۲۴ ساعت

09 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان ، شاعرِ شورآفرین و مبارز خستگی ناپذیر

تاریخ نشر: یکشنبه 20  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 9 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان ،

شاعرِ شورآفرین و مبارز خستگی ناپذیر

 قیوم بشیر هروی

نهم جون 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

 

در سرزمین ما شعر های حماسی یا بعباره ای شعر مقاومت جایگاهی خاصی دارد چنانچه در برهه های مختلف تاریخی – سیاسی حماسه سرایانی بودند که برای بیداری مردم قلم بدست گرفتند ، اما اگر بصورت دقیق تر وبا بینش و نگرش صادقانه بدان بنگریم از دهه پنجاه بدینسو این نوع شعررشد قابل توجهی نموده است و امروزه شعر مقاومت را میتوان بعنوان شعر روشنگری ، بیداری ، مبارزاتی در برابر ستمگری ها ، نابسامانی ها و دفاع از ارزشهای والانی انسانی دانست. 

 آری ! شعرای زیادی با سرودن اشعار حماسی و مردمی نام شانرا بعنوان سرایشگر شعر مقاومت ثبت نمودند ، بخصوص پس از کودتای ثور 1357 خورشیدی و سیل مهاجرت ها به خارج از کشور ، این روند ادامه یافت.

یکی ازین حماسه سرایان زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان می باشد که می توان او را از بانیان شعر مقاومت در نیم قرن اخیر دانست. هرچند او در دهه دموکراسی نیز برای مبارزه با نابسامانی ها  و بیان دردهای جامعه و مقابله با بیعدالتی های روزگار چنین سروده بود :

مردان  کار  دیده  چی  تقریر  می کنند

پنهان خورید رشوه که تعزیر می کنند

قاچاق و رشوه را نتوان  سد باب کرد

این خواب راغلط زه چی تعبیر می کنند

نا جایز است   نزد   بزرگان  مظاهره

بگریز ای پسر که تو را گیر می کنند

صد خانه  را  خراب  نمایند   خائنان

اقدام بهر خود  چو به  تعبیر می کنند

محروم ما ز شمع  و  حریفان مال را

از برق های صد شمع  تنویرمی کنند

قومی به زور پول به منصب رسیده اند

قومی دیگر حواله به تقدیر می کنند

هرروز تیره روز  تر از روز دیگری

باطل در این  خیال که اکسیر می کنند

زور  مقررات   به  ظالم   نمی رسد

مشکل حکایتی است که تقریر می کنند

سید فضل احمد پیمان در سال 1320 خورشیدی در روستای ملدان ولسوالی انجیل ولایت هرات دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در همان جا آغاز نمود. ودرکنار آن به آموختن کتب دینی و  عربی پرداخت. گفته شده که مرحوم پیمان در رشته حقوق نیز تحصیل نموده بود.

از سن 18 سالگی به سرودن شعر روی آورد وبیشتر به سرایش غزل می پرداخت ، اما با دگرگونی ها و باسامانی های سیاسی در کشور بخصوص اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی تغییر مسیر داد و به سرایش  اشعار حماسی و انقلابی شروع نمود و با نام های پیمان و سوگوار می سرود.

او با گرفتن قلم و سرودن شعر های حماسی ، در حالیکه مبارزه اش را در مقابل نیروهای اشغالگر شوروی و جیره خواران شان آغاز کرد ، نه تنها در روشن ساختن اذهان عامه از یکسو و روحیه دادن به فرزندان صدیق میهن که در مبارزات مسلحانه سهیم بودند از سوی دیگر تلاش نمود، بلکه به این باور داشت که سرودن اشعار حماسی و بازتاب آن در میان مردم و بخصوص مبارزان مدافع وطن باعث تقویت روحیه آنان میگردد.

مرور بر لغزش های جمعی از مجاهد نما ها پس از سقوط رژیم کمونیستی در کشور هرگز نمی تواند حقانیت جهادگران پاک اندیش واقعی را نادیده بگیرد .

درین شکی نیست که با تأسف عده ای فرصت طلب باعث شدند تا ذهنیت عامه  نسبت به جهاد و جهادگران واقعی تغییر یابد ، اما باید بخاطر داشت که آینده گان با مرور بر صفحات زرین  تاریخ مبارزات اجداد و نیاکان شان میتوانند چهره های مضر و یا بعباره ای گرگانی که در لباس میش بعنوان رهبر و پیشوا با ظهور نامیمون شان  باعث ویرانی کشور و بربادی ارزش های انسانی و بخاک و خون کشیده شدن بیشتر هموطنان ما شدند را بخوبی خواهند شناخت.

زنده یاد پیمان را علاوه بر شاعر بودن بعنوان نویسنده ،  سیاستمدار و حقوق دان نیز می شناختند. او علاوه بر چاپ سه اثر منحصر به فردش بنام های « شام شهیدان ، نوای آزادی و توفان خون »  ، ماهنامه ی فروغ انقلاب، نخستین نشریه ی چاپی در ولایت بادغیس را نیز تآسیس و بعنوان صاحب امتیاز آن کار کرد.  او همچنین مدیریت مسئول ماهنامه ی پیام همبستگی در ولایت هرات را بدوش داشت .

مرحوم پیمان در دهه هفتاد خورشیدی به حیث رئیس دادستانی ولایت بادغیس مقرر شد و در اوایل دهه هشتاد بصفت مستوفی ولایت هرات و در اواسط همین دهه به حیث رئیس دادستانی ولایت هرات منصوب گردید و همچنین مدتی به عنوان سرپرست ولایت هرات ایفای وظیفه نمود. او  بیشتر بخاطر سروده های حماسی اش شهرت یافت ، هرچند در انواع قالب های شعری چون قصیده ، غزل ، مثنوی ، قطعه ، رباعی نیز ید طولائی داشت.

او انسانی بود روشن ، فهیم و نهایت مهربان  که با درک اوضاع ناهنجار وطنش و اقتضای زمان شخصآ به مبارزات نظامی علیه اشغالگران پرداخت و علاوه بر مبارزات مسلحانه، مبارزه با قلم را با سرودن اشعار حماسی اش بدوش گرفت و هرگز بخاطر مقام و رتبه ای به مدح و ثنای اربابان زر و زور وتزویر نپرداخت و با جرئت به مبارزاتش ادامه میداد.

او حتی در سروده هایش چه غزل ، دوبیتی  و یا رباعی همسنگرانش  و رهبران جهاد را به دوری از ستم ، کبر و غرور بیجا مخاطب قرار می داد:

مجاهد ! ظلم و بدکاری گناه است

ستمگاری و  مکاری   گناه است

کسی   کو   پیرو    اسلام   باشد

اگر او را   بیازاری   گناه  است

****

مجاهد  چشم  مستت   را   بنازم

جبین   حق  پرستت   را    بنازم

خرامان می روی در جبههِ جنگ

کلاشینکوف   دستت   را  بنازم

****

خوشا آهنگِ وحدت ساز کردن

گره از مشکل خود   باز کردن

به   بالِ   اتحاد   و   همنوائی

به اوج   آرزو   پرواز  کردن

****

خوشا در رزمگه مردانه مردن

غبار از چهره  هستی  ستردن

خوشا جام شهادت نوش کردن

میان سنگر  حق  جان سپردن

****

لباس جنگ در بر  می کنم من

به جرئت عزمِ سنگر می کنم من

قوای   نابکار    شوروی   را

برون از خاکِ  کشور  می کنم من

گفته شده که داکتر نجیب الله رئیس جمهور وقت افغانستان توسط یکی از نزدیکانش از پیمان میخواهد تا از سرودن اشعار انقلابی اش دست بکشد و در عوض پست مهمی در حکومت برایش داده میشود ، غافل از آنکه این درخواست نه تنها او را ازین کار باز نداشت ، بلکه مصمم تر ساخت تا بهتر و پخته تر بسراید.

سخن در مورد این شاعر حماسی ، مبارز و سروده هایش  زیاد است ، اما به گفته استاد سخن زنده یاد خلیل الله خلیلی اکتفاء می کنیم که در وصف زنده یاد پیمان  و محتوای شعر او چنین گفته است:

” سید سخنور، حضرت سوگوار! شور رسوا کن دشمن خونخوار و سوز ناله برانگیز گلگون قبایان وطن در اشعار خجسته تو، چندان مقام متعالی دارد که جای برای تحلیل و نقد ادبی بازنمیگذارد، اما به صراحت میتوان گفت که جزالت و انسجام و رعایت مقررات و ریزه کاریها و ظرافت ها در شعر شیوای تو، بیانگر همان سبک عراقی است که در دبستان هنرپرور، شاعر ساز، روح انگیز و جان آویز هرات، خواجه انصاری پایه گذاشته . “

و سر انجام این مرد فاضل و شاعر شورآفرین و مبارز در روز سه شنبه اول عقرب سال 1397 خورشیدی در شهر هرات درگذشت و پیکر پاکش در در گازرگاه شریف و در جوار پیرهرات خواجه عبدالله انصاری رح بخاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

این هم نمونه ای دیگری از کلام آنمرحوم:

 دریانوردِ پیر

من کیستم شناور  بازو شکسته ‌ای

در رهگذار سیل حوادث  نشسته ‌ای

غیر از خروش مدهش طوفان سهمگین

نشنیده مژده‌ای، ز لب پی ‌خجسته‌ ای

دلداده‌ای، فریفته‌ای، در هوای دوست

پیوند مهر از همه عالم  گسسته‌ ای

آزاده‌ای، ز  بار  تعلق  بسان سرو

مجنون طراز سلسله برپای بسته ‌ای

آزرده‌ای،  ولی  نه به  آزار مایلی

دل خسته‌ای، ولیک دلی را نخسته‌ ای

مستغنی از سیاست حکام بحر و بر

دریانورد پیر ز جان دست شسته‌ ای

در احتضار، عمر به آخر رسانده‌ای

طرفی ز جان ‌سپاری خود بر نبسته‌ ای

از اهل این زمانه،  سزاوار دوستی

کمتر سراغ دیده و بسیار جسته ‌ای

از بخت در شکایت و از دهر تنگ‌دل

از آشنا ملول و ز بیگانه خسته ‌ای

محروم زیست هرکه چو«پیمان» دراین وطن

یا سیم و زر نداشت یا دار و دسته ‌ای

منابع :

1 – دانشنامه آزاد.

2 – یادداشت های وحید پیمان .

08 ژوئن
۳دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: شنبه 19  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 8 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته به گذشته …                                                                      شماره (6)  

بزمِ شعر

نوید   آمد    و   گفتی   دویده    می آیی

شمیمِ  عطر  بهاران    شمیده    می آیی

اگرچه روی زمین  بی رمق زبی  نمکیست

ولی  تو  کانِ  نمک را چشیده   می آیی

بلی تو گفتی و بنوشتی و سرودی  بسی

به  طبق  وعده سخن ها شنیده  می آیی

غمین مباش که بهاررفتی وخزان شده است

تو نوبهاری  به  وقتش  رسیده می آیی

درون قصر دلت گلشنی ز لطفِ خداست

شگوفه  های  هنر چیده  چیده  می آیی

تو (نعمتی) که به نعمت سرای دهکده ام

به  دل نوازی  این  غم  کشیده  می آیی

بیا که  موقع شعر و ترانه است و غزل

به بزمِ شعرِ« بشیر»  با قصیده می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

قصرِ دل

ببین که  گفتی  بیا ، با  دودیده آمده ام

به  جان  و دل سخنانت  شنیده آمده ام

بشیر آمدنم  را ، رساند ،  برگِ  خزان

شمیم ِ  عطرِ  بهارت    شمیده  آمده ام

به هرطرف نظرانداختم چه بی نمکیست

که شورِ ، تلخی و تندی چشیده آمده ام

ز بسکه گفتم و بنوشتم  و سرودم شعر

کسی که  بشنودش ، می  ندیده آمده ام

بهار   رفتم    و   پاییز   آمدم   هیهات

دلِ شکسته  و ،   رنگِ   پریده آمده ام

ولی بشیر  !  به دل جا  گرفته  الفتِ تو

به دوش   منتِ  مهرت  کشیده  آمده ام

تو خود شهنشهء شعر آفرینِ قصر دلی

به خوانِ « نعمتت » اینک دویده آمده ام

نعمت الله مختارزاده

اسن – آلمان

07 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعرهِ قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده ( پیوسته بگذشته)

تاریخ نشر: جمعه 18  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 7 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته بگذشته …

شماره(5)

به نام تیر و کمان

نوشته ای که  گریبان   دریده  می آیی

چرا برادرِ من ،  درد کشیده   می آیی

اگرچه گفته ای بارها وخوانده ام بخدا

که از کجا به  کجا ها  پریده  می آیی

مکن شکوه از این   دیده گانِ  کم بینم

که قطره قطرهِ اشکت  چکیده می آیی

اگرچه منگ شدی از نوشته های دلم

به  تارِ شعر  حریری   تنیده  می آیی

یقین نما که غریبی   ز  یاد  بُرده مرا

به حیرتم  به  سراغم   رسیده می آیی

گمان کنم که  دمی آمدی  و رفتی باز

دوباره بار دگر چیده  چیده   می آیی

نوشته ای که  وطن بینوا و ویرانست

تو زهر درد وفراقش  چشیده می آیی

ز ناله های  یتیمان  و مادرانِ  حزین

به پاس  خون  شهیدان  تپیده  می آیی

ز ناله های جگر سوز مادر و  پدری

که ازفراق کمرِ شان  خمیده ، می آیی

زبسکه مُشت به دندان هرلعین زده ای

شنیده ام که ز یوغ  اش کشیده  می آیی

اگرچه جامن  و زنگش گرونموده بغیر

دوباره زنگی  نوی  باز خریده  می آیی

به آن کسان که بخلوت کنند  ز کارِ دگر

تو آشِ طنز ، به  روغن   پزیده می آیی

خلافِ حیلهِ طالب  که دامِ  پُر خطراست

گلوی  مکر و  ریا  را   بُریده   می آیی

به پوز و چشم کج   و کورِ رهبری ِبدش

به نامِ  تیر و  کمان   با   قصیده  می آیی

اگرچه  پای  خرت  لنگ و موترت پنچر

ولی  خوشم  که  بسویم   دویده   می آیی

بیاکه آمدنت (نعمت) است برای«بشیر»

ز  شهرِ شعر  و ادب  ،  آرمیده  می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

فالِ نیک

نوشته  بودمت  ای  نورِ  دیده  می آیم

شراب وشهد صحت را چشیده می آیم

بلای  آمده  بود  و  ولی  بخیر گذشت

دوباره   ناز  بتان   را  کشیده  می آیم

بشیر!  آمدنم  را  به   فال   نیک  بگیر

رباعی  و  غزل  و  با  قصیده  می آیم

دو روزه عمری که باقیست آمدم خدمت

قلم  شکسته  و   قامت   خمیده   می آیم

خدا  دهد   اگرم    قدرتِ    نوشتن   را

به  خامه  روحِ   جدیدی   دمیده   می آیم

قیومی در سفرم خواند و لیک در حضرم

به عافیت  سرِ  غم  را   ،  بریده  می آیم

جناب  افضلی  حرف   دلم   بیان   کرده

شکسته  بالم  و ، بی  پر  پریده   می آیم

جنابِ  نور!   تشکر   ز   مهربانیِ    تو

بلندِ   دستِ   دعای    تو    دیده    می آیم

جناب   حضرت   آروین    با   سپاهِ   قلم

ز عین  و غینِ   سیاست    رمیده  می آیم

ضیاء  احمدی !   عرض   ارادتم    بپذیر

ز نو ر و  نار ، گلی  چید ه  چیده  می آیم

شفیقه جان  که  سعادت  نصیب  ما کرده

لبانِ  شوق  ،  به  دندان   گزیده   می آیم

عمر  صدیق   که   در    آرزوی    آمدنم

ز    انتظار    ورا      وا رهیده    می آیم

درودِ  ویژه  به  مستوره  جان  دهقان  باد

صفای  نغزِ   پیامش   شنیده     می آیم

شریفی !   آمد ما  چیده چیده از گل ِ ناز

ز عطرِ  مهر و  محبت  شمیده   می آیم

برکت !   از  در و دیوار  باردا  برکت

شراب ِ  نابِ  سخن ،  سرکشیده  می آیم

جناب  حاجی  معروف  دارد  حسنِ نظر

ز لطف  و مهرِ  جنابش   دویده   می آیم

جناب  محترم  آن  سیدی که خان آقاست

ز نمله  پروری اش   پٌر   نشیده  می آیم

جواد   جان  عطائی !  تشکر  از  لطفت

حدیثِ    مهرٍ    پیامت    شنیده    می آیم

نمی   روم  به  سفر ،  بلکه  آمدم  ز سفر

به  پاسِ  خاطر   تیمور    تپیده    می آیم

ببخش راعی ! به جرمِ جواب ِ تیلیفونت

اگر   بخواهی   گریبان    دریده    می آیم

خلاصه چیزی رقم شد ز خامهء «نعمت»

که عمرِ  صبر   به  آخر   رسیده   می آیم

نعمت الله مختار زاده

اسن – آلمان

06 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد مولانا نجیبی کرٌخی هروی شاعر ، نویسنده ،خطیب ،مدرس ، دانشمند و عارف نامی کشور.

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۷ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۶ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد مولانا نجیبی کرٌخی هروی شاعر ،

نویسنده ، خطیب ، مدرس و عارف نامی کشور.

قیوم بشیر هروی

6 جون 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

با ژرف نگری بر صفحات پربار تاریخ  سرزمین ما به بزرگان و نام آورانی بر می خوریم که هرکدام شان از سرمایه های معنوی کشور ما بشمار می آیند. یکی ازین فرزانگان سخن گستر، زنده یاد مولانا غلام محمد نجیبی کروخی هروی ، شاعر ، نویسنده ، خطیب ، مدرس و عارف نامی کشور ما می باشد.

مولانا نجیبی در سال 1316 خورشیدی در ولسوالی کرٌخِ ولایت ادب پرورِ هرات دیده به جهان گشود. علوم ابتدایی و دینی را نزد پدرش فرا گرفت و دوران ثانوی و عالی  را در کرٌخ و بعدآ در هرات بپایان برد.

استعداد سرشار او به مطالعه وعلاقمندی اش به آموزه های دینی وکمال انسانی باعث شد تا به مطالعه کتب تکوین و تدوین بپردازد و در آموختن حکمت و معرفت اندوخته های فراوانی بدست آورد. این امر اورا بسوی حلقات معنوی کشاند و با شرکت در مجالس مثنوی خوانی شیفته حضرت مولانا گردید.

در این ارتباط  استاد حیدر حمید مطلبی در مورد زنده یاد مولانا کرٌخی هروی نوشته است که در بخشی از آن چنین می خوانیم:

   ” آنان‌ که سَری و سِری با مثنوی و حضرت مولوی داشته باشند، ناممکن است که سایۀ اندیشه‌های آن اندیش مرد بلند قامت، بر آنان سایه نیفکند. نجیبی نیز از این امر مستثنا نبوده است. مصاحبتْ با ملکوت ‌نوردان دریا نوشی چونان مولانا، او را بر این بلندا نشانده است. مولانای کرٌخ ، به تبع مولانای جهانِ جان ، هماره خستۀ جدایی و ماندۀ دورماندن از اصلْ بوده است. او در نامه‌ یی که به ‌یکی از افاضل روزگار نوشت، در فرازی از آن چنین آورد :

 « بشنو از نی چون حکایت می‌کند

 از   جدایی‌  ها    شکایت   می‌کند؛

 به سان نی‌ام بریده از نیستان، جدایِ از دوستان، شکسته نی ‌یی که نی‌ نوازی ندارد، وامانده ‌یی که بی‌ دل ‌نوازی به ‌سر می ‌برد، چون کهنه کتابی به گوشۀ مسجدم گذاشته‌اند و چون شکسته شیشه‌ یی بر سر قبری ‌انداخته …»
او در چندین موضع، به تصریح، خود را دنباله‌ روِ مکتب بزرگ تمدنی حضرت مولوی دانسته و افتخار کسب فیض از آثارِ اثرناک او را از ابلغ سعاداتِ خود تلقی کرده است . “

زنده یاد کرٌخی هروی را می توان بعنوان یک دانشمند به تمام معنا و عارف وارسته دانست که در حوزه های مختلف علمی ، ادبی و فرهنگی  از احترام خاصی برخوردار بوده و شاگردان زیادی را در بخش های مختلف تربیت نمود.

  مولانا کرٌخی را علاوه بر شاعر بودن ، عارف اعتدالگرایی می دانستند که پیروان زیادی داشت.  او در سالهای اخیر عمرش در مسجد جامع شیخ الاسلام کرٌخ به حیث خطیب و مدرس کار کرد و به آموزش دادن جوانان و نویسندگی مشغول بود.

 کتاب های « نخل کهن کرخ » و « مردِ مردستان » را می توان از جمله ِ مهمترین اثار ایشان برشمرد که  مجموعه‌ یی از یادداشت‌های منثور و منظوم  بوده که به زینت چاپ آراسته شدند.

عتیق الله نجیبی نواسه ی مرحوم مولانا کرٌخی هروی در مورد پدر کلانش چنین می گوید:

« یکی از بزرگترین سجایای اخلاقی و صفات اجتماعی مولانا نجیبی این بود که دایما به‌ خاطر منافع ملی و مردمی و دفع مفاسد از مردم می‌تپید و کوشش می‌کرد که مسئله‌ی شوم اختلاف در دایره‌‌ای که ایشان حضور داشتند ظهور نکند .»

اما با دریغ و درد این شخصیت علمی و عارف وارسته که در اواخر عمرش از بیماری سرطان رنج میبرد،  سر انجام پس از چندین ماه مجادله با این بیماری بتاریخ دهم جدی سال 1402 خورشیدی جان به جان آفرین سپرد وجامعه علمی – فرهنگی کشور را سوگوار ساخت. روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از اشعار آن مرحوم از کتاب صد شاعر معاصرهرات که بکوشش و گردآوری استاد ولی شاه بهره بچاپ رسیده ، اقتباس و خدمت خوانندگان محترم پیشکش میگردد:

حبیبِ سنگدل

شدم مریض و دو چشمم به راهِ یاران است

چو کشتِ  دیمه  که  در انتظار  باران است

به   نزدِ   اهل ‌ خِرد  صحبتِ     خِردمندان

چو نسخه‌ یی که زحاذق دوا ودرمـان است

ولیک  وضع  زمان   قابل   تحمل   نیست

که هرکه ره به دوپا رفته باشد انسان است

ظهور بشره‌ی  ماشی  دو پای و پهن  ظفر

چنین  تصورِ   خالی   نگاه   یونان   است

چکیده‌ یی  ز عناصر چو گشت  صورت او

دمیده‌ی  ز  خدا   طبق   قولِ   قرآن   است

معلّمی    به   حقایق    معظمی   به   ملک

خلیفه‌ یی بخدا ، مُحسدی  به  شیطان است

خِرد  چو  ذره‌  شگاف  است وآسمان ‌پیما

ولی به درکِ  حقیقت جهول و نادان است

شکسـته‌ پاست  (نجیبی) برای خدمت خلق

گمان  که دفترِ عمرش  قریب  پایان  است

سپیده  کرده‌ی  موی  و سیاه کرده‌ی روی

امید بسته به مـولایِ خویش رحمـان است

گــرم ببخشد وعفوم کند به رحمت خویش

بجاســت،اینکه خدا اهل عفووغفران است

ورم  به  قعر  جهنم  برد  به عدل وحساب

سزاست همچومنی راکه اهل‌عصـیان است

غلام  پیرم    و  مولا   و   مالک   تحریر

خداست جلّ الهی  که فضل واحسـان است

حبیب   سنگ  ‌دلم  گر نیامدی  خیر  است

که نزد  سنگدلان  این  عمل  فراوان است

منابع :

1 – صد شاعر معاصر هرات ( استاد ولی شاه بهره).

