۲۴ ساعت

آرشیو 'کتاب هزار و یک حکایت ادبی تاریخی'

28 آوریل
۱ دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

تاریخ  نشر یکشنبه ۲۸ اپریل ۲۰۱۳ هالند

Boek1001

حکایت ۱۹۸ 

تا بدانجا رسید دانش من

که بدانم همی که  نادانم.

            « ابوشکور بلخی »

علم و انصاف

    مولانا سعد الدین تفتازانی عالم شهیر و ادیب محقق قرن هشتم هجری با یکی از علمای معاصر خود که از جملهء دانشمندان عصر بشمار میرفت در خصوص یک مسئلهء علمی اختلاف نظر داشت و کار به بحث کشید و در نتیجه علامهء تفتازانی بعلامت تسلیم سکوت نمود .

ادامه نوشته…

14 آوریل
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

  تاریخ  نشر یکشنبه  ۱۴ اپریل ۲۰۱۳ هالند

Boek1001

حکایت ۱۹۷ 

چنان  در  آتش  بی طاقتی   فشردم   پای

که از سپند به تحسین من فغان برخاست

                                                   (صائب)

 شب نشینی

سعید بن عاص از طرف حضرت خلیفه سوم (رض) والی کوفه شده بود و عده ای از اهل قادسیه و قاریان کوفه را برای شب نشینی های خود بر گزیده بود.

آنان هر شب نزد والی میرفتند و با او سخن میگفتند. در یکی از شبها دامنهء سخن به کرم و سخاوت حضرت طلحه بن عبیدالله (رض) صحابی معروف کشید و سعید گفت :

ادامه نوشته…

24 مارس
۱ دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

 تاریخ نشر  یکشنبه ۲۴ مارچ  ۲۰۱۳ هالند

Boek1001

حکایت ۱۹۶

گر ضعیفی در زمین خواهد امان

غلغل  افتد  در سپاهء  آسمان

چون  بنالد  زار بی شکر و  کله

افتد   اندر  هفت  گردون   غلغله

هردمش صدنامه، صد پیک ازخدا

یار بی زو، شصت لبیک  از خدا

«مولینا جلال الدین»

عدالت اجتماعی

عمرو بن العاص ، از طرف حضرت عمر فاروق(رض) بوظیفهء نائب الحکومگی مصر مقرر شده بود،یکروز یکی از پسرانش بدون موجب یک نفر مصری را لت کرد.

مصری گفت :

ادامه نوشته…

11 مارس
۳دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

  تاریخ نشر دوشنبه  ۱۱ مارچ  ۲۰۱۳ هالند

Boek1001

حکایت ۱۹۵

من ار  نام  مردم  بغیبت  برم

نگویم   بجز   غیبت   مادرم

که   دانند   پروردگان   خرد

که طاعت همان به که مادر برد

« سعدی»

غیبت در حکم

گوشتخواری است

***

حضرت رسول اکرم (ص) هر وقت با اصحاب به سفر میرفتند، یکی از فقراء صحابه را با دو نفر ثروتمند همراه میساختند تا آن شخص درویش خدمات دونفر توانگر را انجام بدهد و آنان نیز مخارج وی را بپردازند.

ادامه نوشته…

03 فوریه
۱ دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

Boek1001

تاریخ نشر یکشنبه  سوم فبروری ۲۰۱۳ هالند

 حکایت۱۹۴

یک بوسه از لبت ده و یک بوسه از رخت

تا  هر   دو  را   چشیده   بگویم  کدام  به

حکمیت 

    در زمان اباقاخان ، عده ای از فضلای کاشان بر سر ترجیح و تفضیل شعر انوری ( اوحد الدین محمد بن محمد یا اوحد الدین علی ابن اسحق انوری  ابیوردی  شاعر معروف قرن ششم هجری که ظاهرآ در سال ۵۸۳ درگذشته است و ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی شاعر مشهور همان عصر که در سال ۵۹۸ وفات یافته است ) بحث در گرفت. تنی چند از ایشان شعر انوری را بهتر می دانستند و چند نفر هم به ترجیح شعر ظهیر عقیده داشتند، عاقبت مجد همگر را حکم ساخته این قطعه را باو فرستادند و حکمیت خواستند:

ادامه نوشته…

13 ژانویه
۲دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

Boek1001

تاریخ نشر یکشنبه ۱۳ جنوری ۲۰۱۳ هالند

حکایت ۱۹۳

بدانش گرای و درین روز پیری

برون افگن از سر خمار شبانه

                             « ناصر خسرو»

کوشش در طلب علم

 *****

 در شرح  حال سکاکی ( ابویعقوب بن  یوسف بن ابی بکر خوارزمی  متوفی در سنهء  ۶۲۶ مصنف مفتاح العوم) نوشته اند که در اوائل حال بآهنگری مشغول بوده  و روزی  صندوقچه ای با قف و کلید ساخت که وزن تمام آنها باندازهء  سه مثاق (!) بوده و آنرا نزد  پادشاه عصر برسم تحفه برده مورد تحسین و  تقدیر واقع  شده  بود اما در همان وقت یکی از دانشمندان آن وقت به مجلس سلطان در آمد و پادشاه برای  تعظیم او از جا بر خاست و او را بسیار حرمت داشت .

ادامه نوشته…

30 دسامبر
۱ دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

    تاریخ نشر یکشنبه  ۳۰ دسامبر ۲۰۱۲هالند

حکایت ۱۹۲ 

چشم کوته نظران حلقهء بیرون در است

ورنه هر ذرهء آئینهء خورشید نماست

                               « صائب »

خرید و فروش

یکی از ظرفای عصر مولانا جامی یکروز برسم مطایبه خطاب بمولانا گفت :

چهار آقچه ( پول معمول آن زمان ) دارم و میخواهم با این مبلغ چیزی بخرم و بخورم و سیر شوم و آنگاه باقی ماندهء آنرا بفروشم و چهار آقچهء خود را حاصل کنم . آیا چه چیز باید خریداری کنم؟

ادامه نوشته…

09 دسامبر
۲دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

   تاریخ نشر یکشنبه  نهم دسامبر ۲۰۱۲هالند

حکایت ۱۹۱

چون وا نمی کنی گرهی خود  گره مباش

ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست

                                               « صائب »

 عریضهء سر بسته

******

شعبی دانشمند معروف عرب ( عامر بن شراحیل متوفقی در سنهء ۱۰۴ هجری) گفته است که وقتی از خانه بر آمدم ومیخواستم بدارالخلافۀ نزد عبدالملک خلیفه بروم در بین راه ترسائی از مردم ولایات نامهء سربسته بدست من داد و گفت :

ادامه نوشته…

25 نوامبر
۱ دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

  تاریخ نشر یکشنبه  ۲۵ نوامبر ۲۰۱۲هالند

حکایت ۱۹۰ 

ای  بخت  بیا یاری این  بیکس  کن

تا  پیش   روم  موانع  ره  بس  کن

هر نقطه که کردند ازین نسخه برون

شد مهر لب سخن  ظهوری بس  کن

                                         « ظهوری »

تفسیر بی نقطه 

در سال (۱۰۰۲) هجری ابوالفیض فیضی دکنی شاعر بزرک سبک هندی تفسیر بی نقطه ای را که بر قرآن کریم نوشته واسم آنرا « سواطع الالهام» گذاشته بوف تمام کرد وعده ای از شعرای معاصر او قصاید و رباعیاتی در تقریظ آن سرودند و حیدرکاشی مادهء تاریخ آنرا از سورهء اخلاص بدست آورد ( یعنی اعداد حروف سورهء اخلاص) به حساب جمل (۱۰۰۲) و در مقابل یک عده از مخالفان فیضی زبان اعتراض گشودند که این کار بدعت است و نوشتن تفسیر بی نقطه خلاف شریعت می باشد.

ادامه نوشته…

18 نوامبر
۲دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

تاریخ نشر یکشنبه ۱۸ نوامبر ۲۰۱۲هالند

 

حکایت ۱۸۹

ارباب همم را چه غم از بی پر و بالیست

بال  و پر این  طایفه  از  همت  عالیست

                                 « صائب »

مهمان نوازی

اصمعی ( عبدالملک بن قریب متوفی ۲۱۳ یا ۲۱۷) گفته است وقتی بر قبیله ای وارد شدم، زنان و دختران قبیله پیش آمده مرحبا گفتند و بار از اشتر من بر گرفتند ومرا بمنزل برده تا زمانی که درآن جا بودم خدمت نمودند و حرمت داشتند.

