اسیر
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 27 جوزا ( خرداد ) 1404 خورشیدی – 17 جون 2025 میلادی – ملبورن – استرالیا


کتاب زبدۀ تاریخ
فسانه خوان وفسون سرگذشت موسارا
مگـر خـرد بکــنــد حـل ایـن معـمّا را
نگین خـاتـم و افـسانـۀ سـلیمان چیست
شـراره یی که بلـنـد کـرد دود بلـوا را
فسانه سازی مصر کهن به خاخام داد
تخـیـلی که ســرایـیـد طـور ســیـنـا را
حکایـت بت و بتخـانــه و تـبــر گفـتند
حدیث قوچ و پسر درد حمل سـارا را
کِی بود خواهر ابرام، همسر فرعـون
فدای ثروت و زر کرد دین و عقبا را
ز کین و خشـم پسرهـا و مادرانـدرها
گرفته نفرت عبری و سـامی دلها را
خدای نیکی و مهر وحماسه را کشتتد
یَهُوه کرد فزون کین وخون ودعوا را
خـدا بـه مریـم باکـره داد نطـفـه مگـر
که بی پـدر بـزایـیـد جـســم عـیسـا را
ز تخم یـوسف نجـار قـصههـا باقیست
پـژوهـشی بکـنیـد گـر نهـان و پیدا را
به مکر و فتنه مسیح را بـدار آویختند
به زور و زر بفـروشـند جـدّ و آبا را
به دل عروج وظهورصلیب پروردند
که بـر کـشند بـه خـدا قصۀ مسیحا را
خیال در هـمه جا نقـش میکند بازی
بـه دسـت کـم نگـیریـد چشم رویا را
زبان قصه و افسانه گرحقیقت نیست
چرا گلـو بُـبُـرنـد شـاعـران گـویا را
پیامبـران خیالی بـرای خود سـاختند
که تا ببند کشند عـقل وذهن فردا را
زبور وانجیل و تورات و آیت قرآن
نموده بانی اسـلام یهـود و ترسـا را
زخشم شمشیر خونریز نسل ابراهیم
کنیسه کـرد بنا، مسـجـد و کلـیسا را
تمام جنگ صلیبی حکایت خونسـت
که داد برهمه کشتاروجنگ فتوا را
بهشت و پل صراط وجهنم و محشر
حکایتی اسـت که الله کـند اهـورا را
شـرار آتـش زرتـشت در دل تاریـخ
بـه لـوح دل بنگاریـد مهـر میترا را
اگر تمدن و عقل و کتاب را سوختند
دسیسه بـود که ویران کنند اوستا را
نمک خورده؛ ولی بشکند نمکدان را
خبر دهید به کوروش رسم رسوا را
نبرد روم به ایرانویج وخراسان بود
که قتل عـام کنند قـوم پاک و دانا را
ز نام رستم وسورنا وکاوه میترسند
به تار فـتـنۀ ضحـاک بـسـته دارا را
به جنگ هندی وفرهنگ آرین رفتند
که افـکـنـنـد در آتـش ریـگویـدا را
بـرای چین کهـن نیز تـوطـئه چیدنـد
نهند بـر سـر تـاریـخ و فـلسـفه پا را
میان مـردم اسـلاو تخـم جنگ پاشند
ز خـون پُـر کنند کـسـپین و ولگا را
به کام حکمت یونان حنظل شوکران
به تـوپ بـسته کنند پیکـران بـودا را
ز بطن کهنۀ یونان وروم بیرون شد
نظام غرب که افکند شوروغوغا را
ولی تششع روشنگری برفت از یاد
درنده کوسه ربود گوهران دریا را
زنور دانش واشراق شرق میترسند
که متّـهَـم بکـنـنـد ذکـریا و سـیـنا را
زجنگ و کینه و افراطیت برند لذت
به خاک وخون فکندند شرق زیبا را
هماره زنده کنند جهل طالب وداعش
که بـار بـار بسـوزنـد هـسـتی مـا را
به تار مذهب و انترنیت وخبر بستند
دو دست عقل و چشمان ذهن بینا را
تـوگـویی مادر خـاخام هیتلری زایید
که روزوشب کُشد طفل وپیروبرنارا
مکان فتنه و تهدیـد گـشـته واشنگـتن
اسـیر تـوطـئه و جنگ کـرده دنیا را
همیشه ظالم وخونخوارمیشود نابود
گـرفـتــه خـون دل کـودکان ثـریا را
ترورووحشت وارعاب بگذریدازحد
کـفـانـده جگـر صبر و دل مـدارا را
بصد زبان وبصدرو دروغ میگویند
گرفته عفریت دجّال بوق و سرنا را
کتاب زبـدۀ تاریـخ را ز سـر خوانید
که ریشهیابی کنید خودی وشناسا را
جهان نظم و ثبات جدیـد میخـواهـد
که برقـرار کند عـدل و داد پـویا را
رسول پویان
نوشته ء : نصیرمهرین
قسمت آخر :
پیشنهاد طرزی در باره ی آگاهی از لهجه های محلی
طرح او این است که نا آگاهی از همدیگر زمانی پایان می یابد که زبان نوشتاری واحدی از طرف همه آموخته شود.
لازمه زبان واحد نوشتاری، داشتن سواد نوشتن وخواندن است. طرزی بر بیناد چنان برداشت، این پیشنهاد را دارد:
«اما این کار را یک چیز آسانی نباید پنداشت. دشوار است. کشش و کوشش زیادی میخواهد به افزون شدن ارباب قلم منوط است وجود یافتن ارباب قلم، به کثرت الات و ادوات مربوط است.
آلات وادوات، افزونی گرفتن مکتب ها، مطبعه ها و کتاب ها
طرزی در ادامه، عصاره و فشردۀ پیشنهادات و آرزومندی هایش را که گونۀ از تاکید است، چنین می آورد:
«خلص مدعا اینکه هر آن قدر نزدیکی و آشنایی و یگانگی که در مابین زبان تحریر یعنی نوشتن و زبان مکالمه یعنی گفتگو حاصل آید، همان قدر آسانی و سهولت، برای ترقیات علمی، ادبی فنی حکمی پیدا می شو د.»(10)
مسلم و مسجل است و به تایید تاریخ رسیده، که داشتن سواد، یا یافتن توان خواندن و نوشتن به انسان ها امکانی را فراهم و مساعد می کند که واژه ها و جملات را با صورت اصلی- نوشتاری آن فرا گیرند. در نتیجه، مردمان متعلق به مناطق و محلات مختلف و دارندۀ گویش های جدا گانه، می توانند صحبت همدیگر را بهتر درک کنند.
شایان یادآوری است که چنین رویکردی، ازعلاقمندی به ویژه گی های محلی زبان نمی کاهد. اما در پهلوی روی آورد به سرچشمه ی واژه های زبان فارسی، از فاصله ی موجود میان زبان شفاهی و زبان نوشتاری میکاهد. با آنکه طرزی برای بیان منظورش چند منظومه را مثال آورده است، چنان مثال را در زبان گفتاری و روزمره بارها میتوان مشاهده نمود. نمونه های بسیاری را داریم. از آن جمله: در دهۀ چهل خورشیدی، افرادی که درخارج از کابل، رادیویی را پیش روی نهاده و به سخنان وکلای شورا گوش فرا میدادند، سخنان آن وکیلی را درک وفهم میکردند که “کتابی” نبود و نزدیک به فهم مردم. در حالی که سخنان بعضی وکلا چنان دشوار بود که گویی آن شنونده گان به ترجمان نیاز داشتند.
چرا تاکید بر این موضوع
گفتیم به تایید تاریخ رسیده است که داشتن سواد، انسانها را برای درک همدیگر، آشنایی با دیگران و اندیشه های متفاوت کمک میرساند. داشتن سواد میتواند برای انسان گشایش یک دریچه باشد که خارج از اطاق خود بیرون ها را ببیند. این سخن بر همان مقوله ی شناخته شده و به تکرار نشسته ی “زبان وسیله ی افهام وتفهیم است” ناظر است. فراهم شدن زمینه های فراگیری سواد، در مکتب و یا مطالعه و دسترسی به کتاب های بیشتر، پنجره ی بزرگتری را به روی انسانها می گشاید. در یک سخن، دروازه را برای آگاهی از تمدن باز میکند. اینک از سواد در مسیر منفی استفاد ه می شود، جای خودش را دارد.
انسانهای با سواد و مطالعه، به درک همدیگر ولهجه های زبانی شان در محدوده ی یک کشور بسنده نمی کنند. نظر و آگاهی شان به افق های دورتر می افتد. از جهان دیگر، از دانستنی ها، از تجارب و تاریخ آن، از افکار واندیشه های سایر انسانها آگاهی می یابند. در پرتو چنان سطح و سویه و فراگیری دانش، امکان مقایسه، پذیرش افکار بهتر و دور کردن احتمالی افکار پیشین اشتباه آمیز را پیدا میکنند. چنین است که دانستن زبان و یا زبانهای دیگر به ابعاد چنین امکانی می افزاید.
پس از اگر تاکیدی روی فراگیری سواد، تأسیس مکتب و به کار افتیدن مطبعه برای چاپ کتاب شده، رشد و تحول انسان در مرکز آن قرار داشته است.
