۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

31 جولای
۳دیدگاه

پرستوها

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه 9 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -31 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

پرستوها

                به خودم

 پرستو های عاشق

پر صدا پرواز میکنند

و بیصدا میمیرند

پرستوها شب را

                در لانه های بی‌ در سحر میکنند

و روز را در دشت های سرسبز

امید،

امید،

بازهم امید ، 

به عطردیدار پرستو های همسایه 

 

شاید در لانه ی همسایه بستری

برای امید های خوب باشد

تا آهنگ عشق را از سر گیرند

هما طرزی

نیویورک

 ۲۶ فبروری ۲۰۱۳

 

 

31 جولای
۲دیدگاه

شهر عاشقان

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه 9 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -31 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

شهر عاشقان

 

به  شهر  عاشقان   دلداده‌ی    دُردانه‌ی  دارم 

بدور   کهکشان   گیتی   من    پروانه‌ی    دارم

به هرجا دست و پا کردم نشد حاصل مراد من 

درون سینه‌ی  خود  سوزی   آتشخانه‌ی دارم

دو چشمم میشود روشن جمالش تاکه می بینم

پری رو صورتی رخساره ماه  مستانه‌ی دارم

فضایی دلبری هایش چنان   جاکرده بر جانم 

شکیل شهریاری خوش سخن فرزانه‌ی دارم

ز سر تا پا ز پا تا سر چنان   پیچید  به اندامم

چنین شوخی سیه  مستی ز خود بیگانه‌ی دارم

ز لب هایش دهد آبم ز کام اش  شهد ناپیدا

چه معجون   بیآمیغِ    عجب    پیمانه‌ی دارم 

میان خرمن مویم  کند   انگشت    هایش را 

مخلد باد  عمرش  پر نوازش   شانه‌ی  دارم

گهی هوشم برد تا نا کجا   آباد این هستی

گهی جانم ستاند  بی گنه   جرمانه‌ی دارم

فقط با طالع  محمود یاری   اینچنین باشد

وگرنه هر که  گوید بازگو   افسانه‌ی دارم 

——————————-

بامداد شنبه ۰۸ اسد ۱۴۰۱خورشیدی 

که برابر میشود به 7/30/2022 ترسایی 

سرودم

احمد محمود امپراطور

31 جولای
۱ دیدگاه

جان ناقابل

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه 9 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -31 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

جان ناقابل

 

 بيا چون سيل جارى شو، ز بنيادم بكن  هر دم

 كه در كنجى  فرو   افتاده  مثل   ذره ى گردم

بهار من گذشت و فصل تابستان، خزان هم طى

 بتاب اى  آفتاب   اينك  درون  كلبه ى سردم!

 چه گویم من ز غوغايى كه بر پا گشت با يادت

 بيا بنگر به حال من، چه پر سوزم!چه پر دردم!

ندارم چون متاعى تا كه  سازم من  فدای تو

همين يك  جان  ناقابل  به  قربان  تو   آوردم

 ندارم بيشتر   جز جان به  راه  تو فدا  كردن

 هر آنچه لايقت باشد ز جان و  دل ادا كردم

امان“! فكرى بكن حالا، بينديش اندكى زين بعد

 فریب فكر باطل را به راه   دوستان خوردم

 امان قناويزى

 

 

 

30 جولای
۱ دیدگاه

درگذشت استاد صالح محمد خلیق

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  8 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -30 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

درگذشت استاد صالح محمد خلیق

در پاییز سال ۱۳۹۹ خورشیدی، سفری داشتم به شهر مولا علی؛

شهری سرشار از خاطرات ناب و دیدارهای فراموش‌ نشدنی.

 در این سفر، توفیق آن را یافتم تا شماری از شاعران و شخصیت‌
های فرهنگی آن دیار را از نزدیک ملاقات کنم. 
یکی از لحظات درخشان این سفر، دیدار حضوری با 
استاد فرهیخته، صالح محمد خلیق بود؛
 کسی که سالها از طریق پنجره‌ های مجازی و صفحات
اجتماعی با ایشان در تماس بودم، اما این دیدار نخستین
ملاقات رو‌ در‌ روی مان بود.
با کمال مهربانی و فروتنی، مرا به خانه‌ اش دعوت کرد و با
رویی گشاده و آغوشی گرم، پذیرایی نمود. 
ساعاتی دلنشین را در کنار ایشان گذراندم؛ 
از شعر گفتیم، قصه کردیم و سرانجام به کتابخانه شخصی‌
شان رفتیم؛ 
جایی که گنجینه‌ای از اندیشه و خرد بود.
 استاد خلیق با مهر تمام، شانزده جلد از آثار خود را که با
قلم توانای ایشان به زیور چاپ آراسته شده بود، با دستخط
خود به من اهدا کردند؛ یادگاری‌های ماندگاری که برایم
ارزشی فراتر از واژه‌ها دارند.
امروز با اندوهی سنگین و قلبی لبریز از حسرت، از طریق
رسانه‌های اجتماعی باخبر شدم که استاد خلیق در
سانحه‌ای ناگوار در حوالی دروازه شادیان شهر
مزار شریف، جان به جان‌ آفرین سپردند.
به قول حضرت بیدل رح
عبرت مرگ کسان سلسلهٔ خجلت ماست
رشته از هر که شود باز به  مـا  می‌پیچد
این ضایعه بزرگ را به جامعه اهل فرهنگ، شعر، ادب
و به خانواده گرامی خلیق تسلیت می‌گویم و برای
روح بلند و ملکوتی آن استاد فرزانه، علو درجات و
بهشت برین را از بارگاه الهی خواستارم.
إنّا لله وإنّا إليه راجعون
با اندوه فراوان 
احمد محمود امپراطور
چهارشنبه ۸ اسد ۱۴۰۴ خورشیدی

30 جولای
۳دیدگاه

 کلمهء لاله در اشعار داکتر اسدالله حیدری

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  8 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -30 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 کلمهء لاله در اشعار داکتر اسدالله حیدری

 

استفاده از  کلمهء لاله در بعضی از  سروده ها که در  اینجا

تنها از معدود فرد ها یا دوبیتی هاییکه  درآنها کلمهء لاله

بکار رفته است،تذکر داده میشود.

