۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

20 آوریل
بدون دیدگاه

تاریخ نشر: شنبه ۱ ثور(اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

19 آوریل
۳دیدگاه

همتِ مردانه

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

غزلی از استاد محمد اسحاق ثنا و استقبالیه ای از قیوم بشیر هروی

همت مردانه

دل به تنگ آمده از غربت  و این دربدری

روز من شام سیه ، شب همه باغم سپری

زندگی مایهء ننگ است به این خیره سران

دادازین خیره سران وای ازاین خیره سری

نیست در شهر کسی  تا که غم  دل گویم

چه  کنم  گر  نروم  سوی   دیار  دگری

باغبان همت مردانه  کن  از خواب بخیز

تا رهد باغ ازین خشکی و این بی ثمری

گاهگاهی   نظر  لطف   به   من   اندازد

یار با آن  همه  بی مهری و  بیداد گری

عمر من  صرف شد  و یار نشد همرازم

حاصل عشق چه باشدبه جزخون جگری

شعر ناب  و سخن  نغز هنر  می خواهد

ای « ثنا » شعرچه گویی به این بی هنری

همت مردانه

دل  به  داد  آمده  از  دوری  مُلکِ  پدری

با کی گویم  ز غم وغصه و این  دربدری

خاک ما رفته به  تاراجِ  جمع  بی سر و پا

با دوصد جورو جفا و با هزار  حیله گری

نیم  قرن  شد  که   پریشانیم و آوارهء دهر

کاین جهان شاهد رنج گشته وهم خون جگری

نیست هیچ  محرمی تا حرفِ دلم  را شنود

زندگی  با  همه  آلام   چنین   شد  سپری

رهِ عشق  همت مردانه  بخواهد   به  یقین

ورنه مجنون شود ایندل  به صد بی ثمری

گوش  کن ایکه  دل از ما بربودی  به ریا

با چنین  وسوسه و دغدغه  و خیره سری

حرف موزون « بشیر» رسم هنرمی طلبد

ورنه این قصه سراسرشده است بی هنری

از مجموعه ی شگوفه های احساس

19 آوریل
۱ دیدگاه

تو شنبه

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تو شنبه

او به من گفت:

امروز چند شنبه است؟

گفتم: تو شنبه

لبخند زدو گفت:

یعنی چه؟

گفتم :یعنی تو

هفت روز هفته ام

مکثی نمود و زمزمه کرد:

آی دیوانه

صامدی

۱۹ اپریل ۲۰۲۴ 

ملبورن – آسترالیا

19 آوریل
۱ دیدگاه

غافلگیرم کن

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

غافلگیرم کن

غافلگیرم کن

بی خبر از راه برس

شبیه باران های بهاری

شبیه قاصدک ها

شبیه خبر های خوب …

که سالهاست من سنگ جان

چشم براه

منتظر

آمدن تو ام

های آزادی !

ترا میگویم .

میترا وصال

۱۸ اپریل ۲۰۲۴

لندن

19 آوریل
۳دیدگاه

خوشهِ عشق

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خوشه عشق

باری بیا  به   بزم  دل   ای   نازنین  من
بشنو  نوای  ،  زاری  دل   مه  جبین من

باری بیا  که جان  به  فدایت   کنم  عزیز
ای عشق  من  ستارهِ  بخت  آتشین   من

روزی  بیا  بناز  که   ناز  تو   ر ا  کشم
ای سرو  ناز  دلکشم  ای  یاسمین   من

در دفتر  خزان  زده ام  نیست  غیر درد
ای غمگسار  همدم   و  مهر  آفرین من

چشمم به انتظار تو هر سو به   جستجو
ای خوشه خوشه عشق من ای  بهترین من

دل بسته ام به عشق تو هر لحظه بیقرار
باشد  نگاهِ  مست  تو هر  دم  نوین من

عالیه میوند

۱۱ اپریل ۲۰۲۲

 فرانکفورت

 

19 آوریل
۱ دیدگاه

واهمه

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

واهمه

۲۴ الف

بیزارم   از آیینه   و از    خود نگری ها

ای  سایه   بینداز  مرا     در  دگری  ها

هر در که  نشد  باز  دلم   سرد   نسازد

یاد تو فتم  دوست  از این   دربدری ها

بیهوده    نباشد    که    مرا   داغ نماید

این واهمه، این ترس، و این سربه سری ها

چون چشمه نجوشد چه توان کرد ندانم

سوزم به تب و درد ِچنین بی خبری ها

من دل به کسی  دادم   و او   باز ندادم

ای وای از این رهرو و این رهگذری ها

شکیبا شمیم

۱۴ نوامبر ۲۰۱۸

19 آوریل
۳دیدگاه

زمستان

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

زمستان

    به استاد عبد السلام شایق « فراز »  