2 – دانشنامهِ هرات ( مقاله ای از استادحیدرِ حمید).

3 – صفحهِ مولانا کرٌخی هروی (رح).

06 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته به گذشته)

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۷  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۶ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته بگذشته …

شماره (4)

 

بیا   برادرِ    من    یارِ   رنج      دیده   بیا

بیا  که   تیر  جفا    بر    دلم    خلیده   بیا

سکوتِ   مردمِ  عالم   برای   چیست  بگو

به یادِ  مردمِ  نالان    و   دل   رمیده   بیا

بیا  بگو  ز    غریبی     طفلکانِ     وطن

که  جمله  دردِ  یتیمی  و غم   چشیده  بیا

بیا  ببین   که   دلم   ناله  ها  ز غم   دارد

ز گوشه گوشه ِ  آن خونِ  غم  چکیده بیا

بیا بگو  ز  پریشانی   های    بیوه  زنان

به  همنوایی   اولادِ    غم    کشیده    بیا

بهار آمد  و  رفت   و  نیآمدی  و  گذشت

خزانِ  عمر   رسیده     دمِ    سپیده   بیا

چه دردناک وحزین است غصه های دلم

به  سرزمینِ  وطن  ظلمتی   رسیده  بیا

بیا ببین که چه غوغاوشورومعامله ایست

به رأس دولتِ ما روبه ایست خزیده ، بیا

عنان مجلسِ  ملی  بدست قافله  ایست

که دزد ورهزن وجانی درآن لمیده بیا

بیا ببین که ز طالب و شرِ حیله گران

حکایتی است که ازآن تارِ غم تنیده بیا

معاملات سیاسی به سر پناهِ  من است

ترا  برای  خدا  « نعمتا »  دویده   بیا

بیا ببین که « بشیر» بینواومسکین است

به  آرزوی  وطن  قامتش   خمیده  بیا

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

اگر چه  گفتمت ، ای  نورِ  دیده   می آیم

برهنه  پا   و   گریبان   دریده    می ایم

به تو، ز اولِ اول،  نوشته ام   ،  که کجا

چگونه ام  ،  ز کجا   ها   پریده  می آیم

ولی چه سود عزیزم ، که  تو  نمی خوانی

به تیغ خود ، سر خود  را  بریده می آیم

گمان کنم  مرضِ   پیری   و   فراموشی

مگر نگفته ، سراغت   رسیده   می آیم؟

مباد آمده   ،  اما  ،   خودت   نمی دانی

شنو که   بارِ  دگر ،  چیده  چیده می آیم

من از خرابی میهن  ،  به  تو رقم کردم

که زهرِ هجر و  فراقش  چشیده  می آیم

ز اشک ِ سرد یتیمان و ، آهء بیوه زنان

چو نیمل بسمل و در خون تپیده می آیم

ز سوزِ سینهء مادر ، ز درد و  رنج پدر

که سنگ خاره ، به دندان جویده می آیم

ز بسکه مشت ، به دندان گلبدین زده ام

همیشه  میگه  ،  دوباره  چریده می آیم

کنون که جامن وزنگش گرو به پاکستان

برایش  از  عربستان    خریده   می آیم

به جان عابدی جیره خورِ( آی اس آی)

سپاهء طنز  و، گهی  با  قصیده  می آیم

حضور طالبه   سیمین  بد  بجلنک  چتل

همیشه  با  نمک   آشی   پزیده  می آیم

چراکه عکس جدیدش به صفحهء(ف.ب)

حجاب  مد  نوش  را  ،   خنیده  می آیم

اگر چه خینه جگان ،  پشم  باور سادات

ز نقطه نقطه به  ریشش  شقیده  می آیم

کنون   بجای   خضابش   زکاب   میمالد

که من به ضربهء شعری،حصیده می آیم

به شکل و صورت ملا رؤوف تخم حرام

به قول عام  ،  شکم  سیر،  ریده می آیم

ز پوز و چشم کج و کوروقیچ فضل غنی

چه شعر  های  تری  ،  آفریده   می آیم

قسم  به   پوپنکِ   مغز   گندهء   ارشاد

که قشقه ها، به  جبینش  کشیده می آیم

ز استخاره   گرِ   خر  دجال    انگلیسی

دمش  بریده  به   تیغ    حدیده   می آیم

کنون که پای خرم لنگ و ، موترم پنچر

پیاد ه، سینه  و ،  با  سر  دویده  می آیم

(بشیر) آمدنِ«نعمت»است ومژدهءوصل

به   نغزِشعر و ادب   ،  آرمیده   می آیم

نعمت الله مختارزاده

اسن – آلمان

05 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته به گذشته)

تاریخ نشر: چهارشنبه 16  جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 5 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته به گذشته …

شماره (3)

چه  مژده ای    بدلم   نورِ   دیده   می آیی

تو  با  ترانه  و  شعر  و  قصیده   می آیی

سراغ   تو   بگرفتم   ز    دوستانِ   عزیز

شنیده ام   که   صبا   با    سپیده  می آیی

من  ا ز   حضورِ  عزیزان  سعادتی  دارم

که  از    برای   رفاقت    حمیده  می آیی

(نیاز)  و( نعمتِ پژمان) که  همزبان منند

به همنوایی   (مشکور)   دویده  می آیی

(الهه) وار به (ناهید) و (واصل) و( پونه)

ز قصه های  دلِ   شان   شنیده  می آیی

خوشم به( نور)و(حسامی) و(یعقوب) و(فرهاد)

به  کوی (هارون) و(ترکان) تپیده می آیی

ز تیر جادوی (شهلا) که درمسیر تواست

اگر چه  یکه  و  تنها   خمیده     می آیی

کویر حادثه را  پشت  سر   گذاشته  ولی

ز  حادثات     زمانه     رهیده    می آیی

چه ناله ها که بلند است به نینوای وطن

ز سوزِ  دردِ    یتیمان   چشیده   می آیی

چرا به خاک  وطن روی صلح نمی بینیم

ز دردِ  غربت  و  بیداد  رمیده  می آیی

تویی شهنشهِ شعر وغزل به نزد« بشیر»

که چون  همای  سعادت  پریده  می آیی

قیوم بشیرهروی

ملبورن – آسترالیا

بخواهی ، یا که نخــواهی ،  به دیده می آیم

 چو قطره اشکی ز غم ها ، چکیده می آیم

خـــزانِ عــمـر رسید و چـو  بـرگ  پائیزی

 بــه آهِ ســـــردِ یـتـیـمان ،  رسـیده می آیم

بـه درد و غـصه و سوز و گدازِ بیوه زنان

 گهــی فــتـــاده و گــاهـــی خــزیده می آیم

ز چـــاکِ ســیـنــۀ مادر که در عزای پسر

 جگــــر کباب و ، به دنـدان جویده می آیم

چو پایِ مــانـــده و ، بازوی خستۀ پدران

 بــه دیـــــده خــــارِ مغیلان ، خلیده می آیم

بــه طبعِ بسته و ، با خاطــراتِ افــســـرده

 کـــمـانِ قـــــامـتِ ، ســـروِ خـمیده می آیم

ز سرخِ گونــه و از ســردِ سینـــۀ معشوق

 به زرد و گرمیِّ عاشـق ،  سزیده می آیم

فــــلک کـــباب شــوی ع المی  کباب کدی

 که زهـــرِ هجــرِ وطن  را چشیده می آیم

هـمـین  بس است و ، ازین بیشتر مسوزانم

 که جان  بــه سِیر و بســی دل کفیده می آیم

وطن خـــراب  شد از دستِ چند ، بازنگر

 حــجــاب ، از  رخِ شان ، برکشیده می آیم

ز جـــورِ طـــالب و بــیــدادِ گـلبدینِ  خطـا

 بــــرهـنــــه پـــا و گــریبان دریده می آیم

ز نــنــگِ عـــابــدیِّ سرخــمِ فــــلان شده

 صــدای جــامن و زنگش ، شنیده می آیم

ز تـــنگــــران و هـم از نوکران  و دلالان

 بــــه افـتــخار ، ز تک تک بریده می آیم

به سازِاجنبی ، کرزی به رقص ، میگوید

 بـــه هـــر درامـــه و فـلمی چلیده می آیم

چرا که خامۀ «نعمت» کنون به جولانست

دگر نه ، پـا ز گلـیـمـم  ، کـشـیده  می آیم

نعمت الله مختارزاده

اسن – آلمان

04 ژوئن
۱ دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده (پیوسته به گذشته)

تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

پیوسته به گذشته …

شماره (2)

شبی  صدای  دلم  را ،  شنیده می آیی

برای   مرهم   زخمم    دویده  می آیی

فغان و ناله بلند است  ز روزگارِ فراق

برای   وصل  فراقت    تپیده   می آیی

شکسته  بال  و پر مرغِ   بیقرار دریغ

به بال جان  و  دلت  پر پریده  می آیی

تو پادشه ی  غزلخوانِ   هم  دیار منی

به بزم شعر  و غزل  نورسیده می آیی

سروده هایی قشنگت نشانِ مهرووفاست

ز روی صدق و صفا  و عقیده می آیی

بیا ببین که بغربت گذشت عمر« بشیر»

تو نعمتی وچو« نعمت » دمیده می آیی

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

بـلــــی ،  صـــدای   دلــــت  را   شــنیده  می آیم

بــه پــــا و پَـــر نـه ،  ولــیکن  بــه دیده  می آیم

مفاصل آب، چو سیماب و خشک  رگ رگ و پی

چـــو مـــــرغ بســــملِ در خــــون  تـپـیده می آیم

تــــو ای شـــهـنـشــــۀ اقــلـیـمِ  هـفـتگــانـۀ  شعر

بـــــه  بـــارگـاۀ  حـضورت  ،  ســــزیده  می آیم

گــــدای تـشــنه لـبــــم  در کـَـوِیر  حــادثــه هـــا

ســـحابِ فــاصــــلــه هــــا را  دریـــــده  می آیم

بـــه ســوءِ قصدِ من ، هـــردم فلک  بــه صیادی

بـبـیـن کــــه هـمـچـــو غــــــزالِ رمـیده می آیم

( بشیرِ ) « نعمتِ » دیــدار ، می رسد به خیال

ز هست و ، بــود و ، نـبـودم ، رهـــیده می آیم

جــنــابِ مـــحــتــرمِ  ( اکــبــرِ حـســامـی )  را

بـــــه شــــاهــــدی و قــضـاوت خَـنـیده می آیم

کـــه شـــایـــدم ز محـبـت ،  بـبـخـشــدم فـخری

بـســـانِ ذره ، بــــــه خوشبختِ شِـــیده می آیم

پـسـنـد ( نازیِّ نـور ) و ( سـعـیـده جانِ وثیق)

چــو کُحلِ مِـــهــر، بــه چشمان کشیده می آیم

(کمنتِ )  (صالحه جـانِ  وهــابِ  واصــل ) را

ز بــــاغِ شــعــر و ادب ، چـیـده چـیـده می آیم

(حمیدِ ) محترم و، (ذکریا ) و ،( هــارون ) و

( نـیـاز ) و ( نـعمـت تـرکـان ) ،حـمـیده می آیم

( گلیِّ پونِـه ) و ( ناهـیـد ) و ، ( فِ احـراری)

حــضـورِ تـک تـک شــان ، بــا قـصـیده می آیم

ســپاس و حُـرمت و تکبیر و احــتـرام  و دُرود

بــه خـوانِ « نـعـمـتِ » یـــاران پَــــزیده می آیم

نعمت الله مختار زاده

اسن – آلمان

04 ژوئن
۵دیدگاه

مشاعره قیوم بشیر هروی با محترم نعمت الله مختارزاده

تاریخ نشر: سه شنبه 15 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 4 جون  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

از نخستین روزهای ماه فبروری 2012 مشاعره ای داشتم با دوست فرهیخته و شاعر

گرامی جناب نعمت الله جان مختارزاده که متأسفانه مدت زیادی می شود از جناب 

ایشان اطلاعی ندارم ، امیدوارم صحت شان خوب باشد و بزودی شاهد حضور

مجدد شان در جمع فرهنگیان  بوده و از خوانش سروده های زیبای شان

لذت ببریم. با این امید تصمیم گرفتم  روزانه بخشی ازین  مشاعره را

خدمت شما خواننده گان گرانقدر پیشکش نمایم، هرچند قسمت هایی

از آن قبلآ بصورت پراگنده به نشر رسیده، امید مورد پسند

عزیزان واقع شود.

باعرض حرمت

قیوم بشیر هروی

چهارم جون 2024 میلادی 

ملبورن – آسترالیا

قسمت (1)

شبی به  دربِ  سرایت   دویده  می آیم

شکوفه های دلم  چیده   چیده  می آیم

بهار حسن ت و بس  عالمی دگر دارد

چو قطره قطرهِ  باران چکیده  می آیم

ز بس خمارِ می نابِ  آن  لبانِ  تو ام

شراب شوق  ترا سر کشیده  می آیم

صدای ناله ی مرغِ شکسته بال و پرم

ز   ماورای   طبیعت  شنیده  می آیم

من ازسکوت سحرگه بدل هراسم نیست

برای دیدنت ای ماه ، سپیده می آیم

اجل اگر  دهدم  مهلتی  برای وصال

بگو « بشیر» ز دل و جان تپیده می آیم

قیوم بشیر هروی
ملبورن – آسترالیا

شــبـی   صــدای   دلـت  را ،  شـنـیـده می آیم

بـــه کـوچه  باغِ   وجودت ،  خـمـیـده می آیم

شکسـتـه بــــال و پَــرَم از جـفای جـبـرِ زمان

بـه بـالِ جان  ، بـــه  هــوایــت پریـده می آیم

خراب و بیخود و مستم ز زهرِ هجـــــر و فراق

بـــه فــرق  فـــرقِ  وجـــودم   دویـده می آیم

چـمـن چـمـن گـــلِ خــاطــــر نـثـارِ مـرمـرِ تن

بــه روی بـســتـرِ  خــوابـت  خـزیـده می آیم

مـلــیـحِ  لحــنِ  تــو ، آبِ  حیات   می بخـشد

بــه کــام و حلـقِ وصالــت   چکـیـده می آیم

بـه اقـتـفـای سرودِ ( بشیر ) ، از « نعمت »

بـه کــولـــه بــارِ ادب ، پُــر نشـیده می آیم

نعمت الله مختار زاده
اسن – آلمان

02 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد نجفعلی رهبر، آموزگارتوانا و سخنرانِ زیبا کلام !

تاریخ نشر: یکشنبه ۱۳ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی اززنده یاد استاد نجفعلی رهبر،آموزگارتوانا وسخنرانِ زیبا کلام !

قیوم بشیر هروی

2 جون 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

در میان فرهنگیان سرزمین ما، یکی هم زنده یاد استاد نجفعلی رهبر بود که از چهره های شاخص فرهنگی سرزمین پیرهرات بحساب می آمد.

مرحوم رهبر در ماه سنبله سال 1305 خورشیدی در شهر هرات چشم به جهان گشود.

 تحصیلات ابتدایی ومتوسطه در مدرسه رشیدیه که از نخستین مدارس هرات بود آغاز و در اواخر حکومت نادر خان به اتمام رسانید.

پس از فراغت از تحصیل بحیث آموزگار در مدارس مختلف آن شهر شروغ به کار تدریس نمود و درجهت تعلیم اولاد وطن صادقانه کوشید و شاگردان زیادی را تدریس و تربیه نمود.

حدود دو دهه به این وظیفه مقدس ادامه داد و همچنین در سایر فعالیت های فرهنگی شهر هرات سهم بارزی داشت و در اکثر محافل فرهنگی و ملی که در دوران حکومت های ظاهرشاهی و جمهوری محمد داود برگزار میشد نقش فعالی ایفا می نمود.

زنده یاد رهبر بیشتر از سی سال بعنوان سخنران اصلی در بسا محافل رسمی در مسجد جامع هرات و استدیوم ورزشی آنشهر که با حضور مقامات مختلف دولتی  و تعدادی کثیری از اهالی شهر برگزار میشد شرکت می جست .

ایشان با سخنرانی های پرشور خویش  حاضرین را به وجد می آورد و تعدادی زیادی برای شنیدن خطابه هایش  در محافل یاد شده شرکت میکردند.

او انسانی بود وارسته ، سخنرانی بود زیبا کلام و آموزگاری بود مهربان.

پس از کودتای ثور و تجاوز نیرو های ارتش سرخ شوروی در سال 1358 خورشیدی مانند هزاران هموطنش ناگزیر به ترک زادگاهش گردیده و روانه ی غربت سرای ایران شد و میتوان ترک وطن را برایش بعنوان ترک فعالیت های فرهنگی نیز تلقی کرد ، زیرا با مهاجرت به کشور ایران بنحوی گوشه نشینی اختیارنمود و دست از فعالیت های فرهنگی کشید.

مرحوم استاد نجفعلی رهبر علاوه به آموزگاری در تاریخ پژوهی نیز مهارت بسزایی داشتند و هرچند گفته شده که با مهاجرت به ایران از کارهای فرهنگی دست کشیدند ، اما مسئولیت یکی از دفاتر احزاب اسلامی را نیز تا زمان خروج نیرو های شوروی از افغانستان در شهر مشهد بدوش داشتند و خدمات زیادی به هموطنان مهاجر شان در ایران انجام دادند.

مرحوم رهبر را که ازدوستان پدرم زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی بودند اولین بار در تشییع پیکر آنمرحوم در مشهد مقدس دیدم که مرحوم استاد عبدالکریم تمنا نیز از تهران تشریف آورده بودند و حضور داشتند.

زنده یاد رهبر انسانی بود آرام ، صمیمی ، خوش برخورد ونهایت مهربان.

این شخصیت بارز فرهنگی و آموزگار توانای میهن سر انجام بتاریخ ششم حمل 1393 خورشیدی در دیار غربت جان بجان آفرین تسلیم و پیکر پاک آنمرحوم پس از مراسم تشییع در بهشت رضای مشهد بخاک سپرده شد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

 

 

 

29 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد حسن هراتی « شیرین سخن » شاعر و نویسنده اهل طریقت

تاریخ نشر: چهارشنبه 9 جوزا ( خرداد ) 1403 خورشیدی – 29 می 2024  میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

یادی از زنده یاد استاد محمد حسن هراتی ( شیرین سخن )

شاعر و نویسندهِ اهل طریقت

قیوم بشیرهروی

29 می 2024

ملبورن – استرالیا

با مرور بر تاریخ پربار هرات به فرزانگانی بر میخوریم که هر کدام از آنها از جمله سرمایه های معنوی نه تنها آن خطه ادب پرور ، بلکه تمام کشور ما بحساب می آیند . یکی ازین فرهیختگان زنده یاد استاد محمد حسن هراتی معروف به شیرین سخن می باشد که از جمله خلفای طریقت حضرت شیخ الاسلام کرخ بود.

او شاعری بود زیبا کلام که نخست هراتی تخلص می کرد ، اما اشعار شیرین و دلپذیرش اورا به شیرین سخن مبدل ساخت.

آری ! محمد حسن هراتی ملقب به شیرین سخن فرزند زنده یاد عالم دین محمد حسین هراتی در سال 1274 خورشیدی درقریه باغ دشت ولسوالی انجیل ولایت زیبای هرات در یک خانوادهء ادبی و عرفانی چشم به جهان گشود.

علوم متداوله دینی را نزد پدرش فرا گرفت و در سال 1289 خورشیدی در حلقه صوفیان طریقت پیوست و از محضر صوفی وارسته مرحوم میرزا محمد عمر مشهور به حضرت کرخ اجازه خلافت گرفت و در راه طریقت ریاضت فراوانی کشید.

از آنجاییکه توانست بعنوان یک شاعرخوش کلام و نویسندهِ توانا جایگاه اش را در میان اهل قلم باز کند، همکاری اش را با انجمن ادبی هرات آغاز نمود.نوشته های دینی ، ادبی ، عرفانی و اجتماعی او زینت افزای صفحات روزنامه اتفاق اسلام گردید که در بسا موارد مردم را به وحدت فرا می خواند.

او که انسان خوش قلب ، روشن ضمیر  ، پاک طینت و صادقی بود از سوی حکومت وقت برای مدتی بحیث رئیس عمومی جنگلات هرات مقرر گردید  که جنگلات بادغیس را نیز تحت پوشش قرار میداد و در منطقه ِ پسته لیق ایفای وظیفه مینمود و کارش را بنحو احسن و با علاقمندی و شایستگی انجام داد. چنانچه روزی در حالیکه سوار بر اسب از میان جنگلات میگذشت متوجه شد که شخصی درخت پسته اییرا بریده و درحال ساختن کندهء شخم زنی میباشد . بلادرنگ خودش را پایین انداخته و شخص مذکور را دستگیر و به مقامات امنیتی در شهر تسلیم داد و فورآ نامه هایی نوشته به همه اقوام ساکن در منطقه بشمول بزرگان ومتنفذین  می فرستد و گویا آنها را به تشییع پیکر فرزندش که در راه پسته لیق شهید شده دعوت میکند که جماعت زیادی با گریه و شیون جهت شرکت در آن مراسم حضور می یابند.

مرحوم شیرین سخن در حالیکه با چشمان اشک آلود در میان مریدانش سخنرانی میکرد خطاب به حاضرین گفت : اجازه دهید قبل از ادای نماز جنازه برای آخرین بار با فرزند شهیدش خداحافظی کند. بعد در حالیکه همه با گریه و زاری اشک میرختند از میان تابوت تنه ی بریده شده ی درخت پسته را بیرون آورد و خطاب به مردم گفت :

” ای مردم ! این تنه ی درخت پَسته، گویا که فرزند شهید من است که بدست متجاوزین ودزدان پسته لیق قطع گردیده و به شهادت رسیده است وبدانید که این تنه ی درخت پسته برایم ازجسد فرزندم مهم تر وبا اهمیت تر است چون جسد فرزند فقط مربوط به من وتنه ی درخت بریده شده ی پسته، متعلق به هفده ملیون افغان هموطن من است “

بر مرگ درخت  ناله بسیار کنید

نفرین به تبرزین و تبر دار کنید

 

مردم حاضر در صحنه که متوجه این تدبیر شیرین سخن شده بودند برای حفاظت از پسته لیق وعده ی همه جانبه دادند و بدین صورت دست چپاولگران یغماگر از محل کوتاه شد.

