۲۴ ساعت

24 فوریه
۱ دیدگاه

خلوتِ دل

تاریخ نشر : شنبه ۵ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۴ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 خلوت دل

نمـی پـرســد ز احـوال دل  تـنـهـایی تـنهایم

نمی داند کسی ازدرد وداغِ هجر و سودایم

نهان گردیدم از دید تظاهر درحریم خویش

به چـشم دل اگـر بـیـنی هـمان پنهان پیدایم

سحر در پرتو مهتاب با دل قصه می گویم

که در خلـوتسـرای امـن شـب سـرّ  هویدایم

تجلی کـرده دل تا در نگاه  چـشـم  مخموری

ز شوق گردش پیمانۀ هردم مست و شیدایم

نشستم در کنار بـرکه  نجـوا کـرده ام با آب

تک و تنها سکوتی ، در غـروب شام دریایم

کتاب  بیکـران  عـشـق  را بار  دیگـر  خوانید

که تا پیدا کنید با چشـم دل مفهـوم و معنایم

زشکّ و  شبهه دلها را کنیم پاکیزه و خالص

که دروادی عشق ودوستی همواره همرایم

وفا ومهروپیمان ورفاقت رسم دیرین است

هـنــر  پـــروردۀ  آیــیــن  پـاک  جــدّ  و  آبـایـم

دل پـاکی، ز ژرفـای  تـمـدن  کـرده ام  پـیـدا

کهـن  تاریـخ  ما  سـرمایـۀ  امـروز و فـردایم

سرِاحساس دل را روی دوش  دل  بیا بگذار

که در خـلـوتسـرای  دل شـدی شـوق تمنایم

بـیـا  بـر  دیـدۀ  گـردونـۀ رویای دل بـنشـیـن

تماشـا کن بـه چـشم عـشق دل پهنای دنیایم

دلم راغرق رویا های پر شور و طرب گردان

کهـن گنجینۀ  انـدیـشـه و احـساس و رویایم

بیا درخلوت دل یاکه دل درخانه مهمان کن

که عالم پرشود ازشوقِ وصلِ شوخِ رعنایم

رسول پویان

۲۴ فبروری ۲۰۲۴

13 فوریه
۱ دیدگاه

حکایتِ خورشید

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۴ دلو ( بهمن ) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۳ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