بعد از سه روز عزم رفتن کردم و خواستم اشتر خود را بار کنم، هیچکس برای کمک کردن پیش نیامد. در ماندم و آوازدر دادم که این چه رسم مهمان نوازی است؟

ادامه نوشته…

21 اکتبر
۱ دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

   تاریخ نشر یکشنبه ۲۱ اکتوبر ۲۰۱۲ هالند

 حکایت ۱۸۸

لب چو گشائی گرو هوش باش

ورنه درکش  و  خاموش  باش

                                             « جامی »

مادر بره

*******

عرب بایده نشینی بر سر سفرهء هشام بن عبدالملک (۱۰۵- ۱۲۵) حاضر شد و بره ای را که بریان کرده بودند در میان سفره دید چون بسیار گرسنه بود باشتهای تمام شروع بخوردن نمود و بدیگران فرصت نمیداد.

هشام از راه ظرافت باو گفت :

اینطور که تو باین برهء بیچاره حمله میکنی معلوم میشود که پدرش ترا شاخ زده است !

عرب در جواب گفت :

ادامه نوشته…

07 اکتبر
۱ دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

  تاریخ نشر یکشنبه  ۷ اکتوبر ۲۰۱۲ هالند

   حکایت ۱۸۷

  جرعه یی چون ریخت ساقی الست

بر سر این  شوره  خاک  زیر دست

جوش کرد آن خاک و مازان جوشیم

جرعه یی چون  ریخت  ساقی الست

« مولانا جلال الدین»

پندی بزرگ از طفلی خورد

******

  هنگامیکه عمر بن عبدالعزیز (۹۹ – ۱۰۱) بخلافت نشست از هرگوشه وکنار عربستان وافدین عرب برای تهنیت بدمشق رفتند و از آنجمله یکی وفد حجاز بود که چون در برابر خلیفه رسیدند، کودکی دوازده ساله از میان ایشان خود را برای تهنیت خلیفه آماده ساخت و چو خواست بسخن گفتن آغاز نماید خلیفه   ( خطاب به او) گفت :

ای پسر آرام بگیر که از تو بزرگتران هستند و سخن گفتن وظیفهء ایشانست!

 کودک جواب داد:

ادامه نوشته…

16 سپتامبر
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

تاریخ نشر یکشنبه ۲۶سنبله  ۱۳۹۱  – ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۲ هالند

حکایت ۱۸۶

بخرابی من ای ساقی  دوران  آخر

آنقدر سعی نمودی که خرابم کردی

                                           ( ؟ )

کسی که هیچ دوست نداشت

*********

در سال (۲۸۷) امیر اسمعیل بن احمد سامانی (۲۷۹-۲۹۵) بر عمر و بن لیث صفاری (۲۵۶-۲۸۷) دست یافته و او را اسیر نمود.

چندی بعد ازین واقعه نامهء از خلیفه معتضد عباسی (۲۷۹-۲۸۹) برای امیر اسمعیل سامانی رسید که در آن از امیر موصوف تقاضا شده  بود  که عمرو را بهمراهء اشناس خادم ( که بعضی ار مؤرخین اسم او را اسناس ضبط نموده اند) ببغداد بفرستد. امیر اسمعیل به عمروگفت:

من نمیخواستم که تو بدست من اسیر شوی و چو اسیر شدی ببغداد اعزام گردی زیرا خواهان زوال دولت شما نبوده ام ولی اکنون فرمان از درگاهء خلافت رسیده است که ترا ببغداد بفرستم و من ناچارم که فرمان را اجرا کنم ، اما میل دارم که ترا به اتفاق سی نفر سوار از راهء سیستان ببغداد بفرستم، شاید در اثنای راه هواداران توقیام کنند و ترا نجات بدهند که هم من از مسئولیت خلاص باشم و هم تو آزادی خود را بدست آورده باشی . آنگاه عمرو را با شناس خادم سپرد وعدهء نیز بهمراهء آنان فرستاد.

ادامه نوشته…

02 سپتامبر
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

تاریخ نشر یکشنبه ۱۲سنبله  ۱۳۹۱  –  دوم سپتامبر ۲۰۱۲ هالند

 حکایت ۱۸۵ 

سخن کز دهان بزرگان بود

چو نیکو بود داستانی شود

                « ابو شکور بلخی »

وکیل خیرخواه

خلیفه منصور عباسی (۱۳۶- ۱۵۸) پسر عم خود محمد بن جعفر بن عبدالله بن عباس را بسبب اینکه عرایض و استغاثه های مردم را بدربار خلافت میرسانید و در تقدیم عرض حال ایشان اصرار و ابرام بسیار داشت یک چند اجازهء ورود به دربار نداد ولی چون محمد مذکور شخصی فصیح و دانشمند و عالم باخبار و انساب مردم بود همه کس حتی خود منصور برای او احترام قائل بودند و ضمنآ منصور بصحبت وی بسیار مایل و راغب بود . یکروز از طرف منصور بدربار احضار شد و قبل از اینکه از خانه برآید فرستادهء منصور گفت :

ادامه نوشته…

26 آگوست
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

تاریخ نشر  یکشنبه پنجم سنبله ۱۳۹۱ –  ۲۶ آگست ۲۰۱۲ هالند

حکایت ۱۸۴

من رشک می برم بکسی کاین چهار داشت

دانائی و  جوانی  و  را دی  و منعمی

واندوه میخورم  بکسی کاین  چهار  داشت

نادانی  و  حسادت  و  پیری  و  مبرمی

                                       « بهار خراسانی»

همنشین دانا

  نصیب الاکبر ( نصیب بن ریاح مولی عبدالعزیز بن مروان شاعر بزرگ عرب ) با مجلس عبدالملک بن مروان (۶۵- ۸۶) وارد شده بود و چون هنگام طعام بود خلیفه نصیب را بخوردن غذا دعوت کرد و نصیب هم اجابت نمود و در ضمن ،عبدالملک را ادب و ظرافت و خردمندی نصیب معلوم شد و او را گفت:

 چه باشد اگر در مجلس شراب با ما منادمت نمائی؟

نصیب گفت :

ادامه نوشته…

05 آگوست
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۸۳

 چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی

وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی

                                        « حافظ »

قدرت اراده

تاریخ نشر یکشنبه پانزدهم اسد ۱۳۹۱ – ۵ آگست ۲۰۱۲   

مأمون خلیفه معروف عباسی (۱۹۸-۲۱۸) چندی بخوردن گل معتاد شده و بر اثر آن دچار امراض گوناگون گردیده بود ، ولی هرچه کوشش میکرد نمیتوانست گریبان خود را از چنگال این عادت زشت برهاند . طبیبان درباری هم آنچه میدانستند درین باب بعمل آوردند ولی مؤفق نشدند که گل خوردن را از یاد او ببرند و روز بروز هم آثار خطرناک این عادت بیشتر آشکار می گردید.

 یکروز برای وی اطلاع دادند  که طبیبی  بسیار دانشمند و با خبر در بیت المقدس زنده گی می کند و اگر کسی بتواند این عادت را از سر خلیفه بیندازد تنها او خواهد بود.

ادامه نوشته…

29 جولای
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۸۲

شنیدم که مردان راه خدا

دل دشمنان هم نکردند تنگ

                                 ( سعدی)

بخشایش و کمک بدشمن

تاریخ نشر یکشنبه هشتم اسد ۱۳۹۱ – ۲۹ جولای ۲۰۱۲ 

در یکی از سالها خلیفه منصور عباسی وارد مکه معظمه شد و چون اطلاع یافته بود که محمد بن هشام بن عبدالملک در مکه است ، در صدد گرفتار نمودن او برآمد اما چون محمد بطور ناشناخته زنده گی میکرد،منصور که دست یافتن بر وی را از راههای عادی مشکل میدانست ، راه تازه ای پیده کرد و آن این بود که شبی حاجب خود ربیع راخواست و محرمانه باو سفارش کرد که هنگام صبح وقتیکه مردم در مسجد الحرام نماز بامداد را ادا می نمایند و میخواهند از مسجد خارج شوند، امر کند تا در های مسجد را ببندند و تنها یک در را باز بگذارند و خودش در آنجا بایستد و از هویت نماز گزاران مطملع شود واجازهء خروج بدهد و در ضمن محمد ابن هشام را دستگیر کند.

