۲۴ ساعت

11 جولای
۱ دیدگاه

نامه

تاریخ نشر : پنجشنبه ۲۱  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۱ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

نامه 

سلام عزیزم ؛  از وقتی از هم جدا شدیم دیگر نتوانستم برایت اطلاع بفرستم و یا تماسی بر قرار کنیم. می دانی مسافرت از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور آنهم از بیراهه و از بین جنگل و آب این فرصت را از من گرفته بود برایت نامه بفرستم. 

حالا به جایی رسیده ایم و از جانب دولت این کشور به خوبی استقبال شدیم . مثلی که فهمیده اند که ما هم در کشور خود کسی بودیم  برای ما یک آپارتمان  داده اند که دو اتاق دارد و برای ما شش نفر کاملا کافیست . 

تنها یکی از ما نسبت کوچک بودن یکی از اتاق ها در آشپزخانه می خوابد ولی آشپز خانه هم جای بدی نیست مرکز گرمی دارد. 

برق ما تمام روز  و شب جاریست و قطع برق اصلا نداشتیم ، آب گرم و سرد هم تمام روز و شب در نل ها جریان دارد . با همسایه ها هم رابطه ما کاملا دوستانه است ، دیشب شاید دوازده شب بود و من آهنگ قوالی می شنیدم که همسایه ما امد و زنگ زد گفته هایش را بدرستی نفهمیدم ولی فکر می کنم گفت یک کاپی از کاست قوالی را برایش بدهم چون چندین بار برایم موزیک موزیک گفت و من هم برایش وعده کردم که یک کپی از کاست را تهیه کنم. 

روز پیشتر وقتی از زینه ها بالا می شدم و با خودم غزل می خواندم از عقبم امد و روی شانه هایم با دستش زد و خندید فکر می کنم از غزل خواندنم خوشش امده بود. برایش گفتم اگر فرصت دارد او را برای شنیدن غزل دعوت  خواهم کرد ولی گفته ام را نفهمید خندید و رفت. 

.یک روز که خاک روبه ها از نزدم روی زینه ها ریخته بود برس و پودر و پارچه اورد و زینه را شست و به سویم خندید. مثلی که گفت اشکالی ندارد که ریخته من پاکش میکنم. 

برایش گفتم اگر اشکنه را خوش دارد برایش می پزم ولی سخنم را نفهمید و فقط دنکه دنکه گفت و رفت.  او آدم خوبی هست.

سید عبدالقادر رحیمی

 

 

 

04 جولای
۱ دیدگاه

فیس بوک

تاریخ نشر : پنجشنبه ۱۴  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

فیس بوک

جوانی برایش صفحه فیس بوک باز کرده بود و همه روزه انرا چک و تجدید می نمود و هر لحظه هم به صفحه اش سر می زد تا ببیند چه تغیراتی در صفحه اش رو نما شده  و دوستان فیس بوکی چه پیامهای را برایش نوشته اند.کم کم او صاحب مبایل مجهز با انترنت نیز شد و در همه جا مصروف تماس های فیس بوکی بود. برایش جای ، محل یا زمان هیچ فرقی نداشت اگر نان می خورد هم زمان به صفحه فیسبوک نیز نظر می انداخت تا به پیام های دوستان جواب بنویسد. اگر در بستر بود نیز مبایل کنار بسترش گذاشته بود و صفحه فیس بوک را نیز روی تقسیمات اوقات نظر می انداخت و مطالب راتجدید می کرد، حتی اگر به دستشویی بود نیز چشمش از صفحه فیس بوک دور نبود.

وقتی اعضای خانواده  با او صحبت می کردندهیچ فکرش نبود و فقط خوب خوب می گفت ولی همه ذهنش مصروف فیس بوک بودو دوستان فیس بوکی. به گفته های پدر ، به نصیحت های مادر ، به داستانهای خواهر وبرادر هیچ توجه نمی کرد. خودش نیز برای فامیل حرفی برای گفتن نداشت، فقط فیس بوک بود و نشستن کنج خانه و تجدید صفحه فیس بوک. گاهی هم که همه در سکون و سکوت بسر می بردند قهقه می خندید و باز مصروف نوشتن می شد.

