۲۴ ساعت

آرشیو نویسنده

21 ژوئن
۵دیدگاه

گفتگویی با محترم استاد سید جلال علی یار

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 31  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 21 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

در ادامهِ گفتگو ها با همکاران قلمی سایت 24 ساعت

اینک صحبتی داریم  با  شاعر  زیبا  کلام جناب محترم

سید جلال علی یار که حضور خواننده گان محترم

پیشکش میگردد.

=====================

بشیر هروی :

 جناب آقای علی یار گرامی با سپاس و امتنان از همکاری های قلمی شما میخواهم در نخست خود را برای خوانندگان محترم سایت 24 ساعت معرفی کنید و بفرمایید صاحب چند فرزند میباشید ؟

محترم علی یار:

– با درود ، سلام وعرض ادب خدمت شما دوست و سرور گرامی آقای بشیر هروی عرض شود که اسم من سید جلال و اسم فامیلی ام علی یار است، تولدم شهر کابل و به لطف خداوند صاحب سه فرزند هستم که دو دختر و یک پسر که دو فرزندم عروسی کردند و یک دختر خوردم که بیست شش سالش است با من زندگی میکند.

بشیر هروی :

لطف بفرمایید در مورد کار و فعالیت های قبلی تان در افغانستان قدری روشنی بیاندازید و همچنین بفرمایید در حال حاضر مصروف چه فعالیت ها می باشید؟

محترم علی یار:

 – تشکر خدمت عرض کنم که من در لیسه عالی حبیبیه به صفت معلم دوره ثانوی زبان و ادبیات فارسی دری و معاون انجمن ادبی ایفای وظیفه می کردم و ضمناً بعد از ظهرها بطور جسته و گریخته به لیسه سلطان رضیه کابل حق الزحمه تدریس می‌کردم و هم به درس های خانگی با شاگردان مکتب مصروف بودم، هم چنان در محافل و مجالس فرهنگی و ادبی مکتب سهم بارز داشتم و از جانب دیگر حدود نزدیک به ده سال هر هفته ،  روز های پنجشنبه بعد از ظهر در مکتب خانه بیدل ریزه خوار خوان این مجلس بودم و پای صحبت های شخصیتی عرفانی ، شاعر و محقق و بیدل شناس مرحوم حضرت محمد عبدالحمید اسیر (قندی آغا) و مرحوم و مغفور استاد مهجور می نشستم و به تحلیل و توجیه ابیات غامض از غزلیات بیدل رح گوش فرا میدادم.

در حال حاضر برعلاوه کارهای خانه و مطالعه ، با ادبا و فرهنگیانِ ایران و مجالس فرهنگی و ادبی شان و هر ماه یکبار در برنامه شاهنامه خوانی که به مدیریت حضرت دوست آقای سلام سنگی پیش برده میشود و سایر مجالس فرهنگی ادبی مصروف هستم . ناگفته نماند که حدود زیادتر از هژده سال در مکتب زبانهای خارجی بنام (VSL) Victoria school of language

به صورت رسمی زبان فارسی را تدریس می‌کردم ، اخیرآ متقاعد شدم و در حال حاضر کار شخصی و دولتی ندارم.

بشیر هروی :

علت ترک وطن و پیوستن به خیل مهاجرین چه بوده و در کدام سال ناگزیر به ترک وطن شدید و در حال حاضر در کدام شهر زندگی می کنید؟

محترم علی یار:

– شما خود میدانید که میهن حیثیت مادر را دارد و هیچ فردی از افراد خوش ندارد از آغوش پرمهر مادر جدا شود تا نهایت مجبور نشود. در نیمه سال ۱۹۹۲ میلادی مطابق ۱۳۷۱ خورشیدی به اثر جنگهای تنظیمی و ویرانی کابل من با فامیل به اسلام آباد پاکستان مهاجرت کردیم و بعد از تقریباً سه سال در سپتامبر سال ۱۹۹۵م با ویزه دایمی از طریق سفارت استرالیا وارد شهر ملبورن استرالیا شدیم.

بشیر هروی :

در مورد سرودن شعر میخواهم بدانم که از کدام سال به سرودن آغاز نمودید و در کدام قالب های شعری می سرایید؟

محترم علی یار:

– بلی از زمانی که در مکتب حبیبیه معلم بودم به ویژه با استاد رحمت الله اشکبار که ایشان چهره شناخته شده در شعر و شاعری است و در آن زمان با من همکاری بودند آشنا شدم و به اثر تشویق نامبرده گاهگاهی شعر می نوشتم ؛ اما با ترک وطن همه را گذاشتم و پس  به وطن نرفتم و همه مفقود شدند و بعد اصلأ نخواستم که شعر بگویم تا اینکه در سیدنی استاد اشکبار شاعر نامدار را دوباره ملاقات کردم و مرا زیاد تشویق کرد و برایم یک غزل نوشت و از من خواهش کرد ؛ که به غزلش جواب ارائه کنم و این باعث شد که دوباره به هنر شعر رو بیاورم و کم کم بنویسم فکر میکنم سال  ۲۰۰۸ بود که شروع به سراییدن شعر کردم ، خوش دارم غزل بنویسم اما مخمس را زیادتر می پسندم.

بر علاوه غزل ، حدودا دوصد و پنجاه دوبیتی و رباعی دارم و ممکن پنجاه تا شصت مخمس و سه صد غزل یا زیاد تر اما هفت یا هشت مثنوی بیشتر ندارم.

بشیر هروی :

آیا به جز از سرودن شعر درکار های فرهنگی و اجتماعی دیگر در شهر محل سکونت تان فعالیت دارید یا خیر؟

محترم علی یار:

– بلی در سوال قبلی جواب ارائه کردم.

بشیر هروی :

شعر را چگونه تعریف میکنید و به نظر شما شاعر خوب کیست و از چه خصوصیاتی میتواند برخوردار باشید؟

محترم علی یار:

– گر چه علما در مورد شعر ابراز نظر های زیاد کرده اند و هر کدام از شعر تعاریف جداگانه دارند به نظر این حقیر هیچمدان همان طوری که ادبیات نفس و روح علوم است و ارتباط ناگسستنی با دیگر علوم دارد . شعر هم ارتباط مستقیم در زندگی انسانها دارد و این شعر خود تصویری از جمال طبیعت است و شاعر همانست که تمام لطافت و زیبایی های طبیعی را آنچه رخ داده باشد و یا در حال رخ دادن است با زبان شیوا ، لطیف ، نرم و موزون بیان کند که در تعقل خواننده بگنجد و از آن لذت و حظ ببرند. به گفته علامه صلاح الدینی سلجوقی: « فن شعر دنیایی است پر از لذایذ منتخبه ، که  در آن شایبه یی از آلام ناخوانده راه ندارد، ولی شعر و فن تا اینجا و تا اینقدر ولو که؛ به گفته کویته ملاذی شده بتواند بازهم بیش از تصریحی نیست و همیشه نمی تواند روح آسمان پیمایی را که مرغ طوبی است بوستان و جوی شیر بفریبد.» خلاصه زبان و حس و تخیل شعر چنان ناله های جانسوز و ترانه های دلپذیر سر میدهد ؛  که شنوندگانش را محزون و متاثر می‌سازد بلکه سراینده اش را گاهی محزون و گاهی هم محظوظ می نماید.

بشیر هروی :

اشعار کدام شاعران را بیشتر می پسندید؟

محترم علی یار:

 همه شاعران را دوست دارم و درِ گلستان هر یکی از شعرا متقدم و معاصر را دق الباب کرده ام و مشام جان را از عطر گل‌های اشعار شان تازه نموده ام، اما از خوانش اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل رح ، حضرت مولانای بلخی ، حافظ شیرازی ، سعدی شیرازی و وحشی بافقی زیادتر لذت می برم . 

بشیر هروی :

نظر تان در مورد سایت 24 ساعت چیست و از کدام سال به همکاری آغاز نمودید:

محترم علی یار:

 خدمت عرض شود که سایت وزین ۲۴ ساعت همیشه در خدمت قلم بدستان و هنرآفرین ها بوده و مطالب شانرا بدون سانسور با ترتیب ، تزیین و دقت تمام به اسرع وقت نشر می‌کنند که من با کمال احترام و ارادت از جناب آقای مهدی بشیر هروی و شما دوست عزیز، رفیق و شفیق ام جناب آقای قیوم بشیر هروی ابراز قدردانی و تشکر میکنم ، موفقیت های بیشتر تانرا در راستای اهداف فرهنگی و ادبی زبان فارسی دری از بارگاه ایزد منان تمنا دارم پیروز و سربلند باشید.

بشیر هروی :

برای جوانان هموطن ما که در دیار غربت زندگی می کنند چه توصیه ها ی دارید؟

محترم علی یار:

خدمت عرض شود که جوانانی که از افغانستان تازه تشریف آورده اند کوشش کنند آنچه را که کم یا زیاد در افغانستان مطالعه کردند و به زبان فارسی نوشتن و خواندن را بلد هستند نگذارند که این مشعل درخشان خاموش شود و در مجالس ادبی و سایت های اینترنتی و ویدئو های اینترنتی مراجعه کنند و به اندوخته های خویش بیفزایند و آن عده از نوجوانان و جوانان که در این جا تولد شده اند والدین شان مکلف اند تا از صنوف ابتدایی به روز های شنبه که خوشبختانه در ملبورن چندین مکتب زبان فارسی وجود دارد به طور نمونه همین مکتب که

من تا یکی دوسال قبل تدریس می‌کردم بنام ( VSL ) مراجعه نموده و فرزندان خود را شامل مکتب زبان فارسی دری کنند تا باشد که زبان مادری شان فراموش نشده و فرهنگ و عنعنات خود را بیاموزند. با احترام.

بشیر هروی :

در پایان اگر پیام و یا مطلبی است که نپرسیده باشم لطف نموده بیان کنید.

محترم علی یار:

– نخیر من کدام پیامِ  به خصوصی ندارم تشکر.

 بشیر هروی :

جناب اقای علی یار از اینکه به سؤالاتم پاسخ دادید از شما تشکر و قدردانی نموده ، سعادتمندی و طول عمر با برکت برایتان تمنا دارم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

21 ژوئن
۱ دیدگاه

دوبیتی‌ها

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 31  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 21 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

دوبیتی‌ها

۱

رفیق  با  وفای  من  تو باشی

عزیز با  صفای  من  تو باشی

بُود لبریز عشقت در  وجودم

امید من، نوای من  تو باشی

۲

«سحرگاهان تو را مسرور دیدم»

ز پیشِ هر دو چشمم دور دیدم

به  نزدیک‌ات رسیدم  ماه بانو!

