۲۴ ساعت

25 سپتامبر
۳دیدگاه

دوبیتی ها

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۳ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۵ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 دوبیتی ها


تو هستی دلبرم  هم دلربایی


که از عشقت دلم داره گدایی


خیالت    بر  دلم    فریاد  داره


چرا    از  کلبه    مهرم جدایی


======


سفر گردی به یادت بی قرارم


که از هجر  تو  من  فریاد دارم


شبم با گریه و  روزم  به زاری


بیا جانا  که   دائم  در  شرارم


======


چرا هردم  دلم  فریاد  می‌کرد


غم و دردش بدل بیداد می کرد


بگفتم خسته و خوارم زهجرش


نگاهش ظلمت شب شاد می کرد


======


ز هجرانت  نگر  پژمرده  رنگم


خیالت بر سرم دائم به جنگم


وگر  گردم  به   دیدار  تو نائل


بدان آن روز است روز قشنگم

عالیه میوند

۳ جون ۲۰۲۵

فرانکفورت – آلمان

25 سپتامبر
۴دیدگاه

قدیما

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۳ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۵ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

قدیما

همُوقتا که  خانه  کاه گلی بُود

صفا بُود وفا بُود ،  همدلی بُود

زمستان سرد،دلهاگرم حُرمت 

 اُطاق بُودواُجاق وصندلی بُود   

 »»»     

به هرخانه میرفتی گوشت قاق بُود

چایبر بم  دَم دیگدان، چای داغ بُود 

 تنور داغ بود نواله نون شیر مال 

سراسر نور خانه یک چراغ بُود

»»»

حیاطِ خانه  ها  مانند  باغ بود 

فروغ خانه ها  تنها  چراغ بود

سراپا سادگی ها بود نمایان

هیزم بود وتنورِ ونان داغ بود

 »»»  

همه قریه به عروسی خبر بود

 خبر چین بین قریه یک نفربود 

 مردم مانند داماد شاد و خندان  

 نشاط با همدلی شیر شکر بود

   »»» 

 عروسی بُود شُوربا مزه دار بُود 

 میان دیگ، گوسفندِ  به بار بُود

صدها قُرص نانتندور سبوسی

سُفره پهن بُود، مهمانها قطار بُود

 »»»  

پیشانی باز، اگر نانِ پیاز بُود

 غزل و قصه و راز و نیاز بُود

گهی حافظ ، گاه بوستان سعدی 

درازی قصه تا وقت نماز بُود

 »»» 

نه بُرجی بود، نه قصرِِ زرنگاربود  

نه نوری بود،نه برقِ پایدار بود 

نه ماشین بود، نه راهی آشکاربود  

الاغ و اسپ و قاطر زیر کار بود 

»»»

نه داکتر بود، نه گولی نه مرض بود

نه کس بر کار کس هرگز غرض بود 

نه اِکسری، نه اسکن نه سونوگرافی  

جای دوکتور حکیمجی درعوض بود

 »»»

 تماماً زندگی بود ساده زیستن

 نه غوغابود، نه ناله، نه گریستن  

 نه زرق و برق و جاه و تاجِ فانی 

 فقط عشق بود و با هم نگریستن

 »»» 

 نه گوشی بود، نه واتساپ، نه پیامک

 نه دنیای مجازی، نه کلامک  

نه وی‌چت، نه فیسبوک، نه مسنجر  

نه انستا، نه تیک‌تاک و سلامک

»»»

رفاقت بود، صداقت و محبت 

درستی پرشکوه بود با نزاکت

یکی بودیم با دستانِ از مهر 

نه با شمشیرِ سردِ خشم و نفرت

»»»

خبر از حال همسایه  ز دل بود

دیوارِ خانه همسایه ز  گِل بود

صدا می‌آمد از دیوار خشتی 

محب همچو نورِ مُشتعِل بود

 مُحبتها همه،  تاراجِ جنگ شُد 

 حقیقت پایمالِ هر جفنگ شد 

 غزل و قصه باحسرت واندوه

 فدای بُمب وباروت وتُفنگ شُد

 بشیر احمد شیرین سخن

    

25 سپتامبر
۱ دیدگاه

دخترِ پاییز

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۳ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۵ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

دخترِ پاییز

 من اگر دخترِ پاییز شوم

 صبحگاهان به تماشا بروم

 گلشنِ آتشزده را

 سازم آگاه ز بی‌رحمی و بیدادِ خزان

 مرغکِ غمزده را

 روی هر برگِ طلایی که بیافتد

 رقصان بزمین

 بگذارم نشانی از عشق

 بنویسم دو کلامی از مهر

 رنگِ نارنجی و زرد و قرمز

 همچو رنگین کمان

 چترِ زیبای بسازم زوفا و پیمان

 با خیالِ تو قدم بردارم

نرم و آهسته بزیرِ باران .

 

مریم نوروززاده هروی

 سی ام سپتامبر ۲۰۲۳

 از مجموعهُ”پاییز “

هلند.

 

 

25 سپتامبر
۱ دیدگاه

 تکرار ها

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۳ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۵ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 تکرار ها

۱۱۲ الف 

 این من و این سجده و سجاده و تکرار ها

 یک صدا و  یک  دعا  و  یک  درود  و بار ها

این من و این پنج  وقتم  رو به زاری و نیاز

 باز هم   کوه  گنه  بر پشت  من خروار ها

 سال ها این روزه و این هم همان یک تشنگی

 این همان گل ها و پهلویش همان هم خار ها

من همان یک بنده با فکری که خوب هستم بسی

 او همان یک رب که داده وعده ی دیدار ها

نیست آیا   اندرین  عالم   هوای   دیگری ؟

 این همان یک عاشقی  و آن همان هم یار ها

 گه گره گه باز گه شکر و گهی سر در سری

هیچ رنگی هم نشد عوض گهی در کار ها

 زندگی  تکرار  در  تکرار  آید   روز   و شب

این همان اجناس کهنه آن همان بازار ها

شکیبا شیمی (رستمی)

 ۲۰۱۹

 

24 سپتامبر
۳دیدگاه

سنبله آمد به پایان گپ نزن

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۲ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۴ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