هنگامی که چنین برداشت را در میان می آوریم، موضع و موقف دیگری هم از نظر پنهان نمی ماند که چرا جهالت گستران با فراگیری سواد، تأسیس مکتب و مطبعه، ناسازگاری، مخالفت و دشمنی دارند.
تفاوت های امیر امان الله یکسو، اگر امیری تن به تأسیس مکتب و مطبعه داده بود، علاقه ی اصلی اش را تفنن و به میان آمدن نسل خوشامد گوی، مداح و چاپلوس احتوا میکرد، نه نیاز رشد انسان و اندیشمند شدن او.
گروه طالبان که اکنون نمونه ی موجود و نماد مخالفت قرون وسطایی با فراگیری درس از سوی دختران و زنان میباشد، میراث بردار، همان ذهنیت پس مانده و ترسیده از رشد انسانها است. هرگاه ادعاها، تصامیم و کارکردهای گروه طالبان با معیارهایی سنجیده شوند که حکایت از مدارج بالای فکر واندیشۀ انسان دارد، این گروه بزودی مطرود اعلام می شود. زیرا سعی می کند بدون دغدغه بار دوش مردم فاقد سواد باشدو از آنها کام برآرد.ازینرو است که این گروه سعی دارد، مردم را در چاردیوار افکار پس مانده، اسیر بی خبری و نا آگاهی قراربدهد. زیرا یک گروه ستمگر، وقتی موفق به ستمگری است که مردم نا آگاه از زیان های ستمگری را در کنار و یا زیر تسلط داشته باشد.
نه! به مکتب های دانش ستیز
از زمان محمود طرزی به اینسو، گسست چندین باره ی پیام های بیش از صد سال برای درس خواندن، مکتب رفتن و با دانش شدن؛ اگر مصیبتی بزرگ برای افغانستان شده است، ترفند دیگری به ابعاد آن می افزوده است. این شیوه ی فریبنده و آسیب زا را زمانی میتوانیم بیابیم که دشمن دانش و علم، از گشایش و داشتن مکتب گپ بزند و دانشگاه را باز بگذارد. اما در آنجا، درس و فراگیری موضوعی را موقع نمیدهد که حد اقل، فکر واندیشۀ جاهلانۀ حاکم را زیر پرسش ببرد. در این مدرسه ها، مکتب ها و دانشگاه ها، سعی بر این است که پذیرنده گان و ادامه دهنده گان راه و رسم حکومت دینی با قرائت طالبی تولید شوند. حتا پیرامون دختران و زنان باید در نظر داشت که دستگاه های سرکوب و جهالت گستری، غافل نیستند که از آنها استفادۀ جهالت گستری نمایند. در این پیوند است که اگر مطالبه می شود که دختران و زنان حق درس و کار را دارند، نباید چنان تلقی شود که به هرشرطی و در پرتو هر نوع آموزشی مکتب بروند. مطالبۀ درس خواندن برای دختران، موازی با نیاز عصر و زمان، خواهان آموزش دانش و فراگیری علوم است، نه کتاب های تاریک کنندۀ ذهن و اسیر سازی زن. اسیر سازی زن که از تبعیض جنسیتی مرد پسمانده، عقب نگهداشته شده و محروم از علم و دانش ناشی می شود، افزون بر اینکه ستم و جفای بزرگ در حق نصف نفوس جامعه است، نقش مثبت و همراه با آگاهی دادن مادر به فرزند را در نخستین کانون ها یا مهد پرورش نخستین آسیب جبران ناپذیر میرساند.
در راستای چنین اقدام پرمخاطره، گروه طالبان به منابع و ذخایری، مانند زبان فارسی وسایر زبانهای دارندۀ ملیون ها گوینده، هجوم تبهکارانه می برد. این زبان سیری از رشد فکری انسانها را در حوزۀ نظم و نثر و دانش های متنوع، مانند بسا زبان های دیگر در سطح جهان، در اختیار انسانها نهاده است. گوینده گان، نویسنده گان و شاعران پشتو زبان کشور، با موجودیت و استفاده از ظرفیت هایی که زبان فارسی دارا است، بهره گرفته و تعدادی آثار متنوع ومتعدد را آفریده اند. سمت دادن نسل دیگر به سوی دشمنی با زبان های دیگر و از جمله زبان فارسی، برای هموطنان پشتو زبان نیز بسیار زیانمند است. اگر تحلیل سیاسی و واضح شدن ماهیت پاکستانی کردن افغانستان از سوی طالبان را هم در نظر بگیریم، این پروژۀ فارسی ستیزی، عاقبت بسیار ناخوشنایندی برای زبان پشتو نیز در قبال دارد. عاقبتی که فراگیری زبان پنجابی را تحمیل خواهد کرد.
این اقدامات و رفتار نابخردانه در برابر همه کوشش هایی قرار می گیرد که عصر و زمان آرزومند خدمت به انسان با دانش و آگاه است.
فرهنگ احترام وبی حرمتی جاهلانه
سطرها و برگهای نخسنین این نوشتار را در نظر آوریم که محمود طرزی از موضوع با اهمیت سواد داشتن، توان خواندن و نوشتن و آگاه شدن از لهجه های محلی زبان ها و مشخصاً زبان فارسی را منظور داشت. طی گذشت زمان، تأمین روابط افراد متعلق به اقوام و ملیت ها، انتشار کتاب هایی پیرامون اشعار وضرب المثل های عامیانه، نقش رادیوها و تلویزیون ها، چنان آرزومندی را تا حدودی تحقق بخشید. اما از سوی دیگر، پسرفت های فرهنگی بی مانند با سپردن قدرت به گروه طالبان، مصیبت سزاوار اندیشه وتشویش را بیشتر ایجاد کرده است.
اکنون آتش ستیز با زبان فارسی، اشغال مناطق فارسی زبان و دیگران از سوی مظهر جهل، دورنمای خانمانسوزی را در چشم انداز میگذارد.
راه خردمندانه این برداشت و طرح میتواند باشد که تصامیم نا بخردانۀ طالبان محکوم شده و به دارنده گان زبان های مختلف و همچنان گویش های متنوع احترام نهاده شود. هیچ زبانی را بر زبان دیگر نباید تحمیل کرد. نباید رشد یک زبان را منوط به محدود نمودن و تجرید زبان دیگر نمود. احترام و مدارا با زبان های موجود دریک کشور، حاکی از احترام به انسانها وانسانیت است.
ازینرو دو موقف در برابر هم قرار می گیرند: رعایت فرهنگ احترام و یا بی حرمتی فرهنگی و تن دادن به جهالت!
***
منابع
زمان نگارش: هامبورگ. اول اگست. 2024 ع
باغِ خیال
دیشب در آسمانِ دل انگیز خاطرم
نقشِ او چون شهاب، خطِ زر کشید و رفت
قُریِ مهر ز باغِ وفا بال و پر گرفت
از شاخه های سبزِ خیالم پرید و رفت
آن مرغِ عشق که جای در اعماق سینه داشت
از آشیانِ گرمِ دلم ، پر کشید و رفت
من باغبانِ غنچهُ امید و آرزو
او حرمت و صفای دلم را ندید و رفت
چون سایه ناپدید شد اندر خمِ نگاه
مانندِ اشک از مژه هایم چکید و رفت
چون بگذرم ز باغِ خیال اش ، نظر کنم
بر شاخه های گل که برایم نچید و رفت.
مريم نوروززاده هروی ۱۴
فبروری ۲۰۲۵ میلادی
از مجموعهُ”پاییز “
هلند.
کشتی آرزو ها
چراغ عشق رساند
تو را به آزادی
ای زن زاده شدی با عشق
چراغ روی تو روشن
سازد منزل را
پلنگ چشمانت صد پاره کند
دل را
یک کهکشان لانهی امید آوردی
با آمدنت
یک جهان فانوس روشن
در زندگی ماندگار با قصه های
بی پناه در قله های آرامش
لبریز کردی
کشتی آرزو ها غرق موج دیدار تو
در بحر بیکران فراق شدند
عالیه میوند
فرانکفورت
27 اپریل 2025
نصیحت
۱۰۳ الف
دست ها سازند با هم گر در و دیوار را
خود خدا آید و تا آخر رساند کار را
دل چه رنجانیم از بیش و کم این روزگار
لاجرم یک روز اندازیم این مقدار را
چشم اگر زیبا نبیند گل ندارد رنک و بو
چشم اگر زیبا ببیند رنگ بخشد خار را
یک نصیحت از من بی معرفت هم گوش کن
دوست را دشمن مکن آزرده منما یار را
عقل باید چاره ی کار خراب ما کند
کله گر خام است در دورش مکن دستار را
شکیبا شمیم رستمی
روز مادر خجسته باد!