کم کم اعضای فامیل متوجه شدند او در دنیای دیگری زندگی می کند و با دوستان و نزدیکان قطع رابطه کرده است. به فکر چاره شدند و او را به داکتر اعصاب بردند و همه گوشه گرایی و با خود خندیدن هایش را ناشی از اعصاب دانستند، ولی داکتر پس از معاینات دقیق نتیجه گیر ی کرد که شخص مریض نیست ولی فیس بوک او را بسیار مشغول ساخته است.

داکتر نظر داد که به این جوان باید مصروفیت نوی ایجاد کرد تا اندکی ازین دنیای مجازی پا بیرون نهد و با دنیای واقعی سرشته پیدا کند و زندگی را شکل بدهد. توصیه داکتر این بود که این جوان باید نامزد شود وعروسی کند تا مصروفیت جدیدی برایش ایجاد کردد و اندکی مشغولیت فیس بوکی اش کاهش پیدا کند.

جوان دختر مورد نظر را مشخص ساخت و زمینه ازدواج مهیا شد و عاقبت شب زفاف فرا رسید و عروس و داماد راهی حجله شدند.

فردای عروسی داکتر معالج برای ارزیابی دستورات و نتیجه تدبیراتش به جوان مراجعه کرد وازاو انچه را در شب زفاف گذشته بود سوال کرد.

جوان حاضر نبود جواب بدهد ولی داکتر او را مجبور ساخت و جوان نیز ازسماجت داکتر به ستوه امد و همه رابا جزئیات تعریف کرد. او گفت شب عروسی پس ازین که مراسم ختم شد و همه دوستان رفتند من و خانمم به حجله رفتیم و داکتر پرسید باز چه شد؟ جوان گفت طبعی است من و عروس خانم باید لباس عروسی و تشریفاتی را از تن ما ن در می اوردیم و همین کار را هم کردیم. من دریشی سیاه عروسی را از جانم کشیدم و عروس خانم نیز لباس سفید عروسی را از جانش در اورد. داکتر باز هم سماجت کرد و گفت بعد چه شد؟ جوان در حالیکه گونه اش از شرم سرخ شده بود گفت بعد هر دو روی بستر رفتیم داکتر باز هم پرسید باز چه شد و جوان در حالیکه  از جواب گفتن ابا می ورزید خود را مجبوراحساس کرد و گفت تکمه های پیراهنم را باز نمودم و داکتر گفت بعد چی؟

جوان نمی خواست جواب بگوید ولی داکتر او را مجبور ساخت سخن بگوید. جوان در حالیکه از خجالت داغ  شده بود گفت بعد از جیب زیرپیرهنی ام مبایلم را در اوردم و تا صبح با دوستان فیس بوکی تماس داشتم. داکتر که عصبانی شده بود گفت پس خانمت چه؟

جوان با خون سردی گفت به او هم در فیس بوک زندگی جدید را تبریک گفتم و امید سعادت و خوشبختی نمودم.

16 ژوئن
۱ دیدگاه

گویشگر

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

گویشگر

ناقلان اخبار و راویان احوال چنین حکایت کنند که در آن زمان که فساد اداری وجود نداشت و همه کار ها بر وفق مراد خلق الله جریان می نمود گزارشگری نیاز بود در یک تلویزیون و یا به اصطلاح زبان شناسان امروزی در یک رسانه تصویری ، چون تلویزیون سخن غیر است و زیاد در خواطر، مقبول نمی نشیند.

هیئت مقرر شد و این خبر فاش کردند که نطاق (گویشگر) ضرورت است در این رسانه و همه را که مشتاق یافتن شغلی و اندکی درامد بود سر از قدم نشناختند و عریضه نوشتند و بعضی هم به عریضه نویس رفتند تا متنی درست تر نویسد که مقبول اهل رسانه افتد.

