۲۴ ساعت

19 می
۳دیدگاه

سفرنامۀ سلوک و سُرور

(هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  ۲۹ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۹ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

سفرنامۀ سلوک و سُرور

به یاد حضرت استاد عبادالله نقشبندی

 (قدّس‌اللّٰهُ سرَّه)

 

حضرت عارفِ واصل، استاد عبادالله نقشبندی، فرزند وارستۀ غلام نقشبند، در سال ۱۳۲۹ خورشیدی، از مشرق انوار ازلی بر ساحتِ خاکی دمید و در گذر داملالشکری شهرستان خُلم ( تاشقرغان)، چون قبس نوری از عالم لاهوت، در عالم ناسوت تجلّی یافت. 

در همان طفولیت، نسیم طلب در جانش وزیدن گرفت و گام در جادۀ علم و عرفان نهاد. 

پس از طی مدارج مکتب و مدرسه، در سال ۱۳۵۰ خورشیدی از دارالمعلمین اساسی ولایت بلخ – که خود محراب معرفت و صحن حکمت بود – فارغ‌التحصیل گردید و در سلک طالبان حقیقت، خادمان تعلیم، و سالکان سلوک در آمد.

چهل سال تمام، چون شمعی سوزان، در مکاتب بلخ و سمنگان، به هدایت نسل‌ های تشنه‌ کام معرفت پرداخت. 

گفتار او نسیم سحر بود و نگاهش خورشید مهر. 

هر واژه‌ اش بیدارگر دلهای غافل و نوشداروی جان‌ های خسته بود. 

هیچ لحظه‌ای از عمر شریفش از ذکر، فکر، خدمت و سلوک تهی نماند.

در سال ۱۳۸۴ خورشیدی، به مشیّت الهی و ارادۀ مردم، به مجلس بزرگان راه یافت. 

مجلسی که او آن را نه میدان جا، که محراب تکلیف می‌دانست. 

در همان سال، این فقیرِ سرسپرده را نیز روزگار با وی آشنا کرد؛

 آشنایی‌ که ریشه در ازل داشت.

 در ایام وفات عمّه‌ام، استاد نقشبندی که در مسیر خانۀ ما خانه‌ای به کرایه گرفته بود، برای فاتحه آمد. 

پس از مراسم، لحظاتی چند نشست و هنگام وداع، مرا «دوست» خطاب کرد، 

هر چند از نظر سنی من همسن فرزندش بودم.

گفت: «من هم کم‌کم شعر می‌سرایم»؛ جمله‌ای که دلم را ربود و آغازی شد برای دوستی‌ای که فراتر از نسب و حسب، بر پایه محبتِ معنوی و سلوک درونی بنا شد.

از آن پس، هر روز دیدار ما برقرار بود؛ گاهی یک بار، گاهی دو بار؛ صبح و شام. این دیدارها، مجالس کوچک عاشقانه‌ و عارفانه ای بود با خوانش یکی‌دو غزل، با رایحه‌ عرفان و طعمِ سلوک. 

دوستی‌مان ساده و فقیرانه آغاز شد، اما فخر عارفانه داشت.

 ما را پیوندی خونی نبود، اما خلوص‌مان ریشه‌دارتر از بسیاری پیوندهای خونی بود.

استاد نقشبندی، افزون بر آن‌که معلمی مخلص و سناتوری وارسته بود، عارفی کامل و صوفی فانی‌ در حق نیز به شمار می‌رفت. 

شعرهایش به سبک بیدل رح، صوفی عشقری و دیگر بزرگان طریقت، از نورِ شهود و سوزِ وصال لبریز بود. 

کلماتش نه از زبان، که از عمقِ سرّ جاری می‌شد؛ نه برای خواندن، که برای سلوک شنیدن.

پس از چهار سال خدمت در مجلس، بار دیگر به مأوای نخستین بازگشت و به عنوان عضو علمی تفتیش و بازرسی معارف بلخ، همت بر اصلاح ساختار تعلیم نهاد. 

در سال ۱۳۹۰ خورشیدی، از کار رسمی بازنشسته شد، اما همچنان در خلوتِ دل، در خدمتِ حقیقت باقی ماند.