آری ! مرحوم شیرین سخن ، این انسان با تدبیر با این کارش بدرستی نشان داد که حس وطن دوستی و حفاظت از دارایی های عامه تا چه حد برایش باارزش است .

و اما اشعار مرحوم محمد حسن هراتی بحدی شیرین و جذاب بود که میگویند در بعضی از محافل که در حضور پادشاه کشور محمد ظاهر شاه برگزار میشد و مرحوم هراتی شعری میخواند همه بشمول شاه به پا می ایستادند و او را تشویق نموده وشاه میگفت : زبانت را باید بوسید.

اینجاست که او از آن پس به شیرین سخن معروف و شناخته می شود.

او سالها با اکثر نشرات کابل همکاری داشت و با شاعران و قلم بدستان  توانای عصر خود چون استاد خلیل الله خلیلی ، استاد عبدالواحد بهره ، استاد عبدالعلی شایق ، الحاج محمد ابراهیم خلیل ، غلام حبیب نوایی ، مخفی بدخشی ، محجوبه هروی و تعدادی دیگر آشنایی و دوستی داشت و با بعضی از آنها مشاعره و تبادل اشعار داشت. چنانچه قصیده ای برای بانو محجوبه هروی فرستاد با این مطلع :

هزاران آفرین بر طبع شکر  بار محجوبه

به حیرت رفته ام از دفتر اشعارِ محجوبه

و محجوبه هروی هم پاسخی نوشت به این مطلع:

زهی لطف کلامت صیقل زنگار محجوبه

بیان روشنت  رونق  فزای  کار محجوبه

متأسفانه قصیده ای کامل آن در دسترس نبود تا به نشر برسد.

و اما استاد خلیلی که دوستی تنگاتنگ با استاد شیرین سخن داشت در:

کتاب : آثار هرات ، فصل پنجم ، بخش ح تحت عنوان حسن ( یا هراتی شیرین سخن) در مورد مرحوم شیرین سخن چنین میگوید:

” در سنه ۱۳۱۰ قمری (*)  تولد یافته در باغ نظرگاه سکونت دارد در طریقت از خلفای حضرت کرخ و در شاعری از نویسندگان به سبک عصر حاضر است. گویا شاعری است قدیمی که طبعی جوان دارد و شعری روان اقتضای محیط و وضعیات دنیای امروزه مؤید روحیات ادبی او گردیده، قلم  ، آقای هراتی را تا یک اندازه نقاد و شعر او را آزاد ساخته است  . “

در بخشی دیگری چنین می افزاید:

”  تا جایی که توانسته احساسات وطن خواهی و شرف نوع پرستی را در قالب شعر گنجانیده است. ما امیدواریم آقای حسن به این اقدام مسعود خود موفق آمده و سرمشق برای ادبیات آینده این محیط فراهم نماید. از اینجاست که طلبکاران ترقی ادبیات هرات، مانند مدیر روزنامه اتفاق اسلام آقای جویا و غیره او را (شیرین سخن) نامیده و همه می خواهند اسباب تشویقی برای حصول این مطلب حسن به حسن فراهم نموده باشند. “

مرحوم استاد خلیلی در ادامه از مشاعره ایکه با شادروان شیرین سخن داشت چنین یاد می کند:

(مشاعره ای که با این عاجز نموده)

از طبع شکسته من  نسبت به فوت پدر

اوصبا که این فلک حقه  باز پرنیرنگ 

کند عذار افق را به خون خود  گلرنگ

سپاه صبح فرازد علم  به  کشور زنگ 

نوای مرغ سحر پر شود به صد آهنگ 

کشد  ز مقدم  خورشید  ناله های  انین

نسیم صبح سعادت وزد ز  طرف  چمن 

درد  ز شوق  گل سرخ  حیب  تا  دامن 

فتد ز  بلبل  ا فسرده   در  چمن  شیون

صدای  گریه  آب  آید  از سوی  گلشن 

به باغ لرزه  در افتد  ز شور آن  و این

الا  نسیم  سحر پیک  پی  خجسته  من

انیس  خاطر ناشاد  و روح  خسته  من

به  جویبار   امل   نو نهال  رسته   من 

صفای این  دل محنت  کش شکسته من 

تو ای  مسیح که بخشی مرا حیات نوین

برو   به   باغ   نظرگاه   ببر  پیام  مرا 

رسان  به شاعر شیرین سخن  کلام مرا

ببر  به   انجمن   دوستان   تو  نام  مرا 

سپس به حضرت او عرضه ده سلام مرا 

بگوی عرض ارادت ز  خاک  تا  پروین

که ای یگانه سخن سنج نکته زای هرات

ادیب  فاضل   و  دانشور  رسای   هرات

تویی که گشته مضاعف زتو بهای هرات 

تویی  که طبع  بلند  تو  در فضای هرات 

گشاده  بال  چو طیاره   بر سپهر  برین 

نه درخورتو بود ای تو  صدر بزم سخن 

که همچو صبح کشیدی از دوستان دامن 

گرفته ای چو یتیمان  به کنج  خانه وطن 

برای  مرگ  پدر همنشین   رنج  و محن 

شدی  شکسته  و  افسرده   و  نزار  انین 

ز نظم  دلکش  نغزت   دماغ   ما   تر كن 

بیا  و   باز   حکایات   دوستی   سر  کن 

ز در  درآ   و  شبستان   ما    منوّر   کن 

دماغ   مجلس    روحانیان    معطر   کن

به لطفِ  طبع  بكن   كام  تلخ  ما  شیرین 

گهی به عشق  بتان  یاد جام  و  باده بکن 

گهی سخن   ز  رفیقان  شوخ  ساده  بکن 

گهی  وظیفه  خود  را  از این  زیاده بکن 

برای   مملکتت    خدمتی    اراده    بکن

به  عهد  شاه  فلک  قدر  آسمان   تمکین 

بیا  که  از می  وحدت   زنیم  جامی  چند 

به   شاهراه   محبت    دویم   گامی   چند 

به  صبح  وصل  مبدل  کنیم   شامی  چند 

کنیم   با    قلم     خویش    اهتمامی   چند

مگر چو  شعله  زنیم آتشی  به چرخ برین 

بیا  که   ما  و  تو  از آب  و خاک  افغانیم

چو   مرغکان   بهشتی   ز  یک  گلستانیم

دو  سر کشیده  در  آغوش   یک  گریبانیم 

دو  یار همدل  و هم   مذهب  و  سخندانیم 

تو پیر  زنده  دل   و من  جوانک  غمگین

بیا   که   ما  و  تو  جویا  شویم  جویا  را 

مساعدت   بکنیم   آن    جوان    دانا   را 

نهیم    بر  کف   خود    خامۀ   توانا   را 

برای   خدمت    ملت    زبان    گویا   را

چنان کشیم که  لرزد  ز ما  زمان و زمین

(جواب حسن هراتی )

شبی  سیاه   و  معنبر   چو  طرۀ   شبرنگ

فلک  به   نجم  درخشان  چو خانه  ارژنگ

گرفته  کشور گردون   ز  شاه  خطهٔ  زنگ

نشانده  ثابت  و  سیار  هر    کجا  سرهنگ 

کشیده     کوکب     مریخ    لشکر   خونین 

سپیده  دم   که   فرازد  به  کوه  دشت   کمر 

صبا   که   خیمه  بر افراشت  خسرو  خاور 

گرفته    شکل   زمرد    چو   گنبد   اخضر 

ز  خواب    ناز    برآورد   سر   تمام   بشر

شود   ز خون   جوانان   ما   وطن  رنگین

ورق   ورق   بجهد   برگ    لاله    سیراب

دهد زنور معارف خبر به شیخ و به شاب دار

رسد   بزمزه    مخلوق    فکرت  و    آداب 

بداند   آن  که   نداند   طریق   راه   صواب

ز  درس  و بحث  فروزد  فروغ  دین  مبین 

گهی   طواف   جوانان    نیک    زاده   کنم 

گهی    زیارت     گلچهرگان     ساده    کنم 

گهی    ستاده    شوم    خدمت    فتاده    کنم 

گهی  که   تشنه  شوم  میل  جام  و باده  کنم 

هزار  جام     بنوشم   به   هر  شبی   تخمین

تمام  روی  زمین  چون  ز  یک  پدر   باشند 

ز  نسل   آدم   و   حوا    همه    بشر   باشند 

چرا  به   کینه  و   بر   ضد   یکدگر   باشند

ز  بس   که  در  پی   آشوب   منتشر  باشند 

دلم   گرفته   ز  اوضاع   شور  روی  زمین 

دمی که  در همه جا  دین  و لفظ  یکسان شد 

ستاره    های    درخشنده ای    نمایان    شد 

بنای   ظلم   به   شمشیر  عدل   ویران   شد 

تمام   روی   زمین  سربه   سر مسلمان  شد 

شود    خروج    شه   صاحب الزمان   تعیین

دهان   دشمن    دین   تا  به  گوش  پاره  کند 

به  هر طرف  که  به  چشم  بصر  نظاره  کند 

به  جای   میش   بسی   گرگ   در قناره  کند 

به  خائنان  وطن  یک   به   یک   اشاره  کند

که  این  سزای  شما  نیست  بدتر است از این 

به   اوج  م حفل  صنعت  چو  من   اداره  کنم

جهان    کهنه     فرسود     را   عماره    کنم

به  طرح  دلکش  مرغوب  برج  و  باره  کنم 

از   این   محیط   پر از  یاس  غم  کناره  کنم 

بساط   ظلم   کنم   جمع   از   یسار  و   یمین

برو   به    یار   (خلیلی)    سلام   ما  برسان 

که   ای   ادیب    سخن    سنج   شاعر  افغان 

منم   به   خدمت   تو   بنده   آشکار  و   نهان 

به   سان   سوسن    آزاده   با    هزار   زبان

دهان   به   مدح   و ثنای  تو کرده ام  شیرین

ندیده ام   به  جهان   چون   تو  عارف   الکن

خصوص که تو تو تو میگویی حه حه حه حسن 

قه  قند   یا   شه  شکر    یا     گشاده    د دهن

هه هی   هلا   به   بیا   باش   دلبر   مه مه من 

له     لكنه    دهنت      هست      عقده   پروین 

اگر   چه   شعله   زد  آتش    نخست   بر  جانم 

میان     نار       محبت        نموده        بریانم

به    راه     دوست     خلیلم      نموده    قربانم 

ز     درفشانی       این       دوستان      نمیدانم

که   در جواب   چه   گویم   برای  آن  و به این

یکی    گرفته    ز  جانم    یکی    ربوده    نفس 

یکی   فکنده    به    دامم    یکی    نهاده    قفس 

یکی   نشسته   به   پیشم   یکی   ستاده  به   پس 

من  ار  به   خانه   سلامت روم ز دست دو کس 

به   زور  قوت   بازوی    خود    کنم    تحسین

هزار    شکر     که     ما    از    نژاد   انسانیم 

ز  پود   و  تار    محبت    به    عشقه    پیچانیم 

به    جویبار     حقیقت      چو     آب    جریانیم 

به    فکر   ملت     مظلوم      خویش    گریانیم 

به    سان    ابر   بهاری   به    فصل   فروردین

اگر    که     سرور   جویا   ز  ما    نشد    جویا 

زنیم    چنگ      به      دامان       عروة الوثقى 

کنیم      انجمن        عارفانه ای        بر       پا 

که   جز   خرد    نبود   هیچ    اندر     آنجا   جا 

به   هم   مشاعره   سازیم    شعر   های    متین

هراتی   کرد   چو  از  شعر  و   شاعری   توبه

به    شاعران     زبر    دست    همسری    توبه 

به     نزد      مردم      دانا     سخنوری    توبه 

به     هیچ     کس     ننمایم      برابری     توبه 

که     شعر     بنده    ندارد     تلازمی    چندین

از استاد شیرین سخن دو اثر بنام های مولود نامه و دٌرِ یتیم به زیور  چاپ آراسته شده و ده اثر قلمی باقی مانده که هنوز اقبال چاپ نیافتند.                          

یکی از نواسه های آن مرحوم ، بانو (پروانه شیرین سخن) که خود نیز شاعر است در مورد پدر بزرگش چنین می گوید:                                                   

” مرحوم شیرین سخن در انواع قالب های شعری چون  : غزل، قصیده، مثنوی، رباعی، مخمس، و‌مسدس مهارت داشت.

  چنانچه در قالب مسدس اثری بنام مولودنامه  دارد که به زیور چاپ مزین گردید و یکی از بهترین منظومات وی پیرامون میلاد فخر کاینات حضرت محمد رسول الله(ص) میباشد، قرار اقرار خودش با استفاده از مطالب و مدارک یکصدو ده جلد کتاب تفسیر و تاریخ در سال ۱۳۲۱ شمسی برشته نظم در آورده که معروف ترین اثر منظوم هراتی است.”

پروانه شیرین سخن می افزاید:

” دو اثر (عشق احمد) و (رهنمای چشتیان) نزد بنده موجود می باشد که بزودی تحت عنوان دیوان هراتی شیرین سخن به دسترس اهل شعر و طریقت قرار خواهد گرفت.”

محترم استاد ولیشاه بهره در مطلبی پیرامون استاد هراتی شیرین سخن در مورد کتاب دٌرِ یتیم آنمرحوم چنین میگوید:

 ” (کتاب دُر یتیم ) اثرسرایشی استاد شیرین سخن است که زندگانی پیامبرعظیم الشان اسلام در آن به صورت عالمانه با سوز وگداز فروانی ، به رشتۀ نظم آورده شده است .” 

همچنین می افزاید:

” شیرین سخن از جملۀ دوستان و ندیمان استاد بهره بود که مرثیه ی لوح مزارش ، سرایش وی است.”

از مرحوم استاد هراتی شیرین سخن دو پسر و دو دختر بجا مانده که تنها یکی از پسرانش بنام محمد یاسین علاقمند شعر و ادبیات بوده و نواسه اش نیز راه پدر بزرگش را در پیش گرفته و شعر می سراید.

وی از دوستان نزدیک زنده یاد استاد خلیل الله خلیلی شاعر مشهور کشور بود، چنانچه بعد از وفات شیرین سخن، استاد خلیلی سروده ای شیوا  بر لوح مزار وی سروده و حک گردیده است.

از وی دو پسر و دو دختر بجا ماند و تنها از بین آنها محمد یاسین به شعر و ادبیات علاقه مند بود. 

و سر انجام این شخصیت بارز و فرهیخته در سال 1338 خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و در حضور تعدادی کثیری از مردم بشمول مقامات دولتی ، علماء ، مشایخ و صوفیان در جوار آرامگاه خواجگان خلوتی به خاک سپرده شد و مرثیه ای توسط زنده یاد استاد خلیلی سروده شده که بر سنگ مزار آنمرحوم حک شده است.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

اینهم چند سروده از مرحوم شیرین سخن که تقدیم حضور شما خوانندگان محترم میگردد:

 
جوابِ سرخ

هرکس که خورد از دم  شمشیر آب سرخ

در عرصه   وجود   کند    انقلاب   سرخ 

روز   مصاف    از  دهن     توپ  آتشین 

دانم  که  می دهد به مخالف جواب سرخ 

جانم  فدای  آن  که  به  شهر  سخن کشد 

از نوک خامه یک رقمی پیچ و تاب سرخ

از بس که دشمنان وطن گشته شور چشم 

بالا  نمی توان  ز رخ این  دم نقاب سرخ 

هر صبحدم  به  جای عرق  دست روزگار 

باشد به  روی دختر  دهقان ، گلاب سرخ 

روزی  قضا  به گردن  رشوت  ستان کند 

از عکس  خون  بیگنهانش  طناب  سرخ 

مَنْعَم  مکن  ز باده  « هراتی » به  آشکار 

نوشد به یاد روی وطن  از  شراب  سرخ

 رشوت مگیر

ای نامه  های  مقصد،  ما  را  جواب  کن 

پای    مراد    عالمی    اندر    رکاب   کن 

تاکی  به    باغ    ناله  کشد   بلبلِ   حزین 

ای  غنچه   یک  مراتبه  ترک  نقاب   کن 

بر شاخ  گل  میان  چمن  چهره  بر  فروز

از    پرتو    جما ل   جهان    آفتاب    کن 

بیکارگی   و  کاهلی  و  تنبلی   و   ضعف 

یک   سو گذار   در پی  صنعت  شتاب کن 

نه ترس از خدا  و نه شرم از خلایق است

ای  دزد   روز   خانه   مردم   خراب   کن 

رشوت مگیر ازکس و ناکس به مکر و فن 

از   مال  مردمان   تو   بسی   اجتناب  کن 

هر دم کند  مبارزه  با  صنف  رشوه  خوار 

جانم    فدای      شاعرک ِ     انقلاب    کن

بیدار  گشته  است  چو  موسی  تمام  خلق

پندم   « هراتیا »   بشنو  ترک  خواب  کن

 برگزیده  از کتاب مثنوی (عشق احمد)

ز موجودات  عالم   بینی  هرچند
همه صورت  بُوَد   معنی خداوند
زقاف عشق معنی قیل وقال است
مبارک  باد  وقت  شکر  حالست
چو عاشق بگذرد  از قیل  و قالی
رسد آنگه  به  یک  دریای  حالی
تمنای    وصال       دیدن     آرد
ز  باغ   آن   هوا   گل  چیدن آرد
سر مویی از  آن    خالی    نباشد
دلش   هرگز  به  بی  حالی نباشد
بیان عشق  چون  از  من  شنیدی
بسرحد     ظهور    او     رسیدی

 

منابع :

1 –  محمد حسن هراتی شیرین سخن – ( بانو پروانه شیرین سخن ).

2 –  حسن  یا هراتی شیرین سخن  – ( زنده یاد استاد خلیلی الله خلیلی ) .

3 – برگی ازتاریخ پرافتخار وماندگار بزرگان شهرما  – ( محترم استاد ولی شاه بهره ).

نوت : عناوین اشعار از متن سروده ها انتخاب شده .

(*) –  تاریخ تولد 1312 قمری برابر با 1274 خورشیدی صحیح میباشد نظر به یادداشت بانو پروانه شیرین سخن.

26 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد حاجی محمد اسماعیل سیاهِ سپید اندرون

تاریخ نشر: یکشبه 6 جوزا ( خرداد )  ۱۴۰۳ خورشیدی – 26 می  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد حاجی محمد اسماعیل سیاه ِ

سپید اندرون

قیوم بشیر هروی

26 می 2024

ملبورن – استرالیا

 

هرگاه تاریخ پربارخطه ی ادب خیز و هنرپرورهرات را با ژرف نگری ورق بزنیم ، نه تنها در هر فصل آن ، بلکه در هرصفحه ی از آن به فرزانه مردی بر می خوریم که در بٌعد های مختلف سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی زحمت کشیده و افتخاراتی آفریده اند. یکی ازین شخصیت ها شاعری بود بذله گو و شوخ طبع که در زمان سلطنت چندین پادشاه از امیر حبیب الله خان  گرفته تا محمد ظاهر شاه زندگی کرد.

این شخصیت نامدار کسی نبود جزء حاحی محمد اسماعیل سیاه  فرزند آخوند زاده ملا عبدالاحد که در سال 1236 خورشیدی در ولسوالی کرخ ولایت هرات دیده به جهان گذاشت.

از تحصیلات حاجی اسماعیل سیاه اگرچه معلوماتِ دقیقی  در دست نیست ، اما او توانسته بود خودش را در جایگاهی برساند که علاوه بر سرودن شعر بعنوان یک سیاستمدار آزادیخواه نیز شناخته شود.

او بمدت دوسال  به حیث حاکم غور که در آنزمان از توابع ولایت هرات بود نیز خدمت نموده است.

مرحوم حاجی اسماعیل علاوه بر سیاه  با القابی چون سپید اندرون و گوزٌگ نیز شناخته میشد که در پایان بعضی از سروده هایش می نوشت و از محبوبیت خاصی در میان مردم برخوردار بود.

او در حالیکه بعنوان شاعر طنز نویس و بذله گو در میان مردم شناخته می شد در میان درباریان نیز به صفت یک شخصیت با نفوذ فرهنگی سیاسی یاد می شد که در بذله گویی و شوخ طبعی حریفی نداشت، تا جاییکه در محافل دربار همیشه از جانب حاکمان ، والیان و بزرگان با رسوخ دعوت می گردید و همه در تلاش بودند تا اورا در بذله گویی و شوخ طبعی شکست دهند ، اما او آدمی بود حاضر جواب و برایش فرقی نمی کرد که طرف مقابل او چه کسی و در چه رتبه و مقامی قرار داشت و کمتر اتفاق می افتاد که شکست بخورد هرچند باری از یک کودک نیز شکست خورده بود.

جا دارد درین قسمت دو حکایت مشهوری را که در کتابِ (سیاهِ سپید اندرون) نوشتهء دکتور عبدالغفور آرزو آمده بیاوریم که نشانه شکست و پیروزی حاجی میباشد:

”  روزی حاکم شهر کابل به هرات می آید و همراه با اسماعیل سیاه برای خوردن پکوره به بازار می رود ، والی در حال خوردن پکوره است و اسماعیل در حال خوردن چوریدن استخوان ، والی که در حال پکوره خوردن است با استفاده از فرصت خطاب به اسماعیل سیاه می گوید:

شما هراتی ها که این همه استخوان می خورید ، پس سگ های شما چی می خورند؟

حاجی بلافاصله جواب می دهد:  پکوره.

در مواقعی نیز حاجی تلاش کرده تا کس یا کسانی را بخنداند و همزمان به شوخی شکست دهد ، اما بر عکس آن اتفاق افتاده است. بطور مثال روزی کودکی در حال جمع آوری قشاد( سرگین حیواناتی مانند خر و گاو) بود.

حاجس از کنارش رد شد و به شوخی رو به کودک کرد و گفت :

اگر من هم سرگین کنم جمع می کنی؟

کودک گفت نه !

حاجی پرسید چرا؟

کودک گفت :

مادرم مرا توصیه کرده است که سرگین خر پیر را جمع آوری نکنی.”

از مرحوم حاجی اسماعیل سیاه دو اثر معروف باقی مانده که نخستین اثرش بنام دیوان شاعر با کوشش مرحوم عبدالرحیم خان نایب سالار والی وقت هرات که شوهر خواهر زنده یاد استاد خلیل الله خلیلی بود در هرات به چاپ رسید ، اما پس از مدتی توسط وابستگان حکومت بطور کامل جمع آوری شد .

