۲۴ ساعت

آرشیو 'نفد بر کتاب ، مقالات ، دیدگاهها ، فلم ، داستان ، شعر و …'

13 ژانویه
۱ دیدگاه

نقدی پیرامون رد فلسفه ستیزی مولانا جلال الدین محمد بلخی ( قسمت سوم )

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۲۴  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۱۳  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن – استرالیا

نقدی پیرامون رد فلسفه ستیزی مولانا

جلال الدین محمد بلخی

 

نویسنده: نعیم سلیمی

قسمت سوم

 

 

ریشه شناسی و پدیدار شناسی جدال

مولانا با فلسفی ها و حکیمک های دورانش

یکی از بزرگترین دستاویزها برای مخالفان مولانا پیرامون استدلال؛ اتکا بربخش ۱۰۵ مثنوی معنوی از دفتر اول پیرامون نالیدن ستون حنانه می باشد که در قسمتی از آن می خوانیم :

پای     استدلالیان     چوبین   بود

پای چوبین سخت بی تمکین بود

غیر  آن  قطب    زمان    دیده  ور

کز  ثباتش کوه   گردد   خیره سر

پای   نابینا ،  عصا  باشد  ، عصا

تا  نیفتد   او   سرنگون   بر حصا

این عصا چه بود قیاسات و دلیل

آن عصا که دادشان  بینا    جلیل

چون عصا شد آلت و جنگ و نفیر

آن عصا را خُرد بشکن ای ضریر

او عصاتان داد ، تا پیش  آمدیت

آن عصا از خشم هم بر وی زدیت

حلقۀ ی کوران به چه کار اندرید

دیدبان   را     در    میانه   آورید

دامن او  گیر   کو   دادت   عصا

در نگر   کادم   چه  دید از عصا

 

در باب تفسیر این ابیات محمد امین مروتی در کانال «من فکر می کنم ؛ فرهنگ و اندیشه»؛ طی مقاله ای زیر عنوان «اعتبار استدلال نزد مولوی » چنین آورده است:

«… درواقع قرن هاست این ابیات به مثابه ی چماقی بر سر عقلانیت و تفکر استدلالی کوبیده شده است. طرح ناقص بیت اول بی توجه به ابیات بعدی مانع از آن شده که بدانیم مولوی در این ابیات واقعا چه خواسته که بگوید.حال آنکه او استدلال را به عصا یا چوبی تشبیه می کند که قابل اعتماد و تمکین نیست . ولی همین عصا را رب جلیل به انسان داده تا بر زمین نیافتد. انسان جماعت کور است و محتاج عصاست تا برحصا(سنگریزه های زمین) نیافتد . اما انسان ازین وسیله مفید، آلت جنگ و تنازع و دعوا ساخته است. انسان ها به جای اینکه با این عصا راه روند آن بر سر یکدیگر خرد می کنند. پس اولاً استدلال وسیله و آلت خوبی است و چنان که وسیله دعوا نشود می تواند چند گاهی انسان را به جلو ببرد و حد اقل نگذارد زمین گیر گردد. ثانیاً خیلی هم به این وسیله چوبی و این عصا عاریتی و شکستنی اعتماد نکنید و دست در دامن آن کس زنید که به شما این عصا را داده است. [ به همین ترتیب ] عشق مانند خورشید است و عقل مانند شمع ، شمع البته در تاریکی به کار می آید و باید از آن نهایت بهره را برد. ولی وقتی سحر می شود بیکار و معزول می شود:

 

عشق [نُقل] آمد عقل او آواره[ بیچاره] شد

[صبح آمد]  سحر شد  شمع  او بیچاره شد

 

نقد مولوی نسبت به استدلال دو وجه دارد؛ اولین این که استدلال ها به “دلیل تراشی” و به نوعی وسیله تفرقه و تنازع و عصی( یعنی سرکشی) تبدیل شده و به کمی و کاستی هان آن توجه نشده است وگر نه همین پای بی تمکین در جای خود می تواند مفید هم باشد…»

آنچه را که در یادداشت های محمد امین مروتی  مرور نمودیم ؛ بیانی ست ازیک  بینش عرفانی مولانا پیرامون استدلال که شاید کسی به آن موافقت نداشته باشد؛ ولی به هیچوجه چنین شخصی نمی تواند ادعا کند که مولانا با استدلال ستیزه دارد.

در قسمت دوم این جزوه یاد آوری گردید که این صرفا مولانا نبوده و نیست که با در نظر داشت ریزرو های اندیشه ای فلاسفه را با بکار بردن کنایه هایی مورد انتقاد قرار داده باشد؛ بلکه حتی فلاسفه مادی گرا نیز بوده اند که در باره دیدگاه های دیگران رد و بد وگفته اند. به گونه مثال کارل مارکس متفکر و دانشمند قرن نزدهمی آلمانی که خود نیز در جای جایی از آثارش به فلسفه پرداخته؛ هگلی های جوان را مذمت و سرزنش می نماید و آنها را «گوسفندان» خطاب نموده و روش آنها را «جنایتکارانه» می داند.ولی این سرزنش های مارکس  بدان معنی نیست که او با موضوعات مطروح در فلسفه سرو کار نداشته وگویا با آنها ستیزه دارد. و این هم اقتباسی از پیشگفتار ایدیولوژی آلمانی درینمورد:

«…این تخیلات بی تزویرو کودکانه، هسته فلسفه هگلی های جوان امروزین می باشد که تنها توسط مردم آلمان با وحشت و ترس پذیرفته شده [بلکه] قهرمانان فلسفه ما[ هگلی های جوان] با آگاهی موقرانه ای ، خطر جهان برانداز و بی رحمی جنایتکارانه آن را اعلام کرده اند.

هدف جلد اول این کتاب ؛ اولاً نقاب برداری از گوسفندان [ فیلسوفان هگیست جوان- تاکید از نگارنده] است که خود و دیگران آنها را گرگ پنداشته،  ثانیاً نشان داده خواهد شد که بع بع  گوسفندان مزبور تقلید برداشت های طبقه متوسط آلمان به شکل فلسفی آن می باشد. و لاف این مفسران فلسفه فقط بیچارگی شرایط واقعی آلمان را بازتاب می دهد. هدف این کتاب تمسخر و بی اعتبار سازی تلاش های فلسفی با سایه های واقعیت است که برای ملت رویا زده و گیج آلمان جذبه پیدا کرده است…»( پیشگفتار ایدیولوژی آلمانی، اثر مشترک مارکس و انگلس، برگرداننده، تیرداد نیکی ، مصحح  عزیزاله علی زاده ، موسسه نشرانی مارکس و انگلس، مسکو، انتشارات فردوسی ، ۱۹۳۲ میلادی برابر با ۱۳۹۵ .ش).

به تصور نگارنده این جزوه می شود احساس دو گانه مولانا را با فلسفه و از آنجمله استدلال های فلسفی با دیدگاه های افلاطون؛ فیلسوف بزرگ و شاعرآتنی در عصر کلاسیک یونان (۴۲۷ قبل از میلاد)  ، شیخ فریدالدین عطارنیشابوری؛ شاعر و عارف نامدار زبان فارسی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم هجری در مورد شعر و شاعری مقایسه نمود.

«افلاطون یک فیلسوف شاعر است و آثار وی قبل از آنکه خردمندانه باشد ، شاعرانه است. اما در اندیشه او شعر تنها وسیله ای برای بیان زیبایی حقیقت است. افلاطون ازین جنون الهی ( شعر )  بهره می برد تا حالات ، صحنه ها و شخصیتها را در مکالمات خود به زیباترین صورت بیافریند و تجسم بخشد.

افلاطون درابتدا ، خود را به مطالعه نقاشی و گفتن شعر، نخست شعر ثنائی و سپس شعر غنایی و نوشتن تراژدی مشغول می داشته است . ولی زمانیکه با سقراط آشنا شد سیاهه های شعری خود را از بین برد و شعر و احساس عاطفه را به نفع خرد و فلسفه کنار گذاشت . با این وجود، تلفیق شعر و فلسفه در آثار افلاطون به ویژه در رساله های “مهمانی” و ” یون ” به روشن ترین و زیبا ترین وجه متجلی است. زیرا حقیقت فلسفی بدون حقیقت شعری و هنری چیزی جز جملات خشک و بی روح منطقی نیست، و در مقابل شعر و یا هنری که از ژرفای اندیشه و فلسفه خالی باشد چیزی جز الفاظ و تشبیهات زیبا ولی سطحی و تو[میان] خالی نیست…»(هنر از دیدگاه افلاطون؛نویسنده: علی مرادی مراغه ای ؛ مجله هنر دینی ، شماره ۲ ، ۲۵/۵/ ۱۳۸۸).

شیخ عطار احساسش را در مورد شعر و شاعری چنین اظهار می دارد:

 

شاعرم    مشمر   که من  راضی نیم

مرد    حالم     شاعر     ماضی    نیم

عیب این شعرست و این اشعار نیست

شعر را در چشم کس  مقدار نیست

تو   مخوان  شعرش   اگر    خوانندۀ

ره     بمعنی      بر     اگر       دانندۀ

شعر گفتن چون ز راه  وزن  خاست

وز  ردیف  و   قافیه   افتاد    راست

گر   بود   اندک    تفاوت      نقل   را

کژ   نیاید   مرد   صاحب   عقل    را

چون گهرداریست شعر من چو تیغ

یک دمی تحسین مدار از من دریغ

زیرکی    باید   که   تحسینم   کند

از   بسی   احسنت    تمکینم کند

لیک  اگر  ابله   کند  تحسین   مرا

آن    ندارد     مینباید     این    مرا

 

به تصور این نگارنده ؛ مولانا  پیرامون شعر و شاعری احساس  جالب و ساختار شکنانه ای دارد که همین مورد را می شود در مورد دیدگاه وی پیرامون فلسفه نیزمصداق دانست. او در بسا موارد خود را در قالب  صنعت بدیع و بیان دلتنگ و پریشان  دانسته ؛ می خواهد از آن رهایی یابد . یک قسمتی از غزلیات وی را از دیوان شمس (دیوان کبیر) در مورد آنچه گفته آمد به خوانش میگریم:

 

رستم ازین   نفس و   هوا زنده   بلا مرده بلا

زنده و مرده وطنم نیست به جز  فضل  خدا

رستم ازین بیت و غزل ای شه و سلطان ازل

مفتعلون   مفتعلون   مفتعلون   کشت  مرا

قافیه  و   مغلطه را   گو   همه  سیلاب ببر

پوست  بود پوست بود درخور   مغز  شعرا

ای خمشی  مغز منی  پردۀ  آن   نغز  منی

کم  تر فضل   خمشی کش نبود خوف و رجا

 

ویا در جای دیگری از دفتر اول در بخش ۹۰ ، حکایت مرگ طوطی در قفس و نوحه خواجه بای وی جنین می خوانیم:

 

قافیه   اندیشم    و    دلدار   من

گویدم   مندیش  جز    دیدار  من

خوش نشین ای قافیه اندیش من

قافیۀ  دولت   توی  در پیش من

حرف چه بُوَد تا تو اندیشی از آن؟

حرف چه بُوَد؟ خار دیوار   رَزان

«حرف» و «صوت» و «گفت» را برهم زنم

تا که بی ابن هر سه  با  تو  دم زنم

آن دمی کز آدمش کردم نهان

با تو گویم ای تو اسرار جهان

الی اخر…

چشم انداز پایانی که می خواهم روی آن تاکید نمایم این است که فلسفه مولانا متأثراز عرفان و تصوف است که شاید مادی گرایان  برای پذیرش آن به اشکالاتی مواجه باشند. اما به هرحال چنین اشکالی ازجانب  گرایشات متعدد و متنوع مادی گرا نمیتواند هیچگونه دلیل و برهانی را برای فلسفه ستیزی مولانا ارائه نماید.

باری کارل مارکس در اختتامیه مقدمه تصحیح اثری  زیر نام «سرمایه» از بی حرمتی یوگین دورین Eugen Duhrin فیلسوف و اقتصاد دان سیاسی آلمانی و دیگران در حق باروخ اسپینوزا فیلسوف قرن هفدهم هالندی و یک تن از زمینه سازان عصر روشنگری در قرن هجدهم که وی را «سگ مرده» می پنداشتند یاد آور شد و با حرمت و قدردانی تمام نقادانه در باره وی [هگل] چنین نوشت:

«…بدینوسیله با صراحت اعتراف می نمایم که من خود را شاگرد این متفکر بزرگ {هگل} میدانم و حتی اینجا و آنجا در چپتری در مورد “تئوری ارزش ” از سیباق بیان مخصوص به وی استفاده نموده ام. بغرنجی و پیچیدگی ای را که دیالکتیک از دستان هگل اذیت می شود به  هیچوجه مانع از آن شده نمی تواند که او را اولین فردی بدانیم که شکل عمومی بکار برد همه جانبه آنرا {دیالکتیک} ارائه نمود. اگر شما ارزومدید تا هسته ی عقلانیت در داخل پوسته عرفانی {آن} دریافت گردد[در آنصورت] با او{هگل } که این دیالکتیک بالای فرق سر ایستاده باید دوباره به سمت درست آن قرار داده شود.»