اگرچه عریضه نویس را تحصیل بیشتر نبود ولی دانش بیشتر و تجربه کافی حاصل العمر داشت. عریضه نویس عرض الحال تحریر داشت و همه عرایض در دفتر رسانه جمع گردید. رئیس رسانه هیات توظیف کرد تا سره از پایه جدا نمایند.

هیات عرایض را ورانداز نموده و از اول تا اخر و از آخر تا اول مطالعه کردند و سره و پایه را از هم تفکیک نمودند. هیات هرچند بیشتر عمیق شدند کمتر به نتیجه رسیدند چون بیشتر عرایض به یک متن و یک خط تحریر شده بودند، گویا بیشترین را یک نفر نوشته بود.

هیات نتیجه را اعلان کرد ویک نفر از میان صد ها گوش به زنگ و دیده به در مشخص شد که مقبول هیئت ارزیابی قرار گرفته است وباید خود را اماده اجرای امور کند.

چند روز بعد این برگزیده ترین توظیف شد تا در رسانه خبری را به گوش مردم رساند. او خبر را چنین خواند ( بی بی بی نن نن نن دگان مو مو ترترم ) تا این جا که خبر گوش مردم را نوازش کرد سخن به اخر رسید و نطاق با اشاره سر از مردم معذرت خواست و بقیه را شخص دیگری به گوش مردم پف کرد.

هیئت در تعجب اندر شد که انها الکن اتخاب نکرده اند و او چگونه به این جا رسیده بود و چون اندکی غور و تعمق کردند دریافتند که ایشان از نزدیکان رئیس رسانه اند.

سید عبدالقار رحیمی

01 ژوئن
۱ دیدگاه

تازه مهاجر

تاریخ نشر: شنبه  ۱۲ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تازه مهاجر

تازه مهاجر شده بود که مویهایش را به رنگ موی های زن همسایه سرخ کرد. هر روز که خود را در آیینه می دید از موی های قرمز خوشش می آمد بخصوص این که با زن همسایه همسان شده بود.

زبان زن همسایه را نمی دانست ولی خوش نداشت از او عقب بماند. پطلون جینز تنگی هم به پیروی از او پوشید که بیشتر  عضلات پا ها را  نمایان کرده بود.

چند هفته گذشت و هر وقت خود را در آیینه تماشا می کرد حظ می برد. حالا با مویهای قرمز اش کاملا متفاوت شده بود. او یک روز خانم دیگری را دید که مویهای آبی داشت. او متوجه شد که موی آبی هم یک نو اوری جدید است و میتوانست او را از از دیگران متمایز بسازد.  با پرداخت مبلغی به آرایشگر موی های سرخش را آبی ساخت. موی های آبی لباس مخصوص نیز ضرورت داشت و او هم لباس های سرخ را دور انداخت و برایش لباس آبی تهیه کرد.

یک ماه یا بیشترموی آبی رنگ داشت که در تلویزیون خانمی را دید که موی بنفش داشت. او از موی بنفش زیاد خوشش امد  فردایش به آرایشگاه رفت وبا پرداخت مبلغی صاحب مویهای بنفش شد. او هر صبح که مقابل آیینه می نشست از مویهای بنفش خود لذت می برد.

چند ماهی موی بنفش داشت و به همین دلیل هم لباس بنفش و یا زرد می پوشید او از یک استاد هنر های شنیده بود که رنگ زرد با بنفش جالب است. همسایه خانه شان محفل سالگرد تولدی اش را جشن گرفت. او دراین محفل خانمی را دید که موی طلایی و لباس سرخ داشت . فردایش باز نزد آرایشگر بود تا مویهایش را طلایی بسازد.

مویها طلایی شدند ولی تازه متوجه شده است که با مشکل ریزش موی گرفتار شده است. اگر دکتوران نتوانند مشکل ریزش موی را علاج نمایند گفته است چاره فقظ کلاه موی است.

