۲۴ ساعت

17 جولای
۳دیدگاه

شامِ غریبان

تاریخ نشر : چهارشنبه ۲۷  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۷ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

شام غریبان

کربلا  در کربلا  می ماند اگر  زینب  نبود

نامِ  ظالم در خفاء می ماند  اگر  زینب  نبود

ناله  و درد و غم  و اندوه  اولاد  حسین(ع)

جملگی  در  نینوا  می ماند  اگر زینب  نبود

او  سفیری   بود   دلیر  از  کاروانِ   کربلا

کاخ   ظالم  پا بجا  می ماند  اگر زینب  نبود

نعرهء  تکبیر او  گوش  یزید  را  پاره  کرد

خون  مظلوم  زیر پا می ماند اگر زینب نبود

شاهد  جانبازی  خوبان   عالم    بوده  است

سینه ها بیت العزاء  می ماند اگر زینب نبود

ناله ها دارم « بشیر» شام غریبان است نگر

آهِ  طفلان بی صدا می ماند  اگر  زینب  نبود

قیوم بشیر « هروی »

ملبورن – آسترالیا

دهم محرم الحرام ۱۴۳۶ هجری قمری

 

 

 

16 جولای
۲دیدگاه

کاروانِ خسته ی هجران و غم

تاریخ نشر : سه شنبه ۲۶  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۶ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

کاروان خسته ی هجران وغم

 گوش  کن از غصه هایم تا  بگویم   بیشتر

از  غم  و از   ناله هایم  تا  بگویم   بیشتر

آنچه دیدم  جانفشانی   کرده ای   در نینوا

صد دریغ فرصت  ندادند   تا  ببویم  بیشتر

منتظر    ماندم   بیاید   آن   سقای   کربلا

او نیامد  شکوه  کردم  از   عمویم   بیشتر

طفل معصوم ِ امیدم آن علی اصغر چه شد

در  کجا   باید   بگردم   یا   بجویم  بیشتر

عمه ام   زینب   کنارم  عزم دلداری نمود

بوسه زد بر دیدگان و هم  به  مویم  بیشتر

عصر غم آمد پدید و خیمه ها  آتش  گرفت

غصه می بارید ز هرسو، روبرویم  بیشتر

در میان  کاروانِ  خسته ی هجران  و غم

ترس و وهم افتاد بجانم هرچه گویم  بیشتر

تا  رسیدیم  ما   بکاخ  ظلم   و  بیدادِ  یزید

لرزه  افتاد   بر  وجود   آن  عدویم  بیشتر

یکطرف جولان  ظلم و وحشت و درماندگی

یکطرف  زینب   امید   و   آرزویم   بیشتر

بسکه دشمن تازیانه  بر لب و روی تو زد

سیل غم  گردید  سرازیر تا  بسویم  بیشتر

قطره قطره خون چکید ازگیسوانت ای پدر

ای  تویی   بس  افتخار  و  آبرویم  بیشتر

از خدا خواهم « بشیرا» تا نصیب مؤمنان

قبر شش گوش حسین (ع)  آن آرزویم بیشتر

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

شانزدهم سپتامبر ۲۰۱۸

14 جولای
۳دیدگاه

گِله از آب

تاریخ نشر : یکشنبه ۲۴  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۴ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

گِله از آب

 گله  دارم  ز   تو ای  آب  سرازیر  شده ای

تشنه لب داد حسین جان وتو تعذیر* شده ای

مَشکِ  عباس  علمدار  ز  بی   مهری   دهر

بر زمین ریخت ، تو رود خانه ی تکسیر* شده ای

گله  دارم   ز  تو ای   آب  که   در  دامِ   بلا

تو در آن حادثه  هنگامه ی  تزویر شده ای

خاندانِ      نبوی      بود    گرفتارِ      جفا

تو ز بی مهری  خود باعث  تقصیر شده ای

گله دارم ز تو ای آب   که  در  وادی عشق

شاهدِ قتل  حسین ، آن  شه  تنویر شده ای

سخت دلگیرم از آن همرهی  با حیله گران

چشم بستی  و چنان  باعث  تحقیر شده ای

گله دارم ز تو ای آب  بسی در شب و روز

که تو برتشنه لبان  سوژه ی تعبیر شده ای

درد دارد دل بیچاره « بشیر» در همه عمر

که تو ازجانبِ شمر، موجبِ تقدیر شده ای

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

سیزدهم سپتامبر ۲۰۱۸

*تعذیر = کوتاهی کردن و عذری بدروغ آوردن.

*تکسیر = درهم شکستن.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

07 جولای
۱ دیدگاه

ماه محرم

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۷  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۷ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

فرا رسیدن ماه محرم ، ماه پیروزی خون بر شمشیر بر

عموم آزاده گان جهان تسلیت باد.

 

ماه محرم

ماه  محرم  رسید  نهضتی   بر پا  کنیم

در  سفر  کربلا    هر  دلی   شیدا  کنیم

پرچم  حق  را بلند   تا   به   ثریا  بریم

نهضت  آزاده گی   یکسره   احیا  کنیم

ماه  محرم رسید کرب  و بلا  می رویم

عامل  جور و  جفا بر  همه  رسوا کنیم

رسم  وفای حسین(ع) معنی آزاده گیست

سوژه ای عشق را بیا جملگی معنا کنیم

ماه  محرم  رسید شور و نوا  سر دهیم

قافله  سالار عشق  محو   تماشا   کنیم

خون شهیدان حق لرزه  به دشمن فگند

ذکر  بخون   خفتگان    انا  فتحنا  کنیم

ماه محرم  رسید   جمله  حسینی  شویم

ازدل وجان ای« بشیر» ناله ز دلها کنیم

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

یازدهم سپتامبر ۲۰۱۸

06 جولای
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالغفور برشنا ،شاعر،ترانه سرا، نویسنده، نقاش، طراح، کارتونیست، نمایشنامه نویس،داستان نویس، مترجم و آموزگار شهیر کشور.

تاریخ نشر : شنبه ۱۶  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالغفور برشنا ،شاعر، ترانه سرا ، نویسنده ، نقاش ، طراح،

کارتونیست ، نمایشنامه نویس ،داستان نویس، مترجم و آموزگار شهیرِ کشور.

قیوم بشیر هروی

۶ جولای ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

به سلسله معرفی فرزانگان سرزمین ما اینک یادی می کنیم از شخصیت چند بعدی هنری ، فرهنگی و ادبی کشور زنده یاد استاد عبدالغفور برشنا.

عبدالغفور برشنا فرزند سردار امیر محمد خان در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر کهنهء کابل دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را درمکتب  ” ترقی ” آغاز و در ادامه شامل لیسهء حبیبیه شد و بعدآ در زمان شاه امان الله خان با جمعی دیگر از محصلین به کشور آلمان فرستاده شد تا تحصیلات عالی اش را در در رشته طب در آنجا ادامه دهد. اما فطرتآ او علاقه فراوانی به هنر های زیبا داشت و همین امر باعث تا در آلمان شاگرد ” مکس لیبرمن ” شده و همچنین در بخش آموزش رسامی ، حکاکی روی سنگ و فن جدید چاپ و طباعت در اکادمی های هنر واقع در شهرهای مختلف آلمان چون برلین ، لیپزیک ، موشن و بریمن تحصیل کرد.

او این استعداد هنری را از مادرکلان بی بی فاطمه معروف به ” بی بی فاطو جان ” خواهر وزیر محمد اکبر خان و دختر امیر دوست محمد خان که با پدرکلانش محمد علی خان ازدواج نموده بود به ارث برده بود.

” بی بی فاطو جان ” که در خوش نویسی بخصوص خط نستعلیق و شکست مهارت قابل وصفی داشت تأثیر زیادی روی نواسه اش داشت.

او پس از اتمام تحصیلات به کشور بازگشت و بعنوان معلم در مکتب صنایع ، مدیر در همان مکتب و مدیر در مکتب نجات کارکردو همچنان در تقویت هنرنقاشی از نزد نقاش شهیر کشور مرحوم پروفیسر غلام محمد میمنه گی که همسایهء دوران کودکی او بود بهره جست.

 همزمان  نسبت استعداد عالی اش در رشته موسیقی و آواز خوانی جهت فرا گیری اساسات موسیقی نزد استاد نوروز ، استاد غلام حسین و استاد قاسم افغان زانو زد و دیری نپایید که با نام مستعار « رنگریز » آهنگ های زیبایی ساخت که برخی از آنها قرار ذیل می باشد:

 – او خانم کجا میری ، چقدر به ناز میری .

– من لالهء آزادم ، خودرویم و خود بویم .

– نه من وصل ونه هجران می پرستم.

– در این حدیقه من آن نخل خشک ِ بی ثمرم.

– به نازی که لیلا به محمل نشیند.

– شوخِ طناز بیا.

– باغوانه ورو ورو ټولوه د باغ گلونه.

او علاوه بر سرودن شعر به ساختن کمپوز ها و تصانیف فراوانی برای هنرمندان بنام کشور آماده نموده که میتوان به برخی از آنها چنین اشاره نمود:

ای نگار من ، گل عذار من  برای ( استاد جلیل زلاند ) ، پورته که چشمان برای ( میرمن آزاده) ، من لالهء آزادم برای ( استاد عبدلوهاب مددی) ، دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما برای ( احمد ولی) ، گر رفتی مزار باغبان باشی برای ( ذبیح الله روح انگیز)  وهمچین ( استاد حفیظ الله خیال) که همه با زیبایی خاصی آنها را اجراء نمودند.

همچنین کمپوز های از مرحوم استاد برشنا توسط ، محمد رفیع و منادی از هنرمندان شهیر هندوستان اجراء شد که درفلم های « دزدِ شهر » و « وقت » روی پرده سینما رفت.

از نوشته های چاپی استاد برشنا میتوان از:

کاکه اورنگ و کاکه بدرو ، باد آورده را باد میبرد ، نیکی وبدی ، قفلِ دل ، لیان دختر پادشاهِ باختر و یک فامیل کوچی  نام برد وهمچنین مقالات علمی وادبی زیادی را توانست از زبان های آلمان و انگلیسی به دری ترجمه نماید که ترجمه زندگی امیر شیر علی خان از زبان آلمانی به دری یکی ازآنهاست.

 نمایشنامه های مشهور مرحوم استاد برشنا عبارتند از:

لالا ملنگ ، تونل و مریض عشق  که آنزمان مورد توجه و استقبال فراوان مردم قرار گرفت.

این هنرمند چند بعدی در بخش های مختلف دولتی ایفای وظیفه نمود که از آنجمله میتوان از:

آمر نشرات رادیو افغانستان و سپس رئیس رادیو کابل که توانست در آن زمان پای تعداد زیادی از  هنرمندان را به رادیو باز کند که از آنجمله میتوان از:

استاد دٌری لوگری ، بی بی خدیجه ضیایی با نام هنری میرمن پروین و نطاقان زن چون میرمن لطیفه کبیر سراج و برخی دیگرنام برد.

اتشهء کلتوری افغانستان در تهران ، مشاور وزارت معارف و مدیر مطبعه دولتی نام برد که توانست زمینه چاپ رنگه با قطع و صحافت زیباتر را نیز فراهم سازد.

از کار های هنری استاد برشنا میتوان از تابلوی  از تابلوی مراسم تاج گذاری احمدشاه درانی، سلطان محمود غزنوی، شیرشاه سوری، چارچتهٔ کابل و مناظر بالاحصار کابل نام برد .

او علاوه بر کار های رسمی با مطبوعات کشور نیز همکاری داشت و در نشرات مختلف چون :

ژوندون ، آریانا ، اصلاح ، انیس و برخی دیگر داستانها ، مقالات علمی و آموزنده ودر قالب طنز مطالب انتقادی اش را همراه  کارتون هایش بچاپ میرساند.

از مرحوم استاد برشنا آثار زیاد هنری در شهر های نیویورک ، مسکو ، پیکنگ ، قاهره ، دهلی ، تهران ، سوفیا ، دوشنبه و کنیس فرانسه به نمایش گذاشته شده است همچنین بیشتر از ۲۰۰ اثر نقاشی رنگ آبی ، نوک آهنی و سوخته کار وی در شهر های مختلف آلمان به نمایش گذشته شده است که مورد استقبال گرم هنردوستان وهنرشناسان قرار گرفته است.

قابل یادآوریست که در سال ۱۹۶۸ میلادی به پاس خدمات فرهنگی و تلاش های استاد برشنا در راه رشد و توسعه روابط کلتوری بین کشور آلمان و افغانستان ، مدال عالی دولتی آلمان توسط رئیس جمهور آن کشور به وی اهدأ شد.

در ضمن  سرود ملی اولین جمهوری افغانستان که شعرش از استاد عبدالرؤوف بینوا بود از کمپوز های مرحوم استاد برشنا بود.

مرحوم برشنا سالها بعد درمورد اینکه چگونه بجای داکتر شدن هنرمند شد در یک مصاحبه چنین گفته بود:

  ” من قبل از سفر به آلمان به سرمفتش صدراعظم هاشم خان گفتم: ممکن است یک داکتر شوم اما یک داکتر بد، اما ممکن است که یک نقاش شوم اما یک   نقاش خوب. او در جوابم   گفت که امروز در افغانستان ما به داکتر ضرورت داریم، فعلاً نقاشی به کدام درد ما میخورد؟ ”                         

 و اما اتفاق نادری که در زمان حیاتش رخ داد ،  تدویر محفلی بود که بخاطر  تقدیر از کارکرد ها و شخصیت علمی آنمرحوم  درست یک هفته قبل از وفاتش توسط وزارت اطلاعات وکلتور وقت دایر شده بود که وزیر اطلاعات وکلتور پوهاند دکتور عبدالرحیم نوین شخصآ از خدمات بزرگ او تقدیر بعمل آمد.

زنده یاد استاد عبدالغفور برشنا ، شخص متواضع ، حلیم ، خوش برخورد ، مهربان ، پرکار و درحین حال بذله گو بود که سرانجام بتاریخ ۲۵ جدی ۱۳۵۲ خورشیدی در کابل جان به جان آفرین سپرد و در حالیکه تعدادی کثیری از دوستان ، آشنایان ، مأموران دولتی ، وزیر داخله و وزیر اطلاعات و فرهنگ پوهاند دکتور عبدالرحیم نوین حضور داشتند ، در شهدای صالحین بخاک سپرده شد . روحش شاد ویادش گرامی باد.

منابع :

تارنمای لمر.

دانشمنامه آزاد.

قاموس کبیر افغانستان.

