۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

04 مارس
۱ دیدگاه

زلفِ عنبرین

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا


 زلفِ عنبرین   

هر ناله اش مرا به نگاهی، چه جسته است

تار دلش  به  قلب منِ   زار ،  بسته است

قلبم به غير او  به كسى ، دل نبسته است

با هر بهانه ى  تولدش ، که  خجسته است

مانند خط يار ،  كه  نامش  شكسته است

زيبا گهى به زير ، و به بالا  نشسته است

نقاشم  و چسان  كشم  آن  زلف عنبرين؟

فرياد ها كشم ،و دهانش  چه بسته است

صدها صبا گذشت و  از او  هم خبر نشد

چون  آهوی  فراریِ  از  دام   رسته است

پوهنمل احمد ضیأ حق شناس

هرات – افغانستان

04 مارس
۱ دیدگاه

برگو بر آفتاب

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

برگو بر آفتاب

برگو  بر  آفتاب  که‌ من خون جگر شدم

از ملک خویش رانده شدم خاک به سر شدم

برگو   بر   آفتاب   بتابد   در  این  دیار

من ابتر وپریش چنین  زیر  و زبر  شدم

برگو بر آفتاب که تنگ است  این محیط

بالنده  تر   بتاب   ز  تاریکی  خر  شدم

برگو بر آفتاب که شکیلا سرد و خاموش است

من هم‌ز وطن دورم وبی بال و پر شدم

شکیلا (نوید)

کابل – افغانستان

04 مارس
۴دیدگاه

شهرِ عاشقان

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

شهرِ عاشقان

به شهر  عاشقان    دلداده‌ی  دُردانه‌ی  دارم 

بدور  کهکشان   گیتی   من    پروانه‌ی دارم

به هرجا دست و پا کردم نشد حاصل مراد من 

درون سینه‌ی  خود  سوزی  آتشخانه‌ی دارم

دو چشمم میشود روشن جمالش تاکه می بینم

پری رو صورتی رخساره ماه  مستانه‌ی دارم

فضایی دلبری  هایش  چنان جا کرده  بر جانم 

شکیل شهریاری خوش  سخن  فرزانه‌ی دارم

ز سر تا پا ز پا  تا  سر چنان  پیچید به اندامم

چنین شوخی سیه مستی ز خود بیگانه‌ی دارم

ز لب هایش  دهد  آبم  ز کام اش  شهد  نا پیدا

چه  معجون    بیآمیغِ  عجب   پیمانه‌ی   دارم 

میان   خرمن   مویم  کند  انگشت  هایش  را 

مخلد  باد  عمرش  پر  نوازش  شانه‌ی  دارم

گهی  هوشم  برد  تا  نا  کجا  آباد  این هستی

گهی   جانم   ستاند   بی گنه  جرمانه‌ی  دارم

فقط   با  طالع  محمود  یاری  اینچنین   باشد

وگرنه  هر  که  گوید  باز گو  افسانه‌ی  دارم 

احمد_محمود_امپراطور

بامداد شنبه ۰۸ اسد ۱۴۰۱خورشیدی 

که برابر میشود به 30/7/2022 ترسایی 

کابل – افغانستان

04 مارس
۱ دیدگاه

شهبانو

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۴ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۴ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

شهبانو 

شهبانو عجب مست و خرامان شده امشب

 آهو   برۀ  دشت  و بیابان  شده امشب 

 زلفاش پر از پیچ  و خم و  حلقه و زنجیر 

 رخسارۀ  او  نور  شبستان  شده امشب 

 در محفل ما  شادی  و  غوغاست  سراپا 

 چونکه مۀ من مست و غزلخوان شده امشب 

 امشب همه شب بیخود و مستم، از آن رو

اغیار   ز  میخانه   گریزان   شده  امشب 

امشب منم و  باده  و  شهبانو  و  ساقی 

گویی که شبِ ما شبِ رضوان شده امشب 

 وحدت‌الله درخانی 

03 مارس
۳دیدگاه

بهشت

تاریخ نشر: یکشنبه 13 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – 3 مارچ 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

بهشت
بهشت همان چشمان تست
که در دشت های سبزش می لغزم
و نسیم ملایمی بر موهام می پیچد
پر از مهر
و پر از صفا
و سمفونی پنجم (بتهوفن)
در برگ ، برگ باغ چشمان سبز رنگت
پر صداست
و واژه ی عشق چه پر بهاست
چون پرش بالهای سپید فرشتگان
در آسمان (آبی) رنگ دیدار
و من در افق نگاه هات در پرواز
سبکبال و بی ریا
آری بهشت را می بینم
و بهشت را لمس می کنم
و بهشت را…
و (بتهوفن) مرا در اوج مستی
با خودش می برد
و می برد
و می برد
به سر زمین بی دیوار و بی حجم
که رنگی در آن نیست
مگر رنگ خدا
که همه رنگ ها در اوست
تا بی انتها
تا بی انتها
و چه سبز و زیبا…
بادی وزید
بادی وزید
و من در آغوش( بتهوفن) می رقصم
و می چرخم ،
و می چرخم
آه که خورشید دمیده
و چهچه پرستو هادر موهایمان
پر صدا
نوید دیدار را زمزمه می کنند
و وصلت خورشید در چشمان تو
و من و (بتهوفن) و خدا
خدا را دیدم
خدا را دیدم
در همه چیز،
و در همه جا،
و در همه کس،
واو در من دمید
و در من خندید
و در صدای ویولون صدایش راشنیدم
و با صدای فلوت در گوشم زمزمه کرد
و (بتهوفن) صدای خدا را می نواخت
و (بتهوفن) خدا را با عشق فریاد می زد
و (بتهوفن) در آغوش خدا می نواخت
و من به اوج عشق می اندیشیدم
و به آغوش سمفونی پناه برده بودم
آنجا اوج عشق بود
وآنجا اوج نوربود
وآنجا اوج زیبایی بود
و آنجا خدا بود
و آنجا خدا بود
وآنجا خدا بود
هما طرزی
نیویورک
1 مارچ 2024
03 مارس
۴دیدگاه