اثردیگرش (گرگ و شغال) نام دارد و در بعضی جا ها ( سگ و شغال) معرفی شده که در قالب مثنوی ودر حدود 627 بیت دارد. این اثر  در انتقاد از حاکمیت شاه امان الله خان سروده شده و به زوایای مختلف آزادمنشی او در مقابله با استبداد دینی ، خرافات ، قانون شکنی ، بی امنی  ، فحشا ، بی عدالتی و غیره نابسامانی های آن دوران می پردازد که بیانگر احساس پاک  و بی آلایشانه ِ آن شاعر گرامی می باشد.

از شوخ طبعی و بذله گویی مرحوم حاجی اسماعیل سیاه که بگذریم تمامی اشعارش تبلوری است از افکار آزادیخواهانه و آزاد منشانه او در مقابله با حاکمین زمانش . گفته شده که مشروطه خواهان وقت به نسبت انتقادات تند و بی باکانه اش  اورا واجب القتل دانسته بودند.

ناگفته نباید گذاشت که شوخ طبعی مرحوم حاجی اسماعیل سیاه زبان زد خاص و عام بوده و حتی با گذشت تقریبا 80 سال از وفاتش هنوز هم در اذهان عامه نامش پابرجا و قابل احترام است.

آری ! سرانجام  این شاعر گرامی و خوش طبع ما در چهارم عقرب سال 1324 خورشیدی جان به جان آفرین تسلیم و به دیار ابدی شتافت و پیکر پاکش در جوار زیارتگاه حضرت صاحب کرخ بخاک سپرده شد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینک نمونه ای از کلام آن مرحوم را که در شماره  بیست و یکم سال اول جریده معروف ترجمان مؤرخ پنجشنبه 14 سنبله 1347 خورشیدی برابر با 5 سپتمبر  1968 میلادی بچاپ رسیده بود تقدیم حضور شما خوانندگان محترم می نمایم:

فریاد نارسا

بخ بخ باین سیاست و هی هی به این نفاق

عصمت ز خانه گم  شده و فرش  از اطاق

بر ما همیشه  رسم  مساوات   جاری است

از پیش روی سیلی  و از پشت   سر قفاق

هر جای هر که را که بینی  ز  ضرب دزد

از پای لنگ باشد و از دست   خود  چلاق

هر شب کشیک دارم و هر  روز  مرد کار

اکنون  تفاق  را   که  کند   فرق  از  نفاق

فریاد   ما    بسمع      وزارت   نمی رسد

داریم  همچو  طفل  به حلقوم  خود  خناق

مستوره  همچنان  به  در و کوی می رود

از سر فکنده معجر و از پای خود  دولاق

ساق و سرین  برهنه   و  مقطوع   آستین

خوشحال ناظری که نظر  می کند به ساق

« گ…گ » دوسال مانده زعیش تو یا سه سال

بر … جفت  می فکن  و بر … وت   طاق

مرحوم حاجی اسماعیل سیاه

منابع:

1 – هفته نامه فکاهی ، سیاسی ، انتقادی و اجتماعی ترجمان سال اول.

2 – ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.

24 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد فیض محمد عاطفی هروی ، شاعر طنز پرداز  و خوش کلام کشور.

تاریخ نشر: جمعه چهارم جوزا ( خرداد )  ۱۴۰۳ خورشیدی – 24 می  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد فیض محمد عاطفی هروی ،

شاعر طنز پرداز  و خوش کلام کشور.

قیوم بشیر هروی

24 می 2024

ملبورن – آسترالیا

یکی دیگر از فرزانگان شیرین کلام سرزمین ما شاعریست بذله گو ، نویسنده ایست خوش قلم و طنز پردازیست توانا بنام فیض محمد عاطفی هروی.  

استاد فیض محمد عاطفی هروی فرزند میرزا خیر محمد در سال 1303 خورشیدی در شهر هرات دیده بجهان گشود، هرچند بعضی ها سال تولدش را 1306 خورشیدی گفته اند.

او تحصیلات ابتدایی را در مکتب بابا ولی مست آغاز و بعدآ در لیسه رشدیه ادامه داد و سپس وارد دانشگاه نظامی کابل ( حربی پوهنتون) گردید .

با وجودی که در دانشگاه نظامی به تحصیل پرداخت ، اما علاقمندی اش به ادبیات اورا بسوی شعر و ادب کشانید و دیری نگذشت که بعنوان یک نویسنده به مطبوعات روی آورد و اشعار طنزی اش جلوه گر قلم سحرآمیزش گردید.

اشعارش را در قالب مثنوی و طنز می سرود.

روی آوردن او به اشعار طنزی و انتقادی او را در صف طنز پردازان ماهر  کشورقرار داد وقلم به بیان ناهنجاری های  جامعه به زبان طنزگرفت وبا طنز های انتقادی اش  اربابان زر و زور و تزویر را هدف قرار داد.

در اکثر آثارش صدای آزادی خواهی و دفاع از عدالت اجتماعی را میتوان حس کرد. سخنش را بی پرده و بدون واهمه بیان می کرد.

او پس از پایان تحصیلات نظامی بحیث مدیر مسئول مجله اردو و همینطور ریاست نشرات وزارت دفاع و ریاست مطبعه عسکری کار کرد.

مهمترین اثر استاد عاطفی را که بصورت طنز منظوم چندین بار اقبال چاپ یافت بنام ( آیینه محیط ) میباشد که کاستی ها و نارسایی های حکومت ظاهر شاهی را با صراحت لهجه بیان نموده .

او که با روحیه آزادی خواهی قلم بدست گرفته بود در یکی از سروده هایش خطاب به  پادشاه ( محمد ظاهر شاه)  چنین میگوید:

خطاب به شاه

ای شاه جوان  چرا به خوابی

مفتونِ    کدام      لعل   نابی

رنگ تو پریده  از غمِ کیست

اشک تو روان به ماتم کیست

دلداه ی   قامتِ  کی   هستی؟

آشفته ی  طلعت  کی هستی ؟

تو  عالم  و مقتدا  ولی   چٌپ

تو شاهِ جوان  و شانه ها کٌپ

حکام تو خون  خلق خوردند

عمال  تو  مال  جمله  بردند

از بسکه  گدا شده است ملت

محکومِ  فنا  شده  است ملت

بدخواه   تو گشته  افسرِ  تو

با خون تو  تشنه  عسکر تو

از بدو جلوس  تا به این دم

بر مسند جم  نشسته بی غم

در راهِ مقام  و قوم  و توده

کاری که تو کرده ای چه بوده ؟

مردم   دلِ   بی   قرار دارند

از  نزد   تو    انتظار  دارند

چون دست تو  بر کنار باشد

مارا  ز  که   انتظار   باشد

گیریم  که  نیتِ   تو پاکست

فکرتو به اعتلای خاک است

دانستگیت   چه  سود   دارد

چون  سیرِ عمل  نمی سپارد

ای شه  به  خدا  توکلی   کن

زین  بی  خبری تحولی  کن

بردار  بساط  خود سری  را

منسوخ   نما  ستمگری   را

آیین   فساد     را   بر انداز

از عدل  صلای   علم  انداز

فرهنگ ضعیف را جوان کن

برنامه ی  تازه  را عیان کن

از سینه ی  کوهسارِ  میهن

بیرون  بنما   هزار   معدن

بیکاری  و فقر  را  دوا کن

آزادی   خلق   را  عطا کن

برعکس خویش مهربان شو

تو شاه جوانی  و  جوان شو

آنها  که  ترا  مدیحه   گویند

یا راهِ  خوش  آمدِ  تو  پویند

زنها  مخور فریب  شان  را

بر دارِ رژیم  و تیپِ شان را

کاین ها  همه  مارِ آستین اند

آمادهِ   فرصت   و  کمین اند

خواهند  در این  بساط ِ  یغما

از راهِ  فریب  و رمز و ایما

همچو   پشک  و بساطِ  دنبه

بر   مقعد   ما   کنند    سنبه

منظورهمه گرفت وخورد است

کوتی و اتو مبیل   فورد است

دیو اند  ولی  به  شکلِ انسان

گرگ اند ولی به رنگ چوپان

همدست مشو  به حزب خایین

از   قهر  خدا   مباش    ایمن

با قدرت و  ثروت  و صداقت

سهل  است   ترقی  و سعادت

امروز     تو   اعتبار   داری

سرمایه     و   اقتدار    داری

یک جنبش مختصر به کار است

یک حرکت با  ثمر به کار است

آری ! مرحوم استاد فیض محمد عاطفی با چنین روحیه ای زیست و قلم بدست گرفت و هرگز زبان به مدح و ثنای حکام عصرش نگشود. مجموعه ی (آیینه ی محیط ) که گفته می شود اولین بار تو سط مرحوم استاد اثیر هروی به زینت چاپ آراسته شد نمایانگر فصاحت کلام اوست که بی باکانه نوشت .                  

آنچه در را می توان در آثار اکثر طنز پردازان و طنز نویسان به درستی درک کرد و دید روحیهِ نترس آنهاست که بدون ترس و واهمه قلم بر میدارند و بعباره ای بخاطر بیان ناهنجاری های جامعه در مقابل حاکمان عصر شان می نویسند ، که استاد عاطفی مرحوم نیز یکی ازین قلم بدستان بود که در مقابل نارسایی ها و مشکلات موجود عصرش با قلم منتقدانه اش  نظام حاکم ظاهر شاهی را نشانه گرفته بود.

مقالات فراوانی در مورد زنده یاد استاد عاطفی توسط نویسندگان سرزمین ما نوشته شده  ، چنانچه در بخشی از مقاله ی جامعی که توسط استاد گرامی محترم محقق عبدالغنی نیکسیر در سالهای اخیر عمر آن مرحوم به  رشته ی تحریر درآمده چنین می خوانیم:

 ”  او بیاد می آورد که در کنارش کسانی چون شایق ، فکری ، عطار ، غواص ، توفیق ، مایل ، بشیر هروی ، صابر هروی ، مشعل و مانند ایشان بوده اند ، که باید گفت همدوشی با ایشان چه خاطراتی خجسته را بذهنش تداعی میکند .

عاطفی با همه این پیشکسوتان معاشر و مباشر بوده واز تبار این نسل بشمار می آید، که از کارکردهای آنها فیض ها برده و ثمر ها برگرفته است .”

روان همه این عزیزان شاد و خشنود باد.

مرحوم عاطفی هروی علاوه بر شاعری و نویسنده گی در هنر موسیقی نیز علاقمندی خاصی داشته و گفته می شود در نواختن تنبور و هارمونیه نیز مهارت داشته است.

و سرانجام این مرد وارسته و روشن ضمیر  و آزادمنش بتاریخ پانزدهم حوت 1389 خورشیدی جان به جانان سپرد و رخ در نقاب خاک کشید. روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

 

منابع :

1 – تارنمای افغان موج ( مقاله ی از استاد نیکسیر).

2 – بی بی سی فارسی.

3 – تارنمای مشعل ( مقاله ی از دکتور حمیدالله مفید).

 

20 می
۳دیدگاه

بمناسبت سی و هفتمین سال شهادت استاد شهید عزیزالله مبشر.

تاریخ نشر: دوشنبه 31 ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 20 می 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

بمناسبت سی و هفتمین سال شهادت استاد شهید عزیزالله مبشر.

خاک  کشورم  امشب    رنگ   دیگری  دارد

هر طرف  بخون   خفته   تازه   پیکری دارد

ز آتش   نفاق   و  کین  آه   و  ناله  می بارد

کودک  و زن  و مردش   دیده ای تری دارد

میکشند به خاک و خون بس ستاره ها هردم

آسمان   نیلگونش   ماه    و   اختری   دارد

از سکوت مرگبارش  غصه  و غم است پیدا

هر طرف دلی پر  خون    گریه  مادری  دارد

قیوم بشیر هروی

31 ثور 1403 خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

 

در شرایطی که  سیل بنیان کن جهل و ظلمت با نظرات ،افکار و عقاید باطله اش موج فزاینده ای را برای تسلط بر ارزش های والای انسانی در تمامی اکناف عالم روی دست گرفته و هر آئینه می خواهد بشریت را به گودال نیستی  و نابودی بکشاند و اصول و پایه های مکتب انسانیت و نهضت های آزادی بخش را  فرو ریزد و با همکاری همه جانبه ی مثلث شوم  استعمار ، استحمار و استثمار، این برده فروشان حرفه ای  به طرق مختلف در تلاش اند تا  ملت های محروم را  به زیر یوغ  خویش بکشانند ، انسان های آگاه  با درک حقایق عینی جامعه  در مقابل مکتب   ، وطن ، ناموس و فرزندان خویش احساس مسئولیت نموده و دست به قیام و مبارزهء همه جانبه می زنند  .   

 آری ! با کودتای منحوس هفتم ثور 1357 خورشیدی که آغازی بود برای اشغال کشور عزیز ما توسط ارتش سرخ شوروی  و به وجود آمدن جو اختناق و خفقان آور بر سرزمین ما ، جنبش های خود جوش مردمی تشکیل یافته ، دست به قیام زده و به مبارزه علیه استبداد و بیدادگری پرداختند . مقاومت سرسختانهء نیروهای آزادیبخش در سرتاسر افغانستان شدت گرفت و بیش از یک ونیم میلیون انسان جان های عزیز شانرا دراین راه فدا نمودند . در میان این فداکاران و جانبازان قهرمان یکی نیز استاد شهید عزیزالله مبشر بود که با تلاش های پیگیر و سازمان یافته به مقاومت در مقابل نیرو های مستبد و مزدور اجنبی پرداخت تا بالاخره جان عزیزش را دراین راه فدا نمود.

آری ! استاد شهید  مبشر در سال 1327 خورشیدی در یک خانوادهء فرهنگی ، مؤمن  و متدین دیده بجهان گشود که اورا عزیزالله نام نهادند. پدر مرحومش همت علی نام داشت که در تربیهء سالم فرزند دلبندش سعی فراوان بخرچ داد و او را در سن 6 سالگی شامل مکتب نمود.              

عزیزالله مبشر در حالیکه هنوز پانزدهمین بهار زنده گی اش را سپری ننموده بود  دست اجل سایهء پدر را از روی سرش گرفت و با مرگ پدر مسئولیت سرپرستی فامیل بدوش او افتاد و ناگزیر نصف روز را برای امرار معاش کار مینمود و نصف دیگر روز را به تحصیل می پرداخت.         

شهید مبشر از لیسهء مرکزی امام صاحب کندز فارغ التحصیل شد و نسبت معاذیری نتوانست به تحصیلاتش در پوهنتون ادامه دهد تا اینکه در سال 1351 شامل دارالمعلمین عالی کندز شده و در پایان به حیث استاد در لیسهء مرکزی امام صاحب مقرر گردید و ایفای وظیفه می نمود.     

او انسانی بود آگاه ، سخنرانی بود ورزیده که با فصاحت کلام حرف میزد و نویسنده ی بود توانا .

شهید مبشر که با جمعی از جوانان روشنفکر و همدوره اش برای مبارزه با افکار و ایدیالوژی مارکسیستی حلقهء مبارزاتی را تشکیل داده بود در سال 1355 توسط رژیم استبدادی داود خان دستگیر و روانهء زندان دهمزنگ گردید. بعد ها او را به اتهام قیام سال 1353 افسران اردو به زندان پلچرخی کابل انتقال دادند. پس از رهایی از زندان در سال 1357 و در جریان مبارزات افتخار آفرین مردمی به شمولیت در حزب حرکت اسلامی افغانستان در آمد. مدتی را بحیث مسئول فرهنگی در شهر کابل ایفای وظیفه نمود و سپس عازم ایران شده و نخست بحیث مسئول فرهنگی حرکت اسلامی در دفتر زابل تقرر یافت و بعدآ بحیث مسئول کل دفتر زاهدان کار می نمود . پس از آن مدتی بحیث معاون شورای عالی در داخل کشور مقرر شد و همزمان عضویت شورای مرکزی و عضویت شورای سرپرستی شرطة الخمیس را در ایران بدست آورد تا اینکه در سال 1365 در جمع هیئتی با همراهی مرحوم آیت الله ساجدی از طرف شورای مرکزی حرکت اسلامی افغانستان به داخل کشور اعزام گردید تا اینکه بتاریخ 14 ثور 1366 در جریان مأموریتش در یک کمینی که توسط عده ای خود فروخته برنامه ریزی شده بود ، جام شهادت را سرکشید و به دیدار معبود شتافت .                                 

بلی ! امروز در فقدان از دست دادن انسانی قرار داریم که 37 سال قبل جان شیرینش را فدای مکتب ، کشور ومردمش نمود تا انقلاب اسلامی مسیر درستش را بپیماید و به سرمنزل مقصود برسد ، اما آنچه درنهایت بدان مواجه شدیم شوربختانه با سقوط رژیم منحوس وخودفروختهء کابل و تشکیل نخستین دولت مجاهدین درکشور نه تنها درد های مردم ما پایان و زخم های شان التیام  نپذیرفت ، بلکه سرآغازی شد برای درد ها و زخم های چرکین و ناسور دیگرکه متآسفانه هنوز هم به شدت و حدت خودش ادامه دارد و با تأسف هزاران پدر و مادر دیگر داغدار از دست دادن جگرگوشه های شان شدند.

آنچه واضح و مبرهن می باشد، اینست که  شهدای ما برای این جان نباختند که عده ای جا طلب به مقام و رتبه های حکومتی برسند و همه چیز را به فراموشی سپرده و بجای دفاع از خون های پاک شهدائ عزیز ما ، درعمل پا روی خون هایشان بگذارند.  نمیدانم چه کسی پاسخگوی این همه خون های به ناحق ریخته شده در سرزمین افغانستان خواهد بود؟ آیا جنگ های ویرانگر و تباه کن پس از سقوط رژیم کمونیستی در افغانستان و ریختن خون های بسیاری در نقاط مختلف کشور توسط  آنعهده از کسانی که بنام اسلام به جنگ و خونریزی ادامه دادند را چگونه میتوان توجیه نمود؟ ملتی که بزرگترین دشمن دین روس نابکار را توا نست به زانو در بیاورد چرا اینچنین هدف نامردانی قرار بگیرد که با نام اسلام و مسلمان کاری را انجام دادند که با تآسف مردم ما در چنین  شرایط  سخت و دشواری قراربگیرند که مجبورشوند بگویند خداکفن کش سابق رابیامرزد !   

راکت باران کابل توسط نیروهای وابسته به حکمتیار را کسی از یاد برده نمیتواند ، جنگ های تنظیمی و ده ها مورد دیگر که هرکدام برگی از تاریخ سرزمین ما را سیاه نموده را هیچ کسی نمیتواند فراموش کند .

درین شکی نیست که تمام این بدبختی ها با کودتای منحوس  7 ثور 1357 خورشیدی آغاز شد ، اما کار هاییکه توسط نیروهای به اصطلاح اسلامی  از هشتم ثور 1371 خورشیدی بدینسو صورت پذیرفت ، آنهم بنام مسلمان ،  سیاه ترین اوراق تاریخ سرزمین ما را رقم زد.

آری ! این دردی است که امروزه دل های میلیون ها انسان را می آزارد ، بسا جای تآسف و تأثر است که  پس از آنهمه فداکاری ها امروزه در وضعیتی قرار بگیریم که به مراتب بد تر از زمان کمونیستان باشد. واقعآ جای تأسف است !!!

 آیا این اعمال خیانت به خون های ریخته شدهء شهدای عزیز انقلاب تلقی نمی شود؟  چه کسی پاسخگوی این حوادث ناهنجار خواهد بود؟

ناگفته نباید گذاشت که مدیریت غلط و ناسنجیده توسط حکومت های سه دهه اخیر در کشوربود که زمینه سازتشکیل نیروهای ارتجاعی بنام طالبان را رقم زد و در فرجام دیدیم کرسی هاییرا که چند روزی  بدان تکیه زده  بودند را نیز با زد و بند های خاینین ملی در اگست 2021 به طالبان سپردند و یکبار دیگر دردی بر درد های هموطنان ما بخصوص بانوان سرزمین ما که نیمی از قشر جامعه را تشکیل می دهند، افزودند.

این حقیقت را نمیتوان کتمان کرد و از آن چشم پوشی نمود ، زیرا همه آنهاییکه پس از سقوط حکومت کمونیستی درافغانستان تا تسلیم دهی کشور به نیرو های ضد فرهنگ طالبانی مسبب همه رنج ها و نابسامانی های کشور و مردم مظلوم و دردیده ما تا ایندم هستند و در فردای قیامت از الف تا یای شان که بنحوی درین بدبختی ها سهیم بودند می بایست پاسخگوی آنچه بر هموطنان ما تحمیل شده خواهند بود. بدون شک خون های بناحق ریخته شده ای شهدای عزیز ما چون حلقه های دار بر گردن هر یک از قدرت طلبان خواهد شد.

در پایان با  درود بر روان پاک شهدای وطن ما ، سالروز شهادت استاد شهید عزیز الله مبشر را را خدمت فامیل محترم ایشان ، همسنگران و سایر هموطنان عزیز تبریک و تسلیت عرض نموده ، روان آن بزرگمرد را شاد و خشنود می طلبم . روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

 

و اینهم فرازی از وصیت نامهَء استاد شهید عزیزالله مبشر خطاب به هموطنانش :

 

و تو هم ای خواهر و ای برادر!

ای اسارت ناپذیری که در قرن بیست حماسه آفریدی و با دست خالی بزرگترین  دشمن  خدا ،  روس  را  در افغانستان  انقلابی  بپای  میز محاکمه کشانده ای ، بدان  که مسئولیت تمام  نشده است ، زیرا  هنوز خون های بناحق ریخته  شدهء  ما  نخشکیده ، هنوز  مرهمی  بر قلب مجروح دردمندی نهاده نشده است ، هنوز نفاق های تباه کن نه تنها از جامعهء ما محو  نگردیده که  رو به  افزایش است و هنوز … و هنوز هم پنجه های خون آشام ظالمین و بیدادگران گلو های ضعیف مظلومین را خفه نموده و همه صدای عدالت و آزادی خواهی را می خواهند خاموش نمایند وهنوز با وجود گذشت مدت زیادی از انقلاب اسلامی ما نمیشود حق را حق گفت و باطل را باطل زیرا  معیاری برای شناخت حقایق ضد زور در جامعهء ما دیده نمی شود ، ملت آنقدر شکنجه شده و تازیانه خورده اند که عاد ت نموده اند  حق را باطل گفته و باطل را حق اعلان نمایند ، زیرا قدرت در دست ارباب باطل است و هنوز …

شهید استاد مبشر

اینک مرثیه اییرا که چند سال قبل سروده بودم

خدمت شما پیشکش می نمایم:

آزادهِ دوران

ای دریغ آن  مردِ با ایمان  کجاست

آشنای  مکتب   و   قرآن  کجاست

راد مردی   بود   در   فصل  جهاد

با وفا ، با  عهد و با پیمان کجاست

داشت  با علم  و   صفا  اندیشه ای

با  تواضع   یاورِ  خوبان   کجاست

بود  در شام   سیه   چون   کوکبی

آن درخشان چون مهِ تابان کجاست

استادی  بود   با    فضل    و  کمال

آن « مبشر» عاشقِ  انسان کجاست

شد  شهید   در  سنگر  کار  و عمل

ای  «بشیر» آزادهِ  دوران  کجاست

18 می
۱ دیدگاه

شریفِ مهربان

تاریخ نشر: شنبه 29 ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 18 می 2024   میلادی – ملبورن – آسترالیا

شادروان شریف رشیدیان

انالله واناالیه الراجعون 

با  نهایت  تأسف  و تألم  درگذشت   نابهنگام  جوان  خوش  قلب و مهربان شادروان شریف رشیدیان (  داماد خواهرما ) را که  بر اثر  یک حادثه  ترافیکی در ایران جان به جان آفرین سپرد  به همسرعزیز آنمرحوم ، برادر گرامی اش و باقی فامیل های بشیری، رشیدیان ، بشیر و سایر فامیل های وابسته تسلیت عرض نموده از خداوند متعال برای مرحومی  بهشت برین و برای بازماندگان صبر وشکیبایی تمنا داریم.                 

