۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

29 اکتبر
۳دیدگاه

یارانِ قدیمی

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  مؤرخ ۷ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۹ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

یارانِ قدیمی

قدیما   یار  مایل   بر  طرب بود 

شرابش قطرهٔ اشکِ عنب بود

  گهی با  نغمهٔ  چنگ و ربابش 

چو بُلبُل نغمه‌هایش دو ضَرب بود  

 نسیمِ زلف او چون عطرِ گلشن 

به جانم  موج  دریای  ادب بود  

 دو چشمِ مستِ او اندر خیابان

  بجایِ نورِ مهتاب برقِ شب بود  

 همان گل‌خنده‌ های نرم و نازش 

 عجب اندر عجب اندر عجب بود

   مرا از جامِ لب سیراب می‌کرد 

 اصالت داشت وخود عالی نسب بود

 به دامن می فشاند از شوق، گل‌ را 

 چوزیبا اهلِ اَشواق وطرب بود

 به یادِ روی او هستم فدایی 

 نگاهش شعلهٔ سوز ولَهَب بود

 بشیر با عشقِ یارانِ قدیمی 

 میان جمله یاران مُنتخب بود

 بشیر احمد شیرین سخن

29 اکتبر
۱ دیدگاه

فریاد از دیار درد

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  مؤرخ ۷ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۹ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

فریاد از دیار درد

در میان ابر سیاه ، آه که در دشت جنون 

 باد  خزان  می‌وزد ،  بر  شاخسار آرزون

برگِ امید ز  ریشه کنده  شد از باغ وطن

شهر به ماتم نشست،ای دل مسکین مبین

آن قبیله‌های   مختلف ،  زیر تیغ ستمند

کرده  است  طایفه‌ گر ،ملتِ  ما  را نژند

هست بلوچ و هزاره، تاجیک و پشتون زار

در غم مشترک اینان،گشته دلها چو نگار

زن شده در بندِ تاریک، چه درس و چه کار

بر در  مکتب  بسته ،قفلِ  غم و آه و زار

چهره‌های فرهیخته،پشت میله‌های سرد

شد نفس‌ها حبس،در هوای آزادی فرد

فعالِ مدنی اگر گوید سخن، مُرده‌ام است

حقوقِ بشر چه بود؟ اینجا گناهِ بزرگ است

زندانی است صدایشان،در دهان چَپَه‌ها

خون شده قانون و حق ،در کف ستمگه‌ها

سپاهیان دیروز، که کشته شدند از کین

خونشان چکید از آن دشنه‌های بی‌رحم این

در دیارِغربت و وطن، بی‌کسی و بی‌نام

کرده است طالبِ سنگدل،  شان ناکام

از هر سوایی، فغان  از  دلِ  مردم بلند

کز ستمِ این گروه، نیست به جز درد و پند

ویران شده است دیار،دل شده غمگین و تنگ

بر در و دیوار،نوشته شده با خون بر سنگ

ای فلک از داد  برخیز و ببین این بیداد

کز نفس‌های مردم ،آید این آه و فریاد

  بگشای چشم و ببین، ای جهان ، این تیرگی

می‌سراید «فائز» از درد، این قصیده را

تا بماند در دل تاریخ،این پژواک فغان

باشد از مظلومان افغان،صدای رسا

تا شود ظلمتِ طالب، به سزای نابود

خلیل الله فائز تیموری 

۶ عقرب ۱۴۰۴ خورشیدی

29 اکتبر
۳دیدگاه

ماه کنعان !

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  مؤرخ ۷ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۹ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

ماه کنعان !

مست و رقصان، از حریم آبشاران آمدی

چون زلال اب، روشن  مثل  باران امدی

سرکشی چون ابرهای مهرگان ازهرکجا

درخزان بشکــفـتـه وپیک بهاران آمــدی

میرسی چون مهر هرصبحی کنار پنجره

بازآ ، چون دی که با عطر گلستان آمدی

می سرایی نغمۀ عشق دل انگـیز ونشاط

ازکدامین بـزم عشق وخوشسرایان آمدی

باستــاره نسبتی داری درخشـانی چومـاه

یاکه از شهــر فروغ وجلوه داران امـدی

می بری دلها بـه اوج آسمان و کهکشان

ازبــرای بــردن دل های خوبـان آ مـدی

می نمودند وصف توگلها به اهل بوستان

کزازل با صورت چون مـاه کنعان آمدی

رنگ می بارد”عزیزه” بردرختان خزان

خوب شد سیری به باغ وبرگریزان آمدی

عزیزه عنایت 

۲۸ اکتوبر ۲۰۲۵ 

هالند

29 اکتبر
۲دیدگاه

شوخ شهرآشوب

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  مؤرخ ۷ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۹ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شوخ شهرآشوب