سنبله آمد به پایان گپ نزن

سنبله  آمد  به   پایان  گپ نزن 

آمد از نو  ماه  میزان  گپ   نزن

روزگار است و هزاران حادثات 

پیش از آن گردی پشیمان گپ نزن 

از بری  جمعیت  خانه   بدوش 

ناغلط از باد و  باران  گپ نزن

عافیت جایش به آفت  داده است

زندگی باشد چو زندان گپ نزن 

آب و آتش کی شود باهم رفیق 

نزد بی وجدان ز وجدان گپ نزن

موش دارد تاق و  ایوانِ جهان 

چارسو نادیده عریان گپ نزن 

گر سر از گردن نمیخواهی جدا 

بی سبب در پشت سلطان گپ نزن

در اتاق  گوشه  کن  راز و نیاز 

روی حویلی زیر دالان گپ نزن

جان جوری خود اگر میداری دوست

رفته با  غول  بیابان گپ نزن

میکنم خاطر نشانت این سخن 

همرهی جاهل ز  برهان گپ نزن

با ادب باش از زر و زور خودت

پیش چشم مستمندان گپ نزن

انکه میسوزد به هلمند و فراه 

از هوای سرد پغمان گپ نزن 

ارزش خر مهره بالا رفته است 

از گهر سنگ بدخشان گپ نزن

عاشقم دیگر ندارم چاره ای 

می درم چاک گریبان گپ نزن

در جگر محمود دارد زخم ها

از گداز  تیر  مژگان  گپ نزن

========

جمعه ۳۱ سنبله ۱۴۰۲ خورشیدی 

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۳

احمد محمود امپراطور 

24 سپتامبر
۱ دیدگاه

عشق به حقیقت٬ اقتداربخشی ذهنیت برای عدالت است…!

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۲ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۴ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

عشق به حقیقت٬ اقتداربخشی

ذهنیت برای عدالت است…!

برخلاف فلسفه غرب در فلسفه مشرق اسلامی٬ عشق با حکمت یا فلسفه تضاد ندارد، مکمل انسان این دو گوهر (عقل و عشق) دانسته شده است. ولی فلسفه در شرق به خصوص در جوامع مسلمین عام نشده است٬ برای عده ای خاصی قرار گرفته می شود. آنچه فلسفه در قرن هفدهم در غرب٬ به شگوفایی ذهنیت عام جامعه در اعتدال عمل و عدالت عینیت یافت. همانا عدالت اجتماعی و عدالت اداری…

عدالت و افغانستان:

عدالت در دنیا محصول  عقلانیت است. و عقلانیت در افغانستان چون توهم دانایی از مبانی مارکسیسم و افراطیت دینی٬ نتیجه در تضاد عدالت تجربه شده است. عدالت محصول وجدان و خرد درونی انسان است نه در الفاظ کتب های دین و فلسفه٬ در حقیقت قرآن شارح قلب کامل بوده٬ که سیر تکمیلی بسوی کامل شدن سایرین می گردد. و آن گوهر قلب٬ لفظ نیست. بلکه معنای ناب بدون وابستگی به حروف٬ ذات است. و استعداد ذاتی در بستر شایسته سالاری خدمت به جامعه سیاست معقول بوده٬ زیرا توزیع منابع به گونه مساویانه در کمونیسم٬ آرمان فاقد محتوای ذات٬ در نتیجه استبداد است. همچنان قرآن که کامل لامنتهی٬ در الفاظ و مصحف منتهی در ۳۰ جز٬ برای اهل ظاهر فاقد محتوا و ذات٬ همچون کمونست ها٬ در نتیجه استبداد دینی تجربه شده است.

دگرگونی دهنی:

انقلاب فکری به هدف عدالت٬ از بستری های جامعه٬ آینده نگری گردد تا در برابر منطق و استدلال هرگونه استبداد٬ منتفی شود. عدالت و آزادی در سعادت لامنتهی یا توسعه پایان ناپذیر انسانی٬ فلسفه وجودی انسان و روح حقوق و ضمانت اجرای آن٬ توسط مردم در ساختارهای حکومت پاسخگو یا حاکمیت قانون محتوای عدالت می باشد.

 محمدآصف فقیری

کبک کانادا

پاییز ۲۰۲۵

 

 

 

23 سپتامبر
۱ دیدگاه

چشمه‌ی سکوت

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۳ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

چشمه‌ی سکوت

خورشید
در گوشِ برگ‌ها
ترانه‌ی “فوتوسنتیز” را
زمزمه می‌کرد

بعدِ از غروب
در شام زرد و زارِ پاییزی
واژه‌ها پَر کشیدند و
از شاخه‌ی خیال
پرواز کردند

اما ریشه‌ی خیال
از چشمه‌ی سکوت 

آب خورده و
شگوفه‌های سیاه و سفید
را در شاخه‌‌‌
نقاشی کردند!یاسین رحیمی

۱۶ جولای ۲۰۲۵ 

23 سپتامبر
۱ دیدگاه

موجِ سر به زیر

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۳ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

موجِ سر به زیر

از  عشق در  گریزم  و  از  خویش  در فرار

 از بس که زخم خورده ام از دستِ روزگار

 احساس   یخ  زدم  وسط   شعر  نا   امید

 چون غنچه‌ای که خشک شده در دلِ بهار

 تاب  آورِ  ستم  شدم  از  فتنه  های  جبر

 چون  موج  سر به زیر که  در رود بی‌قرار

 عمرم هدر  شد  و  نرسیدم  به  ساحلی

 در حسرتم  به  آب زدم بس  که  بی‌گُدار

 در من شبیه من چقدر زنده هست؟ هیچ

 در من شبیه من چقدر  مرده؟  بی‌شمار… !

ارشان ارشیا

23 سپتامبر
۳دیدگاه

گفتگویی با استاد محمد علی فرحتیار شاعر آزادمنش و شخصیت وارسته

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۳ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

در ادامهِ گفتگو  با همکاران قلمی سایت ۲۴ ساعت

اینک صحبتی داریم با محترم 

 استاد محمد علی فرحتیار

شاعر آزادمنش

و شخصیت وارسته

که خدمت خوانندگان

گرامی پیشکش میگردد.

پرسش :

جناب استاد فرحتیار گرامی با سپاس و امتنان از همکاری های قلمی شما میخواهم در نخست خود را برای خوانندگان محترم سایت ۲۴ ساعت معرفی نموده و بفرمایید دارای چند فرزند میباشید ؟

پاسخ :

 بنده محمدعلى فرحتیار متولد ٢٠ قوس سال ١٣٢٢ در جبرییل هرات ( حالا ناحیه ى ١٣ شهر ) میباشم و از سال ١٩٨٠ در المان زندگى میکنم . صاحب ٣ فرزند ( یک دختر و دو پسر ) هستم . پسر ودخترم را از افغانستان اورده بودیم پسر کوچک ما در شهر Volklingen Alman به دنیا امده وحالا ۴٢ ساله میباشد.