چشم و چراغ خانه ، لطف خداست مادر
راز سپید بختی در جان ماست مادر
در لحظه های اندوه ، با ما بود همیشه
با مهر و اشک و لبخند، همراز ماست مادر
هر زخم را به لبخند ، مرهم نهد به یک دم
بر درد های مایان ، هردم دواست مادر
بوی بهشت دارد ، نامش به لب بیارم
زان رو که در دو عالم گرانبهاست مادر
هرجا زمین بخوردم دستم گرفت با مهر
آیینه ی صفایش ، بس قد نماست مادر
دست نوازشی را کز وی نشانه در اوست
سر چشمه محبت صدق و صفاست مادر
در غیبت حضورش کاشانه گور تار است
شام امید ما را صبح دعاست مادر
جنت به زیر پایش ، از گفتهی نبی است
زیرا کلید رحمت ، از ابتدا ست مادر
هر شب چراغ خانه از روی اوست منور
خورشید پُر فروغِ ، اندر سماست مادر
آن کس که قدر او را ، از دل شناخت حقا
یابد رضای حق را ، چون آشناست مادر
در سایه اش بیابی ، آرامشِ دل و جان
تسکین جان خسته ، اندر شماست مادر
گر گوهرِ بجویی ، در گنج مهر او جوی
در کعبه گاه دل ها ، فرمانرواست مادر
موجود با عطوفت آموزگار بی مثل
مخزنِ مهر و الفت ، کان حیاست مادر
گفت «انوری» اگرچه شمهٔ وصف او را
در جاده های الفت ، بی انتهاست مادر
انوری فکری
۲۶ جوزا ۱۴۰۴
پنجشیر – افغانستان
یادگاری از روزگاران شیرین
در سال ۱۳۸۶ خورشیدی، در یکی از روزهای مملو از خاطره، شخصی از دفتر «بابای ملت» به خانهی ما قدم رنجه فرمود. او نزد پدرم، شیر احمد یاور کنگورچی، آمد و با احترام تمام گفت:
«شماره تماس تان را میخواهم تا به خانم لیلما حسینی، همسر شهزاده محمد نادر ظاهر، برسانم. چند روزیست که به کابل آمدهاند و در کارته سوم اقامت دارند.
جویای حال شما شدهاند و مرا مأمور یافتهاند تا شما را یافته، فرصتی برای دیدار فراهم آید.»
پدرم، که سالیان درازی از این بانوی بزرگوار بیخبر بود، چنان شادمان و متأثر شد که گویی عزیز گمشدهای را باز یافته است.
بیدرنگ شماره تماس خویش را در اختیار آن فرستاده نهاد.
روز بعد، خانم لیلما حسینی با پدرم تماس گرفتند و قرار دیداری نهادند.
آن روز، به گمان اغلب، جمعهای بود روشن و پرمهر.
منزل ما نیز در کارته سوم کابل بود و فاصله میان خانه هایمان، با موتر، بیش از سه دقیقه نمیشد.
رهسپار منزلشان شدیم.
آنگاه با پذیرایی شاهانه، ولی برخاسته از دل های پاک و سادهدلانه، روبه رو گشتیم.
خانم لیلما حسینی با چشمانی پر از مهر، دستان پدرم را بوسیدند و پدرم، با چشمانی نمناک، دستان ایشان را بوسه زدند.
با لهجهی شیرین هراتی و زبانی سرشار از مهر و ادب، بارها و بارها گفتند:
«شیراحمد جان، برادر عزیزم…
شکر خدا که زنده ماندیم و دیدار تازه شد.»
ساعاتی طولانی از آن روز را در گفت وگو و بازخوانی خاطرات دیرینه گذراندند؛
از روزگار وطن، از حضرت اعلیحضرت محمد ظاهر شاه، از جناب میر حیدر حسینی، و شهزاده محمد نادر یاد کردند.
من ، خاموش و شگفت زده ، تماشاگر و شنوندهی این دیدار پربار معنوی میان خواهر و برادری معنوی بودم.
در پایان، با اجازهی هر دو بزرگوار، چند قطعه عکس به یادگار گرفتم.
پدرم نیز همان جا، با طبع سرشار شاعرانهاش، رباعیای زیبا بداهه سرود و با خطی خوش تقدیم آن بانوی گران مایه کرد.
شایان ذکر است که خانم لیلما حسینی در زمان سلطنت، استاد مادر گرامیام بودند و مادرم تا صنف هشتم، شاگرد وفادار ایشان بود.
و در تاریخ ۳۱ می ۲۰۲۵ میلادی که برابر میشود
۱۰ جوزا ۱۴۰۴ خورشیدی
۲۳ ذیالقعده ۱۴۴۶ هجری قمری
با اندوهی سنگین و ناباورانه، از صفحهی فرزند گرامیشان، شهزاده مصطفی ظاهر، خبر رحلت آن بانوی فرزانه، عفیفه و خدمتگذار صادق میهن را دریافتم.
این خبر، قلبم را لرزاند و غمی سنگین بر جانم نشست.
از درگاه پروردگار یکتا، برای روح پاک، نورانی و پر آوازهی آن بانوی شریف، طلب آمرزش و آرامش ابدی مینمایم.
همچنین، برای بازماندگان محترم شان، صبر جمیل و اجر جزیل آرزو دارم.
إنا لله و إنا إلیه راجعون
اللهم اغفر لها وارحمها وأسكنها فسيح جناتك
با نهایت اندوه و تأثر
نویسنده: احمد محمود امپراطور
کابل/ افغانستان
۱۴۰۴ خورشیدی
شتاب
تو در شتابی تا یادهات
در دیواره های فکرم بیرنگ شوند
و از خاطره ها جدا
و در دل ها ناپیدا
و من با قلم هام
هنوز ترا در نفس های خانه ام
نقاشی می کنم
با مهر و صمیمیت
ما دو قصه ای ناگفته خواهیم ماند
و تا قرن ها
بگوشی نخواهیم رسید
مگر در قصه های پر مهر کوچی های بی سرزمین
در پس کوهای سبز
و درختان پر نور آن سرزمین
که در شاخه هایشان بجای برگ
ستاره می درخشد
و در جویبارش به جای آب
اشک های عاشقانه ام جاریست …
هما طرزی
نیویورک
8 جنوری 2024
نوشته ء : نصیرمهرین
قسمت دوم :
در آیینه ی این بیت های مردمی
اکنون( سال 1403 خورشیدی) با گذشت 107سال از نبشته ی طرزی و تبصره های او، فریادهای اجتماعی تاریخی را از آن می شنویم. چهره یی از رویدادهای تاریخ را با شفافیت در آن می نگریم. از سینۀ دردمندِ انسان لاغراندام، نماد زجر دیده گان استثمار شده، فغانی را می شنویم که بازخواستگری نداشته و از دست ظلم وستم و مالیه ستانی طاقت سوز به سوی خدا روی آورده است. اینجاست که از منظر نیاز و دسترسی به ویژه گی نهفته در فریادهای اجتماعی آن، فریاد محلی- ملیتی و تاریخی آن نیز بازیابی وشناختنی می شوند.
سینۀ قاقروق شده، نماد لاغری، فقر و مظلومیت است. آنچه را “روده قاق” نیز گویند.
به یاد بیاوریم که در سالهای پیش، هنگامی که آقای محقق بر اشرف غنی می تازید، غنی را “روده قاق” نامید. هرچند گمانی برجای نتواند بماند که اشرف غنی روده چرب” بود، اما تصور میشود که محقق از کاربرد”روده قاقی” او، کله خشکی و بی مغزی او را منظور داشت.
سینۀ قاقروق شده، دق دق میکند. این اصطلاح “دق، دق” توصیف صدا است. صدایی که با تماس ابزار و اشیأ، مانند باهم خوردن ظروف ویا هرچیز منجمد دیگر با هم، ایجاد می شود. در این بیت، از ناداری و ناتوانی انسان حاکی است که تنش خشکیده است.
این بیت ها از آنجا در مناطق وسیع هزاره نشین کشور، جایی در دل مردم مواجه با ستم و بهره کشی، یافته اند که از زنده گی آنها سخن داشته و با زبان قابل فهم وعامیانه سروده شده اند.
مستند است کارمندان و ناظران حکومتی، آنانی که با تن لاغر مامور می شدند، اما چندی بعد با تن فربه و چاق برمی گشتند، صاحب اندوخته های بسیار می شدند. ضوابطی میان این فربهی و آن “سینۀ قاقروق” ارتباطی را ابراز می کند. عُمال حکومتی بدون هیچگونه حقی، افزون خواهی و گرفتن اندک بخور ونمیر میسر نزد مردم را در پیش می گرفتند. پیش از آنکه “موصلاتش” به سوی قریه ها بروند، نخست به وسیلۀ یک تن از عساکر حکومتی پیغام آماده گی برای مالیۀ محصولات را می فرستادند. “موصل”، “ماصل” که صورت شفاهی- لهجه یی “محصل” است، حصول کنندۀ محصولات و آنآنی را می گفتند که خبر آمدن مالیه ستان ها را می آوردند. همچنان به عساکر و مامورین حکومتی نیز گفته میشد که ورقی یا مکتوبی در دست داشتند و برای خبری از حکومت به مردم، یا جلب آنها به حکومت محل به سوی مردم میرفتند. “موصل” گاهی از طریق ملک قریه و زمانی هم مستقیم به منزل”جلبی” ها میرفت. مکتوب آنها را حواله و شخص دارندۀ آنرا حواله دار می گفتند.
راویان حکایت می کنند که این “ماصل”،”موصل”، چنان با دبدبه وارد محل مورد نظر می شد که گویی، شخص حاکم و یا حکمران وارد شده است. عزت شدن ومهمانداری دیدن، دریافت رشوت و تحفه، بخشی از مطالبات “موصل- ماصل ، محصل” بود. هرگاه پای “جلبی” یا جلب شده به حکومت محلی میرسید، به میزان واندازۀ پول رشوت وانسان آزاری افزوده می شد.
