تاریخ نشر: جمعه 21 ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – 10 می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب ، نویسنده، خبرنگار ،
پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور
قیوم بشیر هروی
10 می 2024 میلادی
ملبورن – استرالیا
به سلسله معرفی شخصیت های فرهنگی سرزمینم خرسندم که اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد رهنورد زریاب نویسنده، خبرنگار ، پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور.
محمد اعظم رهنورد زریاب در سوم ماه سنبه 1323 خورشیدی در گذر ریکا خانه ی شهر کهنهِ کابل دیده بجهان گشود، پدرش از اهالی غزنه و مادرش اهل کندز بود. تعلیمات ابتدایی را در مسجد گوری های بازار سراجی کابل فرا گرفت و بعدا شامل مکتب حبیبیه شده و تا پایان تحصیلات ادامه داد. پس از آن در سال 1344 در رشتهِ خبرنگاری شامل دانشگاه کابل گردید و با یک بورسیه تحصیلی به کشور زلاند نو رفت ، اما پس از مدتی نسبت ناسازگاری طبیعتش با آب و هوای آن کشور مجددآ به کابل بازگشت و در دانشگاه کابل تحصیلاتش را ادامه داده و با کسب لیسانس خبرنگاری فارغ شد و متعاقبا بخدمت سربازی رفت و پس از ترخیص بحیث کارمند وزارت اطلاعات و فرهنگ در مجله ژوندون شروع بکار نمود.
مرحوم استاد رهنورد زریاب به زبان انگلیسی هم تسلط کامل داشت.
در سال 1350 خورشیدی بازهم با گرفتن یک بورسیه تحصیلی دیگر به کشور انگلستان رفت و تصدیقنامه کارشناسی ارشد را از دانشگاه ویلز جنوبی بدست آورد و در 1351 خورشیدی به کابل بازگشت .
او در سال 1353 با بانو سپوژمی زریاب ( نویسنده ی نامدار) کشور ازدواج کرد که ثمره ی این پیوند سه فرزند میباشد.
زنده یاد رهنورد زریاب با کودتای هفت ثور دستگیر و مدتی را در زندان پلچرخی سپری نمود. پس از آزادی در سال 1358 بار دیگر در وزارت اطلاعات و فرهنگ بکار گمارده شد و در سال 1368 با گشوده شدن فضای سیاسی در کشور ، نامزد غیر حزبی انتخابات ریاست اتحادیه ی نویسندگان در رقابت با بارق شفیعی عضو حزب حاکم گردید که با رأی اکثریت به ریاست اتحادیه انتخاب شد. اما پس از دو سال ازین سمت استعفا داد و در سال 1371 خورشیدی با سقوط رژیم کمونیستی و روی کارآمدن مجاهدین ، کابل را بصوب پاکستان ترک نموده وبعدا به همسر و فرزندش در فرانسه پیوست. تا اینکه در سال 1382 با درخواست ریاست جمهور کرزی به کشور برگشت و بحیث مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ شروع بکار نمود، اما در 1383 پس از آنکه طرح ها و برنامه هایش عملی نشدند از مقامش استعفا داده و بعنوان ویراستار خبر در تلویزیون خصوص طلوع پیوست که تا پایان عمرش بدان ادامه داد.
سایر فعالیت های کاری مرحوم رهنورد زریاب قرار ذیل میباشد :
1 – خبرنگار در مجله ژوندون .
2 – مدیر عمومی خبرنگاران روزنامه های اصلاح و انیس .
3 – مدیر مسئول فصلنامهء آریانا که به زبان انگلیسی به نشر میرسید.
4 – مسئول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ .
5 – آمر دفتر فرهنگ مردم.
6 – دبیر روزنامه کابل تایمز .
7 – دبیر بخش داستان نویسی اتحادیه ی فرهنگی .
زنده یاد زریاب داستان نویسی را از دوران مکتب آغاز نموده بود و نخستین داستانش در سال 1342 خورشیدی در مجله ی پشتون ژغ زیر عنوان « بی گل و با برگ» به نشر رسید.
گفته میشود که او تنها نویسنده ی است که مؤفق شده بیشتر از یکصد داستان کوتاه و بلند بنویسد و ازین جهت یکی از پرکارترین نویسنده گان کشور در نیم قرن گذشته بوده که به سبک های مختلف می نوشت.
داستانهایش حکایت از ذهن روشن و آگاهی فراوانش از اجتماع و ادبیات غنی زبان فارسی دارد.
زنده یاد زریاب از آندسته نویسندگانی بود که علاوه بر افغانستان ، در کشور های منطقه ، بخصوص حوزه زبان پارسی نیز طرفدارانی فراوانی داشت . آثار ادبی که از او به یادگار مانده خلاقیت نویسنده را در نگارش میرساند . بعضی از آثارش برنده ی جوایز مختلف ادبی در داخل و خارج از کشور شده است.
در آثار مرحوم رهنورد زریاب تنوع سبک نگارش را بخوبی می توان حس کرد.