30 ژوئن
۱ دیدگاه

بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی عشقری شاعر شیوا بیان ، محبوب وپر آوازهء وطنِ ما (قسمت دوم)

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی

عشقری شاعر شیوا بیان ، محبوب وپر آوازهء وطنِ ما 

قیوم بشیر هروی

۳۰ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

قسمت دوم

اشعار عشقری بدون شک حاوی مطالب ناب بوده و توجه  خواننده را بخود معطوف و جذب می کند که برایش لذت بخش می باشد.

طوری که قبلآ تذکر یافت دکان صوفی عشقری به کانون فرهنگی غزل سرایان و عارفان صوفی مشرب مبدل شده بود .

یکی از فرزانگانی که علاقه و ارادت خاص به مرحوم صوفی عشقری داشت ، شادروان استاد محمد حسین سرآهنگ بود که روزها به دیدار صوفی میرفت و از همصحبتی با وی فیض میبرد.

از زنده یاد استاد حیدری وجودی نقل شده که دو هفته قبل از وفات صوفی عشقری، استاد سرآهنگ از وی در مورد معنای بیتی از حضرت ابوالمعانی می پرسد:

صوفی که دل از زندگی کنده بود به سرآهنگ گفت :

مرا از حرف خودم خوشم نمی آید ، شرح بیدل را چه می پرسی؟

درین لحظه سرآهنگ به وجد می آید و فریاد می زند و صوفی را در آغوش می گرفته و میگوید:

عشقری آن شور بازارت  چه  شد ؟

غرفهِ  خالیِ  ز  نصوارت   چه  شد

نی   جمالی  ماند  و نه  شایق  ترا

هم نشینِ  نغز  گفتارت   چه  شد؟

قاسم   استادِ    خراباتت    خموش

چنگ و شهنایی و  سه تارت چه شد؟

کاکه های چوک و  شور بازار کو؟

بالکه های رند و  چوتارت چه شد

 

آنچه توانسته بیش از هرچیز دیگری صوفی عشقری را شاعر محبوبی بسازد استفاده از ترکیبات عامیانه مردم است که در سروده های او به وضاحت دیده میشود . او شاعر زبان عوام بود که با بهره گیری از فرهنگ عامیانه در دل همگان راه یافته بود.

 

 ” به رسیدن وصالت به خدا تلاش دارم

تو بیا به کلبه ی من چلوی رواش دارم

ز فراق  تو  مریضم ،  بنما  عیادتم  را

جگرهزار پاره، دل  قاش  قاش دارم “

 

این شاعر وارسته سرانجام پس از ۸۷ سال فراز و نشیب زندگی بتاریخ نهم سرطان ۱۳۵۸ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و در شهدای صالحین کابل بخاک سپرده شد. روانش شاد و یادش گرامی باد.

او قبل از مرگش چنین سروده بود:

روزی بیا  به  فاتحه  سوی  مزار من

تا  دور  قامت  تو  بگردد   غبار  من

در زیر خاک گرچه تنم شد سوا سوا

در فکر و ذکر تو ست دل بیقرار من

شاید دعا  کنند  عزیزانم    ای  صبا

پیغام مرگ  من  ببرید  در  دیار من

ای عشقری بجوش جوانی شدم اسیر

بر خاک ریخت میوه باغ و بهار من

پس از درگذشت آنمرحوم مجموعه ی غزل هایش توسط زنده یاد استاد حیدری وجودی جمع آوری و تحت عنوان کلیات اشعار عشقری به زینت چاپ آراسته شد. روح هردو شاعر گرامی شاد وخشنود باد.

و اینهم نمونه ی از کلام مرحوم صوفی عشقری:

شکستِ دلها

دنیاست خوب  و دنیا لیکن  بقا  ندارد

دارد   چو   بیوفایی  یک   آشنا  ندارد

هرچیز  در شکستن   فریاد می برآرد

اما  شکست  دلها  هرگز  صدا  ندارد

دانی چنار باخود آتش  زند چه باعث

سرتابپای دست است, دست دعا ندارد

شخصیکه بینوا شد خانه بدوش گردد

در هر کجا که باشد  بیچاره  جا ندارد

هرچند دختر رز در میکده عروس است

افسوس دستُ پایش رنگ  حنا ندارد

دلدارِ پرغرورم بسیار مستِ ناز است

چون سایه در پیش من, رو بر قفا ندارد

این حرف را به تکرار از هر کسی شنیدم

ظالم به روی دنیا ترس از خدا ندارد

با رهروئ بگفتم اینراه  کدام راه است

گفتا که راه عشقست هیچ انتها ندارد

کرد هرکه را نشانه یکذره بج نگردد

دست  قضا   بعالم  تیر   خطا   ندارد

فرزند  ارجمندم  گرچه قمار باز است

لیکن نماز خود  را هرگز  قضا ندارد

نزد طبیب  رفتم  خندیده  اینچنین گفت

درد تو درد عشق است هرگز دوا ندارد

در صفحهء کتابی دیدم  نوشته این بود

صد  بار  اگر بمیرد  عاشق فنا ندارد

یارب تو کن حفاظت  پامانده عشقری را

بر دشت حیرت آباد  پشتُ پناه ندارد

افتاده‌ عشقری  را  بالای  خاک دیدم

گفتم به این  ادیبی   یک  بوریا  ندارد

صوفی عشقری

 

 

منابع :

۱ – بی بی سی فارسی .

۲ – تارنمای بیتوته.

 

29 ژوئن
۱ دیدگاه

بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی عشقری شاعر شیوا بیان ، محبوب وپر آوازهء وطنِ ما (قسمت اول)

تاریخ نشر : شنبه ۹  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی

عشقری ، شاعر شیوا بیان ، محبوب و پر آوازهء وطن ما.

قیوم بشیر هروی

۲۹ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

قسمت اول –

به ادامه معرفی فرزانگان  سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد صوفی غلام نبی عشقری شاعر شیوا بیان و پر آوازهِ سرزمین ما که چهل و پنج سال قبل در نهم سرطان ۱۳۵۸ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و جهان فانی را وداع گفت.

غلام نبی عشقری فرزند مرحوم عبدالرحیم خان و نواسهِ شیر محمد خان معروف به داده شیر  در سال ۱۲۷۱ خورشیدی در قریه چهلتن پغمان ولایت کابل چشم به جهان گشود و سپس کوچه بارانه کابل اقامت گزید.

در آوان کودکی در مسجد محل به خواندن قرآن کریم ، پنج کتاب ، دیوان خواجه حافظ شیرازی ، بوستان وگلستان سعدی ،پرداخت و  انوار سهیلی و بعضی کتب دیگر فارسی را از محضر آموزگاران آن ایام  فرا گرفت.

اجدادش از ده بید سمرقند بودند که در زمان سلطنت امیر شیر علی خان به کابل مهاجرت کرده و از تجاران بزرگ آن زمان بشمار میرفتند.

 در کودکی پدرش وفات نمود و در سن هشت سالگی برادر بزرگش را از دست داد و یک سال بعد از آن  در نه سالگی نیز سایه پرمهر مادر از سرش رخت بر بست و او به تنهایی به زندگی اش ادامه داد.

پس از مرگ خانواده اش مدتی به پیشه اجدادی اش ( تجارت ) ادامه داد ، چنانچه خودش در این مورد گفته بود:

تجارت  پیشه  ما بود  چندی

به هرجا بود از ما بار بندی

مرحوم صوفی عشقری با استعداد سرشاری که داشت از ۱۸  سالگی به سرودن شعر رو آورد و تخلص عشقری را برای خود بر گزید و توانست جایگاه اش را در میان شاعران عصر پیدا کند.

او در یکی از مصاحبه های رادیویی اش گفته بود:

من با ملک الشعرا استاد قاری عبدالله خان ، استاد عبدالحق بیتاب صاحب واستاد شایق جمال و دیگر استادان و بزرگان ، همیشه ارتباط ، صحبت و مجلس داشتم.  آنها عالمان و بزرگان بودند و من را در شعر و شاعری تشویق و رهنمایی میکردند.

او در ادامه می افزاید:

زمانیکه در مجلس میبودیم ؛ استاد قاری صاحب میگفت :

صوفی جان در این شب و روز  کدام غزلی و یا شعری نو داری،  به ما بخوان ؟

من شعر  خود را میخواندم  و یا آ ن را به حضور  بیتاب صاحب میدادم که اصلاح کند.

ولی ؛ قاری صاحب برای بیتاب صاحب میگفت :

شعر صوفی  را غرض نگیر که خراب میشه ، بگذار به ذوق و طبع خودش ؛ بسیار خوبش است.

او درمورد شاعران عصرش چنین سروده:

شایق جمال وبسمل وبیتاب و حیدری

  بودند یار ویاور وغمخوارِ عشقری

کهزاد واعتمادی و قُربت درآن زمان  

 گفتند   آفرین   به   گفتارِ   عشقری

او در یک گفتگوی دیگر با رادیو افغانستان در باره عشق و محبت چنین می گوید:

منشاء اصلی « شعر و شاعری » از محبت است و زمانیکه محبت از اندازه بلند رفت ، آن را عشق میگویند !

در بخش دیگری از مصاحبه اش ادامه می دهد:

بناآ تا زمانیکه یک شاعر  عشق و محبتی نداشته باشد و از آن رهگذر به او سوزی ، دردی یا کیفی پیش نشود ، هیچوقت به شعر و شاعری نمی رسد.

با توجه با این نکات در می یابیم که او نیز از عشق و محبت مستثنی نبوده ، اما با وجود آن گفته شده که صوفی عشقری تا پایان عمر ازدواج نکرد .

خودش درین مورد میگوید:

 به عمر خود نکردم  ازدواجی

مپرس از سرمه و رنگ حنایم

منم مستغنی از سامان  هستی

به چشم اهل دنیا، چون گدایم !

ولی سالها در آرزوی داشتن یک همسر ماه جبین بوده ، چنانچه میگوید:

سالها   شد  عشقری  این  آرزو  دارد   دلم

در سفر یا در وطن، یک مه جبین باشد مرا

ویا :

عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود

جان دادنم به خاک درت رایگانه بود

یکدم وصال یار ندیدم به عمر خویش

با آ نکه  آرزوی  دلم  جاودانه  بود.

     گفته شده که او برای امرار معاش ابتدا دکان خوراکه فروشی ، سپس نصوار فروشی و بعدها در سال ۱۳۳۵ خورشیدی دوکان صحافی کتاب باز نموده است. دکانی که در کوتاه ترین زمان ممکن محلی برای بزم های شاعرانه تصوفی و عرفانی بخصوص بیدل شناسی مبدل گشت و رفت و آمد مشایخ ، استادان اهل علم و ادب و موسیقی تأثیر بسزایی را بر حال و احوال او گذاشت و این دلالت به علاقمندی او به تصوف و عرفان داشت.

میگویند او در بخارا از حلقه های مثنوی خوانی ، بیدل خوانی و زیارت حضرت شاه نقشبندی «رح» مستفید شده و به سیر و سلوک صوفیانه پرداخته است و از او یک انسان متقی ، عابد و پرهیزگار ساخت که در سروده ی زیر بدان اشاره شده است.

 

کمالِ حٌسن

زنده باشی  یار من  آیینه   وارم  ساختی

پارسا و صوفی و شب زنده دارم ساختی

در جهان گمنام بودم  قیمت و  قدرم نبود

صاحب نام و نشان  و  با  وقارم ساختی

ازسراخلاص هرکس دست می بوسد مرا

متقی   و عابد    و  پرهیزگارم   ساختی

گرچه پیرم در برمن دل  جوانی می کند

در خزان برگ ریزان نو  بهارم  ساختی

پیر و برنا این زمان آید دعا خواهد زمن

از کمال حسن خود حاجت برآرم ساختی

تا نبودم آشنایت ذرّه از من عار داشت

قطره یی بودم و  بحر  بیکرانم  ساختی

خام کار افتاده بودم  سال  ها  از  تنبلی

چست و چالاکم نمودی پخته کارم ساختی

صدقه این دستگیری ها ویاری ات شوم

باغی   بودم   بنده  پروردگارم  ساختی

عشقری گفتارشیرینت سراپا حکمت است

در دو عالم شاد باشی هوشیارم ساختی

 

ادامه دارد …

27 ژوئن
۲دیدگاه

ماتمسرا

تاریخ نشر : پنجشنبه ۷ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۷ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

ماتمسرا

 من از جور و  جفا   بر  مردم     فرزانه    میگویم

من از ویرانی   سر   تا    سر    کاشانه     میگویم

من از آن  جیره  خوارانی  که  قصد  ملک ما کردند

من از  آن     نوکران     کشور     بیگانه   میگویم

من  از  دشمن   که   دارد   قصد  تخریب  دیار  ما

من  از  ویرانگری  های   جمعی   دیوانه  میگویم

من از  پیر  و   جوان   میهن     ویرانه ام    هر دم

من از طفل   یتیمی  مانده   در  هر   خانه  میگویم

من از  خون    خفتگان    قتل  عام  بامیان  امروز

من از آن    چوبه   های   دار   بیرحمانه   میگویم

من از  طالب  نماهای   که  روز    ما   سیه  کردند

من  از  یغما گران    وحشی   و   دیوانه    میگویم

من از آن دست  و پاهای  که  ببریدند  ز روی مکر

من از   بازیچه    طفلان    بدان    پیمانه   میگویم

من از میهن   فروشا نی  که  مٌلکِ  ما تباه  کردند

من از ارگی  که  داشت  اعمال   بیشرمانه  میگویم

من از   تیم   چپاولگر  که   بردند   مال  مردم  را

من از حٌکامِ  بی احساسِ   دور از  خانه می گویم

  من از گلشن  سرای  میهن  و  باغ  و  بهارانش

من از آه    و   فغان   بلبلِ      بی لانه    میگویم

من از بیداد   جلادان    که    میگویند   مسلمانیم

من از رنج و ستم سوزم  ، ز  ظلمتخانه  میگویم

من از بیچاره گان   خفته   اندر  گوشه ی  زندان

من از زنجیر  استبداد  و   هم   زولانه    میگویم

من از شهر هرات  و قندهار  و  لوگر   و  گردیز

من از بلخ و تخار  تا   کوتل   خیرخانه   میگویم

من از لغمان ، من بغلان ؛ من  از آن  مردم  نالان

من از هندوکش   و   بابا    ظفرمندانه    میگویم

من از کندز ، من از پروان  و هم از شهرِ نورستان

من   از  ایستادگی   های  ه مه   مردانه  میگویم

من از بند امیر  و   قرغه  و  هم  ماهیپر   یاران

من از طاق  ظفر  تا  غزنه ی   شاهانه   میگویم

من از شاهتوت    خنجان  و   انار   قندهار  دایم

من از انگور هرات  با  هزار   شکرانه   میگویم

من از لاجورد پنجشیرش که ناب است در جهان امروز

من از لعل   بد خشانش  سخن   مستانه   میگویم

من از آن    آریانای    قدیم    و     مردمان     او

من از آثار باستانی   که    شد    ویرانه   میگویم

من از مهد   هنر  پرور   دیار   شیخ     انصاری

من از قلب   خراسان   از  گل  و  گلخانه میگویم

من از جامی ، من از لاری  ،  من از  سید  افغانی

من از آن    افتخاراتِ    شکوهمندانه      میگویم

من از سلطان  غیاث الدین غوری و من از تیمور

من از اسکندر و  چنگیز هزار   افسانه   میگویم

من از لشکر  کشی  اجنبی   و  از    شکست   او

من از آواره گان   در   وادی    بیگانه    میگویم

من از هرگوشهء میهن« بشیر» صد قصه ها دارم

من از ماتمسرای   بی  سر  و   سامانه   میگویم

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

26 ژوئن
۱ دیدگاه

درخشش ملی پوشان تیم کریکت افغانستان مبارک باد !

