بلاگ

  • همتِ مردانه

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

     

    غزلی از استاد محمد اسحاق ثنا و استقبالیه ای از قیوم بشیر هروی

    همت مردانه

    دل به تنگ آمده از غربت  و این دربدری

    روز من شام سیه ، شب همه باغم سپری

    زندگی مایهء ننگ است به این خیره سران

    دادازین خیره سران وای ازاین خیره سری

    نیست در شهر کسی  تا که غم  دل گویم

    چه  کنم  گر  نروم  سوی   دیار  دگری

    باغبان همت مردانه  کن  از خواب بخیز

    تا رهد باغ ازین خشکی و این بی ثمری

    گاهگاهی   نظر  لطف   به   من   اندازد

    یار با آن  همه  بی مهری و  بیداد گری

    عمر من  صرف شد  و یار نشد همرازم

    حاصل عشق چه باشدبه جزخون جگری

    شعر ناب  و سخن  نغز هنر  می خواهد

    ای « ثنا » شعرچه گویی به این بی هنری

    همت مردانه

    دل  به  داد  آمده  از  دوری  مُلکِ  پدری

    با کی گویم  ز غم وغصه و این  دربدری

    خاک ما رفته به  تاراجِ  جمع  بی سر و پا

    با دوصد جورو جفا و با هزار  حیله گری

    نیم  قرن  شد  که   پریشانیم و آوارهء دهر

    کاین جهان شاهد رنج گشته وهم خون جگری

    نیست هیچ  محرمی تا حرفِ دلم  را شنود

    زندگی  با  همه  آلام   چنین   شد  سپری

    رهِ عشق  همت مردانه  بخواهد   به  یقین

    ورنه مجنون شود ایندل  به صد بی ثمری

    گوش  کن ایکه  دل از ما بربودی  به ریا

    با چنین  وسوسه و دغدغه  و خیره سری

    حرف موزون « بشیر» رسم هنرمی طلبد

    ورنه این قصه سراسرشده است بی هنری

    از مجموعه ی شگوفه های احساس

  • تو شنبه

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    تو شنبه

    او به من گفت:

    امروز چند شنبه است؟

    گفتم: تو شنبه

    لبخند زدو گفت:

    یعنی چه؟

    گفتم :یعنی تو

    هفت روز هفته ام

    مکثی نمود و زمزمه کرد:

    آی دیوانه

    صامدی

    19 اپریل 2024 

    ملبورن – آسترالیا

  • ایجادِ صلح

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

     ایجاد صلح

    « طنز»

     

    هر دو طرف به مصالحه تاکید داشتند. اولی گفت باید صلح کنیم و دومی هم گفت دیگر راهی جز صلح نیست باید صلح کنیم. 

    اولی به دومی گفت پس بیا و صلح کن و دومی به اولی گفت توهم برای صلح قدم بردار. 

    اولی- پس تفنگ خود را زمین بگذار و دومی گفت همینکه توتفنگ خود را زمین بگذاری تفنگ من هم روی زمین خواهد بود. 

    اولی- ما حالا آماده مصالحه شدیم پس این تفنگ روی شانه های ما چه معنی دارد؟   بگذارش به زمین و دومی نیز این مطلب را تکرار کرد. 

    اولی – تفنگ را رو به آسمان گرفت و چند فیر پی هم رو به آسمان اتش کرد. و گفت هنوز هم صلح نه می کنی ؟

    دومی هم چند گلوله به زمین اتش کرد و گفت اگر صلح نکنی روز خوش نخواهی داشت.. 

    اولی پای دومی را نشانه گرفت و آتش گشود و با لحن خشن و خشکی گفت صلح نه می کنی پس چه انتظار داری؟

      .دومی – سینه اولی را نشانه گرفت و آتش گشود . مرمی سرخ و آتشین روی سینه اولی نشست و صدای گلوله به هوا پیچید و میان هر دو صلح برقرار شد.

  • غافلگیرم کن

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    غافلگیرم کن

    غافلگیرم کن

    بی خبر از راه برس

    شبیه باران های بهاری

    شبیه قاصدک ها

    شبیه خبر های خوب …

    که سالهاست من سنگ جان

    چشم براه

    منتظر

    آمدن تو ام

    های آزادی !

    ترا میگویم .

    میترا وصال

    18 اپریل 2024

    لندن

  • خوشهِ عشق

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    خوشه عشق

    باری بیا  به   بزم  دل   ای   نازنین  من
    بشنو  نوای  ،  زاری  دل   مه  جبین من

    باری بیا  که جان  به  فدایت   کنم  عزیز
    ای عشق  من  ستارهِ  بخت  آتشین   من

    روزی  بیا  بناز  که   ناز  تو   ر ا  کشم
    ای سرو  ناز  دلکشم  ای  یاسمین   من

    در دفتر  خزان  زده ام  نیست  غیر درد
    ای غمگسار  همدم   و  مهر  آفرین من

    چشمم به انتظار تو هر سو به   جستجو
    ای خوشه خوشه عشق من ای  بهترین من

    دل بسته ام به عشق تو هر لحظه بیقرار
    باشد  نگاهِ  مست  تو هر  دم  نوین من

    عالیه میوند

    11 اپریل 2022

     فرانکفورت

     

  • واهمه

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    واهمه

    24 الف

    بیزارم   از آیینه   و از    خود نگری ها

    ای  سایه   بینداز  مرا     در  دگری  ها

    هر در که  نشد  باز  دلم   سرد   نسازد

    یاد تو فتم  دوست  از این   دربدری ها

    بیهوده    نباشد    که    مرا   داغ نماید

    این واهمه، این ترس، و این سربه سری ها

    چون چشمه نجوشد چه توان کرد ندانم

    سوزم به تب و درد ِچنین بی خبری ها

    من دل به کسی  دادم   و او   باز ندادم

    ای وای از این رهرو و این رهگذری ها

    شکیبا شمیم

    14 نوامبر 2018

  • زمستان

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    زمستان

        به استاد عبد السلام شایق « فراز »  

      در باغچه زمستانم نیلوفرهای بهاری را می‌ بینم

    که سر از آب های شفاف عمرم در آورده ا‌ند

    و با تعجب به من نگاه می‌ کنند …

    نیلوفرهای معصوم، 

    پاک و ساده  دل  و دور از باتلاق های پلید اجتماع ،

    خارج شده از قید های بیجا، 

    و هجوم خرافات و باور های دروغین

    عجبم از بهاریست که در زمستان به سراغم آمده

    شاید خیال باشد ؟

    شاید امید ؟

    وخنده نیلوفرها مرا به سوی شیشه های پر نور

    و خالی‌ شده از تاریکی ها می‌ برند

    و در دشت  خشکیده ی غم  هایم تخم امید می‌ کارند

    پرتو خورشید را می‌ بینم که در زمستانم – 

    با ساز نیلوفرهاهم نوا شده

    وگرمای وجود را در رگ رگم تزریق می‌ کند

    و با حرارت ایمان های صادق و عشق های چندین ساله 

    به نیایش او می‌ پردازم که تنها یگانه ی منست

    بهار را ملاقات کردم و در دریاچه نیلوفرها شناور شدم

    و بودنم را جشن گرفتم و تا مرزهای ابدیت جلو رفتم

    خورشید را به آغوش کشیدم و در رقص نیلوفر ها زیستم

    ستاره های شب رااز آسمان ها دزدیدم و به نیلوفر ها دادم …

    زندگی‌ من :

