۲۴ ساعت

آرشیو ژانویه, 2024

31 ژانویه
۳دیدگاه

دوزخ زیر پای مادر

تاریخ نشر: چهارشنبه ۱۱ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۱ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

دوزخ زیر پای مادر

تابستان بود ، یونان گرم ترین روز هایش را به شب می رساند .
پریسا با پیراهن ارغوانی اش روی سبزه ها ساکت نشسته بود و می کوشید چشمش به کثافاتی که در اطرافش پراگنده بودند نیفتد ، حالش خوب نبود ، گرسنه بود اما اشتهای خوردن نداشت ، تشنه بود اما دلش نمی خواست بنوشد ، از دور به خانه های آهنی که کنار هم برای مهاجرین ساخته شده بودند خیره خیره می نگریست ، می دید که آدم هایی با لباس های نامرتب از دروازه های زنگ زده بیرون می شوند و بی مضمون این طرف و آن طرف می روند ، آدم هایی با رنگ های پریده ، چهره های افسرده و خسته از انتظار.
پریسا به حال این آدم ها آنقدر هم تاسف نمی خورد و حواسش مصروف خودش بود ، مصروف خودش که تا چند ماه دیگر مادر می شد ، مادر طفلی که پدرش پریسا را سخت دوست داشت ، نگران نبود چون می دانست جواد پول زیادی به همراه دارد و به زودی از یونان خارج می شوند.
جواد رفته بود تا بی زبان حرف هایی بزند ، رفته بود تا از زبانی که هیچ نمی داند چیز هایی بفهمد ، رفته بود تا جایی برای بود و باش خود و زن و فرزند هنوز به دنیا نیامده اش پیدا کند .
جواد تازه یک سال می شد با پریسا ازدواج کرده بود و می کوشید تا بهترین شوهر برایش باشد ، می کوشید تا بهترین پدر برای طفل هنوز به دنیا نیامده اش باشد ، صبور و آرام بود ، مهربان و با متانت .
قدم هایش را سنجیده بر می داشت و سخن هایش را سنجیده از دهن بیرون می کرد ،  با نگاه کردن به چشمان قهوه یی پریسا میل نوشیدن قهوه می کرد و عاشق تر می شد .
پدرش به قدر کافی پول برای مخارج سفر برایش داده بود ، دلش برای مهاجرین که به وضعیت بدی به سر می بردند می سوخت و در دلش برای شان دعا می کرد .
زمان با آنکه به کندی می گذشت اما گذشت و جواد ، پریسا و طفل هنوز به دنیا نیامده ء شان را به پاریس رساند .
پاریس شهر افسانه ها و رویا ها.
پریسا پشت پنجره ء اتاق کوچک شان ساکت نشسته بود و می کوشید با یک نگاه همه زیبایی های اطرافش را ببیند ، گرسنه نبود اما چیزی می خورد ، تشنه نبود اما چیزی می نوشید ،  از دور به خانه های مفشن و خوش ساخت آن خیابان خیره خیره می نگریست ، می دید که آدم های بلند قامت و سفید رو از دروازه های قشنگ خانه ها بیرون و به تندی جانب هدفی روان می شوند،  آدم هایی با چهره های بشاش و لباس های منظم.
جواد رفته بود تا شامل کلاس زبان شود ، رفته بود با زبانی که هیچ نمی دانست حرف هایی بزند ، رفته بود تا از زبانی که هیچ نمی دانست چیز هایی بفهمد ، آرزو هایش بزرگ بودند ، آرزو داشت به زودی کار کند و اسباب آسایش پریسا و پارسای دوماهه را فراهم کند . دلش ذوق می زد و با همه توانش زود زود کلمات بیگانه را در سبد حافظه اش می چید .
پارسا در تخت خواب کوچک خود آرام خوابیده بود ، بوی مادرش هوای خانه را معطر کرده بود و این بزرگترین سرمایه ای بود که پارسای دوماهه را آرامش می بخشید .
گذشت زمان تندی گرفت ، جواد کم کم با کلمات فرانسوی  جملات کم ربطی می ساخت و به خودش می بالید ، پارسا چند ماه بزرگتر شده بود و باید آماده گی مقابله با ناملایمات زندگی را می گرفت ، آخر مرد بزرگی شده بود ، مرد هشت ماهه .
پریسا روز به روز با اطراف بیگانه اش آشنا تر می شد ، گاهی پارسا را گرفته بیرون می رفت ، گاهی تلویزیون می دید ، گاه به کار های خانه کوچک شان مصروف بود و اکثر اوقات با تیلفون دستی که جواد به عنوان هدیه سالگردش برایش خریده بود مصروف بود .
آرام آرام مصروفیت پریسا با تیلفون دستی اش بیشتر شد ، کمتر با پارسا بیرون می رفت ، کمتر تلویزیون می دید ، کمتر کار های خانه را انجام می داد ، کمتر با جواد حرف می زد ، کمتر از جواد در باره کلاس درسی اش می شنید .
چرخش زمان ادامه داشت جواد بیشتر آموخت و امیدش به ساختن آینده ء بهتری برای پریسا و پارسای زیبایش قوی تر شد ،  جملاتش منظم تر می شدند و بیشتر به خود می بالید .
پارسا مرد بزرگ تری شد ، مرد ده ماهه
پریسا بیشتر به خودش توجه داشت،  مو های تا کمر درازش را رنگ قهوه یی داد درست به رنگ چشم هایش ، لباس های زیبا می خرید و چهره زیبایش را بیشتر می آراست.
دیگر با پارسا بیرون نمی رفت ، دیگر خانه را مرتب نمی کرد ، دیگر وقتی جواد به خانه بر می گشت به رویش لبخند نمی زد ، به تیلفونش مصروف بود و به خودش و آیینه .
دل جواد گواهی های بدی می داد ، از نیم کاسه ای زیر کاسه حرف می زد ، تا اینکه جواد با متانت و حوصله مندی نیم کاسه ء زیر کاسه را یافت و دنیا پیش چشمش سیاه شد .
پارسا روز به روز نامرتب تر و لجوج تر می شد ، با آنکه مادرش در خانه بود مگر هوای خانه بوی مادرش را نمی داد و سرمایه ء او در حال کاهش بود .
فضای خانه برای هر سه تنگ شده بود برای پارسا که پدر صبح ها می رفت و عصر بر می گشت و مادر بی توجه به او به تیلفونش مصروف بود، به خودش و به آیینه .
برای جواد که تمام کوشش را برای بهتر شدن زندگی می کرد و عصر ها که بر می گشت پریسا را مفشن تر و آراسته تر می دید و خانه و فرزندش را برخلاف .
