۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

16 دسامبر
۳دیدگاه

عاشقانه 

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۲۵ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۶  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

عاشقانه 

دلم به شوق تو هر  شب ترانه می‌سازد  

به یاد چشم تو، شعر عاشقانه می‌سازد  

نسیم   زلف   تو   پیچیده   در  هوای  دلم  

بهار از آن نفسِ دل‌فریب، خانه می‌سازد  

به هر نگاه تو، دل می‌تپد چو مرغی مست  

که در قفس ، به امیدی  بهانه می‌سازد  

تو ماهِ روشنی و من شبِ  سیاهِ سکوت  

که با خیال تو، صبحی زِ شبانه می‌سازد  

لبت شراب بهشتی‌ست، مست می‌سازم  

نگاه مست تو،  از  من   دیوانه می‌سازد  

به  شوق   دیدن  رویت ، دلم  پر از  پرواز  

که در هوای  تو، بالی زِ پروانه می‌سازد  

صدای خنده‌ی تو، نغمه‌ای‌ست در گوشم  

که هر سکوت مرا، پر زِ افسانه می‌سازد  

اگر چه دوری  و  دل  در فراق  می‌سوزد  

ولی   امید   وصالت،   فائزانه   می‌سازد  

خلیل الله فائز تیموری 

14 دسامبر
۳دیدگاه

شمه ای از زندگی نامه زنده یاد استاد یوسف کهزاد

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۳ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۴  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

زنده یاد محمد یوسف کهزاد پسر مرحوم میرزا محمد علی خان بروز پنجشنبه یازدهم دلو ۱۳۱۰هجری شمسی درشهرزیبای کابل دیده بجهان گشودند و در۳۱ جنوری سال ۲۰۱۹ میلادی درایالات متحده امریکا  جهان فانی را  در  حال غربت و  دوری از زادگاهش

به عمرهشتادو سه سالگی وداع گفتند.خداوند ایشانرا غریق دریای رحمت بی منتهای خویش گردانیده وجنات النعیم را منزل ومأوای شان بگرداند.  

زنده یادکهزاد دردوران تحصیلاتش درلیسۀعالی امانی (لیسۀعالی نجات) از اثر تشویق نجف علی خان استاد زبان وادبیات پارسی دری به شعر سرایی آغازکردند.ازاستعداد سرشار شان سروده های زیاد شان درمجلۀ ماهوار”پشتون ژغ ” بنشر میرسید.

استاد کهزاد بعد ازتکمیل لیسۀ نجات درسال ۱۳۳۳شمسی مطابق ۱۹۵۴ میلادی به دانشگاه کابل ودر دانشکدۀ ادبیات به تحصیلات عالی پرداخت. زنده یاد کهزاد درهمین سالها بود که جایزۀ نخست ادبی شعررا ازریاست مستقل مطبوعات به دست آورد. مدت هشت سال با تیاتر” شاری ننداری”بصفت نمایشنامه نویس واکتورهمکاری کردند.در سال ۱۳۳۸ خورشیدی از طرف وزارت معارف وقت برای تحصیلات عالی دررشتۀ نقاشی عازم ایتالیا شده وبعد ازختم تحصیل ازاکادمی هنر های زیبای شهر روم، درسال ۱۳۴۴شمسی بوطن عودت نمودند.

 بعداً برای مدتی در ریاست تألیف وترجمۀ وزارت معارف و وزارت اطلاعات و کلتورخدمت نمودند.بالاخره بحیث رییس کلتور وهنرمقرر

 گردیدند که آرشیف ملی،کتابخانه عامه،سازمان پروفیسورغلام محمد میمنگی،گالری ملی،جوایزادبی وهنری ومجله فرهنگ عوام،تحت پوشش همین ریاست بود. بعد ازمدت ده سال خدمت درهمین وظایف واوضاع  نا به هنجارکشور، در سال ۱۳۷۱شمسی ترک وطن محبوب خود نموده ودر هند پناهنده شدند. استاد کهزاد درزمان تحصیلات خود درایتالیا ، رشته نمایشگاهای نقاشی خودرا در ایتالیا،آلمان، دنمارک و سویدن راه اندازی کرد. در نمایشگاه ایتالیا جایزۀ نخست هنری را دریافت کرد.

استاد کهزا د با اعضای فامیلش بعد ازهشت سال اقامت درهند، راهی ایالات متحدۀ امریکا گردیده وتا آخر عمردرآنجا زیست.استاد کهزاد در امریکا وهند نقاشی های خودرا برای معرفی وطن عزیزش براه انداخت.این نمایشگاه ها هربار پیروزی های برای هنر وطنش  درپی داشت.

از استا د کهزاد آثار ذیل به نشر رسیده است:

جلوه های زیبایی درهنر

و خدا زیبایی را آفرید

مروارید های سیاه

مجموعۀ مقالات (نامه های پدر ی برای فرزندش)

مجموعۀ مقالات (نامه های سنگپشت به انسان)

مجموعۀ اشعار قطره

گزینۀ اشعار کهزاد

من وسروده هایم.

کهزاد هنرمند دانا وانسان چند بعدی فرهنگی بود که متأسفانه ازفیض وجود شان بی بهره گشته ایم. وی درساحه های مختلف هنری کارکرده، درس خوانده وهم تدریس نموده بودند. استاد کهزاد در طول عمر پر ثمر شان درراه تدرس وترویج هنرهای مختلف زحمات زیادی را متقبل گردیده بودند.

درآخرایماناً ووجداناً خود رامسؤل ومقصرمیدانم اگرازتشویقات وراهنمایی هایکه بنده را درراه سرودن اشعا رم  نموده اند تذکری ندهم.