حکایت خورشید

چـو بـال مـلۀ   صـیـاد  از  پـرِ خـام است

تـمــام پـرّش  آن  تـا  کــنــــارۀ  بـام است

مـبــاش  بـنـــد   تغــافـــل  کـبـــوتــر  آزاد

شکست بال وپر ازحرص دانۀ دام است

غـروب  قـصـۀ  پـایـان   روز  می خـوانـد

طلوع حکایت خورشید  تا دم شام است

ز کـنـــه آدم و الله  نمـی شــــویـــد  آگاه

به پای عقل وخرد تاکه بند احکام  است

به نام دین و خدا ظلم حاکمان جاریست

به حیله شمشیرکج تابکی خون آشامست

خیال و فکـر و بیان  و  عقیده آزاد است

نژاد ومذهب ورنگ و قبیله اقسام است

حـقوق ذاتی مسـاوی که جمله انسـانـیـم

کجا مگر دوهوا در فضای یک  بام است

به دوش مرد و زن عقل کل تاریخ است

حقوق هر دو منزه ز جهل و ابهام است

نگاه  تـازه  بــه  تـاریــخ ز نــدگـی  افـکـن

چه در خـزینه  ز اول  تا سـر انجام است

درون خُـم  بجوشـیـد  روز و  شـب  تـنـها

که خون دختر رز در صراحی و جام است

به دیر و مسجدو بتخانه حق چه میجویید

حـریـم خلوت دل  جـای  جلـوۀ  تام است

هــزار  ســال   عـبـات   اگــر  کـنـد  زاهــد

چو شیخ وواعظ ومفتی شهربدنام است

سـیا کند دل  و  مُلک و  خـانه  را  ویران

که در سیاست ظالم کین و اِرغام  است

مثال زنـده فلسـطین و قتل اطـفال است

زخون خلق بهر سوی  شرق  حمام  است

دیموکراسی شده ظلم و جور و  استبداد

بیا ببین بـه افغان‏ستان  چه  فـرجام است

نظام ظـلـم و سـتم تـیـغ  هـا  زده در دل

رژیـم عادل  فـیـدرال  حـامی  عـام  است

کهـن  نمـونــۀ  فـیــدرال  دورۀ   کـوروش

نظـر بـه گفتۀ  تـاریـخ  اولـیـن  گام است

پـر از  حمـاسـه  و  افـسانـۀ  کهن  تـاریـخ

ز عهد زال  و نریمان ورستم وسام است

شکـوه عهـد کهن در  لباس  نو  زیباست

که حلقه های تکامل به هم  ادغام است

کـسـی که  بـاغ  تـمــدن  را  کـنـد  ویـران

بلای ارث  پـدر  خصم و قاتل مام است

هرآن که  جامعـه  را ا ز هنر  کند  خالی

در اوج  قـدرت  خود عاقبت ناکام است

شدست دانش و عقل و هنر زنده  بگور

فقط تعصب وافراط وظلم واوهام است

گلـوی  سـاز  و  سـماع و  غـزل  ببریـدنـد

نشسته درغم وسوگِ طرب دلارام است

رسول پویان

۸ فبروری ۲۰۲۴

20 ژانویه
۲دیدگاه

انقلاب در اذهان

تاریخ نشر: شنبه ۳۰ جدی ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۰ جنوری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