در مناطق هزاره نشین کشور هم نخست “موصل” های حکومت، خبری را به مردم انتقال میدادند که برای دادن مالیه، آماده باشند. بعد در وقت معین”موصلات” میرسیدند. اما با چگونه رفتاری:
با قار(قهر) وغضب، “غُــر” میزدند، آن چنان که حیوانی به غضب آید. و “وقره ابلق موکنه” چشم های خود را سیاه وسپید میکردند. ترساندن با چشم ها، همواره بزرگ نمودن و گرفتن ژست های ترساننده را حاکی است که سیاهی و سپیدی آن بیشتر اشکار می شود.
از آنجایی که بیشترین آرزومندی حکومتی ها از مردم هزارۀ کشور، گرفتن روغن بود و روغن مشهور به روغن صاف یا روغن زرد آنها شهرت بسیار داشت، حکومتی ها فشار بیشتر را نیز بالای مردم برای دریافت روغن صاف و در کنار آن مالیۀ جنسی گندم وجو می نهادند. وقتی مردم مظلوم با عذر و زاری از نداشتن روغن صاف سخن گفته اند، “موصل” که گوش شنوایی برای شنیدن آن نداشتد، چیغ میزد که “غلغل”(غالمغال، سر وصدا) نکن. زیرا برای او بسنده بوده است که صدای “بق، بق “بزکی را شنیده است.
این است که این بیت در فراسوی نیت و منظور محمود طرزی که جلب توجه به ویژه گی های لهجه یی زبان فارسی بود، بر بال و شانۀ درد آمیزش، برای ما پیامی تاریخی فرستاده است که از روزگارطاقت سوز آن مردم آگاهی بیابیم.
پیشتر گفتیم که درد نهفته در این بیت ها و تصویر اوضاع مردم آزارانه اش مستند هم است. این هم گواهی تاریخی آن:
«عوارض ومالیات دولت گوناگون بود وبا زور محصل از مردم گرفته می شد…
چون پای ملک وارباب بین مالیه دهنده و دولت وسیط بود، مقداری هم حصۀ شخصی آنها می شد. دفاتر تحصیلداری در پایتخت و ولایات بر جان و مال مردم مسلط بودند…
مامورین بزرگ دولت غله و علوفه کار آمد خود را به قیمت معینه بسیار نازل در عوض معاش خود بالای مالیه دهان دور دست حواله می گرفتند… آنگاه توسط محصلین مسلح، اشیاِ حواله شده گی را از مردم تا خانۀ خودمیرسانیدند ویا پول قیمت آنرا چندین بار بیشتر نقد میگرفتند…
در سال 1911 نرخ روغن در بازار کابل فی سیر 15 روپیه بود نایب السلطنه( سردار نصرالله خان، پسر امیر عبدالرحمن و برادر امیر حبیب الله خان “سراج الملة والدین”- چراغ ملت و دین- هفت هزار روپیه از معاش خود را عوض خزانه در بهسود حواله گرفت و در عوض آن روغن به نرخ تقریباً رایگان جمع کرد. این وقت حاکم هزاره جات سردار محمد اکبرخان بود و دراین موضوع دفتر خانه گی نایب السلطنه، علی احمد خان آقا و مرزا عبد الرحیم خان نامۀ ذیل را به سردار نوشتند:
“…عوض تنخواه(معاش) عالی ما، کارکنان حضورعالی ما به جهت خریداری روغن زرد، مصارف کارخانۀ طباخی ما، اسمی دفتری بهسود حواله و برات حاصل نموده اند… سررشتۀ خریداری روغن مذکور را بدرستی و قیمت مناسب خریداری نموده… ارسال میدارید که خاطر جمع شوم. انشاءالله تعالی. در فرستادن روغن ساعی باشید که بزودی و روغن خوب برسانید.فقط.”
این روغن از بهسود تا کابل بالای مردم رسانده شده و تحویل”کارخانۀ طباخی نایب السلطنه گردید.» (8)
ادامه دارد …
شاعر: زنده یاد استاد صابر هروی . فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار
خزانِ زندگی
نو جوانی در غم و در حسرت و سودا گذشت
همچو باد صرصری کز دامن صحرا گذشت
کی رسد آیا به دستم دست تو ای دلستان
وعده وصل تو از امروز و از فردا گذشت
بهترین ایام عمر و شادمانی های من
گه به صلح وگه به جنگ وگه به استغنا گذشت
منزل صد ساله پیمودم به امید وصال
در خیالم تا خیالت ای پری سیما گذشت
شد خزان زندگی ، هشدار ای ناز آفرین
(فرصت نگذشته ات پیش ازگذشتنها، گذشت)
صبحدم میگفت درویشی که دوش ای منعمان
خواب خاکستر نشین و قاقم و دیبا گذشت
کو قباد؟ وکو کیامرث؟ و چه شد؟ بهرام گور ؟
بگذرد آنچه که با اسکندر و دارا گذشت
از تلاتم های موج اشک من غافل چرا ؟
کی دوان بی زورق از امواج این دریا گذشت
از برای خاطر ناز آفرینت عاقبت
( صابر ) آواره ات از راحت دنیا گذشت .
صابر هروی
پروان عقرب ۱۳۳۸
دردِ هجران
سـوخـتـم من خا لـقـا! ازدرد هـجــرا ن سـوخـتـم
از فرا ق خا ک پا کــم ، مُـلـک افـغـا ن سـوخـتـم
سوخـتـن بهتـر بـود ازشـــا دی ام درمُـلـک کـُـفـر
گـر بظاهــرخـرمـم ، لـیک ازدل و جـان سـوخـتــم
مـرگ با دا،آ نکــه در دل ، نـیـسـتـش حُـب وطـن
در د یـا رغـیــر ، مـن ازیـا د جــا نـا ن سـوخـتــم
تا بکی مُـلکـم بـد یـنـســا ن،زیرظـلـم ظـا لـمـا ن
ازجـفـای ظـا لـمـا ن و جـــور دورا ن ســوخـتــم
نا مسـلـمــانا ن جـا نی، بـا شـعـا رحـفــظ د یــن
کــردویـران کـشـورم، کـزد یـن ایـشا ن سوخـتـم
حرص دالـر، بـرد دیـن احـمـدی ، ازیــا د شــا ن
ا زجنا یت هـا ی شا گـردا ن شـیـطـا ن سوخـتـم
آ هــوان مـیهـنــم رم کــرده انــد ، در هــرطــرف
مـن بـیـا د نــرگــس چـشـم غــــزالا ن سـوخـتــم
سوخت کا بل، هم هرات وبــا میــان وقـنـدهــا ر
لالــه سـان داغـم بـدل،زشـک یتـیـمان سـوخـتــم
حـیـدری صبـرخــدا کـن،عا قـبـت وصلی رســد
تا نگــوئی دیـگـرش، کـزهـجـر یـاران سـوخـتــم
پوهنوال داکتر اسدالله حیدری
۲۴ می ۲۰۰۵
سید نی – آسترالیا
مهر پدر
دستت پدر ببوسم و سر هم به پای تو
میخواهم آنچه خوب جهان است برای تو
آموختی حرف به حرف درس زنده گی
قربان مهر و ا لفت و قلب صفای تو
حرف ترا به جان و به دلم میکنم قبول
رازی ز من شوی و بود گر رضای تو
کوشیدی روزوشب که شوم مرد روزگار
قربان مهربانی و لطف و وفای تو
قدتت خمیده گشت ز خدمت برای من
نازم به این محبت و مهر و وفای تو
باشد هر آنچه صوت دل انگیز در جهان
روح پروراست به گوش دلم هر صدای تو
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
۱۴ جون ۲۰۲۵ میلادی
نوشته ء : نصیرمهرین
قسمت اول :
فهرست موضوعات
در آیینه ی چند سخن و چند شعر از
محمود طرزی
اشعار و نکاتی که در پایین می آیند، تاکید و تاییدی اند بر آن بخش از سخنان شخصیت چند بُعدی، محمود طرزی که مُهر ونشان نهادن ویژه گی های محلی در شعر را طرف توجه قرار داده بود.
شایان یادآوری است که طرزی یکی از معروفترین چهره های سیاسی و ادبی، به ویژه در حوزۀ تأثیر نهادن از راه برگردانی، نوشتن چندین کتاب و مهمترین عنوان های جریده ی سراج الاخبار است. دقیقتر آن: او« انديشمند بود، نويسنده بود، شاعر بود، مترجم بود، سياستگر بود، دولتمرد بود، معرف ادبيات مدرن بود، بيگانه ستيز بود و فراتر از همه متجدد و هماورد جويي عليه سنت گرايي بود.»(1)
اما نباید فراموش نماییم که او مانند هر ادیب و دانشمند و متفکری، به گفته ی پیشینیان ما، جامع الاطراف و جامع الکمالات نبود. اشتباهاتی که از او سرزد از نارسایی ها و نابسنده بودن اطلاعات او ازجامعه شناسی، نقش زبان ها و سیری که جامعه ی دارنده ی اقوام به سوی ملت شدن طی کنند، در آن برهه از تاریخ حاکی است. زمینه های پدید آیی، شکل گیری و حفظ چنان اشتباهات را در پیوندهای اجتماعی محدود و سنتی زمان نگارش نوشته هایش میتوان سراغ گرفت.