برای پریسا که دیگر نه مهر جواد در دل داشت و نه مهر پارسا و زندگی برایش کسی دیگری شده بود ، کسی که تنها او را در شیشه ء کوچک تیلفونش می توانست تماشا کند ، پریسا به خاطر می آورد که ازدواج او و جواد وصلتی بود که فامیل ها بسته بودند بدون اینکه پریسا عاشق شده باشد ، بدون اینکه جواد عاشق شده باشد، به خاطر می آورد که همدیگر را برای اولین بار در جمع خانواده ها دیدند ، در حالی که همه به آنها نگاه می کردند چشم به چشم شدند . حسرتی در عمق قلب پریسا رخنه می کند و می خواهد جواد دیگر سد راهش نباشد .
جواد با آتشی که در درونش شعله ور شده و استخوان هایش را می سوزاند مقابله می کند و با ناتوانی بر رویش آب می پاشد ، بار بار کنار پریسا می نشیند تا توجه او را به خود و یگانه فرزند شان برگرداند ، بار بار سر صحبت باز می کند تا پریسا را از خطا باز دارد مگر پریسا مثل سنگ خاموش و بی جواب می ماند ، مثل سنگ که همسر داشتن را نمی داند ، مثل سنگ که مادر بودن را نمی داند .
جواد ناگزیر پی چاره می شود و مهر بر لب می زند تا اینکه طرف را شناسایی می کند .
حوالی ساعت دوزاده ظهر روز یکشنبه است . پریسا با بی حوصله گی وارد آشپزخانه می شود تا غذایی برای چاشت آماده کند ، حواسش پیرامون نقشه هایی چرخ می زند ، حس می کند از مادر بودن بدش می آید ، حس می کند ظروف آشپزخانه بر سرش می کوبند .
جواد آهسته و بی صدا از منزل خارج می شود و پله ها را به سرعت به قصد پایان می پیماید ، از در خروجی بلاک بیرون شده چرخی می زند و به عقب عمارت می رود ، تیلفونش را از جیبش بیرون کرده شماره ء طرف را دایر می کند .
جواد هنوز هم آرام و متین است ، هنوز هم سخنانش را سنجیده می زند .
در عینی که جواد به طرف گوشزد می کند که دست از سر زنش که مادر طفلی است بردارد پریسا از آشپزخانه بیرون شده و به برنده می رود تا پیازی بیاورد و صدای جواد شعله های خشم را در وجودش بر افروخته می سازد .
جواد به زودی دوباره پله ها را بالا شده دروازه منزل را با کلیدش باز می کند و بلا فاصله با داد و فریاد های پریسا که از اختیارش خارج شده مواجه می شود .
پارسای یک ساله که تازه چند روزی است اولین گام هایش را گذاشته و راه رفتن را آموخته با صدای فریاد مادرش بیدار شده و به آغوش پدر پناه می برد.
پریسا در حالی که هنوز در یک دستش پیاز و در دست دیگرش کارد آشپزخانه است بی اختیار به سر و صورت خود می زند و از اینکه طرف از مادر بودنش خبر دار شده جلو خشم خود را گرفته نمی تواند و به جواد حمله می کند .
جواد از بیم جان پارسا خودش را کنار می کشد و کوشش می کند یگانه دلبندش را آسیبی نرسد .
پریسا را فریاد های خودش وحشی تر می سازد و هر طرف به دنبال جواد می دود تا اینکه در درگیری ء که در سه کنجی اتاق رخ می دهد کارد به بطن جواد فرو می رود و نقش زمین می شود .
پریسا جواد را با زخمش و پارسای کوچک را با ترسش رها کرده با آخرین سرعت منزل را ترک می کند .
شش سال بعد پارسا دست در دست پدر روانه ء مکتب می شود ، اولین روز مکتب رفتنش است ، پارسایی که درد مادر نداشتن شش سال تمام قلب کوچکش را پر  کرده ، پارسایی که هنوز کابوس های وحشتناک از خواب بیدارش می کنند، پارسایی که هر هفته یک ساعت را با روان پزشک کودک می گذراند،  به پدر نگاهی می کند و لبخند تلخی می زند .
جواد که دیگر نتوانسته عاشق زنی شود ، جواد که هنوز هم متین و آرام است ، جواد که خیلی خوب فرانسوی حرف می زند ، جواد که سعی کرده تا پارسایش را رنج بی مادری آزار ندهد ، جواد که تمام حرفش با خدا این است که چه گناهی داشت ، نگاهی به پارسا می اندازد و لبخند تلخی می زند .
پریسا که دیگر مو های دراز قهوه یی ندارد ، پریسا که دیگر چهره اش زیبایی و ظرافت خود را از دست داده خواب آلود روی بسترش می نشیند و به دیوار تکیه می زند ، چشم هایش را می بندد تا خود را در آیینه ای که مقابلش قرار دارد نبیند ، از همه چیز و همه کس نفرت دارد ، از مادرش که او را به دنیا آورد  از تهران که زادگاهش است ، از پدرش که او را به عقد جواد در آورد، از جواد که به او عشق ورزید  ، از ترکیه که از آن طریق وارد یونان شد ، از یونان و خانه های آهنی که برای مهاجرین ساخته شده بودند ، از کشتی که باید با آن از یونان خارج می شد ، از پاریس و برج بلندش،  از زبان فرانسوی که هنوز یادش نداشت ،از پارسا که نه ماه در بطنش بود ،  از بیمارستانی که پارسا در آن تولد شده بود ، از خانه ء کوچکی که در آن با جواد و پارسا زندگی می کرد، از آشپزخانه ای که باید در آن غذا آماده می کرد ، از کاردی که باید با آن پیاز را پوست می کرد ، از پیازی که در برنده بود ، از صدایی که از پایان تعمیر به گوشش رسید ، از داخل شدن جواد به منزل ، از فریاد های خودش ، از بیدار شدن پارسا ، از فرو رفتن کارد به بطن جواد ، از فرارش ، از وکیلی که نتوانست از او دفاع کند ، از قاضی ِ که او را مجرم اعلان کرد ، از زندان ، از دروازه های قفل خورده ، از دهلیز دراز و خاموش ، از کار شاقه،  از پرداختن پول کارش به دولت ، از رها شدنش از زندان ، از نگاه های مردم پریسا نفرت داشت از خودش و از فهیم که به وعده هایش پشت پا زد .
با خودش مصروف است و با تیلفونش،  فیسبوک را باز می کند  و با خط درشت می نویسد:
خشونت علیه زنان را تقبیح می کنم و پست می کند .
پارسا وارد اولین کلاس درسی اش شد با ترانه و سرود ، با استقبال و لبخند ، با مهربانی و نوازش .
پارسا بچه های هم سن خود را دید ، یکی دست مادرش را می فشارد ، یکی روی مادر را می بوسد ، یکی در آغوش مادر می نشیند و ….
بغض پارسا در گلویش می ترکد و های های گریه می کند .
پریسا دلتنگ تر می شود ، فیسبوک را می بندد و می رود در انستاگرام و با خط درشت تری می نویسد
بهشت زیر پای مادران است .