پرسش :

لطف نموده بفرمایید در افغانستان مصروف چه کار و فعالیت های بودید؟

پاسخ :

 بنده از کلاس هفتم تا دوازدهم در دارالمعلمین هرات در س خواندم . سپس وارد  دارالمعلمین کابل شدم و با فراغت از آن ، در بازگشت به هرات  به حیث معلم در لیسه ى سلطان غیاث الدین غورى مشغول خدمت شدم . اغاز کار من در هرات در حمل سال ١٣۴٨شمسى مصادف با تظاهرات وسیع دانش اموزان تمام مکاتب هرات بود که در  حدود چهار ماه دوام نمود . در ٢۶سرطان همان سال تظاهرات به خشونت گرایید و موجب اتش گرفتن وسایط نقلیه ى عسکرى گردید ، تا بالاخره تظاهرات را سر کوب کردندو شهر ارامش یافت.  سه روز بعد از کابل هیئت بررسى به هرات امد و همه کاسه کوزه هارا بر سر من و دوسه معلم دیگر شکستند ومخصوصاً شهر دار وبعض دیگر که از من در گذشته دل پر خونى بخاطر دفاع از حق ، داشتند مرا مقصر اصلى دانسته و همراه زنده یاد استاد سرور خان به کابل فرستادند. خلاصه کار من در هرات همان چهار ماه بود انهم روز دوساعت چون همه روزه در شروع تفریح اول تمام مکاتب به خیابانها میرفتند و تظاهرات راه میانداختند. بعد از مدتی مرا به قندهار فرستادند که معلم ادبیات فارسى در لیسه هاى زرغونه انا و احمد شاه بابا شدم و دوسال  را انجا بسر بردم. سر انجام در سال ١٣۵٠ خورشیدی بعد از گذراندن کانکور اختصاص وارد سال سوم دانشکدهء تعلیم و تربیه  دانشگاه کابل شدم و در رشته ی تاریخ  تحصیل نمودم. در ماه جدى سال١٣۵٢همزمان باختم تحصیلات با دختر دلخواهم که همکلاسى من بود ازدواج نمودم  و در حمل سال ١٣۵٣ شامل خدمت دوره ى مکلفیت عسکرى شدم و بعد از ان در سازمان رفاه اجتماعى وابسته. به هلال احمر افغانستان وارد خدمت به قشر مستضعف کشور گردیدم ودر این سمت تاروز پنجشنبه منحوس کودتاى ثور ادامه دادم.

پرسش :

علت ترک وطن و پیوستن به خیل مهاجرین چه بوده و در کدام سال ناگزیر به ترک وطن شدید و در حال حاضر در کدام کشور زندگی می کنید و چه مصروف چه فعالیت ها می باشید؟

پاسخ :

در سوال قبل عرض کردم که درچوکات هلال احمر کار میکردم . بعد از پیروزى حزب شیاطین ، اولین روزِ کارى روز شنبه بود و طبع معمول صبح ماشین موسسه آمد ،  من با دو سه کارمند که در ماشین حضور داشتند به محل کار رفتیم اطاق کارم بزرگ بود بالا سر میز کارم عکس محمد داود رئیس جمهور نصب بود و در یک گوشه میز کوچک با سه چهار صندلى قرار داشت ، وقتى وارد اطاق شدم دیدم عکس رئیس جمهور را روى زمین زده خورد کرده بودند و روى میز کارم را در هم و بر هم و اوراق را هرطرف پراکنده ساخنه بودند (توخود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل) . فشرده و تلگرافى عرض کنم که از آن روز به بعد روى آرامش را ندیدم ،  اما حکمت و اراده ى خداوند بر این بود که زنده بمانم.

“شبى تاریک و سنگسنان و من مست

” قدح از دست من  افتاد و نشکست ”

”   نگهدارنده  اش      تدبیر      بنمود  ”

” وگر  نه  صد  قدح  نفتاده  بشکست”

هفته هاى اول که کشمش بین بول و غایط در جریان بود زیاد اذیت شدم بعد از انکه کله پز رفت و بجایش سگ نشست”کم کم من فرصت یافتم براى همسر و دو فرزندم رویا و رویین با یک دنیا مشکلات پاسپورت تهیه کنم ولى براى خودم مقدور نبود چون دوستان عزیز من گفته بودند که اگر به فرودگاه دیده شوم کارم تمام است ،  بناءً همسرم به المان نزد برادرم مسعود جان و خواهر خودش که داکتر بود و در بیمارستان. الیزابیت در شهر اسن کار میکرد رفت. منهم ارام ارام بخاطر انحراف ذهن دشمن نسبت به خود با وساطت قوماندان امنیه ى کابل بنام سیف الدین که از هرات بود و بامن اشنایی قبلى داشت به عنوان معلم در لیسه ى نادریه مشغول کار شدم و بافرارسیدن تعطیلات زمستان از طریق هرات وارد ایران وار انجا به پاکستان و سر انجام از کراچى پرواز لندن را که احتیاج به ویزا نداشت گرفتم و در توقف نیم ساعته فرانکفورت وارد سالون ترانزیت شدم و بعد از پرواز هوا پیما خودم را به پولیس معرفى نمودم. حالا دقیقن ۴۵سال است که در المان زندگى مینمایم . خاطرات آن مدت خیلى زیاد است درین مختصر نمیگنجد.  تصمیم دارم اگر حیاتى باقى بود با چاپ مجموعه ى گریه ى دل این خاطرات را در مقدمه ى ان مجموعه به چاپ برسانم .

در مورد بخش دوم سؤال شما باید فشرده و در یک جمله بگویم که در کار فرهنگی بخصوص در رابطه با وحدت و همگرایی بین مسلمانان زیاد تلاش کردم و با همکارى ، همراهى و همدلى مسلمانان شهر فرایبورگ عمارتى در چهار منزل بنام مسجد مصطفى ساحتیم که مورد استفاده ى مسلمانان قراردارد و براى فرزندان مهاجر مکتبی بنام استاد بیتاب تدویر نمودیم که متاسفانه حالا دیگر وجود ندارد .

