۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

23 جولای
۱ دیدگاه

 قلب دریده

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهار شنبه 1 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -23 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 قلب دریده

۱۰۷ الف

کسی   با   تا گیتارش   برآیم    دل   کشید  اما

کسی از دور های دور  سوی    من   رسید اما

و من چون در  دلم  شعر نوی   آغاز می کردم

 کسی با گوش جان خود تمامش را شنید اما

 و من بار پریشانی به دوش خویش چون بردم

 کسی چون ماهی کز دریا برون باشد تپید اما

 و من تنها چو بودم  آرزو  کردم  کسی باشد

 کسی با سر به سوی شهر تنهایم  دوید اما

و من دل را به سودایی چو  در بازا ر میبردم

 کسی در نیمه ره با نقد جان خود  خرید اما

و من چون شمع از سوز درونم آب می گشتم

 کسی تا آخرین قطره   به دور من پرید اما

نمی دانم چه (اما )  بین ما آورد دیواری …

 فقط دانم کسی با  خنجری قلبم درید اما

شکیبا شمیم رستمی

5 اپریل 2019

23 جولای
۳دیدگاه

منتظرم!

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهار شنبه 1 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی -23 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

منتظرم!
یاد تو
شمعی‌ست در دلم؛
همیشه روشن، همیشه گرم.

در هر چمن سر می‌زنم،
از تو نشانی نیست؛
کجا شکفته‌ای،
ای گل بی‌نظیرم؟

قطار عمرم غرقه‌ی
موج شوق دیدار توست
در بحر بیکران فراق.

منتظرم!
کشتی عشق‌ام
در گرداب محبتت
جا مانده است.

در انتظار،
با چشمان باز خواب می‌بینم؛
عبوری از سرزمین عشق
و سفری به سیاره‌ی غم‌ها.

در دام غربت دل،
بی‌نفس‌ام،
و با قطره‌قطره‌ی اشک،
آسمان
هوای گریه دارد
با من.

منتظرم!
کجا روم؟
که راهی به گلشن ندارم.

رهایم مکن؛
او نیم من شد
و من مرده‌ای سیّار.

آخ، چه زیباست
که احساس را
باد می‌وزد
و آفتاب، غرق روشنی،
تو را می‌چیند.

بکار
گلاب عشقت را
به در و دیوار دلم؛
و بنویس
با قلم انگشتان پنسلی‌ات،
که تنها تو بدانی…
بس.

 عالیه میوند
15 جولای 2025

فرانکفورت – جرمنی

22 جولای
۱ دیدگاه

زن، خورشید هستی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 31 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی -22 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

(زن، خورشید هستی)

اگر خورشید نامش  “زن” نمی‌بود

 جهان پر نور  ازین   روزن نمی‌بود

 زُحل و    زَهره،    ناهید   و    ثُریّا

 به شب‌ها زیبِ هر مسکن نمی‌بود

 نه عشقی مانده بود از مهرِ مادر

 اگر گل  ،  لاله  و  لادن   نمی‌بود

 کنار   بسترِ   مادر   به    صد   ناز

 قیامت  بود  اگر  خُفتن  نمی‌بود

 نه رنگی در چمن پیدا،  نه بویی

 اگر نرگس، اگر سوسن نمی‌بود

 نمی‌شد کشوری هرگز شکوفا

 اگر زن، شمعِ در گُلشن نمی‌بود

 مهتاب در آسمان‌ها بی‌ تشعشع

 اگر نامش  به اسم زن نمی‌بود

 ملکه گر نبود،  عسل کجا بود؟

 زنبور، مشتاقِ نسترن نمی‌بود

 اگر  نبود   ملالی‌  های    میوند

 به گیتی نامی از «میهن» نمی‌بود

 گوهر شاد بیگم و رابعه در بلخ

به عالم نام شان روشن نمی بود

 اگر نبود زنِ  دانا   چو   هاجر *

 بشیر شاعر شیرین سخن نمی بود

 بشیر شیرین ‌سخن

* بی بی هاجر نام مادر من هست

22 جولای
۱ دیدگاه

 زبان هویت

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 31 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی -22 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