 

برای حسن ختام این جزوه لازم به یاد آوری می دانم که شاید گرایشات متنوع مادی گرا که از آن در بالا یاد آوری گردید و دیگران با در نظرداشت حفظ حق ریزرو اندیشه ای؛ استدلال مشابهی را  در مورد مولانا ارائه نمایند؛ اما باید چنین استدلالی به گونه نقادانه، بر مبنای احترام به شخصیت والای مولانا جلال الدین محمد بلخی که مشحون از دانش فلسفه، مالامال از استدلال های فلسفی و دیدگاه های عرفانی ساختار شکنانه فرا فلسفی که درین جزوه به آن ها اشاره شد، استوار باشد.

 

پایان

 

دیدگاه بگذارید

 

09 ژانویه
۱ دیدگاه

نقدی پیرامون رد فلسفه ستیزی مولانا جلال الدین محمد بلخی (قسمت دوم)

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۰  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۹  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن – استرالیا

نقدی پیرامون رد فلسفه ستیزی مولانا

جلال الدین محمد بلخی

 

نویسنده: نعیم سلیمی

قسمت دوم

 

ریشه شناسی و پدیدار شناسی جدال مولانا با

فلسفی ها و حکیمک های دورانش

در قسمت اول این جزوه با جزئیات و تفصیل بیشتری درمورد  حُب مولانا به فلسفه ، ارادت و اخلاص خاص  وی به فیلسوفان برجسته یونانی چون افلاطون و بالوسیله افلاطون با هیراکلیتوس بنیانگذار دیالکتیک در فلسفه ، جالینوس حکیم و فیلسوف دیگر یونانی؛ مستند بر متون خود نوشته های مولانا و دیگران؛ سخن به میان آوردیم. و در ضمن این را هم بازگونمودیم که چگونه دانشمندان ، اندیشمندان و متفکران از یکدیگر تأثیرپذیر بوده و بالنوبه خود چگونه بالای دیگران آثر می گذارند.

درین قسمت ؛ جهت بررسی و ارزیابی منصفانه پیرامون ریشه شناسی  به اصطلاح جدال مولانا با فلسفه روی این مسأله تاکید می نمایم که دانشمندان و مولدین افکارو اندیشه های فسلفی و غیره …در پهلوی تأثیر پذیری از دیگران ؛ الزاماً مجبور نبوده و نیستند که با همه استدلال های پارادوکسیکال هر فیلسوف و یا دانشمندی توافق داشته باشند. به عبارت دیگر مولدین کارزار فکری و علمی حق دارند تا ریزرو های محتاطانه خود را صرفنظر ازصحت و سقم دیدگاهی ؛ پیرامون دیگران ارائه نمایند.

با این مقدمه توضیحی ؛ میخواهم یاد آور شوم که مولانا و هیچ اندیشمند دیگری ازآنچه گفته آمدیم مستثنی نبوده و نمی باشد . بناً با نظرداشت همین اصل ریزرو فکری جهت رد جدال مولانا با فلسفه ؛ این موضوع را از چشم انداز های متعددی  مورد بررسی قرارمی دهیم.

بلی! با درنظرداشت اصل ریزرو فکری که در بالا از آن سخن گفتیم ؛ هیچ تردیدی نیست که مولانا بعضاً ایراد و تعریضی را به دیگر فیلسوفان  به میان آورده است ؛ ولی نباید فراموش نمود که چنین تعریض ها و کنایه گویی ها از جانب مولانا نمی تواند متوجه موضوعات مطروح دراین شاخه ی از معرفت بشری [ فلسفه ] بوده باشد. برای اینکه در بسیاری از مواضع مثنوی؛ مولانا  به مسائل و موضوعات فلسفی  پرداخته است . به عبارت دیگری « مثنوی هیچ جا از بینش فلسفی خالی نیست و کمتر مسئله ای از امهات مباحث اهل فلسفه هست که مولانا [ آن ] را در مثنوی مطرح نکرده باشد و جوابی برهانی یا تمثیلی بدان نداده باشد.»( سرّنی ، انتشارات علمی، ص ۴۶۰ ، دکترعبدالحسین زرین کوب ).

برای مثال در دفتر دوم مثنوی ، بخش ۳۶ ، در مورد سرزنش موسی (ع) از بهرشبان (چوپان) درباب  مقوله های فسلفی « جوهر» و « عرض » مولانا چنین اسندلالی را ارائه می دارد:

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                

ما   زبان    را   ننگریم   و   قال  را

ما روان   را    بنگریم   و   حال  را

ناظر    قلبیم   اگر    خاشِع    بوَد

گرچه  گفتِ لَفظ ، نا   خاضِع  رُوَد

زانک دل جَوهر بوَد، گفتن عَرَض

پس طُفَیل آمد عَرَض ، جَوهر غَرَض

 

در تفسیر این بیتی از مثنوی آمده است که اگر قلب آدمی خاشع[فروتن] باشد، ما به قلب می نگریم.هر چند یکه ظاهر گفتارکسی، نرم و فروتن نباشد.

و یا در جای دیگری  بازهم از دفتردوم درباره بحث فلسفی و عرفانی جوهروعرض چنین می خوانیم :

 

جوهری  داری    ز انسان  یا  خری

این عرض ها که فنا شد چون بری

این عرض  های   نماز   و   روزه را

چونک    لایبقی    زمانین    انتفی

نَقل   نتوان   کرد   مر  اعراض   را

لیک   از   جوهر  برند    امراض  را

تا مبدل گشت  جوهر  زین  عرض

چون زپرهیزی که زایل شد مرض

 

خب! حالا ببینیم که مفاهیم و مقولات فلسفی جوهر و عرض از چه تعریفی برخورداراند  و چرا مولوی «عَرَض» را « لایبقی زمانین انتفی » می دادند:

« جوهر در دانش فلسفه ، به معنی ذات [ماهیت] است و در برخی از متون ، با عنوان جوهره وجود، یاد شده است. جوهر جنس موجودی است که در بودن خود نیاز به هستی موجود دیگری ندارد. مانند مقوله جسم. در مقابل آن عَرَض جنس موجودی است که در بودن خود نیازمند بودن موجود دیگری است  مانند مقوله رنگ.» ( شهابی محمود ، رهبر خرد ، قم ، انتشارات عصمت ، چاپ دوم ۱۳۸۲ ص ۵۷ ).

حسب یافته های دانشنامه ویکی پیدیا« فلاسفه قدیم اقسام جوهر را ۵ گونه : عقل، نفس، جسم ، هیولا، (ماده) و صورت می دانند. ارسطو این موارد را در کتاب خود بنام “ارغنون” آورده است.»

«در فلسفه غرب و فلسفه اسلامی، جوهر به عنوان موجودی یاد می شود که قائم به [ذات] خود است ؛ برخلاف عرض که به موجود دیگری (جوهر) نیازمند است. تفاوت مفهوم جوهر در فلسفه غرب و فلسفه اسلامی آن است که در غرب جوهر و عرض از مقولات وجودند و در فلسفه اسلامی از مقولات ماهیت .»( ملکیان، مصطفی ، تاریخ فلسفه غرب ، پژوهشکده حوزه و دانشگاه ).

برای ردیابی موضوع؛ برمی گردیم به عبارت  مولوی که عَرَض را لایبقی زمانین {کثرت زمان }انتفی{ نفی در نفی }  می داند. زیرا درک این نکته بسیار مهم بوده و الهام مولانا از دیدگاه دیالکتیکی هیراکلیتوسی را که در قسمت آول این جزوه به آن پرداخته شد بازگو می نماید:« هیچ کس نمی تواند در یک رودخانه [دوبار] گام نهد.»

بنابر یافته های سایت نشراتی اسلام کوِئست  www.islsmquest.netدر قاعده [ فقهی ] «العرض لا یبقی زمانین ؛عَرَض در دو زمان [جداگانه] به یک حالت باقی نمی ماند ، بلکه همواره متجدد است وهر آن در حال تغییر است.

این قاعده را نخستین بار متکمان اشعری به بحث گذاشته و برای اثبات آن برهان اقامه کرده اند. قدمای معتزله درین موضوع از اشاعره پیروی نمودند. البته فلاسفه مفاد این قاعده را جز در باب زمان ها و صدا ها نپیرفته، و از همین رو در بسیاری موارد از آن به عنوان یک قاعده معروف کلامی – نه قاعده فلسفی نام برده اند.»

 

و اما در مورد تعریض و ایراد مولانا به

فلسفی ها و حکیمک های  دورانش

 

بلی! این درست است که مولانا با  در نظرداشت ریزروهای اندیشه ای خود؛ فلاسفه را با بکار بردن کنایه هایی موردانتقاد قرارداده؛ ولی در عین حال او دلایل و استدلال خود رادرین  زمینه دارد که شاید مورد تائید مخالفان آن قرار نگیرد. و این صرفا مولانا نبوده و نیست که در تاریخ فلسفه چنین برخوردی را در برابر دیگرهمتا های خودی اتخاذ نموده باشد؛ بلکه  حتی فلاسفه مادی گرا نیز بوده اند که در باره دیدگاه های دیگران رد و بد گفته اند.

به گونه مثال مولانا در دفتر چهارم مثنوی معنوی بالای علومی مانند هندسه ، نجوم و یا طب و فلسفه ایرادی را وارد می نماید:

 

خرده کاری های   علم هندسه

یا نجوم و علم  طب  و  فلسفه

که تعلق با  همین  دنیاستش

ره به هفتم  آسمان  نیستش

این همه علم بنای آخور است

که عما د بود  گاو  و  اشترش

 

صرفنظر از صحت و سقم مساله در تفسیر ابیات بالا ، برخی از مفسرین مثنوی چنین آورده انه که این همه علم و فنی که یاد آور شدیم ؛ علم و فنی است که آخور آدمی را می سازد و آباد می کند. و بقای گاو و شتر بدان بستگی دارد. عماد = ستون ، تکیه گاه [ که فقط دنیای آدمی را می سازد. زندگی مردم گاو و شتر صفت { نه تمامی انسان ها} بدان وابسته است.]

 

و یا در جای دیگری از دفتر پنجم مثنوی معنوی ، مولانا انسان های فلسفی نما را که در عوض دلیل و برهان ، به مدلول می پردازند؛ صفی خطاب می نماید:

 

می فزاید  در    وسایط   فلسفی

از    دلایل   باز برعکسش  صفی

این   گریزد  از  دلیل  و از   حجاب

از پی مدلول سر  برده  به  جیب

گر د  خان او  ر ا دلیل  آتشست

بی دخان ما را در آن آتش خوشست

 

دانشنامه ویکی فقه منظور از «دخان» را ماده گازی شکل و شبیه دود می داند که در پایان جهان در آستانه قیامت صفحه آسمان را می پوشاند .

و یا در جای دیگری از مثنوی معنوی دریک دیالوگی در باب ستاره شناسی می خوانیم که :

 

چون  حکیمک   اعتقادی   کرده است

کآسمان بیضه زمین چون زرده است

گفت سایل چون  بماند  این  خاکدان

در   میان    این      محیط      آسمان

همچو    قندیلی    معلق   د   ر هوا

نه   با  سفل   می  رود  نه   بر علا

الی آخر…

 

جالب اینجاست که واژه نامه ی آبادیس در باب معنی و تفسیر ابیات فوق دیدگاه جالبی را ارائه می دارد که واقعاً دلچسب و خواندنی ست: « … او[مولانا] درین بخش کلودیوس بطلیموس را (حکیمک) می خواند. زیرا بطلیموس ستاره شناس و ریاضی دان یونانی، در مورد زمین و آسمان و اجرام دیگر نظریه ای عنوان کرد به این مضمون که:

زمین ساکن است و تمام اجرام آسمانی، به دور آن که درمرکز جهان بی حرکت ایستاده، در چرخش اند.