  در باغچه زمستانم نیلوفرهای بهاری را می‌ بینم

که سر از آب های شفاف عمرم در آورده ا‌ند

و با تعجب به من نگاه می‌ کنند …

نیلوفرهای معصوم، 

پاک و ساده  دل  و دور از باتلاق های پلید اجتماع ،

خارج شده از قید های بیجا، 

و هجوم خرافات و باور های دروغین

عجبم از بهاریست که در زمستان به سراغم آمده

شاید خیال باشد ؟

شاید امید ؟

وخنده نیلوفرها مرا به سوی شیشه های پر نور

و خالی‌ شده از تاریکی ها می‌ برند

و در دشت  خشکیده ی غم  هایم تخم امید می‌ کارند

پرتو خورشید را می‌ بینم که در زمستانم – 

با ساز نیلوفرهاهم نوا شده

وگرمای وجود را در رگ رگم تزریق می‌ کند

و با حرارت ایمان های صادق و عشق های چندین ساله 

به نیایش او می‌ پردازم که تنها یگانه ی منست

بهار را ملاقات کردم و در دریاچه نیلوفرها شناور شدم

و بودنم را جشن گرفتم و تا مرزهای ابدیت جلو رفتم

خورشید را به آغوش کشیدم و در رقص نیلوفر ها زیستم

ستاره های شب رااز آسمان ها دزدیدم و به نیلوفر ها دادم …

زندگی‌ من :

دور از مرداب سرد و یخ زده ای نا امیدی ها

فارغ از لحظه های تاریک و سرگردانی های بی‌ معنی‌ است

در سرزمین های جاودان و پر شده از هستی‌ ها

و گم شده در بهاران خوب و ابدی …

نیلوفرهای من در زمستان گل کرده ا‌ند

و در یخبندان بهم عشق می‌ ورزند

و با ترنم تازه یی بهار را به خانه ام آورده ا‌ند

و خانه ام با رنگ نیلوفرها رنگین شده  و هزاران سال-

از مرداب بی‌ برکت و پر زوال خشم ها به دوراست …

امید هایم :

