۲۴ ساعت

آرشیو می, 2025

25 می
۵دیدگاه

در تخیل  بوسه  از  نیلوفرت . . .

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه  ۴  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۵ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

در تخیل  بوسه  از  نیلوفرت  . . .

در تخیل  بوسه  از  نیلوفرت بر داشتم 

از انار و سیب و لیموی ترت بر داشتم

با حریر عشق پیچیدم ز سر تا  ناخنت

از حریم شوق جامِ شکرت  بر داشتم 

کردم انگشتان خود در لای  گیسویت  به عشق 

بوسه ها از دیده ی جادوگرت بر داشتم

با نفس سحرت نمودم با سخن رامم شدی 

با محبت بیخود و ز آنسوترت بر داشتم

بحر جوشان تلاطم  بودی  و پر ماجرا 

با فنی تردستی موج گوهرت بر داشتم

در فضای عالم دیگر شدم بی باده مست 

عطر فردوس برین از پیکرت بر داشتم 

سخت پیچیدی توهم ای شوخ بی پروای من

 در جنونستان هستی محشرت بر داشتم

آنچه در پندار محمود آمدی اینگونه بود

نامه را از روی میزی دفترت بر داشتم 

—————————————

سه شنبه ۰۴ جوزا ۱۴۰۰ خورشیدی

 ۲۵ می ۲۰۲۱ ترسایی 

احمد محمود امپراطور

 

25 می
۱ دیدگاه

نمک در زخم

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه  ۴  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۵ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شرل بنارد، همسرخلیل زاد خائن، نمک بر زخم ها می ریزد، اما اعتراض برخود را فراموش نکنیم.

خلیلزاد و همسرش مانند همه خائنان طالب دوست، وظیفه دارند که جنایات ننگین و وحشت آمیز طالبان را با دروغ و دیده درایی پنهان کنند. “شرل بنارد “منفور و خائن، پیش از دوباره آوردن طالبان نیز وظیفه ی قباحت زدایی از این گروه جنایت پیشه را انجام می داد. گاهی سخنی می گفت که شوهرش برزبان نمی آورد. اما وی اسرار هویدا می کرد. همسر اشرف غنی نیز یگان بار چنین کرد.

پ.ن: عکس را از تربیون گرامی نواندیشی گرفته ام.

هنگامی که ملیون ها انسان از ظلم وستم، از گوناگون تبعیض ها و جنایات بی مانندی که طالبان اِعمال می کنند، به شدت ناراضی هستند و زخمین، گمانی برجای نتواند بماند که سخنان آخر “ش. بنارد” و در واقع نمادی از خلیلزاد وسایر لابی های وجدان نداشته؛ آزار دهنده ی انسان، انسانیت و مخالفان می شود. اما می خواهم به زمینه های این جسارت خائنانه و دروغ بزرگ توجه کنیم.

تصور من این است که پراگنده گی در ابراز مخالفت و نبود خروشگاه متمرکز- فعال، که به صورت منظم با اسناد ومدارک واقعاً موجود، جنایات طالبان را افشأ کند؛ چنین روی آورد گستاخانه و بی شرمانه ی “ش.بنارد” و دیگران را زمینه می بخشد. در این راستا بسیار سزاوار توجه است که پیش از همه دختران و زنان آگاه و دارنده ی مرز روشن با جهالت و ستم ورزی طالبان، نهادی را که سخنگوی راستین روزگار اسفبار مردم وبه ویژه زنان ودختران باشد، ایجاد کنند. برای این منظور، شخصیت ها ونهادهای موجود و تا حدودی فعال، دور نکات مشترک برای همکاری، نکات میسر و لازم، با وجود سلیقه های گوناگون جمع شوند. توجه زبانهای دیگر، مصاحبه های منظم و بازتاب دادن حقایق، سبب می شوند که “بنارد” و بنارد های همسان او را موقع چنین دروغگویی نمی دهد.

دریافت این اعتراض برخود، بسیار کمک کننده است، نازنین!

 

 

24 می
۱ دیدگاه

گلشنِ عیش

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  ۳  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۴ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی    فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

 

گلشنِ عیش


بیا یکسو گذار ای  ساده  دل ناز و  تغافل را 

مگیر ای حیله گر زین بیشتر از من تحمل را 

خیال   درد  بیدردان   ندارم   خوب   میدانی 

به بی پروایی ات نازم بیا بس کن تجاهل را 

حذر کن از شکست دل که عصیان است بی پایان 

مده از کف چو با او  روبرو  گشتی تعادل را 

بیا ای   نو  نهال  آرزو   در   گلشن   عیشم

مکن بی آشیان از دوری ات بیچاره بلبل را 

مزن بر  هم  سر انجام ،  من  امیدوارت  را

 طلایی موی من بشکسته ئی بازار سنبل را 

چرا بیهوده دائم می کشی  بار ملامت ها

 وفایی نیست (صابر ) بعد ازین خوبان کابل را

صابر هروی

کابل

حمل ۱۳۲۸ خورشیدی

24 می
۱ دیدگاه

هم آواز

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  ۳  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۴ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

