۲۴ ساعت

آرشیو 'اشعار'

11 فوریه
۴دیدگاه

نخلِ تمنا

تاریخ نشر: یکشنبه 22 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 11 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

نخلِ تمنا !

دخـت افغـانـم  و تـاریک  بـؤد خانـۀ من

شمع  تحصیــل ربودنــد ز  کـاشـانـۀ من

من که از مدرسه ومکتب ودانش دورم

آه واشک است  بسـاط دل دیــوانــۀ من

غــنـچـۀ نخــل تمنـا  بــه  بــرم  خشکـیـده

نشــود سبـــزبــه  بــاغ  آرزو  دانــۀ  مــن

همچــو بسمل به قفس زار وپریشان نالم

کیست دیگر که بخواند یاد وافسانـۀ من

از چه رو معــرفت و علم ز من بگــرفتند

نیست کافی که اسارت شده زولانۀ من؟

توکه بستی دردانشگــه و مکـتــب بر من

سیل گــردد به رهت  گــریــۀ  شبانۀ من

نیمـۀ پیکــر از جــامعـه هستـم تـو بــدان

به خــدا می رسد این عرض عاجزنۀ من

تا ” عزیزه ” زغم دخــت وطن رنجـورم

پــرزسوز است چودل ، خامه و ترانۀ من

عزیزه عنایت

9 فبروری 2024

11 فوریه
۱ دیدگاه

هرات

تاریخ نشر: یکشنبه 22 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 11 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

 اینبار سروده اییرا برای شما برگزیدیم از زنده یاد استاد عبدالحسین توفیق هروی

که در ماه  قوس 1369 خورشیدی در شماره اول فصلنامهء هری به چاپ رسیده بود.

هرات

مصوری که  نکو  نقش  کاینا ت  کشید

چوخواست ثانی جنت کشد هرات کشید

غروبگه :  به  گل  شعله  آسمان  اندود

سحر: به اطلس  نیلی سر ادقات کشید

چهارسوی به هر هفت جلوه پیرا ساخت

چهار  فصل  به  آیین ما  شطات کشید

به کوه و دامنه زر  بفت ارغوان گسترد

که رنگ و  رایحه  تا دامن  فلات  کشید

پریر خان محل  را به  صد  قلم  آراست

سهیقدان چمن را به صد صفات کشید

به باغ خاطره  هفتاد و چند قسم انگور

به تار تاک ،  گره زد گهر ،  نبات کشید

به نام  خربزه ء هفت هشت  گونهء او

حدیث   قند  ز  جوبار  تا  قنات  کشید

دهات پستهء خوشبو ،  به زنجبیل آلود

صدای مرغ خوش آوا به طیبات کشید

سپید کوه ز کافو ز  شمع ها  افروخت

هریرورد ، سر از  زمزم  و فرات  کشید

به نام  طرح  خیابان  و  جنت  و انهار

کشود   گلشن   و آیاتِ  بینات  کشید

*****

به مردمش هنر علم و ذوق داد چنانک

رواق و منظر و  ایوان  و آبدات  کشید

زمانه بر هنرش دید ، دست او  بوسید

اگر به تیشه  گرایید  ، اگر دوات کشید

اگر منتره و  محراب ،  شامخات  فزود

اگر عمارت و  تهداب  را  سیات کشید

دقیقه، سفت وهنر، بخیه زد مقرنس بست

مربعات   کشود و  مسدسات  کشید

*****

هرات  آن  که  حدیث  نکوییش  جهان

برون  دایره ، تا  دیر و مومنات  کشید

نوای شهرت آحاد خود، به هفت اقلیم

به پنج نوبت همی تا به شش جهات کشید

بتا که مکتب بهزاد، جلوه خانهء تست!

همانکه خواست حیاطت کشد حیات کشید

به عفت تو بنازم که دست مریم بست

به عصمت تو که پادرخط ثبات کشید

گپ شکر  بر  لعل  تو ، ترهات  افتاد

خط خطا، به سرمشک ، طره هات کشید

زپشت پای توخورشید پشت دست گزید

به گوشوارتو چرخ از پرن ، زکات کشید

مباد ! از نظرت  دور عشق  پاک وطن

مباد ! غیر وطن  رنج  بی ثبات  کشید

برآر  دست تو هم ز آستین علم و هنر

مباد! سرمه  به  میل تصادفات  کشید

نکو به دست تو دادند ، تو نکو بسپار!