 همچنین دربعضی اشعار کلمه لاله

در جایگاهِ  عنوان شعر قرار گرفته است .

 

شهرلاله

گفتم صنما نام خوشت گفت،لاله

چشـمـان قشنگت، بهتـر زغـزاله

گفتـم زکجا آمده ای،ای ماه روی

گـفـتـا زشـمال وطـن،شـهــرلالـه

 

لاله روی زیبا

ای لاله روی زیبا،یکدم به پیش من آ

تا جان به تن بدارم، درخدمت توباشم

 

لاله زار

عمریست که زلاله زارخود دورم

اززاد گـــه وازدیــــارخـــوددورم

 

مادرجانم

عید آمد واز دیـارخود دورم

ازکشور لاله زار خوددورم

 

درد هجران

 سوخت کابل هم هرات وبامیـان وقنـدهــار

لاله سان داغم به دل،زشک یتیمان سوختم

 

اشک یتیم

 ظالمان رحمی نکردند،برجـوان وپیرتو

لاله سان غرقه بخونی،برشهیدانت قسم

 

سرو روان

درد  هجران مرا  ، از گل  میهن بزدای

لاله ویاسمن،هم شورفغانی به من آر

گذرت گربشود ، سوی بدخشان وطن

یارشیرین سخن  و لاله عذاری بمن آر

 

غم جانان

گرتوازخون شهیدان،همه گلگون گشتی

لاله سان داغ به دل،حال پریشان رفتم

 

سوختم،سوختم

 دشـت ودامـانـت بُـدی میـنـوی مـن

ازغم آن لاله زاران سوختم،سوختم

 

عقاب شکسته پر

زعاشقـان سـراپـردهء وطـن هسنـم

مرا بهشت زمین،لاله زارخودباشد

 

 

فریاد بلبل

زمین وآسمان خرسند،ملآئک شدهمه خندان

بشد رنگین ز لاله،دشت ودامان وطـن هرجا

 

خاک وطن

هرزمانی اگرآئید به سر تربت من

لاله از یاد شهیـدان،به مزارم آرید

 

زیبای من

بسکه زیبـاوقشنگ ونازنینی

لاله گردیده خجل از روی تو

 

غزالان رمیده

لاله رویـان مهـاجــربه وطـن  بــاز رســان

یا رب! آن آهوی مشکین،به ختن بازرسان

 

مادر افغان

لاله از خــون شـهیدان وطـن

سرزند درکوه صحرا،هرکجا

 

مرغک بسمل

جـانـا بفـدای قـد بـالائی کـه تـوداری

لاله خجل ازدست حنائی که توداری

لاله شده داغش به دل،از خال لب تو

قربان همان خال سیاهی،که توداری

 

غنچه دهان

برده دل ازکف من غنچه دهانی عجبی

لاله رخ سیـم بـدن،سـرو روانـی عجبی

 

ماه دوهفته

دست حنائیت جان،شرمنده کرده لاله

ماهروی ماهرویان،دوراز نقاب باشی

 

هفته نامهءافق

درآسمـان سدنی،هفت سـاله شد افق

سرخ رووسربلند،چون لاله شد افق

 

حنای دست یار

 یارم چـوحنا به دست گیرد

لاله زکـفـش،شکسـت گیرد

 

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

30 جنوری 2021 

سیدنی – آسترالیا

30 جولای
۱ دیدگاه

تاریخِ من، خون و خاکستر  روایتِ افغانستان

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  8 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -30 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

تاریخِ من، خون و خاکستر 

روایتِ افغانستان

ای خاکِ من، ای نامِ زخمی از هزاران سالِ درد،

بر سرت تاجِ   طلا   بود    ، زیر   پایت    لاله‌

 تویی تاریخ  زنده ،  با  نفس‌  های   بریده،

در دلت شمشیر و شعر است، در نگاهت خوابِ دیده.

 

از سُلاله‌های آریا، تا به کوه‌های بلند،

از بابل تا بلخ و بلندان، از سغد تا خطِ قند.

زبان‌هایت چون رود جاری، دین‌هایت از نور پر،

تو جهانی در دلِ یک خاک، پُر زِ اندیشه و شرر.

 

اما ای خاکِ پر افسانه، ای داغ‌دارِ بی‌لباس،

چه شد آن تاجِ تمدن؟ چه شد آن شیرِ حق‌شناس؟

باد آمد، طوفان گذشت، شمشیر شد قانونِ شهر،

دشمن آمد با دعا، با قران در دستِ زهر.

 

ای وطن، آغازِ جنگت از کجا شد؟ کی رسید؟

وقتی که شرق و غربِ دنیا، تو را دیدند چون پلید.

یک پل از هند تا آسیایِ میانه‌ی خفته،

تو شدی میدانِ بازی، خاک شد جانِ شکفته.

 

روس آمد با تانک و مرمی، گفت آزادی می‌دهم،

خون گرفت هر کوچه را، باز هم وعده می‌دهم!

آمریکا پس از دهه‌ها، گفت: نجاتت می‌دهم،

با هزار چکمه آمد، باز هم خنجر زدم.

 

طالب آمد با شریعت، پشتش باز هم وطن نیست،

نام دین بر لب ولی، کارش جز شمشیر و فن نیست.

رهبرانی پُر زِ کیسه، دست در دستِ غریبه،

فروختند جانِ ملت را، به لبخندِ فریب‌ده.

 

ملا، کمونست، دمکرات، پادشاه و جنرال،

همه نام‌اند، اگرچه هیچ‌کدامش نیست حال.