 در آغاز زیستن ها-

با نیلوفرهای بهاری به دنیا آمدند

و در زمستان ها بهار را مهمان ا‌ند

و گل می‌ دهند تا همیشه زنده بودن را تجلیل کنند

و دردریاچه های نیلی و نقره یی رنگ ،

میزبان نیلوفرهایم هستند

با دستانم نیلوفر ها را کاشته ام

با دستانم نیلوفر ها را چیده ام

و با دستانم با نیلوفرها راز و نیاز کرده ام

و به آنها عشق ورزیده ام

و در سرزمین شان با امید زیسته ام و از غربت ها به دور

دروصلت های ابدی –

در پای خدای محبت ها به خواب رفته ام

و صبحگاهان به آفتاب می‌ خندم

و به جهش زنده  بودن نیلوفرها خوش آمد می‌ گویم

و در اوج سوگوار ی زمستان های ابدی

جشن بهاران را برگزار می‌ کنم

چون نیلوفرهای زمستانم

پر بهار تراز هزاران بهار شده

و در باغچه عمربه من پیوسته ا‌ند …

هما طرزی

 ۲۴  جنوری ۲۰۱۱

نیویورک

19 آوریل
۱ دیدگاه

مکرِ دشمن

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

مکر دشمن  

با مکـــــر خصم  ،  یار ز پیشم  جدا نشد

شــــــکر خدا که حاجت  دشمن  روا نشد

صد ها صنم به  کعبهِ دل  حمله ور شدند

جـز او کسی به خانه ی  دل کد خدا  نشد

در وعظ شـــــیخ غیر  قیامت سخن نبود

زانـــــــرو برای درد دلمــــــــن  دوا نشد

پیرانه سر مـــن هر چه فراموش  میکنم

دیـــدار یار مـــــثل نـــــمازم قضــــا نشد

آن دلـربا که دلبـــــــری اش جاودانه بود

 نذیر احمد ظفر

19 آوریل
۳دیدگاه

شبِ یلدا

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

شــــب یـلـــــــدا

نگــا را! میـروم من، زیـن جهــا ن،آهستـه آهستـه

زهجـران، روز و شب دارم فغا ن ،آ هسته آ هسته

ا گـرقسمـت بود  مُــردن ، مـرا ا نـدر دیــا ر  کـُـفر

صبا ! خا کم رسا ن، افغا نـْسِــتا ن، آهسته آهسته

زجـوراین زما ن شـد مدتی دورم  ز ملـک خویش

خــدایـا! دورکــن جــورزمــا ن، آهستـــه آهستــه

دل مهجورمـن خـواهد،هـمی رفـتـن  سـوی میهن

رسـا نم بـا رالهــی’، گـلـْسِــتـا ن،آهسـتـه آهسـتـه

بکا بل لـوگـروغـزنی،هـرات  و هـم بـدخشــا نـش

روم تـا یـا بـم،آن آ رام جــا ن،آهســتــه آهســتــه

شِـفــای دردهـای خـــود بگـیــرم ،از مزارشــــا ه

که می بــوســم در ِآ ن آ سـتـا ن،آهسـتـه آهسـتـه

خـداونـدا! نصیــبـم کـن، ز لـطفـت دیـدن  یــا ران

شب مهتـا ب و کـیـف آ سـمــا ن،آهستــه آهستــه

به کهسـاروطـن،گــررفـتـنم  قسـمـت  کـنی یا رب

بچیـنـم بهـرجـا نـا ن،ارغــوان،آهسـتــه آهسـتــه

شـب یـلـدا نـشـسـته، بـا رفـیـقـا ن درد دل گـویـم

سـرشـب تـا سـحـر،با دوستــان،آهسـتــه آهسـتــه

بود چـشـم امیــد ت حـیـد ری ، بـرخـا لـق مـنـّا ن

که سا زد آخـرت،خُـلـد آشـیـا ن ،آهستــه آهستــه

پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

١۶ ا کتوبر  ۲۰۰۵

سدنی – آسترالیا

 

 