امانتی که به طومار و  منشأت کشید

رسالتی که پدر فرض داشت  بر گردن

نکردد ترک و وفا کرد و تا وفات کشید

برای خاطر تو دست و پا و باز وخست

پی  سعادت  تو بار  مشکلات  کشید

قلم به کلک چوحاجت بگیرومشک بریز!

که زحمت وطن  ابکار و ثیبات کشید

به هرحساب چه مرد وچه زن که باروطن

چه محسنین به تمنا ، چه محسنات کشید

اول وطن پس ازآن عشق، این دومهرابدیست

چنان که   گردن  آبا  و امهات  کشید

نرفتی ازدل (توفیق) ازدلش چه بری ؟

نه اشک اوکه سرازدجله وفرات کشید ؟!

دعای کوی تو و عشق تو مدامش باد !

چه باده یی که تعوان تا دم ممات کشید

اقتباس از فصلنامه هری

11 فوریه
۱ دیدگاه

دخت زیبای افغان

تاریخ نشر: یکشنبه 22 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 11 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

دُختِ زیبای افغان

 نازِ چشمانِ سیاهت  می پرستم می کند

 آن نگاهت چون شرابِ کهنه مستم می کند

 می دهد گرمی  به جانم لعلِ رنگینِ لبت

خنده هایت  فارغ  از  روزِ اَلَستم می کند

 برقِ مینای صدف در خنده ات شکر فشان

تا که دیدم جذبه اش شکر پرستم می کند

 شام گیسویت کشیده ماهِ نو در بر،عجب

 نورِ رخسار قشنگت نیست و هستم می کند

 طاقِ ابرویت فکنده آتشی بر عقل و دین

 گه بسوی قبله، گه ساغر بدستم می کند

 لشکرِ   مژگانِ  بیرحمِ  تو   چون  تیرِ بلا

 شهرِ دل ویرانه و قصدِ شکستم می کند

 سجده گاهِ من شده سرتا به پایت ای صنم

 عشوه و نازِ تو  آخر بُت پرستم می کند

مریم نوروز زاده هروی

 سوم سرطان ۱۴۰۲ خورشیدی

 بیست و چهارم جون ۲۰۲۳ میلادی

 از مجموعهُ”میهنِ عشق”

 هلند.

10 فوریه
۱ دیدگاه

بوسهِ پنهانی

تاریخ نشر: شنبه 21 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 10 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیابوسهِ پنهانی

من به قربان  سرت  ای  گل  یکدانه بیا
حال دل را تو بپرس نیمه شبان خانه بیا
در گلستان دلم نخل تو پرورده به عشق
لحظ ی بر  درِ  این  عاشق  دیوانه  بیا
تا ببینم   رخ   زیبا   لب   گلگون   ترا
بهر  تسکین  دلم  ،  دلبر   جانانه   بیا
بسکه رسوای  جهانم  ز فراقت گل من
کرده  تسخیر دلم  یک  دمی رندانه بیا
همه دیوان دلم نقش غزل های تو شد
جلوه کم کرده خرامان شده مستانه بیا
سرخی لعل لبت گشته مرا دشمن جان
ده  مرا  بوسه  پنهانی  ز   میخانه  بیا
 عالیه میوند
فرانکفورت

19 می 2021

10 فوریه
۱ دیدگاه

صبحانهِ عشق

تاریخ نشر: شنبه 21 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 10 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

صبحانهء عشق

یک پیاله بوسه داغ

یک بشقاب بزرگ عشق بی پیرایه

یک قابلمه آغوش

یک کف دست نان صداقت

از عسل لبانت هم کمی بریز

راستی یک چاینک لبخند یادت نرود!

این صبحانه“عشق”است

باتو خوردن صفا دارد

میدانی ؟

میترا وصال

9 فبروری 2024

لندن

10 فوریه
۳دیدگاه

تبسم خورشید

تاریخ نشر: شنبه 21 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 10 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

تبسم خورشید

                  به یار 

 من در تبسم خورشید شریکم

 وبه خواب ماه می خندم

 و در تاریکی شب راه می روم

و با ستاره ها عشق بازی می کنم

وقتی در بستر می روم

 خورشید با منست

 و خوشه خوشه ستاره ها را

زیر بالشتم می گذارم

و دانه دانه نور ماه را

 در زیر پستان هایم پنهان می کنم

 وقتی سحر میدمد

 درخشان و نورانی

 از خواب بر می خیزم

و ترا می سرایم

و ترا می سرایم

و میدانم که تا آن لحظه زنده ام

من همیشه در بهاران تو زنده ام

پاییز و زمستان از آن خاکیان است

 و من که در آسمان هایت در پروازم

 همیشه بهاری ام

و همیشه زنده

 تا آخرین روزها

و تا آخرین لحظه ها ستایشت می کنم

هما طرزی

نیویورک

 2 اکتوبر 2023

10 فوریه
۱ دیدگاه

دلِ صاف

تاریخ نشر: شنبه 21 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 10 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