آنچه در سطرهای پایین می آید، یادآوری از سعی او است برای جلب توجه خواننده گان سراج الاخبار به سوی سطح عامیانه. تاکیدی است برای درک سطح عوام و تنوع لهجه ها و شیوه های رنگارنگ زبان فارسی و با پیشنهاد ارتقا.
نخست از برداشت طرزی می آغازیم که با این سخنان مقدمه گرفته است:
«مقصد عاجزانۀ ما از نوشتن مقالۀ “اشعار ملی” این است که نظر (و) توجه قارئین کرام خویشتن را به سوی اهمیت زبان قومی و ملتی خود معطوف نمائیم که ترکیب زبان فارسی ملتی از چه گونه لهجه ها وشیوه های رنگارنگی تشکیل یافته است.»(2)
در ادامۀ چنین نظری، برداشتش را تعمیم میدهد و به درستی وارد قلمرو زبان پشتو می نماید: «و این متنوع یعنی رنگارنگی لهجه ها و شیوۀ زبان افغانی ( پشتو. ن. مهرین) قندهار هیچگاه به شیوۀ زبان ننگرهار نمی ماند که در آن خصوص مبحث جداگانۀ مستقله از یک نقطۀ نظر دیگر محاکمه نمائیم» (3)
طرزی با نشان دادن بیت هایی از کلیم همدانی، توضیح میدهد که عوام سواد نیاموخته، از درک مقصد ومدعای یک غزل آبدار معنی دار عاجز میماند:
فصل گل روی تو جوان ساخت جهانرا
حسن تو برون کرد ازین باغ خزانرا
مژگان تو خنجر برخ ماه کشیده
ابروت زده بر سر خورشید کمانرا …
پس از آن، با آوردن نمونه هایی از شعر فارسی در چند محل، ویژه گی های بومی، محلی وملی آنها را با ساختاری در لهجه های رایج نشان میدهد که زودتر درک میشوند. اما آنجا که به ویژه گی محلی ارتباط می گیرد، برای مناطق دیگر فارسی زبانها ناشناخته است.
مثال هایی را که طرزی آورده است، همچنان نتیجه و ارزیابی از آنها، حتی امروز با گذشت بیش از یک سده، به قوت خود باقی مانده اند. پیشنهاد های طرزی و علت پسمانی و تحول نیافته گی را در پایان موضوعات مطرح شده می آوریم.
طرزی نخست این شعر را از صاحبداد کوهستانی می آورد:
بلبــل ارباتو کند دعوی شیرین سخنی
سرکـَنی، بال کـَنی ، لایق غولک زدنی
گـر سرت درد کنـد ، خیل ملا نگذارم
بــه رخت چــف کـَدنی ، کـف کـُـدنی
سرو اگـر ناز کنـد ، با قد تو ای دلبر
سر زنی، بیخ زنی، لایق آتش کــدنی
بَرُخ لاله رخان شب همه شب “صاحبداد”
ببینـی و ببینـی، یکــذره پلـک نــزنی (4)
در شعر بالا، عناصر مروج و لهجه ی زبان فارسی ویژه ی شمالی– کوهستان و مناطق مجاور، جلوه ی بارز دارند. از اینرو چنان که برای مردم آن محل میتواند روان آشنا، دلنشین و پذیرنده باشد، در مناطق دور افتاده ی دیگر از مردم فارسی زبان، آن شناسایی و پذیرنده گی را در سطح کوهستان نتواند داشت.
در این راستا، آنچه فراسوی منظور اصلی و با اهمیت طرزی این اشعار را طی بـــعُد زمان جذابتر می نماید، مضمون و محتوی اجتماعی نهفته در آنها است.می بینیم که در آیینه ی این شعر، سخن دیگری هم قد برافراشته که سزاوار توجه جدی می شود:
گـرسرت درد کنـد ، خیل ملا نگـذارم
بــه رخت چــف کـَـدنی ، کـف کــَـدنی
شاعر از یک واقعیت میسر تلخ تاریخی- سنتی، اما ناخوشایند، سخنی را درمیان می آورد. آن سخن از سوی عاشق، موقع ندادن به ملا است که نباید بیاید و در کنار بالین معشوق او بنشیند، “چف” کند و با دهان کف کرده، دعاهایی را بخواند. اگر سایر صفت ها را هم بیفزاییم، نباید برای معشوق او، تعویذی بنویسد و بگوید که در کجای بیمار ببندند. زیرا عصری فرا رسیده بود که مردم عقب نگهداشته شده، از جهان دیگر و از جمله از ابزار علمی برای کاهش و مقابله با بیماری ها آگاهی می یافتند. بازتاب گسست از “چف وکف” ملا در شعر صاحبداد کوهستانی، نشان میدهد که چنین آگاهی اگر در سراج الاخبار، آنجا که روشنگران این سخن را نیز می گفتند: عصر تیلگراف و خط آهن است، طنین تکاندهنده داشت، در دهات نیز چنان شمع ها روشنی میدادند. همچنان که در نشریات پنهانی می سرودند که:
نور بیداری جهانی را گرفت
خواب غفلت ای حریفان تا بکی (5)
ویا بر پسمانی ها می خروشیدند و به مخاطبان پیام میدادند:
ای ملت از برای خدا زودتر شوید…(6)
بیت های صاحبداد کوهستانی توضیح میدهند که آگاهی نپذیرفتن “چف و کف” ملاها، که سرتاسر کشور را به عنوان همه کاره و از جمله دارندۀ قدرت مداوا در انحصار داشتند، در کوهستان صاحبداد راه پیموده بود.
عصر خط آهن و تیلگراف، پایان یابی کاروان های شتری و حیوانی را اگر دیگران می سرودند، آنانی که روی به پذیرش دانش و علم داشتند، با نپذیرفتن “چف وکف”این نماد سنتی و نه کارساز و مداواگر، در شعر سادۀ تغزلی پیام زیبایی را در گوش معشوق و درواقع به گوش پذیرنده گان تمدن و گسست از سنتی که عمرش به پایان رسیده بود، می آویخت.
*
محمود طرزی، پس از آوردن بیت های صاحبداد کوهستانی، وبیتی از خواجه محمد سیالنگی که با مطلع “سرخُ سفید دمدم خوبانمی” آغاز می شود، این برداشت را مطرح میکند که:«انصاف بفرمائید! هرگاه هزار گونه شعرهای آبدار خواجه محمد سیالنگی یا صاحبداد کوهستانی را در پیش یک هزارۀ وطنی افغانی(افغانستانی) بخوانیم، ایا بدرجۀ شعر ذیل یک تأثیری برو خواهد بخشید؟ نی، نی! آن اصطلاحات و کلماتی که آنها در شعر خودشان استعمال کرده اند، در نظر رفیق هزاره گی ما، بیگانه وناشناس می آید. بلکه کلمات و الفاظ این شعر(شعرپایین) بر طبعش گوارا و بر حسیاتش لذت پیرا می شود:
ای خدا، سینۀ مو قاقروق شده، دق دق موکنه
ناظر از ما طلب مال ، به نا حق موکنه
موصلاتش ز سر قار و غضب آمده بود
غُر زده ، فش زده ، و قره ره ابلق موکنه
موگومش : روغون صاف و جو و گندم ندوروم
موگه غلغل تونکو، بوزک تو بق بق موکنه. (7)
در تایید آن برداشت می بینیم که دراین بیت ها، اصطلاحات و لهجه ی فارسی مردمان هزاره ی کشور تبارز دارند. هرگاه این بیت ها را به ویژه در آن زمان و در اوضاعی که ارتباط اجتماعی، آشنایی و تبادل سخن میان مردمان کشور اندک بود، در نظر آوریم، برای مردم کُهدامن و کوهستان مأنوس و آشنا نبوده و در ایجاد احساس آنها نیز، میزان تأثیری را که بر خود مردم هزاره ی کشور دارا بود، نداشته است.
اندکی یادآوری می شود که در زبان گفتاری – شفاهی لهجه ی هزاره ی زبان فارسی، واو(و) در جای یا(ی) نشسته است:
میکند ( موکنه)
می گویمش ( موگومش)
واو (و) در اینجا و در موارد دیگر در جای الف می آید: ندارم- ندوروم
اما در زبان شفاهی و در همه لهجه های متنوع فارسی، پسوند هـا(ه) وظیفۀ دال(د) را انجام میدهد: مانند: میتواند ( میتانه – موتانه)
ادامه دارد …
سرود ترا
من انگشتری از نگین صدای خروسان بسمل
که آوازشان را به خورشید بستند
به گنجینه ی دل نهان کرده دارم
چه دانی که این آفتاب سحرگاه امروز
همان آفتاب سحر گاه دیروز مرده ست
شبانی که پیوند دیروز و امروز را گسستند
هزاران چراغ تپش را
ز دلها ربودند
چه دانی کدامین تپش
آفتاب مرا تا هنوزم به عصیان خود
نهان کرده دارد؟
بیا دست خود را
در آوای دل آتشینم نهان کن
که جاری شود در تو خورشید آوازه خوانی
که در سایه های گریزان تردید
هنوزم سحر را به لب می سراید
بیا دست خود را به انگشتری خوشنما کن
کزان عشق آبادگر
بربادگر
جلوه دارد.
بیا دست خود را به گنجینه ی قلب من آشنا کن
که من لحظه ها را
با تپشهای فریادیی قلب خود
گره بسته ام.