پرسش :

جناب استاد ، تا بحال چند اثر از شما به زینت چاپ آراسته شده ، لطف نموده نام بگیرید و بفرمایید خوانندگان محترم چگونه میتوانند به این اثار با ارزش  دسترسی پیدا کنند؟

پاسخ :

در گذشته هاى دورمقدارى از سروده هاى دست و پا شکسته ام  را جمع آوری نموده بودم که متأسفانه در میان هیاهوى آمدن لا شخور ها مفقود شد .  از وقتى هم که مهاجر شدم فقط به فکر امور دینى و حفظ شعائر اسلامى مهاجران بودم و زیاد دنبال شعر و شاعرى نگشتم.

سال ٢٠١۴ به هرات رفتم مجموعه ى وزین ، باارزش وپرمحتواى ( کاج ها هنوز ایستاده اند) تالیف عزیز بزرگوار شاعر شور افرین جناب جناب محمد ظاهر رستمى را برایم دادند وقتى شعرى از خودم را انجا دیدم یادم امد که یک زمانى چیز هاى میسرودم. خلاصه تا اکنون همان یک مجموعه ى شیپور خون اقبال چاپ یافته و یکى هم در حال تکمیل شدن میباشد.

پرسش :

در مورد سرودن شعر میخواهم بدانم که از کدام سال به سرودن آغاز نمودید و در کدام قالب های شعری می سرایید؟

پاسخ :

سال ١٣۴٢هجرى متعلم صنف نهم دارالمعلمین هرات بودم ، آن زمان استاد بزرگوار ، رهنما و مرشد من زنده یاد استاد على اصغر بشیر هروى در هرات تشریف داشتند ومن بنا بر ارتباطات فامیلى و علاقه ى خاصى که به حضرت ایشان داشتم هر از گاهى مصًدع اوقات گرانبهاى ایشان میشدم و در همین سال اولین سروده ى من با عنوان پاییز به اثر تشویق ورهنمایی ایشان ،   در روز نامه ى اتفاق اسلام چاپ شد که از طرف پیش کسوتان وبزرگانى چون استاد بهره، جناب استاد شایق ، جناب فکرى ، جناب مطیع سلجوقی استاد بزرگوار جناب فدایی که ارواح همه ى ایشان باد مورد تشویق قرار گرفتنم  واز آن به بعد مقالات انتقادى و اصلاحى و اشعار دست و پا شکسته ى در روز نامه اتفاق اسلام مینوشتم که در اینجا لازم میدانم از حوصله مندى و گذشت جسورانه ى دانشمند بزرگوار مرحوم محمد علم غواص رییس اطلاعات وکلتور وقت یاد اور شوم .  ایشا ن بعضى نوشته هاى معترضانه ى مرا بدون سانسور چاپ میکردند که گهگاهى هم مشکل ساز میشد بطور مثال نوشته ى ” زنگ خطر ” که درسال ١٣۴۶ فکر کنم در ماه اسد سال ۱۳۴۶چاپ شد خیلى مشکل ساز شد و شهر دار باقهر و غضب نزد والى از من شکایت کرد که قصه ى آن جالب است و در اینده ى نزدیک باچاپ مجموعه ى دوم شعرم بیان میدارم.

پرسش :

آیا به جز از سرودن شعر درکار های فرهنگی و اجتماعی دیگر در شهر محل سکونت تان فعالیت دارید یا خیر؟

پاسخ :

 اشتغال به سرودن شعر براى من وظیفه نیست ، از جهتى مسؤولیتی است و از جهتى تفنن ،  من با انکه هیچگاه خود را شاعر به حساب نمیاورم به عنوان یک ناظم وقتى فریاد مظلومیت فردى یا گروهى را میشنوم وجدانم اجازه نمیدهد خاموش بمانم بنا بران جملاتى را سر هم میکنم و به عنوان فریاد دلم عرضه میدارم، ولى بیشتر فعالیت فرهنگى من تشویق ، تنویر و اماده سازى شرایط افهام وتفهیم امور اسلامى به خصوص براى جوانان بوده و حالا که حرکت روى جاده ى ٨٢ را دارم به پایان میبرم معلوم نیست که ادامه ى ٨٣ نصیب من میشود یانه.

پرسش :

شعر را چگونه تعریف میکنید و به نظر شما شاعر خوب کیست و از چه خصوصیاتی میتواند برخوردار باشید؟

پاسخ :

 شعر صداى دل است، نجواى عاشقانه است.  نوریست در تاریکى و فریادیست در سکوت، بنابران همه کسانى که دل بیدار ، احساس رقیق و اندیشه ى ژرفى دارند به گونه ى شاعر و سراینده هستند حالا سبک و سنگین بودن محتوا و ترکیب مربوط به برداشت شاعر از پدیده و نازک اندیشى و پیام رسانى شاعر است با این صفات انچه به عنوان اصل مطرح میباشد ذوق و استعداد شعرى میباشد که همه ندارد و امروز روى صفحات فیسبوک شعر گونه هاى زیادى از ادرس متشاعرین عرضه میگردد٠ شاعر خوب کسى میباشد که خصوصیات فوق را دارا باشد.

پرسش :

نظر تان در مورد سایت ۲۴ ساعت چیست و از کدام سال به همکاری آغاز نمودید:

پاسخ :

سایت وزین ٢۴ساعت غنیمتى است بزرگ و دستاوردى ارزشمند درنشر فرهنگ ناب پارسى و پرتو افکنى در عمق وزوایا ى تاریک ارتباطات جمعى جامعه ى به خون خفته ى ما. 

در رابطه با بخش دوم سؤال شما باید بگویم که من از چندین سال بدینسو همکاری ام را با سایت ۲۴ ساعت اغاز نمودم.

پرسش :

برای جوانان هموطن ما که در دیار غربت زندگی می کنند چه توصیه های دارید؟

پاسخ :

 پیام من براى فرزندان عزیز وطنم اینست که حالا که بستر مساعدى براى رشد علمى و کسب دانش میسر شده ازین نعمت بزرگ و موهبت خداوندى استفاده نمایید.  در گذشته ها جوانها به انتظار برس تحصیلی تلاش میکردند ولى به آسانى میسر نمیشد چون در انحصار آقا زاده ها بود و واسطه خیلى رول داشت امروز که شما عزیزان اکثراً در اغوش فامیل های خود هستید و همه امکانات به آسانی برای تان میسر است تلاش  و حرکت را از دست ندهید چونان موجى خروشان باشید ،بروید که اگر نروید نیستید. بادرود.

پرسش :

در پایان اگر پیام و یا مطلبی است که نپرسیده باشم لطف نموده بیان کنید.

