۲۴ ساعت

آرشیو 'باید حقایق را گفت'

13 جولای
۳دیدگاه

فریب مجازی – دزدی با ماسک مهربانی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه  ۲۲ سرطان  ( تیر ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۳ جولای  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

فریب مجازی 

(دزدی با ماسک مهربانی)

نوشته ولی شاه عالمی

 

ای مردم عزیز، خواهران  و برادران گرامی !

این روزها فضای مجازی ُپر شده از دزدهای جدید نه با چاقو و تفنگ، بلکه با موبایل

عکس های دروغی و بازی با احساسات ما

دزدهای امروزی خیلی هوشیار شدند

از صد رقم راه استفاده می‌کنند 

تا از جیب ما پول بکنن

یکی زنگ می‌زنه، خوده کارمند بانک معرفی می‌کند، رمز کارتت ره می‌گیرد؛

 یکی پیام می‌دهد، می‌گوید برنده شدی، روی لینک کلیک کن، کارت‌ات قفل می‌شه؛

 یکی صفحه جعلی می‌سازد به نام یتیم‌خانه، مسجد، مریض‌خانه… و شروع می‌کند به جمع‌کردن پول

یکی هم فیسبوک و تیک‌تاک را ُ پر از اشک و درد دروغی می سازد

 دروغ با لباس درد

دیگر کار به جایی رسیده که بعضی‌ها حتی 

از مریضی هم کاسبی می‌سازند

 یک عکس دزدی از انترنت می‌گیرد، می‌نویسد ،من سرطان دارم… فقط ۵۰ دالر کمک کن تا زنده بمانم

پایینش هم حساب بانکی، پی‌پل یا کَش‌اَپ می‌گذارد، و یک ویدیوی غمناک نشر

.می‌کند

خوب، ما هم آدمیم، دل ما  نرم است، اشک می‌ریزیم و پول می‌فرستیم

،ولی وای وقتی بفهمی که کلش دروغ بوده

نه مریضی در کار بوده، نه دوا، نه داکتر

همه‌چیز ساختگی، همه‌چیز برنامه‌ریزی‌شده فقط برای یک چیز: پول

 این فقط گدایی نی، جنایت است!

برادر عزیز، خواهر گرامی

اگر واقعاً مریض هستی، ما کنارت هستیم

اما اگر سالمی و فقط می‌خواهی از احساسات پاک مردم نان بخوری

نه تنها نان حرام می‌بری به خانه‌ات

بلکه حق کسی را ضایع می‌کنی که واقعاً سرطان داره، درد داره، اما رویش نمی‌شه گدایی کنه

 

دیگه در این بازار مجازی

وجدان قیمت پیدا کرده

دروغ شده داکتر

اشک شده سرمایه

کاش یکی دوا بسازه برای این بی‌غیرتی دیجیتالی

که هر روز شکل نو می‌گیره، رنگ تازه می‌گیره!

پس چی کنیم؟

 هیچ‌وقت اطلاعات شخصی‌ات را به کسی نده

 به هر پیام اشک‌دار، فوری باور نکن

 پیش از کمک‌ کردن، تحقیق کن

اگر شک داری کمک نکن

 گزارش بده! هشدار بده

فریب نخور

مردم را بیدار کن

دیگه وقتشش است مردم آگاه شوند

 

اما توجه کنید! این حرف‌ها به این معنی نیست که ما نباید کمک کنیم! نه، هرگز!

ما نباید به خاطر چند دزد و شیاد بی‌وجدان، دل‌سوزی و انسان‌دوستی را فراموش کنیم. اتفاقاً امروز بیشتر از هر زمان دیگر، مردم ما در رنج‌اند و محتاج کمک‌اند.

همین حالا هزاران مهاجر افغان از ایران با بدترین رفتار و بی‌رحمی اخراج می‌شوند، بی‌سرپناه، بی‌نان، و بی‌امید.

در چنین روزهایی، اگر هر افغان خارج‌نشین که دستش به دهنش می‌رسد، فقط ماهانه ۱۰۰ دالر (یا معادل آن در ارز محلی) به یک فامیل نیازمند کمک کند، یک خانواده‌ی پنج‌نفری می‌تواند دست‌کم یک ماه، سه وعده نان بخورد.

این است معنی واقعی انسانیت و غیرت افغانی!

ما باید فرق بگذاریم میان دروغ و دردِ واقعی. میان دزدی و درمان. میان اشک‌سازی و اشکِ حقیقی.

 

 – Virtual Deception 

Theft Behind the Mask of Kindness

Written by Walishah Alimi

Dear people, respected brothers and sisters,

These days, the digital world is full of a new kind of thief—

Not with knives or guns, but with smartphones.

Fake photos and manipulations of our emotions…

Modern thieves have gotten very clever.

They use a hundred different tricks

To take money from our pockets.

One calls you and pretends to be a bank employee,

Steals your card PIN.

Another sends a message saying you’ve won a prize—click the link,

And your account gets locked.

Some create fake pages claiming to be orphanages, mosques, hospitals…

And start collecting money.

Others flood Facebook and TikTok with fake tears and pain—

Lies dressed as suffering.

It’s come to the point that some even turn illness into a business.

They steal a photo from the internet, write:

“I have cancer… just $50 could save my life.”

Below, they post a bank account, PayPal, or CashApp,

And share a heart-wrenching video.

Well, we’re human—our hearts are soft.

We cry, we send money.

But oh, the heartbreak when you find out it was all a lie…

No illness, no medicine, no doctor—

Just a script, a performance, all for one thing: Money.

This is not just begging—

It’s a crime!

Dear brother, dear sister,

If you’re truly sick, we stand with you.

But if you’re healthy and simply trying to eat off the emotions of kind people,

You’re not just bringing forbidden food into your home,

You’re stealing the rights of someone who actually has cancer,

Someone who’s suffering but too proud to beg.

In today’s virtual marketplace,

Conscience has a price.

Lies are the doctors,

Tears are the investment.

If only someone could invent a cure

For this digital disgrace

That changes shape every day and wears a new color every time.

So, what should we do?

Never share your personal information with strangers.

Don’t believe every sad message right away.

Before donating, do your research.

If you’re unsure, don’t send money.

Report it. Warn others.

Don’t get fooled.

Wake people up.

It’s time.

It’s time we all become aware.

But let’s be clear—this does not mean we should stop helping those truly in need. Never!

We must not let a few heartless scammers make us forget compassion and humanity. In fact, today more than ever, our people are suffering and desperately need support.

Right now, thousands of Afghan migrants are being forcefully and shamefully deported from Iran, left homeless, hungry, and hopeless.

In these difficult times, if every Afghan living abroad who is financially stable were to support just one needy family with as little as 100 Afghanis (or its equivalent) per month, a five-member family could afford three meals a day for an entire month.

That is the true meaning of humanity and Afghan dignity.

We must learn to distinguish between fake pain and real suffering, between scammers and those genuinely seeking relief, between manufactured tears and the ones that come from true hardship.

25 می
۱ دیدگاه

نمک در زخم

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه  ۴  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۵ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شرل بنارد، همسرخلیل زاد خائن، نمک بر زخم ها می ریزد، اما اعتراض برخود را فراموش نکنیم.

خلیلزاد و همسرش مانند همه خائنان طالب دوست، وظیفه دارند که جنایات ننگین و وحشت آمیز طالبان را با دروغ و دیده درایی پنهان کنند. “شرل بنارد “منفور و خائن، پیش از دوباره آوردن طالبان نیز وظیفه ی قباحت زدایی از این گروه جنایت پیشه را انجام می داد. گاهی سخنی می گفت که شوهرش برزبان نمی آورد. اما وی اسرار هویدا می کرد. همسر اشرف غنی نیز یگان بار چنین کرد.

پ.ن: عکس را از تربیون گرامی نواندیشی گرفته ام.

هنگامی که ملیون ها انسان از ظلم وستم، از گوناگون تبعیض ها و جنایات بی مانندی که طالبان اِعمال می کنند، به شدت ناراضی هستند و زخمین، گمانی برجای نتواند بماند که سخنان آخر “ش. بنارد” و در واقع نمادی از خلیلزاد وسایر لابی های وجدان نداشته؛ آزار دهنده ی انسان، انسانیت و مخالفان می شود. اما می خواهم به زمینه های این جسارت خائنانه و دروغ بزرگ توجه کنیم.

تصور من این است که پراگنده گی در ابراز مخالفت و نبود خروشگاه متمرکز- فعال، که به صورت منظم با اسناد ومدارک واقعاً موجود، جنایات طالبان را افشأ کند؛ چنین روی آورد گستاخانه و بی شرمانه ی “ش.بنارد” و دیگران را زمینه می بخشد. در این راستا بسیار سزاوار توجه است که پیش از همه دختران و زنان آگاه و دارنده ی مرز روشن با جهالت و ستم ورزی طالبان، نهادی را که سخنگوی راستین روزگار اسفبار مردم وبه ویژه زنان ودختران باشد، ایجاد کنند. برای این منظور، شخصیت ها ونهادهای موجود و تا حدودی فعال، دور نکات مشترک برای همکاری، نکات میسر و لازم، با وجود سلیقه های گوناگون جمع شوند. توجه زبانهای دیگر، مصاحبه های منظم و بازتاب دادن حقایق، سبب می شوند که “بنارد” و بنارد های همسان او را موقع چنین دروغگویی نمی دهد.

دریافت این اعتراض برخود، بسیار کمک کننده است، نازنین!

 

 

13 می
۳دیدگاه

نیم قرن حادثه از کوچه‌های جنگ تا آغوش صلح

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهار شنبه ۲۴ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۴ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

گاهی لحظاتی در زندگی ما نقش می‌بندند که تا پایان عمر، مثل سایه‌ای با ما می‌مانند. نه می‌توان آن‌ها را فراموش کرد، نه از تکرارشان گریخت. این روایت، برشی‌ست از خاطره‌ای که هنوز، بعد از سال‌ها، بوی خاک، باروت و دلسوزی یک زن غریبه را با خود دارد.
از شش‌سالگی تا امروز، زخم‌ها و آسیب‌های فراوان جسمی و روحی بر من وارد شده است. 
نخستین ضربه در روز ۱۶ حوت ۱۳۶۸ خورشیدی بود؛ همان روزی که کودتای شهنواز تنی رخ داد و من از ناحیه زانو مصدوم شدم. 
زخمی که نه تنها جسم، بلکه روحم را نیز درگیر کرد.
در سال ۱۳۷۱ خورشیدی، با سقوط حکومت داکتر نجیب‌الله و تسلط تنظیم های جهادی بر کابل، روزهای تلخ و پرآشوبی آغاز شد. 
در آن زمان، من دانش‌آموز صنف سوم مکتب بودم و هر روز در میان آتش و دود، به لیسه عالی حبیبیه که مقابل خانه ما بود می‌رفتم. 
صنف ما در منزل اول قرار داشت، اما فضای صنف از صدای راکت‌ها و فیرها نا منظم در امان نبود.
روزی پس از رخصتی در ساعت اول، یکی از بهترین دوستان و همصنفی‌هایم در مسیر خانه به طرز هولناکی پیش چشمانم جان داد. 
جوانی با موهای ژولیده و پر غضب که از قوم هزاره‌ های ما بود، در غندی اوپراتیفی که متعلق به آنان میشد در آن سوی سرک با سلاحی که بعدها فهمیدم نوعی پیکا بود، دوست مرا به عمد هدف قرار داد.
 آن صحنه، آن لحظه مرگ، و آن نگاه آخر، چیزی است که هرگز از یادم نمی‌رود.
اسمش ویس احمد بود چهرهٔ سفید، گونه های گلگون و چشم های معصوم و بادامی داشت.
چند روزی از این حادثه‌ی دردناک نگذشته بود که راکتی از سمت چهار آسیاب کابل به خانه‌مان اصابت کرد.
زمان میان شنیدن صدای انفجار تا فروریختن آوار، فقط در چند ثانیه همه چیز را تغیر داد.
آن روز، از شدت ترس و وحشت بی‌هوش شدم و یک روز کامل در بی‌خبری مطلق فرو رفتم.
راکت گرچه به داخل کانتینری که پشت دیوار خانه قرار داشت برخورد کرد—و درون آن یک عراده موتر از همسایه پارک شده بود—اما موج انفجار و ترکش‌های راکت سکر شصت چنان قدرتی داشت که تمام درها، پنجره‌ها و وسایل خانه‌مان را به بیرون پرتاب کرد.
گوش ها مان با صدای جنگ افزار های سبک و سنگین که تقریبا ۲۴ ساعت ادامه داشت عادت کرده بود
از بسکه روز و شب هزاران بار مردیم و زنده شدیم دیگه از صدای راکت و فیرها اسلحه نمی ترسیدیم 
چون ما در مرکز خانه جنگی تنظیم ها قرار گرفته بودیم و راه برای بیرون رفت نبود.
بلاخره در هفتم اسد سال ۱۳۷۱ خورشیدی، پس از سپری کردن ده‌ها خطر و عبور از میان آتش و دود، بالاخره موفق شدیم با چند تن از اعضای خانواده‌ام، بدون همراهی پدر و مادرم، راهی ولایات شمال شویم. دل‌کندن از کابل، شهری که در آن زیسته بودیم و هزاران خاطره در کوچه‌ها و بازارش داشتیم، نه آسان بود و نه انتخابی ساده؛ اما بقای ما در گرو این تصمیم تلخ بود.
مسیر طولانی و پرخطر ما را به سالنگ شمالی رساند؛ جایی که سرنوشت بار دیگر برگی تلخ برایمان رقم زد. افرادی که خود را متعلق به جنبش اسلامی می‌نامیدند، موترها را یکی پس از دیگری متوقف می‌کردند و همه را به بازرسی می‌گرفتند. در حالی که موتر حامل ما در بلندای پیچ و خم سالنگ توقف کرده بود 
با وحشت به این صحنه می‌نگریستیم، ناگهان برخورد میان این گروه و نیروهایی که خود را وفادرا به جمعیت اسلامی میگفتند آغاز شد.
از فراز آن بلندی، ما صحنه‌ای را نظاره می‌کردیم که هیچ‌گاه نمی‌توان از یاد برد. جنگ، غارت و گریز؛ هر لحظه‌اش تصویری بود از سقوط انسانیت. مردانی که خود را مجاهد می‌نامیدند، به موترها یورش می‌بردند، اموال مردم را می‌ربودند و دختران را با زور از خانواده‌هایشان جدا می‌کردند.
با اینکار وادار می‌کردند که پول و طلایی که پیش خود پنهان کردند برایشان واگذار کند
ما درمانده، با نفس‌هایی حبس‌شده، از فاصله‌ای اندک شاهد این فاجعه بودیم. قلب‌هایمان می‌تپید، اما دست‌هایمان ناتوان بود. آن‌جا، در میان کوه‌های سالنگ، انسان‌ها چون درندگان به جان هم افتاده بودند، و آنچه دیدیم این حقیقت تلخ را در ذهنمان حک کرد:
واقعا اگر انسان از چوکات انسانیت سقوط کند، از هر حیوان درنده‌ای بدتر و ویرانگرتر می‌شود.
ساعت ها این برخورد میان شان ادامه پیدا  کرد تا اینکه جت‌ های جنگی از مزار شریف به آسمان سالنگ شمالی هجوم آوردند و منطقه را بمباران کردند. 
صدای انفجارها در میان کوه‌های سنگی طنین می‌انداخت و زمین زیر پایمان می‌لرزید. 
هر لحظه انتظار مرگ می‌رفت. در این آشوب، نیروهای مسلح اجناس و دارایی‌های زیادی را با خود بردند.
صدای فریادها و ناله‌های خانواده‌ها در کوهستان سالنگ پیچیده بود. مادرانی که دستانشان را به سوی آسمان بلند کرده و از خداوند طلب یاری می‌کردند، پدرانی که با چشمان پر از اشک، دست‌های خالی خود را به‌سوی شان دراز کرده بودند، و کودکانی که در آغوش مادرانشان از ترس می‌لرزیدند. آن صحنه چیزی نبود جز تصویری از قیامت؛ شکلی از ویرانی که در آن هیچ صدای انسانیت شنیده نمی‌شد.
گویی هیولایی از زامبیای وحشت از کوه‌ و دره های سالنگ فرود آمده بود؛ هرچه نشانی از انسانیت داشت، در نگاه سرد و رفتار درنده‌اش نابود می‌شد.
ما در گوشه‌ای از این میدان آشوب، مبهوت و درمانده ایستاده بودیم. نفس‌هایمان در سینه حبس شده بود و تنها دعا می‌کردیم که این کابوس پایان یابد، اما این دعاها جز پژواکی بی‌صدا در میان کوه‌ها نبودند.
شب را در سرمای جان‌سوز سالنگ شمالی سپری کردیم. موتر حامل ما، یک بس ۳۰۲ نسبتا کهنه بود که در میان ازدحام بیش از هزار نفر مسافر، در گوشه‌ای از جاده متوقف شده بود. هوا به‌رغم آنکه ماه اسد بود، بوی پاییز داشت. سرمای کوهستان بی‌رحمانه در جانمان نفوذ می‌کرد و هیچ نشانی از کافه، رستوران یا سرپناهی نبود.
گرسنگی، ترس و فرار از یک جنگ، و گرفتار شدن در جنگی دیگر، گرمای زندگی را از جانم ربوده بود؛ و سرمای، وحشت و بی‌پناهی تمام وجودم را فرا گرفته بود.
در همان موتر، آقای سلام سنگی نیز با همسر و فرزندانش همراه ما بود؛ بازیگر مردمی و جوانمرد سینمای کشور، مردی خوش‌رفتار و بی‌ادعا. با آنکه خودش نیز در تنگنای سختی قرار داشت، بی‌درنگ از موتر پیاده شد و با راننده‌ی یک موتر باربری که پر از بوری‌های کچالو بود، وارد گفت‌وگو شد. دقایقی بعد، در حالی‌که دامنش پر از کچالو شده بود — شاید بیش از یک سیر — با لبخندی بازگشت.
با کمک چند تن از هموطنان، از چوب‌های خشک، کارتن‌های پاره، و خاشاک پراکنده در اطراف، تلی از آتش برپا ساختند. شعله‌های آتش در تاریکی شب چون فانوس امیدی درخشیدند. کچالوها یکی‌یکی در دل آتش انداخته شدند تا به‌قول مردمان شمال، “کچالو کلوخک” یا همان “زیر آتشی” آماده شود.
رایحه ای دود چوب و بته های کوهی و کچالوی پخته در هوا پیچید؛ بویی آشنا، نوستالژیک، و دل‌گرم‌کننده در دل آن سرمای استخوان‌سوز بود. آقای سنگی، مهربانانه، از آن کچالوهای نیم‌سوخته و گرم به همه تعارف می‌کرد؛ به کودکان، زنان، و پیرمردانی که چشمانشان از خستگی و ترس شب‌های جنگ به سیاهی نشسته بود.
من در آن لحظه دچار سردرد شدیدی شده بودم؛ درد مثل چکشی به شقیقه‌ام می‌کوبید. همسر آقای سنگی که زن فهیم و دل‌سوزی بود، از ترموز سفریش مقداری آب جوش بیرون آورد. در پیاله‌ای کوچک، چند جرعه‌ آب ریخت تا سرد شود، سپس ۱۱ قطره از داروی مسکن در آن چکاند و با مهربانی به من تعارف کرد. دارو را نوشیدم. گرمای آن نوشیدنی و صدای گپ گپ مردم، مرا به خواب برد. در خوابی که شاید بیشتر شبیه پناهگاهی کوتاه از جهنم واقعیت بود.
شب در سکوتی مرموز و لرزان سپری شد. اما در دل آن شب سیاه، شعله‌ی کوچک انسانیت، ما را گرد هم آورده بود؛ شعله‌ای که با کچالویی ساده و دلی مهربان، گرما بخشید و امیدی اندک در دل این شب بی‌انتها کاشت.
فردای آن شب سرد و به‌یادماندنی، حرکت‌مان را به‌سوی ولایت بغلان آغاز کردیم. راه را آهسته و با احتیاط پیمودیم تا سرانجام، حوالی ساعت نُه پیش از چاشت، به شهر پلخمری رسیدیم. در یکی از رستوران‌های ساده‌ی آن شهر، دمی ایستادیم؛ دستان و صورتمان را با آب سرد و گوارای جاری تازه کردیم و غذایی مختصر خوردیم. همراه ما دو کاکایم نیز بودند؛ یکی ساکن مزار شریف و دیگری در بدخشان زندگی می‌کرد.
آنان پس از شنیدن خبر تلخ اصابت راکت به خانه‌مان، دل‌نگران به کابل آمده بودند و پدرم را مجاب ساختند تا من، برادرم، و دختر عمه‌ام که نسبتاً خردسال بود، با ایشان به بدخشان برویم تا از خطرات جنگ در امان باشیم.
در پلخمری، کاکایم که راهی مزار شریف بود، از ما جدا شد و به‌سوی خانه‌اش رفت. ما، سه‌نفری، به همراه کاکای بدخشانی‌ام، سفر به سمت شمال را ادامه دادیم. مسیر راه تا حدودی آرام و اطمینان‌بخش بود؛ ولایات کندز، تخار و بدخشان تحت کنترل تنظیم جمعیت اسلامی و شورای نظار بودند. در نقاطی از مسیر، پاسگاه‌هایی برپا بود. موتر را توقف می‌دادند، اما رفتارشان محترمانه و انسانی بود. تنها بازرسی می‌کردند، پوزش می‌طلبیدند و راه را باز می‌نمودند.
آقای سلام سنگی در ولایت کندز از ما جدا شد. نزدیک پس‌ازچاشت به ولایت تخار رسیدیم و در آنجا از موتر پایین شدیم. کاکایم به‌دنبال موتر دیگری رفت تا ما را به بدخشان منتقل کند. پس از تلاش فراوان، یک عراده موتر نوع گاز ۶۶ پیدا کرد که از دوستان و هم‌قریه‌گی‌های ما بود. راننده‌ی موتر را «خلیفه اسد» صدا می‌کردند؛ مردی باچهره‌ی آفتاب‌سوخته و رفتاری گرم.
هوا در ولایت تخار گرم و آتش‌فشان‌گونه بود.
 شهر زیبای تالقان اما چهره‌یی نیمه‌نظامی به خود گرفته بود. از هر طرف صدا می‌کردند که «خلیفه اسد، زودتر حرکت کن، ممکن است جنگ شود.» ما نیز بدون تأخیر به سوی بدخشان به‌راه افتادیم. مقصد نهایی‌مان ولسوالی کِشم بود.
 فاصله‌اش تا شهر تالقان حدود ۷۰ کیلومتر بود، اما راه به‌قدری خراب، خاکی و ناشناس بود که موتر هرچند دقیقه توقف می‌کرد تا مسیر را از نو پیدا کنند.
ما راه را از دل سیل برد ها می‌پیمودیم؛ از ولسوالی کلفگان تا کشم. گرد و خاکِ نمک‌آلود، سر و صورت‌مان را چون ماسکی سفید و تلخ پوشانده بود. شدت گرما و اصطکاک لباس با بدن کودکانه‌ام، موجب سوزش شدیدی در گردنم شده بود. کاکایم و دختر عمه‌ام متوجه شدند که بدنم دچار شاریدگی شدید شده و لباس به پوستم چسپیده است.
درد و سوزش زخم هایم را تحمل می کردم
و کاکایم می‌گفت کم مانده بخیر می‌رسیم
سرانجام، پس از سه ساعت سفر در مسیر ۷۰ کیلومتری، به شهر مشهد ولسوالی کشم رسیدیم. 
کاکایم ما را به خانه‌ ای خیاشنه‌اش (خواهر زنش) برد. از ما گرم و صمیمانه پذیرایی کردند.
 دختر عمه‌ام از ایشان خواست پارچه آبی فراهم کنند تا زخم‌های مرا شست‌وشو دهد و لباسی دیگر بر تنم کند. چون نه دکتری در دسترس بود و نه درمانگاهی مجهز، جز مراقبت خانگی راهی نداشتیم.
و همچنان وقت اندک بود و نگرانی زیاد. کاکایم توانست خلیفه اسد را متقاعد کند که ما را تا قریه‌ی خودمان، کنگورچی، برساند. دوباره سوار همان موتر گاز ۶۶ شدیم و راه ۱۰ تا ۱۱ کیلومتری مشهد تا کنگورچی را در حدود بیشتر از نیم ساعت پیمودیم.
از بسکه سرک خراب بود  ، ولی خوشبختانه، با همه‌ی مشکلات راه صعب‌العبور و ناهموار، موتر خلیفه اسد عوارضی نکرد.
عصر بود که به قریه‌ی کنگورچی رسیدیم؛ جایی که خانه‌ی کاکایم بود.
کاکایم مردی باوقار و صاحب نفوذ، او هم رئیس این قریه بود و هم زعامت شش قریه‌ی اطراف را نیز بر عهده داشت و در میان مردم به جوانمرد مردمی، عادل و دلسوز، شهرت داشت.
ورود ما با موجی از صداهای پر مهر همراه شد؛ یکی با شوق نامم را می‌پرسید، دیگری با نگرانی از سختی‌های راه جویا می‌شد که چند روز در سفر بوده‌ایم.
کلان های قریه از پدرم می پرسیدند که یاور صاحب چطور بودند؟
خلاصه
زنان، مردان و کودکان ساده‌دل و بی‌آلایش، با کنجکاوی نگاهم می‌کردند. لباسی کوبایی به تن داشتم با کرمچ سفید، و رنگ صورتی و روشن صورتم که هنوز آفتاب شمال را ندیده بود، برایشان عجیب و جالب بود.
کودکان قریه—با پای برهنه، پیراهن‌های ساده اما دل‌های پرامید—خیلی زود با من دوست شدند. صدای خنده‌هایشان در کوچه‌های خاکی می‌پیچید و مرا «تاجیکستانی» صدا می‌زدند.
و این‌گونه، زندگی تازه‌ام در دل کوه‌های سرافراز و دشت های سبز و خرم کِشم بدخشان، سرزمین نیاکانم، آغاز شد. 
سرزمینی که در دل تلخی‌ها، اندک‌ اندک برایم مزه‌ی زندگی می‌گرفت.
بر خود لازم می‌دانم…
هدف از نگارش این روایت زندگی، تنها یادآوری خاطرات نیست؛ بلکه تلاشی‌ست برای ثبت تجربه‌هایی که شاید چراغ راهی باشد برای نسل امروز و آیندگان. فرقی نمی‌کند از کدام قشر و طبقه‌ی جامعه باشند؛ مهم این است که از گذشته بیاموزند و راه آگاهی و دانایی را پیش گیرند.
بی‌سوادی، ناآگاهی، جهل، فقر و دیگر آسیب‌های اجتماعی، ریشه‌های تلخ بدبختی‌اند؛ زمینه‌ساز بیکاری، خشونت، تباهی و نابودی.
در این داستان، آن‌چه نوشته‌ام حاصل تجربه‌ی شخصی‌ام است. نه چیزی به آن افزوده‌ام و نه از آن کاسته‌ام؛ تنها آن‌چه بر من گذشته، با صداقت و احساس مسئولیت به قید این دفتر آورده‌ام.
بر این باورم که جنگ و ویرانی، جز تباهی، عقب‌ماندگی و فرسودگی جسم و جان جامعه، ارمغانی ندارد.
من خود را کوچک‌ترین فرزند این خاک می‌دانم؛ اما با تمام وجود به مردم سرزمینم، از هر قوم، زبان، قشر و مذهبی که باشند، احترام دارم.
آن‌چه بر ما رفت، نتیجه‌ی ساده‌دلی، بی‌سوادی و فریب‌خوردگی‌مان بود؛ نه نشانه‌ی بی‌ارزشی این ملت.
مردم سرزمینم، شریف‌ترین، باوقارترین، مهمان‌نوازترین و دوست‌داشتنی‌ترین انسان‌های این کره‌ی خاکی‌اند.
در هر کشوری، اگر پنجاه سال جنگ نیابتی بر آن تحمیل شود، تار و پود آن جامعه از هم می‌پاشد. اما ملت بزرگ افغانستان، با وجود نیم قرن رنج و زخم و ستیز، هنوز ایستاده است؛ استوار، امیدوار و سربلند.
با امید صلحی پایدار، آرامشی واقعی و سعادتی فراگیر برای مردم عزیز میهنم؛
چرا که این حق مسلم هر انسان و هر عضو جامعه است.
نویسنده: احمد محمود امپراطور
بهار ۱۴۰۴خورشیدی
 
14 مارس
۲دیدگاه

حکایت بلند فرومایگان: از اوج وهم تا حضیض نابودی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۲۳ حوت  ( اسفند ) ۱۴۰۳  خورشیدی ۱۴ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

حکایت بلند فرومایگان:       

      از اوج وهم تا حضیض نابودی

آنان که از گوهر اصالت و جوهر شرافت تهی‌اند، اگر هزار جامه‌ی فضل و فرزانگی بر تن کنند، 

بر بلندای جبروت و اقتدار جلوس نمایند، یا خزائن عالم را به چنگ آورند، از زندان طینتِ خویش گریزی نخواهند یافت.

 عظمت را نه به جلال و شکوه می‌توان سنجید، نه به زخارف دنیا، و نه به علمی که در کوره‌ راه‌ های دنائت، آتش‌افروز شرارت گردد.

 شکوه راستین، در بلندی همت، صلابت اندیشه و طهارت جان ن مکر می‌سازند. 

اینان نه طلایه‌ داران فضیلت‌اند، نه پیشاهنگان معرفت، که در سایه‌ی حیله و ریا، شالوده‌ی اخلاق را سست می‌کنند و خرمن ارزش‌های انسانی را به تند باد هلاکت می‌سپارند.

حضور چنین عناصر تباه‌ سرشت در پیکره‌ی اجتماع، همچون طوفانی است که اساس انسانیت را در هم می‌شکند و خرابه‌ای از امید و آرزو بر جای می‌نهد. 

هرچه بر گستره‌ی قدرتشان افزوده شود، دامنه‌ی فساد و دهشت‌افکنی‌ شان ژرف‌تر خواهد شد.

 نه مرهمی بر زخم‌های عمیق بشری‌اند، نه فروغی در ظلماتِ اندوه، که چنان سایه‌ های وهم و نکبت، روشنی را می‌ بلعند و تیرگی می‌ پراکنند.

اما تاریخ، این داور بی‌طرف و حقیقت‌گویِ روزگاران، همواره شهادت داده است که نه تاجِ سلطنت، خسیسان را به بزرگی می‌رساند، نه سیم و زری که در چنگال آزمندی فشرده شود، اصالت می‌آفریند، و نه قدرتی که بر ویرانه‌ی تقوا بنا گردد، دوام می‌یابد. 

آنان که از گوهرِ عزت و بلندای همت محروم‌ اند، هرچه گرد آورند، جز باری گران بر دوش انسانیت نخواهند افزود، و سرانجام، در گردابی که از حرص، تزویر و ستم گسترده‌اند، خویشتن را خواهند بلعید.

 و این است فرجامِ محتومِ آنان که بر بستر نخوت و شرارت، بنای اقتدار خویش نهاده‌اند.

 

با مهر و آزادی …

شاعر و نویسنده: احمد محمود امپراطور 

حوت ۱۴۰۳ خورشیدی 

 

07 دسامبر
۱ دیدگاه

چگونگی شرکت هوایی آریانا در چند دهه اخیر

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :شنبه   ۱۷ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی –۷ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

چگونگی شرکت هوایی آریانا

         در چند دهه اخیر

من محمدآصف فقیری نویسنده وپژوهشگر٬ که چندین مقاله در ژورنال های بین الملل و یک کتاب تحقیقی مرتبط به حقوق هوانوردی نوشته ام – آنچه رویکرد عقلانی و صنعتی را٬ در این شرکت دولتی هوایی آریانا منتفی می کند عبارت از: ناکارآمدی٬ فساد اداری٬ عدم شایسته سالاری و زد و بندهای سلیقه ای که در زمان جمهوریت به اوج و تا اکنون ادامه دارد…

مقامات عالی رتبه شرکت:

یکی از روسای این شرکت بنام معین خان وردک٬ که فقط یکی از فسادهای اداری وی: فرستادن جوانان از اعضاء خانواده خود٬ به آمریکا از بورسیه و پول آریانا به هدف آموزش بیلوتی که چند تن آنان ناکام دوباره برگشتند و پول آریانا هدر رفت. که تنها هزینه مرکز آموزش برای فی نفر یک لک دلار آمریکا در آنزمان بود – رییس بعدی پسا معین خان٬ مرحوم ذبیع الله عصمتی که: شرکت تا به گلو غرق در فساد را٬ میراث می گیرد.

وی چنان به افراد ناکارآمد مواجه می گردد٬ که اوراق منفکی چاپ شده و فقط اسم(      ) و ولد (     ) خالی را٬ با خودش همواره انتقال می دهد. هرچند مرگ وی توسط شفاخانه سردار محمد داود خان٬ تاییدی به اثر مریضی می گردد که برادر معین خان وردک یعنی موسی وردک رییس آن شفاخانه است. زیرا مرحوم عصمتی در برنامه شان معرفی کردن رییس قبلی یعنی معین خان را به سارنوالی داشت.

تصاحب کام ایر بالای آریانا:

کام ایر شرکت خصوصی و یکانه رقیب آریانا می باشد. افراد و مقامات آریانا را٬ در زمان جمهوریت خریداری می کرد: تا در انتقال حجاج و انتقال اردو ملی نسبت به آریانا در بازار هوایی دست بالا داشته باشد و همیشه داشته است.

دود غلیظ که خبرساز شد:

قسمیکه در نوار عریان است: نوع طیاره B737- 400

 از جمله هواپیما هایی که از شرکت هوایی پامیر به آریانا داده شد – سوال اینجاست که پامیر مربوط کابل بانک بود. و در صورتیکه بانک مشکل حقوقی داشت چرا شرکت هوایی پامیر را٬ بدون مشکل حقوقی مسدود کردند؟ یعنی در صورتیکه شرکت متذکره فعال می بود تا اکنون می توانست بخشی از قرضه های بانک را٬ نیز پرداخت کند. و یا شرکت به تجار دیگر فروخته می شد٬ از این جهت رد پای کام ایر و خرید افراد در سازمان ناکارآمد هوانوردی نیز دیده می شود. سازمان هوانوردی افغانستان YA که اکنون با وزارت ترانسپورت ادغام شده و در لست ممنوعه سازمان بین المللی ICAO  و لست سیاه اروپا قرار دارد.

در نتیجه و طالبان۲۰۲۱:

این صنعت اکنون نیز٬ با دلایل برخوردهای قومی سمتی و عدم شایسته سالاری نمی تواند عقلانی و به حالت ایده حال پدیدار گردد.

 

 

05 اکتبر
۱ دیدگاه

جنجال‌های موهوم تاریخ گذشته . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۱۴ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

جنجال‌های موهوم تاریخ گذشته . . .

 

«پیش بینی کن ز ننگ حسرت ماضی برآ

 بر قفا نظاره کردن ریش را دم می کند»

«بیدل»

آیا ما در گورستان تاریخ می خواهیم ، واقعیت امروزین خود را ثابت کنیم یا در مسیر آینده و رویا های برای آینده؟

 آیا ما از امروز به تاریخ نگاه می کنیم یا از تاریخ به امروز؟

تاریخ چیز های متضادی به ما می گوید، مثلاً اگر کسی بخواهد انتخاب دلبخواهی از یک «سند» تاریخی داشته باشد، طرف مقابل می آید و ده ها تفسیر و «سند» ردی بر آن ارائه می کند.

در صورت دیگر بیایید آزمایش کنیم:

همین سقوط «جمهوری» دزدان را  در نظر بگیریم.

یک نظر است که آمریکا در مقابل طالبان شکست خورده است. نظر دیگر این است که آمریکا شکست نخورده و آمریکا طالبان را به قدرت رسانده است.

بین این دو نظر نمی توان شباهتی یافت. خوب وقتی ما در عصر انترنت و انکشاف غول آسای تخنیک معاصر نمی توانیم در برابر واقعیت بدین روشنی به یک نتیجه مشترک برسیم، چگونه ممکن است که در عصر ماقبل دانش معاصر به اسنادی که نتیجه یک تحقیق علمی نبوده و بر پایه «میگویند» و «روایت» و «قال و قال» و غیره نوشته شده و حتی از اصالت آن نمی دانیم به «ثبوت» های دست پیدا کنیم که نتیجه اش برای امروز ویرانگر باشد.

وقتی در دهه سوم قرن بیست و یکم که خود شاهد چنین قضایا هستیم، دچار چنین بحران تحلیل می باشیم ، ولی در عوض اگر بخواهیم بر روی «اسناد»ی به «نتیجه قاطع» برسیم که متضاد و گنگ اند آیا به ریش خود نخندیده ایم.

ملت ها یا مردمی که زنگوله های سربین و سنگین تاریخ (حتی تاریخ های با مستندات بسیار واقعی ) را به گردن آویخته اند، گردن شان خم شده و در ذلت فقر و عقب ماندگی افتاده اند. اروپای جنوبی مخصوصاً یونان و روم (ایتالیا) که تمدن درخشانی داشته اند و در تمام کشورهای این منطقه نشانه های آن دیده می شود ، امروز فقیرترین کشورهای اروپایی به شمار می آیند.

حتی در ایتالیا, شمال آن که تمدن چندانی نداشته ، بسیار پیشرفته تر از جنوب آن است که صاحب بزرگترین امپراتوری و تمدن عهد قدیم بوده است.

هند با آن تاریخ گذشته اش، در فقر شنا می کند و چین اگر بر پایه تمدن گذشته اش میماند ، هنوز هم کشوری ناتوانی بیش نبود. از چنین مثال ها به وفور می توان یافت.

اسکندناوی کشور های وایکینگ های وحشی و دزد های دریایی بوده که تاریخ کوتاهی دارند. سطح زندگی امروز در این کشورها از جمله بالاترین سطح زندگی در هر زمینه است.

 سویس کشوری که فقط سربازان اجیر می فرستاده، اکنون بالاترین اقتصاد را دارد.

آفریقای سیاه (ظاهراً بی تاریخ) هم‌اکنون از بسیاری از کشورهای «تاریخ دار» پیش‌تر می تازد.

تحقیق تاریخی درست است. آموختن از تاریخ هم. اما اگر «بر قفا دیدن» یا به گذشته دیدن و فقط در تاریخ ماندن باشد همین بیتی که از بیدل در بالا گذاشتم:

«پیش بینی کن ز ننگ حسرت ماضی برآ *

بر قفا نظاره کردن ریش را دم می کند»

از ما موجوداتی می سازد که به علت ندیدن به آینده (به قول بیدل «پیش بینی») دمی مانند حیوانات اما در صورت آویخته داشته باشیم. «ننگ حسرت ماضی» یا ننگ ماندن و پوسیدن در تاریخ، از ما بهایمی می سازد که بجای علف و سبزه، تاریخ نشخوار می کنیم. از همین خاطر است که عوض داشتن رویاهای بزرگ برای امروز و آینده، سر ملت های پامال شده را در بوجی تاریخ فرو کرده اند.

استعمار و امپریالیسم برای ما مرزهای مورد منازعه را به ارمغان گذاشت. حالا با هزاران ترفند ناسیونالیسم های قومی و ویرانگری را به کمک خود ما پرورش می دهند و به اضافه آن جنجال‌های موهوم تاریخ گذشته را در این کشورها دامن می زند.

از این ها پرسیده شود که دو جنگ جهانی در قاره اروپا ملت های اروپایی را در کشتار هم تا به سرحد نابودی به جلو برد، ولی همان ها دیگر از جنگ های بیشتر از هزار ساله خود یاد نمی کنند ولی به جهانی که باید بر پای خود بایستد ، جنگ «تاریخ» را پیشکش کرده و براه انداخته اند. منظور این نیست که خود ما در این زمینه مقصر نیستیم. این بزرگترین تقصیر است که چرا در این دام می افتیم؟ امروز ما را خراب می کنند و رویا های ما را فقط به «رسیدن به غرب» تقلیل می دهند.

شاه امان الله (افغانستان) ، ناصر (مصر)، نکروما (گانا)، آلینده(چیلی)، سوکارنو (اندونیزیا) ، لومومبا (کانگو) ، مصدق ( ایران) ،آربنز گوسمان‌ (گواتمالا)، توما سانکارا (بورکینافاسو) و غیره به اشکال گوناگون (مستقیم و غیر مستقیم) سرنگون می شوند، چون برای امروز و آینده کشور های شان رویا داشتند.

به نظر اربابان جهان، داشتن رویا های بزرگ برای مردم کشورهای که باید بیدار شوند ممنوع است. آنها از ما می خواهند:

« بروید در چراگاه گذشته بچرید و بچرخید و بخاطر گذشته موهوم، همدیگر تان را تکه و پاره کنید.»

ما امروز فقط بر پایه دموکراسی و عدالت می توانیم جهان امروز و فردای خود را بسازیم. به شرط اینکه برای دموکراسی و عدالت و رفاه رویا داشته باشیم و برای تحقق آن اراده.  

 

 آزادگی و عشق . . . 

خورشید خویشتن شو، از سایه گی حذر کن

 بر دوش پینه  پوشت  ،  پیراهن  سحر کن

 زهدان  تست  تاریخ ، پس بند ناف بگسل

 ای شیر خوار برخیز ، دنیای   تازه  سر کن

گر ریشه ریشه گویی، پس میوه  های آن باش

 در زیر خاک مردی ، بیرون  شو و ثمر کن

 گاوی  گذار ، بگذر   از  کاهدان   موهوم

 از  گله ها  برون آ ،  از گله گی  گذر  کن

 زندان پرست هر سو ،  زندان تازه خواهی

 در های عشق بگشا ،  دیوار  غرق در کن

 تو خود صدای خود شو  ، از  چشم خود نگه کن

 از گور ها برون شو ،  با  زندگان حشر کن

 تاریخ را چو  عکسی در قاب  کن به دیوار

 از کودک ات  بیاموز ، در این زمان بسر کن

جنگل تبار آنجا  ،  گم می شوی  چو خاری

 خود سرو شو  سر افراز ، با آسمان تکر کن

 گل های سرخ تاریخ  ،  آزادگی  و عشق است

 آن را  فقط نگهدار  ، بر مابقی  شرر کن

فاروق فارانی

14 سپتامبر
۳دیدگاه

تبعیض ظالمانه علیه اقلیتهای هندو وسیک باورما درافغانستان

تاریخ نشر : شنبه ۲۴  سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۴ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

تبعیض ظالمانه

علیه اقلیت های هندو وسیک باور ما

در افغانستان

 

هندوها وسیک های وطن عزیزما، جزء اصلی وجدا ناپذیرملت شریف افغانستان می باشند.ایشان یکی ازقدیمی ترین باشندگان این مرز وبوم بوده و نسلهای در نسل در این خطه ِ باستانی زیست وزندگی نموده اند.

درطول تاریخ هیچگاهی ازایشان خیانتی به خاک ویا مردم وطن عزیز ما دیده نشده است. خدمت زیر بیرق و سربازی راانجام داده اند. دردفاع از وطن خود درمقابل متجاوزین وبیگانگان دریک صف و سنگر واحد با هموطنان دیگرخود حضور داشته اند.

هیچ انسان با انصاف ووطن پرستی این حق را به خود نمی دهد که بالای آن مظلومان، جفا وستم روا دارد.تنها نوکران شرق وغرب بوده اند که این حق را بخودداده و تبعیضات گوناگون لسانی،مذهبی،دینی ،منطقوی وغیره را همیشه دامن زده واز نفاق افگنی ها آب زلال وپاک کشور زیبای مارا گل آلود نموده واستفاده های نامشروع و خائنانهء خود را نموده ومی نمایند.

باکمال تأسف، شرم وخجالت بسیارکه در پارلمان دوران ریاست جمهوری وطن عزیزما وکلایی بوده اند که عوض دفاع از حقوق همه اقشارو اقلیت های وطن مابه هدایت باداران داخلی وخارجی شان،حق مسلم داشتن یک کرسی انتخابی درپارلمان افغانستان برای اقلیت های هندوها وسیک های ما را ظالمانه حذف نموده بودند.

این فیصلهء دورازانصاف شان ممکن است به هدایت آنهائی صورت گرفته باشد که دست های ناپاک شان درمنفجر ساختن شاهکارهای منحصربه فردجهان،یعنی تندیسهای بودا وهمچنان انحلال اردوی کشور ما دخیل بوده است .

قدامت زیست وموجودیت هندوها وسیکها درافغانستان سابقۀ چندین هزار ساله دارد.احدی حق ندارد آنها را ازاتباع این کشورندانسته و ازحقوق مشروع شان محروم نمایند.

حذف کرسی اقلیت هندوها و سیکها ازقانون انتخابات، و حذف فقه مذهب شیعه دراین دوران طالبان  یک ظلم وستم صریح وآشکارمیباشد.این نوع ظلم و ستم ها بر اقلیتهای دینی،مذهبی،لسانی وغیره مشروعیت نظام دیموکراتیک را چه در زمان جمهوریت  وچه درزمان امارت،دروطن  عزیزما خدشه دارساخته زیر سوال برده است.

 حذف یک کرسی این هموطنان عزیزما ازخانه ملت،مغایر اعلامیهء جهانی حقوق بشرومخالف تمام معیارهای پذیرفته شدهءملی وبین المللی میباشد.

تعرض ها وتطاولها برملکیت هاو دارائی ها و تجاوزات دور از اخلاق اسلامی ، انسانی و افغانی براین مردم ستم دیده وهزاره های مظلوم  مداوم جریان داشته است.

 جای بسیار شرم و خجالت است که رئیس جمهور آنوقت ،آنهایرا که هزاران انسان بی گناه وطن مارا،اعم از زنان ومردان،پیران وجوانان واطفال معصوم ،در مساجد، زیارتگاه ها،بازارها وهرجایکه از دست پلیدشان می آمد،همه روزه به انواع مختلف مانند بمب ها،ترورکردنها، توسط جنایتکاران انتحاری، سربریدن های وحشیانه به قتل میرساندند، 

برادرخطاب میکرده ولی درمقابل حقوق حقهءاین اقلیت دینی ومذهبی وطن مارا با توشیح نمودن حذف یک کرسی پارلمانی آنها،دراین جنایت تاریخی با اعضای پارلمان خود شریک گردیده ونام نیک جاودانه برای خودکسب نموده اند!!!

اگراین حاکم است واین اعضاء

بـیـت ملت  خــراب می بـیـنـــم

 

طوریکه دربالاهم اشاره شد،تاریخ وطن عزیزما بصراحت شهادت میدهدکه هندوها وسیک های افغانستان از باشندگان قدیم این خاک بوده اند که موجودیت آبدات تاریخی ایشان در اکثرولایات افغانستان منجمله کابل ، لوگر ، بامیان ، غزنی ، پروان ، کاپیسا ، ننگرهار ، بلخ ، خوست ، پکتیا ، سمنگان، مخصوصاً اطراف تخت رستم و . . . ثبوت این ادعا را مینماید.

با درد و تأسف زیاد که پارلمان آنوقت حتی حضور یک نمایندهء هندو ها و سیکهای وطن عزیزما را که ازنیم فیصد سایراعضای پارلمان کمتر میشد،تحمل نکرده وآن مردم شریف و خدمتگاراین خطهء باستانی را از این حق مشروع شان  محروم نموده بودند. در مقابل کوچی ها که باشندگان دائمی افغانستان نبوده وتقریباً نصف سال را خارج  از وطن ما

زندگی می نمایند،ازداشتن نمایندگان پارلمانی برخورداربوده اند.

عبدالرحمن خان ظالم ، جبار و خدا ناترس ، اقلیت کُشی ها واعمال ظلم و ستم برآنها را دروطن عزیزما بناء نهاد(این بنائیست که آن ظالم خونخوارنهاد).وی اززجربیحد وقتل عام بعضی اقلیت ها منجمله هزاره  های وطن عزیز ما جز نام بد وعذاب آخرت چه حاصلش شد؟ که متأسفانه این ظلم وبی عدالتی ها تا امروز دوام دارد.

“هرکه راپیرش چنین گمراه بود

کی مریدش رابه جنت راه بود”

 

حالا می خواهم از یک رویداد واقعی که دردهلی پایتخت هندوستان برایم اتفاق افتاده بود ونشان دهنده محبت و وطندوستی یکی ازافراداین اقلیت مظلوم مان می باشد، شمهء یادآور شوم:

درسال۱۳۵۶هـ ش که در انستیتوت پولی تخنیک کابل تدریس مینمودم، با استفاده ازرخصتی یک ماهـۀ زمستانی، باهمسر و دو طفل خورد سال خود برای تفریح وسیاحت روانهء پاکستان وهندوستان گردیدیم.روزی در بازارهای دهلی برای خرید رفته بودیم،ازیک مغازه یا دوکان به مغازه یا دوکان دیگربرای دیدن اشیای مورد ضرورت خود مصروف بودیم. درآنحال یک شخص سیک به ما نزدیک شد.چون اوما را شناخته بود که افغان هستیم ،به ما گفت که از اینجا چیزی خریداری نکنید که بالای شما بسیار گران می فروشند . چون شخص موصوف هم  افغان بود، نخواست پول هموطنش برای سیکها یاهندوهای هم دین وهم مذهبش بیجا بمصرف برسد.این حس وطنداری ووطندوستی اوخیلی ها  خوش ما آمد وبا قدردانی وممنونیت زیاد با وی خدا حافظی نمودیم.

از قضاء تقریباً ده سال بعداز آن، از آسترالیا برای دیدن اقارب و دوستان خود روانهءپاکستان گردیدیم. روزی در پاکستان برای خرید بعضی از اشیای مورد ضرورت خود به بازار “کارخانو” نزدیک پشاور رفته بودیم . در آنجا درپهلوی دوکان های پاکستانی ها بعضی دوکان های هندوها وسیک های افغانی ما نیز دیده میشد.درحال مشاهدهء این دوکانها بودیم که یادم از همان برادرهموطن سیک ما،که دردهلی باما لطف ومحبت وطنداری را نموده بود،آمده ومن هم هر چه خریدم از دوکانهای همین هموطنان هندو ویا سیک خود ما بود.

در اخیررباعی ذیل را که برای وصف!!همین ظالمان وطن سروده ام   خدمت ارائه میدارم.

شاه شـجاع *ملک ما میهن فروش

کرده  بـود  بار  خـیـانـت  را بدوش

بانـد  او در فکـــر  تــــاراج   وطـــن

غافل  از روز جـزا ،در عیش ونوش

* کرزی

 

والسلام

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

۱۴، ۹ ، ۲۰۲۴

،سدنی ،آسترالیا

 

 

26 ژوئن
۳دیدگاه

تکیه بر بیگانه یا نیروی خودی؟

تاریخ نشر : چهارشنبه ۶ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

تکیه بر بیگانه یا نیروی خودی؟

۳

نمونه های تاریخی

شاه شجاع

پیامد های تکیه بر بیگانه، با وضاحت یافتن دو منظور و انگیزه بیشتر و بهتر شناسایی می شوند.

نخست، آرزومندی قدرت طلبی با امکانات بیگانه.

 دوم، آرزومندی حوزۀ قدرت نیروی استعماری با استفاده از زمینه های موجود در کشور طرف توجه و قدرت جویان.

این انگیزه  و منظور را در همه زمانه های که تاریخ افغانستان از قدرت جویی، جنگ قدرت و حضور استعمار گواهی میدهد، میتوان دریافت.

 از نمونۀ شاه شجاع (شجاع الملک ۱۷۸۴- ۱۸۳۹)، فرزند تیمورشاه درانی – سدوزایی، نواسۀ احمدشاه درانی- سدوزایی می آغازیم:

نام شاه شجاع درانی برای مکتب دیده گان وعلاقمندان تاریخ افغانستان نا شناخته نیست. نامی است که پیش ازهمه پذیرش دست نشانده گی اورا به دست زمامداران هند بریتانیایی توصیف میکند. شاه شجاع پس از شکست در جنگهای داخلی قدرت طلبانه و بسیار فرساینده و زیانبار برای خراسان و یا افغانستان بعدی، سی سال درهند زنده گی داشت. جیره های حکومت هند بریتانیه یی را دریافت میداشت و شعر هم می سرود. اما هرگز هوای دسترسی به قدرت شاهانه را از یاد نبرده بود. آن هوا و آرزومندی نکبت بار، زمانی به سامان نشست که حکومت بریتانیه یی ها برای نفوذ بیشتر استعماری و اطمینان از شاهی در افغانستان که مجری و مدافع سیاست های آنها در منطقه باشد، او را همراه با سپاه ترساننده و ویرانگربه کابل فرستادند.

 

یادمان باشد که شاه شجاع به غیرازچند کتاب دربقیه کتاب هایی که با شرح روزگار اوپیوند دارند، به نکوهش گرفته شده است. متأسفانه حتا نکوهشگرانی هم بوده اند که آن رویکرد زیانبار را خود در زمانه و با گونۀ دیگر انجام داده اند. از همین روی است که فرستاده شده گان بعدی باقوای خارجی، نام او را تداعی کرده اند.

 آزآنجایی که درتاریخ کشورما، عمل گردن نهادن به آرزوهای سیاسی بیگانگان با نام آن شاه درانی پایان نپذیرفته،نیازبه شناخت ومعرفی بقیه شاه شجاع ها نیز احساس میشود. (۱)

هنگام آشنایی با بقیه شاه شجاع ها، موازی با نگرش ژرفتری که تاریخ نگری کشورما به آن نیازدارد،مسألۀ علل وعوامل وزمینه های رویش شاه شجاع ها، یا زمینه های موجود دسترسی به قدرت با هر قیمتی، مطرح میشود. اما این نگرش همواره واز طرف همه مبتنی بر پذیرش بقیه شاه شجاع ها نبوده است. این عدم پذیرش در واقع چالشی بحث برانگیز در سر راه دریافت عوامل وزمینه های شاه شجاع رُویی میشوند. من باب مثال، مدافعین امیردوست محمد خان وامیرعبدالرحمان خان حاضر نبوده اند که وجوه مشترک آن دوتن از بنیانگذاران افغانستان معاصررابا شاه شجاع درانی بپذیرند. ویا هواخواهان ببرک کارمل نشان دادن آن وجوه واوصاف مشترک را که از سوی کارمل در جنگ قدرت با حفیظ الله امین از راه تکیه بر شوروی(حالا از میان رفته)، دیده شده است، زننده واهانت آمیز! تلقی نموده بر واقعیت نگاران می تازند.

 به این ترتیب هنگامی که هنوزدرپذیرش واقعیت تاریخی برداشت واحدی نباشد،انگیزۀ دریافت علل سیاسی وتاریخی واجتماعی دستخوش دشواری میشود.

 انتخاب وگسیل اقای حامد کرزی ازجانب مقامات ایالات متحدۀ امریکا به افغانستان،نشان داد که باید در پی دریافت پاسخی ژرفتر وجامعتربه این پرسش بود وبیشتر اندیشید که چرا دیگران به کشور ما نیرو می فرستند و افراد مورد اطمینان واعتماد شان را؟ این اعتماد و اطمینان حکایت از کدام توافق پیشین دارد؟

 

 

20 می
۳دیدگاه

تکیه به بیگانه یا نیروی خودی؟

تاریخ نشر: دوشنبه ۳۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تکیه به بیگانه یا نیروی خودی؟

 ( یک اشاره ی کلی)

پرسش بالا در زمانی مطرح میشود که انبوهی تجارب از تکیه به بیگانه و پیامد های آنرا داریم. در واقع تاریخ به ویژه چند دهۀ پسین کشور ما وسایر کشورهای جهان، تجاربی را در اختیار نهاده اند که در این زمینه سزاوار توجه و درس گیری است.

مفهوم تکیه به بیگانه با مشخص نمودن چهره و خواستگاه آن، می تواند، پاسخ دقیق و واضح به پرسش بالا بدهد. به این معنی که اگر دولتی برای پیشبرد برنامه های اقتصادی وغیره، تکیه گاه و منبع دریافت توان ونیرو را کشور و یا کشور های دیگر انتخاب می کند، به چارچوب بحث متفاوت تری در مقوله ی وابسته گی نیاز دارد. چنین تجاربی را نیز افغانستان به قدر کافی برای درس اندوزی دارا میباشد.

اگر قرار بوده است گروه ها و سازمان ها و یا احزابی، با تکیه بر امکانات سازمان ها و یا دولت های دیگر، ساز و برگ وفربهیی به دست بیاورند و آورده اند، آن تجارب را نیز بسیار داریم .

نمونه ی دیگر را در چهره ی افراد واشخاصی میتوان نشانی نمود که به دلیل علاقه به جاه ومقام، شهرت و امتیازهای متنوع، حتا حاضر بوده اند، رذیلانه ترین تکیه گاه را از راه پذیرش عضویت سازمان های امنیتی دیگران بپذیرند.

همینطور گونه های تصورات و علایق با میزان های متفاوت که حاکی از توضیح سیاسی چنین مقوله اند، طرف توجه می آیند.

اما در این نبشته، اوضاع کنونی و گوشه یی از توقعات و نیازهای آن نیروهایی را طرف توجه قرار میدهیم که تمامیت خواهی گروه ستمگر وغیر قابل تحمل را نپذیرفته و دست اندر کار سازماندهی، رشد ونمو و توان یابی بهتر مبارزاتی علیه آن گروه مزدور می باشند. در این راستا مسلم است که در هر مورد و نشان دادن مقطع خاص، تجارب تکیه توهم آمیز پیشینه بر بیگانه نیز ظاهر می شود.

امروز، هسته ها، افراد، جبهات، و محافل بسیاری در داخل و خارج کشور، بنابر برداشت های نسبتاً همسان و یا متفاوت، حکومت جبار وستمگر طالبانی را نمی پذیرند. این عدم پذیرش میتواند خط قرمز نخستین باشد.اما نیاز های عملی مطالبات دیگری هم دارند. از جمله آن نگرانی هایی که تجربه ی اتکا به بیگانه نشان دادخ است که مبادا تکرار شود.

این دونوع نگرانی عبارت اند از:

  • چشم امید وتوقع داشتن ازافراد ومحافل فساد گسترکه با فرو بردن سر تعظیم به هر امر ونهی بیگانه خوی گرفته وبه آن معتاد شده بودند. تولید شده ی همان کارکردها بود که راه رابرای آوردن طالبان هموار کرد.
  • هسته ها ومحافلی که در آغاز کاراند، از همدیگر پذیری، از تحمل سیاسی، از دسترسی به عدالت مورد نیاز وطن در همه زمینه ها صحبت میکنند، اما همزمان توقع بیشتر را از نهاد ها و کشورهای جهانی در میان می آوردند. هرگاه اشاره یی از یکی از کشور ها می بینند که اندک شکایتی از طالبان دارد، به آن دل می بندند و گرویده ی آن شوخ چشمی می شوند. بدون توجه به صد ها رشته ی دوستی آن کشور با طلبان. در واقع چنین چشمداشتی، از آغاز بار توهم وانحراف را بردوش آنها میگذارد.

بهره گیری از تضادهای منطقه یی و جهانی، امکانات برای کاربرد های تاکتیکی، زمانی فراهم می شود که نیروی منسجم و دارنده قدرت مردمی با قد رسا وعاری از آلوده گی های شناخته شده محافل وابسته، تبارز بیابد. آنچه را که اکنون نمیتوان با جزییاتش مطرح کرد. در این مقطع مرزبندی با آنانی مهم است که با فرهنگ سیاسی تکیه به بیگانه به هر قیمت اخته شده اند و پاسخ آسان، ساده و آماده یی دارند که بدون اتکا به قدرت خارجی کاری نمیشود!

یکی از ملزومات به نیرو تبدیل  شدن، هسته ها و محافل مردمی در اوضاع کنونی این است که از تعدد مراکز بکاهند. کاستن تعدد مراکز مستلزم توافق روی نکات مشترک است. ازینرو هیج توجیهی پذیرفتنی نیست که تکروی های محافل دارنده ی نکات مشترک اما جدا رونده را تایید کند. عارضهی آسیب زای تکروی این دورنما را تصویر میکند که انرژی محافل معتاد به آن هدر میرود وسرانجام با انحلال و یأس زده گی فعالان آن نشانی از آن دیده نمیشود.

به طور مثال، این مهم اگر امروز در پیش روی زنان مبارز میهن ما که یکی از افتخارات تاریخ را رقم زده اند، صمیمانه پذیرفته نشود، بسیار محتمل است که دورنمای تأسف باری را در چشم  انداز بگذارد. مخالفت جدی با اپارتاید جنسیتی طالبان، نیاز به تشریک مساعی همه آنانی دارد که این تبعیض وحشت آمیز را نمی پذیرند. در کنار باهم آمدن، مکمل همدیگر شدن، نکات مشترک را به همگامی های مشترک سپردن، توان و ایجاد فضایی را درچشم انداز میگذارد که جلب وجذب بیشتر را در پی دارد. با توان و تبارز نیروی چشمگیر، جلب توجه مردمان  ونهادهایی نیز میسر می شود که اپارتاید  جنسیتی را بازتاب بدهند.

این شیوه ی کار، بنیاد های اصل اتکأ به خود را با تمام زحمت آمیزی هایش شکل میدهد.

15 می
۱ دیدگاه

بیوگرافی آقازاده

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

بیوگرافی آقا زاده

در صفحات شما و شمال غربی کشور بعضا مرسوم است وقتی بهم می رسند بعد از جویای احول می پرسند ، فامیل چطور است ، آقا زاده یا آقا زاده ها در چه حالند ؟ حال بگذریم از دیگران ، این آقا زاده کیست ، کجاست ، چه می کند ؟ شرح مفصلی دارد ، درین جا برای روشن شدن مطلب هویت آقا زاده را ذیلا تقدیم می کنم :

آقا زاده در خانه متشخصی بدنیا آمد ، در ابتدا به القاب اعزازی جان آقا ، شیرین آقا، آقا شیرین و غیره او را صدا می زدند. صبحانه با ناز و افادهء زیاد موتر دولتی را افتخار بخشیده رهسپار مکتب می شد و ظهر بهمعیت مستخدم بعزم کاشانه قبول زحمت می فرمود.

حاضری در شأن او نبود ، در صورت هفته ها غیر حاضری و پای گریزی باز هم از بیم خشم اولیایش حاضر قلمداد می شد ، چوکی او در سر صنف مشخص و آمیزش او با شاگردان معلوم الحال و چند آقازادهء دیگر نظیر خودش در طول سال تعلمی ، آقا زاده مؤفق به اخذ چند تحسین نامه بخودش و چندین آفرین و امتنان بر والدین که چنین والاگهر را تقدیم مدرسه نموده اند، می شد.

معلومات او بمطالعه چند ناول ، پویسی و عشقی ختم می گردید،  با فرا رسیدن امتحان در حالیکه آه به جگر نداشت بدون آمادگی ، باطمینان خاطر به صحنهء امتحان قدم می گذاشت . آمیزش او با دیگران درین روز استثنائی و با شاگردانی بود که در طول سال تعلیمی حتی نام آنها را هم بلد نبود. آقا زاده درین جا تا می توانست از پارچه و اندوخته سایر شاگردان نقل و از همین جا سؤ استفاده ، غبن و خیانت را تمرین می نمودد . بفرض محال اگر معلمی خدای ناخواسته جلو این عمل او را گرفت ، به او آن رسید که به دادو خان رسید ( دادو خان در هرات قدیم به طاقت و مقاومت شهرت داشته بدون گفتن آخ لت و کوب زیادی را تحمل می نمود) . کم کم آقا زاده به سن جوانی می رسید ، ساعت های اخیر درس نشانی ازو در مکتب نبود ، با دکوراسیون مخصوص بیتلی شقیقه های دراز ساعت ها بدورازهء مکتب نسوان خرامان خرامان پٌز می داد. آقا زاده تحصیلات ابتدایی و ثانوی را به نحو خودش به پایان رسانید. او شیفته تمدن و امریکاست. ادامهء تحصیل در داخل مملکت به مذاق  او برابر نیست ، لذا با تشریفات خاص و مجلل عازم مغرب زمین  می گردد ، اما درین جا با صحنهء تازه بر خورد می کند ، هیچ کس دست لطفی بر سر او نمی کشد و بی اعتنائی مردم و اطرافیان به او که سالها جان و بادار خطاب می شد روحیهء مبارکش را پژمرده می سازد ، چون پایهء تحصیلی و معلومات درستی ندارد هیچ یونیورستی او را نمی پذیرد ، آقا زاده کم کم عصبانی شده مشاعر خود را از دست می دهد ، گاهی بفکر خودکشی می افتد اما با داشتن زندگی آنهمه پر تجمل از تصمیم خود باز می گردد . زمانی راهی دیار خود می شد مگر طعنهء احتمالی اقوام و دوستان و اغیار مانع این عمل می گردید. بالاخره ۴ سال دور از خانه و وطن در اماکن عیش و نوش مانند لیدو و مولن روژ پاریس یا لاس وگاس  و مونت کارلو و غیره به خوش گذرانی و قمار مصروف و روزی با دستی خالی و مغزی تهی عازم وطن گردید . والدین بی خبر از جریاناتی که صورت گرفته به شادی ورود او را جشن می گیرند ، خبر تشریف آوری او در کوچه و بازار شایع می شود ، از رفت و آمد اقوام ، دوستان و همسایگان کم کم کاسته می شود. درین جا پدر و مادری که ۴ سال تمام در انتظار این جگر گوشهء شان بوده اند ، از نهالی که پرورده اند میخواهند دیگر مستفید شوند، با تعامل همیشگی بدامان این و آن می آویزند.

سلسله مراتب وسیله واسطه به بالاها و بالاتر ها می رسد والله ، بخدا به مقدسات قسم غلام زادهء شما ( درین جا روی مصلحت القاب تغییر میخوردت) دپلومهء عالی فلان یونیورستی خارج است ، باور ندارید این شما و این گز و میدان ازو امتحان بگیرید، بالاخره در یکی از ادرات دولتی شغل مهمی برایش آماده می شود . آقا زاده که جز سؤ استفاده و ارتشاء کوچکترین کفایت و اهلیت در مسائل فنی و اداری ندارد بزودی تحت تأثیر زیر دستان و اطرافیان واقع گردیده از کار دست می کشد ، وظایف  و تصدی های پایانتر هم دون شان و مقام اوست ، چند بعد از زیان این و آن می شنویم :

آقا زاده که در فلان اداره کار می کرد چون فراخنای فکر او از آنچه تصور میرفت وسیع تر بود ناچار عازم اروپا گردکید تا از آنچه آموخته به نفع مردم آن سامان از آن استفاده نماید. آخرالامر هم معلوم نشد آقا زاده کجا رفت و در دیار بیگانه به چه وظیفه گماشته شد، اگر از خوانندگان عزیز کسی سراغ او را داشته باشد به ما تحریر و منت گذارد.

دکتور حفیظ الله بصیر

اقتباس از:

شماره ۴۳ سال چهارم جریدهء ملی بیطرف ترجمان مؤرخ ۱۲ حوت ۱۳۵۰ خورشیدی مصادف ۲ مارچ ۱۹۷۲ میلادی.

15 می
۳دیدگاه

نورمحمد تره کی قربانی چاپلوسی

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

نورمحمد تره کی قربانی چاپلوسی

( به مناسبت گذشت ۴۶ سال از کودتای ثور)

من این نورمحمد تره کی (۱۹۱۷ –۱۹۷۹) را که تعدادی در دهۀ دیموکراسی شناختند و خلق رنجدیده و چهره هایی رنجدهنده بیشتر پس از کودتای ثور با او آشنا شدند، با نورمحمد تره کی سال ۱۳۲۹ از منظر هیأت فکری وعقلی، متفاوت یافته ام. نورمحمد تره کی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی با نوشتن مضامین اعتراضی و اصلاحات خواهانه، نکات و موضوعاتی را در جریدۀ انگار طرف توجه قرار داده است که مشروطه خواهان و تحول طلبان بالتبع ضد استبداد طرف توجه قرار داده بودند. اما نورمحمد تره کی “خلقی” دربست و همه جانبه در مدار اتحادشوروی است و رهبر انسان آزاری هایی شد که تاریخ سرزمین ما ندیده بود. چنین بود که سالها پیش، پس از دیدن نبشته های او در جریدۀ انگار، برداشتی را یادداشت نموده بودم که این است: کاش نورمحمد تره کی در همان سطح مطالبات سال ۱۳۲۹ در جریدۀ انگار زنده گی سیاسی و قلمی میداشت. مضامین منتشرۀ او در سال ۱۳۲۹ خورشیدی یک جانب دیگر را هم نشان میدهند که وی آدم با عقلی بوده است، یا دقیق تر، تا یک اندازه با عقل. اما اینکه طی تحول منفی اش چه سبب شد که شعارباز و ترجیح دهندۀ منافع و مصالح شوروی شود و به ویژه پس از کودتای ثور، رهبر یک حزب و حکومتی خلق کُش و بیرحم و جفا کار باشد، میتواند در جایش طرف توجه و تأمل قرار بگیرد. حالا که سخن از چاپلوسی، آسیب شناسی و سرزنش آن است(۱)، این تفاوت او را در همین حوزه ببینیم. تره کی نویسنده در جریدۀ انگار، استعداد نوشتن طنز در سطح میانه یی را هم دارد. درشمارۀ دوم انگار، عنوان “پرسش و پاسخ” را برای یک کوتاه نوشت انتخاب کرده است. پرسش ها و پاسخ های طنز آمیز او میرسد اینجا که: «س (سوال)- نتیجۀ تملق و چاپلوسی اشخاص بی تجربه چیست؟» در پاسخ این پرسش می آورد که: «ج (جواب) اول معتبری و بعد از آن سرنگونی»(۲) این گفتۀ او را که خواندم، روزگار ترویج و تمرین مداحی ها و چاپلوسی های کراهت انگیزی را به یادم آورد که نشریات حکومتی و سخنرانی های شکنجه آمیز به مدح و چاپلوسی وی مشغول بودند. القاب پف کرده و کار روایی هایی را به او نسبت میدادند که در روایات جعل آمیز و داستان سازی ها برای قهرمان های افسانه یی تراشیده اند. در این میان متخصص”چتاقی” چاپلوسی که نردبان لرزان زیر پای تره کی نهاده بود، حفیظ الله امین بود. امین که خود خواهی اش بالاتر از هر مرام و مصلحتی بود، با ستایش ها از تره کی، راه توسعۀ نفوذ بیشتر در حزب و حکومت استبدادی را هموار کرد. امین در واقع تره کی را به عنوان لعبتکی پیش انداخته و با چاپلوسی، آن آدم سالها پیش نسبتاً با عقل را که از فرجام و نتیجۀ چاپلوسی هم خبر داشت، از خرد و هوشیاری و حد اقل تشخیص محیط ماحول دورنگهداشت. کارش بجایی رسید که برایش ترتیب سالگرۀ “معتبرانه” گرفته شد. کیک بزرگی برایش درمیان نهادند. مطابق یک شایعه که پذیرفتنی هم به نظر می آید، در آنشبِ اوج “معتبری”، تره کی چنان مست و گرم بود که از خوشی هرکسی سویش میدید، او را می بوسید. اما بربنیاد انگیزه های چاپلوس که کار خود را میکند و آنچه برای مقام میگوید، آنرا در دل ندارد، حفیظ الله امین پس از”معتبر سازی” تره کی، کار سرنگونی اش را در پیش گرفت و نردبان از زیر پایش دور کرد. آن هم با چه فضیحت و منافقتی! تیرهای چاپلوسی امین از آنجایی هم به هدف می نشست که تره کی عقل و درک نسبی سال ۱۳۲۹ را از دست داده بود. حافظه اش هم مانند کسان دیگری که حافظۀ تاریخی آسیب دیده دارند و یا به عارضۀ فراموشی آن مبتلا شده اند، از یادبرده بود که روزی دربارۀ چاپلوسی و عواقب آن سخن کوتاه، اما درست گفته بود. اما آن سخن گوش آویزش نبود. تره کی در اوج “معتبری” بود که برادرش فوت کرد. چون “معتبر” بود، مردمان بسیاری مجبور شدند به فاتحۀ او بروند. اما چاپلوسی چنان سرنوشتی از او بار آورد که به دستور چاپلوس، با نهادن بالشتکی بر دهنش، جانش را ستانیدند و قبر پنهانی اش را هم آتش زدند. حفیظ الله امین جنایتکار چاپلوس و چاپلوس پرور نیز چنان معتبری و سرنگونی را تجربه کرد. زیرا در ساختاری که استبداد و معیارهای حزب استبدادی حاکم اند، مقام جویان وهراسیده ها و افراد شریف، ناآگاه و یا آگاه، توان اعتراض بر کجروی ها را ندارند، آنانی که زیستن به هر قیمت را در پیش می گیرند، چاپلوسی هم میکنند. یا اینکه به تکیه بر بیگانۀ حریص و خونریزی و براندازی روی می آورند. چاپلوسی “شاگرد وفادار”، “معتبری” “نابغۀ شرق” و سرنگونی اش عبرت دهی بسیاری دارد.

(۱) نبشته هایی که با عنوان آسیب شناسی چاپلوسی در افغانستان فراهم آمده اند، در آیندۀ نزدیک انتشار می یابند.

(۲) نورمحمد تره کی. جریدۀ انگار. شمارۀ ۲ ص ۴. سال ۱۳۲۹ خورشیدی

 

17 فوریه
۳دیدگاه

گلب الدین حکمتیار و ادعای «محاصرۀ ارگ»!

تاریخ  نشر چهار شنبه  ۲۹ دلو   ۱۳۹۹ – ۱۷  فبروری ۲۰۲۱ هالند 

اخیرا” گلب الدین حکمتیار در یک سخنرانی در جمعی از هوادارانش به حکومت اخطار داد که اگر بندهای توافقنامه با حزب اسلامی را اجرا ننماید، ارگ ریاست جمهوری را محاصره می کند، حکومت را سقوط می دهد و مردم را از شر آن ها نجات می دهد.

ادامه نوشته…

07 می
۲دیدگاه

ترویج خشونت با پخش سریال‌های ترکی

تاریخ نشر پنجشنبه  ۱۸ ثور  ۱۳۹۹ –  هفتم  می ۲۰۲۰ هالند

ترویج خشونت با پخش سریال‌های ترکی

قیام و عثمان

عنایت الله باور بامیک

چنان‌که دیده می‌شود سریال عثمان در مقایسه با سریال قیام بیننده‌ی بیشتر دارد. با آن‌که این سریال‌ها جنبه‌های هنری کمتر دارند و از لحاظ فنی و تکنیک فیلم‌برداری نیز در آن‌ها کاستی‌های فراوانی دیده می‌شود، چرا پربیننده اند؟

ادامه نوشته…

19 ژوئن
۱ دیدگاه

چگونگی قسمتی از وقایع ارگ

تاریخ  نشر سه شنبه  ۲۹ جوزا  ۱۳۹۷ –  ۱۹ جون  ۲۰۱۸–  هالند

چگونگی قسمتی از وقایع ارگ

نوشتۀ محترم داؤود ملکیار

به ادامه تبصرۀ مختصر ولی بحث بر انگیزم در اوایل ماه می، اینک عصارۀ صحبت های را که با دو تن از شاهدان عینی وقایع هفتم و هشتم ثور سال ۱۳۵۷، انجام داده بودم، طور فشرده نقل می نمایم.

ادامه نوشته…

19 ژوئن
۱ دیدگاه

درحاشیۀ “چگونگی قسمتی از وقایع ارگ”

تاریخ  نشر سه شنبه  ۲۹ جوزا  ۱۳۹۷ –  ۱۹ جون  ۲۰۱۸–  هالند

درحاشیۀ

“چگونگی قسمتی از وقایع ارگ”

چگونگی قسمتی از وقایع ارگ“، نوشتۀ محترم داؤود ملکیار

محترم استاد محمد نصیر مهرین

**********

هنگام جمع آوری معلومات پیرامون قتلها واعدامهای سیاسی برای قسمت دوم که تا اکنون انتشار نیافته است، بخشی را به رویدادهای خونبار پس از کودتای هفتم ثور سال ۱۳۵۷ درنظر گرفتم. اما آنچه در سرآغاز آن دوره در نظر می آمد، معطوف به اعدام های است که از صبح هفتم ثور آغاز شد وادامه یافت.

ادامه نوشته…

07 ژوئن
۳دیدگاه

نقطه پایان بر سر تجارت با زندگی انسان‌‌ ها

تاریخ  نشر پنجشنبه ۱۷ جوزا  ۱۳۹۷ –  هفتم   جون  ۲۰۱۸–  هالند

نقطه پایان بر سر تجارت  با زندگی انسان‌‌ ها

نویسنده : محترم ویس احمد حکمت

    اخیراً حمیده عبدالله مشهور به شیرین‌ گل پرسوز هنرپیشۀ ۶۵ سالۀ افغان که بیش از ۲۰ سال می‌ شود در سویدن زندگی دارد، برای انجام عملیات پیوند کلیه (گُرده) به هرات آمد؛ عملیات خانم عبدالله با مؤفقیت سپری شد و او صاحب کلیۀ جدید و صحتمندی دوباره شد.

ادامه نوشته…

02 ژوئن
۲دیدگاه

ترویج روز افزون اخبار تنفر آمیز

تاریخ  نشر شنبه ۱۲ جوزا  ۱۳۹۷ –  دوم  جون  ۲۰۱۸–  هالند

ترویج روز افزون اخبار تنفر آمیز

در شبکه های اجتماعی

نویسنده : محترم  دکتور شهیر نثاری

رشد رور افزون تبعیض نژادی و ترویج اخبار تنفرآمیز و نژاد پرستانه یا توهین‌ آمیز و تروریستی در فضای مجازی در شبکه های اجتماعی یک چالش بزرگ در سراسر جهان بویژه در شرایط نا جور کنونی در کشور عزیز ما افغانستان است.

ادامه نوشته…

01 آوریل
۱ دیدگاه

بسیار لقب محــروم نام

تاریخ  نشر یکشنبه ۱۲ حمل   ۱۳۹۷ –  اول اپریل  ۲۰۱۸–  هالند

بسیار لقب محــروم نام

 در بارۀ

 نامها و لقب های زنان

محترم استاد محمد نصیر مهرین

فهرست موضوعات

  • تصویری از این نبشته
  • کلید واژه ها

ادامه نوشته…

17 فوریه
۲دیدگاه

بازهم اندکی در بارۀ رنجهای مهاجر هموطن

تاریخ  نشر شنبه  ۲۸  دلو  ۱۳۹۶ –  ۱۷  فبروری  ۲۰۱۸–  هالند

بازهم اندکی در بارۀ رنجهای مهاجر هموطن

ما بدین در، نه پی حشمت و جاه آمده ‌ایم
از بـــد حادثــه این جا بــه پنــاه آمـده‌ایم

نوشتۀ : محترم استاد نصیرمهرین

نزدیک به چهل سال است که با دنیای اندوهبارترمهاجر و آواره گی های طاقت سوز او بی گسست مواجه هستیم.

ادامه نوشته…

16 ژانویه
۲دیدگاه

آغاز نیکو

تاریخ  نشرسه شنبه ۲۶ جدی  ۱۳۹۶ – ۱۶جنوری   ۲۰۱۸–  هالند

آغاز نیکو

نوشتۀ : محترم درمحمد وفاکیش

 در مقطع سرنوشت سازی کنونی، عده یی از احزاب و سازمانهای سیاسی با درک حساسیت و اهمیت و ضع موجود افغانستان و بیرون رفت از مصایبی که نه تنها تهدیدی به وحدت ملی، بلکه زمینه ساز دست بلند سازمانهای جاسوسی  منطقه در سوق و سودهی ذهنیت ها برای مخدوش  ساختن موضع مثبت افغانستان درعرصه یی بین المللی است، مساعی و تلاشهای وطندوستانه یی را به راه انداخته اند که می شود آنرا یک آغاز نیکو برای هر چه بیشتر بهم نزدیک شدن رشته های از هم متلاشی شده نهضت روشنفکری در کشور به شمار آوریم.

ادامه نوشته…

27 دسامبر
۱ دیدگاه

پاسخ زورمندان به ملت چه خواهد بود؟

تاریخ  نشر چهار شنبه ششم  جدی  ۱۳۹۶ –  ۲۷  دسامبر  ۲۰۱۷–  هالند

پاسخ زورمندان به ملت چه خواهد بود؟

نویسنده: محترم ویس احمد حکمت

  سیر تکاملی جوامع نیازمند تحکیم ثبات سیاسی و اجتماعی است؛ جامعۀ ما که دوران طولانی جنگ‌‎ها را پشت سر گذاشته و درحال گذارمی‌باشد، بیشتر ازهر چیز دیگر به ثبات پایدار سیاسی ضرورت دارد.

ادامه نوشته…

02 نوامبر
۲دیدگاه

دو نوع انسانکشی درخدمت همدیگر

تاریخ  نشر پنجشنبه ۱۱عقرب  ۱۳۹۶ – دوم  نوامبر  ۲۰۱۷–  هالند

   دونوع انسانکشی درخدمت همدیگر

محترم استاد محمد نصیر مهرین

شماری از سربازان در ولایت غور می گویند :

زیاد تر از دو ماه میشود که با دستر خوان خالی و شکم های تفریبآ خالی با برادران کرزی ، راکتبار و غنی ، میجنگیم.

ادامه نوشته…

16 اکتبر
۱ دیدگاه

پیرامون پول “حــرام” دفتر “خانم اول کشور”

تاریخ  نشر دوشنبه  ۲۴ میزان ۱۳۹۶ – ۱۶  اکتوبر ۲۰۱۷–  هالند

  پیرامون پول “حــرام” دفتر “خانم اول کشور”

محترم استاد محمد نصیر مهرین

“خانم اول کشور”، همسرمحمداشرف غنی است .نام اصلی ودیرینه اش رولاغنی میباشد. پس از اینکه اشرف غنی رئیس جمهور تعیین شد، نام بی بی گل را بر او نهاد. شاید آرزو داشت پس از رسانیدن اش  به چنان مقامی، لقبی برای همسر برگزیند.

ادامه نوشته…

16 آوریل
۱ دیدگاه

تفاوت بین موشک هاى روسى و بمب امریکایى

 تاریخ نشر یکشنبه ۲۷ حمل  ۱۳۹۶ –  ۱۶  اپریل  ۲۰۱۷  –  هالند

تفاوت بین موشک هاى اسکادِ روسى

و بمب والده امریکایى چیست ؟

محترم مسعود اطرافی

[] نمیدانم تفاوت بین موشک هاى اسکادِ روسى و بمب والده امریکایى چیست ؟  اولى ۶٠٠٠ کلیوگرام وزن داشت با کلاهکِ ٩٠٠ کیلوگرامه این یکى ده هزار کیلویى !

ادامه نوشته…

11 فوریه
۳دیدگاه

مزاح و شوخی سیاسی

تاریخ  نشر شنبه ۲۳  دلو  ۱۳۹۵ –  ۱۱  فبروری  ۲۰۱۷  –  هالند

مزاح و شوخی سیاسی

بقلم محترمه خانم الهه احرار

ملت افغان تباه شد روز بروز

تا بکی شوخی سیاسی تا بکی

ادامه نوشته…