دیگران  را  آرزو  ، تنها  بهشتی  بودن است

آروزی من به آغوشت فقط جان دادن است

هر کسی  یک آرزو  دارد درین دنیایی  دون

آرزوی من به دوری نرگست چرخیدن است

نازنینا  خنده  کن  تا  جان  به  تن  باشد مرا

چون نفسها بسته در آن لحظهٔ خندیدن است

من شدم هم کیش  با  فرهاد  لیکن عاقبت

او فقط یک کو کند و کار من جان کندن است

کی توانم بی تو  حتی یک نفس بیرون کنم

شرمست از زیر تیغت جان سلامت بردن است

صبح محشر گر سرم بر دارم از خشتِ لحد

در تکاپوی  تو  باشم  ، آرزویم  دیدن  است

شرط عاشق بودنم، آن است امیدم همان

قبل مردن دست زیبای تو را بوسیدن است

هرچه گفتم  یکطرف  این بیت آخر یکطرف

آرزوی من فقط یک لحظه با تو بودن است

نازنینا ، دلبرا ، شیرین  سخن ،  ابرو کمان

شوخ شهرآشوب من کارم تو را جان دادن است

شاعرِ دل داده اش خود  جان فدایی کرده است

کار آن ابرو کمان با چشم ، طاهر کشتن است

سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان 

۲۷ اکتوبر ۲۰۲۵

 

 

27 اکتبر
۳دیدگاه

عشق را نشناختم

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  مؤرخ ۵ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

عشق را نشناختم

در   خیالاتم  وصالش  را  به  دل  می بافتم

من پذیرفتم  و  تسلیمم  که   دل  را  باختم

گرچه عمری را برایش، بگذریم سودی نکرد

خود بدستِ خویشتن  آتش به دل افراختم

عاشقی از یک طرف  لعلِ  لبش از یکطرف

من بسویش تا نفس بودم به تن بشتافتم 

مرغ دل هرشب بکویش چون پرِ پروانه شد

در هوایش تا سحر هر شب جگر بگداختم

چون پرستو آشیان  کردم  بکویش عاقبت

آنچنان حسرت کشیدم تا  که  دل انداختم

تا که دیدم دل خرابی می‌کند  در کوی او

دور تر  از  چشم  دلبر  آشیان  را  ساختم

گفتمش بی تو نشاید زنده گی امکان پذیر

خنده کرد و گفت جانا من  تو را نشناختم 

از زبانِ ناکسان صد طعنه ها  بر من زدند

پیر گشتم  عمر خود  را  در جوانی باختم

درد من درمان  ندارد  جز لبِ  شیرین یار

ای طبیبا  مرهمی  دل را  برایت  ساختم

حسرتا طاهر که عمرش برایت  خاک کرد

عمر خود  را خاک  کردم  عشق  را نشناختم

سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۵

 

 

 

27 اکتبر
۱ دیدگاه

نخل امیدم

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  مؤرخ ۵ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

نخل امیدم

چه باشد جز گناهی من خیال  تو  مرا در سر

چنان آتش زدی بر دل که پیکر شده  خاکستر

گرفتارم به چشم خوشگوار و گرم خاموشت

چو  مرغی  بی  پرو بالت  شدم  در آرزو پرپر

رها کردی به رخسارم تو اشکِ غم و حسرت را

به کوی عاشقان رفتم به عشقت من شدم افسر

منم گم گشته‌ی رسوا روان  در وصل رویایم

که از درد فراقت تو  شدم هم  یارو هم یاور

به    باغ   آرزوهایم      نهادم     نخل    امیدم

که از سوز و نوای دل همه گل ها شود معطر

درون سینه درداست که سوزِ آن جهان سوزد

اگر گویم ز درد خویش همه افتد به چشم تر

✍عالیه میوند  

۴ سپتامبر ۲۰۲۵

 

 

 

26 اکتبر
۱ دیدگاه

صرصر ظلم

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه  مؤرخ ۴ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۶ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا


صرصر ظلم 

از  فروغ  حسن  تو  ماه  فلک   شرمنده  شد 

مهر لطفت هر طرف تابید، جان رخشنده شد

سوی  من آمد   به   ناز  آن   ماهروی  پاگریز 

چهره ام‌ بشگفت از شادی ، لبم درخنده شد

در وزیدن  صر‌صر ظلم  است عمری در وطن 

هر درخت  باغ  از  این  باد  از  جا  کنده  شد 

سرو   از  خجلت  ز پا  افتاد  در  پیش  قدش 

دیده آن بالا و  رفتارش بسی  شرمنده  شد 

رستم  دستان  کجا  شد  آن  یل   روز   نبرد 

حیف  کز  خیل   شغالان رزمگه  آگنده   شد 

آن که لاف رهبری می زد به مردم سال ها

سر به پای اجنبی بگذاشت ، او را بنده شد

محمد اسحاق ثنا 

ونکوور کانادا 

۲۶ اکتوبر ۲۰۲۵ 

 

 

 

25 اکتبر
۳دیدگاه

تفاوت ها

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  مؤرخ ۳ عقرب ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۵ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

تفاوت ها

۱۱۶ الف

آن خاک که می خشکد،  این مست سحاب اینجا

 آن خانه  چه  آبادان ، این خانه خراب اینجا

آن ساحل  بی  اویی ، این بحر  و  غرق او 

 یک عمر عذاب آنجا ، یک فصل گلاب اینجا

 آن ساجد بی مسجد ، این مسجد بی عابد

 آن سایل و بی نانی ، این شاه و شراب اینجا

 آن مکتب  و  نادانی  ، این   عابر و دانایی

 آن کاغذ و  آن آتش ، این رسم  کتاب اینجا

شکیبا شمیم (رستمی)

 

23 اکتبر
۳دیدگاه

حسرت

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  مؤرخ  ۱ عقرب ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۳ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

حسرت

زِ پیشرفتِ  جهان انگشت گَزیدم

 ولی من رویِ پیشرفت را ندیدم

 با شصت‌سال عُمرِ پُر رنج و تکلّف

 فقط جنگ دیدم و از جنگ شنیدم

 مرا از درس  بسویِ جنگ بردند

 ده‌ها  بار دل  ازین  عالم بریدم

جوانانِ    زیادی    سر  سپردند 

 به چشمِ سر خودم در صحنه دیدم

 هزاران   زیر‌ بِنا  ویرانه   گردید

 من از ویرانه‌ ها  ظلمت خریدم

 جهان بر سویِ کشفِ کهکشان رفت

 ولی من  حسرتِ  دنیا چشیدم

 جهان آباد  و  در  امواجِ شادی

 من از لبخند  و  شادی ناامیدم

 بشیر پا در  رکابِ   اسپِ تازی

 چو بلبل  از  سرِ شاخه  پریدم

 بشیر احمد بشیر (شیرین‌سخن)

۲۸- میزان ۱۴۰۴

هرات

23 اکتبر
۳دیدگاه

رفتیم 

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  مؤرخ  ۱ عقرب ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۳ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی – فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

رفتیم 

دیگر از ما گذشت و ما رفتیم 

گفتنی آ نچه  داشتیم گفتیم 

حمل  کردیم  خیلی  بار   وفا 

خاک ره  را به  مژه ها  رُفتیم 

سخت و  زشت  و کنایه و توهین 

هر چه   گفتید   ما  پذیرفتیم 

خیلی   لاف   ریا    زدید   بما 

در گمان شما که : دُر سفتیم

هیچگاهی  به  رو  نیآوردیم 

چشم پوشیدیم و نیاشفتیم 

دیگر   از  ما  اثر  نمی بینید 

دیده  بستیم و تا ابد خفتیم . 