دیدگاه بطلیموس بیش از ۱۳۰۰ سال (۱۳۰۰ سال ؟!!، { که} واقعاً خیلی زیاده) مورد قبول بود و پیروان او برای اثبات این نظریه باهم جرو بحث می کردند و برای اثبات آن دست به دامن فرضیه های غلط دیگری می شدند، چنانکه دسته ای از آنها برای اثبات گفته خود، به بت بتخانه ی سومنات متوسل شدند!!(پیرایه یغمایی ۱/۲/۱۴۰۳، واژه نامه ی آبادیس).

 

بار دیگر مولوی بحث را به دایره فقه ، صرف و نحو می کشاند و در حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان در دفتر اول مثنوی چنین استدلالی را مطرح می سازد که حیف است اگر تمامی ابیات این بخش کلاً نقل نگردد:

 

آن یکی نحوی به کشتی در نشست

رو به کشتیبان نهاد  آن  خود پرست

گفت هیچ   از نحو   خواندی گفت لا

گفت    نیم   عمر   تو   شد    در  فنا

دل شکسته گشت   کشتیبان  زتاب

لیک آن دم کرد   خامُش    از   جواب

باد کشتی    را  به    گردابی   فکند

گفت  کشتیبان   بدان     نحوی بلند

هیچ    دانی     آشنا    کردن    بگو

گفت نی ای خوش جواب خوب رو

گفت کل عمرت ای نحوی  فناست

زانک کشتی غرق این گردابهاست

محو می باید نه  نحو   اینجا   بدان

گر تو محوی بی خطر   در آب ران

آب    دریا    مرده    را بر  سر  نهد

و  ربود    زنده   ز  دریا    که   رهد

چون بمردی    تو ز  اوصاف   بشر

بحرِ    اسرارت   نهد   بر فرق سر

ای که خلقان را تو خرمی خوانده ای

این زمان چون خر برین یخ مانده ای

گر   تو   علامه   زمانی در   جهان

نک فنای این جهان بین وین زمان

مرد نحوی را از   آن  در   دوختیم

تا شما   را  نحوِ   محو   آموختیم

فقهِ فقه و نَحوِ نحو و صَرفِ صرف

در کم آمد یابی   ای    یار شگرف

آن سبوی آب  ، دانشهای ماست

وان خلیفه  دجلۀ  علم   خداست

ما سبو ها پر به دجله می بریم

گر نه خر دانیم خود را ، ما خریم

باری اعرابی  بدان   معذور  بود

کو ز دجله غافل و بس دور بود

گر ز دجله     با خبر بودی چو ما

او  نبردی    آن  سبو  را   جابجا

بلکه از  دجله  چو  واقف آمدی

آن سبو را  بر سر سنگی زدی

 

مولانا مالامال از استدلال است؛ پس چگونه می شود استدلال نمود که او گویا او با استدلال سر سازگاری نداشته باشد. البته که او با لجاجت های ظاهراً فلسفی در قالب شبه استدلال [ قیاس باطل ] در سراپای آثارش، منجمله مثنوی معنوی مخالفت داشته است. بطور مثال توجه خواننده را به نمونه های مختصری ازابیات تمثیلی و دیالوگی وی در باب حکایت بقال،  طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان بقال از دفتر اول جلب می نمایم:

 

هر دو گون   زنبور   گیا  خوردند و آب

لیک شد زان نیش و زان دیگر عسل

هر دو   گون آهو  گیا   خوردند و آب

زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب

هر دو نی خوردند   از  یک  آب خور

این یکی  خالی  و   آن پر  از  شکر

کار پاکان را را قیاس  از  خود مگیر

گرچه باشد در نبشتن شیر و شیر

 

بلی! واقعاً مولانا بحث و استدلال جالب و مرد افگنی را درابیات بالا مطرح می سازد: تمامی زنبور ها دارای قیافه و شمایل مشابه به لحاظ  ریخت شناسی مورفولوژیک اند؛ ولی در میان انواع زنبور ها که مولانا واژه « گون» را معادل «نوع» در ابیات نامبرده مورد استفاده قرار می دهد؛ شیوه استدلال منطقی خود را از استدلال های قیاسی باطل جدا می سازد.

بلی! آیا تمامی زنبور ها ، عسل تولید می کنند و یا اینکه آیا تمامی آهوان که از شمایل متشابه برخوردارند؛ از نافه ی های خودی ، عطر مشک ناب ترشح می نمایند. آیا تمامی نی ها که با هم شباهت دارند؛ شکر تولید می نمایند. ویا اینکه آیا ممکن است بسیاری واژه های هم آوا را  در زبان فارسی مانند «حیاط» و «حیات» ، شیر(حیوان جنگل) و شیر(شیر خوراکی) که دارای آوای مشترک بوده و حتی بعضا با عین تلفظ و هجی نوشته می شوند؛ ولی از معانی متفاوتی برخوردارند؛ به لحاظ قیاس باطل یکی پنداشته و برای آنها اعتبار ارزشی یکسانی را قایل شد. مسلماً که جواب منفی ست. یعنی که چنین چیزی نه وجود دارد و نی هم ممکن است.

در زمان ما فیلسوف نما های قیاسی و آدم های از چنین جنسی زیاد اند که با آوردن حدس و گمان های باطل و نادرست فی نفسهِ پیرامون موضوعات مختلف در هر اجتماعی سخنوری نموده،  قضاوت ها و قیاس های  نادرستی را ارائه می نمایند.

بحث استدلال[ قیاس انتزاعی مجرد و باطل ] وتعریض مولانا را به فلسفه تا اینجا مقدمتاً باز نمودیم. درقسمت بعدی بازهم به این موضوع برگشت نموده و این مسأله را از یک چشم انداز کاملاً متفاوتی مورد جستجو قرار می دهیم .

 

پایان قسمت دوم

 

دیدگاه بگذارید!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

06 ژانویه
۱ دیدگاه

نقدی پیرامون رد فلسفه ستیزی مولانا جلال الدین محمد بلخی ( قسمت اول)

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۱۷  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۶  جنوری   ۲۰۲۵  میلادی – ملبورن – استرالیا

نقدی پیرامون رد فلسفه ستیزی مولانا

جلال الدین محمد بلخی

 

نویسنده: نعیم سلیمی

قسمت اول

مطالب زیادی درمورد اندیشه های عرفانی فلسفی وتحلیل های ژرف فلسفی مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهوربه مولوی شاعرومتفکر بزرگ قرن هفتم هجری قمری ازجانب دانشمندان و پژوهشگران سترگ ادبیات فارسی چون زرین کوب ، احسان طبری، واصف باختری و دیگران درقسمت آشنایی وی با فلسفه یونان و زبان لاتین به رشته تحریر در اورده شده اند.اما به تصوراین نگارنده بهترین مدرک اثباتیه برای این کار بدون حدس وگمانزنی های بیشتر درینمورد آثار و دلنوشته های خود مولاناست که میتواند به گونه مستقیم ما را به اصل موضوع برساندکه کمتر به آن پرداخته شده است.

بهترین نکته آغازین برای این موضوع،دفتراول مثنوی معنوی و سرآغاز آن {نی نامه} می باشد که میتواند مارا درزمینه حُب مولانا به فلسفه،موضوعات فلسفی و استدلال های فلسفی کمک نماید:

شادباش ای عشق خوش سودای ما

 ای   طبیب   جمله    علت    های   ما

ای   تو    دوای   نخوت   و  ناموس  ما

ای  تو  [ افلاطون ] و [ جالینوس ]  ما

حال برای دریافت اینکه مولانا فلسفه ستیز بوده و یا خیر؛ببینیم که افلاطون و جالینوس کی ها بودند که مولانا آنها را «نخوت » و«ناموس » و طبیب تمامی علت های خودش می پنداشت:

افلاطون با تلظ یونانی کهن platon/پلاتون(۳۴۷-۴۲۸ ق.م ) یکی ازفیلسوفان بزرگ یونان وآتن درعصرکلاسیک یونان باستان است.به تعبیر دِیَگنوس لائرتیوس نام واقعی اوآریستوکلوس بودوبه دلیل هیکل تنومندش به اولقب افلاطون رادادند(کاپلستون،تاریخ فلسفه غرب، ۱۵۶).

جالینوس( در یونانی گالینوس ، لاتین:Glaudius Glanenus)(129-200م)از پزشکان یونان باستان بود که نظریات او بیشترازهزار سال دیدگاه مسلط در طبابت اروپا بود.لازم به یاد آوری است که جالینوس از جمله مردم فرغامونو یا پرگامون با تلفظ یونانی پرگاموس، شهری ازیونان باستان بود که در شمال باختری اناتولی قرارداشت.این نام دیگر«تروا» همان شهر اسطوره های ایلیادو اودیسه ،نوشته هُمراست(الیاد و ادیسه ، سعید نفیسی ).

ناگفته نماند که جالینوس در پهلوی طبابت در فلسفه و علوم ریاضی دست بالایی داشت و درسن ۴۲ سالگی متبحر گشت: «آثار جالینوس از نخستین متون یونانی بود که ترجمه و تشریح شد،به ویژه توسط ثابت قره دربغداد.»(رنان کالین(۱۳۸۴)،تاریخ علم، کمبریج.نشرمرکز،صفحه ۳۲۶ ).

جای شک و تردید نیست که تأثیر و تأثر دانشوران از یکدیگر؛ بخصوص در دایره اندیشه و عرفان از دیر زمان رونقی داشته است.بقول ابوریحان البیرونی «کتاب ها از کتاب ها برمی آیند». به همین ترتیب باید قبول کنیم که اندیشه ها نیز بر اندیشه ها تأثیر گذارند و تعامل تاریخی آنها در مخزن علمی جهانی پیوسته سبب رشد و ارتقای دانش بشری می گردد.

حسن دالوندی یاد آور می شود که « افلاطون را اگر نتوان اولین فیلسوف جهان بر شمرد؛ می توان [ او ] را اولین فیلسوف اشراقی جهان دانست. در تاریخ تمدن بشری ، او اولین کسی است که به طریق تمثیلی، نظریه جامعی در مورد اصالت عالم غیر حسی یا عالم غیب ارائه کرده ، نظریه ای که در جای جای مثنوی مولانا ، مجال تعبیر یافته است. همانگونه که حدس می توان زد، بین اندیشه های مولوی و این حکیم اشراقی شباهت و نزدیکی بیشتراز اختلاف و فاصله، وجود دارد .» ( مجله کیهان فرهنگی ، شماره ۲۲۲ ، حسن دالنودی ، ۱۵/۸/۱۳۸۸ ).

افلاطون در کتاب هفتم جمهوریت جهت طرح نظریات خود از تمثیل غار بهره می جوید . منظور وی از غار اشاره به زندگی این جهانی روزمرگی  انسان ها دارد. ساکنین غار نمی توانند جز سایه هایی از اشیای جهان واقعی بیرونی که در پرتو نور آتش به دیوار مقابل آنها انعکاس می یابد، چیز دیگری را ببینند.اساس حکمت افلاطونی اصیل و باقی علم بر آن تعلق نمی گیرد.بلکه محل حدس و گمانند و آنچه علم برآن تعلق می گیرد،عالم معقولات است .

«… افلاطون، عالم ظاهر یعنی محسوس و آن را که عوام درک کنند، مجاز[ی] می داند و حقیقت در نزد او ، عالم معقولات است که عبارت از مثل باشد و معتقد شده که عالم ظاهر حقیقت ندارد. اما عدم هم نیست ؛ نه بود است و نه نبود.»(سیر حکمت در اروپا ، تألیف محمد علی فروغی صفحات ۱۸ و ۱۹ ).