دلِ صاف

قلم برگیر ! نویس ! برصفحه لوح 

توخواهی آنچه هست درقالب روح

بیرون   از  آن   نبینی  ذره  چیزی

بدون   اذن   او  از  جای   نخیزی

ترا عقل  و شرف  از بهر آن است

علیه   نفس   شیطانی    ستیزی

در این  عالم  تو می بینی  لذایذ

تراست  در  برسی  از آن  غرایض

تحمل  با  تعمق   باد  در  توانت

یگانه  تیر عدل  باد   در   کمانت

مشو مغرور که  تو افسرده حالی

اگر چه  هر زمان  پر قیل  و قالی

سخن  پاکیزه  گو   از   بهر  اِعزاز

که   تا  باشد  تمنای  تو  دمساز

به  پشت جاه  و اموال تو نگردی

یقین می دان که درعالم تو مَردی

دماغت  از  رذالت  دور  میساز !

که  تا  با مٌجرمان نگردی تو  انباز

بزی (خشنود) تودر این دیر پراِسرار

دل صاف  تو  بِالحق   دارد  اِقرار

عبدالکریم خشنود هروی کهدستانی

مقیم شهر کییف اوکراین.

ـ
09 فوریه
۵دیدگاه

بیچاره گک

تاریخ نشر: جمعه 20 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 9 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

بیچاره گک

صــدقه میشم قامت  و رفتـــارته 

غمـــــــزه و ناز و  شیرین گفتارته

بـــا حریفــــــانم نکن لطف نظـــر

بسکلان  این رشتــــــه ی  ناکارته

بی مــروت بودنت مطلوب نیست

میکشی بیچــــــاره گک  دلـــــدارته  

نیست انصافی چنین با من نکن

مختفی  ســــازی  چـــرا رخسارته 

انتظاری  بــــرده  کـــارآیی  ز من 

ده تو  پایـــان این  همـــــه آزارته

از پریشــــان حالی  و درمانـدگی

بوســــه می گیرم  جـــغِ دیـوارته

باز بر یاد همـــان روز های  دور

بر تنــت کن جامـــــه ی  گلدارته

می کنم تشمیـــم عطر پیــــکرت  

روی چشــم من  بمــــان  پیــزارته 

تا رویـــم هر دو به گلگشت چمن

زهــــره کف بینـــم  جمع  اغیارته

در تن من جای زخـم تازه نیست

مرهمــــی ده محمــــودِ اوگـــارته

بامداد سه شنبه 21 دلو 1399 خورشیدی

که برابر میشود به 09 فبروری 2021 ترسایی

سرودم 

احمد_محمود_امپراطور

09 فوریه
۳دیدگاه

مخمس بر غزل استاد شهریار شاعر شهیر ایران

تاریخ نشر: جمعه 20 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 9 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

 مخمس بر غزل استاد شهریار

شاعر شهیر ایران

به عمرم جستجو كردم  كه يابم كامرانى  را
نديدم غير  اندوه من نشاط و شادمانى  را
برانداخت  چرخ گردون صد بلای ناگهانى را
جوانى شمع ره كردم كه جويم زندگانى  را
نجستم  زندگانى را و گم  كردم  جوانى  را

دریغا رفت جوانی ام  به پیری دربدر گردم
کجایی ای جوانی تو، که با تو همسفر گردم
به هرکاری نهم من رو به آن کارش ظفرگردم
كنون  با  بار  پيرى  آرزومندم  كه بر گردم
به  دنبال   جوانى  كوره  راهٌ  زندگانى  را

ميان بستم به بزم يار غلام و برده را مانم
به عشق او وفا دارم نمك  پرورده را مانم
مرا دام هوس پژمرد و دل افسرده را مانم
بياد يار  ديرين  كاروان گم  كرده  را مانم
كه شب درخواب ببيند همرهانِ كاروانى را

انيس و غمگسار و مونس و اى مهربان دل
به كس كى ميتوان گفتن ز اسرارِ نهانِ دل
حديثِ شور و شيدايى و فریاد و فغانِ دل
سخن با من نمي گويى الا ای همزبانِ دل
خدايا با كى گويم شكوهٌ  بى همزبانى را

