۲۴ ساعت

07 فوریه
۱ دیدگاه

بده پایان سکوت شبها را

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه 19 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

بده پایان سکوت شبها را

نفسم  دادی  و  به  جان  دیدم  دم  احیایی  مسیحا را

گرچه گاهی به من چشاند غمت تلخی بوسه‌ی یهودا را

لرزه‌ها  مینشیند  از  ایمان  بر تنم لحظه‌ های  دیدارت

مثل موسی که ناگهانی دید جلوه‌ی نور طور سینا را

مانده مبهوت معبدی که تویی، مست تسبیح و رفته  از خویشم

غرقه در حیرتی  که  میگوید جذبه‌ی  خلقت  اهورا را

در تب و تاب خلق وسوسه است، زیر و بم‌های لحن پر شورت

از فریب شبانه‌اش  جویم  بودنی‌  های  بی محابا را

چشم در چشم من بدوز و بهل شعله‌ها و زبانه‌های هوس-

تل آتش شود ، بسوزاند   قید  پرهیز  و  بند پروا  را

بوسه‌ها را به پشتوانه‌ی هم رشته کن تا ذخیره‌ای بشود

بود آیا مگر که چاره کند  قحطی و  سختی مبادا را

پا مکش از من و بیا  بکشیم با تب  آتشین  تنهامان

حسرتی را که با چه بیرحمی دیر یا زود میکشد ما را

حصر تقوای یوسفی بشکن، و بدان همچنانکه میدانم

قدر شبهای زوج بودن را، نه شب فرد و سرد یلدا را

یوسفی باش و با دو دست  دعا از  خدایت بخواه معجزه‌ای

که جوان سازد  و  بپیراید  پیری   ناخوش  زلیخا را

چشم دل باز کن به هیمه‌ی من! آنچه اینک تلی ز خاکستر

تا ببینی شکوه و جولانِ عشق، این آتش هویدا را

آهوان را کنار بگذار و تو فقط شیر بیشه‌ی من باش

خلوتم را پر از صدایت کن، بده پایان سکوت شبها را

صید خواهان تیر صیادم، نافه پر مشک و خون دل دارم

در پی‌ات آهوانه گردیدم بس که من دشت و کوه و صحرا را

ماندن و رفتنم به حکم تو، جبر محض تو گشت ایمانم

سرخوشم زان که اختیاری نیست بسته ی حلقه‌ی چلیپا را

سونیا صادقیان اصفهانی

06 فوریه
۱ دیدگاه

پرستوها

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه 18 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

پرستوها

چو می‌بینم   تمام  زندگی  یک ‌ ریز تکراری ‌ست

 پرستو‌های شوقم مرده‌ اند هر چیز تکراری‌ ست

 و تصویری که سی‌سال است بر دیوار من، حتی

 و گلدانی که سی‌سال است، روی میز تکراری ‌ست

 و آهنگی که دایم چون غذای روح  و دل‌، شاید

– زمانی بوده بر من خاطره‌ انگیز تکراری ‌ست

 هوای  گر م  تابستان ،  صدای   شرشر  باران

 زمستان و بهار  و  موسم پاییز   تکراری ‌ست

 به تاریخ  و کتاب  و دفتر و  دیوان    پناه بردم

 و دیدم قصه های هتلر و چنگیز  تکراری ‌ست

 کمی گفتم که  از  حال  وطن  آگه  شوم،  دیدم

 که محرومی ز آزادی، چه شرم‌آمیز تکراری ‌ست

 به ذهنم شد مجسم   حلقه‌ی دار و  خیال  مرگ

 و لیکن خود‌کشی با طرز حلق‌آویز تکراری‌ ست

 دقت کردم به خود  در رو به‌ روی   آینه   دیدم

 به این زیبایی و چشمان شور‌انگیز تکراری ‌ست

 به دل گفتم شوم عاشق به دل‌ داری که سنجیدم

 که عاشق بودن و معشوقه گشتن نیز تکراری ‌ست

 در این  دنیای  تکراری  فقط   با مهر عادت کن

دلت را می‌کنی از قهر‌ و غم لب‌ریز تکراری ‌ست

 نداری شور عشقی در دلت سوما در این شعرت

 از این بی‌هوده‌گویی یک‌سره بگریز، تکراری ‌ست!

سوما رووفی

06 فوریه
۱ دیدگاه

حس دیوانگی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه 18 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

حس دیوانگی

مرا کردی  گرفتار  خودت  از من  رها کردی

به جان سرد من از آتش عشقت دما کردی

تو از  دور  آمدی   و از  صدای  پات   لرزیدم

به من تا دیدیاین دل راز  دلخانه جدا کردی

نشستی در کنارم، بودی مشغول سخن لیکن

به این  نمی دانی که با این دل چه ها کردی

تو غرق قصه بودی  با تو من در عالم بالا

نگاهت تا به من افتاد خندیدی حیا کردی

دلم میخواست در وقت سخن بوسم لبانت را

ببین کز فرط لذت تا کجایم بی  حیا کردی

بغل کردن دلم میخواست تا  بفشارمت در بر

ز بس با ژست زیبا عالمم را  خوش نما کردی

من از دیوانگی های درونم  می ندانستم

مرا با این حس دیوانگی  تو آشنا کردی

من عمری دور بودم «واهبا»  از عاشقی اما

تو در من باز یک محشر ز عشق  خود به پا کردی

2 فبروری 2022

صالحه واهب واصل

هالند

06 فوریه
۳دیدگاه

سخن شاعر 

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه 18 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

سخن شاعر 

به‌خاطر بسپار که اگر طلا هم باشی، 

برای بقا و استحکام ناگزیر از آنی که با دیگر فلزات درآمیزی. 

