۲۴ ساعت

آرشیو دسامبر, 2024

30 دسامبر
۱ دیدگاه

بوسه ای خیالی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه  ۱۰  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۳۰  د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

بوسه ای خیالی

در کشت زار گندم، من ساده  خو  گرفتم

از عطر خوشه هایش، بوییده  بو  گرفتم

بی پرده با نگاهی، درگوش من  صدایی

از  یار  آشنا یی  ،  بی  جستجو   گرفتم

دیدم به این حوالی، در کوچه های  خالی

صد بوسه ای خیالی ، از روی او  گرفتم

گم گشته از دیارم ، دور از شما  و  یارم

بنشین دمی کنارم  ، بغضی  گلو  گرفتم

با واژه هایی  خسته، بیتی به هم شکسته

شعرِ  زهم گسسته ، من ساده  خو گرفتم

جنرال ظاهر عظیمی

30 دسامبر
۱ دیدگاه

حضرتِ عشق

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه  ۱۰  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۳۰  د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

حضرتِ عشق

 شبِ  مهتاب  و  دلم  غرقِ  تمنای تو شد

 دیده ام خیره به حُسن و قد و بالای تو شد

 تا رسیدی  به بَرَم  ای  مهّ  کنعانیِ   من

 روشن از آمدن ات چشمِ زلیخای تو شد

 روحِ   افسرده  و  پژمردهُ  من بارِی  دگر

 زنده از هر نفسِ  پاکِ مسیحای  تو شد

حضرتِ عشق قدم رنجه نمودی  و  دلم

 بندهُ مرحمت و  لطف و  تَولًای  تو شد

 خلوتی  بود  میانِ  من  و شمعِ  رّخُ  تو

همچو پروانه دلم واله و شیدای تو شد

خوابی خوش دیدم و آشفته نمود خاطرِ من

 تا سحر غرقِ خیالِ  تو و  رویای تو شد

 مریم نوروززاده هروی

هشتم عقرب ۱۴۰۳ خورشیدی

 ۲۹ اکتوبر ۲۰۲۴ میلادی

از مجموعهُ”پاییز ” هلند.

30 دسامبر
۳دیدگاه

سفر در گذر زمان: ده سال خاطره

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه  ۱۰  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۳۰  د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

سفر در گذر زمان: ده سال خاطره

از سنین نه تا نزده سالگی (۱۳۷۱ تا ۱۳۸۱ خورشیدی)، 

در روستای کنگورچی، زادگاه اجدادیم، یکی از دل‌انگیزترین و شگرف ‌ترین گوشه‌های دیارم در ولسوالی کشم ولایت بدخشان، زندگی کردم. 

این دیار که در دامنه کوه‌هایی جا گرفته بود که همچون دژهایی به آسمان می‌رسیدند، با درختانی انبوه و سرسبز که همچون دامن سبز رحمت خداوند بر دیارم سایه می‌افکندند،

 بهشتی کوچک بر دل زمین می‌ساخت. 

طبیعت زنده و ناب این منطقه با جویبارهای زلال و آب‌های شفاف که از میان سنگ‌ها جاری می‌شدند، همواره روح من را سیراب می‌کرد و در دل این آرامش و زیبایی بی‌پایان، طمأنینه‌ای عمیق و دلنشین نهفته بود.

این سرزمین نه تنها چشم‌ها را به خود جذب می‌کرد، بلکه در هر گوشه‌اش می‌توانستید لبخند طبیعت را احساس کنید،

 اما در پس این زیبایی‌ها، زندگی با سختی‌ها و تلخی‌های خود همراه بود که مرا به درک عمیق‌تری از درس‌های پنهان طبیعت می‌کشاند. 

زندگی در چنین دیاری، همچون بهار دل‌انگیز، ساده و بی‌دغدغه نمی‌گذشت.

 در کنار این همه زیبایی، مشکلاتی همچون دشواری دسترسی به منابع صحی، نارسایی‌های زیرساختی و محیطی که گاه بر این دیار سایه سنگین و سیاه می‌افکند، جزئی از حقیقت تلخ و گریز ناپذیر زندگی بودند.

اما در میان همین دشواری‌ها، به تدریج آموختم که اراده و عزم راسخ می‌تواند انسان را در برابر هر مشکل و چالش استوار و مقاوم نگه دارد. 

این‌جا بود که دریافتم ارزش واقعی زندگی نه در مادیات و آسایش‌های ظاهری، بلکه در سادگی زندگی و درک عمیق از آرامش درونی نهفته است.

 این درس‌ها نه تنها برای من به مثابه یک کودک، بلکه برای تمامی کسانی که در این دیار زندگی می‌کردند، به بخشی از فرهنگ و روحیه مشترک تبدیل شده بود.

در آن روزگار، کم‌کم با واقعیت‌های سخت زندگی روستایی سازگار شدم. 

مثلا: غذا خوردن بدون قاشق و پنجه، خوابیدن بر روی زمین بدون تختخواب، روشن کردن آتش در تنور و دیگدان، شستن بدن در جویبارهای زلال، در نبود حمام، آوردن هیزم از کوه‌های بلند، گِل تر کردن، سنگ کندن و انجام بسیاری از کارهای روزمره دیگر، جزئی از تجربه‌های سخت اما آموزنده‌ام گردید. 

در کنار این‌که مسیرهای طولانی پیاده‌روی به مکتب را پیمودم، مکاتبی که نه تنها فاقد میز و چوکی بودند، بلکه اتاق‌هایش به نام صنف درسی بود کلکین‌ و دروازه نداشت، در بهار بیشتر از آسمان خدا از سقفش آب سرازیر میشد، همه این‌ها به تجربه‌هایی سخت اما آموزنده تبدیل شدند که هنوز در خاطرم باقی است.

هرچند من از تبار خوانین و بزرگان ولسوالی کشم بودم و اجدادم تا پدرم نیز از نام‌آوران این سرزمین به شمار می‌رفتند.

اما هیچ امتیازی برای من وجود نداشت و هیچ استثنایی بر قواعد حاکم اعمال نمی‌شد.

بارکشی بر دوش مرکب، اسب‌سواری، کار در مزارع گندم، شالی و جواری، چرانیدن مواشی، شکار، ماهی‌گیری و دیگر کارهای دهقانی و باغداری، همگی بخش‌های جدایی‌ناپذیر از زندگی من در دیار کنگورچی بودند. 

همچنان پنج ساعت از شب را برای تامین امنیت اسلحه بر دست در باغ و حویلی به پاسداری و گشت‌زنی می‌پرداختم.

این کارها، که هرکدام با تلاش و سختی‌های خاص خود همراه بودند، به تدریج تجربیاتی گرانبها در ذهن من نقش بستند که به طور غیرمستقیم مرا برای رویارویی با چالش‌های آینده آماده می‌ساختند.

زندگی در آن دیار به من آموخت که در برابر مشکلات، باید روح خود را در برابر سختی‌های جهان مقاوم ساخت و در عین حال از هر لحظه زندگی لذت برد. 

با وجود تمامی دشواری‌ها، چیزی که همیشه در خاطر دارم، این است که در میان تمامی فراز و فرودهای زندگی، آرامش روحی و سلامت درونی‌ام را حفظ می‌کردیم.

مردم روستا، با امید و انرژی و نگاهی مثبت به زندگی، به پیش می‌رفتند و این انرژی در دل طبیعت بکر و فضای آرام آن دیار ریشه داشت. 

درست است که بارها با بیماری‌ها و رنج‌های مختلف روبه‌رو شدم و شرایط سخت را تحمل کردم، اما همیشه در کمال آرامش روحی و درونی بودم.

 

باور کنید که در آن روزها، زمانی که با سختی‌های فراوان و دردهای گوناگون دست و پنجه نرم می‌کردم، هرگاه که از شدت خستگی ناتوان می‌شدم، در دل طبیعت و میان سکوت بی‌پایان آن، آرام‌ترین خواب را به چشم می‌زدم و پس از بیدار شدن، هیچ اثری از خستگی در وجودم نمی‌یافتم.

 این آرامش، نه تنها جسم مرا شفا می‌بخشید، بلکه روح من نیز از آن بهره‌مند می‌شد و در برابر مشکلات و دشواری‌ها، مقاوم‌تر از پیش می‌گشتم.