 زبان هویت

گـویند که دنـبه از  درون  می گندد

کُخ میزند وبه  ریش مان می خندد

بیگانـه  بـرای غـارت  گـنـج   وطـن

زنجیر به دست و  پای ما می بندد

*******

با نقشۀ امریکا  وطن   ویران شد

اردوی جوان مملکت  پاشان شد

مردم بـه زندان و  طلسم افتادند

تبعید و فرار خلق  بی پایان شد

*******

دردا که وطن اسیر صد چاله شدست

پر از غـم و رنج  و   داغ آلاله شدست

جنگی که میان  روس  و  امـریکا بـود

مانند سراطون چل وشش‏ساله شدست

*******

زن را  ز  حقوق  حقه  محروم کردند

بسیارستم به دختران مظلوم کردند

دروازۀ عـلـم  و  معـرفـت  را بسـتند

آنچه که بپا ستاده بود معدوم کردند

*******

در خاک و طن  ستم  فـراوان گردید

ازانگلیس وروس و پاکستان  گردید

آن چـه که نیـامـد ز دسـت  ایـشان

با نقـشۀ امریکا بـه  اینسان گردید

*******

گر نطـفه از پشـت   پـدر می آید

در مـادر میـهـــن   بـبــر  می آید

درخاک غریب  اگر نهال بنشانی

هـشـدار! که آواز  تـبــر می آید

*******

هرجا که روی به خاک خود برگردی

بـا رنـج و تـلاش  صـاحـب  زر گردی

در کـشـور دیگـران  اگـر  مـزدوریــد

در خـانـه بـیا که تاج  بـرسـر گردی

*******

مردم هری خدمت  مهمان کردند

احوال مهاجـریـن  پرسـان کردند

بـا کاروان دوسـتـی و هـمــدلی

راه سـفـرِ هموطن آسان کردند

*******

نیمروزوفراه که خطۀ  گُردان  است

تـیـمـارگــر  مهــاجـــر  نـالان  است

سیستان کهن دراین زمان دشـوار

بنگـرکه پـذیـرای بسا مهمان است

*******

افراطیت و جور  و   ستم  آوردند

تـیـغ دو دم و  گُلـه  و  بـم آوردند

تاریکی جهل ومرض  و استبداد

با طالب و داعش به هم آوردند

*******

بر مردم ما سـتم فراوان  کردند

آواره و بیمار  و  پریشان  کردند

با چال وفریب و نقشۀ شیطانی

آوردن افـراطـیت  آسـان کردند

*******

جنگ چل وشش‏ساله که دردافزا بود

کـش مکـش روســیـه  و امـریکا بود

خـون  جگـر  مهـاجـر  و  در بـه  دری

والله که نـتـیـجـۀ هـمــان دعــوا بود

*******

از چنگ ستمگران  وطن  بیرون  کن

آزادی و حـق  زنـدگی  مصئـون  کن

ظالـم که نظام ظلـم بـرپا کـردسـت

با علم و خـرد  کاخ ستم  وارون کن

*******

با ریشه و با اصل وطن   در  جنگند

با تاریخ و فرهنگ کهن    در  جنگند

از شعر و زبان مادری  می ترسند

در دهکده و کوه و  دمن  در جنگند

*******

در هـنـد  زبـان  فـارسـی  گویا  بود

در دولت و  در جامعه بس  پویا بود

با نقشۀ شوم انگلیس ویران گشت

بحری که سرچشمۀ  صد دریا  بود

*******

فارسی ستیزی طرح استعمار است

زیرا که آهنگین وخوش  گفتار  است

فـرهنگ و تمـدن کـهن  را  یار است

در بـسـتر تاریـخ مهین  معمار است

*******

فـارسـی دری مهر  خراسان باشد

گنجـینۀ فـرهـنـگ  درخـشان باشد

افتو بـه دو انگـشـت پنهان نـشـود

بنگرکه بهرطرف  خورستان باشد

*******

از گوهر و از درّ  دری  می گویم

ازدره و از  کبک  زری  می گویم

از خامه و  دیوان و  بیان و گفتار

از مهــر زبـان مـادری می گویم

*******

از طبع سخن ساز دری  می گویم

از حـافـظ  و  شـمـس  و عـنصـری

ازسعدی و فردوسی و بیدل گویم

از رودکی تا به  انوری   می گویم

*******

بـا ارث تمـدن  و  زبـان   می جنگند

با مشعل فرهنگ وبیان می جنگند

در دامـن  ایـران و  خـراسـان کهن

با درّ و گهر های  گران می جنگند

*******

در  هند و   ورارود  زبان  را  کشتند

هـم خـطّ و الفـبـای بیان  را کشتند

در قلب خراسـان به  دسـت طالب

موسیقی وشعر وداستان را کشتند

*******

فارسـی و دری زبان  واحد باشد

در لهجه فزون، بیان  واحد  باشد

پیکان  اگر  ز جنس  رنگارنگست

لیکن؛ هـدف و کمان واحد باشد

*******

فـارسـی دری آیینۀ  فـرهنگ است

رویای غـزل  ترانـه  و   آهنگ است

در جلـوۀ اشـراقـی و عـرفـانی دل

خورشید کهن ستارۀ  ارژنگ است

*******

در سغد و تخار و  بلخ بن  مایۀ آن

درپارس وهرات وهند سرمایۀ آن

از لعل بـدخـشـان و بخـارا بـشنو

فارسـی خـوش دری وپیرایۀ آن

*******

طالب ز گپ   و  واژگان  می ترسد

از نغمۀ  مرغـان  چمان  می ترسد

از شـعـلـۀ گلـواژۀ دانـشـکـده هـا

از زمزمۀ دخت  جوان   می ترسد

*******

در پشت سـر طالب استعمار است

با درّۀ تکفیری و با  سنگسار است

فرهنگ و تمـدن  و  زبان را دشمن

از عقدۀ جهل تار  خود افگار است

*******

میراث تـمـدن  کهـن  بـر  دوش است

میخانه و خانگاه ازان مدهوش است

فـارسـی دری زبـان هـویـت ماسـت

ازبرگ گل ولعل و گهر تن‏پوش است

*******

تاریـخ پر از تمـدن و فـرهنگ است

درهرزبان راوی صلح وجنگ است

از دیــدۀ تـاریـخ کـجــا  بگـریــزیــد

کرداروبیان همه را درچنگ است

*******

تا اسـم  عجـم  زبان  دل  گویا کرد

خـورشـیـد تمـدن  کهــن  بـالا  کرد

تاریخ قـدیـم شـرق روشـن گردید

ای گم‏شـدگان ره به شما پیدا کرد

*******

خـلــقی که بـه پـا سـتاد بازی ندهید

ایـن سقـف گشاده  را مجازی ندهید

صیدی که  رها شدست ازحلقۀ تنگ

دوباره به  چنگ گرگ  و تازی  ندهید

*******

آزادی جامعـه چه خـوش  آهنگ است

شهروندی وحق همگان درچنگ است

در ســـقـف گـشــاده و فـضـــای آزاد

پـرواز   کـبـــوتــران    رنگارنگ   است

*******

تفتیش عـقایـد نکـنـید  مـردم را

دربند توان  کشید  مگر  انجم را

مردم ز‏دست محتسب می‏گیرند

شـلاق شـکـنـجـه درۀ بـدنُـم را

*******

در نظم نویـن  جهان  دگرگون گردد

جنگ وجدل وکشاکش افزون گردد

تا مـدل نــو  بـرآیــد  از  کـــورۀ داغ

چندیـن حصار سست وارون گردد

*******

جنگاب گذار  که  پـر  طـلاتـم  باشد

راه گـدر و سـاحـل امـن  گـم باشد

ازجذر و مد  و  سرعت  دریا دریاب

آن کشتی که درخدمت مردم باشد

*******

درجنگ نوین زشش  جهت درگیرند

نـادیــده و نـاشــنـیـده در بـر گـیرند