صابر هروی

23 اکتبر
۱ دیدگاه

غزلِ نور

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  مؤرخ  ۱ عقرب ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۳ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

غزلِ نور

 شعر من حسِ قشنگیست

که در مزرعهُ سبزِ خیالم جاریست

 اگر افسرده و پژمرده شود

 گلِ زیبای شقایق

 به صحرای جنون می‌میرد

 چشمهّ عشق و امید، می خشکد

 همچو پاییز همه جا رنگِ فنا می گیرد

 شاخهُ میخکِ نارنجی میانِ گلدان

 غنچهُ تازه و خوشبوی گلِ شمعدانی

 و گلِ مریمِ ناز

 همه در خلوتِ تنهایی

خویش می گریند

بالِ پروانه به هنگامِ طواف اش

 بدورِ گلِ سرخ

 بی‌صدا می شکند

 شعرِ من حسِ قشنگیست

 که هنگامِ طلوعِ خورشید

 جویباران همه شادی و شعف

 می شوند با آواز،جاری در رودِ زمان

 وشبانگاه برا دل آساییِ ماه

غزلِ نور و امید می خوانند

 همه یی اخترکان

 شعر من حسِ قشنگیست ؟

 ندانم ،تو بگو …

 تو که صد شعر و غزل

 شده همخانهّ طرزِ نگهُ زیبایت

 و منِ آشفته دیرگاهیست شده ام شیدایت

 تویی آن شعرِ قشنگ

،عطرِ گلِ یاس منی

 تویی الهام من و منبعِ احساس منی.

مریم نوروززاده هروی

۲۱ فبروری ۲۰۲۴

 از مجموعهُ”پاییز

هلند.

 

23 اکتبر
۱ دیدگاه

غم

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  مؤرخ  ۱ عقرب ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۳ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا
ا

غم

می برد همراه خود غصه به میخانه مرا

تا   که  از  خود  بکند مثل  تو بیگانه مرا

 هر کجایی  که  روم دور  نگردد  ز برم

 تا که عادت بدهد  باز   به  پیمانه  مرا

 گر نهم پای  برون  تا  که ز وی بگریزم

 همرهی  باز  کند  تا به در  خانه  مرا

به که گویم که شود همدم دردم روزی؟

 کرده این غصه و غم، شهره و افسانه مرا

 چه بگویم ز ستم ها که روا کرد به من

او جدا کرد ز ملک و  ده و همخانه مرا

 من نخواهم که روم باز به آن شهر و دیار

 تا که او سیر  کند  باز از  آن دانه مرا

 بعد مرگم، چه شود باد که گردم ببرد؟

 برساند   به  در  خانه ی   ویرانه مرا

 بنگر تا که چه سان جور زمان برد”امان

 لانه بشکسته و او راند ز کاشانه مرا

 امان قناویزی

23 اکتبر
۳دیدگاه

نهان در پرده های رنگ

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  مؤرخ  ۱ عقرب ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۳ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

نهان در پرده های رنگ

 

نهان   در   پرده‌   های   رنگ   یک   آیینه   میگردم

مثال   شمع    میسوزم    چنان   پروانه    میگردم

دل  از  خود  می برد  یادش، نفس بیتاب میرقصد

شدم چون اشک  در مژگان و بی صبرانه میگردم

خطا  در جاده   افتاده  یقین  از   چشم   مپندارید

منِ  سرگشته  اى  حیرت، که  بی‌ کاشانه میگردم

شرارِ  شوق  دارد  سینه‌  ام،  اما  نمی   سوزد

نفس چون قید شد بى جان و بى جانانه میگردم

در  آیینه  نمی‌  یابم  نشان  از  خود،  مگر  شاید

که  با  تصویر  محو  او،  بسی افسانه   میگردم

نمی‌  فهمد   کسی   درد   دل   آوارهٔ   من    را

ز خود  دورم  اىدل  بی‌  سر و سامانه میگردم

به   یادِ دیدنِ رویت  ،  توان  از « روشنا » رفته 

اگر از  عشق  پرسندم، چنان  بیگانه   میگردم

داود کبیر روشنا

۲۲ اکتوبر ۲۰۲۵

21 اکتبر
۳دیدگاه

باد پاییزی !

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  مؤرخ ۲۸ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۱ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

باد پاییزی !

بــرگ ریزان آمــد ورفتی تــو ای نــازبهار

برده ای باخود زگلشن خنــده هـای روزگار

زرد شد از بــاد پـایــزی درختــان و چمــن

رقص رقصان می فتد برگ ازدرختان چنار

 مهــردرمشکوی پنهــان گشته ونــاید برون

ابــرها باعــزم بـــاران سیــر دارند نــاقـرار

چــون پــرستورخت بستی ازدیـارسبزعشق

شد تهی بــاغ وچمن بلبل شــده  باحــال زار

اشک میــریــزد زچشم چشمه دردامان کوه

سوگ دارد ازجــدایی  لاله هــای کوهســار

آشیــان گم میکــنــد بلبل دراین سیــر زمان

درمسیر زنـــدگی و گــردش لــیــل و نهـار

زنــدگی باشد «عزیزه» پــرفرازو بانشیب

سعی کن ازکف مده این لحظه های روزگار

عزیزه عنایت

۱۷ اکتوبر ۲۰۲۵

21 اکتبر
۱ دیدگاه

پاییز

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  مؤرخ ۲۸ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۱ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

