۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

16 نوامبر
۱ دیدگاه

ندارم 

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه  مؤرخ ۲۵ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۶ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار – شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی

ندارم 

بیرنگم  و  با  کس  سر  نیرنگ  ندارم 

چون کجروشان شیوهٔ خرچنگ ندارم 

از من  باتُم  باف  ستم پیشه   بگویید 

من پیرو  صلحم  بکسی  جنگ  ندارم 

از روز بد هرگز به کسی شکوه نبردم 

فریاد  چو   مرغان   شبآهنگ   ندارم 

صد  بار  گروگان  وفا   گشته   وقارم 

از رندی  و  رسوایی  خود ننگ ندارم 

پر حوصله تر نیست ز من در همه آفاق 

چون  غنچهٔ  نشگفته  دل تنگ ندارم 

در مذهب من کینه رهی خویش کند گُم 

با  هیچکسی   چهر  پر  آژنگ  ندارم 

در وادی کوران ادب بی کس و کوی ام 

هادی بجز از دانش و فرهنگ ندارم . 

صابر هروی

شبرغان

۳ دلو ۱۳۴۲

 

15 نوامبر
۲دیدگاه

اوج غربت

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  مؤرخ ۲۴ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۵ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

اوج غربت

” در سرای زندگانی جنگ و قدرت تا به کی؟ “
خون ملت تا به کام مرگ  سرعت تا به کی ؟

سر   بزن   بر  کوچه ، بازارِ   یتیم  و   بیوه زن
در دل پنهانِ خویش هم درد وحشت تا به کی ؟

صاحب  قدرت   نگر  از  شوکت  دنیا  به سیر
در سرای مستی این دستان سرقت تا به کی ؟

کاش می بود  همدلی هم همزبانی بین ما
در سکوتِ مرگبار   و  اوج  غربت  تا به کی ؟

بی وطن افتاده‌ام  با  رنج و  فقر  بی کسی
در دیاری ملک غربت ترس هجرت تا به کی؟

آرزو  دارم  شود  این    ملک    ما  پاگیزه‌ تر
تا نسوزد خواهرم از  رنج  عفت  تا به کی؟

شاد می گردم ببینم  علم  عرفان در وطن
تا چراغ علم روشن  درد  مهلت تا  به کی؟

عالیه میوند

فرانکفورت – آلمان

۲۵ اکتوبر ۲۰۲۵ 

  

 

15 نوامبر
۱ دیدگاه

غزل خزان و امید

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  مؤرخ ۲۴ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۵ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

غزل خزان و امید

 خزان هوا ز سروری، شده زرد و پریشانی‌ست

که هر برگ را عزمِ سفر هست و جانی‌ست

خزان آمد  و باغ  از نوای سبز  تهی شد

درختان عُریان، چون عابدی  نهانی‌ست

برگِ  رَزان   زرد  ، چو  عاشقان  رهِ حق

که در راهِ دوست سوختند و نهانی‌ست

هر آن  برگ کِه  افتاد، دعویِ وجود کرد

که من سبز بودم، چه شد؟ این چه داستانی‌ست؟

جهانِ سبز و زردش همه بازیچهٔ چشم است

کنون نوبتِ زردی، دگر نوبتِ سبزی‌ست

به هر سو که بنگری، نقش زردی و نیستی‌ست

جهانی   غریب    در   دلِ   انسانی‌ست

چو برگ از  درختان  جدا گشت  و افتاد

پشیمان شد از ناز و از خودستانی‌ست

خزان   را   چه  غم  از نا لهٔ برگِ رزان؟

خدایش چنین خواست، او را چه زیانی‌ست؟

زمینشان   کشد  در  بر خویش با مهر

که هستی ز مهر است و باقی، فسانی‌ست

بیا ای رفیق ، عبرت  از برگِ رزان گیر

که دنیا چنین است، دریاب معانی‌ست

مکن   تکیه   بر گلشن  و  نازک‌ برگت

که بنیادِ این باغ، پود   و   تارانی‌ست

ببین   در   خزان  ،   رازِ   پروردگار  را

که در زردی  و مرگ، حیاتی  نهانی‌ست

همه زرد شوند از گذرِ عمر  ، ولی من

ندیدم کسی را که از این رنگ برستی‌ست

مپندار که این باغ  همیشه   سبز است

چو بینی خزان را، بدان  پاسبانی‌ست

خزان آمد  و  باغِ  دلم   نیز زرد است

ولی امیدِ  سبزیِ  او  در  جانی‌ست

در   این  انجمنِ   زرد ، فائز چه کند؟

سپارد دلش  را، که عشقِ جهانی‌ست

 خلیل الله فائز تیموری 

15 نوامبر
۱ دیدگاه

روز های ساده

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  مؤرخ ۲۴ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۵ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

