غم
تاریخ نشر چهار شنبه ۲۵ حمل ۱۳۹۵ – ۱۳ اپریل ۲۰۱۶ هالند
غم
شایق الله دلدار اندرابی
حالم بد نيست غم کم می خورم
کم که نه! هرروز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!
خنجری بر قلب بيمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سگ را بستند و سگ آزاد شد
يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام
در ميان خلق سر در گم شدم
عاقبت آلوده ی مردم شدم
بعد ازاين بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام؟
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمی گويم که خاموشم مکن
من نمی گويم فراموشم مکن
من نمي گويم که با من يار باش
من نمی گويم مرا غم خوار باش
من نمی گويم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه در شهر شما ياری نبود
قصه هايم را خريداری نبود!!!
وای رسم شهرتان بيداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون می چکد
خون من،شایق،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان
اينهمه خنجر دل کس خون نشد
اين همه ليلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فريادتان
بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام
بويی از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دورو پايم لنگ بود
قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود
تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه!
هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ کس اشکی برای ما نريخت
هر که با ما بود از ما می گريخت
چند روزی هست حالم ديدنیست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روی زمين زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يک غزل آمد که حالم را گرفت:
ما زياران چشم ياری داشتيم
خود غلط بود آنچه می پنداشتيم
بااحترام
شایق الله دلدار اندرابی
تشکر از شایق عزیز ، سروده زیباست ، اما خیلی طویل . چون ضحتم خوب نیست مطالعه و جا بجا کردن در سایت آنهم برایم مشکل است. موفق وسلامت باشید . مهدی بشیر
تشکر از شما
جناب استاد البته که با معذرت که سروده طویل بود . خوب استاد برزگوارم خداوند صحتت تان خوب کنه که درست صحتمند باشید
قلم تان شگوفا و طبع تان رسا باد جناب اندرابی عزیز، زیبا سرودید.
با عرض حرمت
قیوم بشیر « هروی »
قربان جناب دانشمند بزرگ و شاعر قلم دست جهان سپاس از نظر نیک شما همیشه موفق و کامگار باشید
شایق الله دلدار اندرابی