زنده یاد استاد محمد امین ترابی شاعر وارسته و آزادمنش

تاریخ نشر: یکشنبه 13 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – 3 مارچ 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

زنده یاد استاد محمد امین ترابی شاعر وارسته و آزادمنش

خطه ِ ادب پرور هرات فرزندان برومند و فرهیختگان عزیزی را در دامان پرمهرش پروریده که نه تنها افتخاری برای آن سامان ، بلکه برای تمام کشور و جامعه فرهنگی ما بشمار می روند ، یکی ازین فرهیختگان زنده یاد استاد محمد امین ترابی می باشد که درسال 1290 خورشیدی در هرات دیده به جهان گشود. مرحوم ترابی از دوستان نزدیک پدرم شادروان استاد علی اصغر بشیر هروی  و یکتن ازهمکاران قلمی هفته نامه معروف ترجمان بودند.

در کتاب شعرای معاصر هرات تألیف زنده یاد استاد محمد علم غواص که در سال 1332 خورشیدی بچاپ رسیده بود، آمده است :

 ” مرحوم محمد امین ترابی از تحصیل کردگان دوره ی امانی بود . استاد محمد امین ترابی فرزند محمد اکبر نازی از تحصیل کردگانست.

  شادروان ترابی زاده ی هرات است و بعد از تحولات 1307 و تعطیلی مدارس عده ی زیادی منجمله فکری سلجوقی ، محمد ابراهیم رجایی ، عبداللطیف تیموری ، عطا محمد نقشبندی و محمد امین ترابی از تحصیل باز ماندند . در اوایل سلطنت نادر شاه تنی چند از جوانان فاضل به شمول میرزا محمد سرور خان بدخشی ، صفر علی امنی ، غلام حسن واثق ، مرحوم ترابی و چندین جوان متجدد دیگر هراتی ، به اثر سعایت قوماندان امنیه هرات به جرم سیاسی توقیف و شبانه به کابل انتقال یافتند. این جوانان مبارز سیزده سال در زندان مخوف دهمزنگ بدون محاکمه بسر بردند و بعد از رهایی از زندان سال ها نفی بلد و تحت نظر بودند . ترابی در سال 1332 اجازه یافت به زادگاه خود ، هرات برگردد. ” 

 در شماره 24 سال سوم نشراتی هفته نامه ترجمان درمورد مرگ استاد ترابی چنین میخوانیم:

 ” محمد امین ترابی شاعر وارسته و ارجمندی که بحق شایستهء عنوان « شاعر ملی » بود و با همه رنجهایی که در طی چندین سال حبس سیاسی و بعد از آن دید شجاعت ادبی و مناعت طبع خود را حفظ کرد و پاک و آزاده زیست ، روز دوشنبه 13 میزان (1349 خورشیدی) بر اثر یک حادثهء ترافیکی در هرات بعمر پنجاه و نه سالگی چشم از جهان پوشید و بجوار رحمت حق شتافت .

مرگ او را که یک ضایعه بزرگ ادبی است بجامعهء ادبی کشور و به بازماندگانش تسلیت میگوییم و روحش را شاد میخواهیم. “

از زنده یاد استاد ترابی اشعار ، غزلیات و قصاید زیادی بجا مانده که اینک نمونه ای از کلام آن شاعر مردمی و آزاده را تقدیم شما عزیزان می نماییم که در شماره 31 سال سوم نشراتی جریدهء ملی بیطرف فکاهی ، سیاسی ، انتقادی و اجتماعی ترجمان به تاریخ 22 عقرب 1348 خورشیدی بچاپ رسیده بود:

ترانه ی دل

ما  اگر  دشمن  وگر  که  دوستیم

جمله مست از شورِ عشق اوستیم

گاه دل  پر بار  غم  چون  کوستیم

گاه باریک از محن  چون  موستیم

گل  زد از لب تشنگی  دل های ما

گرچه   اندر      ساحل   آموستیم

مغز  ما   گردد    بگرد   خویشتن

ما همه  مشغول  رنگ و بوستیم

گر  ز  حرف  حق    نمیرنجی  دلا

غالبآ    گرگانِ      آدم   رو ستیم

با  فقیران   ترشروی  و  تند گوی

با  خداونان    زر   خوشخو ستیم

از تهی دستان   تنفر  می  کنیم

لیک  نزد    اغنیا   ما   چو ستیم

با  زبر دستان  سلامی می زنیم

گاه چون  للو  گهی  پنجو ستیم

لیک  نزد  زیر  دستان   از   جفا

تند و  تیز  و جابر  و اخمو ستیم

مست جام حمله همچون پورِ زال

غرق  فکر توبره  چون برزو ستیم

*    *    *

نیست  کیفی   چار سوی  دهر را

ما که از هرسو به جست  و جوستیم

ما    جوان  مردان   راه ِ   راستی

در گلستانِ  وطن  چون  بو ستیم

کی  بر از  ما  برد  پی   هر کسی

ما  بخود  پیچیده  تو در  تو ستیم

گر    بیاویزد    بیک    پا   روزگار

ما همان مرغ حق  و  حقگو ستیم

گه ز که گه از کمر سر می کشیم

ما وطنخواهان گلِ  خود رو ستیم

این همه افلسانه  های  زندگیست

جملگی   مسحور   این  آسوستیم

چون ( ترابی ) میگساری می کنیم

لیک مست  از  جام الله هو ستیم.