ادامه نوشته…

08 جولای
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۸۱

خردمند  کوشد   کز  آتش  رهد

نه خود را به سوزنده آتش دهد

                                   ( اسدی )

 نتیجه ء بی اتفاقی

تاریخ نشر یکشنبه ۱۸سرطان ۱۳۹۱  –  هشتم جولای ۲۰۱۲

در سال (۷۹۵ ) هجری امیر تیمور کورگانی بر شیراز حمله برد و شاه منصور بن مظفر که بعد از شاه شجاع در آن دیار حکمرانی میکرد پس از یک زد وخورد خونین بدست ملازمان شاهرخ سلطان پسر امیر تیمور به قتل رسید و تیمور بر شیراز و عراق مسلط شد . شاه شجاع در زمان حیات خود با تیمور مکاتبه داشت و باطمینان همین مکاتبات ، هنگامی که در بستر مرگ بود، وصیتنامه ای نوشت و آنرا نزد امیر تیمور فرستاد و اظهار امید نمود که امیر تیمور مواد آنرا اجراء کند.

ادامه نوشته…

01 جولای
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۸۰

من در آن غم که دل از وی بچه فن بستانم

او در  اندیشه  که  جانرا  بچه  آیین ببرد ؟

                                                         ( جامی )

جواب سخت

تاریخ نشر یکشنبه ۱۱سرطان ۱۳۹۱ –  – اول جولای ۲۰۱۲

از ابوالعیناء پرسیدند:

آیا از خودت حاضر جوابتری دیده ای؟

گفت :

آری ، یک روز در بصره از بازاری می گذشتم ، پسری بسن ده ساله یا اندکی بیشتر را دیدم که بزغاله ای را که رمیده بود و فرار میکرد ، تعقیب می نمود ودر پی او می دوید تا اینکه اور ا گرفت ، من از چالاکی و چلادت آن پسر محظوظ شدم و خواستم با او مزاح کنم از آنسبب باو گفتم:

مرا از چالاکی تو خوش امده و دلم میخواهد پسری مانند تو داشته باشم آیا پدرت ترا نمی فروشد که من بخرم؟

ادامه نوشته…

24 ژوئن
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۷۹  

 اگر آدمی بچشم است و دهان و گوش و بینی

چه  میان    نقش   دیوار   و  میان   آدمیت

                                                       ( سعدی )

مار

تاریخ نشر یکشنبه چهارم سرطان ۱۳۹۱ – ۲۴  جون ۲۰۱۲

میرزای قمی ( ابوالقاسم بن محمد حسن جیالانی قمی مصنف قوانین الاصول و متوفی بسال ۱۲۳۱) که هنوز در فقاهت شهرتی نصیبش نشده بود ، به دهی وارد شد و چند روزی در آنجا ساکن بود و مردم آن قریه ویرا بعنوان یکنفر عالم بدیدهء احترام می دیدند.

ملای قریه ازحرمت داری مردم بر میرزا حسد برد و در صدد برآمد که اورا در نزد اهل قریه خفیف کند تا ریاست روحانی خودش از دست نرود.

یک روز پس از ادای نماز جمعه که جمعیت کثیری به میرزا اقتدا کرده و هنوز متفرق نشده بودند خطاب به او گفت : شما که اینهمه تحصیل علم کرده اید ، آیا خط نوشتن را هم یاد گرفته اید؟

ادامه نوشته…

16 ژوئن
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی وتاریخی

حکایت ۱۷۸

همانا از جنون  در من  نشانست

که این دیوانه با من هم عنانست

                                   « ایرج »

نشان جنون

تاریخ نشر شنبه ۲۷ جوزا ۱۳۹۱ – ۱۶ جون ۲۰۱۲ 

محمد بن زکریای رازی طبیب و فیلسوف نامی قرن سوم هجری ( ۲۵۱- ۳۱۳ ) ، یکروز باتفاق عده ای از شاگردان خویش از راهی عبور میکرد. در میان راه، دیوانه ای که از سمت مقابل می آمد> همینکه به رازی رسید جابجا ایستاد ونگاهی طولانی بطرف او انداخت و چشمکی زد و به قهقهه خندید.

فیلسوف رازی از همانجا بازگشت و بخانه رفت و مطبوخ افتیمون که درآن عصر برای دیوانگان و بیماران امراض روحی میدادند ، ساخت و خورد .

ادامه نوشته…

از هزار ویک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۷۷

روشندلست هر که هنر دید عیب را

گر زشت را نکو کند آئینه اینه است

                            « فصیحی هروی »

ناشنوای مصلحتی

تاریخ نشر یکشنبه هفتم جوزا ۱۳۹۱ – ۲۷ می ۲۰۱۲  

در بارهء وجه تسمیهء حاتم اصم ( عارف مشهور که در سال ۲۳۷ وفات یافته است ) نوشته اند که وی در ابتدای حال قاضی بود.