تو را  دیدم  تو را پر  نور  دیدم

۳

شدم عاشق به‌چشمانِ تو بانو!

و  بر  زلفِ  زرافشانِ  تو بانو!

“فدایت  می‌کنم دار  و ندارم”

رسد گر امر و فرمانِ تو  بانو!

✍️: عتیق‌الله فیضی

 

 

21 ژوئن
۱ دیدگاه

هوسِ وصل

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 31  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 21 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

هوسِ وصل

 

كُشته ى چشمِ  تو ايشوخ  هنوز جان دارد

شاد ميرَد  ،  كه   بر عشقِ  تو   ايمان دارد

همچنا ن  لاله   ورا   داغِ   جگر   سوز  بوَد

زخمِ  مژگان   بدِل  خورده   و   پنهان  دارد

نازِ آن نرگسِ   مَستِ   تو   خرابش   كرده

نه  همه  طرزِ  نگاه   هاى تو   ايجان  دارد

بسملِ دامِ  تو دانست ه بدان  زد  خود را

هوسِ   وصلِ  تو اى  خسروِ   خوبان  دارد

دل كه درحسرتِ ديدار  تو اندر تپش  است

كى دگر  صبر و  قرار   طاقتِ  هجران دارد

تا در آغوشِ پُر از  مهرِ تو  سَر  را نه نهد

گريه بر  درگهى  آن  حضرت  سُبحان دارد

دست  بر  دامن ِ الله  زد ه  از ا و خواهد

جز  خدا  بهرِ  چنين  درد   كه   درمان دارد

وز سِرِ صدق  و صفا  سَر  بنهد بر درِ او

در ( فروغِ )  كرم    اميدِ   فراوان   دارد

حسن شاه فروغ

18 جون 2025  

 

 

20 ژوئن
۱ دیدگاه

غزل حماسی در باره شجاعت ایران و مظلومیت غزه

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه 30  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 20 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

غزل حماسی در باره شجاعت

ایران و مظلومیت غزه

 خون غزه همچو   دریای   جوشان   می‌رود

 بانگ زنان  فلسطین  نا به  اسمان  می‌رود

 طفل بی‌گهواره‌اش خوابش به خون تعبیر شد

 آتش ظلم صهیونیست  تا به  تهران می‌رود

 کیست   بیدار   از  میان   خفتگان   دهر ما؟

 لشکر کودک‌  کشش  سوی  ایران  می‌رود

 ظلم نتواند   بماند   در   جهان   هرگز  مدام

لشکر حق بی درنگ در بین ایشان می رود

 مرد اگر هستی مشو در دام اسراییل اسیر

 در مصاف دشمن  دین  شیر مردان می‌رود

 چشم دشمن کور گردد ز آتش غیرت، که باز

 پرچم قدس  از  میان   شیر مردان   می‌رود

 ظلم، بی‌تردید   خود  در چاه  نیرنگش  فتد

 حق چو شمشیر از نیام  راد مردان می‌رود

 کودکی با چشم تر، سنگی به دستی می‌زند

 تیر او تا قلبِ   صهیونی  ، شتابان  می‌رود

 گر تو را درد فلسطین نیست در جان و نظر

 بی محابا غیرتت از بیخ  و   بنیان   می رود

 نیست ایران را هراس   از  نعره دیوان ظلم

 شیرمردانش به  سوی   کارزاران   می‌رود

 دشمن از یک جرقه ترسد، از صفیر عاشقان

نور شمشیر از دل شب تا سحرگان می‌رود

چشم دشمن کور گردد ز آتش غیرت، که باز

 پرچم    قدس   از میان   شیرمردان می‌رود

 کودکی با چشم تر، سنگی به دستی می‌زند

 تیر او  تا   قلبِ   صهیونی  ، شتابان می‌رود

 انوری فکری

 

 

 

 

 

 

 

 

 

20 ژوئن
۳دیدگاه

شوق پرواز

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه 30  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 20 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترم احمد محمود امپراطور.   شاعر : محترمه لیلی حبیب

شوق پرواز

 

شوق  پــــــرواز  به  سوی  تو مرا پر بدهد

عشق  اندیشــــــــه ی از  مرز فراتر بدهد

سخن از حادثه دارد به  من این فاصله ها

گــــاه ازآن آتش دل شعــــله  به آذر بدهد

نفسم سینــــه ی صحرای جنون میسوزد

گه شــــرر ها  به  درختــــــان  تناور بدهد

آن درختان  جوان، سـد  رهی عشق نشد 

برگ سبـزی  که  در آن فصل  صنوبر بدهد

نقش  آیینـــه   به  رخسار  تو  میبینم  من

موج  هــــا  بر رخ  گلگون  شفق  زر بدهد

فاصــله،  درد  بزرگیست   سر راه  دو  دل

روح  آزاده  کجــــا   جان   به  کبوتر   بدهد

عاشقی جز غم تنهایی و مهجوری نیست

صبـــر کن  حله  به  پروانه ی  دیگر  بدهد

لیــــلی  از  باغ  خیال  تو  جنون  بر پا شد 

کاش که شعر توهم دست به محشر بدهد

——————————-

 لیلی حبيب

 

 

18 ژوئن
۱ دیدگاه

سوگند ! 

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهار شنبه 28  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 18 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر: زنده یاد استاد صابر هروی  . فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

سوگند ! 

 

سوگند   به   هر   دره   و   هر  دشت   و  بیابان 

سوگند      بهر        قطرهٔ       رگبار      بهاران 

سوگند  به   ( کابل )    که  شده  درهم  و   برهم 

سوگند به ( غزنی )و به (نیمروز) و به( پروان )

سوگند  به ( کندهار) و (شبرغان ) و به ( لوگر ) 

سوگند به ( گردیز)  و به  (پکتیا ) و به (لغمان ) 

سوگند به (بلخ ) و به ( هرات ) و (چک وردک ) 

سوگند  به (بامی )  و (تخار )  و  به ( بدخشان ) 

سوگند به ( کهندژ ) به ( غورات ) و به ( بادغیس

سوگند به ( فاریاب ) و به ( فرخار ) و (ارزگان ) 

سوگند به (خوست) و به ( کنرهار) و به ( زابل ) 

سوگند به (هیرمند) و ( فراه) (جاجی ) و(میدان) 

سوگند   بهر   برگ   و   گیاهی   که   خزان  دید 

سوگند    بهر    لاله     که    روئید    ز    بیابان 

سوگند   به   آن   خانه   که   شد   چور و چپاول 

یا   خورد   به   بام   و  در او   راکت   و  هاوان 

سوگند   بهر کلبه   که   بی سقف  و  چراغ است 

سوگند     به      فریاد     گلو      سوز    یتیمان 

سوگند     به     سوز    جگر      مادر    غمگین 

سوگند    به    چشمان   پر   از    اشک   یتیمان 

سوگند    بهر     دانهٔ     هر    خرمن     پر   بار 

سوگند  به  سیل   و   به  زمین   لرزه   و  توفان 

سوگند   به   آن    خواهری    کز    مرگ   برادر 

دارد   همه    شب    تا   به    سحر   دیدهٔ  گریان 

سوگند   بهر   چه   که   بود    ماهی    به    دریا 

سوگند   بهر   چه     که    بود     برگ   درختان 

سوگند   به  هر چه  که طیور است و خوش است 

سوگند   بهر    چه    که    بود    کوکب   رخشان 

سوگند    بدل  های   پر    از    غصه    و    ماتم 

سوگند       به      توفندگی       خون     شهیدان 

سوگند      بدرد      دل     پر     داغ      پدر   ها 

سوگند    به   بی    شیری    و    بیماری  طفلان 

سوگند  به ( پنج ) و به ( هریرود ) و به ( آمو ) 

به ( کوکچه ) و ( ارغندو ) و ( هلمند ) زرافشان 

سوگند به ( هندوکش ) و ( بابا ) و ( سیاه کوه ) 

سوگند به ( سپین غر ) و ( پامیر ) و ( سلیمان ) 

سوگند   به ( دیواندر ) و ( دو شاخ ) و  ( للندر) 

بر (سوزک) و(فیروزکوه) و(قورغ) وبه (واخان) 

سوگند   به   هر   شهر  و ده  و  قریه  و قشلاق 

یعنی     که     بهر     بسوهٔ   این  کشور  ویران 

از   آنچه     به    اخلاص    عمل    یاد    نمودم 

سوگند   بهر   یک   به  جز  از   کعبه   و  قرآن 

کز     عشق     وطن      لحظهٔ     آرام    نگیرم 

تا  هست   نفس   در   تنم   و هست   مرا  جان . 

 

صابر هروی

سرطان ۱۳۷۴

راولپندی  –  پاکستان 

 

18 ژوئن
۳دیدگاه

صد آرزوی خفته

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهار شنبه 28  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 18 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

صد آرزوی خفته

 

هر چند از گلوى  هزاران سخن برفت

هر چند از  بساط  بهاران سمن برفت

هر چند در  تقاطع  رسوايى  و فساد

صد نا روا ز دستِ  سپاه  لجن  برفت

هر چند تا گلوگه خود غرقه در سراب

در سر خيال باطل شان با جفن برفت

هر چند با  وقاحت  بى حد  درين ديار

كاذب نواى صلح و محبت  دهن برفت

هر چند بر نحيفه ى اميد و  عشق و شور

بر جاى پيرهن چه بسى ها كفن برفت

ليكن  هنوز  هيبت  عهد  ازل  بجاست

.صد آرزوى خفته چو در رگ رگ دعاست

ليكن هنوز نفخه ى حق در نسيم روز

اميد بخش سينه ى پر غصّه و عزاست

ليكن هنوز عطر خدا در دل شب است

دست دعا هنوزه مداواى هر تب است

ليكن   هنوز   از افق   دور   هاى  دور

نورى رسد به ديده اگر چه كم است و كور

آن كور   سوى نور كند  قلب ها سپيد

هر چند اندك است  ولى  ميدهد اميد

پس   با   خيال   تخت   بيا   آرزو كنيم

راهى نوين به مقصد خود جستجو كنيم

زيرا   هنوز   هيبت   عهد ازل بجاست

صد آرزوى خفته چو در رگ رگ دعاست

شیبا رحیمی

18 ژوئن
۳دیدگاه

مرا به گذشته فریاد بزن!

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهار شنبه 28  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 18 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

مرا به گذشته فریاد بزن!