صدا   کن   تا  صدایت را جوابی

بگیری      از       لبان     آفتابی

صدا  کن   تا  سرود     تو  بیابد

همآوازی ، غم    آوایی   ربایی

مگو   افسانه   پر   دیو   ظلمت

 مخوان از دین خاموشی  کتابی

 چو کوهی پنجه  بر آفاق میزن

 مشو بر دوش دریا چون حبابی

نهادی در حریم عشق  چون پا 

میا بیرون مگر مست و خرابی

جهان را در  خروش  تازه  بینم 

به بیداری نه در آشفته خوابی

فاروق فارانی

۱۹۹۱

شهر آخن آلمان

24 می
۲دیدگاه

رویاها

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  ۳  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۴ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

رویاها

       به وطنم

رویاهام

رویاهای سبزم

رویاهای خوبم را –

در باغ پاییز گم کردم

در میان برگ های خشکیده غربت

در میان برگ های بی‌ جان

بی‌ بو و به دور از لطافت های بهاری …

رویاهایم هرگز سبز نشدند

مگر در میان

بازوان تنومند یاد هایم

 در دیارم

در آن دور ها

 در آن خوب ها

در آن سبز ها

آه که سالهاست

در باغش قدم ننهاده ام …

هما طرزی

نیویورک

۲۹   جنوری ۲۰۱۵

24 می
۱ دیدگاه

شهروندی بنیاد عملی دموکراسی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  ۳  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۴ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شهروندی بنیاد عملی دموکراسی

شهروندی به مفهوم منتفی امت نیست. بلکه رویکرد عملی از دموکراسی است٬ که در انتقال قدرت به اساس رای از مبانی برابری اجتماعی٬ در همه ابعاد علوم انسانی٬ مطلوب نتیجه داده است. در جوامع سنتی به خصوص افغانستان ترویج برتر جوی دینی٬ شهروندی و اصل برابری را٬ منتفی امتی دین اذعان می کنند. در این تحلیل: ایمان یا تکامل فردی و اخلاق معنوی چون وجدان جمعی جامعه و حقوق شهروندی را٬ به اساس باور داشتن به رب العالمین در برابر روحیه استبدادی چون تنها رب المسلمین دانستن٬ به بررسی میگیریم:

  • ایمان:صدق قلب و اقرار آن در الفاظ زبان٬ که چیستی صدق عبارت از:‌ نور عقل در شناخت عقل کُل و نار عشق در سوختن پرده های دوری٬ مسبب تکامل فردی تا رسیدن به مقام تاج کرامت٬ که اوج ایمان حق الیقین می شود.
  • اخلاق جمعی:ایمان در اسلام٬ در بین مسلمان برابر و یکسان نیست(در نزد الله محفوظ است) اما اخلاقیات و ضد آن٬ چون وجدان جمعی محسوب گردیده که در افغانستان مبانی قوانین مدنی و جزایی می تواند گردد. اما مبانی قوانین توسعه یا تصدی٬ اکثراً از میثاق های بین المللی و دکترین همان رشته٬ مبانی شده و در تضاد اخلاقیات٬ همانا وجدان جمعی قرار نمی گیرد.
  • شهروندی:در جوامع چند فرهنگی اصل برابری عقیدتی بنیاد عدالت اجتماعی است – و منشاء قوانین هم در بی طرفی از ادیان٬ به تصویب می رسد. که این رویکرد سکولاریستی در واقع٬ ماهیت لیبرالیسم دانسته شده است.

در نتیجه و افغانستان:

راه حل منطقی برای افغانستان می توان تصویب چند ماهیتی٬ در قوانین مدنی و جزای بود – یعنی مدنیت و جزا٬ نظر به باور هر شهروند معین گردد. و یا قوانین مدنی و جزای در اعتدالی به تصویب رسد٬ که خط قرمز هیچ باور اخلاقی شهروندان را٬ عبور نکرده باشد. و همچنان همه در برابر آن قوانین٬ وجدان خویش را٬ ببینیده باشد. در این حالت قوانین صورت العمل پیدا می کند – در صورتیکه قوانین مخالف جهت ارزش ها قرار داشته باشد٬ حکومت ماهیت دیکتاتوری گرفته و باید برای هر شهروند یک پلیس یا عسکر مقرر کند تا قوانین به فعلیت یا عمل جاری گردد٬ که مقرر یک عسکر برای هر شهروند٬ ناممکن ترین عملی استکه٬ باور داریم: دیکتاتوری تداوم ندارد.  

محمد آصف فقیری

 

23 می
۱ دیدگاه

نخلِ دل 

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه  ۲  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۳ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

نخلِ دل 

برگی از نخل دل نمی جنبد!

تا امید بهار دمد به دلم!

برگ برگ وجود من زرد گشت

 رنگی از لاله رو نمی بینم!

 سایه؟

 سایه ی مرگ!