پاییز 

باد  خزان   وزید   چمن   بی  نقاب   شد 

از برگ زرد صحن چمن چون خصاب شد

آمد  به   باغ جای    قناری    کلاغ    پیر 

دل های   دوستان  قناری   کباب   شد 

گل ها که بود زینت زیب باغ و چمن دریغ

در   زیر   پا   فتاده    آخر   خراب    شد 

قمری که دید مسکن مرغان شده تهی 

او نیز ترک   خانه   و   دری  رکاب شد 

افتاده   از   طراوت   و  تازه گی چمن 

گردید   هوا   مکدر بی  آب و تاب شد 

مسکین به فکر صندلی و چوب شد ثنا

ای وای درد مسکن ما بی حساب شد

محمد اسحاق ثنا 

ونکوور- کانادا 

۲۰ اکتوبر ۲۰۲۵

 

20 اکتبر
۳دیدگاه

هشتادو هشتمین سالروز تولدی ام

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  مؤرخ ۲۷ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۰ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

هشتادو هشتمین سالروز تولدی ام

(پوهنوال داکتر اسدالله حیدری)

 گذشت هشتادوهشت ازعمر فانی

نـمــانــده قــوت کـــار  و جـــوانــی

جـــوانـی وزمــانـی تـنــدرســتــی

چه بیهـوده گذشت، حـال ناتـوانی

الهی! لطـف خاصت یـاری ام کـن

وگــرنـه نــاتـوانـم،خــود  بــدانــی

خــداونــدا! مـنــم بـیـچـاره  بـنــده

ببـخـشـی گـنـاهانـم،از مهـربـانـی

بـحـق جـمـلـه پاکـانـت  خــدایـا !

به آسـانی بری ام، زیـن جـهـانی

الـهـی ! حــرمـت فـخـردوعــالــم

خـلاصم بیگـنـاه ،زین دهـر فانی

 هرآنوقتی که خواهی نزد خویشت

نمـائی پـاکـم، زعـصـیـان جـوانـی

بــدارد حـیــدری چــشــم امـیــدش

تـوئی غـفــارکه خـود بهتـر بدانی

  ۲۰۲۵،۱۰،۲۴

سیدنی – استرالیا

 

 

19 اکتبر
۱ دیدگاه

اعجاز خدا

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۷ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۹ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

اعجاز خدا

۱۱۴ الف

 ای که می جویی تو اعجاز خدا در سنگ ها

 خوب   بنگر  جلوه   را   اینجا   میان  رنگ ها

 کوچکش پنداشتی جستی میان خسته ها

 یا  نوشتی  هر کجا  با  فتنه   ها  نیرنگ ها

غرق شو درخود و اعجاز خدا  در خویش بین

 ساز را نشنیده گوش ات است در آهنگ ها

هر طرف قدرت نماید جستنی در کار نیست

 بی سبب با این و با آن رفته یی در جنگ ها

 یک سر   مویی   نباشد   بین  او  و بین تو

 او بسی نزدیک و جویی اش تو در فرسنگ ها

در نفس هایت  که گه بالا و گه پایین روند

 نی بود بالا به آمو ،  نی نهان در گنگ ها

 او دلت را  عالمی  از عشق  آبادان نمود 

تو به خلوت می نشینی در سکوت تنگ ها

 نیست عاجز تا که نامش را کند عریان بتو

 ای عجب زین نام ها و ای عجب زین ننگ ها

شکیبا شمیم (رستمی)

19 اکتبر
۱ دیدگاه

کنجِ عزلت

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۷ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۹ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

کنجِ عزلت

می دهد  بیچاره گان  زندگی  را   عمر کیش

 خاک روی کاکل نو شسته می ریزد همیش

 هرکه دارد منصب و جاه و جلال و سیم و زر

 عزت   بسیار  دارد   پیش  مردم بهر خویش

گر پدر دارا نباشد، دخترش چون مادر است

ور پدر دارا بود  هرجا  پسر  ها  پیش، پیش

 ” آهن و فولاد از یک کوره می آید برون” *

لیک فولاد اندک است و آهن بی عار بیش

خوب بنگر هرکه با او شانس و قسمت یار نیست

 می زند بر جسم او هم مار و هم زنبور نیش

 گر نمی خواهی که عمرت در پریشانی رود

 گرگ وحشی شو بگیر از گردن چوپان و میش

 ای که در گفتار خوبان شک داری، گوش کن

 کنج عزلت را  بگیر و  پشم  دنیا  را بریش

 زندگی بر کام شیر و گرگ وحشی بهتر است!