در خلوصِ محض، شکنندگی نهفته است،

 و استواری در هم‌نشینی و تعامل پدیدار می‌گردد.

 پس نیک بیندیش که چه می‌گویم، 

زیرا حکمتِ این سخن در ژرفای زندگی نهفته است.

احمد محمود امپراطور

6 فبروری 2025

 

06 فوریه
۱ دیدگاه

گنج شایگان

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه 18 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

گنج شایگان

همیـشـه ثـروت  و کاخ  طلا نمی  ماند

شــکـوه و دبـدبـه تـا انـتــها نمی ماند

به پول وچوکی  وقدرت  افتخار  مکن

اســیـر ذهــن تهـی را غـنـا  نمی ماند

ز باد کبر و  غرور  غیرتی   نمی‏خیزد

چـو خـاکـسـار شـدی کبرایا  نمی ماند

دمی که کشتی بشکسته غرق میگردد

اثـر ز فــوت و فــن نـاخــدا  نمی ماند

قـد خمیده و پیـری می رسـد، هشدار!

ازین همه کش وفش جزعصا نمی‏ماند

ز داسـتان سـکـنـدر عـبــرت آمـوزیـد

که روز مــرگ قــوا و لــوا نمی ماند

به طبل و شیپور و کرنا می‏کنید تبلیغ

به غیر وهـم خموشی صـدا نمی ماند

ده ها هزار زن ومرد وکودکانکشتید

ولی شرارت و جـور و جفا نمی ماند

زسر بـرون کنید غصب مال مردم را

که ظلم ظالم وحرص و هوا نمی ماند

صمیم حبّ وطن  برگۀ  تجارت نیست

ز خـاک اگـر رود  ارث  نـیا نمی ماند

مباش در پـی تسـخـیـر خــانـۀ اجــداد

که روح از تـن انسـان جـدا نمی ماند

مریخ وماه وزمین را اگرشوی مالک

به غیر گورک تنگی تـو را نمی ماند

به جنگ ودشمنیوقلدری چراکوشید

کزان به جز غُر و قهر خدا نمی ماند

به تکروی نرسـی تا به منزل مقصود

منی اگـرچه زنی، غـیـر ما نمی  ماند

برای زن که افغانستان زنـدان  گشت

ز خطبه گاه قطر جز  خطا  نمی ماند

به نزد تاریخ وانسانیت شدی محکوم

به چشم پاره که شرم وحیا نمی ماند

به زور و معرکۀ اقتصاد خـود  نازید

نتیجـه جـز ضـرر  و مافـیا  نمی ماند

فقیر عشقم  و صد گنج شایگان دارم

غـنـای هـسـتی دل در خـفا نمی ماند

از ایـن لحظۀ کـوتاه  عـمر در عـالـم

به جزمحبت وعشق و وفا نمی ماند

خوشا که دل شده پیوند بادل محبوب

در انتها کـسـی جـز آشــنـا نمی ماند

رسول پویان

6 فبروری 2025

05 فوریه
۳دیدگاه

کائنات نمکین

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه 17 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

کائنات نمکین

در دست من دست وفا بگذار
روزی مبادا قصه گوی دیگران باشیم
می میرم از وحشت سردی عشق
در صحرای رسوایی با روح زخمی
در تاریکی خورشید افتاده ام
در این کائنات نمکین
افسرده تر از مهتاب پاییز
دور و برم را باغ های انگور با نا باوری ها
احاطه کرده
بیا
جام دلم را پر از شراب دریای خروشنده عشق کن
نگذار پنهان با دل قصه گویم
هر چه رویا بود
گویا شد
ناله را هم آغوش بستر غربت کردم
قطره قطره درود را
در ساحل چشمان تو می خوانم
دیگر نه حرص بدست آوردن را
و نه هراس از دست دادن را دارم
هر روز می میرم
هر لحظ می گیرم
هر دم می شکنم
کابوس که هر شب چشمان تو را
از من می گیرند
عالیه میوند
3 جولای 2023 
فرانکفورت
05 فوریه
۳دیدگاه

خلوت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه 17 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

 

خلوت

             به یار

من در خلوت ستاره ها

ماه را دیدم

روشنتر از احساس

و خالصتر از آب های زلال

به لطافت گلها 

و به پاکی غنچه های باکره

و کبوتران تازه دم

قفلی بر در نبود

آهسته در دلم را گشودم

و برایت سخن گفتم

هرچه در دل بود بر زمین ریخت

چون آب گوارایی

بر زمین های خشکیده

قطره قطره دریا شد

پر جوش از عشق

و پرصفا ازاحساس

و   پر موج چون دلم

زمان ایستاد

و توقف در ضربه های ساعت

شکوه راستین وجودت را بمن داد

قدم ها آهسته تر شد

و در دنیای پر از سکوت

و آرام…

جلوه ات در تمامی کائنات

                               به رقص آمده 

و وجودت را

        بیشتر از پیش احساس می‌کنم

در خلوتم …

 هماطرزی

نیویورک

 ۲۳ می‌ ۲۰۱۳

05 فوریه
۱ دیدگاه

کاخ عشق

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه 17 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

کاخ عشق

الحق، انار  باغ  تن ات   خوشگوار بود

داروی   درد   این   جگر    داغدار   بود

از عرش تا به فرش همه محو حسن تو

عالم  همه  خمار  دو  چشم  خمار تو

رخساره ات ز سیب  بهارک ظریف تر

لعل بدخش پیش لب ات شرمسار بود

سر  تا  به  پای  پیکر  ناز   آفرین   تو

زیبا  ترین  حقیقت  یک  شاهکار بود.

آنگه که باز کردی یخن پیش چشم من

دیدم که پشت پرده چه شمس النهار بود

بعد از هزار بوسه   کمی آمدم  بخود

تصدیق می کنم که لب ات مزه دار بود

یک روز هم نه شد که به خود زندگی کنم

تقویم   روزگار   بسی    نا گوار   بود.