هر که آمد، گفت: “نجاتم از خودِ تو بهتر است!”

لیک در پایان، خودش هم قاتلِ یک پیکر است.

 

مکتب ویران شد، قلم افتاد، مادران گم کرده‌اند،

کودکان با بغچه‌ی خون، خنده را کم کرده‌اند.

ما صلح را نشناختیم، چون هماره وعده بود،

دروغ در جامی زرین، از زبانِ ساده بود.

 

ولی در این تلاطم، بود چیزی جاودان،

چیزکی از جنس غیرت، از غرورِ بی‌امان.

در دلِ مردم، هنوزم آتشی روشن بود،

گرچه سقف خانه سوخت، شعله در جان ماند زود.

 

هاکان‌ها برخاستند، از میانِ خاک و دود،

نسلی از درد آبدیده، نسلِ آگاه و سرود.

نه به مرمی تکیه دارند، نه به وعده‌ی وزیر،

با قلم می‌سازند امروز را، با نگاهی دستگیر.

 

ای وطن، با چشمِ خسته، رو به فردا می‌روی،

در دلِ هر ویرانه‌ات، باز هم معنا می‌روی.

تا زمانی‌که یکی هست، با دلی از عشقِ تو،

تویی زنده، با هزاران زخم، با امیدِ تازه‌جو.

هاکان نوابی

۵ می ۲۰۲۵ میلادی

ادمنتن – آلبرتا، کانادا

28 جولای
۱ دیدگاه

گل های حسرت

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 6 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 28 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

گل های حسرت

تا کی مرا  ز  غصه   فراموش می‌کنی؟

 حرف رقیب  را تو  مگر گوش می‌کنی؟

 من از فراق، تا به سحر خورده‌ خون دل

 با غیر، جامِ می تو چرا نوش می‌کنی؟

زین داغ‌ها که بر دل و بر سینه می‌نهی

گل‌های  حسرتم  زده  گلپوش  می‌کنی

 تا دیده‌ای ز گوشهٔ چشمت به سوی من

 تاراج  اختیارِ دل   و   هوش   می‌کنی

 من بی‌خیالِ روی تو یک شب نخفته‌ام

ای شوخ! از چه‌ام تو فراموش می‌کنی؟

ساقی! ز کیفیت که به چشم خمار تست

 رندان باده‌کش همه مدهوش می‌کنی

 گفتی: به عید آیم و عیدی  دهم تو را

 آن وعده را چو زلف، پسِ گوش می‌کنی

 در بین عاشقان  هدفِ  غمزه‌ات شدم

من را به یک نگاه ستم‌ کوش  می‌کنی

 قربان انتخاب   دو   چشمان   آبی‌ات

 کز جمله عاشقان، تو مرا خوش می‌کنی

 آیی اگر به بستر  این  «انوری» شبی

خود را ز بار ننگ سبک ‌دوش می‌کنی

 انوری فکری

28 جولای
۱ دیدگاه

جنجالِ سیاست

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 6 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 28 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

جنجالِ سیاست

همه عشقم، همه  جانم  وطن باد

وطن گلزار  و   بُستان   و چمن باد

 بهارانِ وطن، خوشرنگ و خوشبو

 پُر از عِطر و عَبیر، مُشکِ خُتن باد

 سراپایش گل‌  آذین  و  پُر  از نور

 کَفَن‌پوش از درختِ   نسترن باد

 سراسر، چشمه‌ سارانِ شفابخش

 ز آمُو تا به هِیرمند، جان و تن باد

معادن در دلِ هر سنگ و صخره

به دنیا شهره و رِکورد شکن باد

 به هر سو باغ و گلشن‌ها مجلل

 ز هِرات، تا  بَدَخشانِ   کهن باد

 به عشق و عاشقی، فرهادِ ثانی

 بدون شک، بشیرِ شیرین ‌سخن باد

 ولی افسوس! به کسبِ فَیضِ تعلیم

 تفاوت‌  ها   میانِ   مرد و زن باد

 به جنجالِ سیاست، حکمِ قدرت

 هزار اندوه، که بحثِ ما و من باد

 بشیر احمد بشیر شیرین سخن

28 جولای
۳دیدگاه

رشکِ آسیا

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 6 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 28 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی .  فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

 

رشکِ آسیا

نیایید    دیگر    نیست      هرگز 

شما را جای   امن  و   زندگانی 

درین کشور که رشک آسیا بود 

شده   نازل     بلای    آسمانی 

زبس بردند و ویران کرده کشتند 

نمانده   هیچ  از بودن نشانی 

همه جا گشته قبرستان و مشهد 

کند از   حال   ملت   ترجمانی 

مسلمان با مسلمان بس در افتاد 

نصارا خواند بر  ما ( لنترانی ) 

شرافت زیر پا شد ،مُرد وجدان 

برای یک   دو  روزه   کامرانی 

جهاد    ما     ندارد    ارمغانی 

بغیر از غارت و موشک پرانی . 

 صابر هروی

27 جولای
۱ دیدگاه

ندای صلح

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 5 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 27 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

ندای صلح  

ندای صلح صدای خاص   و  عام است  

زمین را زندگی  با  صلح  ، دوام است  

 چو آب و نان ،  نیاز است   و   حیاتی 

به صلح زیستن طریق شادکام است  

 بدور   بودن  ز فتنه  راهی  نیکوست  

بسی آدم ‌کُشی   فعل ِ حرام  است  

 ز   نیرنگ    و    عداوت     دور    باید 

که تخم    فتنه ، آغاز  خصام   است  

درخت  دوستی  خوش   بارور   باد

  که غیر  صلح ، میوه  ناتمام   است

  اگر  در  خانه     آید   مهر  و   الفت 

 چه عزت‌ ها و لذت ‌ها   بکام  است  

 دل آرام است و چشم از اشک بی‌غم 

اگر در کشوری صلح  در  قوام است  

 میان خلق  اگر صلح گشت  محقق 

 چراغ  مهربانی  خوش خرام است  

 قلم  برتر  ز شمشیر  است ،  زیرا 

 که صلح  والاتر از تیغ  حسام  است

   جوان و کودک و پیران  به  رنج است 

 اگر مُلکی به کامِ جنگ مٌدام  است  

 اگر جنگ  است ، عقل  از کار مانده

  وگر صلح است، عقل والامقام است  

 بشر با صلح نیازمند است نه با جنگ 

 بشیر، صلح آرزوی خاص وعام است  

 بشیر احمد بشیر شیرین ‌سخن

27 جولای
۱ دیدگاه

چه فایده؟

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 5 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 27 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