تاریخ نشر : چهارشنبه ۶ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

 

درخشش ملی پوشان تیم کریکت کشور مبارک باد !

عزیزان  بر شما   از ماجرای شاد می گویم

به  رسم  شادمانی ها به صد فریاد می گویم

عجب حال وهوای است وطنداران، عزیزانم

به تیم  قهرمانان  من   مبارک  باد  می گویم

بنازم   همتِ  خوبان   ورزشکارِ   میهن  را

من از پیروزی یاران درین رویداد می گویم

همه پیر و جوانِ  میهن ِ  ما   شادمان  گشتند

هزاران شادباش  بر مردمانِ  راد می گویم

بامیدی  که  بینیم   بر سکوی   قهرمانی  ها

(بشیرا)  من مبارک باد، مبارک باد می گویم

قیوم بشیرهروی

۲۶ جون ۲۰۲۴

ملبورن – آسترالیا

25 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد میر اسمعیل مسرور نجیمی، شاعر آزادمنش و فرزانه سرزمین ما

تاریخ نشر:  سه شنبه ۵ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۵ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد میر اسمعیل مسرور نجیمی ،

شاعر  آزادمنش و فرزانه سرزمین ما

قیوم بشیر هروی

۲۵ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

میر اسمعیل نجیمی  در سال ۱۳۰۳ خورشیدی  در گذر چنداول شهر کابل دیده به جهان گشود ، آوان کودکی را در همانجا گذراند پس از دوران ابتدائی شامل لیسه استقلال شده و در سال ۱۳۲۱ تحصیلاتش را به اتمام رسانید.

پس از ختم تحصیل در پست های  دولتی شامل کار شد و در ادارات مختلف چون ریاست مستقل مطبوعات ، آمریت عمومی محاسبه انجمن حقوقدانان افغانستان ، بانک ملی افغان و شعب افغان نشنل بانک در شهر های پشاور و کراچی پاکستان ایفای وظیفه نمود.

با مرحوم مسرور نجیمی از سال ۲۰۰۰ میلادی ، زمانیکه مدیر مسئول نشریه افغانستان و جهان امروز  و رئیس انجمن افغانهای آسترالیای جنوبی بودم آشنایی حاصل نمودم ، ایشان همکاری شانرا با نشریه افغانستان و جهان امروز آغاز و بعدها  در مجله گلبرگ ادامه دادند.

در برج مارچ سال ۲۰۰۳ میلادی نخستین مجموعه اشعار خود را تحت عنوان ( اندیشه های شهر شعر ) که به همت دو تن از فرزندان ایشان هریک (میر محمد شاه نجیمی و فیاض شاه نجیمی) به زیور چاپ آراسته شده بود از شهر گوتینگن آلمان  برایم فرستادند که این تحفهِ گرانبها زینب بخش کتابخانه ی شخصی ام میباشد.

 

در آغازین این کتاب مختصری از زندگینامه شاعر توجه خواننده را بخود جلب می کند که بقلم خود شاعر تحریر یافته است.

در بخشی از آن چنین  میخوانیم:

 ” از کودکی به شعر و ادبیات علاقه پیدا کردم. دیوان حافظ شیرازی ، بوستان و گلستان سعدی ، یوسف و زلیخای جامی  و نصاب سبیان را نزد استاد خانگی ام خواندم. او مرا با بحر های شعر ، اوزان عروضی ، وزن و ردیف و قافیه آشنا ساخت . سپس از استادانم در مکتب – استاد مرحوم قاری عبدالله ملک الشعراء و استاد مرحوم سرور گویا (اعتمادی) ، عمیقتر آموختم. از عنفوان جوانی  به شعر سرایی شروع کردم. رهنمایم اندرین راه، استاد بزرگوارم ملک الشعراء شدند. شعرم را با توجه می خواندند و اصلاح می نمودند و مشوره های لازم برایم میدادند. با سبک های شعری در زبان دری آشنایم ساختند و از سبک لسان الغیب خواجهء شیراز ، تحلیل ها و یادآوری ها می نمودند. همان تحلیل ها مرا گرویدهء مکتب حافظ شیرازی ساخت که تا اکنون در آن سبک طبع آزمایی میکنم.”

مرحوم مسرور نجیمی علاوه بر سرایش شعر ، نوشتن پارچه های ادبی ، داستانهای کوتاه بنام های ” یتیم هوشمند و گدایان شهر و نمایشنامه های بنام های « ثریا ، سروش زندگی و بی خبری»  را نیز در کارنامه اش دارد که  طبق گفته خودش ، داستانها از طریق نشرات وقت به نشر رسیده و دو نمایشنامه اش نیز در پوهنی ننداری روی صحنه رفته است.

این شاعر درد آشنا و آزاد منش مانند هزاران هموطنش طعم تلخ غربت و خانه بدوشی را چشیده و در حالیکه وطن وزادگاهش را ترک میکند پریشانِ از بین رفتن زحمات چندین ساله اش میباشد ، چنانچه در  بخش دیگری  از زندگینامه اش د رخصوص آثارش چنین میگوید:

” سرنوشت آثار من نیز ، جزء تراژیدی عمومی جامعهء ما و به خصوص جامعهء فرهنگی ما می باشد. جنگ ، مهاجرت و دربدری پدیده های تحمیلی بودند که بالای هر هموطن ما نازل شدند. من نیز راه دیار غریب را در پیش گرفتم ، اما کهولت سن ناتوانم ساخت تا کوله بار مجموعهء آثارم را با خود بردارم و به خارج انتقال دهم. میترسم که آتش جنگ های خانمانسوز در کابل ، آثار مرا نیز در کام خود بلعیده باشد واز آنها جزء خاک و خاکستر چیزی باقی نمانده باشد وحاصل کار بیش از نیم قرنم را به باد فنا داده باشد.”

زنده یاد مسرور نجیمی علاوه بر غزل در قالب های دوبیتی ، رباعی ، مخمس و قصیده نیز می سرود.

آثاری زیادی ازین شاعر گرانمایه به یادگار مانده که بخشی از آنها اقبال چاپ یافتند و برخی بصورت قلمی میباشد که امیدوارم فرزندان گرامی آنمرحوم در قسمت چاپ  آثار قلمی ایشان همت بگمارند تا خدای ناکرده به فراموشی سپرده نشوند.

مجموعه آثار مرحوم مسرور نجیمی عبارتند از:

اندیشه های شهر شعر ، سرود های پرنیانی ، سر گردون ، نوروز باستان ، گذشت عمر ، رئوس اندیشه ، روشن نگاه ، چکیده و همچنین  بیوگرافی شعرا ، نویسندگان ، علما و دانشمندان نیز نام برد.

زنده یاد مسرور نجیمی اشعار میهنی و حماسی فراوانی دارد که بیشتر در دیار غربت سروده شده و دردهای جامعه و هموطنانش را بیان نموده است.

این شاعر فرهیخته سرانجام بر اثر بیماری که عاید حالش شده بود بتاریخ ۲۹ جنوری ۲۰۱۵ میلادی در شهر گوتینگن آلمان جان به جان آفرین سپرد و متأسفانه دست اجل ساعاتی پس از وفاتش دوست دیرینه زندگی اش یعنی همسر مهربان و وفادارش را نیز گرفت و این زوج مهربان همزمان بخانه ابدی شتافتند. روح شان شاد و خلد برین جای شان باد.

اینهم نمونه ای از کلام این شاعر گرامی  که تقدیم شما عزیزان خواننده می گردد:

مهدِ ویران

درآن مهدی که ویران گشته یی، آمال رنگ رنگ است

کشاکش های بی بنیاد وفکر جهل ،درجنگ است

به  نادانی  همی  تازند  و  می  نازند   در  فرجام

سرِ هریک ( به دار) الا ، به زیر آسیا سنگ است

ندارد   سود  میراثِ   نگون    پاشیِ تاج  و تخت

برون از مغزها گردد که ارث و آز   ر ا ننگ است

سخن  از هستی  و  نابودی  این   خیل   دژخیمان

دمادم گفت ( بی پرده) که  دامانِ  نگه  تنگ است

کهن   عمرِ   کهن   سالان ِ   بی    مغزِ   فرومایه

که گردیده ، کجا دانسته ، آن نظمی که در چنگ است؟

همه خواب وخیال است و جنون تا کی در آن مهدی ؟

که در کف داشتن ( گنج گران لعلی) که در چنگ است

نفس تا میکشد ، بیمارِ غم ، ( افسرده و حیران )؛

علاجی نیست ، ( سرتاسر) فریب و کذب ونیزنگ است؛

زمام   مهدِ  ویران   را  گرفته   ( بی مروت ها  )

چه کرده؟ جز تبهکاری ، به این مقصد، هم آهنگ است

دلِ  آگنده   در  خون  داشته (  مسرور ) میگوید:

بس است آخر قسی قلبا ! که گویای دلِ تنگ است

کوتینگِن – آلمان

۳۰ اسد ۱۳۷۴ برابر با ۲۱ آگست ۱۹۹۵

23 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد بانو امجد رضائی شاعر با احساس و آزاده ی سرزمین ما

تاریخ نشر:  یکشبه ۳ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد بانو امجد رضائی شاعر

با احساس و آزاده ی سرزمین ما

قیوم بشیر هروی

۲۳ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

هرگاه با ژرف نگری تاریخ زرین سرزمین ما بخصوص خطهء ادب پرور هرات باستان را ورق بزنیم ، نه تنها در هر صفحه اش ، بلکه در هر سطر آن به عزیزی بر میخوریم که در راه تعالی فرهنگ و ادب غنامند وطن ما  قدم گذاشته ، مشتاقانه به پیش رفته و افتخارانه نام نیکی از خود بجا گذاشته است.

آری ! یکی از این عزیزان زنده یاد مرحومه بانو امجد رضایی هروی میباشد.

محترمه بانو امجد رضایی هروی فرزند زنده یاد استاد ذبیح الله رضایی هروی متخلص به بسمل در سال ۱۳۲۳ خورشیدی در شهر زیبای هرات در یک خانواده فرهنگی دیده بجهان گشود. از کودکی تحت تربیه پدر بزرگوارش که خود از شاعران بنام آن روزگار بشمار میرفت قرار گرفت و آرام آرام در حالیکه زمزمه های اشعار پدر گوشش را نوازش میداد به شعر روی آورد و از صنف ششم ابتدایی به سرودن شعر آغاز نمود و مورد تشویق معلم و مدیر معارف قرار گرفت. همچنین در بازدیدی که در آن ایام توسط مرحوم استاد خلیل الله خلیلی از لیسه مهری بعمل آمد ، پس از آنکه او شعری را در حضور مهمانان قرائت نمود مورد تشویق استاد خلیلی قرار گرفت.

این تشویق ها باعث شد تا با  ذوق فراوان  به شعر و شاعری علاقه بگیرد ، چنانچه سروده هایش را برای اصلاح و بررسی نزد مرحوم استاد فکری سلجوقی میفرستاد  ، تا اینکه روزی استاد از تصحیح سروده هایش امتناع ورزید و طی یادداشتی برایش چنین نوشت: ”  دخترم ، اشعار تو بعد از این ضرورت به اصلاح ندارد”.  خواندن این یادداشت بزرگترین مؤفقیت برای بانو رضایی هروی بشمار میرفت چون نتیجه تلاشش را با دل و جان حس میکرد.

او تحصیلاتش را در لیسه مهری هرات ، به اتمام رساند و سپس بکابل رفت و در دانشکده ادبیات و علوم بشری دانشگاه کابل به تحصیلات عالی اش ادامه داد.  پس از پایان تحصیل و فراغت به زادگاهش برگشت و در لیسه مهری بعنوان استاد ادبیات شامل کار شد و در تربیه فرزندان وطنش  همت گمارد.

اما پس از مدتی دوباره بکابل رفت و شامل دارالمعلمین کابل شد و به حیث استاد درآن مؤسسه مشغول کار گردید.

اما پس از نابسامانی های سیاسی و اجتماعی در کشور  او نیز همانند هزاران هموطنش  ناگزیر به ترک خانه و کاشانه اش گردید و همراه با خانواده رهسپار دیار غربت شد تا اینکه پس از نقل مکان های متعدد سرانجام در شهر اوتاوا-  کانادا اقامت گزید.

اما احساس او نسبت به وطن و هموطنانش بخصوص بانوان سرزمینش او را آرام نگذاشت و بدین تریب در اکثر برنامه های فرهنگی آن شهر و همچنین تلویزیون های فارسی زبان سهم بارزی میگرفت و ندای آزادی خواهی هموطنان دربندش را با سرودن اشعار زیبا فریاد میزد و در حالیکه از

 نارسایی های عینی جامعه مرد سالار افغانستان بخوبی آگاهی داشت ، جهت پشتیبانی از بانوان  درد دیده و رنج کشیده ی سرزمینش همواره تلاش میکرد تا صدای شانرا بگوش جهانیان برساند.                                               

از مرحومه بانو امجد رضایی هروی اشعار فراوانی در نشرات داخل وخارج از کشور به چاپ رسیده است.