بنده تاصنف نهم درلیسۀ عالی نجات تحصیل نموده  وبعداً سه سال مکتب تخنیک ثانوی،چهارسال فاکولتۀ انجنیری پوهنتون کابل، دوسال تدریس درهمانجا وبلاخره شش سال تحصیل دراتحاد جماهیر شوروی سابقه و گرفتن درجۀ دکتورا در رشتۀ انجنیری ساختمانی وسپس برای پانزده     سال  تدریس درانستیتوت پولی تخنیک کابل وفاکولتۀ انجنیری دانشگاه ننگرهارتا ترک اجباری از وطن عزیزم، حتی برای یک ساعت هم در رشته ادبیات شعر وشاعری درسی نخوانده بودم وازجهان ادبیات و شعر وشاعری کاملاً به دور بودم.

وقتا که درسن شست ودو سالگی ودرک هجران وطن بصورت الها می به سرودن اشعارمیهنی آغاز نموده واولین مجموعۀ شعری خود راتحت عنوا ن “برگ سبز” خدمت استاد کهزاد بامریکا ارسال نمودم تا از نظر جناب شان مستفید گردم. کاملاً دور از توقع ام، از تواضع،حلم ومناعت طبع که دا شتند آنچنان تقریظی برایم نوشتند که بی نظیر بود.

در جائی از نوشته های خود میفرمایند: “دراین اواخریک نسخه از چکیده های ادبی دوست دانشمند داکتر اسد الله حیدری به نام “برگ سبز” از آن طرف اقیانوس ها به دستم رسید و ازمن تقاضا شده بود تا یک مقدمه کوتاه بآن بنویسم. باور کنید از یک هنر مند سالخورده ای مثل من، که هیچگاه ادعای شاعر بودن را نداشته ام،چگونه میتوانم چند سطری بنویسم تا سروده های ناب آن شاعردرد رسیده را صد مه نزند.”

استاد کهزاد یک نقاش بی بدیل، نویسندهۀ بسیار توانا ، شاعرممتاز   و…..نهایت وطن پرست بودند که اشعارایشان مصدق گفتار من میباشد.

درآخر میخواهم یک  سرودۀ ناب آستا د کهزاد را ازمجموعۀ “من و سروده هایم ” خدمت علاقمندان تقدیم دارم.

 

به یاد یار ودیار

کی فراموش شـود ، کابل  ویـرانک ما

جـاده وشهـر نو   و آن  پـل  لرزانـک ما

با رفیـقـان شب  مـهـتـاب زیـادم نـرود

تــا وبــا لاا شـدن  تـپــۀ پغـمــانــک ما

دلم ازبی وطنی، پشت خودم می سوزد

که چه بازیچه شده، خاک غریبانک ما

حرص دنیا، چقدر خاطره ها   داد بباد

جشن آزادی وشب های چراغانک ما

خوش هوا بود، به آن شاعر حماسه سرا

دخت رستم، به سر کوه سمنگانک ما

ما به این مردم دنیای گرسنه چه کنیم

دست هر دزد فتاده، به  گریبانک ما

با یکی کاسۀ شوربا و دو سه نان فطیر

هرچه میشد بخدا، عزت مهمانک ما

یـادلانـدی پلو وقـصه وافـسانه بـخیـر

پـتـۀ صنـدلی و کـیـف زمستـانـک ما

نمک خوان وطن،دیدۀ شان کورکند

چه بگویم که شکستند، نمکدانک ما

فارغ از کینه و از عقده واز درد و الم

چقدر لطف وصفا بود، به دورانک ما

هر دم از کوی خـرابات، صدا بود بلند

از همه نغـمـه سـرایان غـزلخـوانک ما

دشمنان خاک مـرا زیـرو زبـرکرد،ولی

یک دل دوسـت نیـامــد، به پرسانک ما

میـلـه هـای گل نــارنـج، زیــادم نــرود

سـاز وآواز، بـه هـرگوشۀ لغـمـانک ما

موترو بایسکل واسپ وکراچی همه سو

 چه جمع وجوش، به بازار خـیـابانک م

فـرش ازلاله و گل بـود، زخیـرات بهـار

کوه گگ ودره گگ و،دشت وبیابانک ما

میله ها بود، بهرباغ و به هرعید و برات

قـرغـه و بابــرو اسـتالـف و پـروانک ما

من ندانم، که درآن آتش بیداد چه سوخت

خـانـه و کـوچه وپسکـوچـه و دالانک ما

سخـن از خامـۀ کهـزاد، به افـسانه کشـید

غـزلـش غـوره بدل مانـد،بـه دیـوانک ما

انتخاب از :

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

۱۴ دسامبر ۲۰۲۵ 

سیدنی – آسترالیا

 

مآ خذ:

من وسروده هایم ،ازمرحوم استاد یوسف کهزاد، و

 Google

14 دسامبر
۳دیدگاه

گره در گره 

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۳ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۴  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شاعر: زنده یاد استاد صابر هروی – فرستنده : محترمه ادیبه صابر صادقیار

گره در گره 

این ها  که   سروری به  وطن ادعا کنند 

آیا بود   که    ترس   ز  روز   جزا   کنند ؟ 

گویند ( یزید ) دشمن  اولاد   ( مصطفی ) است 

هر جا که پای شان برسد ( کربلا ) کنند 

گاه سخن ز عدل  ( عمر ) داد می زنند 

گاه   عمل   شناعت   صد   ناروا    کنند 

هر  گه که ظالمی به زعامت رسد بر او 

خود مقتدی   شوند و  بر او  اقتدا کنند 

( سنی و شعیه )   را   نگذارند   متحد 

بر اهل دین و  قبله  دو صد  افترا کنند 

هر جا که فاضلست حقیر است و منزوی 

هر جا که جاهلست  بر او  مرحبا کنند 

از بهر حفظ جاه  و  جلال  و مقام و زر 

امر خدا  و   شرع   نبی  زیر   پا   کنند 

شد سالها   ، اسیر   بلا   و   مصیبتیم 

بر ما جفا و  جور  و  ستم  بر  ملا کنند 

نی شرم از شماتت و شرم  جهانیان 

نی ترس از قیامت و خشم خدا کنند 

کو سروران با  خرد  ما   که   از  کرم 

باری  به  رغم  بد گهران  کودتا  کنند 

تا رایت   قتال  و ستم   واژگون شود 

ما را ز رعب و رنج و مصیبت رها کنند 

کار   جهان   زیاد  گره   در   گره   بود 

این عقده را به کلک عنایات وا کنند . 