« محمد امین ترابی »

02 مارس
۱ دیدگاه

فراموش نکن

تاریخ نشر: شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

فراموش نکن

اول مارچ را فراموش نکن

یک ماچ بگیر

پسرم ،دخترم

از دستان مادر و پدر پیرت

تا هشت مارچ

که من

بوسم دست مادرت

صامدی

ملبورن – آسترالیا

اول مارچ 2024

02 مارس
۱ دیدگاه

امیر و ناتوان

تاریخ نشر: شنبه ۱۲ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

امیر و ناتوان

 

آسمان!   این  ابر  تیره  بر  سرم  باران کرد

آسمان! آفتاب کن که این درد مرا ویران کرد

آسمان !این غرش و طوفان تو صبرم شکست

آسمان! این  نعره ات  جان  مرا  بیجان کرد

آسمان!  تنها  تویی  سقف امیر  و  ناتوان

آسمان !آهی بکش کین چرخ چرا دوران کرد

آسمان! از غصه ات ابرها همه لرزان گرفت

آسمان!  از ناله ات ابر ها  همه  باران کرد

آسمان!  فریاد  کن  در  این  دیار   بیکسی

آسمان! یک بار دیگر  ناله ات  طوفان کرد

آسمان!  بشنو تو فریاد ( شکیلا ) را به گوش

آسمان!  این پرتو تو  جان  من را  جان کرد

شکیلا ( نوید)

کابل – افغانستان

02 مارس
۱ دیدگاه

عجب صبری خدا دارد …

تاریخ نشر: شنبه 12 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – 2 مارچ 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

اواخر ماه جنوری سال جاری طی سفری که به شهر ساندیاگوی امریکا

داشتم ، روزی در مراسم تشییع پیکر یکی از آشنایان به قبرستان آن

شهر رفته بودم که ناگهان چشمم به سنگ نوشته ای مزاری افتاد

که چنین نوشته بود:

آرامگاه محمد رازق فانی

تولد 1322 هجری خورشیدی

وفات 1386 هجری خورشیدی

 

ضمن ادای فاتحه ، عکسی هم از سنگ نوشته مزار آنمرحوم گرفتم که درین قسمت همراه با یکی از سروده های زیبای شان به  نشر می رسد. 

مرحوم رازق فانی در سال 1322 خورشیدی در شهر زیبای کابل دیده به جهان گشود ، پس از اتمام دوران تحصیل ، برای تحصیلات عالی به کشور بلغاریا رفت و در سال 1356 خورشیدی با کسب درجه ماستری در رشته اقتصاد سیاسی فارغ گردید.                              

گفته شده که مرحوم فانی از سال 1340 خورشیدی به سرودن شعر آغاز نمود و در نوشتن طنز و داستان نیز ید طولایی داشت و در بخش نشرات و سایر فعالیت های فرهنگی  مؤفق بوده وکارهای ارزشمندی انجام داده است، تا آنکه در سال 1367 خورشیدی همراه با خانواده رهسپار کشور امریکا شد و در شهر ساندیاگو اقامت گزید.                                 

از مرحوم فانی  چهار اثر در کابل به چاپ رسیده که قرار ذیل می باشد:

1 – ارمغان جوانی ( مجموعه شعر) 1344

2 – بارانه ( داستان نیمه بلند ) 1362

3 – پیامبر باران ( مجموعه شعر) 1365

4 – آمر بی صلاحیت ( گزینه طنز ها)  1366

و دو اثر نیز در امریکا چاپ شده که به نام های:

1 – ابر و آفتاب ( مجموعه شعر) 1373

2 – شکست شب ( مجموعه شعر) 1376

زنده یاد استاد فانی پس از تقریبا 19 سال زندگی در غربت ، بروز یکشنبه دوم ماه ثور 1386 برابر با 22 اپریل 2007 میلادی جان به جان آفرین سپرد و به دیدار معبود شتافت . پیکر پاک آن مرحوم در ساندیاگو بخاک سپرده شد.  

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

با عرض حرمت

قیوم بشیر هروی

و اینهم نمونه کلام آنمرحوم تحت عنوان:

عجب صبری خدا دارد …

خدا  گر  پرده  بر دارد  ز  روي  کار   آدمــــــها

چه شاديها خورد بر هم چه چه بازيها شود رسوا

يکي  خندد  ز  آبادی  ، يکي  گريد  ز  بربادي

يکي ازجان کــند شادي، يکي از دل کـــند غوغا

چه کاذب ها شود صادق، چه صادق ها شود کاذب

چه عابد ها شود فاسق، چه فاسق ها شود ملا

چه زشتي ها شود رنگين، چه تلخي ها شود شيرين

چه بالا ها رود پائين، چه سفلي ها شود  عليا

عجب صبري  خدا دارد  که پرده بر نمي  دارد

وگرنه بر  زمين افتد ز  جـيـب محتسب  مـــينا

شبي در کنج تنهائي ميان گيريه خوابم  بـــــرد

به بـزم قـدســــيان رفتم  ولي در  عـالم  رؤيــا

درخشان محفلي  ديدم چو  بزم اختران روشن

محمد(ص) همچو خورشيدي نشسته اندران بالا

روان  انبياء  با  او ،   علي   شير  خدا  با  او

تــمام اولياء  با او  هــمه پاک  و  هـــمه  والا

ز خود رفتم در آن محفل تپيدم چون تن بسمل

کَشيدم  ناله اي  از دل  زدم فـرياد  واويــــــلا

که اي فخر رسل احمد برون شد رنج ما از حد

دلم  ديگر  به  تنگ  آمد ز بازي هاي اين دنيا

زند  غم  بر دلم  نشتر  ندارم  صبر تا محشر

بگو با  عادل  داور  بگـــــو  با  خالق  يکــــــــتا

چسان  بينم  که  نمرودي  بسوزاند خليلي را

چسان بينم  که  فرعوني  بپوشاند  يد بيضا

چسان بينم که  نا مردي  چراغ  انجمن  باشد

چسان بينم  جوانمردي  بماند بيکس  و تنها

چسان بينم بد انديشي کند  تقليد  درويشان

چسان بينم که ابليسي بپوشد خرقه ي تقوا

چسان بينم که شهبازي بدام  عنکبوت افتد

چسان بينم که خفاشي کند خورشيد را اغوا

چسان  بينم  که  ناپاکي  فريبد  پاکبازان را

چسان بينم که انساني بخواند خوک را مولا

غريب و خانه ويرانم فدايت اين تن و جانم

مبادا نقد ايمانم  رود  از کف  در ين سودا

چه شد تاثير قرآني چه  شد رسم مسلماني

کجا شد سوره ي ياسين کجا شد آيه ي طه؟

به شکوه چون لبم واشد حکيم غزنه پيدا شد

بگفتا بسته کن ديگر دهان از شکوه ي بيجا

عروس حضرت  قرآن  نقاب  آنگه بر اندازد

که دارالملک  ايمان  را  مجرد بيند از غوغا

به اين آلوده داماني به اين آشفته ساماني

مزن لاف مسلماني مکن  بيهوده اين دعوا

مسلمان مال مسلم را به کام شعله نسپارد

مسلمان خون مسلم را  نريزد در  شب يلدا

سفر در کشور جان کن که بيني جلوه ي معنا

برو خود را مسلمان  کن  پس فکر قرآن کن

خـيال از اوج  پايان  شـد فـرو  افتادم از بالا

سنايي رفت و پنهان شد مرا رويا پريشان شد

ز ابــر ديده ام  بـاران ، فـــرو باريد  بي  پروا

نه محفل بود، ني ياران نه غمخوار گنهکاران

گشودم گنج حافظ  را که  يــابم  گوهر  يکتا

اطاقم نيمه روشن بود کتاني چند با من بود

که در تفسير احوالم بگـفت  آن  شاعر  دانا

يقينم شد که حالم  را لسان الغيب مي داند

که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها

” الا يا ايهـا الـــساقي ادرکـــا کاساً و ناولـــهــــا “

” کجا دانـــنـــد حال ما سبکــــساران ساحلها “

شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل “

که ما در گوشهء غـربت ازو دوريم  منزلها

بگفتا حافظا اکنون کمی از حال ميهن گوي

به توفان مانده کشتي ها به آتش رفته حاصلها

بگفتا خامه خون گريد گر آن احوال بنويسم

فتاده هر طرف سرها شکسته هر طرف دلها

ز تيغ  نا مسلمانان  ز سنگِ  نا  جوانمردان

بگفتم چون کند مردم، بگفتا خود نميداني؟

” جرس فرياد مي دارد که بر بنديد  محملها “

02 مارس
۳دیدگاه

مرغِ دل

تاریخ نشر :  شنبه 12 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – 2 مارچ 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

مرغِ دل

مرغِ  دل   من   پریدنی  نیست

دیگر  دلِ   من  ربودنی  نیست

از غصه و  رنج  من  چه   پرسی

غمناله ی  من  شنیدنی  نیست

عمری   به   تمنای   تو   بودم

مهر تو  ز  دل   بریدنی  نیست

یعنی  به   تو  ای   نگارِ  خوبم

عهد من  و تو  گسستنی نیست

ای ماه  دل   افروزِ   جهان تاب

دل  از  بر  تو  زدودنی  نیست

دل داده « بشیر » به  آرزویت

هرچند که بدان رسیدنی نیست

قیوم بشیر هروی

11 می 2019

ملبورن – استرالیا

01 مارس
۳دیدگاه

عشق ارغوانی

تاریخ نشر : جمعه 11 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – اول مارچ 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

عشق ارغوانی
                 به میهنم
من عشق ارغوانی رنگم را
به (خواجه سیاران) می برم
تا در سایه درختان مهرآفرین آرام گیرند
و آغوش مهرم را
بسویت می گشایم
تا عطر لاله ها را
با خودت به ارمغان بیاوری
آری من درزمستانی ترین روزهام
هنوز بهاری ام
و رویش من در آغوش تو
عریانی ام را به لرزه می آورد
چون نسیمی از سوی دشت های انتظار
از سوی چمنزارن سرسبز (شمالی)
و گلاب ها ی خوشه یی باغ های (پغمان)
هنوز بهاری ام
و هنوز به دشت هات
و لاله هات
و بره های نوزادت ایمان دارم
و بوی بهارت را
حتی در سرزمین بیگانه
بر حافظه ام سپرده ام
و نوشخوار می کنم
تو دوری
تو دوری
و در دستان بیگانگان نفس می کشی
و من در نفس هات شریکم
و من در واژه ای دوست داشتن
همان عشقی را تکرار می کنم
که در (پارک شهرنو) می سرودم
ودر چهار راه (حاجی یعقوب) می دیدم
و در (سماورچی دانشگاه)
زیر سایه ی بید های مجنون
با دوستانم شریک می شدم
وبه آغوشت رها می کردم
و امروز هم با یاد تو
به خورشید سلام می کنم
و به آغوش ستاره ها پناه می برم
و ستاره ها را بغل بغل
در بسترم میکارم
تا سبز شوند و برایت
سبد سبد نور بفرستم
تا دنیایت پر نور شود
و خورشید رفته ات پر صدا برگردد
ودنیایت نورانی
و آسمانت بی ابر
و از اسارت غم رها…
هما طرزی
نیویورک
23 فبروری 2024
01 مارس
۱ دیدگاه

نگو زن کم عقل است !