شکیبا شمیم

31 ژانویه
۱ دیدگاه

میوهِ بهشتی انجیر ( FIG )

تاریخ نشر: چهارشنبه ۱۱ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۱ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

میوه بهشتی انجیر (Fig)

انجیر یکی از میوه های بهشتی است که ذات خداوند (ج)  درباره اش سوره التین را در قرآن شریف یاد آوری نموده و حتی به آن قسم خورده : این میوه بهشتی را تقریبا ۲۸۰۰ سال قبل از میلاد مردم یونان می‌شناختند و این میوه را دوست فیلسوفان خود می دانستند افلاتون آنرا فوقالعاده دوست داشت .

حضرت محمد( ص) فرموده اند انجیر برای کسانی که مصاب مرض نقرص می‌باشند  بسیار مفید است.زیرا اسید اوریک که عامل مرض میباشد را از طریق کلیه ها خارج  می‌نماید زیرا انجیر یک منبع بسیار غنی از آنتی اکسیدان بوده و دارای ترکیبات پلی فنون میباشد که از باعث موجودیت همین عنصر می تواند از بروز بسیاری امراض جلوگیری نماید و این خاصیت آن بیشتر در انجیر خشک موجود می باشد.

خاصیت مهم دیگر این میوه بهشتی این است که یک آنتی اکسیدان قوی بوده و دارای فیبر فرواران و منبع مهم کلسیم ، مکنیزیم، پتاسیم،  فسفر ، آهن و کربوهیدرات می باشد و از باعث همین خاصیت های خوب خود باعثسلامتی استخوان‌ها گردیده و از پوکی  استخوان جلو گیری می‌کند.

ضمنأ سرشار از پکتین ، موسین ،سیروتونین ،امگا ۳ ،امگا ۶،و ویتامین ب میباشد و یک تقویت مهم سیستم مصافیتی است برعلاوه  یک کنترل کننده خوب سطح فشار خون بوده و غلظت خون را رقیق می‌سازد و مانعجذب کلسترول اضافی شده و باعث دفع تری‌گلیسیرید خون می‌گردد.

ضمنا باعث افزایش سیروتونین بیشتر شده و یک خوشی و فرحت را به بار می آورد.برای تقویه  قوه بینایی و قوه جنسی رول دارد و کم خونی ها را بهبود می‌بخشد.

ترکیب مساوی انجیر و عسل برای  درمان زخم معده بسیار مفید است و دم کرده آن برای سیاه سرفه ،برونشیت مزمن ،تورم حجره گوش و گلون مفید می باشد .

دکتر علیشاه جوانشیر

سدنی _استرالیا

۲۸ جنوری ۲۰۲۴ 

 

31 ژانویه
۱ دیدگاه

لب خندان کابل

تاریخ نشر: چهارشنبه ۱۱ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۱ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

لب خندان کابل

بنازم  بلبل  خوشخوان   کابل
بمیرم  کاش  در  دامان   کابل

سرو جانم به قربانش بسازم
اگر روزی شوم  مهمان  کابل

ز هجرانت همیش در ناامیدی
بمیرم   از   غمِ    پنهان   کابل

فدای دشت  های لاله زارش
هوای   تازه ی   پغمان   کابل

از  این  ماتم  اگر  روزی  براید
برویم  گل   تن   ویران    کابل

چه خونین گشته است دریای کابل
ز اشک چشم خون باران کابل

خداوندا   همه   چور  و  چپاول
فتاده  هر  یکی  بر  جان  کابل

الهی  حاجتم  را   تو   روا   کن
ببینم   من   لب   خندان   کابل  

    عالیه میوند 
فرانکفورت – جرمنی
۳۰ اگست ۲۰۲۱

 

30 ژانویه
۳دیدگاه

سنگِ آسیاب

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۹ دلو (بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۸ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

سنگ آسیاب

آستینم   مار  داشت ، بی خبر از مار من

می شگفتم  مثل  گل  ، در کنار  خار من

زندگی یعنی همین ، خوب و بد یک ره روان

او به  پنداری  روان  ،  با  دگر  پندار  من 

می رسد گاهی شبی ، کو ز دوزخ داغ تر 

نیستم دیگر به جز ،  گریه  های  زار  من 

می رود  اما  شبی  ، کو ز دوزخ  داغ تر 

با دلِ رفته ز دست ،   باز هم  دلدار  من

ای فلک سنگت بزن  ، نیستم شیشه دگر 

نی صدای  ناله ای  ،  تلخ ِ  ناهنجار  من 

رنگ کاغذ می پرد ، گر نویسم شرح خود 

زهر ریزم  در قلم  ،  باز  هم  خروار  من 

راز این دیوانه گی  ، کس نداند جز خودم 

باز هم یک  پرتگاه ،   باز  هم  تکرار من 

آه باز افتاده ام  ، کیست  تا دستی دهد 

کیست  درمانم  کند ،  باز هم  بیمار من 

زیر  سنگ  آسیاب  ، آرد  گشتم  بار  ها 

باز قد  بالا  شد  و  ،  باز  در  انبار  من 

باز هم غم رو برو ، پشت سر ، دیوار شد 

می رسانم خویش را ، بر  سر  دیوار من 

باز هم آتش زدن ، باز هم  هی  سوختن 

باز هم بیچاره گی  ،  باز  هم  ناچار من 

می خورم  اما  قسم  ،  بر  حریم  باورم 

گر چه سر بشکسته است، می شوم سردار من 

زندگی  لیلام  کرد  ، این  من ِ  ناکام  را 

می خرم خود ر ا خودم ، از سر بازار من 

شکیبا شمیم

30 ژانویه
۵دیدگاه

تیغِ الفت

تاریخ نشر: سه شنبه ۱۰ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۰ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