صابر هروی

14 دسامبر
۱ دیدگاه

فرزانه ام

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۳ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۴  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

    فرزانه ام

“از عقل و دین بیگانه ام “
در عشق   تو   زولانه ام

سجده کنم  بر  درگه ات
در  ذکر     تو   فرزانه ام

نورت     بتابد     بر   دلم
پروانه ام        پروانه ام

در عشق  تو مستانه ام
آتش     زده   کاشانه‌ام

در ذکر تو   رسوا  شدم
ای    معبد     یکدانه ام

افتاده ام   در   کوی تو
دست دعایم  سوی تو

با تو  چراغی   زندگی
روشن شود دل خانه ام

در ملک مردم سوختم
بیگانه‌ام       بیگانه ام

عیب مرا  پنهان تویی
درد مرا  درمان  تویی

در وصل عشقت جان شدم
هم صاحب ایمان شدم

فرزانه ام    فرزانه ام

    ✍ عالیه میوند

     ۷ نوامبر ۲۰۲۵

   فرانکفورت – آلمان

 

 

 

14 دسامبر
۱ دیدگاه

آخرین تک برگ

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۳ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۴  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

       آخرین تک برگ

 من گلی پژمرده ام در دستِ بیدادِ خزان

 از گلستان گشته ام دور و جدا از باغبان

 در  میانِ  موجِ  غم ها  در  مسیرِ زندگی

 زورقی بشکسته ام سرگشته و بی بادبان

 آسمانِ    آرزو  هایم   گرفت    رنگِ   فنا

مرغکی پر بسته ام گم کرده راهِ  آشیان

 شمعی لرزان ام که می گرید به حالِ خویشتن

 یا چنان خاکستری جا مانده بعدِ کاروان

 کهنه دیوانِ غزل های  حزینِ   عاشقی

 گوشه یی افتاده ام بی همدم و بی هم زبان

 آخرین تک برگِ پاییزام  کنم عزمِ سفر

 تا  بیابم  از   بهارِ   آرزو   هایم   نشان.

               مریم نوروززاده هروی

                هفتم دسامبر ۲۰۲۵

                  از مجموعهُ”پاییز”

                           هلند.

 

14 دسامبر
۳دیدگاه

ناحق در خروش

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۳ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۴  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

     ناحق در خروش

مغز ها را کِرم  خورده این زمان

فکر ها مخروبه  گشته  در میان

آدمی ماشین ِ پول سازی شده

در تجمل  غرق  در  بازی  شده

پاکدل  را  ساده  می نامند لیک

رند را  هُشیار  می خوانند نیک

با سوهان ِ  تفرقه  سازند  تیغ

در  تنفر  بارشی  دارند  و  میغ

نیشخند و زهر خند اندر  سخن

گنده گشته آن دهان همچون لجن

نیست دیگر آن صمیمیت به جا

پیش رو لطفست در پس ناروا

بس دروغ آید ز هر کنج  و کنار

راستی را نیست دیگر  اعتبار

گر بخواهی نشنوی دشنام کس

گوشه گیری کن نگیری نام کس

گر یکی خواندست اوراق ِ کتاب

ازخودش افسانه آرد بی حساب

اصل گم گشته، بَدَل در اهتزار

لاف بر لب های  مردم  بر فراز

خویش را بالا کشد جاهل همیش

زهر می پاشد زبانش همچو نیش

در مجاز آیند ناحق  در خروش

تا حقیقت مانده در کنج ِخموش

خنده های ِشان بیارد گریه ها

پوچ مغزان را سخن شد بی بها

در میان ِ کشمکش تهذیب گم

راستی را باده کی بینی به خم

بی هنر   را    دود  آید  از  زبان

جسم ِ بی مایه ندارد هیچ جان

ماجرا   آید     ز پشت ِ   ماجرا

در مقام ِ یأس  مانده  روح ِ ما

       همایون شاه «عالمی»

         ۱۱ دسامبر ۲۰۲۵م

14 دسامبر
۱ دیدگاه

فریاد انکشاف

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۳ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۴  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

  فریاد انکشاف

اگر دنیا  به   اوجِ  انکشاف است 

رَوندِ علمِ انسانی، مضاف است

 

جهانِ    نو،   جهانِ   بانک و بازار 

سرک‌سازی، معادن، نور بسیار

 

تجارت،    بانک،   بازارِ    جهانی 

مزین گشته   با صد  گُلفشانی

 

زِ برق و نور، فنون گردیده افزون 

زمین از نورِ خورشیدی، پر افسون

 

چراغِ دانش و  بینش   فروزان 

زمین از فکرِ انسانی، چو رضوان

 

ولی من با هزاران درد و خواری 

تهی‌دست و فقیر با  بی‌ قراری

 

نه آب و نه غذا، نه سرپناهی 

نه نوری در شبِ تارِ  سیاهی

 

منم محروم از دانش  ز آغاز 

درونِ زندگی بی‌ساز  و آواز

 

ز بیدادِ زمان،   فریاد   دارم 

دلِ پر غصه و  ناشاد  دارم 

 

به صد امید، با دستانِ خالی 

نپویم راهی آسان یا خیالی!