مثل مغاره افلاطونی در ابیات مثنوی بازتاب گسترده دارد که نمونه ای از آن را از بخش ۷۹ ، دفتر چهام مثتوی در ذیل می آورم:

نُقل    آمد      عقل    او    آواره     شد

صبح    آمد    شمع    او   بیچاره   شد

عقل چون شحنه ست چون سلطان رسید

شحنه    بیچاره     در    کنجی    خزید

عقل « سایه  حق  بود  حق  آفتاب »

سایه   را   با    آفتاب     او     چه  تاب

 تمثیل دیگری را از بخش هفدهم مثنوی معنوی «دفتر اول» به خوانش می گیریم:

مرغ   بر   بالا  و   زیر  آن    سایه  اش

می دود    بر خاک   پران   مرغ   وش

ابلهی    صیاد    آن     سایه      شود

 می دود  چندانکه  بی   مایه   شود

بی خبر کان عکس آن مرغ هواست

 بی خبر که اصل آن سایه  کجاست

تیر   اندازد   به   سوی     سایه   او

 ترکشش خالی شود از جست و جو

ترکش عمرش تهی شد  عمر رفت

 از  دویدن   در   شکار  سایه  تفت

 

بدون شرح و تفسیر بیشتر؛ ابیات فوق را می توان در تمثیل دیگری از مولانا در در بخش ۱۳۵ دفتر اول مثنوی معنوی ،چنین معنی نمود:

همچو  صیادی  که گیرد  سایه ای

 سایه کی  گردد  ورا  سرمایه ای

سایه  مرغی  گرفته  مرد  سخت

 مرغ حیران گشته برشاخ  درخت

کین مدمغ بر که می خندد  عجب

 اینت باطل  اینت  پوسیده  سبب

 

مولانا دریکی از یادداشت های  منثورش ؛مثل افلاطونی سایه را چنین آورده است:

« سخن سایه حقیقت است و فرع حقیقت. چون سایه جذب کرد حقیقت به طریق اولی سخن بهانه است. آدمی را با آدمی آن جزو مناسب جذب می کند نه سخن…»(فیه ما فیه، از گفتار مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی با تصحیحات و حواشی زنده یاد استاد بدیع الزمان فروزانفر، چاپ سوم – پاییز ۱۳۹۸، انتشارات زوار).

برای دریافت وجه تشابه دیدگاه های فلسفی افلاطونی و مولانا در مورد «عالم ظاهر»[ عالم مجازی ] غرض جلوگیری از طولانی شدن مساله ؛ فقط با آوردن این بحث فلسفی مولانا از دفتر چهارم مثنوی معنوی بسنده می نمایم:

دی یکی  می گفت   عالم  حادثست

 فانیست این چرخ و حقش وارثست

فلسفی   گفت   چون  دانی  حدوث

 حادثی    ابر     چون     داند   غیوث

ذره ای   خود    نیستی   از   انقلاب

 تو  چه     میدانی      حدوث   آفتاب

کرمکی   کاندر   حدث  باشد   دفین

 کی    بداند    آخر    و    بدو    زمین

این   به   تقلید   از   پدر بشنیده ای

 از   حماقت     اندرین     پیچیده ای

چیست   برهان  بر  حدوث  این بگو

 ورنه  خامُش کن فزون گویی مجو

 

یک نکته ی بسیار مهم و درخور توجه در مورد تأثیر گذاری افلاطون بر فیلسوفان هم عصرش و اینکه چگونه خود وی تحت تأثیر دانشمندان و فیسلوفان متقدم خودش قرار گرفته و پیوند موضوع با تمثیل های مولانا پیرامون سایه این است که « افلاطون در دوران جوانی ، در مکتب کراتولوس که از جانشینان هیراکلیتوس بود ، آموزش دیده بود، و به همین دلیل می توان اورا شاگرد غیر مستقیم هیراکلیتوس [ پایه گذار دیالکتیک وفیلسوف ایونیایی دوره پیشا سقراطی] دانست. ارسطو معتقد است تأثیری که افلاطون از فلسفه هیراکلیتوس گرفت موجب شکل  گیری نظریه مثل[افلاطونی ] گردید. هگل نیز معتقد است که در کتاب منطق اش ، از تمامی گزاره های هیراکلیتوس تأثیر گرفته است.»(دانشنامه ویکی پیدیا ، هراکلیتوس ، ۲۰ جون ۲۰۲۴ ).

حسب یافته های ویکی فقه ؛ ازهیراکلیتوس در متون اسلامی قدیم به نام های مختلف یاد گردیده است .محمد بن محمد فارابی در کتاب تحصیل السعاده، جلد اول ، صفحه ۹۶ اورا ارقلیتس نامیده و به همین ترتیب دیگران اورا بنام های ایراقلیتطس یا ایرقلیتس ، ابرقلیطس ، هیرا قلیطس و اقرا طولس نامیده اند.

به باور ویکی فقه « نقل قول هیراکلیتوس مبنی بر مبدا و منتها بودن آتش ، شکل گیری جهان و عناصر اربعه به عنوان تبدلات آتش و تخریب عالم با خاموشی آن، در منابع متفکران مسلمان نقل شده است.»

ابن سینا در کتاب« الکون الفساد» بدون اشاره به نام هیراکلیتوس درجلد دوم ؛ صفحات ۸۱و ۸۲ و صفحات ۹۵ -۹۶ ، به نقل و نقد نظریه مبدأ بودن آتش پرداخته است .

نگارنده ی این جزوه؛ باری دراقتباس از یک نویسنده ای بنام پال میسن در نشریه گاردین یاد آور شدم که ویلیام  شکسپیر نویسنده مشهور انگلیسی« بدون فهم اصطلاحات ، او اضمحلال فیودالیسم و ظهور آغازین سرمایه داری را تشریح نمود…»(نعیم سلیمی ، شکوه های شکسپیر از شوکت سرمایه داری نو پیدا، ۲۱/۸/ ۱۴۰۲ ، سایت نشراتی هود، www.howd.org ).

مقاله ی گاردین و ویلیام شکسپیر را از آن جهت یاد آور شدم که در بحث مورد نظر ما؛ با بازتاب اندیشه های فلسفی هیراکلیت در بینش فلسفی مولانا همخوانی دارد . همانگونه که ابن سینا بدون اشاره به هیراکلیتوس ، به نقد و نقل نظریه مبدا بودن آتش پرداخت ؛ به همین ترتیب  مولانا جلال الدین محمد بلخی نیز بدون ذکر نام هیراکلیت در آثارش بحث مبدا بودن آتش در بخش چهلم ، دفتر اول مثنوی مانند نمادی از« قیام عشق و عاشقی » و « علت و سبب» آورده است:

باد و   خاک  و  آب  و آتش   بنده اند

 با من و تو  مرده  با   حق   زنده اند

پیش  حق  آتش  همیشه  در  قیام

 همچو عاشق روز و شب پیچان مدام

سنگ   بر   آهن   زنی  بیرون  جهد

 هم  به  امر حق  قدم  بیرون   نهد

آهن و  سنگ  و   هوا   برهم  مزن

 کین دو می زایند همچون مرد و زن

سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک

 تو  به  بالاتر   نگر  ای   مرد    نیک

کین سبب را آن سبب  آورد   پیش

 بی سبب کی شد سبب هرگز زخویش.

هیراکلیتوس؛ طوریکه قبلاً از آن به عنوان فیلسوف ایونیایی دور پیشا سقراطی و بنیانگذار دیالکتیک نام بردیم ؛ قرن های متمادی قبل از میلاد بیان نموده بود که:« هیچکس نمی تواند در یک رودخانه دوبار گام نهد»: چرا هنگامیکه برای بار دوم از آن [رودخانه ] عبور می شود، نه دیگر آن رودخانه قبلی است و نه آن آدم قبلی .»(نعیم سلیمی ، بحث « کهنه » و« نو» در اندیشه های مولانا، ۱۱ سرطان ۱۴۰۳ ، نشریه هود www.howd.org).

مولانا این بینش عمیق فلسفی هیراکلیت را که در بالا تذکار یافت  در قالب ابیات دفتر سوم مثنوی معنوی چنین آورده است :

کاشکی    هستی    زبانی    داشتی

 تا   ز هستان   پرده   ها     برداشتی

هر چه گویی ای «دَم» هستی از آن

پرده     دیگر      برو     بستی     بدان

 آفت  ادراک  آن  حال است  و    قال

خون به خون شستن محال است و محال

بلی! واقعیت همین است؛ زمانی که شخصی و یا کسی می خواهد موضوع و مطلبی را تعریف و شرح دهد[ بقول مولا نا دَم از سخن برآورد]؛ دیگرنه همان شخص ونی هم موضوع مورد نظربه لحاظ زمانی و مکانی مانند قبل موجودیت پیدا می نماید. یعنی که دستخوش تغییر و دگرگونی قرار می گیرد.

این قسمت جزوه را درینجا به اتمام می رسانم و درقسمت بعدی که شاید بخش پایانی نوشته را در بر بگیرد؛ بحث ریشه  شناسی و پدیدار شناسی اتهام وارده مبنی برجدال مولانا با فلسفه را در یک فرصت دیگری با خوانندگان گرامی در میان می گذارم.

پایان قسمت اول

ادامه دارد  . . .

 

 

 

 

 

 

 

05 آگوست
۳دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری ( بخش سوم)

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

          (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)     

 

۳

بافت اجتماعی ، عیاری و وطندوستی

 

هرجا چهره  و یا چهره هایی در داستانها ظاهر می شوند که با سایر افراد جامعه در گفت وشنیدی اند،دیده می شود که در بسیاری موارد مکان و زنده گی مشترکی آنها را با هم پیوند داده است. همدلی و بشر دوستی فردهنــدوباور را چنان با سایر مردم روایت میکند که نشانه یی از تعصب مذهبی پدیدار نیست. چنین روایتی با واقعیت های باقت زنده گی و تماس ها زنده گی  روزانه و اجتماعی پیشینه تطابق دارد.

چرایی آن را در پیشینۀ تاریخی و زیستن صلح آمیز در کنار هم میتوان دید. به همان میزانی که جامعه سیر رشد می پیمود و تعصب های هندو ستیزانه کاهش می یافت ویا مهار شدنی بود، چنین بافتی محکمتر می شد. اما در پهلوی پیشینه گی و دیرینه گی تعصب ها در جامعه، هرگاه استفاده جویان و تاجران حکومتی دین، مانند زمان امیر حبیب الله”سراج…” سر تعظیم به تبعیض فرومی بردند، آن تساهل و فرهنگ عزیز و گرامی آسیب می دید. آسیب زایی آن را در تغییر ندیدن ذهنیت سنتی- دینی ونقش نهادها و حکومتی های محاتفظه کارمیتوان مشاهده کرد. سنتی که مانند موارد بسیار در جامعه به درازا کشید. اما تا آنجا که به زنده گی اجتماعی، به مردم و ارتباطات آنها با هندوباوران و سکهـ های کشور تعلق گرفته است، معیاری شریفانه، مخلصانه کارکرد داشته است.

معیاری که  از سوی مسلمان همسایه در پکتیا، در جلال آباد، در قندهار، در کابل، در پروان و شهرهای دیگر، در برابر هندوهای کشور معمول بوده است، صداقت و راستکاری، امانتداری، ندیدن خدعه وفریب، در یک سخن بی آزاری های آنها راحکایت میکند. چنین سلوکی احترام صادقانۀ هندوباوران وطن به عقاید دینی را نیز همواره در نظر داشته است. زیرا آنها هیچگاه بی حرمتی را علیه همسایه گان اعمال نکرده اند.

در داستان های ایشرداس عزیز، آنگاه که ریالیسم چیره می شود، چنان سلوکی چهره اش را با زیبایی داستان نگاری و روایت مورد نیاز آن نشان میدهد و بر واقعیت های بافت شریفانه و محترمانه واخلاصمند مهر تایید می نهد.

اما این بخشی از اجتماع آنگاه که در کوچه ها ظاهر شده اند و یا پای در مکتب نهاده اند، در متن تعصب دیرینه، از سوی پذیرنده گان تعصب به ویژه کودکان با تمام رفتار کودکانه و انسان آزارانه اش، با گفتن، “بخوان کلمه ات را” بد رفتاری دیده اند . این بد رفتاری و کمتر طرف سرزنش قرار گرفته، در فراورده های قلمی ایشرداس عزیز نیز جلوۀ متبارز دارد. با این ویژه گی که همه را با واکنش محبت آمیز می آورد.

در میان همان بافت و سلوک احترام آمیز با اقشار آزاد زیسته از تلقینات تعصب آلود است که روایت داستانی از یک سلوک که راکهی نام دارد، با عیاری کاکه های کابل، و نمک شناسی در کنار هم قرار گرفته، فضای شکوهمندی را در داستان “ولاله را قسم دادم” ایجاد می شود.

در این داستان، راوی از زبان قهرمان اصلی، عمه تلسی خاطره هایی را می آورد. داستان با انتظار از عمه تلسی و شنیدن خاطراتش گشایش می یابد.

عمه تلسی روزگاری را به یاد می آورد که مهمان ها در منزلشان حضور یافته اند و با نبود برادرش  کاکه چونی لال درخانه، مادر، تلسی را که دختر جوانی بود می فرستد به   “هندوگذر  که برفی، بغلاوه و سمبوسه خریده بیاورد”

در مسیر راه، مزاحمی که لالا مشکی عکاس نام دارد و با صفات زشت ونفرت آمیز معرفی می شود، سرفۀ معنی دار میکند.