تاریخ نشر : جمعه 11 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – اول مارچ 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

نگو زن کم عقل است!

بیاد ها می مانی

مریم میرزا خانی

ستاره درخشانی

در آسمان ریاضی

نفرین به سرطان بدخیم

کین سان گرفت جانی

ثبت است در کتاب دانش

نامت چو ماری کوری

بودی تو افتخار و هستی

از جنس زن،در همزبانی

صامدی

ملبورن – آسترالیا

 

 

01 مارس
۱ دیدگاه

ناله های مرگ

تاریخ نشر : جمعه 11 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – اول مارچ 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

ناله های مرگ

در حقیقت زنده‌گی پر از غم است

خنده بر لب لیک باطن ماتم است

هیچ روزی  نیست  آرامش به دهر

در جوانی  قامتم  از غم خم است

رنج و  غم  بسیار  باشد  در  وطن

غم بیاید در پی‌هم شادی کم است

حاکم   ما   باد   اصلاح   از   خدا

چون به  آزار  خلائق  هر دم است

سال‌ ها در  بند  باشد  این  وطن

ناله‌ های  مرگ در زیر و بم است

عتیق‌‌الله فیضی

01 مارس
۱ دیدگاه

دلِ زیبا پسندِ من

تاریخ نشر : جمعه 11 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – اول مارچ 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا


دل زیبا پسندِ من

غم خانه  گشته  است دلِ مستمند من

هم  شد   خمیده    قد   چو  بلند  من

هردم  رسد ز  جور  فلک بر دلم غمی

آرد   چگونه    تاب   دلِ   دردمند  من

دارد  وطن   ندا    ز  ظلم   ستمگران

تا کی شکنجه کوب شود  شهروندِ من

برگو فلک که چیست گناه منِ غمین ؟

آورده ای   بدرد   همه   بند  بند  من

زشتی پدید گشته به هر سو که بنگرم

در ناله است از آن دلِ  زیبا پسند من

پنداشته ام (ثنا) که مرا دوست باشد او

بوده است  لیک حیف  بفکرِ گزندِ من

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کانادا

29 فبروری 2024

01 مارس
۱ دیدگاه

گروهِ می کشان

تاریخ نشر : جمعه 11 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – اول مارچ 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

زنده یاد استاد غلام احمد نوید یکی از غزلسرایان چیره دست ، زیبا سرا  و ادیب فرهیخته در ماه جدی سال 1280 خورشیدی در گذر « رکاخانهء » شهر کابل در یک خانوادهء فرهنگی چشم به جهان گشود.

تحصیلات ابتدایی را نزد پدر بزرگوارش مرحوم نور احمد خان « نوری» که خود نیز از زمرهء شاعران ورزیده ، ادیب و خوشنویس عصر خود بود ، فرا گرفت.

مادرش مرحومه سلسله بیگم ، با علاقه مندی که به شعر و ادب داشت ، در قسمت تربیه فرزندش تلاش فراوان بخرج داد و بعنوان مشوق اصلی وی نقش بارزی در فرا گیری علم ومعرفت ایفا نمود.

گفته شده که مرحوم استاد نوید از همنشینی و مصاحبت با دانشمندان و شعرایی چون مرحوم ملک الشعراء قاری عبدالله ،  مرحوم استاد هاشم شایق افندی ، مرحوم استاد عبدالحق بیتاب و مرحوم عبدالهادی داووی بهره ها جسته و فیض برده است.

 قابل یادآوریست که اشعار زیادی از مرحوم نوید توسط استادان موسیقی چون مرحوم استاد سرآهنگ ، مرحوم استاد رحیم بخش ،  محترم داکتر صادق فطرت ناشناس و سایر هنرمندان کمپوز و اجرا شده است.

استاد غلام احمد نوید پس از سالها خدمت در عرصه های مختلف در سن 83 سالگی در ماه میزان سال 1363 خورشیدی دیده از جهان فرو بست و رخ در نقاب خاک کشید.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

و اینهم غزل ناب ومشهوری که نمایانگر پختگی طبع آن استاد عزیز می باشد:

گروهء می کشان

جز گروهٔ می کشان ، هوشیار  در  میخانه نیست

می کشید  آزاد ، امشب  هیچکس  بیگانه نیست

رشـتــهٔ  آداب   در   پــای  مـــــنِ  دیـوانــه  نیست

کوزهٔ می سر کشم ، در دست  گر پیمانه  نیست

باده  آشامـیـد  مستان شـور  و مستی سرکپنـیـد

خـاک در  بـزمی  که  آنجا  نعــرهٔ  مستانه نیست

حـلـقـــهٔ   امـیـــد   بـر   هـــر در  زدم  واحسـرتــا !

پاسبان با خشم می گوید که  صاحبخانه  نیست

تا جنون گل کرد ، آووخ ! فرحتـم  از دست رفت

من شـدم دیوانه هنگامی  که یک ویرانه  نیست

گـریه هــا  بر مُــردن  تدریجی  خــــود  می کـنـد

شمــع  را در دل غمـی از  مُـردن  پـروانه نیست

شـعلـه ای بودم (نوید) ، امشب  خـاکستر شدم

ســرنوشت مــن حقـیـقت دارد  و  افسانه نیست

غلام احمد نوید

 

29 فوریه
۱ دیدگاه

ترجمانِ درد

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

ترجمان درد

زنده گی این جا به جز هستی میان  درد  نیست

غیر رنج و غم به مردم  هیچ  دست آورد نیست

کس سخن ازحق نمی گوید ،عدالت مرده است

دادگر  حاکم  که  استمگر کند   پیگرد  ، نیست

از  فضای   سرد     یخبندان     امروزِ    وطن

دیگر آن مردی که حس مهرمی گسترد ، نیست

چون   زلیخاییم   مهر  یوسف   میهن  به  دل

کاندرین ره هیچ خوف از گرگ صحرا گرد نیست

هر که را  بینیم  در کشور دم   از  مردی  زند

گر همه مردند ، آیا  هیچ  کس نامرد نیست ؟

شعر   باش   ترجمان    درد     و آلام  وطن

شعر نبود  راستین  گر   ترجمان   درد نیست

محمد اسحاق ثنا

ونکوور – کانادا

26 فبروری 2022

29 فوریه
۱ دیدگاه

استخاره !