پاسخ :

با سپاس وقدردانی از شما که زمینه این گفت و شنود را فراهم نمودید ، مؤفقیت های روز افزون تانرا آرزومندم ، سرافراز باشید.

بشیر هروی:

جناب استاد فرحتیارگرانقدر از اینکه به سؤالاتم پاسخ دادید از لطف  شما تشکر و قدردانی نموده ، سعادتمندی و طول عمر با برکت برایتان تمنا دارم.

 

 

 

 

21 سپتامبر
۱ دیدگاه

در خانه‌ای بی‌پنجره

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۳۰ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۱ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 

در خانه‌ای بی‌پنجره

گاه…

می‌نشینم در تنهایی خودم

 مثل زنی که

 به سایه‌اش قهوه تعارف

 می‌کند.

 در خانه‌ای بی‌پنجره

 پنجره‌ای نقاشی کرده‌ام

 اما هیچ نغمه‌ای

از پرنده شنیده نمی‌شود

 باد

 همیشه به سمت خلاف

 می‌وزد

 و شعرِ بی‌نفس

 روی لب‌های خشکِ کاغذ

 نفس می‌کشد

بی ‌آن ‌که چیزی بگوید..

 تو نیستی

 و این نبودنت

 وزنِ تمام

جمله‌ها را

 بر هم زده است.

می‌خواهم

از واژه‌ها

 کوچه‌ای بسازم

 شاید

 روزی به تو برسد..

 مرضیه رحمتی

21 سپتامبر
۱ دیدگاه

بزمِ دلآرا

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۳۰ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۱ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

بزمِ دلآرا

” میخانه   اگر  ساقی  صاحب   نظری  داشت

میخواری و مستی ره  و  رسم  دگری داشت “

آن   ساقی     شیرین    سخن   باده   فروشم

جامی به کف و مستی و  شور شرری داشت

 یک جرعه ی  گر داده  بود  از باده ی  دوشین

 در سوز  دل  و   سینه ی  تنگم  اثری  داشت

 گر   بین    همه    نام     مرا      زیر  لب    آرد

 بر  حال    من   غمزده   اندک   ثمری   داشت

 در   محفل  یاران  خموش   بودم  و  مدهوش

 حرفی که نگفتم  ، کدام حرف ضرری  داشت

 گر  صبح   پگاه    وقت   وداع بود   به    کنارم

 کی حاجتی  با این  اگر   و  یا  مگری  داشت

 در    بزم   دلآرا    بدیدم    که    امان ”   هم

 شور و شرر و مستی و  شوق دگری داشت

 این حال جهان کی  به هم  ریخته  بود  چون

“میخانه  اگر ساقی  صاحب  نظری  داشت”

امان قناویزی

فرانکفورت – آلمان

 

 

21 سپتامبر
۳دیدگاه

دشت های سبز آزادی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۳۰ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۱ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

دشت های سبز آزادی

 

در سترگی دشت های سبز

طنین صدای دوست

آویزه ی گوش باد هاست

و سرودنت

چه زیبا

چه دلنواز

وچه با شکوه

قصه پرداز خاطره هاست

 

و نوای دل انگیز آزادی

مرا به تو وصل میکند

شتابان

و پر صدا

 

شاید روزی رسد

که من و تو

باهم همصدا شویم؟

 

هما طرزی

نیویورک

۱۲ فبروری ۲۰۲۵

 

 

Green Plains of Freedom

In the vastness of green plains

The echo of a friend’s voice

hangs on the ears of the winds

And your song

How beautiful

How heartwarming

And how magnificent

It is a storyteller of memories

And the delightful melody of freedom

Connects me to you

Hurry

And loud

Perhaps a day will come

When you and I

become one?

Homa Tarzi

New York,

February 12, 2025

21 سپتامبر
۳دیدگاه

وطن

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۳۰ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۱ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار . – شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی

=====================

این تصنیف حماسی توسط مرحوم استاد رحیم بخش خوانده

شده است و در آرشیف رادیو تلویزیون موجود است . 

وطن

وطن  تو   مأمن  آبای   نامدار  منی 

تو  آبروی  من و  عزت  و  وقار منی 

برغم دشمن ناپاک میخورم سوگند 

که رشک جنت فردوسی و بهار منی 

به سنگ و کوه تو نازم که در جهان امید 

بهر کجا سبب شأن  و افتخار منی 

برای  حفظ  تمامیت  تو  جان  بازم 

تو  کهکشان  تمنا  و  اعتبار   منی . 

صابر هروی

۲۸ حمل ۱۳۶۱ خورشیدی

 

21 سپتامبر
۳دیدگاه

ا خــتــــــر تـــا بــــا ن

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۳۰ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۱ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

ا خــتــــــر تـــا بــــا ن

ای حـجـــت حـــق! اخـتــــر تــا بــا ن  ولا یــــت

تـا کی تـو پـس پـرده، جهـا ن  پــر زجـنــا یــــت

بـا جـلــوهء خـود شــا د نـمــا، اهــل هـــدا یــــت

صـد جــا ن بـفــدا یــت، زتـو امـیــد حـمـــا یـــت

دا ریــم، ا یــا ســروروای  خــتــــم وصـــا یـــت

 …..

ابـن ا لـحـســن، ای قــدرت حــق از تـو هُــویــدا

بـر جـمــلــهء احـبــا ب تــوئـی، مُـرشــد ومــولا

در ذ یــــل ولای تـــــو، بــــه آ ئـــیـــــن تـــــولا

بــا صــد ق وا را د ت ، هـمــه دا ریـــم تــمــنــا

بـنـما نِگـه بـردوسـت، تـوا ز لـطف وعـنا یــــت

 …..

جـمـعـی زمـحـبــا ن تـو، بـا شـعـف و بـشــا دی

کـــرد نــد بـنـــا م تــو، بـِنــا مـســجـــد مـهـــدی

ای کــوکـــب نـــهـا ن گـــلــســـتــا ن احــمـــدی

وی شــــمــــع فـُــــــروزان، زآ ل مــحـــمّــــدی

هــســـتـنــد هــمـه مـنـتـظـــر، روزلِــقـــا یــــت

 …..

هـســتـی تـو بـحـق، قـلــب هـمـه عـا لـم امکـا ن

دوسـتـا ن تـوازمـیهــن شــا ن، دوروپَـِریــشــا ن

بـرمـا دروجـدّ ت، نـظــری کــن بـه عــزیــزا ن

مگـــذا رکـه بـیــــراهــه رونـــد، ازرهء قـــرآ ن

دا رنـد غــلا مـا ن ، هــوس بـوســه، زپــا یـــت

 …..