اما هنگامی که پس از ده سال به شهر کابل بازگشتم، با تمام امکانات و راحتی‌های زندگی شهری، هیچ‌گاه نتوانستم آن آرامش حقیقی و عمیقی را که در دل طبیعت و میان سادگی زندگی روستایی یافته بودم، در شهر تجربه کنم.

 این آرامش که ریشه در سادگی و بی‌پیرایگی داشت، هیچگاه با هیچ‌یک از راحتی‌های دنیای مدرن قابل قیاس نبود.

در هیاهوی زندگی شهری، در کنار تمامی تسهیلات رفاهی و امکانات مادی، چیزی گم شده بود که در قریه کنگورچی، در دل طبیعت بکر و سادگی زندگی روستایی، وجود داشت:

 آرامشی حقیقی و درونی که تنها در نزدیکی کوه‌ها و جویبارهای جاری می‌توان آن را یافت.

در دل همان سکوتی که در کنار کوه‌ها و در میان طبیعت تجربه کرده بودم، نوعی روحیه و حس درونی نهفته بود که در میان دغدغه‌ها و فشارهای زندگی شهری، به سختی می‌توان بدان دست یافت.

 این آرامش، همچنان گمشده‌ای بود که دلم پیوسته برای آن تنگ است؛ آرامشی که در سادگی زندگی، هم‌نشینی با طبیعت و حتی در دل سختی‌ها و رنج‌ها یافت می‌شود.

این تجربیات که سال‌ها از وقوعشان می‌گذرد، همواره در دل و ذهنم جاری است و هرگاه به یاد آن روزها می‌افتم، یاد آن آرامش دل‌انگیز و ناب نیز در من زنده می‌شود. 

در میان این خاطرات، هیچ‌چیز بیشتر از برخورد نیکو و مهربانانه مردم ولسوالی کشم در ذهنم حک نمی‌شود. 

آنان با دلگرمی و محبت بی‌پایان خود، همواره پذیرای ما بودند و مهمان‌نوازی‌شان چنان دلنشین بود که هرگز از یاد نخواهم برد. مردم این دیار با سادگی و بی‌ادعایی زندگی می‌کردند، و در همین سادگی، درس بزرگی از انسانیت به من آموختند.

این کلمات، همچون قطرات ریز و پراکنده‌ای از ده سال زندگی‌ام بودند که بر صفحات این کاغذ نقش بستند تا یادگاری از آنچه بود و آنچه در دل طبیعت و در گذر زمان شگرف به یاد دارم. 

شاید این نوشتار در نگاه نخست تنها مجموعه‌ای از خاطرات ساده به نظر برسد، اما در عمق خود، هر کلمه و هر جمله حامل درس‌ها و تجربیات پرمغز است که به شکل ناخودآگاه در دل و روح من شکل گرفت.

به‌راستی که هر لحظه این سفر پر فراز و نشیب، همچون گنجینه‌ای ارزشمند است که در طول زمان جمع‌آوری شده است. این ده سال، نه تنها گذر زمان، بلکه نقطه‌ای عطف در شکل‌گیری شخصیت و باورهای من بوده‌اند؛ باورهایی که نه در کتاب‌ها، بلکه در میان گل‌های وحشی، درختان سر به فلک کشیده، مزارع سبز و در دل کوه‌ها و جویبارهای شفاف و دلنواز آموخته شدند.

باید بگویم که، رسالت ما نویسندگان، هنرمندان، اندیشمندان و فعالان جامعه، آن است که از طریق آثار خود، افکار عمومی را بیدار کرده و آنان را به سوی نیکی، صلح و پیشرفت هدایت کنیم.

 با همت و تلاش جمعی، می‌توانیم دنیای بهتری بسازیم، جایی که در آن عدالت، مهربانی و محبت حاکم باشد.

در پایان، با نهایت سپاس و قدردانی از همه کسانی که در هر عرصه‌ای و در هر گوشه‌ای از زندگی، یار و همراه من بوده‌اند؛ آنان که با همدلی، حمایت، و راهنمایی‌های بی‌دریغ خود زمینه پویایی، رشد، و پیشرفت مرا فراهم ساختند و گام‌های مرا در مسیر زندگی استوارتر کردند.

———-

با مهر و ارادت

نویسنده: احمد محمود امپراطور

زمستان ۱۴۰۳ خورشیدی

 

29 دسامبر
۳دیدگاه

خواب خوش

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه  ۹  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۹ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

خواب خوش

۷۸ الف

 در خواب خوشی رفته ، بیدار مکن دل را

 آرام گرفته   دل   ، آزار     مکن    دل    را

 از عشق نمی داند ، تا سوزد و  تا سازد

 دیوانه چنین بهتر ، هوشیار   مکن دل را

با درد   گرفته  خو ، بی  درد   مگر دانش

 صد پیچ و خمی دارد ،  هموار مکن دل را

خام است مخور او را ،  تلخ است مجو او را

 حاصل ندهد  گاهی ،   انبار  مکن دل را

میزان مکنش هیچ است ، جز صفر نمی باشد

 صد صفر دگر در سر ، خروار مکن دل را

خار است مبوییدش، از عطر تهی باشد

 خاک است مگر شوره ، گلزار مکن دل را

شکیبا شمیم

29 دسامبر
۱ دیدگاه

پرواز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه  ۹  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۹ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

پرواز

            به یار

درخت چیزی نبود

جز لطف باغ ،

               در شاخه ی تواضع

دستانم به دورت پیچیده

و بودنم ترا زمزمه میکند

 

از خاک عبور کرده ام

از زمین و از گیاه

سنگ ها را زیر پا خورد کرده ام

و حالا از هوا عبور می‌کنم

و در آسمانت به پروازم

پرواز، 

پرواز …

هما طرزی

 نیویورک

۲۲ جولای ۲۰۱۳

 

29 دسامبر
۱ دیدگاه

درخت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه  ۹  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۹ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

در سال های قبل یک شاعر ایرانی شعری برای «درخت»

سرود. فکر می کنم، شاعران دیگری هم این شعر را با

خلاقیت خودشاناستقبال کردند. بیست سال قبل،

من هم به استقبال «درخت» رفتم.

درخت

 فردا   ترین   نشانه     فردایی   ای   درخت

 جنگ   بهاری  ،    پرچم   بالایی  ای  درخت

 در موج رنگ در سفری، سال و  سالهاست

 ایستاده یی و می روی ، دریایی ای درخت

 در رقص چار فصل ، به  رقصی و  همچنان

 چون مرغ خواب کرده ، به یک پایی ای درخت

با   کلک   روی   ابر   نویسی   سرود   خود

 فریاد  رنگی ، صورت  آوایی    ای   درخت

 با اختران   اشاره   و  با  ماه  لب  به    لب

در جنگلی  همیشه  و  تنهایی  ای  درخت

 دستان گشوده، خم نشده، زخم گل به کف

 هر فصل بر صلیب خود، عیسایی ای درخت

شاعر ترینی   ، شعر  گل  و  سیب بر لبت

 با هر زبان  برگ  چه  غوغایی  ای درخت

 هرگز    نهان   نگشت  ، تمنای  خفته ات

پر از  جوانه ،  شهوت رسوایی ای درخت

فاروق فارانی

دوم اکتوبر ۲۰۰۲

29 دسامبر
۱ دیدگاه

سرطان خون یا(Leukemia)

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه  ۹  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۹ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

سرطان خون یا(Leukemia)

 

در این مرض حجرات نرمال خون یعنی کره ویات سفید، کره ویات سرخ خون و صفحات دمویه همه مصاب سرطان میگردند از باعث اینکه حجرات سرطانی در مغز استخوان به شکل غیرعادی مقدار زیادی سلول های خونی را تولید مینمایند. که این نوع سلول های خونی با سلول های خونی نرمال و عادی بسیار متفاوت میباشند. به عبارت دیگر لوسیمی یعنی افزایش سلول های نارس و غیرطبیعی در مغز استخوان و خون میباشند که از باعث موجودیت آنها در مغز استخوان توانایی تولید سلول های سالم در داخل خون کاهش میابد. این سلول های غیر طبیعی در خون شروع به رشد غیر قابل کنترول نموده و موجب اختلال در عملکرد طبیعی در وجود میگردد. چون مرض لوسیمی یک مرض بدخیم اعضای خون ساز در بدن است و یک سرطان شایع در بدن بوده که سیستم مغز و استخوان ها و سیستم لنفاوی را تحت تاثیر خود قرار میدهند. که در نتیجه وظایف گلبول های قرمز که وظیفه اوکسیجن رسانی به بافت های بدن را دارد و پلاکت های خونی که از لخته شدن خون جلوگیری می نمایند در وظایف نرمال آنها اثر نهایت خراب و منفی را بوجود می آورد. روی همین علت میباشد که در تمام انواع لوسیماها مریضان مصاب، کم خون میباشند و اختلال انعقاد خون نزد شان موجود میباشد.