باعرض حرمت

 محمد مهدی بشیر

و

قیوم بشیر هروی

شریفِ مهربان

پیک   اجل   گرفته  است  شریفِ  مهربانِ  ما

غصه  بدل  نشسته  است در غم ِ این جوانِ ما

دردِ فراق او  چنان  شعله زده  به جسم و جان

آخ که  چه ناله است بلند به  ظاهر و  نهانِ ما

خنده  به لب همیشه  بود  با همه  مهربانی ها

بار سفر چو بست و رفت  از دلِ  کهکشان ِ ما

همسر و کودکش  چنان  دیده   بدر نشسته اند

این  چه   مصیبت  است  خدا  میانِ  آشیانِ ما

شادیِ روح  این  عزیز همیشه  آرزوی ماست

صبر و تحمل ای  « بشیر»  بر  دلِ  ناتوانِ ما

قیوم بشیر هروی

17 می 2024

ملبورن – آسترالیا

 

 

14 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر رهیاب یکی از نخبگان فرزانه و پژوهشگر وارستهِ خطهِ ادب پرور هرات

تاریخ نشر: سه شنبه 25  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 14 می 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

 یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر رهیاب

یکی از نخبگان فرزانه و پژوهشگر

وارستهِ خطهِ ادب پرور هرات

 قیوم بشیر هروی

14 می 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا 

 

شادروان محمد ناصر رهیاب فرزند مرحوم میرزا غلام رسول بتاریخ سوم عقرب سال 1333 در روستای برناباد ولسوالی غوریان ولایت هرات در یک خانوادهء مرفه و علاقمند به فرا گرفتن دانش و ادب  چشم به جهان گشود.

پدرش که از بزرگان جامعه بشمار میرفت  رئیس بلدیهِ غوریان و ارباب روستای برناباد نیز بود و ازین رو لقب « ارباب رئیس » را برایش داده بودند. فرزندش را شامل مکتب ابتدائیه برناباد نمود و همزمان معلم خانگی هم برایش گرفت که شخص بسیار مسئولیت پذیری بود که در اکثر دروس مکتب کمکش می نمود.   

او علاوه بر مکتب به مسجد محل هم میرفت و ظرف یک ماه مؤفق شد روخوانی قرآن کریم را به پایان برساند و بعدآ نزد مولانا ابو نصر برنابادی قرائت قرآن کریم را آموخت.

پس از پایان صنف ششم در امتحان کانکور شرکت نموده و با اخذ نمرهِ بالا به مکتب ابن سینای کابل راه یافت ، اما نسبت دوری از فامیل با مخالفت پدرش مواجه شد و ناگزیر شامل دارالمعلمین هرات شد که از مکاتب برتر هرات بود.  

با فراغت از دارالمعلمین بعنوان اول نمره عمومی و پس از سپری نمودن امتحان کانکور هرچند میتوانست به نسبت گرفتن نمره بالا به هر رشته ای که میخواست شامل شود ، اما ترجیح داد به رشته ادبیات فارسی  هرچند د راوایل علاقه ای نداشت ، شامل شود.  

مرحوم استاد رهیاب درینمورد چنین می گوید:

” به صنف فاکولتۀ ادبیات و علوم اجتماعی که نشستم آهسته­آهسته خوشم آمد و گفتم اکنون که سرنوشت مرا به اینجا کشانده بیا یکی از همین رشته ها آن را بخوانم، در فاکولتۀ ادبیات و علوم اجتماعی سال اول را عمومی خواندم و از سال دوم رشته بندی می شد، کسانی که اوسط نمره های شان بلند بود، ای بسا به رشتۀ ژورنالیزم می رفتند؛ مگر با آن که اول نمرۀ عمومی این فاکولته شده بودم به آن رشته ای که دیگران سرودست می شکستند، نام ننوشتم و به صنف ادبیات دری پای گذاشتم. در دوسال نخست، ازین که در پهلوی کسانی نشسته بودم که از شعر و ادبیات کله های شان پر بود و از این شاعر و نویسنده حرف و حدیث داشتند و از آن دیگری چیز چیزهایی می دانستند احساس حقارت می کردم و تحت فشار روانی بسیاری بودم. کتاب های درسی را خیلی خوب یاد داشتم و در آزمون ها نیز بالاترین نمرات را به دست می آوردم؛ مگر کمتر چیزی غیردرسی به یاد داشتم. دار و ندارم در محدودۀ همان کتاب های مکتب و مطلب هایی بود که در کتاب های درسی می خواندم. ازین که شماری از هم صنفی هایم شعرهایی از این یا آن شاعر را می خواندند، و مباحث ادبی راه می انداختند و اظهار نظرهای دربارۀ دیدگاه هایی که از سوی استاد در صنف پی افکنده می شد، داشتند، سخت به خود می پیچیدم. از آن جایی که یکی از ویژه گی های شخصیتی من این بود که همیشه می خواستم برجسته تر و توانمند تر از دیگران باشم، در پی چاره ای دیگر برآمدم، نمی خواستم از سوی هم صنفی یان دست کم گرفته شوم؛ چرا که گاهی این بر و اون بر،داشته هایم را پشت سر میخانیک می گفتند: «عجب اول نمره یی لام تا کام چیز دیگری نمی داند. این ها انگیزه هایی در من پدید آوردند، مرا تکان دادند تا از خواب غفلت خود بکاهم بخوانم و بخوانم تا کم از کم از همین شرمنده گی بیرون آیم. ساعت ها غرق مطالعۀ کتاب های ادبی بودم کتاب های زیادی در راستای ادبیات فارسی از شعر و داستان گرفته تا نوشتارهای پژوهشی را می خواندم و نکات ارزنده را یادداشت می کردم. زمانی گذشت دیدم از بسیار شاعران و نویسنده گان چیزهای بسیاری به حافظه سپرده ام و گپ هایی در این یا آن راستای ادبیات در چنته دارم. ازین پس به راه افتادم و توانستم قلم به دست گیرم، بنویسم و احساس کنم که پیگیرانه و با برنامه کار می کنم و می توانم برای خود کسی بشوم. “

 

استاد رهیاب با کسب درجه لیسانس تحصیلاتش را به پایان رسانید و بحیث استاد مؤسسه عالی تربیه معلم استخدام و بتدریس ادبیات فارسی دری پرداخت .

زمانیکه امتحان ماستری فارسی و پشتو برای اولین بار در افغانستان برگزار میشد از میان 200 تن شرکت کننده تنها شش تن پذیرفته شدند که استاد رهیاب یکی از آن شش نفر بود.

زنده یاد استاد رهیاب همزمان با دوره ماستری، در حالیکه در رشته ء تحصیلی اش شامل کار دولتی بود از هرات به مؤسسهء عالی سید جمال الدین افغانی درکابل تبدیل شد و تا کودتای کمونیستی 1357 بحیث استاد شعبهء زبان و ادبیات دری کار کرد.

با دگرگونی های سیاسی در کشور بهانه گیری ها آغاز گشت و او را بعنوان معلم جزایی به مکتب متوسطه محمود ایوب خان فرستادند.

بعدها با تأسیس اکادمی علوم افغانستان ، به کوشش یکتن از همکلاسی های دورهء ماستری اش  به عضویت علمی انستیتیوت زبان و ادبیات دری اکادمی علوم افغانستان تقرر یافت  و با تلاش شبانه روزی و شرکت در تمام سیمینارها و کنفرانس های زبان و ادبیات فارسی تلاش نمود تا مقالات متعددی بنویسد تا بتواند جلب توجه سایرین را کسب کند.

در چنین شرایطی فیصله دولت براین شد تا تمام اعضای اکادمی علوم باید به خدمت سربازی بروند و او ناگزیر پس از مدتی بکابل رفت و در قوای پانزده زرهی پلچرخی کابل مشمول  و بمدت یک سال و چهارماه د مرکز مخابره خدمت کرد و با آدم های متفاوتی از هر گوشه وکنار کشور برخورد تا اینکه در پایان سال 1360 خورشیدی با ترخیص از عسکری به کار قبلی اش برگشت و عضو علمی اکادمی علوم افغانستان شد و پس از چند ماهی مدیر مسئول مجله خراسان ارگان نشراتی انستیتیوت زبان و ادبیات دری شد و بمدت شش سال درین سمت باقی ماند و مؤفق شد درین مدت تیراژ مجله را از 200 شماره به 6000 شماره برساند. در همین ایام دچار بیماری سرطان شد و برای عمل جراحی به اروپا رفت .

در حالیکه بعضی از نزدیکانش به نقل قول از داکتران میگفتند که چنین مریضانی بیشتر از 4 – 12 ماه زنده نمی مانند. اما روحیه قوی استاد رهیاب او را چنان پابرجا نگهداشت که  با توکل بر خدا چنان به مطالعه و نگارش آغازید که هیچ کس گمان نمی کرد.

او سفر پژوهشی اش را در باره  سید جمال الدین افغان بنام خطیب بزرگ و داستان نویس « کوچک » آغاز کرد که در مجله ژوندون به نشر میرسید. و همین امر باعث شد همه بشمول کسانی که توقع زنده ماندنش را نداشتند با تعجب بدو بنگرند. اما استاد رهیاب با ایمان راسخی که به خداوند داشت همچنان به کارها و تلاش های روزمره اش افزود.

بعدا ها دچار حمله قلبی شد و باز برای تداوی بخارج از کشور رفت و داکتران که زنده ماندنش را معجزه میدانستند ، موجب شد تا با روحیه قوی به کارش ادامه دارد ، تا اینکه در سال 1368 خورشیدی بصفت استاد شعبه دری در دانشگاه نو بینیاد در هرات  به تدریس بپردازد.

در سال 1383 خورشیدی برخلاف میل باطنی اش بحیث معاون علمی دانشگاه تقرر یافت ، اما پس از 8 سال از سمتش استعفا داد . نظر به حوصله مندی ، صداقت ، پشت کار و دانشی که آن مرحوم داشت با استعفایش مخالف صورت گرفت و حتی برایش ریاست دانشگاه را پیشنهاد کردند ، اما او زیر بار نرفت و بالاخره استعفایش پذیرفته شد.

اما قبل از استعفایش در حالیکه هم معاون دانشگاه بود وهم استاد با تأسیس دانشگاه غالب از او خواسته شد تا پس از وقت رسمی بعنوان مشاور این نهاد تحصیلی با آنها همکاری کند، و او هم پذیرفت.

در سال 1398 خورشیدی در یک انتخابات سری و مستقیم بعنوان رئیس دانشگاه غالب انتخاب گردید

استاد رهیاب علاقمندی خاصی به پژوهش داشت و چنان غرق ادبیات و فرهنگی دری شده بود که هرگز احساس خستگی نمیکرد وشب ها تا دیروقت بیدار بود ، مطالعه میکرد . می نوشت .  بقول خودش که میگوید:

هرگز بیاد ندارم شبی را که  قبل از ساع 2:00  بخوابم.

استاد رهیاب در حالیکه برایش همیشه میسر بود تا همراه با خانواده اش به یکی از کشور های مرفه جهان زندگی کند ، اما ترجیح داد تا در وطنش باقی بماند و تا جاییکه برایش مقدور است به جامعه فرهنگی وطنش خدمت کند.

چنانچه خودش میگوید:

”  یکی از دل چسپی هایم این است که می خواهم در اجتماع و سرنوشت مردم کشورم نقش مثبتی داشته باشم و تا آنجا که میسر بوده به یاری خداوند، کارهایی کرده ام، هرچند راه هایی را که باید می رفتم را نرفته ام و کارهایی را که باید می کردم را نکرده ام، فراوان اند. “

او علاوه بر استادی در دانشگاه ، پژوهشگری و کارهای اداری در بخش های مختلف دیگر نیز خدمت کرده که میتوان به بعضی از آنها در اینجا اشاره نمود:

سر محقق در اکادمی علوم و مدیر مسئول مجلۀ خراسان

عضویت هیئت رهبری انجمن ادبی هرات

عضویت هیئت رئیسه ای اتحادیه شعرا و نویسندگان در کابل .

 یکی از بنیاد گراران شورای متخصصان و معاون این نهاد اجتماعی .

آموزش رایگان داستان نویسی به دختران شهر .

در زندگی نامه اییکه توسط مرحوم استاد رهیاب نوشته شده ، در مورد  آثار و نوشته هایش و همکاری خانواده اش در این راه چنین آمده:

”  چندین کتاب نوشتم، که شماری از آنها چاپ شده اند مقاله های فراوانی در نشریه های معتبر و نامعتبر، در داخل کشور و خارج نشر کردم که بیشتر این نوشتارها در راستای ادبیات شناسی هستند نظریۀ ادبی، نقد ادبی و سبک ادبی، این را هم بگویم اگر معاونت و تشویق خانواده به ویژه خانم من نبود، هرگز نمی توانستم چنین پژوهش هایی را به جامعۀ زبانی فارسی دری پیش کش کنم.

زمانی که سرباز بودم نخستین مقاله ام را با نام زمان در فعل دری به اکادمی علوم فرستادم تا در مجلۀ خراسان چاپ کنند؛ مگر سخت به آن تاختند؛ زیرا زمان همخوانی نداشت از همین رو، آن نوشتار را چاپ نکردند، پسان ها که یکی از دوستان مدیر مسؤول مجله خراسان شد، محبت کرد و آن را به چاپ رساند. این نوشتار، نه تنها در افغانستان بل در ایران نیز درنگ کردنی به شمار آمد و تاکنون یکی از بهترین نوشتارهایی است که از خامه ام تراویده است. از پا ننشسته این رخ داد ناگوار مرا از کار نینداخت بل انگیزه ای شد بیشتر پژوهش و کار کنم؛ در سمینارها، کنفرانس ها و سمپوزیم ها اشتراک چشم دوختنی داشته باشم که حاصل این تلاش ها همان شد تا زمانی فرا برسد که مدیران مسؤول مجله ها بارها و بارها، با خواهش و پافشاری از من بخواهند، مقاله ای بفرستم تا به چاپ برسانند؛ یعنی آن کسی که نوشتارهای او بدون وسیله و واسطه هرگز روی چاپ را نمی دید به چنان جایگاهی دست یافت و نام و آوازه یی به دست آورد که هر مدیر مجله­ ی میخواست نام او را خواننده گان در مجله اش پیدا کنند. این داستان را برای دانش جویانم بارها و بارها گفته ام از برای این که تا بدانند جوانی دورانی است که هنوز توانایی شما شناخته و برجسته نشده بی گمان این امر سبب می شود دست آوردها و نوآوری هایی به چشم نیاید و نادیده گرفته شود؛ مگر آنگاه که با تلاش و سخت کوشی بتوانید جای گاه ویژه ی برای خود پیدا کنید و در آن استوار بایستید؛ درنگی از پا ننشینید بروید آگاهانه و مسؤولانه گام بردارید بی گمان به جاهایی می رسید. شاید دشوارتر به نشر برسد، مگر بدون چشم داشت می شود، از یاد مبرید که میدان داران گذشته گاهی سد راه تان می گردند؛ زیرا می ترسند که جای گاه خود را از دست خواهند داد؛ مگر می توانید از این وادی نیز بگذرید و آنان ناگزیر شوند، حضور شمار را در کنار خود بپذیرند: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. “

 

 

از استاد رهیاب اثار فراوانی به یادگار مانده که  تعدادی از آنها اقبال چاپ یافته و یکی از آثارش نیز تحت عنوان « شعر، هنر زبانی زیبا »  در ایران بعنوان کتاب سال شناخته شد.

سایرآثارش قرار ذیل میباشد:

1 –  سبک‌شناسی.

2 –  سپیده‌دم .

3 – داستان‌نویسی.

4 –  نقد ادبی.

5 –  گره به باد مزن.

6 – سامان‌گرایی در نوشتار دانشگاهی.

و ده ها مقاله تحقیقی و پژوهشی .

و سرانجام این استاد بی بدیل و فرزانه بتاریخ 8 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید ، روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

منابع :

1 – خبرگزاری عقاب –  زندگینامه استاد محمد ناصر رهیاب

2 – خبرگزاری وطن .

 

 

13 می
۳دیدگاه

سیلاب غم

تاریخ نشر: دوشنبه 24 ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 13 می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

سرازیر شدن  سیلاب های اخیر در نقاط  مختلف کشور باعث گردیده تا ضرر های

مالی و جانی فراوانی به هموطنان عزیز ما وارد شده و تعدادی از آنها جانهای

شیرین  شانرا از دست بدهند، ضمن عرض تسلیت و ابراز همدردی با

خانواده های قربانیان ، روح جان باختگان عزیز را شاد، برای

مجروحین شفای عاجل وبه خانواده های محترم شان صبر

و شکیبایی تمنا دارم و اینک سروده اییرا  بدین

مناسبت خدمت شما پیشکش می نمایم .

قیوم بشیر هروی

ملبورن – استرالیا

 

 سیلاب غم

سیل آمد  و گلانِ  وطن  را تکید و برد

در همدلی  به خشم طبیعت  دوید و برد

این گرگ  بی حیا به چراگاه ی ما رسید

در یک  نظر  ز گله چوپان درید و برد

سیلاب غم به کشور ما ره گشوده است

 با صد جفا  خزانه ی  ما را قپید و برد

هرخانه اییکه برسر راه دیده بی درنگ

آن خانه را شکسته به تاراج کشید وبرد

طوفان نوبهاری که آمد پر از غم است

چون زهرغم بکام غریبان چکید و برد

آری بشیر ! حکایت ما رنجِ دیگریست

سیلاب برسم داعش وطالب رسید وبرد

پنجم اپریل 2019

12 می
۳دیدگاه

به مادرم

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

به مادرم

مادرم   مهر تو  روشنگر  شبهاي من است

ياد تو خاطره اي اين   دل   تنهاي من است

مادرم  مهر و  وفا   را  به   من آموخته اي

هر دعاي تو  مرا  توشه ی فرداي من است

مادرم تا  به   سحر  بر سر  گهواره اي من

خودنخفتي كه چنان آن شب يلداي من است

 مادرم  حرف   نخست   دهنم   نام   تو بود

مادرم جاي  تو اندر  دل   شيداي  من است

 مادرم  دست   گرفتي  و  به   راهم  بردی

هر قدم  گر  بنهم  يادي  دل آراي من است

مادرم لحظه  اي  از چشم  تو گر دور شدم

ناله كردي وپريشان كه چه سوداي  من است

مادرم  تا   به   تنم   دردي   نمايان   گردد

آن دعاهاي  شبت داروي دردهاي من است

مادرم   دیدنِ  رخسارِ  تو   بود عالم ِ   من

ايكه تصوير  تو آئينه اي   رؤياي من است

مادرم  صبر  ترا  دیدم  و   حیران    گشتم 

ايكه آن صبر وشكيبايي دل آساي  من است

مادرم كيست كه  گويد بعد ازين  جان مني؟

مادرم  جاي   تو  در  عالم  والاي من است

مادرم   رفتی   و   یکباره   ملولم    کردی

مادرم خاك رهت سرمه ی چشمهاي من است

مادرم از غم  و  سوداي  تو   دلتنگ  شدم 

رفتنت تا به ابد هم غم  و سوداي من است

مادرم   لطف  خدا   شامل   ارواح   تو باد

مادرم   شادی  روح  تو   تمنای من است

مادرم  راز  و  نياز  تا   دم  مرگ بنمودي 

با خداي  كه  بعا لم  رب  يكتاي  من  است

مادرم  آه   و  فغان   دل   « قيوم »  بشنو

ايكه ميگفتي بمن سينه ی تو جاي من است

قیوم بشیرهروی

ملبورن – استرالیا

http://www.youtube.com/watch?v=LUOUG6z6guE

12 می
۱ دیدگاه

روز خجسته مادر مبارکباد

تاریخ نشر: یکشنبه 23  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 12  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

امروز مصادف است با روزجهانی مادر، بدینوسیله این روز خجسته را

به همه مادران عزیز  در سراسر جهان ، بخصوص مادرانِ درددیده 

و مهربانی که در سرزمینی بنام افغانستان به اسارت گروه ضد

فرهنگ طالبانی قرار دارند تبریک و تهنیت عرض نموده و

جا دارد تا روح پاک مادر مهربان ما و همه مادران سفر

کرده را شاد و خشنود  طلبیده و آرزو نماییم خداوند

سایه پرمهر  هیچ  مادری را از سر فرزندانش

  کوتاه نفرماید. 

باعرض حرمت

 محمد مهدی بشیر – صاحب امتیاز و مسئول عمومی سایت 24 ساعت

و قیوم بشیر هروی – سرپرست سایت 24 ساعت

 

10 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب، نویسنده، خبرنگار ،پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

تاریخ نشر: جمعه 21 ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 10  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب ، نویسنده، خبرنگار ،

پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

قیوم بشیر هروی

10 می 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

به سلسله معرفی شخصیت های فرهنگی سرزمینم خرسندم که اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد رهنورد زریاب نویسنده، خبرنگار ، پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور.

محمد اعظم رهنورد زریاب در سوم ماه سنبه 1323 خورشیدی در گذر ریکا خانه ی شهر کهنهِ کابل دیده بجهان گشود، پدرش از اهالی غزنه و مادرش اهل کندز بود. تعلیمات ابتدایی را در مسجد گوری های بازار سراجی کابل فرا گرفت و بعدا شامل مکتب حبیبیه شده و تا پایان تحصیلات ادامه داد. پس از آن در سال 1344 در رشتهِ خبرنگاری شامل دانشگاه کابل گردید و با یک بورسیه تحصیلی به کشور زلاند نو رفت ، اما پس از مدتی نسبت ناسازگاری طبیعتش با آب و هوای آن کشور مجددآ به کابل بازگشت و  در دانشگاه کابل تحصیلاتش را ادامه داده و با کسب لیسانس خبرنگاری فارغ شد و متعاقبا بخدمت سربازی رفت و پس از ترخیص بحیث کارمند وزارت اطلاعات و فرهنگ در مجله ژوندون شروع بکار نمود.