تیغ الفت
در دل بی تاب  من امروز تاب   دیگر است

آسمان  خاطرم  را   ماهتاب   دیگر  است

شاعرم خو کرده با آتش بس  و  با انقلاب

بعد هر آتش بسی یک انقلاب دیگر است

نیست آسان  آبروی  من  بریزی  ای عدو

می‌رود هرچند آب از چشمه آب دیگر است

باغ عشق من ز گل چیدن نمی گردد تهی

غنچه ء دیگر شود باز و  گلاب دیگر است

دل خراب عشق دلبر می شود  هر دم ز سر

هر چه آبادش کنم  بینم خراب دیگر است

برگ برگ هر درخت  از صد کتاب آورده  حرف

هر چه بشماری  هزاران  سر کتاب دیگر است

بی ستاره   کهکشان  باورم  هرگز  مباد

ابر طوفان هم کند باز آفتاب  دیگر است

از درون زخم احساسم حلاوت می چکد

تیغ الفت چون بُرُد آن التهاب دیگر است

شکیبا شمیم

30 ژانویه
۱ دیدگاه

گفتگوی عاشق با معشوق !

تاریخ نشر: سه شنبه ۱۰ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۰ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

گفتگوی عاشق با معشوق !

دوش  اندر  بـاغ  دیدم   دلربایِ   خویش  را

آن  مه ی  زیبا  نمایِ  مه  لـقایِ  خویش را

گفتمش کی از لبِ خود شاد میسازی مرا؟

گفت بر من کم بزن‌ حرفِ جفایِ  خویش را

گفتمش از یک نگه دین و  دلم  را  برده ای

گفت : قربان کن دلِ درد آشنای خویش را

گفتمش تاکی کشم جور و جفایت را بجان؟

گفت تا وقتِ  که  یابی  با  وفای خویش را

گفتمش ازعشقِ تورسوای عالم گشته ام

گفت از ما چشم  گیر اینک نگای خویش را

گفتمش بیتو مرا این زنده گی بیهوده است

گفت از بهرِ خدا  کم  کن  صدای  خویش را

گفتمش پنهان شبی آیم به سوی مسکنت

گفت نکشایم به رویت من سرای خویش را

گفتمتش شور و نوا و آهِ من  بشنو  بگوش

گفت پیش من مکن شور و نوای خویش را

گفتمش گر “انوری “از تو  بخواهد کام  دل

گفت از  الله  بخواه  هر  مدعای  خویش را

حاجی فریدالله انوری فکری

30 ژانویه
۱ دیدگاه

تساهل در برابر نقد، پذیریش کیفیت است

تاریخ نشر: سه شنبه ۱۰ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۳۰ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

تساهل در برابر نقد٬ پذیرش کیفیت است

بررسی و سنجش از مبانی عقلانیت سیاسی در مهار سرشت قدرت٬

جان کلام نزاع ها و کشمکش های سیاسی می باشد که

ظرفیت پذیرش آن٬ نمایانگر بلوغ عقلی طرف است….!

شرح استدلال:

امام اعظم أبو حنیفه علم را تضرع تبیین می کند. زیرا خداوند در مقابل جاهل امر کرده: وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا …آیه

پس متضاد جاهل که عالم است و سلام کردن هم تضرع و تضرع یعنی علم می شود. در سیاست قبول کردن مخالف سیاسی یعنی اینکه دولت میراث پدری و یا مالکیت فردی گروهی کسی و یا کسانی نمی باشد. از این جهت اپوزیسیون و کیفیت عمل از مبادی خرد٬ بمنظور منافع عمومی ضرورت جامعه سیاسی است. البته چگونگی نقد٬ نیز عقلانیتی بوده٬ که اهل آن٬ یعنی نقاد شدن را سیری آگاهی تا دانایی پدیده لازمست.

که رویکرد اثبات گرایانه در أفغانستان کارآمذ بنیادی ندارد و تجربه هم گواه آنست. زیرا مبدا گرایی و علت شناسی پدیده و از تجارب دیگران٬ که با ارزش های حاکمه کشور تطابق دارد می تواند دست یافتنی گردد.

از این جهت ژونالیست تحقیقی که بگونه تسلسل بطور مثال عنوانی: (سرشت قدرت و أفغانستان) کار کرده باشد من نمی شناسم و آزادی بیان هم پسا ۲۰۲۱ در کشور بصورت نسبی قابل محسوس و ملموس می باشد. که دانایی از علم حقوق و سیاست با عناصر خبری آب حیات جریانات سیاسی کنونی أفغانستان و روح عناصر خبری٬ که در لینک ذیل نیز شرح داده ام… عریان ساختن عدم خادم بودن گروه حاکم در أفغانستان و متحد کردن مردم بمنظور تغییر در أفغانستان هم٬ در بستر رسانه های جمعی٬ برق آسا می توان شود. زیرا فرصت خلق می شود٬ و هستی ما بزرگترین فرصت برای تغییرست. که هستی با تلفیق زمان٬ یعنی حال و خلاقیت در سرنوشت خویش…

تحلیلی برای ژورنالیستان أفغانستان 

http://www.arianafghanistan.com/UploadCenter/111_Faqiri_A_Baray_Jornalistan.pdf

محمدآصف فقیری

29 ژانویه
۱ دیدگاه

تشنه کامی ها

تاریخ نشر : دوشنبه ۹ دلو(بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

تشنه کامی ها

بار ها  گفتم    بدنیا   مست   حیرانت منم
چلچراغی  در    میان   هر  شبستانت منم

چون بنفشه سر فرو آورده ام  در راه عشق
گر کند سجده  به کنج   پاک   دامانت منم

چون  گرانسنگی  فتاده  در  رهی امید  تو
چون گهر  در ساحل دشت  و  بیابانت منم

بر   نمی  آید  ز  صحرای    غزالانت   غبار
چونکه  گرد   پای  آن   فوج   غزالانت منم