  بشیر احمد شیرین سخن

14 دسامبر
۳دیدگاه

دنیای تو

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۳ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۴  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

دنیای تو

به پروردگارم

سرم روی زانوانت

آرمیده

و دستان سیه کارم

به دعا برخاسته

و در ستایشت

ستاره می شمارد

و آرام آرام

می نوازد ترا

ابر ها به رقص آمده اند

و خورشید

در آغوشت به خواب رفته

 

آرامش من

تنها در دنیای تست

که تمام هستی باهم در آشتی اند

وصمیمیت

در هوا رقصان

و من چون پرکاه سبکبال

و پر شده از عشق تو…

 

هما طرزی

نیویورک

۳۰ سپتامبر ۲۰۲۵

 

Your world

To my Lord

My head is resting on your knees

And my sinful hands are raised in prayer

And in your praise

Counts the stars

And gently

Plays you

The clouds have come to dance

And the sun has fallen asleep in your arms

My peace

Only in your world

Where all of existence is in harmony

And your intimacy

Dancing in the air

And I am like a light-winged straw

And filled with your love…

Homa Tarzi

New York

September 30, 2025

13 دسامبر
۱ دیدگاه

مرغانِ وطن

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه مؤرخ ۲۲ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۳  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

مرغانِ وطن

 

مرغان وطن ناله زنند، پس خبری هست

شب  را  سحری  است

تنظیم براندازی، گمانم  به سری هست

این خوش خبری است

روشنگری در میهن ما رو به فراز است

بیشک  که  نیاز  است

بر شمع خِرَد نور و زبانِ  دگری هست

شب را سحری است

مردم ز ستم  داد  زدند   روی خیابان

 با  ناله    و    افغان

این ملت صد پاره به دام خطری هست

شب را سحری است

یک فرد ز جمهوری و یک فرد پسِ شاه

هستند  به  یک  راه

از غرب یقینا که در این جا اثری هست

شب را سحری است

تاریک شده مملکت از  طالب  و  ملا

جهل است به هرجا

اندیشه ی آزاد به لب ها شکری هست 

شب را سحری است

عمامه به سر دارد و یک ریش  درازی

یک    دغدغه    بازی

انگار که افسار وطن دست خَری هست

شب را سحری است

چپ دیدم و چپ گفتم و چپ نیست مددگار

نه مونس  و  نه  یار

افراط و جهالت همه بر ما خطری هست

شب را سحری است

باران شرف آب دهد دشت و چمن را

گل های  وطن  را

افسوس که در بین گلان هم شرری هست

شب را سحری است

میهن شده یک باغ پر از گل، ولی پرپر

بی رهبر و بی سر

در بیشه ی اسلام هنوز هم تبری هست

شب را سحری است

من مرغِ اسیرِ قفسم، بی پَر و بی بال

ننگ هست چنین حال

«غایب» تو بکن ناله، امید ظفری هست

شب را سحری است

داکتر سلیمان غایب 

13 دسامبر
۱ دیدگاه

به نام عشق

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه مؤرخ ۲۲ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۳  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

به نام عشق

من آرامش را

نه در جهان پر از آوازه ،

که در خاموشی آغوش تو می‌جویم ،

آنجا که لبخندت

سایه‌های هراس را

چون ماه سحرگاهی می‌روبد

و جهان،

به نام عشق،

دوباره

در قاب هستی من

آفریده می‌شود.

میترا وصال

لندن 

۱۲ دسامبر ۲۰۲۵

 

 

13 دسامبر
۳دیدگاه

تهمت

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه مؤرخ ۲۲ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۳  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

تهمت

غربت مقام و منزل و جاو سراى ماست

آوارگان  به  روى  جهان  آشناى ماست

بى خانمان و دَر بدرایم دست بسته پُل

در هر کجا  وردِ  زبان    ماجراى  ماست

افتاده ایم  بَدور زِ مُلک  و  دیارى خویش

با آنهمه زمین  و زمان از خداى  ماست

قسمت چنین بوده  که  باید سفر نمود

در شرق و غرب تا نگرى ردِ پاى ماست

تهمت به  دگران چه  زنید  هر کدام تان

هر آنچه دیده ایم زِ سهو خطاى ماست

بس کُن اگر شرم و حیایست  در وجود

مردم دچارِ فتنه و جهل ازجفاى ماست

گر ترسى ازخدا، مشو ازحشر بى خبر

بى راه روانه ایم و مرگ از قفاى ماست

دستِ  ( فروغ )  بلند بدرگاهِ  حق  بوَد

لازم هر آنچه دیدخداوند رضاى ماست

حسن شاه فروغ

۹ دسامبر ۲۰۲۵

12 دسامبر
۳دیدگاه

نخلِ ظلمت

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۱ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۲  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

نخلِ ظلمت

نخلِ ظلمت   در  چمن  گر  بارِ  بیداد  آورد

 داد و بی‌دادِ  جهان ، ما  را به  فریاد آورد

حِلیه و کِذب و دروغ  و جهل  گشته پایدار

راستی، هرچند  گویی، خلقِ   ایراد  آورد

شورِ بیداد و ستم، در جانِ مردم ریشه زد

هرکه برعدل آید، او را طعن و اضداد آورد

نورِ حق را گرچه شب، پوشید با ابری تَبَه

عاقبت خورشیدِ  روشن ،  نورِ امداد  آورد

ظلم، اگر هرچند باشد، پایدار و  پُر ضریب

صبر، اگر با حق  بود،  انجامِ  انشاد  آورد

آتشی افروخت نیرنگ، با همه جور و ستم

چون رسد طوفانِ نوح، از ریشه برباد آورد

ای بشیر، هرگز نکردی جُستُجو عیبِ کسی

زنده باد آنان که در بزمش  تو  را یاد آورد

بشیر احمد شیرین سخن

12 دسامبر
۱ دیدگاه

مرغ رویا

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۱ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۲  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