سید عبدالقادر رحیمی

26 می
۱ دیدگاه

تهیه مونوگراف

تاریخ نشر: یکشبه ۶ جوزا ( خرداد )  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ می  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تهیه مونوگراف

برای تهیه مونوگراف با ما ثبت نام کنید. هرنوع مونوگراف و پایان نامه تحصیلی به اسرع وقت و بصورت تخنیکی با کمترین هزینه تهیه میگردد.

برای تهیه مونوگراف فقط کافی است موضوع را بصورت دقیق به ما بسپارید و بعد ازیک هفته  مونوگراف چاپ شده را در دو کاپی  از ما تحویل بگیرید، البته فیس پیش پرداخت از شما اخذ میگردد. امکانات فست مونوگراف یا مونوگراف سریع را نیز ما داریم، که می توانیم مونوگراف را طی مدت دو روز بصورت کامل در سه کاپی با جلد مقوایی به شما تحویل دهیم ، در این صورت موضوع مونوگراف را ما تعین می نماییمُ. 

فیس فست مونوگراف یا مونوگراف سریع دو برابر مونوگراف نارمل است. کسانیکه از استادان مورد نظرما مو نو گراف دارند یعنی مونوگراف از استادانی که در ارتباط با شرکت سهامی ما هستند، از امتیاز بیست فیصد تخفیف بهره مند شده می توانند .

مونوگراف های که یک بار استفاده شده است به قیمت نازل به اختیار محصلان محترم قرار گرفته می تواند   البته اگر از جانب استاد مربوط رد شد ما در زمینه مقصر بوده نمی توانیم . البته اگردر این مورد قبلا صحبت شده باشد ما میتوانیم با مصرف اندکی مشکل را بر طرف کنیم البته خوبست از قبل ما در جریان قرار داشته باشیم.

شرکت ما در ارتقاع ظرفیت کامل علمی هم وطنان گام های مفید برمیدارد از ما حمایت کنید.

سید عبدالقادر رحیمی

19 می
۱ دیدگاه

ماجرای خواب

تاریخ نشر: یکشنبه ۳۰ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ می ۲۰۲۴   میلادی – ملبورن – آسترالیا

ماجرای خواب

طبق معمول یک ساعت قبل از ختم وقت رسمی ازپشت میزکارش برخاست. حوصله نداشت که روی میز راجمع وجور کند و کتاب و اسناد را بجای مربوطه اش بگذارد. برای اینکه اوراق راباد نبرد و روی فرش و اتاق تیت نکند سنگ کنار دروازه را روی اسناد گذاشت و اتاق را ترک کرد. دروازه اتاق راپشت سرش نه بست ولی باد برایش کمک کرد و دروازه باز اتاق را به شدت بست که اواز مهیبی ازان بالا شد و چندین اتاق دور تر نیزاین اواز راشنیدند.

با بی حوصله گی خود را به موترش رساند وکلید را درقفل دروازه موتر چرخاند و با فشار تکمه دستگیره دروازه موتر بازشد. خود را در سیت پشت فرمان جابجا کرد و کلید رادر سویچ موتر حرکت داد واوازی ازانجن موتر بالا شد.

به سرعت محل کار را ترک کرد و در حالیکه متواتر بوق میزد به سرک داخل شد . نزدیک بود با بایسکل سواری تصادم کند ولی به خیر گذشت. سرعت سنج موتر را دید که عدد شصت را نشان مید اد هیچ به دلش برابر نشد به سرعتش افزود و سرعت سنج قیمت های بالاتر رانشان داد هفتاد، هشتاد ،نود، صد، یکصد و بیست ولی او هنوز هم پایدل سرعت رازیر پایش می فشارید ولی سرعت موتر ش از صد و سی بالا نرفت و او فهمید که موترش د رهر ساعت یکصد و سی کیلو متر را می پیماید. پایش را روی پایدل سرعت فشارداد ولی موترش دیگر سرعت بالا تری نگرفت.