در هجوم تاریکی‌های حال،

که چون بختکی سهمگین بر سینه‌ام چنگ انداخته،

و در برابر آینده‌ ای که بی‌چهره، بی‌رحم و بی‌سرنوشت ایستاده،

دلم هوای آن گذشته را کرده؛

آنجا که هنوز نگاه‌ها ساده بود و لبخندها، بی‌تکلف؛

آنجا که دل آسوده‌ تر می‌تپید و آسمان به وسعت خیال‌ هایمان آبی بود.

مرا به گذشته فریاد بزن!

به کوچه‌ های خاکی خاطره،

به آغوش امن مادر،

به دستان پرصلابت پدر؛

که پناه بود، سایه‌بان بود، ستون آرامش خانه.

به روزهایی که زمان، آهسته‌تر می‌گذشت

و دغدغه، تنها مشق شب بود و نان تازه.

فریادم بزن،

تا شاید این هراس بی‌امان از اکنون،

و این گرداب پر اضطراب فردا،

در پژواک شیرین دیروز گم شود.

بگذار برای لحظه‌ای

از هیاهوی بی‌سرانجام امروز

و از ابهام یخ‌زده فردا،

پناه ببرم به دیروزی که هرگز از خاطرم نرفته؛

به نگاهی پدرانه، که جهان را آرام می‌کرد،

اما دیگر بازنمی‌گردد…

آری، مرا به گذشته فریاد بزن؛

شاید آنجا هنوز،

قطره‌ای امید برای زنده ماندن باقی‌ست.

شاعر و نویسنده:

 احمد محمود امپراطور

18 ژوئن
۴دیدگاه

همهمه

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهار شنبه 28  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 18 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

همهمه

 

در همهمه ی عشقت

علف های سبز را

در لاله تنم لمس کردم

و در وسوسه ی بودنت

چنان مست شدم

که باران بارید

و سبزه ها خیس شدند

و من هنوز

در صدای دریای تنت

می رقصیدم

و تو را به آغوش می کشیدم

تا آخرین نفس های

پیش از سکوت

هما طرزی

نیویورک

8 جنوری 2024

 

 

 

17 ژوئن
۱ دیدگاه

اسیر

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 27  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 17 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

اسیر
داستان کوتاه
نوشتهء : تعمت حسینی 
اتاقک نیم روشن و نَمنَاک بود. بوی نَم و کهنه گی می داد. اصلاً آن جا اتاق نبود ، ته کاو بود . وقتی ترا به آن حال، به آن ته کاوی آوردند ، سرت بنگ بنگ می کرد و پندیده بود . چشمانت نیز پندیده بودند. به سر و رویت زیاد با مشت زده بودند. فکر می کردی استخوان های شانه ها و قبرغه هایت را شکستانده اند . با قنداق تفنگ شان به شانه ها و قبرغه هایت به شدت زده بودند . یخنت تر بود. دهانت و یخنت بوی شاش می داد. پیش از آن که ترا به ته کاو بیاورند ، در بالا ، روی زمین انداختند. دو سه تای شان ترا محکم گرفتند و یکی اش به دهنت شاشید. حالا دهنت بوی شاش می داد. نور و روشنی کمی که از کلکینچهء ته کاو به داخل می تابید ،مقداری داخل ته کاو را قابل دید می ساخت. تو تخته به پشت دراز روی ته کاو افتاده بودی. نیمه بی هوش بودی. صدای نالش و نالهء که از طرف دست راستت بلند بود ترا واداشت تا به مشکل و همان حال نیمه بی هوش سرت را طرف صدای نالش و ناله دور بدهی . طرف صدای نالش و ناله که سرت را دور دادی ، دریافتی که گردنت خیلی درد می کند. یکی از آنها بالای گردنت بالا شده بود و گلویت را با پایش فشار می داد . طرف صدای نالش و ناله که سرت را به مشکل و با درد زیاد ، دور دادی با چشمان پندیده و نیمه بسته ات دیدی که دوسه نفر مثل تو ، روی ته کاو دراز افتاده اند و یکی از آن ها نالش و ناله دارد. اما نمی دانستی که کدام شان است. خواستی با دست ات مگس هایی راکه در کنج چشمانت نشسته بودند و بالای قطرات آبی که در گوشهء چشمانت در حال خشکیدن بودند می نشستند و بر می خواستند ، آن ها را پس نمایی که دریافتی دستانت در پشت بسته اند. آن ها دستان ترا از پشت با دستمال یا کدام چیز دیگر بسته بودند . مگس ها خیلی اذیت ات می کردند. یگان تایش داخل سوراخ بینی ات که هنوز خون آن کالاً نخشکیده بود داخل می شدند. سرت را راست و چپ شور دادی که مگس ها بپرند ، که ناگهان دیدی که طرف چپ ات هم کسی مثل خودت روی زمین تخته به پشت افتاده است . از دیدن او کمی ترسیدی . چشمان و دهان او طرف چت ته کاو باز مانده بود . و صدها مگس و چند زنبور دور لبان و چشمان او در حال مستی بودند. با خود گفتی : شاید دستان او را هم مثل دستان تو از پشت بسته اند. وقتی کمی دقیق شدی ، دریافتی که دستان او باز اند و به دو طرف بدنش افتاده اند . در همان حال خراب ات کمی چرتی شدی ،که چرا او مگس ها و زنبور ها را از رویش نمی پراند ، دستانش که باز اند ؟ دلت بیشتر بد شد و حال ات بیشتر بهم خورد . به رویش که نگاه کردی ،دهان و چشمانش باز مانده بودند .خوب که نگریستی ،دیدی که او نفس نمی کشد. او مُرده است . از دیدن مرده در پهلویت ، نفس ات در سینه ات حبس شد. اولین بار بود که مرده را چنان نزدیک به خود می دیدی . نزدیک به خود و شانه به شانه . آن هم مرده بیگانه و نا آشنارا . خواستی پایت را از پایش دور کنی . حیرت زده دیدی که پای او در پایت بسته است . آنها پای مرده را به پایت بسته بودند. نه ، نه ، آنها پای ترا به پای آن مرده بسته بودند. از دیدن آن حالت مو در بدنت راست شد. درد بیشتر در کمرت سیخ زد . خواستی چیغ بزنی . اما صدا در گلویت خفه بود .
***
یک روز پیش ، صبح وقت ، هنگامی با بایسکل ات طرف وظیفه و کارت می رفتی ، از نزدیک پوستهء آنها می گذشتی که بالایت با لهجهء خاص صدا زده شد :
ـ کجا؟! دور بخور!
تو که صدا را با آن لهجهء خاص شنیدی با خود گفتی :
ـ خداخیر کند!
و تیرات را آوردی یا نیاوردی ، به رفتن ادامه دادی .
چند متر دور نرفتی بودی که یکی از آن تفنگدار ها از پشت ات دوید و از قنجغه بایسکل ات محکم گرفت و ترا ایستاد نمود. از بایسکل پایان شدی و پرسیدی:
ـ خیرت است ؟ چیزی کار داشتی ؟
تفنگ به دست با شتاب دست به یخن ات انداخته و با همان لهجه خاص اش گفت:
ـ چرا به گپ من گوش نکردی؟
او همرایت در گفت گو بود ،که تفنگ به دست دیگری که لب جوی بالای چوکی چوبی نشسته بود ، آمده با همان لهجهء تفنگ به دست اولی پرسید:
ـ چی می گوید ، این پطلون پوش ؟
تفنگ به دست اولی به جواب او گفت :
ـ از نفرهای نجیب است . از نفرهای نجیب است و حزبی .
آن دیگری گفت :
ـ بیارش !!
تو که با یک دست بایسکل ات را محکم گرفته بودی و با دست دیگر می خواستی یخن ات را از دست او رها کنی به جواب گفتی :
ـ نفر داکتر نجیب نیستم. یک مامور عادی و بیچاره هستم. نه حزبی هستم و نه مزبی
ـ شاخ کبر که هستی ؟!
تفنگ به دست سومی که آن طرف جوی ، ایستاد بود صدا زد :
ـ بیارش ، بیل را بده که یک قد موضع بکند بر ما !
تو از این گپ وحشت زده شدی. لزره به اندامت افتاد. با زبان خشک گفتی :
ـ او برادر ! دفتر سرم ناوقت می شود . غیر حاضر می شوم. چند روز است که از خاطر جنگ دفتر نرفتیم حاضری خود را امضاء نکردیم.
ـ زیاد گپ نزن، هله چقری بکن . هله زود شو!
تا نزدیک های چاشت بالایت موضع کندند . آفتاب بر فرق آسمان ایستاده بود و به شدت می تابید. تشنه ات بود. چند بار از آن ها آب خواستی ، برایت نیاوردند . عرق از سر و رویت فوران داشت و پشت و کمرت کاملاً تر شده بودند . زیاد ناراحت و دلگیر شده بودی . با خود گفتی :
ـ این چی ظلمی را شروع کرده اند، این وحشی ها !!
وقتی کارت تمام شد. خواستی بایسکل ات را بگیری و بروی که یکی از آن تفگداران بالایت صدا زد:
ـ کجا می بری بایسکل را ؟ بایسکل ات را بمان برای ما ، که یگان سودا مودای خود را سرش بیاریم .
تو که از شنیدن این خبر گیچ و منگ شدی ، حیرت زده گفتی :
ـ برای همین به شهر آمدین که مردم را لُچ کنین ! از برای خدا!؟
یکی از آن تفنگدارن نصوار دهنش را پیش پایت تُف نموده به جوابت گفت :
ـ برو که حالی یک شاجور را به کله ات خالی می کنم . کله ام را خراب نکن برو!
تمام بدنت را لرزه گرفته بود. گیچ و منگ شده بودی . خواستی سرت را پایان بیندازی و بروی که یکی از جمع تفنگداران ، رو به تفنگدار اولی گفت :
ـ اگر می خرد بایسکل خود را برایش بفروش.
از شنیدن این گپ سرت چرخ خورد . حالت به هم خورد ، قریب بود به زمین بغلطی . با قهر و عصبیت گفتی:
ـ شما برای چور آمدین به شهر و بازار ؟ برای این آمدین که مردم را لُچ کنین ؟ برای ویرانی و خرابی به کابل ریختین؟
باشنیدن گپ های تو یکی از جمع آن ها صدا زد :
ـ بزن ای نوکر روس را. اگر ما نمی بودیم ، حالی اولاد های شان چشم سبز می بودند .
بعد آن نفر اولی به یخنت دست انداخت ، ترا کشان کشان آن طرف لب سرک برد و چند تای دیگر هم ترا دنبال کردند . در دهلیز یکی از تعمیر های نیمه ویرانهء آن سوی سرک چند نفر شان به جانت در افتادند تا توان داشتند ترا زدند و کوفتند و کوبیدند. آدرس خانه تان را ازت گرفتند ، تا به زن و فرزندت احوال بفرستند که برای رهایی ات تا سه روز پنج لک تهیه نمایند و رنه ترا خواهند کشت .
***
روز دوم بود که در آن ته کاو بودی. بدنت از شده درد ، مثل خودت ناله می کرد. تمام تار و پودات ناله می کرد . با همان حال و درد کشیدن به این می اندیشیدی که زنت و فرزند خورد سال ات از کجا پول پیدا کنند برای رهایی ات؟ تو اسیر شده بودی . تو در شهر خود تان اسیر شده بودی . اسیر چند بیگانهء اجنبی تفنگ به دست . اسیر چند تفنگ به دستی که به شهر و کوچه و بازار تان ریخته بودند . در همین سودا و اندیشه و غم بودی که صدای مهیب و وحشت ناکی بلند شد و زمین را لرزاند. ترا این جا در این سوی سرک در ته کوی لرزاند. زمین زیر بدن دردناک ات لرزید. خاک و خاشاک از چت ته کو ریختن گرفت . اما آ ن سوی سرک، راکت پسته آن تفنگ به دستان را با پرسونل و اسباب شان به آسمان پاشان پاشان نمود و به هر طرف مثل پخته ندافی ریختاند .
پایان
29 سپتامبر 2023 
شهر فولاد ـ جرمنی
Ist möglicherweise ein Bild von Feuer
17 ژوئن
۱ دیدگاه