مرحوم استاد رهنورد زریاب به زبان انگلیسی هم تسلط کامل داشت.

در سال 1350 خورشیدی بازهم با گرفتن یک بورسیه تحصیلی دیگر به کشور انگلستان رفت و تصدیقنامه  کارشناسی ارشد را از دانشگاه ویلز جنوبی بدست آورد و در 1351 خورشیدی به کابل بازگشت .

او در سال 1353 با بانو سپوژمی زریاب ( نویسنده ی نامدار) کشور ازدواج کرد که ثمره ی این پیوند سه فرزند میباشد.

زنده یاد رهنورد زریاب با کودتای هفت ثور دستگیر و مدتی را در زندان پلچرخی سپری نمود. پس از آزادی در سال 1358 بار دیگر در وزارت اطلاعات و فرهنگ بکار گمارده شد و در سال 1368 با گشوده شدن فضای سیاسی در کشور ، نامزد غیر حزبی انتخابات ریاست اتحادیه ی نویسندگان در رقابت با بارق شفیعی عضو حزب حاکم گردید که با رأی اکثریت به ریاست اتحادیه انتخاب شد. اما پس از دو سال ازین سمت استعفا داد و در سال 1371 خورشیدی  با سقوط  رژیم کمونیستی و روی کارآمدن مجاهدین ،  کابل را بصوب پاکستان ترک نموده وبعدا به همسر و فرزندش در فرانسه پیوست. تا اینکه در سال 1382 با درخواست ریاست جمهور کرزی به کشور برگشت و بحیث مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ شروع بکار نمود، اما در 1383 پس از آنکه طرح ها و برنامه هایش عملی نشدند از مقامش استعفا داده و بعنوان ویراستار خبر در تلویزیون خصوص طلوع پیوست که تا پایان عمرش بدان ادامه داد.

سایر فعالیت های کاری مرحوم رهنورد زریاب قرار ذیل میباشد :

1 – خبرنگار در مجله ژوندون .

2 – مدیر عمومی خبرنگاران روزنامه های اصلاح و انیس .

3 – مدیر مسئول فصلنامهء آریانا که به زبان انگلیسی به نشر میرسید.

4 – مسئول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ .

5 – آمر دفتر فرهنگ مردم.

6 – دبیر روزنامه کابل تایمز .

7 – دبیر بخش داستان نویسی اتحادیه ی فرهنگی .

زنده یاد زریاب داستان نویسی را از دوران مکتب آغاز نموده بود و نخستین داستانش در سال 1342 خورشیدی در  مجله ی پشتون ژغ  زیر عنوان « بی گل و با برگ» به نشر رسید.

گفته میشود که او  تنها نویسنده ی است که مؤفق شده بیشتر از یکصد داستان کوتاه و بلند بنویسد و ازین جهت یکی از پرکارترین نویسنده گان کشور در نیم قرن گذشته بوده که به سبک های مختلف می نوشت.

داستانهایش حکایت از ذهن روشن و آگاهی فراوانش از اجتماع  و ادبیات  غنی زبان فارسی دارد.

زنده یاد زریاب از آندسته نویسندگانی بود که علاوه بر افغانستان ، در کشور های منطقه ، بخصوص حوزه زبان پارسی نیز طرفدارانی فراوانی داشت . آثار ادبی که از او به یادگار مانده خلاقیت نویسنده را در نگارش میرساند . بعضی از آثارش برنده ی جوایز مختلف ادبی در داخل و خارج از کشور شده است.

در آثار مرحوم رهنورد زریاب تنوع سبک نگارش را بخوبی می توان حس کرد.

 او اولین مجموعه داستانی اش را در سال 1362 بنام « آوازی از میان قرن ها» به چاپ رسانید

و همینطور مجموعه های دیگرش به ترتیب ذیل اقبال چاپ یافتند:

1 – مجموعه ی شش جلدی داستان های کوتاه .

2 – شهر طلسم شده .

3 – مردی که سایه اش ترکش کرد.

4 – دزدِ اسپ .

5 – و باران می بارید.

6 – سک و تفنگ .

7 – مار های زیر درختان سنجد .

8 – پیران ها ( ترجمه چند داستان از نویسنده گان جهان .

9 – حاشیه ها ( مجموعه مقاله های پژوهشی ).

10 – گنگِ خوابدیده ( مجموعه مقاله های پژوهشی) .

11 – پایان کار سه رویین تن ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی) .

12 – زیبای زیر خاک خفته ( گزیده ی داستان های کوتاه ).

13 – گلنار و آیینه ( رمان ) .

14 – چه ها که نوشتیم ( مقاله های پژوهشی و یادواره ها ) .

15 – دورِ قمر ( که بین سالهای 1373 تا 1375 بطور مسلسل در نشریه ( وفا) چاپ پشاور به نشر رسید.

16 – و شیخ گفت – نشر زریاب

17 – چار گرد قلا گشتم ( زمان ) – نشر زریاب .

18 – شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کردند ( رمان) – نشر زریاب .

19 – قلندرنامه .

20 – کاکه شش پر و دختر شاه پریان (رمان) .

21 – درویش پنجم (رمان) –  نشر زریاب .

22 – سکه ای که سلیمان یافت (رمان) – نشر زریاب .

23 – آزادی اندیشه و گفتار ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی ).

24 – هذیان های دورِ غربت ( طنز ها) .

و آثاری که ناتمام ماندند و یا اقبال چاپ نیافتند:

1 – سیب و ارستا طالیس .

2 – راز های دایه ی پیر .

3 – و سرانجام آقای سحر خیز بیدار می شد.

4 – زن بدخشانی .

استاد رهنورد زریاب مقالاتی نیز در مورد صادق هدایت و بزرگ علوی نوشته است.

 و همچنین گزیده ای از داستان های کوتاه او  بنام « تصویر» به زبان روسی  ترجمه شده است و فیلمنامه « اختر مسخره» نیز از آثار آنمرحوم میباشد.

قابل یادآوری میاشد که مرحوم رهنورد زریاب علاوه بر ادبیات پارسی به ادبیات جهان نیزبلدیت وعلاقمندی خاصی داشت که بدون شک می توان اورا از صاحب نظران درین باب دانست. او همچنین در روان شناسی ، جامعه شناسی ، فلسفه و تاریخ نیز آشنایی کامل و مطالعات گسترده ای داشت .

سرانجام این نویسنده شهیر کشور پس از ابتلا به ویروس کرونا  و بستری شدن  در بیمارستان 400 بستر کابل در 21 قوس 1399  وفات یافت و در شهدای صالحین آن شهر در کنار پدر و مادرش آرمید. 

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

و اما ” گلنار و آیینه » عنوان رمانی است از زنده یاد رهنورد زریاب که نویسنده های زیادی درمورد آن مقالات نوشتند  که اینک توجه شما را به بخشی از نوشته ی  جلب میکنم که توسط دوست فرهیخته و نویسنده آگاه جناب صبورالله سیاه سنگ  تحت عنوان  آیينه ‌يی در برابر ” گلنار و آيينه” تحریر یافته است :

 در آغاز  محترم سیاه سنگ  نوشته اش را اینچنین می آغازد :

” رهنورد زرياب يكی از چهار، پنج تن پيشگام در قلمرو داستاننويسی افغانستان است و بر نگارنده اين يادداشت حق استادی دارد. حتا اگر من آن را به همين صراحت ننويسم يا او خود اين را نداند يا نپذيرد، باز هم حق استاديش نه از من واپس ستانيده خواهد شد و نه كاستی خواهد گرفت.

اين حق ادا نشدنی برميگردد به سی و چند سال پيش، روزگاری كه خواندن نوشته‌ها و گوش دادن به سخنهای رهنورد يكی از آرزوهای من و چند همدرس ديگرم بود.

امروز كه اين سطرها را مينويسم، افزون بر آرزوهای ديروز، ميخواهم “حق” همانگونه كه بايسته است، بر جا باشد. ”

در بخش دیگری از نوشته محترم سیاه سنگ  اینطور  می خوانیم:

 فشرده “گلنار و آيينه”

 ” مردی كه نزديك شصت سال دارد، پس از ديدن رقص زنی كنار گورستان در خواب، بيدار ميشود و ميبيند كه همان زن (ربابه گذشته و گلنار كنونی) آمده، بر تخت خواب اتاق خودش نشسته است. زن ميپرسد: “تو آن قصه را نوشتی؟” مرد در پاسخ ميگويد: “مينويسم. همين لحظه مينويسم.” و به نوشتن می ‌آغازد.

 و آن “نوشته” چنين است: راوی (داستاننويسی كه در جوانی دانشگاه ادبيات ميخواند) با رقاصه‌ يی به نام ربابه آشنا ميشود. ربابه از افسانه مادر مادر مادر مادر مادرش كه رقاصه دربار مهاراجه ‌يی در لكهنو بوده و به مسابقه رقص با تصويرش در آيينه وادار شده، تا مادر خودش كه رقاصه‌ يی در كابل بوده و پس از رقص خودخواسته در برابر آيينه جان سپرده است، می آغازد و سلسله رقصهای درباری يا محفلی خود و خانواده اش را به او باز ميگويد.

 روزی ربابه از زبان خاله شيرين كفشناس به راوی ميگويد كه آنها با هم خواهر و برادرند. با شنيدن اين خبر دنيای راوی دگرگون ميشود. پس از چندی، ربابه با استفاده از سفر راوی به باميان، به هندوستان ميرود. “برادر” از دوری خواهر بار ديگر بيچاره ميشود. ولی “خواهر” همانگونه كه بيخبر رفته بود، پس از يك سال ناگهانی برميگردد. راوی آرامش گمشده اش را باز مييابد. اين بار ربابه با استفاده از دور امتحانات دانشگاهی راوی با خاله شيرين و دو برادر خانگی (امير و خسرو) به هند ميرود.

 شبی، پس از سی ‌و‌ پنج سال، ربابه در كنار بستر راوی پيدا ميشود و از او ميپرسد: “همه چيز را نوشتی؟” راوی پاسخ ميدهد:‌ “ها، همه چيز را نوشتم.”

 طبعاً داستانی كه راوی نوشتنش را به ربابه وعده داده بود،‌ همين جا پايان مييابد.  وانگهی راوی ميپرسد: “اما تو چرا ناگهان مرا رها كردی و رفتی؟” پاسخ ربابه خود آويزه ديگر و گويا دنباله ننوشته داستان نخست است. اين بار او از زندگی سرگردان در دهلی و حيدرآباد، بيماری و مرگ خاله شيرين، برگشت پنهانی به كابل، رفتن به پشاور، واپس آمدن به كابل، كودتای ثور، مجاهدين، طالبان و مرگ امير و خسرو ميگويد و خاموش ميشود. ربابه با همين خموشی ميميرد.

 راوی ميرود و بر زينه زيارتی كه در جوانی وعده‌ گاه ديدار او با ربابه بود، مينشيند. درويشی می آيد و چيزهايی به او ميگويد كه فشرده اش چنين است: “تو دختر ربابه را جستجو ميكنی./ همين جاست. در خرابات زندگی ميكند. /برخيز كه برويم./ دختر ربابه گلنار نام دارد./ گلنار خواهر توست./ پس ربابه مادرت بود؟” و راوی ميگويد: “ها، او مادرم بود.”

 درويش و راوی به سوی خرابات ميروند. و داستان با اين سه سطر پايان مييابد:‌ “به نظرم آمد كه هوا كم كم روشن ميشود. باران هنوز هم ميباريد. و من آواز تك تك ساعت ديواری را ميشنيدم.”

زيبايی گلنار و آيينه :

تقابل آدمها و اشيا با تصوير ميان آيينه و گسستن پيوند، حتا بيگانگی، ميا ن آنها در شعر و داستان ديروز از يونان تا هند پديده تازه ‌يی نيست؛ ولی برخوردی كه رهنورد زرياب با راه انداختن مسابقه ميان رقاصه و تصوير به هدف از پا درآوردن پديده ميان آيينه ميكند، ستودنی است.

 افسانه “گلنار و آيينه”  از روانی خوشايندی بهره ‌ور است. نثر گيرای رهنورد، داستان را پذيرا تر از آنچه كه است، مينماياند. بسا پردازهای نيمه نخست كتاب شاعرانه اند:

 “ماه در آسمان به تنهايی جلوه ميفروخت؛ مثل اينكه ستاره‌ ها را گذاشته بود كه بروند و بخوابند.” ص5، “ديگر كليد سپيده‌دم قفل سياه شب را باز كرده بود و خورشيد ميخواست آزاد شود و به بلنديهای آسمان برود.” ص30، “كوچه‌ های قديمی كابل خاموش و آرام بودند و كتاب سياه شب با واژه ‌های ستاره ‌يی، همچنان گشوده و باز بود.” ص 5، “اصلاً او خودش به رقص مبدل شده بود. خودش يك پارچه رقص شده بود. گلنار ديگر وجود نداشت. تنها رقص بود و رقص بود. چرخيدن بود و پاكوبی بود و جنبش و تموج اندامها بود.” ص56، “از آسمان شب، سرمه و ستاره ميباريد.” ص91، “سرش را بلند كرد. در تاريكی به سوی آسمان نگريست. در ديده‌ گان اشك ‌آلودش ستاره‌ های آسمان منعكس شدند. انبوهی از ستاره ها را در چشمان او ديدم.” ص113 و چندين نمونه زيباتر و بهتر ديگر. “

منابع :

1 –  ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.

2 – افغان موج –   ” آيينه ‌يی در برابر ” گلنار و آيينه “ ( محترم صبورالله سیاه سنگ )

 

05 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد شهیده رابعه بلخی مادر شعر پارسی

تاریخ نشر : یکشنبه16 ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – 5 می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد شهیده رابعه بلخی

مادر شعر  پارسی

قیوم بشیر هروی

5 می 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

بانو رابعه بلخی را مادر شعر فارسی  می نامند ، پدرش کعب قزداری  از اعرابی بودند اند که در پی حمله و تسخیر خراسان وارد بلخ شده بودند.  او در دورهء سامانیان حکمران سیستان ،قندهار ، بُست و بلخ  بوده و انسانی بود فاضل و قابل احترام.

گفته اند که رابعه کعب قزداری در قرن چهارم هجری قمری در شهر « حصدار » از توابع بلوچستان می زیست که در مسیر کراچی به کویته و بین دو کوه قرار دارد ، اما از زمان کودکی و نوجوانی او اطلاع دقیقی در دست نیست ، ولی به استناد به روایتی که در حکایت بیست و یکم عطار نیشابوری در کتاب الهی نامه اش آمده او را همزمان با رودکی دانسته .

این حکایت در چهار صد و هشت بیت و در بحر ” هَزج مسدّس محذوف ” سروده شده است که بعدآ بصورت جداگانه به نشر میرسد.

در سایت انترنتی ( کتابناک) سال تولدش را ( 293 قمری برابر با 284 خورشیدی و سال وفاتش را 322 قمری مصادف با 312 خورشیدی) و متولد بلخ  بیان نموده  است ، اما تأیید و یا رد آن از عهده این قلم بیرون است.

پدر رابعه که  علاقه خاصی به دخترش داشت در قسمت  تربیه فرزندش کوشش بسزایی نمود و نظر به مهارت  و توانایی های که در او دید دخترش را  زین العرب ( زینت قوم عرب ) لقب داد. او به استناد گفتار عطار ، در سرایش شعر ، هنر نقاشی ، شمشیر زنی و سوارکاری بسیار ماهر بود. و تحت تعلیمات خاص پدر مؤفق شد زبان دری را بصورت عالی بیاموزد ، چنانچه طولی نکشید نظر به ذوق و استعداد سرشارش در جمله شاعران و چکامه سرایان پارسی گوی آنزمان قرار گرفت.

رابعه بلخی را دختری سیه چشم و بلند قامت و زیبا روی میدانستند که خواستگاران فراوانی داشت ، اما پدرش هیچگاه مؤافقتی بدان نکرد  تا اینکه وفات یافت  و حارث برادر رابعه بر تخت پادشاهی جلوس کرد.

با برداشتی که میتوان از روایت عطار در الهی نامه اش  نمود اینست که  پس از مرگ پدرو حاکم شدن حارث ، در یکی ازمحافل شاهانه ء حارث ، رابعه با بکتاش خزانه دار حارث آشنایی یافت و ناگه دل بدو سپرد و عاشق او شد.

از آن پس ماجرای عشق و دلدادگی آغاز شد ، عشقی که شعله هایش وجودش را فرا گرفت و با گذشت هر روز حالش را دگرگون می ساخت ، عشقی که خواب و خوراک و آرامش را ازو ربود ، اما توان بیانش را نداشت ، چون می دانست عاشق شدن دختر پادشاه بر غلامش گناهی است نا بخشودنی و غیر تحمل  و بعباره ای ننگی بر دامن خانواده شمرده میشد ، اما  ، جز عاشق و معشوق کسی دیگری چنین حسی را درک نموده نمیتواند ، زیرا  دل دادن به کسی نه زمانی مشخصی می خواهد ، نه سن و سالی و نه  هم مقام ومنصبی .

آری ! عشق رابعه به بکتاش باعث شد تا این درد بزرگ را درون سینه اش نگهدارد و روزبروز این درد سینه اش را میفشرد ، اشک از دیدگانش جاری میشد ، اما چیزی بر زبان آورده نمیتوانست.

تا اینکه  این درد جانکاه  روزبروز آزارش می داد و در نهایت پس از تحمل یکسال بر وی غلبه کرد و سر بر بستر بیماری نهاد.

حارث بر بالینش طبیب آورد تا دردش را درمان کند ، اما چه سود؟

از آنجا که او دایه ای مهربان  و دلسوز ، رموز فهم و غمخوار و در عین حال زیرک و کاردان  داشت ، با هر حیله و نیرنگی که ممکن بود مؤفق شد قفل دهان رابعه را باز نموده و راز عشق پنهانش را هویدا سازد و در نهایت بعنوان واسطه توانست نامه اییرا که رابعه عنوانی بکتاش نوشته بود با تصویری که از خودش کشیده بودرا به او برساند واز علاقه رابعه به بکتاش اطلاع دهد .

الا  اي  غايب    حاضر    كجايي؟
به پيش من نه اي  آ خر  كجايي؟

بيا و  چشم و دل  را   ميهمان كن
وگرنه   تيغ گير  و  قصد جان كن

دلم   بردي  و  گر  بودي    هزارم
نبودي جز  فشاندن  بر  تو   كارم

ز تو يك  لحظه  دل  زان  برنگيرم
كه  من  هرگز دل از جان برنگيرم

اگر  آيي  به   دستم   باز    رستم
و گرنه مي ‌روم هر جا  كه  هستم

به هر  انگشت  درگيرم    چراغي
تورا مي  ‌جويم از هردشت و باغي

اگر   پيشم   چو  شمع  آيي  پديدار
و گرنه   چون  چراغم  مرده  انگار

گویا بکتاش چیزی از دلباختن رابعه نمیدانست ، لذا با گشودن نامه و دیدن تصویرش او هم یک دل نه ، بلکه صد دل عاشق او شد.

دایه رسالتش را بعنوان نامه رسان دو دلباخته انجام میداد و این نامه نگاری های پنهان ادامه یافت و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش مینوشت و میفرستاد.

 تا اینکه روزی بکتاش رابعه را در محلی دید و شناخت  و دست بدامنش شد ، ولی با خشونت و سردی از سوی او روبرو شد و علتش نیز واهمه از آشکار شدن از رابطه  شان بود.

رابعه می دانست که فاش شدن این موضوع امکان دارد به مرگ هردوی شان بیانجامد. لذا ترجیح داد هر طور شده او را از خود براند. لذا چنین گفت:

” كه هان اي  بي ادب اين چه  دليري است
تو   روباهي  ترا   چه  جاي  شيري است

كه  باشي  تو   كه    گيري    دامن    من
كه    ترسد    سايه   از    پيراهن   من “

اما بکتاش با نا امیدی گفت: ” ای بت دلفروز ، این چه ماجرایی است که در نهان برای من شعر می فرستی و دیوانه ام می کنی و اکنون روی می پوشی و چون بیگانگان از خود می رانیم ؟».

و رابعه چنین پاسخ داد:

« از این راز آگاه نیستی و نمی دانی که آتشی که در دلم زبان می کشد و هستیم را خاکستر می کند چه گرانبهاست . چیزی نیست که با جسم خاکی سروکار داشته باشد . جان غمدیدهء من طالب هوسهای پست و شهوانی نیست ، ترا همین بس که بهانهء این عشق سوزان و محرم اسرارم باشی ، دست از دامنم بردار که این کار چون بیگانگان از آستانه ام دور شوی. »

بر مبنای روایت عطار ، روزی لشکر دشمن در حوالی شهر بلخ میرسد و بکتاش هم برای مقابله همراه با سپاه روانه کارزار میگردد.

از طرفی هم رابعه که تاب بی خبری از وضعیت بکتاش را نداشت ، با لباس مبدل و رو بند، بصورت پنهانی بدنبال سپاه بلخ روانه میدان جنگ میشود.

بکتاش دراین نبرد زخم بر میدارد و رابعه که جان بکتاش را در خطر می بیند ، شمشیر کشیده و داخل میدان می شود و پس از کشتن تعدادی ازعساکر دشمن ، پیکر مجروح بکتاش را بر اسبش انداخته و از مهلکه نجات میدهد.

اما رابعه که از جراحت بکتاش  دلی سوخته داشت و صبر و قرار نداشت نامه ای به او نوشت :

چه افتادت  كه افتادي   به   خون در
چو من زين  غم نبيني   سرنگون ‌تر

همه شب هم چو شمعم   سوز  دربر
چو شب بگذشت  مرگ  روز بر سر

چه مي ‌خواهي زمن با اين همه سوز
كه نه شب بوده‌ام  بي‌ سوز  نه روز

چنان گشتم زسوداي تو  بي خويش
كه از پس  مي‌ندانم  راه  و از پيش

دلي دارم  ز  درد   خويش   خسته
به بيت الحزن در بر خويش  بسته

اگر    اميد    وصل     تو    نبودي
نه گردي ماندي  از من  نه  دودي

نامه مانند مرهم درد بكتاش را تسكين داد و سيل اشك از ديدگانش روان ساخت و به دلدار پيغام فرستاد:

كه: «جانا  تا  كي ام  تنها گذاري
سر    بيمار    پرسيدن   نداري؟

چو داري خوي مردم چون لبيبان
دمي بنشين  به   بالين   غريبان

اگر يك زخم دارم  بر سر امروز
هزارم هست برجان اي دل افروز

زشوقت  پيرهن  بر  من  كفن شد
بگفت اين وز خود بي خويشتن شد»

رابعه روزی در راهی با رودکی شاعر بر میخورد ، برای یکدیگر شعر می خوانند و سؤال و جواب می کنند. رودکی از طبع لطیف رابعه متعجب شده و به راز عشق شان پی برده و روانه درگاه شاه ِ بخارا شد که به کمک حارث شتافته بود .