18 آوریل
۳دیدگاه

خانه خراب

تاریخ نشر : پنجشنبه ۳۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

خانه خراب

هم  هوا  و هم  زمین   و هم  دل   دریا  بیاب

گر شکافی عمق آن ، حاصل  ترا  آن  دُر ناب

در بلاغت  یا جذالت  گر نباشد  معنی   و فهم

آتشش افگن، بسوزان جفت  آنرا  چون کباب

گر غلو  کردی   ببین :   عاقبت   آسیب  آن

در تعادل  فکر کن ،  معنی هستی   را  بیاب

در جهان دُر گران  در عمق ها  پنهان  شده

گربجویی آن دُرناب ، آری درون خود بیا ب

معرفت   را  با   تحجر  یا  غلو  فاسد  نکن

عقل را پاسش بدار،مثل مردمان آن سوی آب

تا کجا اذهان مردم را بخواب  عادت  دهیم؟

تا بکی با سیل پرسش مانده ایم ما بی جواب؟

تا کجا بی پای استدلال ، لنگان  می رویم؟

تا کجا در پشت  در ،  در انتظار  روز ناب

آه بیا ای دوست آوازدیگر، سازدیگر سازکن

یا بیا تفسیر کن،با تامل آواز این ساز و رباب

رفت آخر آن بهاران ، کو نشاط   سبز یارا ن

تا به کی با داد و بیداد، ای هاون کوبیم در آب

چشم و گوشت باز کن :در پشت آن و این نرو

خود بیا تشخیص ده ، با چشم خود آب از سراب

این صدای درد تاریخ ، از نیستا ن  شماست

دود سوزش آسمان پوشاند، ای خانه  خراب

آتشی افگند در باغم، که می سوزد تمام هستی ام

واه ازین بوی که بر خیزد،  ازین  سوز کبا ب

 صامدی

۱۸ اپریل ۲۰۲۴

ملبورن – آسترالیا

17 آوریل
۳دیدگاه

نغمهِ نای

تاریخ نشر : چهارشنبه – ۲۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

 نغمۀ نای

صبحــدم بــاد صبـا عطر، فشـان   می آیــد

بــوی گل،بــوی چمن،فرحت جان   می آیـد

نرگس ازمستی چشمش نگران ساخـته باغ

بـلبـل ازنگهــت گل چهچه  زنــان  می آیـد

ســرو بــا قـامـت مـوزون و بلنـد  می بـالد

سبــزه خـط میکشــد ولاله عیــان  می آیــد

ابــر،ریــزد گهــروروی زمیـن   سبـز کنــد

شبنــم ازدامــن صبح جـلوه کنــان  می آیـد

نــوبهــاراسـت وطــرب هلهله بـرپـا کــرده

نــوبــت بــزم گل وســاقــی جــان  می آیــد

هــرطــرف همهمۀ عشق طنین انــدازاسـت

نغمۀ نــای خــوش ازســوی شبــان می آیــد

دل دهد مژده(عزیزه) که دراین فصل سرود

یــارچــون نکهــت گــل بــردرمــان  می آیـد

عزیزه عنایت

۲۹ مارس ۲۰۱۴

17 آوریل
۱ دیدگاه

شامِ حقیقت

تاریخ نشر : چهارشنبه – ۲۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

شام حقیقت

تو رنج  من و ساغر و پیمانه چه دانی

تو جان من و سوختن پروانه چه دانی

تو سوق نمودی همه را با غم  هجران

تو درد من و کلبه‌ ی  ویرانه  چه دانی

تو رفتی  و  غم  بر دل  دیوانه  رسیده

تو بستر ناشاد  در این  خانه  چه  دانی

تو  باز   برفتی     ولیکن   زود   نیایی

تو رنج همه  بی سرو سامانه  چه دانی

تو صبح صفا بودی  و من  شام حقیقت

تو اختر   تابنده   و  غم  خانه  چه دانی

تو رحم نکردی که ( شکیلا ) باز تو جوید

تو معشوق گل   بلبل  بی خانه  چه دانی

شکیلا ( نوید )