چه فایده؟

آهو! پلنگ  نیست   جهیدن   چه فایده؟

 با پای خسته، خسته  دویدن چه فایده؟

آهای… ای پرنده!  کسی  نیست انتظار

 از شاخه‌ای به شاخه پریدن چه فایده؟

یوسف که نیست رد بشود، دختری غزل!

حالا ترنج  و دست   بُریدن  چه فایده؟

 فرصت  برای  زندگیِ  عاشقانه نیست

 دیگر به جام و باده رسیدن چه فایده؟

 احساس تیر خورده و پژمرده گشته است

 ماهی شدن به   آب تپیدن چه فایده؟

فرصت برای بوسه به لب‌ها نمانده است

 لب را به شوق بوسه، مکیدن چه فایده؟

 وقتی که تخته نیست برابر به تخته‌ات!

بر چشم یار زُل  زده،  دیدن چه فایده؟

محرابی صافی

4 اسد 1404 خورشیدی

27 جولای
۱ دیدگاه

ظلم همسایه !

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 5 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 27 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

ظلم همسایه !

مردمِ   آواره ایم   از  ملک   دور    افتاده ایم

از    جفای  جور   یاران    ناصبور     افتادایم

هر نفس اخوان بر ما می کنند ظلم و ستم

زان سبب آواره   از  دستِ  قَتور  افتاده ایم

 سخت رویی بس که دیدیم تا ز ابنای زمان

تا درین وحشت سرایِ پُر ز شور افتاده ایم

در نهادِ  ما نباشد  عیشِ  و   نشاطُ   راحتی

 مضطرب و در به در از    ظهور   افتاده ایم

 رغبتِ راحت نباشد اندر   این   محنت سرا

 گلبنِ دردیم کِه از شوق و سرور افتاده ایم

 سالها خون خورده ایم از موجهٔ طوفان غم

 کشتی بی طاقتیم و   از  عبور   افتاده ایم

 سرخوش از صهبای دین و همزبان و مذهبیم

 با وجود می پرستی از حضور   افتاده ایم

ما همه واماندگانِ ملک یأس و  بی کسی

 چون گدای بی تنعم بی وفور  افتاده ایم

درجهانِ خویش چون موج گهر پیچیده ایم

گوهر رخشنده ایم اکنون ز نور افتاده ایم

آه گردون تاز ما ای «انوری»آزادگی ست

 ازنگون بختی ولیکن همچو مور افتاده ایم

 انوری فکری

2 اسد 1404 خورشیدی

 

27 جولای
۳دیدگاه

جوانی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 5 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 27 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

جوانی

 

 یادی  ایام  که  ما  شهر  و دیاری داشتیم

پیش  چشم خلق  عالم  اقتداری  داشتیم

 فارغ از   رنج  زمان  و  مشکلات  زنده گی

 محفل  عیش ونشاط  و نو بهاری داشتیم

 با رفیقان شاد و  خندان  در گلستان وطن

 نغمه ی سازوسرودوچنگ وتاری داشتیم

 عشرتٍ   دنیا  میسر بود  و  یاران  مهربان

 راحتی  درسایه ی بید و  چناری  داشتیم

 کوکب  اقبال  ما در چرخ  گردون جلوه گر

 در زمانه شوکت و شان و وقاری داشتیم

 رونقٍ     بزمٍ   محبت    بود     لبخند   بتان

 درتبسم گاهٍ عشرت  لا له زاری  داشتیم

 سفره ی گسترده ی دل توشه ی امیدداشت

کوچه   باغٍ  آرزوها  را    گذاری   داشتیم

 درنشاط وعیش و  مستی  در بهار  آرزو

یک جهان لطف وصفادرهرکناری داشتیم

 سینه ی بی کینه ی ما  بود  کانونٍ صفا

 از  محبت    خاطرٍ    امیدواری     داشتیم

 در امید و آرزو  بودیم  سرشار   از  طرب

غم اگر میگشت  پیدا غمگساری داشتیم

 ای جوانی  عشرتٍ ما هم بدامانٍ  توبود

 از طفیلت   روزگاری   اعتباری   داشتیم

 ای فلک  ما را  اسیرٍ رنج  پیری  ساختی

 ناجوان ! کی ازتو زینسان انتظاری داشتیم

 عاقبت بامم سفیدازبرف پیری شد  لبیب

رعشه ی دست وکجاچشمانٍ تاری داشتیم

  عبدالقیوم لبیب

8 دلو 1382 خورشیدی

از : مجموعه ی غوغای دل

 

26 جولای
۲دیدگاه

که من اتباع افغانم

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 4 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 26 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