    دور از مرداب سرد و یخ زده ای نا امیدی ها

    فارغ از لحظه های تاریک و سرگردانی های بی‌ معنی‌ است

    در سرزمین های جاودان و پر شده از هستی‌ ها

    و گم شده در بهاران خوب و ابدی …

    نیلوفرهای من در زمستان گل کرده ا‌ند

    و در یخبندان بهم عشق می‌ ورزند

    و با ترنم تازه یی بهار را به خانه ام آورده ا‌ند

    و خانه ام با رنگ نیلوفرها رنگین شده  و هزاران سال-

    از مرداب بی‌ برکت و پر زوال خشم ها به دوراست …

    امید هایم :

     در آغاز زیستن ها-

    با نیلوفرهای بهاری به دنیا آمدند

    و در زمستان ها بهار را مهمان ا‌ند

    و گل می‌ دهند تا همیشه زنده بودن را تجلیل کنند

    و دردریاچه های نیلی و نقره یی رنگ ،

    میزبان نیلوفرهایم هستند

    با دستانم نیلوفر ها را کاشته ام

    با دستانم نیلوفر ها را چیده ام

    و با دستانم با نیلوفرها راز و نیاز کرده ام

    و به آنها عشق ورزیده ام

    و در سرزمین شان با امید زیسته ام و از غربت ها به دور

    دروصلت های ابدی –

    در پای خدای محبت ها به خواب رفته ام

    و صبحگاهان به آفتاب می‌ خندم

    و به جهش زنده  بودن نیلوفرها خوش آمد می‌ گویم

    و در اوج سوگوار ی زمستان های ابدی

    جشن بهاران را برگزار می‌ کنم

    چون نیلوفرهای زمستانم

    پر بهار تراز هزاران بهار شده

    و در باغچه عمربه من پیوسته ا‌ند …

    هما طرزی

     ۲۴  جنوری ۲۰۱۱

    نیویورک

  • مکرِ دشمن

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    مکر دشمن  

    با مکـــــر خصم  ،  یار ز پیشم  جدا نشد

    شــــــکر خدا که حاجت  دشمن  روا نشد

    صد ها صنم به  کعبهِ دل  حمله ور شدند

    جـز او کسی به خانه ی  دل کد خدا  نشد

    در وعظ شـــــیخ غیر  قیامت سخن نبود

    زانـــــــرو برای درد دلمــــــــن  دوا نشد

    پیرانه سر مـــن هر چه فراموش  میکنم

    دیـــدار یار مـــــثل نـــــمازم قضــــا نشد

    آن دلـربا که دلبـــــــری اش جاودانه بود

     نذیر احمد ظفر

  • شبِ یلدا

    تاریخ نشر : 31 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 19 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    شــــب یـلـــــــدا

    نگــا را! میـروم من، زیـن جهــا ن،آهستـه آهستـه

    زهجـران، روز و شب دارم فغا ن ،آ هسته آ هسته

    ا گـرقسمـت بود  مُــردن ، مـرا ا نـدر دیــا ر  کـُـفر

    صبا ! خا کم رسا ن، افغا نـْسِــتا ن، آهسته آهسته

    زجـوراین زما ن شـد مدتی دورم  ز ملـک خویش

    خــدایـا! دورکــن جــورزمــا ن، آهستـــه آهستــه

    دل مهجورمـن خـواهد،هـمی رفـتـن  سـوی میهن

    رسـا نم بـا رالهــی’، گـلـْسِــتـا ن،آهسـتـه آهسـتـه

    بکا بل لـوگـروغـزنی،هـرات  و هـم بـدخشــا نـش

    روم تـا یـا بـم،آن آ رام جــا ن،آهســتــه آهســتــه

    شِـفــای دردهـای خـــود بگـیــرم ،از مزارشــــا ه

    که می بــوســم در ِآ ن آ سـتـا ن،آهسـتـه آهسـتـه

    خـداونـدا! نصیــبـم کـن، ز لـطفـت دیـدن  یــا ران

    شب مهتـا ب و کـیـف آ سـمــا ن،آهستــه آهستــه

    به کهسـاروطـن،گــررفـتـنم  قسـمـت  کـنی یا رب

    بچیـنـم بهـرجـا نـا ن،ارغــوان،آهسـتــه آهسـتــه

    شـب یـلـدا نـشـسـته، بـا رفـیـقـا ن درد دل گـویـم

    سـرشـب تـا سـحـر،با دوستــان،آهسـتــه آهسـتــه

    بود چـشـم امیــد ت حـیـد ری ، بـرخـا لـق مـنـّا ن

    که سا زد آخـرت،خُـلـد آشـیـا ن ،آهستــه آهستــه

    پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

    ١٦ ا کتوبر  ۲۰۰۵

    سدنی – آسترالیا

     

     

  • یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار شاعر شیوا بیان، ادیب فرزانه و مترجم توانا

    تاریخ نشر : پنجشنبه ۳۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

    یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار

    شاعر شیوا بیان ، ادیب فرزانه و مترجم توانا

    قیوم بشیر هروی

    18 اپریل 2024 میلادی

    ملبورن – استرالیا

     

    شاعر گرانقدر و زیبا سرای  که یادش را گرامی میداریم کسی نیست جز زنده یاد میر عبدالحلیم شایق « پندار ».

    او متولد سال 1317 خورشیدی در محله گازرگاه شریف هرات می باشد. پدرش مرحوم استاد میر عبدالعلی شایق هروی از شعرای مشهور کشور  ما و مادرش مرحومه حلیمه شایق صبیهء مرحوم میر غلام نبی ، میر گازرگاه در دورهء سراجیه و امانیه می باشد.

    او تحصیلاتش را در مدرسه فخر المدارس و لیسه سلطان غیاث الدین غوری هرات به اتمام رسانید و سپس روانه کابل شد و شامل دانشکدهء اقتصاد در دانشگاه کابل گردید. بعد از ختم تحصیل در سال 1974 میلادی  روانه ایالات متحده امریکا شده و در دانشگاه نبراسکا در اوماها شامل و در سال 1975 مؤفق به کسب  شهادتنامه مافوق لیسانس در رشته اداره عامه گردید.

    مرحوم شایق پندار پس از بازگشت به کشور سالها در شعب مختلف اداری در وزارت داخله ، آرشیف ملی و وزارت اطلاعات و فرهنگ کار کرد و همچنین اقدام به تأسیس دارالترجمه  شخصی خودش گردید و رسمآ بعنوان مترجم شروع به کار نمود.

    طوری که در کتاب  مجموعهِ شعر« دفتر سوخته» آمده ، اواز دوران کودکی در محضر پدرش مرحوم شایق هروی به با شعر آشنایی حاصل نمود و در 11 سالگی اولین سروده اش را به سبک چهاربیتی سرود.

    علاقمندی او به شعر و استعداد سرشارش درین باب طولی نکشید که او را بعنوان یکی از سرایشگران ناب سرزمین ما تبدیل نمود.

    گفته شده که او در شعر از کسی پیروی نمیکرد ، اما به شاعران بزرگی چون نظامی  ، مولانا و اشعار استاد خلیل الله خلیلی علاقه ای خاص داشت و اشعار نادر پور ، سیمین  ، توللی ، فروغ ، حمیدی و مشیری را می پسندید.

    او همانند نامش انسان حلیم ، مهربان و آرامی بود ، اشعارش از زیبایی خاصی برخوردار بود با مضامین عالی که حقایق عینی جامعه را با صداقت بیان می نمود.