مارچ ۲۰۱۲

پاکستان

17 آوریل
۶دیدگاه

بخنـــد و ناز کن و جلوه کن  حصارم کن

تاریخ نشر : چهارشنبه – ۲۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

بخنـــد و ناز کن و جلوه کن  حصارم کن

بخنـــد و ناز کن و جلوه کن  حصارم کن

میان سینـــه ای خود تنگ در فشارم کن

بگیر و بوسه بزن از لب و زبان و رخم

به شعله های لبت ســــوز و داغدارم کن

به پیچ نستــرن  خود  به  جسم  مجنونم

ز جــــام لاله عــــرق ریــز و  آبدارم کن

ز عطر غنچـــه نارنگی  تــازه کن حالـم

به طعــم گـرم نمک سود خود  خمارم کن

به حلقـه حلقـه ای زلفت مـرا  بزن  پیوند

به عضو عضو تنت پیـــچ و  بیقرارم  کن

به نظم ناله ای احساس خود بخوان آهنگ

به رقص  پیــــکر  و ترفنـــد  استوارم کن

تو هر چه باده بریـــزی  بریز  می نوشــم

تمـام جســــم خودت را به عشق  بارم کن

دماغ شــوخ و هوسبــاز من ببر از هوش

تو با کـــرامت خود  بـــاز  هوشیـــارم کن

من از هـزار یکی  خواهش  خودم گفتــــم

تو از هــــــزار همیــن را به  اختیارم کن

تمــــام خواست من در سخن  نمــی گنجد

بیا و بیشتـــــر از هـــــر چه  آشکارم کن

به عمق محور اندامت عشق  میـــــورزم

تو تازه تازه نفس گیــــــــر و  ابتکارم کن

به موج هرنگه ات غرق می شود محمود

بیـــا چو ساحل  مقصـــود  در  کنارم  کن

سه شنبه ۱۰ ثور ۱۳۹۸ خورشیدی

۳۰ اپریل ۲۰۱۹ ترسایی

احمد محمود امپراطور 

17 آوریل
۳دیدگاه

پروانگی

تاریخ نشر : چهارشنبه – ۲۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

پروانگی

در کویر‌ِ خشکِ دنیا خوابِ باران دیده ام

من بسوزِ گرم دیروزها زمستان دیده ام

در مسیرِ  سوختن   پروانَگی  آید  بکار

در دلِ آتش  نشانی  از  گلستان  دیده ام

در جهانی که گُذرهایش  همه آذینِ  قهر

کوچه ای از مِهر را آینه  بندان دیده ام

صد بدی را محو میکردم به یک آنی تمام

ذره ای خوبی ز دنیا را هزاران دیده ام

در مسیرم کوه ها  را  کاه  می پنداشتم

پیچ و خم های جهان را سخت؛ آسان دیده ام

پروانه شیرین سخن

16 آوریل
۳دیدگاه

سرودِ زبان

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

قصیده گونۀ کوتاه 

{ سرود زبا ن }
اگر زبان خوش است ، رســـم دلــبری بهتـــر
که بـــا زبا ن خوش ، آهنــــگ سروری بهتر
چنا ن فصیح و ملیح ، دُر شهسوار دری ست
چــــو در زبان دری ، شعــر و شاعری بهتــر
هزار نکتۀ رنگــین و دلــفریب و صــفاســـت
بسان ابــــر گهــــربــــار ، سخــنوری بهتـــر
جهــــــان گـــشـــائی و آئیـنۀ  جهــــان نـــما
گــــز آن بجلوه خرامــــید ، ســکـــندری بهتر
سرود مطرب و ساقی و شور و شعف و شراب
به بزم عــشق ، ســـماع و  قلندری  بهــــتر
هر آنچه عـــدل و عدالت بوّد ب جیب  قــضا
رهـــین منت یـــزدان ، چـــو داوری بهـــتر
رسید پیام سروش ، از برای قــوم  جهــول
کند هـــدایـــت و عدل و پــیامــبری  بهـــتر
چو آیـــه آیـۀ قـــرآن زبـــان بـــوّد عربـــی
لطیف و دلــــکش و آهـنگ بهـــتری بهــتر
نه ظلم و آنچه ستم بــــر کسی روا بـــاشد
ســواد و حسنِ خط و روشن و بری  بهـتر
مرا ز مثنویِ مولوی بـــه پهــلوی چـــون
نـــوای معــنوی و فیض عــشقـری  بهــتر
سخن ز عشق و مقام است ، بنام ابراهــیم
که در شکـــست بُــتان نـــام آذری بهـتــر
از آن چو فخر کنم ، مــن بنام  حضرت او
پسر به زبح خدا برد و ، ثــمــری  بهتـــر
به هر زبان که ثنا خوانی بـــر خدای جهان
به اوزبکی و به پــشتو به ســومری بهــتر
مرا خوشحال به پشتو خوشست زبان اصیل
نــوای مطرب و رحمان به لــوگری بهتــر
دری زبـــانِ خلایــــق ، چــــــو نغمــۀ داؤد