 سایه ی مرگ گرفته دور و برم!

و تنم بار غم به دوش دارد!

 شانه ام زیر بار و قامت من

 کج و دو لا چون کمان گشته!

جان من

خسته و خزان زده گشت!

 تا بهار دگر فناه گردد!

چون زمستان پیش رو دارم

 تا بهار دگر روم از یاد!

امان قناویزی

فرانکفورت – آلمان

23 می
۳دیدگاه

بندهء عاصی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه  ۲  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۳ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

بندهء عاصی

خــداونـدا!  ز این عاصی بنده

ند یدی زرهء  طـاعت پســنده

ببخشای ازکرم این ناتوان را

به دربارت زخجلت سرفگنده

۱۹جولای ۲۰۰۸

سودای وطن

سرم  سودای  مُلک خویش کرده

جــــدائی  ها  د لم را ریـش کرده

نــدانـم تـا به کی با شـد جــدائی

چـه تـقـد یرم برایـم پیـش کرده؟

۱۹جولای ۲۰۰۸

تقدیر ناجور

 زهجرانت  وطن  چون نـَی بنالم

به ملک غـیر بگـو،تا  کی بنـالم؟

زطـا لع بـد  و  تقـدیر نــاجـــــور

گـمــا نم هـی بنـالم، هـی بنـا لم

۲۱جولای ۲۰۰۸

زمیـن گـیـر

عـزیزم آ، دمی  آحوال من گیر

که ازغمها شدم آخرزمین گیر

زهـجـران  تونالــم،  زارنالــــم

بیا جانا!زلطفت دست من گیر

۲۲جولای ۲۰۰۸

نظـرلـطـف

نـدارم یک شبــی  آرام و راحــت

زهجــرانت برفته صبـر و طاقـت

عزیـزم تا به کـَی دوری نمـائی؟

خدا را!یک نظرازلطف و شفقت

داکتراسدالله حیدری

۲۲جولای ۲۰۰۸

سیدنی – آسترالیا

23 می
۳دیدگاه

تمنای وصال

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه  ۲  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۳ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

تمنای وصال

 

در  تمناى   وصالم   بار   الها  فرصتى

محو نور  آن  جمالم  بار  الها  فرصتى

بینم آیا هر دو دیده روشن از رخسارِ او؟

در  امید  آن  محالم   بار  الها فرصتى

حس کنم آیا شمیمى از در و کوى نگار

بویش آور در خیالم  بار  الها فرصتى

هر قدر کردم تمنا عشرت و حال سکون

ریش تر از پیش حالم بار الها فرصتى

ناقصم من ناقصم پروردگارا کن نظر

تا دهى یک سر کمالم بار الها فرصتى

بار الها فرصتى تا بر دهى یک دم مجال

تا دهى یک دم مجالم بار الها فرصتى

 

شیبا رحیمی

 

 

23 می
۱ دیدگاه

چابک سوار (۲)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه  ۲ جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۳ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

به دختری که بعد از خواندن شعر چابک سوار گفت:

من هم میخواهم چابک سوار این راه باشم

 

چابک سوار (۲)

گفتی چه خوب گفتی در این راه پر نشیب

 چابکسوار   تازه ی   این   راه میشوی

 رخش غرور سرخ سحرگاه رام توست

چون رستمانه در سفر همراه میشوی

 ☆

ره تا افق پر از خم و  پیچ و  مه و غبار

 کهسار سر نهاده به  زانوی دیو شب

 دریا و دشت و جنگل و جوی و  غروب و صبح

لب ها خموش و دل بخروش و  غریق تب

 ☆ ادامه نوشته…

22 می
۴دیدگاه

خداوندی که من دارم

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  ۱ جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۲ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

خداوندی که من دارم

نباشد غیــر اشک و ناله ، لبخندی که من دارم

بدردِ دل نمی ماند همیــــن دردی که من دارم

در آتش سوختــم در  آب  غرق موج ها گشتم

ندانم غیری غفلت چیست ترفندی  که من دارم

هـــــــــــوا دارد سرِ سودا پرستِ تن پریشانم

غم مستقبل و ماضیست پیوندی که من دارم

جــــگر از گرمی  شوق  وصالش  گاز  میگیرم

بجـز زهر هلاهل نیست این قندی که من دارم

دو تا شد قامتم از هجر و دست من نمی گیرد

پری رو صورتی، سروی برومندی که من دارم

تمـــــام هستی باشـــــد کارگاهی خلقتِ نازش

کمی بی پرده میگویـم خداوندی که من دارم

سرشـــــکم آب زمزم، قلب من دارالمکان او 

چه بهتـــــر زین حیاتِ آبرومندی که من دارم

زبانم جاری شد از شعر های شکرین بارش

خُمــــارم نشـــکند محمود، آوندی که من دارم

—————————————-

احمد محمود امپراطور

22 می
۱ دیدگاه

همت تیر

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  ۱ جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۲ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

همت تیر

 