بیا تا سرود ترا سر کشم
چون شرابی
که در رگ رگ آدمی
غم خفته ناگفته را
به وسواس تا واپسین وسوسه
جستجو می کند
و با پرسش بی صدای نگفته
شستشو می کند.
گفتگو می کند.
فاروق فارانی
اپریل ۱۹۹۲
فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار . شاعر: زنده یاد استاد صابر هروی
جنگ مذهب
ای مدعی فگنده ای ما را بجان هم
ما را نموده تفرقه ات دشمنان هم
سنی و شیعه، ازبک و افغان ، هزاره ها
بودیم قرنها بوطن دوستان هم
دین و خدا و قبله و قرآن ما یکی
ما را نبود فرق و تباعد میان هم
مذهب نبود حائل توحید و عزم ما
ما سنییان هم بودیم و شییعان هم
سمت و نژاد و قوم و زبان در میان نبود
چون آشنا بدیم بفکر و زبان هم
با هر زبان و لهجهٔ غمخوار هم بدیم
کی میزدیم مشتِ جدل در دهان هم
ما را نمی فکند بهم رهبران ما
بودیم شریک واحد سود و زیان هم
هشدار بیش ازین نتوانی زهم جدا
هستیم گوشت و خون و رگ و استخوان هم .
صابر هروی
من و دل
۱۰۲ الف
دلم موج و منم دریا ، چه طغیان گر چه بی پروا
گهی تنها شود با من ، گهی ساحل رود تنها
نه او موجی شود بی من ، نه من دریا شوم بی او
نه او بی جا شود با من ، نه من با او شوم بی جا
درختم او بهارش من ، نگاه کردگارش من
نه او حال و نه من حالم ، منم دیروز و دل فردا
سرشکم او و من چشمش ، چکد از من چکانم او
منم پیدا و دل پنهان ، منم پنهان و دل پیدا
دلم نرگس و من باغش، نروید جز به باغ خود
نه او بی من شود زیبا ، نه من بی او شوم زیبا
دلم آب و منم ظرفش، نریزد جز به ظرف خود
منم داغ و دلم جوشد ، من آشفته و دل شیدا
شکیبا شمیم رستمی
دوری از مادر وطن!
طاقتِ دوری ندارم ، من ز آغوشِ وطن
بوسه بر خاکم زنم ، گر باز گردم در مَکَن
دورم از آغوش مادر ، دورم از خاکِ پدر
ماندهام با درد و غربت ، خسته از جَورِ زَمن
هر که دور اُفتد ز خاکش، دل پریشان میشود
میزند آتش به جانش ، داغِ دوریِ وطن
چشمِ او پُراشکِ حسرت ، سینهاش لبریز آه
در فراقِ میهنِ خو د ، نالد از دردِ کهن
هر سحر با یاد میهن، مینهد دل را به خاک
نغمهی غربت زند او، با نوایی از سخن
دل پُر از سوزِ جدایی، دیدهاش لبریز اشک
میکشد بار غریبی، خاطرِ فرزند و زن
در غریبی شب نشانم اشک و آهم بیصداست
جز خداوندی نبیند حالِ زارِ خسته تن
بر دلم سنگینتر از کوه است بار این فراق
ناگهان بشکست صبرم ، ماندهام اندر مَحَن
«انوری» گفتا: غریبی دردِ دارد جان گداز
کاش روزی بازگردم، من به خاکِ خویشتن
انوری فکری
۲ جوزا ۱۴۰۴
پنجشیر – افغانستان
نوت : بناء بر درخواست یکی از دوستان که در دیار غربت
بسر می برد به طور بداهه این غزل را سروده ام خدا کند
طرف توجه همگان قرار گیرد.
غربت
به همسرم
من در غربت آغوشت
میلادم را در نور تنهایی
جشن می گیرم
باشکوه و دلپذیر!
اما تو آیه ای از عشق نگفتی
تا نکند آغوشم در میخانه ی دل باز شود
و هما هنوز ترا
در تنهایی اش تکرار کند
هما طرزی
نیویورک
1 جنوری 2024
24 ساعت تصمیم گرفته است تا ازین پس بصورت
هفته وار گفتگو هایی را با همکاران قلمی اش انجام
دهد که اینک نخستین مصاحبه را که با محترم پوهنوال
داکتر اسد الله حیدری صورت گرفته حضور
خوانندگان محترم پیشکش مینماید.
=====================
بشیر هروی :
جناب داکتر صاحب حیدری گرامی با امتنان از همکاری های قلمی شما و همچنین سپاس از اینکه وقت گرانبهای تانرا در اختیار ما گذاشتید تا صحبتی با هم داشته باشیم، میخواهم در نخست خود را برای خوانندگان محترم سایت 24 ساعت معرفی کنید و بفرمایید صاحب چند فرزند میباشید ؟
داکتر حیدری:
بنام خـداوند لـوح و قـلـم
حقیقت نگار وجود از عدم
در ابتدا وقبل ازمعرفی کوتاه خود سلام های گرم وصمیمانۀ خویش را خدمت همه خوانندگان گرامی وهمکاران سایت وزین 24ساعت ،اخصاً بنیانگذارآن آقای محمد مهدی بشیر وبرادر گرامی شان آقای قیوم جان بشیر، فرهنگیان ساعی ونیکوکار جامعۀ افغانی ما درملک غربت تقدیم میدارم.
اینجانب پوهنوال داکتراسدالله حیدری ولد مرحوم حاجی محمد حیدرخان،قوم الکوزی وسکونت آبائی،آببازک ولایت لوگربه تاریخ دوم عقرب 1316 هجری شمسی مطابق 24 اکتوبر 1937میلادی درچنداول، شهر زیبای کابل دیده بجهان گشودم.ازآوان طفولیت به تلاوت قرآن عظیم الشأن علاقۀ زیاد داشتم.وقبل ازرسیدن به سن بلوغ تلاوت قرآن کریم را با تجوید
آموخته بودم.
تعلیمات مکتب را الی صنف نهم درلیسۀ عالی نجات و صنف دوازدهم را درمکتب تخنیک ثانوی و با درجۀ اعلی به پایان رسانیدم وبدون گذشتاندن امتحان کانکورشامل دانشکدۀ انجنیری دانشگاه کابل گردیدم.
درسال 1341ازدا نشکدۀ انجنیری دانشگاه کابل با احراز درجۀ اول فارغ وبلا وقفه درکادرعلمی همان فاکولته شامل وظیفه گردیدم.
بنده ازلطف بی پایان الهی دارای سه دختروسه پسرمیباشم که همه دارای تحصیلات عالی میباشند.
از فرزندانم 12 پسرو9 دختر،نواسه دارم که همه ازلطف الهی صحتمند میباشند.
سه پسرم با همسران واطفال شان با دو دخترم با فامیل های شان در شهر
سدنی منطقۀ کمپلتون ودر نزدیکی ما زندگی مینمایند. یک دخترم با همسر واطفالش در امریکا اقامت دارند.
بشیر هروی :
لطف بفرمایید در مورد کار و فعالیت های قبلی تان در افغانستان قدری روشنی بیاندازید و همچنین بفرمایید در حال حاضر مصروف چه کار ها می باشید؟
داکترحیدری:
بنده درافغانستان عزیز غیراز وظیفۀ مقد س استادی بکدام کار دیکری دولتی یا شخصی مصروفیت نداشتم. دروطن محبوب ما پیش ازاعزامم برای تحصیلات عالیتر به اتحاد جماهیرشوروی سوسیا لیستی آنوقت مدت دوسال را با استادان امریکا ئی درفاکولتۀ انجنیری تدریس مینمودم.
بعدازختم موفقانۀ تحصیلات درشوروی وبازگشت به وطن عزیزم در اواخر سال 1349 درانستیتوت پولی تخنیک کابل وفاکولتۀ انجنیری دانشگاه ننگرها ر در دیپارمنت های ساختمانهای صنعتی ومدنی،مهندسی ،سرک سازی وبند و انهارتا ترک اجباری وطنم برای مدت پانزده سال ، دیزاین وسنجش ساختمان های آهنکانکریتی را تدریس میکردم. باصطلاح انگلیسی مضمون:
Reinforced Concrete Constructions
درحال حاضر درسدنی از جملۀ متقاعد ین بوده درخانه ویا درمسجد با خواندن ونوشتن مصروف میباشم.
بشیر هروی :
علت ترک وطن و پیوستن به خیل مهاجرین چه بوده و در کدام سال وارد آسترالیا شدید و در حال حاضر در کدام شهر زندگی می کنید؟
داکتر حیدری:
بنده مانند صدها وهزاران افغان وطنپرست که نخواستند تحت قیادت غلامان حلقه بر گوش وقلاده بر گردن روس های اشغال گر خد مت نمایند، قصد ترک وطن محبوب خودرا گرفته وچهار بار کوشش نمودم که یکبار در نیمه راه گرفتاروزندانی شدم.بلاخره دراگست سال 1985 باقبول خطرات بسیار زیاد ازراه کوه های صعب العبورلوگرو تره منگل با همسر واطفالم پس از سه شبانه روزسفرداخل خاک پاکستان گردیده و مدت یکسال دراسلام آباد اقامت داشتیم.سپس بتاریخ 16 جولای 1986 وارد شهر زیبای سدنی شدیم. تاحال دراین شهر زندگی داریم.