او اولین مجموعه داستانی اش را در سال 1362 بنام « آوازی از میان قرن ها» به چاپ رسانید
و همینطور مجموعه های دیگرش به ترتیب ذیل اقبال چاپ یافتند:
1 – مجموعه ی شش جلدی داستان های کوتاه .
2 – شهر طلسم شده .
3 – مردی که سایه اش ترکش کرد.
4 – دزدِ اسپ .
5 – و باران می بارید.
6 – سک و تفنگ .
7 – مار های زیر درختان سنجد .
8 – پیران ها ( ترجمه چند داستان از نویسنده گان جهان .
9 – حاشیه ها ( مجموعه مقاله های پژوهشی ).
10 – گنگِ خوابدیده ( مجموعه مقاله های پژوهشی) .
11 – پایان کار سه رویین تن ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی) .
12 – زیبای زیر خاک خفته ( گزیده ی داستان های کوتاه ).
13 – گلنار و آیینه ( رمان ) .
14 – چه ها که نوشتیم ( مقاله های پژوهشی و یادواره ها ) .
15 – دورِ قمر ( که بین سالهای 1373 تا 1375 بطور مسلسل در نشریه ( وفا) چاپ پشاور به نشر رسید.
16 – و شیخ گفت – نشر زریاب
17 – چار گرد قلا گشتم ( زمان ) – نشر زریاب .
18 – شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کردند ( رمان) – نشر زریاب .
19 – قلندرنامه .
20 – کاکه شش پر و دختر شاه پریان (رمان) .
21 – درویش پنجم (رمان) – نشر زریاب .
22 – سکه ای که سلیمان یافت (رمان) – نشر زریاب .
23 – آزادی اندیشه و گفتار ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی ).
24 – هذیان های دورِ غربت ( طنز ها) .
و آثاری که ناتمام ماندند و یا اقبال چاپ نیافتند:
1 – سیب و ارستا طالیس .
2 – راز های دایه ی پیر .
3 – و سرانجام آقای سحر خیز بیدار می شد.
4 – زن بدخشانی .
استاد رهنورد زریاب مقالاتی نیز در مورد صادق هدایت و بزرگ علوی نوشته است.
و همچنین گزیده ای از داستان های کوتاه او بنام « تصویر» به زبان روسی ترجمه شده است و فیلمنامه « اختر مسخره» نیز از آثار آنمرحوم میباشد.
قابل یادآوری میاشد که مرحوم رهنورد زریاب علاوه بر ادبیات پارسی به ادبیات جهان نیزبلدیت وعلاقمندی خاصی داشت که بدون شک می توان اورا از صاحب نظران درین باب دانست. او همچنین در روان شناسی ، جامعه شناسی ، فلسفه و تاریخ نیز آشنایی کامل و مطالعات گسترده ای داشت .
سرانجام این نویسنده شهیر کشور پس از ابتلا به ویروس کرونا و بستری شدن در بیمارستان 400 بستر کابل در 21 قوس 1399 وفات یافت و در شهدای صالحین آن شهر در کنار پدر و مادرش آرمید.
روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

و اما ” گلنار و آیینه » عنوان رمانی است از زنده یاد رهنورد زریاب که نویسنده های زیادی درمورد آن مقالات نوشتند که اینک توجه شما را به بخشی از نوشته ی جلب میکنم که توسط دوست فرهیخته و نویسنده آگاه جناب صبورالله سیاه سنگ تحت عنوان ” آیينه يی در برابر ” گلنار و آيينه” تحریر یافته است :
در آغاز محترم سیاه سنگ نوشته اش را اینچنین می آغازد :
” رهنورد زرياب يكی از چهار، پنج تن پيشگام در قلمرو داستاننويسی افغانستان است و بر نگارنده اين يادداشت حق استادی دارد. حتا اگر من آن را به همين صراحت ننويسم يا او خود اين را نداند يا نپذيرد، باز هم حق استاديش نه از من واپس ستانيده خواهد شد و نه كاستی خواهد گرفت.
اين حق ادا نشدنی برميگردد به سی و چند سال پيش، روزگاری كه خواندن نوشتهها و گوش دادن به سخنهای رهنورد يكی از آرزوهای من و چند همدرس ديگرم بود.
امروز كه اين سطرها را مينويسم، افزون بر آرزوهای ديروز، ميخواهم “حق” همانگونه كه بايسته است، بر جا باشد. ”
در بخش دیگری از نوشته محترم سیاه سنگ اینطور می خوانیم:
فشرده “گلنار و آيينه”
” مردی كه نزديك شصت سال دارد، پس از ديدن رقص زنی كنار گورستان در خواب، بيدار ميشود و ميبيند كه همان زن (ربابه گذشته و گلنار كنونی) آمده، بر تخت خواب اتاق خودش نشسته است. زن ميپرسد: “تو آن قصه را نوشتی؟” مرد در پاسخ ميگويد: “مينويسم. همين لحظه مينويسم.” و به نوشتن می آغازد.