با که گویم شرح حال خویش  را شهناز من
در  گلستان   ادب   چون   عندلیبانت منم

مستی حسن  تو دارد  دامن  فیض  سوال
آنکه   می نالد  به  پای  کوی  جانانت منم

خورشید حسنت  همی  تابد  بدور  گردنت
منتظر    بر   دامن    صبح  گریبانت منم

از فروغ  آن  لطافت های  حسنت  سوختم
عا شق   شوریده ئ   پیدا  و  پنهانت منم

شوق  موج  زلف پیچان  تو دارد اضطراب
عمر ها   در  بستر   خواب  پریشانت منم

تشنه کامی ها مرا دارد در صوم  و صلواه
در   تمنای   همان    سیب   زنخدانت منم

همنشینی را  ازان معراج  حسنت  دیده ام
واعظی گشتم که اکنون  مرد میدانت منم
ملا عبدالواحد واعظی
۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی
۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی
29 ژانویه
۱ دیدگاه

قسم

تاریخ نشر : دوشنبه ۹ دلو(بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

قسم

به چکه چکه ی هر اشک بی بهانه  قسم

به تار موی  رها گشته  روی  شانه قسم

به  کفتران  خموش  نشسته  بر  لب  بام

پرنده ای که  نخوردست آب و  دانه قسم

قسم به قامت در خون نشسته ی خورشید

به آفتاب  که سر می زند  به  خانه قسم

به.  شوق   دیدن  یارم  نمی  برد  خوابم

به  درد  بی تب و  تاب  غم  شبانه قسم

به اشک های  غم انگیز  شاعرانه ی من

به شعله ی که ز دل می کشد زبانه قسم

به  درد   من   که  رفیقم  خود  خدا   داند

به  پاره  پاره ی  هر  زخم  جاودانه قسم

که  داغ   های    محبت    نمی‌رود   یادم

به این غزل که  شده آخرش ترانه قسم

مریم سپهر

۲۷ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ 

28 ژانویه
۱ دیدگاه

مٌرغِ دل

تاریخ نشر: یکشنبه ۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

مٌرغ دل

این چه  رازیست  ز  هوا  بوی  شفا  میاید

این چه عشق یست ز دل شوق وفا میاید

طلبم نیست به جز  از حرم  عشق و  صفا

محبوب   رفته ی   من   با   چه   ادا   میاید

منم    آواره    و     اندر    طلب    یار   هنوز

تن  من   لرزه  کنان  دست  به  دعا   میاید

درِ  دروازهِ  این  کلبه   ما   رو  به    سکوت

مرغکِ   خسته    دلم    روی    هوا    میاید

به جز  از  مهر  و  وفای  تو  نباشد  در   دل

چه  عجب   مرغک  دل  همچو  هما  میاید

مرغ دل مست و غزلخوان شده از فرط خوشی

غم  دل  کرده  رها  چه  خوش   لقا  میاید

     عالیه میوند 

۲۵ آگست ۲۰۲۱

فرانکفورت جرمنی

28 ژانویه
۱ دیدگاه

نبض ثانیه ها

تاریخ نشر: یکشنبه ۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

نبض ثانیه ها

کوله بار خود را جمع می‌کنم
شاخه های شکسته از عشق را
در آشیانه خاطرات
هر روز مرور می‌کنم
نبض ثانیه ها
امیدیست به دیدار دوباره
قدم می‌زنم بر وادی معشوق
مانند رهگذر در گلشن بی انتها
زنده می‌شود رویا های تو در من
بی خیال!
از این دنیای پر شور
با تو ! کنار دریای چشمانت
چون ماهی آزاد شناورم
در آرامش تمام
عاقله قریشی
۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی
ملبورن – آسترالیا
28 ژانویه
۲دیدگاه

مخمس بر غزل عارف و بیدل شناس مرحوم استاد عبدالعزیز مهجور (رح)

تاریخ نشر: یکشنبه ۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

مخمس برغزل  عارف و بیدل شناس

مرحوم استاد عبدالعزیز مهجور« رح »

ما درد و غم و  محنتِ پیهم کشیده ایم

از مردمان ظالم و بی رحم کشیده ایم

چون ماتمی به ماۀ  مُحٓرم کشیده ایم

در  روزگار  رنج  دو  عالم   کشیده ایم

بار گران به دیده ای پر نم  کشیده ایم

 

کارجهان و جمله جهان است درد سر

باید بیرون رویم  ازین  ورطه ای  پسر

گرقصر وجاه ومسندی سازیم زسیم و زر

گر آسمان  شویم  غباریست  در نظر

ورخاک گشته ایم بدل غم کشیده ایم

 

ما  دشمن  دیرینۀ خویش  را  نیافتیم

بسیار  جستجو  و  پی   او   شتافتیم

رستم صفت به معرکه ها چون بتاختیم

سهراب وار سینه به خنجر شگافتیم

خطی به نوشداروی رستم کشیده ایم

 

آن یار بسوی ما بدلِ رحم ندیده است

افزون نخواسته ایم وحتی کم ندیده است

در شادی و طرب و به ماتم ندیده است

گاهی بسوی ما به غلط هم ندیده است

درحسرت نگاه چقدر غم کشیده ایم

 

اسلوبِ راۀ عشق بسی جانسپاری است

پاداش این عقوبت از آن زخم کاری است

آبِ جبین خجلتی بی پرده داری است

عصیان هرکجا که بود شرمساری است

گر در بهشت  چهره ای آدم کشیده ایم

 

بی روش دورِ زندگیم در ندامت است

گرسربه تیغ یار نهم جان سلامت است

مهر و وفا مسند و جای کرامت است

بیدوست لحظه های  فراقش قیامت است

یعنی نفس به غصه چو ماتم کشیده ام

 

هرگز به تو مباد دمی بغض و کینه ام

من مرغ بامِ عشقِ تو و  دانه چینه ام

جلال چنین گُزید که  ترا شد  گزینه ام

مهجور داغِ حسرتی سر زد ز سینه ام

آه از  دلِ  شکسته  دمادم  کشیده ام 

سید جلال علی یار

جنوری ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

28 ژانویه
۳دیدگاه

سوگ نامه

تاریخ نشر: یکشنبه ۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

سوگ نامه

دیگر نمانده  چیزی  به   یَغمای   زندگی

اینک نشسته  ایم   به  تماشای   زندگی

بامن به گفتگو شده است ذهن خسته ام

از  عُمر  رفته   گوید  و  نجوای  زندگی

هرگز   ندیده   آبِ  خوشی  نای  میهنم

ما تا  کجا  رویم  به  دعوای  زندگی ؟!