کتاب زبدۀ تاریخ

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 27  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 17 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

کتاب زبدۀ تاریخ

 

فسانه خوان وفسون سرگذشت موسارا

مگـر خـرد بکــنــد حـل ایـن معـمّا را

نگین خـاتـم و افـسانـۀ سـلیمان چیست

شـراره یی که بلـنـد کـرد دود بلـوا را

فسانه سازی مصر کهن به خاخام داد

تخـیـلی که ســرایـیـد طـور ســیـنـا را

حکایـت بت و بتخـانــه و تـبــر گفـتند

حدیث قوچ و پسر درد حمل سـارا را

کِی بود خواهر ابرام، همسر فرعـون

فدای ثروت و زر کرد دین و عقبا را

ز کین و خشـم پسرهـا و مادرانـدرها

گرفته نفرت عبری و سـامی دل‏ها را

خدای نیکی و مهر وحماسه را کشتتد

یَهُوه کرد فزون کین وخون ودعوا را

خـدا بـه مریـم باکـره داد نطـفـه مگـر

که بی پـدر بـزایـیـد جـســم عـیسـا را

ز تخم یـوسف نجـار قـصه‏هـا باقیست

پـژوهـشی بکـنیـد گـر نهـان و پیدا را

به مکر و فتنه مسیح را بـدار آویختند

به زور و زر بفـروشـند جـدّ و آبا را

به دل عروج وظهورصلیب پروردند

که بـر کـشند بـه خـدا قصۀ مسیحا را

خیال در هـمه جا نقـش می‏کند بازی

بـه دسـت کـم نگـیریـد چشم رویا را

زبان قصه و افسانه گرحقیقت نیست

چرا گلـو بُـبُـرنـد شـاعـران گـویا را

پیامبـران خیالی بـرای خود سـاختند

که تا ببند کشند عـقل وذهن فردا را

زبور وانجیل و تورات و آیت قرآن

نموده بانی اسـلام یهـود و ترسـا را

زخشم شمشیر خونریز نسل ابراهیم

کنیسه کـرد بنا، مسـجـد و کلـیسا را

تمام جنگ صلیبی حکایت خونسـت

که داد برهمه کشتاروجنگ فتوا را

بهشت و پل صراط وجهنم و محشر

حکایتی اسـت که الله کـند اهـورا را

شـرار آتـش زرتـشت در دل تاریـخ

بـه لـوح دل بنگاریـد مهـر میترا را

اگر تمدن و عقل و کتاب را سوختند

دسیسه بـود که ویران کنند اوستا را

نمک خورده؛ ولی بشکند نمکدان را

خبر دهید به کوروش رسم رسوا را

نبرد روم به ایرانویج وخراسان بود

که قتل عـام کنند قـوم پاک و دانا را

ز نام رستم وسورنا وکاوه می‏ترسند

به تار فـتـنۀ ضحـاک بـسـته دارا را

به جنگ هندی وفرهنگ آرین رفتند

که افـکـنـنـد در آتـش ریـگ‏ویـدا را

بـرای چین کهـن نیز تـوطـئه چیدنـد

نهند بـر سـر تـاریـخ و فـلسـفه پا را

میان مـردم اسـلاو تخـم جنگ پاشند

ز خـون پُـر کنند کـسـپین و ولگا را

به کام حکمت یونان حنظل شوکران

به تـوپ بـسته کنند پیکـران بـودا را

ز بطن کهنۀ یونان وروم بیرون شد

نظام غرب که افکند شوروغوغا را

ولی تششع روشنگری برفت از یاد

درنده کوسه ربود گوهران دریا را

زنور دانش واشراق شرق می‏ترسند

که متّـهَـم بکـنـنـد ذکـریا و سـیـنا را

زجنگ و کینه و افراطیت برند لذت

به خاک وخون فکندند شرق زیبا را

هماره زنده کنند جهل طالب وداعش

که بـار بـار بسـوزنـد هـسـتی مـا را

به تار مذهب و انترنیت وخبر بستند

دو دست عقل و چشمان ذهن بینا را

تـوگـویی مادر خـاخام هیتلری زایید

که روزوشب کُشد طفل وپیروبرنارا

مکان فتنه و تهدیـد گـشـته واشنگـتن

اسـیر تـوطـئه و جنگ کـرده دنیا را

همیشه ظالم وخونخوارمی‏شود نابود

گـرفـتــه خـون دل کـودکان ثـریا را

ترورووحشت وارعاب بگذریدازحد

کـفـانـده جگـر صبر و دل مـدارا را

بصد زبان وبصدرو دروغ میگویند

گرفته عفریت دجّال بوق و سرنا را

کتاب زبـدۀ تاریـخ را ز سـر خوانید

که ریشه‏یابی کنید خودی وشناسا را

جهان نظم و ثبات جدیـد می‏خـواهـد

که برقـرار کند عـدل و داد پـویا را

رسول پویان

 

17 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و چند شعر از محمود طرزی (قسمت آخر)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 27  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 17 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت آخر :

پیشنهاد طرزی در باره ی آگاهی از لهجه های محلی

طرح او این است که  نا آگاهی از همدیگر زمانی پایان می یابد که زبان نوشتاری واحدی از طرف همه آموخته شود.

لازمه زبان واحد نوشتاری، داشتن سواد نوشتن وخواندن است. طرزی بر بیناد چنان برداشت، این پیشنهاد را دارد:

«اما این کار را یک چیز آسانی نباید پنداشت. دشوار است. کشش و کوشش زیادی میخواهد به افزون شدن ارباب قلم منوط است وجود یافتن ارباب قلم، به کثرت الات و ادوات مربوط است.

آلات وادوات، افزونی گرفتن مکتب ها، مطبعه ها و کتاب ها

طرزی در ادامه، عصاره و فشردۀ پیشنهادات و آرزومندی هایش را که گونۀ از تاکید است، چنین می آورد:

«خلص مدعا اینکه هر آن قدر نزدیکی و آشنایی و یگانگی که در مابین  زبان تحریر یعنی نوشتن و زبان مکالمه یعنی گفتگو حاصل آید، همان قدر آسانی و سهولت، برای ترقیات علمی، ادبی فنی حکمی پیدا می شو د.»(10)

 مسلم و مسجل است و به تایید تاریخ رسیده، که داشتن سواد، یا یافتن توان خواندن و نوشتن به انسان ها امکانی را فراهم و مساعد می کند که واژه ها و جملات را با صورت اصلی- نوشتاری آن فرا گیرند. در نتیجه، مردمان متعلق به مناطق و محلات مختلف و دارندۀ گویش های جدا گانه، می توانند صحبت همدیگر را بهتر درک کنند.

 شایان یادآوری است که چنین رویکردی، ازعلاقمندی به ویژه گی های محلی زبان نمی کاهد. اما در پهلوی روی آورد به سرچشمه ی واژه های زبان فارسی، از فاصله ی موجود میان زبان شفاهی و زبان نوشتاری میکاهد. با آنکه طرزی برای بیان منظورش چند منظومه را مثال آورده است، چنان مثال را در زبان گفتاری و روزمره بارها میتوان مشاهده نمود. نمونه های بسیاری را داریم. از آن جمله: در دهۀ چهل خورشیدی، افرادی که درخارج از کابل، رادیویی را پیش روی نهاده و به سخنان وکلای شورا گوش فرا میدادند، سخنان آن وکیلی را درک وفهم میکردند که “کتابی” نبود و نزدیک به فهم مردم. در حالی که سخنان بعضی وکلا چنان دشوار بود که گویی آن شنونده گان به ترجمان نیاز داشتند.

چرا تاکید بر این موضوع

گفتیم به تایید تاریخ رسیده است که داشتن سواد، انسانها را برای درک همدیگر، آشنایی با دیگران و اندیشه های متفاوت کمک میرساند. داشتن سواد میتواند برای انسان گشایش یک دریچه باشد که خارج از اطاق خود بیرون ها را ببیند. این سخن بر همان مقوله ی شناخته شده و به تکرار نشسته ی “زبان وسیله ی افهام وتفهیم است” ناظر است. فراهم شدن زمینه های فراگیری سواد، در مکتب و یا مطالعه و دسترسی به کتاب های بیشتر، پنجره ی بزرگتری را به روی انسانها می گشاید. در یک سخن، دروازه را برای آگاهی از تمدن باز میکند. اینک از سواد در مسیر منفی استفاد ه می شود، جای خودش را دارد.

 انسانهای با سواد و مطالعه، به درک همدیگر ولهجه های زبانی شان در محدوده ی یک کشور بسنده نمی کنند. نظر و آگاهی شان به افق های دورتر می افتد. از جهان دیگر، از دانستنی ها، از تجارب و تاریخ آن، از افکار واندیشه های سایر انسانها آگاهی می یابند. در پرتو چنان سطح و سویه و فراگیری دانش، امکان مقایسه، پذیرش افکار بهتر و دور کردن احتمالی افکار پیشین اشتباه آمیز را پیدا میکنند. چنین است که دانستن زبان و یا زبانهای دیگر به ابعاد چنین امکانی می افزاید.

پس از اگر تاکیدی روی فراگیری سواد، تأسیس مکتب و به کار افتیدن مطبعه برای چاپ کتاب شده، رشد و تحول انسان در مرکز آن قرار داشته است.