    در مقدمه ایکه به قلم برادر گرامی اش استاد میر عبدالسلام شایق « فراز» نوشته شده ، چنین می خوانیم:

    ” میر عبدالحلیم شایق « پندار» یکی از شاعران قدرتمند زبان دری کشور ماست و تاریخ شعر و ادب فارسی نام گرامی او را در قطار شاعران فراموش نشدنی کشور ما بخاطر خواهد داشت. او در تمام سالهای حیات اجتماعی خود بحیث یک شاعر توانا شناخته می شد و شعرش و خودش مورد توجه و احترام فرهنگیان و اهل ادب قرار داشت. شعر او پر از صلابت و استحکام بود و روانی و زیبایی که در همان صنعت « سهل ممتنع » شناخته میشود و در اشعار شاعران بزرگ مشهود است ، در شعر او به وضاحت و وفرت دیده می شد. در مضمون آفرینی و بیان مضامین شاعرانه از شاعران ممتاز زمان بود. شعر شایق پندار  پر از مضامین تازه است ، در هر نوع شعری که سروده ، تازگی مضمون و سلاست بیانش مقام بلند سخنش را نشان می دهد.”

    براستی وقتی به فرهنگستان پرثمر کشور ما بخصوص خطهء هریوا می نگریم چه بزرگانی را داشتیم که هریک گنجی از معانی ادبی و فرهنگی و از سرمایه های معنوی آندیار بودند که افول  هرکدام شان از آسمان فرهنگ و ادب سرزمین ما  بواقع جبران ناپذیر و ضایعه بس عظیمی محسوب می شود .

    مرحوم شایق پندار هم از جمله شاعرانی بود که رشته تحصیلی و کاری اش کاملا متفاوت از هم بود ، او شاعر و ادیبی بود که در رشته اقتصاد تحصیل کرد ، اما در بخش ادبیات و شعر مهارتش را هویدا ساخت و چنان کار کرد که همه فکر میکردند در رشته ادبیات ماستری دارد ، او علاوه بر اشعار کلاسیک شعر نونیز می سرود :

    در لابلای سروده هایش درد غربت و دوری از سرزمین مادری اش را به وضاحت می توان دید و احساس کرد.

    با دریغ و درد او سرانجام در سال 2005 میلادی جان بجان آفرین تسلیم نمود و رخ در نقاب خاک کشید.

    آری ! زنده یاد استاد شایق پندار یکی از شاعران برجسته و از فرهیختگانی بود مرگش نه تنها خانواده ودوستانش را سوگوار ساخت ، بلکه تعدادی زیادی از شاعران هموطن و حتی همزبانش را متآثر ساخت که هریک در رثای او مرثیه ها نوشتند ، اشعاری سرودند و مطالبی مرقوم داشتند که برای پاسداری از مقام شامخ او ثبت تاریخ ادبیات غنامند کشور ما گردید که همزمان می تواند تسلی خاطر فامیل محترم شایق را فراهم سازد:

    این شاعران عبارتند از :

    محترمه رئوفه احرای ، جناب لامع احراری ، مرحوم دهزاد کهدستانی ، جناب میر غلام قادر سالک ، جناب استاد ولی سرخابی ، جناب میر عبدالقیوم سرور ، جناب ضیاء سعید (شاعر ایرانی) ، جناب جلیل احمد عثمانی ، مرحوم استاد محمد آصف فکرت ، جناب داکتر کوهیار.

    زنده یاد استاد محمد آصف فکرت که یکی از دوستان صمیمی مرحوم شایق پندار بود  با شنیدن خبر مرگ دوست سفرکرده اش چنین سرود:

    اي هم نفس و هم دل و هم صحبت  و همراه

    ما مانده زمين گير و تو  را  ره شــده  كوتاه

    اي  مرغ    بهشتي  كه    ازين  باغ  پريدي

    رفتي كه تو  را  تنگ  شد   اينجا  جولانگاه

    از  ما  چه شنيدي كه لب  از نطق  ببستي؟

    از  ديدن ما داري  آخــــر زچـــــه  اكــــــراه؟

    از شوق لب كيست كه بستي ز سخن    لب؟

    وز عشق  رخ  كيست  كه رفتي به تك  چاه؟

    گفتي كه   نشينيم   و  بگوييم  ســــــــخنها

    تو  راه  دگر رفتــــي و  من ديده   فرا  راه

    اي  دوست، به رمز سخن دوست، تو واقف

    اي  يار،  به  اســـــــرار  دل  يار،  تو  آگاه

    بنشين  و مگير از ما آن صحبت جان بخش

    برگرد و منه بر  ما اين  فـــــــرقت  جانكاه

    ما  گرچه ز ديدار  تو نومـــــيد شدســــــتيم

    نوميد  نســــــــازدت  خداوند  ز درگـــــــاه

    اي  مير  گذرگه  را  از نام خوشــــــت فخر

    ايزد كنــــــــدت  هم  نفـــــــس  پير گذرگاه

    آصف فكرت  

    ۱۶  می  ۲۰۰۵

     

    ضمن آرزوی شادی روح  میرعبدالحلیم شایق  « پندار »، جا دارد تا از برادر گرامی شان جناب میر عبدالواسع شایق ابراز امتنان نمایم که با ارسال مجموعه شعر « دفتر سوخته» بر من منت نهادند ، اینک نمونه ای از کلام مرحوم شایق پندار را تقدیم شما خوانندگان محترم می نماییم که از مجموعه ِ دفتر سوخته انتخاب برگزیده شده.

    روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

    خاکستر

    شعر من  ای  جاودانی  ناله ام

    داستانِ  رنج   چندین  ساله ام

    ای فروزان مشعلِ  جاویدِ  من

    اختر من ، ماه من ، خورشید من

    بیخودی های دل  خود کام من

    یادرگار  عشق  نافرجام   من

    ای خروش بیقراری های من

    قصه ی شب زنده داری های من

    ای که با غم در دل من زاده ای

    با سرشک از چشم من افتاده ای

    یک دم دیگر به من دمساز شو

    با دل خونین من  همراز شو

    قصه ی این هستی درهم بگو

    داستان   دلنشین  غم   بگو

    سالها گفتی به او  پیغامِ من

    قصه های جانِ  بی آرامِ من

    داشتی  پیغام روح  سرکشی

    شعله  افشاندی   بنام  آتشی

    این زمان برگو که آن آتش فسرد

    شعله های سرکش دیرینه مرد

    بازگو  افسانه ی   چشم ترم

    داستانِ    سردی  خاکسترم

    کابل – 1344 خورشیدی

     

    مآخذ:

    1 – مجموعه شعر « دفتر سوخته» (مرحوم استاد میر عبدالحلیم شایق پندار).