از بهر نجات میهن و مـردم خـویش

رنگ رنگ دفاع وحمله در سرگیرند

*******

از فـتـنـۀ انگلـیـس  یاد آوردند

آتش به نهاد عدل وداد آوردند

افراطیت و جهالت  و  ویرانی

با نام شهادت و جهاد  آوردند

*******

دست  آورد جنگ  تحمیلی طالب بود

افـراطـیـت  و  نمــایـش   جـالـب بود

فـقـر و سـتم و فـشــار اسـتـبـدادی

آزادی  امـریــکا  در  ایـن   قـالب بود

*******

جان درتن هموطن به لب آمده است

از درد جـفا  بـه چنگ  تب آمده است

آزادی و آفـتـــــــاب مـا  را کـشـتـنـد

زندان و دار و تیره شـب  آمده است

*******

امروز جهـان  دوباره   تقسیم   گردد

این نقشه بدست  زور ترسیم گردد

افـسوس که مـردم سـتمدیدۀ مـان

در محـبس  طالـبـان  تسـلیم  گردد

*******

گویی که ز تاریخ  کهن بی خبر اند

ازنور خرد مهر و  شمن بی خبراند

از  کـشتن دیـوان بـه دسـت رسـتم

از جنگ خدا  و اهرمن بی خبر اند

*******

قـربانی انگلیس هـندوسـتان  شد

از  پـیکـر  آن  جـدا  پاکـسـتان  شد

هنگام دگربنگله  دیش  پیدا گشت

پاشـیدن تخـم کینه بس آسان شد

*******

بـا ذهـن دِیوبَند  نـفــاق افکندند

درقـم و نجف   افتراق   افکندند

در   مصـر کهـن  پـدیـدۀ  الازهـر

در  وحدت ترک  انفلاق افکندند

*******

ازدین عرب  سلاح  جنگی  ساختند

ذهـن سـلـفـی طالب دنگی  ساختند

با داعـش و الـقـاعـده پیمان بستند

در قالب دیـن بردۀ  زنگی  ساختند

*******

غـزه که زخـم دل نسـل بشر است

در قلزم خون کودکان شناور است

ظالم ز وجدان و خدا بی خبر است

دردا که جهان بشری کوروکراست

*******

بـازی  بـزرگ   درس   عـبـرت دارد

ازخرس و گرگ درس   عبرت دارد

آن پـیــچ و خـم منطـقـه را دریابید

با سوزش لُرگ درس  عبرت دارد

*******

بازی  بزرگ  دیگری  در   پیش است

هرکس گرفتار فضای  خویش است

آسان نبود شناخت دوست از دشمن

دو چهره و یاران  ریایی بیش است

*******

تجـزیــۀ    ایــران   حـقـیـقـت   دارد

با لیبی و  سـوریـه   شباهت  دارد

لعنت به  تجاوزگر و  میهن  فروش

جاسوسی به دشمن قباحت دارد

*******

گـویی سپس نـوبت پاکستان است

این مرکز افراط   بسی  لرزان است

مُلکی که به دست انگلیس بنیان شد

تجزیـۀ آن مگـر چونین  آسان است

*******

آتـش بـه غـرب   آســیا آوردند

بحران وجنگ و  ماجرا   آوردند

آسیای مرکـزی پلان بعدیست

در شـرق دور  هم  بلا اوردند

*******

دلگـرمی به امریکا تـوهم باشد

دور از عمل و  امید  مردم باشد

بار بار همین راه  غلط   را رفتید

لیکن؛ رۀ مستقل هنوز گم باشد

*******

اهداف   تجاوزگران   رنگ   رنگ است

گاهـی مـذاکـره و گاهـی جـنگ است

ســر بـر خـط تـسـلـیـم  فــرود آوردن

دور ازشرف و تمدن  و  فرهنگ است

*******

در    کشور   ایران    تجاوز کردند

بی پرده و  عریان   تجاوز   کردند

حقـوق بشر  و  حق  ملت ها را

کشتند و  قـربان   تجـاوز   کردند

*******

ایران نوین نسل جوان  می طلبد

افغان ستان خورستان می طلبد

در سـغـد و بخـارا   الفـبای  زبان

هـر بـام بلند نـردبـان  می طلبد

*******

ایران کهن به توطئه  پاشـان  گشت

بنیاد خراسان  بزرگ   ویران  گشت

هـنـد قـدیـم که  مهـد ریگـویـدا بـود

تجزیه بدست انگلیس عریان گشت

*******

دوباره خراسـان   بزرگ احیا  کن

ایرانشهری بساز و خود پیدا کن

در بستر تاریـخ و  تمدن    بـزرگ

با زور و توان زبان  دل  گویا کن

*******

هویت ما چـو قالی رنگارنگ است

در تار و پود تمدن و  فرهنگ است

در بـسـتر تاریـخ تکامـل کـردسـت

با گرز وکمند ونغمه و‏آهنگ است

*******

اول خـود و دوم جهـان را بشناس

بیخ وبن اصل و خاندان را بشناس

با جـام جـم چشم و دل خودبنگـر

جزر و مد بحر  بیکران  را بشناس

*******

گلـشـن  پـر از  گلان  رنـگارنـگ اسـت

هریک به رنگ وصنعتی قشنگ است

در سـمـفـونـی طبـیعـت و راز بـقـــاء

رویا و زبان و نغـمه  هـم‏آهـنگ است

*******

امریکا وروس و  چین  کشاکش  دارند

در بخـشِ جـهان نقـشه منقّـش دارند

رویای   جهان   تک‏روی    گشته خراب

بی شک که امـریکا  مـشـوّش دارند

*******

درغرب به طبل  جنگ  و  خون می کوبند

در کاخ سفـیـد که بـا جـنـــون می کوبند

در جـنگ سـوم جهـان شـود هیروشـیما

این فتنه گـران بس که فـزون می کوبند

*******

اوکراین که گوشت دم توپ گردیدست

قـربـانـی اهــداف  یــورپ  گـردیدست

باریشه وتاریـخ خودش  درجنگ است

در تایـر خـودکـشـی تیوپ  گردیدست

*******

امـریکا  و   اروپـا   کنون   هم‏دستند

در تقـسیم گـیتی  که پیمان بستند

از   نالۀ  خـون   کـودکان  جام‏ها  پر

درغارت شرق  همچنان  بدمستند

*******

هندوروس وچین کلان ستون شرق اند

ایـران  و  خراسـان  که  تاج  بـرفرق اند

ترک  و   عرب  و کُرد  به  خود  برگردند

این مجموعه خورشید زمین و برق اند

*******

هان! قارۀ آسیا تمدن خیز است

عقل وهنروشراره  برانگیزاست

ار قاموس فرهنگ ورا بگشایی

پرازخرد وحماسه و پرهیزاست

*******

افریقا و آسـیا ز یک سر   باشند

با امریکای لاتین  بـرابـر   باشند

درراه نجات خود  از  سلطۀ زور

همسنگر وهمدل و برادر باشند

*******

فردا که جهان رنگ  دیگر خواهد داشت

از آتش و خون و بم گذر  خواهد داشت

با وحـدت و همدلی خـود مـردم شـرق

بـرنـامه و حقـوق بـشـر خواهد داشت

*******

درک پیچ وخم ذهن قوی  می خواهد

دانـســتـن اذهــان غــوی می خواهد

بـرنـامــه و بــنیــان  مـنـظـم داشـتـن

برداشـت درست وواقعی می خواهد


رسول پویان

جولای 2025

22 جولای
۱ دیدگاه

لیک بِشنو زِ قَلبِ گَهواره …

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 31 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی -22 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