تا کَی  ز  درد ، ناله  کند  دُختِ  میهنم

همچو  گدای   پیری   تقاضای   زندگی

هرگز ندیده  حامی و  یاور کنارِ  خویش

تنها   گُذَر     کند    به  تمنای   زندگی

این سوگ نامه را  نشود  خوبتر نوشت

دیگر  نمانده  مَیلی  به  فردای  زندگی

پروانه شیرین سخن

۷ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی

27 ژانویه
۱ دیدگاه

چشم در راه

تاریخ نشر: شنبه ۷ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۷ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

چشم در راه 

میدانی که میدانم ،

نیمه شبان

وقتی فکر میکنی خوابیده ام

میایی

و من به حرمت آمدنت

خویش را به خواب میزنم

تا تو دلخوشی هایت را

در زلفکان پیچ در پیچ من

که با سر انگشتانت

عشق را نفس میکشند ، ببافی

و لبانم را با لبان مستت ببویی

و با چشمان دلواپست

غزل های تنم را بسرایی

اینرا گفتم که بفهمی

آمدنت را هر شب

چشم در راه ام.

میترا وصال

۲۷ جنوری ۲۰۲۴

لندن

27 ژانویه
۴دیدگاه

از کجا آورده ای ؟

تاریخ نشر: شنبه ۷ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۷ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

سروده ای از شاد روان استاد علی اصغر بشیر«هروی» را انتخاب نموده ایم که بتاریخ هفتم دلو

۱۳۵۰ خورشیدی برابر با بیست و هفتم جنوری ۱۹۷۲ میلادی دقیقا ۵۲ سال قبل

در شمارهء ۱۹۱ جریدهء ترجمان با نام مستعار ب – عامی بنشر رسیده بود.

 از کجا آورده ای؟

ای فقیر ، این قرص  نانرا  از  کجا  آورده ای؟

گر  خریدی   پول   آنرا   از   کجا  آورده ای ؟

برف می بارد تو هستی  همچنان  جویای کار

اینقدر  تاب  و  توان  را   از  کجا  آورده ای ؟

بوت  پایت  کی  دهد از عهد  دقیانوس  یاد

یاد گارِ   باستان   را    از    کجا   آورده ای ؟

رنگ تو گه  کاهی و  گه  زعفرانی  می شود

رنگ  کاه  و   زعفران را  از  کجا  آورده ای ؟

آرزوی  گوشت   داری  اشتهای   میوه   هم

اشتهای  آنچنان    را    از   کجا   آورده ای ؟

آهِ  جانسوزت  شرر  بر  خرمن   دل  ها  زند

جانِ  من  آتشفشان  را  از  کجا  آورده ای ؟

دامن صد  پاره ات  از گوهر اشک  است پر

دیدهِ  گوهر  فشان   را  از  کجا  آورده ای ؟

دک دک از سرما  تنت چون بید میلرزد ، بگو

لرزه های  بی  امان  را  از  کجا  آورده ای ؟

از تپشهای دلت  پیداست که  داری  مریض

این دل حسرت  نشان را  از کجا  آورده ای ؟

ساعتت  با  رنج  ها  تیر است  در  ایام عید

رنج   های  بیکران   را   از  کجا  آورده ای ؟

شهد و  حنظل را بهم آمیختی در شعر خود

« عامی »این سحرِ بیانرا از کجا آورده ای ؟

 

27 ژانویه
۳دیدگاه

هبوطِ عشق

تاریخ نشر: شنبه ۷ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۷ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

هبوط عشق

                                     به یار

میشنومت

در سرزمین صدا ها

که هبوط عشق

مرا از من ربود

و صدای تو

مرا از من جدا کرد

و به دریاچه ی عشق ها سپرد 

دیگر منی نیست

تا در خود شنا کنم 

هما طرزی

 ۹ جنوری ۲۰۱۴

  نیو یورک 

 

27 ژانویه
۱ دیدگاه

عالم امکان

تاریخ نشر: شنبه ۷ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۷ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

عالم امکان

خیال  آباد  این   عالم   ندارد   فرصتی  دودی

فرای  این  خیالات ،  فکر  ها   دارند  معدودی

 تمام تار و پود ما شکست آماده ی درد است

نفس ها می‌کشیم اما‌ ندیدیم‌ مایه و  سودی

به رنگ شعله داغ از سرکشی ها می‌کشیم آخر

فنا  را  کی   کند   باور  گمان  و  فکر  نمرودی

تبسم  ها   تاثر   ها  بکارد    در    زمینِ   یاس

جهان  را  ترک  گویی  تا  بیابی  نیک  مولودی

حباب   فرصت   هستی  دوام  را  بر  نمی تابد

 سراب آباد موج است این نیابی آبِ مقصودی

 سراغ  عافیت   کو  اصل  آن  زیر  زمین  باشد

سر این خاک زیستن نیست جزیک فکر مردودی

سمن پویان، سیمین پوشان، قبایی ازفنا پوشند

 شگفتن، خنده  کردن  از برای  عیش مفقودی

 نفس گر میرود سوی کجا آباد افسوس است

بدستت گر نگیری  شعر  ناب  و  بربط  و رودی

شکنج گیسوانش در شکنجه سخت استاد است

به ( تنهای ) غمین  دلبر  ندارد  الفت  و جُودی

عبدالخالق تنها کاشفی

27 ژانویه
۱ دیدگاه

نادان را از هر طرف که نوشت نادان ست!

تاریخ نشر: شنبه ۷ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۷ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

نادان را از هر طرف که نوشت نادان ست!

اولین گام بسوی دانایی ، شناسایی جهل موجودست….!

شرح مطلب:

جوهر عقل و سیر تفکر در دین این اجازه را برای ما نمی دهد. که فقط با یک ترجمه تحت الفظی٬ حکم از متن مقدس صادر کنیم٬ زیرا سبب نزول٬ مکی و مدنی٬ تفسیر آیه بل آیه و احادیث در تفسیر آیه و مفسرین و حتی برداشت های حکماء و دانشمندان غیر مسلمان هم در مورد که مارا عمیق سازد. و به این معجز الهی که اگر مفسر زمان نباشد معجزه نیست. البته چند ایه مشخص که حکم آن توسط آیه دیگر و یا حدیث معتبر منسوخ شده نیز می باشد که فقط مربوط همان زمان می شد که نازل شده است.