روز های ساده

 گم  کرده‌ام  خودم  را  در انحنای ساده

 چشمم به جستجویِ فرمانروای ساده

 حیران و  بی قرارم  آزرده  و  جگر خون

 پیچیده روی گوشم تا یک صدای ساده

 بیرون زدم ز  فرطِ  اندوه  طبق  معمول

 با عالمِ  سکوت و  با  گریه‌  های ساده

می‌خواستم  سفر را  آغاز  کرده باشم

 در   یک  قطار  مبهم  با  انتهای  ساده

 از زندگی  فراری درگیر  خواب شیرین

ای کاش می‌شدم من با یک نوای ساده!

 یک دست دست تو و یک دست آرزوها

ولا چه  کیف  دارد  این  اشتهای ساده

 حالا که هم نبات و  هم نقل و چاکلیت است

 دلتنگ می‌شوم من، دلتنگ چای ساده

می‌خواهمت   بگردد   تکرار  زندگانی!

من باشم و تو باشی آن روزهای ساده.

نوید الله محرابی صافی

15 نوامبر
۳دیدگاه

پسته لیق

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  مؤرخ ۲۴ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۵ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر: زنده یاد استاد محمد حسن شیرین سخن 

فرستنده : محترم بشیراحمد شیرین سخن

پسته لیق

دوستان روزی  گذشتم  ازکنار پسته لیق

 ناله ها آمد بگوش از کوهسارِ پسته لیق

 پیش رفتم تا ببینم این همه فریادچیست

 دور خوردم بریمین  و بر یَسارِ پسته لیق

 دیدهء  انصاف بگشودم   که  برآن  بنگرم

ورشکسته دیده ام شان وقارِ پسته لیق

 گوسفند  وبره  و  بُزغاله و  بُز  صد هزار

 چون َملخ چسپیده اندرشاخسارِ پسته لیق

 یک  طرف  اهل  هزاره  برکف هر یک تبر

 برده هوش ازبنده ورنگ از عِذارِ پسته لیق

مشکوانی یکطرف اوغان و زینل یکطرف

 میکشند ازبیخ وبُن هریک دمارِ پسته لیق

 کَرشودگوشی که آخرحرف حق را نشنود

 کور بادا دیده ای   اهل  ضرارِ پسته لیق

 جمله ی غارتگران  را دیده واز روی قهر

 برسرخودمُشت میکوبد سوارِ پسته لیق

 مِلک شان درسبزه واروبودشان اینجاچرا

 میدهند این ظالمان یکسر فشارِ پسته لیق

 گفتمش سودا مکن آخر بدادت میرسند

 مردم روشن ضمیر ودوستدارِ پسته لیق

 از شعای  تیرِ  رخشان  انگارش  بسی

 بعد ازین روشن شود انجام کارِ پسته لیق

 قدر اشجار جواهر  خیز  را  داند کسی

 کو به پای خویش گردد رهسپارِ پسته لیق

 کای وطن خواهان افغان تابکی باشد سیاه

 چون شب  دیجور اکنون روزگارِ پسته لیق

 آهِ سرد از دل برآوردم  دماغم  دود کرد

 گریه هاکردم بسی برحال زارِ پسته لیق

 گله هابی پا وسر گشته هر سومیدوند

 چتر غژدیهاست اندر رهگذارِ پسته لیق

 ازصدای  گله  بانان   از هیاهوی شبان

بنده دانستم خطا گردیده وارِ پسته لیق

 هریک ازاقوام ساکن از برای چوب سوخت

 گرم دارند مطبخ خود را بنارِِ پسته لیق

 بلبلی دیدم نشسته برسر یک شاخه سار

 میکند  نفرین  برای  مالدارِ  پسته لیق

 از سواران  زراعت  یک جوانِ  دیده ام

 درتکاپوی  عمل درگیر ودارِ پسته لیق

 گفتمش آخر چرا  گفتا   نمیدانی بدان

 کین همه غارت گرانِ بی شمار پسته لیق

 چند نفر ما باغبانیم وهزاران خیره سر

 ایستاده  هریکی  در انتحارِ پسته لیق

 پسته لیق باغیست اندرروی دنیا بینظیر

 کاش می بود چون هراتی غمگُسارِپسته لیق

 صاحب دولت به فکر افتد، داریم کان زر

 نفعِ بی حد می برد اهل تجار پسته لیق

مرحوم استاد محمد حسن هراتی شیرین سخن

 