گفتم که وصف موی سیاه ات کنم رقم

دیدم که روی صفحه پر از نقش مار بود

خواندم تمام فلسفه ی شرق و غرب را

دیدم که کاخ عشق بسی استوار بود

سید عبیدالله جبین حازم

سال ۱۴۰۲ خورشیدی

05 فوریه
۱ دیدگاه

مرز روشن آزادگی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه 17 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

مرز روشن آزادگی

چه شکوه‌ای کنی از زن‌ستیز چخماقی

و نقطه‌چین خموشی بود، و الباقی

سرود قدرت عشق  است   خلقت حوّا

در این غزل  نتوان  یافت   بیت  الحاقی

کنون که معنی  لاغر   نهفته در  صورت

و بی‌قواره‌ ترین   لفظ  می‌کند   چاقی

سخن‌ شناس  ادب‌  آشنا  کند   انشاد

به طرز  تازه  کنون  نو  سرود  اخلاقی

عمل‌گرایی یک نسلمی‌شودسیلاب،

گذار نقطه بر این سطرسُستنطّاقی

نگاه کن   که  چسان    آسمان  تندرزا

کشیده خشم‌ترین  ابر  های  شلاّقی

هوای تازه‌ی ییلاق باد سرد  و زمخت،

نوشته بود به دیوار  شهر ،  قشلاقی

…و چشمه‌ها همه گِل باد و ‌چشم‌ ها گریان

شکستهساغر و آشفته  جاودان ساقی!

ز    مرز   روشن     آزادگی  و   آزادی

گذر نمود  ستم‌ خوی   خیره  قاچاقی

اسیر واهمه گردید عقل   دور اندیش؛

و پر کشید شکوفا شهود ا‌ِشراقی

« رسید مژده   که  ایام غم نخواهد ماند »

و ز مهریر به  پایان  رسد   و‌ زلاّقی

«چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند»

و نام زنده‌ دلان است جاودان باقی

دکتور عبدالغفور آرزو
هانوفر
۲۹ جدی ۱۴۰۳ خورشیدی
۱۸ جنوری ۲۰۲۵ میلادی
05 فوریه
۳دیدگاه

فروغ ِمهر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه 17 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

فروغ ِمهر

صد جلوه  كند  زيبا  با  جلوه ى  نورانى

صد جلوه ى نورانى در  مظهر  روحانى

در جان  من  تاريك  تابد  چو  فروغ مهر

با مهر ازل جانان با  عشوه ى  جانانى

اين خاك سياهم را سازد  چو در و گوهر

اين خاك سياه از او گردد چه درخشانى 

اين بنده ى افتاده از جان و ز دل ساده

نقشش  بدهد اعلى  بالا كندش  آنى

لطفش بنگر بى حد، بى مرز و بى از سرحد

هر يادى كه كردم من او را بود همخوانى

هر چى كه مرا باشد از حضرت او باشد

حتى كه حضورِ دل از  وى  بود ارزانى

با نام وى آسودم از اوست  همه بودم

اين صحن وجود من با  اوست بهارانى

شیبا رحیمی

جنوری 2025

 

04 فوریه
۳دیدگاه

دعای توفیق

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه 16 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

بسمه تعالی

دعای توفیق

(منظوم)

خـداونــدا مـرا تـوفـیـق طـاعـت

بده دوری گناه،ازلطف ورحمت

نـمـا درصـدق،قـصـد ونـیـّتـم را

شـناسـم آنچـه لازم، حُـرمـتـم را

گـرامـی دارمــان،دراسـتـقـامـت

هدایت دارمـان، درعلم وحکمت

نـمـا دل هایـمان لـبریـزعـرفــان

زلـطـفـت یـاالـهـی،حـی رحمـان

……

زبان های مان بداربرراستگوئی

عـزیـزِمـان بـداردرخـیــرجـوئـی

غـذای مـان نمـا آنچه حلال است

 بگیری دست مان،حد کمال است

 نگـاه داردیـدگـان،ازهـرزه دیـدن

 ببنـدی گوش مان،غـیبت شــیـدن

 تـفـضّـل برعـزیـزان،پـارســائـی

 مـداوم دارشــان،درخیـرخـواهـی

……

بـده بـردانـش آمــوز،سعـی لازم

بـرای ســامـعـیـــن، پَـنـد مــداوم

بکن مرضای اسلام را شِفـا یاب

به امـوات مسلمـان،رحمتـت تاب

بـه پیــران ده وقـاروعـزت نـفس

جـوانـان را به توبه،ازگـنــاه بس

……

زلطـفـت ده زنان را،عفت وشرم

تـوانگـررا بده ازلـطف، دل نـرم

که دارد بـذل خـود بـرمـستمنـدان

قـنـاعـت لـطف نـمـا بـربینـوایـان

نمـا پیـکارجـویـان را،سـرافــراز

اسیـران را رهـا،ازقیـد وبند ساز

……

زمـامــداران بدار،عــادل وَدلسوز

کـه دارنـد بهــرملت،رحـم هرروز

الــهــی حــاجـیـــان وزائـــران را

 بـرکـت ده خــدایــا!جـمـلـگــان را

مـوفـق کـن هـمـه راآنچـه واجـب

زاعـمـال حــج وعـمــره مـراتـب

زلـطـف ورحمت خود پادشـاه هـا

که هستـی بهـتـریـن،مهـربـان هـا

نمـائی”حیدری”راغــرق رحـمـت

نجــاتـش ده کـریـمـا،ازعـقــوبــت

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۱۳ می ۲۰۱۹

سیدنی – استرالیا

(هفتم ماه مبارک رمضان)

04 فوریه
۱ دیدگاه

استاد تغییر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه 16 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

استاد تغییر

در من زنی که

بی صدا شعر هایش را

در گوش ستارگان می آویزد

و‌ زخم های دفترش را

میان برهنگی واژه ها

به پیرهن ماه پینه میزند

قربانی تقدیر نیست

استاد تغییر است

و سر مست عشق و هستی

که نعره میزند

به گوش گوش فرزندان خویش

آزادی را

برابری را

زندگی را.