————————

مرغ رویا

مسوزان   بال  پـرواز  پرستـو  هـای  زیبا را

 میفگـن  در  قفسهای  طلایی  مرغ  رویا را

بیـا بر قایـق بشکـسته چشـمان من  بنشین

اگـر داری  هـوای   گـردش   امواج   دریا  را

هوای گـردش چشمی به دل افتاده  از اول

که با نیم نگاهی می کـنـد شرمنده  مینا را

دلم از کودکی داغ جـفایی می کشد باخود

که با هـر آه سـوزانی کشد نقش سویدا را

بگرد شمع  هجـران  سوختن  پروانه رازیبد

نسـوزد آتش مـا سینـه هـر بی  سر و پا را

بصحـرای شکنج  زلف  لیلا میروم هـر شب

که تا شـاید بیابـم حـالـت مجنـون شیـدا را

نمی بینم خریـداری برای جنـس  مرغـوبم

 ولی مـی پـرورم تا پـر کنـد   بازار  فـردا را

جدا از مادر  میهن  اگر  خوار و زمین  گیرم

همـای  هـمتـم  در  زیـر پــر دارد  ثـــریـا را

فغانی گرکشم ازسوز دل بر شاخه غربت

مــزن با سنــگ بی جا  بلبل  باغ  هریوا را

رسول پویان

۲۹ قوس ۱۳۶۴ خورشدی

 

 

 

 

12 دسامبر
۳دیدگاه

بودم نیامدی و نبودم نیامدی

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۱ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۲  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

بودم     نیامدی     و     نبودم    نیامدی 

ده ها  غزل  به عشق  سرودم نیامدی

بردم تو را به اوج  سخن های گوهرین 

با  کهکشان  واژه      ستودم   نیامدی 

کردم دعا به نیمه شبان  تا به صبحگاه 

بار گناه   ز   خویش    زدودم    نیامدی 

گشتم به کوچه کوچه ی  این شهر لاجرم

در  خاک  خویش رفته   غنودم نیامدی

گفتم به هرکه هستی به من جان و زندگی

خواندم  تو  ر ا  تمام   وجودم   نیامدی 

درد من است عشق و دوای من است عشق

 از دست  تو    سیاه   و  کبودم نیامدی 

چون دشت لاله زارم و چون ابر  نوبهار 

دامن به خون و سر به سجودم نیامدی 

گاهی مریض و گاهی به دیوانگی زدم 

خود را شبیه ای  مرده  نمودم  نیامدی 

در زیر سنگی طعنه ای نامردمان شدم

ای کور  باد چشمی  حسودم   نیامدی 

 محمود را ندیدی و نشمردی ای  دریغ 

صفری به هیچ خویش  فزودم  نیامدی 

———————————

یکشنبه ۱۶ قوس ۱۴۰۴ خورشیدی 

 ۷ دسامبر ۲۰۲۵ میلادی 

احمد محمود امپراطور

12 دسامبر
۱ دیدگاه

گردابِ خجالت 

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۱ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۲  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

گردابِ خجالت 

 
      ترامپ  آمد  جهان  را  زیر رو کرد

برای میهن  خود گفت و گو  کرد      

      حصارِ  آهنین    در    مرز   میهن

ز اشک  هر مهاجر آبِ  جو  کرد      

      ز اروپا و روس  و  چین  و مغرب

هزاران پول و زر را در سبو کرد      

      بگردانید   پشتِ   خود  به  ناتو

بریدن  را   ز   یاران   آرزو   کرد      

      سیاست می نهد  سر  زیرِ  پایش

چو ثروت زیرِ پای   او  نمو کرد      

       سزاوار کردن  آخوند  و  طالب

جهان را تیغِ  قاتل  در  گلو کرد      

      نباشد    مقصدش   آزادی   ما

زخوشبینی دودستش شستشو کرد      

      بگفتا   صلح   می آرد  به   دنیا

ز   گردابِ   خجالت    آبرو  کرد      

      اگر  سازش  نماید با  سفاکان

مگو دیگر  که  او کار   نکو کرد      

     هراسش نیست از گنداب دنیا

نفس در سینه ای عالَم ربو کرد      

     به پیری زن ستیزی  میکند  مرد

گمان زردی تخمی روی  مو کرد      

دو چشمِ پُر غمِ «غایب» شود کور

اگر دیدِ  محبت  سوی  او  کرد

دکتور سلیمان غایب

 

 

 

11 دسامبر
۳دیدگاه

می عرفان

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنه مؤرخ ۲۰ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۱  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

می عرفان
تاچشم دل به  معرفت   حق نموده باز
ببریده ام زقید هوس جمله برگ و ساز
تا از   بلوغ   فکرى  خود   بهره ى   برم
ترک معاصى  کرده  به پا می کنم  نماز
در بزم عیش و نوش هوس پروران مرا
بى میلى از جهان هوس کرده سرفراز
نیمى نگه که ساقى عرفان به من نمود
بگشود قفل بسته ى  صد ها هزار راز
یک اسمان ستاره ى رخشان ز نور حق
ان چشم عارفانه به  سویم نموده باز
من شرب خمر در همه عمرم نکرده ام
مست مى طهور ازان  هست بى نیاز
مخمور ان مى ام که  ز ابریق معرفت
ریزد پیاله ى و به   دستم   دهد به ناز
صید هوس کبوتر   نفسم   نمى شود
عنقاى   تیز  پر  نشود  صید   هیچ  باز
تا جامه ى  فریب  و  ریا  پاره  کرده ام
بر تن کشیده ام ز صداقت  یکى طراز
با این مناعتى که مرا  در  نهاد هست
دست طمع به برده ى زر کى کنم دراز
من  نفس  بوالهوس  نکنم  تبرء که او
اماره ایست حیله گرى چست و حقه باز
صد ها مثال بلعم   باعور   و  بر صیصا
از کید او فتد  به   نشیبش   ازان فراز
از شر دیو  نفس  و  شیاطین برم پناه
بر    ذات   کردگار   خداوند   کار  ساز.
محمد على فرحتیار
۱۵ جون ۲۰۱۳
فرایبورگ المان.
11 دسامبر
۳دیدگاه