پـــرنــدگان بــسماع رقــص ســاحـری بهتــر
اگرچه صوت خوش است عندلیب و بلبل باغ
تـــــرنــــــم و نفـــسِ گـــرم کـنَری بهـــتــر
بواژگان زبان ، فارســی و چــو اشــکانـــی
دعا و درس و نیایـــش ، به ارمــوری بهتر
اگـــر ز دخـــتر رز خونــبهایِ دریـــابـــم
مرا بـس است از آن ، آب کـــوثری بهــتـر
قدح و ساغر و صهبا و مستِ بــاده و جام
شــود حرام کز آن باده ، ســــاغری بهــتر
رسالت من و توست هموطن بپا خیـــزیــد
مــباد که خصم زبان گوید کافـــری بهـــتر
وگر حریـــم وطن جای پــــای دشمــن شد
چنان بهِ رزم ، که آن جنگ خیبری بـــهتر
اگر تو من شوی ، من تو شوم ز وحدت خلق
شود بــــباغِ وطن گـــل ، ســـنوبری بهتر
چنان که دَین و وجیبه ست برای پاسداران
حفاظـــت دُر و گنجــیـنه  وافـــری  بهـــتر
وگر به گنج رسیم ، گنج شایگان دری ست
نمــونه ایســـت چنین گنــج بابــــری بهــتر
بِدان که حافظ شرین کلام و سعدی عـــشق
به طبع دلکش خود گفته اند ، دری بهتـــر
چنان به شیوۀ نغز و مسجع بود غـــــزلش
ز سبک هند و خراسان ، به  کهتری  بهتر
به آسمان ادب بـــیدل اســــت مخـــزن علم
عروس شعر بیاراست  و ،  مشتری  بهتر
زبـــــان مُعـــرف و آهنـگِ  اعـــتبار مــلل
چـــو در تمدن مشرق زمیـن ، دری بهـــتر
چو قوم آریائی در زبـــان ، کهن دژی بود
چنــان اصالــت و شـــیـوا و محوری بهـتر
زمانه ها گذران است و ،  صد  هزار دگـــر
بوّد نوای خوش و ، کبکِ چون  دری بهتر
مســـامـــریم چنان سخت ، به آزمـــونِ فلک
به ارث گنج زبان را ، چو گوهـــــــری بهتر
ز نســـــل آرین و باخـــتر و تـــخارستــــان
یکی بـــوّد چو خـــلیــلی ، ز باخـتری  بهتر
در ایــــــن حدیقه خزان است نخل  بی ثمرم
شــکســـته قـــامت من بـــاد صرصری بـهتـر
شکسته رنگ صداقت ، شکست رنگ زبان
چو ســـوخت همنـفــسم نـــاله پـــروری بهتر
بـــوقت خسته دلــی و هر آنکه پیــر شدست
سرِ فــــسرده بـــبــالــــیـــن آن پــری بهتـــر
کمـند زلف و خط و خالِ مهــوشان  در ســر
هـــوس بــــدامـن صــحرا ، سبکـسری بهتر
چـــنان عـــذوبت و رنگــین بوّد  ز هند قدیم
رمـــوز بـیخـودی از سّــر  لاهـوری بهـــتر
اگر بـه سبک جــدیـد و کهــن  سـخن گوئـیـم
بـه اصل و فـرع چنان گویـمـت   دری بهتــر
به هفت هزار رسد جمع صنف و باب زبان
بـــــوّد بــبـــام جهـــان نـــام پـــامـیری بهـتر
دگــــر بـــلاد خـــراســـان وهــم ورا رودش
چو تــاجــکی و بـــترکی  و  طــبـری بهـــتر
اگر یــــوروپ ز یـــونان و سنسکرت میبود
زبـــان مــــادر دنـــیــــا ســراســری بـهتـر
چـو چپ نویس شدیم هم ز راست معتبریـم
بــــوّد ز بــابــــل  و کابـــل  فـــنآوری بهتر
رسوم و طرز نیاکان ما چو ایــــــــران بود
چو بلخ و هیروی و سغد و بشـــــری بهتر
کــلام اگر چه اویســتائی و به یغــنابــیست
برقص و شور چـــو آهنگ زر زری بهتــر
اگر که زَنـــد و چو پــــازنـــد   بوّد  ز آریانا
زبـــــان شعر به دری و تــــاتــاری بهـــتر
اگر سرود بـــــلوچی ز شـــوق دل شـــنوی
چنان بوجد و به حـــــال است محشری بهتر
سخن ز معنی سریانی و چو خوارزم است
رسد بـــگـــــوشِ دلـــــم آه و اثـــــری بهــتر
چنان زریــــــن و چو سیمین به بیستون باشد
کـــتیــبه هـای قـــدیم و کهـــن  وری بهتـــر
اگـــر چـــه پیشه مرا ، نالـــه در سخن باشد
ز بهـــر قـــوت حـلال کـــسب  زرگری بهتر
خوشی و فرحت من دوست هر زبان گردم
به هـــــر زبـــان که ثنا خوانی ، اکبری بهتر
نیاز خسته دلان حاجت و دعا « زرغون »
بــــبارگــــاه خـــــدا وقــــت ســـحـــری بهتر