    2 – تارنمای کاتبان ( مرحوم استاد فکرت هروی»

     

  • خانه خراب

    تاریخ نشر : پنجشنبه ۳۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

    خانه خراب

    هم  هوا  و هم  زمین   و هم  دل   دریا  بیاب

    گر شکافی عمق آن ، حاصل  ترا  آن  دُر ناب

    در بلاغت  یا جذالت  گر نباشد  معنی   و فهم

    آتشش افگن، بسوزان جفت  آنرا  چون کباب

    گر غلو  کردی   ببین :   عاقبت   آسیب  آن

    در تعادل  فکر کن ،  معنی هستی   را  بیاب

    در جهان دُر گران  در عمق ها  پنهان  شده

    گربجویی آن دُرناب ، آری درون خود بیا ب

    معرفت   را  با   تحجر  یا  غلو  فاسد  نکن

    عقل را پاسش بدار،مثل مردمان آن سوی آب

    تا کجا اذهان مردم را بخواب  عادت  دهیم؟

    تا بکی با سیل پرسش مانده ایم ما بی جواب؟

    تا کجا بی پای استدلال ، لنگان  می رویم؟

    تا کجا در پشت  در ،  در انتظار  روز ناب

    آه بیا ای دوست آوازدیگر، سازدیگر سازکن

    یا بیا تفسیر کن،با تامل آواز این ساز و رباب

    رفت آخر آن بهاران ، کو نشاط   سبز یارا ن

    تا به کی با داد و بیداد، ای هاون کوبیم در آب

    چشم و گوشت باز کن :در پشت آن و این نرو

    خود بیا تشخیص ده ، با چشم خود آب از سراب

    این صدای درد تاریخ ، از نیستا ن  شماست

    دود سوزش آسمان پوشاند، ای خانه  خراب

    آتشی افگند در باغم، که می سوزد تمام هستی ام

    واه ازین بوی که بر خیزد،  ازین  سوز کبا ب

     صامدی

    18 اپریل 2024

    ملبورن – آسترالیا

  • اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت

    تاریخ نشر : پنجشنبه 30 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 18 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا 

    اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت

    محمد رفیع اصیل یوسفی

     

    عشق آمد  و بر  ورق  مشقم  زد دست

    معشوقه  دوات  و قلمم   را   بشکست

    گفتا  که  ایا  عاشق   شوریده  و مست

    جزمشق خیال  روی من،مشقی هست؟

    وانگهی که استعمار با رویکرد استراتژی سلطه  به منظور تخریب ذوق ، نابودی استعداد ، کم جلوه دادن هنر و خدشه دار نمودن روحیه جمعی  ملتی که در طول تاریخ کهن و ریشه دارش ، پرچمدار آگاهی ، دانایی و پایمردی بوده ومسیر طولانی را در حوزه تمدنی آریایی تباران  با همه فراز و نشیب هایش طی نموده است، تلاش ورزیده تا به طرق مختلف و به هرنحوی  که شده جلورشد و همدلی  شانرا بگیرد ، درست در چنین شرایطی  و بر اساس ایجاد روحیه تفاهم جمعی و ضرورت حفاظت از فرهنگ ، هنر و توسعه مادی ، معنوی و عاطفی جامعه ، تعدادی از فرهنگیان ، هنرمندان ، نویسندگان و شاعران افغانستان در محیط هجرت و غربت ، بیست و هشت سال قبل در منزل مرحوم استاد پیرزاد هروی به تأسیس این کانون کمر همت بستند و قدم های اساسی و ارزنده ی درین مسیر دشوار و نفس گیربرداشتند.     

    اگر با بینش و نگرش صادقانه بخواهیم در حافظه ی تاریخی و جمعی ملت ما نظر اندازیم  بخوبی در می یابیم که دیار باستانی و آریایی هریوا، سایه سار شعر ، ترانه ، هنر و پرورشگاه  اندیشه و ادب  بوده جایگاهش را بعنوان مهد علم و فرهنگ در منطقه تثبیت نموده است.                        

    آری ! این حس لطیف هماره بر فضای آب و خاکش ، عطرآگین بوده ، چنانچه حضرت ابوالقاسم فردوسی از عبور از همین شهر بدربار سلطان غزنه میرسد و ارمغان شاهنامه اش را پیشکش میکند و در بازگشت نیز به مدت شش ماه مهمان هراتیان حماسه ساز و حامیان هنر و ادب بوده که مملو از عواطف انسانی و مهمان نوازی بودند.                                  

    مردم با احساس هرات با داشتن چنین رویکردی بود که به میراث عاطفی اجدادی خویش پی برده و خرد ، تفکر ، فرهنگ و هنر را مبنای گذر از شرایط دشوار و عبور از بحران های شکنندهء بی حد و حصر قرار دادند و یک بار دیگر افتخارات و دستآورد های هنری ، فرهنگی و انسانی اجداد و نیاکان شانرا احیا و به اجرا گذاشتند.                                     

    آنها با تشکیل و تأسیس این کانون فرهنگی توانستند گذشتهِ مطلوب و افتخار آفرین نیاکان شانرا با رشادت به نمایش بگذراند و آنرا نقطه ی عطفی بدانند برای فردای بهتر .                                                     

    در حالیکه فعالیت های کانون بنحو احسن به پیش میرفت پیک اجل یکی از بزرگان کانون را گرفت و استاد فرهیخته محمد علی عطار هروی جان به جان آفرین سپرد.                                                                        

    پس از رحلت استاد عطار هروی در آخرین روز های سال 1371 خورشیدی ، کانونی در راستای برگزاری مراسم و گرامی داشت از مقام هنری ، فرهنگی  و جایگاه تاریخی استاد شکل گرفت که بسیار مؤثر و همآهنگ عمل کرد. 

    این کانون که بنام « کانون کهزاد» مسمی گردید در بهار سال 1372 خورشیدی با حضور زنده یاد استاد تابش هروی ، مرحوم استاد پیرزاد ، شادروان نجفعلی رهبر ، مرحوم استاد براتعلی فدایی هروی ، محترم استاد نجیب مایل هروی ، محترم مصباح هراتی ،  اینجانب رفیع اصیل یوسفی و فرزندان ارشد استاد عطار ، محترم جواد بنایی و محترم حیدر اسیر ، مدیریت رسمی برگزاری مراسم مختلف فرهنگی و یاد بود از مقام شامخ استاد را بعهده گرفت و توانست در بیستمین روز وفات استاد عطار مراسم افتتاحیه با شکوهی را در گرامیداشت یاد آن فرزانه ی روزگار براه بیاندازد و با حضور پرشور شعراء ، نویسندگان ، نخبگان  و هنرمندان پیشکسوت و معاصرافغانستان و کشور ایران، در حسینیهء نصرت مشهد برگزار نماید که د رحاشیهء آن مراسم ، نمایشگاه با شکوه هنری نیز به میزبانی مرحوم استاد پیرزاد از آثار برجسته ، گرانبها و منحصر به فرد استاد عطار مرحوم برگزار گردید.   

                                      

    از فعالیت های دیگر کانون میتوان از تهیه ، تنظیم تقویم « نیکوکاری» یاد کرد که در سال 1375 خورشیدی چاپ در دسترس مهاجران هموطن در ایران و سایر وطنداران ما د رسراسر جهان قرار گرفت و آغاز گر روندی شد که 28 سال تمام را در بر گرفت .                  بر بنیاد انتشار همه ساله تقویم نیکوکاری و سالنامه ی « مهر آیین » که با کار و تلاش دسته جمعی انجام می گرفت و مجموعهِ کتابخانه شخصی مرحوم استاد تابش هروی بعنوان میعادگاه عاشقان ، شیدادلان و دردمندان صبور آن روزگاران قرار گرفت .                   

          بر اساس نیازمندی ها و نگرش و نگارش بیشتر خطوط اسلامی ، باز آفرینی و خلق آثار هنری و ادبی توام  با تراوشات قلمی و نظارت توام  با نقد و قضاوت بود که در بهار سال 1376 در منزل زنده یاد استاد امین الله پیرزاد طی یک جلسه تاریخی در خیابان طالقانی « طلاب مشهد» با حضور دوازده تن از اعضای هیئت مؤسسین اولیه کانون کهزاد ، تشکیلاتی  بنیان گزاری شد که نامش را به پیشنهاد علامه استاد تابش  هروی ( کانون هنر های زیبا ، اندیشه و دانش) گذاشتند که مخفف آن « کهزاد» میباشد ، که در خصوص گردآوری آثار هنری ، آموزش هنر و ادبیات ، جمع آوری و انتشار دیوان مرحوم استاد فدایی هروی ، آموزش علاقمندان و نوآموزان هنر خوشنویسی ، مینیاتوری ، نقاشی ، تذهیب ، نگارگری ، منبت کاری ، مرصع و هنر هفتم / سینما و عکاسی ، کلاسهای   آموزشی ، پرورشی و پژوهشی ایجاد و بر اساس نیاز و ضرورت های اجتماعی عمل و شروع بکار و فعالیت نماید.   