لیک بِشنو زِ قَلبِ گَهواره …

 

دِگَر اَزِ اِین چِراغ‌سوزی نِیست، رُوغن‌اش رَفتِه، رُوشَنان رَفتِه

لانِه کَردِه‌اَست شَب بُه سینِه و سَر، مَرغِ فَردا اَز آشیان رَفتِه

دَر  ضَمیرِ  زَمین  غُروب  آمَد،  غُربَتِ  عِشْق  هَم  مُسَجَّل شَد

مِهْر   وَ  مَهتاب  وَ  کَهکِشان  رَفتِه،  دامَنِ  سَبزِ  آسمان  رَفتِه

آن طَرَف گَردْباد  می‌پیچَد ، دَر  غَرِّش  گَشتِه‌  اَست دیوِ سِپید

تیغِ اِین سُوی بَر زَمین اُفتاد،  خَیْلِ  پَریان   وَ  سَرکِشان  رَفتِه

دَست را سایِه‌بان بِکُن بَر چَشْم، تا بُبینی اُفُق چِرا  خالی‌اَست

نَقشِ پایی   اَگَر   نَمی‌بینی  ، قِصّه‌  ایِن است ، کاروان رَفتِه

چَشْم‌هایِ گُشادِه لانِه‌یِ تَرس، قَلب ناقوسِ مَرگ وَ  تَسلیم‌اَست

نُعْرِه‌ها نالِه  شَد  میانِ  گُلو ،  عِشْق  اَز واژه   وَ   زَبان   رَفتِه

تُو بِخوان سَنگِ بی‌دَهَن چیزی، کِه دَهَنِ سَنگِ بی‌دَهَن گَشتِه

گَریه کُن باد، اَشکِ باران  را  ، قَلب اَز   سینِه‌یِ   زَمان  رَفتِه

جَنگَلِ اِین‌با رِه قَرن را بَلعید، گَله‌  * ها  رُوبَرُویِ  هَم گَشْتِند

کُوچِه‌ بُن‌بـستِه سُویِ میدان‌اَست، شَهْر رَفتِه‌اَست وَ شَهربان رَفتِه

زِندِه‌ها زِندِه‌اَند   دَر  تابوت ، مَردِه‌   ها خَواب   را  تَمام  کُنید

روحِ پَرّوازِ   زِندِگی   خَفتِه‌ اَست،  زِندِگان  راهِ  مَردِگان رَفتِه

گَشتِه بیگانه تا زِ   آتِش‌   ها  ، دود  گَردیدِه   دَر  هَوا گَشتِه

مِثْلِ خاکِستَری بُه دَستِ هَوا، اَز  کَران  پَرچَمِ خُود به‌زیرِ پا کَردِه

«لَشکَرِ عِشْق»** دَر هَزیمَتِ مَرگ، پَرچَمِ خُود به‌زیرِ پا کَردِه

نِه کَماندار   وَ    پَهلَوان   مانده  ، تیر اَز تُرکَش وَ کَمان رَفتِه

لیک بِشْنو زِ قَلبِ   گَهواره  ، کُودَکی  چَنگ  می‌زَنَد بُه هَوا

یعنی دَستی هَنوز هَم بَر پاسْت، باز عِشْق آمَدِه، دَر آن رَفتِه

فاروق فارانی

مارچ ۲۰۲۵

——————

*مراد از «گله» تفکر و عمل قومگرایانه است.

هر انسانی که ارزش و تاثیر خود را به صفر ضرب می زند و دنبال چیزی به راه می افتد که خود در آن هیچ اثری نداشته است، خواسته و ناخواسته به یک عضوی از گله تنزل می کند.

در عین حال بقول اِریش فروم: «انسان‌ها برای فرار از مسئولیتِ فردی، به هویت‌های جمعیِ کور پناه می‌برند.»

**«لشکر عشق» مطلعی غزل زیبای از شاه شجاع درانی است که در این غزل به عاریت گرفته شده است:

«لشکر عشق خیمه زد باز به طرف کوی من»

 

22 جولای
۱ دیدگاه

نامِ آزادی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 31 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی -22 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

نامِ آزادی

 

قسمتم  را  اي   خدا ، زير   طنابي   دار كن

 استخواني گونه ام را، قاب عكسي ياركن

 بعد  مرگم  مثل  هندويي ،  مرا  آتش زنيد

 پرتوش   را   مشعلي   آزاد ي   افكار   كن

 شعله ام  را   خيمه زن بر سينهِ ليلاي من

 يا  به    آئين  اوستايي  ،   نيكو  كردار  كن

 در مياني  دود و آتش، پا به پايي سو ختن

 يك غزل   از  مولوي را، سوژه ي انظار كن

 مثل مولانا  ، سماعي  دور  آتش سر كنيد

 وحدهُ اِن لااله  را ، هي  بخوان  تكرار  كن

 زير عكسم را نشاني نام  انساني  نويس

 نام آزادي  به  سنگي قبر  من  اعمار  كن

 ظاهر عظيمي

 ١٣٩٦

 

22 جولای
۳دیدگاه

لحظه ی لبخند

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 31 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی -22 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

    لحظه ی لبخند   

 لب ِ شیرین ِ  تو  خاموش ِ  خاموش

 دو  زلفت همچو  گل آویزه بر دوش

 نگاه ِ   گرم ِ    مستت    شد  دلاویز

 مرا از  سر  ربودی   دامن ِ   هوش

 بدن  در   پیرهن   یک   گلشن ِ  ناز

 به  اندام ِ لطیفت   گشته   گلپوش

 فدای ِ     لحظه ی     لبخند ِ   نازت

 بگو حرفی سراپا گشته ام   گوش

 سرم مصروف ِ سودای ِ  دو  زلفت

 دلم در شوق ِ وصلت گشته پر جوش

زگوشم شور و شر گویی که در رفت

 شدم در خاموشی بیهوش و مدهوش

 بیا دستی بده  بر  دست ِ   عاشق

 که نام ِ  من  شود  از نام ِ تو رُوش

 تمام ِ    تلخیی       فرقت    سراید

 چو شهدی آن لبانت را  کنم  نوش 

         همایون شاه « عالمی »       