میترا وصال

4 فبروری 2025

لندن

04 فوریه
۱ دیدگاه

زخمِ دل

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه 16 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

 

زخمِ دل

نكرده  باز دهان  را ، غنچه ى پَرپَر  نميگردد

مَده  فِرصت را از  دست جوانى بر  نميگردد

بدان قدرِ شُباب و فصلِ مستى و جوانى را

كه در پيرى بُتى هَمشين و ساغر  نميگردد

مَگرد دنبال شوخِ  نازنينِ رفته  از دست ات

كه  آب  رفته  در جُو ،  باز بَر جُو بر نميگردد

بروى زخمِ دست گر ميتوانى پينه ى بگذار

مگر زخمى كه بَردل خورده ى بهتر نميگردد

تملُق  فطرتاً ، از خصلتِ  افرادِ  نامرد است

مواظب باش خسيسى صادق و  ياور نميگردد

فروغ ِ عُمرِ من مملو ز مردى بهرِ نامرد است

شمارم يك بيك  در فكر و   در  باور نميگردد

جهانِ غرب  و  مُلكِ غير را هر قدر سنجيدم

سراپا همسرِ خاكِ  وطن   يكسر   نميگردد

حسن شاه فروغ

3 فبروری 2025

 

 

 

 

04 فوریه
۱ دیدگاه

شاخه ی خورشید

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه 16 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

شاخه ی خورشید

ای  که  آیینه ی  یک  لمعه  نگاهم نشدی

مشعل ماه شدی ، شمعی براهم نشدی

جٌستمت  در تپش  سبز  نسیم  گل  صبح

خلوتم    را    نشکستی  و  پناهم  نشدی

دل  من  سرد و  گنه جوی سراپای تو بود

یخ  پرهیز  شدی   ، گرم   گناهم   نشدی

گفتی شب آیم و چون ماه  برایم  سویت

من که خود شب شدم ولیک تو  ماهم نشدی

از تو گلباغ بهاران ، چمن اندر   چمن است

چو رسیدی بسرم ، برگ   گیاهم  نشدی

رآتشت ، شاخه ی  خورشید   شده در گیران

پس چرا، شعله ی  در  شام  سیاهم نشدی

تو که  در  جاریی   آیینه  سفر  می کردی

چه شدی ، گم شدی ، حتی که صداهم نشدی

فاروق فارانی

04 فوریه
۳دیدگاه

 دل خونین 

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : سه شنبه 16 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

 دل خونین 

من نمی خواهم دلم با هیچکس  در کین بود

چون که دل را  مهرورزی  مسلک و  آیین بود

داغ    نفرین  و  کدورت   از  دلِ   صحرا  مجو

لاله ها   را   تا   قیامت     دامنِ  خونین  بود

سعی عاشق درکمال عشق او ظاهر شود

کوهکن  را  با  مصائب   خاطرِ   شیرین   بود

هرکه   نوشد  باده ای  از  دُردِ جامِ دوستی

رستگاری اش   به  دنیا  تا  قیامت  این  بود

خوش  خرامیدن   نگر از  سرو  نازِ  بوستان

زانکه  او  را  بستر   سبزِ  چمن  بالین   بود

شکوه  ها  دارد   ادای   ساقی   بزم  طرب

چون  دراین ره  شیوۀ او نازِ بی تمکین بود

عمرمن  در  پرتو  مهر و  محبت  ها گذشت

فارغ  از شر  و  فساد  و  داستانِ  کین بود

گویمت بشنو جلال از خودسری ها در گذر

تا که  مهر و  انس و  الفت  یاور  دیرین بود

سید جلال علی یار

ملبورن – استرالیا

فبروری 2025

03 فوریه
۱ دیدگاه

بی نوا

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه 15 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

بی نوا

بی ثمر بگذشت  عمرم  ای  خدا خوارم مکن

با  مصیبت،  درد و  غم  یارب   گرفتارم   مکن

عمر ما بگذشت به غفلت بی خبر زین روزگار 

ای    خداوند   کریم     تو بار  غم  بارم   مکن

رفت ایامی ز دستم بی هدف در خواب و خور

رو سیاهم  بر   در  تو سوز   در  نارم   مکن

گشته ام  بیچاره و حیران  و ره گم کرده ام

بی  نوایم  ای  خدا  با  غم   سزاوارم  مکن

گریه دارم   روز  و  شبها   بر در تو ای  خدا

دیده پر اشکم خدایا  سیل  اشکبارم  مکن

میرسد آخر  به پایان  این چند  روزی دیگر

بیش از این تو ای خدا رنگ  زرد و هم زارم مکن

بی خبر گیرم ببر در خواب  چون اصحاب کهف

تا دم محشر   تو یارب   هیچ  بیدارم  مکن

لطف کن تو از کرم بر  حال   ما ای  کار ساز

پیش خلق عام و خاص یا  رب تو شرمسارم مکن

داؤد عاشوری

ملبورن – استرالیا

سوم فبروری 2025

03 فوریه
۱ دیدگاه

نقابِ سکوت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه 15 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