      دفتر مرکزی کانون _ مرکز امداد و کمک رسانی مؤسسه خیریه  حضرت امام جواد (ع) انتخاب شد و سرپرستی آنرا استاد مرحوم براتعلی فدایی بعهده گرفت و بتدریج کانون هنر های زیبا در چند شهر مهم و تاریخی هرات ، بلخ و کابل  وغزنه حوزه نفوذ خود را گسترش داد و با رسالت هنر ، قلم و اندیشه ، نمایندگانی را در راه پیشبرد اهداف و وظایف راهبردی معین نمود.                   

    سالنامه هنری عرفانی مهر آیین بمدت بیست و پنج سال پیوسته  انتشار یافت و علاوتآ بیش از بیست عنوان کتاب مستقل  را میتوان ثمره کار شبانه روزی این نهاد ارزشمند دانست.                                            

    همچنین راه اندزی کلاسهای درس عملی و آموزشی هنر گلسازی ، برش و دوخت انواع لباس های محلی و ملی ، خیاطی با ژورنال  ، گلبافی و آموزش بافتنی  انواع مدل های لباس دخترانه و بچگانه ، در منطقه محروم و مهاجر نشین قرقی مشهد برای پناهندگان افغانستانی از افتخارات و دستآورد های قابل قدر این نهاد هنری وکارآفرین بوده است.                  

    علاوتآ ایجاد نمایشگاه های ترنم توانمندی و توان یابی در کنار معرفی هنر آموزان به جامعه جهت کاریابی و استخدام حرفوی آنها از الویت های اساسی و مهم این کانون بوده و حمایت همه جانبه و وسیع خانواده های مدد جویان را با ایجاد شغل و اشتغال زایی برای آنها زمینه سازی نموده است تا د رکنار سواد آموزی و تعلیم  و تربیت عصری ،  نیرو های مؤلد اجتماعی مفیدی در آینده زندگی و سرنوشت خود باشند.                       

    جا دارد تا درین قسمت یادی نماییم از دلدادگان و فرزانگانی که دیگر در میان ما نیستند: نیستند:                                                   

    از شهید کریم دانش که شش سال قبل در انفجار های خونبار کابل ، کوچ نمود ، شادروان محمود انوش « صفر زاده » ، مرحوم استاد عبدالرووف راصع  ، مرحوم ملک فدایی ، شهید شیخ عزیزالله نجفی و مرحوم نظام الدین شکوهی  ، روح همه این عزیزان سفر کرده شاد و خشنود ویاد شان گرامی باد.                                                                                

    آثار منتشر شده توسط کانون هنر های زیبا ، اندیشه و دانش ، بدین شرح می باشد :                                                                  1 – مرقع قرآنی اساور – اثر مرحوم استاد عطار هروی .

    2 – تلاوت نی – مجموعهِ هنری خوشنویس معاصر افغانستان ، استاد نجیب الله انوری .                                                              3 – رنگ و رنج  و هنرآوران هری در معرفی سیصد و بیست نفر از هنرمندان معاصر و هموطن – تألیف : رفیع اصیل یوسفی.           

    4 – آینه مهر – در گرامیداشت دومین سالگرد رحلت استاد سعادت ملوک تابش هروی.                                                           

    5 – چامه ها و چکامه ها – اثر مرحوم استاد براتعلی فدایی هروی .

    6 – اشکی در غربت – اثر محمد ظاهر نیاز قناویزی.              

    7 – راه روشن – اثر مرحوم استاد براتعلی فدایی هروی .

    8 – نوای دل – اثر امان الله قناویزی .

    9 – حج ، میعادگاه ابراهیم – اثر مرحوم استاد براتعلی فدایی هروی.

    10 – سرودی در غربت – اثر محمد ظاهر نیاز قناویزی.

    11 – زندگی منظوم امام جواد (ع) – مرحوم استاد براتعلی فدای هروی.

    12 – اعجاز علمی قرآن شریف – علی شیخ زاده.

    13 – دیوار شکسته – داستانی بقلم م . هریوا.

    14 – بربال خاطره ها – اثر دکتر امان الله واسعی .

    15 – رسم الخط انوری – رساله ء آموزشی .

    16 – سیب و فریب – مجموعه اشعار جدید از محمد آصف رحمانی .

    17 – دیوان کامل مولانا کمال الدین شیر علی  بنایی هروی ، بکوشش عباس رستاخیز.                                                           

    18 – عطار ، شاعر کتیبه ها – جواد بنایی .

    19 – ماهنامه الفباء – از نشرات مؤسسه آموزشی سپهر اندیشه و مکاتب رسالت در هرات .                                                        20 – سالنامه هنری عرفانی و فلسفی مهر آیین .

    21 – ریشه های فقر ، اثر محمد آصف هریوا.

    و انتشار برخی از آثار برجسته خوش نویسی بصورت پوستر و کارت پستال.             

                                                                           

     

  • آزادی بیان و چیستی انسان

    تاریخ نشر : چهارشنبه – ۲۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

     آزادی بیان و چیستی انسان

    پدیداری خود شناسی در انسان و بیان آن٬ هستی جامعه سیاسی به هدف نظام مردمی می گردد.که عدم خودشناسی و سرگوب بیان٬ عبارت از دیکتاتوری است…!

    شرح آزادی:‌

    آزادی وسیله به سعادت استکه: در حالت جهل٬ چیزی برای بیان نباشد تا سازنده توسعه جامعه گردد٬ جنگ و ستیز و برتری جوی٬ جایگزین سیر آزادی و بیان در جامعه توده می گردد. در این حالت بی تفاوتی اعضاء جامعه به مفهوم بی طرفی چون در علوم انسانی نیست. در حقیقت خموشی در مقابل سلب آزادی بیان٬جزیه دادن به فاشیست و توجه بردگی محسوب می گردد.

    پیشنهاد میکنم:که چیستی آزادی بیان را٬ از اسلام و مولانا روم در لینک ذیل تماشا کنید٬ که شرح داده ام:

    https://youtu.be/tKX3XI5_uj0?si=eh4avKuMvGjN6Ks6

     

    محمدآصف فقیری

  • نغمهِ نای

    تاریخ نشر : چهارشنبه – ۲۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

     نغمۀ نای

    صبحــدم بــاد صبـا عطر، فشـان   می آیــد

    بــوی گل،بــوی چمن،فرحت جان   می آیـد

    نرگس ازمستی چشمش نگران ساخـته باغ

    بـلبـل ازنگهــت گل چهچه  زنــان  می آیـد

    ســرو بــا قـامـت مـوزون و بلنـد  می بـالد

    سبــزه خـط میکشــد ولاله عیــان  می آیــد

    ابــر،ریــزد گهــروروی زمیـن   سبـز کنــد

    شبنــم ازدامــن صبح جـلوه کنــان  می آیـد

    نــوبهــاراسـت وطــرب هلهله بـرپـا کــرده

    نــوبــت بــزم گل وســاقــی جــان  می آیــد

    هــرطــرف همهمۀ عشق طنین انــدازاسـت

    نغمۀ نــای خــوش ازســوی شبــان می آیــد

    دل دهد مژده(عزیزه) که دراین فصل سرود

    یــارچــون نکهــت گــل بــردرمــان  می آیـد

    عزیزه عنایت

    29 مارس 2014

  • شامِ حقیقت

    تاریخ نشر : چهارشنبه – ۲۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

    شام حقیقت

    تو رنج  من و ساغر و پیمانه چه دانی

    تو جان من و سوختن پروانه چه دانی

    تو سوق نمودی همه را با غم  هجران

    تو درد من و کلبه‌ ی  ویرانه  چه دانی

    تو رفتی  و  غم  بر دل  دیوانه  رسیده

    تو بستر ناشاد  در این  خانه  چه  دانی

    تو  باز   برفتی     ولیکن   زود   نیایی

    تو رنج همه  بی سرو سامانه  چه دانی

    تو صبح صفا بودی  و من  شام حقیقت

    تو اختر   تابنده   و  غم  خانه  چه دانی

    تو رحم نکردی که ( شکیلا ) باز تو جوید

    تو معشوق گل   بلبل  بی خانه  چه دانی

    شکیلا ( نوید )