برحسب  تصادف حارث نیز جهت سپاسگزاری همان روز به دربار شاهِ بخارا آمده بود.محفل شاهانه ای برپا شد بزرگان و شاعران درباراز رودکی خواستند تا شعر بخواند. او هم برپا خاست و اشعاری را که رابعه خوانده بود همه را به خوانش گرفت.

شاه از شنیدن آن مجذوب گشت و نام گویندهء شعر را پرسید:

از آنجاییکه رودکی مست می وگرم خواندن شعر شده بود بدون توجه به حضور حارث (برادر رابعه) ، زبان گشود و داستان را همانطور که شنیده بود بی پرده بیان کرد و گفت شعر از دختر کعب است که مرغ دلش در دام غلامی اسیر گشته ، چنانکه خواب و خوراک از او رخت  بربسته و جز گفتن شعر و سرودن غزل و ارسال نامه به معشوق کاری ندارد.

حارث با شنیدن این خبرخشمگین شده و به بلخ بر میگردد و پس از یافتن صندوقچه ِ حاوی اشعار رابعه از اتاق بکتاش ، به زعم داشتن رابطه نامشروع میان شان دستور داد بکتاش را به زندانی و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستانش را زده و درش را با سنگ و گچ مسدود کنند.

روز بعد چون در را گشودند با پیکر بیجان رابعه مواجه شدند که با خون خود اشعاری را با انگشت خطاب به بکتاش روی دیوارهء گرمابه نوشته بود:

نگارا بي ‌تو چشمم چشمه ‌سار است
همه رويم به خون   دل   نگار است

ربودي جان و در وي خوش نشستي
غلط  كردم  كه   بر  آتش   نشستي

چو  در  دل آمدي      بيرون  نيايي
غلط كردم كه   تو   در خون   نيايي

چون از دو چشم من  دو جوي دادي
به گرمابه   مرا    سرشوي   دادي

منم   چون    ماهي    بر  تابه آخر
نمي ‌  آيي   بدين     گرمابه   آخر؟

نصيب عشق   اين  آمد  ز   درگاه
كه در دوزخ كنندش   زنده  آنگاه

سه ره دارد    جهان   عشق اكنون
يكي آتش  يكي اشك و  يكي   خون

به آتش خواستم  جانم   كه  سوزد
چه جاي توست  نتوانم    كه سوزد

به اشكم پاي   جانان   مي‌ بشويم
به خونم دست از   جان مي بشويم

بخوردي خون   جان   من تمامي
كه نوشت باد,   اي   يار  گرامي

كنون درآتش و  درا  شك ودرخون
برفتم زين  جهان    جيفه  بيرون

مرا  بي  تو     سرآمد     زندگاني
منت  رفتم تو    جاويدان  بماني

چون خبر مرگ رابعه پیچد ، بکتاش توانست به نحوی از زندان بگریزد و شبانه سر از تن حارث جدا نماید ، سپس بر مزار رابعه رفته و خنجری بر سینه خود فرو برد.                                                                                                                                  

و چنین بود قصه زندگی شاعربانویی که با دل دادن به محبوبش جانش را نیز گرفتند که میتوان از آن بعنوان دردناکترین داستان عاشقی در جهان نام برد.

وقتی به حکایت رابعه بلخی پس از هزار و اندی سال می نگریم ، هیچ تفاوتی درین برهه از تاریخ در سرزمین ما دیده نمیشود ، همان جامعه مرد سالار و  زن ستیزانه که بود  و همان  بند و بست همچنان جریان دارد، بخصوص اوضاع نابسامان  و تلخی که زنان در جامعه امروزی افغانستان دارند و بدبختانه روزبروز بدتر شده میرود.

 و اما در مورد اشعار رابعه بلخی باید یاد آور شد که متأسفانه به جز از هفت غزل (بعباره ای یازده غزل) و چهار دوبیتی و دو بیت مفرد باقی مانده که مجموعاً پنجاه و پنج بیت است و مابقی اشعارش که کاملا عاشقانه بوده توسط برادرش حارث از بین برده شده.

ولی با توجه به سروده های بجا مانده از رابعه بلخی میتوان بر لیاقت و طبع زیبای او صحه گذشت . حقا که شیخ عطار نیشابوری و سایر افرادی که از او تمجید کردند مبالغه نبوده و میتوان اورا لایق اینهمه تمجید و توصیف دانست.

او را که مادر شعر پارسی میدانند برای اولین بارتوانست بحور و اوزانی را وارد شعر پارسی نماید که قبل از او کسی در آن اوزان  شعری نسروده بود.

داستان عشق و زندگی تلخ رابعه بلخی را نخستین بار شیخ عطار نیشابوری در الهی نامه اش با زبان شیرین بیان نموده و در قرن سیزدهم ، نیز رضا قلی هدایت ، توانسته آن قصه غم انگیز را بنام « گلستان ارم» به نظم در آورده و در مجله اخیر مجمع الفصحا درج نماید.

همچنین در سال 1344 خورشیدی شاعر شیوه بیان و چیره دست ما محترم استاد محمد ناصر طهوری  توسط این داستان شورانگیز را به رشته نظم درآورده و بنام « شعلهِ بلخ » به نشر برساند.

علاوه بر آن در بزرگداشت از مقام زنده یاد رابعه بلخی مقالات متعددی از جانب نویسندگان و پژوهشگران کشور تحریر یافته و فلیم نیز ساخته شده است.

در پانزده ماه عقرب 1345 نیز از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ وقت از مقام او تجلیل بعمل آمد.

در سال 2010 میلادی نیز کنفرانس علمی تحت عنوان « رابعه بلخی و جایگاهِ او در شعر و ادب پارسی»  با حضور تعداد کثیری از نویسندگان ، پژوهشگران و شاعران کشور های افغانستان ، تاجیکستان و ایران در شهر دوشنبه ، پایتخت کشور تاجیکستان برگزار شد .

قابل یادآوری میباشد که در اکثر والایات افغانستان خیابان ها ، مدارس و میادین زیادی بنام رابعه بلخی نام گذاری شده که دلالت به میزان احترام به این شاعر آزاد اندیش و فرزانه دارد.

پیکر زنده یاد رابعه بلخی در پارک کوچکی در بلخ بخاک سپرده شده که روزانه تعدادی زیادی از آن دیدن میکنند.

روحش شاد ، شادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر فرزانه که بیادگار مانده است:

حالِ عاشق

الا  ای   باد   شبگیری   پیام  من  به   دلبر بر

بگو آن ماه خوبان را که   جان با دل  برابر بر

به قهر از من فگندی دل   بیک دیدار  مهرویا

چنان چون حیدر کرار در ان   حصن  خیبر بر

تو  چون   ماهی  و  من  ماهی  همی  سوزم

بتابد بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنها دی از بربر

تنم چون چنبری گشته  بدان  امید  تا  روزی

ززلفت برفتد ناگه  یکی   حلقه  به   چنبر  بر

ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبول دارم

که هرگز سود نکند کس بمعشوق  ستمگر بر

اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری

یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر

ایا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری

سحر گاها ن   نگاه  کن تو  بدان  الله اکبر بر

مدارا (بنت کعب) اندوه که یار از تو جدا ماند

رسن گرچه  دراز  آید   گذ ردارد به چنبر بر

 

 

منابع :

1 –  بیتوته.

2 – دانشنامه آزاد.

3 – کتابناک

 

 

02 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد مولانا نجم العرفا استاد غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی .

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۳ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن -آسترالیا .

 یادی از زنده یاد مولانا نجم العرفا استاد

غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی .

قیوم بشیر هروی

2 می 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

 زنده یاد  مولانا   نجم العرفا استاد غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی شاعر برجسته ، پژوهشگر توانا ،عارف نامی  و مولانا شناس معاصر، فرزند مرحوم محمد شفیع  در سال 1318 خورشیدی در رخهء پنجشیر پا بعرصه وجود نهاد.

دوران ابتدایی را در پنجشیر سپری کرد و می بایست برای ادامه تحصیل به کابل برود ، اما رؤیایی عجیبی در 12 سالگی باعث شد تا گوشه عزلت گزیند وبه قول خودش آن رؤیا او را « بین عقل و جنون معلق کرد». این حالت باعث شد تا این مصرع بر زبانش جاری گردد:

” چه بودی ، رو نمودی ، دل ربودی ، بیدلم کردی.”

  ازآن پس درحدود چهارسال همه روزه صبح ها بر فراز بلند ترین تپه ی روستا که در مقابل منزل شان بود میرفت و به تنهایی اوقاتش را میگذراند . همین تنهایی و گوشه گیری او را بدنیای شعر و شاعری سوق داد.

در شانزده سالگی رهسپار کابل شد و با مرحوم صوفی غلام نبی عشقری آشنا شد. در اوایل سروده هایش را برای او می خواند. بعد ها آشنایی اش با مرحوم شایق جمال ، مرحوم استاد عبدالحق بیتاب و مرحوم مولانا خسته باعث شد تا نشست های شاعرانه میان آنها صورت پذیرد و از حضور چنین صاحب دلانی بسیار بیاموزد که خود راهگشایی بود برایش در سیر و سلوک عارفانه  و این امر باعث شد تا عنوان نجم العرفا را بگیرد و علاقمندان فراوانی بیابد . اشعارش در روزنامه های آنزمان راه یافته و به نشر می رسید.

پس از پایان دوره سربازی که شش سال بطول انجامید در سال 1343 خورشیدی بعنوان مآمور دولت شروع به کار کرد و پس از مدت چندماه بصفت محرر در انجمن شعرای افغانستان کار نمود ، انجمنی که دارای 14 عضو بود ( هفت عضو پشتو زبان و هفت عضو فارسی زبان) ، اما نسبت اختلافات شدید درونی  میان اعضأ دیری نپائید که از هم فرو پاشید و این امر باعث شد تا حیدری وجودی بعنوان مسئول بخش مجلات و روزنامه ها در کتابخانه عامه کابل مقرر شود ، وظیفه اییکه با دل و جان مشتاق آن شد و  پس از باز نشستگی  نامه ای عنوانی رئیس جمهوری وقت حامد کرزی نوشت و از او خواست حاضر است بخاطر انس و الفتی که در طول سالها با در و دیوار محل کارش دارد  بدون هیچگونه حقوق و مزایایی به کار خود در کتابخانه عامه ادامه دهد . آقای کرزی نیز پیشنهادش را پذیرفت وطی صدور حکمی با پرداخت حقوق مقرر و ابقای او در وظیفه اش بصورت دایمی مؤافقت کرد .

و اما چیره دستی او در دنیای شعر چنان به پیش رفت که بزودی بعنوان مولانا شناس همه او را می شناختند ، چنانچه در سال 1365 خورشیدی مؤفق شد اولین « عرس حضرت مولانا » را در کابل بنا نهد که بیشتر از 2000 نفر در آن شرکت جستند.

مرحوم حیدری وجودی خود را از پیروان عارفان بزرگ پیشین می دانست و زندگی اش را وقف سلوک عارفانه نموده بود.

محترم استاد پرتو نادری در بارهء شادروان حیدری وجودی چنین گفته است :

” استاد حیدری وجودی نه تنها در عرفان نظری و عملی جایگاهء  بلند و ستایش بر انگیزی دارد ، بلکه شعر های او خود منبر با شکوهیست که پیوسته از آن پند ، اندرز ، عشق و بینش های عارفانه چنان طیفی از نور در دلهای اهل دل راه گشوده است .

این عشق و بینش به ویژه غزل های او را به چشمه سار گوارایی بدل کرده است . چشمه سار شفاف ، سرد و گوارایی در یک تموز داغ ، چشمه ساری که تا می نوشی ، پیوسته می خواهی بنوشی و بنوشی . “

آری ! او با چنین بینش روحانی مؤفق شد سالها با برپایی محافل مثنوی خوانی به جمع آوری تعدادی از جوانانی که علاقمند به ادبیات عرفانی بودند بتدریس مثنوی معنوی بپردازد که مشتاقین زیادی داشت و این کار را روز های دوشنبه و چهارشنبه هر هفته در دفتر کارش در کتابخانه عامه انجام می داد.

گفته شده که مرحوم استاد حیدری وجودی از سال 1368 تا سال 1384 برای مدت شانزده سال بطور متواتر در محافلی که هفته دوبار برگزار می نمود مؤفق شد مثنوی معنوی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی را بطور کامل شرح دهد.

زنده یاد استاد حیدری وجودی در میان اهل تصوف جایگاه ی خاصی کسب نموده بود و غزل هایش در میان جمعی از علاقمندانش که خویش را مریدان او می دانستند محبوبیت بسزایی داشت.

و علاوه بر آنها هنرمندان مشهور کشور نیز تعدادی از غزل هایش را کمپوز و در قالب آهنگ با زیبایی اجرا نمودند تا امروز مردم با دلچسپی بدان گوش میدهند.

طوری که در بالا بدان اشاره شد ، زندگی این عارف بزرگ از سن 12 سالگی متحول شد و  مسیری را طی نمود که او را به یکی از افتخارات سرزمین ما مبدل ساخت.

زنده یاد استاد حیدری وجودی انسانی بود فروتن که عمری را با کمال مناعت زیست ، اما سخن به مدح و ثنای اربابان زر و زود و تزویر نگشود و هیچگاهی دست طمع پیش کسی دراز نکرد.

او فقیرانه زیست ، عارفانه زندگی کرد ، عاشقانه سرود و مقامی بس جاودانه کسب کرد.

از مرحوم مولانا استاد حیدری وجودی آثار فراوانی به یادگار مانده که هرکدام آن را میتوان بعنوان اثر منحصر بفرد و ناب پذیرفت. تعدادی از این آثار که در کابل به زینت چاپ آراسته شده عبارتند از:

1 – عشق و جوانی – 1349 .

2 – راهنمای منظوم پنجشیر – 1351 .

3 – نقشِ امید – 1355 .

4 – با لحظه های سبزِ بهار – 1364 و چاپ دوم 1388 .

5 – سالی در مدارِ نور – 1366 و چاپ دوم 1379 .

6 – سایهِ معرفت – 1375 و چاپ ششم 1391 .

7 – صورِ سبز صدا – از سال چاپ تذکری داده نشده.

8 – میقات تغزل – 1378 .

9 – غربت مهتاب – 1382 و چاپ دوم 1387 .

10 – لحظه هایی در آب و آتش – 1383 .

11- آوای کبود – 1383 .

12- ارغنون عشق – 1377 و چاپ دوم 1387 .

13 – شکوهِ قامت مقاومت – 1383 و چاپ دوم 1384 .

14- رباعیات و دوبیتی ها – 1379 و چاپ دوم 1387 .

15- دیوان حیدری وجودی – 1394

و افزون بر اینها رساله ی با عنوان ( مولانای روشنگر و کوردلان بی باور ) که در زمینه معرفی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی نگارش یافته همراه با رساله ی دیگری تحت عنوان ( نور و نورالانوار در مثنوی) از تألیفات اوست.

و همچنین استاد مرحوم مؤفق شد تا دو مجموعه از اشعار مرحوم صوفی غلام نبی عشقری را به نام های ( افلاکِ عشق و دلِ نالان ) و همینطور اشعار عبدالواحد صادقی را زیر نام ( نورِ معرفت ) تصحیح و تدین نماید و علاوتآ گزیده یی از غزل های شاعران بنام کشور را با نام ( غزل هایی از واصل کابلی تا واصف باختری ) را همراه با گزیده یی از غزلیات مرحوم شایق جمل را گردآوری و تدین نماید.

قابل ذکر است که تقریظ نویسی آن استاد فرهیخته بر آثار تعدادی کثیری از شاعران  نیز یکی دیگر از کار های آنمرحوم میباشد که قابل قدر است.

این شاعر عارف  باری هدف خود از شاعری را چنین بیان نموده بود:

”  رهایی جوانان از دام خود بیگانگی ”  و می گفت : ” هر یکی از ما مسلمانان رسالت وجدانی داریم که با وسایل ممکنه در حد توان خویش در راه تنویر اذهان مردم ، به خصوص جوانان روزگار و نسل های آینده و نجات ایشان از خطر از خود بیگانگی اهتمام بورزیم و نگذاریم که نسل های آینده ما اسیر دام های فریبای دشمنان اسلام شوند .”

بدون شک هدف و آرمان نیک او قابل ستایش و قدردانی بوده .

او با چنین هدفی با مناعت طبع و فقر زندگی کرد و هرگز بخاطر رسیدن به مقام و منصب دست سوی کسی دراز نکرد.

و سرانجام این عارف نامدار و مولانا شناس معاصر در سن 81 سالگی بر اثر مبتلا شدن به ویروس کرونا در21 جوزای سال 1399 خورشیدی در کابل چشم از جهان پوشید و جامعه فرهنگی کشور را سوگوار ساخت.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

 اینهم نمونه ی  از کلام  آن غزلسرای توانای کشور:

گردش چشمِ سیاه

گردش   چشم   سیاه  تو  خوشم می آید

موج   دریای  نگاه  تو  خوشم   می آید

همچو  مهتاب  که در  ابر  حریری تابد

تن  و تنپوش  سیاه  تو  خوشم  می آید

چون چراغی که دل شب به مزاری سوزد

سوختن در سر راه  تو  خوشم  می آید

در سپهر  نگهم  نور  فشاند   شب ها

مهر من  جلوه ماه  تو خوشم  می آید

جلوه گلشن  اندام که دیدی ای  دشت

که خس وخار وگیاه تو خوشم می آید

بس که در آتش هجران کسی سوخته ای

اشک جان پرور و آه تو خوشم می آید

رفتی از خویش و کف پای کی را بوسیدی

ای دل پاک  گناه  تو  خوشم  می آید

منابع :

1 – بی بی سی فارسی .

2 – آخرین حلقهء شاعران عارف در افغانستان (استاد پرتو نادری )

3 -یو تیوب ( آهنگ فرهاد دریا)

29 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از علامه استاد صلاح الدین سلجوقی، فیلسوف، نویسنده، شاعر و دیپلمات شناخته شدهء کشور.

تاریخ نشر : دوشنبه 10 حمل ( اردیبهشت ) 1403 خورشیدی – 29 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

  یادی از علامه استاد صلاح الدین سلجوقی ،فیلسوف ،

نویسنده ، شاعر و دیپلمات شناخته شدهء کشور.

این مطلب در سال 2011  تحریر یافته بود و اینک با ویرایش  مجددآ تقدیم میگردد:

قیوم بشیر هروی

29 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

به سلسله معرفی فرزانگان  علم و فرهنگ سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد علامه استاد صلاح الدین سلجوقی ، انسان متواضع ، روشن ضمیر و سخاوتمندی که زیاد می دانست و به فراوان می نگاشت ، او اندیشمندی بود به تمام معنی فرهیخته ، آموزگاری بود وارسته ، شاعری بود نکته سنج ، عالمی بود با دانش  ، امانت داری بود امین و خدمتگذاری بود مصدق که وظیفه اش را به درستی انجام میداد.

استاد صلاح الدین سلجوقی  در سال 1276 هجری شمسی در ناحیهء پایحصار شهر باستانی هرات در یک خانوادهء متدین و اهل دانش و فضیلت بدنیا آمد. ایام کودکی و نوجوانی را به کسب دانش و ادب سپری نمود و ادبیات فارسی را در نزد پدرش مرحوم مفتی سراج الدین سلجوقی که از سرشناسان و فرهیخته گان نامی هرات بود ، فرا گرفت  ونسبت ذکاوتی که داشت همزمان با سعی و کوشش فراوان به مقدمات دروس عربی آشنا گردید و همین مسئله باعث شد تا در مدرسه سلجوقی های هرات شامل و به کسب علوم متداولهء آنروز بپردازد و راه را برای فراگیری علوم پیشرفتهء دیگر بگشاید. چنانچه ا و سپس به کشور های پاکستان ، هند و عربستان سفر کرد و در آنجا به زبان های اردو ، انگلیسی و عربی تسلط کامل یافت و در راهء تصوف قدم گذاشت و در آموختن فلسفه نیز تا حدی کوشید که بعنوان استاد مسلم فلسفه ، تصوف ، الهیات و ماورالطبیعة شناخته شد.

علامه سلجوقی در معرفی خود چنین گفته است :

 “من در هرات از يك عايله ‌يی كه تا ياد می‌ دهند علمای معقول و منقول بوده‌اند، به وجود آمده‌ام.”

در قسمت دیگر چنین می گوید:

“تا مدتی به شيوۀ اجداد خود منسلك بودم كه بعد از آن شوق مطالعه و مزيدِ غور در ادب و اخلاق و الهيات و تصوف مرا قدری بيشتر جانب فلسفه سوق داد.”

همین بینش و نگرش خردمندانهء وی موجب شد تا در سال 1294 هجری خورشیدی بعنوان جوانترین  مفتی محکمهء شرعی هرات برگزیده شود  و به صفت  کارمند رسمی دولت ایفای وظیفه کند.

مرحوم سلجوقی درسالهای بعد نیز در پست های مختلف دولتی در هرات و کابل ایفای وظیفه نمود. چنانچه در سال 1300 خورشیدی مدیر معارف در زادگاه اش هرات گردید و با خلاقیت و نبوغ سرشارش به خدمات ارزنده ی در چارچوب وزارت معارف پرداخت  و بحیث مدیر جریدهء « اتفاق اسلام » و جریدهء « فریاد» در هرات مشغول گردیده و خدمت نمود.  سپس رهسپار کابل شده  و مدتی را به صفت آموزگار به تدریس منطق و ادبیات در دبیرستان امانی ، فارسی و عربی در دبیرستان حبیبیه و و ادبیات در دبیرستان استقلال  پرداخت و همزمان عضو فعال دارالتألیف نیز بود.

مرحوم علامه سلجوقی پس از تأسیس انجمن ادبی هرات باستان که در بیست و سوم قوس سال 1309 هجری خورشیدی با تلاش مداوم تعدادی از روشنفکران هرات  بعنوان نخستین انجمن ادبی کشور درخشید ، همکاری اش را با آن آغاز و همچنان ادامه داد و پس از یک دورهء 12 ساله که نسبت مشکلات گوناگون برای مدت چهار سال وچهارماه تلاش های این انجمن به خاموشی گرائید و مجلهء هرات نیز همزمان از چاپ باز مانده بود ، با تلاش پیگیر و توجهء خاص روانشاد محمد ابراهیم رجایی ، استاد صلاح الدین سلجوقی ، محمد علم غواص ، استاد فکری سلجوقی و عبدالکریم خان احراری در برج سرطان سال 1327 خورشیدی تحت نام « کلوپ ادبی هرات » دوباره به کار آغاز کردو مجلهء هرات نیز دوباره توفیق چاپ یافت . مرحوم سلجوقی بعد ها در پست های گوناگون دولتی از قبیل مدیریت جریدهء « ثروت» ، مدیر مطبوعات وزارت امور خارجه ، منشی دارالتحریر شاهی ، کنسول افغانستان در بمبئی ، ژنرال کنسول افغانستان در دهلی  و مستشار در سفارت افغانستان در کراچی خدمت نمود و در سال 1328 بعنوان وکیل منتخب شهر هرات در دورهء هفتم شورای ملی  راه یافت  و  در سال 1332 خورشید  ریاست مستقل مطبوعات را بعهده گرفت .