 مگو  که  پیر  رهت  ناتوان   می خیزد

 ببین که همت تیر از کمان   می خیزد

 فتاده ام به درت  تا تو را   نظاره  کنم

 بتا که تا نفس خسته جان می خیزد

 کجا  توان  ببرم  بار ناز  سر کش  تو

 سبک نشست به دل، بس گران می خیزد

 کنم گمان که دلت پر ز گفتگوی من است

 بگو بگو که سخن  از بیان می خیزد

 بیا ببین که هوس از دلم شراره زند

 چو موج برق که از آسمان می خیزد

 تو نشنوی سخن و ناله و افغانامان

شنو که از دل تنگم هر آن می خیزد

 امان قناویزی

فرانکفورت – آلمان

 

22 می
۳دیدگاه

شرم

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  ۱ جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۲ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شرم

۹۹ الف

به خدا   که   من   نبودم   ز  چنین تبار پیدا

و نه سبزه یی که  باشم  ز چنین بهار پیدا

تبر خشونت امشب به سرم چو خورد محکم

 به تمام   لشکر    دل   نشود   سوار  پیدا

به خدا که شرمم آید ز تن به خون نشسته

 نکنی خدا  دگر   هم  یک از این  هزار پیدا

به خدا که نام خود را نه دگر سفید خواهم

که سیه به روی من شد ز هر آن کنار پیدا .

شکیبا شمیم رستمی 

 

 یاداشت : این شعر را با شنیدن خبر شکستاندن مجسمه بامیان سروده ام

 

 

22 می
۱ دیدگاه

تسلی 

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  ۱ جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۲ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار   شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی

 

این غزل زیبا درست ۶۶ سال قبل از امروز

در شهر زیبای کابل سروده شده است .

 

تسلی 

 

دنیا  ا گر   بکام   دل    ما     نشد  نشد 

گر سیم و زر نصیب و  مهیا نشد  نشد 

گر فقر و تنگدستی ام از خویش میبرد 

گر جامه ام ز اطلس و  دیبا  نشد نشد 

گر علم و فضل و دانش و حرفت  نمیخرند 

با دست من  اگر  گرهی وا  نشد نشد 

بر من چه غم که کس نشناسد مقام من 

گر شهرتم  فزون و  دو بالا  نشد نشد 

از دست  نا کس  که  ندارد  مایه  یی 

انعامی  گر برای من و  ما نشد نشد . 

صابر هروی

کابل

 جوزا ۱۳۳۸ خورشیدی

22 می
۱ دیدگاه

آینه ی غبار

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  ۱ جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۲ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

آینه ی غبار

حسم شکسته  و غزلم عاشقانه  نیست

طبعم  گرفته و  سخنم  شاعرانه   نیست

اندیشه ها  خزیده، به  انبوی درد  عشق

این انجمن خموش  صدای  ترانه  نیست

اشکم به لرزه ، لرزه ،  سرازیر   گونه ها

دستی  دعا به  زیر، ز بالا نشانه  نیست

ألاله  ها به  خستگی   لحظه  های درد

دردی روانه هست دوای به خانه نیست

دل   گیر   عالمی   نشدم   جز  دیار  من

جای دیگر  به  آخر خط,  عادلانه  نیست

خون هم  نمی چکد  ز دل سوگوار  من

افتاده از تپش,  صدایش  گمانه  نیست

یک  ذره ی  امید   برایم   نمانده   است

یا ماندنی  به  جهان   یک  بهانه نیست

زنجیر ها گسسته  به  ایام ،  غم مخور

آینه ی  غبار   ستم   جاویدانه   نیست

محمد ظاهر عظیمی

 

22 می
۳دیدگاه

جُــز غـــم

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنبه  ۱ جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۲ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

جُــز غـــم

درهجرتو من هیچ ندیدم ، جُزغم

یک ثا نِیَه  راحتی ند یدم، جُزغم

از یاد جوانی  و کنـــا رت  مــا در

غم برسرغم فزون، ندیدم جُزغم

۱۰ جولای ۲۰۰۸

لعل آتشین

تا لبت بوسیدم، لبانم  درگرفت

زآتشین لعلت  د لم آذر گـرفت

خواستم از خالق کون و مکان

تاترا دائم چوجان ، در برگرفت

۱۳ جولای ۲۰۰۸

بُـز کــشی

از سه دهه مُلک ماگشته، جهـا ن بز کشی

قتل و غارت زاید از حد ،در مکــان  بزکشی

سرخ از خون شهیدان  کوه و صحرای وطن

است شـیطـان بزرگ ، از عامــلان بزکشی

۱۵جولای ۲۰۰۸

زار ومُضطــر

زهجرانت وطن  چشمان  من تر

ز   دوری تو  نـبـــود، د ل دربَـــر

ندانم تا به کی در مُلک غربت ؟

پریشان حال باشم زارو مضطر

داکتراسدالله حیدری

۱۹جولای ۲۰۰۸

سیدنی – آسترالیا

20 می
۳دیدگاه

کوچه ی ما

هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  ۳۰ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۰ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