قصیدهٔ «فریاد »

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنه مؤرخ ۲۰ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۱  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

قصیدهٔ «فریاد »

فعولن   فعولن   فعولن   فعول  

ز فقر و گرانی شدم غرق غول  

ز دارو،  ز نان،  از  دواخانه‌  ها  

فقط آه مانده‌ست  در خانه‌ ها  

به بانک آمدم، گفت: «بهر وام؟»  

ولی دیدمش غرق رشوت، حرام  

نظارش کجاست؟ آن نهاد نظیر  

که خود رشوه‌گیر است، دزد و حقیر  

وزیری   که  با فخر و ناز آمده  

به   تاراج   مال   حجاز   آمده  

ریاست چو گرگی‌ست در پوست میش  

نه از درد مردم، نه از  رنج خویش  

زنان را ز کار و شرف رانده‌اند  

به زنجیر جهل و ستم مانده‌اند  

دختران از کتاب و قلم دور شد  

به جرم زن بودن،  دلش سور شد  

جوانان به بیکاری اندر اسیر  

نه امید، نه کار، نه راهی، نه تیر  

تفحص کنند از  دل و اعتقاد  

که گویی گنهکار  باشد نهاد  

نه آزادی اندیشه، نه گفت‌وگو  

فقط حکم و زندان و زخم و عدو  

به هر کوچه فقر   است   و نان   نیست هست  

ولی وعده‌ها هست، ایمان شکست  

ز هر سو صدای فغان می‌رسد  

ولی گوش کر، چشم کور  است و بد  

نه تدبیر، نه مهر، نه عدل و وفا  

فقط وعده، تزویر، ظلم و جفا  

به نام خدا، لیک بی‌دین‌ترند  

که بر سفرهٔ خلق، خنجر زنند  

به نام عدالت، ولی ظلم‌کار  

به نام شریعت، ولی شرمسار  

به نام وطن، خانه‌ها سوختند  

به نام حیا، دختران سوختند  

به نام شرف، ننگ کردند کار  

به نام نجات، برده‌اند افتخار  

اگر فقر، اگر درد، اگر بی‌کسی‌ست  

ز تقصیر آن تخت و آن بی‌کسی‌ست  

به فریاد، ای خلق! برخیز ز جا  

که این ظلم، دیگر نباشد روا  

به فائز قسم، این سخن راست بود  

که این خاک، اسیر بلاهاست بود  

خلیل الله فائز تیموری 

11 دسامبر
۳دیدگاه

کودک بى چاره

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنه مؤرخ ۲۰ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۱  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

کودک بى چاره

کودکى   میگشت   دور جادّه اى

رو  نموده   بهر  هر   ایستاده اى

گاه  بر این   گاه    بر آن  می رسید

هر که را میدید  بر وى   می پرید

در نظر بد جنس و بد جان مى نمود

جمله از خود روى گردان مى نمود

هر که اش مى دید فرضش این که او

یا گدا  باشد و  یا بى چشم  و رو

جملگى  بى اعتنا بس بى خیال

فکر کار خویش   مى بودند وحال

بعضى ها هم طعن و ز خمش میزدند

با قیاس خویش و  همش میزدند

ناگهان  کودک  شد  از آنجا به در 

سنگ در دستش، به سر فکر دگر

گویى از غم سینه اش را چاک کرد 

سنگ را پرتاب بس بى باک کرد

سنگ آمد بر سر یک شیشه اى

شیشه ى ماشین یک با ریشه اى

مردى بس با ریشه و سرمایه دار

مرکبش    ماشینِ   نابِ   روزگار

سخت مرد افسرد زین کار پسر

رفته سویش تا زند او را به سر

خیره سر گو این چه کارى کرده یى؟

شرّ خود را  بر سرم  آورده یى 

اى تو بى احساس اى آواره جدّ

والدینى هست   از بهر   تو بد؟

نى مربّى نى کسانى داشتى

کاین چنین آوارگى  بر داشتى

وا به تو و  واى   بر آن   مادرت

تربیّت باشد همین خیر سرت؟

بر من و ماشینم این سان تاختى 

صبر کن بینم!  مرا  نشناختى!