 

 

13 نوامبر
۱ دیدگاه

مخمس بر غزل اقبال لاهوری

هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  مؤرخ ۲۲ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۳ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

مخمس بر غزل اقبال لاهوری

 آمدم  تا   فاش  گویم  در  شبستان  شما

 عقده ها  در سینه دارم  در نیستان شما

بس که من رنجیده بودم در گلستان شما

 “چون  چراغ  لاله سوزم  در خیابان شما

 ای جوانان  عجم جان   من و  جان شما”

عزم پولادین تان  درگاه  سلطان  بشکند

 همت والای تان  زنجیر  و   زندان بشکند

 ظلم و بیداد زمان را  خیل  یاران  بشکند

“می رسد مردی که  زنجیر غلامان  بشکند

 دیده ام  از  روزن   دیوار    زندان  شما “

چون  چراغ  معرفت  هر طرف  چرخیده ام

شرق و غرب این  جهان را  بر علم گردیده ام

در مسیر  آرزو   خار   مغیلان   چیده ام

عوطه ها زد در  ضمیر  زندگی اندیشه ام

تا بدست آورده ام   افکار  پنهان  شما “

در بلاد غرب لحظه  ها   شیرین  گذشت

 بال پرواز خیالم  بر تر  از   شاهین گذشت

  ایده های کفر  دیدم ، باورم  از  دین گذشت

“مهر ومه دیدم نگاهم بر تر از  پروین  گذشت

 ریختم طرح حرم در کافرستان شما”

علی احمد زمانی

11 نوامبر
۳دیدگاه

نالهٔ شهید 

هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۲۰ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۱ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر: زنده یاد استاد صابر هروی – فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

نالهٔ شهید 

سلام   من   برسانید   بر    برادر من 

یگانه   ملجا  امید   های    مادر  من 

خبر دهید ز افشای مشهدم  به پدر 

دهید مژدهٔ احوال من به خواهر من 

به طفل ناز پرور من  سر سلامتی بدهید 

دهید   فاتحه   بر   انتظار  دختر من 

دگر به هموطنانم پیام  من اینست 

به پیرو طفل و زن و مرد و ملک و کشور من 

که من بخاطر ملک و وطن فداگشتم 

چو بود امر خدا  و  رسول رهبر من 

گذشتم از سرو مال و جوانی و اولاد 

که تا ز پای فتد دشمن بد اختر من 

دو چشم بسته بسوی خدا روانه شدم 

چو لطف خاص خدا بود یار و یاور من 

نبود    غیر     خداوند    ناظر   حالم 

که دشمنم چقدر ظلم کرد بر سر من 

شهید گشتم و گشتم فدای آزادی 

ز افتخار بلند است به آسمان سر من 

نشان من دگر از هیچکس نگیرد کس 

که خاک گشته به خاک سیه پیکر من 

غریو ( الله و اکبر ) بسوی عرش خدا 

همیشه می‌رود از مشهد معطر من

صابر هروی

 

11 نوامبر
۳دیدگاه

واژه های نامریی

هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۲۰ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۱ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 

واژه های نامریی

 

من درسرزمین واژه های عشق

چون ماهی در آب

و چون پرنده در آسمان

همیشه سرگردانم

 

گاهی چنان شناورم

که تنها ماهیان نقره یی رنگ

حال دلم را میدانند

و گاهی در میان ابر ها

بال هایم

سایه بان آسمان است

 

ولی در کنجکاوی زندگی

همیشه می سرایم

و همیشه به عشق سلام می کنم

و به زنده بودن…

 

هما طرزی

نیویورک

 ۲۷ اوگوست ۲۰۲۵

     

Invisible Words

I am always wandering in the land of words of love

Like a fish in water

And like a bird in the sky

Sometimes I float so much

That only silver fish

know the state of my heart

And sometimes among the clouds

My wings

are the shade of the sky

But in the curiosity of life

 always sing

And always greet love

And to be alive…

Homa Tarzi

New York,

 August 27, 2025

11 نوامبر
۱ دیدگاه

ندانستن

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۲۰ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۱ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

ندانستن

۱۱۹ الف 

 من هیچ  ندانستم  اسرار دل شب را

 نی  راز  دل  بنده  نی  راز  دل  رب را

 یکروز بنا  سازد  سر بر سر هم منزل

یکروز  فرو  ریزد  با   زلزله   مکتب  را

یک ملک پر از دین و یک ملک پر از دنیا

آن برده به فرمانی  ، این باخته  مذهب را

غوغای سکوت هر شب دیوار  بلرزاند

 من هیچ ندانستم یک گوشه ء مطلب را

 ای وای ز نادانی دل تنگ شود هر دم

 ای عقل سلامی ده بی دغدغه مرکب را .