که من اتباع افغانم

 کنون آسودگان ‌  دهر غبارم   را  نمی بینند

 چنین ظلم وحقارت در کنارم  را  نمی بینند

 ز جور این فلک آوارگی  از  دست مجبوری

همین حال خراب و  روزگارم  را  نمی بینند

 تحمل کرده ام زخم  زبان   و طعن  ایرانی

 که  من  اتباع  افغانم  وقارم  را  نمی بینند

 ربودند عزت و حسن سلوک همجواری را

سر و پایم  برهنه کوله  بارم  را  نمی بینند

 ندیدم حسن خوبی سیرت نیکودرین وادی

 چو‌ در موج  غبارم  افتخارم  را   نمی بینند

 شکوه و کبرو آز چور پول  و خانه  و اموال

 ملنگ خانه بردوش حال زارم را نمی بینند

 برای هریکی گویندوطن گم کرده بیرون شو

 به این هی هی گرفتن اعتبارم را نمی بینند

 به هرتوهین وتحقیر زورظلم ومردم آزاری

 همیشه اینچنین صید شکارم را نمی بینند

 دریغا یک کف نانی فقط  بود و  نصیبم شد

 لب داغ بسته این دار و ندارم را نمی بینند

 شرار این قیامت از دلم کی میشود بیرون

 به هرفیصل چنین صبر وقرارم را نمی بینند

 شود روزی رسد این نوبت  بیداد  بر ایران

 دیگر واعظ به این سرحد نگارم را نمی بینند

ملاعبدالواحد واعظی

 

 

26 جولای
۱ دیدگاه

در ستایش ادیبان و عندلیبان عصر ظاهرشاه – از مرحوم طالع تا محجوبه هروی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 4 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 26 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر: زنده یاد استاد محمد حسن شیرین سخن. فرستنده: محترم بشیر احمد شیرین سخن

 

در ستایش ادیبان و عندلیبان عصر ظاهرشاه 

(از مرحوم طالع تا محجوبه هروی)

 

هراتی بحرِ  طبعت    می‌زند موج

 دمادم  ، رفته‌   رفته  می‌کند اوج

گهی حمد و، گهی نعت و مناجات

 گهی داری به لب شیرین حرکات

 گهی گریه، گهی خنده، گهی غم

گهی از عشقِ جانان می‌زنی دم

 گهی  از  طالع  خود  گشته نالان

 گهی  طالب  به  دیدارِ  دُرخشان

  گهی شایق  به  گفتارِ  همایون

 گهی خسته، گهی اسبابِ محزون

 انیس و  همدم  و همرازِ  نیک‌زاد

 شفیقِ مجنون و همدرسِ  کهزاد

 نه فیضی می‌رسد از توبهٔ مسکین

 نه از خود شاد کردی روحِ غمگین

 نه خیری  داری  اندر  قومِ  نادار

 فقیر   و    ناتوان   از    تو    بیزار

 چرا یارب، حراسان گشته روشان؟

 درین عالم، به حیرت رفته حیران

 رمق نبود، مزن  دم   از رشیدی

 بود    امید    ها     در    ناامیدی

غُبارِ   مقدمِ   اهلِ     نظر    شو

 هراتی   نقشِ  پایِ رهگذر شو

 شنو تائب، که دنیا چون حُباب است

حیات این‌جا، خطی بر رویِ آب است

 فریدِ   عصرِ   جاوید باش در کار

 وفا    لازم   بود   بر   قومِ  بیدار

 نویدم  داد  ناصح،  پیک   جانان

 شدم عاجز، وصالش  نیست آسان

 چو فکری، فکرِ مُروارید و زَر کن

 به غواصِ واژگانت  مختصر کن

 ز بهره  بهره‌ور  باشی  ز ریشه

 که طبعِ   پرتوان  دارد همیشه

خلیلی، هر طرف   جویا  و گویا

 هراتی   را    نباشد   ذره‌ ،پروا

به توفیقِ  خدا،   مخلوق   مایل

 خلیل‌ آسا، عاشق نیم‌ بسمل

صفای دیدِ امنی   گشت شیدا

 لطیفی، خوش‌مشام  از بویِ لیلا

 رجائی، با هوای عشقِ  خادم

به قانونِ محبت نیست   مجرم

 اسیرِ حاذقه   گشته     منیری

کند مخفی برایش  دست‌گیری

 اگر سالم  کفِ  دهقان   نباشد

 غنی را همت و احسان نباشد

 بخیز از جای، زلمی باش عسکر

 سپاهی   را   بود  دشنهٔ مظفر

 طبیبِ   حاذقِ  کو ، درد  مندم؟

 ضعیف و زار گشتم، مستمندم

 شرارِ شعلهٔ دل، پیکرم سوخت

 شفق دامن‌کشان شد، اخترم سوخت

 پَرِ   پروانهٔ      شمعِ     جمالش

 بسوزد    بر امیدی   و  وصالش

 نه واعظ، نه مؤذن، نه خطیب است

نه حافظ، ناله‌های عندلیب است

 بیا فیروز،   چون مشعل برافروز

 بشو صابر، به غم‌های وطن‌سوز

 ادیبِ سرخوشِ از قومِ     احرار

 فروغِ   انجمن ، شمعِ  شبِ تار

 نسیمی کو، که گویم شرحِ حالش؟

 به سلجوقی، و یا میوند و والش

 امیدی،  فضلِ حق  یارِ تو باشد

 تو، طفلی، حق نگهدارِ تو باشد

هراتی   یاد    کردی    از  ادیبان

چرا محجوبه اندر طاقِ  نسیان؟

 بیادت هست، آن  محجوبهٔ گل

 به هنگامِ وداع، بر سویِ  کابل

 وصیت‌ها به تو، آن میرمن داشت

 سفارش بهرِ زن‌های وطن داشت

 سفارش کرد: که هربانوی افغان

 روان گردند به پشتِ علم و عرفان

سفارش کرد  تا  مکتب بخوانند

 که فکر و  ذکرِ  انسانی  بدانند

 اگر دوشیزه  در مکتب  نخواند

 اصولِ     زندگانی      را    نداد

 وصیتش به سلطانِ وطن بود

 بسی ایجادِ کارگاه و انجمن بود

 اگر سازد   مکتب   شاهِ  عادل

 به مشکل، مُلک نمی‌گردد مقابل

 ادیبان  ، شاعران  و عندلیبان

 همه درعهدِ ظاهرشاهِ افغان

 محمد حسن هراتی شیرین سخن

۱۳۲۶ هجری شمسی

26 جولای
۱ دیدگاه

شوقِ پرواز

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 4 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 26 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