یکروز زنی به دادخواهی نزد او آمد و باوی در بارهء موضوع دعوی خود سخن می گفت ، در همان اثنای سخن گفتن ناگهان آوازی که مخرج آن غیراز دهان است ، از آن زن صادر شد و آن بیچاره خجل گردید ولی حاتم برای اینکه اثر خجالت آن زن را رفع کند به کری تظاهر نمود و باو گفت :

ادامه نوشته…

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۷۶

 رسید قاصد و گفتم چه گفت جانان؟ گفت:

مگو چه گفت که گفت آنچه باز نتوان گفت

                                        « صافی اصفهانی»

حافظهء حیرت انگیز

تاریخ نشر یکشنبه  ۳۱ ثور ۱۳۹۱ – ۲۰ می ۲۰۱۲ 

خطیب تبریزی ادیب معروف و شارح حماسه نقل کرده است که در آن اوقات که نزد ابوالعلاء معری در بغداد درس میخواندم ، روزی یکتن از مردمان  تبریز که به بغداد آمده بود و با من سابقهء آشنایی داشت ، به مسجدی که من و ابوالعلاء در آن نشسته بودیم وارد شد و همینکه مرا دید با من به سلام وتعارف پرداخت و من از حال خانوادهء خود جویا شدم و او جواب میگفت ولی کلماتی که میان من و آن شخص رد و بدل میشد همه بزبان محلی ما بود، ( ظاهرآ زبان آذری بوده که در آذربایجان بدان تکلم می نموده اند) بعد از مدتی گفت و شنود ، آن همشهری من رفت و ابوالعلاء از من پرسید:

ادامه نوشته…

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایت ۱۷۵ 

غم  نا  امیدی  من  مگر آن  نفس  بدانی

که برون روی ز باغی و گلی نچیده باشی

                                             « فغانی »

خانهء وصال

تاریخ نشر یکشنبه  ۱۷  ثور ۱۳۹۱ –  ششم  می  ۲۰۱۲

     یکی از اعیان قرن سیزدهم هجری کنیزکی حبشی برای وصال شیرازی  ( میرزا شفیع مشهور بمیرزا کوچک و متخلص بوصال شاعر معروف قرن گذشته که در سال ۱۲۶۲هجری قمری در گذشته است ) بخشیده بود وصال قطعهء دلپذیری در توصیف سیمای کنیزک مذکور سروده  و در ضمن آن به سفرهء بی نان و نان خوار فراوان خود اشاره کرده است که اگر چه عکس العمل کنیز در برابر شعر او معلوم نیست ولی خود این قطعه به آن می ارزد که خواننده گان محترم آنرا بجای یک حکایت قبول کنند.قطعه یاد شده اینست:

دوش چون گشت جهان از سپه زنگ سیاه

از  درم  آن  بت   زنگی   بدر   آمد   ناگاه

با رخی غیرت مه ، لیک بهنگام خسوف !

خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه

ادامه نوشته…

22 آوریل
بدون دیدگاه

از هزار و یک حکایت ادبی و تاریخی

حکایات ۱۷۴

ز هشیاران  بی معنی  وجودم  نفرتی  دارد

شراب و شاهد و چنگ و سر بازار میجویم

                                       « مولینا جلال الدین »

شعر بی معنی

تاریخ نشر یکشنبه  سوم ثور ۱۳۹۱ –  ۲۲  اپریل  ۲۰۱۲

یکی از شعرای قرن نهم که از جمله معاصرین مولینا نورالدین عبدالرحمن جامی (۸۱۷- ۸۹۸) بود ساغری تخلص میکرد و میان او وجامی بعضی از اوقات مطایباتی واقع میشد که مورد توجه دوست و دشمن قرار میگرفت ، از آنجمله حکایت کرده اند که ساغری یک روز به جامی گفته بود:

شعرای معاصر ، معانی لطیفه را از اشعار من دزدیده در اشعار خود می گنجانند!

 و عارف جامی ، دربارهء این ادعای ساغری دو بیت ذیل را سروده بود:

 ساغری   می گفت   دزدان   معانی  برده اند

هر کجا در شعر من یک معنی خوش دیده اند

دیدم  اکثر  شعر هایش  را یکی معنی نداشت

راست میگفت آنکه معنی هاش را دزدیده اند!

ادامه نوشته…