ولی با دریغ ودرد این شاعر شیوا بیان و با احساس سرانجام در سال ۲۰۰۸ میلادی در شهر اوتاوا چشم از جهان فرو بست و رخ در نقاب خاک کشید ، روانش شاد و یادش گرامی باد

قابل ذکر است که نخستین مجموعه اشعار مرحومه بانو رضایی هروی چندی  پس از وفاتش در سال ۲۰۱۰ میلادی به همتِ همسر گرامی شان جناب دکتور حبیب طبیبی در ۳۹۱ صفحه و مشتمل  بر ۱۳۰ سروده به زینت چاپ آراسته شد که  در آغازین آن چنین می خوانیم:

” این یادگارِ ارزندهء همسرم را به فرزندان مان : طوفان ، وژمه و عبدالله طبیبی اهداء می کنم. “

قابل ذکر است که پس از پیشگفتاری که بوسیله همسر شاعر تحریر یافته ، تقریظی نیز توسط ادیب فرهیخته و توانا جناب استاد لطیف ناظمی زیر عنوان ( امجد رضائی شعله اییکه ناگهان خاموش شد ) توجه خواننده را بخود جلب میکند که استاد با ژرف نگری به زوایای مختلف شعر او پرداخته و در بخشی ازآن چنین می خوانیم:

” … شماری از شاعر زنان ما ، در پی آن می افتند که با خود و پیرامون خود آشنا شوند و پنهان کاری را در سخن خویش یکسو گذارند ، که یکی از آنان امجد رضائی است که با دریغ ، سال پار به گونهء ناگهانی از میان ما رفت . “

اینهم نمونه ای از کلام شاعر که خطاب به بانوان سرزمینش سروده است:

تنگنای ستم

زنم که ناله من خفته در گلوی  من است  

زنم که شام سیه  صبح  آرزوی  من است  

زنم که نعره من در سکوت  حسرت  مُرد  

مزارسینه جلودارِ های و  هوی  من است 

عقیق  جام  دلم  رنگ   خوشدلی  نگرفت     

زبسکه زهر ستم در رگ سبوی من است   

چو گل، ز شاخه  جدا  سازدم   به بوئیدن  

به بوستان جهان، تا که رنگ و بوی من است

برید   تیغ   ستم   رشته ی  تنم ، چو زنم  

بخون سرخ دلم، سجده و وضوی من است

برای   لذت    خود  کامگان   خون   آشام   

هرآنچه  هیچ  نیرزیده  آبروی  من   است  

       زنم   که   زندگیم    را   رقم    زند   دگری         

حقوق حقه من ، در  کف عموی من است  

به تنگنای  ستم  ،   با  شکنجه    دمسازم    

زنم که  کنج قفس ، گور آرزوی  من است 

به اوج   فاجعه  ،  شعله  پوش  گشته تنم   

زنم که طعمه ی آتش،رخ  نکوی  من است 

     اگر   زبان   بگشایم ، بداد   خواهی و عدل       

هزار تیر ملامت، رها به   سوی   من است  

   رهم   ز    دام   بلا  ،  تا   به   اوج   آزادی       

اگرچه روزمن‌اکنون سیه چو موی من است 

   بخاک و خون   بکشم  رسم   بردگی   ها را     

زنم   که  خصلت  آزاد گی، بخوی من است   

       بیاد قلب    بخون   خفته ی   زنان  ( امجد )          

     زدیده  گوهر اشکم،  روان  بروی من است          

امجد رضایی هروی

اتاوا – کانادا

۲۰۰۱

منابع:

۱ – با سپاس از دوست فرهیخته جناب آقای فضل الله رضائی بسمل که خلاصه ای

از زندگینامه این شاعر گرامی را در اختیارم گذاشتند.

۲ – تارنمای کابل نات

19 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد ناهض تیموری هروی، شاعر،نویسنده،روزنامه نگار و آموزگار توانای کشور

تاریخ نشر: چهارشنبه ۳۰ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد ناهض تیموری هروی ، شاعر ،

نویسنده ، روزنامه نگار و آموزگار توانای کشور

قیوم بشیر هروی

۱۹ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

استاد محمد ناصر ناهض تیموری هروی معروف به ناهض الملک فرزند مرحوم الحاج محمد سرور خان تیموری در روز نوروز سال ۱۳۳۰ خورشیدی در ناحیه اول شهر باستانی هرات در یک خانوادهء فرهنگی و علم دوست دیده به جهان گشود.

پس از فرا گرفتن دوران ابتدایی ، تحصیلات عالی را تا درجه فوق دیپلوم ادامه داد.از جوانی به سرودن شعر آغاز نمود و در قالب های کلاسیک و نو می سرود.

پس از پایان تحصیل بعنوان آموزگار در مکاتب هرات کار کرد و علاوه بر آن در بخش های مختلف  اداری ایفای وظیفه نمود که ذیلآ بدان اشاره میکنیم:

کارمند ریاست  معادن  و صنایع و ساختمانی بنایی .

عضو مسلکی ، معاون و سرپرست مجله هرات .

مدیر بوردِ نشراتی ، مدیر تصحیح و عضور هیئت تحریر و سرپرست  روزنامه اتفاق اسلام.

آمر کتابخانه عامه هرات .

مدیر عمومی اطلاعات و خبرنگاران هرات .

مشاور ارشد ریاست  اطلاعات و فرهنگ هرات .

ریاست عمومی اطلاعات و فرهنگ هرات .

مرحوم استاد ناهض شخصیت بارز و آگاهی بود که حرفش را بی دغدغه بیان میکرد . معلوماتش نسبت به تاریخ هرات و هراتیان در حدی بود که  استاد محمد ناصر معین از استادان دانشگاه هرات در مورد مرحوم ناهض چنین میگوید:

” کمتر شخصیتی مانند ایشان سراغ داریم ، آنها خود تاریخ مجسم هرات بودند که تمام خانواده های هراتی را با تمام ابعاد شان می شناختند. “

آری !

زنده یاد استاد ناهض الملک تیموری هروی شاعری بود شیوا بیان ، نویسنده ای بود آگاه ، مدیری بود مدبر و آموزگاری بود توانا که برای تربیت فرزاندان آندیار زحمات قابل قدری کشید.

محقق وارسته استاد عبدالغنی نیکسیر از شخصیت مرحوم ناهض چنین یاد می کند:

“از زمانیکه استاد ناهض همکار من بودند در اطلاعات و فرهنگ و معاون مجله هرات بودند ، من مدیر مجله هرات بودم ، مدت ده سال دوازده سال باهم همکار بودیم ….. من افتخار دوستی استاد ناهض را داشتم ، انسانی بسیار خلیق ، دانشمند ، شاعر بودند. “

همچنین استاد گل احمد نظری آریانا از مرحوم ناهض چنین یاد می نماید:

” از اولین روز هاییکه من علاقمند به کارهای نویسندگی شدم و از طریق روزنامه اتفاق اسلام به مطبوعات راه پیدا کردم اولین کار های قلمی من در روزنامه اتفاق اسلام به نشر رسید. جناب آقای ناهض هم کسی بودند که در عرصه مطبوعات قلم می زدند و قدم می زدند و صاحب استعداد بسیار خوبی در نویسندگی و شعر بودند.”

از مرحوم استاد ناهض تنها یک کتاب بنام ( مشتی غبار) ، آنهم چندی قبل از وفات ایشان به زینت چاپ آراسته شده ، هرچند مقالات  و اشعار زیادی از ایشان در روزنامه اتفاق اسلام و مجله هرات بصورت مرتب بدست نشر سپرده میشد.

آثاری که بجا مانده و هنوز اقبال چاپ نیافتند عبارتند از : کتاب حٌسن و دوبیتی ها که امیدواریم فرزندان ایشان درین خصوص اقدام عملی نموده و بگذارند تا این آثار با ارزش بدسترس همگان قرار گیرد.

زنده یاد استاد ناهض پس از ۴۵ سال خدمت در بخش های مختلف ادارات  بازنشسته و خانه نشین گردید.

دوست فرزانه و کاکازادهء گرامی ام جناب استاد ولی شاه بهره در مورد شخصیت مرحوم ناهض چنین میگوید:

” استاد ناهض واقعا از جرئت اخلاقی خاصی برخورد بود ، ما شاهد بودیم که در محافل بزرگ ، در مجالس بزرگ  د رحالیکه شخصیت های نظامی ، شخصیت های سیاسی و رهبران این کشور حضور داشتند ، خود استاد ناهض واقعا به گونه های مختلف ابراز احساسات میکردند ،  ادای دین میکردند وبدون ترس به ابراز حقایق می پرداختند.”

مرحوم استاد ناهض یکی از پاسداران واقعی فرهنگ غنامند سرزمین ما بود که بعنوان نقل مجالس هرات از ایشان نام برده میشد.

خالد ناهض فرزند آنمرحوم درین مورد خاطره اییرا از پدر مرحومش  چنین تعریف میکند:

 ” کودک بودم پرسان میکردم پدر: کلکسیون های اتفاق اسلام  به چه درد میخورد؟

که اینها همه را جمع می کنید

برایم گفتند:

اینها فرهنگ ماست ، هویت ماست ، زبان ماست ، ارزش ماست ، انسان با هویت زنده است ، تلاش بکنید ، کار فرهنگی بکنید که حیات ما معنا پیدا بکند ، پویا بماند.”

از مرحوم استاد ناهض به دلیل داشتن کارنامه های درخشان بعنوان یکی از شخصیت های مطرح فرهنگی – اجتماعی در سطح افغانستان بخصوص خطهء ادب پرور هرات یاد می شود.

اشعارش سلیس و روان ، اما پخته بودند که بر دل خواننده می نشست.

با دریغ و درد این فرزانه مرد سرزمین ما سرانجام در سن ۷۲ سالگی در زادگاهش جان به جان آفرین تسلیم و بتاریخ ۶ عقرب ۱۴۰۲ خورشیدی در جوار آرامگاه پیر هرات خواجه عبدالله انصاری (رح) بخاک سپرده شد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن شاعر فرزانه هرات زمین:

هالهء غمها

هوس در  کلبهِ ا حزان  ندارد  رهگذار این جا

ز خود بیگانه شو باری کهتا یابی قرار این جا

سحر در هالهء غم ها به خود  پیچیدم  و گفتم

چه خواهد شد سرانجامِ  خطِ مشتی غبار اینجا

سرشک لاله گون بارم به  امید  که  تا روزی

بر آب ِ  دیده ام  بالد  گلِ  روی  نگار  این جا

بباغ   سینه  بذری   کاشتم   از مهرِ  تبدارش

که روزی بر دهد ، گردم از آن من کامگار این جا

به تیر ِ بی  نصیبی  ها  سپر ،  دنیای فانی را

بشوی او راِ دفتر را به  چشمِ اشکبار این جا

سرشکی کز نوای  دل  بریزد ،  در حریم جان

برویاند  ز خاک  او هزاران  لاله زار این جا

فضای مزرغ  دل  را  به  تقوا   آبیاری   کن

که زٌهدِ خشک و بی تقوا ندارد اعتبار این جا

ادب  را  در  شررگاهِ   محبت   پاسداری  کن

که بزم ِ وصل را باشد دری از انکسار این جا

سمندِ    آرزو  ها  را به  تیغ  ناله ی  پٌر  کن

که بی اشکِ ارادت کس ندارد  اعتبار این جا

بپای   شمع ِ  یاد  او  ، سراپا   سوختم   اما

نشد واقف کسی ( ناهض ) ز حالِ بیقرار این جا

 منابع:

صد شاعر معاصر هرات (ولی شاه بهره)

رادیو تلویزیون معراج

یادداشت های نویسنده

 

 

 

17 ژوئن
۱ دیدگاه

ماجرا های بابا علی ( قسمت دوم )

تاریخ نشر:  دوشنبه ۲۸  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

ملبورن – آسترالیا

—————————–

 ماجرا های بابا علی

بخش دوم 

جواب ایستونی (۱)

( به لهجهء شیرین هراتی )  

 درین نوشته حتی الامکان کوشش شده تا کلمات واصطلاحات محلی

 وعامیانه هرات گنجانیده شود.

    در قسمت اول حکایت ما به جایی رسید که مادر فضلو وخاله گلنار با ظریفه خواهر کلان فضلو برای بار دیگر به منزل ملا گل آغا رفتند و مورد استقبال بی بی دادا مادر شهناز قرار گرفتند. و نامبرده ضمن اینکه از مشوره با ملا گل آغا خبر داد، گفت : شهناز جان می خواهد به درس  خود ادامه دهد و خاله گلنار هم به نماینده گی از خواهر و خواهرزاده اش گفت: فضل احمد جان هم دلش می خواهد تا نامزادش درس بخواند وهر امری هم که شهناز جان داشته باشد به هر دو دیده قبول دارد.                                                      

و اینهم بقیه ماجرا:                                                                                                              

_ فقط ما یک دل جمعی از شما ماییم (۲) ، بی بی دادا رو به خاله گلنار و همراهان نموده علاوه نمود:              

_  گرچه مه قبلآ هم به شما گفتم که خودی (۳)  ملا وشهناز گپ زدم، اما دل مه مایه (۴) که یک دفعه دگه هم گپ بزنم خصوصآ خودی شهناز جان، آخی (۵) ای سودا عمره. (۶)                                                    

_ ما که به شما گفتیم بی بی دادا ، هرچه شهناز جان بگم ما حاضریم ، بازهم اگه دل شما مایه برین خودی او گپ بزنین، ما دگه دل ما مایه همینجی بمونیم تا جواب مار بدیم (۷).                                                     

   خلاصه بی بی دادا ناچار به اطاق دیگر نزد ملا گل آغا رفته و گفت :

 _ مرد ، آخی مه جواب زن ملا رجبه چه بدم؟ چند باره که می آیم، حالی هم میگم برای ما دل جمعی بدیم، تو میگی چه کار کنم ؟         

_ مه چه بگم زن ، دختر خور صدا کن خودی او گپ بزن.                                                                

   مادر فضلو شهنار را که دراطاق دیگر مشغول درس خواندن بود صدا زده وگفت:     

_ جان مادر می فهمی چند روزه که مادر فضلو اینا می آیم ، آخی تو واضح نگفتی که مه جواب اونار چی بدم؟   

خود تو می فهمی که مردمان خوبی هستن (۸)، بچه هم بچه خوبی یه ، درس ها خور هم بخونده، پشک (۹) خور هم بداده و کار هم می کنه، دگه چه مایی ؟   

 مه و پی یر تو هم که می فهمی افتو(۱۰) سر بومیم، چرت ها خور بزن، فکر ها خور بکن، اینا هم روز زمستون به ای هوا سرد میرم ومیاین، هرچی هم که تو بگی اونا قبول دارن.                                          

   شهناز که سرخود را پایین انداخته بود بالاخره لب کشود و با آرامی گفت:   

_ مادر جان اگی شما و آغا جان مه خوش باشیم ، مه حرفی ندارم. منتها مه دلمه مایه که درس خور خلاص کنم، ایتو (۱۱) نشه که صبا بگم  نی نمایه درس بخونی.                                                                    

وبدین ترتیب بی بی دادا نزد مهمان هایش برگشته و رو به آنها نموده و گفت:                                      

_ مه همراه شهناز و پی یری گپ زدم فقط همو تو (۱۲) که قبلآ به شما گفتم شهناز جان از خاطر درس ها خو خیلی تأکید داره .                               