               ۲۰ جولای ۲۰۲۵م            

 

21 جولای
۱ دیدگاه

بازی زمانه

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 30 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی -21 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

بازی زمانه

 

رسیده ز آتش  دل  جان   سوخته به لبم

نه خرمى ست به روزم نه  راحتى به شبم 

طبيب    عشق     تواند     تداوى    دردم

چرا    دوا    ز    اطباى     ديگرى     طلبم

به حيرتم كه چه بازى زمانه كرده شروع

مرا كشيده به هر سوى و كرده مضطربم 

بس است اين همه جور اى فلك رهايم كن 

مكن تو تلخ   شب   و  روز مجلس طربم 

مشو تو غره به جاه و   جلال   چند روزه

مكن تو فخر فروشى   كه از فلان نسبم 

مدار    چشم    ثنا   دوستى   ز اهل ريا

اگر فريب   دهندت   مگو   كه  در عجبم 

محمد اسحاق ” ثنا “

ونكوور – كانادا

٧ جولاى ٢٠٢٥

20 جولای
۱ دیدگاه

بـرگشت به اِنسان بودن

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 29 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 20 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

بـرگشت به اِنسان بودن

طعم تلخ هجرت را چشیده‌ام

در سکوتی یخ‌زده،

در زخم واژه‌هایی که

هرگز مرهمی نشدند

بر حنجره‌ی خاموشم.

و در تاریکی،

وقتی واژه‌ها بر لبان بسته می‌خشکند،

و ناله‌ای خاموش

در پستوهای خاطره

جا می‌ماند…

سینه‌ام می‌سوزد،

نه از آتش بیرون،

بلکه از شعله‌ای بی‌نام،

خاموش و پنهان،

که در درونم فواران است.

هر سحر،

دل خسته‌ام

زیر تبر سنگین بی‌انصافی

تکه‌تکه می‌شود.

وقتی سیلی روزگار

تن را زخمی

و روح را می‌بلعد،

آنگاه عدالت

در حلقومِ قدرت خفه می‌شود،

و فریادِ حق

در گلوی سکوت تاریخ

منجمد می‌شود،

بی‌آنکه کسی بشنود.

آدم،

وقتی انسان بودن را فراموش می‌کند،

و دست‌هایش

به جای نوازش،

شلاقی سرد می‌شوند،

خاک یکسان را می‌خشکانند،

و نفس را

بر لب‌های تشنه می‌بندند.

شهرها سرد و بی‌روح‌اند،

دیوارها فریاد می‌کشند،

چشم‌ها پر از غم‌اند،

اما کسی نگاه نمی‌کند.

و من،

در دل این ویرانه‌ها،

با دل لرزان،

هنوز…

هنوز جرئت دارم عاشق بمانم،

هنوز به روشنایی دل می‌بندم،

حتی اگر

سیاهی

تا مغز زمین پیش رفته باشد.

شاید فردا،

از دل ابرهای بغض‌گرفته،

باران نسل نو

بر این خاک تشنه ببارد،

بارانی نه فقط برای زمین،

برای دل‌هایی که

در قفل سرد یأس اسیرند.

شاید آن روز،

انسان

از خاک سوخته‌ی عشق

و زخم‌های دیروز

برخیزد،

با نغمه‌ای تازه،

با دستانی مهربان،

با چشمانی که دوباره ببینند،

و دل‌هایی که دوباره بتپند.

و آن روز،

آدم

دوباره انسان شود،

نه فقط به نام،

به معنا!

با انسانیت،

با عشق،

با امید،

و با زندگی.

 

هما باوری

جرمنی

10 جولای 2025

20 جولای
۱ دیدگاه

پیک اجل

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 29 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 20 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

پیک اجل

 

         مرگ نزدیک است ، گیرد دامنم

پاره خواهد  شد  ، این پیراهنم         

         راهِ ما را کرده اند ، اسپید از آن

تا   بِپوشاند  ،   سپیدی   کفنم         

         گر اجل  آید ، بِمیرد   هر کسی

ور بیاید  ،  مژده    دارد   رفتنم         

        جامهء تقوا ،  اگر  پوشیده شد

در لحد نیز ،خرقه سازند بر تنم         

        لیک غرقِ ،  بحر  عصیانم ببین

گر ز فضلش ، پاک  سازد بدنم         

        توشهء هرگز ندارم ، در حضور

جز ثنا و سجده و ، چند سخنم         

         گر بِپرسند اینهمه غم از چه است

گویم از رنج و ، غمی این میهنم         

         فضل یزدان ،  شاملِ حال گر شود

خاک تیره را ،  کند  یک گلشنم         

         آرزوی ، فضل حق دارم نه عدل *

یا الهی !   رحم  فرما  ، بر منم         

         قتل و خونریزی و ، جنگِ خانگی

بس بوّد ، قطع  شود  از مآمنم        

         هر سحر، دستم بلند است بر دعا

شرمسار گردد ، یارب ! دشمنم         

شکر ایزد داد ، زرغون را شفا

درد و بیماری ، گذشت از بدنم

الجاج محمد ابراهیم زرغون

11 جولای 2025 

ناروی

 

* این بیت الهام از آیهء مبارک قرآن مجید گرفته شد

.( الهی عاملنا بِفضلکَ و لا تعاملنا بِعدلِک )

 

20 جولای
۱ دیدگاه

نرده بان شاعران

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 29 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 20 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

نرده بان شاعران

 