شادروان علامه سلجوقی علاوه بر زبان مادری اش به زبان های پشتو ، عربی ، انگلیسی و اردو تکلم می نمود و مترجمی بود درستکار و نویسنده ای بود که حقایق را صادقانه بیان میداشت .  

از علامه صلاح الدین سلجوقی آثار متعددی به زبان های دری و عربی  بجا مانده که در زمینه های فلسفه ، اخلاق ، سیاست ، ادب ، هنر ، الهیات وعلوم اجتماعی تحریر یافته است. برخی از آثار بجا مانده از شادروان سلجوقی  به شرح ذیل می باشد:

1 – آیینهء تجلی .

2 – اشعار پراگنده .

3 – گوشه ء از پیغام تو .

4 – افکار شاعر .

5 – مقدمهء علم اخلاق .

6 – جبیره .

7 – نگاهی به زیبایی .

8 – تجلی خدا در آفاق و انفاس .

9 – تقویم انسان .

10- ترجمهء تهذیب الاخلاق ابن مسکویه .

11-  نقد بیدل .

12 – محمد در شیرخواره گی .

 صبحگاهء  روز یکشنبه هفدهم جوزای سال 1349 هجری خورشیدی بود که خبر جانکاهء درگذشت عالم ربانی ، فیلسوف نستوه ، نویسندهء چیره دست ، شاعر ممتاز ، مؤرخ نامدار و دانشمند فرزانه علامه استاد صلاح الدین سلجوقی  که درست چند ساعت قبل جان به جان آفرین سپرده بود در سراسر شهر پیچید و همگان را  سوگوار ساخت .

آری ! در شامگاهء شانزدهم جوزای 1349 مادر میهن در ماتم از دست دادن فرزند فرزانه ای از دیار خواجه عبدالله انصاری به سوگ نشست که دست اجل او را به کام مرگ کشیده بود . این آزاده مرد  که پنجاه و پنج سال از عمر پربارش را در خدمت فرهنگ  و مردم سرزمینش سپری نموده بود و با دانش اندوخته اش در جهت تنویر جامعه عالمانه قدم برمیداشت در هنگام مرگ 73 سال سن داشت.

روحش شاد و یاد وخاطره اش جاودانه باد

و اینک منظومه ای را که  توسط شاعر حساس و شیوا بیان کشور مرحوم  استاد ضیاء قاری زاده در رثای استاد فقید سلجوقی سروده شده بود تقدیم خواننده گان محترم می نماییم که از جریدهء ترجمان مؤرخ بیست و یکم جوزای 1349 چاپ کابل اقتباس گردیده است :

در رثای سلجوقي

استاد    بزرگوار  ،  سلجوقي

مجموعهء افتخار ،   سلجوقي

گم كرده جواني   پر از غوغا

اي پير خرد شعار ،  سلجوقي

اي بلبل  باغ  خواجهء  انصار

اي رازي ، رازدار، سلجوقي

در  سلسله    نوائي   و جامي

اي نغمهء  سازگار،  سلجوقي

آفاق   نورد   و  انفس   آرائي

خاقاني  پخته  كار ،  سلجوقي

اي پيرهرات را به صد ميدان

پي رفته  مريد وار ، سلجوقي

اي بزم  تو پر لطيفه و حكمت

اي جبر تو  اختيار،  سلجوقي

بر  ياد   ز  نون  آتني   بستي

بر چرخ  رواق كار، سلجوقي

بن هاني  و بونواس  ما بودي

بن  ثابت و يا بشار ، سلجوقي

اي بسته نظرزنيك وزشتي دهر

اي رسته ز گيرودار، سلجوقي

اي رو به نقاب خاك  دركرده

بر گير سر از مزار، سلجوقي

من آمده ام  كه  بر سر گورت

شعري  بكنم  نثار ،  سلجوقي

حاشا كه دگر جهان برون آرد

چون تودر شاهوار،  سلجوقي

آخر به سراغ  رفته گان رفتي

بنوشته  خط  غبار ،  سلجوقي

از بس كه گريستم به يادت من

شد   دفترم  آبدار  ،  سلجوقي

و همچنین دو استاد  گرانمایه دیگر هر یک مرحوم  استاد خلیل الله خلیلی  و مرحوم استاد عبدالرحمن پژواک نیز در رثای شادوران سلجوقی چنین سروده اند که اینک  بترتیب تقدیم می گردد:

خورشیدِ اهل علم

خورشید  اهل علم ، بلند   آسمان  فضل
سلجوقی آنکه  دهر بنازد  به   نام  وی
بعد از وفات  حضرت جام ی  دگر  ندید
شمعی  به روشنایی  وی  محفل  هری
فرهنگ شرق وغرب به بال کمال خویش
شهباز  فکر چرخ   نوردش  نمد  طی
رازی که حل نگشت به  قانون بوعلی
از مولوی  شنیده  به سوزنده  ساز نی
سال وفات وی چو خلیل ز طبع جست
گفتا که” باد  رحمت عام  خدا بر وی”

و استاد عبد الرحمن پژواک در رثای او گوید:

پیرِ طریقت
از چه گریه  به  چیزی  که از  رضای خداست
به نص دین و به  دستور عقل هر دو خطاست
بمیرد  عقل  چو  استاد   دین   و  دانش   مُرد
چو عقل  مُرد  ،  توان  رضا  و  صبر کجاست
به   حیرتم    که   چسان    آسمان   نمی افتاد
که او فتاد  و هنوز این  بنای  هرزه  زیباست
ز  همدمان    تو    آنجا    سنایی    و    عطار
ز  رهبران  تو  آنجای  شمس   و   مولاناست
ستاره  حافظ  و  سعدیست  بر یسار  و   یمین
نشسته   بیدل  و خاقانی  اند بر چپ  و راست
تو  رفتی    و  همه    مردگان    زنده    هنوز
ببین   تفاوت  ره  از  کجای  ته  به   کجاست
سیه   پوش   چو  پژواک ای   جوان   امروز
که  مرگ  پیر  طریقت    مصیبت    برناست.

منابع :

1 –  جریدهء ترجمان .

2 –   وبلاگ محترم مسلم سلجوقی .

3 –  صفحه ی انجمن افغانها در ایرلند.

27 آوریل
۳دیدگاه

هشت ثور روزی که زخم ها به زخم ناسور مبدل گشت !

تاریخ نشر : شنبه 8 ثور ( اردیبهشت ) 1403 خورشیدی – 27 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا.

هشتم ثور روزی که زخم ها 

به زخم ناسور مبدل گشت !

هشتم ثور می توانست نقطه ای عطفی در زندگی مردم ما باشد ،

 اما جمعی ازچپاولگران قدرت طلب نه تنها این شانس را ازآنها

 گرفتند ، بلکه  باعث  شدند تا بیشتر از پیش رنج  بکشند ،عذاب

ببیند ، داغدار شوند و خانه  و کاشانه ای شانرا از دست بدهند.

آری ! هزاران هموطن عزیز ما  پس از هشتم  ثور سوگواراز

دست دادن عزیزان شان شدند و میلیونها تن دیگر شان به جمع

  غربت  زدگان  دورازخانه پیوستند ؛ هزاران تن با راکت باران

شهر کابل قربانی جا طلبی ها  شدند که از هیچ جنایتی رویگردان

نبودند و علاوه بر همه اینها  ظهور نامیمون طالبان و داعشیان

خون آشام  بود که همه روزه  با استفاده از نام مقدس اسلام  به

 قتل  مسلمانان  پرداختند  و کرسی نشینان  بی کفایت  کابل   از

( الف تا یا ) همچنان نظاره گر آن همه قتل  و جنایت  بودند و

هیچ اقدام عملی انجام ندادند.

سروده اییرا که درینجا تقدیم شما عزیزان میگردد شمه ای

 از درد هاییست که توسط خائنین قدرت طلب برهمه ما تحمیل شده است.

هشت ثور

ز هفت و هشت  این  ماهِ  فلاکت   بار دلگیرم

ز نام ِ  راکت  انداز ،   رهبرِ   اشرار   دلگیرم

گذشت عمرم به  دوران  جهاد و شادمان بودم

عزا دارم  نمودند  خائینین   زین کار دلگیرم

تلاش من به دوران جهاد عشق و محبت بود

که آزاد میهنم  گردد ، من  از اشرار دلگیرم

کمونیست محوگردید  و  جهاد ما مقدس بود

من  از  سودا گرانِ   عزتِ  ا نصار  دلگیرم

چه میشد هشت ثوررابا محبت  پاس میکردیم؟

من از جور و جفا و این همه کشتار دلگیرم

کجایند  شیخ  ما و  مولوی و حضرت مفتی

من از فتوای  این  کورانِ  بی مقدار دلگیرم

گذشت چهل سال که درواقع به چهارصد سال میماند

من  از این  جاهلان  پست  بد افکار  دلگیرم

مپندارید که خون عاشقان خاک ما هیچ است

من از هر قاتل ِ  پست و  جنایت  کار دلگیرم

اگر جور و جفای  هفت  ثور هرگز  نمی آمد

کجا بود داعش وطالب، من ازاینکار دلگیرم

خدایا ریشه ای ظالم پرستان را ز بیخ  برکن

من از ظالم پرست ارگ، تنِ بی عار دلگیرم

« بشیر» تا چند بنالم در عزای  مردم  خوبم

من  از  کرسی  نشینانِ  خیانت   کار دلگیرم

قیوم بشیر هروی

ملبورن – آسترالیا

هشتم ثور 1397

 

26 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی، شاعر فرزانه، نویسنده توانا، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

تاریخ نشر : جمعه ۷ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی ، شاعر فرزانه ، نویسنده 

توانا ، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

قیوم بشیر هروی

26 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

استاد غلام حیدر اسیر هروی در 15 حمل 1334 خورشیدی در محله دروازه عراق شهر زیبای هرات در یک خانوادهء متوسط دیده بجهان گشود ، پدرش مرحوم میرزا عباس علی خان کارمند دولت بود.

 در سن شش سالگی او را  نزد آخند سید حسین مسگر تا چیزی بیاموزد و طوری که خودش یاد نموده ، او را به آخند مسگر  سپردند و گفتند گوشت اش از شما  و استخوانش از ما.

مرحوم آخند مسگر سی پاره ، قرآن مجید ، پنج کتاب و دیوان حافظ را برایش تدریس کرد .

و در سن 9 سالگی پدرش او را به مکتب سیفی گذاشت که تا صنف پنجم بیشتر ادامه نداد.

مرحوم اسیر هروی یکی از خاطراتش را از دوران مکتب چنین حکایت نموده :

” چون شیفتهء علم بودم ، سه سال را در یک صنف لنگر انداختم ، تا اینکه بر اثر برخورد فیزیکی با معلم ادبیات فارسی پاهایم را بیش از 12 معلم همراه با دو بسته چوب تر که 24 عدد میشد نوازش پدرانه دادند که بیش از یک ساعت در حضور تمام دانش آموزان به طور انجامید و بعد از لت و کوب بخاطر خوش اخلاقی از مکتب اخراج شدم. از آن پس به خیاطی ، آهنگری ، لش کشی در سلاخ خاه مشغول شدم .”

زنده یاد اسیر هروی 19 سال داشت که نسبت بیکاری به کشور ایران مهاجرت کرد تا اینکه در سنبله 1356 همزمان با جشن استقلال دوباره به هرات بازگشت و در اواخر همان سال به خدمت عسکری رفت. مدت دو سال  و چهار ماه را در نقاط  مختلف کشور خدمت کرد و چند ماه آخر خدمت را در نورستان بعنوان  جزایی فرستاده شد که در همان جا به اسارت درآمد. 

طوری که خودش در شرح زندگی نامه اش بیان نموده پس از آنکه اسیر شد ، نام اسیر را برای خودش برگزید.

او زمانی که در کودکی دیوان حافظ را فرا می گرفت  علاقمند کتاب شد و آرزو داشت تا روزی نامش در پشت کتابی حک شود.

مرحوم اسیر را با آنکه تحصیلات دانشگاهی و اکادمیک نداشت ، اما با استعداد سرشارش در ادبیات اورا مشتاق و علاقمند نوشتن و سرودن وپژوهش نمود .

خودش میگوید:

تا سال 1374 خورشیدی آنقدر نوشتم که داغ قلم بر انگشتانم هنوز هم نمایان است . در همین سال کمپیوتری خریدم و چون قبلآ با ماشین تایپ بلدیت داشتم از کمپیوتر هم می توانستم استفاده کنم و با پروگرام زرنگار به تعداد 5 جلد کتاب را تایپ کردم ، اما بر اثر یک اشتباه همه را دیلیت نمودم ، و ناگزیر همه را مجددآ تایپ کردم.

مرحوم استاد اسیر در ششم سنبله 1367 خورشیدی در یکی از از جلسات شب شعر مهاجر در مشهد شرکت جست که به کمک محترم محمد ظاهر رستمی که از دوستان نزدیکش بود معرفی و عضویت انجمن را دریافت کرد.

نخستین اثرش که به زینت چاپ آراسته شد ( چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نافرجام ) نام داشت که  آنرا می توان تاریخ ادبیات شعرای مهاجر در ایران دانست.

علاقمندی مرحوم استاد اسیر به ادبیات وکارهای فرهنگی بحدی بود که برای چاپ اثر معروفش ( انبنچه ی گپِ هرات ) خانه اش را بفروش رسانید .

او  با متانت بالایی که داشت هرگز دست پیش کسی دراز نکرد و هیچکاه از کسی طلب کمک مالی نشد.

کتاب ( انبنچهِ گپ هرات) که در سال 1368 خورشیدی به زینت چاپ آراسته شد شامل اشعار محلی او می باشد که می توان از آن بعنوان یکی از شاهکار های ادبیات فولکلور کشور بخصوص شهر زیبای هرات نام برد.

مرحوم اسیر از سال 1383 تا 1389 خورشیدی کارمند اداره عابدات تاریخی  و کتابخانه عامه هرات بود که موفق شد بیش از 36000 جلد از کتب موجود در کتابخانه را به ترتیب حروف الفباء ترتیب و تنظم نماید. او بیشتر از 1000 دوبیتی دارد که بچاپ رسیده و علاوتآ ضرب المثل ها ، چیستان ها و همچنین لاندی های پشتو دارد که گنج بزرگی از ادبیات عامیانه شهر هرات می باشد.

مرحوم اسیر هروی را نمی توان تنها یک شاعر دانست ، بلکه او را می توان دایرةالمعارف ادبیات هرات دانست .  او توانسته بود تمام واژه های محلی هرات و داستان های تاریخی آندیار را در سینه اش حفظ کند . او انسانی بود چند بعدی  که در زمینه های مختلف نویسندگی ، پژوهشگری و طنز پردازی ید طولایی داشت ، زیبا می نوشت  و عالی می سرود.

مرحوم اسیر با هزینه شخصی اش ماه نامه طنز ( پالون) که بمعنای ( پالان ) میباشد را در سال 1384 تآسیس کرد ، خودش می نوشت و چاپ میکرد. او آدمی بود که حرفش را بی باکانه میگفت و علاوتآ آدم  شوخ طبعی هم بود ، و هرگاه نشریه ( پالون) را به یکی از مقام های دولتی هدیه  میداد میگفت ”  برایت پالون آوردم “.

او انسانی بود صریع الهجه و هرگز از گفتن حقایق باکی نداشت ، و همین موضوع باعث شده بود تا دوستان و دشمنانی نیز داشته باشد.

او روی عقیده و حرفش می ایستاد ، تاجاییکه زمانی روی واژهء ( خیابان) که او میخواست جایگزین کلمه ( سرک) شود با شهردار وقت بحث کرد و چون حرفش پذیرفته نشد ، از سمتش استعفا داد.

مرحوم استاد اسیر در سال 1362 ازدواج کرد و از او 5 فرزند بجای مانده است.

او عمر پربارش را برای پاس داری از فرهنگ غنا مندی زبان فارسی  و حفظ کلمات و واژه های رایج در هرات  صرف نمود و آثار گرانبهای از خود به یادگار گذاشت که همه آنها آثاری اند منحصر به فرد و درخور ستایش.

از مرحوم استاد اسیر 22 اثر به چاپ رسیده و 17 اثر دیگر همچنان نیازمند چاپ می باشد. به امید روزی که شاهد چاپ هر یک ازاین گنجینه های ادبی او باشیم.

تعدادی از آثار استاد اسیر مرحوم به شرح ذیل می باشد:

۱- انبنچه کپ هرات در دو هزار واژه.

۲- گلواره های نستعلیق.

۳- نظر ملت به قلم ملت.

۴- طنز و نقدی بر تذکر ای کاح ها هنوز ایستاده اند.

۵- دردی کش غم های شب.

۶- کلپ ساووندن با فارسی هروی فکرت.

۷- شهر های ایرانشرقی (افغان ستان امروز) در شاهنامهء فردوسی.

۸- شاعر کتیبه ها پیرامون مرگ استاد عطار هروی.

۹- فردوس خمچه آباد سلطان میر عبدالواحد شهید.

۱۰- هذیان جوانی مجموعه شعر اسیر هروی.

۱۱- آوای غربت مجموعه شعر.

۱۲- آیین محیط فیض محمد عاطفی.

۱۳- چهل و هشت جلسهدر یک انجمن و کودتای نافرجام آن.

۱۴- رند دراک قصیده سرای هریوا مولا بنایی.

۱۵- شاعر موج ها.

۱۶- شرح حال امر حسینی غوری هروی.

۱۷- چهار بیتی های محلی هراتی.

۱۸- بدایع الوقلیع زیدین محمود واصفی هروی.

۱۹- هذیان های جوانی از الف تا یا دیوان شعر اسیر هروی.

۲۰- انبنچه گیاهان دارویی طب یوسفی.

۲۱- کج کل نیستان ادب فرنگ مردم هرات.

۲۲- انبنچه گپ هرات فرهنگ اسیر.

کتابهای که آماده  چاپ است عبارت اند از:

۱- داستانهای محلی هراتی.

۲- افسانه هراتی.

۳- جلد دوم چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نا فرجام آن.

۴- اشعار محلی هراتی.

۵- تذکره مهندسین یکصد ساله هرات.

۶- مشدد واژه در زبانگتاری هرات.

۷- گلچینی از بعضی داشته های فرهنگ مردم هرات.

۸ تصحیح دیوان شعر زنگی سبا.

۹- تلخیص امیر علیشر نوایی.

۱۰- دیوان کامل بنایی هروی.

۱۱- نظر ملت به قلم ملت در باره آینده افغان ستان قلمی.

۱۲- تصحیح الابنیه عن حقایق ادویه علی موفق هروی.

۱۳- (مچم) فرهنگ مردم هرات با رسم و راج های آن.

۱۴- جندین هزار عکس از چهار محله هرات.

۱۵- چندین فلیم برداری از کوچه و پس کوچه های هرات.

۱۶- شاروالان هرات.

 و سرانجام این مرد فاضل و برجستهء هرات بتاریخ 19 عقرب سال 1400 خورشیدی در زادگاهش غریبانه جان به جان آفرین سپرد و با دریغ و درد طوری که در گزارشات منتشره از مراسم خاکسپاری آنمرحوم به نشر رسیده تعداد اندکی حضور داشتند ، که این هم یکی دیگر از قدر نشناسی هایی است که در کشور افغانستان  نسبت به فرهنگیان اتفاق می افتد.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که به لهجه شیرین هراتی سروده شده :

گلی جان

گلی   جان  عاشق صدای  تونم (1)

هوش  پرک  گشته ی  نگاه   تونم

تا که  خوشکیتی  (2) و در جنگی

دلغشای (3)  سر و   صدای  تونم

به    هزار    وعده ی    بجا   ناور

 انتظارم    و   در    وفای     تونم

به چه  جرمی  زدی   و  بشکستی

دلکم  را  مه    در  پناه ی    تونم

ئلبر      دلفریب    و      دلسنگی

شد   عمری  که  در  جفای  تونم

غمشریک    ستاره    های   شبم

شب نشین  رخِ  چو  ماه  ی تونم

ای سیه مو به موی تو قسم است

بسته ی   پیچه ی  سیاه ی تونم

پر زدم   دور بام  خانه ی  عشق

کفترِ  دو   چپ    هوای     تونم

آدمی     یا    فرشته    یا  حوری

هرچه  هستی  مه  از برای  تونم

می کشی   یا   مرا   تو   می بخشی

تا قیامت مه چش وراه (4) ی تونم

عشوه و ناز  را  گران   نفروش

که   خریدار  عشوه   های  تونم 

تو نگشتی   اسیر  و  کی   دیدی 

پای     زیبی   به  بند  پای  تونم 

 

1 – تونم – تو هستم.

2 – خوشکیتی ، خفه هستی ، پیشانی ات ترش است ، ناراحتی .

3 – دلغشا ، احساس ضعف .

4 – چش وراه – چشم به راه .

 

منابع :

1 – مستند زندگینامه استاد غلام حیدر اسیر هروی.

2 – روزنامه هشت صبح .

3 – فرهنگسرای  دوربین .

26 آوریل
۳دیدگاه

هفت ِ ثور

تاریخ نشر : جمعه ۷ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

هفت ثور 1357 سرآغاز تمام بدبختی های مردم افغانستان بود که می توان از آن

بعنوان سیاه ترین روز تاریخ 5 قرن اخیر نام برد . روزی که از آن به بعد مردم 

 ما روز خوشی ندیدند ، هرحکومتی که حاکم شد صرف نظر از اینکه با چه طرز

فکر ، عقیده و باور آمد جز جنایت ، خیانت ، وحشت ، دهشت ، بدبختی

، آواره گی و فلاکت چیزی به ارمغان نیاورد ، و حالا هم که عده ای

نادان ضد فرهنگ بر کشور ما حاکم شدند . خداوند رحم کند.

هفت ثور

آمد دو باره هفت ثور، نفرین   به  غداران کنم

بهر  صفای   همدلی   ، یادی    وطنداران کنم

ازخلق و پرچم دروطن، مانده بجا رنج  ومحن

با اشک دیده می روم ، لعنت به  جباران  کنم

فریاد و آه و ناله هاست ، اندر  دل هر مادری

داغ عزیزان دیده  اند، یادی ز غمخواران کنم

کشور  فتاده  در بلا، بنگر به  شمر  و کربلا

لعنت بر آن آل یزید ، از  سوی  دلداران  کنم

برخیز « بشیر» دستِ دعا، بردار بدرگاهِ خدا

میهن شده ماتمسرا، یادی ز آن   یاران کنم

قیوم بشیر هروی

هفتم ثور 1393

ملبورن – آسترالیا