انقلاب در اذهان

ز ریشه خانـۀ  ظلم و سـتم خراب شود

بـرای حـق و عـدالت  اگـر  شتاب شود

ز  خـواب  غفلت  اگر  مردمان   برخیزند

برون ز محبس شـب نسـل آفتاب شود

در آسـمان سـتم کرگـسـان  کنند پرواز

خوشـا دمی که فضـا لانۀ  عـقاب شود

میان آتـش  و خـون  طفلکان  زنند  پرپر

بیا بـبـین که دل سـنگ هـم کباب شود

زمین سوخته و نسل کُشیها جاریست

نه همتی که ازین وحشت اجتناب شود

به چنگ دیو و دد افتاده  مـردم  مظلوم

درون  جنگل شب کشته و  عـذاب شود

ترور و  وحشت و افراطیت شده  تنظیم

به نفع سلطه گـران جمله انتخاب شود

دیموکراسی ، حـقوق بشـر شـده ترفـند

برای نسل نوین این سخن خطاب شود

فـغـان  و  نـالۀ خـون  پـردۀ  ریـا  بـدریـد

رسـانه هم نتوان بـر یقین حجاب شود

به جـای دانـۀ غلات  در  میادیـن  جنگ

تــن و روان و دل آدم آســـــیـاب  شود

خـیـال و عـشــق دل و  آرزوی آدم هـا

به پیش چشم جهان نقش روی آب شود

دروغ تشنه لبان  را به دشت  داغ آورد

زلال آب ، کــجـا ، دامن  ســـراب  شود

پلاس تیره نگـردد بـه شستـشو سـیمین

سـیاه صخـره مگـر پـرتـو  شهاب شود

مجـو  راحـت  و  آرامـش  از   تجـاوزگـر

درین معامله دل عرق  اضطراب  شود

فـریـب حـیـلۀ ظالـم  را مخـور مظلـوم

که زخـم تـیـغ  بـلا  پـر ز التـهـاب  شود

تـو را بـه محبس افـراطیت کند تسـلیم

بروی شادخوری بند فصل و باب شود

تمـام عـلــم و تـمــدن م ی رود بـربــاد

هجوم بشهردل وعقل شیخ وشاب شود

عـروسکان ریایی به  صحنه  می آرنـد

سـیابـازی بـه دالـر و  پـونـد بـاب شود

بـیـان درد و غـم و  رنـج خـامـه  نتواند

بهر طرف نگری  خارج  از حساب شود

جـهان معـرکۀ قلـدری و سـفّاکی است

زخون خلق دودست ستم خضاب شود

وفـا و عـشق و محبت اگـر دهند تعلیم

بجای جنگ وتفنگ جانشین کتاب شود

صـدای نعــرۀ مظلـوم  در جـهان پیچید

عـلـیــه ظلــم در اذهـان انـقــلاب شود

رسول پویان

۱۴ جنوری ۲۰۲۴

19 دسامبر
۲دیدگاه

یلدا شب هجران

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۸ قوس ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۹ دسامبر ۲۰۲۳ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یلدا شب هجران

نـشـد پیدا  دل  از  پیـچ و خـم زلف زرافـشانی

هزاران دل فـدای چشم مست و لعـل خندانی

شب یلدای هجران کی  به  پایان میرسد یارب

زلب های سکوت دل  به  گردون  رفته افغانی

انار  گـونه  و  تربـوز  لب  ها  را  دریـن    غربت

نـدیـدم دور کُـرسی در شـب سـرد زمستانی

کجا شد اختلاط و قصه  و شهنامه خوانی ها

بـیاد حـافـظ از  دیــوان  دل خـوانـیـد عـنوانی

تمـوز  داغ  ســوزانـیـد مغــز اسـتـخـوانــم را

دلم خـون  شـد برای برف و یخبندان وبارانی

وطن چون  مرغ  بسمل  می زند پرپر درآتش

کی  می  سـازد  آخـر  از جهـنم تازه رضوانی

دل افراطیون  از سنگ  و  آهـن تیره تر باشد

که جشن شـوروشادی را کند بیغوله ویرانی

فغانستان شده زندان وغزه غرق درخونست

تجـاوزگـر  چه  آرد  غیر  تخـریب  و  پریشانی

فلسطینپیش چشمِ کور عالمزار می سـوزد

نـشـد پـیــدا در کاخ ســتـم هـرگـز  وجـدانـی

ز آه  کـودکان  اهـریمـن  خونخـوار   می لرزد

اهـورای خـرد رسـواکـنـد اهـداف  شـیطانی

جهان درآتش و خون می زند جولان  فریادی

که درجنگ سـوم سـالـم نمـانـد هیچ انسانی

اگـر در عـالـم عـشق و  محبت  آمـدی از دل

مپندار و  مگو  با کس بغیر از مهر و احسانی

شکـوه و همت و قـدر و مقام عـشق را نازم

که پشت پا زنـد بر  دیهیم و  اورنگ سلطانی

ز خط و خال حسن پاکزادان  درس می گیرم

نخواندم درس عشق و عاشقی را در دبستانی

شـنـیدم از  نـسـیم صبحـدم نجـوای دل؛ لیکن

رسا شدنغمه های بلبل مسـت و  غـزلخوانی

بسـازم فـرش راه دوسـتـی از تار  و  پـود دل

که با احساس پاک آراسته  گردد بزم مهمانی

در اقیانـوس بی پـایان عـشق واقـعی غـرقـم

نه ابعادی در آن بینم نـه آغاز و  سـرانجامی

اگـر آیینۀ عـشـق و  محـبت کـرده ایـد دل را

نیفـتـد در نگاه شش جهـت جز نقـش جانانی

هماره رشـتـۀ پیونـد دل هـا را  کـنـم  محکـم

من ودل نشکنیم تا  روز  آخر عهد و  پیمانی

تمام لحظه هـای زنـدگی را  گـر  کنید یکـجا

برابر کی شـود با  یک  نگاه   وصـلِ  آرمانی

۱۷ دسامبر ۲۰۲۳