 نیستم شاعرگهی شیرین زبانی میکنم

 بر درِ خوابگهِ  حافظ   پاسبانی میکنم

 بس که مُشتاقم  به  مولانا و  شمس

شعر و ابیات نفیسش  بایگانی  میکنم

میستایم هر ورق، هربیتِ ازشهنامه را

 با کلامِ  نغز فردوس  همزبانی میکنم

 گاه باسعدی سخن پرداز نغزِ دلنشین 

پند وحکمت را زگفتارش نشانی میکنم 

متفق با اهل عرفان در  غزل و مثنوی 

با سرودِ مست خیام،  شادمانی میکنم 

بیدل و اقبال و صائب،  گوهران پربها 

با عراقی راز دل در هم  زبانی  میکنم 

گه گاهی رودکی و گه  گاهی دهلوی

 با نوای گرم   عطار  زندگانی  میکنم 

گاه ظهیر فاریابی ، گه ابوالخیرِ سعید

 یادِ از هاتِف، سروشِ  اصفهانی میکنم

 باختری و حیدری  ، عشقری  و انوری 

چون نگهبانِ درِ هر یک شبانی میکنم

 باسُهیلی، سپهری   ، مشیری و فروغ

 بر همه اوراق آنها  گُلفشانی میکنم

 شهریار و فانی   می خوانم به ذوق

 باخلیل الله، خلیلی هم تبانی میکنم

 از فروغی و عُبید وفیض کاشانی مدام 

مثل بلبل درگُلستان نغمه خوانی میکنم

صبح به سیمین شام به پروین هم سبق

 هردوخاتون را نگاه و مدح خوانی میکنم

 ازمهری هروی،  محجوبه و  گوهر  بیگم

  از سه بانوی هرات،  بلبل زبانی میکنم  

کهزاد وپاکزاد ونیکزادو آرزو های هری

 وصف تک تک مهربانان، مهربانی میکنم

 شایق و فکری و طالع، رجائی و امید

 اسودی میخوانم وگاه  بد زبانی میکنم

با خدا گر راز دارم پیرانصار  پیشواست 

ازمناجاتش دمادم روضه خوانی میکنم 

 از براتعلی فدائی، بهره و استاد غفور 

 چون توکل و تمنا هی معانی میکنم  

 ازدلیرمردِ هراتی شاعر شیرین سخن

 مینویسم، می سرایم ، دُرّفشانی میکنم 

  پیش هرشاعر دانا و ادیبِ نغمه خوان 

 با ادب اظهار عَجز و  ناتوانی میکنم

 می سرایم  با زبانِ  پر توان  دُرٌِ دری 

 در دیار شعر و معنا  کامرانی میکنم

تو بشیر با اتکاء  بر نرده بان شاعران 

 میروی بالا نمیگی، خودستانی میکنم

 بشیر شیرین سخن

 

 

20 جولای
۱ دیدگاه

برفتی آشنا !

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 29 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 20 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

دوست و همکار گرامی سایت 24 ساعت جناب عاشوری عزیز

بدینوسیله مراتب تسلیت و همدردی مسئولین سایت 24 ساعت

را بمناسبت درگذشت همسر گرامی تان پذیرا باشید.

ضمن آرزوی شادی روح آنمرحومه برای شما و باقی اعضای

فامیل محترم تان صبر و شکیبایی تمنا داریم. روح شان شاد

و بهشت برین جای شان باد.

 

مرثیه ای از محترم داؤد عاشوری بمناسبت

درگذشت همسر گرامی شان.

برفتی آشنا !

چرا  عزم  سفر   کردی   و  رفتی

مرا  خونین  جگر  کردی  و  رفتی

شنیدستی مگر حرفی تو  از من

مرا خاکی به سر کردی  و رفتی

شکستی تو  دل ِ جمله   عزیزان

تمامآ   دربدر    کردی     و  رفتی

نگفتی تو   دیگر حرف   و  کلامی

سخن ناگفته  چشم بستی  و رفتی

چرا کردی  به  یکبار   عزم  رفتن

برفتی  آشنا !    تنها    و   رفتی

به زیر سایهء  حق   باشی  دایم

همه را چشم ِ ترکردی  و  رفتی

بوُد     دیدار     ما     روزِ   قیامت

تو منزل سوی  حق   کردی  و  رفتی

داؤد عاشوری

ملبورن – استرالیا

19 جولای 2025

19 جولای
۳دیدگاه

دالر و کلدار 

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 28 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 19 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار .   شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی

 

دالر و کلدار 

 

این  وطن    فاقد    مردان    فداکار نبود 

خالی از مردم   دانشور  و  هشیار نبود 

دشمنی با خرد و علم  نمی کرد کسی 

علم و دانش به کسی مایهٔ   ادبار نبود 

همه   دانا   و   طرفدار    تعالی   وطن 

کس طرفدار جفا  پیشه   و  مکار نبود 

کشتن و بستن و دزدی نبدی خصلت ما 

هیچگاهی به وطن  اینهمه  طرار نبود 

مرگ و میر اینهمه در کشور ما راه نداشت 

هیچکس با  غم  و  اندوه  گرفتار نبود 

پا درازی ننمودی  کسی  در کشور ما 

قوم افغان  بخدا  اینهمه  بی  عار نبود 

جانی و دزد و ستم پیشه و مکار و دغل 

صاحب قدرت  و جنرال و  سپهدار نبود 

سروری داشت هر آنکو بودی با عقل و ادب 

هیچ خرکاری ، بما سرور و سردار نبود 

هیچ یک خانه   و   تعمیر   و بنای  آباد 

بی سر و برگ و در و ارسی و دیوار نبود 

بین     عمال    بزرگ   و   علما  و  ملا 

جدل هرگز  به  سر دالر  و  کلدار  نبود 

داشتیم راحت و امنیت و وحدت ، لیکن 

چور و غارتگری و  ذلت  و  ادبار نبود . 

صابر هروی

جوزا سال ۱۳۷۲ 

کابل – افغانستان

19 جولای
۳دیدگاه

موج سرگردان

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 28 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 19 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

موج سرگردان
                       
گر ندارم کلبه‌ی  از  بی‌  پناهی‌ های   خویش
با که نالم در دل شب  از دل   تنهای خویش؟

گر خیالم  سال  ‌ها  کرده   هوایت    بر سرم
من روانم  در مسیر  راهی   ناپیدای  خویش

آتشی در سینه می‌سوزد چو سر تا   پای من
همچو سرگردان موجم در دل دریای خویش

گر ندارم جراتی تا حرف  دل   بیرون   زنم ،
لحظه‌لحظه گم شدم در ناله و غوغای خویش

چشم‌هایم  غنچه‌ی  غم  را   شکوفا   می‌کند
گاه‌گاهی می‌کند دل خواهش  بی‌جای خویش

گرچه دورم از کنار ت زخم   ناسوری شدم،
گاه می‌سازم خودم را عاشق  شیدای خویش

‘عالیه’ هرگز  مکن  زین عشق  بی‌بنیاد  یاد،
باز می‌سازد تو را هم عاشق رسوای خویش

عالیه میوند 

5 جولای 2025

فرانکفورت – آلمان

19 جولای
۵دیدگاه

غم مخور

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 28 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 19 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

یادِ آن روزگاران بخیر که افغانستان را

بهشت صلح و آرامش میخواندند !