که اگر با ترجمه تحت الفظی از آیه ۳۳ سوره احزاب تعبیر و توجه زن ستیزی و محرومیت از حقوق تحصیل خانم ها کنیم٬ باید خاطر نشان کرد: که در حادثه افک بی بی صاحب عایشه مادر معنوی ما٬ در خانه خود نبود یعنی بالاتر از ده آیه برای تصدیق پاکدامنی مادر ما نازل شد. سوال اینجاست که در آیه ۳۳ سوره احزاب گفته شده به زن ها: که در خانه های خود بمانید و همچون دوران جاهلیت در میان مردم ظاهر نشوید…. که مادر ما بی بی صاحب در خانه نبود در افک؟ یعنی قرار گرفتن و آرامش در خانه دل است که آنجا قلب مدروک عقل و عقلانیت را مکتب و دانشگاه٬ که در بیرون شدن همچون دوران جاهلیت با مکتب رفتن و دانشگاه رفتن و وظیفه و رزق حلال پیدا کردن فرق های ژرف دارد. اینکه علم دنیایی بالای زن و مرد به حسب ضرورت فرض کفایی می باشد٬ این شما و تمامی مراکز فتوای جهان٬ اما زن در برابر زن خود محرم است در امور اجتماعی٬ و تخصص این امور اجتماعی دانشگاه٬ و در درون انسان٬ شیطان هم جنسیت ندارد یعنی عقل و جوهر که نار و روشنی است که این دشمن نامریی را می سوزاند. و از اینجاست که خواب عالم را خداوند عبادت حساب می کند.

حالا برای دانستن اسلام سیاسی یا دین وسیله برای قدرت رسیدن٬ بایستی اینطور سنجش کرد: افغانستان در ۱۹۹۷ و ۲۰۲۱ توسط طالبان به اسلام مبدل نشده و پاکستان ۱۹۴۷ به بعد٬ و قدرت های استخباراتی جهان در منطقه از بن لادن گرفته تا حمله نظامی و اکنون که پول هفته وار و غیره…٬ همچون حلقه است که تمام این عناصر را باهم ربط می دهد و هیچ چیزی تصادفی نیست. و خوشبختانه که در عصر انترنت و رسانه٬ جعل تاریخ ناممکن شده است.

که تمامی مشکلات و نقض های حقوق بنیادین مردم را یک نقطه پایان است و آغاز سعادت عدالت اجتماعی که مردم و الخصوص جوانان بخاطر سرنوشت شان متحد شوند.

پیشنهاد می کنم: لینک های ذیل را نیز مطالعه کنید:

http://www.arianafghanistan.com/UploadCenter/111_Faqiri_A_Marzgozari.pdf

https://jameghor.com/article/تقدیر-نویس-نامرئی-سیاسی-افغانستان-با-ک/#disqus_thread

محمدآصف فقیری

26 ژانویه
۱ دیدگاه

آرزو

تاریخ نشر: جمعه ۶ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۶ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

                  آرزو         
براى این دل تنگم دگر  صفایى  نیست
شفاى این دل پردرد را  دوایى  نیست
ببین که جار زده ام در جهان  بخاطر تو
اگر که می شنوى، پس چرا  صدایى نیست
به یاد قامت و قدّت  سرود  می خوانم
که جز تو  حضور  رقیب   جائی نیست
اگر   به    در  بزنم  و  تو   عیان  نشوی 
همان که قسمتِ من چون تو دلربائی نیست
پوهنمل احمد ضیأ حق شناس
هرات – افغانستان
26 ژانویه
۱ دیدگاه

قسم

تاریخ نشر: جمعه ۶ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۶ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

قسم
مرا قسم به  زمانی  که رفت  از دستم
مرا به چالش هر لحظه درحساب قسم
بدون  تو  چه‌  قدر  در  بساط   غم  دارم
شبیه   کالبدم   بی‌  تو   روح   کم   دارم
به شام‌ های  پر از  اضطراب  و  تنهایی
به  قرص‌  خوابِ   بدون   صدای   لالایی
مرا نه  برف  زمستان ، ( بهار ) می‌بلعد
 بدون     تو      مرا     روزگار     می بلعد 
ز ریشه‌ های خودم دورم و فرارم نیست
مرا   نه  واژه‌ی   غربت  ،  دیار  می‌بلعد
ترا به کابل و قندهار  و  چشم یار قسم 
و  بر سیاهی   یک  لحظه  انتظار  قسم
به جنگ  غزنه و  هلمند بلخ و فیض آباد
به   بی   ثباتی   اوضاع   قندهار   قسم
مرا بدون   تو   در  ایستگاه یی    تنهایی 
گلوی  سبز  مرا  ، بی تو ، دار   می‌بلعد
مرا   به  ساده گی  کودکِ  درونِ  خودم
مرا به هر چه یقین است و اعتبار قسم
اگر   به  دفتر  و  دیوان  من  ورق  بزنی
 ترا  همچون  هوای  شهر   (پنجشیرم) 
از   کابل  تا  به  قندهار   دوست   دارم 
به  اوج  می‌رسم ، اما ، شبیه اعدامی
مرا   نه  واژه‌ی   غربت  ،  دیار  می‌بلعد
داکتر بهار قریشی 
نیویورک – امریکا 
بلعیدن = از بین بردن 
کودک درون = خوی کودکانه 
بی ثباتی =نا آرامی
26 ژانویه
۳دیدگاه

شمع های بی شمار

تاریخ نشر: جمعه ۶ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۶ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

شمع های بی شمار
یک نفس باقی‌ست به دیدارتو
به یادت تا سحر بیدار
با دلواپسی ها ستاره می‌چینم
تو درآسمان دلم
با‌کبوتران شعر سرایدن
میان اندوه
عبور از سرزمین عشق
سفری به سیاره غم ها
پیام از قفس
غچی های بی‌ پرو بال
افسرده با‌ناله های شبگیر
بابال های سوخته
بادیدگان خیره‌ی ابرها
اما ایستادگی می‌کنم
هر روز شمع های بی‌شمار
سینه‌ی پردردم
برایم اشک می‌ریزد
عشق‌ات را در شب های
تارم روشنی می‌بخشد. عالیه میوند 

۹ نوامبر ۲۰۲۳
فرانکفورت – جرمنی
26 ژانویه
۳دیدگاه

حدیث روزگار !