نقابِ سکوت

بهارِ  عشق  و   دلِ  شاد  و روز   زیبا  مُرد

 قسم به اشك كه در چشم، خواب و رویا مُرد

 در این زمانه که خورشید بست پنجره را

 هزار  قافله   گل   در  غبار   صحرا   مُرد

 صدای تار رباب و نوای عشق، شكست

گلو  پر  از  گرهِ  بغض  گشت ، نجوا  مُرد

 ببافتند    قفس   را     به     نام     آزادی

 امید و عشق به دستان شیخ و ملا مُرد

 زنی که پشت  نقابِ سکوت  پنهان بود

 میان  سایه‌ی  اندوه  و   درد ،  تنها مُرد

 به روی سایه ی در خون نشسته ی خورشید

زنی نوشت به خطّ  جنون  که فردا مُرد

 شگوفه_باختری 

ملبورن – استرالیا

31 جنوری 2025

 

 

 

 

 

02 فوریه
۳دیدگاه

خلوت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه 14 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

 

خلوت

               به یار

من در خلوت ستاره ها

ماه را دیدم

روشنتر از احساس

و خالصتر از آب های زلال

به لطافت گلها 

و به پاکی غنچه های باکره

و کبوتران تازه دم

قفلی بر در نبود

آهسته در دلم را گشودم

و برایت سخن گفتم

هرچه در دل بود بر زمین ریخت

چون آب گوارایی

بر زمین های خشکیده

قطره قطره دریا شد

پر جوش از عشق

و پرصفا ازاحساس

و   پر موج چون دلم

زمان ایستاد

و توقف در ضربه های ساعت

شکوه راستین وجودت را بمن داد

قدم ها آهسته تر شد

و در دنیای پر از سکوت

و آرام…

جلوه ات در تمامی کائنات

                               به رقص آمده 

و وجودت را

        بیشتر از پیش احساس می‌کنم

در خلوتم …

هما طرزی

نیویورک

۲۳ می‌ ۲۰۱۳

02 فوریه
۱ دیدگاه

بی وطن هر روز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه 14 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

بی وطن هر روز

از  خانه  بیرون  آی  بیا  در   چمن  هر روز

خوش رنگ تر از یاس به پوش پیرهن هر روز

سرشار تر از عطر گل و  سوسن و سنبل

گشتی تو بزن دور و بر مرد و  زن  هر روز

از   دی  بگذر  حال  بیا  سر خوش  خندان

در سایه ء خوش بوی گل نسترن هر روز

بگذشته گذشته است مگرد  پشت گذشته

تا ختم شود قصهء  هر ما  و   من  هرروز

من شکوه نه کارم به لبم از  تو به عمری

دیگر  تو مگیر  باز   مرا  از   یخن   هر روز

همچون  رخ   زیبای   خودت   بزم  بیارای

خوش نغمه تر از  بلبل شیرین سخن  هر روز

یک قصه بیاور  به  لبت  تا به   شود سبز

مستی و خوشی در تن این  بی وطن  هر روز

از کوچه   و  آن    خانه ء   آخر   ته  دالان

بر گو که شود   خاطر  من  در « اتن » هر روز

عبدالهادی رهنما

02 فوریه
۱ دیدگاه

شاعردلها

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه 14 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

شاعردلها

هرگز کسی کاین  واله و شیدای ندیده

گر دیده  چنین   وامق  و  عذرای  ندیده

آراسته و  پیراستهٔ  چون مرغ  بهشتی

 در باغ   و  چمن  حور   پریسای  ندیده

چون همدم خورشید من با موج شقایق

 در خانه و  در  گلشن و  صحرای ندیده

 هرگلرخی در جشن محبت زبوی خوش

 اینگونه    گل  و   عنبر   سارای   ندیده

مقبول  و  پری  چهره  و با ناز  و  تجمل

در دشت هوس مقبول  و  زیبای ندیده

 شیرین سخن غنچه دهن و زهره و زهرا

 سیمین بدن با زلف سمن سای ندیده

با غمزه  و  با  عشوه  و  با  ناز  و ادای

شیرین  بری  با  لحن  دل  آرای  ندیده

 بوسم سر و چشم و زبان و لعل لبش را

 چون گوهرم هیچ  لؤلؤ و لالای  ندیده

 از لب و  لعل  و قامت  زیبا  چه  گویم

چشم  خرد  اینگونه   شکیلای  ندیده

شهناز  من خندیده   و  در بحر  تبسم

 گفتا کسی کاین گوهر   اعلای ندیده

 خواهم بگویم اینچنین در  عالم امکان

 چون واعظ  من  شاعر  دلهای ندیده

ملا عبدالواحد واعظی

14 دلو 1403 خورشیدی

02 فوریه
۱ دیدگاه

سوار و سفر

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه 14 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

سوار و سفر

سحر سحر شد و اما سحر سحر نرسید

نه ماه   آمد  و  از  مهر  هم  خبر  نرسید

غبار   بادیه    پیچیده     راه    را    یکسر

فتاده راه  به گم – راه  و  رهگذر  نرسید

نهال  ما  نفتاد  از  خزان  و   صاعقه  ها

نه خشکسال خمیدش که تا تبر نرسید

پریدنی  که  هوایش  بجانِ    جانم   بود

اسیر دل شد و از دل دمی به پر نرسید

چگونه   خانگیان   از  نشان   من جویید

که اوفتادم  و این  نقش پا به در نرسید

چه باک قٌمقٌمه خالی و دشت پر ز سراب

لبان بخون  دلت  ترکن  ، آبی گر نرسید

سفر غبار بر انگیزد  و  سکوت به سوگ

صفیر مست سواری ، ازین سفر نرسید

شرارِ سرخ  فلق  شعله  بسته راهِ افق

مگوی  خاطر  آزرده ،  ره به  سر نرسید

فاروق فارانی

02 فوریه
۱ دیدگاه

استخوان – داستان کوتاه

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه 14 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

استخوان

داستان کوتاه

نوشتهء نعمت حسینی

 

استخوان دارید، استخوان!