 زندگی بر گوسفندان سخت می گیرد همیش … 

محرابی_صافی

 ۲۷ میزان ۱۴۰۴

*  صائب_تبریزی

 

18 اکتبر
۳دیدگاه

آدمیت !

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه مؤرخ ۲۶ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۸ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

آدمیت !

آدمی   را   آدمیت   رهبر  است

 آدمیت   از  همه   والا‌تر  است

 علم و دانش گر شود نور و نوا

 آدمی  را  آدمیت  گوهر  است

عزّت و  آزادی و  انصاف و عدل

در دلِ اهلِ خرد خوش‌ منظر است

 گر دل از مهر و وفا خالی شود

زندگی چون هیکلِ بی ‌زیور است

 آنکه   دارد  اتکاء   بر  امر حق

 ننگ و وجدان و شرف خود جوهراست

 نفس بد گر حاکم وجدان شود

 آدمی از ببر  دَرّان   برتر است

 ای بشیر، آدم شدن آسان بود

 گر تو را احمد مُختار رهبر است

 بشیر احمد شیرین سخن

18 اکتبر
۱ دیدگاه

 ذکاتم بدهی !

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه مؤرخ ۲۶ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۸ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 ذکاتم بدهی !

چه شود باز که از غصه  نجاتم بدهی؟

هم به فضل و کرمت آب حیاتم بدهی؟

خادم  درگه  تو  گردم  و  از  جان بیزار

 اندرین راه تو تسکین  و  ثباتم  بدهی

 می گریزم   ز   وفا   و    ز صفای دنیا

 دلق روزانه و جو یک به ذکاتم بدهی

 جلوه ی رحمت حق را   چه صفایی باشد

گر به ماه   رمضان   یا به براتم بدهی

! بعد از آن هیچ”امان“را نبود حرمانی

 اگرم  وعده ی  فردا به وفاتم بدهی

امان قناویزی

17 اکتبر
۳دیدگاه

غچی ها

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۵ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

غچی ها

درختان لبخند می زنند

و غچی ها

بر شاخه های زندگی

نغمه خوان قصه های ماست

در قامت سبز باغ

 

و باغ هنوز ترا بیاد دارد

و نام ترا

در برکه جنوبی

در آغوش پر از عشقش

دکلمه میکند

و در بال مرغابیان سپید

رها می سازد

 

و من در آغوش تنهایی ام

هنوز عطرت را می ستایم

و بر هستی ام می پاشم…

 

هما طرزی

نیویورک

۲۵ فبروری ۲۰۲۵

 

 

 

The Ghichi

The trees smile

And the Ghichi

On the branches of life

The singer of our stories

In the green stature of the garden

And the garden still remembers you

And speaks your name

In the southern pond

In its loving embrace

And releases it on the wings of the white swans

And I, in the embrace of loneliness

Still praise your scent

And sprinkle it on my being…

Homa Tarzi

New York

February 25, 2025

17 اکتبر
۳دیدگاه

بادِ خزان !

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۵ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

بادِ خزان !

غروب  آمد  و  بُرد  از  دل   امید  زندگانی را

گرفت از شاخه‌ها بادِ خزان، نغمه‌خوانی را

​اناری سرخ و دلخون، گوشه‌ی باغی ترک خورده

روایت   می‌کند   برما،   حدیث  ناتوانی  را

درخت از رَختِ زرینش به زیر پای می‌ریزد

که عریان بنگرد در خود شکوهِ جاودانی را

نشستم بر لب ایوان که شاید بشنوم از باد

سرودِ    آشنایِ     روزگارِ     نوجوانی  را

بیا پاییز و دستم گیر، مگذارم در این طوفان

که با تو دوست‌تر دارم سکوت بی‌زبانی را

​بیا بنشین که دیگر هیچ نوری برنمی‌تابد

مگر از اشک و آهی در شبِ بی‌همزبانی را

پروانه شیرین سخن

17 اکتبر
۳دیدگاه

  به خاموشی غزل گویم! 