کودک اندر جاى خویش ایستاد و گفت 

وقت اکنون هست بر گفت  و شنفت

لیک   آقا   جانِ   جدّت با من آ

من ترا خواهم نشان دادن چه ها 

لیک   آقا   جانِ   جدّت با من آ

با خبر   سازم   ترا زین ماجرا

مرد تا   بر دید   چشمان پسر 

چشم بس گویا و گریان پسر

در دلش رحمى براى او رسید

راه   دنبالِ   پسر  افتاد و دید

کودک بى چاره بس لرزان بوَد

مى دود هى مى دود هى مى دود

تا رسیدند هر دو بر پس کوچه اى

دید مکثى کرد بر یک جوچه اى

پیش تا رفت دید یک زن با دو چرخ

گشته سر تا پا گِلى نالان و تلخ

آن پسر رو کرد و گفت آقاى من

این نباشد کار بازو هاى من

مادرم افتاده در این  تیره جوى

کى توانم تا دهم یارىِ اوى

التفاتى   کن  نما  یارى مرا

اى جوانمردى که غمخوارى مرا

نا توان دستانم از این کار هست

مرد یارى کرد آن طفل پریش 

شد خجل از گف تههاى قبل خویش

مادرى را  دید  بس والا تبار

لیک از جور فلک گردیده زار

گفت مادر کاین پسر باشد مرا

سرپناه و تکیه گاه و دست و پا

عذر تقصیر ار که  با  ماشین تو

این چنین کردست این افسرده رو

طفلم از بى اعتنایى  در به در

فکرِ آن تدبیر ر ا پرورده سر

چاره سنجیده ست گرچه پر زیان

تو بزرگى کن ببخش اى مهربان

مرد از آن ماجرا بى تاب شد

گوییا بیدار بعد از خواب  شد

گفت خواهر من خجل از روى تو

خیلى ها بد گفتم این نیکوى تو

پیش از اینکه مى بدانم ماجرا

گفتمش خروار ها پرت و پلا

بى سبب بد ها نثارش کردمى 

عذر خواهم زین همه نامردمى

طفلک از بى چارگى این سان نمود

سنگ بر زد شیشه ام داغان نمود

من ز اول کودکت را دیده ام

با وجود دیدنش  نا دیده ام

گر همى ایستادم از  اول به او

تا ببینم چیست درد آن نیکو

کى چنین ها زار و سرگردان شدى

کى چنین سنگش که در دستان شدى

این تلنگر بس مرا بیدار کرد

تا قضاوت کى شود هر بار کرد

شیشه گر بشکسته از نیسان مرا

این زیانى بوده از یزدان مرا

تا بگوید کاى نشسته بر سریر

از سریر داورى  باز آ به زیر

هر خلافى نیست از بد طینتى 

باید اول جست بهرش علّتى

شیبا رحیمی

11 دسامبر
۱ دیدگاه

دو چشمِ پُر غمِ

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : پنجشنه مؤرخ ۲۰ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۱  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

دو چشمِ پُر غمِ

ترامپ آمد  جهان  را زیر رو کرد

برای میهن خود گفت و  گو کرد

حصارِ   آهنین   در   مرز   میهن

ز اشک  هر  مهاجر آبِ  جو کرد

ز اروپا و روس و چین  و  مغرب

هزاران پول و زر را در سبو کرد

بگردانید   پشتِ  خود  به   ناتو

بریدن   را  ز   یاران   آرزو   کرد

سیاست می نهد سر زیرِ پایش

چو ثروت زیرِ   پای   او نمو کرد

 سزاوار کردن  آخوند  و  طالب

جهان را  تیغِ  قاتل  در گلو کرد

نباشد    مقصدش   آزادی   ما

ز خوشبینی دو دستش شستشو کرد

بگفتا   صلح   می آرد  به  دنیا

ز   گردابِ    خجالت   آبرو کرد

اگر سازش نماید  با  سفاکان

مگو دیگر که او    کار  نکو کرد

هراسش نیست از گنداب دنیا

نفس در سینه ای عالَم ربو کرد

به پیری زن ستسزی میکند مرد

گمان زردی تخمی روی مو کرد

دو چشمِ پُر غمِ «غایب» شود کور

اگر  دیدِ  محبت  سوی  او کرد

دکتور سلیمان غایب 

09 دسامبر
۱ دیدگاه

“فریاد غم انگیز”

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۱۸ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۹  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

“فریاد غم انگیز”

  دلم این روزها، لبریز عشق است

  ضمیرم معبر و دهلیزعشق است

 خیالم   ما ورای   درڪ  و   تحقیق

 سوار دلدل و شبدیز عشق است

 بهار و  سبزه  و  گل  های  رنگین

 همه زیبا و رنگ‌ آمیزعشق است

 میان   خنده ها   و  گریه ای   تلخ

 نهفته راز سحر آمیز عشق است

 در این وادی هزاران عاشق خام

 اسیر لشڪر، چنگیز عشق است

 دلم عاشق مشو، از  غم  رها باش

 علاج درد تو، پر هیز  عشق است

 هر آوایی که از نی، می‌کشد سر

 همان‌فریاد غم انگیز عشق است

 پس از گل می شود! آواره، بلبل

همین پایان‌ آفت‌خیز عشق است

(رشیدی)  عاشقان  ڪم بصیرت

 بدون جرم حلق آویز عشق است

 چمن علی رشیدی

۱۷ قوس / آذر ۱۴۰۴

09 دسامبر
۱ دیدگاه

 مرا گدا خواهی

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۱۸ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۹  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 مرا گدا خواهی

تا به کی بر سرم بلا خواهی؟

 به  غم  هجر  مبتلا  خواهی؟

 سوختم   از   تب   فراق،  بیا!

درد من را تو بی دوا خواهی؟

 از سر شب شروع، تا دم صبح

خواب را از سرم جدا خواهی

 صبر  کن   تا  ببینمت دلشاد

فاصله بین  ما چرا  خواهی؟

من تو را بیشتر ز شاهنشاه…

به در  خود  مرا  گدا خواهی

! فکر تو دایم است همره من

 تو مرا از برت   جدا  خواهی

 در وفای”امان“چه کم دیدی؟

که  ز  بیگانگان  وفا خواهی

 امان قناویزی

فرانکفورت – آلمان

08 دسامبر
۳دیدگاه

زمستان

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۷ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۸  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

زمستان

 

در آستانه زمستان سرد

باد پیری شیون زنان

گیسوان جوانی را

می رقصاند

و من می بینم زنی را

که موهایش را در

برکه عشق می شوید

و با شانه محبت شانه می زند

 

و من هنوزایمان دارم

به آیه های مرموزو پر نوید

که از دل ماهیان نقره یی

بر خاسته است

 

و در تاریکی پردوام زندگی

خانه ام را

با هیزم دوست داشتن و مهر

روشن میدارم

وهرروز به زنده بودن

خوش آمدید می گویم!