چند وقت می شود، دو ـ سه ماه، یا شایدهم سه و نیم ماه، خوب مهم نیست که چند ماه، در این مدت، مرد لاغر اندام سیاه جرده ای، در محلهء ما کراچی ارابه دار صندوق مانند اش را به مشکل تیله داده به کوچه و پس کوچه ها می رود و صدا می زند:

ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ، و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم، استخوان!

او آن روز چاشت، زیر آفتاب داغ و سوزان بازهم در کوچهء ما آمده بود و با لهجه خاص اش صدا می زد:

ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ، و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم، استخوان!

دورتـَرَک از حویلی ما، دو کودک ِ قد ونیم قد، یکی دختر و دیگری پسر که تازه به آن حویلی کوچ آمده بودند، بالای لخک دورازهء حویلی شان نشسته و مصروف بازی کودکانه ء شان بودند، که کراچی وان وقتی نزدیک آن دو رسید، رُخ به آن دو نموده، برای شان گفت:

ـ بروید پرسان کنید که استخوان دارید! اسختوان می خرم! استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ وفیل مرغ ، و اسخوان شتر!

دخترک که معلوم می شد نسبت به پسرک بزرگتر است، از کراچی وان پرسید:

ـ کاکا از کی پرسان کنیم؟!

او به جواب گفت:

ـ از کی!؟

بعد مکثی نموده اضافه کرد:

ـ از پدر و مادر تان!

از جواب کراچی وان، روی دخترچملک شد و رنگش کبود گردید. چین به پیشانی اش افتاد و با صدای اندکی گرفته، گفت:

– پدر نداریم! پدر ما را در انتحاری کشتند و مادر ما رفته کوچه پایان خانه شاگرد سابق خود کالاشویی می کند. در خانه کسی نیست که ازش پرسان کنیم .

و زهر خندی روی لبان باریک و خشکیده اش نشسته افزود:

ـ ما کجا گوشت می خوریم که استخوانش را بخرین کاکا جان؟!

دخترک که حرفش تمام شد، چادر داکه اش را پس گوش اش نموده، پرسید:

ـ کاکا جان ! اسختوان را چی می کنین که می خرین؟!

او به عوض دادن جواب به دخترک، آهسته و آرام گفت:

ـ استخوان را چی می کنم که می خرم!؟

مکثی نموده بار دیگر تکرار نمود:

ـ استخوان را چی می کنم که می خرم!؟

بعد، طرف کراچی اش اشاره نموده، به بسیار بی علاقه گی، گفت:

این استخوان ها را روان می کنم پاکستان. در پاکستان دانۀ مرغ و فیل مرغ جور می کنند.

و هنوز حرفش درست تمام نشده بود که بی شیمه کراچی اش را تیله داده و بازهم صدا زد:

ـ استخوان دارید، استخوان! استخوان می خرم استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم استخوان !

پیشترک که رفت، مردی که خریطه کلان بوجی مانند در دست داشت و در نوش کوچه ایستاده بود، نزدیک کراچی او شد، بعد از آن که حرف هایی را با کراچی وان رد و بدل نمود، خریطه بوجی مانند اش را به داخل کراچی گذاشت و کراچی وان داخل خریطه را کوتاه و زود گذر نگریست و بعد از جیب واسکت اش پول را کشید و به او پول داد و او با شتاب از آن جا دور شد. کراچی وان بازهم بی شیمه کراچی ارابه دار صندوق مانند اش را به مشکل تیله داده و صدا زد:

ـ استخوان دارید ، استخوان! استخوان می خرم. استخوان. استخوان گاو و گوسفند، استخوان مرغ و فیل مرغ و استخوان شتر می خرم، استخوان می خرم استخوان !

کرچی وان کمی دیگر هم بالا رفت و دریافت که کراچی اش به سربالایی رفته نمی تواند روی کراچی را دور داد و دوباره طرف خانه آن دو کودک روان شد. هنوز چند قدم نرفته بود، یک بار متوجه شد خریطهء پُر از استخوان را که پیشترک از آن مرد خرید، در داخل کراچی شورمی خورد. از دیدن آن صحنه وحشت گرفتش و حیرت زده شد. رنگ تیره اش تیره تر گردید. هیچ باورش نمی شد. چنان می نمود که گویی زنده جانی در بین آن خریطه است و می خواهد از خریطه بیرون شود. او از آن مرد چند بار اسختوان خریده بود و متوجه شده بود استخوان هایی که او برایش می آورد، مقداری از دیگر استخوان ها فرق دارد. اما این بار عجیب بود. بیخی عجیب بود که خریطۀ استخوان شور می خورد. خواست از آن محل زودتر برود. همانگونه که بی شیمه کراچی را به مشکل تیله می داد به نظرش رسید که از خریطه چک چک خون می چکد. این بار وحشت اش بیشتر شد. ترسید و ترس آرام آرام و نرم نرمک به تمام بدنش به راه رفتن شروع نمود. از خریطهء پُر از استخوان ترسید. از کراچی اش نیز ترسید. فکر نمود که استخوان های داخل خریطه همه پُراز خون هستند. به نظرش رسید که از خریطه و بوجی پُر از خون، بوی خون بیرون می زند. به نظرش رسید که بوی خون چهار طرف کراچی را پرنموده است. خواست خریطه را بگیرد و از کراچی بیرون بیندازد و یا کراچی را رها نموده و فرار نماید. کراچی را نتواست رها نماید، اما کوشید که خریطه را از کراچی بگیرد دور بیندازد. تا خواست خریطه را بگیرد، به نظرش رسید که خریطهء پر از استخوان، پر از خون شده است و هنگامی که به آن دست زد، نگریست دست های او را پر از خون و آلوده ساخته است . از دستان پُر خون آلوده اش ترسید. بسیار وحشت زده شد. برایش تهوع دست داد. قلبش به زدن شروع نمود. قلبش به شدت می زد. دستان خون آلودش به لرزیدن شروع نموده بودند . تمام اعضای بدنش به لرزیدن شروع نموده بودند . به نظرش رسید تمام کوچه به لرزیدن شروع نموده است. به نظرش رسید زمین زیر پایش می لرزد. فکر نمود زلزله دوامدار زمین زیر پایش و کوچه را می لرزاند. دیگر نتوانست تحمل نماید. صد دل را یک دل نموده و دستش را برد به خریطۀ پر از استخوان و استخوان های پر از خون، آن را از کراچی گرفت آن طرف کوچه پرتاب نمود. استخوان های داخل بوجی پاشان شد به هر طرف . از جمع استخوان ها ، یک سر. یک سر انسان لول خورده رفت پایان کوچه درست پیش پای دو کودک که بالای لخک دوازه خانه شان نشسته و مصروف بازی کودکانه شان بودند. دخترک از دیدن سر انسان که لول خورده پیش شان رفته بود چیغ زد و فریاد کشید. فریاد نکشید ، نعره زد . بیخی نعره زد . نعره بلند . هنوز نعره اش تمام نشده بود که بی درنگ از جایش پرید و آن سر انسان را با دو دست اش محکم گرفت و به سینه اش فشرد . او فکرنمود که آن سر، سر پدرش است . سر پدرش که در انتحاری از تن پدرش جدا گردیده و گم شده بود.