    مارچ 2012

    پاکستان

  • بخنـــد و ناز کن و جلوه کن  حصارم کن

    تاریخ نشر : چهارشنبه – ۲۹ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۷ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

    بخنـــد و ناز کن و جلوه کن  حصارم کن

    بخنـــد و ناز کن و جلوه کن  حصارم کن

    میان سینـــه ای خود تنگ در فشارم کن

    بگیر و بوسه بزن از لب و زبان و رخم

    به شعله های لبت ســــوز و داغدارم کن

    به پیچ نستــرن  خود  به  جسم  مجنونم

    ز جــــام لاله عــــرق ریــز و  آبدارم کن

    ز عطر غنچـــه نارنگی  تــازه کن حالـم

    به طعــم گـرم نمک سود خود  خمارم کن

    به حلقـه حلقـه ای زلفت مـرا  بزن  پیوند

    به عضو عضو تنت پیـــچ و  بیقرارم  کن

    به نظم ناله ای احساس خود بخوان آهنگ

    به رقص  پیــــکر  و ترفنـــد  استوارم کن

    تو هر چه باده بریـــزی  بریز  می نوشــم

    تمـام جســــم خودت را به عشق  بارم کن

    دماغ شــوخ و هوسبــاز من ببر از هوش

    تو با کـــرامت خود  بـــاز  هوشیـــارم کن

    من از هـزار یکی  خواهش  خودم گفتــــم

    تو از هــــــزار همیــن را به  اختیارم کن

    تمــــام خواست من در سخن  نمــی گنجد

    بیا و بیشتـــــر از هـــــر چه  آشکارم کن

    به عمق محور اندامت عشق  میـــــورزم

    تو تازه تازه نفس گیــــــــر و  ابتکارم کن

    به موج هرنگه ات غرق می شود محمود

    بیـــا چو ساحل  مقصـــود  در  کنارم  کن

    سه شنبه 10 ثور 1398 خورشیدی

    30 اپریل 2019 ترسایی

    احمد محمود امپراطور 

  • پروانگی

    تاریخ نشر : چهارشنبه – 29 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 17 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