غم مخور

یاد آن  روزی   که   دل   های   قراری   داشتیم

مردم    مهمان    نواز   و    پایداری   داشتیم

هیچ کسی  را  جرئت   دیدن   به  ملک  ما نبود

لشکر   آزاده     و    با      اقتداری    داشتیم

فرصتی گر دست  می داد  نو   جوانان  گهگهی

پشت بام کاغذ پران  و  چرخه   تاری  داشتیم

عصر ها  از  بهر  تفریح  با    گروه  ِ  دوستان

بایسکل  و  توپی  و پارک زرنگاری   داشتیم

کس  نبود  در فکر نان   و آب   و یا   چیز دگر

مادر  بس    مهربان   و  غم گساری   داشتیم

کلبه ی  ما  داشت  رونق   از   صفای   همدلی

شور و حال  بس عجیب وهم  وقاری داشتیم

دختران  دیگچه   پزانی   می نمودند   بر اجاق

خواهرانی   مهربان  و  جان  نثاری   داشتیم

عده ای سرگرم  جز بازی   و  پنجاق  و طناب

کودکانی   خوش   بیان  و  گلعذاری   داشتیم

نرگس و  گل های   خوشب و در  گلستان  وطن

کشتزارِ   گندم    و  هم    شالی زاری   داشتیم

بود فزون ازصد نوع انگور روزی  در هرات

قندهاری  بود  و   شهری   پر   اناری  داشتیم

میلهِ نارنج  ما  در  شرق  و  لغمان   پر شکر

دشت  های   سرخ   لاله    در  مزاری  داشتیم

توت خنجانش چنین شیرین وطعمی چون عسل

در  تخارش    جنگلات   پسته  زاری   داشتیم

عسقلانی ، زرمتی  ، قندک  همه  شیر و شکر

شهر  کندز    را   نگر  فصل   شکاری  داشتیم

میوه های رنگ رنگ کشورم یک نعمت  است

ما به   هر سوی  وطن  صد   افتخاری  داشتیم

در بدخشان لعل و در پنجشیر زمرد بود  فزون

سنگ شاه  مقصود  به  شهرِ  قندهاری  داشتیم

ازشمالش تاجنوب وشرق وغربش دلکش است

مردم   یک پارچه ای  از  هر   تباری   داشتیم

روز های جمعه  می رفتیم  به   پغمان   قشنگ

قرغه   و  استالف   و  هم   گل بهاری  داشتیم

حرف  های  اختلاف   آور نبود    در  زنده گی

همدلی  بود  و صفا   بود   و   بهاری   داشتیم

از   سیاست   دور   بودند    مردم   ما   اکثرآ

چون بهشت صلح  و  آرامش   دیاری  داشتیم

غم مخور« قیوم » که بازگردد خروشان میهنت

همچو آن روزی  که   مایان  اعتباری  داشتیم

قیوم بشیرهروی

ملبورن – آسترالیا

نوزدهم جنوری 2014

19 جولای
۱ دیدگاه

مفتون

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 28 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 19 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

مفتون

 گر تو سر از  پنجره  بیرون   کنی

 عالمی  را  وآله  و  مفتون   کنی

 رو بگردانی  تو گر از  سوی  من

 رنج  ما  را  بیشتر  افزون   کنی

 عشوه ای از ناز کم کن ای صنم

 هوش ما را برده و افسون کنی

ناز   بی حدت  مرا    دیوانه  کرد

 عاقبت روزی  مرا مجنون  کنی

 منت خود را  مگردان   از سرم

تا به کی خواهی  دلم را خون کنی

 منتظر مانم  که آیی لحظه ای

این”امانرا در شبی مفتون کنی

امان قناویزی

1359 خورشیدی

شهر هرات

 

 

 

 

 

 

 

 

19 جولای
۴دیدگاه

دوری میــــــهـن

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 28 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 19 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

دوری میــــــهـن

 

دوریـت ای میـهـنــم ،از دل عـذا بــم کــرده اسـت

آ تـش هـجــرا ن تو  ، آخِــر کـبــا بـم کــرده  اســت

دشـمـن دنــیــا و دیــنــت ، صــا حـبــا ن  قـدرتـنـد

جور دورا ن بر  عـزیـزا نت ، عـقـا بم کـرده است

مـن ندانــم ا یـن مـظــا لـــم، تــا بکــی دارد دوام

ســرخی خـون شـهـیـدانـت، خــرابم  کــرده است

دوسـتـانـت هــر طـرف ، در غـربـت و بیـچـارگی

قـدرت اهـریــمنـان، چـشــم پـرآبـم کــرده  اســت

یکــزمـا ن داما ن مهــرت منــزل  و مـأ وای مـن

عا قـبـت بخـت بـدم، پـرت وعـتابـم کـرده اسـت

ازسـرشــب تـا سـحــر ، رؤیـای مـن میهـن توئی

حیدری رؤیا یت آ خِـر، چون سرابم کـرده است

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

١۵ اگست ۲۰۰۵

 سیدنی – آسترالیا

19 جولای
۱ دیدگاه

احساس نیست !

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 28 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 19 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 احساس نیست !

 

احساس نیست، شعر نیست، چون سرم خسته است

 نیمم  به   غم  نشسته  نیم   دیگرم  خسته است

 اندوه  و  درد  و  رنج  بینِ  رگ   رگم   جاری  است

خاورمیانه‌ام     تمام      پیکرم       خسته      است

تنها    نه      این     منم      که     گاه، گاه  غمگینم

انس است یا جن است، هرچه در برم خسته  است

 از بس   ‌که   درد   و   ناله  و  فغان  فراوان  است

 اندیشه‌ ها و فکر  و  ذهن  و  باورم  خسته است

 اشعار    شاد   و    عاشقانه    نیست    در   کاغذ

 در اشک غرق صفحه، صفحه دفترم خسته است

یک تخته مانده است، شانس‌ دیگری  هم نیست!

آن شاه غم گرفته‌ام که عسکرم خسته است…. 