هنگامی که چنین برداشت را در میان می آوریم، موضع و موقف دیگری هم از نظر پنهان نمی ماند که چرا جهالت گستران با فراگیری سواد، تأسیس مکتب و مطبعه، ناسازگاری، مخالفت و دشمنی دارند.

تفاوت های امیر امان الله یکسو، اگر امیری تن به تأسیس مکتب و مطبعه داده بود، علاقه ی اصلی اش را تفنن و به میان آمدن نسل خوشامد گوی، مداح و چاپلوس احتوا میکرد، نه نیاز رشد انسان و اندیشمند شدن او.

گروه طالبان که اکنون نمونه ی موجود و نماد مخالفت قرون وسطایی  با فراگیری درس از سوی دختران و زنان میباشد، میراث بردار، همان ذهنیت پس مانده و ترسیده از رشد انسانها است. هرگاه ادعاها، تصامیم و کارکردهای گروه طالبان با معیارهایی سنجیده شوند که حکایت از مدارج بالای فکر واندیشۀ انسان دارد، این گروه بزودی مطرود اعلام می شود. زیرا سعی می کند بدون دغدغه بار دوش مردم فاقد سواد باشدو از آنها کام برآرد.ازینرو است که این گروه سعی دارد، مردم را در چاردیوار افکار پس مانده، اسیر بی خبری و نا آگاهی قراربدهد. زیرا یک گروه ستمگر، وقتی موفق به ستمگری است که مردم نا آگاه از زیان های ستمگری را در کنار و یا زیر تسلط داشته باشد.

نه! به مکتب های دانش ستیز

از زمان محمود طرزی به اینسو، گسست چندین باره ی پیام های بیش از صد سال برای درس خواندن، مکتب رفتن و با دانش شدن؛ اگر مصیبتی بزرگ برای افغانستان شده است، ترفند دیگری به ابعاد آن می افزوده است. این شیوه ی فریبنده و آسیب زا را زمانی میتوانیم بیابیم که دشمن دانش و علم، از گشایش و  داشتن مکتب گپ بزند و دانشگاه را باز بگذارد. اما در آنجا، درس و فراگیری موضوعی را موقع نمیدهد که حد اقل، فکر واندیشۀ جاهلانۀ حاکم را زیر پرسش ببرد. در این مدرسه ها، مکتب ها و دانشگاه ها، سعی  بر این است که پذیرنده گان و ادامه دهنده گان راه و رسم حکومت دینی با قرائت طالبی تولید شوند. حتا پیرامون دختران و زنان باید در نظر داشت که دستگاه های سرکوب و جهالت گستری، غافل نیستند که از آنها استفادۀ جهالت گستری نمایند. در این پیوند است که اگر مطالبه می شود که دختران و زنان حق درس و کار را دارند، نباید چنان تلقی شود که به هرشرطی و در پرتو هر نوع آموزشی مکتب بروند. مطالبۀ درس خواندن برای دختران، موازی با نیاز عصر و زمان، خواهان آموزش دانش و فراگیری علوم است، نه کتاب های تاریک کنندۀ ذهن و اسیر سازی زن. اسیر سازی زن که از تبعیض جنسیتی مرد پسمانده، عقب نگهداشته شده و محروم از علم و دانش ناشی می شود، افزون بر اینکه ستم و جفای بزرگ در حق نصف نفوس جامعه است، نقش مثبت و همراه با آگاهی دادن مادر به فرزند را در نخستین کانون ها یا مهد پرورش نخستین آسیب جبران ناپذیر میرساند.

 در راستای چنین اقدام پرمخاطره، گروه طالبان به منابع و ذخایری، مانند زبان فارسی وسایر زبانهای دارندۀ ملیون ها گوینده، هجوم تبهکارانه می برد. این زبان سیری از رشد فکری انسانها را در حوزۀ نظم و نثر و دانش های متنوع، مانند بسا زبان های دیگر در سطح جهان، در اختیار انسانها نهاده است. گوینده گان، نویسنده گان و شاعران پشتو زبان  کشور، با موجودیت و استفاده  از ظرفیت هایی که زبان فارسی دارا است، بهره گرفته و تعدادی آثار متنوع ومتعدد را آفریده اند. سمت دادن نسل دیگر به سوی دشمنی با زبان های دیگر و از جمله زبان  فارسی، برای هموطنان پشتو زبان نیز بسیار زیانمند است. اگر تحلیل سیاسی و واضح شدن ماهیت پاکستانی کردن افغانستان از سوی طالبان را هم در نظر بگیریم، این پروژۀ فارسی ستیزی، عاقبت بسیار ناخوشنایندی برای زبان پشتو نیز در قبال دارد. عاقبتی که فراگیری  زبان پنجابی را تحمیل خواهد کرد.

  این اقدامات و رفتار نابخردانه در برابر همه کوشش هایی قرار می گیرد که عصر و زمان آرزومند خدمت به انسان با دانش و آگاه است.

فرهنگ احترام وبی حرمتی جاهلانه

سطرها و برگهای نخسنین این نوشتار را در نظر آوریم که محمود طرزی از موضوع با اهمیت سواد داشتن، توان خواندن و نوشتن و آگاه شدن از لهجه های محلی زبان ها و مشخصاً زبان فارسی را منظور داشت. طی گذشت زمان، تأمین روابط  افراد متعلق به اقوام و ملیت ها، انتشار کتاب هایی پیرامون اشعار وضرب المثل های عامیانه، نقش رادیوها و تلویزیون ها، چنان آرزومندی را تا حدودی تحقق بخشید. اما از سوی دیگر، پسرفت های فرهنگی بی مانند با سپردن قدرت به گروه طالبان، مصیبت سزاوار اندیشه وتشویش را بیشتر ایجاد کرده است.

اکنون آتش ستیز با زبان فارسی، اشغال مناطق فارسی زبان و دیگران از سوی مظهر جهل، دورنمای خانمانسوزی را در چشم انداز میگذارد.

راه خردمندانه این برداشت و طرح میتواند باشد که تصامیم نا بخردانۀ طالبان محکوم شده و به دارنده گان زبان های مختلف و همچنان گویش های متنوع احترام نهاده شود. هیچ زبانی را بر زبان دیگر نباید تحمیل کرد. نباید رشد یک زبان را منوط به محدود نمودن و تجرید زبان دیگر نمود. احترام و مدارا با زبان های موجود دریک کشور، حاکی از احترام به انسانها وانسانیت است.

ازینرو دو موقف در برابر هم قرار می گیرند: رعایت فرهنگ احترام و یا بی حرمتی فرهنگی و تن دادن به جهالت!

***

منابع

  • لطیف ناظمی تارنمای صدای آلمان ع
  • محمود طرزی. مقالات. ص 741. کابل 1355. جمع آوری وترتیب: دکتر روان فرهادی. به اهتمام سخیداد فائز.موسسۀ نشراتی بیهقی.
  • منبع بالا
  • منبع بالا
  • میر غلام محمد غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. کابل. چاپ نخست 1346. ص725
  • منبع بالا. ص 721
  • مقالات ص 741. سراج الاخبار- قوس سال 1296 خورشیدی
  • م.غ.م. غبار . افغانستان درمسیر تاریخ . چاپ نخست. ص 708
  • مقالات طرزی ص744
  • ” ”           “

زمان نگارش: هامبورگ. اول اگست. 2024 ع

16 ژوئن
۱ دیدگاه

باغِ خیال

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 26  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 16 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

باغِ خیال

 

 دیشب   در   آسمانِ    دل   انگیز  خاطرم

نقشِ او چون شهاب، خطِ زر کشید و رفت

 قُریِ  مهر  ز  باغِ   وفا   بال   و   پر  گرفت

 از شاخه  های سبزِ  خیالم  پرید  و  رفت

 آن مرغِ عشق که جای در اعماق سینه داشت

 از   آشیانِ   گرمِ  دلم ،  پر کشید  و  رفت

 من   باغبانِ     غنچهُ     امید      و     آرزو

 او حرمت  و   صفای  دلم  را ندید  و رفت

 چون   سایه   ناپدید  شد  اندر  خمِ  نگاه

 مانندِ  اشک  از  مژه هایم   چکید  و رفت

چون   بگذرم  ز باغِ خیال  اش  ، نظر کنم

 بر شاخه های گل که برایم  نچید و رفت.

 مريم نوروززاده هروی ۱۴

فبروری ۲۰۲۵ میلادی

 از مجموعهُ”پاییز “

 هلند.

 

 

16 ژوئن
۱ دیدگاه

کشتی آرزو ها

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 26  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 16 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

کشتی آرزو ها

 

چراغ عشق رساند
تو را به آزادی
ای زن زاده شدی با عشق
چراغ روی تو روشن
سازد منزل را
پلنگ چشمانت صد پاره کند
دل را
یک کهکشان لانه‌ی امید آوردی
با آمدنت
یک جهان فانوس روشن
در زندگی ماندگار با قصه های
بی پناه در قله های آرامش
لبریز کردی
کشتی آرزو ها غرق موج دیدار تو
در بحر بیکران فراق شدند

عالیه میوند   

فرانکفورت

27 اپریل 2025

 

 

16 ژوئن
۱ دیدگاه

نصیحت

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 26  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 16 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

نصیحت

۱۰۳ الف

 

دست ها سازند  با هم  گر  در و دیوار را

خود خدا  آید   و   تا  آخر   رساند  کار  را

 دل چه رنجانیم از بیش و کم این روزگار

 لاجرم  یک  روز  اندازیم  این   مقدار   را

 چشم اگر زیبا نبیند گل ندارد رنک   و بو

 چشم اگر زیبا ببیند رنگ بخشد   خار را

 یک نصیحت از من بی معرفت  هم گوش کن

 دوست را دشمن مکن آزرده منما یار را

 عقل   باید   چاره ی  کار  خراب  ما کند

 کله گر خام است در دورش مکن دستار را

شکیبا شمیم رستمی

 

 

16 ژوئن
۱ دیدگاه

روز مادر خجسته باد!

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 26  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 16 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

روز مادر خجسته باد!