الحاج محمد ابراهیم زرغون

ناروی

16 آوریل
۳دیدگاه

آیینِ گدایی

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۸ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

آیین ِ گدایی

۲۳ الف 

باید ز  تو آموزم  ، من رسم خدایی را

از بیخ  بر اندازم ،  تهداب  جدایی  را

از شاه بپرسیدم ،  کز عشق چه میدانی

گفتا که تو  خود دانی ،  آیین گدایی را

شکیبا شمیم

16 آوریل
۳دیدگاه

تمام

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آست 

                                               تمام            

                   به میهنم  

سمفونی نا تمام زندگی‌ را در سرزمین نا آشنا سرودم

در بیراهه ها به تو پیوستم ،

و وقتی روزگاران هول انگیز

غربت عطر غم ‌ پاشید –

هنوز آغوشم به پهنای جهان باز بود

و پذیرای زنده بودن …

تردید ها را شکستم و به ایمان ها پیوستم ،

و ترا در بازارچه خیال چون سال های خوب پیش –

زنده کردم

تراوش زنده ی نگاه هایم با سکوت کوچه ها در آمیخت

و حقیقت ترا –

در مرگ کوچه ها پیدا کردم …

اشک در چشمانم دوید ورطوبت ،  چشمانم را آیینه شد

و تصویر خمیده ات نمایان گردید

تو در آغوش پر مرگت  عشق های مرده را نوشته بودی

و در دامان پر گلت خون پاشیده بودی

عطر سبزه هایت مرده بود

و شیره ی گل ها را تانک های دشمن ربوده بود

و ترا دیدم که درفرسودگی هنوز  نفس می‌ کشی …

دلم گرفت …

دلم به وسعت یک دشت خشک پژمرد

و در درونش ترا فریاد کرد

شاید  روزی ؟

به جای مرگ ،

به جای خون ،

به جای ظلمت ،

نامت زنده بودن را به من هدیه کند و

تا اوج ها باهم پرواز کنیم

و آذرخش محبت در آسمانت دوباره بدرخشد

و درهوای آزادت به دور از سموم های امروزی نفس بکشیم

و با تلاش مان زندگی‌ به پا خیزد

و استوار تر قدم بر داریم …

هما طرزی

۸  جنوری ۲۰۱۱

نیویورک

16 آوریل
۱ دیدگاه

اعتراف

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

اعتراف

زیباتری ز یاس و شقایق ، مشخص است

وز کاج‌های گلکده  فایق ، مشخص است

حتی  خدا  نموده  به  این حرف اعتراف

هستی تو برترینِ خلایق ، مشخص است

بی تو صدای عقربه  در گوش  من خلید

بی توبه من گذشتِ دقایق، مشخص است

هستی دلیل هستیِ من ، واضح است این

هستم به یک نگاه تو شایق، مشخص است

من آرزوی وصل تو را می‌ برم به خاک

من نیستم به وصل تو لایق، مشخص است

فنجان   چای  و  دفترِ اشعار و لفظ  یار

دل را در این میانه علایق مشخص است!

شد  دیده  خیس  درغم  دوریِ  تو ببین

درحلقه‌های برکه حقایق  مشخص است

روشن بوَد که هجرِ تو بر من چه می‌ کند

طوفان هرآنچه کرد به قایق، مشخص است!

حکمت هروی

۱۴ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

16 آوریل
۳دیدگاه

حرفِ دل

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

حرف دل

ای گل  زیبای  باغ دل  ، تو امشب   ناز کن
روی برگ و شاخه ی دل لحظ ی  پرواز کن
چو قناری  در  قفس  افتاده ام بی  بال  و پر
با  کلید  مهر خود  قفل  قفس   را  باز   کن
بال  و پر زن روی شاخ و برگ  و گلزار تنم
فضل  رویای  دلم  را  سر  زن  و آغاز  کن
واژه واژه   از محبت  ،  مهربانی   قصه کن
با غزل  دستی  به دل زن  نغمه ی را  ساز کن
آمدی جانا  به   قربانت  ،  قدم   بر  دل   زدی
آخر ای سلطان  قلبم  ، حرف  دل   ابراز کن

   عالیه میوند

۲۲ می ۲۰۲۱

 فرانکفورت

16 آوریل
۱ دیدگاه

عروسِ بهار

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

عروسِ بهار

تنها خیال تو

تمام جهانم را

شگوفه باران میکند

و در من هزاران

نیلوفر سپید میرویاند

و من میشوم عروس بهار .

میترا وصال

۱۲ اپریل ۲۰۲۴

لندن

16 آوریل
۳دیدگاه

بشکن مرا بها بخش

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بشکن مرا بها بخش

جامانده از نبردم ، بشکن  مرا  بها بخش

دربینِ جمع، فردم ، بشکن مرا  بها بخش

داروی عشق درداست، باید کشید  برجان

شدت بده به  دردم ، بشکن مرا بها  بخش

تازنده ی توگردم، سوزان به عشقت، آنگه

در آب  ریز گردم ، بشکن مرا  بها بخش

بر نازِ  چشمِ  مستت  من  را   نیاز  باشد

اِشگرفِ این شِگردم، بشکن مرا بها بخش

خواهی  بده  ثوابم ،  خواهی  بکن عذابم

بانقدِ خویش هردم،  بشکن مرا بها  بخش

نزدیکترزچشمم هستی به من تو ، ازخود

ترسم نمایی طردم ، بشکن مرا بها  بخش

ازخود رها شوم تا ، آتش بزن  که  خیزد

دود ازدلِ  سپندم ، بشکن مرا  بها  بخش

اُسلوبِ عاشقی است، گر می زنی زمینم

یا می کنی بلندم ،  بشکن مرا بها   بخش

بستی به پای  قلبم  زنجیرِ زلفِ  خود را

تا نگسلیده  بندم ،  بشکن  مرا بها  بخش

سوزی به سازِشعرم آید  در آن زمان که

پُرنغمۀِ تو گردم ،  بشکن  مرا  بها بخش

علی احمد زرگرپور

۲۵ جنوری ۱۴۰۳ خورشیدی

16 آوریل
۱ دیدگاه

زندانِ جهل

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا


زندان جهل

شرم  باداش  تا قیامت  ، آنکه  میهن  را  فروخت

شام تیره  هدیه  آورد ،  صبح روشن را  فروخت

آتش    جور    و    جفا     زد   بر  گلستان  وطن

جلوه های باغ و بوستان ، زیب گلشن را فروخت

گوشهُ    زندان    جهل   افگند  و  با  بی  حرمتی

آبرو   و  اعتبار   و   حرمت   زن   را   فروخت

تلختر  از  این   چه  باشد  اینکه   دلخون  مادری

از  برای    لقمه    نانی  ،  پارهُ    تن  را  فروخت

با سوادان   خوا ر گشتند  ،  رانده  و  بی  خانمان

جاهل آورد  روی کار و شوکت و شاُن  را  فروخت

کاش   گیرد     آه     پاکان     دامن      ناپاک   او

آن خیانت  پیشه یی که  خاک  میهن  را   فروخت .