از تصادف د روسط سرک آب ایستاده بود و دیده نمی شد آب چقدر عمق دارد. او که به این جهیل روی سرک نزدیک شد سرعتش را کم نکرد و موتر به آب داخل شد. آب از سرعت موتر به هر دو طرف پاشیده شد تا حدی که دیگر موتر تشخیص داده نمی شد. چند دقیقه بعد موتر از آب گذشته بود و روی آب امواج شکسته بسیاری ایجاد شده بود . چند نفر عابر پیاده هم که در نزدیکی بودند از سر تا به پا تر شده بودند و لباس شان گل پر شده بود.

وقتی موتر از آب بیرون امد دریورش سرعتش را کم کرد ولی آب داخل جهیل هنوز شور میخورد و پایین و بالا میرفت.  او طرف عابر پیاده دید واز سرو وضع گل الود عابر خند ه اش گرفت . او چند بوق محکم زد و به راهش ادامه داد.

سرعت موتر در ین کوچه یی خانه گرد و خاک زیادی به هوا پراند، نزدیک بود چند طفل هم زیر موتر شوند ولی به خیر گذشت. او حالا پشت دروازه خانه اش رسیده بود. درب بسته بودو او کلید خانه را با خود داشت ولی انرا استفاده  نکرد چند بوق محکم نواخت تا یک عضو فامیلش درب را از داخل باز کرد و او وارد منزل شد.

او سخت بی حوصله بود لباس رسمی اش راکشید  و روی تخت خواب خانه اش دراز کشید. او به هیچ چیزی فکر نکرد ، چند لحظه بعد پلک های چشمش سنگینی کرد و اهسته آهسته خواب شد.

سید عبدالقادر رحیمی

12 می
۱ دیدگاه

خوش می شویم

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۳  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۲  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 خوش می شویم 

در تغیرات سیاسی کشور، ما همواره خوش می شویم ولی بعد ها از خوشی خود پشیمان می شویم و باز دوباره خوش می شویم. 

وقتی ظاهر شاه حکومت می کرد خوش بودیم که استقلال داریم و مرفع و ازادیم  ووقتی پسر کاکایش اورا ساقط کرد و سکه رابه نام خودش زد بازخوش شدیم و برایش خواندیم “تا جهان است خدایا به سلامت باشد”.

وقتی داود خان کشته شد باز خوش شدیم ووقتی که تره کی به قدرت رسید خوش شدیم ووقتی تره کی را شاگرد وفادارش با بالش خفه کرد بازخوش شدیم. 

از مرگ حفیظ الله امین به دست روس ها هم خوش شدیم.  

از فرار ببرک کارمل هم خوش شدیم. از کشته شدن داکتر نجیب الله هم خوش شدیم و امدن صبغت الله مجددی را جشن گرفتیم و خوش شدیم. 

از رفتن صبغت الله خان باز خوش شدیم هر چند او می گفت یک روز دیگرهم از دوره ریاستش باقی مانده است ولی توجه نکردیم و با اوهمکاری نکردیم که بیست چهار ساعت دیگر هم به قدرت می بود و از رفتنش خوش شدیم.

وقتی که استاد ربانی حکومتش را به حامد کرزی تحویل داد خوش شدیم و به امدن حامد کرزی هم باز خوش شدیم و اما وقتی زمان حکومت اقای کرزی به اخر رسید باز به رفتن حامد کرزی هم خوش شدیم. به امدن اشرف غنی هم خوش شدیم حتی داکتر عبدالله که رئیس اجرائیه شد خوش شدیم و باز از فرار غنی خوش شدیم اگرچه که با بکس های پر از دالرفرار کرد.

از رفتن طالب هم خوش می شویم و به امدن هرکس که بود خوش می شویم و باز وقتی رفت بازهم خوش می شویم و خوش می شویم و خوش می شویم.

 

19 آوریل
۱ دیدگاه

ایجادِ صلح

تاریخ نشر : ۳۱ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 ایجاد صلح

« طنز»

 

هر دو طرف به مصالحه تاکید داشتند. اولی گفت باید صلح کنیم و دومی هم گفت دیگر راهی جز صلح نیست باید صلح کنیم. 