لقاى  ناب  جانان كو كه يار مهربان ديده
بگو آن عيش دوران كو،كه آن شيرين زبان ديده
كجا ديديد عاشق را كه از عشقش امان ديده
نسيم زلف جانان كو، كه چون برگ خزان ديده
به پاى سرو خوددارم هواى جانفشانى را

خردهرجا كه لافد بهره دارد ازصفاى جان
صفاى دل اگر خواهى بنگر در حياى جان
تن آدم شريف گراست باشد در بقاى جان
به چشم آسمانى گردشى دارى بلاى جان
خدا را بر مگردان  اين   بلاى  آسمانى را

مرا يار وحبيب و ياور اين همزبان  گفتن
كجا مانند شعر شهريار شعرى توان  گفتن
جلال شعر نكويش را به اوج آسمان  گفتن
نميرى شهريار ازشعر شيرين و روان گفتن
كه  از آب  بقا جويند  عمر جاودانى  را

سيد جلال على يار

8 فبروری 2024

 ملبورن آستراليا

09 فوریه
۱ دیدگاه

خون عشق و محبت

تاریخ نشر: جمعه 20 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 9 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

خون عشق و محبت

بیا که دامن صحرا سبز  و رنگین است

بهــار نـاز طـبـیـعـت  غـرق آ ذیـن است

به هر طرف نگری مرغکان می خوانند

چو نغمه های خوش دلبران شیرین است

در ایـن غـریب دیار بـه چـنگ اقیانوس

هوای سنبله چون حوت وفروردین است

بـه روی مـاسـۀ دریـا قــدم زدن بـا یـار

پـر از تـرنّــم امـواج چین در چین است

بـه خلـوتی  که رهـا میکـنـیم دل ها را

شـمیـم رازدل وگفـتـمان دیـریـن است

به باغ و راغ و چمن تاکنیم سیروسفر

چو یادمکتب بهـزاد بـس نگارین است

دل از رفاقت دل مست و شاد می گردد

که خون عشق ومحبت در شرایین است

کهـن سـرو دل آراسـت سـنـبـل وحـدت

که عـمق ریـشۀ ما در نهاد پیشین است

به پـیـش هـرقـدم ات بـاغ گل بیفـشـانم

چرا که دامن دل پرگلاب ونسرین است

حـریـم خلـوت دل را کـنیـم حجـلۀ شـاد

به گونه یی که شایان رسـم و آیین است

بیا که چهــرۀ گـردون را کـنـیـم مقـبـول

به خامه یی که زنیزارحال وپیشین است

زیادمان نـرودعشق و دوسـتی هرگز

زیار غمـزه و ناز و زدل تمکین است

اگـرچه میهن آتـش گـرفـته ویـران است

دلم به تابش  خورشید خلق خوشبین است

زنــد بـه قـلـعـۀ بـرفـیـن ظـالـمـان آتـش

که آه سـیـنـۀ ســوزیــدگان آمـیــن است

شب سـیاه سـتم می شـود سـحـر روزی

خدای مهروخرد همنوای مسکین است

جهان بـه شـکل نوینی اگـرشـود تنظیم

رهـایی ازقلل و بـنـد نـیـز تأمیـن است

رسول پویان

18 آگست 2023

08 فوریه
۳دیدگاه

ناتوانی

تاریخ نشر: پنجشنبه 19 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 8 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا 

نا توانی

 شـدم هشتاد وشش در دهـرفـانی

نـکــردم  کــار  نیـکــو  در  جـوانـی

جــوانـی   و  زمــان   تـنـدرســتــی

گـذشـت  بیهـوده ، حـالا نـاتـوانـی

خـدا یا !لطف کـرده یاری ام  کـن

وگـرنـه  بیحاصل ، ایـن  زندگـانـی

کـریمـا!  بنـدهء عــاصی  مـنـم من

اگـر بـخـشـی  مــرا  از  مهــربـانـی

الـهـی! از کــرم ، عــفــو گـنــا هـام

نمائـی چـونکه هـستم، زار وفـانی

به عرش وفرش وکرسیت خـدایا!

