مخمسی بر یکی از غزل های ناب و عرفانی حضرت ابوالمعانی بیدل (رح)
تاریخ نشر: پنجشنبه ۲۰ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی –۹ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا
مخمسی بر یکی از غزل های ناب و عرفانی
حضرت ابوالمعانی بیدل (رح)
ما بندهء ، آن خالقِ بی چون و چراییم
در اصل حقیقت ، همه یک مشت گداییم
رو سوی عدم بوده و ، نیستی به قفاییم
“چون کاغذِ آتش زده ، مهمان بقاییم
طاووسِ پر افشانِ ، چمنزار فناییم “
محتاج و نیازمند ، به بارگاهِ خداییم
مختار و همه جبر و ، ستمگر بخود آییم
گه قبض و گهی بسط و ، گهی غم فزاییم
“هر چند به سامان اثر ، بی سر و پاییم
چون سبحه همان سر به کف و دست دعاییم”
شوقِ تپش و ، حسرت بینایی ما نیست
بر شاخِ گل و لاله و ، شیدایی ما نیست
خال و خط و زلف و سر سودایی ما نیست
” شوخی سر و برگِ ، چمن آرایی ما نیست
یکسر چو عرق ، جوهر ایجاد حیاییم “
درماندهء عشقیم ، بر آن دست ادب کو
فقر است صفای دل صبح ، دامن شب کو
خاموشی گزیدیم و ، ببستیم چو لب کو
“واماندهء عجزیم ، سرو برگِ طلب کو
چون آبلهء پا ، همه تن آبله پاییم”
عقل ا ست اگر هوش ، متاعِ ثمرِ ماست
چون بال و پرِعشق نخست بال وپرِماست
امواج تپش های خروشان ، گذرِ ماست
“کم نیست اگر گوش ، دلیلِ خبرِ ماست
از دیدن ما چشم ببندید ، صداییم”
عرفان به زنار ، حمایل نپسندد
در صافیِ دل ، شبههء باطل نپسندد
در عشق ، خرد ورزی و عاقل نپسندد
“آیینهء تحقیق ، مقابل نپسندد
تا محرم آغوشِ خودیم از تو جداییم”
در راهِ حقیقت ، ثمرِ عشق عیان برُد
گر تیر خورَد ، سیر تکامل ز کمان برُد
صیاد تعقل ، ز کمان جا ن چنان برُد
“بی سعی جنون ، راه به مقصد نتوان برُد
بگذار که یک آبله ، از پوست برآییم”
در دیده بجز مهر و صفا نیست ای انسان
بگذار قدمی ، تا برسی در طلبِ شان
روشن بنما دیده ، به آ ن سرمهء ایمان
“کو ساز نگاهی ، که به یک سیّر گریبان
دلدار نقابی که ندارد ، نگشاییم”
فریاد که رازِ تب عشق ، رمز محال است
با شمع در این دایرهء مهر چه حال است
با اهل فنا ، شاهد منصور اقبال است
“فرداست ، که یکتایی ما نیز خیال است
امروز که در سجده دوتاییم ، دوتاییم”
خاکیم در این مزرعهء عشق چه باکیست
تصویرِ خیال و ، رقمِ شِکوه حیاتیست
گر سود دهد ، آن همه از هیچ متاعیست
“آینهء اسرار غنا ، پردهء خاکیست
تا سرمه نگشتن ، همه آوازِ گداییم”
شد حسرت دیدار ، سر و سامانِ تحیر
محویم ، کز آن ج لوهء دامان تحیر
دل سوخت ، به رنگی ز ندیمان تحیر
“پیشِ که درَد هوش ، گریبان تحیر
“دل منتظرِ فرصت و فرصت همه ماییم”
با هوش و حواس ، کن چمنِ دل مزین
این هستیِ ما را ، به فنا هست تعین
در خلُقِ خلیق ، بوده به اخلاق مبَین
“در دشت توهُم ، جهتی نیست معین
ما را چه ضرور است ، بدانیم کجاییم”
با خلق دنی ، پایهء عزت نتوان بست
بی علم و عمل مایهء رفعت نتوان بست
کذابِ دروغین ، پی الُفت نتوان بست
” بر طبع شرر، خِفتِ فرصت نتوان بست
در طینت ما سوخت ، دماغی که بناییم”
این نفسِ اماره بیشکن ، زود قفس کن
زرغون تو ازاین ورطه بدر شو تو بس کن
باری ز فنا ، وادیِ عشقت هوس کن
” بیدل به تکلف ، اثری صرفِ نفس کن
عمریست ، تهی کاسه تر ا دست دعاییم “
حاجی محمد ابراهیم زرغون
۲۷ رمضان المبارک ۲۰۲۴
اسلو _ ناروی ۲۰۲۴
جناب استاد زرغون گرامی قلم زیبا وطبع روان تانرا می ستایم ، مخمسی زیبا و دلنشینی را قلم زدید ، سعادتمند باشید.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی
یک آسمان ستاره و یک کاروان گهر سپاس از مهرورزی های ارزشمند و محبت های قیمتدار جناب قیوم بشیر جان هروی گران ارج شاعر دلها و زمانه ها که در نوشتن و ترتیب و تنظیم این مخمس منِ خاکنشین و ناتوان ، زحمت فراوان کشیدید به اجر و حسنات شما محسوب گردد عزتمند هر دو سرا باشید .
با درود ومهر متقابل خدمت شما جناب استاد زرغون عزیز ، قابل ذکر است که سایت ۲۴ ساعت از شما و درخدمت شما و همه قلم بدستان عزیز ما میباشد ، به امید مؤفقیت حضرتعالی و همه همکاران قلمی ما.