۲۴ ساعت

07 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شاعر بانوی شهیر هرات ، زنده یاد صفورا (محجوبه هروی)

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شاعربانوی شهیر هرات ،

زنده یاد صفورا محجوبه هروی

قیوم بشیر هروی

۷ مارچ ۲۰۲۴ میلادی 

ملبورن – استرالیا

امروز از شاعربانوی فرهیخته و عزیزی یاد میکنیم که باوجود گرفتاری ها و قیودات ، سالها در حصار زن ستیزانهِ همسرش  زیست ، اما با درد و رنج ساخت و زندگی کرد ، ولی قلم بر زمین نگذاشت ، برای رسیدن به آزادی ، با آزادمنشی و درایت  پخته سرود و زیبایی هاییرا که درحدود ۵۰۰۰ بیت میشود در قالب قصیده ، غزل ، مثنوی و رباعی به یادگار گذاشت.

آری! این شاعر زیبا سرا مرحومه محجوبه هروی بود.

نام اصلی اش  صفورا  متخلص به محجوبه هروی  در روز جمعه اول جدی ۱۲۸۵ خورشیدی در بادغیس از توابع سابق هرات دیده به جهان گشود .

پدرش مرحوم ابوالقاسم خان منشی سردار غوث الدین خان غوری در زمان امیر عبدالرحمن خان بود  . محجوبه در کنار پدر دانشمندش خوشنویسی ، صرف و نحو، علوم دینی ، فقه و ادبیات را فرا گرفت .

محجوبه هروی  از سن چهارده سالگی به سرودن شعر آغاز نمود که شدیدا مورد تشویق پدر واقع شد ،هرچند مدتها با شنیدن اشعار  بانو مستوره غوری  با علاقمندی به سرایش شعر می پرداخت . باری مستوره غوری که خود شاعر شیوا بیانی بود یکی از غزل هایش را برای محجوبه فرستاد و از او خواست که آنرا مخمس بسازد ، محجوبه با مهارت این کار را انجام داد که مورد تشویق مستوره قرار گرفت.

او پس از ازدواج با همسرش   میرزا غلام که اهل جلال آباد بود در منطقه قطبیچاق هرات ساکن شد  ، اما زندگی زناشویی خوبی با هم نداشتند ، چنانچه خودش دراین مورد چنین  نوشته است:

” از انجمن ادبی کابل متشکرم که بسا عقده هایی که موقوف به فنون شعری است از مقالات برادران ادبی حل کرده ام ، چرا که من عاجزه به واسطه عذر ستر و سخت گیری شوهر ، کسب کمالات خود را نزد دانشوران وطن تکمیل کرده نمی توانم و بهترین معلم و ادیب بعد از فوت پدر بزرگوارم مقالات جراید ، سالنامه ها و مجلات وطن بود که به من می رسید . خودم در شهر کهنه به سرایی می باشم که از شهر مذکور کهنه تر است نشیمن دارم. مثل محبوسی که به کلی از عالم بی خبر باشد. با آن هم برای بیداری قوم برای تجدد خصوصآ طبقه نسوان می کوشم ، می گویم ، می شنوانم ، می سرایم تا بخدا بخواهد به منزل مقصود برسم. “

مرحومه محجوبه هروی با شاعران دیگر  چون مرحومه مخفی بدخشی و زنده یاد استاد خلیلی  و شاعران دیگر مشاعره و مکاتبه داشت .

در کتاب شاعران آزاد در قفس ( از رابعه بلخی تا نادیا انجمن)  اثر دانشمند گرامی جناب دکتور محمد شعیب مجددی در مورد مکاتبه محجوبه هروی و مخفی بدخشی چنین میخوانیم :

مخفی بدخشی و محجوبه هروی دو شاعر آزادمنش و مبارز در قید و بند شرایط سنگین تعصب و تاریکی جهل ، زندگی را به امید فردای روشن دنبال نمودند و ردر نامه های که رد وبدل شده است درد ها و پیامها و شرایط ناگوار را به شکل احسنی تمثیل کردند”

 اینک توجه شما را به متن دو نامه جلب میکنیم که در اثر متذکره بیان شده :

” نامه محجوبه هروی به مخفی بدخشی:

« همشیره ء قدر دانم مخفی بدخشی ! شما شرح حال مفصل مرا خواسته اید . خواستم گوشه ای از زندگی خود را به طور مشروح بنویسم. مکتوبات زیادی به من از کابل ، بلخ و فاریاب می رسد. یکی از شاعران کابلی که شما اورا می شناسید ( حبیب نوابی) او عکس مرا خواسته است . من ازاین حسن نظر او که بر این شاعر گوشه نشین دارد خوش شدم ، اما او ایجابات فامیلی و مشکلات زندگی مرا خبر ندارد که تا حال گوشه چادرمرا کسی در بیرون ندیده است . عکس من آیا ممکن است ؟ چندین بار فضلای هرات نزد من آمدند ، حتی از پس پرده و در پرده با آنها همسخن شده نتوانستم . آیا عکاس نزد من آمده می تواند؟ یا من نزد عکاس رفته می توانم؟ مگر عوض زبان گیسو و سرم بریده شود. یک روز به من گفت طوطی و بلیل و مینا در قفس خوب ناله ها را موزون می سازند ، اگر تو هوایی و صحرایی و شهری می شدی شعر خوب گفته نمی توانستی… بازهم خوشم اگر زبان ندارم همین قلم مایه تسلی دل ناتوان من است . نامه ام را با تأثر به پایان می برم. محجوبه ناتوان ».

مخفی بدخشی به نامه رسان میگوید:

بر دولت سه  روزه  مشو  غره  چو  بلیل

دروان گل و عیش جهان پا به رکاب است

قاصل تو ببر نامه ی مخفی  سوی  دلدار

(آنهم که جوابی  نفرستاد  جواب است )

اینهم نامه مخفی بدخشی به محجوبه هروی :

« خواهر ادیبه و آزاده مشربم محجوبه هراتی ! تا حال چند نامه تان را گرفته ام. اشعار موزون و سوزان تان را مکرر خوانده ام . از این که تا حال در قید اسارت بسر می بری خبر نداشت. خوب شد که از حال واحوالت پور خبر شدم. اگر چه در فیض آباد ( مرکز بدخشان) عین شرایط است، زنها که به دعوت می روند ، روز حرکت نمی کنند ، من خودم بارها که در منازل اقاربم به غرض فاتحه خوانی و یا عتروسی و … می روم ، با دو محافظ محرم خود شبانه منزل می زنم و شبانه عودت می کنم، لاکن به اندازه شما مقید نمی باشم. از زیر برقع شهر و بازار را دیده ام آن هم در شب ،  … از نهضت نسوان یاد کردی ، من هم این بشارت و اشارت را شنیده و به من هم رقعه خبری رسیده است ، اما معذرت خواستم زیرا پای دردی دارم. از اینکه زنان از پرتو الطاف یک مرد ترقی خواه آزاد می شوند نهایت خوشوقتم. اگر ما و شما به زندان مردان و عتصر و زمانهه گذارندیم جوانی را به پیری رسانیدیم گذشت . گذشته ، گذشت. اکنون بعد از ۴۰ سال انتظار خواهران و دختران ما از نعمت آزادی بر خوردار می شوند. حوصله گفتارم نیست امید و انتظار دارم که بعد از رفتن و آمدن به کابل خاطرات خود را به من بنویسی و بفرستی»

تا زمانیکه همسرش زنده بود او حق شرکت در هیچ محفلی نداشت و احتمالا  پس از مرگ همسرش در سال ۱۳۲۲  نخست  عضو انجمن ادبی هرات شد و سپس بعنوان آموزگار در مکاتب شهر هرات به وظیفه مقدس معلمی پرداخت .

طوری که در بالا تذکر داده شد استاد سخن زنده یاد خلیلی و محجوبه هروی شاعر نکته سنج هرات  نیز باهم مکاتبه داشتند .

اینک نامه  منظوم استاد را به محجوبه هروی مطالعه فرمایید.