شوقِ پرواز

 

 نوگلِ    رویایی    فصلِ     بهارانم   تویی

 غنچهُ خوشرنگ و زیبای  گلستانم تویی

 از    فراسوی    اُفق  های    بلندِ    آرزو

جلوه یی از نورِ خورشیدِ  پگاهانم  تویی

 اختری تابنده ای   در  کهکشان  خاطرم

 در دلِ شبهای هجران ، ماهُ تابانم تویی

 مرغکی پر بسته ام در گوشهُ این آشیان

 شوقِ پروازم بسر،پیوسته الحانم تویی

گاه پیدایی ،گهی چون آرزو  دور و محال

در طنین هر نفس،  پیدا  و  پنهانم تویی

 بگذرد هر لحظه از عمرم به امیدِ وصال

 عشق را سرمنزل و هم عهد و پیمانم توی.

 

مریم نوروززاده هروی

 هجدهم جولای ۲۰۲۵ میلادی

 از مجموعهُ”پاییز”.

هلند

25 جولای
۳دیدگاه

بیگانه پرستان 

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه 3 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 25 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی

 

بیگانه پرستان 

پیشبین نبدیم ما به چنین روز   سیاهی 

یعنی   بشود  کشور  ما   ملک   تباهی 

نه خانه بما ماند  ، نه  باغی  و  درختی 

نه مارکیت و بازار و نه تعمیر و نه راهی 

شد کشور ما فاقد هر خوبی که داشت 

نی سرحد و ژاندارم و نی اردو و سپاهی 

از بس که شده غارت  و  تاراج ، نمانده 

بر فرق زنان  چادر  و  بر   مرد   کلاهی 

شد عاطفه   و   رحم  و  مروت ز میانه 

تأثیر   ندارد   به  کسی     ناله و  آهی 

از   طینت    بیگانه    پرستان    دغلباز

کی روید ازین مزرعه جز خار و گیاهی 

ای دشمن غدار که  داری  سر کشتار 

ما را چه بود  غیر  مسلمانی   گناهی 

از ظلم شما   خوار و  حقیریم   به دنیا 

ما را  نخرد  هیچ   کسی  با  پر کاهی 

از بسکه سراسیمه شده مردم کشور 

دیوانه براهی رود  ، هشیار  به راهی 

نی حامی و نی رهبر و نی صاحب دردی 

ما را نبود جز  در   حق   ، هیچ پناهی 

در روز قیامت   ز   وطنخواهی نداریم 

جز خون شهیدان بخون خفته گواهی !!!!

صابر هروی

25 جولای
۳دیدگاه

یوسف گم گشته

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه 3 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 25 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