#محرابی_صافی

18 جولای
۱ دیدگاه

مهاجر

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه  27 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 18 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

مهاجر

 مهاجر باز  گشته  ، خانه اش کو

مقام و منزل   و  کاشانه  اش کو

 پر و بال اش شکست در ملکِ غربت

 کنون برگشته، آب و دانه اش کو

 زدی آتش به  گلشن ، کرد پرواز

 به   هجرت  زندگانی   کرد   آغاز

 برای لقمه نانی هر شب  و روز

 به صد خواری و محنت گشت دمساز

 هزاران  طعنه  از  بیگانه بشنید

زبیمِ    ظلم   و   استبداد   لرزید

گریست  او در خفا با قلبی پر خون.

 بروی کودک  اش  هر لحظه  خندید

 کنون برگشته   او با  حالتی زار

 ندارد    جز   خداوند   یاور و یار

 هزاران زخم و داغ بر سینه دارد

 زدستِ  نا   مسلمانِ   ستمکار

 بگیر دست اش اگر اخلاص داری

 محبت کن  اگر  احساس  داری

گشای آغوش بروی همدیارات

 اگر خاکِ  وطن  را پاس  داری

 مریم نوروززاده هروی

 سیزدهم جولای ۲۰۲۵

 از مجموعهُ”میهنِ عشق”

هلند.

17 جولای
۱ دیدگاه

لام تا كام

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  26 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 17 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

لام تا كام
=======

16 جولای
۱ دیدگاه

زنده گی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  25 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 16 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

زنده گی

دل  نرنجانید  مردم  در  حذر   باشید زود

ناگهان  آید  اجل  هم با  خبر  باشید زود

ای خدایا تو هدایت کن سراسر خلق را

تیـر آهِ گر  رون  آید   به   در باشید   زود

ظالمان کردند  بد  دنیـای  مردم را تباه

پس دهیدآخر تقاصش در شرر باشید زود

خوابگاهِ این‌بشرشد  دامن ِ صحر ا و دشت

گر نیابیدآن سکون را در به در باشید زود

زندگی پیهم گذر دارد چو آب صاف جو

دربهار عمر تان پر بار و بر  باشید زود

سیمین بارکزی

5 مارچ 2020

 

16 جولای
۵دیدگاه

را ه  ثـــــوا  ب

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  25 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 16 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

را ه  ثـــــوا ب

 

دانی که چیست عـزت،  در ملک خویش بـــود ن

بـا د وستــا ن نشستــن، ا زخصــم رو نـمـــود ن

آســا یش روا نــت، ا ین بــا شــد ا ی بــــرا د ر

د ر قـلــب آ شــنــا یــا ن، را ه صفــا گـشـــود ن

کی بــوستــا ن اغـیــا ر، ا لـفــت پذ یـر حا لست

کــــزنــا زُبــوی میهـــن، آ نجــا گــلی نـد یــد ن

را ه صــلا ح نــبود، د ر سَیــــر زنــد گــــــا نی

هـــرآ نـکـه  آ زمـــود ی، تکـــرا ر آ زمـــود ن

بهـــر خــوشی نــا کــس، یــا بــهـر چا پلـــوسی

ا فـرا د بی خـرد را، بیـش ا زحــد ش سـتــود ن

را ه ثــــوا ب بــا شــد، بــا د وسـتــا ن مُـــروّت

ا زاهل کین و غـیـبـت، خود را جــد ا نـمـــود ن

هـرچـند میـتـوا نی، کـن حـیـد ری تـو کــوشــش

بهر رضا ی یـزدا ن، زنـگ ا ز د لــی زد ود ن

داکتر اسدالله حیدری

31 اکتوبر 2005

سیدنی – آسترالیا

15 جولای
۱ دیدگاه

عشق وطن 

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  24 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 15 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر: زنده یاد استاد صابر هروی .    فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

                          عشق وطن 

وطن ریاض جنان بهتر از  دیار تو نیست 

بهار روضهٔ رضوان به از بهار  تو نیست 

جلال   و  حشمت  شاهنشهی روی  زمین 

شکوهمند  تر از عشق  پایدار  تو نیست 

بهیچ  کشور  دنیا   به   غیرت و حشمت 

چو مردمان سلحشور  و هشیار تو نیست 

به  آتش  حسدش  می شود   کباب  مدام 

هر آنکه  مائل آزادی  و  وقار  تو نیست 

خراب   اگر  که  شدی از  جفای بدکیشان 

به شرق وغرب شکوه خرابه زارتو نیست 

پر اضطراب دل  من به مثل سیماب است 

دمی  قرار  ندارد  چو  در کنار تو نیست 

چه   غم  که  مدعی  دارد  سر عناد  بتو 

به غیر لطف  خداوند  پاسدار  تو  نیست . 

صابر هروی

نوامبر سال ۱۹۹۵ 

راولپندی پاکستان . 

 

 

15 جولای
۳دیدگاه

چرخ دون پرور

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  24 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 15 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

چرخ دون پرور

اى دل از  نا مهربانان  هيچ  گه  يارى  مخواه

آرى از دون مشربان يك ذرّه  همكارى مخواه

صبركن برحال خويش هرآنچه بود از خوب وبد 

زينها را بهر  خود  جز  خويشتندارى   مخواه

بهر همياران بشو   هميار  و  بهر خوب خوب

بر گذر از  نا جوانمردان  تو  هميارى  مخواه

چرخ دون پرور چه دون پرور تر از ديروز شد

هان ز چرخ دون پرو ر جز  دل  آزارى مخواه

هرگزت يارى نباشد آنكه را دل  نيست پاك

بى خود از نا پاك دل ها حرف دلدارى مخواه

آنكه بر خوان  كرم يك  يك  شمارد لقمه را

حاتم طايى شدن از او گر هشيارى مخواه

سفلگان سفله بمانند گر چه بر شاهى رسند 

هيچگاه از سفلگان جز مردم آزارى مخواه

غمگسار خويش باش و غم به كس قسمت مكن

مردم نا اهل را هرگز  به غمخوارى مخواه

شیبا رحیمی

15 جولای
۳دیدگاه

شهر آفتاب

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  24 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 15 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

شهر آفتاب

           به همسرم

تو از شهر آفتاب می آیی

و من در ابر های عشق

هنوز دیدنت را زمزمه می کنم

و اشک هایم به پیشوازت می خندند

 وقتی به من میرسی

در آغوشت یک بغل نور بیاور

و یک سبد صمیمیت

تا خانه ای سرد  تنهایی ام

دوباره نورانی شود

و بدنت را با چشم باز لمس کنم

ودوباره به حافظه ام بسپارم

هما طرزی

نیویورک

11 جنوری 2024