علایم و نشانه های سرطان خون:

علایم و نشانه ها به نوع سرطان ارتباط مستقیم دارد، زیرا در شکل حاد و مزمن آن ازهم دیگر فرق میکنند.علایم عمومی آنها عبارت اند از: کاهش ناگهانی وزن بدن،عرق زیاد شبانه،بی اشتهایی،خستگی،ضعف عمومی،تورم غدوات لنفاوی،دردهای استخوان، کم خونی، خون ریزی لثه ها  و خون بینی متکرر، مبتلا شدن به امراض عفونی، نفس تنگی، سرگیجی، احساس سرما خورده گی و بزرگی کبد وطحال، لکه های قرمز در زیر پوست و درد قفس سینه را میتوان یاد آور شویم.

در نوع سرطان مزمن نزد کهن سالان خون از حالت نرمال خون کرده غلیظ تر شده و گاهی سبب سکته های مغزی میگردد. ضمناً سطح کلسیم در خون شان بلندتر بوده و نارسایی های کلیوی و عفونت های شدید نزد آنها به مشاهده می رسد.

 

انواع سرطان خون:

سرطان خون به چهار نوع طبقه بندی شده است:

۱_سرطان لوسیمی حاد لنفوئیدی ها .(ALL)

۲_ لوسیمی حاد میلوئیدی.(AML)

۳_ لوسیمی مزمن لنفوئیدی ها .(CLL)

۴_ لوسیمی مزمن میلوئیدی.(CML)

که هر نوع آن به ذات خود یک بخش مهم طبی را تشکیل داده است.

نوت:

در باره علت اصلی سرطان خون تا کنون بطور مشخص کدام معلومات بدسترس ما نمی باشد و عقیده براینست که این مرض از ترکیب یک سلسله عوامل محیطی وژنیتیکی بوجود آمده و این موارد در آن ذیدخل میباشند: مواد شیمیایی و سمی، قرار گرفتن در معرض اشعه ماورای بنفش، تاثیر مواد هسته وی، آلوده گی هوا و در جمله عوامل محیطی در چاپان واقعات آن بعد از بم اتومی در هیروشیما زیاد دیده شده و برعلاوه سگرت، الکول، امراض ویروسی، سوابق ارثی فامیلی را میتوان یاد آور شویم. سرطان خون به صورت عموم به شکل حاد آن نزد اطفال بیشتر نسبت به شکل مزمن آن که در نزد کهن سالان به مشاهده رسیده، وجود دارد. فعلاً در کشور آمریکا سرطان خون اطفال در حدود%۸۰ بوده وضمناً قابل تداوی میباشد. چون به شکل حاد میباشد، اگر تداوی و تشخیص در مراحل اولیه صورت بگیرد واقعات مرگ و میر خیلی نادر میباشد. در قسمت تداوی امروز از روش های ذیل کار گرفته میشود: رادیوتراپی، شیمی درمانی، پیوند مغز استخوان و پیوند سلول های بنیادی. در پهلوی این میتود های تداوی کاهش وزن، فعالیت های یومیه منظم و تشخیص به موقع درست و عاجل خصوصاً در نوع حاد آن تقریباً واقعات مرگ و میر را تا اندازه محدود ساخته البته رژیم غذایی طبی نیز در این مورد ذیدخل میباشد.

با احترام :

داکتر علیشاه جوانشیر

سیدنی- آسترالیا

28 دسامبر
۳دیدگاه

آخرین ورق . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۸  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۸ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

آخرین ورق . . .

خدا نکرده اگــــــر  دل  به  غــــــم  دچار  افتد

هـــــــزار   دغدغــــــه  بر  دوشِ  روزگار  افتد

به سیـــر و گشتِ جهــان هم نمیشود درمان

دلِ که  در تپشِ  غصــــــــه ی  نگــــــار   افتد

به ناتوانی خود گریــــه ســـــر دهــد عاشق

بجای یـــــار دو چشمش به  عکسِ یــار افتد

مجـــــالِ راحتی دیـــــگر نمی شـــود پیـــدا

میـــــــانِ بستــــرِ خوابی  که نیشِ خار افتد

دگـــــر ز  باغ  رود  آبـــروی  سیب  و  گــلاب

که از لبـــــاسِ چمن لالــــه از شمــــار افتد

نشانـــــــه های زمستان و ختـــم پائیز  است

که آخــــــرین ورق از  دفتـــــرِ چنـــــار  افتد

گهی به روی سریر و   گهی  به روی حصیر

بلنـــــد و پستِ چه بیبــاک  و ناگــــوار افتد

عنـــــــان ز دست رود مدعــــی شود حاکـم

بـدان محیط که  از قـــاید اش وقـــــار  افتد

زمــــانی میشـــود حَلَال مشـــــکلات تهی

زمــــانی است که کـارت به نـــــابکار  افتد

عزیز کرده ای  یـــــزدان عزیز  خواهـد شد

به پیش نابکسان گــــرچه خوار و  زار افتد

اگر که پیــــر خرد لطف خود  کنــد  محمود

به هــــر کـــلامِ تو عنقـــادِ اعتبـــــــار افتد

احمد محمود امپراطور

شنبه ۰۷ جدی ۱۳۹۸ خورشیدی

برابر به ۲۸ دسمبر ۲۰۱۹ ترسایی

27 دسامبر
۳دیدگاه

مخمسی بر غزل حضرت خواجه حافظ شیرازی رح

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۷ جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۷ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 مخمسی بر غزل:

حضرت خواجه حافظ شیرازی رح 

غیر ما دیگر که  دیده  آنچه کرده  میر ما

پا به پای ما رود  این سایه ی  تصویر ما

گفت و گویی آنچه دیدیم کی کند تفسیر ما

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما

چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

تا به کی با درسِ الفت در هوای چند و چون

هر که پاسِ عشق کم دارد شود از صف برون

تارِ  زنجیرِ  محبت   مگسلان  جانا   کنون

ما مریدان رو بسوی کعبه چون آریم و چون

رو بسوی ی خانه ی  خمار  دارد  پیر ما

راه عشق آن نیست دست در خاک و پا در گِل شویم

سعی چندان کرد تا در بزم او قابل شویم

هر چه بادا باد در این عشق ، تا همدل شویم

در خرابات طریقت ما به هم  منزل شویم

این چنین رفته است در عهد ازل تقدیر ما

آن پری رو سوی ما عزم سفر گیرد شبی

بی تکلف  آید  و  از  ما   خبر  گیرد   شبی

کاش میشد لحظه ای ما را به بر گیرد شبی

با دل  سنگینت  آیا  هیچ  در  گیرد  شبی

آه   اتشناک   و  سوز  سینه ی شبگیر ما

می بریم این بار سنگینِ غمت عمری بدوش

آهِ بی تأثیر کم کن ای  جلالا  پشتِ گوش

بر قرارِ  این  دلِ  مهجور  ما  لختی بکوش

تیر آه ما ز گردون  بگذرد   حافظ   خموش

رحم کن بر جان خود  پرهیز کن  از تیر ما

سید جلال علی یار

ملبورن – آسترالیا

بیست و چهارم دسامبر ۲۰۲۴ 

27 دسامبر
۱ دیدگاه

عشق و آفتاب و جنون

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۷ جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۷ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

این دو غزل که ردیف مشابه دارند در یک روز در سال ۲۰۰۲

سروده شده بودند. امروز این دو غزل را در میان یادداشت

هایم ، یافتم و تقدیم شما عزیزان می کنم.