آ قـا وطــن مـا شـــده، جــولا نـگـــهء اغــیـــا ر

تـا زنــد بـه آ ن مـلـک، زهـمـســا یـه وکــفـــا ر

کــرد ند چـنـا ن ظلـم، که نگـنجـیـده به گـفـتــا ر

تـا کـی بـکــشــد مـلــت بـیـچــا ره، چـنـیـن بــار

دسـت گـیــرتـوا یـن مـلـت،ا زمـهــرووفــا یـــت

 …..

مــولا! جهــا ن گـشـتــه خـرا ب وتـوکـجــائی ؟

مـا ئـیـم هـمـه جا خـوار، تـوخـا مـوش چـرائی ؟

شـیـطـا ن بــزرگ، مـیـکـنــد دعــوا ی خـدا ئـی

مـظـلــوم ز دســتـش، هـمـه جـا روبـه تـبـا هــی

بـنـمـا توجهــا ن را، پـراز صـلـح  وصـفــا یـــت

 …..

از ظـلـم بـجــا ن آ مــده،ا فـغـــا ن وعـــرب هــا

تـا چـنــد بـوَد بی ا ثـر،ا ین ا شـک وفـغـا ن هــا

ســوگـنـــد بـه بـا ب تـووبـــرســـورهء طـــا هــا

یـک گـوشـهء چـشـمی، زکـرم کـن سـوی آ نهــا

خـواهــد زخــدا، حـیــدری گـــردد بـفـــدا یـــت

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۷ فبروری ٢۰٠۴

سیدنی – استرالیا

20 سپتامبر
۳دیدگاه

تعلیق و تحشی بر تکملهء مولانا عبدالغفور لاری

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۲۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۰ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

الهی  غنچهء  امید  بکشای

گلی از روضهء جاوید بنمای

« جامی »

فصل دوم :

تعلیق و تحشی بر تکملهء مولانا عبدالغفور لاری

به تصحیح و مقابله و تحشیهء بشیر هروی

بخش چهاردهم:

ص ۳۹ س ۲۹ – خرجرد جام : تولد جامی در خرگر از نواحی ولایت جام است نه قصبه ای که در اطراف مقبرهء شیخ احمد جام « ژنده پیل » بنام تربت جام وجود دارد.

(علی اصغر حکمت در حواشی از سعدی تا جامی ص ۵۶۲) شاه قاسم انوار ، پس از آنکه شاهرخ را در هرات ، احمد لر زخم کارد زد ، از هرات رنجیبده خاطر بیرون شد  در خرجرد جام لنگر انداخت و آنجا به لنگر نامدیه شد. ( ملک الشعرا بهار در سبک شناسی ج ۳ ص).

ص ۴۰ س ۲ – بدو معنی تخلصم جامی است : مولانا در آخر مقدمهء دیوان اول ( فاتحَه الشباب ) وجه تسمیهءجامی را چنین بیان کرده است :

« چون مولد این فقیر ولایت جام است که مرقد مطهر ومشهد معطر شیخ الاسلام احمد الجامی قدس الله سره اسامی آنجاست واین معنی را رشحه ای از جام ولایت وی میدانم تحقیق نسبت را به ولایت جام ولایت شیخ الاسلام. جامی تخلص کرده و قطعه : مولدم جام رشحهءفلم ….»

مرحوم ملک الشعراء بهار درین باب نوشته است :

« جام تخلص شعری احمد جام عارف معروف به ژنده پیل العرفا بوده است .

این مرد در بلوک خرجرد متوطن ودر محلی که اکنون به تربت شیخ جام شهرت گرفتو به تدریج مخفف شده به جام معروف شد و جامی تخلص خود را از این قضیه برداشته است .

ص ۴۰ س ۴ احمد بن محمد الدشتی : در تذکره هائی که بدست است نام و لقب پدر و جد مولانا را : نظام الدین احمد بن شمس الدین محمد ذکر کرده اند.

تنها مؤلف تذکرهء میخانه نوشته است :

« در اخبار آمده است که جد بزرگوار آن معدن علوم ، ادر ایام سلطنت خوارزم مشاهیه جلای وطن کرد به خراسان آمده در قصیبهء خرجرد جام توطن نمودند. قاضی اسحاق که هر شش دارالقضماء موضع مذکور متعلق باو بود و نسبش به عمر فاروق (رض) میرسید سه دختر داشت . دختر خرد خود را در حبالهء نکاح جد مولوی قوام الدین حسین در آورد و از آن دختر پدر عبدالرحمن بوجود آمد ….» .

ولی واضح است که گفتهء مؤلف تکمله ونویسندهء رشحات که با مولانا قرب عهد و نسبت داشته اند معتبر است بخصوص که سایر تذکره نویسان نیز گفتهء آن دو را پیروی کرده اند.

ص ۴۰ س ۲۰ – بیاید که ما خاک باشیم و خشت : این دوبیت از بوستان سعدی است .

ص ۴۰ س ۲۲ – قریه ای که تعلق بحضرت ایشان : با همه تفحصی که راقم سطور نمود نتوانست نامه قریهء مذکور را که متعلق بمولانا بوده است ، پید کند.

ص ۴۲ س ۲ – کما تعیشون تموتون : تمام این حدیث که در بعضی از کتب و بخصوص در کتابهای ارباب تصوف روایت شده است چنین است :

« کماتعیشون» تموتون و کماتموتون تیععشون و کماتعیععشون تحشرون » .

صد ۴۲ س ۴ – الؤمنون ینتقلون من دارالی دار : این خبر در لطائف معنوی باین صورت دیده میشود :

« الا ان اولیاء الله لایموتون بل ینتقلون من دارالی دار . » (۳).

ص ۴۲ س ۲۳ – قوت نطق از زبان برفت : این چند بیت از ترکیب بندیست که مولانا در رثاء پیر طریقت خویش مولانا سعدالدین کاشغری بمطلع ذیل :

صاحبدلان که پیشتر از مرگ مرده اند

آب   حیات   از  قدح  مرگ  خورده  اند

(ج) – سروده و نویسندهء تکمله بمناسبت وفات خود مولانا ( نظر بالتزام نقل اشعار  خود مولانا که در اول کتاب بعهده گرفته بود ) آنرا نقل کرده است.