    پروانگی

    در کویر‌ِ خشکِ دنیا خوابِ باران دیده ام

    من بسوزِ گرم دیروزها زمستان دیده ام

    در مسیرِ  سوختن   پروانَگی  آید  بکار

    در دلِ آتش  نشانی  از  گلستان  دیده ام

    در جهانی که گُذرهایش  همه آذینِ  قهر

    کوچه ای از مِهر را آینه  بندان دیده ام

    صد بدی را محو میکردم به یک آنی تمام

    ذره ای خوبی ز دنیا را هزاران دیده ام

    در مسیرم کوه ها  را  کاه  می پنداشتم

    پیچ و خم های جهان را سخت؛ آسان دیده ام

    پروانه شیرین سخن

  • سرودِ زبان

    تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

    قصیده گونۀ کوتاه 

    { سرود زبا ن }
    اگر زبان خوش است ، رســـم دلــبری بهتـــر
    که بـــا زبا ن خوش ، آهنــــگ سروری بهتر
    چنا ن فصیح و ملیح ، دُر شهسوار دری ست
    چــــو در زبان دری ، شعــر و شاعری بهتــر
    هزار نکتۀ رنگــین و دلــفریب و صــفاســـت
    بسان ابــــر گهــــربــــار ، سخــنوری بهتـــر
    جهــــــان گـــشـــائی و آئیـنۀ  جهــــان نـــما
    گــــز آن بجلوه خرامــــید ، ســکـــندری بهتر
    سرود مطرب و ساقی و شور و شعف و شراب
    به بزم عــشق ، ســـماع و  قلندری  بهــــتر
    هر آنچه عـــدل و عدالت بوّد ب جیب  قــضا
    رهـــین منت یـــزدان ، چـــو داوری بهـــتر
    رسید پیام سروش ، از برای قــوم  جهــول
    کند هـــدایـــت و عدل و پــیامــبری  بهـــتر
    چو آیـــه آیـۀ قـــرآن زبـــان بـــوّد عربـــی
    لطیف و دلــــکش و آهـنگ بهـــتری بهــتر
    نه ظلم و آنچه ستم بــــر کسی روا بـــاشد
    ســواد و حسنِ خط و روشن و بری  بهـتر
    مرا ز مثنویِ مولوی بـــه پهــلوی چـــون
    نـــوای معــنوی و فیض عــشقـری  بهــتر
    سخن ز عشق و مقام است ، بنام ابراهــیم
    که در شکـــست بُــتان نـــام آذری بهـتــر
    از آن چو فخر کنم ، مــن بنام  حضرت او
    پسر به زبح خدا برد و ، ثــمــری  بهتـــر
    به هر زبان که ثنا خوانی بـــر خدای جهان
    به اوزبکی و به پــشتو به ســومری بهــتر
    مرا خوشحال به پشتو خوشست زبان اصیل
    نــوای مطرب و رحمان به لــوگری بهتــر
    دری زبـــانِ خلایــــق ، چــــــو نغمــۀ داؤد
    پـــرنــدگان بــسماع رقــص ســاحـری بهتــر
    اگرچه صوت خوش است عندلیب و بلبل باغ
    تـــــرنــــــم و نفـــسِ گـــرم کـنَری بهـــتــر
    بواژگان زبان ، فارســی و چــو اشــکانـــی
    دعا و درس و نیایـــش ، به ارمــوری بهتر
    اگـــر ز دخـــتر رز خونــبهایِ دریـــابـــم
    مرا بـس است از آن ، آب کـــوثری بهــتـر
    قدح و ساغر و صهبا و مستِ بــاده و جام
    شــود حرام کز آن باده ، ســــاغری بهــتر
    رسالت من و توست هموطن بپا خیـــزیــد
    مــباد که خصم زبان گوید کافـــری بهـــتر
    وگر حریـــم وطن جای پــــای دشمــن شد
    چنان بهِ رزم ، که آن جنگ خیبری بـــهتر
    اگر تو من شوی ، من تو شوم ز وحدت خلق
    شود بــــباغِ وطن گـــل ، ســـنوبری بهتر
    چنان که دَین و وجیبه ست برای پاسداران
    حفاظـــت دُر و گنجــیـنه  وافـــری  بهـــتر
    وگر به گنج رسیم ، گنج شایگان دری ست
    نمــونه ایســـت چنین گنــج بابــــری بهــتر
    بِدان که حافظ شرین کلام و سعدی عـــشق
    به طبع دلکش خود گفته اند ، دری بهتـــر
    چنان به شیوۀ نغز و مسجع بود غـــــزلش
    ز سبک هند و خراسان ، به  کهتری  بهتر
    به آسمان ادب بـــیدل اســــت مخـــزن علم
    عروس شعر بیاراست  و ،  مشتری  بهتر
    زبـــــان مُعـــرف و آهنـگِ  اعـــتبار مــلل
    چـــو در تمدن مشرق زمیـن ، دری بهـــتر
    چو قوم آریائی در زبـــان ، کهن دژی بود
    چنــان اصالــت و شـــیـوا و محوری بهـتر
    زمانه ها گذران است و ،  صد  هزار دگـــر
    بوّد نوای خوش و ، کبکِ چون  دری بهتر
    مســـامـــریم چنان سخت ، به آزمـــونِ فلک
    به ارث گنج زبان را ، چو گوهـــــــری بهتر
    ز نســـــل آرین و باخـــتر و تـــخارستــــان
    یکی بـــوّد چو خـــلیــلی ، ز باخـتری  بهتر
    در ایــــــن حدیقه خزان است نخل  بی ثمرم
    شــکســـته قـــامت من بـــاد صرصری بـهتـر
    شکسته رنگ صداقت ، شکست رنگ زبان
    چو ســـوخت همنـفــسم نـــاله پـــروری بهتر
    بـــوقت خسته دلــی و هر آنکه پیــر شدست
    سرِ فــــسرده بـــبــالــــیـــن آن پــری بهتـــر
    کمـند زلف و خط و خالِ مهــوشان  در ســر
    هـــوس بــــدامـن صــحرا ، سبکـسری بهتر
    چـــنان عـــذوبت و رنگــین بوّد  ز هند قدیم
    رمـــوز بـیخـودی از سّــر  لاهـوری بهـــتر
    اگر بـه سبک جــدیـد و کهــن  سـخن گوئـیـم
    بـه اصل و فـرع چنان گویـمـت   دری بهتــر
    به هفت هزار رسد جمع صنف و باب زبان
    بـــــوّد بــبـــام جهـــان نـــام پـــامـیری بهـتر
    دگــــر بـــلاد خـــراســـان وهــم ورا رودش
    چو تــاجــکی و بـــترکی  و  طــبـری بهـــتر
    اگر یــــوروپ ز یـــونان و سنسکرت میبود
    زبـــان مــــادر دنـــیــــا ســراســری بـهتـر
    چـو چپ نویس شدیم هم ز راست معتبریـم
    بــــوّد ز بــابــــل  و کابـــل  فـــنآوری بهتر
    رسوم و طرز نیاکان ما چو ایــــــــران بود
    چو بلخ و هیروی و سغد و بشـــــری بهتر
    کــلام اگر چه اویســتائی و به یغــنابــیست
    برقص و شور چـــو آهنگ زر زری بهتــر
    اگر که زَنـــد و چو پــــازنـــد   بوّد  ز آریانا
    زبـــــان شعر به دری و تــــاتــاری بهـــتر
    اگر سرود بـــــلوچی ز شـــوق دل شـــنوی
    چنان بوجد و به حـــــال است محشری بهتر
    سخن ز معنی سریانی و چو خوارزم است
    رسد بـــگـــــوشِ دلـــــم آه و اثـــــری بهــتر
    چنان زریــــــن و چو سیمین به بیستون باشد
    کـــتیــبه هـای قـــدیم و کهـــن  وری بهتـــر
    اگـــر چـــه پیشه مرا ، نالـــه در سخن باشد
    ز بهـــر قـــوت حـلال کـــسب  زرگری بهتر
    خوشی و فرحت من دوست هر زبان گردم
    به هـــــر زبـــان که ثنا خوانی ، اکبری بهتر
    نیاز خسته دلان حاجت و دعا « زرغون »
    بــــبارگــــاه خـــــدا وقــــت ســـحـــری بهتر

    الحاج محمد ابراهیم زرغون

    ناروی

  • آیینِ گدایی

    تاریخ نشر : سه شنبه 28 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 16 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا.

    آیین ِ گدایی

    23 الف 

    باید ز  تو آموزم  ، من رسم خدایی را

    از بیخ  بر اندازم ،  تهداب  جدایی  را

    از شاه بپرسیدم ،  کز عشق چه میدانی

    گفتا که تو  خود دانی ،  آیین گدایی را

    شکیبا شمیم

  • تمام

    تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آست 

                                                   تمام            

                       به میهنم  

    سمفونی نا تمام زندگی‌ را در سرزمین نا آشنا سرودم

    در بیراهه ها به تو پیوستم ،

    و وقتی روزگاران هول انگیز

    غربت عطر غم ‌ پاشید –

    هنوز آغوشم به پهنای جهان باز بود

    و پذیرای زنده بودن …

    تردید ها را شکستم و به ایمان ها پیوستم ،

    و ترا در بازارچه خیال چون سال های خوب پیش –

    زنده کردم

    تراوش زنده ی نگاه هایم با سکوت کوچه ها در آمیخت

    و حقیقت ترا –

    در مرگ کوچه ها پیدا کردم …

    اشک در چشمانم دوید ورطوبت ،  چشمانم را آیینه شد

    و تصویر خمیده ات نمایان گردید

    تو در آغوش پر مرگت  عشق های مرده را نوشته بودی

    و در دامان پر گلت خون پاشیده بودی

    عطر سبزه هایت مرده بود

    و شیره ی گل ها را تانک های دشمن ربوده بود

    و ترا دیدم که درفرسودگی هنوز  نفس می‌ کشی …

    دلم گرفت …

    دلم به وسعت یک دشت خشک پژمرد

    و در درونش ترا فریاد کرد

    شاید  روزی ؟

    به جای مرگ ،

    به جای خون ،

    به جای ظلمت ،

    نامت زنده بودن را به من هدیه کند و

    تا اوج ها باهم پرواز کنیم

    و آذرخش محبت در آسمانت دوباره بدرخشد

    و درهوای آزادت به دور از سموم های امروزی نفس بکشیم

    و با تلاش مان زندگی‌ به پا خیزد

    و استوار تر قدم بر داریم …

    هما طرزی

    ۸  جنوری ۲۰۱۱

    نیویورک

  • اعتراف

    تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

    اعتراف

    زیباتری ز یاس و شقایق ، مشخص است

    وز کاج‌های گلکده  فایق ، مشخص است

    حتی  خدا  نموده  به  این حرف اعتراف

    هستی تو برترینِ خلایق ، مشخص است

    بی تو صدای عقربه  در گوش  من خلید

    بی توبه من گذشتِ دقایق، مشخص است

    هستی دلیل هستیِ من ، واضح است این

    هستم به یک نگاه تو شایق، مشخص است

    من آرزوی وصل تو را می‌ برم به خاک

    من نیستم به وصل تو لایق، مشخص است

    فنجان   چای  و  دفترِ اشعار و لفظ  یار

    دل را در این میانه علایق مشخص است!

    شد  دیده  خیس  درغم  دوریِ  تو ببین

    درحلقه‌های برکه حقایق  مشخص است

    روشن بوَد که هجرِ تو بر من چه می‌ کند

    طوفان هرآنچه کرد به قایق، مشخص است!