مخمس برشعرحضرت حافظ

یوسف گم گشته

 با زملـک ما شـود آ زا د و شا دا ن ،  غـم مخــور

خا نهء تا ریک   ما   گردد   چرا غـا ن، غـم مخــور

چشـم ما دا ئـم بود بـرلطـف یزدا ن، غـم مخــور

 یوسف گـم گـشته بازآ ید به کنعـا ن، غـم مخــور

کلـبهء احـزان  شـود روزی گـلستا ن،غـم مخــور

ـ ـ ـ ـ ـ

گـل برویدهـرطـرف دردشـت  و در کـوه و د مــن

لا لـه ها پـوشــند صحــرا را، بـه مثـل  پـِـیـرهـن

بلبـلا ن شـا دی کـنـا ن، رقصنـد به دورنستــرن

گــربهــا رعـمـــربـا شـد، بـا  زبــر تـخـت چـمــن

چترگل برسرکشی،ای مرغ شبخوان! غـم مخور

ـ ـ ـ ـ ـ

رونـق بـا زا رظـا لــم درکـجـا ،  پا ینـده گـشـت

ا جنـبی با قـدرتـش درملک ما، شـرمنـده گـشـت

صد هـزا را ن مـردم معصـوم ما، آ واره گـشـت

دورگـردون گـرد و روزی  بر مــرا د  مـا نگـشـت

دا ئما یکسـا ن نبـا شد حـا ل دوران، غـم مخـور

ـ ـ ـ ـ ـ

گردد این گردون بحکم خا لق، بی نقص وعـیـب

حکـمـت، الله نـدا نستـی کـسـی بـی شـک وریـب

ازکـجـا آمد، کجا رفت حضرت نـوح و شـعـیـب؟

ها ن مشو نومید چون وا قف نه ای، ازسرّ ِغیب

با شد اندر پرده با زی ها ی پنها ن، غـم مخــور

—–

گـرتوخـواهـی اسـتجـابت، پس دعــای بد مکــن

راه قـربـت با خــدا را، خــود  برایـت سـد مکــن

بـا ش بـا مــردم نکــووحا جـت کـس، رد مکــن

ای دل غـمـدیـده! حا لـت بـِهْ شود، دل بـد مکــن

وا ین سرشوریده با زآ ید به سامان،غـم مخـور

ـ ـ ـ ـ ـ

روزگـا را ن گـربـسـا ط   زنـد گـی ، بـرهـم زنـد

تـارو پـود غـم زهــرسـو، سـر بـسـربــا هـم تـنـد

رنـج دورا ن هـمچـو حَجّـا م، نِـیشتـربـرتـن زنـد

ا ی دل! ار ســیـل فـنــا بـنـیـا دهـسـتـی بـرکـَـنـد

چون ترا نوح است کشتیبان،زتوفا ن غـم مخـور

ـ ـ ـ ـ ـ

رنج ما ازهـجـرت ود یـدار یـارا ن ، بـی نـصیـب

درد مـا درمـا ن کـنـد گــرا یزد، حـا ذق طـبـیـب

خط غُـفرا ن بر کشد،عـصیـا ن مان ربّ ِحسیـب

حـا ل مـا در فـُرقـتِ جـا نــا ن واِ بـْـرا م ِرقـیـب

جمله میـدا نـد خـدا ی حـا ل گـردا ن،غـم مخـور

ـ ـ ـ ـ ـ

آ نکـه هـسـتـت کـرده است ازنیـسـتـی و وزعـدم

گـربگـیری د سـت مخـلـوقـش،زاحسـا ن وکــرم

ا َجـراحسـا نـت د هـد رحـمـا ن مَـنـّا ن لا جــرم

در بیـا بـا ن گـرزشوق کـعـبـه،خواهـی زد قـد م

سرزنش هـا گـرکـنـد خـا رمُغـِیلا ن،غـم مخــور

ـ ـ ـ ـ ـ

آرزودا ری اگـرجـنــت، بــکــن سـعـی مـــزیــد

کن جها د نفس ودشمن با ش، با شیطـا ن مَـریــد

بـا وجـود طـا عـت حــق، زی  درخـوف وامیـــد

گرچه منزل بس خطرنا ک است و مقصدنا پَدید

هیچ راهی نیست کانرا نیست پا یا ن،غـم مخـور

ـ ـ ـ ـ ـ

زرق وبـرق چار روز ا ین  جهـا ن،  نا یـد بکـا ر

حیدری در ملکِ کـُفـر،هـم درخَـفـاء وآ شـکــا ر

خـد مت د یـن نبی کـن،گـرتـوهـستی هـوشـیــا ر

حا فـظـا! درکـنـج فـَقـروخَـلـوت شـبـهـا ی تــا ر

تـا بُـوَد ورد ت دعــا ودرس قــرآ ن،غـم مخـور

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۵ اپـریل ۲۰۰۵

سیدنی – استرالیا

25 جولای
۳دیدگاه

زیبای ناز

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه 3 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 25 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

زیبای ناز

 

مال   مردم    نيستى   جانا     كمال   مردمى

خوب يا بد هر چه مى باشى تو  حال مردمى

نسلى   وابسته به  تو و نسلى  از تو پند گير

خوب اگر باشى   وقا ر ،  ار بد   زوال مردمى

دست خود گهوار  چرخانى و با دستى جهان

با  همين  دستان   كوچك  بين مثال  مردمى

دخترى  تاج  سرى  جانا  بدانى  قدر  خويش

اى كه  باغستان   عالم    را    نهال   مردمى

كرده  يى دنيا   اسير خويش   اى  زيباى  ناز

صورت  زيباى   خالق  را   تو   خال   مردمى

فكر خود  ميدار  شامخ   جان من  آرى  بدان

هم جواب استى تو جانا هم  سوال مردمى

بال هر پروازى و  پرواز بى  تو ناقص  است

عرصه ى پرواز هستى  را   تو  بال  مردمى

دختر  امروزى  و   مادر   به   فرداى    جهان

منبع  بركت  به روز و  ماه  و  سال   مردمى

دخترم خوش مشرب و خوشحال باش ، آزاده بزى

جاده ى    آزادگى    ها   را    روال  مردمى

دخترى تاج سرى  جانا  بدانى  قدر  خويش

مال   مردم   نيستى   جانا   كمال   مردمى

شیبا رحیمی

24 جولای
۱ دیدگاه

ساقى كوثر

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه 2 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 24 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا   

 

ساقى كوثر

 

 خدايا   لايقم   گردان  كه  تا  گردم غلام او

 كنم خدمت به درگاهش  به لب هر لحظه نام او

 بخواهم تا بگردم  من به دور ساقى كوثر

 كه باشد اين هوس تا جرعه ها نوشم ز جام او

 گريزانم  ز اهريمن  به سوى   او  پناه آرم

 گذارم سر به دامانش شوم آهوى رام او

 شوم رهرو به رفتارش سپارم دل به گفتارش

 بجويم فيض و بركت را ز حسن هر كلام او

بده توفيق هر خدمت به كويش روز و شامم را

 بگویم نعره ى تكبير  هر دم  من ز بام او

ز هوش و فهم او نتوان كنى توصيفاماناينجا

كه باشد اندر اين عالم هزاران پخته خام او ! 

 امان قناويزى

فرانکفورت – آلمان

 

 

24 جولای
۱ دیدگاه

آفتابِ روزگار 

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه 2 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 24 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

آفتابِ روزگار

هَریوا   ،  سرزمینِ    نامدار  است

 مکانِ   مهر و عزّت ، اقتدار  است

 چنان پرورده  صد ها  نیک‌ اخلاق

دلیر و    با  وقار   و   بردبار  است

 هَریوا   ، معدنِ   علم  و  فضیلت

 به فرهنگ و هنر آیینه‌ دار است

 حریمِ  حوزهٔ     علم     و   ثقافت

 به تاریخ  و  تمدّن   افتخار است

 به هر دیوار و دَر ، نقشِ حقیقت

 به هر کوچه، نوای  ذوالفقار است

 ز سنگش نبضِ تاریخ  می‌زند موج

 ز بادش بوی مشکِ  لاله‌ زار است

 دلِ  مردم   پُر از   شورِ   نجابت

 به لهجه، بس‌ شیرین  و استوار است

 ز هر گامش  فروغ  و نور خیزد

زمینش   آفتابِ  روزگا ر   است

به علم و دانش و صبر و مدارا

هَریوا  چلچراغ    روزگار  است

 بشیر، زادگاهِ    او   بادا هَریوا

 هرات اندر دلِ  میهن، نگار است

 بشیر احمد بشیر شیرین سخن

24 جولای
۱ دیدگاه

  لبخند

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه 2 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 24 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

لبخند

 