_ فرق نمی کنه بی بی دادا، ازی چه بهتر کاشکی اونا درس بخونم و بتونم (۱۳)، خور به جایی برسونم (۱۴). خوب دگه پس خداوند اونار به پا هم پیر کنه، کی به ما بخیر شیرینی میدیم (۱۵)؟                                     

_ شو جمعه بخیر مردها شما بیایم.                                                                                              

 و به این ترتیب مادر فضلو و خاله گلنار از فرط خوشی بلادرنگ رو به ظریفه نموده گفتند:                   

_ ورخیز مادر زحمته کم کنیم، بریم که یک دل جمعی به برار تو بدیم که دلی نا آرومه. (۱۶)                          

   بی بی دادا رو به مادر فضلو نموده گفت:                                                                                  

_ هنوز که سر شومه  (۱۷) مادر فضلو باشیم خودی شما اختلاط (۱۸) می کنیم.                                      

_ از سر شومم شمار زحمت دادیم ، اگی اجازه بدیم میریم که بچه ها خود خوهرمم (۱۹) حتمآ نا آرومم.   

_ صاحب اجازه این ، خونه شمانه. (۲۰)     

_ خوب دگه پس ما میریم، بری ملا گل آغا هم سلام بگیم.      

_ به چیشم (۲۱) شما هم بری همه سلام بگیم.    

و بدین ترتیب آنها خدا حافظی نموده روانه منزل گردیدند وبا سرور و شادمانی انتظار فرا رسیدن شب جمعه شدند تا شیرینی بگیرند. 

   شب جمعه فرا رسید و ملا رجب ، حاج آق میرزا همراه با فضلو(فضل احمد) و برادرش شیرو(شیراحمد) وتنی چند از خویشاوندان شان سوار بر گادی ها شده ، بمنزل ملا گل آغا رفتند و مورد استقبال گرم میزبانان قرارگرفتند.                                                                                                                         

   در منزل ملا گل آغا پس از مصافحه حاجی آقا میرزا شروع به صحبت نموده و رشته سخن را بدست گرفته اضافه نمود:   

 طوریکه دوستا همه می فهمیم غرض از مزاحمت ما امر خیری یه که به خدمت ملا گل آغا آمدیم، خدار شکر که همه همدگر  خور می شناسیم وای شیشتن امشو ما بری پایه گذاری یک زندگی نوی بری دو تا جوونه که بتونن بیاری خدا آینده خور بسازم،  امیدوارم ملا گل آغا امشو بخیر بری ما شیرینی بدم ، مه دگه حرفی ندارم.                                                                                                                          

   سپس ملا گل آغا،  پدر شهناز نیز سکوت را شکسته و اینطور آغاز به صحبت نمود:

_ همو طوری که میرزا فرمودم امشو سرآغاز پایه گذاری یک زنده گی نوی یه ، گرچه خانم ها چند بار زحمت کشیدم و آمدم، اما نظر به رسم و رسوم که ما و شما داریم شمار زحمت دادیم که امشو تشریف بیاریم ، دگه مه چیزی گفتنی ندارم فقط می گم که مه دختر خور شهناز جانه به فضل احمد جان دادم، خداوند اونار مؤفق کنه.                                                                                                                             

   و سپس به پسرش حیدر اشاره نمود که خنچه شیرینی را بیاورد وبه جلو ملارجب بگذارد.

   با آوردن خنچه شیرینی هیاهوی عجیبی اطاق را فرار گرفت و همه با کف زدن به هر دو جانب تبریکی دادند و شا ه داماد نیز بلند شده دستهای ملا گل آغا و ملا رجب را بوسیده و همرای حاجی آق میرزا و دیگر حاضرین رو بوسی نموده از تشریف آوری همگی و از زحماتی که شوهر خواهرش دراین راه کشیده بود تشکر و اظهار سپاس نمود.                                                                                                      

ادامه دارد…

——————————————————————————————————-

 ۱ – جواب ایستونی ( جواب گرفتن – لفظ گرفتن – شیرینی گرفتن )

۲ – ماییم ( میخواهیم)

۳ – خودی ( همراه ، با او)

۴ –  دل مه مایه ( دلم میخواهد)

۵ – آخی (در واقع)

۶ – ای سودا عمره ( این مسئله یک عمر زندگیست )

۷ – بدیم ( بدهید)

۸ – هستن ( هستند)

۹ – پشک ( عسکری ، دورهء سربازی)

۱۰ – افتو ( آفتاب)

۱۱ – ایتو ( اینطور)

۱۲– همو تو ( همانطور)

۱۳– بتونم ( بتوانند)

۱۴– برسونم ( برسانند)

۱۵ – میدیم ( می دهید)

۱۶ –  دلی نا آرومه ( دلش  نا آرام است )

۱۷ – سر شومه ( سر شب است)

۱۸ – اختلاط ( گفتگو ، قصه ، صحبت)

۱۹ – خوهرمم ( خواهر من هم )

۲۰ – خونه شمانه ( خانه خود تان است)

۲۱ –  به چیشم (به چشم)

 

16 ژوئن
۳دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالرؤوف راصع ، روزنامه نگار ، منتقد، نویسنده و پژوهشگر وارسته.

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالرؤوف راصع  ، روزنامه نگار ،

منتقد ، نویسنده و پژوهشگر وارسته.

قیوم بشیر هروی

۱۶ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

استاد عبدالرؤف راصع فرزند غلام نبی در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در شهر باستانی هرات دیده به جهان گشود ، تحصیلاتش را در همانجا بپایان برد و سپس برای ادامه تحصیل به ایران رفت و پس از پایان  دورهء روزنامه نگاری به کشور بازگشت.

مرحوم استاد راصع بیش از ۴۰ سال از عمرش پربارش را در زمینه های مختلف نویسندگی ، نقد ، پژوهش و ویراستاری و کارگردانی  در داخل  و خارج از کشور سپری نمود. بیشتر نوشته هایش در مورد نقد و بررسی نوشته های هنری و ادبی چون نقد قصه های معاصر افغانستان ، نگرش و بررسی عاشقه های کلاسیک ادبیات دری و مروری بر ادبیات کهن و درونمایه های اجتماعی آن بوده که زحمات فراوانی را دراین راستا متقبل شده است.

مرحوم راصع را اولین بار اواسط سال ۱۹۹۰ میلادی  در دفتر کارم در شهر پشاور که من آنزمان  مسئولیت نشریه پیام شهداء ، مطبعه جهاد و  کورس تایپستی نبرد را بعهده داشتم  ملاقات نمودم . ایشان آنزمان در شهر اسلام آباد در شورای ثقافتی  جهاد افغانستان با مرحوم صباح الدین کشککی همکار بودند و بعنوان سردبیر مجله ی « جهادِ افغان» ایفای وظیفه نموده و مؤفق گردید تا درمدت  کوتاهی  فشرده ی بیش از نهصد کتاب را که به وسیله ی نو یسنده گان دوران مقاومت نوشته شده بود تهیه نماید که جلد اول آن از سوی شورای ثقافتی  بچاپ رسید.

باردومی که با ایشان آشنایی بیشتر حاصل نمودم اوایل سال ۲۰۰۴ میلادی بود که در شهر ملبورن با زنده یاد جلال نورانی به منزل شان رفتیم که بدوستی صمیمی انجامید و تا زمان درگذشت آنمرحوم  ادامه داشت و میتوان گفت علاوه بر دید و بازدید های هفته وار ،  اکثر شب ها نیز یکی دوساعت تیلفونی صحبت می نمودیم و اشعارو سروده هایم را برایشان میخواندم و راجع به مسائل روز  صحبت و تبادل نظر میکردیم  و از  اندوخته های شان فیض میبردم.

مرحوم استاد راصع مقدمه ای بر نخستین مجموعه اشعارم ( ترانه ی لالایی ) نوشتند که برایم بسیار با ارزش است.

ایشان در نقد و بررسی نوشته های هنری و ادبی ید طولایی داشت و یکی  از مقاله هایش « نظری در بارهء طنزهای هارون یوسفی است که در سیماها و اواز ها نیز آمده است.

 سایر کارهای فرهنگی مرحوم راصع به شرح ذیل میباشد:

۱ – ویراستاری متن های درسی  دانشگاه های افغانستان شامل :

تاریخ جهان ، روان شناسی عمومی ، تاریخ ادبیات دری افغانستان و متن های پراکنده.

۲ – ۱۳۵۰ – ۱۳۵۲ خورشیدی – معاون مجله ی « روغتیا زیری » ( ارمغان تندرستی) و از سال ۱۳۵۴ – ۱۳۵۷ مدیر مسؤول همان مجله.

۳ – ۱۳۵۸ – ۱۳۶۱ – دبیر هفته نامه ی « برگ سبز» .

۴ – ۱۳۶۱ – ۱۳۶۵  خورشیدی – مدیر مسؤول مجله « هنر » ارگان اتحادیه هنرمندان افغانستان.

۵ – ۱۹۹۰ – ۱۹۹۱ میلادی – دبیر مجله ِ « جهاد افغان » نشریه شورای ثقافتی جهاد افغانستان در اسلام آباد.

۶ – ۱۹۹۴ میلادی – مدیر مسؤول مجلهِ « پیام افغان » ارگان شورای افغان آسترالیا – ملبورن – استرالیا.

ایشان همچنین در روزنامه انیس ، مجله ژوندون و دکمکیانو انیس نیز مدتی با برادرم محمد مهدی بشیر در کابل همکار بودند.

اثار و نوشته ها:

۱ – تأثیر فلم های سینمایی بر روان بیننده ، چاپ کابل اتحادیه هنر مندان افغانستان سال ۱۹۸۹ میلادی .
٢- جلد نخست ” فشرده ی نهصد کتاب چاپ مقاومت افغان ” اما مؤلف از چگونگی چاپ جلد های دوم و سوم آن اطلاع نیافت.
٣- ” اوسانه و سی سانه ” داستان های ادبیات عامیانه ی افغانستان، چاپ کابل، مؤسسه ی نشراتی بیهقی کابل – سال ۲۰۰۸ میلادی.
۴- وضعیت صحی مردم افغا نستان ، نشر کرده ی: وزارت صحت عامه افغانستان ، کابل
۵- ” مروارید های پراکنده ” با نصرت دهقان- رمان، چاپ سنچری پرس ، ملبورن استرالیا
۶- ” با تو هر گز بابا ” داستان بلند ، پاورقی مجله ی ” گلچین ” ملبورن۱۹۹۴ میلادی.
٧- ” عشق دروغ است، فریب است سراب است ” داستان بلند ” سال ۱۹۹۵ میلادی
٨- ” عشق های کهن در ادبیات کهن ” سال های ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۶میلادی.
٩- ” زنده گی قصه می سا زد ” گزینه ی بیست و دو داستان کوتاه، بیشترینه در باره ی زنده گی در غربت.
١٠- ” فضا ها و نماد ها ” گزینه ی مقالات، چاپ گلچین سال های ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۶ میلادی .
١١- برنامه نویسی برای رادیو افغانستان ، برنامه های: ” شهر قصه، جوانه ها، سرود و سخن، صبح آدینه روز ، و…. سال های ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۹ میلادی.
١٢- ” نقد و بررسی ادبیات داستانی معاصر افغانستان ” مجله های : ” ژوندون” و” آواز ” سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۹ میلادی.
کار های سینمایی:

 ۱ – فلم نامه ی” دام مرگ ” به سفارش یونیسف ، این فلم به پرودیوسری وزارت صحت عامه افغانستان، کار گردانی هنری رؤوف راصع و کار گردانی عمومی انجنیر لطیف در افغان فلم ساخته شد. داستان این فلم را استاد لطیف ناظمی نویسنده ی نستوه کشور نوشت.

٢- فلم” اختر مسخره ” فلم نامه ی ان را  مرحوم استاد رهنورد زریاب نوشت و فلم به کار گردانی  مرحوم استاد رؤوف راصع و کارگردانی عمومی انجنیر لطیف در افغان فلم ساخته شد و قرار بود برای شرکت درفیستیوال بین ا لمللی گلدن پراک فرستاده شود اما کار ان به موقع تمام نشد.

جوایز :

١- ” بررسی قصه و داستان و مفاهیم أخلاقی ان در یک هزار سال ادبیات کلاسیک دری ” برنده ِ جایزه ی دوم وزارت اطلاعات و فرهنگ . ۱۹۸۲ .
٢-” عاشقانه های کهن از ادبیات کهن” چهارده بخش، نشر شده از بر نامه ی” شهر قصه ” رادیو افغانستان ، جایزهِ  دوم وزارت اطلاعات وفرهنگ سال ۱۹۸۳ .
٣- ” تهیه ی بهترین گزارش ها و گفت و شنود ها برای مجله ی ژوندون ” جایزه ی دوم، وزارت اطلاعات و کلتور، کابل  – سال ۱۹۸۴ میلادی.

آخرین باری که با مرحوم استاد راصع صحبت کردم یک شب قبل از درگذشت ایشان بود ، اما با تأسف فردای آن بتاریخ ۱۶ جون ۲۰۱۵ میلادی بر اثر سکته قلبی در شهر ملبورن جان به جان آفرین سپرد که توسط دوست مشترک ما جناب استاد سامع اطلاع حاصل نمودم و همانروز با شرکت در مراسم تدفین آنمرحوم مرثیه اییرا سروده و خواندم که خدمت شما عزیزان پیشکش می نمایم.

روح شان شاد ، یادشان گرامی و خاطراتش تان جاودانه باد.

بریده باد دستم که به مرگ حضرت استادم مرثیه می نویسم

هجران

ای دریغا   رفت  استادم    دلم    بیتاب شد

کز فراق  رفتنش  بس دیده ها   پر آب شد

سیل غم  آمد گرفت  این  وادی  شهر مرا

چشم بست استاد ما و تا ابد در خواب شد

سوختم در آتش  هجران  او  با صد دریغ

روز ما تاریک و شام تیره بی مهتاب شد

بسکه دارم سینه ای آتشفشان  اندر فراق

غصه می بارد« بشیر» بزم عزای ناب شد

منابع :

زندگینامه مرحوم راصع ( یادداشتی که در زمان حیات شان برایم داده بودند ).