بشیر هروی :
طوری که اطلاع یافتم از شما بیشتر از 20 جلد کتاب با عناوین مختلف به زیور چاپ آراسته شده ، لطفآ بگویید که این کتب در چه موردی نگارش یافته است ؟
داکتر حیدری:
پیش ازترک اجباری وطن عزیزم 25 اثرعلمی مسلکی نشر شده داشتم برعلاوه دوکتاب درسی اولی راجع به ساختمانهای کانکریتی ودومی در باره ساختمانهای سنگی وخشتی آماده چاپ شده بود که متأسفانه ترک وطن نمودم.از سرنوشت آن کتابها تا امروز معلوماتی ندارم.شاید لقمۀ آماده خوراک گرگان شده باشد.از زمان آمدنم به آسترالیا تا حال آثار نشر شدۀ نثری ونظمی ام قرار ذیل می باشد:
خلاصۀ تجوید، چاپ سدنی،
راهنمای مناسک حج (فشرده وبزبان ساده)، چاپ سدنی،
تعلیم قرآن عظیم الشأن برای نوآموزان، چاپ اول سدنی ،
تعلیم قرآن عظیم الشأن برای نوآموزان چاپ دوم، ایران،
برگ سبزمجموعهء اشعار، چاپ سدنی،
فریاد مهاجرمجموعهء اشعار، چاپ اول ایران،
مختصری از تعلیم تجوید قرآن کریم، چاپ ایران،
فریاد مهاجر مجموعهء اشعار، چاپ دوم ایران،
فاطمهء زهرأ (س) شمهء از ولادت تاشهادت، چاپ سدنی،
گزیدۀ مقالات اسلامی،اخلاقی،اجتماعی، فرهنگی وسیاسی چاپ سدنی،
قلب آسیا مجموعهء اشعار، چاپ سدنی،
گزیدۀ اشعارمشتمل از مناجاتیه ها،میهنی ،سیاسی،قطعات ،دوبیتی ها رباعیات وتک بیت ها،چاپ سدنی،
منتخب سروده ها چاپ سدنی،
درد ها ورنج های وطن، چاپ سدنی،
دوبیتی ها یا رباعیات، قطعات وتک بیت ها، چاپ سدنی،
کلیات اشعارجلد اول، چاپ سدنی،
کلیات اشعار جلد دوم، چاپ سدنی،
کلیات اشعارجلد اول چاپ دوم،چاپ سدنی،
کلیات اشعار جلد دوم چاپ دوم ، چاپ سدنی،
مجموعۀ شعری یاد وطن، چاپ سدنی،
مجموعۀ شعری عشق وطن، چاپ سدنی،
جانیا ن مسند نشین، مجموعۀ شعری، چاپ سدنی،
دزدان حرفوی، مجموعۀ شعری ،چاپ سدنی،
یاد گل های وطن، مجموعۀ شعری،چاپ سدنی،
وطن جانم کجا ئی؟ آمادۀ چاپ کردن است.
بشیر هروی :
در مورد سرودن شعر میخواهم بدانم که از کدام سال به سرودن آغاز نمودید و در کدام قالب های شعری می سرایید؟
داکترحیدری:
بعد از آمدن به سدنی ودرک هجران ودوری وطن، از سن شصت ودو سالگی (1999)بسرودن اشعارمیهنی آغاز نمودم. راجع به قالب های شعری پرسان کرده اید.باید بعرض برسانم که:
ندانستن شرم نیست مگر ندانستن ولی تظاهر بدانستن شرم است. چون در نوجوانی وجوانی که ایام آموختن قالب ها وسبک های شعری بود، من از شعر و شاعری و ادبیات کاملاً بدور بودم واز قالب های شعری و سبک های شعری نابلد میباشم.
بشیر هروی :
آیا به جز از سرودن شعر درکار های فرهنگی و اجتماعی دیگر در شهر محل سکونت تان فعالیت دارید یا خیر؟
داکترحیدری:
بلی درهرگونه فعالیت های مثبت ومفید بقدر توانم حصه می گیرم،
قابل ذکر است که با رسیدن به سدنی دیپلوم وسایراسناد تحصیلی خودرا برای ارزیابی به مقامات مربوط دولت آسترالیا فرستادم که دیپلومم بدرجۀ دکتورا P H D تأیید و تثبیت شد.ازابتدأ آمدنم به آسترالیا درتمام مجالس اسلامی،اجتماعی وفرهنگی هموطنانم سهم فعال داشتم.
قرارگفتۀ حضرت حافظ که میفرماید:
حافظ چو شدی پیر ازمیکده بیرون شو. منهم حالا که 87 سال دارم واز فعالیت های اجتماعی ام خیلی ها کاسته شده است.
مگر بارزترین فعالیتی که درجمع یک تعداد هموطنان عزیز خود داشتم تأسیس انجمن فرهنگی المهدی(عج) در سال 1994 بود و متعاقباً اعمار مسجد ومرکز اسلا می المهدی (عج) بود که در سال 1999 در حضور بالغ برهزارنفر اعم از ذکور واناس ونمایندگان دولت های اسلامی ودولت آسترالیا رسماً افتتاح گردید.
بشیر هروی :
شعر را چگونه تعریف میکنید و به نظر شما شاعر خوب کیست و از چه خصوصیاتی میتواند برخوردار باشید؟
داکتر حیدری:
من درخود شا یستگی ولیاقت آنرا نمی بینم که شعر را تعریف کنم مگر استاد ملک الشعرأ “بهار” راجع به شعرمیفرمایند:
شعر دانی چیست؟ مرواریدی از دریای عقل
هست شاعرآنکسی کاین طرفه مروارید سفت
صنعت وسجع قوافی هست نظم ونیست شعر
ای بسا ناظم که نظمش نیت الا حرف مفت
شعر آن باشد که خیزد از دل و جوشد زلب
باز در دلها نشیند هر کجا گوشی شنفت
در ارتباط به قسمت دوم سؤال شما باید بگویم : به نظر من شاعرخوب کسی میباشد که اشعارش دارای پیام ومحتوای خوب بوده وسهل وآسان فهمیده شود.
بشیر هروی :
اشعار کدام شاعران را بیشتر می پسندید؟
داکتر حیدری:
هر شاعری که اشعارش ساده وسلیس،روان والهام بخش باشد بیشتر می پسندم.
بشیر هروی :
نظر تان در مورد سایت 24 ساعت چیست و از کدام سال به همکاری آغاز نمودید:
داکتر حیدری:
من سایت وزین 24 ساعت را مانند باغی پرازگلهای رنگا رنگ دانسته وخدمات این سایت را برای فرهنگیان وطن عزیز ما نهایت مفید میدانم و از دومین سال افتتاح آن در زمره همکاران این سایت وزین می باشم.
بشیر هروی :
برای جوانان هموطن ما که در دیار غربت زندگی می کنند چه توصیه ها ی دارید؟
داکتر حیدری:
توصیه های من برای جوانانیکه دردیار غربت زندگی میکنندعبارت است از: اولاً خداوند کریم ودین خودرا فراموش نکنند. بعداً وطن محبوب خود را ازیاد نبرده واز کمک های مادی ومعنوی خود به غربا ، مستمندین و ایتام وطن دریغ نفرمایند.چنانچه گفته اند.
برگ سبزی بگور خویش فرست
کس نیارد زپس توپیش فرست
بشیر هروی :
در پایان اگر پیام و یا مطلبی است که نپرسیده باشم لطف نموده بیان کنید.
داکتر حیدری:
درآخر میخواهم راجع به سوابق تحصیلی ام در اتحاد شوروی سابقه قدری روشنی بیاندازم.
در اواخر میزان 1343 برای تحصیلات عالیتر در زمرۀ 48 نفرهم میهنان باتحاد شوروی اعزام گردیدم. در حوت 1349 بعداز ختم موفقانۀ تحصیلات واخذ درجۀ دکتورأ در رشتۀ ساختمانهای کانکریتی تقویه شده بوطن محبوبم عودت کردم .
سال اول رفتن بشوروی را در تاشکند مرکز ازبیکستان برای آموختن لسان روسی سپری نمودم. بعداً ازجملۀ 48 نفرما 32 نفردرقسمت های اروپائی تقسیمات شده وباقی 16 نفر بشمول بنده در تاشکند ماندیم. هیچ یک ازین جمله به ماندن در تا شکند راضی نبوده وهمه قول و قرار گذاشتند که در تا شکند درس نمی خوانند وباید مثل دیگران در شهر های اروپائی تقسیمات گردند.
باکمال تأسف که حتی یکنفرغیرازمن به قول و قرارخود ایستادگی نکردند. ومن برای دوماه در تاشکند وماسکو بسیار کوشیدم حتی با معین وزارت تحصیلات عالی شوروی قسمت خارجی ها درین باره صحبت کردم که کاملاً بی نتیجه بود وآن فرعون زمان برایم گفت ؛غیر از تاشکند هیچ جای دیگر نمی توانی درس بخوانی.
برافروخته شده وپاسپورت خود رابه شدت روی میزش زده وگفتتم تکت و ویزایم را بدهید بوطن عزیزم میروم .آن فرعون برایم گفت برو از سفارت خود بگیر.ازآنجا مستقیمآً نزد مرحوم جنرال عارف خان سفیر کبیر افغانستان در ماسکو رفته وتمام جریان را خدمت ایشان بیان کردم.