 ۱

« عشق و آفتاب و جنون »

 

گسستنی ست مگر، عشق و آفتاب و جنون

که کرده  اند، حذر  ، عشق  و  آفتاب و جنون

 ز مرگ  و  ماه  و  ملامت ، دل  جهان  بگرفت

 چه می کند به هدر، عشق و آفتاب و جنون

 مگر  که  نقطه  پایان  نشسته   بر   هستی

 و یا که نیست خبر، عشق  و آفتاب و جنون

هزار   کوه   شکاف      و    هزار    بحر    بدر

 برون  شوند  اگر ، عشق  و  آفتاب  و جنون

 مگوی قصه ی پایان  ، نمی توان  بشکست

 به تیغ و توغ و تبر، عشق و  آفتاب  و جنون

 شتاب  بخش  سفر  را  که  انتهایی  نیست

 بنه به بار  سفر،  عشق  و آفتاب  و  جنون

 ز  من  مخواه ،    مقیم   جزیره   ها    گردم

جهان نموده شرر، عشق و  آفتاب  و جنون

 بگستران   به  سر  راه ، فرش   طوفان  را

 رسیده اند  به در ، عشق و  آفتاب و جنون

 اگر   که  میل  پریدن  ترا  به   اوج خداست

 ببند بر سر  پر، عشق  و  آفتاب   و  جنون .

۲

« عشق و آفتاب و جنون »

 

برا ز درد برا ،   عشق  و   آفتاب  و  جنون

جهان نو بگشا ، عشق  و  آفتاب  و جنون

زمین   غمزده  فانوس  زار  خاموشیست

 شراره ی  بنما ، عشق  و آفتاب و جنون

صلیب و دار همه بی مسیح و منصور اند

 خروج  تازه  بیا ، عشق  و آفتاب  و جنون

 کنون که  خون  رگ  نسل  ما به  زر آلود

 بیا به رگ رگ ما، عشق و آفتاب و جنون

 چرا تو نفرت همزاد عشق ،  بی نوری ؟

بیا به همرهی با عشق و آفتاب و جنون

فاروق فارانی

27 دسامبر
۳دیدگاه

نغمهء زیبا

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۷ جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۷ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

نغمهء زیبا

۷۷ الف

 ای باد کجا بردی ، آن جفت   دل  ما را

برخیز  برو   تا شب   ، باز  آر   پریسا را

 گل گل سحرم بردی ، آن شعر ترم بردی

 خون از جگرم خوردی ، حق دار شکیبا را

باز  آر  انارم  را  ،  آن    رنگ    بهارم   را

یک  تار  دوتارم  را ،  آن   نغمه  ء زیبا را

 کندی ز رخم رنگم ، خاموش شد آهنگم

برگیر   ز دل   زنگم ، آر  آن  گل  رعنا را

 بستی به خطا دینم ، رفت از کفم آیینم

بنگر که   چه غمگینم  ، بنگر من تنها را

 عاصی تو و رسوا من، عاشق تو و شیدا من

 دل گر نرود   با من  ، تنها چه برم پا را .

شکیبا شمیم

26 دسامبر
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد اسحاق نگارگر یا مضطرب باختری درسومین سالروز درگذشت آن مرحوم

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه  ۶ جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۶ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد اسحاق نگارگر

یا مضطرب باختری

در سومین سالروز درگذشت آن مرحوم

 

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

۲۶ دسامبر ۲۰۲۴ میلادی

 

به سلسله ی معرفی فرزانگان و قلم بدستان سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد محمد اسحاق نگارگر ، نویسنده ، پژوهشگر ، شاعر چیره دست و آزاد منش ، ادیب گرانمایه ،   بیدل شناس وارسته و مولانا شناس فرزانه که در سال ۱۳۱۸ خورشیدی در شهر میمنه ولایت فاریاب ( ۱) دیده به جهان گشود و پس از سپری نمودن دوران ابتدایی و لیسه در آن شهر روانه کابل شده و  شامل دانشکدهء ادبیات دانشگاه کابل گردید و در رشته زبان و ادبیات دانشگاه  کابل لیسانس فراغت بدست آورد .                                                                                       

مرحوم نگارگر پس از فراغت از دانشگاه نخست به حیث استاد یار (معاون استاد) و سپس به صفت استاد در دانشکدهء ادبیات و علوم بشری کابل شامل وظیفه گردید و به تدریس پرداخت و چندین سال در جهت تربیه فرزندان این مرز  و بوم خدمت نمود.      

زنده یاد نگارگر که روزگاری بنام مضطرب باختری تخلص میکرد و سالها شعار ضد استعماری سر میداد از نام آوران مطرح شعر دری در دهه های چهل و پنجاه خورشیدی و یا بعباره ای دهه شصت و هفتاد میلادی بود که با اشعار تند و تیزش محبوبیت خاصی را در میان آزادیخواهان سرزمینش  بدست آورده بود.

سروده های نگارگر  را میتوان بعنوان سرود های روشنگرانه در مقابله با استبداد حاکم از دهه چهل بدینسو نامید که در هر برهه از زمان جایگاهی خاصی در میان مبارزین میهن ما داشته و کماکان هنوز هم دارد.

از معروف ترین سروده هایش میتوان از ( پرواز شاهین) نام برد که در آن زمان غوغا بر پا نموده بود و در قسمتی از آن  چنین می خوانیم:

تو شاهینی  قفس  بشکن  بپروازا و مستی  کن

که بر آزاده گان داغ  اسارت   سخت ننگین است

آری ! استاد نگارگر هرگز سخن به مدح و ثنای اربابان زر و زور و تزویر نگشود و قلمش را همواره بر ضد مستبدین دوران در جولان نگهداشت.

مرحوم استاد نگارگر در سال ۱۹۸۴ میلادی کشورش را ترک ومانند هزاران هموطنش  روانه غربت سرای پاکستان گردید و در آندیار نیز با انجمن ها و مؤسسات مختلف همکاری داشت.

او مدتی هم به تدریس زبان های دری ، پشتو و انگلیسی در پاکستان پرداخت و در زمینهء تدریس دستور زبان دری برای معلمان و طرح سواد آموزی صوتی برای شاگردان نیز خدمات برجسته ای را انجام داد .

او پس از دوسه سال  زندگی در پاکستان همراه با خانواده به کشور انگلستان مهاجرت نمود و در شهر برمنگهم اقامت گزیده و پس از مدتی مؤفق به کسب درجه ماستری در رشته تدریس زبان انگلیسی از دانشگاه همان شهر گردید. و از آن پس علاوه بر همکاری با بخش های دری و پشتوی رادیو بی بی سی به تدریس زبان انگلیسی نیز در آن شهر همت گماردو تا آخرین لحظات حیات در آن همانجا بودوباش داشت.

زنده یاد  استاد نگارگر را از سالیان دور می شناختم ، اما این شناخت بصورت یکطرفه بود تا اینکه با گشوده شده فیسبوک ارتباطات  بیشتر برقرار شد و زمانیکه استاد اطلاع یافتند که من فرزند مرحوم استاد علی اصغر بشیر هروی میباشم  ،  پیامی درمسنجر برایم فرستادند و خواهان مجموعه پی دی اف کتاب (هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی ) از آثار مرحوم پدرم شدند که در آن روزگار از طریق سایت ۲۴ ساعت بصورت مسلسل به نشر می رسید.

چنانچه در اولین ایمیل به تعداد (۹۰) حکایت را بتاریخ ۲۴ دسامبر۲۰۱۳ میلادی خدمت ایشان فرستادم   و فردای آن بتاریخ ۲۵ دسامبر ۲۰۱۳ نخست ایمیلی از جانب استاد دریافت نمودم که اطمینان از دریافت حکایات دادند و متعاقبآ برایم زنگ زدند و این نخستین باری بود که با ایشان از طریق تیلفون هم صحبت می شدم . انسانی بسیار حلیم ، مهربان ونهایت قدردان و از آن پس این ارتباطات همچنان ادامه یافت و پیوسته ادامه حکایات را نیز مرتبآ برای شان میفرستادم.

بتاریخ دوم جنوری سال ۲۰۱۴ میلادی اینجانب  مقاله ای نوشتم تحت عنوان نظری کوتاه بر کتاب ( بوزینه ی که بودینه نیست ) و نگرشی بر بیت منسوب به ابوالمعانی بیدل اثر استاد گرانقدر جناب الحاج محمد ابراهیم زرغون که در همان سال بدست نشر سپرده شد و یک روز پس از نشر آن مرحوم استاد نگارگر برایم زنگ زدند و ضمن قدردانی اینجانب را مورد شفقت ، مهربانی و تشویق قرار داده و خواهان مؤفقیتم دراین راه شدند.