16 ژوئن
بدون دیدگاه

عید سعید قربان مبارکباد

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

فرا رسیدن عید سعید قربان را به عموم مسلمانان

جهان ،بخصوص هموطنان عزیز  و اخصا شما

خوانندگان  محترم و  خانواده های معزز تان

تبریک و تهنیت گفته، آرزومندم عید امسال

سراغازی باشد برای استقرار صلح و آرامش

در سراسر جهان.

با عرض حرمت

محمد مهدی بشیر

مسئول عمومی سایت ۲۴ ساعت 

(هالند)

و قیوم بشیر هروی

سرپرست سایت ۲۴ ساعت

(ملبورن – آسترالیا)

14 ژوئن
۱ دیدگاه

( بخش پایانی ) مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده

تاریخ نشر: جمعه ۲۵  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۴ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

 پیوسته بگذشته . . .  

بخش آخر

دوستان طوری که میدانند این مشاعره طی چندین روز گذشته به  نشر رسید  ازینکه  قافیه ها و ردیف آنها تقریبا  یکسان بودند ، چنانچه جناب مختار زاده در سروده ی اخیر از آن یاد نمودند ، لهذا پاسخ ایشان اینک با قافیه و ردیف متفاوت سروده شده و تقدیم شما عزیزان میگردد، البته این آخرین قسمت از نخستین بخش مشاعره ما میباشد که پیشکش گردید.

عسلِ تلخ

نعمتا ! ای جان  من اشعار چند  و  چون  شده

هم  ردیف  و قافیه ، هم  وزن  دگرگون  شده

از  شکایت  ها   نوشتی ،  از گلایه  قصه ها

شاید هم گویی  که این آدم ، بی مضمون  شده

شاید هم تندی ز مرچ رفته و شوری  از نمک

یا عسل  تلخ گشته و دل  های  ما محزون شده

گفته  ای  تا  کی   نویسیم   ما  برای  همدگر!

شاید   هم   دانی  دلِ  بیچاره ام  مجنون  شده

گفتی  عابد  کرد  فرار و  زاهد  هم  بگریخته

با  خبر  باش   از   دست  شان   دلخون  شده

گرچه تکراراست مطالب یاقرین است واژه ها

یا  که  شاعر در اسارت مانده   و مفتون  شده

خواستم چیزی نویسم من  ز چشم  و زلف  یار

یا ز آن قامت و یا لب ها ،  چون میگون  شده

دست   کشیدم    ناگهان    دیدم   زلیخا   آمده

همچو  یوسف  این  دلِ  دیوانه ام  افسون شده

ازکجا گویم « بشیر» کاین باغ دل ازدست یار

بسکه جام بگرفت ونوشید، ناگهان گلگون شده

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

اشعارِ یکنواخت

آقا بشیر !   قافیه  ها  ،  خسته گون  شده

وزن و ردیف ، بی نمک ازحد فزون شده

یاران  شکایه ها  و   عزیزان   گلایه  ها

طرز نبشته های  همه  ،  گونه گون  شده

بنوشته اند  ، کر شده  گوشِ  همه از این ،

اشعارِ یکنواخت  که بی چند  و چون شده

بنوشته اند، مرچ ، نه تند ونمک ، نه شور

از این سروده های  که   اٌم الفسون  شده

تاکی   ز   همدگر    بنویسید     مثل   هم

شاید که طبع  سرکش  تان  در جنون شده

تکرار،    واژه ها   و مطالب  به  مثل هم

گویا که جام و ساغر  تان  کوزه گون شده

بنوشته  اند شیوه    و  راهء   نو   انتخاب

ساغرشکست و بخت ، مگر واژگون شده

عابد   فرار    کرده     و   زاهد   گریخته

کاخِ  سفید   باورِ   شان   سرنگون   شده

« نعمت » زشهر رزم ،  کنون دردیارِ بزم

حداد   قهر  کرده     و   از  کلبیون   شده

نعمت الله مختارزاده 

اسن – آلمان

کلبیون = گروهی از فلاسفهء یونان که فضیلت و سعادت را در ترک لذات و تجملات دانستعه و با جامهء ژولیده و سر و پای برهنه به سر می بردند و آداب و رسوم اجتاماعی را تخطئه می کردند.

13 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: پنجشنبه ۲۴  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۳ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته بگذشته …

شماره (۱۱)

ته نشینِ خاطره ها

چه مژده ای، که به حُسن حمیده می آیی

ز نخلِ پیکر  و اندام  ، تو چیده می آیی

اگرچه موی سپید ، رایگان  نصیب نشد

بیادِ   فصلِ   جوانی   ،  دویده  می آیی

چنانکه حرف زدی،از قرابه های شراب

شراب  ز ساغر و مینا ، چشیده می آیی

کنارِ خُم شراب  ته نشین خاطره هاست

خمارومست وخراب، لب گزیده می آیی

کجاست ، فصلِ شگوفایی ها و همنفسی

نفس  به سینه به یادش ، کشیده می آیی

مگو که راهی نمانده ، برای آمد و رفت

اگر  بفرض   نمانده  ،   پریده  می آیی

ز طعن و لعن حریفان، مکن حذر زسفر

بیا ، بیا  و  نشان  ده  ، چمیده  می آیی

شنیده ام سخن از،ضرب نیش وجورِزبان

برای  دفع  بلا  ،  زان  رهیده  می آیی

«بشیر» منتظراست،(نعمتا) زراه برسی

خوش آندمی که دلی را، خریده می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

****

طرحِ نو

کنون که لحظه ای ، از غم بٌریده آمده ام

ز درد  و  رنج  و الم ،  وارهیده آمده ام

سپید موی  مرا ، می نداده  مفت ، فلک

رسای  قامتِ  سروی  ،  خمیده  آمده ام

گروهی  شاکی و جمعی  گلایه ها دارند

شنیده  شکوهء  شان را  ،  پریده آمده ام

گلایه های ز قوافی ، شکایه ها ز ردیف

ز  بهر  چارهء   ایشان   رسیده  آمده ام

برای  جمعی  شده  یکنواخت  قافیه  ها

ندانی  اینکه ، چه  دردی کشیده آمده ام

بیا  که  طرح  نوی  در  زمینه  اندازیم

بگو بشیر که « نعمت »! دویده آمده ام

نعمت الله مختارزاده

اسن – آلمان

12 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۳  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته بگذشته…

شماره (۱۰)

مرهم و دارو

خراب و مست و خماری ، گهی   فتاده  و گاهی  دویده می آیی

به شوق وذوق وبه رغبت، شراب، از سرخُم سرکشیده می آیی

به  یادِ  نرگس  شهلا  ،  به  تارِ  زلفِ  نگار و به  دلربایی  او

قدم  قدم ،  به سراغش ، چنان  نسیم  بهاری ،  وزیده  می آیی

به شیخ و زاهد و قاضی و محتسب ، نه سروکاری هم مراست

تو هم به مثل  من  از این کسان ،  دست  و دلی  بریده می آیی

ز آنچه بر سر و فکر و خیال و باور و اندیشه های  شان  باقی

گریز نموده ز اوشان ، برهنه پا، به دل وجان، رهیده  می آیی

بیا  تو( نعمت ) دورانِ ، به سرزمین دلِ زار،  چنانکه میدانی

برای   درد  « بشیرت »  ز شعر مرهم  و دارو  پزیده می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

قرابه های شراب

شراب ،  تا  تهِ  خم  ،  سر کشیده آمده ام

خراب   گشته  ،  لبی  را   گزیده  آمده ام

ز نخلِ   پیکر  و اندام ،   چیده  میوهء تر

به ی ادِ  فصل   جوانی ،  چشیده آ مده ام

زچشمِ پٌف کده ای، چون قرابه های شراب

به نقدِ جان  ، دلِ  خود را خریده  آمده ام

کنون که قامت سروم خمید و موی، سپید

چه طعن و لعنی ، ز ایشان شنیده آمده ام

ولی بدان که  به  حالم  ، دلِ خودم سوزد

چه بودم  و چه شده ، دیده  دیده آمده ام

نه راهی بر عقب و نه توان رفتن ، پیش

نه  چاره ای  که  بگویم   پریده  آمده ام

ولی  یگانه  رهِ  چاره  و   نجات  ،  مرا

که زنده مانده ، سرِ خود  بریده  آمده ام

ز ضرب نیش زبان  ، گشته نیم بِسمِلکی

که نیمه  جانم  و  در خون  تپیده آمده ام

بشیر! خدمتت این عرض حال « نعمتِ» تو

رقم   نموده   ،   کمی    آرمیده   آمده ام

نعمت الله مختارزاده

اسن – آلمان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

11 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده ( پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۲  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۱ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

 پیوسته به گذشته…

شماره (۹)

رازِ نهان

خبر رسید که خورشید  دمیده  می آیی

ولی نه دست ز خوبان کشیده  می آیی

هنوز بدل هوس شوقِ گُلرخان باقیست

که اینچنین  به  سر و پا  دویده می آیی

بیا  که رازِ نهان   را  بهم   قصه  کنیم

تو (نعمتی) وچو باران چکیده  می آیی

گذشت  فصل  بهار  و نیامدی  چه کنم

بگرمی ات  دلِ  یاران  خریده  می آیی

نه ترکِ می  کنی و نه بساط عیش رها

شراب  شوق  بتان  را  چشیده  می آیی

سخن ز رازی که گفتی دمی بگوش دلم

وفا   و  مهر  و  صفا   آفریده  می آیی

بیا که  منتظر است  دیدگانِ  خستهِ من

به بزم شعرِ«بشیر» کی چمیده می آیی؟

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

****

عزتِ خریده

خمار و مست و خرابم ، که سر   به  بیابان کشیده آمده ام

به ذوق وشوقی، لبی را که سخت، به دندان گزیده آمده ام

به یادِ  قامتِ سر و ، به فکر پیکر  و اندام و گرمی آغوش

دوان  دوان ، فتاده ، گهی  ستاده  و گاهی  خزیده آمده ام

دگر نه کاری به زاهد،نه شیخ ونه به ملاها ومحتسب دارم

که  دستِ  دل ازین   تاجریانِ   دینی  فاسق  بریده  آمده ام

زفکر و باور و اندیشه های کهنه و فرسودهء به درد نخور

فرار کرده ز ایشان  و راه و شیوهء   نو را  گزیده آمده ام

به بزم شعر بشیرا! گهی به دیده وگاهی به دل دوان « نعمت »

مباد  فکری کسی  را، که  بیخبر به عزتِ  خریده  آمده ام

نعمت الله مختار زاده

اسن – آلمان

10 ژوئن
۱ دیدگاه

ماجرا های بابا علی ( قسمت اول)

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۱  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

ملبورن – آسترالیا

—————————–

 ماجرا های بابا علی

بخش اول

 درین نوشته حتی الامکان کوشش شده تا کلمات واصطلاحات محلی

 وعامیانه هرات گنجانیده شود.

حاج آق میرزا سلام علیکم !

واعلیکم شیرو ایشتونی (۱) ، خوبی ، تیاری ، پیر( پی یر) (۲) تو ایشتونه؟

_ خوبم شکر بری شما(۳)  سلام میگفتم. راستی ماستک (۴) یاد مه بره که بشما بگم پیر ما گفتم یک دفه تا خونه ما بیایین.                                        

_ چری(۵) خیریته؟ چه مایه؟

_ مثلیکه مایم خدی شما از خاطر همی ملا مرتکه گپ بزنن.

_ کو دو ایکه؟

_ همی چیه ، همالی(۶) نزدیک بود اسمی رم فراموش کنم ، پیر محموده میگم ، ملا گلک.

_ خوب گلک گادی ونه میگی یا گلک دلال؟

_ نی بابا همی همسایه ماما گل مه گلک سبزی فروش برار صدیق بلند.

_ خوب حالی بفهمیدم ، ملا گل آغا.

_ بلی ها.

_ خوب نگفتی چی گپه ؟

_ هیچی از خاطری برارمه فضلو که مایم دومادشم ، اما پیر ما میگم سردل وردار(۷) ندارن خودی ازو مرتکه گپ بزنم. از همی خاطر گفتم خاله گلنار بیاین خودی ننه مه به خسرونی(۸) برن.                                                         

_ خیلی خوب باشه . امشو که دم دیکونه(۹) بستم میرم خاله تور ور میدارم خودی خو میارم . برو به پیر خود سلام بگو ، به برار خود فضلو هم بگو هوش کن غم نخوری ملا گل آغا رفیق منه حتمآ دختر خور به تو میده چرت نزنی.

راستی چری پیر تو نمایه خدی نه نه تو بره؟                                            

_ پیر مه دلی مایه که نه نه مه به خسرونی دختر کاکا مه بره اما نه نه ما دلی نمایه.                                                                                             

_ خوب برار تو فضلو چی میگه؟

_ هیچی اونا میگم خودی قوم ها نمایم وصلت کنند.

_ خوب تو خود تو چری دختر کاکا خور نمیستونی؟

_ مه معطلم که برار مه اول دوماد بشم بعد نوبت منه . مه از خدا خو هم مایم که دختر کاکا خور بستونم، منتها(۱۰) مگری(۱۱) اول پِشک(۱۲) خور بدم بعد پا خور بن کنم.

   خوبی دگه مه مگری برم که دیر میشه چون کمی چای دشلمه هم مایم سر راه خو بخرم. خدا حافظ.                                                                          

_ برو بخدا سپردم.

   بدین ترتیب شیر احمد که همه او را بنام شیرو می شناختند روانه منزل شده و شب هنگام حاج آق میرزا که شوهر خاله شیرو می شد همراه با خاله گلنار به منزل ملا رجب پدر شیرو رفتند و پس از مصافحه و احوالپرسی خاله گلنار و مادر فضلو غرض خواستگاری از دختر ملا گلک روانه منزل وی شدند، ولی از قضای روزگار همزمان با ایشان فامیل دیگری نیز به همین مقصد به منزل ملا گلک آمدند که این موضوع تا حدی مادر فضلو و خاله گلنار را ناامید ساخت. ولی بقول معروف چیزی به روی خویش نیاوردند و سر صحبت را  باز نموده ومهلت حرف زدن به فامیل حریف را که در مجلس حضور داشتند ندادند و بدین ترتیب  خاله گلنار شروع به صحبت نموده و علاوه نمود:

_ خوب بی بی دادا اشتو هستیم به احوال خود ، بچه ها اشتونم ،  حاجی چه حال دارم، شهناز جان اشتونه ، درس ها خور بکجا رسونده، بخیر مکتب خلاص کرد.