عمه تلسی روایت میکند که «بعد از رفتن مهمانان، فوراً چادری سر کرده، رفتم گذر سنگ تراشی تا در سماوات صفرعلی هزاره که مرکز جمع شدن کاکه های کابل بود (کاکه چونی) را از این ماجرا باخبر سازم.

در این جا راوی حکایت میکند که: «پدرم سخن عمه تُلسی را بریده و گفت:‌  
«خواهر جان تا جاییکه من خبردارم خودت خدا بیامرزد (صفرهزاره) را “راکهی”* بسته میکردی»
عمه تُلسی با سرفرازی پاسخ داد: بلی هان. او با ما آب و نمک خورده بود، او و کاکه چونی یکدیگر را از سال ها برادر خوانده بودند. مرد میدان بود از کاکه های مشهور کابل بود، در خیر و خیرات دست باز داشت از بهترین های روزگارش بود.»(  داستان و لاله را قسم دادم)

در آخرین داستان، که  عنوان”دوهفته زمانگیر نیست؟” را دارد، داکترآکاس میخواهد خاکستر مادرش را از آلمان به هند ببرد و به دریای گنگا بسپارد. اما همسرس پیهم یاد آوری میکند که  چون عروسی دختر حاجی آغا در کابل است، داکتر آکاس در محفل خوشی آنها نیز حضور بیابد. داکتر آکاس با یادآوری محبت های حاجی آغا و خانواده اش، در حالیکه خاکستر مادر را با امید رفتن به هند  همراه دارد، می پذیرد که آب ونمک را فراموش نکند. اما پایان داستان را رویداد انتحاری- انفجاری چنان رقم میزند که داکتر قربانی آن شده و انتقال خاکستر را حاجی آغا عهده دار می شود. تصویری که از آن لحظات در داستان ارائه شده است، شگفتی و تحسین بسیار را برای ایشرداس عزیز همراه می آورد. پایان داستان این صحنه را دارد:

«درین اثنا، آکاش، چشم هایش را باز نموده، اشاره‌ی بر حاجی‌آغا کرد و با زحمت زیاد سخنی به زبان آورد. حاجی با دقت ‌شنید و برای او تکرار کرد: «میگی خاکستر مادرت در بکس است و به هندوستان …». آکاش با حرکت چشم، سخن او را صحه گذارد. حاجی صاحب، اشک‌ریزان و شمرده شمرده برایش پاسخ داد:‌ «قول می‌دهم خودم این کار را انجام دهم!» خم شد و پیشانی او را بوسید.»*

با این ژانرهای داستانی و حکایت از پیشینه ها و پیوند های اجتماعی، عنصر عاطفه، محبت و همدیگر پذیری با تمام صمیمیت های انسانی و والایش، تلفیق یافته و موج وار در کنار هم میروند.

پیرامون علایق قلبی به وطن، میخواهم از داستان “خاک”بیاورم:

در پهلوی جنگ خونین، تبهکارانه و کابل سوز که همه باشنده گان شهر را بیازرد، بار فشارها و رنجهای بیشتری را هندوباوران و سیکهـ ها غمگینانه بر دوش غمین حمل می کردند. در داستان “خاک” جنگ های تنظیمی، پیامدها،  آزار واذیت، غصب خانه های هندوها وسیکهـ ها وناگزیر شدن به مهاجرت از کشور، بیان غم آمیز و واقعی داستانی یافته است.

آنانی که بی هیچ بازخواستگر و مرجعی  بودند که به آن همه بیدادگری برسد، روی به سوی فرار و رستن از شر آن همه آزار واذیت آوردند.

در داستان خاک،  شرح حال غم آمیز و اشک آلود خانوادۀ رام چند نماد صد ها خانوادۀ دیگر میشود که در این داستان به سخن آمده اند. خانوادۀ رام چند که با دشواری های زیاد، موفق شده اند از راه هوایی کشور را ترک بگویند، به میدان هوایی کابل  و نزدیکی طیاره میرسند. در آنجا تلاشی های غاصبانه چهره اش را بار دیگر نشان میدهد. مادر رام چند که در دستمالی پاکیزه، بسته یی را عزیز داشته و در بغل نگه داشته بود، طرف توجه افراد تلاشی- غاصب، قرار می گیرد.

این هم روایت خود داستان:

«فرد مسلح با طمع طلا و الماس پیش تر رفت و با بی حرمتی به سوی مادر دست انداخت و آن کلوله بسته شده رابه شدت کش کرد. ناگهان بسته باز شد، طلا و الماس نه ، بلکه خاک وطن بود که از گوشه چادر پیرزن، بر زینه های طیاره پاشان شد. پیر زن با چشم های گشاده و حیرت زده دید که گرد و غبار خاک ریخته شده، بزرگ شد و پهن شد. فضا را انباشت. میدان هوایی را انباشت. شهر را انباشت. و خود از میان گرد و خاک به پرواز درآمد.»

*

پیرامون داستان گفته اند که گشایش و پایانش اگر با هنرداستان نگاری همراه نباشد، در ایجاد احساس و تأثیر نهادن، جلب وکشش خواننده و مزیت های دیگر، توفیقی نخواهد داشت. داستان خاک، مانند سایر داستان های ایشرداس عزیز، این شکوهمندی، مزیت و احساس  برانگیزی را برای جلب توجه به رویدادهای گونانگون جامعۀ انسانی با پایانی دل انگیز دارا اند.

زهی سعادت برای ایشرداس عزیز.

*

من اندکی در بارۀ آنها  را به عنوان ادای دین، نوشتم. وقتی داستانها را خوانده ام، این آرزو را احساس نموده ام که کاش هموطنان ما نیز آنها را بخوانند. ۱۶ داستانی که جهانی از موضوعات را برای خواننده با ادبیات شفاف و محبت آمیز پیشکش میکنند، دارندۀ نکاتی اند، مشحون از عناصر انسان گرایی، تحمل پذیری و محبت گستری.

شایان یادآوری است که پس از انتشار قسمت نخست این نوشته، تعدادی از هموطنان با نگارنده تماس گرفته و آرزو های نیک خود را حتا تا طرح پذیرش چاپ داستانها ابراز کردند. چنین استقبالی نیز جای سپاس دارد.

   *

  • پینوشت: پیرامون راکهی این معلومات را بیایید که:

“راکهی” یا “رکهشه بند” در واقع محافظت خواهر از سوی برادر را میگویند و سال یک بار این رسم به جا می آید. طی مراسم آن، خواهر به دست راست برادر تار خام را که می تواند ساده یا دارای چندرنگ باشد، می بندد و برادر او محبت کرده عهد حمایت از وی را ابراز می کند. این پیوند اساس عاطفی دارد، تا مذهبی. شرط نیست که هر دو از یک پدر و مادر باشند. میشود والدین مشترک و غیر مشترک داشته باشند. مذهب واحد هم شرط نیست. صداقت ضابطۀ مهم این رابطه است. این رسم در تمام پیروان آیین هندو رواج دارد با همه یک رنگی هایش.

                                                                                       پــایــان

 

 

 

27 فوریه
۱ دیدگاه

رسالهء موسیقی درمانی با نقد و نظر ماریا دارو

تاریخ نشر : سه شنبه ۸ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۲۷ فبروری ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

رساله موسیقی درمانی

م

محترمه ماریا دارو

نقد ونظر ماریا دارو :

 دوستان گرانقدرازپیشرفت علم و فرھنگ دوره ھای تاریخی کشورآگاھی دارند وچندی قبل بنده کتابی را ازدست اخلاص جناب محترم استاد عبدالرحمن «فریدون» سلجوقی اثرگران بھای جناب محترم نصرالدین سلجوقی را بدست آوردم وازآن کتاب پرمحتوا خیلی فیض بردم؛ اکنون جناب محترم نصرالدین سلجوقی کتاب رساله موسیقی درمانی نوشته ی وتالیف ذیقمیت خواجه عبدالرحمن غزنوی بن سیف الدین غزنوی یکی ازدانشمندان قرن دھم را که اندکی پس از عصرتیموریان تحریروبا معرفی مقامات و پرده ھای موسیقی پرداخته بود وبیان خاصیت درمانی علم موسیقی را دررفع بعضی امراض شرح نموده است ؛ برایم ارسال داشته اند. با سپاس ازجناب محترم نصرالدین سلجوقی باید از دو شخصیت واستادان دیگرخاندان سلجوقی ھریک جناب محترم محمد ارشد بھزاد سلجوقی و برادرشان جناب محترم استاد عبدالرحمن « فریدون » سلجوقی نیز تشکر بدارم که این دو برادرارجمند وھنرمند فرزندان شاعر وعالم بزرگ مرحوم فکری سلجوقی میباشند.این رساله که درطی «٣۴» صفحه با انگشتان ھنرآفرین جناب محمد ارشد بھزاد سلجوقی تمام آلات موسیقی را با سبک استاد ھنر؛ کمال الدین بھزاد ھروی نقاشی و با خطاطی انگشتان ھنرور استاد عبدالرحمن فریدون سلجوقی زیب وزینت یافته است. کاپی ھای رنگه این اثر بخاطر بدست نشرسپرده میشود که درمتن ومحتوای آن معلومات بیشتر در رابطه موسیقی و درمان بعضی بیماری ارائه گردیده است. درسدَه ھای پیشین با چاپ سنگی درایران بنشررسیده ودرموزیم شورای اسلامی ایران محفوظ میباشد. دربخشی ازاین رساله پیرامون دستگاه ھا ومقام ھای موسیقی و علاوه نموده پرده ھا وتقسیم مقام ھا به شعب مختلف ازجمله اصفھان یاد شده ؛ که خاطره من« نصرالدین سلجوقی» درمورد یک مصاحبه ء روزنامه قدس به شماره ( ٣٠۶٢) که محمد رحیم خوشنواز یکی از رباب نوازان مشھور ھرات درسال (١٣٧٧) ش – در مشھد انجام شده بود؛ در ذھنم تداعی بخشید. و متن مصاحبه را من « نصرالدین سلجوقی» به عنوان ماخذ درکتاب موسیقی ھرات نشر نمودم. درآن مصاحبه در باره دستگاه ھای موسیقی وتقسیم بندی ان در افغانستان پرسیده شده بود.                                               

 درپاسخ « موسیقی افغانستان گام ھای متنوع دارد. مصطلع است که موسیقی افغانستان ازدو جنس مذکرومونث (بیروی) و به موسیقی مذکر (یمن) میگویند. ازاختلاط این دوموسیقی؛ دستگاه موسیقی افغانستان شاخته میشود». ھمچنان او ازنت ھای ملتانی که معادل اصفھانی می باشد مانند بیلو (ھمایون) بیرو (چارگاه) بیروی (شور) دشتی (نوا) وپوری (ماھور) وغیره بحث مفصل درمصاحبه خوانده بودم. ھمچنان امیرجان خوشنواز نیز دراین زمینه معلومات مفصل برای پروفیسورجان بیلی دررفت وآمد ھایش درھرات ارائه کرده است.   

اهمیت دیگر این رساله بحثی از فواید علم موسیقی برای داکتران و یا اطبا و حکما اختصاص داده شده است ؛ میباشد.   

ساخت ادوات موسیقی را ( عود) به فیثاغورث نسبت داده شده که این عود را بر ھفت پرده (مقام) وضع نموده وبعد ازوی شاگردانش یک پرده دیگر بر آن افزودند. دردور اول چھار پرده دیگر برھشت پرده افزوده شده است.                           

 نویسنده بعد از یادآوری مختصر از تاریخچه موسیقی؛ از دوازده مقام و سپس از بیست و چھار مقام دیگر مطالبی را تحریر نمود که دو شعبه را به یک مقام اختصاص داده است.                                                                            

 قابل یاد آوریست که نویسنده دوازده مقام موسیقی را به نقل قول ازمولانا کوکبی و دیگراستادان علم موسیقی به نظم آورده است. ھرمقام ودوشعبه یک آھنگ نامیده میشود. سپس به بانگ ھای موسیقی اشاره شده است.     

چون کتاب مذکور در حوزهء موسیقی درمانی نگارش گردیده است ؛ جایگاه خاص برای اطبا و حکما دارد. 

بعضی ازعلما ومحققین اختراع موسیقی وآلات آنرا به فیثاغورث منسوب دانسته اند وگویند که ذوات و تارمخصوص رود را ازجنس سه تار ودوتار اختراع کرده است واما نظریات و اختراعات کسی دگری بعد ازفیثاغورث درایجاد آلات موسیقی اھمیت بیشتر دارد؛ آن شخصیت گرانقدر ابونصر فارابی است.              

ابونصرفارابی عالم زبر دست موسیقی بود تالیفاتی زیادی در زمینه دارد و آلاتی را نیز در عالم موسیقی اختراع کرده است                                                    

ٌمثلا غیچک را از نو آوری ھای ابو نصر فارابی میدانند و همچنان وی را مخترع «قانون» نامیده اند. او درسال ٣٣٩ ق – به معلم ثانی مشھورگردید زیرا در ریاضیات؛ موسیقی و طب اطلاعات بسیار مھم را تالیف و به دوستداران علم طب و موسیقی پیشکش نموده است. با انکه بنده « راقم این سطور» ماریا دارو ازھنر موسیقی معلومات ندارم مگر با مطالعه این رساله ی زیبا وجامع که تشریح تاریخ ومبدا پیدایش و مخترع نوع آلات موسیقی را بیان میکند؛ معلومات مفید بدست آوردم ومستفید شدم. از آلاتی و علمای موسیقی که دراین رساله با اھمیت نام برده شده است ؛ مشت نمونه خروار تذکر داده میشود.                                            

 مخترع غیچک معلم ثانی « ابونصر فارابی میباشد. موسیقی نظربه سایر ھنرھای  تاثیرگذار میباشد. یونانی ھا می نویسند که زیبا براحساسات وروان انسان شدیدا امرای قدیم آریایی ھنگام که برخوان می نشستند؛ دسته ی از نوازندگان وخنیاگران به رامش گری ورقص میپرداختند. تا جایکه تصاویر رنگی بامیان وھیکل ھای ھده وکاپیسا معلوم میشود؛ موسیقی درعھد کوشانی ھا به حد اعلای پیشرفت خود رسیده بود وتاریخ انکشاف آن به دوھزار سال قبل میرسد. گویند که برخی از ادوات موسیقی؛ طورمثال : توله؛ رباب؛ برط؛ سھ تار وطنبوردرقرن دوم میلادی ازناحیه باختراز راه سین کیانگ وحوزه طارم درخاک چین منتشرشده است.       

 درھمین وقت موسیقی درخدمت آئین بودایی استخدام میشود.آلات موسیقی واستادان نوازنده آن : ابونصرفارابی درغیچک ؛ فرخی سیستانی درچنگ و رود که ھردو را با مھارت مینواخت؛ محمد برطی دراین فن استاد بود؛ وی ازندیمان مسعود غزنوی به شمارمیرفت. ابن سینای بلخی درموسیقی ید طولائی داشت. خواجه عبدالقادرعودی کنز الاحان که اھل مزرعه بود ودرسال٨٧٣ ق- درھرات در گذشت. ھنر وی موجب حیرت موسیقی شناسان روزگار بود.                        

ھمچنان خاجه محمود شھابی ھروی ؛ قاسم قانونی؛ حافظ باباخانی؛ مولانا بنایی ملک الشعرای محد شیبانی درموسیقی مھارت خاص داشتند.                           

آلاتِ موسیقی :

ارغنون؛ ارغنون ماخذ ازکلمه یونانی وازجمله بزرگترین سازھا درجھان است که مختص به مسیحیان میباشد اما مولانا از دم وبازدم ارغنون تعبیرعرفانی دارد مثال:                                                                                               

 ھیچ  کس  را  خود   ز آدم  تا کنون

 کی به دست آوازھم چون ارغنون

 پس  عدم  گردم  ؛   عدم   ؛   چون

  ازغنون   گویدم  کانا الیه  راجعون

و یا شمس تبریزی چنین سروده است:

 از عشق تو گشتم  ارغنون  عالم

 وز  زخمه  تو ناس  شده   احوالم

 مانندهء چنگ شده ھمه  اشکالم

 ھر پرده که می زنی مرا؛ می نالم

 افلاطون در جمھریت آنرا سازی دارای سیم و وتر بسیار معرفی کرده است ھم چنان فرانسیس بیکن منطق خودرا ارغنون جدید نامیده وانرا به افلاطون نسبت میدھد.                                                                                              

 بیا مطرب ان نای را کن به دست

 کز   او   ارغنون   یونان  شکست

امیر خسرو دھلی میگوید:

چو رود باربد این نغمه  پرداخت

 نکیسا ارغنون خویش بنواخت

(مغنی) مغنی یکی از آلات زھی؛ شبیه قانون وسنتور میباشد. این اله موسیقی در دوره اسلامی در اصفھان ساخته شده است. (رباب) از آلات رشته ای (مھتزه) کمانی؛ تلفظ آن درلغت با فتح اول ( رباب بر وزن صواب) ثبت شده است. پنج ھزارسال قبل ازمیلاد مسیح درعصر راوانا اختراع شد و پادشاه سیلان رباب را  از مأخذ سلطان Rawan Astron راون استرون معرفی نمود است.                        

رباب با اشکال مختلف ذکرشده است. فارابی در تحقیقاتش درباره گام رباب دو سیمه با کلمهء بیضی شکل کشکول مانند لعراب شمال افریقا و اسپانیه دانسته است. مولانای بزرگ رباب این سازسالخورده ؛ شورانگیز؛ با نوای جانبخش؛ با مستی آفرینی و روان بخش بصورت وبا صورت اثرناکش درادبیات ما سیمای شناسایی دارد. مولانای بلخ از نواز آن به قلق روحی می آید و صدای گشاده شدن بھشت را می شنود و نعره آن به منزله فریاد اشک چشم وجگرھای کباب می پندارد. در سماع عارفانه سوخته دل؛ رباب غوغا گراست که عارف را به جلسه می کشاند و به بیخودی میبرد ومست میسازد؛ این مولاناست که میگوید:                            

 ھیچ  می داند چه  می گوید رباب

 زاشک چشم و از جگر ھای کباب

 پوستی ام دور مانده من ز گوشت

 چون  ننالم  در  فراغ و  در  عذاب

 چنبرش گوید بدم من  شاخ سبز

 زین من بشکست و بدرید  آن رکاب

 بانگ ھا ھمچو جرس  در کاروان

 یا چو رعد  وقت  شیران  سحاب

 ای  مسافر  دل   منه  بر  منزلی

 که  شوی خسته  به  وقت اجتناب

 ( بربط ) نوع ازسازھا می باشد که درمعرب بریت از ذوات الاوتار( سازھای زھی ) گفته شده است. مانند عود دربغل گرفته میشود.                                   

ابن سینای دانشمند بلخی دربخش ریاضیات شفابخش بحثی درمورد موسیقی دارد.از نام بردن از ساز ھای زھی که سیم دستان و پرده داشته وبا زخمه یا مظرب به صدا در میآید به بربط اشاره می کند وازسخنان او برمی اید که بربط زمان سامانیان ( خسرو و پرویز ) چھار سیمه بوده است.                                 

درمتون فارسی ازسده سوم ھجری کلمه عود جای بربط را گرفته است. زیرا نفوذ زبان عربی کم کم جای خودرا در ایران باز نموده است اما شعرا و نویسندگان بربط را درآثار بکار میبرند؛ چنانچه سعدی شیرازی میفرماید:                        

 چو     آھنگ   بربط    بود    مستقیم

 کی از دست مطرب خورد گوشمال

 وگر ھر  که   بربط   گرفتی  بدست

قفا خوردی از دست  مردم  چو  دف

 خواجه حافظ شیرازی نیز گفته است :

 نشاندند مطرب به  ھر برزنی

 آغنی  سرایی   و  بربط  زنی

 بیا ساقی از باده  پرکن بطی

مغنی   کجایی   بزن   بربطی

 ( قیچک ) قیچک یکی ازسازھای کھن درموسیقی قدیم مطرح بوده است. واژه ترکی بوده و به معنی آواز؛ گریه و یا فریاد گلو درمتون پشین ثبت گردیده است. نویسندگان کتب موسیقی از ان به نوعی کمانچه تعبیر نموده اند. حتی در دپوره مغل و تیموریان از سازھای مجلسی ( کمانه ای) محسوب شده است.                 

 ( طنبور یا تنبور ) طنبور ازخانواده سه تار « سه سیمه ھا» بوده و در تاریخ گذشته مشاھده میشود که در دوره ساسانیان درمیان اعراب نیز درایام بت پرستی رایج بوده است.                                                                                   

(عود) عود درلغت چوبی است سیاه رنگ که به جھت بخور ومعطر نمودن ھا بسوزانند. این از الات زھی دوات الاوتار از قدیمی ترین آلات موسیقی در نقاط مختلف جھان موجود؛ شناخته شده است.                                                    

( کمانچه ) یک نوع سازی است که با کمان نواخته میشود .کمانچه در قرن سیزده و چھاردھم میلادی به شکل کاسه نیم کروی شکل وپایه آھنی نوک تیز ؛ در خاور میانه مورد استفاده قرار داشت.                                                                

( قانون ) آلهء میباشد به شکل مثلث و مانند ساعد با سطحی مجرد ( تنھا) که دارای ھفتاد و دو وتر میباشد گاھی از روده وگاھی ھم ازسیم ساخته میشود.قانون در کشور ھای اسلامی از قدیم الایام با نام ھای مختلف موجود بوده لاکن کم وبیش تغییر در شکل ظاھری ان مشاھده شده است. اختراع این ساز را به افلاطون و یا برخی به فارابی منتسب داشته اند.                                                            

 قانون پس از اشتھار درکشور ھای عربی درحدود قرن دوازدھم ازطریق اندلس به اروپا انتقال یافته است. حافظ در مورد قانون چنین گفته است:                          

 خدا   محتسب  ما  را  به  فریاد  دف  و  نی بخش

 که سازشرع ازین افسانه بی قانون نخواھد شد

 ( دف یا دایره) یک واژه عبری است معنی کوبیدن را میدھد. یکی از آلات کوبی وضربی میباشد که به دایره مشھور گردیده است. درتمام جھان مروج میباشد. ساختمان وابعاد ھای دف یا دایره دراین رساله موسیقی به خوبی معرفی شده است.

(چنگ) از کھن ترین الات رشتھ ای میباشد وبا سر انگشت نواخته میشود

می گفت که تو درچنک منی

 من   ساختمت  چونت  نزنم

 من چنگ تو ام برھر رگ من

 تو  زخمه  زنی  من تن تننم

 حاصل  تو  ز  من  دل  نکنی

 دل نیست مرا من خود چه کنم

 « شعراز مولانا غزلیات شمس»

رودکی  بر گرفت  و نواخت

 باده اند؛ کوسرود انداخت

« رودکی »

 وقت سحر است خیز ای مایه ناز

 نرمک نرمک  باده  خور چنگ نواز

 « خیام »

 در ختم از تمام دوستداران موسیقی و طبابت خواھشمندم این رساله زیبا را مطالعه بدارند و ھمچنان برای محترم نصرالدین سلجوقی؛ محترم محمد ارشد بھزاد سلجوقی ومحترم استاد عبدالرحمن فریدون سلجوقی که در این رساله زحمات زیاد را متقبل شدند وبا چنین زیبایی درخطاطی ونقاشی و جمع اوری مطالب تاریخی اقدام کرده اند از خداوند منان عمر با صحت و سلامتی وسعادت تمنا میدارم.                     

با حرمت

 ماریا دارو

 تاریخ ٢۵ فبروری سال ٢٠٢۴

05 فوریه
۲دیدگاه

چند سخن پیرامون چاپ دوم کتاب داکترغنیخان

تاریخ  نشر دوشنبه ۱۶ دلو  ۱۳۹۶ –  پنجم  فبروری  ۲۰۱۸–  هالند 

     چند سخن پیرامون  چاپ دوم کتاب داکتر غنی خان 

ومؤلف آن

نوشتۀ : محترم استاد محمد نصیرمهرین

سالهای نخستین سدۀ بیست، به ویژه پس از مرگ امیرعبدالرحمان خان، دانه های تمایل معارف جدید، از بیرون و داخل دربار امیرحبیب الله خان ساقه زد که جای ونشان آن در برگهای تاریخ دهۀ دیگر برجسته است.

ادامه نوشته…

10 مارس
۵دیدگاه

نقد رساله ی «بیدل »

تاریخ  نشر چمعه ۲۰ حوت   ۱۳۹۵ –  دهم  مارچ  ۲۰۱۷  –  هالند

نقد رساله ی «بیدل در پرتو اندیشه های برگسون»

محترم الحاج استاد محمد ابراهیم زرغون

حدود یکسال قبل در صحبتی باجناب استاد محمد ابراهیم  زرغون خبری را از ایشان شنیدم که گویا فیلسوف بزرگ شرق علامه اقبال لاهوری در خلال رساله ای به استناد از یک بیت از غزلیات حضرت ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل « رح» ، ایشان را با صراحت لهجه منکر قیامت و منکر معاد خوانده است  و جناب استاد یادآور شدند که در حال نوشتن نقد این رساله  قرار دارند. 

ادامه نوشته…

13 دسامبر
۲دیدگاه

دیدگاه راجع به جشن “ختنه سوری”

تاریخ  نشر سه شنبه ۲۳   قوس  ۱۳۹۵ –  ۱۳  د سامبر  ۲۰۱۶  –  هالند

تشکر از برادر محترم آقای پوهنوال داکتر اسدالله حیدری  که  تقاضای بنده را قبول کردند و دیدگاه خود را در باره این مطلب بیان نموده اند . بنده در باره نوشته  محترم استاد باور بامیک ، چنین نوشته کرده بودم که :

فرهنگیان گرامی و خواننده گان عزیز !

ضمن تشکر از محترم باور بامیک ، نوشته شانرا نشر کردم ولی در باره آن دیدگاهی ندارم ، از دوستان ، فرهنگیان و خواننده گان عزیز میخواهم اگر نظر ی داشته باشند ۲۴ ساعت در نشر آن حاضر است.

زنده باشید

مهدی بشیر

******************

دیدگاه راجع به جشن ” ختنه سوری”

نوشتهء استاد باور بامیک

تقدیم کننده : پوهنوال داکتراسدالله حیدری

برادرگرامی آقای باوربامیک، بعدازتقدیم سلام، جشن ختنه سوری سیاسی تحریری جناب عالی را مطالعه نمودم. متأسفانه آنقدربسویه بالا !! تحریر نموده اید که حتی آقای محمد مهدی بشیرگردانندهء سایت وزین ۳۴ که تقریباً صد درصد در مطالب وارده دیدگاهی می نویسند مگرایشان وهیچ کس دیگری تا امروز که بالغ بر یک هفته ازنشرآن میگذرد،نتوانسته اند ویا نخواسته اند چیزی در باره بنویسند.

ادامه نوشته…

10 دسامبر
۵دیدگاه

محمد مهدی بشیر و سایت وزین ۲۴ ساعت

تاریخ  نشر شنبه ۲۰   قوس  ۱۳۹۵ –  دهم    د سامبر  ۲۰۱۶  –  هالند

محمد مهدی بشیر

و سایت وزین  ۲۴ ساعت

محترم قیوم بشیر «هروی»

ملبورن – استرالیا

دهم دسامبر ۲۰۱۶

برادر گرامی مهدی جان عزیز مدیر مدبر سایت وزین و پرطرفدار ۲۴ ساعت سلام !

نخست از همه آرزومندم لباس عافیت برتن و از صحتمندی کامل بهره مند باشید.

در خصوص اطلاعیه سایت ۲۴ ساعت و نظرات دوستان لازم است یادآور شوم که :

  برای نوشتن یک مطلب خواندنی و یا یک سروده دل نشین تنها  داشتن سواد  کافی نیست و نویسنده یا شاعر می بایست حد اقل درین مسیر قدمی برداشته یا طبیعتآ سرشار از استعداد خدادادی  باشد تا بتواند مطلب خواندنی را تقدیم خوانندگان نماید ، وگرنه بجزء ضیاع وقت برای خودش ودیگران نخواهد بود . 

ادامه نوشته…

05 دسامبر
۵دیدگاه

دیدگاه در بارۀ اطلاعیه سایت ۲۴ ساعت

تاریخ  نشر  دوشنبه  ۱۵  قوس   ۱۳۹۵ – پنجم  د سامبر  ۲۰۱۶  –  هالند

بسمه تعالی

دیدگاه در بارۀ اطلاعیه سایت ۲۴ ساعت

محترم پوهنوال داکتر اسد الله حیدری

برادرنهایت عزیز وگرامی آقای محمد مهدی بشیر!

بعد ازتقدیم سلام، اطلاعیه سایت ۲۴ ساعت را با دیدگاه اقای باور بامیک وجوابیهء شما مطالعه نمودم. بنده بانظرات ودلایل شما کاملاً موافق بوده وآنرا تأیید میدارم. با استفاده از این موقع میخواهم چند مطلب ذیل راخدمت همکاران محترم سایت وزین ۲۴ ساعت محترمانه اشاره نمایم:

ادامه نوشته…

15 اکتبر
۴دیدگاه

پاسخی بر نقد گونه دو پهلوی استاد «بامیک»

تاریخ  نشر شنبه  ۲۴ میزان   ۱۳۹۵ – ۱۵  اکتوبر  ۲۰۱۶ – هالند

خواننده گان محترم ،  شاعران و نویسنده گان عزیز  این مقدمه تکرار است :

ممنون  برادر عزیز م قیوم جان بشیر هروی  که به تقاضای بنده لبیک گفتید و دیدگاه خود را در باره این مطلب نوشته نموده اید. بنده در آخر مطلب محترم استاد باور بامیک ، دید گاه خود را طبق معمول چنین نوشته کرده بودم که :

« تشکر از محترم استاد عنایت الله باور بامیک. شاعران عزیزیکه نظر و انتقادی داشته باشند میتوانند بنویسند. موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر » موضوع خیلی جالب است ، از تمام شاعران عزیز و همکاران سایت ۲۴ ساعت میخواهم که حتمآ در باره این دیدګاه و آن نوشته نظریات ، انتقادات و پیشنهادات سالم خودرا با رعایت عفت کلام وقلم بنویسند . سایت ۲۴ ساعت در خدمت شان است .

با عرض حرمت

محمد مهدی بشیر

********************************************************

پاسخی بر نقد گونه دو پهلوی

استاد عنایت الله باور «بامیک»

محترم قیوم بشیر «هروی»

ملبورن – آسترالیا

پانزدهم اکتوبر ۲۰۱۶

نسبت مصروفیت های کاری درین اواخر کمتر وقت می یابم تا به مندرجات نشرات انترنیتی مروری داشته باشم ، اما امروزفرصتی دست داد تا نگرشی داشته باشم به مطالب منتشره در سایت وزین ۲۴ ساعت که نوشته ای تحت عنوان «  شاعران نوگرا و شاعران کهنه گرا » ازجناب استاد عنایت الله باور بامیک نظرم را بخود جلب کرد.

ادامه نوشته…

15 اکتبر
۶دیدگاه

حد صلاحیت در تنقید

تاریخ  نشر شنبه  ۲۴ میزان   ۱۳۹۵ – ۱۵  اکتوبر  ۲۰۱۶ – هالند

تشکر از برادر گرامی جناب آقای عالمی عزیز ، مقاله زیبا و  جالبی  را تقدیم خواننده گان عزیز ۲۴ ساعت نموده اید. از شاعران محترم ، نویسنده گان ارجمند و قلم بدستان گرامی تقاضا مینمایم در صورتیکه خواسته باشند سلسله این مقاله را دادامه دهند ، سایت ۲۴ ساعت در نشر آن البته با رعایت عفت قلم وکلام آماده نشر است.

به امید صحت وسلامتی همۀ تان .

با عرض حرمت

محمد مهدی بشیز

***********************************

حد صلاحیت در تنقید

Limitation of Qualification in Criticism

محترم سید همایون شاه “عالمی”

چهاردهم اکتوبر دوهزار و شانزدهم میلادی

افغانستان

طوریکه ازعنوان برمی آید میخواهم راجع به تنقید و انتقاد بنویسم، البته راجع به انتقاد در عموم و اما دربارۀ نقد نویسی در خصوص. انتقاد پدیدۀ است که جنبه های مثبت و منفی دارد و متکی براهداف منتقد و نقد گر است حالا میخواهم در عموم بحثی را در بارۀ انتقاد آغاز نمایم.

ادامه نوشته…

13 اکتبر
۵دیدگاه

نگرش گذرا بر نقد و تحلیل آقای استاد بامیک

تاریخ  نشر پنجشنبه ۲۲ میزان   ۱۳۹۵ – ۱۳  اکتوبر  ۲۰۱۶ – هالند

دوستان عزیز این مقدمه تکرار است :

جهانی سپاس از برادر عزیز آقای محمد زاهدی که به تقاضای بنده لبیک گفتید و دیدگاه خود را در باره این مطلب نوشته نموده اید. بنده در آخر مطلب محترم استاد باور بامیک ، دید گاه خود را طبق معمول چنین نوشته کرده بودم که :

« تشکر از محترم استاد عنایت الله باور بامیک. شاعران عزیزیکه نظر و انتقادی داشته باشند میتوانند بنویسند. موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر » موضوع خیلی جالب است ، از تمام شاعران عزیز و همکاران سایت ۲۴ ساعت میخواهم که حتمآ در باره این دیدګاه و آن نوشته نظریات ، انتقادات و پیشنهادات سالم خودرا با رعایت عفت کلام وقلم بنویسند . سایت ۲۴ ساعت در خدمت شان است .

با عرض حرمت

محمد مهدی بشیر

************************************

بنام آنکه هستی نام از او یافت

نگرش گذرا بر نقد و تحلیل آقای استاد عنایت الله باور بامیک

زیرعنوان ” شاعران نو گرا وشاعران کهنه گرا “

محترم محمد زاهدی

نگرش گذرا بر نقد و تحلیل آقای استاد عنایت الله باور بامیک زیرعنوان ” شاعران نو گرا وشاعران کهنه گرا “ که یکشنبه یازدهم میزان برابربا دوم اکتوبر درسایت ۲۴ ساعت به نشر رسیده است.

ادامه نوشته…

09 اکتبر
۵دیدگاه

راجع به ” شاعران کهنه گراوشاعران نوگرا “

تاریخ  نشر یکشنبه  ۱۸  میزان   ۱۳۹۵ –  نهم    اکتوبر  ۲۰۱۶ – هالند

جهانی سپاس از برادر بزرگوار جناب آقای پوهنوال داکتر اسدالله  حیدری عزیز که به تقاضای بنده لبیک گفتید و دیدگاه خود را در باره این مطلب نوشته نموده اید. بنده در آخر مطلب محترم استاد باور بامیک ، دید گاه خود را طبق معمول چنین نوشته کرده بودم که :

« تشکر از محترم استاد عنایت الله باور بامیک. شاعران عزیزیکه نظر و انتقادی داشته باشند میتوانند بنویسند. موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر » موضوع خیلی جالب است ، از تمام شاعران عزیز و همکاران سایت ۲۴ ساعت میخواهم که حتمآ در باره این دیدګاه و آن نوشته نظریات ، انتقادات و پیشنهادات سالم خودرا با رعایت عفت کلام وقلم بنویسند . سایت ۲۴ ساعت در خدمت شان است .

با عرض حرمت

محمد مهدی بشیر

********************************

بسمه تعالی

دیدگاه راجع به ” شاعران کهنه گرا وشاعران نوگرا “

نوشتهء آقای عنایت الله باور بامیک.

برادر گرامی آقای استاد باور بامیک!

بعداز تقدیم سلام، نوشتهء شما را دوسه بار خواندم. باکمال تأسف ازتحریری شما کدام نتیجه ومفهوم واضح وروشن گرفته نتوانستم.یک جا میفرمائید : شاید یک شعارمنظوم وروشن (مقصد شما چیست ؟) بتواند در مخاطبان امروزایجاد انگیزه وبیداری کند تا یک شعر انبا شته از مفاهیم انتزاعی ولبریزاز زرق وبرق عناصر بدیعی وبیانی.

ادامه نوشته…

02 اکتبر
۱ دیدگاه

شاعران کهنه‌ گرا و شاعران نوگرا

تاریخ نشر یکشنبه  ۱۱  میزان   ۱۳۹۵ –  دوم  اکتوبر  ۲۰۱۶ – هالند

شاعران کهنه‌ گرا و شاعران نوگرا 

استاد عنایت الله باور بامیک

دیگر زمان آن نیست که به سبک سده های چهار و  پنج، هفت و هشت و مکتب های خراسانی و عراقی شعر بگوییم. شاعر باید شعر زمان و‌مکان خود را بگوید و با جهان‌ بینی و‌گفتمان  امروز برای مخاطبان عصر خود آفرینش ادبی داشته باشد. شعر کهنه با همان فضای کهنه با وجود داشتن ویژه‌ گی های خوب هنری به درد زمان و‌ مخاطب امروز نمی‌ خورد.

ادامه نوشته…

05 ژانویه
۴دیدگاه

نظری کوتاه بر کتاب بوزینه ی که بودینه

تاریخ نشر یکشنبه ۵ جنوری ۲۰۱۴  هالند

نظری کوتاه بر کتاب

(بوزینه ی که بودینه نیست )

و نگرشی بر بیت منسوب به ابوالمعانی بیدل : 

هیچ شکلی  بی هیولا  قابل  صورت نشد

آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود

قیوم بشیر

ملبورن – آسترالیا

دوم جنوری  ۲۰۱۴ میلادی

سی ام صفرالمظفر ۱۴۳۵ هجری قمری

دوازدهم جدی ۱۳۹۲ هجری شمسی

قیوم بشیر

قیوم بشیر

حضرت ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بن عبدالخالق بیدل بزرگترین گوینده ،عارف و صوفی بلند اندیش سرزمین پهناور هند بشمار می آید که درسال (۱۰۵۴ هجری قمری) در عظیم آباد پتنه  مرکز ایالت بهار هند تولد گردیده و به روز پنجشنبه چهارم ماه صفر المظفر(۱۱۳۳ هجری قمری) به عمر هفتاد و نه سالگی در سواحل روخانهء جمنا واقع دهلی رخ در نقاب خاک کشید و بدیدار معبود شتافت .

ادامه نوشته…

04 ژانویه
۲دیدگاه

نوشته کوتاه به کتاب بوزینه که بودینه نیست

تاریخ نشر شنبه ۴ جنوری ۲۰۱۴  هالند

محمد اسحاق « ثنا »

محمد اسحاق « ثنا »

نوشته کوتاه به کتاب بوزینه که بودینه نیست

محمد اسحاق ثنا

ونکوور، کانادا

****

بوزینه که بودینه نیست عنوان کتابیست که در شرح این بیت حضرت ابوالمعانی بیدل رح  

( هیچ شکلی بی هیولا قابل صورت نبست   کادمی هم پیش از این آدم شود بوزینه بود )

که توسط نویسنده آگاه و بیدل شناس مطرح کشور محترم حاجی محمد ابراهیم زرغون مقیم کشور ناروی نوشته شده و به کوشش جناب دوکتور حفیظ شریعتی سحر و به صفحه آرایی حمید الله رحیمی در اول پاییز ۱۳۹۲ هجری شمسی به تیراژ ۱۰۰۰ نسخه در استانبول ترکیه به زیور چاپ آراسته گردیده است که یک جلد آن توسط نویسنده اثر که لطف همیشه گی با من دارد برایم رسید .

ادامه نوشته…

11 دسامبر
۲دیدگاه

اظهارامتنان

تاریخ نشر  چهار شنبه ۱۱ دسامبر ۲۰۱۳ هالند

پوهنوال داکتر اسدلله حیدری

پوهنوال داکتر اسدلله حیدری

بسمه تعالی

اظهارامتنان ازپاسخ آقای محترم سیدهمایون شاه عالمی

برادردانشمند وگرامی آقای عالمی!

بعد ازتقدیم سلام وآرزوی صحتمندی شما،جواب مفصلی راکه راجع به نظرکوتاه بنده دربارهء سروده “خشم کردگار” ارایه نموده بودید، مطالعه نموده و بسیارمستفید گردیدم.

برادر گرامی! باید بعرض برسانم که اولاًبنده قصد نقد کردن سرودهء زیبای شمارا نداشته ودر خود این صلاحیت رانمی بینم که شعرشما ویا ازهر شاعر دیگری را نقد نمایم. طوریکه درنظرکوتاه خود نیزتذکرداده بودم که من بعد از صنف نهم لیسه عالی نجات الی گرفتن درجه دکتورا دررشته انجنیری  ساختمانی، وهمچنان تدریسم دردانشگاه کابل وانستیتوت پولی تخنیک کابل بوده که کاملاًازادبیات وشعروشاعری به دوربوده ام.

ادامه نوشته…

09 دسامبر
۱ دیدگاه

پاسخ به محترم پوهنوال داکتر حیدری

تاریخ نشر دوشنبه ۹ دسامبر ۲۰۱۳ هالند

سید همایون شاه (عالمی)

سید همایون شاه (عالمی)

پاسخ به محترم پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

سید همایون شاه (عالمی)

۹ دسامبر ۲۰۱۳ م

کابل – افغانستان

جناب محترم پوهنوال داکتر اسدالله حیدری درود برشما! امیدوارم صحت و سلامت باشید. ازینکه سرودۀ ناچیز بنده جلب توجه تان قرار گرفته و مهمتر از آن دقت کرده و نقد نوشته اید بنده خوشحالم. (شوقیست شعر گفتن و شاعر که نیستم – با معنی و لغات و ضمایر که نیستم) این سروده را به عجله سرودم و از اشتباهات محفوظ نیست. اگر اشتباه نکنم بحر این سروده ( هزج مسدس محذوف) است یعنی (مفاعیلن مفاعیلن فعولن)

چرا امــــروز خوبان زیر  دارَند

زچه این دولتی هــــــــا نابکارند

ادامه نوشته…

08 دسامبر
۱ دیدگاه

یک نظرکوتاه برشعر”خشم کردگار”

تاریخ نشر یکشنبه ۸ دسامبر ۲۰۱۳ هالند

پوهنوال داکتر اسدلله حیدری

پوهنوال داکتر اسدلله حیدری

 یک نظرکوتاه برشعر”خشم کردگار”

برادر گرامی آقای محمد مهدی بشیر!

بعدازتقدیم سلام وآرزوی صحتمندی شما امروزقدری درسایت وزین شما درگردش ومطالعه بودم که ازاشعارومضامین پرمحتوای آن مستفید گردیدم.

میخواهم یک پاسخ ویا بهتربگویم یک نظرکوتاه برشعر”خشم کردگار” اثر برادرعزیزما آقای سیدهمایون شاه عالمی بنویسم.

ادامه نوشته…

01 آگوست
بدون دیدگاه

نقد زبان شعری پرستوهای شهلا

تاریخ نشر پنجشنبه  اول آگست  ۲۰۱۳ هالند

نقد زبان شعری پرستوهای شهلا

دکتر بیژن باران

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است این، از راه دیگر آید

                                           حافظ 

مجموعه شعر، پرستوها، شهلا، انتشارات امیری، کابل، ۱۳۹۲، شمارگان ۱۰۰۰. نشر اولین کتاب شاعر هیجان آور است. مزین با مطلع شعر تاگور با تخالف آزادی/ خانواده: بگذار پرواز در آُسمانها/ به جمع کردن بالها بر فراز آشیانه پایان یابد. بمعنای رجحان قید خانواده بر رهایی پرواز است. فهرست ۱۱۵ شعر این کتاب ۱۳۰ صفحه ای رئوس زیر را دربر می گیرد: زن، فصول، عشق، تخیل، عاطفه، مراسم، خانواده. زبان و استعارات این مجموعه شعر، بررسی می شوند. 

ادامه نوشته…

27 فوریه
بدون دیدگاه

مکثې برنوشتــﮥ

تاریخ نشر چهار شنبه ۲۷ فبروری  ۲۰۱۳ هالند

دوکتور صلاح الدین سعیدی – سعید افغانی

دوکتور صلاح الدین سعیدی – سعید افغانی

مکثې برنوشتــﮥ جناب نگارگرو د.هاشمیان درمورداشعار بیدل

  بخش دوم  و نهایی

***

دوکتورصلاح الدین سعیدی – سعید افغانی

۲۷ / ۲ / ۲۰۱۳

****

واما هست موارد که فهم ما از شعر با فهم اصلی شاعر ویا فهم درک عُمق و بُعد ارایه شده در شعراز جانب شاعر،  متفاوت است. سالهای سال شنیدیم که دین وفرهنگ جامعــ مربوط آن افیون ملتها است و دین وسیلــ دردست استثمار گران؟! برای انقیاد استثمار شوندگان. ومثال می آوردند که: 

ادامه نوشته…

26 فوریه
بدون دیدگاه

مکثې برنوشتــﮥ

تاریخ نشر سه شنبه ۲۶ فبروری  ۲۰۱۳ هالند

دوکتور صلاح الدین سعیدی – سعید افغانی

دوکتور صلاح الدین سعیدی – سعید افغانی

 مکثې برنوشتــﮥ جناب نگارگرو د.هاشمیان درمورداشعار بیدل

بخش اول

***

دوکتورصلاح الدین سعیدی – سعید افغانی

۲۶ / ۲ / ۲۰۱۳

***

نوشته های جناب دوکتور سید خلیل الله هاشمیان را درسایت های افغانی و نشرات شان بـدقـت مطالعه نموده. این نوشته ها وتحقیقات  را برای خود و انشاء الله که برای هزار ها هموطن و خواننده الهام بخش، مفید وارزشمندمیدانم و مستفید میشویم.

ادامه نوشته…

28 سپتامبر
بدون دیدگاه

افزایش درد دیگری بر درد های زبان و هنر

تاریخ نشر جمعه ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۲ هالند

مسعـود اطـرافی

مسعـود اطـرافی

مسعـود اطـرافی

” اشک وباران”

*****

افزایش درد دیگری بر درد های زبان و هنر و فرهنگ ما 

*******

هراثرهنری یک پیغام است وبدیهی است،که این پیغام ازپیغام ده = هنرمند،به پیغام گیر = خواننده،شنونده وبیننده باید برسد .
با این حساب پیغام ده وپیغام گیربه پیغام بخش=رادیو وتلویزیون و تیاترو نشریه ها و بنگاه های نشراتی و…احتیاج دارند وخط پیغام ده وپیغام گیر روشن است،یکی پیغام میدهد و دیگری میگیرد ولی میمان پیغام بخش،که نقش وی در بین چه است؟

اکثراُ پیغام بخش ها تاجروکسبه اند و بیشتر به جیب هایشان میاندیشند تا به روند زبان و هنر و ادب و فرهنگ جامعه واین مطلب را میتوان در بسیاری از کتابهای،که دربنگاه های نشراتی افغانها درپیشاور پاکستان چاپ شده اند به خوبی نشاندهی کرد. وآنهم با این فورمول ساده: هرکه پول داد هر چرندی را که خواست برایش چاپ میکنند، تا نفع ببرند و این فایده اگر معنویات جامعه را لگد مال هم کند برایشان مهم نیست،مهم اینست که ضرر نکنند .

ادامه نوشته…

28 ژوئن
بدون دیدگاه

نگاهی به خاطرات محمود طرزی

از رف کتاب

نگاهی به

خاطرات محمود طرزی

·  این اثر، پس از گذشت نزدیک به یک سده و قرن، به دست چاپ سپرده شد

گرد آورنده  و نویسندهٔ مقدمه: داکتر روان فرهادی

شهر گت تینگن، جرمنی

هشت سرطان ۱۳۹۱هـ. خ.

۲۸ جون ۲۰۱۲ع.

صدیق رهپو طرزی

صدیق رهپو طرزی

نگاه گر: صدیق رهپو طرزی

  چشمهٔ گل آلود

از عنوان که چون دریچهٔ باز، نگاهی به محتوا دارد، می آغازم.

عنوانی که برای این اثر بر گزیده شده، به باور من، شیشهٔ این دریچه را به شدت مکدر ساخته است. درونمایه این کتاب همانا ٫٫ دیدنی ها و شنیدنی ها،، آخرین نوشتهٔ محمود طرزی پیش از مرگش در ۱۹۳۳ع. می باشد. پس باید به صورت روشن این عنوان برای کتاب بر گزیده می شد.

برای من شگفت انگیز است که آقای روان فرهادی که رشتهٔ اصلی کارش زبان شناسی است ـ کار در ادارهٔ سیاسی رشتهٔ دوم ـ در این مورد ساده ترین قانون جمع بستن اسم ها را به زبان پارسی، مراعات ننموده است. او به جای ٫٫ خاطره ها،، جمع عربیش را که ٫٫ خاطرات،، می باشد، آورده است. او به تر از همه می داند که واژه گان بیگانه و وامی آن گاهی که وارد زبان اصلی می گردند، بر اساس دستور زبان اصلی صرف یا گردان می گردند. در زبان پارسی اسم همه بیجانان به ٫٫ها،، و همه جانداران به٫٫ ان،، جمع بسته می شوند. البته در این قاعده واژه گانی که به ( ه ) غیر ملفوظ ختم می گردد، اشتثنا شمرده می شوند مانند: بچه که جمعش بچه گان یا مرده که مرده گان می گردد.

ادامه نوشته…