مرحوم استاد نگارگر از جمله ء صاحب نظران در رشته های بیدل شناسی و مولانا شناسی محسوب میشد و جایگاهی خاصی در میان بیدل شناسان و مولانا شناسان داشت و همواره از سوی کانون های ادبی و فرهنگی در سراسر جهان بخصوص اروپا از ایشان دعوت بعمل می آمد تا بعنوان یکی از سخنرانان در آن شرکت نمایند. چنانچه آخرین بار از سوی محترم الحاج محمد ابراهیم زرغون بیدل شناس گرامی در کشور شاهی ناروی از ایشان دعوت بعمل آمد تا در عرس حضرت ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل شرکت جویند.

مقالات  ، اشعار ونوشته های سیاسی و اجتماعی زیادی از ایشان در مطبوعات برون مرزی و درون مرزی اقبال چاپ یافتند.  اما مجموعه ای از اشعارشان بصورت مستقل هیچگاهی تنظیم و چاپ نشد. آرزومندم فرزند ارجمند شان جناب داکتر صاحب آرین نگارگر و سایر آعضای خانوادهء آن مرحوم برای جمع آوری و نشر آثار شان کمر همت بسته و درین راستا صمیانه قدم بردارند تا آثار گرانبهای شان هرچه زودتر به دسترس همگان قرار گیرد.

از مرحوم استاد نگارگر چندین اثر مختلف بچاپ رسیده که از آنجمله میتوان از « تحلیلی از اژدهای خودی» ، « نقد و تبصره بر جلد دوم تاریخ غبار» و همچنین آخرین اثری که درین اواخر توسط فرزند گرامی شان جناب داکتر صاحب آرین از سوی انتشارات جوان بدست نشر سپرده شده تحت عنوان « مروارید هایی از ادبیات جهان » نام برد.

مروارید هایی از ادبیات جهان که مجموعه ی شعری از چهار گوشه جهان می باشد از شاعران انگلیسی زبان و سایر کشور ها چون یونان ، آلمان ، سویدن ، فنلاند ، اسپانیا ، گانا ، اندونیزیا ، چین و غیره  به زبان فارسی ترجمه و یا برگردان شده است.

این مجموعه که به همت و تلاش استاد نگارگر از ۱۹۹۴ میلادی آغاز و در  ۲۰۰۲ میلادی به اتمام رسید پس از درگذشت استاد توسط فرزند ایشان جمع آوری و از سوی انتشارات جوان در سال ۱۴۰۲ خورشیدی اقبال چاپ یافت که اخیرا در محفل بزرگداشت از استاد مرحوم که بتاریخ ۱۵ دسامبر سال جاری از سوی انجمن فرهنگی شگوفه برگزار شده بود رونمایی و نسخه ای از آن نیز از سوی محترم داکتر صاحب آرین نگارگر که در آن محفل حضور داشتند بدست اینجانب رسید که قابل قدردانی  میباشد. با مروری که اینجانب نمودم، سبک ترجمه ی آنرا درخور توجه و تحسین یافتم و از اینکه مرحوم استاد نگارگر با بینش دقیق و امانتداری کامل بدان اقدام نمودند قابل قدر است.

لازم به تذکر میدانم که در محفلی فوق الذکر که جهت رونمایی از این اثر مرحوم استاد نگارگر از سوی انجمن فرهنگی شگوفه برگزار شده بود از اینجانب نیز دعوت بعمل آمده بود تا در آن شرکت جویم ،

از آنجاییکه طبق روال گذشته در ملبورن هرگاه از شاعر و یا نویسنده ای درچنین محفلی دعوت بعمل می امد ، بدان معنا بود که وقتی برای او نیز در نظر گرفته میشود تا اگر سروده یا مطلبی دارد بخواند.

 روی این ملحوظ با شناختی که من از استاد مرحوم نگار گر داشتم تصمیم گرفته بودم تا چند دقیقه ای از وقت برنامه را بگیرم  اما فرصتی دست نیافت .

سخن در مورد استاد نگارگر بسیار اما فرصت اندک است و از طرفی هم حکیم را نتواند مگر حکیم ستود. اینک بپاس همه مهربانی های آن ازاده مرد سرزمینم ابیاتی را درین قسمت خدمت خوانندگان محترم پیشکش می نمایم:

 

مردِ با فضیلت

محفل به یاد فاضل و مرد  سخنور  است

اینجا فضای کلبه ی  ما زان  منور  است

مردی  با  فضیلت  و  ایمان   و   همدلی

آزاده ای ز وادی  احساس و باور  است

هرگزمرام ومدح ستمگر به سر نداشت

بر ضد هر  ستمگری   مردِ  دلاور  است

از شهرِ  بیکرانه ی   بیدل   چه  گویمت

تا  بحر مولوی  ز  محبت  شناور  است

نثرش  بیان عدل و  کلامش  پر  از  صفا

روشن ضمیرِ شهرِ ادب یار و یاور  است

شادم که یادگار  عزیزاش (*) درین میان

با یاد و خاطرات   خوش  او  مصور است

با صد  دریغ  و درد  چو رفت  از میان ما

رنجِ  فراق   او به   همه درد  آور  است

بنما  « بشیر»  دست  دعا   سوی   کردگار

شاد باد روح پاک  نگارگر چو  سروراست

* محترم داکتر صاحب آرین نگارگر ، فرزند ارشد مرحوم استاد نگارگر که در آن محفل حضور داشتند.

ولی آنچه را در ادامه لازم به تذکر میدانم مطلبی بود که دوست گرامی ام جناب سید نادر احمدی در ارتباط به  آخرین اثر استاد مرحوم نوشته و پیشکش نمودند.  در رابطه با صحبت ایشان من نیز نکاتی را یادداشت  نموده بودم و تصمیم داشتم که در نوبت خودم بدان  اشاره و پاسخ دهم.

 متآسفانه چنین فرصتی میسر نشد و دوست عزیز ما جناب آقای احمدی که احترام خاصی به ایشان دارم و جناب شان را از سال  های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ که در ادیلاید بودند و من آن وقت رئیس انجمن افغانهای آسترالیای جنوبی بودم می شناختم و قبل  از آن نیز از فعالیت های فرهنگی شان در مشهد مطلع بودم .

اما مطلبی را که ایشان در باره کتاب مرحوم استاد نوشته بودند متأسفانه چیزی روشنی نبود که بتوان ازآن استفاده برد ، ایشان قلم نقادانه بدست گرفته بودند و چندین بار یادآوری نمودند که استاد مرحوم شاعر نبودند وبلکه ادیب بودند و ترجمه شان بعنوان یک ادیب صورت گرفته است ، نه شاعر.

با شناختی که من از جناب احمدی دارم ، مطلب تحریری شان را متأسفانه  بسیار ضعیف یافتم ، در حالیکه توقع بیشتری از ایشان می رفت ، بخصوص اینکه قریب ۴۵ دقیقه ایشان صحبت نمودند.

چند نکته مهم که از خلال صحبت های جناب احمدی یافتم قابل تآمل است و آن اینکه :

۱ – ایشان فرمودند که در حدود تنها ۴۵ دقیقه من مروری بر این اثر داشتم ، پس نقدی که پس ازتنها ۴۵ دقیقه مطالعه یک اثر ۲۲۰ صفحه یی نگاشته شود ، شباهتی نمیتواند به یک نقد ادبی داشته باشد.

۲ – ایشان چند بار یادآوری نمودند که مرحوم استاد شاعر نبودند ، بلکه ترجمه شان بعنوان یک ادیب صورت گرفته است.

در پاسخ به جناب ایشان لازم می دانم که یادآوری نمایم که با شناختی که من از استاد مرحوم نگار گر داشتم ، زمانی که ایشان شعر می سرودند نه من و نه جناب احمدی و شاید هم خیلی از هم سن و سالهای ما هیچکدام چیزی در مورد شعر نمی دانستیم ، زیرا استاد از شاعران مطرح دهه چهل و پنجاه خورشیدی بودند.

۳ – از صحبت های جناب احمدی چنین برداشت میشد که گویا ترجمه های استاد چندان مسلکی نبوده و اگر ایشان شاعر می بودند ( بقول آقای احمدی) حتمآ ترجمه های شان بیشتر سبک یک شعر را بخود میگرفت.