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۵ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

  به خاموشی غزل گویم! 

( خداوندا برایم را هِ از  بی  راهه  پیدا کن)

و یا از راه دیگر این  دلی  شیدا تسلی کن

 نمیدانم   کجایم   در  کدامین  غم گرفتارم

 مرا از غصه و تردیدِ بی پایانِ شب ها کن

 بهر سو رفته ام من نا تمام از عشق بر گشتم

اگر درمان دیگر نیست ، مرگم را محّیا کن

بجز عاشق نمی‌داند به مفهومی غزل هایم

 اگر خواهی بخوان آن را بوصف خویش معنا کن

به عشقی مبتلا گشتم که درمانش طبیبی نیست

 خلاصم کن طبیبی من و ختمی این معما کن

 به این امید دادم دل برایت تا که  در یابی

 اگر خواهی بیا و این دلِ رسوا  مداوا کن

 نه راهی مانده در پیشم نه امیدی به برگشتم

 بیا بن بست را با عشق خود  جانا مسما کن

 اگر پایان من خواهی بخندی من نمیمیرم

 برای  کشتنِم  یک راه  دیگر  را مُحیّا کن

 به جز نامت اگر گویم برای من خطا باشد

 به مرگم راضیم جانا بدهِ فتوا زبان وا کن

 خداوندا به وصلش گر تو راهی را نمی یابی

 دلم در زیر پایش کن، و  راهش را مُصّفا کن

 به خاموشی غزل گویم مبادا بشنوند اغیار

 دلی طاهر تو را خواهد به خاموشی دلم وا کن

 سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان 

۵ جولای ۲۰۲۵

 

 

 

  

 

 

17 اکتبر
۳دیدگاه

 دوبیتی ها

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۵ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 

دوبیتی ها

بلـوریـن بـازوانـت  را  ببوسم

کمـان ابـرو کمانـت را ببـوسـم

دریدست تیر مژگان قلب زارم

سیاه چشمان دوچشمانت ببوسم

………..

گفتم که شکر،گفـتـا که لـبـم

گفتم که چوسرو،گفتا که قدم

گفتم که چرا چنین  غمگینی

گفتا ازآنروکه  ،ندانی دردم

………..

بتاب ای مه امشب به افغان ستان

رسـانـی سـلامـم، به آن گل سـتان

بـگــوئـی کـه اولاد دورازبــــرت

بگردیده مجنــون آنـوقـت وزمـان

……….

جوانی واشعار خـوش آنـزمـان

بـرفـتـه زیـادم که یـادش بخـیـر

بگشتم مریـض وعلیل وزحـیـر

نماندست جوانی که یادش بخیر

……….

امشب ازلطفت پریسا ،شادو خندانم کنی

درکـمند زلف مشکین،مات وحیرانم کنی

بـا می دوسـاله وچـشم خمــاریـن دلـبــرم

تا توان داری عزیزم،مست وشادانم کنی

……….

بقربان سرت گردد سرمن

به چشمانت بمیرم دلبرمن

دوبازوی بلورینت بگردن

حمایل دارمش،تاج سر من

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۱۶ اکتوبر ۲۰۲۵ 

سیدنی – آسترالیا

17 اکتبر
۱ دیدگاه

نگاهم کن !

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۵ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

نگاهم کن !

نگاهم   کن   پریشانم   دلم   دردِ  نهان دارد

که خشکیده رخی زردم و رنگِ زعفران دارد

چرا ناگه  تو رفتی  از کنارِ  من جدا  گشتی

نپرهیزم ز عشقت من ببین سینه نشان دارد

نه مستم من نه اهل ساغر و مینا و پیمانه

نه اهل مسجد و دیرم به  یک دل هم مکان دارد

نه جان ماند نه جانان  و نه دلبر با وفا ماند

به دنبال دل  دیوانه‌ام    قصه   عیان  دارد

به هر جا من گذر کردم ندیدم جز تو من دلبر

بیا جانا مرو از  من  جدایی  صد فغان دارد

مجو راهی جدایی  را نمی زیبد برات هرگز

تو می دانی حضورت هم  عجب آتش فشان دارد

✍ عالیه میوند

۶ سپتامبر ۲۰۲۵

فرانکفورت – المان