و آن “نوشته” چنين است: راوی (داستاننويسی كه در جوانی دانشگاه ادبيات ميخواند) با رقاصه يی به نام ربابه آشنا ميشود. ربابه از افسانه مادر مادر مادر مادر مادرش كه رقاصه دربار مهاراجه يی در لكهنو بوده و به مسابقه رقص با تصويرش در آيينه وادار شده، تا مادر خودش كه رقاصه يی در كابل بوده و پس از رقص خودخواسته در برابر آيينه جان سپرده است، می آغازد و سلسله رقصهای درباری يا محفلی خود و خانواده اش را به او باز ميگويد.
روزی ربابه از زبان خاله شيرين كفشناس به راوی ميگويد كه آنها با هم خواهر و برادرند. با شنيدن اين خبر دنيای راوی دگرگون ميشود. پس از چندی، ربابه با استفاده از سفر راوی به باميان، به هندوستان ميرود. “برادر” از دوری خواهر بار ديگر بيچاره ميشود. ولی “خواهر” همانگونه كه بيخبر رفته بود، پس از يك سال ناگهانی برميگردد. راوی آرامش گمشده اش را باز مييابد. اين بار ربابه با استفاده از دور امتحانات دانشگاهی راوی با خاله شيرين و دو برادر خانگی (امير و خسرو) به هند ميرود.
شبی، پس از سی و پنج سال، ربابه در كنار بستر راوی پيدا ميشود و از او ميپرسد: “همه چيز را نوشتی؟” راوی پاسخ ميدهد: “ها، همه چيز را نوشتم.”
طبعاً داستانی كه راوی نوشتنش را به ربابه وعده داده بود، همين جا پايان مييابد. وانگهی راوی ميپرسد: “اما تو چرا ناگهان مرا رها كردی و رفتی؟” پاسخ ربابه خود آويزه ديگر و گويا دنباله ننوشته داستان نخست است. اين بار او از زندگی سرگردان در دهلی و حيدرآباد، بيماری و مرگ خاله شيرين، برگشت پنهانی به كابل، رفتن به پشاور، واپس آمدن به كابل، كودتای ثور، مجاهدين، طالبان و مرگ امير و خسرو ميگويد و خاموش ميشود. ربابه با همين خموشی ميميرد.
راوی ميرود و بر زينه زيارتی كه در جوانی وعده گاه ديدار او با ربابه بود، مينشيند. درويشی می آيد و چيزهايی به او ميگويد كه فشرده اش چنين است: “تو دختر ربابه را جستجو ميكنی./ همين جاست. در خرابات زندگی ميكند. /برخيز كه برويم./ دختر ربابه گلنار نام دارد./ گلنار خواهر توست./ پس ربابه مادرت بود؟” و راوی ميگويد: “ها، او مادرم بود.”
درويش و راوی به سوی خرابات ميروند. و داستان با اين سه سطر پايان مييابد: “به نظرم آمد كه هوا كم كم روشن ميشود. باران هنوز هم ميباريد. و من آواز تك تك ساعت ديواری را ميشنيدم.”
زيبايی گلنار و آيينه :
تقابل آدمها و اشيا با تصوير ميان آيينه و گسستن پيوند، حتا بيگانگی، ميا ن آنها در شعر و داستان ديروز از يونان تا هند پديده تازه يی نيست؛ ولی برخوردی كه رهنورد زرياب با راه انداختن مسابقه ميان رقاصه و تصوير به هدف از پا درآوردن پديده ميان آيينه ميكند، ستودنی است.
افسانه “گلنار و آيينه” از روانی خوشايندی بهره ور است. نثر گيرای رهنورد، داستان را پذيرا تر از آنچه كه است، مينماياند. بسا پردازهای نيمه نخست كتاب شاعرانه اند:
“ماه در آسمان به تنهايی جلوه ميفروخت؛ مثل اينكه ستاره ها را گذاشته بود كه بروند و بخوابند.” ص5، “ديگر كليد سپيدهدم قفل سياه شب را باز كرده بود و خورشيد ميخواست آزاد شود و به بلنديهای آسمان برود.” ص30، “كوچه های قديمی كابل خاموش و آرام بودند و كتاب سياه شب با واژه های ستاره يی، همچنان گشوده و باز بود.” ص 5، “اصلاً او خودش به رقص مبدل شده بود. خودش يك پارچه رقص شده بود. گلنار ديگر وجود نداشت. تنها رقص بود و رقص بود. چرخيدن بود و پاكوبی بود و جنبش و تموج اندامها بود.” ص56، “از آسمان شب، سرمه و ستاره ميباريد.” ص91، “سرش را بلند كرد. در تاريكی به سوی آسمان نگريست. در ديده گان اشك آلودش ستاره های آسمان منعكس شدند. انبوهی از ستاره ها را در چشمان او ديدم.” ص113 و چندين نمونه زيباتر و بهتر ديگر. “
منابع :
1 – ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.
2 – افغان موج – ” آيينه يی در برابر ” گلنار و آيينه “ ( محترم صبورالله سیاه سنگ )