چشم  و  چراغ خانه  ، لطف  خداست مادر

 راز   سپید   بختی   در   جان  ماست مادر

 در  لحظه‌ های اندوه ،  با ما  بود  همیشه

 با مهر و اشک و لبخند، همراز ماست مادر

 هر زخم را به لبخند ، مرهم نهد به یک دم

 بر درد های   مایان ، هردم  دواست  مادر

 بوی  بهشت  دارد ، نامش   به  لب  بیارم

 زان رو  که  در  دو  عالم گرانبهاست مادر

 هرجا زمین  بخوردم  دستم  گرفت با مهر

 آیینه ی  صفایش ، بس  قد  نماست مادر

 دست نوازشی را کز وی نشانه در اوست

سر چشمه محبت صدق و  صفاست مادر

 در غیبت حضورش کاشانه  گور تار است

 شام    امید   ما   را   صبح  دعاست  مادر

 جنت به زیر پایش ، از  گفته‌ی  نبی است

 زیرا    کلید  رحمت   ، از  ابتدا ست   مادر

هر شب  چراغ  خانه از  روی  اوست منور

 خورشید  پُر  فروغِ ،  اندر  سماست  مادر

 آن کس که قدر او را ، از دل  شناخت حقا

 یابد رضای  حق  را ، چون آشناست مادر

 در سایه اش  بیابی ، آرامشِ   دل و  جان

تسکین  جان خسته ، اندر  شماست مادر

 گر گوهرِ  بجویی ، در  گنج  مهر   او جوی

در کعبه  گاه دل‌ ها  ،  فرمانرواست  مادر

 موجود     با   عطوفت   آموزگار   بی مثل

 مخزنِ  مهر  و  الفت ،  کان حیاست مادر

 گفت «انوری»  اگرچه شمهٔ  وصف او را

در جاده‌  های الفت ،  بی‌ انتهاست  مادر

 انوری فکری

 ۲۶ جوزا ۱۴۰۴

پنجشیر – افغانستان

 

16 ژوئن
۳دیدگاه

یادگاری از روزگاران شیرین

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه 26  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 16 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

یادگاری از روزگاران شیرین

در سال ۱۳۸۶ خورشیدی، در یکی از روزهای مملو از خاطره، شخصی از دفتر «بابای ملت» به خانه‌ی ما قدم رنجه فرمود. او نزد پدرم، شیر احمد یاور کنگورچی، آمد و با احترام تمام گفت:

«شماره تماس ‌تان را می‌خواهم تا به خانم لیلما حسینی، همسر شهزاده محمد نادر ظاهر، برسانم. چند روزی‌ست که به کابل آمده‌اند و در کارته سوم اقامت دارند. 

جویای حال شما شده‌اند و مرا مأمور یافته‌اند تا شما را یافته، فرصتی برای دیدار فراهم آید.»

پدرم، که سالیان درازی از این بانوی بزرگوار بی‌خبر بود، چنان شادمان و متأثر شد که گویی عزیز گمشده‌ای را باز یافته است. 

بی‌درنگ شماره تماس خویش را در اختیار آن فرستاده نهاد.

روز بعد، خانم لیلما حسینی با پدرم تماس گرفتند و قرار دیداری نهادند. 

آن روز، به گمان اغلب، جمعه‌ای بود روشن و پرمهر. 

منزل ما نیز در کارته سوم کابل بود و فاصله‌ میان خانه‌ هایمان، با موتر، بیش از سه دقیقه نمی‌شد.

رهسپار منزل‌شان شدیم.

 آنگاه با پذیرایی‌ شاهانه، ولی برخاسته از دل‌ های پاک و ساده‌دلانه، روبه‌ رو گشتیم. 

خانم لیلما حسینی با چشمانی پر از مهر، دستان پدرم را بوسیدند و پدرم، با چشمانی نمناک، دستان ایشان را بوسه زدند.

با لهجه‌ی شیرین هراتی و زبانی سرشار از مهر و ادب، بارها و بارها گفتند:

«شیراحمد جان، برادر عزیزم… 

شکر خدا که زنده ماندیم و دیدار تازه شد.»

ساعاتی طولانی از آن روز را در گفت‌ وگو و بازخوانی خاطرات دیرینه گذراندند؛ 

از روزگار وطن، از حضرت اعلیحضرت محمد ظاهر شاه، از جناب میر حیدر حسینی، و شهزاده محمد نادر یاد کردند.

 من ، خاموش و شگفت ‌زده ، تماشاگر و شنونده‌ی این دیدار پربار معنوی میان خواهر و برادری معنوی بودم.

در پایان، با اجازه‌ی هر دو بزرگوار، چند قطعه عکس به یادگار گرفتم.

 پدرم نیز همان‌ جا، با طبع سرشار شاعرانه‌اش، رباعی‌ای زیبا بداهه سرود و با خطی خوش تقدیم آن بانوی گران ‌مایه کرد.

شایان ذکر است که خانم لیلما حسینی در زمان سلطنت، استاد مادر گرامی‌ام بودند و مادرم تا صنف هشتم، شاگرد وفادار ایشان بود.

و در تاریخ ۳۱ می ۲۰۲۵ میلادی که برابر میشود

۱۰ جوزا ۱۴۰۴ خورشیدی

۲۳ ذی‌القعده ۱۴۴۶ هجری قمری

 

با اندوهی سنگین و ناباورانه، از صفحه‌ی فرزند گرامی‌شان، شهزاده مصطفی ظاهر، خبر رحلت آن بانوی فرزانه، عفیفه و خدمت‌گذار صادق میهن را دریافتم. 

این خبر، قلبم را لرزاند و غمی سنگین بر جانم نشست.

از درگاه پروردگار یکتا، برای روح پاک، نورانی و پر آوازه‌ی آن بانوی شریف، طلب آمرزش و آرامش ابدی می‌نمایم. 

همچنین، برای بازماندگان محترم‌ شان، صبر جمیل و اجر جزیل آرزو دارم.

إنا لله و إنا إلیه راجعون

اللهم اغفر لها وارحمها وأسكنها فسيح جناتك

با نهایت اندوه و تأثر

 

نویسنده: احمد محمود امپراطور

کابل/ افغانستان 

۱۴۰۴ خورشیدی

 

15 ژوئن
۳دیدگاه

شتاب

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 25  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 15 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

شتاب

 

تو در شتابی تا یادهات

در دیواره های فکرم بیرنگ شوند

و از خاطره ها جدا

و در دل ها ناپیدا

و من با قلم هام

هنوز ترا در نفس های خانه ام

نقاشی می کنم

با مهر و صمیمیت

 ما دو قصه ای ناگفته خواهیم ماند

و تا قرن ها

بگوشی نخواهیم رسید

مگر در قصه های پر مهر کوچی های بی سرزمین

در پس کوهای سبز

و درختان پر نور آن سرزمین

که در شاخه هایشان بجای برگ

ستاره می درخشد

و در جویبارش به جای آب

اشک های عاشقانه ام جاریست …

 

هما طرزی

نیویورک

 8 جنوری 2024

 

 

 

15 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از محمود طرزی (قسمت دوم)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 25  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 15 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت دوم :

در آیینه ی این بیت های مردمی

اکنون( سال 1403 خورشیدی) با گذشت 107سال از نبشته ی طرزی و تبصره های او، فریادهای اجتماعی تاریخی را از آن می شنویم. چهره یی از رویدادهای تاریخ را با شفافیت در آن می نگریم. از سینۀ دردمندِ انسان لاغراندام، نماد زجر دیده گان استثمار شده، فغانی را می شنویم که بازخواستگری نداشته و از دست ظلم وستم و مالیه ستانی طاقت سوز به سوی خدا روی آورده است. اینجاست که از منظر نیاز و دسترسی به ویژه گی نهفته در فریادهای اجتماعی آن، فریاد محلی- ملیتی و تاریخی آن نیز بازیابی وشناختنی می شوند.

سینۀ قاقروق شده، نماد لاغری، فقر و مظلومیت است. آنچه را “روده قاق” نیز گویند.

 به یاد بیاوریم که در سالهای پیش، هنگامی که آقای محقق بر اشرف غنی می تازید، غنی را “روده قاق” نامید. هرچند گمانی برجای نتواند بماند که اشرف غنی روده چرب” بود، اما تصور میشود که محقق از کاربرد”روده قاقی” او، کله خشکی و بی مغزی او را منظور داشت.

سینۀ قاقروق شده، دق دق میکند. این اصطلاح “دق، دق” توصیف صدا است. صدایی که با تماس ابزار و اشیأ، مانند باهم خوردن ظروف ویا هرچیز منجمد دیگر با هم، ایجاد می شود. در این بیت، از ناداری و ناتوانی انسان حاکی است که تنش خشکیده است.

این بیت ها از آنجا در مناطق وسیع هزاره نشین کشور، جایی در دل مردم مواجه با ستم و بهره کشی، یافته اند که از زنده گی  آنها سخن داشته و با زبان قابل فهم وعامیانه سروده شده اند.

 مستند است کارمندان و ناظران حکومتی، آنانی که با تن لاغر مامور می شدند، اما چندی بعد با تن فربه و چاق برمی گشتند، صاحب اندوخته های بسیار می شدند. ضوابطی میان این فربهی و آن “سینۀ قاقروق” ارتباطی را ابراز می کند. عُمال حکومتی بدون هیچگونه حقی، افزون خواهی و گرفتن اندک بخور ونمیر میسر نزد مردم را در پیش می گرفتند. پیش از آنکه “موصلاتش” به سوی قریه ها بروند، نخست به وسیلۀ یک تن از عساکر حکومتی پیغام آماده گی برای مالیۀ محصولات را می فرستادند. “موصل”، “ماصل” که صورت شفاهی- لهجه یی “محصل” است، حصول کنندۀ محصولات و آنآنی را می گفتند که خبر آمدن مالیه ستان ها را می آوردند. همچنان به عساکر و مامورین حکومتی نیز گفته میشد که ورقی یا مکتوبی در دست داشتند و برای خبری از حکومت به مردم، یا جلب آنها به حکومت محل به سوی مردم میرفتند. “موصل” گاهی از طریق ملک قریه و زمانی هم مستقیم به منزل”جلبی” ها میرفت. مکتوب آنها  را حواله و شخص دارندۀ آنرا حواله دار می گفتند.

راویان حکایت می کنند که این “ماصل”،”موصل”، چنان با دبدبه وارد محل مورد نظر می شد که گویی، شخص حاکم و یا حکمران وارد شده است. عزت شدن ومهمانداری دیدن، دریافت رشوت و تحفه، بخشی از مطالبات “موصل- ماصل ، محصل” بود. هرگاه پای “جلبی” یا جلب شده به حکومت محلی میرسید، به میزان واندازۀ پول رشوت وانسان آزاری افزوده می شد.