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

استخاره  !

خیزابه‌ای   ز   سلسله‌ی  بی‌ کناره‌ام

درگیر  با  کشاکشِ   رنجِ  دوباره‌ام !

آغاز  من  به اوجِ  سما می‌خورد گره

گَردی ز  انفجارِ  دلِ  یک  ستاره‌ام !

بی‌شکوه در گداز  محبت  شوم  فنا

می‌سوزم و ز فرطِ صفا بی‌شراره‌ام!

گر ریشه استوار بوَد، از تبر چه باک

من ایمن از تباهی و رنج و تباره‌ام !

از  جنگل   سیاهِ   رقابت    رهیده‌ام

آزاده از تقابلِ « سود و خساره‌ام»!

چون جان پی بساط ِ تعلق نمی‌کَنم

در چشم برده‌گانِ هوس، نابکاره‌ام !

روزی بخیر نشئه ز  صهبای ما شوی

واعظ بوَد برای تو  این استخاره‌ام !

منزل  رسیدنم   نبوَد   جای  افتخار

گر همرهان پیاده روان، من سواره‌‌ام

قد می‌کشم به سایه‌ی زیبنده‌ی تو من

بی سایه‌ی نهال تو من بدقواره‌ام !

آموختم   به   بحرِ  معطّر   شناوری

بس در هوای زلف تو غرق نظاره‌ام!

دایم به وصف نرگس  دنباله‌ دارِ تو

دنبال واژه‌هایِ خوش و  استعاره‌ام !

(حکمت) یکی‌ست توده‌ی اقوام در نهاد

پشتون و  نیز  اُزبکم و هم هزاره‌‌ام !

حکمت « هروی »

ملبورن – استرالیا

29 فوریه
۱ دیدگاه

چرا ؟

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۰ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۹ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

چرا ؟

چرا ؟ دردی  که  دادی  باز  دادی

چرا ؟  همراه   غم   پرواز    دادی

چرا ؟ اشکم نمودی پاک از چشم

چرا ؟   دستم  گرفتی  ناز   دادی

چرا ؟  با غم   دلم  طوفان  کردی

چرا ؟  هر  درب  دل  را  باز  کردی

چرا ؟ بهیوده می گشتی به راهم

چرا ؟  بر کوچه ی  دل ساز کردی

چرا ؟  دردی  به دل دادی و رفتی

چرا ؟  این غم به دل همراز کردی

چرا؟  هر شب  نمودی  راز  بر دل

چرا ؟  در دام  فگندیش  ناز کردی

چرا ؟  سنگی زدی  بر درب قلبش

چرا ( شکیلا) را با غم همراز کردی

شکیلا( نوید )

جوزا 1400 خورشیدی

29 فوریه
۱ دیدگاه

باسوگواران …

تاریخ نشر : پنجشنبه 10 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – 29 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