 مریم نوروززاده  هروی

 سوم سنبله ۱۴۰۲ خورشیدی

بیست و پنجم جون ۲۰۲۳ میلادی

از مجموعهُ ” میهن عشق “

هلند

15 آوریل
۱ دیدگاه

نمی ماند

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

نمى ماند

مرا رنج وطن  یک  لحظه  آرامم  نمى ماند

غم آن مردم بی سر و بی سامان نمى ماند

خودم غم دارم ونیستم زرنج دیگران فارغ

فراموشم  زخو د  اما غمى آنان  نمى ماند

اگر مردم به  ملک دیگران با حسرت وآهی

به جز آزادی  میهن  بدل  ارمان  نمى ماند

همیشه میرسد بر گوش ز بیدادِ ستمگاران

ولیکن  نام   ظالم  تا  ابد  پنهان  نمی ماند

اگر فرعون  دنیا را به  کام  خویشتن  بیند

بداند این جهان فانیست به فرعونان نمی ماند

براى رهبران  ما چرا چشم  بصیرت نیست

کمونیستان همه رفتند  پت و  پنهان نمی ماند

بساط خلق و پرچم ناگهان برچیده شد از بیخ

و فردا در وطن هیچ طالبِ نادان نمی ماند

چنان غرق اند به استبداد به زیر سایهء اسلام

ولی غافل که هیچ ظالم ِ بی ایمان نمی ماند

حقایق ثبت عالم میشود هر لحظه ای مردم

بجز بدنامی و ننگی به خونخواران  نمی ماند

یکی گردید وطن داران که درد ما جدایی هاست

حنیفه اتحاد یعنی ، بدل  حرمان  نمی ماند

 حنیفه ترابی بهنام

15 آوریل
۳دیدگاه

آوازِ خوش

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

آواز خوش

۲۲ الف

هر شب نشستم بر دعا  ، گفتم که در خوابم بیا

صبح آمد و برخاستم  ، شرمنده پیشم زان دعا

دیگر گذشتم از  دعا  ،  با اشک  خوابیدم مگر

یک روز آواز خوشی  ، آمد به  گوشم در صدا

گفتا که ای بنده بیا ،  هر چند  خواهی  ناز کن

بیداری ومن با تو ام ،خوانی به خوابت هی چرا ؟

درخواب و در بیداری ات ، با توستم در توستم

بیدار بنشین  و ببین  ،  اینسو  مرا آنسو  مرا

چشم   دلت  بگشا دمی  ،  تا  خوبتر  بینی مرا

دیدی مرا ؟  بینی  مرا ؟   تو  آشنا   من  آشنا

شکیبا شمیم

۲۷ می ۲۰۱۸

15 آوریل
۳دیدگاه

دستِ سرد

تاریخ نشر : دوشنبه ۲۷ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

 دست سرد

               به دوستان خوبم

جدایی طنین انداز است

و فریاد مان در اقلیم گمراه کننده نا پیدا، 

نگاهی از دوستی –

نوازشی است خدایی در نفرین زمان …

و هیاهوی هیچ بودن را تکرار کرده ایم

روزهای بی‌ خورشید و شب های بی‌ ستاره را پیموده ایم تنها

در ها را از پشت سر مان بسته ایم

راه برگشت نیست

دیوار ها فرو ریخته

دلهره امروز و اضطراب فردا

آرامش خیال را ربوده است

دراین سرد زمان

هرگز کسی‌ دری نگشود  و سلامی به ما نکرد

تا چهره ی آشنا را شناسایی کنیم 

به کدامین انتها نگاه کنیم درین شهر غربت؟ 

ستون های مرمرین  دوستی را آسمان خشم بلعیده

و کسی‌ به پایان عمر جوانه های نورسته نمی اندیشد

و به فکر دستان سرد تنهایی نیست

 چلچله های عاشق  تا ابد خاموش

و آهوان با پا های فلج

در باغ در تلاش دویدن

و کبوتران با بال های شکسته

به پرواز می‌ اندیشند

  و محبت که تابان تر از خورشید بود-

 و بی‌ توقف

 ستاره های رنگی ‌را  در زیر دامنش پنهان می‌ کرد

 چون تف سبکبال-

به آغوش ابرهای تاریک پناه  برده

 هما طرزی

نیویورک

  ۲۰  جنوری ۲۰۱۱