بـری ام بی گنـاه زیـن دهـر فـانی

هـمیـشـه “حیدری“چـشـم امیـدش

بـه لـطـفـت بـوده و، بهـتـرتودانی

پوهنوال داکتراسدالله حیدری

23 جنوری 2024

سدنی

08 فوریه
۳دیدگاه

نیلوفر وحشی

تاریخ نشر: پنجشنبه 19 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 8 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا 

نیلوفر وحشی

در برکه عشق –

نیلوفران وحشی

و گیسوان باغ –

در شکوه و مستی

و من لختی شاته هایم را

با گلهای نیلوفر می پوشانم …

هنوز دهانم بوی مستی دیرینه دارد

اگر وجب وجبم را می شناختی

با من چنین بیگانه نبودی

و بیزاری من از تو

بیقراری عشق است

در ستون های محکم زندگی

هر بار بتو می اندیشم

فرار از حقیقت هاست …

غربت را دوست دارم تا در بغلش شنا کنم

و در عبور از کوچه های بیقرار

سبد بیقراری هایم را رها کنم

و خود را عاشقانه

از سرزمینم جدا کنم

تو در گلوی عشق گیر کردی

و من در لب های عشق جاودانه ام

لبخند من به زندگی

دهن کجی ی عشق است به روزگار

و در طراوت یک صبح بهاری

هنوز عاشقم و بیقرار

و هنوز در نفس هام میدوی

و تیک تاک قلبم

همنوا با قدم های عاشقانه ات است …

هما طرزی

…. نیویورک

 14 می 2023

از مجموعهِ رقص شگوفه ها

 

07 فوریه
۸دیدگاه

هوای عشق

تاریخ نشر : چهارشنبه 18 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 7 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

هوای عشق

هوای عشق  رسد  از  هجومِ جولانش 
گلِ  بنفشه   بروید   ز  گردِ   دامانش
به سرزمینِ غرورش کند  کرشمه و ناز
ز بلبلانِ   هوس  پر   بُود   گلستانش 
به ناخنش زده از رنگِ خونِ دیده ای من
به جلوه برده دلم جسمِ نیمه عریانش 
دگر تمامِ صفاتش ستودنی ست ولی
خدا عوض کند آن خویی  نابسامانش 
دلم به سیخِ  جفا  می زند گلابی من 
ز خنده  پُر  بُود  اما  گلابِ  خندانش 
به من نمانده مجالِ نفس  کشیدن را 
خطِ مقدمِ جبهه  است تیرِ  مژگانش
من عاشق هستم و او نازنینی  بی پروا  
گرفته او  جگرم  را  به   زیرِ دندانش
جنون  خیالم  و  پروازِ   آتشین  دارم 
چو  آفتابِ  فلک  می کنم چراغانش 
ز مالکِ دو جهان التماس من این است
نه بینم هیچ زمان  دیدگان  گریانش 
دلشکسته ای محمود را نشد مرهم 
یکی نگشت که گوید دیگر مرنجانش
———————— 
چهارشنبه ۱۸ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی 
 7 فبروری 2024  
 
احمد_محمود_امپراطور
07 فوریه
۱ دیدگاه

خورشیدِ عالمتاب

تاریخ نشر : چهارشنبه 18 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 7 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

خورشید عالمتاب

بگو ای مرد !

ای مردی از تبار همه عاشق

ای در تو جاری همه خون شقایق

بگو ای مرد من ! 

ای کوه ایستاده!

ای کهکشان بی نیاز!

ای خورشید عالمتاب !

بگو ! 

با من بگو !

کدام اندوهی ترا با خودش برد ؟

کدام طوفان کتاب عشقت را دزدید ؟

بگو ای مرد همیشه عاشق !

در کدام زمستان لبخندت را یخ بست ؟

که من اینگونه غریب شدم و پر ، پر

به انتظار یک لحظه لبخند تو .

میترا وصال

3 فبروری 2024

لندن

02 فوریه
۷دیدگاه

اختاپوسِ وحشت

تاریخ نشر: جمعه 13 دلو( بهمن ) 1402 خورشیدی – 2 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

اختاپوس وحشت
آفتاب  ما به  زیر  ابر  ها  افتاده است 
نامه ای تقدیر بر دست بلا افتاده است
دفتر گلزار را  روزی که بلبل  می سرود
حسرتا امروز زیر دست و پا افتاده است
بال  پرواز  همای  آرزو  بشکسته  است
کاروان گمراه و منزل ناکجا افتاده است
خاطر آسوده در افسانه ها باید که جست
لقمه ای نان از کف شاه و گدا افتاده است
شیون  زنجیر  استبداد  شد  تا نوحه گر
ناله ای مظلوم بر باد صبا افتاده است
ارزش خورد  و  کلان دیگر  ندارد  جایگاه
از وقار مرد و زن شرم و حیا افتاده است
آدمی غرق است در ابحار تشویش و جنون
چار اطراف جهان در ماجرا  افتاده است
تا قرار داد  طبیب و  قبر کن  شد پایدار
شد مرض بسیار و تاثیر از دوا افتاده است
نی تواضع نی تحمل نی مروت نی وفاق
پای اختاپوس وحشت هر کجا افتاده است
گویی بمباران اسرائیل  و جنگ غزه است
هر طرف از چارچوب خود خطا افتاده است
نیست فرجود به جز از  درگه ای پروردگار
شوربختی بسکه از ارض و سما افتاده است
از چنین فرعونیان  محمود باید داشت بیم
چون که از دست کلیم الله عصا افتاده است
——————————-
دوشنبه ۰۲ دلو ۱۴۰۲ خورشیدی 
22 جنوری 2024 میلادی
امپراطور
02 فوریه
۳دیدگاه