در سال ۱۳۹۸، در شهر مولاعلی با او دیدار دوباره داشتم. 

چون گذشته، ابیاتی برایم خواند، اما از دنیای آلوده و احوالِ خلق، رنجیده بود. 

با اشاره به فرزند نازنینش، نقیب‌الله نقشبندی، گفت: «محمود جان، این جوان را همیشه عزیز بدار، خواه باشم، خواه نباشم… این آخرین دیدار ماست». گفتم: «کاکای من، چنین مگویید». لبخند تلخی زد و گفت: «حقیقت همین است».

و حقیقت، همانی شد که آن مردِ روشن‌ضمیر پیش‌بینی کرده بود.

 آن دیدار، واپسین دیدار شد. 

آخرین لحظات بود که سایه‌اش بر زمین بود. 

پس از آن، تنها ذکرش در دل‌ها ماند و نامش در زبان‌ها.

و سرانجام، در همان سال، در اثر بیماری‌ های مزمن قلب و دیابت، استاد نقشبندی لباس خاکی را وانهاد و به خلعتِ نورانی پیوست؛ 

رفت، آنچنان‌ که عارفان می‌روند؛ بی‌صدا، سبک‌بال، با جامی از فقر و فخر، و شوق وصال.

روح شریفش در بارگاه رب‌العالمین، در تجلّیات انوار الهی غرق باد و یاد نازنینش در محراب دل‌ها، چون ذکر اسماء حسنی، جاودانه و مقدّس.

نمونه کلام؛

                                                                                                                                                                                                                                              بهار  امسال  اگر  چون  پار  میآید  نیاید بهِ              

اگر  با  تیغ   و   با   تلوار    میآید   نیاید  بهِ

و  یا  با دشنه ی  خونبار   میآید   نیاید  بهِ

و  یا  با  جنگ  و  با  پیکار   میآید   نیاید  بهِ

بهاری  کز  وجودش  عار   میآید  نیاید  بهِ

*****

نه سروی سر زند حالا  ز باغ  وبوستان ما

نه گل بشگفته تا ایندم ز طرفِ گلستان ما

ندارد  فرق تا  اکنون  بهار  و   یا  خزانِ  ما

ندانم  از  چهِ  در غفلت   فتاده  باغبانِ  ما

که  این  حالت  اگر   تکرار  میآید  نیاید  بهِ

*****

بهارانی کز و  شادی  و خرسندی نیفزاید

بزیرِ سایه ی بید و چنارش  کس  نیآساید

لبِ هر جویباری  را  گل و  نسرین  نیآراید

غٌباری  کینه  را  از  صفحه  دل ها نبزداید

به  هر  اندازه   و   مقدار  میآید  نیاید  بهِ

*****

نه  شور  و  شیونی  از  جانب  گلزار میخیزد

نه هٰای وهوی چوپان ازدل کوهسار میخیزد

نه آهنگیِ  دل  انگیزی  ز سازی  تار میخیزد

نه فریاد  و  فغانیِ   از   دلِ    بیدار   میخیزد

اگر    با     اینچنین  . ادبار   میآید   نیاید   بهِ

{عبادالله نقشبندی}

۱۳۹۴/۱۲/۲۹ خورشیدی 

با اندوه بسیار و دل پر درد

نویسنده: احمد محمود امپراطور

چهارشنبه، ۱۲ جوزای ۱۴۰۰ خورشیدی

 

 

۳ پاسخ به “سفرنامۀ سلوک و سُرور”

  1. admin گفت:

    محمود جان امپراطور عزیز قلم زیبای تان را می ستایم و روان استاد گرانقدر مرحوم عبادالله نقشبندی را شاد وخشنود می طلبم.
    باعرض حرمت
    قیوم بشیر هروی

  2. احمد محمود امپراطور گفت:

    کاکای بزرگوار و دانشمندم جناب محترم استاد قیوم بشیر هروی صاحب💐 درود و مهر🙏 از شما و تیم خبره سایت وزین ۲۴ ساعت
    💐یکجهان ممنونم.🙏

    • admin گفت:

      عزیز گرانقدر جناب محمود جان امپراطور عزیز از محبت همیشگی تان صمیمانه تشکر نموده ، سعادتمند و کامگار باشید.

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما