بلاگ

  • اسپندِ شوق

    تاریخ نشر: جمعه 18  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 7 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    اسپندِ شوق

    دور دستانت اسپند شوق

    دود می کنم

    تا گشوده بماند تا ابد و یک روز

    روی قامت زنی که

    از جنس آفتاب است

    و قسم به چشمانت !

    آنگاهست که

    میلاد شعر نو تنت را

    سپید ،

    سپید

    جشن می گیرم .

    میترا وصال

    5 جون 2024

    لندن

  • مشاعرهِ قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده ( پیوسته بگذشته)

    تاریخ نشر: جمعه 18  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 7 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    پیوسته بگذشته …

    شماره(5)

    به نام تیر و کمان

    نوشته ای که  گریبان   دریده  می آیی

    چرا برادرِ من ،  درد کشیده   می آیی

    اگرچه گفته ای بارها وخوانده ام بخدا

    که از کجا به  کجا ها  پریده  می آیی

    مکن شکوه از این   دیده گانِ  کم بینم

    که قطره قطرهِ اشکت  چکیده می آیی

    اگرچه منگ شدی از نوشته های دلم

    به  تارِ شعر  حریری   تنیده  می آیی

    یقین نما که غریبی   ز  یاد  بُرده مرا

    به حیرتم  به  سراغم   رسیده می آیی

    گمان کنم که  دمی آمدی  و رفتی باز

    دوباره بار دگر چیده  چیده   می آیی

    نوشته ای که  وطن بینوا و ویرانست

    تو زهر درد وفراقش  چشیده می آیی

    ز ناله های  یتیمان  و مادرانِ  حزین

    به پاس  خون  شهیدان  تپیده  می آیی

    ز ناله های جگر سوز مادر و  پدری

    که ازفراق کمرِ شان  خمیده ، می آیی

    زبسکه مُشت به دندان هرلعین زده ای

    شنیده ام که ز یوغ  اش کشیده  می آیی

    اگرچه جامن  و زنگش گرونموده بغیر

    دوباره زنگی  نوی  باز خریده  می آیی

    به آن کسان که بخلوت کنند  ز کارِ دگر

    تو آشِ طنز ، به  روغن   پزیده می آیی

    خلافِ حیلهِ طالب  که دامِ  پُر خطراست

    گلوی  مکر و  ریا  را   بُریده   می آیی

    به پوز و چشم کج   و کورِ رهبری ِبدش

    به نامِ  تیر و  کمان   با   قصیده  می آیی

    اگرچه  پای  خرت  لنگ و موترت پنچر

    ولی  خوشم  که  بسویم   دویده   می آیی

    بیاکه آمدنت (نعمت) است برای«بشیر»

    ز  شهرِ شعر  و ادب  ،  آرمیده  می آیی

    قیوم بشیر هروی

    ملبورن – استرالیا

    فالِ نیک

    نوشته  بودمت  ای  نورِ  دیده  می آیم

    شراب وشهد صحت را چشیده می آیم

    بلای  آمده  بود  و  ولی  بخیر گذشت

    دوباره   ناز  بتان   را  کشیده  می آیم

    بشیر!  آمدنم  را  به   فال   نیک  بگیر

    رباعی  و  غزل  و  با  قصیده  می آیم

    دو روزه عمری که باقیست آمدم خدمت

    قلم  شکسته  و   قامت   خمیده   می آیم

    خدا  دهد   اگرم    قدرتِ    نوشتن   را

    به  خامه  روحِ   جدیدی   دمیده   می آیم

    قیومی در سفرم خواند و لیک در حضرم

    به عافیت  سرِ  غم  را   ،  بریده  می آیم

    جناب  افضلی  حرف   دلم   بیان   کرده

    شکسته  بالم  و ، بی  پر  پریده   می آیم

    جنابِ  نور!   تشکر   ز   مهربانیِ    تو

    بلندِ   دستِ   دعای    تو    دیده    می آیم

    جناب   حضرت   آروین    با   سپاهِ   قلم

    ز عین  و غینِ   سیاست    رمیده  می آیم

    ضیاء  احمدی !   عرض   ارادتم    بپذیر

    ز نو ر و  نار ، گلی  چید ه  چیده  می آیم

    شفیقه جان  که  سعادت  نصیب  ما کرده

    لبانِ  شوق  ،  به  دندان   گزیده   می آیم

    عمر  صدیق   که   در    آرزوی    آمدنم

    ز    انتظار    ورا      وا رهیده    می آیم

    درودِ  ویژه  به  مستوره  جان  دهقان  باد

    صفای  نغزِ   پیامش   شنیده     می آیم

    شریفی !   آمد ما  چیده چیده از گل ِ ناز

    ز عطرِ  مهر و  محبت  شمیده   می آیم

    برکت !   از  در و دیوار  باردا  برکت

    شراب ِ  نابِ  سخن ،  سرکشیده  می آیم

    جناب  حاجی  معروف  دارد  حسنِ نظر

    ز لطف  و مهرِ  جنابش   دویده   می آیم

    جناب  محترم  آن  سیدی که خان آقاست

    ز نمله  پروری اش   پٌر   نشیده  می آیم

    جواد   جان  عطائی !  تشکر  از  لطفت

    حدیثِ    مهرٍ    پیامت    شنیده    می آیم

    نمی   روم  به  سفر ،  بلکه  آمدم  ز سفر

    به  پاسِ  خاطر   تیمور    تپیده    می آیم

    ببخش راعی ! به جرمِ جواب ِ تیلیفونت

    اگر   بخواهی   گریبان    دریده    می آیم

    خلاصه چیزی رقم شد ز خامهء «نعمت»

    که عمرِ  صبر   به  آخر   رسیده   می آیم

    نعمت الله مختار زاده

    اسن – آلمان

  • آبستن

    تاریخ نشر: جمعه 18  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 7 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    آبستن

    آه چه آبستنم از عشق

    و از هوای پر عطر دوست داشتن ها

    و چه آرام آرام نگاهت می کنم

    در قاب قلبم

    تا بی انتها

    روزی از تو نگینی می سازم

    بر انگشتر قلبم

    و در دستان عشق

    می کشانمت امیدوار

    و چون حلقه ای مهری

    در دستانم می چرخانمت پر صدا

    و هروقت هوست کردم

    لمست می کنم

    و هر بارخواستمت

    می بوسمت

    و هر وقت آزارم دادی

    روی میز می گذارمت

    و از دور تماشایت می کنم

    تا در چشمان فراموشی

    جاودانه گردی

    هما طرزی

    نیویورک

     9 جنوری 2024

  • سنگینی هوا

    تاریخ نشر: جمعه 18  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 7 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    سنگینیِ هوا

    با این صدا که چاره‌ ی‌ دردم  نمی‌شود

    سنگینیِ   هوای  دلم    کم    نمی‌شود

    با محتوای دست تو قلب  من  آشناست

    حالا چه شد که این دو فراهم  نمی‌شود

    در ماجرای کهنه  و این  زخم  تازه را

    دست دگر که  دارو و  مرهم  نمی‌شود

    تا رفته‌ام ز پیش تو دنیای من تهی‌ست

    بی‌  تو  گذار  لحظه‌ی  بی‌غم  نمی‌شود

    آری! تو رابرای خودت دوست داشته‌ام

    عشقت به وسعتِ  دل  من کم  نمی‌شود

     احمد هنایش

  • چشم دید واقعی

    تاریخ نشر: جمعه 18  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 7 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    امتناع گربه ی افغانی ازترک وطن محبوبش

    افغانستان ورفتن به امریکا.

    (چشم دید واقعی)

     درسال۱۳۴۰ هجری شمسی که بنده هنوزمحصل صنف سوم دانشکدهء انجنیری دانشگاه کابل بودم، درعین حال بصورت پارت تا یم در مدیریت عمومی تعمیرات وزارت معارف وقت، کار میکردم .

    درهمان وقت درمدیریت تعمیرات مذکوریکنفرمهندس امریکائی که اگر فراموش نکرده باشم بنام “فون انس”از طرف کمک های ملل متحد ویا اضلاع متحدهءامریکا، نیزکار میکرد.

    چون بنده محصل دانشکده انجنیری بوده وزبان انگلیسی راخوب می دانستم،تقریباً درتمام کارهای مهندسی وپروژه های ساختمانی مربوط به وزارت معارف با وی همکاربودم، که ساختمان لیسهءعالی حبیبیه در جوارسرک دارالامان یکی ازآن پروژه ها بود.

    چون با این مهندس امریکائی بصورت رسمی ازطرف مدیریت تعمیرات موظف وهمکاربودم، برعلاوهء پروژه های داخل کابل از بعضی پروژه های ولایات دیگروطن عزیزما نیز با وی همکاربوده ودیدن میکردیم.

    چون با مستر”انس”درروزهای رسمی کارتقریباً همه روزه مصروف بودم، اگرموقع میسر میشد، گاه گاهی دربعضی ازروزهای رخصتی برای تفریح وهواخوری به پغمان، کاریزمیر،استالف وبعضی جاهای دیگر دیدنی، هم با ایشان میرفتم.

    موصوف درنزدیکی کوتهءسنگی یک تعمیر خوب دومنزله را کرایه گرفته بود وباهمسرش درآنجا زندگی میکردند. بعضاً بخانهء خود نیز مرادعوت میکردند، چون مردمان خوبی بودند ومن هیچگاه شراب خواری ویا کدام حرکت مخالف شرایط وعنعنات وطن عزیزمان را از ایشان ندیده بودم، بناءً بدعوت شان لبیک میگفتم.

    درمنزلشان خانمش یک گربهءمقبول افغانی را نگهداری میکرد وبا گربهء خود بسیاراُنس وخوگرفته بود.

    وقت ختم قرارداد کارشان دروطن عزیزما رو بخلاصی بود وترتیب بازگشت به امریکا را میگرفتند ، خانمش دوسه ماه قبل از خودش رهسپار وطن خود شد. اوازبس گربهءخودرادوست داشت وباآن حیوان باشعور اُنس والفت گرفته بود نخواست گربهءخورا تنها رها کرده وبوطنش در امریکا برود. بناءً تمام اسناد ومجوز بردنش را تهیه کرده وروز پرواز بطرف امریکا، گربهءخود را باخود گرفته وروانهءمیدان هوائی بین المللی کابل گردیدند.

    موصوفه ازگمرک میدان هوائی کابل باگربهءخودگذشت وجانب طیارهء که درآن سفرمی نمودند روانه شد. درآن زمان طیاره ها تقریباً یک کیلومتراز ساختمان ترمنل دورتر توقف میکرد ومسافرین را ذریعهء وسایط دیگر تا آنجا نقل میدادند.

    شوهراین خانم ومن دراین فرصت بالای بام ترمنل که معمولاً مردم ازآنجا مسافرانی را که می آمدند ویا سفرمی کردند، مشاهده وبدرقه  می نمودند.

    خانم این مهندس با گربه اش تا زینه های که بطیاره بالا میشدند یکجا بودند، درهمان لحظات داخل شدن بطیاره که خانم دست خودرا برای خداحافظی بطرف بام ترمنل بالانموده وحرکت میداد،گربهءباشعور و وطن دوستش ازموقع استفاده نموده وبا یک جست غافل گیرانه خودرا ازآغوش خانم بسیارمهربانش که چندین سال رفیق وغمخوارش بود، رها نموده وبسرعت اززینه ها پائین رفته واز چمن های میدان هوائی بطرف قریهء بی بی مهرو، درحال فراربود.

    به همینترتیب آنحیوان درّاک وبا شعورافعانی دانسته بود که میخواهند اورا از وطن محبوبش دوروآواره نمایند. همان بودکه خودرا از بغل خانم امریکائی رها نموده وفراررا برقرار ترجیح داد.

    افسوس وصد افسوس،چه وقت وزمانی خوبی بودکه ازدست ما رفت. گرچه وطن ما عقب نگهداشته شده ومردمانش غریب وبی بضاعت بودند، مگرمسلمانی راستین،امنیت وطن، صداقت وراستکاری، مهمانوازی وصدها خصلت خوبی دیگرکه درمنطقه ممتازوبی نظیر بود، داشتیم. همان بود که حتی یک حیوانِ وطن ما راضی بترک و دوری اززادگاه محبوبش نبود.

    گرچه خانم امریکائی ازگربهء خود برای مدت چند سالی رسیدگی بسیارخوبی میکرد،مگر این گربهءبا شعورووطن دوست تمام نعمات بودن باآن خانم امریکائی ورفتن به امریکائی که درآن زمان بهشت روی زمین فکر میشد، رادرمقابل آزادی خود خریدارنگردیده وحلقهء غلامی امریکائی ها را درگردن خود نپذیرفت. این گربهء آزاده شاید

    قصهء سگ فربه وگرگ لاغررا شنیده بوده باشد:

    قصـه گــرگ وسـگ فـربه را نشـنـیــده ای

    آن یکی آزاد ودیگرحلقه اش درگردن است

     

    حالا با کمال تأسف می بینیم که بعد از کودتای منحوس هفت ثورتا امروزهمه خائنان ووطن فروشانیکه باظلم وحمایت بیگا نگان در اریکهء قدرت دروطن ما تکیه زده اند،چه بیدادیکه نکردند؟، بالغ بر دو ملیون هموطن بیگناه ما جانهای شیرین خودرا از دست دادند، درحدود شش ملیون افغان ما اسپند وار،در سراسر این کرهءخاکی

    آواره ومهاجرشدند، صدها هزارمعیوب واطفال یتیم وبی سرپرست در وطن مان افزده شد، وطن زیبای ما به ویرانه مبدل گردید. علما و تحصیل کرده ها، که باید به کشورعزیزخود خدمت میکرند،وحشیانه بقتل رسیدند ویا مانند بنده، مجبور بترک زادگاه بی نظیرودوستداشتنی خودگردیدند.

    همان گربهء وطن دوست بمراتب ازاین درندگان دوپا،نوکران وچاکران بیگانگان شرف داشته است.این بود یک چشم دید کاملاً واقعی وانتباهی*.

    پوهنوال داکتر اسدالله حیدری

    2 جنوری 2015

    سدنی- آسترالیا

     

    *انتباه _آگاه شدن،بیدار شدن،بیداری

    فرهنگ فارسی عمید

  • وسوسه ها

    تاریخ نشر: جمعه 18  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 7 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    وسوسه ها

    گاهی  میان  و سوسه ها  پیرمی شوم

     مرغ اسیرم  و زقفس ، سیر می شوم

     می خواستم‌ که سایه   شوم آفتاب‌  را

     چون چتر سایبان  هدف‌  تیر می شوم

     همچون‌ شفق ‌زخون‌ دلم‌ نقش ‌می زنم

    گاهی   غروب  خستهٔ   دلگیر می شوم

    وقتیکه ماه به  دامنه‌ ها بوسه ‌می زند

     در دام شب فتاده ‌ زمین ‌گیر  می شوم

     گاهی‌چوآهنی‌ که‌ ز خود زنگ  می زند

    در آتشی  گداخته  ،  شمشیر  می شوم

    گاهی ‌میان‌  خلوت‌ پر ماجرای ‌ خویش

     دیوانه ای به گوشـهٔ  زنجیر  می شوم

     از جبــر  روزگار چرا  شکوه  سرکنم

    با  عالـــمی  ز  حادثه  تدبیر  می شوم

    افتاده {قادری} به‌  کمینگاه‌  درد  شعر

     زخمی ‌زدل‌ گشوده‌ و تصویر می شوم

    ضیأ الدین قادری

    ۶/۳/۱۴۰۲

  • همدوشِ لحظه ها

    تاریخ نشر: پنجشنبه 17  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 6 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    همدوشِ لحظه ها 

    ترا  ای جانِ من جانانه  می خواهم
    به یکبارِ  دگر  مستانه   می خواهم

    بدونِ تو وجودم  هیچ‌ در هیچ است
    به قلبم کلبه ای شاهانه   می خواهم

    خیالِ ناز تو همدوش    من   هر بار
    به ر‌وحِ خسته ام  کاشانه می خواهم

    تو ای  زیباترین   فصلِ   بهارِ  مهر
    جنونِ وعشق را  یارانه  می خواهم

    تویی جان وجهان ،روح  وروان من
    چرا دوری؟ ترادر خانه  می خواهم

    دلی  تنگم   هوایی   گر م   تو  دارد
    تراهر دم  منی   دیوانه   می خواهم

    21 نوامبر2023

    فرحت_رحمان

  • گلِ بی نظیر

    تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۷  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۶ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

    گلِ بی نظیر
    روشنایی بخش جاده های زندگی
    به توکل تو یا الهی
    روشن کند عالمی را
    آتشم را کس ندید
    شمع غم روشن
    بسوز ای دل
    بسوز ای دل
    بر شام غریبان
    به صحرای بی کفن
    ای دل بسوز‌ امشب ، بسوز امشب
    وجدان ها خفته
    اشک می‌سوزد
    به ‌چشمان نا امید
    بازوی جوانان
    آزادی پرندگان کجاست
    در‌ چمن سر می ‌زنم
    از تو نشانی نیست که‌ نیست
    کجایی زیر‌انبار دیوار شکسته
    با کوره آتش شگفته‌ای
    ای‌ گل بی نظیرم روی ‌تو
    آغاز‌ی نو جغرافیای خانه‌ی من کجایی
    چون گل‌لاله افتاده‌ی بی کفن
    ای‌ که در‌ رگانت خون وطن
    فضای بودن ها ‌را
    کلاغها‌ و قار قار زاغان
    اشغال کردند
    تمام عمر زخمی
    پشت پنجره تار
    نشسته رو‌به جاده امید
    تو‌ با‌مایی یا‌الله ( ج )
    رحم نازل فرما بالای انسان هایی

    ‌که سال‌ها زیر انبار باروت خوابیده اند

    عالیه میوند

    13 اکتوبر 2023

    فرانکفورت

  • یادی از زنده یاد مولانا نجیبی کرٌخی هروی شاعر ، نویسنده ،خطیب ،مدرس ، دانشمند و عارف نامی کشور.

    تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۷ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۶ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

    یادی از زنده یاد مولانا نجیبی کرٌخی هروی شاعر ،

    نویسنده ، خطیب ، مدرس و عارف نامی کشور.

    قیوم بشیر هروی

    6 جون 2024 میلادی

    ملبورن – آسترالیا

    با ژرف نگری بر صفحات پربار تاریخ  سرزمین ما به بزرگان و نام آورانی بر می خوریم که هرکدام شان از سرمایه های معنوی کشور ما بشمار می آیند. یکی ازین فرزانگان سخن گستر، زنده یاد مولانا غلام محمد نجیبی کروخی هروی ، شاعر ، نویسنده ، خطیب ، مدرس و عارف نامی کشور ما می باشد.

    مولانا نجیبی در سال 1316 خورشیدی در ولسوالی کرٌخِ ولایت ادب پرورِ هرات دیده به جهان گشود. علوم ابتدایی و دینی را نزد پدرش فرا گرفت و دوران ثانوی و عالی  را در کرٌخ و بعدآ در هرات بپایان برد.

    استعداد سرشار او به مطالعه وعلاقمندی اش به آموزه های دینی وکمال انسانی باعث شد تا به مطالعه کتب تکوین و تدوین بپردازد و در آموختن حکمت و معرفت اندوخته های فراوانی بدست آورد. این امر اورا بسوی حلقات معنوی کشاند و با شرکت در مجالس مثنوی خوانی شیفته حضرت مولانا گردید.

    در این ارتباط  استاد حیدر حمید مطلبی در مورد زنده یاد مولانا کرٌخی هروی نوشته است که در بخشی از آن چنین می خوانیم:

       ” آنان‌ که سَری و سِری با مثنوی و حضرت مولوی داشته باشند، ناممکن است که سایۀ اندیشه‌های آن اندیش مرد بلند قامت، بر آنان سایه نیفکند. نجیبی نیز از این امر مستثنا نبوده است. مصاحبتْ با ملکوت ‌نوردان دریا نوشی چونان مولانا، او را بر این بلندا نشانده است. مولانای کرٌخ ، به تبع مولانای جهانِ جان ، هماره خستۀ جدایی و ماندۀ دورماندن از اصلْ بوده است. او در نامه‌ یی که به ‌یکی از افاضل روزگار نوشت، در فرازی از آن چنین آورد :

     « بشنو از نی چون حکایت می‌کند

     از   جدایی‌  ها    شکایت   می‌کند؛

     به سان نی‌ام بریده از نیستان، جدایِ از دوستان، شکسته نی ‌یی که نی‌ نوازی ندارد، وامانده ‌یی که بی‌ دل ‌نوازی به ‌سر می ‌برد، چون کهنه کتابی به گوشۀ مسجدم گذاشته‌اند و چون شکسته شیشه‌ یی بر سر قبری ‌انداخته …»
    او در چندین موضع، به تصریح، خود را دنباله‌ روِ مکتب بزرگ تمدنی حضرت مولوی دانسته و افتخار کسب فیض از آثارِ اثرناک او را از ابلغ سعاداتِ خود تلقی کرده است . “

    زنده یاد کرٌخی هروی را می توان بعنوان یک دانشمند به تمام معنا و عارف وارسته دانست که در حوزه های مختلف علمی ، ادبی و فرهنگی  از احترام خاصی برخوردار بوده و شاگردان زیادی را در بخش های مختلف تربیت نمود.

      مولانا کرٌخی را علاوه بر شاعر بودن ، عارف اعتدالگرایی می دانستند که پیروان زیادی داشت.  او در سالهای اخیر عمرش در مسجد جامع شیخ الاسلام کرٌخ به حیث خطیب و مدرس کار کرد و به آموزش دادن جوانان و نویسندگی مشغول بود.

     کتاب های « نخل کهن کرخ » و « مردِ مردستان » را می توان از جمله ِ مهمترین اثار ایشان برشمرد که  مجموعه‌ یی از یادداشت‌های منثور و منظوم  بوده که به زینت چاپ آراسته شدند.

    عتیق الله نجیبی نواسه ی مرحوم مولانا کرٌخی هروی در مورد پدر کلانش چنین می گوید:

    « یکی از بزرگترین سجایای اخلاقی و صفات اجتماعی مولانا نجیبی این بود که دایما به‌ خاطر منافع ملی و مردمی و دفع مفاسد از مردم می‌تپید و کوشش می‌کرد که مسئله‌ی شوم اختلاف در دایره‌‌ای که ایشان حضور داشتند ظهور نکند .»

    اما با دریغ و درد این شخصیت علمی و عارف وارسته که در اواخر عمرش از بیماری سرطان رنج میبرد،  سر انجام پس از چندین ماه مجادله با این بیماری بتاریخ دهم جدی سال 1402 خورشیدی جان به جان آفرین سپرد وجامعه علمی – فرهنگی کشور را سوگوار ساخت. روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

    اینهم نمونه ای از اشعار آن مرحوم از کتاب صد شاعر معاصرهرات که بکوشش و گردآوری استاد ولی شاه بهره بچاپ رسیده ، اقتباس و خدمت خوانندگان محترم پیشکش میگردد:

    حبیبِ سنگدل

    شدم مریض و دو چشمم به راهِ یاران است

    چو کشتِ  دیمه  که  در انتظار  باران است

    به   نزدِ   اهل ‌ خِرد  صحبتِ     خِردمندان

    چو نسخه‌ یی که زحاذق دوا ودرمـان است

    ولیک  وضع  زمان   قابل   تحمل   نیست

    که هرکه ره به دوپا رفته باشد انسان است

    ظهور بشره‌ی  ماشی  دو پای و پهن  ظفر

    چنین  تصورِ   خالی   نگاه   یونان   است

    چکیده‌ یی  ز عناصر چو گشت  صورت او

    دمیده‌ی  ز  خدا   طبق   قولِ   قرآن   است

    معلّمی    به   حقایق    معظمی   به   ملک

    خلیفه‌ یی بخدا ، مُحسدی  به  شیطان است

    خِرد  چو  ذره‌  شگاف  است وآسمان ‌پیما

    ولی به درکِ  حقیقت جهول و نادان است

    شکسـته‌ پاست  (نجیبی) برای خدمت خلق

    گمان  که دفترِ عمرش  قریب  پایان  است

    سپیده  کرده‌ی  موی  و سیاه کرده‌ی روی

    امید بسته به مـولایِ خویش رحمـان است

    گــرم ببخشد وعفوم کند به رحمت خویش

    بجاســت،اینکه خدا اهل عفووغفران است

    ورم  به  قعر  جهنم  برد  به عدل وحساب

    سزاست همچومنی راکه اهل‌عصـیان است

    غلام  پیرم    و  مولا   و   مالک   تحریر

    خداست جلّ الهی  که فضل واحسـان است

    حبیب   سنگ  ‌دلم  گر نیامدی  خیر  است

    که نزد  سنگدلان  این  عمل  فراوان است

    منابع :

    1 – صد شاعر معاصر هرات ( استاد ولی شاه بهره).

    2 – دانشنامهِ هرات ( مقاله ای از استادحیدرِ حمید).

    3 – صفحهِ مولانا کرٌخی هروی (رح).

  • مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته به گذشته)

    تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۷  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۶ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

    پیوسته بگذشته …

    شماره (4)

     

    بیا   برادرِ    من    یارِ   رنج      دیده   بیا

    بیا  که   تیر  جفا    بر    دلم    خلیده   بیا

    سکوتِ   مردمِ  عالم   برای   چیست  بگو

    به یادِ  مردمِ  نالان    و   دل   رمیده   بیا

    بیا  بگو  ز    غریبی     طفلکانِ     وطن

    که  جمله  دردِ  یتیمی  و غم   چشیده  بیا

    بیا  ببین   که   دلم   ناله  ها  ز غم   دارد

    ز گوشه گوشه ِ  آن خونِ  غم  چکیده بیا

    بیا بگو  ز  پریشانی   های    بیوه  زنان

    به  همنوایی   اولادِ    غم    کشیده    بیا

    بهار آمد  و  رفت   و  نیآمدی  و  گذشت

    خزانِ  عمر   رسیده     دمِ    سپیده   بیا

    چه دردناک وحزین است غصه های دلم

    به  سرزمینِ  وطن  ظلمتی   رسیده  بیا

    بیا ببین که چه غوغاوشورومعامله ایست

    به رأس دولتِ ما روبه ایست خزیده ، بیا

    عنان مجلسِ  ملی  بدست قافله  ایست

    که دزد ورهزن وجانی درآن لمیده بیا

    بیا ببین که ز طالب و شرِ حیله گران

    حکایتی است که ازآن تارِ غم تنیده بیا

    معاملات سیاسی به سر پناهِ  من است

    ترا  برای  خدا  « نعمتا »  دویده   بیا

    بیا ببین که « بشیر» بینواومسکین است

    به  آرزوی  وطن  قامتش   خمیده  بیا

    قیوم بشیر هروی

    ملبورن – استرالیا

    اگر چه  گفتمت ، ای  نورِ  دیده   می آیم

    برهنه  پا   و   گریبان   دریده    می ایم

    به تو، ز اولِ اول،  نوشته ام   ،  که کجا

    چگونه ام  ،  ز کجا   ها   پریده  می آیم

    ولی چه سود عزیزم ، که  تو  نمی خوانی

    به تیغ خود ، سر خود  را  بریده می آیم

    گمان کنم  مرضِ   پیری   و   فراموشی

    مگر نگفته ، سراغت   رسیده   می آیم؟

    مباد آمده   ،  اما  ،   خودت   نمی دانی

    شنو که   بارِ  دگر ،  چیده  چیده می آیم

    من از خرابی میهن  ،  به  تو رقم کردم

    که زهرِ هجر و  فراقش  چشیده  می آیم

    ز اشک ِ سرد یتیمان و ، آهء بیوه زنان

    چو نیمل بسمل و در خون تپیده می آیم

    ز سوزِ سینهء مادر ، ز درد و  رنج پدر

    که سنگ خاره ، به دندان جویده می آیم

    ز بسکه مشت ، به دندان گلبدین زده ام

    همیشه  میگه  ،  دوباره  چریده می آیم

    کنون که جامن وزنگش گرو به پاکستان

    برایش  از  عربستان    خریده   می آیم

    به جان عابدی جیره خورِ( آی اس آی)

    سپاهء طنز  و، گهی  با  قصیده  می آیم

    حضور طالبه   سیمین  بد  بجلنک  چتل

    همیشه  با  نمک   آشی   پزیده  می آیم

    چراکه عکس جدیدش به صفحهء(ف.ب)

    حجاب  مد  نوش  را  ،   خنیده  می آیم

    اگر چه خینه جگان ،  پشم  باور سادات

    ز نقطه نقطه به  ریشش  شقیده  می آیم

    کنون   بجای   خضابش   زکاب   میمالد

    که من به ضربهء شعری،حصیده می آیم

    به شکل و صورت ملا رؤوف تخم حرام

    به قول عام  ،  شکم  سیر،  ریده می آیم

    ز پوز و چشم کج و کوروقیچ فضل غنی

    چه شعر  های  تری  ،  آفریده   می آیم

    قسم  به   پوپنکِ   مغز   گندهء   ارشاد

    که قشقه ها، به  جبینش  کشیده می آیم

    ز استخاره   گرِ   خر  دجال    انگلیسی

    دمش  بریده  به   تیغ    حدیده   می آیم

    کنون که پای خرم لنگ و ، موترم پنچر

    پیاد ه، سینه  و ،  با  سر  دویده  می آیم

    (بشیر) آمدنِ«نعمت»است ومژدهءوصل

    به   نغزِشعر و ادب   ،  آرمیده   می آیم

    نعمت الله مختارزاده

    اسن – آلمان

  • شهنشهِ حٌسن !

    تاریخ نشر: پنجشنبه 17  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 6 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    شهنشهِ حسن !

    روم ز شهر تو ای  بی وفا به جای  دیگر

    دو دسته  دل   بسپارم  به  دلربای  دیگر

    خدای هر دو   جهان  باد  یار و  یاور تو

    روم به جای دیگر سر نهم  به پای  دیگر

    تمام  عمر  جفا  کردی  و  شکستی عهد

    اجازه ده  که  کشم  جور بی وفای  دیگر

    نمی روم ز درت دور ای شهنشه ی حسن!

    اضافه  کن  به    گدای  درت  گدای دیگر

    تمام  روی   جهان  را  وجب  وجب دیدم

    نبود مثل  تو ای شوخ ، خوشنمای دیگر

    نه رفته یی  به خدا ای  وطن  ز یاد جببن

    نفس کشم  به هوای  تو در  فضای  دیگر

    جبین حازم

     ۱۵ جوزا /خرداد سال ۱۴۰۳ ه ش

     و 4 جون سال 2024 میلادی

    آلمان

  • جهان زیستی در بستر جهانی شدن جهان!

    تاریخ نشر: پنجشنبه 17  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 6 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    جهان زیستی در بستر جهانی شدن جهان!

    جهان زیستی فرد٬ مجموعه خصایص و طرز فکری فردی میباشد. که از فرهنگ اجتماعی که فرد در آن جامعه تولد شده متاثرست٬امروزه جهان زیستی انسان ها٬ در سیرجهانی شدن با تعارض مواجه میباشد. که پدیداری جهانی شدن عبارت از دهکده کوچکی  انترنت و شبکه های اجتماعی و مهاجرت اند. البته شهروند مدرن در گستره جهانی هویت نوین انسانی نیزگفته می شود٬که در صورتی انسان های امروزی بافرهنگ انسان مدرن٬درون سازی شود٬ در واقع جهانی شدن وسیله ای٬برای گستره و توسعه جهان زیستی فردی می توان گردد.

    اما شهروندی مدرن در جامعه سنت گرا و عقب مانده جهان سومی چون افغانستان٬ در صورتیکه نهادینه نشود٬ و برایرسیدن آن٬فعالیت و برنامه نباشد به مفهوم سیر تنازل و جهان بی روح یا جهان متحجرانه را٬ شاهد خواهدبودیم. که در نتیجه:برای اقلیت مدرن یا شهروند به معنای واقعی جزء راهی بسوی مهاجرت و ترک وطن و جامعه نیست. و اینکه مهاجرت و روان درمانی را٬مقدماتی دانست و رعایت کرد. تا فرد باانرژی تام و حس جهان زیستی خود٬ضرورت به روان پزشکی و آسیب تر از آن٬عقلی و عصبی مبتلا نشود. که می توان رویکردهای علمی و کاربردی جامعه شناسی را٬ جزء روان درمانی دانست.

    محمد آصف فقیری

     

  • چند رباعی

    تاریخ نشر: چهارشنبه 16  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 5 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    چند رباعی

    یارب تو به موسا یک عصایی بفرست

    از درگـهِ خـود نور  و صفایی بفرست

    در  مُلک  ستم دیده  و  ویرانه ی  ما

    یک مرد حکیم  و  با  خدایی بفرست

    ==

    عشقـا بـه برآ کـه  شیـر مادر خوردی

    از خون دلـم  به جام و ساغر خوردی

    با خسته  دلان تـو  در  عداوت بودی

    با  شیـر دلان همـش ز پـا در خوردی

    ==

    بافلسفه و سیر  و  سلوک افتاد کارم

    از بیدل و مولوی دوصد ارشاد دارم

    آن شیخ  شبستری  غزالی و  سنایی

    ابنِ عرَبی و  بایـزیـد است  افتخارم

    ==

    در حسرَتِ  دیدار  تو  دل  می لرزید

    خورشیدُ فلک در دل شب می ترسید

    دیدم  به امیدت  دو جهان باخته شد

    روزی که  نقاب  از رُخِ  تو می غلتید

    ==

    بیدل  نَفَسم   نَفَـس  جنـون    می بافد

    شور وهَوَس و لخته ی خون می بافد

    در  روی  عَدم  شرم عَرق گُل میکرد

    این کارگَـهِ  دل است  فسـون می بافد

    ==

    نازُک صُوَرم  طبع  و  خیالم  عشق است

    سرچشمَه ی خورشیدوکمالم عشق است

    با   فطرَتِ   بیـدلی   سُخـن   می   کارم

    در اوج  غزل شهپر و بالـم  عشق است

    ==

    آغشته به درد و غرق خونم هنوز

    درسایه ی زلفِ او  سکونم  هنوز

    باشور و شرر داغ و  کبابم کنون

    رنجور و پریش و غم درونم هنوز

    محمد ادریس بقایی قطره

    کابل – افغانستان

  • آگاهی ( مگنولیا)

    تاریخ نشر: چهارشنبه 16  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 5 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

     

    آگاهی (مگنولیا)

                            به یارم

    پلی میزنم

    به دیار (مگنولیا) های پر صدا

    در گسترده باغ آرزو هایم

    و تو آن آگاهی

    و آن نور

    و آن حقیقت

    پیوندم بده به خانه ات

    پیوندم بده به سرزمین فرشتگان سپید بالت

    پیوندم بده به آسمانهای بیکرانت

    و پیوندم بده به آنسوی کهکشان های آفتابی رنگت

    به باغت که پر از (مگنولیا) های پر رنگ است

    و به سرزمین درستی های بی انتهایت

    و بدور از غفلت های ننگین

    و سرکشی های پوچ و تو خالی

    و من همان کولی شب زنده دار

    که در چشم آسمانهایت

    تنها ترا می بینم

    و تنها در تو راه می روم

    و تنها با تو آرامش دارم

    و تنها با تو نفس می کشم

    و تنها در خانه ی تو زنده ام

    ای کاش این پل همیشگی باشد

    ودر باغ (مگنولیا) همیشه باز

    و خانه ها پر نور

    و آغوش ها پر مهر

    و دنیا در آشتی

    دستانم می لرزند

    دستانم می لرزند

    و از هراس تنهایی

    انگار آخرین روزها ست

    و من در قیامت شرمندگی هام

    خوشه خوشه اشک می ریزم

    و دامن دامن اندوه می بارم

    و ترا صدا می زنم

    و خستگی هایم را رها می کنم

    تا در سرزمین تو آرام گیرم

    و در سایه (مگنولیا) هایت خود را از یاد برم

    و با نوازش های همیشگی ات

    به خواب روم

    به خواب روم

    به خواب روم

    هما طرزی

    9 سپتامبر 2023

    نیویورک

     

     

     

  • عذر و نیاز

    تاریخ نشر: چهارشنبه 16  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 5 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    عذر و نیاز

    عاشقت  آمده بر  در که  نه  رانی  ز  درش

    به غم  و هجر  و جفایت  نکنی  در  بدرش

    این همه عذر و نیاز پیش  تو  آورده  ز دل

    در صفِ خَیلِ  محبَّانِ  خودت   می شُمَرَش

    آنچنان  محوِ  سرِ  زلفِ  سیاهی   تو   شده

    که به زنجیرِ تو بستست نِگر پای و سرش

    مستِ عشقِ تو شده گُم شده از  هستئِ خود

    هرچه پرسی که کجاشد ؟ تو نیابی  خبرش

    شعله ی عشق تو دانی که ز  دل   می تابد

    غیر دل هرچه که بینی   بسوزاند  شررش

    روز و شب گریه کند ناله   کنان از غمِ تو

    شاهدِ زنده به حالش  می نِگَر  چشم ترش

    نشترِ  هجرِ تو   در   قلبِ   مَنِ   زار خلید

    خنجری در دَمِ مرگ  است  بیائی به برش

    مولوی شیخ خنجری

    کابل – افغانستان

  • مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته به گذشته)

    تاریخ نشر: چهارشنبه 16  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 5 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    پیوسته به گذشته …

    شماره (3)

    چه  مژده ای    بدلم   نورِ   دیده   می آیی

    تو  با  ترانه  و  شعر  و  قصیده   می آیی

    سراغ   تو   بگرفتم   ز    دوستانِ   عزیز

    شنیده ام   که   صبا   با    سپیده  می آیی

    من  ا ز   حضورِ  عزیزان  سعادتی  دارم

    که  از    برای   رفاقت    حمیده  می آیی

    (نیاز)  و( نعمتِ پژمان) که  همزبان منند

    به همنوایی   (مشکور)   دویده  می آیی

    (الهه) وار به (ناهید) و (واصل) و( پونه)

    ز قصه های  دلِ   شان   شنیده  می آیی

    خوشم به( نور)و(حسامی) و(یعقوب) و(فرهاد)

    به  کوی (هارون) و(ترکان) تپیده می آیی

    ز تیر جادوی (شهلا) که درمسیر تواست

    اگر چه  یکه  و  تنها   خمیده     می آیی

    کویر حادثه را  پشت  سر   گذاشته  ولی

    ز  حادثات     زمانه     رهیده    می آیی

    چه ناله ها که بلند است به نینوای وطن

    ز سوزِ  دردِ    یتیمان   چشیده   می آیی

    چرا به خاک  وطن روی صلح نمی بینیم

    ز دردِ  غربت  و  بیداد  رمیده  می آیی

    تویی شهنشهِ شعر وغزل به نزد« بشیر»

    که چون  همای  سعادت  پریده  می آیی

    قیوم بشیرهروی

    ملبورن – آسترالیا

    بخواهی ، یا که نخــواهی ،  به دیده می آیم

     چو قطره اشکی ز غم ها ، چکیده می آیم

    خـــزانِ عــمـر رسید و چـو  بـرگ  پائیزی

     بــه آهِ ســـــردِ یـتـیـمان ،  رسـیده می آیم

    بـه درد و غـصه و سوز و گدازِ بیوه زنان

     گهــی فــتـــاده و گــاهـــی خــزیده می آیم

    ز چـــاکِ ســیـنــۀ مادر که در عزای پسر

     جگــــر کباب و ، به دنـدان جویده می آیم

    چو پایِ مــانـــده و ، بازوی خستۀ پدران

     بــه دیـــــده خــــارِ مغیلان ، خلیده می آیم

    بــه طبعِ بسته و ، با خاطــراتِ افــســـرده

     کـــمـانِ قـــــامـتِ ، ســـروِ خـمیده می آیم

    ز سرخِ گونــه و از ســردِ سینـــۀ معشوق

     به زرد و گرمیِّ عاشـق ،  سزیده می آیم

    فــــلک کـــباب شــوی ع المی  کباب کدی

     که زهـــرِ هجــرِ وطن  را چشیده می آیم

    هـمـین  بس است و ، ازین بیشتر مسوزانم

     که جان  بــه سِیر و بســی دل کفیده می آیم

    وطن خـــراب  شد از دستِ چند ، بازنگر

     حــجــاب ، از  رخِ شان ، برکشیده می آیم

    ز جـــورِ طـــالب و بــیــدادِ گـلبدینِ  خطـا

     بــــرهـنــــه پـــا و گــریبان دریده می آیم

    ز نــنــگِ عـــابــدیِّ سرخــمِ فــــلان شده

     صــدای جــامن و زنگش ، شنیده می آیم

    ز تـــنگــــران و هـم از نوکران  و دلالان

     بــــه افـتــخار ، ز تک تک بریده می آیم

    به سازِاجنبی ، کرزی به رقص ، میگوید

     بـــه هـــر درامـــه و فـلمی چلیده می آیم

    چرا که خامۀ «نعمت» کنون به جولانست

    دگر نه ، پـا ز گلـیـمـم  ، کـشـیده  می آیم

    نعمت الله مختارزاده

    اسن – آلمان

  • آتشِ دل

    تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    آتشِ دل

     امشب از سودای هجراش، نالهُ مستانه را

    سر دهم در پای خُم ،ریزم   بهم میخانه را

     عاقلی گر پُرسَدام حالِ پریشان ات ز چیست

     موبمو  افشا  کنم  ، رازِ    دلِ    دیوانه را

    هردم از غوغای  چشمِ  ساقیِ  ناز  آفرین

    بشکنم من سر بسر هم ساغر  و  پیمانه را

     زاهدِ خود بین  اگر عیبم  کند، بگذارداش

     تا قیامت  می کشد  این عادتِ   رندانه را

     همچو گیسویش پریشان گشته ام درانجمن

    خاطری آسوده می خواهم، بیارید شانه را

     دوست اگر دشمن شود، ریزد بهم احوالِ دل

     هم نباشد اعتباري  از  خود  و بیگانه را

    آتشی در دل نهان دارم ز هجرانِ رخ اش

     ساخته ام شرمندهُ خود،شمع و هم پروانه را

    دامنی از سنگِ غم،دارم چو  لیلی در بغل

    سوی صحرا میبرم این  تحفهُ  طفلانه  را

    این حکايت های شیرین، قصه های دلنشین

    تیشه یی  باید  که  پایانی  دهد  افسانه را

    . مریم نوروززاده هروی

     چهارم عقرب ۱۴۰۲ خورشیدی

    26 اکتوبر ۲۰۲۳ میلادی

     از مجموعهُ “پاییز”.

    هلند

  • آتشِ سوزان

    تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    آتش سوزان

    سرخی را چشم تو آموخت  به اکسیر شراب

    بیخودی ازشمع حسن تونشست دردل خواب

    رنگ از برق ن  گاه  تو   چکید    در گلشن

    عطر جان تو  گرفت  دامن هر  برگ  گلاب

    گردش چشم  تو   صیقل  زن  تاریکی شب

    پرتو   روی   تو   گردید     مه ِ   عالمتاب

    چشم  گویای  تو  افشاگر  صد   راز  نهان

    کو زبانی که مجالش  دهد  از بهر  جواب

    هر کجا  می نگرم  نقش بر این دیده توئی

    حاضری  دیدۀ  ما را  تو به معنای سراب

    میزنم فاصله ها را ره کوی  تو  به  وصل

    میرسم تا به تو گردم تهی از  خود چو حباب

    آتش   عشقی   که   هیهات  جهانم  سوزد

    کی  بمیرد ز خروش  و شدت  آب سحاب

    جگرم سوخت ز خونابۀ  چشمم همه  شب

    «واهبا» آتش سوزان چه کند  فکر کباب

    14 دسامبر 2020

    صالحه واهب واصل

    هالند

  • غزلِ دربند

    تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

     غزل دربند

    ای اتشی که  روح  مر ا  کرده ای  کباب

    یکدم اگر شود   به  سر عقل   من  بتاب

    من با خدای خویش  سخن  می زنم ولی

    گویند  مفتیان سخن   تُست    بی حجاب

    رازی بیرون پرده ای دراین نمایش است

    شهرِ که جایگاه  محبت   بُود… خراب!

    میخوار های مست و همه   مفتیان دهر

    هستند بی اراده و بی  عقل و   بی کتاب

    می خوار روح هستی  او  است عاشقی

    آخند به فکر زیر و زبر می شود  کباب

    مطرب زند به خاطریک لقمه  نان  گرم

    انگشت روی پرده ای پرسحر یک رباب

    سالک  حقیقت  از  دل  دلدار کی شنید

    سیر حقیقت اش به زمان است لاجواب

    منصور را به خاطرِ حق گفتنش همیش

    یک چوب دار زیبد و یک حلقۀ طناب

    آئین ماست تا که شویم مست و کور و کر

    نا دیده   نا  شنیده  بجوئیم  ره  ثواب

    نعمت الله تُرکانی

    3 جون 2024

     

  • سراشیبِ زمان

    تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    سراشيبِ زمان

    آنكه بر عيبِ تو انگشت  نگذارد هر بار

    احترامش بنما دوست  و رفيقش مشمار

    دوست آنست كه  ورا  خصلتِ آيينه بوَد

    انعكاس مي دهد آيينه كه  بيند   صد بار

    تلخ حرفى بسُخن هركه نمود نرم دلست

    سنگدل يابى بسى آنكه بوَد خوش گفتار

    باخم و پيچِ كسى شيفته فريبش نخورى

    تا كه افتاده بدام  ناله  ندارى   زار زار

    بسملِ دامِ هوس  را نتوان   داد   نجات

    سَربسنگ ميخورد آخرهمه جا بَد رفتار

    سرگذشت مكتبِ از تجربه   و  پند بوَد

    زندگى داده ز دست عُمر نبازيد  بقمار

    درسراشيبِ زمان هرچه كه آيد گذراست

    قدرت و زورو زرو مستي مَى ، رنجِ خمار

    اندرين بازى دهر هريكى را  نوبتى هست

    عُمرِ ما در گذرو روزو مه و  سال بشمار

    پيش از آن روز ( فروغ ) بارِسفر بربندى

    شُكرِ فرصت بنما و سُخنى چند بگذار

    حسن شاه فروغ

    4 جون 2024

  • مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته به گذشته)

    تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    پیوسته به گذشته …

    شماره (2)

    شبی  صدای  دلم  را ،  شنیده می آیی

    برای   مرهم   زخمم    دویده  می آیی

    فغان و ناله بلند است  ز روزگارِ فراق

    برای   وصل  فراقت    تپیده   می آیی

    شکسته  بال  و پر مرغِ   بیقرار دریغ

    به بال جان  و  دلت  پر پریده  می آیی

    تو پادشه ی  غزلخوانِ   هم  دیار منی

    به بزم شعر  و غزل  نورسیده می آیی

    سروده هایی قشنگت نشانِ مهرووفاست

    ز روی صدق و صفا  و عقیده می آیی

    بیا ببین که بغربت گذشت عمر« بشیر»

    تو نعمتی وچو« نعمت » دمیده می آیی

    قیوم بشیر هروی

    ملبورن – آسترالیا

    بـلــــی ،  صـــدای   دلــــت  را   شــنیده  می آیم

    بــه پــــا و پَـــر نـه ،  ولــیکن  بــه دیده  می آیم

    مفاصل آب، چو سیماب و خشک  رگ رگ و پی

    چـــو مـــــرغ بســــملِ در خــــون  تـپـیده می آیم

    تــــو ای شـــهـنـشــــۀ اقــلـیـمِ  هـفـتگــانـۀ  شعر

    بـــــه  بـــارگـاۀ  حـضورت  ،  ســــزیده  می آیم

    گــــدای تـشــنه لـبــــم  در کـَـوِیر  حــادثــه هـــا

    ســـحابِ فــاصــــلــه هــــا را  دریـــــده  می آیم

    بـــه ســوءِ قصدِ من ، هـــردم فلک  بــه صیادی

    بـبـیـن کــــه هـمـچـــو غــــــزالِ رمـیده می آیم

    ( بشیرِ ) « نعمتِ » دیــدار ، می رسد به خیال

    ز هست و ، بــود و ، نـبـودم ، رهـــیده می آیم

    جــنــابِ مـــحــتــرمِ  ( اکــبــرِ حـســامـی )  را

    بـــــه شــــاهــــدی و قــضـاوت خَـنـیده می آیم

    کـــه شـــایـــدم ز محـبـت ،  بـبـخـشــدم فـخری

    بـســـانِ ذره ، بــــــه خوشبختِ شِـــیده می آیم

    پـسـنـد ( نازیِّ نـور ) و ( سـعـیـده جانِ وثیق)

    چــو کُحلِ مِـــهــر، بــه چشمان کشیده می آیم

    (کمنتِ )  (صالحه جـانِ  وهــابِ  واصــل ) را

    ز بــــاغِ شــعــر و ادب ، چـیـده چـیـده می آیم

    (حمیدِ ) محترم و، (ذکریا ) و ،( هــارون ) و

    ( نـیـاز ) و ( نـعمـت تـرکـان ) ،حـمـیده می آیم

    ( گلیِّ پونِـه ) و ( ناهـیـد ) و ، ( فِ احـراری)

    حــضـورِ تـک تـک شــان ، بــا قـصـیده می آیم

    ســپاس و حُـرمت و تکبیر و احــتـرام  و دُرود

    بــه خـوانِ « نـعـمـتِ » یـــاران پَــــزیده می آیم

    نعمت الله مختار زاده

    اسن – آلمان

  • هوای شوق

    تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    هوای شوق

     

    در دلی تنگم  فقط  مهر  تو   کافیست
    در خیال  شعله بارم  یاد   تو  باقیست

    عشق  اگر جای  هوس  های تو باشد
    می  بدستان   من  و  جامِ تو خالیست

    دل  هوای  شوق  تو دارد  پر  از راز
    در میان بطن  او عشقِ تو   جاریست

    مست  و  مدهوشم ز یک  تیر نگاهت
    غرقه درمی گشتم و چشم  توساقیست

    ترک دیدارت  مرا سوز  و  گداز است
    گنج عشقم از برای  وصل  توکافیست

    گر نیابد  وصلت  و  روزی   مرادست
    سینه از هجر و غم و دردِ تو داغیست

    ٢ دسامبر 2023

    فرحت – رحمان

  • غربت

    تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    غربت

    پنجره ها را ببندید

    خنده ها عوض شدند

    آواز پرندگان حس زندگی نمی ‌دهد

    خورشید قهر کرده

    پرده ها پس ام می ‌زنند

    بیچاره‌ام، این روزها

    اندوه تمسخرم می ‌کند

    صدای به گوشم می ‌رسد

    جیغ های پی در پی دختر ‌بچه‌ ای

    مادر

    مادر …

    و من کنار آدم های که لگدم می‌کنند

    گم‌ شده ام در شلوغی قهقه‌ های انسانِ های نا انسان

    صدا میزنم کمک کمک

    اما ، بیچاره ام بیچاره که

    در وطن نیست ؛

    باهم‌ وطن نیست

    با لاش گل ‌آلود

    دست دخترم را می‌ گیرم

    با غم غریب وطن

    در خیابان های که بیگانه بودن‌ اش به رخ‌ ام می‌ کشد

    کنار چرا‌های دخترم

    در اوج ذلت

    که سیلی بی پناهی می ‌زند

    و من هزار بار در ذهن ‌ام

    شرمنده ‌ی دختری می‌ شوم

    که شاید فردا جای من باشد

    و وطن را در وجودم دفن می‌ کنم!

    مژده احمدی

  • مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده

    تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    از نخستین روزهای ماه فبروری 2012 مشاعره ای داشتم با دوست فرهیخته و شاعر

    گرامی جناب نعمت الله جان مختارزاده که متأسفانه مدت زیادی می شود از جناب 

    ایشان اطلاعی ندارم ، امیدوارم صحت شان خوب باشد و بزودی شاهد حضور

    مجدد شان در جمع فرهنگیان  بوده و از خوانش سروده های زیبای شان

    لذت ببریم. با این امید تصمیم گرفتم  روزانه بخشی ازین  مشاعره را

    خدمت شما خواننده گان گرانقدر پیشکش نمایم، هرچند قسمت هایی

    از آن قبلآ بصورت پراگنده به نشر رسیده، امید مورد پسند

    عزیزان واقع شود.

    باعرض حرمت

    قیوم بشیر هروی

    چهارم جون 2024 میلادی 

    ملبورن – آسترالیا

    قسمت (1)

    شبی به  دربِ  سرایت   دویده  می آیم

    شکوفه های دلم  چیده   چیده  می آیم

    بهار حسن ت و بس  عالمی دگر دارد

    چو قطره قطرهِ  باران چکیده  می آیم

    ز بس خمارِ می نابِ  آن  لبانِ  تو ام

    شراب شوق  ترا سر کشیده  می آیم

    صدای ناله ی مرغِ شکسته بال و پرم

    ز   ماورای   طبیعت  شنیده  می آیم

    من ازسکوت سحرگه بدل هراسم نیست

    برای دیدنت ای ماه ، سپیده می آیم

    اجل اگر  دهدم  مهلتی  برای وصال

    بگو « بشیر» ز دل و جان تپیده می آیم

    قیوم بشیر هروی
    ملبورن – آسترالیا

    شــبـی   صــدای   دلـت  را ،  شـنـیـده می آیم

    بـــه کـوچه  باغِ   وجودت ،  خـمـیـده می آیم

    شکسـتـه بــــال و پَــرَم از جـفای جـبـرِ زمان

    بـه بـالِ جان  ، بـــه  هــوایــت پریـده می آیم

    خراب و بیخود و مستم ز زهرِ هجـــــر و فراق

    بـــه فــرق  فـــرقِ  وجـــودم   دویـده می آیم

    چـمـن چـمـن گـــلِ خــاطــــر نـثـارِ مـرمـرِ تن

    بــه روی بـســتـرِ  خــوابـت  خـزیـده می آیم

    مـلــیـحِ  لحــنِ  تــو ، آبِ  حیات   می بخـشد

    بــه کــام و حلـقِ وصالــت   چکـیـده می آیم

    بـه اقـتـفـای سرودِ ( بشیر ) ، از « نعمت »

    بـه کــولـــه بــارِ ادب ، پُــر نشـیده می آیم

    نعمت الله مختار زاده
    اسن – آلمان

  • ریاضت گاهِ شوق

    تاریخ نشر: دوشنبه 14 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 3 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

    ریاضت گاه شوق

     پیری و دامـان حسرت پُر ندامت  پرور است

    من به   قدرِ تـار   مو  یادِ   جـوانی  می کنم

    در  طریـقِ   پاکبازی   کس  ندارد  جرئتی؟؟

    این  منم که  دل به  راهت  خاکدانی می کنم

    دستگاه ذهن و هوشم از  تخیّل روشن است

    نقش در تصویر  دارم ، خامه رانی  می کنم

    کشتیِ   بی لنگـرم  با موج دارد  این  سخن

    در نَـوَردم ، هـم   رکابت   بـادبـانی  می کنم

    رنج دنیا  ، فکر  عقبا  شد  حریفم  در قفس

    تا نفس در سینه داغ است، پهلوانی می کنم

    بی سر  وپا  در  ریاضت گاه  شوقم  ذرّه وار

    مشتِ   از گرد  و  غبارم   پر فشانی  می کنم

    شمع داغم  نیست  وقفی  در شرار و سوختنم

    زندگی   را  چون   کتابی   خط پرانی  می کنم

    غوطه در آتش کنم   یا  خیمه  در  محشر زنم

    نیست پروا  در  سرم  اخگـر  چلان ی می کنم

    با  تپش ها  نبض  دل د ر من  قیامت  می دمد

    تا تو  را  در  سینـه  دارم   آ سمـانی   می کنم

    بس که ازخود  رفته ام  تا  باز گردم  در خودم

    از عدم   هـم  سایه   بر  دنیای   فانی  می کنم

    نیست شکلی در سپاهی  هم طرازِ « قطره ی»

    جان فدا   از  لشکرت   من   پاسبانی  می کنم

    محمد ادریس بقایی قطره

    کابل – افغانستان