اولی به دومی گفت پس بیا و صلح کن و دومی به اولی گفت توهم برای صلح قدم بردار. 

اولی- پس تفنگ خود را زمین بگذار و دومی گفت همینکه توتفنگ خود را زمین بگذاری تفنگ من هم روی زمین خواهد بود. 

اولی- ما حالا آماده مصالحه شدیم پس این تفنگ روی شانه های ما چه معنی دارد؟   بگذارش به زمین و دومی نیز این مطلب را تکرار کرد. 

اولی – تفنگ را رو به آسمان گرفت و چند فیر پی هم رو به آسمان اتش کرد. و گفت هنوز هم صلح نه می کنی ؟

دومی هم چند گلوله به زمین اتش کرد و گفت اگر صلح نکنی روز خوش نخواهی داشت.. 

اولی پای دومی را نشانه گرفت و آتش گشود و با لحن خشن و خشکی گفت صلح نه می کنی پس چه انتظار داری؟

  .دومی – سینه اولی را نشانه گرفت و آتش گشود . مرمی سرخ و آتشین روی سینه اولی نشست و صدای گلوله به هوا پیچید و میان هر دو صلح برقرار شد.

16 آوریل
۱ دیدگاه

ابتکارِ خلاقانه

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۸ حمل ( فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

ابتکار خلاقانه

« طنز »

صنف یازدهم بودم و در یکی از لیسه ها درس میخواندم که به این فکر شدم که باید ابتکار کنم و زود تر از درس و سبق فارغ شوم همان بود که در یکی از پوهنتون های شخصی نیز خود را شامل نمودم. تنها مشکلی که در برابرم سبز شد این بود که اداره پوهنتون سند فراغت صنف دوازدهم را از من طلب کرد. بلاخره طرحی به ذهنم رسید و فوتو کاپی سند فراغت برادر خود را به اسم و عکس خودم به اداره پوهنتون تقدیم کردم. مدیر اداری پوهنتون آدم با تجربه یی معلوم میشد چند بار به سند دید و به طرف من نگریست مثل اینکه مشکوک شده بود. وقتی به طرف من نگاه میکرد دلم میلرزید که یکبار نگوید این سند جعلی است. هرچه دعا یاد داشتم خواندم حتی دعای باطل سهرو جادو را هم چند بار خواندم که الحمد الله اخرین جمله ام کارامد شد و همینکه گفتم “اگر اسناد را اعتبار نمیدهید جای دیکر بروم” به مجرد شنیدن این جمله کوتاه منظوری ام صادر شد و شامل یکی از دانشکده های پوهنتون شدم.

مصروفیتم کمی افزایش یافت و من مجبور بودم هم مکتب بروم و هم به پوهنتون حاضری بدهم. اما این مشکل را یکی از دوستانم تقلیل داد. در مکتب معلم صاحب هر روز حاضری میگرفت و ما شاگردان به جواب معلم صاحب باید میگفتیم ” حاضر صاحب” هرچند دوستانم به عوض من حاضری میدادند و مرا حاضر، قلم داد میکردند با انهم مجبور بودم هفته دو سه روز به صنف حاضر باشم.

حالا هم  شامل مکتب بودم و هم همزمان محصل پوهنتون نیز بودم. فدای دوستان خوب که اگر به عوض من حاضری نمی دادند حتما محروم امتحان شمرده می شدم. دو سال را با موفقیت سپری کردم و شامل صنف سوم در فاکولته بودم که فکر گرفتن ماستری به اندیشهام آمد و از طریق انترنت پوهنتون های غیر حضوری را جستجو کردم چون من وقت نداشتم همزمان به فاکولته هم بروم. خوشبختانه یک پوهنتون آنلاین را یافتم که می توانستم از راه دور درس بخوانم.