 

هما طرزی

نیویورک

۲۰ نوامبر ۲۰۲۵

Winter

On the threshold of cold winter

The old wind makes the wailing of women

dance in the dance of young women

And I see a woman

washing her hair in the pond of love

And combing it with a comb of love

And I still believe

In the mysterious and promising verses

That came from the hearts of silver fish

And in the enduring darkness of life

I light my house

With the firewood of love and affection

And I welcome life every day!

Homa Tarzi

New York

November 20, 2025

08 دسامبر
۱ دیدگاه

بیا

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۷ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۸  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

بیا

 

۱۲۰ الف

 ای رفته از وطن چه شدی در وطن بیا

 در پیکر  نحیف   من  ای    پیرهن   بیا

 یکدم تمام  فاصله  در صفر ضرب کن

 نزدیکتر   ز دکمه   و  کاج  و   یخن بیا

 من مرده ام کجاست بشر دوستی تو

 برخیز سوی گور  به  عزم    کفن بیا

 شاید که باز سر  بزنم  در  هوای تو

 ای غنچه ی شگفته ء من در چمن بیا

یادی ز رفتگان  دل  تو شاد می کند

 یادی   بکن   ز رفته  و در انجمن بیا

شکیبا شمیم رستمی

 

 

08 دسامبر
۳دیدگاه

ترانهٔ مهر و انسانیت

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۷ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۸  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

ترانهٔ مهر و انسانیت

سخن از عشق اگر گویی شکوفد باغِ جان، ای مهربان

دلم از نور تو لبریز  است  در هر موسمـان، ای مهربان

به  دوستی   زنده  گردد  جانِ  هر  دل‌  خستۀ  دوران

که  درمانِ  دردِ آدم  هست  مهرِ بی‌کران ، ای مهربان

به راهِ  اهلِ معنا هر که گام از لطف  بنهد ، شاد گردد

که رهبر در سفرهایِ حقیقت عشقِ جانان، ای مهربان

ز مهر  و  صلح  و   انسان‌  دوستی  گردد  جهان   آباد

که آدم را  سزد  عزّت ، نه جورِ  دیگران  ، ای  مهربان

حقوق   آدمی   در هر   زمان باید  که  محفوظ است

که  او  گوهَر شود  در آفرینش بی‌گمان ، ای مهربان

اگر    دستِ   کرم    گیری ، جهان   آیینه‌ گون   گردد

بزرگی   در کمک   کردن بود اصلِ جهان، ای مهربان

گهی   از   گریهٔ   مظلوم  ، به خود   آییم   اگر   بیدار

به اشکی می‌توان شست آلامِ جهانیان، ای مهربان

ببخش آن را که دشمن بود؛ که عشق از کین فزون‌تر شد

حقیقت   را کجا   باشد  محلّ  کافران  ، ای  مهربان

دلِ آشفته را بنواز ، که پروردگارِ  مهربان می‌بخشد

تویی   آیینهٔ رحمت   در میانِ   مردمان ، ای مهربان

و   آخر   بیتی  آید   یاد   از   شاعر   به   رسم   مهر

که این نغمه سرود امروز با نامِ فائز روان، ای مهربان

خلیل الله فائز تیموری

 

 

08 دسامبر
۳دیدگاه

افغان سِتان مان چه شد؟

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۷ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۸  دسامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

افغان سِتان مان چه شد؟

 ای خـدا! آن  زادگاهم ، افغان ستان مان  چه  شد؟

کابـل  زیـبـا  و لــوگـر ، قـنـدهـار مـان  چـه شـد ؟

 غزنه ی باستان که بودش یکزمان  شمس جهان 

فـاتـح هنـد بزرگ ، سلطان محمودِ  مان  چه  شد؟

مهــد فـرهـنگ  وطـن ، شهــرهـرات  بـی نـظـیــر

خـواجه عبـدالله انصار ، اولـیـای مـان  چـه شــد؟

بـامـیـان بــا  شـهـکــارهــای ، بـی مـثــال آســیـا

بـلـخ وگـردیـزو جلال آبـاد، لـغمان  مـان چه شد؟

قـرب کـابـل ، آب کـوثـرجـاری از کــوه هــای آن

قـطـعـه ی جنـت نمـا ، تپۀ  پغمـانِ  مـان چه شد؟

خـائـنـان مـیـهـنــم ،آن نـوکـران شـرق  وغــرب

لعنتی فرعـون وقت ، آن وفاداران  مان چه شد؟

داشتیـم چه روزهای خوشِ ، در مـزار شاه دیـن

آن اخـوت  وان مـروت ، از میـان مـان چه شـد؟

گشت ویران کشور ما ، از شرق تا غـربش همه

شهـرهـای مهـد عـلـم و افـتخــار مـان چـه شـد؟

آهــوان مـیـهـنـم  تـرک  وطـن  بـنـمـــوده انــد

با غـزالان سـیاه چشم ،  دره های مان  چه شد؟

آن مسـلمـانـی  و آن  پـــا بـنــدی  اســـلام نــاب

آن گذشـتن ها ز جان ، در راه دین مان چه شد؟

شب همه شب تا سحر ها ، “حیدری” دارد دعا

یا الهی !  صلح وآرامش ، ازملک مان چه شد؟

پوهنوال داکتراسد الله حیدری

۶ دسامبر ۲۰۲۵ 

سیدنی – استرالیا