_ الحمدالله به برکت دعا شما شکر خوبینم ، بچه ها دستبوس شما هستن ، شهناز جان هم درس ها خور بخیر خلاص کرد، دلی مایه اگه بشه به دارالمعلمین بره، راستی چری میرزا نیامدند؟

_ میرزا رفتم به خونه همشیره مه پیش ملارجب > گفتن شما برین ما باز یک وقت دیگه میریم.                                                                                

_ خوش آمدین ، خونه شما نه هر وختی که دل شما مایه بیایین.

_ راستی اینار(۱۳) مه بجا نوردم (۱۴) (منظور خانم های دیگری که آنجا بودند).                                                                                             

_ خوب شما تا حالی همدگر خور ندیده بودین ، اینا زن کلان قمندان و اونا زن خورد نا.                                                                                            

_ کودو قمندان؟

_    درین میان زن قوماندان آصف که برای اولین بار بود با مادر فضلو و خواهرش آشنا می شد ، سر صحبت را باز نموده گفت:                                 

_ مه زن قومندان آصف هستم ، ما یک چند ماه میشه که از کابل آمدیم ، بابه اولادها ده اینجه تبدیل شده  و حالی ده میدان هوایی کار میکنه.                      

_ خوب چند تا بچه دارین؟

_ مه دو بچه دارم مگم انباقیم چار تا داره ، دوتا دختر و دو تا بچه و از خودم هردویشان دختر هستن و یک بچه گک مام مرده و زندیش گم اس.                  

_ چری به کجا بوده؟

_ ده اول های انقلاب تلاشی برده بودیش.

_ خوب دگه می فهمین که هیچ خونه بی داغ نمونده ، خداوند به برکت روی حبیب خو اینار ریشه کن کنه.                                                                 

_ الهی آمین.

_ خوب مادر فضلو شما اشتونین ؟ ملا رجب اشتونن به احوال خو؟ بچه ها چه حال دارن؟ چه عجب که به طرف ما آمدین.                                               

_ خوبیم شکر از برکت دعا شما ، بخدا چند وخته که دل ما مایه بیایم ، اما هیچی فرصت نمیشه . آخر امروز شیرور ری کردم(۱۵) به دم دیکون میرزا گفتم همشیره مر بیار که ماییم به خونه بی بی دادا بریم.                                      

_ راست میگم بخدا آبجی مه چند وخته که میگم بیا بریم ، بیا بریم اما از دست سرماخورده گی بچه ها کی میتونیستیم. آخر امروز بچه خوهر مه آمده بود دم دیکون میرزا که اگه تو نمیایی که مه خود مه برم . خلاصه بری امر خیر بیامدیم تافضلو جان مار به غلامی خو قبول کنین و دخترک خور شهناز جانه عروس ما بسازین بخیر.                                                                                     

_ خیلی خوش آمدین دگه می فهمیم که دختر چه اول ، چه آخر مگری به پی بخت خو بره اما مه بری شما چیزی گفته نمیتونم. مگری  خدی خودی هم گپ بزنم ، خدی پیری هم مصلحت کنم.                                                                   

_ بی بی دادا می فهمین که دختر خونه مثل گل می مونه (۱۶). بخدا دختر شمار مثل دختر ها خود خو دوست دارم وبچه خوهر مرم که خود شما دیدین نام خدا درس خودر هم خلاص کرده و پشک خور هم بداده، حالی هف هش روزی میشه که بری خو کار گرفته . از همی خاطر هم میرزا گفت برو خودی آبجی خو وسلام زیادهم بری نا بگو و بگو که مه خود مه هم خودی ملا گل اغا گپ میزنم . دگه ما گپا خور بزدیم ، اگه خودی کس مسی مایین صلاح و مصلحتی کنین آزادین. ما که ویلکن شما نییم و باز سبا به خذمت شما می رسیم.                                     

_ خوش میایین خونه شما نه اما ازی خاطر مه نمیتونم چیزی بگم ، مگری خدی شهنازهم گپ بزنم ، خدی ملا هم ، آخر ایتو که نمیشه.

_ اینارم که شما می بینین به طلبکاری شهناز آمدند و چند روز میشه که میاین.

_ خوب دگه ما میریم که خیلی دیر شده و بچه ها وخت خو نا یه ، به ملا گل آغا سلام بگین.

_ به چیشم ، شما هم بری میرزا و ملما سلام برسانن.

_ به امان خدا.

   وبدین ترتیب نخستین شب خواستگاری بدون حصول کدام نتیجه ای پایان یافت ودر حالیکه سوار بر گادی راهی منزل بودند مادر فضلو رو به خواهرش نموده گفت:

_ اگه بی بی دادا دختر خور به بچه قمندان بده مه جواب فضل احمده چه بگم؟

_ شما چرت نزنین آبجی ، میرزا خیلی خودی ملا گل احمد دوسته سبا صبح میگم سر راه خو اول بره به کاروانسرای درخت توت ، بعدآ بره به دیکون خود خو.

_ پیر شی(۱۷) خوهر ،الهی داغ نبینی .

   و بدین ترتیب هر دو خواهر به منزل رسیدند و موضوع را با دیگران در میان گذاشتند ومنتظر ماندند تا فردا چه جوابی خواهند شنید.

   بالاخره روز دیگر سپری گشت و شبی دیگری فرا رسید که در این شب علاوه بر مادر فضلو وخاله گلنار ، ظریفه خواهر کلان فضلو نیز مادر وخاله اش را همراهی کرد.

ترق ترق درب را کوبیدند.

_ کیه ؟

_ وا کنین ، مهمون(۱۸)  نمایین؟

_ خوش آمدین ، مهمون حبیب خدایه، سلام و علیکم خیلی خوش آمدین ، صفا آوردین … بفرمایین.

_ همینجی خیلی خوبه.

_ بفرمایین ای شمار به خدا اینجی سر راهه.

   خوشبختانه که درین شب از زنان قوماندان آصف دیگر خبری نبود و این خود باعث آن شد تا امیدی بر دل مادر فضلو و خواهرش گلنار بدمد .

   پس از مصافحه طولانی خاله گلنار که میدان را تنها دیده بود با بی حوصلگی انتظار می کشید تا بداند که زن قوماندان چرا نیامده است. لذا رو به بی بی دادا نموده گفت:

_ ما که دیشو بری شما گفتیم که ما ویلکن شما نییم.

_ خیلی خوش آمدین از خدا پهنوم نیه از شما چه پهنوم کنیم ، دیشو که شما رفتین مه خدی ملا گل آغا هم گپ زدم ، خدی شهناز جان هم. ملا که بخدا خیلی هم خوشه ، از چندین ساله که همدیگر خور می شناسیم وفضل احمد جانه رم مثل حیدر دوست داره. منتها شهناز میگه مه مایم هنوز درس بخونم. آخر امروز ای دختر بچه ها آلایی اند دل نا مایه به جایی برسن ، از ما که گذشته.

_ شما چرت نزنین بی بی دادا فضل احمد هم دلی مایه که نومزادی درس بخونه ، هیچ عیبی نداره فقط بری ما یک دل جمعی بدین که خاطر ما جمع بشه، هر امری که شهناز جان بکنه به هردو دیده قبوله.

ادامه دارد….

—————————————————————————————————–

 ۱- ایشتونی ( چطور هستی)

۲ – پی یر ( پدر)

۳ – بری شما ( برای شما)

۴ – ماستک ( میخواست، نزدیک بود)

۵ – چری ( چرا)

۶ – همالی ( همین حالا)

۷ – سردل وردار ( حوصله)

۸ –خسرونی ( خواستگاری)

۹ – دیکونه ( دکان را)

۱۰ – منتها ( البته)

۱۱ – مگری ( باید)

۱۲ – پِشک ( سربازی)

۱۳ – اینار ( ایشان را)

۱۴ – بجا نوردم ( نشناختم)

۱۵ – ری کردم ( روان کردم)

۱۶ – می مونه ( می ماند)

۱۷ – پیر شی ( پیر شوی)

۱۸ – مهمون ( مهمان)

  ادامه دارد ….

10 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعره قیوم بشیرهروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: دوشنبه ۲۱  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

ساغر و مینا

چنانکه دانم  و دانی  دویده  می آیی

خمارِ باده ،   لبی  را مکیده می آیی

ولی شکی نبود دروفا وحرف وعمل

چنانکه گفته ام حرفم  شنیده می آیی

بیادِ   دلبرکانِ   غزال   چشم ِ   سیاه

ز روی شوق  زبانی  گزیده  می آیی

چه آش با نمکی با مساله هایی غزل

و بارباعی وچند بیت قصیده می آیی

ز تارِ زلفِ  دلآرا  و   نخلِ   پیکرِ او

یواش یواش ز اناری چشیده می آیی

عجب بحیرتم ازجانفشانی های تومن

به غمگساری جانان  سپیده  می آیی

خوشابه نزد« بشیر»(نعمتا)رسیدن تو

که دل ز ساغر و مینا  بریده می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

رازِ میانِ من وتو

نه  دل  ،   ز باده  و  مینا   بریده  آمده ام

نه  دست  ، از سر خوبان  کشیده  آمده ام

نه ترکِ مستی و شادی ونه زعیش ونشاط

نه وهم و، هم  ،غمی را را خریده آمده ام

****

مگو  ز  میوهء  شیرین  پیکر   و  اندام

فقط  حلالِ  چشک  را  چشیده   آمده ام

نگو سخن ز مکیدن ، نزن  گپی  ز لبان

بدانکه سخت به  مقصد  رسیده  آمده ام

یواش  یواش  زبانِ  دلم به گوشت گفت

میانِ   تو  و من  آنچه  ،  پزیده آمده ام

بگفته  اند  که  پوشیده ، رازِ  مردان را

چه طعنه هاغی ازین گپ شنیده آمده ام

بشیر! مهرِ تو از بسکه  دردلِ «نعمت»

ز خوابِ ناز،  حضورت   پریده آمده ام

نعمت الله مختارزاده

اسن – آلمان

09 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۰  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۹ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته بگذشته…       

      شماره (۷)  

غزلِ آرزو

بشارت است که عرضم ، شنیده  می آیی

خوشم چو فصل بهاران ، رسیده می آیی

مگو ز حال دلِ  ناتوان  و  خسته  و  زار

بگو به قامت راست ، نه  خمیده می آیی

من ازغنی و ترامپ ، شکوه ها بدل دارم

تو  هم   ز  تیرِ  جفا ، پر کشیده  می آیی

حضورِ تو  به  من حُکمِ ، قصیده ها دارد

اگر چه  گفتی  مرا ،  بی قصیده  می آیی

نوشته ای زکسی ، هیچ  گلایه  نیست ترا

ولی  ز جورِ  کسان  دل  رمیده  می آیی

تو(نعمتی) که رسیدی ، باوجِ عرشِ غزل

کنون که این  دلِ  زارم ،  کفیده  می آیی

بیا  بخوان غزلِ  آرزو  برای  « بشیر»

بگو    بگو  ،  غزلی    آفریده   می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

 فصلِ شباب

ز رزم ، دست و دل هردو بٌریده آمده ام

به  شهرِ  بزم  ، بلاخر  رسیده  آمده ام

کجاست  ساز و سرود ، نوا و نالهء نی

که خیلی  خسته ام و سر کشیده آمده ام

کجاست مطربِ زیبا،کجاست ساقی مست

که  از سیاست  و  ملا ، رمیده آمده ام

هوای باده  و  پیمانه  بر سر است مرا

که خیلی تشنه ام و، نا چشیده آمده ام

بیامدم  که کمی  ، دور از بگو  و مگو

ز بهرِ  ساغر و صهبا  دویده  آمده ام

بیامدم  که  ز بوس  و کنارِ  مهرویان

هزار دل ، به  نگاهی  خریده  آمده ام

خرابِ بیخود ومستم، به یادِ  فصلِ شباب

لب و زبان و دهان را، گزیده آمده ام

بشیر!   آمده ام   چیزکی   رقم  کرده

به « نعمت»آنچه که گفتی ندیده آمده ام

نعمت الله مختارزاده

اسن – آلمان

09 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان ، شاعرِ شورآفرین و مبارز خستگی ناپذیر

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۰  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۹ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان ،

شاعرِ شورآفرین و مبارز خستگی ناپذیر

 قیوم بشیر هروی

نهم جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

در سرزمین ما شعر های حماسی یا بعباره ای شعر مقاومت جایگاهی خاصی دارد چنانچه در برهه های مختلف تاریخی – سیاسی حماسه سرایانی بودند که برای بیداری مردم قلم بدست گرفتند ، اما اگر بصورت دقیق تر وبا بینش و نگرش صادقانه بدان بنگریم از دهه پنجاه بدینسو این نوع شعررشد قابل توجهی نموده است و امروزه شعر مقاومت را میتوان بعنوان شعر روشنگری ، بیداری ، مبارزاتی در برابر ستمگری ها ، نابسامانی ها و دفاع از ارزشهای والانی انسانی دانست. 

 آری ! شعرای زیادی با سرودن اشعار حماسی و مردمی نام شانرا بعنوان سرایشگر شعر مقاومت ثبت نمودند ، بخصوص پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ خورشیدی و سیل مهاجرت ها به خارج از کشور ، این روند ادامه یافت.

یکی ازین حماسه سرایان زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان می باشد که می توان او را از بانیان شعر مقاومت در نیم قرن اخیر دانست. هرچند او در دهه دموکراسی نیز برای مبارزه با نابسامانی ها  و بیان دردهای جامعه و مقابله با بیعدالتی های روزگار چنین سروده بود :

مردان  کار  دیده  چی  تقریر  می کنند

پنهان خورید رشوه که تعزیر می کنند

قاچاق و رشوه را نتوان  سد باب کرد

این خواب راغلط زه چی تعبیر می کنند

نا جایز است   نزد   بزرگان  مظاهره

بگریز ای پسر که تو را گیر می کنند

صد خانه  را  خراب  نمایند   خائنان

اقدام بهر خود  چو به  تعبیر می کنند

محروم ما ز شمع  و  حریفان مال را

از برق های صد شمع  تنویرمی کنند

قومی به زور پول به منصب رسیده اند

قومی دیگر حواله به تقدیر می کنند

هرروز تیره روز  تر از روز دیگری

باطل در این  خیال که اکسیر می کنند

زور  مقررات   به  ظالم   نمی رسد

مشکل حکایتی است که تقریر می کنند

سید فضل احمد پیمان در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در روستای ملدان ولسوالی انجیل ولایت هرات دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در همان جا آغاز نمود. ودرکنار آن به آموختن کتب دینی و  عربی پرداخت. گفته شده که مرحوم پیمان در رشته حقوق نیز تحصیل نموده بود.