درخواست خود را از طریق ایمل به پوهنتون مورد نظر ارسال داشتم و به زودی با من تماس گرفتند و خواهان کاپی اسناد دوره مکتب,شدند. اسناد فراغت برادرم راکه یک سال قبل فارغ شده بود به اسم خود ساختم و کاپی انها را از طریق انترنت به پوهنتون مورد نظر ارسال کردم. خوشبختانه با من سخت گیری نکردند و در مقال شماره حساب بانکی خود را فرستادند که پس از تحویلی فیس شمول، رسما شامل پوهنتون شده بودم .

هر سمستر مبلغ مورد نظر را به حساب پوهنتون فرستادم و وقتی به صنف دوازدهم درس میخواندم همزمان به صنف دوم پوهنتون نیز رسیده بودم.

از مکتب فارغ التحصیل شدم وهمین زمان بود که صنف سوم فاکولته را نیز تعقیب میکردم. به فکرم امد که همزمان ماستری را نیز پیش ببرم. از طریق انترنت جستجو کردم و بلاخره یک دانشگاه را خارج از کشور پیدا کردم که می توانستم بدون حضور فیزیکی درس بخوانم. کاپی اسناد دوستم را به اسم خود ساختم و به خارج کشور فرستادم و شامل دانشگاه شدم تا از طریق انترنت درس بخوانم. چند سال طول کشید تا درس ماستری خلاص شد. خدا خیر دهد دوستم را که زبان خارجی بلد بود و تمام کار های خانگی را برایم کار کرد و من به خارج فرستادم.

همزمان با ماستری کار دکترا را نیز سر براه کردم و در کشور دیگری از راه دور به گرفتن دکترا نیز اقدام کردم. شکر که امکان درس از راه دور مهیا شد و دکترا را نیز از راه دور بدست اوردم.

سند دکترا توانست مرا کمک کند تا به پست وزارت معرفی شوم، فقط یک موضوع کمی مرا به تشویش ساخته است و ان اینکه سند دکترای من در ستاره شناسی است ولی مرا به وزارت شهرسازی وزیر ساخته اند مگر الحمد لله که هر وزیر چندین مشاور دارد مشاورین کار ها را پیش میبرند که جرئت مرا اضافه و اضافه تر کرده است که انشاالله موفق خواهم بود.

 

29 مارس
۱ دیدگاه

از شنبه تا پنجشنبه

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی -۰ ملبورن – آسترالیا

                            از شنبه تا پنجشنبه  

 « طنز »

شنبه : به پوهنتون نرفت و آهسته گفت امروز فقط  یک ساعت درس  داریم  کسی نمی آید من هم به پوهنتون نمی روم.

یک شنبه: صبح  که از خواب  بیدار شد خود را خسته احساس کرد و از رفتن به پوهنتون منصرف  شد با خودش گفت ، غیر حاضر نمی شوم  باز نوت را از کسی خواهم گرفت.

دوشنبه : آهسته آهسته طرف پوهنتون رفت ، نیمی از ساعت درسی گذشته بود که وارد صنف شد. استاد درسش را به  آخر رسانده بود  و دیگر همصنفی  ها خمیازه میکشیدند. پس از چند دقیقه, ساعت ختم درس را نشان میداد و همه صنف را ترک کردند.

سه شنبه : به عجله به صنف رفت ولی قبلا  استاد پیام گذاشته  بود که از جانب محل کار اولی اش  به سفر رفته و به  درس حاضر شده نمی تواند.

چهارشنبه : با انرژی و تازه به صنف رفت وقصد داشت خوب بیاموزد  ولی استاد ازینکه  نصاب صنف تکمیل  نبود از تدریس منصرف شد و درس را به جلسه بعدی موکول کرد.

پنجشنبه : در تقسیم اوقات  جلسه  درسی د رنظر گرفته نشده بود بلکه بحث آزاد پیش بینی شده بود ، چون کسی موضوعی برای بحث نداشت استاد همه را رخصت کرد.

چهار سال اینهمه زحمت کشید و آخر متخصص شد.