کوچه ی ما

           به وطنم

من در قلب کوچه

ودر  نفس هاش بتو پیوستم

من در انتهای روزنه نور

کودکانه ترا دیدم

و در بهاران عشق

ترا بوییدم 

کتاب هام ،

قلم هام ،

همیشه ترا بیاد دارند

و آن کوچه 

کوچه ای که پیوند ما درآنجاست 

و درک کوچه آبستن از خاطرات ماست

و هنوز در تپش های قلبش شریکیم

ولی رنگ کوچه 

رنگ ما نیست

رنگ دیگریست

که به بیگانگان پیوسته

ولی من به همان کوچه میروم

که در خانه ای شما ره ۷۰۷ 

چشم گشودم

در کوچه ای که جامی  نام داشت

در ناحیه ۲ شیرپور ،

شهرنو

کابل ، افغانستان

ودرخانه ای که صدای تلفن  با شماره ۲۱۶۸۳ بلند میشد

و قلب کوچک من در آن کوچه بزرگ

به بزرگی آسمان ها بتو پیوسته بود 

هما طرزی

نیویورک

  ۱۷ جنوری ۲۰۱۵

20 می
۳دیدگاه

ز دست ناکسان

هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  ۳۰ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۰ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

ز دست ناکسان

 

وطن ترکت  نمــودم   با دل زار

زهجرانت بگشتم  خوار و بیمار

زدست نا کسان ِخلق وپرچــم

مهاجرگشته ام درملک اغیــار

۴ جولای ۲۰۰۸

دریای خون

دلم  دریـای  خون است  از برایـت

زعشقت زار و مجنون  این  گدایت

بلنــد،د ســتـم بـه درگـــاه الهــی

به وصلت شــادمن  سـازدخدایت

۴ جولای ۲۰۰۸

خون شهیدان

فلک بردی  زدست  ما  وطن را

زدی آتش گـلستـان وچمــن را

نمودی سرخ از خون شهیـدان

سراسرمیهــن گل پیــرهـن را

   ۵ جولای ۲۰۰۸

فراق مُلک

فلک خـوار و ذلیـلم  کـردی  آخر

فراق مُـلک  تقدیرم  کردی آخر

زهجــران وطن  تاکی بسـوزم

به آستــرلیا اسیـرم کردی آخر

داکتر اسد الله حیدری

 ۶جولای  ۲۰۰۸

سیدنی – آسترالیا

20 می
۱ دیدگاه

سرودِ عشق

هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  ۳۰ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۰ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

سرودِ عشق

 

بیا امشب بکوی عاشقان  بزمی مهیا کن

درونِ سینهّ خنیاگران  شوری  تو برپا کن

تویی آن شاعرِ درد آشنای شهرِ خاموشان

سکوتِ تلخ را بشکن،سراسر شور و غوغا کن

منم  آن  واژهّ  نابِ  غزلهای  دل انگیز ات

میانِ دفترِ شعرات،مرا هر لحظه پیدا کن

ببین افسرده ام از انجمادِ فصلِ یخبندان

بده گرمی بدستانم ،دلم  غرقِ  تمنا کن

بیا تا با سرودِ عشق،بهاران باورم گردد

بخوان شعری برای گلشن و هنگامه بر پا کن.

مریم نوروززاده هروی

نوزدهم فبروری ۲۰۲۵ میلادی

از مجموعهُ”پاییز “

هلند.

 

 

 

 

 

 

20 می
۳دیدگاه

وصیت شاعر 

هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  ۳۰ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی -۲۰ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر : زنده یاد استاد صابر هروی    فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