در مناطق هزاره نشین کشور هم نخست “موصل” های حکومت، خبری را به مردم انتقال میدادند که برای دادن مالیه، آماده باشند. بعد در وقت معین”موصلات” میرسیدند. اما با چگونه رفتاری:

با قار(قهر) وغضب، “غُــر” میزدند، آن چنان که حیوانی به غضب آید. و “وقره ابلق موکنه” چشم های خود را سیاه وسپید میکردند. ترساندن با چشم ها، همواره بزرگ نمودن و گرفتن ژست های ترساننده را حاکی است که سیاهی و سپیدی  آن بیشتر اشکار می شود.

از آنجایی که بیشترین آرزومندی حکومتی ها از مردم هزارۀ کشور، گرفتن روغن بود و روغن مشهور به روغن صاف یا روغن زرد آنها شهرت بسیار داشت، حکومتی ها فشار بیشتر را نیز بالای مردم برای دریافت روغن صاف و در کنار آن مالیۀ جنسی گندم وجو می نهادند. وقتی مردم مظلوم با عذر و زاری از نداشتن روغن صاف سخن گفته اند، “موصل” که گوش شنوایی برای شنیدن آن نداشتد، چیغ میزد که “غلغل”(غالمغال، سر وصدا) نکن. زیرا برای او بسنده بوده است که صدای “بق، بق “بزکی را شنیده است.

 این است که این بیت در فراسوی نیت و منظور محمود طرزی که جلب توجه به ویژه گی های لهجه یی زبان فارسی بود، بر بال و شانۀ درد آمیزش، برای ما پیامی تاریخی فرستاده است که از روزگارطاقت سوز آن مردم آگاهی بیابیم.

پیشتر گفتیم که درد نهفته در این بیت ها و تصویر اوضاع مردم آزارانه اش مستند هم است. این هم گواهی تاریخی آن:

«عوارض ومالیات دولت گوناگون بود وبا زور محصل از مردم گرفته می شد…

چون پای ملک وارباب بین مالیه دهنده و دولت وسیط بود، مقداری هم حصۀ شخصی آنها می شد. دفاتر تحصیلداری در پایتخت و ولایات بر جان و مال مردم مسلط بودند…

مامورین بزرگ دولت غله و علوفه کار آمد خود را به قیمت معینه بسیار نازل در عوض معاش خود بالای مالیه دهان دور دست حواله می گرفتند… آنگاه توسط محصلین مسلح، اشیاِ حواله شده گی را از مردم تا خانۀ خودمیرسانیدند ویا پول قیمت آنرا چندین بار بیشتر نقد میگرفتند…

در سال 1911 نرخ روغن در بازار کابل فی سیر 15 روپیه بود نایب السلطنه( سردار نصرالله خان، پسر امیر عبدالرحمن و برادر امیر حبیب الله خان “سراج الملة والدین”- چراغ ملت و دین- هفت هزار روپیه از معاش خود را عوض خزانه در بهسود حواله گرفت و در عوض آن روغن به نرخ تقریباً رایگان جمع کرد. این وقت حاکم هزاره جات سردار محمد اکبرخان بود  و دراین موضوع دفتر خانه گی نایب  السلطنه، علی احمد خان آقا و مرزا عبد الرحیم خان نامۀ ذیل را به سردار نوشتند:

“…عوض تنخواه(معاش) عالی ما، کارکنان حضورعالی ما به جهت خریداری روغن زرد، مصارف کارخانۀ طباخی ما، اسمی دفتری بهسود حواله و برات حاصل نموده اند… سررشتۀ خریداری روغن مذکور را بدرستی  و قیمت مناسب خریداری نموده… ارسال میدارید که خاطر جمع شوم. انشاءالله تعالی. در فرستادن روغن ساعی باشید که بزودی و روغن خوب برسانید.فقط.”

این روغن از بهسود تا کابل بالای مردم رسانده شده و تحویل”کارخانۀ طباخی نایب السلطنه گردید.» (8)

ادامه دارد …

15 ژوئن
۱ دیدگاه

خزانِ زندگی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 25  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 15 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر: زنده یاد استاد صابر هروی .  فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

 

خزانِ زندگی

 

نو جوانی در غم و در حسرت و سودا گذشت 

همچو  باد  صرصری  کز  دامن  صحرا گذشت 

کی رسد آیا  به دستم  دست تو  ای دلستان 

وعده  وصل  تو  از  امروز   و  از  فردا  گذشت 

بهترین   ایام  عمر  و   شادمانی    های   من 

گه به صلح وگه به جنگ وگه به استغنا گذشت 

منزل   صد   ساله   پیمودم   به   امید  وصال 

در خیالم تا  خیالت  ای  پری   سیما  گذشت 

شد خزان   زندگی  ، هشدار   ای   ناز آفرین 

(فرصت نگذشته ات پیش ازگذشتنها، گذشت) 

صبحدم میگفت درویشی که دوش ای منعمان 

خواب خاکستر نشین و قاقم  و  دیبا گذشت 

کو قباد؟ وکو کیامرث؟ و چه شد؟ بهرام گور ؟ 

بگذرد   آنچه   که   با اسکندر  و  دارا گذشت 

از تلاتم   های   موج اشک  من  غافل چرا ؟ 

کی دوان بی زورق از امواج این دریا گذشت 

از    برای      خاطر     ناز    آفرینت    عاقبت 

( صابر )   آواره ات  از   راحت  دنیا  گذشت . 

صابر هروی

پروان عقرب ۱۳۳۸

 

15 ژوئن
۳دیدگاه

 دردِ هجران

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 25  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 15 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 دردِ هجران

 

سـوخـتـم من خا لـقـا! ازدرد هـجــرا ن سـوخـتـم

از فرا ق خا ک  پا کــم ، مُـلـک افـغـا ن سـوخـتـم

سوخـتـن بهتـر بـود ازشـــا دی ام درمُـلـک کـُـفـر

گـر بظاهــرخـرمـم ، لـیک ازدل و جـان سـوخـتــم

مـرگ با دا،آ نکــه در دل ، نـیـسـتـش  حُـب وطـن

در د یـا رغـیــر ، مـن ازیـا د  جــا نـا ن  سـوخـتــم

تا بکی مُـلکـم بـد یـنـســا ن،زیرظـلـم ظـا لـمـا ن

ازجـفـای ظـا لـمـا ن و  جـــور دورا ن ســوخـتــم

نا مسـلـمــانا ن جـا نی، بـا شـعـا رحـفــظ د یــن

کــردویـران کـشـورم، کـزد یـن ایـشا ن  سوخـتـم

حرص دالـر، بـرد  دیـن  احـمـدی ، ازیــا د شــا ن

ا زجنا یت هـا ی شا گـردا ن شـیـطـا ن سوخـتـم

آ هــوان مـیهـنــم  رم  کــرده انــد ، در هــرطــرف

مـن بـیـا د نــرگــس چـشـم غــــزالا ن سـوخـتــم

سوخت کا بل، هم هرات وبــا میــان وقـنـدهــا ر

لالــه سـان داغـم بـدل،زشـک یتـیـمان سـوخـتــم

حـیـدری صبـرخــدا کـن،عا قـبـت  وصلی رســد

تا نگــوئی دیـگـرش، کـزهـجـر یـاران سـوخـتــم

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۲۴ می  ۲۰۰۵

 سید نی – آسترالیا

 

 

 

 

 

 

 

15 ژوئن
۱ دیدگاه

مهر پدر

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 25  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 15 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

مهر پدر

دستت  پدر ببوسم  و سر هم  به  پای تو

میخواهم آنچه  خوب جهان است برای تو

آموختی  حرف   به  حرف  درس زنده گی

قربان  مهر و   ا لفت  و   قلب  صفای   تو

حرف ترا   به  جان  و  به دلم میکنم قبول

رازی  ز  من  شوی  و  بود گر   رضای  تو

کوشیدی روزوشب که شوم  مرد  روزگار

قربان   مهربانی   و   لطف   و    وفای  تو

قدتت  خمیده   گشت  ز خدمت  برای من

نازم  به این  محبت   و   مهر  و   وفای تو

باشد  هر آنچه صوت  دل  انگیز  در جهان

روح پروراست به گوش دلم هر صدای تو

محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
۱۴ جون ۲۰۲۵ میلادی

14 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از محمود طرزی (قسمت اول)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه 24  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 14 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت اول :

 فهرست موضوعات

  • در آیینه ی چند سخن و چند شعر از محمود طرزی
  • در آیینه ی این بیت های مردمی
  • پیشنهاد طرزی در باره ی آگاهی از لهجه های محلی
  • چرا تاکید بر این موضوع
  • نه! به مکتب های دانش ستیز
  • فرهنگ احترام و بی حرمتی جاهلانه
  • منابع

 در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از

محمود طرزی

اشعار و نکاتی که در پایین می آیند، تاکید و تاییدی اند بر آن بخش از سخنان شخصیت چند بُعدی، محمود طرزی که مُهر ونشان نهادن ویژه گی های محلی در شعر را طرف توجه قرار داده بود.

شایان یادآوری است که طرزی یکی از معروفترین چهره های سیاسی و ادبی، به ویژه در حوزۀ تأثیر نهادن از راه برگردانی، نوشتن چندین کتاب و مهمترین عنوان های جریده ی سراج الاخبار است. دقیقتر آن: او« انديشمند بود، نويسنده بود، شاعر بود، مترجم بود، سياستگر بود، دولتمرد بود، معرف ادبيات مدرن بود، بيگانه ستيز بود و فراتر از همه متجدد و هماورد جويي عليه سنت گرايي بود.»(1)

 اما  نباید فراموش نماییم که او مانند هر ادیب و دانشمند و متفکری، به گفته ی پیشینیان ما، جامع الاطراف و جامع الکمالات نبود. اشتباهاتی که از او سرزد از نارسایی ها و نابسنده بودن اطلاعات او ازجامعه شناسی، نقش زبان ها و سیری که جامعه ی دارنده ی اقوام به سوی ملت شدن طی کنند، در آن برهه از تاریخ حاکی است. زمینه های پدید آیی، شکل گیری و حفظ چنان اشتباهات را در پیوندهای اجتماعی محدود و سنتی زمان نگارش نوشته هایش میتوان سراغ گرفت.

آنچه در سطرهای پایین می آید، یادآوری از سعی او است برای جلب توجه خواننده گان سراج الاخبار به سوی سطح عامیانه. تاکیدی است برای درک سطح عوام و تنوع لهجه ها و شیوه های رنگارنگ زبان فارسی و با پیشنهاد ارتقا.