شکیبا شمیم (رستمی)

11 نوامبر
۱ دیدگاه

رقص نگاه

هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۲۰ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۱ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

رقص نگاه

جانم ویران شد
زره زره در نبودت
به امید دیدارت در کشتی محبت
غرق دریای عشق شدم
کشتی بشکسته‌ی من ساحل
ندارد
طوفان زده ام در دل
دریای خروشان عشقت
به دنبال تو می گردم
بیا !
در خانه‌ تاریک دل
در کوچه سکوت
لبخند ستاره نگاهت
را با شب گرد روشن
پیوند بزن
در شیشه دل نشان تو
پیداست
تو لبخند آفتابی در من
رقص نگاه تو
جغرافیای وجودم را
تسخیر و شگوفا می کند
من اکنون از آن همه
ماجرا
فقط یک چیز را دارم
که از خاطرم نرفته
و آن هم
عشق توست

عالیه میوند

 فرانکفورت

۱۷ می ۲۰۲۴ 

 

 

11 نوامبر
۱ دیدگاه

من ایستاده ام

هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۲۰ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۱ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

من ایستاده ام

امروز ابرها،

مثل دل من ،

سنگین و پر از ناگفته ها است

و باران،

همان شعر بی‌تاب « فروغ »است ،

« مرگ من روزی فراه خواهد رسید »

و هر واژه آن بر شانه‌ی شهر فرو می‌چکد

من ایستاده‌ام،

در میانه‌ی سرمایی بی‌نام،

و فکر می‌کنم به روزی ،

که شاید

مرگ هم چون این باران

بی‌صدا از آسمان بیفتد

و من

در گوش زمین

نجوایی شوم از اندوه و رهایی‌،‌

آه ،

چه شب بلندی‌ خواهد بود !

که من،

در خلای میان خاک و باران

دوباره متولد شوم .

میترا وصال

۲۴ اکتوبر ۲۰۲۵

لندن

11 نوامبر
۱ دیدگاه

عالم تنهایی

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۲۰ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۱ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

عالم تنهایی

آزاد و ســرافـــرازم در عـالـم تـنهـایی

عشق و دل بیدار است تا محرم تنهایی

آوارگی و هجـران دل را بکـنـد بـریان

می جویـم علاجـم را از مرهم تـنهـایی

صد ملک سلیمان را درزیرنگین گیرم

اسـرار جـهـان بـیـنـم در خـاتـم تنهـایی

درگوشۀ دل پنهان بس گنج گران دارم

دنیای پـر از معـنی درک  و تـم تنهایی

محبوب خـودِ خـویشم فـارغ ز تشویشم

عـقـل و خـرد انـدیـشـم در پیهم تنهایی

درجامعۀ رنگین بی رنگ و ریا شد دل

از خود شده ام سرشار با همدم تنهایی

آیینۀ اسـکـندر بشـکـسـته در آن منگـر

دادم بـه دســت دل جـام جــم تـنــهـایی

بس راگ و مقاماتست در پردۀ  سازدل

پر آتش و سوزِ نای زیـر و  بـم تنهایی

مستم کن و مستم کن افسـانـۀ هستم کن

لب ریز طرب گردان درد و غم تنهایی

فریاد سکـوتم کـن یکتایــم و بـودم کـن

آبگـیـنــه وجــودم کـن بحــرِ نـم تنهایی

با رخش سخن تازم دل زنده و جانبازم

با دیـو سیه جنگـم  چـون رسـتم تنهایی

دربزم نـوا ومی هوهو بزن و هی هی

با چـنگ و دوتار و نی در ماتم تنهایی

ازعطر گل وگیسودنیا شده بس خوشبو

صد سـلسـله دل دارد پیچ و خـم تنهایی

گرکس نشود یکدم در خلوت دل محرم

دنیای پر اسـرار اسـت هر مبهم تنهایی

در دائِـرَۀ تجـریـد دل را نکـنــم تهـدیـد

دل داده هـزاران دل در مـقـــدم تنهایی

نه با زر ونه با زور از تیروتفنگم دور

بـا خـامـه بـه مـیـدانــم بـا حِکَـم تنهایی

با زور وزرِ سرشار دل را ندهید آزار

صـد گـنج گُهـر دارم بی درهـم تنهایی

در عـالـم اسـتـغـنا شـد پـرچـم دل بـالا

قـانـع بکـنــد او را بـیـش و کـم تنهایی

رسول پویان

۲۴ مارچ ۲۰۲۳

 