لبخن د بلب  ديدى  نه پِندار كه  مَستم

لبخند به گلى رُو كه شبنم زده هستم

آرى بخودم   ديده  و  لبخند  زده  گفتم

تا چند ز اشك ديده ترو نَم زده  هستم

آن سَروِ سَر افرازِ تبر خورده ى باغى

لبخند برين   حالت   بَرهم زده هستم

بر غربت  و  بيچارگى  خويش  بخندم

با اين همه لبخند همان غمزده هستم

بسيار بوَد سخت بَدور از وطنِ خويش

آواره درين گوشه اى ماتم زده هستم

از حالِ  دل  بى  وطن  آواره اى داند

دور از وطنِ جنگ زده ى رَم زده هستم

تركِ همه بنموده( فروغ )با غم و دردى

از باده اى   هجران دمادم زده هستم

حسن شاه فروغ

19 جولای 2025

 

 

 

24 جولای
۱ دیدگاه

خروشِ آتشین

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه 2 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 24 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

خروشِ آتشین

 

نگاهِ آتشينش  ، بر  دلم   يك   باره    غوغا  كرد

 قيامِ چون قيامت كرد، هزاران شعله بر پا كرد

 خروشِ آتشيني استخوان و تار  پودم سوخت

 دو باره عشق پنهانم، برايي  خلق رسوا كرد

 اگر باري، سزاواري ، ميسر شد به  ديداري؟

 پري رویي، سياه مويي به شهرِ شور بر پاكرد

 دو چشمش شعر نيمايي، نگاه هاي غزل ريزان

 دو بيتي هاي گيسويش عروجي شوق يلدا كرد

 يقين دارم  خداوند   وقت   رسم چهرهِ نازش

 فرازِ قدرتي خود را ، تماشا كرد، تماشا كرد

 مرا باتو؛ تو را بامن، دو جسم و جان باهم داد

 براي تكيه   گاهم ، شانه  هايت را مهيا كرد

 كابل – افغانستان

 حمل ١٣٩٨ خورشیدی

 ظاهر عظيمي

 

23 جولای
۳دیدگاه

دعای توفیق

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهار شنبه 1 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -23 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

دعای توفیق

(منظوم)

خـداونــدا مـرا  تـوفـیـق  طـاعـت

بده دوری گناه،  ازلطف  ورحمت

نـمـا درصـدق،قـصـد و  نـیـّتـم را

شـناسـم آنچـه لازم، حُـرمـتـم را

گـرامـی دارمــان،دراسـتـقـامـت

هدایت دارمـان، درعلم و حکمت

نـمـا دل هایـمان لـبریـز عـرفــان

زلـطـفـت یـاالـهـی،حـی رحمـان

……

زبان های  مان بدار  بر راستگوئی

عـزیـزِمـان  بـدار  در خـیــر جـوئـی

غـذای مـان  نمـا آنچه حلال است

 بگیری دست مان،حد کمال است

 نگـاه  داردیـدگـان، ازهـرزه دیـدن

 ببنـدی گوش مان،غـیبت شــیـدن

 تـفـضّـل  بر عـزیـزان، پـارســائـی

 مـداوم دارشــان،درخیـرخـواهـی

……

بـده بـردانـش آمــوز،سعـی لازم

بـرای ســامـعـیـــن، پَـنـد مــداوم

بکن مرضای اسلام   را شِفـا یاب

به امـوات مسلمـان،رحمتـت تاب

بـه پیــران ده وقـار و عـزت نـفس

جـوانـان را به توبه ، ازگـنــاه بس

……

زلطـفـت  ده زنان را،عفت وشرم

تـوانگـررا بده  از لـطف ، دل نـرم

که دارد بـذل خـود بـرمـستمنـدان

قـنـاعـت لـطف نـمـا بـربینـوایـان

نمـا پیـکارجـویـان را  ،سـرافــراز

اسیـران را رهـا،ازقیـد  وبند ساز

……

زمـامــداران بدار،عــادل وَدلسوز

کـه دارنـد بهــرملت،رحـم هرروز

الــهــی حــاجـیـــان وزائـــران را

 بـرکـت ده خــدایــا!جـمـلـگــان را

مـوفـق کـن هـمـه راآنچـه واجـب

زاعـمـال حــج و عـمــره مـراتـب

زلـطـف ورحمت خود پادشـاه هـا

که هستـی بهـتـریـن،مهـربـان هـا

نمـائی”حیدری”راغــرق رحـمـت

نجــاتـش ده کـریـمـا،ازعـقــوبــت

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

13 می 2029 

سیدنی – آسترالیا

(هفتم ماه مبارک رمضان)

23 جولای
۳دیدگاه

دوست دارم

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهار شنبه 1 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -23 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

دوست دارم

دوست دارم

هر روز با تو خدا حافظی کنم

چون بهانه ای است برای بوسیدنت

 

و دوست دارم

هر روز با تو قهر کنم

چون بهانه ای است برای آشتی کردنت

 

و دوست دارم

هر روز از هوش روم

چون بهانه ای است برای به آغوش کشیدنت

 

و دوست دارم

هر روز از نو عاشقت گردم

چون بهانه ای است برای سرودنت

 

و دوست دارم

هر روز تکرارت کنم

چون بهانه ای است برای به حافظه سپردنت

هما طرزی

نیویورک 11 جنوری 2024

هر روز با تو خدا حافظی کنم

چون بهانه ای است برای بوسیدنت

 

و دوست دارم

هر روز با تو قهر کنم

چون بهانه ای است برای آشتی کردنت

 

و دوست دارم

هر روز از هوش روم

چون بهانه ای است برای به آغوش کشیدنت

 

و دوست دارم

هر روز از نو عاشقت گردم

چون بهانه ای است برای سرودنت

 

و دوست دارم

هر روز تکرارت کنم

چون بهانه ای است برای به حافظه سپردنت

هما طرزی

نیویورک

11 جنوری 2024