با نشر غزلی زیبایی  از زنده یاد استاد محمد شاه واصف باختری ، شاعر وارسته،

نویسنده ء چیره دست ، پژوهشگر توانا و ادیب  فرزانه ای از  سرزمین  مولانا ،

یاد آن آن عزیز را گرامی میداریم ،

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

 با سوگواران…

ز  شهر  فجر  پیام  آوری  ظهور  نکرد

چریک   نور   ز  مرز  افق  عبور  نکرد

دگر  نداشت   توان  ستیز  مرغ  اسیر

مگو به  پنجره  ها حمله از  غرور نکرد

دلم    جزیره   متروک   آرزو  ها   شد

مسافری  گذر  از  آن  دیار  دور  نکرد

روایتیست  ز  سنگ  صبور  در  گیتی

کسی حکایت  ازین شیشه صبور نکرد

تنور سرکش سوگ جوانه هاست دلم

که نسل هیمه چرا شکوه از تنور نکرد

شهید  من  چه  کنم  دشنه  یتیم ترا

دگر کسی گذر از کوچه  باغ نور نکرد

منم سیاه  ترین سطر  دفتر هستی

خوشا کسی که چنین سطر را مرور نکرد

واصف باختری

28 فوریه
۳دیدگاه

لیل و نهارِ عمر

تاریخ نشر : چهارشنبه ۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

لیل و نهار عمر

روزیکـه نیـســت یـادوطـن ، درگـذار عـمـر

آنــروز هـرگـزم  نـبــود ،  در شـمــار عـمــر

فـرصت غـنـیـمت است وبزودی، مـیگـذرد

چشمـی بهـم زنیـم گـذراست،روزگار عـمـر

ای خـائــنــان کـشــور افــغـــان سـتــان مــا

خـون یـتـیـم وبـیـوه خورید،لیـل ونهارعـمر

اشــرف غــنـی وکــرزی وبـاقـی ظـالـمــان

چـورکــرده انـد طــورعـیـان گـلعـذار عـمـر

بــا رفـتــن هــمــه،از ایــن دهـــر بـی بـقـــا

غـافــل مـبـاش زود گـذراست، شام تارعـمر

هــرروزِعـمـرکـه مـیگـذرد، بـا سـرور و غـم

بـرگـی بـود که مـی فـتـد، از شــاخـسار عـمـر

کن حیدری توصرف بخـدمت،حیات خویش

ایـن هــم بـود رضـای خــدا،در بـهــار عـمـر

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۲۷  فبروری  ۲۰۲۴

سدنی – آسترالیا

28 فوریه
۲دیدگاه

لعلِ آتشین

تاریخ نشر : چهارشنبه ۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

لعلِ آتشین

 ز لعل آتشیـن ات لذتِ قنـــد  و عسل گیرم

ز هـر بیتِ  نگاهت  معنـی  حسنِ غزل گیرم 

میان خوب رویان  من   خیالاتت   بغل گیرم

کنــارت  عمرِ  خضر  و  نوح را  حد اقل گیرم

تمامِ مشکلاتِ  زندگی  بر  خویش حل گیرم

————————————-

سپهرِ سبزِ عشق و مذهب و ایمان من باشی 

ادبگاه  معـانی ، مجلس ی  عرفان  من باشی 

فدایت میشوم روح و  روان و  جان من باشی 

طبیب و دارو و هم نسخه و درمان من باشی 

تـــرا  با  چـار  دین   آسمانـی   مستدل  گیرم

————————————

خریـدار تو هستم   نازنین  ،  عالم  تباهِ  من 

قیامت هم اگر  قایــم  شود سویت نگاهِ من

جهان روشن شد از فیض جمـالت پادشاهِ من

دلم را  برده ی  آخــــــــر کجاست   اشتباهِ من 

به جانِ دشمنانت  لشـکرِ  جنگِ   جمل  گیرم

————————————-

قدم بگذار روی سینه ام ای شوخ دوران کن 

لبانم را نمک پرورده ی  لعــلِ   سخندان کن 

تو اسمم  را مسمـا   امپراطورِ  بدخشان کن 

خزانِ  زندگی  را  جوششِ  فصلِ  بهاران کن 

نشد  آخ ر تـــرا  با عـذر ، از  بین الملل گیرم

———————————–

دو پایم بشکنی با سینه می آیم به سوی تو 

دو دستم بشکنی با دیده می آیم به سوی تو 

سـرم را بشکنی پیچیده می آیم به سوی تو

دلـم را بشکنی نالیده  می آیم  به سوی تو 

کـه من نورِ  محبت  را ، ز  احـکام  ازل گیرم 

————————————

دمی با تو اگر باشم کنـد این  زندگی شادم 

تصنع نیست با سـوز و گـداز عشق هم زادم

که من درجان نثاری صد پدر مجنون و فرهادم

اگر چه شیخ و صـوفی و  ملایان کرد ایرادم

هـزاران بــار  دیگر  اعتنا  از  نیک عمل گیرم

————————————-

به قدر هر دوعالم گر نباشی دردم افزون به

زمینِ دیده ام بـــدو ن تو افتـاده در خون به 

شوی هـر روز از  روز گر عاشق تر افزون به

تو باشی هست دنیا گر نباشی مرگ اکنون به

نباشد راه  صحرا  دامن  کـوه و  کتل  گیرم

————————————

صـدای سینه ام در  آسمان  پـژواک میگردد

دلم با جلوه هـای عشق تو  ا فلاک  میگردد

سرم در هر قـدم در پیش پایت خاک میگردد

گناهی این دو  روزه  عمر آخـــر پاک میگردد

که من محمودم و برخویش مرگ بی اجل گیرم


احمد_محمود_امپراطور 

جمعه 13 اسد 1396 آفتابی 

که برابر میشود به 04 اگست 2017 ترسایی

 

 

28 فوریه
۱ دیدگاه

تقویم وفا

تاریخ نشر : چهارشنبه ۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تقویم وفا

صد بار فتادم من  و  برخاستم از نو !

خیزابم  و هر سلسله  برپاستم از نو !

از تیغ خسان نیست درین بیشه  مرا بیم

پاینده  و با ریشه  و پیداستم  از نو !

با عشق تو  بی‌ منّتِ  انفاسِ  مسیحا

در هر نفس آزاده  و احیاستم  از نو !

در برگه‌ی تقویمِ وفا نیست غمِ فصل

با  گلشنِ  پاییز  تو  شیداستم از نو !

تکرار در  آدابِ  وفا  نیک  بوَد  نیک !

اوخواست زمن بوسه ومن خواستم  از نو !

هر چند که هر شوخِ دلاراست دل ‌آزار

من محوِ یکی شوخِ  دلاراستم  از نو !

این شیشه‌ی صهبای کهن کانِ فسون است

ناگشته تهی، تشنه‌ی صهباستم، از نو !

در  ظلمتِ  بن ‌بستِ خرافات نخوابم

بیدار تر  اندر  پیِ  معناستم  از نو !

ازخامه‌ی من، پخته کنون دُرّ دری ریخت

من خاطره‌ی بلخ و هریواستم از نو !

مأیوس نگردیده‌ام از حادثه‌ (حکمت)

صدبار فتادم  من و برخاستم از نو !

تمیم حکمت ( هروی )

ملبورن – آسترالیا

 

28 فوریه
۴دیدگاه

مخمسی بر غزل حضرت ابوالمعانی بیدل (رح)

تاریخ نشر : چهارشنبه ۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

مخمسی برغزل حضرت ابوالمعانی بیدل .
مطلع غزل:
“پی اشک من ندانم به کجا رسیده باشد
زپیت دویدنی داشت برهی چکیده باشد”

زلال ِ اشک !