باد صبا  خیز و  ز ما  بر  سلام

جانب  محجوبه    بصد  احترام

گوی  به  آن   شاعر  سحر کار

بانوی با فضل  و فضیلت شعار

کای ز توس  سبزی  باغ  سخن

روشنی  چشم   و چراغ  سخن

دختر  با   فضل  نظامی  تویی

خواهر   فرزانه   جامی  تویی

درعرب آن کارکه سحبان نمود

شعر تو در خاطر من آن  نمود

باده صفایی  که  خیامش  کشید

طبع تو امروز  به جامش کشید

گرچه سخن تازه  ز پروین  شد

صاف و بر انداز و شیرین شده

لیک  بود   فکر   تو   پخته  تر

صاف تر و زنده تر و شسته تر

طرح نوی  در  سخن  انگیختی

طرح سخن  نوع  نوین  ریختی

زاده  ز  کلک  گهر افشان  ترا

جای  سخن  مهر  درخشان  ترا

قدر تو در صحنه  ِ خاک هرات

جایگه  تو   به   صف   امهات

خواهرمن حیف ازآن نور پاک

گر نشود  بهر   وطن   تابناک

ناله ِ جانسوز وطن  گوش کن

هرچه به جزاوست فراموش کن

ذکر گل و نغمهِ بلبل  بس  است

قصه رامشگری  گل   بس است

یادِ شب  و  قصه   مهتاب   بس

ذکر صراحی و می   ناب   بس

طبع تو باید   که   مسیحا    شود

مرده  دلان  از  دمت  احیا  شود

چشم گشا بین  بچه  حال  اندریم

باچه وصف با چه ملال  اندریم

بین که چسان مسئله مشکل شده

پای مرادِ  همه   در  گل   شده

خیز و علم  کن   قلم  پاک  را

زنده کن آن روح  تربناک  را

رشته ز  گسوی  پریشان  بگیر

سوزنِ خود از سر مژگان بگیر

پراه شده  جامهِ    مردان  بدوز

چاک شده  جیب ِ دلیران  بدوز

بهر وطن بیرق  جنگی   بساز

پرده  مدر پردهِ    ننگی   بساز

گیر  قلم  از   کف    گویندگان

خامه  گذاران   و   سرایندگان

نعمه    نو  راهِ  نو  آغاز  کن

بهر وطن  فصل   دگر باز کن

شیون ِ  بلبل  به  گلستان  گذار

جام  می  ناب   بمستان   گذار

سروچمن را  به  چمن  باز ده

وصف ِ سمن را به سمن باز ده

ما و کمانخانهِ  ابرو بس  است

بس بسرِ رشتهِ گیسو بس است

جایگهِ   تست   هرات   عزیز

منزل  و  ماوای  ذواتِ عزیز

مدفن  مردان  گرامی  است او

مظهر  اسرار  الهی  است  او

هر گل سرخ ازدراین کوهسار

سرکشد  از  جنبش   بادِ  بهار

شرح  دهد  دورهِ  چنگیر  را

دورهء آن فاتح  خون  ریز را

بود هرات توی در آن رستخیز

موی کنان مویه  کنان اشکریز

مسجد او  محفل    میخوارگان

گلشن او مسلخِ  خوانخوارگان

پاس  نکردند  به  قرآنِ  پاک

پاره کنان ریخته برروی خاک

تیغ به رخسارِ  عزیزان  زدند

رخنه  به  آیین  بزرگان  زدند

پای   بریدند   ز  سروِ  روان

شاخ  شکستند  ز نخل ِ  جوان

رحم نه  بر تیره گی  حال ما

شرم نه  از گریهِ  اطفال ِ  ما

شام لبِ طفل  پر از شیر بود

صبحگان طعمهء شمشیر بود

تیغ  به  روی   فضلا   آختند

مدرسه  ها بتکده  ها  ساختند

آتشی از جهل   بر  افروختند

دفتر  و تومارِ ادب   سوختند

دورهء چنگیزچون پایان رسید

نوبت این کار به اخوان رسید

ختم  جهان  باقی  تیمور  شد

چشم جهان بیم زمان کور شد

گشت وطن دستخوش انقلاب

دیدهِ بیدار دلان  شد  بخواب

تفرقه در وحدت  افغان  فتاد

سلسله بر گردن  شیران فتاد

فرصت آن شد که همسایگان

پنجه  فشارند   به   افغانیان

سنگ به مینای مروت زنند

رخنه به دیوارِ مروت زنند

توپب ببندند به  خاک شهان

لوح  شکستند  ز قبر  یلان

خواهرِمن حرف درازی گرفت

خامهِ من نغمه طرازی گرفت

به که کشم روی سخن سوی تو

سوی تو و طبع  ملک خوی تو

جامعه باشد ز دو کس سربلند

مردِ نظامی  و  زنِ  هوشمند

مردِ  نظامی  بکشد   تیغ  تیز

بر رخ اعدای وطن  در ستیز

لیک زنان خدمت   فردا کنند

آتیهِ    جامعه     زیبا     کند

نخل  خردمند   به  بار آورند

نسل قوی دست به کار آورند

دست زنان است که تا صبح دم

رشتهِگهواره  کشند  دم  به  دم

مرد اگر رفع ز  شر  می کند

این دگر  ابقای  بشر  می کند

زن چو  بود    با    هنر آلیه

بچهِ  با  هوش    کند   تربیه

الغرض ای دخترِ  دانای قوم

خواهرِ  فرزانه ِ  یکتای قوم

قدرت تو شمع شب افروز باد

شام غم ما  ز دمت  روز باد

طبعم   اگر  تند  عنانی  نمود

گر قلمم   بال   فشانی  نمود

منکه   ندانم   فعلاتن ِ  فعل

میشوم از شعر روان منفعل

 و اینهم جواب محجوبه هروی شاعر شهیر هرات به استاد خلیل الله خلیلی:

ای که در اقلیم  سخن  سروری

راه ز صورت سوی معنی بری

انوری از شعر خوشت شد خجل

میر   عماد   از   قلمت   منفعل

دٌرِ سخن را چو تو  می پروری

هست سخن گوهر و تو گوهری

شاعرِ افغان توئی اکنون به دهر

خلق ز فضل و هنرت برده بهر

در « هری »  با فرقهِ اهل  قلم

معرفت  و   دوستیت  هست هم

نیز  بدربار   شهی  بار   تست

خدمت  سرکار  جهان کار تست

شاه  جوانست  و  جوانبخت  نیز

علم و هنرهست به نزدش عزیز

برهمه کس خوبی شه ظاهر است

فضل ِحق اورا به جهان ناصراست

عرض  مرا گوی  ز روی  نیاز

نزد ِ   شهِ   عادل  گردن  فراز

کز همه نسوان مخدر  چون من

ماشطه کم شد به عروسِ  سخن

غازه اش از معنی  رنگین  کنم

زیورش از نظم چو پروین کنم

سازش   آراسته  همچون  نگار

تازه و تر همچو  گل اندر بهار

لیک  ز  ناسازی   بخت  نژند

لشکرِ غم کرده  مرا  شهر بند

جان ز علایق شده دراضطراب

دل ز عوایق  شده  در  انقلاب

تیره  شده  بخت ز جورِ زمان

خاطرم آشفته  چو زلفِ  بتان

شاید  از  الطاف  شه  نامدار

خسروِ عادل  ملک    کامگار

گوهر   درجِ   صدفِ   نادری

اخترِ برجِ    شرفِ    سروری

شاه  بلند    اختر   جمشید  فر

حامی دین  وارث    ملک  پدر

در شبِ دیجور چراغم دهند

زین غم و تشویش فراغم دهند

پرتو خورشید  گر افتد  بخاک

کم نشود نور ز خورشیدِ پاک

جرعه ئی از لطف گر احسان کند

بحر از آن جرعه چه نقصان کند

برخورد از  بحر  عطایت  هزار

زان همه «محجوبه» یکی را شمار

مملکت  از  عدل  تو  معمور  باد

چشم  بد  از  دولت  تو  دور  باد

افسرِ      اقبال     مدامت     بسر

حکم  تو   جاری  چو قضا  و قدر

بر سر گستاخی  این    شرمسار

بلکه  خط   عفو   کشد   شهریار

نخستین مجموعه اشعارش که بالغ بر ۳۰۰۰ بیت میشود توسط زنده یاد استاد محمد علم غواص در ۱۳۴۷ بچاپ رسید . گفته شده که بعد ها در سال ۱۳۸۶ نیز تجدید چاپ یافت .

در سال های اخیر ماهنامه ای بنام محجوبه هروی در هرات نیز به نشر میرسید که صاحب امتیاز آن لیسه محجوبه هروی بود ، از اینکه هنوز به چاپ میشود یا خیر اطلاعی در دست نیست.

روز وفات محجوبه هروی روز سه شنبه مصادف با روز عید سعید قربان سال ۱۳۴۵ خورشیدی ثبت شده ، طوریکه او لباس نو پوشیده و آماده رفتن برای ادای نماز عید بود که بر اثر سکته قلبی در منزل خودش دار فانی را وداع و به دیدار معبود شتافت . پیکر پاکش در جوار مزار خواجه عبدالله انصاری بخاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

اینهم غزلی از مرحومه محجوبه هروی که برای شما برگزیدیم:

  آهنگ صحرا

شهر بر من تنگ شد آهنگ صحرا میکنم

روی صحرا را ز اشک خویش دریا میکنم

در گلستانی که بر یادِ رخت  خوانم غزل

بلبلان را  بر نوای  خویش  شیدا  میکنم

نیستم زاغ  و  زغن تا مایل سفلی  شوم

من همای اوج  قدسم  میل  بالا  میکنم

سرو چون قدی  فرازد  در میان  بوستان

من خیال قامت   آن   سرو   بالا  میکنم

من که مخمور نگاه ی  نرگس مستِ تو ام

کافرم گر  التفات   جام   و  مینا  میکنم

محجوبه هروی

مآخذ :

ویکی پدیا ( دانشنامه آزاد)

شاعران آزاد در قفس از رابعه بلخی تا نادیا انجمن

یاد داشت های نویسنده