پایان

شهر فولدا ـ جرمنی

(30 جدی سال 1403 خورشیدی

19 جنوری 2025 میلادی

 

02 فوریه
۱ دیدگاه

گلِ مهتاب

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه 14 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

گلِ مهتاب

 

 در  باغِ   نگاهت  گلِ  مهتاب  شگفته

 با  نورِ  رُخ ات ،اخترِ  شبتاب  شگفته

 از بسترِ شب روی نفسهای تو خیزد

 یاد ات همه در سینهُ  بیتاب شگفته

 چشمم شده آیینه یی در حسرتِ  دیدار

نقشِ تو در این  دیدهُ بیخواب  شگفته

گل غنچهّ   لبهای  تو  هنگامِ  عبادت

با راز و نیاز  گوشهُ  محراب   شگفته

 تو آن  گُلِ  پاکيزه و  زیبا  و  قشنگی

 نیلوفری در  برکه یی از  آب شگفته

 از هر ورق اش بوی وفای تو شنیدم

 در دفترِ شعرم ،غزلی ناب شگفته.

مریم نوروززاده هروی

۲۴ عقرب ۱۴۰۲ خورشیدی

۱۴ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی

 از مجموعهُ “پاییز ”

هلند.

01 فوریه
۴دیدگاه

بحران عمیق روانی و اخلاقی جوامع انسانی؛  تهدیدی بزرگ برای آینده بشریت.

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه 13 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