 

10 نوامبر
۱ دیدگاه

قصهء عشق

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۹ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۰ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

قصهء عشق
========

من نشستم به صفِ باز آی خونین جگران

چشم من کور شد و نامه رود بر دیگران
قصهٔ عشق مرا  فاش  نکن در همه جا
و نگویی به  کسی حال  دلِ بی هنران 
دلِ من لاله شد از داغ  تو ای لاله رخم
مژه گانِ تو  بَود  بر دلِ  من  تیر و کمان
هر دم از یاد تو فریاد  کنم  در  همه جا
که من آنم که قربانِ تو کردم سرو جان
بی تو این خانه پر از وسوسه باشد چکنم
بخدا نیست نماند است بمن تاب و توان
آمدی  خنده  کنان  بر لبِ  بامی دلِ من
رفتی و مانده به جان و دلِ من داغ نشان
همه دانند که دیوانه و سر گشته شدم
از غمی عشق تو باشد، وچه حاجت به بیان
ای که نقشی تو بَوُد بر دلِ غمدیدهٔ من
ناز   کمتر  بنما بر  منِ  بی نام و نشان
ساقیا باده  بده  زخم   دلم   تازه شود
تا بمیرم  به درِ   دلبرِ  خود   خنده کنان
آنچنان مست شوم تا بَرِ  جانان برسم
که دهم جام حقیقت بدلی بی خبران 
نکته دانان همه جمع اند درین بزم سخن
تو هم ای دلبرِ من این غزلم نغز بخوان 
گر ز کویت بروم خاک  دو   عالم بسرم 
تو هم این طاهرِ شیدا ز درِ خود مَرهان 
سیدآصف طاهری
 نیدرزاکسن-آلمان 
۱۴ آکست ۲۰۲۵
10 نوامبر
۳دیدگاه

خاکِ وطن

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۹ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۰ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

خاکِ وطن

این قطعه را برای روز تدفینم سروده بودم

که بر سر مزارم قرائت کنند.

 

دوستان  ترک شما  گر بکنم  در غـــربت

کفـنـم کرده بخــاک  سیهـــم بسپــــارید

تا که روحم زشمیـم وطنــم شـــاد شود

قدری  خاک  وطنم  زیر سـرم بگــــذارید

بهرآمـرزش این بنــدهء  هجــــران  دیده

ســورهء حمـد ودعائــی  نثـــــارم دارید

بنویسیــد به لــوح سـرقبــــرم ازمــــن

مُردم باعشق وطن، دردل خــاکــم دارید

چه شودگـرعزیـزان،زرهء  لطف و کـرم

نــازبــوئی وطنــم بـرسرقـبــرم کــارید

هــرزما نی اگرآئیـــد، بسـرتربـت مـــن

 لاله ازیــاد شهـیــــدان به مــزارم آرید

گــذرتان شـود گــربســوی میهـن مــان

داغهـــای دل من قصـه به مـــامم دارید

مــادرم  را بگوئیــــد ز من  ازروی نـیـــاز

 پسـرت هـجـــرتوبس دیده،دعـایم دارید

درشب جمعـه اگـرسورهء یاسین خوانید

حیــدری“را طلــب عفـو، زغفّارم دارید

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۵ مارچ ۲۰۱۱ 

سیدنی – آسترالیا

10 نوامبر
۳دیدگاه

قصیده دردسرهای جنگ

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۹ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۰ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

قصیده دردسرهای جنگ

به هر سو شعله‌ی آتش زبانه زد، وطن لرزید  

دل مادر ز داغِ کودکش، چون شمع، پرپر دید  

پدر با چشمِ خون‌بارش، به دنبال نجاتی بود  

ولی در کوچه‌ها جز دود و  خاکستر نمی‌پرسید  

به جای نان، صفِ موشک، به جای صلح، آتش بود  

کسی از حالِ همسایه، دگر پرسش نمی‌پرسید  

تورم شد بلای جان، ویرانی آمد از هر سو  

نه امیدی به فردا ماند، نه لبخندی که دل خندید  

جوانان را به جای علم، به میدانِ نبرد آورد  

کجا شد مدرسه، آن خانه‌ی دانش که می‌بالید؟  

زنان با اشکِ خاموشی، به شب‌ها قصه می‌گفتند  

که روزی صلح خواهد  شد،  ولی  فردا فقط جنگید  

کودک با چشمِ بی‌فردا ، به دیوارِ شکسته خُفت  

نه آغوشی، نه لالایی، نه دستی که به او خندید  

صدای بمب، صدای درد، صدای گریه‌ی شب‌ها  

به جای نغمه‌ی گنجشک، فقط آوار می‌پیچید  

طبیعت هم ز غم پژمرد، درختان بی‌ثمر گشتند  

بهار از خاکِ خون‌آلود، دگر رنگی نمی‌پاشید  

دلِ سرباز در آن سنگر، پر از اندوهِ مادر بود  

که در هر تیر، آهی بود، که از دل‌های پاک رنجید  

کجاست آن عشق انسانی؟ کجاست آن صدای صلح؟  

که در طوفانِ نفرت‌ها، به خاکستر بدل گردید  

و فائز با قلم می‌گفت: «بهار از خون نمی‌روید»  

اگر این خاک، جز نفرت، ز دل چیزی نمی‌رویید  

 خلیل الله فائز تیموری

10 نوامبر
۳دیدگاه

شورِ ملی

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۹ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۰ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شورِ ملی

اتحاد  و   همدلی   با   همدگر  باید  نوشت

 پیروی از مهر و الفت، سر‌بسر باید نوشت

 در دیاری  کِه  گُسَسته  اعتماد  و همدلی

 واژگانِ   احترام ،  بر لوحِ   زَر  باید   نوشت

نقشِ اخلاص و صفا را زنده باید ساخت باز

 درسِ انسان‌دوستی را بیشتر باید نوشت

 تا نمانَد بی‌خبر نسلِ جوان از  عشق و صلح

نامهٔ صلح و  وفا  را  در  سَحَر   باید نوشت

 درس و تعلیم ومدارس، افتخار بخشد به ما

 نامِ دانش را به هر دیوارِ شهر باید نوشت

 شورِ ملّی، ضامنِ آرامشِ هر کشور است

 بر درختِ  دوستی ،  رنگِ  ثمر باید نوشت

 از تعصّب  و  نفاق ، هرگز  نخیزد  حاصلی

 ننگ و نفرینِ ابد، بر  هر  شرر  باید نوشت

 نیست چیزی بهتر از وحدت میانِ مسلمین

 مهربانی، ای بشیر شیر وشکر باید نوشت

 بشیر شیرین سخن

09 نوامبر
۳دیدگاه

مخمس بر غزل مهدی جوینی شاعر معاصر ایران

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۱۸ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۹ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

مخمس بر غزل مهدی جوینی

شاعر معاصر ایران

هر چه گویند ازحقیقت لیک  نشنیدن خطاست

گر به معنی پی بری  در  لفظ پاییدن خطاست

گر نمی دانی سخن گفتن نه پرسیدن خطاست

رنج فهمیدن به من آموخت  فهمیدن خطاست

روز و شب دائم سوال ازخویش پرسیدن خطاست

در  دهانت  دُرِ دندان  داری   بعد  از  آن   بخند

آزموده   مرد   را    هرگز    دوباره    دل    مبند

عشق   را در بند   خود   آور  نگهدارش   کمند

مثل مردم بی تفاوت باش و چشم ات  را ببند

ساده دل در سرزمین  کور ها دیدن خطاست

لطف  و   قهر   دوستانم  درد ها  را  می بَرند

مهربانی  کینه  و  غم  را  ز  دل ها   می کَنند

عاشقان   آخر  به   لذات   نهایی   می رسند

تا که می  رنجیم   اَنگه   زود  رنجی می زنند

زود رنجاندن   روا   و زود   رنجیدن  خطاست

هر که در راهِ وفا جان داد نامی گشت و مُرد

عشق را چون خونِ دل در سینه ات  باید سپرد

دل اگر از مهر و جان خالی شود خواهد فسرد

گاه گاهی پیک های  لطف   را   باید   شمرد

بی حساب از باده‌ی احساس بخشیدن خطاست

خاطراتی    در    روند      روزگاران    دیده ام

رمز و رازی از دل شب‌های  روشن چیده ام

دوست دارم هر که را با ساز  او رقصیده ام

مثل باران  بودم  و   این   روزها   فهمیده ام

روی خاک خشک و بی محصول باریدن خطاست

عاشقان از فرط هجران بسکه غمگین می‌شوند

باغ ها از جلوه ی  معشوق رنگین می شوند

غصه ها در خلوت دل گاه  سنگین می‌شوند

گاه تلخی ها به لطف صبر شیرین می شوند

میوه های کال را از شاخه ها چیدن خطاست

سید جلال علی یار

ملبورن – استرالیا

09 نوامبر
۳دیدگاه

قطعه ای از مرحومه بانو پروین اعتصامی

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۱۸ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۹ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر: مرحومه پروین اعتصامی – فرستنده : پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

این قطعه را زنده یاد پروین اعتصامی

برای سنگ مزارخود سروده بود.

 ایـنکه  خاکِ  سیهـش  بالـیـن است

اخـتـر  چـرخِ   ادب   پـرویــن  اســت

گــرچـه  جــز  تـلخـی  ایــام نــدیــد

هرچه خواهی،سخنش شیرین است

 صـاحـب آنهــمــه  گــفـتـار، امــروز

ســائـلِ فــاتـحــه و یــاسـیــن اســت

دوسـتـان بــه، کـه زوی یــاد کـنـنـد

دل بـی دوسـت،دل غـمگـیـن اسـت

خاک در دیـده،بسی جان فـرسـاست

سنگ بـرســینه،بـسی سنگـیـن است

بـیـنـد ایـن بـســتـروعـبـرت گــیــرد

هرکـه را چشـم حـقـیـقـت بیـن اسـت

هـر کـه بـاشـی و ز هــرجــا بــرســی

آخــریـن مـنـزلِ هـستـی، ایـن اسـت

انــد ر آنـجــا کـه قـضــا حـملـه کـند

چــاره تـسـلیم واد ب تـمکـیـن اسـت

زادن وکــشــتــن وپــنــهـــان کــردن

دهـر را رســم و رهِ دیــریــن اســت

خــرّم آنـکس کـه درایـن محـنـت گاه

خـاطـری را، سـبـب تـسکـیـن اسـت

ارسالی :

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۸ نوامبر ۲۰۲۵ 

سیدنی – آسترالیا

 

08 نوامبر
۵دیدگاه

هوا دار عشق

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  مؤرخ ۱۷ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۸ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار – شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی

هوا دار عشق

غزال   غزل    آفرینم  تویی 

دل آرایی  و دلنشینم تویی 

به جان و دل ای سرو آزادهٔ من 

کشم ناز تو ، نازنینم تویی 

هوا دار عشق و وفای تو هستم 

تسلای  قلب  غمینم تویی 

ز روی تو روشن شب تار من 

بت گل رخ مه جبینم تویی . 

صابر هروی

08 نوامبر
۱ دیدگاه

رنج فراق دوست

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  مؤرخ ۱۷ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۸ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

رنج فراق دوست

اشکم  روان ز  دیده  و  رخسار پر نم است

 فواره می زند ز دلم، خون مگر کم است؟

 عیبم مکن  ز گریه  و اشک  روان ز چشم

 این آب چون به رنج و غم  و  زخم مرحم است

 گفتی  که  یاد  تو  ز  دل  و  خاطرم رود !

عکس تو در دو دیده و یاد تو هر دم است

 روزم سیاه مثل  غمت  گشت  این چنین

 این حال زار بر سر ما  آه !  دمادم  است

از   دوری   همه  که  ندارد   فغان   دلم !

رنج فراق دوست کجا کم ز ماتم است ؟

هوش از سرت پرید کدامین طرف،”امان” ؟

 چشمت فقط به راه و بدل ماتم و غم است

 امان قناویزی

 

07 نوامبر
۳دیدگاه

بهار 

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه  مؤرخ ۱۶ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۷ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

بهار 

۱۱۸ الف

 شاعرا فصل بهار  است  حمل را بسرا

آسمان خود غزلی  است غزل را بسرا

 این نمکدان چه قشنگ است نمک را مشکن 

 ۱ شکر و شیر بده قند و عسل را بسرا

 تا  ابد  خانه  خورشید    همان  نورانی

 از  ازل   نیز  همین  بود   ازل  را بسرا

 زندگی یک گذری است پر از چون و چرا

آیت   آمدن    وقت    اجل     را    بسرا

شکیبا شمیم (رستمی)