ص ۴۳ س ۱۰ – بر گرفتند : در قسمت دوم رسالهء مزارات هرات بقلم عبیدالله بن ابی سعید هروی این عبارت دیده میشود:

«خاقان کبیر سلطان حسین میرزا و امیر علیشیر و سایر ارکان دولت از سادات و علما ومشایخ بمنزل آنجناب که قریب پل تولکی بوده ومشهور است به دولتخانه تشریف برده و در پیش روی پیر بزرگوار ایشان مولانا سعدالدین کاشغری دفن نمودند» (۴)

ادامه دارد …

—————————————————————————————————–

پاورقی ها :

(۱) – مقدمهء دیوان جامی ص ۲۹۰ .

(ب) – سبک شناسی ج ۳ ص ۲۲۴ .

(۲) مقدمهء دیوان جامی ص ۱۲۰ بنقل از تذکره میخانه ص ۱۰۰ – ۱۱۱ .

(۳) لطائف معنوی ص ۱۶۹.

(ج) دیوان ص ۱۱۳ – ۱۱۵.

(۴) مزارات هرات نسخه خطی.

 

20 سپتامبر
۱ دیدگاه

برکه ی بی روح

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۲۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۰ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

برکه ی بی روح

نه  سرپناه ،  نه جایی ، نه  آشیان ، ندهد

ثواب گرچه قشنگ  است، مفت نان ندهد

همیشه مطلب در پشت حرف شیرین است!

کسی   برای   کسی   هدیه رایگان ندهد

چقدر مشکل و دشوار و  سرد و جانکاه است

که دست سوی مسافر کسی تکان ندهد

 جهان به برکه‌ی بی روح  می‌شود تبدیل

 اگر که لطف خوشی کس به کس نشان ندهد

 شبیه  پیر ترین  شیر می‌ شوی ، وقتی!

 زمانه تیر  برایت  دهد  ، کمان  ندهد…. .

 #محرابی_صافی

20 سپتامبر
۳دیدگاه

طاق نسیان

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۲۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۰ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

طاق نسیان

متقی گراشک ریزد سیل طغیان می‌ کند

آه صاحبدل  بخیزد  باد  و  طوفان می ‌کند

    

 نیست آسان  رمز دل  یافتن  بدون  التجا 

 دانه‌ی گرسر زند درخواست، باران می ‌کند

 

 پارسا   بودن   نباشد   کار   هر  تزویر  کار 

هر گره در کار باشد صدق، آسان می‌ کند

    

حرف قرآن است درستی و صداقت و عمل

چون مسلمان ،  اتکا بر حکم  قرآن می ‌کند

  

ریش  و   تسبیح  و  چپن  راه  تمتع  نیست

ازکجا دانم ، قبا پوش ترک عصیان می‌ کند  

 

صدق  و   بی‌   آزاری   و  خدمت    به  خلق    

 این دریچه راه به سوی حق، آسان می‌کند

    

عابد موری  نیازارد  به  قصد  حتی  به شب 

چون خطا، گر ذره باشد،حق پرسان می ‌کند

   

دم مزن  از  پارسا  و  عابد  و  شب  زنده‌دار 

آنکه  زنار  بست، کجا  او قطع‌  بتان می‌ کند

   

در کجا  دین گفته  این  قتل  و  قتال  و  ناروا 

حکم شرع هرگز نباشد آنچه انسان می‌ کند

 

 فسق و فحشا و فساد دارد هزاران در هزار 

کی حرامی و حرامزاد ترک شیطان می‌ کند

   

از    ستم    بگذر     ،    تضرع       پیشه   کن 

 هر خطا و  هر گناه  را  توبه  جبران  می ‌کند  

 

سینه‌ی   آلوده   را    هرگز   نباشد   پند  پاک 

صد گنه دارد (بشیر) در طاق نسیان می‌ کند

بشیر شیرین سخن

20 سپتامبر
۱ دیدگاه

الهام

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۲۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۰ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

الهام

کوچه ی دل

به وُسعتِ کهکشان

تنگ بود

پایِ واژه ها

همقدم با نور

از راه رسید

کوچه را شخم زد

واژه ها را کاشت

الهام جوانه زد و

امید خواهد شُکُفت!

محمد یاسین رحیمی

۱۴ جولای ۲۰۲۵

20 سپتامبر
۱ دیدگاه

گنبد سبز مدینه

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۲۹ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۰ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

گنبد سبز مدینه

نعت شریف
     عجب  آب  و   هوا    دارد  مدینه
چه  شهر خوشنما   دارد  مدینه     
     هوای   دیدنش    بر   دل  فتاده
حـریـم   بـا   صـفا    دارد  مدینه     
     ریاض الجنتش بینی چه زیباست
فــضــای دلــگــشــا دارد  مدینه     
     قـدمـگاهِ رسـولِ  پاک  مولاست
چـه خا ک  عطر سا  دارد مدینه     
     سلام و صد سلام  بر روضه پاک
کـه نــور مـصـطـفـا  دارد  مدینه     
     چـه مـحـراب قشنگ  و  مِنبَرِ ناز
چـه قــرآنـی فــضـا  دارد  مدینه     
     منار و گنبد سبزش چه زیباست
بـه دل مــــٵوا و جـا  دارد  مدینه     
خنجری عاشقِ شهرمدینه ست
کـه مـاهِ خُـوش  لقا  دارد‌‌ مدینه
 شیخ مولوی خنجری 
۱۸ سپتامبر ۲۰۲۵

 

19 سپتامبر
۱ دیدگاه

به جستجوی خویش

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه ۲۸ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۹ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

     به جستجوی خویش

با شمعِ نیم ‌سوخته و قامت خمیده

 در توفانِ روزگارِ سیاه

 به جستجوی خویش

 می‌گردم…

 شمع؟

 هر لحظه کوتاه‌تر می‌شود

 توفان؟

 هر لحظه خشمگین تر

 می‌شود

 روزگار؟

 بند است بر پایم

تا کجا؟

 تا کی؟

 این سایه‌ها

 این کابوس ها

و این بند اجباری…

 و من

 همچنان گم‌گشته در خودم

 در کوچه‌‌های بی‌نام

 به جستجوی نشانی‌ام

 که هیچ‌گاه

 در کتاب و تابلوی

 نوشته نشد..