قیامت

تاریخ نشر: جمعه 13 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 2 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

قیامت 

حال ما اصلا به غیر  از ما نمی ریزد به هم

حال  موج  آب  جز  دریا  نمی ریزد به هم

ما مهاجر های  آن  دنیاستیم  اینجا  غریب 

اهل این دنیا  چنین دنیا  نمی ریزد به هم 

ما   بقایای    فرو      افتیدن   دیروز  ها 

آنکه ازفرداست پس فردا نمی ریزدبه هم

انتظار آنچه از ما نیست ما  را  می کشد 

مرگ هرگز هستی ما را نمی ریزد به هم 

تا قیامت طفل نادانیم و در گهواره خواب 

مردعاقل هرچه بی پروا نمی ریزد به هم 

رایگان دانیم اشکی را که جان پرورده است 

هر که داند قدر دُر بی جا نمی ریزد به هم 

احتمالا   با   خدا  یکجا قیامت می کنیم

جمله دنیا را یکی تنها نمی ریزد  به هم 

باغبان هم مهر باگل ها اگر دارد به دل 

هیچ گاهی باغ آن گل ها نمی ریزد به هم 

نیست تقصیر من ار دل می کند دیوانه گی

هیچ غیر ازعشق این شیدا نمی ریزد به هم 

شکیبا شمیم

02 فوریه
۳دیدگاه

غرقه

تاریخ نشر : جمعه 13 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 2 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

غرقه 

                                 به یار

و آبشار

پر صدا سرازیر می شود

شر شر آب

دریاچه دلم را نوازش می دهد

و سنگ ها

نرمتر از مخمل ابریشمی

دریاچه را نوازش می دهند

و من در رحمت تو غرقم 

 هما طرزی

نیویورک

۹ جنوری ۲۰۱۴

02 فوریه
۱ دیدگاه

” سودابه ” دخترِ صدای من

تاریخ نشر : جمعه 13 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 2 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

 “سودابه”، دختر صدای من

صدای من ، صدای آزادی یست

 که هر چه بیشتر خفه اش کنی

 دوباره جوانه میزند

 و عطر زندگانی میدهد

 در صدای من

نبض نفس های” تهمینه ” 

می تپد

 در صدای من

“رودابه “یست

 که ترا به اسارت می کشاند

 پرواز” سیندخت” صدای من

 آغاز ویرانی توست

 “سودابه”، دختر صدای من

 در انتهای این عصر جهل

 آزادی و برابری را

فریاد دارد

در صدای من گل عشق “رابعه”

 پیچان پیچان است

 صدای من، صدای ترس نیست

صدای من به بلندای” پامیر “

 استوار می ایستد

 و ترانه ی زن زندگی آزادی را

میسراید

و تو از جهل مرکب خویش

پایین بیا

 ترا با من مقایسه‌ای نیست

 که من سر به آسمان دارم

 و تو سر به زیر خاک

 مرا به عمق

 نر بودنت

جهالت ات

 به صحبت

 دعوت کن

 که مهرم

 را به چشمان نفرین بار تو

 بریزم

 تا

زندگی را

 نامم را

 هویتم را

 و حضورم را حذف نکنی .

میترا وصال

2 فبروری 2024

لندن

01 فوریه
۱ دیدگاه

بختِ سیاه

تاریخ نشر: پنجشنبه 12 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 1 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

بختِ سیاه

با   ابر  هاى  تار  ربودند  ماه  را 
بردند  از   ستاره   سرودِ  نگاه  را 
آلوده بود دامنشان از فريب و مكر 
در راه ما هميشه  نشاندند چاه را
بر بال هر پرنده نشانِ  شلاق بود 
بستند بر قفس همه حكم گناه را 
ایستاده بود دربرِ او چهره ى خودش 
با هر نفس شكست در آيينه آه را
ازكوچه هاى خسته ى بن بست مى رويم
ما خلق گم شده كه ندانيم راه را
رقصيده بود تا دمِ مرگش به روی دار 
هر زن كه داشت چادر بخت سياه را
شگوفه_باختری 
ملبورن – استرالیا
01 فوریه
۱ دیدگاه