وصیت شاعر 

در زمستان های سرد و یخ زده 

هر   کجا    دیدید    یتیمی  بینوا

 بر سر راهی ستاده بی لباس 

از   شما    دارد    تمنای   کمک 

از  من  ای  اهل  وفا  یاد آورید 

در شب  تاریک  و وحشتزا  اگر 

سایلی  دیدید  میان  جاده  ها 

پاره  پاره  جامه  و عریان و زار 

میکشد  از فاقه  فریاد و فغان 

از من ای  اهل  وفا  یاد  آورید 

در بهاران کز دل سنگ و درخت 

سبزه و گل هر طرف سر میکشد 

مرغکی  دیدید  دور  از آشیان 

هر طرف  آواره  و  بی خانمان 

از من  ای  اهل  وفا  یاد آورید 

هر کجا   دیدید  مور دانه کش 

بهر سد جوع هر سو می دود 

بی  رمق   در   سنگزار   آرزو 

پایمال   مردمان     بی   خیال 

از من  ای  اهل  وفا  یاد آورید 

گر  به  زیر  چکمه   زور  آوری 

یا  به  چنگال  یکی  اهریمنی 

غم نصیبی را  پریشان یافتید 

بی کس و بی چاره و محکوم مرگ 

از من  ای  اهل وفا یاد آورید 

در   میان    منجلاب   نیستی 

یا که در صحرای خشک و بی علف 

با شما شد رو برو حرمان کشی 

سر به زانو   از حیا بگذاشته 

از من ای اهل   وفا یاد آورید 

نیمه شبها که همه خوابیده اند 

از میان خانه بی سقف و در 

گر صدای دل خراشی بشنوید 

کز شما  دارد  امید  عاطفت 

از من ای اهل  وفا یاد آورید 

یا به یک سلول زندان کثیف 

هر کجا  دیدید  انسان  ذلیل 

در غل و ذولانه بی جرم و گنه 

میکشد رنج و ندارد حامی یی 

از من ای اهل  وفا یاد آورید 

هر کجا دیدید  مر د  فاضلی 

با فضولی هم ترازو گشته است 

یا بود دانشوری مقهور و زار 

زیر دست حکم نادانی اسیر 

از من ای اهل وفا  یاد آورید 

هر کجا دیدید پستی غابنی 

بر  صریر  کامرانی  کرده جا 

صادقی را میزند نشتر به رگ 

طعن بی چیزی دهد هر دم به وی 

از من ای اهل  وفا یاد آورید 

گاه گاهی در میان  کتله ها 

شاعری دیدید بی قدر و زبون 

از نظر افتاده یی بی حرمتی 

هم نشین بیسواد و هرزه یی 

از من ای اهل وفا یاد آورید . 

 

صابر هروی

کابل

قوس ۱۳۶۲ 

19 می
۳دیدگاه

فراق تو

هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  ۲۹ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

فراق تو

 

بیا جانا دمی  احوال  من گیـــر

فــراق تو مرا  بنموده  دلگیــــر

فــراموشـم ا گــرداری،نیـا ئی

شوم مجنون وبندندم به زنجیر

۲ جولای ۲۰۰۸

سرو طناز

ز عشقت خوار و زارم سرو طناز

به وصلت  انتظـــارم  سـرو طناز

اگـردرد ید نـم  غـفـلـت  نمــائی

نبـیـنــی جــزمــزارم سـرو طناز

۳ جولای ۲۰۰۸

زدست ناکسان

 

وطن ترکت نمــودم   با دل زار

زهجرانت بگشتم خوار و بیمار

زدست نا کسان ِخلق وپرچــم

مهاجرگشته ام درملک اغیــار

داکتر اسدالله حیدری

سیدنی – آسترالیا

۴ جولای ۲۰۰۸

19 می
۱ دیدگاه

داغ هجران

هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  ۲۹ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

داغ هجران

 دلی  خونین  و  چشم  تر  دارم

 داغ    هجرانی   در   جگر  دارم

مادرم   ،   میهنم   ز   دوری   تو

شب و روز. ناله ها به سر دارم

شاخه ای سر شکسته را مانم

برگ  و  باری  اگر   به   بر  دارم

وطن    ای    سرزمین     زیبایم

در  فراقت   به  دل   شرر  دارم

زنده گی بیتو بس  زندان است

آه    و    فریادِ    بی   اثر   دارم

نیلگون        آسمانِ       زیبایت

شب و روز  من  در  نظر   دارم

بسکه رنج و ستم فزون دیدی

ناله    ها  تا  دمِ   سحر   دارم

است حنیفه همیش دعاگویت

چون  ز  لطف  خدا  خبر  دارم

حنیفه ترابی بهنام

۱۹ می ۲۰۲۵ 

19 می
۱ دیدگاه

چابک سوار

(هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  ۲۹ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

چابک سوار

 چابکسوار  تازه ی   این   راه   پر  مغاک

 برگرد  سم   اسپ   امیدت   درود   باد

 گلهای  آفتاب  سحرگا ه  سرخ  عشق

بر  قامت  رشید  تو   هر  دم  فزود  باد

 پرسیدی ام که که شعر نگفتی چرا دگر

 آری که شعر بغض شده در گلوی من

اینجا کم است خاطر چون شعر خواه تو

اینجا  بگوش  کس  نرسد گفتگوی من   

اینجا میان خون و شرار و سرشک و دود

دلهای مرده در پی پول اند و سود و زر

 ایمان و عشق و درد و گذشت و تلاش راه

همچون  متاع  کهنه  بجا مانده در ضرر

اینجا  ز برق چشم   درخشان   دیو  زر

 در دیده ها بجز هوس از غم نشانه نیست

گلهای عشق زیر قدومش فشرده شد

وز رفتگان و راه بدل  جز فسانه نیست

اینجا هوس نشسته بر اورنگ سینه ها

 اینجا  طلا  نشسته  به  تخت  خداگری

 اینجا صدای سکه سر آهنگ زندگیست

 برق   طلا   مقدس    و    یزدان   آذری

الفاظ   پاک  ،   زنگ  طلا  را  گرفته  اند

 راه و شرف به معنی قیراط  مسخ گشت

بر چهره ها نقاب طلایی نشسته است

آیات راستی، بدل و سینه نسخ گشت

 اینجا  حیا و  شرم ، لغات  هوس شده

 اینجا برادری  تف و تحقیر گشته است

 تقوا نشان جهل کسان می شود شمار

 دیگر زمان مذهب ایمان گذشته است.

