سرود ترا
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه ۲۳ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۳ جون ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
سرود ترا
من انگشتری از نگین صدای خروسان بسمل
که آوازشان را به خورشید بستند
به گنجینه ی دل نهان کرده دارم
چه دانی که این آفتاب سحرگاه امروز
همان آفتاب سحر گاه دیروز مرده ست
شبانی که پیوند دیروز و امروز را گسستند
هزاران چراغ تپش را
ز دلها ربودند
چه دانی کدامین تپش
آفتاب مرا تا هنوزم به عصیان خود
نهان کرده دارد؟
بیا دست خود را
در آوای دل آتشینم نهان کن
که جاری شود در تو خورشید آوازه خوانی
که در سایه های گریزان تردید
هنوزم سحر را به لب می سراید
بیا دست خود را به انگشتری خوشنما کن
کزان عشق آبادگر
بربادگر
جلوه دارد.
بیا دست خود را به گنجینه ی قلب من آشنا کن
که من لحظه ها را
با تپشهای فریادیی قلب خود
گره بسته ام.
بیا تا سرود ترا سر کشم
چون شرابی
که در رگ رگ آدمی
غم خفته ناگفته را
به وسواس تا واپسین وسوسه
جستجو می کند
و با پرسش بی صدای نگفته
شستشو می کند.
گفتگو می کند.
فاروق فارانی
اپریل ۱۹۹۲