تاریخ نشر: جمعه ۶ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۶ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

حدیث روزگار !

هــزاران   قصۀ  نــاگـفـته  دارم

ز کــاخ دل نـهــان  و  آشــکــارم

حکایت هاست زین چـرخ زمـانه

نهـفــتــه  در  کـتــاب  روزگــارم

گـهـی افـــتــاده وگــه دربـلـنـدا

در ایــن  وادی  تپیدن بــود کارم

بسی  اسرار دارد  چرخ  گردون

کــه گم شد ازکـفـم لیل ونهــارم

ولی شکـرا که درهستی دوران

چــراغ  راه ست  لطف  کردگارم

چه نعمت هاعطا کرده  به عالـم

سرسجـده به شکــرش میگذارم

چـو بــوی گل  بـیا بگــذر از اینجا

که بــاتـو  چون  گلاب   نوبهــارم

عزیزه”  رمز دل را  بــا  تو گوید

بـیـا بشنو حــدیــث پــرشــرارم

عزیزه عنایت

جنوری ۲۰۲۴

26 ژانویه
۱ دیدگاه

زنجیر جهل

تاریخ نشر : جمعه ۶ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۶ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

زنجیر جهل 

کاش می شد در  مسیرِ  زندکی

 آنچه  را  گم   کرده ام   پیدا کنم

 نیمه شب ها  عاشقانه  خلوتی

 با خدای  پاک و  بی  همتا   کنم

 بازگویم در حضورش راز خویش

 سردهم من نغمه و آوازِ خویش

 مرغکی پر بسته ام در این قفس

 باز خواهم سوی تو پروازِ خویش

 ای خدای  خوب  ای  یکتای  من

 بسته اند زنجیرِ جهل در پای من

 ساقهُ   پربارِ   علم    آتش   زدند

 تا بسوزد  دین  و هم  دنیای من

 کاش می شد پرده بردارم کنون

 راز  های   خفته  را  افشا   کنم

 زاهدِ    کورِ     عبا   بر  دوش  را

 شیشه در  زیرِ  بغل  رسوا  کنم

 گویمش ای بی خبر ازعقل و دین

 تا بکی درخوابِ غفلت‌ این چنین

 همچو ابلیس رانده از درگاهِ حق

 وز شرارت  مُهر  داری  بر  جبین

خود مپنداری که بر اندامِ خویش

 جامهُ سبزِ  بهشت   را   دوختی

 ایکه   آتش  در  چمن  افروختی

هیزمِ    دوزخ    بخود    اندوختی

 مریم نوروززاده هروی

 ششم اسد ۱۴۰۲ خورشیدی

 بیست و هشتم جولای ۲۰۲۳ میلادی

 “از مجموعهُ”میهن عشق

هالند

26 ژانویه
۳دیدگاه

ای عاشقان

تاریخ نشر: پنجشنبه ۵ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۵ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

میلاد معطر مولود کعبه حضرت علی (ع) را تبریک و تهنیت عرض نموده، سروده اییرا که چند سال قبل سروده شده خدمت خواننده گان محترم پیشکش می نمایم:

قیوم بشیر هروی

به اجازه ای حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی « رح»

ای عاشقان

” ای عاشقان ای عاشقان “، پیرو جوان درکوی او

شور و  نوا  دارند  همه  ،  هر یک  روانند  سوی او

عمری اگر حیران شوند ، نالان و  سرگردان شوند

در جاده  های  بی کسی  همدم  شود  بازوی  او

دل ها ز دست  رفته  چنان ، با  ناله  های  بیکران

از  بلخ  بامی  تا   نجف  ،    دیوانه ی   جادوی   او

عشق  علی  غوغا کند  ، بس  عالمی  شیدا  کند

آشفته  گردد  هر دلی  ،  گر  بر  نگردد   سوی او

یارب دلِ  شیدای  من  ، افتاده  است  در پای من

فریاد  ها   دارد  بلند  ،   دلبسته ای  گیسوی   او

عالم دگرگون می شود، بیچاره افسون می شود

بیند  اگر یک   لحطه ای   آنصورت    ماهروی    او

دلها رود از دست شان ، لطف خدا کرد هستِ شان

یکباره بی خود  می شوند ،  هر آن ببینند روی او

بنگر   رخ   زردِ    مرا   ،    غمناله    و    دردِ     مرا

گردد  مداوا   ای « بشیر »  گیرم  اگر  داروی  او

قیوم بشیر « هروی »

ملبورن – استرالیا

بیست و یک نوامبر ۲۰۱۷ 

 

26 ژانویه
۱ دیدگاه

کتاب بسته را مانم

تاریخ نشر : پنجشنبه ۵ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۵ چنوری ۲۰۲۴ میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

محترم امان صحرائی

 

کتاب بسته را مانم

بر و باری  ندارم شاخهء  بشکسته  را  مانم

به مقصد نارسیده  رهنورد  خسته   را مانم

نگیرد هیچکس از متن و فصل و باب من فیضی

ز چشم افتاده  در تاقی کتاب بسته را مانم

نیابد  هیچگاه  پایم  صفای  ریگ  ساحل   را

به کل در فهر دریا کشتیی بنشسته را مانم

ز گقت و گوی با ارباب دانش فیض  میجویم

اگر جاهل به حرف آید دهان  بسته  را مانم

نبردارد درحت دوستی از سوی من زخمی

به دست ناتوانی تیشه ای بیدسته را مانم

نیم من واعظ و آخوند وشیخ و زاهد و مفتی

ریاکاری  ندانم  صوفیی  وارسته   را   مانم

به روی صفحهء  ذاتم  چکیده  رنگ  استغنا

ز  دام  ذلت  و  خفت  عقاب رسته را  مانم

مقابل گر شوم با  دشمنان  خانه  و  خاکم

همیشه از کمان  قهر ،  تیر جسته را مانم

اگرچه   بته ای   پژمرده   و   پیر  گلستانم

هوای عشق اگر  آید گل نو رسته را  مانم

امان صحرائی 

جرمنی