 ☆

از دیگران  چه  گله که  همراه  رزم تو

 در نیمه راه   راه  بلا  را  گرفته  است

. دست ترا نهاده و در پشت سود و زر

 دستان خونچکان طلا را  گرفته است

از آرمان تهی شده، روح و روان و راه

چون پای پاک  فرش  قدوم طلا شده

ایمان و آرمان شده تبعید و عرش عشق

 پامال گشته، دیو هوسها خدا شده

 آری میان اینهمه بی مهری و سقوط

 کی گوش بهر گریه و شعر تو می نهد؟

 کی در پی جواهر احساس می رود؟

 کی اشکی را نمونه ی پاداش می دهد؟

چابکسوار تازه ی  این  راه پر نشیب

 سوگند   بر   امید   پر   از   آفتاب تو

 این  شب که برستون طلا ایستاده است

 ویران شود ز صبر من و از شتاب تو

 تخت ریا و عرش  طلا را  فرو کشیم

 با دست پرز آبله  و  پشت  زخمگین

 با پتک عشق و درد و هدف ضربت آوریم

 بر استخوان جمجمه ی سود و زر زکین

 وانگاه  بر  خرابه ی  خونین   کاخ زر

 قصری به اوج شعر و شرف را بنا کنیم

 ایمان زخم دیده و  عشق خمیده را

بر عرش آن نشانده و بازش خدا کنیم

می تاز گرچه یکه و تنها شویم چون

 از پشت شب طلایه ی  خورشید میرسد

 چابکسوار راهی ی فردای بی مثال

 همراه اسب سرکش امید می رسد

فاروق فارانی

کابل

حوت ۱۳۶۹

19 می
۳دیدگاه

سفرنامۀ سلوک و سُرور

(هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  ۲۹ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

سفرنامۀ سلوک و سُرور

به یاد حضرت استاد عبادالله نقشبندی

 (قدّس‌اللّٰهُ سرَّه)

 

حضرت عارفِ واصل، استاد عبادالله نقشبندی، فرزند وارستۀ غلام نقشبند، در سال ۱۳۲۹ خورشیدی، از مشرق انوار ازلی بر ساحتِ خاکی دمید و در گذر داملالشکری شهرستان خُلم ( تاشقرغان)، چون قبس نوری از عالم لاهوت، در عالم ناسوت تجلّی یافت. 

در همان طفولیت، نسیم طلب در جانش وزیدن گرفت و گام در جادۀ علم و عرفان نهاد. 

پس از طی مدارج مکتب و مدرسه، در سال ۱۳۵۰ خورشیدی از دارالمعلمین اساسی ولایت بلخ – که خود محراب معرفت و صحن حکمت بود – فارغ‌التحصیل گردید و در سلک طالبان حقیقت، خادمان تعلیم، و سالکان سلوک در آمد.

چهل سال تمام، چون شمعی سوزان، در مکاتب بلخ و سمنگان، به هدایت نسل‌ های تشنه‌ کام معرفت پرداخت. 

گفتار او نسیم سحر بود و نگاهش خورشید مهر. 

هر واژه‌ اش بیدارگر دلهای غافل و نوشداروی جان‌ های خسته بود. 

هیچ لحظه‌ای از عمر شریفش از ذکر، فکر، خدمت و سلوک تهی نماند.

در سال ۱۳۸۴ خورشیدی، به مشیّت الهی و ارادۀ مردم، به مجلس بزرگان راه یافت. 

مجلسی که او آن را نه میدان جا، که محراب تکلیف می‌دانست. 

در همان سال، این فقیرِ سرسپرده را نیز روزگار با وی آشنا کرد؛

 آشنایی‌ که ریشه در ازل داشت.

 در ایام وفات عمّه‌ام، استاد نقشبندی که در مسیر خانۀ ما خانه‌ای به کرایه گرفته بود، برای فاتحه آمد. 

پس از مراسم، لحظاتی چند نشست و هنگام وداع، مرا «دوست» خطاب کرد، 

هر چند از نظر سنی من همسن فرزندش بودم.

گفت: «من هم کم‌کم شعر می‌سرایم»؛ جمله‌ای که دلم را ربود و آغازی شد برای دوستی‌ای که فراتر از نسب و حسب، بر پایه محبتِ معنوی و سلوک درونی بنا شد.

از آن پس، هر روز دیدار ما برقرار بود؛ گاهی یک بار، گاهی دو بار؛ صبح و شام. این دیدارها، مجالس کوچک عاشقانه‌ و عارفانه ای بود با خوانش یکی‌دو غزل، با رایحه‌ عرفان و طعمِ سلوک. 

دوستی‌مان ساده و فقیرانه آغاز شد، اما فخر عارفانه داشت.

 ما را پیوندی خونی نبود، اما خلوص‌مان ریشه‌دارتر از بسیاری پیوندهای خونی بود.

