ارسال شده توسط admin در
اشعار
تاریخ نشر: پنجشنبه 31 جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – 20 جون 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

خاطرات
دفترِ از خاطراتم خورد ورق
خوانده آمد تا كه بر گيرم سبق
طفلى را بگذاشته يكسو نوجوان
در ميانِ دِه با خورد و كلان
دوستان هم صنفى هاى مهربان
زيرك وشوخ خوش مزاق ونكته دان
مهربان استاد هاى پُر گهر
بهرِ شاگردان هر یك چون پدر
هريكى را چون پسر پنداشته
علم و دانش در كفش بگذاشته
با وجود آن همه تنگدستى ها
شاد بوديم با تمام مستى ها
كس بفكرِ منزل و ماوا نبود
چاي ونانى داشت گر شوربا نبود
بي سوادى بود اما جهل نبود
در ميانِ بیسواد نا اهل نبود
از خصومت هيچ آثارش نبود
رسته و دوكان و بازارش نبود
كس بدين ومذهبت كارى نداشت
وز مسلمانى همه عارى نداشت
دين ودولت هم بتوكارى نداشت
اينقدر معمار و نجارى نداشت
ترك وتاجيك اوزبيك و پشتون همه
با هزاره يك دل و مصؤن همه
چون برادر يك دل يك تن بودند
در شجاعت وارث ميهن بودند
از دل اين خاك مردان دلير
هر تجاوز گر براندند همچو شير
اتحاد و اتفاق و يك دلى
جوش مي زد در سرودِ همدلى
خانه ى اهريمنان گردد خراب
با سياست بازى هاى بى حساب
كيشت كردند در ميان تخمِ نفاق
سبز گرديد خار هاى افتراق
از ميانِ هر خصومت پيشه ى
دسته بنمودند تبر يا تيشه ى
بهرِ قطع سروِ نو رسته بباغ
شستشو دادند هر يك را دماغ
عده ى افكارِ نو آموختند
آتشى در ملك خود افروختند
عده ى گرديد اجبر و زر خريد
رهبرو شيخ پيرو پيشوا و مريد
رانو زد بر نزد خصم خويشتن
تا فرا گيرند رموز كُشتن
روزوشب درسِ خرابى خوانده باز
تحت نام دين بگرفتند جواز
تا كه برگردند بمُلكِ خويشتن
هريكى را سر جدا د ارند ز تن
در ميان اين همه از گير و دار
وز دو جانب قتل هاى بيشمار
عده ى ميهن پرست با وقار
تحت تاثير فريب و يا شعار
در صفِ سرخ و سفيد مردانه وار
جان باختند بى حساب و بيشمار
سر فدا كردند براى ميهنى
تا كه بر قدرت رسيدند چند تنى
بعد از آن كس نامى از ايشان نبُرد
خاندان و اهل شان از فقر مُرد
آنچه مي گفتند شعارى بيش نبود
كافر و مسلم ميانِ خويش نود
دزد و غارتگر بهم آميختند
با چغُل خاكِ وطن را بيختند
هر يكى از بي سواد و بى هنر
سركس و سر زورو هرعاق پدر
صاحب كرچ و كلاه افسر شدند
مالك قصر و قلع موتر شدند
آنكه او را از پدر يك خر نبود
گاوِ پير و يك بزِ لأغر نبود
گويى ازهفت پشت دولت داربود
بر سرى صد ها نفر بادا ر بود
تاكه خويش وقوم منصب دارشد
نظم و قانون روزبروز مردارشد
ارتجاع نگذاسته بوددست زيرسر
نوكران بگرفته بود زيرِ نظر
چون خرابى ها به أوج خودرسيد
سيل دگر از پشاور در رسيد
نظم نيم بند ريشه و بنياد شُست
دفترو ديوان از تهداب شُست
خود سرى بود زور گويى وجنون
دست در شمشيرى آلوده بخون
كوچه وپسكوچه هرسوجنگ بود
نيست ونابود مردم وفرهنگ بود
از جنايت ها نيارم بر زبان
تا نسوزد خامه را كام و دهان
اجنبى ها ناظرِ اين صحنه بود
هر كجا موجود در اين پهنه بود
زآنسبب طرح وپلان تازه ريخت
ز آسمان دالر بروى جمله بيخت
گفت هريك تا كه مليونر شود
گوش بفرمان نوكر و چاكر شود
الخلاصه رهبران نوكر شدند
پيش گام آن همه كافر شدند
روس را با دستِ خود آورده اند
دالِ پاكستان بناحق خورده اند
سر بپاى امريكا بگذاشته
خاكِ خود را زير و پا بگذاشته
سال ها روكش بروى دين شده
تحت امرِ كافر و بى دين شده
(ازآلف تا ى ) وطن را سوختند
آتشى در مُلك خود افروختند
در پى صلح و صفا نگذاسته گام
در سياست هفته فهم و كله خام
در پى اندوخت سيم و زر شدند
زر خريد و چاكرِ دالر شدند
چانس ميهن دارى از دست داده اند
تا بپاى اجنبى سر مانده اند
اى سياست باخته هاى بى هنر
بس كنيد بهر خدا از شور و شر
بهر برگشتن بقدرت باز چنين
سرخ نسازازخون فرزند سرزمين
اى عزيزان و جوانان وطن
اى كه هستيد بهرميهن روح وتن
دست بر داريد ازين دلال ها
زين همه كوزه گر و كُلال ها
بهرِ قطع جنگ بر خيزيد بپا
جنگ نمى آرد بمُلك صلح وصفا
عُمرما درجنگ هاى صرف شد
سر سفيد اكنون بسان برف شد
هيچ سودى را نبرديم ما ز جنگ
گشته آواره زدست رفت نام وننگ
در پى آبادى ميهن شويد
خارِ چشمِ هر يكى دشمن شويد
از غلامى جمله بر داريد دست
سر نداريد نزدِ پاكستان پست
آمريكا هرگز نبوده دوست تان
جاى دالرخورده گوشت وپوست تان
در سياست مادرِ شيطان بوَد
هر خرابى در جهان از آن بوَد
بردرِروس بعد ازين زوزه مَكش
ماس مايه كرده از كوزه مكش
از سياست هاى ايران كن گريز
چون زند شهرگ مدام با تيغ تيز
دست بسوى مردم خود كن دراز
ترك و تاجيك را ازآن خود بساز
با هزاره مي توان دلشاد بود
صاحب يك كشور آباد بود
در جهان فرزند او نام آور است
وارثين و پاسدار كشور است
زن ستيزى را بدور بگذاشته
خواهران بر دردو غم نگذاسته
دربِ مكتب باز داريد بعد ازين
حُكم خالق در تعاليم است چنين
گر روانى در رهى دين خدا
پيروِ شرعِ شريف مصطفى (ص)
با عدالت بايدت رفتار كرد
مرزِ سمت و قوم را هموار كرد
گر عدلت پيشه مي دارى بملك
چون درختى ريشه ميدارى بمُلك
گر خيانت پيشه ميدارى بِدان
تيشه بر آن ريشه ميدارى بِدان
در ( فروغِ ) خاطراتِ خويشتن
جسته و بگريخته گفتم چند سُخن
حسن شاه فروغ
19 جون 2024
لندن