مرحوم جنرال عارف خان که واقعاً یک شخص وطن پرست بود ومن قبلاً ازتاشکند برای شان نتائج سه سالۀ مکتب تخنیک ثانوی وچهارسالۀ فاکولتۀ انجنیری خودرا فرستاده بودم وایشان از مشکلات تبدیلی ام کاملاً واقف بودند، با بسیار لطف ومهربانی برایم گفتند، برو پسرم اگر تا فردا همین وقت تبدیلت نکردم نام خود را عارف نمی گذارم.همین بود که فردا همان وقت بخدمت ایشان رفتم.رویم را بوسیده وگفتند فردا ساعت 8 صبح در ستیشن قطار لینن گراد نمایندۀ انستیتوت انجنیری ساختمانی لینن گراد استقبالت می نماید. جنرال عارف خان ازعزم راسخ واستقامت بی پایانم ستایش نمودند.
بلاخره از لطف بی پایا ن الهی وکمک مرحوم جنرال عارف خان که خدایش غریق رحمت بی پایان خود بگرداند از مشکلات تبد یلی خلاص شده ودر یکی از بهترین انستیتوت های انجنیری ساختمانی آنوقت شوروی به درس های خود ادامه دادم.
بعدازختم تحصیلاتم، از تیزس دکتورای خود در شورای عالی دفاع تیزسها که مشتمل از 17 پروفیسورعالی رتبۀ آن انستیتوت بودند، از لطف خدای بزرگ آنچنا ن دفاع نمودم که همه اعضای شورای دفاع باتفاق آرأ برایم رأی مثبت دادند.
ناگفته نماند که برعلاوه آثار منتشرۀ فوق ،اشعار ومضامین بنده که از ویب سایتها گفتمان،کاتب هزاره،24 ساعت ،رهروان،خاوران،روزنه، کابل ناته ،افغان جرمن،شعرافغانی، هفته نامۀ وزین افق، هفته نامۀ وزین امید درامریکا،اخبارها ومجلات چاپی آسترلیا مانند آریانا، مجلۀ گلبرگ ،مجلۀ آفتاب،نوای فرهنگ وانیس مهاجر بالغ بر صد ها مطلب بچاپ رسیده است.همچنان درگوگل وبعضی سایت های دیگروفیس بوکهای افغانی ما آثارزیادی از من بنشر رسیده است.
ازنگاه ترفیعات دولتی ،در ثور 1363 برتبۀ دوم ترفیع نمودم. مطابق لایحۀ ترفیعات علمی پوهنتون کابل در سرطان 1353از رتبۀ پوهنمل به رتبۀ پوهندوی ترفیع نمودم. مگرترفیع پوهنوالی ام با وجود داشتن بیشتر ازدو چند آثار لازمه برای ترفیع ، متواتر رد میشد. سرانجام با مشکلات زیاد وسه سال بعد ازوقت لازمۀ آن برتبۀ علمی پوهنوال ارتقأ نمودم.
بشیر هروی :
جناب داکتر صاحب از اینکه به سؤالاتم پاسخ دادید از شما تشکر و قدردانی نموده ، سعادتمندی و طول عمر با برکت برایتان تمنا دارم.
داکتر حیدری:
برادر گرامی آقای قیوم جان بشیرهروی ، شما وبرادر بزرگ تان آقای مهدی جان بشیر از فرزندان مرحوم استاد علی اصغربشیر هروی شاعر، نویسنده ومنجم بی بدیل، مهد فرهنگی وطن عزیز ما میباشید ودر راه شگوفائی فرهنگ وطن بسیار زیاد می کوشید جهان سپاس.از این همه زحما ت شبا روزی تان. اجر تان با خدا باد.
با عرض حرمت
12 جون 2025
روایتِ عشق
ما را برنگ و بوی زگلها نشانه بود
آنروزها که پای چمن در میانه بود
آکنده کوچه ها ز هیاهوی عاشقان
بر هرگذرگه نالهُ چنگ و چغانه بود
در دفترِ خیالِ من از رنگ و بوی عشق
هر لحظه نقشِ صد غزلِ عاشقانه بود
در کلبه های روشنِ یارانِ با صفا
تا صبحدم روایتِ عشق و فسانه بود
در دادگاهِ اهلِ مُروًت زروی عقل
حرف از عدالت و سخنِ عادلانه بود
دلهای مردمان همه خالی ز خشم و کین
صلح و صفا و مهر و وفا جاودانه بود
خوش آنزمان که مرغکِ شیدای رَسته را
در شاخسارِ میهنِ عشق آشیانه بود.
مریم نوروززاده هروی
۲۷ آپریل ۲۰۲۵ میلادی
از مجموعهُ”میهنِ عشق”
هلند.
ذهن ِ تخیل
این دل غلطیده در خون خانۀ بیتاب ِ کیست
این سر ِ اندیشه سایی غرقۀ گرداب ِ کیست
این تن ِ خم گشته قامت بار ِ غم را می برد
دست و پایی خسته گی ها نسخۀ آداب ِ کیست
گلشن ِ پر رنگ و بویی را نمی یابد دوچشم
جفت ِ ابروی ِ کی بیند خادم ِ محراب ِ کیست
خرمن ِ استاره دارد کاروان ِ اشک ِ چشم
نورِ پاک ِ دل سمن را حاصل ِ مهتاب ِ کیست
عشق گلبن کرد در دل گلخنی بیرون کشید
آبروی رفته ام در کوچه ی بی آب ِ کیست
دامنی صبری گرفتم خامه رقصیدن گرفت
جامه ی خوشبینی ام در خاطر ِ بی تاب ِ کیست
استقامت در توان ِ عزم راسخ گُل کند
پهلوان ِ عشق اینجا رستم و سهراب ِ کیست
آنچه از ذهن ِ تخیل سر زند گلشن شود
حاصل ِ رویای رنگین در نهاد ِ خواب ِ کیست
عمر ِ خود برباد دادی تا همایون در جهان
معنی در امواج ِ شعرت گوهر ِ نایاب ِ کیست
همایون شاه «عالمی»
۱۰ جون ۲۰۲۵م
این زن
تقدیم به زن افغان
باز در کوچه های بیدادگر
در شهر فتنه ها
بوی دود
و تعفن اندیشه ها
ترا به ژرف ترین اندوه ها مهمان میکند
واژه آزادی …
وسلامت فکر …
همان قصه دیرینه هاست …
هوای شهر
در بی اکسیژنی ،
در بی خبری ،
در بی دانشی ،
و در بی رحمی،
شش های بیخبران را آزار نمیدهد …
ولی این زن است
تا در آتش بسوزد
و قصه دیرینه مانرا
تکرار کند .
هما طرزی
نیویورک
۴ اپریل ۲۰۱۵
کابل زخمی
فصل گل اکاسی، گلهای زخم داری
از آن به بار بودی، اکنون ازین به باری
آن آسمان صافت اکنون بدود اندود
ای شهر پیرگشته کابل همه غباری
لبخند از لبانت بیگانه شد زاندوه
حالا بجای لبخند فریاد بیقراری
ای شهر انتظارم در انتظار مرگی
نه خنده از تو بینم نه قطره اشک جاری
دلهای بیشماران بوده شکار لطفت
از تیرها و آتش اکنون خودت شکاری
در چهر کودکانت بینم غبار پیری
يك شهر شور بودی حالا همه شراری
گم کرده ام بخاکت دنیای کودکی را
از آن بجز خیالی در خاطرم نیاری
ای کاش خاک پاکت روزی بسر نمایم
در مانده و غریبم از من مجوی یاری
ای قلب پاره پاره ایوا چه داغداری
یکسوی نوش گرگی یکسو به نیش ماری
فاروق فارانی
توضیح:
این شعر در زمانی که رژیم داکتر نجیب آخرین نفسهای خود را می کشید و تنظیم های ساخت پاکستان کابل را در هم می کوبیدند ، سروده شده است.
زنده یاد استاد زلاند، هنرمند نامدار ما برای این شعر آهنگ ساخت که در رادیوی دویچه ول (رادیوی آلمان) ثبت گردید.
هفت سین عشق
هفت سين عشق را خوانم بگوش
زانكه بى عشقت نيايد كار هوش
هفت سين عشق ار جولان كند
پهنه ى روح و تنت رخشان كند
سين اول سين سرمستى و شور
بى خيال از ما و من ها، زرّ و زور
سين دوم سر بلندى و وقار
وا رهاندن خويش را از ننگ و عار
سين سوم سيره ى عدل و شعور
فارغ از هر كينه و كبر و غرور
چارمين سين سينِ سرتا پا اميد
با خلوص نيت و صبر مزيد
پنجم آن سين است سين سبز مهر
زانكه بى مهر است تاريك اين سپهر
سين ششم سلمِ اين روح است و تن
بى سلامت كى شود خوش انجمن
هفتمين سين سربه كف بودن به حق
در ره حق ايستادن تا رمق
سفره ى جان را تو گر گسترده يى
هفت سين عشق را پرورده يى
مطمئن بادا كه عمرت را بهار
مينمايد پر طراوت پر ز بار
مطمئن بادا زمستان تنت
ميشود سرسبز و تابان گلخنت
هفت سين عشق ار جولان كند
پهنه ى روح و تنت رخشان كند
شیبا رحیمی