استاد نقشبندی، افزون بر آن‌که معلمی مخلص و سناتوری وارسته بود، عارفی کامل و صوفی فانی‌ در حق نیز به شمار می‌رفت. 

شعرهایش به سبک بیدل رح، صوفی عشقری و دیگر بزرگان طریقت، از نورِ شهود و سوزِ وصال لبریز بود. 

کلماتش نه از زبان، که از عمقِ سرّ جاری می‌شد؛ نه برای خواندن، که برای سلوک شنیدن.

پس از چهار سال خدمت در مجلس، بار دیگر به مأوای نخستین بازگشت و به عنوان عضو علمی تفتیش و بازرسی معارف بلخ، همت بر اصلاح ساختار تعلیم نهاد. 

در سال ۱۳۹۰ خورشیدی، از کار رسمی بازنشسته شد، اما همچنان در خلوتِ دل، در خدمتِ حقیقت باقی ماند.

در سال ۱۳۹۸، در شهر مولاعلی با او دیدار دوباره داشتم. 

چون گذشته، ابیاتی برایم خواند، اما از دنیای آلوده و احوالِ خلق، رنجیده بود. 

با اشاره به فرزند نازنینش، نقیب‌الله نقشبندی، گفت: «محمود جان، این جوان را همیشه عزیز بدار، خواه باشم، خواه نباشم… این آخرین دیدار ماست». گفتم: «کاکای من، چنین مگویید». لبخند تلخی زد و گفت: «حقیقت همین است».

و حقیقت، همانی شد که آن مردِ روشن‌ضمیر پیش‌بینی کرده بود.

 آن دیدار، واپسین دیدار شد. 

آخرین لحظات بود که سایه‌اش بر زمین بود. 

پس از آن، تنها ذکرش در دل‌ها ماند و نامش در زبان‌ها.

و سرانجام، در همان سال، در اثر بیماری‌ های مزمن قلب و دیابت، استاد نقشبندی لباس خاکی را وانهاد و به خلعتِ نورانی پیوست؛ 

رفت، آنچنان‌ که عارفان می‌روند؛ بی‌صدا، سبک‌بال، با جامی از فقر و فخر، و شوق وصال.

روح شریفش در بارگاه رب‌العالمین، در تجلّیات انوار الهی غرق باد و یاد نازنینش در محراب دل‌ها، چون ذکر اسماء حسنی، جاودانه و مقدّس.

نمونه کلام؛

                                                                                                                                                                                                                                              بهار  امسال  اگر  چون  پار  میآید  نیاید بهِ              

اگر  با  تیغ   و   با   تلوار    میآید   نیاید  بهِ

و  یا  با دشنه ی  خونبار   میآید   نیاید  بهِ

و  یا  با  جنگ  و  با  پیکار   میآید   نیاید  بهِ

بهاری  کز  وجودش  عار   میآید  نیاید  بهِ

*****

نه سروی سر زند حالا  ز باغ  وبوستان ما

نه گل بشگفته تا ایندم ز طرفِ گلستان ما

ندارد  فرق تا  اکنون  بهار  و   یا  خزانِ  ما

ندانم  از  چهِ  در غفلت   فتاده  باغبانِ  ما

که  این  حالت  اگر   تکرار  میآید  نیاید  بهِ

*****

بهارانی کز و  شادی  و خرسندی نیفزاید

بزیرِ سایه ی بید و چنارش  کس  نیآساید

لبِ هر جویباری  را  گل و  نسرین  نیآراید

غٌباری  کینه  را  از  صفحه  دل ها نبزداید

به  هر  اندازه   و   مقدار  میآید  نیاید  بهِ

*****

نه  شور  و  شیونی  از  جانب  گلزار میخیزد

نه هٰای وهوی چوپان ازدل کوهسار میخیزد

نه آهنگیِ  دل  انگیزی  ز سازی  تار میخیزد

نه فریاد  و  فغانیِ   از   دلِ    بیدار   میخیزد

اگر    با     اینچنین  . ادبار   میآید   نیاید   بهِ

{عبادالله نقشبندی}

۱۳۹۴/۱۲/۲۹ خورشیدی 

با اندوه بسیار و دل پر درد

نویسنده: احمد محمود امپراطور

چهارشنبه، ۱۲ جوزای ۱۴۰۰ خورشیدی

 

19 می
۱ دیدگاه

خیابانِ سکوت

(هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  ۲۹ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

خیابانِ سکوت

گاهی آنقدر دل تنگم می کنی
که قلبم می گیرید
چراغ دلم فریاد می کشد
تا در سقف آسمانت پرواز کنم
هنوز هم منتظرم وسط شب
نبودنت کنار من بی گمان
شیرین ترین کابوس بیداریم
است
قفس چشمانت پناه گاهم شده
در خیابان سکوت
انتظار تو را می کشد

عالیه میوند

فرانکفورت – آلمان

۱۳ فبروری ۲۰۲۵