نخست از برداشت طرزی می آغازیم که با این سخنان مقدمه گرفته است:

«مقصد عاجزانۀ ما از نوشتن مقالۀ “اشعار ملی” این است که نظر (و) توجه قارئین کرام خویشتن را به سوی اهمیت زبان قومی و ملتی خود معطوف نمائیم که ترکیب  زبان فارسی ملتی از چه گونه لهجه ها وشیوه های رنگارنگی تشکیل یافته است.»(2)

در ادامۀ چنین نظری، برداشتش را تعمیم میدهد و به درستی  وارد قلمرو زبان پشتو می نماید: «و این متنوع یعنی رنگارنگی لهجه ها و شیوۀ زبان افغانی ( پشتو. ن. مهرین) قندهار هیچگاه به شیوۀ زبان ننگرهار نمی ماند که در آن خصوص مبحث جداگانۀ مستقله از یک نقطۀ نظر دیگر محاکمه نمائیم» (3)

طرزی با نشان دادن بیت هایی از  کلیم همدانی، توضیح میدهد که عوام سواد نیاموخته، از درک مقصد ومدعای یک غزل آبدار معنی دار عاجز میماند:

فصل گل روی تو جوان ساخت جهانرا

حسن  تو  برون  کرد  ازین  باغ خزانرا

مژگان   تو   خنجر    برخ   ماه  کشیده

ابروت   زده   بر سر  خورشید کمانرا …

پس از آن، با آوردن نمونه هایی از شعر فارسی در چند محل، ویژه گی های بومی، محلی  وملی آنها را با ساختاری در لهجه های رایج نشان میدهد که زودتر درک میشوند. اما آنجا که به ویژه گی محلی ارتباط می گیرد، برای مناطق دیگر فارسی زبانها ناشناخته است. 

مثال هایی را که طرزی آورده است، همچنان نتیجه و ارزیابی از آنها، حتی امروز با گذشت بیش از یک سده، به قوت خود باقی مانده اند. پیشنهاد های طرزی و علت پسمانی و تحول نیافته گی را در پایان موضوعات مطرح شده می آوریم.

طرزی نخست این شعر را از صاحبداد کوهستانی می آورد:

بلبــل ارباتو کند دعوی  شیرین سخنی

سرکـَنی، بال کـَنی ، لایق غولک زدنی

گـر سرت  درد  کنـد ، خیل  ملا  نگذارم

بــه رخت  چــف  کـَدنی ، کـف  کـُـدنی

سرو  اگـر  ناز  کنـد  ، با قد  تو ای  دلبر  

سر زنی، بیخ زنی، لایق آتش کــدنی

بَرُخ لاله رخان شب همه شبصاحبداد” 

ببینـی و ببینـی، یکــذره پلـک نــزنی  (4) 

در شعر بالا، عناصر مروج و لهجه ی زبان فارسی ویژه ی شمالی– کوهستان و مناطق مجاور، جلوه ی بارز دارند. از اینرو چنان که برای مردم آن محل میتواند روان آشنا، دلنشین و پذیرنده باشد، در مناطق دور افتاده ی دیگر از مردم فارسی زبان، آن شناسایی و پذیرنده گی را در سطح کوهستان نتواند داشت.

در این راستا، آنچه فراسوی منظور اصلی و با اهمیت طرزی این اشعار را طی بـــعُد زمان جذابتر می نماید، مضمون و محتوی اجتماعی نهفته در آنها است.می بینیم که در آیینه ی این شعر، سخن دیگری هم قد برافراشته که سزاوار توجه جدی می شود:

گـرسرت درد  کنـد ، خیل  ملا نگـذارم

بــه رخت چــف کـَـدنی ، کـف کــَـدنی

شاعر از یک واقعیت میسر تلخ تاریخی- سنتی، اما ناخوشایند، سخنی را درمیان می آورد. آن سخن از سوی عاشق، موقع ندادن به ملا است که نباید بیاید و در کنار بالین معشوق او بنشیند، “چف” کند و با دهان کف کرده، دعاهایی را بخواند. اگر سایر صفت ها را هم بیفزاییم، نباید برای معشوق او، تعویذی بنویسد و بگوید که در کجای بیمار ببندند. زیرا عصری فرا رسیده بود که مردم عقب نگهداشته شده، از جهان دیگر و از جمله از ابزار علمی برای کاهش و مقابله با بیماری ها آگاهی می یافتند. بازتاب گسست از “چف وکف” ملا در شعر صاحبداد کوهستانی، نشان میدهد که چنین آگاهی اگر در سراج الاخبار، آنجا که روشنگران  این سخن را نیز می گفتند: عصر تیلگراف و خط آهن است، طنین تکاندهنده داشت، در دهات نیز چنان شمع ها روشنی میدادند. همچنان که در نشریات پنهانی می سرودند که:

نور  بیداری    جهانی    را   گرفت

خواب غفلت ای حریفان تا بکی (5)

ویا  بر پسمانی ها می خروشیدند و به مخاطبان پیام میدادند:

ای ملت از برای خدا زودتر شوید…(6)

بیت های صاحبداد کوهستانی توضیح میدهند که آگاهی نپذیرفتن “چف و کف” ملاها، که سرتاسر کشور را به عنوان همه کاره و از جمله دارندۀ قدرت مداوا در انحصار داشتند، در کوهستان صاحبداد راه پیموده بود.

عصر خط آهن و تیلگراف، پایان یابی کاروان های شتری و حیوانی را اگر دیگران می سرودند، آنانی که روی به پذیرش دانش و علم داشتند، با نپذیرفتن “چف وکف”این نماد سنتی و نه کارساز و مداواگر، در شعر سادۀ تغزلی پیام زیبایی را در گوش معشوق و درواقع به گوش پذیرنده گان تمدن و گسست از سنتی که عمرش به پایان رسیده بود، می آویخت.

                                                          *

محمود طرزی، پس از آوردن بیت های صاحبداد کوهستانی، وبیتی از خواجه محمد سیالنگی که با مطلع “سرخُ سفید دمدم خوبانمی” آغاز می شود، این برداشت را مطرح میکند که:«انصاف بفرمائید! هرگاه هزار گونه شعرهای آبدار خواجه محمد سیالنگی یا صاحبداد کوهستانی را در پیش یک هزارۀ وطنی افغانی(افغانستانی) بخوانیم، ایا بدرجۀ شعر ذیل یک تأثیری  برو خواهد بخشید؟ نی، نی! آن اصطلاحات و کلماتی که آنها در شعر خودشان استعمال کرده اند، در نظر رفیق هزاره گی ما، بیگانه وناشناس می آید. بلکه کلمات و الفاظ این شعر(شعرپایین) بر طبعش گوارا و بر حسیاتش لذت پیرا می شود:

ای خدا، سینۀ مو قاقروق شده، دق دق موکنه

ناظر    از   ما    طلب   مال  ،  به  نا حق  موکنه

موصلاتش    ز  سر  قار   و   غضب   آمده   بود

غُر  زده ،  فش زده ، و  قره   ره   ابلق   موکنه

موگومش : روغون  صاف و جو و گندم ندوروم 

موگه غلغل تونکو، بوزک تو بق بق موکنه. (7)

در تایید آن برداشت می بینیم که دراین بیت ها، اصطلاحات و لهجه ی فارسی مردمان هزاره ی کشور تبارز دارند. هرگاه این بیت ها را به ویژه در آن زمان و در اوضاعی که ارتباط اجتماعی، آشنایی و تبادل سخن میان مردمان کشور اندک بود، در نظر آوریم، برای مردم کُهدامن و کوهستان مأنوس و آشنا نبوده و در ایجاد احساس آنها نیز، میزان تأثیری را که بر خود مردم هزاره ی کشور دارا بود، نداشته است.

اندکی یادآوری می شود که در زبان گفتاری – شفاهی لهجه ی هزاره ی زبان فارسی، واو(و) در جای یا(ی) نشسته است:

میکند ( موکنه)

می گویمش ( موگومش)

واو (و) در اینجا  و در موارد دیگر در جای الف می آید: ندارم- ندوروم

اما در زبان شفاهی  و در همه لهجه های متنوع فارسی، پسوند هـا(ه) وظیفۀ دال(د) را انجام میدهد: مانند: میتواند ( میتانه – موتانه)

ادامه دارد …

13 ژوئن
۱ دیدگاه

سرود ترا

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه 23  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 13 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

         سرود ترا

 

من انگشتری از نگین صدای خروسان بسمل

که آوازشان را به خورشید بستند

به گنجینه ی دل نهان کرده دارم

چه دانی که این آفتاب سحرگاه امروز 

همان آفتاب سحر گاه دیروز مرده ست 

شبانی که پیوند دیروز و امروز را گسستند

هزاران چراغ تپش را

                       ز دلها ربودند

چه دانی کدامین تپش

آفتاب مرا تا هنوزم به عصیان خود

                     نهان کرده دارد؟

بیا دست خود را

در آوای دل آتشینم نهان کن 

که جاری شود در تو خورشید آوازه خوانی

 که در سایه های گریزان تردید 

هنوزم سحر را به لب می سراید 

بیا دست خود را به انگشتری خوشنما کن

کزان عشق آبادگر

                 بربادگر

                      جلوه دارد.

بیا دست خود را به گنجینه ی قلب من آشنا کن

که من لحظه ها را

با تپشهای فریادیی قلب خود

                              گره بسته ام.

بیا تا سرود ترا سر کشم

چون شرابی

که در رگ رگ آدمی

غم خفته ناگفته را

به وسواس تا واپسین وسوسه

جستجو می کند

و با پرسش بی صدای نگفته

شستشو می کند.

گفتگو می کند.

 

فاروق فارانی

 اپریل ۱۹۹۲

 

 

 

 

 

 

 

 

13 ژوئن
۱ دیدگاه

جنگ مذهب

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه 23  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 13 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار . شاعر: زنده یاد استاد صابر هروی

جنگ مذهب 

ای مدعی فگنده ای ما را بجان هم 

ما را نموده  تفرقه ات دشمنان هم 

سنی و شیعه، ازبک و افغان ، هزاره ها 

بودیم  قرنها  بوطن   دوستان  هم 

دین و خدا  و  قبله و  قرآن ما یکی 

ما را نبود فرق و  تباعد  میان  هم

مذهب نبود حائل توحید  و عزم ما 

ما سنییان هم بودیم  و  شییعان  هم 

سمت و نژاد و قوم و زبان در میان نبود 

چون آشنا بدیم  بفکر  و  زبان هم 

با هر زبان و  لهجهٔ  غمخوار هم بدیم 

کی میزدیم مشتِ  جدل  در دهان هم 

ما را  نمی فکند  بهم  رهبران  ما 

بودیم شریک واحد سود و زیان هم 

هشدار بیش  ازین  نتوانی  زهم جدا 

هستیم گوشت و خون و رگ و استخوان هم . 

 

صابر هروی