بحران عمیق روانی و اخلاقی جوامع انسانی؛ 
تهدیدی بزرگ برای آینده بشریت.
مقدمه:
در دهه‌های اخیر، جهان با موجی از بیماری‌های روانی، ناهنجاری‌های رفتاری و بحران‌های اخلاقی روبه‌رو شده است که سلامت فردی و اجتماعی را به شکلی جدی تهدید می‌کند. این معضلات، که در بسیاری از موارد از بیماری‌های ویروسی، میکروبی و ژنتیکی خطرناک‌تر به نظر می‌رسند، ریشه در تغییرات شتابان اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دارند. این تغییرات بنیان‌های ارزشی انسان‌ها را به‌شدت متزلزل ساخته و موجب کم‌رنگ شدن مفاهیمی همچون مهربانی، محبت، آرامش، احترام متقابل و لذت بردن از نیکی در جوامع شده است.
۱. حاکمان بیمار؛ ظلم و ستم در سایه اختلالات روانی
یکی از نگران‌کننده‌ترین ابعاد این بحران، گسترش بیماری‌های روانی در میان صاحبان قدرت و نخبگان سیاسی و اقتصادی است. بسیاری از کسانی که در ارکان حکومت‌ها و مراکز تصمیم‌گیری قرار دارند، دچار اختلالات روحی و اخلاقی هستند که آنان را به ظلم، بی‌عدالتی و خشونت سوق می‌دهد. طمع، جاه‌طلبی، خودبرتربینی و عطش سلطه بر دیگران، آن‌ها را از درک ارزش‌هایی همچون عدالت، شفقت و همدلی بازداشته است. چنین رهبرانی، نه‌تنها به گسترش نابرابری و ستم در سطح جهانی دامن می‌زنند، بلکه سلامت روانی و اجتماعی جوامع را به‌شدت تهدید می‌کنند.
۲. آرامش کاذب؛ ریشه‌های نفرت، خودخواهی و تحقیر دیگران
در سوی دیگر این بحران، گروهی از افراد در نوعی آرامش کاذب و فریبنده فرو رفته‌اند که بر پایه نفرت، تحقیر دیگران، مداخله در امور شخصی دیگران و دیگر رفتارهای مخرب بنا شده است. اینان گمان می‌کنند که با کوچک کردن و تضعیف دیگران، به آرامش و برتری می‌رسند، درحالی‌که این مسیر نه‌تنها آن‌ها را از سعادت واقعی محروم می‌سازد، بلکه جامعه را نیز درگیر بحران‌های عمیق روحی و اخلاقی می‌کند. چنین افرادی، همچون آتشی خاموش‌نشدنی، پیوسته بر تنور اختلاف، دشمنی و کینه‌توزی می‌دمند و بذر ناامیدی، افسردگی و بی‌اعتمادی را در میان مردم می‌پراکنند. این آرامش ظاهری، چیزی جز خلئی درونی و نابودی تدریجی روح انسانی‌شان نیست—خلئی که دیر یا زود در قالب افسردگی، نارضایتی و پوچی آشکار خواهد شد.
۳. فروپاشی خانواده؛ گسست ارزش‌های بنیادین اجتماعی
یکی دیگر از پیامدهای این بحران گسترده، تضعیف و فروپاشی نهاد خانواده است. در گذشته، روابط خانوادگی بر اساس عشق، درک متقابل و احترام بنا شده بود، اما امروزه در بسیاری از جوامع، این پیوندها به میدان نزاع‌های بی‌پایان، سوءتفاهم‌های عمیق و گسست‌های جبران‌ناپذیر بدل شده‌اند.
عوامل مؤثر بر فروپاشی خانواده‌ها:
سبک زندگی فردگرایانه و کاهش تعاملات انسانی
افزایش مشغله‌های اقتصادی و فشارهای مالی
گسترش افسارگسیخته فضای مجازی و کاهش ارتباطات واقعی
تغییر در الگوهای تربیتی و فاصله میان نسل‌ها
خانواده‌ای که در آن محبت کمرنگ شود و گفت‌وگو جای خود را به بی‌توجهی بدهد، به بستری برای تولید و بازتولید ناهنجاری‌های روانی و رفتاری بدل خواهد شد—امری که در نهایت کل جامعه را در بر خواهد گرفت.
۴. مدیریت جمعیت و شیوع ویروس‌های ساختگی
در کنار بحران‌های روانی و اخلاقی، یکی از تهدیدهای خاموش و مرگبار دیگر، تولید و انتشار ویروس‌های دست‌ساز توسط انسان‌هایی است که با بهره‌گیری از فناوری‌های پیشرفته و حمایت‌های مالی بی‌پایان، اقدام به مدیریت جمعیت جهانی می‌کنند. این ویروس‌ها، که گاه در پوشش بیماری‌های همه‌گیر ظاهر می‌شوند، نه‌تنها سلامت جسمانی انسان‌ها را به خطر می‌اندازند، بلکه به تشدید بحران‌های روانی و اجتماعی نیز دامن می‌زنند. افراد جوامع، در اثر چنین تهدیداتی، دچار استرس، افسردگی، بی‌حالی، ناامیدی و کاهش انگیزه برای زندگی می‌شوند، که در نهایت، به نفع نظام‌های سلطه‌گر خواهد بود.
۵. ضرورت اقدام جهانی؛ پیش از آن‌که دیر شود
ریشه‌یابی این بحران چندوجهی، نیازمند پژوهش‌های گسترده در حوزه‌های روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و علوم رفتاری است. فشارهای اقتصادی، شکاف‌های اجتماعی، تغییر سبک زندگی، کاهش تعاملات انسانی و گسترش فضای مجازی از جمله عوامل کلیدی در شکل‌گیری این بحران هستند. اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد، تدوین راهکارهایی علمی و عملی برای بازگرداندن تعادل، آرامش و اخلاق‌مداری به جوامع است.
در جهانی که اکثریت انسان‌ها به فناوری‌های پیشرفته مجهز شده‌اند و کشورهای قدرتمند، بیش از ۱۲۷۰۵ بمب هسته‌ای در اختیار دارند، هیچ تضمینی برای بقا، امنیت و صلح پایدار وجود ندارد. جهان بیش از هر زمان دیگری نیازمند یک کمپین جهانی، فراگیر و عملی است—کمپینی که در تمام عرصه‌های زندگی بشری اجرا شود و با بسیج تمامی ظرفیت‌های علمی، فرهنگی و اجتماعی، برای مقابله با این بحران عظیم و کشنده گام بردارد.
نتیجه‌گیری
اگر این روند همچنان ادامه یابد و بشریت در برابر این بحران سکوت اختیار کند، فجایعی در راه خواهند بود که نه‌تنها جبران‌ناپذیر، بلکه غیرقابل پیشگیری خواهند بود. انسان، که روزگاری وارث زمین و نگهبان ارزش‌های متعالی بود، به تدریج به دشمن خود بدل خواهد شد، و این کره خاکی، که می‌توانست مهد عشق، صلح و همبستگی باشد، به میدان جنگی بی‌پایان و مخروبه‌ای از روح‌های فرسوده و ذهن‌های بیمار تبدیل خواهد شد.
اما شاید هنوز فرصتی باقی باشد…
شاید هنوز بتوان مسیر را اصلاح کرد، اما این اصلاح به تعهد، آگاهی و همبستگی تمام بشریت نیاز دارد.
نویسنده: احمد محمود امپراطور
زمستان ۱۴۰۳خورشیدی 
01 فوریه
۱ دیدگاه

لهجه‌ی ناب

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه 13 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری  2025   میلادی – ملبورن استرالیا

لهجه‌ی ناب

ز کابل تا سمنگان  ، د وست‌ دارم

 ز لغمان تا  ارزگان ، دوست‌ دارم

بنازم   لهجه‌ ی    ناب      دری   را

 ز کندز تا  بدخشان   دوست دارم

 بنازم ، این  زبان  را  من چو دایم

 ز پامیر تا به شغنان، دوست‌ دارم

 چه   والا  و  چه  زیبا  واژه‌هایش   

هلمند  تا به پروان ، دوست‌  دارم

 همیشه و همیشه، ای  عزیزان!

ز بغلان تا شبرغان، دوست‌ دارم

 ” هزاران   سعدیِ   دلباز  دارد “

همانند دل و جان  دوست‌  دارم

عتیق‌الله فیضی