در ارتباط به این بخش سخنان شان دوتن از مدعوین در این محفل یکی فرزند گرامی مرحوم استاد نگارگر ، جناب داکتر صاحب آرین نگار گر و دوم اقای دانشمند از دوستان ایرانی ما که تدریس از دبیرستان تا دانشگاه را در کارنامه ی شان داشتند، انتقاد جناب احمدی را وارد ندانستند و در مورد روشنی انداختند.

بهرصورت با احترامی که به جناب احمدی دوست گرامی ام دارم امیدوارم که ذکر این نکات موجب دلخوری ایشان نگردیده باشد.مؤفقیت آن دوست عزیز  را در زمینه نقد و پژوهش و سایر فعالیت های فرهنگی تمنا دارم.

و اما استاد گرانقدر ما جناب محمد اسحاق نگارگر و یا بعباره ای مرحوم مضطرب باختری متآسفانه بتاریخ ۳۰ نوامبر ۲۰۲۱ میلادی در شهر برمنگهم انگلستان پس از ابتلا به بیماری کوید ۱۹ (کرونا) جان به جان آفرین تسلیم و در همان شهر به خاک سپرده شد. روح شان شاد ، یاد شان گرامی و خاطرات شان جاودانه باد.

اینهم شعر معروف پرواز شاهین که از شصت سال بدینسو مورد استقبال آزادیخواهان قرار گرفته  است.

پروازِ شاهین

 

تو ای فرزند رنج ، ای کارگر ، ای  اخترِ روشن

گناهت چیست در پهنای این وادی  درد انگیز

مگر  موجِ   وجودت  را  نباشد  قدرتِ توفان ؟

به پا خیز و و با اهریمن  افسرده گی  بسیتز

تلاش  گوهر  هستی  مکن   در  ساحل  آرام

که این ننگ است ننگ پنجه  ی زور ازمای تو

تو موجی ، موج را بیمی نباشد از دل ِگرداب

چه سان در بند افسوس کهن بستند پای تو ؟

چرا در کورهء  بی داد این مشتی ستم گستر

روان  خویشتن  سوزی  و شمع غیر افروزی

طلسم شوم این دون  همتان ددمنش بشکن

که این بدگوهران را نیست سیری از زراندوزی

خروشان موج زرم انگیزشو بر خصم ، آتش زن

به صد رزمنده گی پیکار خونین را مهیا شو

مباد افسرده گی روح  ترا   از  خنجرِ بی داد

طلوع مهر  عالم تاب  (زحمت )  را پذیرا شو

تو شاهینی قفس بشکن بپروازا و مستی کن

که بر آزاده گان داغ اسارت سخت ننگین است

مگر ای کارگر ای   پور زرم  آخر نمی دانی

تلاش زنده گی در کارزارِ مرگ  شیرین است

 

۱ – در مورد محل تولد استاد تعدادی محل تولد شانرا ولایت بلخ خواندند ، اما با تآیید فرزند گرامی شان جناب داکتر صاحب آرین نگارگر شهر میمنه ولایت فاریاب درست است .

25 دسامبر
۳دیدگاه

یاد

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه ۵ جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۵ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

یاد

           به  شهرم

شاخه عریان عشق

مرا در خود پیچیده

قامتش

سخت میفشاردم 

                به  آغوش یک خاکستر

غباری در راه است

دود دوری چشمانم را بسته

ولی یادت

همیشه جاودان …

 هما طرزی

نیویورک

۲۲  جولای ۲۰۱۳

 

 

23 دسامبر
۱ دیدگاه

شب یلدا

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه  ۳ جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۳ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

شب یلدا 

شب یلدا شبی شور و سرور است 

شب تجلیل   ز مدت های دور است

شب همراه با  ساز و  سرود است 

در آن دیوان  حافظ  را  حضور است 

شبی مهر  و  محبت  باشد  امشب 

در آن رفع  کدورت  ها  ضرور است 

شبی  یلدا  شده   تاریک    توصیف 

ولی  در آن  نگر  باران   نور   است  

در این شب تا  سحرگه  از سر شام 

سرود و رقص و شادی  و سرور است

به شهر ما   نه   یلدا  نه   سروری 

که شادی زین وطن عمریست دور است 

 

محمد اسحاق ثنا 
ونکوور کانادا
 بیست وسوم دسامبر ۲۰۲۳  
23 دسامبر
۶دیدگاه

شام این غصه های سحر دارد

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه  ۲   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۲ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

شام این غصه های سحر دارد

از  دلِ  ما  کسی  خبر  دارد 

که غم و دردی  بیشتر  دارد

شهدِ این زندگی سم آلود است

کسی داند که او شکر دارد 

جز خدا هر‌ که را  بود  دلدار 

آسمانم به  خود   قمر  دارد 

است دنیایی دون دنی پرور

آدم است آنکه سیم و زر دارد

در به در هر کجا  بود بسیار 

دوستی کن به آنکه در دارد 

نسخه های طبیب بی اثر است

عاشقی  داروی   دگر  دارد

پول و زر می‌رود به  باد فنا

خوش به حالیکه او هنر دارد

یارِ من  هست  یار بی پروا 

جای   دلدادگی   تبر   دارد 

دوستان زبانی دوست مگو 

روزِ بد بر تو  گوش  کر دارد

سگِ دیوانه میشود ز غرور 

پشتِ سر هر که پاده خر دارد

حذر از کرگسان زشت نهاد 

مارِ اندیشه شان دو سر دارد  

هر که یوسف نمیشود به جهان 

پسر   نوح   هم    پدر   دارد 

خیر از  چشم  عالم افتادیم

خالق کل  به  ما  نظر  دارد

هیچ  چیزی  نمانده پا بر جا 

شامِ این غصه ها سحر دارد 

خورده محمود زخمه‌ ای مژگان 

زان  سبب  دیدگان  تر دارد 

————————————–

یکشنبه ۲۶ قوس ۱۴۰۲ خورشیدی 

۱۷ دسامبر ۲۰۲۳ 

احمد محمود امپراطور

23 دسامبر
۱ دیدگاه

آن سرکشی هایت چه شد . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۳   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۳ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

این شعر در سال ۲۰۰۲ سروده شده است

 سال های که به قول فروغ فرخزاد: « نان نیروی شگفت

رسالت را مغلوب کرده بود» و خیل عظیمی از «فردا آوران»

را تجاوز غرب با انجیو ها، جامعه مدنی ها و

رسانه های زرد، بکام خود کشیده بود.

آن سرکشی هایت چه شد . . .

 

 

گفتی  که    فردا    آوری   ،  عهد  تو   با   ما  این  نبود

کاذب   ترین  صبح   است  این  ،  پیمان فردا   این نبود

 گفتی که دریا می شوی، پر چشمه   صحرا  میشوی

 این  پاسخ  جوی  لجن  ، بر   تشنگی   ها   این  نبود

 از    آفتاب  قصه    ها،   شب   های    ما   لبریز   بود

نان   گوهر  افسانه   شد  ، افسانه   اما     این   نبود

 ما    بادبان     افراشته،    امید       طوفان     کاشته

 ای ناخدا  این  شوره  بود ، آن  شور   دریا  این  نبود

 از عشق می‌گفتی  سخن  آن  را  نهان   کردی بدل

 دل اینچنین لب آنچنان  ، آن  عشق  رسوا  این نبود

شد عشق مسخ و شعر هم، شد واژه مسخ و نغمه هم

 دردی که  می جستیم ما،  آن   درد  ، دردا این نبود

 سالار طوفان گستران، شیطان سرخ عشق و جان

 آن سرکشی هایت چه شد، پیمان خدا را این نبود

فاروق فارانی

۸ نوامبر ۲۰۰۲

23 دسامبر
۳دیدگاه

بنده بودن  

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۳   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۳ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

بنده بودن  

            به دوست

خواب شکست

و من گریستم

برای کودک دلم

که هنوز ترا زمزمه می کرد 

از سردی اتاق لرزیدم 

 

لبخندی در دیوار درخشید

آذرخشی در اتاق 

آتشی در جانم دمید

تو بودی

که بنده بودنم را

پذیرا شدی 

 هما طرزی

نیویورک 

۲۴ جولای ۲۰۱۳

 

23 دسامبر
۳دیدگاه

طبیب درد

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۳   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۳ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

طبیب درد

چه خوش باشد که مدهوش  تو باشم
که من مست لب  نوش  تو باشم
سحر در بسترت جان می سپارم
اگر یک شب هم آغوش تو باشم
به  دیدارت   چنان  زار  و  پریشم
سخن  گوی بر دوش   تو   باشم
حدیث   عشق  را  خوانی  برایم
سراپا گوش و خاموش تو باشم
ندای    عالیه     باشد   همیشه
مبادا  من  سیه   پوش تو باشم
و‌گر  گشتم  به  دیدار  تو    نایل
طبیب  دردِ  خاموش  تو   باشم

عالیه میوند

فرانکفورت   

۱۸ نوامبر ۲۰۲۴ 

23 دسامبر
۱ دیدگاه

گلشنِ غربت

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۳   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۳ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

گلشنِ غربت

 در مُلکِ  شما، یارِ  وفادار  بچند است

 آن دل که بوَد طالبِ دلدار بچند است

 اینجا نه کسی یوسفِ مصر و نه زلیخاست

 آنجا مهُ کنعان،  سرِ بازار بچند است

در   گلشنِ  غربت  گلِ  بیخار   نیابی

 در باغِ شما،غنچهُ بیخار  بچند است

 شعر است همه جا همدمِ شبهای فراقم

 دیوانِ غزل،دفترِ  اشعار بچند است

 در مسجد و در صومعه و دَیر و کلیسا

 آن سُبحه که شد زینتِ زُنًار،بچند است

 ترسم ندَمَد شامِ مرا صبحِ سپیدی

 تابنده چراغی بشبِ تار بچند است

القصه  خریدارِ  کمی  مهر  و وفایم

در مُلکِ شما،یارِ وفادار بچند است

 مریم نوروززاده هروی

 ششم اسد ۱۴۰۳ خورشیدی

۲۷ جولای ۲۰۲۴ میلادی 

 از مجموعهُ”میهنِ عشق” هلند.

21 دسامبر
۳دیدگاه

پارچه مخمس یلدایی 

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۱   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۱ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

پارچه مخمس یلدایی 

امشب از گلشنِ روی تو مسیحا دارم 

موجِ  از  غلغله  در این  دل شیدا دارم

 به  جمالِ تو  من از  دور  تماشا  دارم

عطرِ فردوسِ برین نرگسِ  شهلا دارم

شبِ   یلدا   دارم    شبِ    یلدا   دارم

———————————–

جامِ لبریزِ می و  سرخی  رخسار نگار 

گلشنِ شعر و سخن از لبِ پر باده یار 

 به  زبانم  برسد  شربتِ  انگور و  انار

به کنارم که تو باشی همه  دنیا دارم  

 شبِ    یلدا    دارم   شبِ  یلدا   دارم

 ———————————

دستِ خود را تو بدستم بده و  دستم گیر 

است ویرانه دلم لطفِ   نما کن تعمیر 

 مرغِ خونین دلم در قفس اش  مانده اسیر 

فرصتِ است که من محشرِ بر پا دارم

شبِ   یلدا  دارم    شبِ    یلدا   دارم 

———————————

جانِ من عاشقی فرمانِ خدا میخواهد

سرِ تسلیم و دلی گشته فنا میخواهد 

سوی آیینه نگاه  کردن  حیا میخواهد 

من تو را  دارم و  پر واز  به پهنا دارم 

شبِ  یلدا   دارم   شبِ    یلدا   دارم

———————————

ز زمین تا به سما رنگِ حقیقت می بین

جامه ی تازه عروسانِ طبیعت می بین 

یک شبِ را چه شود آی غنیمت می بین 

تو   بیا  رختِ   سفیدِ   تو   تمنا دارم 

شبِ   یلدا   دارم   شبِ   یلدا   دارم 

———————————

بدر   بارگه ات     رفته     تقلا   کردم 

آتش و شمع و شرابِ تو محیا کردم 

عشقِ خود با سخنِ ساده هویدا کردم 

طبعِ سرشار و خورشانِ  چو دریا دارم 

شبِ یلدا   دارم   شبِ    یلدا   دارم

———————————-

تو به محمود بیا قصه ای   یلدایی  کن 

عطرِ گیسو بفشان جلوه ی رعنایی کن

ترکِ آشفتگی  و  اینهمه تنهایی کن 

که بدونِ  تو  گرفتاری   سرما   دارم 

شبِ    یلدا   دارم   شبِ   یلدا  دارم

——————————- 

شب یلدا دارم، شبی که تاریکی‌اش نه به سنگینی شب، 

که به لطافت دلتنگی معشوق است 

و گرمای حضور عزیزانش سرمای زمستان را 

چون آغوشی عاشقانه از یاد می‌برد. 

شبی دارم که قصه‌هایش در گوش زمان، 

همچون نجواهای عشق زمزمه می‌شوند و شعرهایش از دل‌های عاشق جاری می‌گردند.

 

شب یلدا دارم، که انارهای سرخ چون بوسه‌های پرحرارت می‌درخشند

 و تربوزها طعم لبخندهای گرم تابستانی را به سردی زمستان هدیه می‌دهند.

 این شب، نه تنها طولانی‌ترین شب سال، بلکه جشنی است

 که در آن تاریکی همچون معشوقی سر به گریبان، به روشنایی امید دل می‌بازد.

 

شب یلدا دارم، که هر لحظه‌اش فرصتی است برای هم‌آغوشی عشق و مهر، برای بازگویی قصه‌هایی که عطر دلداگی دارند 

و برای بافتن خاطراتی که تا ابد در قاب دل باقی می‌مانند.

 

شب یلدا دارم، که در تاریکی‌اش، شعله‌های عاشقانه‌ای 

از جنس عشق و امید افروخته می‌شود. 

شبی که با هر ثانیه‌اش، طلوع سپیده‌دم نزدیک‌تر می‌شود،

 یادآور آن‌که هیچ جدایی‌ای ابدی نیست و پیوندها همواره در راه‌اند.

 

شب یلدا دارم، شبی که درازای آن را نه با ساعت،

 که با تپش‌های قلب‌هایی می‌شمارم که در آغوش عشق و همدلی می‌تپند.

شاعر و‌ نویسنده: 

احمد محمود امپراطور

 

 

21 دسامبر
۳دیدگاه

شــــب یـلـــــــدا

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۱   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۱ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

 

شــــب یـلـــــــدا

نگــا را!میـروم من ،زیـن جهــا ن ،آهستـه  آهستـه

زهجـران، روزو شب دارم فغا ن ،آ هسته  آ هسته

ا گـرقسمـت بود  مُــردن ،  مـرا   ا نـدر  دیــار کـُـفر

صبا ! خا کم رسا ن،  افغانـْسِــتا ن ، آهسته آهسته

زجـور این زما ن شـد  مدتی دورم  ز  ملـک خویش

خــدایـا! دورکــن جــور زمــا ن، آهستـــه آهستــه

دل مهجورمـن خـواهد، هـمی رفـتـن سـوی میهن

رسـا نم بـا رالهــی’، گـلـْسِــتـا ن،آهسـتـه آهسـتـه

بکا بل لـوگـرو غـزنی  ،هـرات وهـم بـدخشــا نـش

روم تـا یـا بـم،آن آ رام جــا ن،آهســتــه آهســتــه

شِـفــای  درد هـای  خـــود  بگـیــرم ،ازمزارشــــا ه

که می بــوســم در ِآ ن آ سـتـا ن،آهسـتـه آهسـتـه

خـداونـدا!   نصیــبـم  کـن، ز لـطفـت  دیـدن یــا ران

شب مهتـا ب و کـیـف آ سـمــا ن،آهستــه آهستــه

به کهسـاروطـن،گــر رفـتـنم  قسـمـت کـنی یا رب

بچیـنـم بهـرجـا نـا ن،ارغــوان ،آهسـتــه آهسـتــه

شـب یـلـدا نـشـسـته، بـا رفـیـقـا ن درد دل گـویـم

سـرشـب تـا سـحـر،با دوستــان،آهسـتــه آهسـتــه

بودچـشـم امیــد ت حـیـد ری،  بـر خـا لـق  مـنـّا ن

که سا زد آخـرت،خُـلـدآ شـیـا ن،آهستــه آهستــه

وهنوال داکتر اسدالله حیدری

١۶ ا کتوبر  ۲۰۰۵

سیدنی – آسترالیا

21 دسامبر
۳دیدگاه

  یک صدا

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۱   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۱ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

یک صدا

                          به دوست

سفیر شب گفت :

با سحر خواهی آمد

تا صبح بیدار بودم

تا صبح به استغاثه نشسته بودم

در درونم

              آتشی بود

 

خانه دل

پر از شمع های فروزنده …

یک دیدار

یک نور

و یک صدا …

تنها تو بودی و من …

 هما طرزی

نیویورک 

۲۳ جولای ۲۰۱۳

 

20 دسامبر
۱ دیدگاه

الا ای مرغ آزادی

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۳۰ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۰ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

الا ای مرغ آزادی

 

 قطعه شعری که تقدیم میگردد ، یک روز پس از آغاز تجاوز اتحادشوروی (۱۹۷۹ ) در زندان سپیشل برانچ پیشاور(پاکستان) سروده شده است .

در آن زمان بر اثر توطئه دو تنظیم جهادی و خبر چینی دو «دوست» ناجوان ، من و چند نفر از رفقایم در زندان پولیس پاکستان افتادیم. در آن جا بود که خبر ورود قوای اتحاد شوروی به افغانستان را شنیدم.

 در همان روز شعر «نشانی»، « میهنم اشغال شد » و همین شعر «الا ای مرغ آزادی» را سرودم.

این اشعار در آن زمان در جریده «سوم

 عقرب» که بعدا نام آن به «صدای افغانستان» تغییر یافت و در آلمان منتشر می شد و در «صدای نورستان» که در نورستان منتشر می شد و در بعضی از نشریات دیگر انتشار یافتند.

بعداً این شعر در مجموعه اشعار من بنام « در این جا هر چی زندان است» در اوایل سال  دو هزار نیز چاپ شد.

وقتی زنده یاد استاد زلاند با خانواده گرامی شان در اوایل جلوس ببرک کارمل به پاکستان آمدند، این شعر در دسترس شان قرار گرفت و او هم ابیاتی از این شعر را در قالب کمپوز فوق زیبای مشهور خود گنجانده و همراه خانواده هنرمندش به صورت آهنگی چندگانه اجرا کرد که در رادیوی سرتاسری پاکستان پخش شد و بدین صورت زنده یاد استاد زلاند آهنگ فراموش ناشدنی را به گنجینه موسیقی وطنپرستانه افغانستان افزودند.

نا گفته نماند، بعد ها در سایت بی بی سی فارسی از یک نویسنده تاجیک (اهل تاجیکستان) بنام «سلطان حمد» نوشته در رابطه زنده یاد استاد زلاند انتشار یافت که ضمن معلومات نادرست در باره زندگی استاد، این شعر را نیز آورده بود که شبهه انتساب این شعر بخودشان را پیش می آورد.

استاد زلاند همچنین این آهنگ را خودشان به تنهایی در کنسرت ها خوانده و در کست ها و سی دی ها به علاقمندان هنر شان تقدیم کرده بودند

 باید اضافه گردد که اصل این شعر دارای پنج بیت بوده است، اما براثر پیشنهاد زنده یاد استاد ولی احمد نوری در اوایل سال های دو هزار، دو بیت آخری به آن اضافه گردیده اند .

لازم می بینم از برادر و رفیق عزیزم آقای شکیب علومی صمیمانه سپاسگزاری کنم که برای این آهنگ زنده یاد استاد زلاند ویدیو کلیپ زیبای درست کردند که مایه مباهات است.

قابل یادآوری است که استاد زلاند علاوه بر این شعر، دو شعر دیگر مرا بنام های «فصل گل اکاسی گل های زخم داری» و «نروی که نور چشمی»

را نیز کمپوز کرده اند. اولی برای رادیوی دویچه ویلی که در آرشیف آن رادیو ثبت است و از دومی آن صرف یک نسخه‌ی صوتی (مجلسی) موجود است که زنده یاد استاد هاشم در طبله استاد زلاند را همراهی می کنند.

فاروق فارانی

اینهم ویدیو کلیپ آهنگ استاد زلاند که توسط آقای شکیب علومی تهیه شده است:

 https://youtu.be/OX2hXGqdWZE

الا ای مرغ آزادی

 

الا ای مرغ آزادی الا ای مرغ آزادی صدایت را شوم قربان

 بهایت سیل خون  باشد   ، بهایت را شوم قربان

 نیفتادی   ز پا    ای   پهلوان   ،  افغانستان   من

 تن خونین و دست  بسته ، پایت را شوم  قربان

هرات  و  بامیانت  یا  که  نورستان   و  بلخ ات را

بگو ای  مادر  میهن ،  کجایت   را  شوم  قربان؟

 بگو  دلبند  های  بسته   در    زنجیر  خصمت  را

 و یا شیران در  سنگر  رهایت     را  شوم  قربان

 قیامت وحشی دوران ما  را    پوزه  پرخون  کرد

 ندای  شد   قیام  تو  ،   ندایت   را  شوم  قربان

 جفا دیدی ز دست  دوستان و   دشمنان عمری

 لبت پر خنده و پر خون  ، وفایت  را شوم  قربان

 نه یک گامی براه  تو ،  نه  گوشی  بر  نوای تو

 نوا   کن   تا   نوای    بینوایت   را   شوم  قربان

20 دسامبر
۵دیدگاه

شِکوَهء بلبلان

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۳۰ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۰ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

شِکوَهء بلبلان

 

بـرفـتــم دوسـتــان،روزی بـبــاغی

نـدیــدم بـلـبــلان جز،چـنــد کلاغی

کلاغـــان درتــلاش انــتـخـابـــــات

که تاصاحب شـونـدآن بـاغ وراغی

یکـی جـغـدی بـدیــدم هـم درآنـجــا

کـه دعــوا با رقـیـبــان  دارند،آنهــا

کنـدجـغـد امـرونهـی ،فرما نـروائی

بـودغـافـل زمکــــرو حـیــل دنـیـــا

یکــی بـود از کلاغـــان  انـتـحــاری

گــذشـت ازجـان خـود بـا بیـقــراری

بـلـنـدپـرواز کـرده بـاســرعت زیـاد

هـدف بگــرفـتـه  جغــد”کـر”مـداری

هـزاران گـفـتـنـداینجا،جای مانیست

وهـم بــاغ ازکـلاغ بـی هـنــرنیست

بــرفــتـــه چــارهء  دیگــرنمــا ئـیــم

به یزدان شِکوَه کردن بی اثرنیست

بـرفـتـنـد بـلـبـلان  از بهــرحـاجــات

بکــردنـد نـالـه هـا،خـیـلی منـاجات

بخــواسـتـنـد ازخــدای قـــادروحـی

چـمــن راپـاک نـمـایـد،ازکـثـافــات

خــدای لایـــزال ومـهـــربـا ن هــم

نظـرازلطف کرد،بـرسوی آن جمع

نمــوده اسـتجـابـت عـرض شــانـرا

بکـــرد شـــرّکلاغــان ازچـمـن کـم

دگــربـار”حیدری” راهـی بــاغ شــد

زفـرط شـادی،چـشـمـانش چراغ شد

نـدیــد حتـی  یکــی  ازآن کــلاغـــان

هـمـه جـا جـشـن وشادیهـا،بَـلاغ شد

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

سیدنی – استرالیا

۹ مارچ ۲۰۱۴

بَلاغ – وصول به شیء مطلوب،رسیدن به مطلوب

20 دسامبر
۳دیدگاه

حلقه به در زد

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۳۰ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۰ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

حلقه به در زد

در میکده‌ی عشق بپاشید

صفا را

با دانه های یاقوتی

خورشید چشمانت گرمی می بخشد

چه حس قشنگی

آیه های اناری اقامه‌ی عشق را

به امامت چشمانت ادا می کنم

خزان دلم بربست رختش

شب یلدا گره زد گیسوان مرا

بربستر حریر شانه هایت

شب یلدا با تو بودن

نخواهم طلوع خورشید صبح صادق را .

پیشاپیش این شب پرمیمنت خجسته باد

یلدای مملو از مسرت و شادمانی برای شما سروران فرهیخته و یاران همدل همه عزیزان آرزومندم

عالیه میوند

فرانکفورت .

۲۰۲۴ / ۱۲ / ۲۰