پرچمِ عشق

تاریخ نشر: پنجشنبه 12 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 1 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

پرچمِ عشق

شکستی له شدی همواره در تبعید می فهمی
مرا وقتی که از غم شانه ات لرزید می فهمی

هوا  آلوده‌  یا   تازه   ،   ندارد   فرق  چندانی
زمانی که نفس درسینه ات حبسید می فهمی

اگر  آمد   شبی   از  پنجره   پروانه ای   تنها
به دورت عاشقانه  پر زد و چرخید می فهمی

فقط  تو  با  سکوت   چشمهایم  آشنا هستی
بگویم یا نگویم صاف  و بی تردید می فهمی

منی که بر صلیب زندگی   بار گناهم   ریخت
ندارم حاجتی  بر توبه  و   تعمید  می فهمی

اگرچه   پرچم  عشق  تو   را   پایین  نیاوردم
مگر چشمت مرا هرگز  نمی فهمید، می فهمی

برای آمدن  دیرست  اما   یک  نفر می گفت
ندارد  انقضای  عمرمان   تمدید  می فهمی

مریم_سپهر
تهران  

29 میزان(مهرماه) 1402 خورشیدی         

01 فوریه
۱ دیدگاه

منطقِ دل

تاریخ نشر: پنجشنبه 12 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 1 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

منطق دل

هـنــوز  نـای  نیـســـتـان آرزو    نـال است

نـوای دل نـه عـربـدۀ قـیـل  و  قـال است

سکوت راگ سحر را ز دل کنید احساس

که پر ز نغمه و آواز تال و  تینتال است

دلی که عـشق حقـیـقی در آن زنـد آتـش

هماره پرشرر وشـور ومستی وحال است

بـیابـیـا که دو دل قـصه هـای  نـو دارنـد

اگرچه گیتی گرفتارجنگ و  جنجال است

دل ار دعـوت دل  را کـنـد ز  دل روشن

دگرنه جایی به ابهام و جادو وفال است

سرشت رابطۀ عشق ودوستی درچیست

خلوص و حرمت دل بی ریا و اغفالست

فریب چهرۀ صیاد را  مخور ای  دوسـت

که دام درپس آهوی پرخط و خال است

بدا که عـشق و  هـنر را  تجارتی  کـردند

مرام سـلطۀ قــدرت ثـروت و  مال است

اگر بخشش ولطف و کرم به خرواراست

ولی حساب تجارت به انس ومثقال است

خلوص عـشق حقیقی در سیاست نیست

چرا که منطـق دل در  کلام ابـدال است

ز اهل مشرب دل درس  عشق آمـوزیـد

حـدیث مکتب افـراط درس  ابطال است

ز سـرّ عـشـق چه دانـد  مـدعی ، هیهات

که غرق ظاهر افعال ونقش تمثال است

دلـی که در خـم زلـف سـیه فـتـد در دام

همیشه درطپش وروی موج زلزال است

ســرایـشـی نکـنـد  ســاعـتــی  دیجـیـتـالی

بـه گـوش دل هـنـوز نغـمـۀ گـریال است

مفیدعـمری که کـوتاه و مخـتصـر باشـد

هزار مرتبه بهتر ز  هیچ صد سال است

نهـال تـازه که در  بـاغ  می زنـد  لبـخـنـد

بـرای دادن بار و  ثمـر خـوشـحال  است

میان پخته و نارس فـرق در عـقل است

درخت پیر اگر میوه هـای آن کال است

حـماســه از  دل  تاریـــخ  ســر کـنـد بـالا

هنوز قصۀ جمشید و رستم و زال است

کـهــن تبـسـم تاریـخ می کــنــد دل شـاد

هماره شعروشعور وطرب برحال است

رسول پویان

1 جنوری 2024

01 فوریه
۵دیدگاه

وطنم !

تاریخ نشر: پنجشنبه 12 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 1 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

وطنم !
وطنم !
وصف زیبایی تو‌ آنقدر زیاد است 
که در سروده سپید من 
 نمی‌گنجد
بهترین واژه‌ها را باید نوشت
قشنگی‌ات!
 کابوس سنگ‌ها را می‌شکند
 آب و هوایت 
 بر قامت درختان سرود عشق می‌کارد
 سکوت برگ!
 چتری نوازشگری‌ست
بر عابران که با لبخند کوه 
صخره ها را بالا می‌روند
 نشسته اند به تماشای انگشتان آب
دست از عکاسی بر نمی‌دارند
 بر زیبایی وطنم !
جهان خیره مانده
 عاقله قریشی
ملبورن – آسترالیا
01 فوریه
۱ دیدگاه

زنانِ قهرمان

تاریخ نشر: پنجشنبه 12 دلو ( بهمن ) 1402 خورشیدی – 1 فبروری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

تقدیم به زنان سرزمینم

زنانِ قهرمان

گُل به صحرای جهان بودیم و بس 

شور و شوقِ باغبان بودیم و بس 

بر گُذَرهایی  که  راهش  تیره بود 

همدل و  همرهِ جان بودیم و بس 

در    سراشیبیِ      راهِ     زندگی 

صبحِ فردا را  نشان بودیم  و بس 

بر  کویرِ  خشک  و  بیجانِ   حیات 

ما  بهارِ   جاودان  بودیم   و  بس 

ما به زندانی که نامش  خانه بود 

خوش نما نقش جهان بودیم و بس 

در   غریبانه   ترین    شامِ   زمان 

همچو باران  مهربان بودیم  و بس 

هرکجا سَقفش  خمید  بر  ما بدان

ما  بلندِ  آسمان  بودیم   و   بس

گرچه سرکوب گشته ایم در هرزمان

ما  زنانِ   قهرمان  بودیم  و  بس

پروانه شیرین سخن

11 دلو(بهمن) 1402 خورشیدی

31 ژانویه
۱ دیدگاه

لب خندان کابل

تاریخ نشر: چهارشنبه 11 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی – 31 جنوری 2024 میلادی – سندیاگو – کلیفرنیا – امریکا

لب خندان کابل

بنازم  بلبل  خوشخوان   کابل
بمیرم  کاش  در  دامان   کابل

سرو جانم به قربانش بسازم
اگر روزی شوم  مهمان  کابل

ز هجرانت همیش در ناامیدی
بمیرم   از   غمِ    پنهان   کابل

فدای دشت  های لاله زارش
هوای   تازه ی   پغمان   کابل

از  این  ماتم  اگر  روزی  براید
برویم  گل   تن   ویران    کابل

چه خونین گشته است دریای کابل
ز اشک چشم خون باران کابل

خداوندا   همه   چور  و  چپاول
فتاده  هر  یکی  بر  جان  کابل

الهی  حاجتم  را   تو   روا   کن
ببینم   من   لب   خندان   کابل  

    عالیه میوند 
فرانکفورت – جرمنی
30 اگست 2021

 

30 ژانویه
۳دیدگاه

سنگِ آسیاب

تاریخ نشر : پنجشنبه 19 دلو (بهمن ) 1402 خورشیدی – 8 فبروری 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

سنگ آسیاب

آستینم   مار  داشت ، بی خبر از مار من

می شگفتم  مثل  گل  ، در کنار  خار من

زندگی یعنی همین ، خوب و بد یک ره روان

او به  پنداری  روان  ،  با  دگر  پندار  من 

می رسد گاهی شبی ، کو ز دوزخ داغ تر 

نیستم دیگر به جز ،  گریه  های  زار  من 

می رود  اما  شبی  ، کو ز دوزخ  داغ تر 

با دلِ رفته ز دست ،   باز هم  دلدار  من

ای فلک سنگت بزن  ، نیستم شیشه دگر 

نی صدای  ناله ای  ،  تلخ ِ  ناهنجار  من 

رنگ کاغذ می پرد ، گر نویسم شرح خود 

زهر ریزم  در قلم  ،  باز  هم  خروار  من 

راز این دیوانه گی  ، کس نداند جز خودم 

باز هم یک  پرتگاه ،   باز  هم  تکرار من 

آه باز افتاده ام  ، کیست  تا دستی دهد 

کیست  درمانم  کند ،  باز هم  بیمار من 

زیر  سنگ  آسیاب  ، آرد  گشتم  بار  ها 

باز قد  بالا  شد  و  ،  باز  در  انبار  من 

باز هم غم رو برو ، پشت سر ، دیوار شد 

می رسانم خویش را ، بر  سر  دیوار من 

باز هم آتش زدن ، باز هم  هی  سوختن 

باز هم بیچاره گی  ،  باز  هم  ناچار من 

می خورم  اما  قسم  ،  بر  حریم  باورم 

گر چه سر بشکسته است، می شوم سردار من 

زندگی  لیلام  کرد  ، این  من ِ  ناکام  را 

می خرم خود ر ا خودم ، از سر بازار من 

شکیبا شمیم