    حکمت هروی

    14 اپریل 2024 میلادی

    ملبورن – استرالیا

  • حرفِ دل

    تاریخ نشر: سه شنبه 28 حمل ( فروردین) 1403 خورشیدی – 16 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    حرف دل

    ای گل  زیبای  باغ دل  ، تو امشب   ناز کن
    روی برگ و شاخه ی دل لحظ ی  پرواز کن
    چو قناری  در  قفس  افتاده ام بی  بال  و پر
    با  کلید  مهر خود  قفل  قفس   را  باز   کن
    بال  و پر زن روی شاخ و برگ  و گلزار تنم
    فضل  رویای  دلم  را  سر  زن  و آغاز  کن
    واژه واژه   از محبت  ،  مهربانی   قصه کن
    با غزل  دستی  به دل زن  نغمه ی را  ساز کن
    آمدی جانا  به   قربانت  ،  قدم   بر  دل   زدی
    آخر ای سلطان  قلبم  ، حرف  دل   ابراز کن

       عالیه میوند

    22 می 2021

     فرانکفورت

  • عروسِ بهار

    تاریخ نشر: سه شنبه 28 حمل ( فروردین) 1403 خورشیدی – 16 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    عروسِ بهار

    تنها خیال تو

    تمام جهانم را

    شگوفه باران میکند

    و در من هزاران

    نیلوفر سپید میرویاند

    و من میشوم عروس بهار .

    میترا وصال

    12 اپریل 2024

    لندن

  • ابتکارِ خلاقانه

    تاریخ نشر: سه شنبه 28 حمل ( فروردین) 1403 خورشیدی – 16 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    ابتکار خلاقانه

    « طنز »

    صنف یازدهم بودم و در یکی از لیسه ها درس میخواندم که به این فکر شدم که باید ابتکار کنم و زود تر از درس و سبق فارغ شوم همان بود که در یکی از پوهنتون های شخصی نیز خود را شامل نمودم. تنها مشکلی که در برابرم سبز شد این بود که اداره پوهنتون سند فراغت صنف دوازدهم را از من طلب کرد. بلاخره طرحی به ذهنم رسید و فوتو کاپی سند فراغت برادر خود را به اسم و عکس خودم به اداره پوهنتون تقدیم کردم. مدیر اداری پوهنتون آدم با تجربه یی معلوم میشد چند بار به سند دید و به طرف من نگریست مثل اینکه مشکوک شده بود. وقتی به طرف من نگاه میکرد دلم میلرزید که یکبار نگوید این سند جعلی است. هرچه دعا یاد داشتم خواندم حتی دعای باطل سهرو جادو را هم چند بار خواندم که الحمد الله اخرین جمله ام کارامد شد و همینکه گفتم “اگر اسناد را اعتبار نمیدهید جای دیکر بروم” به مجرد شنیدن این جمله کوتاه منظوری ام صادر شد و شامل یکی از دانشکده های پوهنتون شدم.

    مصروفیتم کمی افزایش یافت و من مجبور بودم هم مکتب بروم و هم به پوهنتون حاضری بدهم. اما این مشکل را یکی از دوستانم تقلیل داد. در مکتب معلم صاحب هر روز حاضری میگرفت و ما شاگردان به جواب معلم صاحب باید میگفتیم ” حاضر صاحب” هرچند دوستانم به عوض من حاضری میدادند و مرا حاضر، قلم داد میکردند با انهم مجبور بودم هفته دو سه روز به صنف حاضر باشم.

    حالا هم  شامل مکتب بودم و هم همزمان محصل پوهنتون نیز بودم. فدای دوستان خوب که اگر به عوض من حاضری نمی دادند حتما محروم امتحان شمرده می شدم. دو سال را با موفقیت سپری کردم و شامل صنف سوم در فاکولته بودم که فکر گرفتن ماستری به اندیشهام آمد و از طریق انترنت پوهنتون های غیر حضوری را جستجو کردم چون من وقت نداشتم همزمان به فاکولته هم بروم. خوشبختانه یک پوهنتون آنلاین را یافتم که می توانستم از راه دور درس بخوانم.

    درخواست خود را از طریق ایمل به پوهنتون مورد نظر ارسال داشتم و به زودی با من تماس گرفتند و خواهان کاپی اسناد دوره مکتب,شدند. اسناد فراغت برادرم راکه یک سال قبل فارغ شده بود به اسم خود ساختم و کاپی انها را از طریق انترنت به پوهنتون مورد نظر ارسال کردم. خوشبختانه با من سخت گیری نکردند و در مقال شماره حساب بانکی خود را فرستادند که پس از تحویلی فیس شمول، رسما شامل پوهنتون شده بودم .

    هر سمستر مبلغ مورد نظر را به حساب پوهنتون فرستادم و وقتی به صنف دوازدهم درس میخواندم همزمان به صنف دوم پوهنتون نیز رسیده بودم.

    از مکتب فارغ التحصیل شدم وهمین زمان بود که صنف سوم فاکولته را نیز تعقیب میکردم. به فکرم امد که همزمان ماستری را نیز پیش ببرم. از طریق انترنت جستجو کردم و بلاخره یک دانشگاه را خارج از کشور پیدا کردم که می توانستم بدون حضور فیزیکی درس بخوانم. کاپی اسناد دوستم را به اسم خود ساختم و به خارج کشور فرستادم و شامل دانشگاه شدم تا از طریق انترنت درس بخوانم. چند سال طول کشید تا درس ماستری خلاص شد. خدا خیر دهد دوستم را که زبان خارجی بلد بود و تمام کار های خانگی را برایم کار کرد و من به خارج فرستادم.

    همزمان با ماستری کار دکترا را نیز سر براه کردم و در کشور دیگری از راه دور به گرفتن دکترا نیز اقدام کردم. شکر که امکان درس از راه دور مهیا شد و دکترا را نیز از راه دور بدست اوردم.

    سند دکترا توانست مرا کمک کند تا به پست وزارت معرفی شوم، فقط یک موضوع کمی مرا به تشویش ساخته است و ان اینکه سند دکترای من در ستاره شناسی است ولی مرا به وزارت شهرسازی وزیر ساخته اند مگر الحمد لله که هر وزیر چندین مشاور دارد مشاورین کار ها را پیش میبرند که جرئت مرا اضافه و اضافه تر کرده است که انشاالله موفق خواهم بود.

     

  • بشکن مرا بها بخش

    تاریخ نشر: سه شنبه 28 حمل ( فروردین) 1403 خورشیدی – 16 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    بشکن مرا بها بخش

    جامانده از نبردم ، بشکن  مرا  بها بخش

    دربینِ جمع، فردم ، بشکن مرا  بها بخش

    داروی عشق درداست، باید کشید  برجان

    شدت بده به  دردم ، بشکن مرا بها  بخش

    تازنده ی توگردم، سوزان به عشقت، آنگه

    در آب  ریز گردم ، بشکن مرا  بها بخش

    بر نازِ  چشمِ  مستت  من  را   نیاز  باشد

    اِشگرفِ این شِگردم، بشکن مرا بها بخش

    خواهی  بده  ثوابم ،  خواهی  بکن عذابم

    بانقدِ خویش هردم،  بشکن مرا بها  بخش

    نزدیکترزچشمم هستی به من تو ، ازخود

    ترسم نمایی طردم ، بشکن مرا بها  بخش

    ازخود رها شوم تا ، آتش بزن  که  خیزد

    دود ازدلِ  سپندم ، بشکن مرا  بها  بخش

    اُسلوبِ عاشقی است، گر می زنی زمینم

    یا می کنی بلندم ،  بشکن مرا بها   بخش

    بستی به پای  قلبم  زنجیرِ زلفِ  خود را

    تا نگسلیده  بندم ،  بشکن  مرا بها  بخش

    سوزی به سازِشعرم آید  در آن زمان که

    پُرنغمۀِ تو گردم ،  بشکن  مرا  بها بخش

    علی احمد زرگرپور

    25 جنوری 1403 خورشیدی