07 نوامبر
۳دیدگاه

لوحِ بصر

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه  مؤرخ ۱۶ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۷ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

لوحِ بصر

باشد  گهى  چو یار  ز دردم  خبر شود

مرهم به  زخم دل  ز پى نیشتر  شود

باشد گهى که درک  کند درد سینه را

وز سینه  درد   دل  بزداید   ثمر  شود

باشد گهى که روشن از الطاف او دو چشم

وز مهر  او  چو  آینه  لوح  بصر   شود

عمریست  در  خیال  محال  وفاى  او

خوش باورانه سر همه شام و سحر شود

عمریست مرغ دل شده پر پر  ز خواهشش

باشد تفقدش چو به بى بال و پر شود

من در امید و حسرت آن دم به انتظار

باشد گهى چو یار ز  دردم  خبر شود

شیبا رحیمی

07 نوامبر
۳دیدگاه

نالهِ چوپانی

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه  مؤرخ ۱۶ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۷ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

نالهِ چوپانی

چهل‌و‌هفت سال گذشت از پریشانیِ ما

 از پریشانی  و  مسکینی  و  حیرانیِ ما

 چهل‌و‌هفت بار، خزان آمد  و بیدادِ زمان

 بار بار، رختِ سفر بست شادیِ انسانیِ ما

 همه  گفتند  که  فردا  وطن  آباد  شود

 بس‌که در بندِ خیال ماند  دلِ قربانیِ ما

 دستِ تقدیر چه آورده در این خاکِ پریش

 که زِ آغوشِ بهار زرد شود باغِ گلستانیِ ما

 من  ندیدم   که  خیزد   زِ  خاکسترِ  غم

مرغِ چمن یا پری ذوق گشاید گلِ بُستانیِ ما

جورِ   گردون  زده  بر   پیکرِ   امیدِ  تَرَک

غرقِ خون گشته نفس‌ هایِ  هراسانیِ ما

 ناله‌ها کرده بسی خاک،  از این جورِ مَهیب

 ذره عَرَق نکرد  صورت  و   پیشانیِ ما

صَد هزار شاعرِ  دانا، سرود   نغمهٔ غم

کس نخواند،  بشیر ،  نالهٔ  چوپانیِ ما

بشیر احمد شیرین سخن

06 نوامبر
۱ دیدگاه

میدانِ بز کشی

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  مؤرخ ۱۵ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۶ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

میدانِ بز کشی

از ما   ربوده   اند   به   کلی   قرار  ما

ماییم و چرت و فکر و غمی روزگار ما

 از دستِ ماست ! این همه انبوه درد و رنج

هر کس نموده طعنه و توهین نثار ما

 داریم، چون حریص که از بخل و غم پر است

 ما چشم روی کار تو، تو روی کار ما

 از بسکه سرنوشت نوشته‌ست زشت و بد

 جز غم کسی نمانده به  ولا کنار ما

 بدبختی‌ست روز و شبی زندگی، رفیق

 تقدیر   کرده  ، آه…  الاغانه   بار  ما

 ما را شبیه آدم و حوّا، در این جهان

 نفرین نموده   است  خداوند گار ما

دلسرد گشته‌ایم از این  روزگار تلخ

چون تلخ گشته است کلا روزگار ما

 از آه و ناله خیر سر انجام  بگذریم

 آیا اجل کشیده شبی   انتظار ما؟

هرکس به فکر کشمکش و نوبت خود است!

 میدان بزکشی‌ست همین مرغزار ما…. .

 #محرابی_صافی

 

 

06 نوامبر
۱ دیدگاه

پا ییز

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  مؤرخ ۱۵ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۶ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

پاییز

 ازتندبا حادثه ای دختران باغ

 دیگرکنون خزانِ

 فنامیرسدزراه

 برگهای زرد رنگ درخت ها

 لغزد زشاخها

 افتدبروی خاک

 عریان درخت ها

 می لرزد ازنسیم

 می ترسدازخنک

فصل خزان رسید

 بالشکرو سپاه

 گلبن به خاک خفت

 بلبل سخن نه گفت

 سرزیربال برده درین آشیان زغم

 درمرگ گاشن است

 دیگر بهار نیست !

 عبدالقیوم « لبیب »

ازمجموعه غوغای دل

 پاییز ۱۳۵۵