وقتی زندگی دوباره پر میگیرد!
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۶ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۲۷ می ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
وقتی زندگی دوباره پر میگیرد!
امروز صبح، با نیتی ساده و دلخوشی کوچک، از خانه بیرون رفتم تا چند قرص نان بخرم.
کوچه های خلوت و خاموش صبحگاهی، مثل همیشه برایم آشنا و آرام بودند. هنوز بوی خواب در هوای خانه ها موج میزد و پرنده ها تازه از لانه های گرم شان بیرون می آمدند.
در مسیر برگشت از نانوایی، ناگهان موتری با شتاب از مقابلم گذشت و تنها صدای عبورش در فضا باقی ماند.
اما در همان لحظه، چیزی روی زمین توجهم را جلب کرد؛ یک چوچهی کوچک گنجشک، افتاده در میان راه.
خدا را شکر، سالم بود؛ فقط ناتوان و ترسان.
بیاختیار این شعر در ذهنم جاری شد:
گر نگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
شاید از لبهی تراس یکی از خانه های کوچه پایین افتاده بود.
آرام بلندش کردم و به خانه آوردم.
با سرنگ طبی، برایش غذایی مایع آماده کردم و قطره قطره به منقارش رساندم.
با اشتیاق و میل نوشید، گویا جانی دوباره در وجود کوچکش دمیده شد.
او را کنار کلکین اتاق گذاشتم، تا در هوای تازه و نور ملایم صبحگاهی، آرام بگیرد.
ساعتی نگذشته بود که صدای جیکجیک آشنایش بلند شد.
از پشت شیشه دیدم چند گنجشک نگران اطراف کلکین میچرخند و صدا میزنند.
با دل خوش، او را به تراس بردم و روی شاخهای نشاندم.
چند لحظه بعد، گنجشکی آمد و با منقاری پر از کرمک ها، به آرامی به چوچه غذا داد.
بیتردید مادرش بود که صدای فرزندش را شنیده بود و با دلی شکسته اما امیدوار، راه خانهی ما را یافته بود.
و اینگونه، چوچهی کوچک، دوباره مادرش را دید؛ دوباره، اما زنده، گرم و در آغوش مهر.
نتیجهگیری:
گاهی در دل ساده ترین لحظات، حقیقتی عمیق و عظیم از مهر و زندگی نهفته است.
نجات یک جان کوچک، یعنی احترام گذاشتن به حیات، به احساسات، به زندگی.
مهربانی زبانی است که همه آن را میفهمند؛ حتی گنجشک های کوچک.
شاید همین پرنده های ظریف به ما میآموزند که در هر درد و رنج، در هر لحظهی شکسته، همیشه امیدی نو میتواند جان بگیرد.
زندگی همیشه آنطور که میخواهیم پیش نمیرود.
ممکن است در لحظاتی، احساس کنیم همه چیز از هم پاشیده، اما گاهی یک اتفاق کوچک، یک مهربانی بیمنت، میتواند دنیا را برایمان روشن کند.
و شاید، درست در همان لحظات سخت، زمانی که امید را از دست دادهایم، یک جیک جیک کوچک، یک دل نگرانی خاموش، یادآوری کند که هنوز هم میشود شاد بود، هنوز هم میشود شروع کرد.
زندگی در همین لحظات است؛ در همین مراقبت های بیصدا، همین دل نگرانی ها و همین امید هایی که در دل یک نجوا زنده میمانند.
گاهی بهترین تغییرات، از دل ساده ترین لحظات میگیرند و دنیای ما را به جای بهتری تبدیل میکنند.
با مهر و امید
نویسنده رویداد:
احمد محمود امپراطور
بامداد دوشنبه ۵ جوزای ۱۴۰۴ خورشیدی