دلم از فــراق  حسنت , چـه بسـا  تپیده بـا شـد

 سحری کــه جلــوۀ تو  ز قضــا  نــدیـده بـا شـد

چقـدر  زلال  اشکــم  برخــم  دویـــده  بـــا شـــد

 پی اشک من ندانم  به  کجــا رسیــده بــا شــد

 زپیـت دویدنی داشــت  برهــی چکیده با شـد

 به هــوای  آستــا نــت چو  شــراردل   تپیــد ن

 بـامیـد  وصـل  رویــت بـه صـد  آرزو دویــدن

 چقـدر شکسته بـا یـد به حــریــم تو رسیــد ن

  تب وتــاب مو ج  باید  ز غــرور بحــر دیــدن

 چه رسد به حالم آنکـس که تــرا ندیده با شـد

 همه دم نوای عاشق زفیوض سوزوساز اسـت

 سرعاشقــان راهت به سجـود ود رنمــازاست

زبهـار الفتــی تــو گـل بنـده گی  نـیــاز اســت

 به چمن زخون بسمل همه جــا بهـار ناز اسـت

 د م تیــغ آن تـبـسم رگ گـل بـــریــده بــا شـــد

زخمار عـیش و مستی نـرسی به قــرب جـانـان

تــا نـشد دلت شکسته , بـه سـلــوک راه دوران

خون دل فشـاند بایـد, همـه شب چوگل, بدامـا ن

زطــریق شمع غــافــل مگــذر در ایــن بیـا بـان

مــژه آب ده زخـــاری  کـه بــه پـا خلیـده با شـد

عـاشـقی بهــار زیــبــا و هـــوای دلپسنــد اســت

دل عاشقــان بسمل به هـــزار , پـرده بنـد اسـت

نـروی بسوی عشقی, که رهش پـراز گزند اسـت

به دمــاغ دعـوی عشق ســر بوالهوس بلــنـد است

مگـر از دکــان قصـاب, جگـری خــریـده با شــد

زندگی گهی چوگل است, گهی هم به رنج وسختی 

نتــوان کســی  رهیدن ز  شـــــرار تـیــــره بـخـتــی

چــه بساط نـاتــوا نـی, یـا نشا ط وعیـش ومستی

چـه بلنـدی و چه پستی چه عـدم چه ملک هستی

نشنیــده ایــم جـــایی کـه کــس آرمیــــده با شـــد

بشگـفـد (عـزیـزه) چــون گـل ز لطـافـت گما نش

دل و دیـــده ام  مــنـــور, زفــــروغ آســتـــا نــش

می دهــد حـیـات دیگــر مـهـر والفــت عیـا نـش

بـه هـــزار پـــرده( بـیـدل) زدهــان بــی نشـانــش

سخنـــی شنیـــده ام مــن کـــه کسی نــدیــده با شــد

عزیزه عنایت 

28 فوریه
۳دیدگاه

خریدار

تاریخ نشر : چهارشنبه ۹ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۸ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خریدار

یین من و معشوق نه سقف است نه دیوار

تا خانه ء  همسایه  که  این فاصله بسیار

آیینه   گرفتم   که   رخ    خویش   ببینم

دیدم  که  در    آیینه   رخ   یار    پدیدار

در شهر یکی عشق به خود  داشته جویم

بر پشت به خود کرده دلم  نیست طلبگار

بازار   پر  از  جنس  و  یکی   را  نپسندم

دنبال   همانم   که    نیاید    سر    بازار

لب  تشنه   عطشناک   لب   بحر  نشینم

آن گل که کند رفع عطش نیست  به گلزار

دل خنده زند بر من و گوید که در این جاست

جان  نقد  بده  هستی  اگر  خوب خریدار

شکیبا شمیم 

28 فوریه
۱ دیدگاه

گله ی بیهوده

تاریخ نشر : چهارشنبه 9 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – 28 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

مَخفی بَدَخشی

زنده یاد بیگم نسب ملقب به مخفی بدخشی یکی از غزلسرایان شناخته شده کشور بود که در سال 1255 خورشیدی در روستای قره قوری ارگو فیض آباد ولایت بدخشان بدنیا آمد، پدرش میرمحمود شاه بدخشی مشهور به میر محمود عاجز  و برادرانش میر محمد غمگین و میر سهراب سودا همچنان شاعر بودند و گفته شده که اشعار  شان تحت عنوان لعل پاره ها در مجله وقت کابل به چاپ رسیده است  و کتابی هم بنام چارباغ منسوب به پدرش میباشد. مرحومه بانو مخفی بدخشی از سن 16 سالگی به سرودن شعر آغاز نمود که اشعارش از پختگی خاصی برخورد است .

او سالها در قندهار و کابل زندگی کرد و سرانجام در سال 1342 خورشیدی به سن 87 سالگی وفات یافت ، روحش شاد ویادش گرامی باد        

اینهم غزلی از این شاعر گرانمایه تقدیم شما باد.

گله ی بیهوده

دلدار بود  همدم و  هم  خانه ام امروز

نازد به  فلک  کلبه ی  ویرانه ام امروز

حاجت به می و ساغر و  پیمانه ندارم

ار گردش چشمان تو  مستانه ام امروز

در پای  دلم  زلفِ   چلیپات   بود    دام

آن  خالِ بنا   گوش  بود  دانه ام امروز

یک عمر نهان بود غمت در دل و جانم

مشهورِ زن و مرد شد افسانه ام امروز

عشقِ صنمی در دلم افتاده چو صنعان

از کعبه برد  جانب  بت  خانه ام امروز

مشاطه  جدا  کرد  دلم  از  خم  زلفت

باشد گله ی بیهوده با شانه ام امروز

(مخفی) تن و جان در قدم یار فشاند

این صبر تو و  این دل دیوانه ام امروز

مخفی بدخشی