از سن ۱۸ سالگی به سرودن شعر روی آورد وبیشتر به سرایش غزل می پرداخت ، اما با دگرگونی ها و باسامانی های سیاسی در کشور بخصوص اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی تغییر مسیر داد و به سرایش  اشعار حماسی و انقلابی شروع نمود و با نام های پیمان و سوگوار می سرود.

او با گرفتن قلم و سرودن شعر های حماسی ، در حالیکه مبارزه اش را در مقابل نیروهای اشغالگر شوروی و جیره خواران شان آغاز کرد ، نه تنها در روشن ساختن اذهان عامه از یکسو و روحیه دادن به فرزندان صدیق میهن که در مبارزات مسلحانه سهیم بودند از سوی دیگر تلاش نمود، بلکه به این باور داشت که سرودن اشعار حماسی و بازتاب آن در میان مردم و بخصوص مبارزان مدافع وطن باعث تقویت روحیه آنان میگردد.

مرور بر لغزش های جمعی از مجاهد نما ها پس از سقوط رژیم کمونیستی در کشور هرگز نمی تواند حقانیت جهادگران پاک اندیش واقعی را نادیده بگیرد .

درین شکی نیست که با تأسف عده ای فرصت طلب باعث شدند تا ذهنیت عامه  نسبت به جهاد و جهادگران واقعی تغییر یابد ، اما باید بخاطر داشت که آینده گان با مرور بر صفحات زرین  تاریخ مبارزات اجداد و نیاکان شان میتوانند چهره های مضر و یا بعباره ای گرگانی که در لباس میش بعنوان رهبر و پیشوا با ظهور نامیمون شان  باعث ویرانی کشور و بربادی ارزش های انسانی و بخاک و خون کشیده شدن بیشتر هموطنان ما شدند را بخوبی خواهند شناخت.

زنده یاد پیمان را علاوه بر شاعر بودن بعنوان نویسنده ،  سیاستمدار و حقوق دان نیز می شناختند. او علاوه بر چاپ سه اثر منحصر به فردش بنام های « شام شهیدان ، نوای آزادی و توفان خون »  ، ماهنامه ی فروغ انقلاب، نخستین نشریه ی چاپی در ولایت بادغیس را نیز تآسیس و بعنوان صاحب امتیاز آن کار کرد.  او همچنین مدیریت مسئول ماهنامه ی پیام همبستگی در ولایت هرات را بدوش داشت .

مرحوم پیمان در دهه هفتاد خورشیدی به حیث رئیس دادستانی ولایت بادغیس مقرر شد و در اوایل دهه هشتاد بصفت مستوفی ولایت هرات و در اواسط همین دهه به حیث رئیس دادستانی ولایت هرات منصوب گردید و همچنین مدتی به عنوان سرپرست ولایت هرات ایفای وظیفه نمود. او  بیشتر بخاطر سروده های حماسی اش شهرت یافت ، هرچند در انواع قالب های شعری چون قصیده ، غزل ، مثنوی ، قطعه ، رباعی نیز ید طولائی داشت.

او انسانی بود روشن ، فهیم و نهایت مهربان  که با درک اوضاع ناهنجار وطنش و اقتضای زمان شخصآ به مبارزات نظامی علیه اشغالگران پرداخت و علاوه بر مبارزات مسلحانه، مبارزه با قلم را با سرودن اشعار حماسی اش بدوش گرفت و هرگز بخاطر مقام و رتبه ای به مدح و ثنای اربابان زر و زور وتزویر نپرداخت و با جرئت به مبارزاتش ادامه میداد.

او حتی در سروده هایش چه غزل ، دوبیتی  و یا رباعی همسنگرانش  و رهبران جهاد را به دوری از ستم ، کبر و غرور بیجا مخاطب قرار می داد:

مجاهد ! ظلم و بدکاری گناه است

ستمگاری و  مکاری   گناه است

کسی   کو   پیرو    اسلام   باشد

اگر او را   بیازاری   گناه  است

****

مجاهد  چشم  مستت   را   بنازم

جبین   حق  پرستت   را    بنازم

خرامان می روی در جبههِ جنگ

کلاشینکوف   دستت   را  بنازم

****

خوشا آهنگِ وحدت ساز کردن

گره از مشکل خود   باز کردن

به   بالِ   اتحاد   و   همنوائی

به اوج   آرزو   پرواز  کردن

****

خوشا در رزمگه مردانه مردن

غبار از چهره  هستی  ستردن

خوشا جام شهادت نوش کردن

میان سنگر  حق  جان سپردن

****

لباس جنگ در بر  می کنم من

به جرئت عزمِ سنگر می کنم من

قوای   نابکار    شوروی   را

برون از خاکِ  کشور  می کنم من

گفته شده که داکتر نجیب الله رئیس جمهور وقت افغانستان توسط یکی از نزدیکانش از پیمان میخواهد تا از سرودن اشعار انقلابی اش دست بکشد و در عوض پست مهمی در حکومت برایش داده میشود ، غافل از آنکه این درخواست نه تنها او را ازین کار باز نداشت ، بلکه مصمم تر ساخت تا بهتر و پخته تر بسراید.

سخن در مورد این شاعر حماسی ، مبارز و سروده هایش  زیاد است ، اما به گفته استاد سخن زنده یاد خلیل الله خلیلی اکتفاء می کنیم که در وصف زنده یاد پیمان  و محتوای شعر او چنین گفته است:

” سید سخنور، حضرت سوگوار! شور رسوا کن دشمن خونخوار و سوز ناله برانگیز گلگون قبایان وطن در اشعار خجسته تو، چندان مقام متعالی دارد که جای برای تحلیل و نقد ادبی بازنمیگذارد، اما به صراحت میتوان گفت که جزالت و انسجام و رعایت مقررات و ریزه کاریها و ظرافت ها در شعر شیوای تو، بیانگر همان سبک عراقی است که در دبستان هنرپرور، شاعر ساز، روح انگیز و جان آویز هرات، خواجه انصاری پایه گذاشته . “

و سر انجام این مرد فاضل و شاعر شورآفرین و مبارز در روز سه شنبه اول عقرب سال ۱۳۹۷ خورشیدی در شهر هرات درگذشت و پیکر پاکش در در گازرگاه شریف و در جوار پیرهرات خواجه عبدالله انصاری رح بخاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

این هم نمونه ای دیگری از کلام آنمرحوم:

 دریانوردِ پیر

من کیستم شناور  بازو شکسته ‌ای

در رهگذار سیل حوادث  نشسته ‌ای

غیر از خروش مدهش طوفان سهمگین

نشنیده مژده‌ای، ز لب پی ‌خجسته‌ ای

دلداده‌ای، فریفته‌ای، در هوای دوست

پیوند مهر از همه عالم  گسسته‌ ای

آزاده‌ای، ز  بار  تعلق  بسان سرو

مجنون طراز سلسله برپای بسته ‌ای

آزرده‌ای،  ولی  نه به  آزار مایلی

دل خسته‌ای، ولیک دلی را نخسته‌ ای

مستغنی از سیاست حکام بحر و بر

دریانورد پیر ز جان دست شسته‌ ای

در احتضار، عمر به آخر رسانده‌ای

طرفی ز جان ‌سپاری خود بر نبسته‌ ای

از اهل این زمانه،  سزاوار دوستی

کمتر سراغ دیده و بسیار جسته ‌ای

از بخت در شکایت و از دهر تنگ‌دل

از آشنا ملول و ز بیگانه خسته ‌ای

محروم زیست هرکه چو«پیمان» دراین وطن

یا سیم و زر نداشت یا دار و دسته ‌ای

منابع :

۱ – دانشنامه آزاد.

۲ – یادداشت های وحید پیمان .

08 ژوئن
۳دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: شنبه ۱۹  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۸ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته به گذشته …                                                                      شماره (۶)  

بزمِ شعر

نوید   آمد    و   گفتی   دویده    می آیی

شمیمِ  عطر  بهاران    شمیده    می آیی

اگرچه روی زمین  بی رمق زبی  نمکیست

ولی  تو  کانِ  نمک را چشیده   می آیی

بلی تو گفتی و بنوشتی و سرودی  بسی

به  طبق  وعده سخن ها شنیده  می آیی

غمین مباش که بهاررفتی وخزان شده است

تو نوبهاری  به  وقتش  رسیده می آیی

درون قصر دلت گلشنی ز لطفِ خداست

شگوفه  های  هنر چیده  چیده  می آیی

تو (نعمتی) که به نعمت سرای دهکده ام

به  دل نوازی  این  غم  کشیده  می آیی

بیا که  موقع شعر و ترانه است و غزل

به بزمِ شعرِ« بشیر»  با قصیده می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

قصرِ دل

ببین که  گفتی  بیا ، با  دودیده آمده ام

به  جان  و دل سخنانت  شنیده آمده ام

بشیر آمدنم  را ، رساند ،  برگِ  خزان

شمیم ِ  عطرِ  بهارت    شمیده  آمده ام

به هرطرف نظرانداختم چه بی نمکیست

که شورِ ، تلخی و تندی چشیده آمده ام

ز بسکه گفتم و بنوشتم  و سرودم شعر

کسی که  بشنودش ، می  ندیده آمده ام

بهار   رفتم    و   پاییز   آمدم   هیهات

دلِ شکسته  و ،   رنگِ   پریده آمده ام

ولی بشیر  !  به دل جا  گرفته  الفتِ تو

به دوش   منتِ  مهرت  کشیده  آمده ام

تو خود شهنشهء شعر آفرینِ قصر دلی

به خوانِ « نعمتت » اینک دویده آمده ام

نعمت الله مختارزاده

اسن – آلمان

07 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعرهِ قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده ( پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: جمعه ۱۸  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۷ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته بگذشته …

شماره(۵)

به نام تیر و کمان

نوشته ای که  گریبان   دریده  می آیی

چرا برادرِ من ،  درد کشیده   می آیی

اگرچه گفته ای بارها وخوانده ام بخدا

که از کجا به  کجا ها  پریده  می آیی

مکن شکوه از این   دیده گانِ  کم بینم

که قطره قطرهِ اشکت  چکیده می آیی

اگرچه منگ شدی از نوشته های دلم

به  تارِ شعر  حریری   تنیده  می آیی

یقین نما که غریبی   ز  یاد  بُرده مرا

به حیرتم  به  سراغم   رسیده می آیی

گمان کنم که  دمی آمدی  و رفتی باز

دوباره بار دگر چیده  چیده   می آیی

نوشته ای که  وطن بینوا و ویرانست

تو زهر درد وفراقش  چشیده می آیی

ز ناله های  یتیمان  و مادرانِ  حزین

به پاس  خون  شهیدان  تپیده  می آیی

ز ناله های جگر سوز مادر و  پدری

که ازفراق کمرِ شان  خمیده ، می آیی

زبسکه مُشت به دندان هرلعین زده ای

شنیده ام که ز یوغ  اش کشیده  می آیی

اگرچه جامن  و زنگش گرونموده بغیر

دوباره زنگی  نوی  باز خریده  می آیی

به آن کسان که بخلوت کنند  ز کارِ دگر

تو آشِ طنز ، به  روغن   پزیده می آیی

خلافِ حیلهِ طالب  که دامِ  پُر خطراست

گلوی  مکر و  ریا  را   بُریده   می آیی

به پوز و چشم کج   و کورِ رهبری ِبدش

به نامِ  تیر و  کمان   با   قصیده  می آیی

اگرچه  پای  خرت  لنگ و موترت پنچر

ولی  خوشم  که  بسویم   دویده   می آیی

بیاکه آمدنت (نعمت) است برای«بشیر»

ز  شهرِ شعر  و ادب  ،  آرمیده  می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

فالِ نیک

نوشته  بودمت  ای  نورِ  دیده  می آیم

شراب وشهد صحت را چشیده می آیم

بلای  آمده  بود  و  ولی  بخیر گذشت

دوباره   ناز  بتان   را  کشیده  می آیم

بشیر!  آمدنم  را  به   فال   نیک  بگیر

رباعی  و  غزل  و  با  قصیده  می آیم

دو روزه عمری که باقیست آمدم خدمت

قلم  شکسته  و   قامت   خمیده   می آیم

خدا  دهد   اگرم    قدرتِ    نوشتن   را

به  خامه  روحِ   جدیدی   دمیده   می آیم

قیومی در سفرم خواند و لیک در حضرم

به عافیت  سرِ  غم  را   ،  بریده  می آیم

جناب  افضلی  حرف   دلم   بیان   کرده

شکسته  بالم  و ، بی  پر  پریده   می آیم

جنابِ  نور!   تشکر   ز   مهربانیِ    تو

بلندِ   دستِ   دعای    تو    دیده    می آیم

جناب   حضرت   آروین    با   سپاهِ   قلم

ز عین  و غینِ   سیاست    رمیده  می آیم

ضیاء  احمدی !   عرض   ارادتم    بپذیر

ز نو ر و  نار ، گلی  چید ه  چیده  می آیم

شفیقه جان  که  سعادت  نصیب  ما کرده

لبانِ  شوق  ،  به  دندان   گزیده   می آیم

عمر  صدیق   که   در    آرزوی    آمدنم

ز    انتظار    ورا      وا رهیده    می آیم

درودِ  ویژه  به  مستوره  جان  دهقان  باد

صفای  نغزِ   پیامش   شنیده     می آیم

شریفی !   آمد ما  چیده چیده از گل ِ ناز

ز عطرِ  مهر و  محبت  شمیده   می آیم

برکت !   از  در و دیوار  باردا  برکت

شراب ِ  نابِ  سخن ،  سرکشیده  می آیم

جناب  حاجی  معروف  دارد  حسنِ نظر

ز لطف  و مهرِ  جنابش   دویده   می آیم

جناب  محترم  آن  سیدی که خان آقاست

ز نمله  پروری اش   پٌر   نشیده  می آیم

جواد   جان  عطائی !  تشکر  از  لطفت

حدیثِ    مهرٍ    پیامت    شنیده    می آیم

نمی   روم  به  سفر ،  بلکه  آمدم  ز سفر

به  پاسِ  خاطر   تیمور    تپیده    می آیم

ببخش راعی ! به جرمِ جواب ِ تیلیفونت

اگر   بخواهی   گریبان    دریده    می آیم

خلاصه چیزی رقم شد ز خامهء «نعمت»

که عمرِ  صبر   به  آخر   رسیده   می آیم

نعمت الله مختار زاده

اسن – آلمان