 مرضیه رحمتی

 

18 سپتامبر
۱ دیدگاه

بنام عشق

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۷ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۸ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

بنام عشق

بنام عشق، مرا با  عزل  به خاک کنید

و لایه های  کفن ر ا،  ز برگ تاک کنید

به خُم کشیدچو انگور لعل جسم مرا

به وقت غُسل، مرا با شراب پاک کنید

به روز  خاک  سپاری  ز  شعر   مولانا

بلند دکلمه و  سینه،سینه  چاک کنید

کلیم وصائب وبیدل وسعدی و حافظ

زهر یکی غزلی بر سرم  بساک کنید

به سنگ  من  بنویسید ، آن  او بودم

به غیر او ز منش هرچه بودپاک کنید

به واپسین نفسم، یک وصیتی دارم

بنام عشق، مرا با غزل به خاک کنید

ظاهر عظیمی

١٣٩۴

کابل

18 سپتامبر
۳دیدگاه

عشقِ بی پایان

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۷ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۸ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

عشقِ بی پایان

چرا از چشمت  افتادم  ببین  هر روز می میرم
شکستی عهد را هرگز ، نپرسیدی  که درگیرم
نه از عشق تو  دل کندم نه دل بر  دیگری بندم
به این  تقدیر  می خندم  میانِ  عقل  و  تدبیرم
تو رفتی بیخبر بی‌حرف بی‌احساس بی بدرود
و من با خاطرات ات همچنان دل خسته و پیرم
شبیه موج سرگردان شبی غمگین دمی خندان
به هر سو می‌روم تازان پریشان است تقدیرم
دلم را ساده  بردی  ساده‌ تر از آن  رها  کردی
به یاد روی  تو  می سوزم و  دلسرد و  دلگیرم
نگر ای عشقِ بی‌پایان ببین با من چه ها کردی
هنوزم  با  همه تلخی  همین  با یاد  تو   سیرم
نه شعر و دفتر و لبخند ، نه آواز و نه بیت و بند
فقط مانده‌ست بغضی چند در مضمون و تصویرم
شبی در خود فرو رفتم صدا کردی  که برگردم
که باز  آیینه  حیران  مانده  از  تردید  و  تأخیرم
#سیدجلال علی یار 
ملبورن – استرالیا 
دوازدهم سپتامبر ۲۰۲۵

18 سپتامبر
۳دیدگاه

 آزادی افغانستان

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۷ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۸ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 آزادی افغانستان

یا د ایـامی کـه هـجـران، دردل  من جـا نـداشــت

دوری  میـهن بـفکــرم ، منـزل و  مأوا نـدا شــــت

رفـــت وآمد ها به هرسـوی وطـن ، بـی درد سـر

دشت ودا ما نش همی،آ شوب وغا رتها ندا شـت

مردما ن کشورم با هـم یکی، چون جســم وجـان

وحد ت ملی ما را ، کـس در این د نـیــا نـدا شــت

اوزبیک و پشتون، هزاره، تـا جک و هـم ُتـرکـَــمَـن

هر یکی با هـم بـرا در ، کس بکس  دعوا نداشـت

دو ســـــتا ن ِهمد گربـودی، قـزلــبـا ش  و بـلــوچ

هیچ قـوم کـشــورم، بـا هموطـن غوغا نـدا شــت

غـیـرت افغـا نی ما ن، بود ش  ا ُلگـوُ در  جهــــا ن

شــاه امـا ن الله غا زی، آنـزمـا ن  هـمـتا  ندا شت

کرد حـا صل  ا فــتخا ر ِ،   آ زا دی    ا فغا نـْسِــتا ن

ملــت وا لا  ضمیرش، تـا ب  ذ لـت  ها  نـد ا شــت

حیــدری” میـکـن نثــار  آ نهمـه   مــردا ن  ،  درود

کـز فـدا   بنمودن  جا ن،  تـرس  و  واویلا ندا شــت

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

دهم اکتو بر  ۲۰۰۵

سیدنی – آسترالیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

18 سپتامبر
۲دیدگاه

دلایل عقب مانی مسلمانان!

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه ۲ میزان ( مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۴ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

دلایل عقب مانی مسلمانان!

ما مسلمانیم اگر، پیرو قرآن باشیم

 چرا پَسمان باشیم؟

عاقل   و دانا اگر با علم دوران باشیم

 چرا پَسمان باشیم؟

 روس و آمریکا شوند، بنده و فرمانبر ما

بالیقین   چاکرِ   ما

ما  اگر  بنده   و   فرمانبرِ  یزدان  باشیم

 چرا پَسمان باشیم؟

 کینه و بغض و نفاق، دور بسازیم ز خویش

 تا   نگردیم    پریش؟

 روز و شب از شرّ آشوب پشیمان باشیم

 چرا پَسمان باشیم؟

 بهر نابودی جنگ و ألم  و  ظلم و ستم

چون بکوشیم به هم

 ما کجا شاهدِ نابودی  انسان باشیم؟

چرا پَسمان باشیم؟

حرف از تاجک و  پشتون نیاوریم به یاد

 دور  سازیم  عناد

 ما اگر دست به دست همدم یاران باشیم

 چرا پَسمان باشیم؟

 مِهرِ  دلسوزی  بیگانه   نخواهیم اگر

 از سر جان و جگر

 همه دلبسته و وابسته به جانان باشیم

 چرا پَسمان باشیم؟

دستِ وحدت بدهیم، انوری گر از دل و جان

همه ی هموطنان

 ما اگر یک ‌دل و یک‌ رنگ به یاران باشیم

 چرا پَسمان باشیم؟

انوری فکری

۲۷ سنبله ۱۴۰۴ 

 پنجشیر

18 سپتامبر
۱ دیدگاه

زخم های تکراری

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۷ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۸ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

زخم های تکراری

قصه   ‌های    نگفته‌ام   را   باز

من  به  بالِ    باد بادک   بستم

و       سکوتِ   آرزو  هایم     را

بر   سرِ  نای   نی ‌لبک   بستم

 

دیده‌ام کوچه‌های  خسته‌ی شهر

عشق را    بی صدا  می‌خواند

شاهدِ  زخم  ‌های  تکراریست

ردِّ    این    زخم   ‌ها   می‌ماند

 

اینک   از   زخم‌   های  تکراری

عابران    بی صدا    می ‌ریزند

خنده   ها   رنگِ  اندوه   دارند

شبیه    برگ   ‌های      پاییزند

 

باد       آوازِ    بی   ‌پناهی  را

روی   دیوار    ها    می  ‌پاشد

کوچه   در  دامنِ    غبار افتاد

یعنی که باد هم‌ می‌تازد؟؟!!

 

آخرِ   قصه  را  که   می‌داند؟

شهر در  خستگی  رها مانده

حاصلِ  این  همه   دعا و نیاز

یارب از چشم  تو هم جامانده؟

پروانه شیرین سخن