۲۴ ساعت

18 ژانویه
۱ دیدگاه

 هنوز قافله در راه است

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۲۹  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۱۸  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن – استرالیا

با وجودی که آسمان و زمین را بقول فروغ فرخزاد ،،اندیشه های

پست،، قومی، تسلیم طلبانه و خود فروشانه آلوده کرده اند و

قافله جنبش عدالت خواهی از هر طرف در تیررس دشمنان

گوناگون قرار داردو از جانب دیگر خواب و خمیازه قافله

داران نیز قافله را دچار سستی کرده است،

باز هم می بینم که این قافله کوتاه

زخمی به پیش گام بر می دارد.

این شعر در سال‌ ۱۹۹۵ سروده شده بود.

فاروق فارانی

 هنوز قافله در راه است

 هنوز قافله در راه است

 هنوز بانگ جرس

 خواند

 اگرچه کوره رهی پیچ پیچ

 در راه است

هنوز قافله در راه است

 اگرچه قافله سالار و ساربانی

 نیست

 اگرچه قافله را

 طاعون طعنه

 همراه است

 اگرچه هر قدمی در کمین شغاد و

 چاه است.

هنوز قافله در راه است

 اگرچه هر قدم

هر فرسخ اش

 پر ز سال و هفته

 و ماه است

هنوز قافله در راه است

 اگرچه باد مخالف

 با شن شناور صحرا

 ستار خیل طراران پست

 بدخواه است

 اگرچه صبح دروغین

 سراب بی ثمر

 سنگراهه ای

 سحرگاه است

 هنوز قافله در راه است.

 اگرچه قافله در راه دور

 کوتاه است

 هنوز قافله

 در راه است

هنوز قافله در راه است

 

 

فاروق فارانی

۱۹۹۵

آلمان

 

 

16 ژانویه
۱ دیدگاه

نفسِ زندگی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه   ۲۷  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۱۶  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن – استرالیا

این شعر را بخاطر کشتار چندی قبل که در آن جامعه هندو

و سک افغان قربانی بزرگ داد سروده بودم.

این بار بخاطر کشتار معنوی

(بیگانه خواندن قدیمی ترین ساکنان افغانستان)

باز هم آن را انتشار می‌ دهم

 فاروق فارانی

نفسِ زندگی

 من هندو هستم مرا می کشید

 زیرا هیچ خیانتی به این وطن نکرده ام

 در خانه و معبدم

 آتش می افروزید

 زیرا دین خود را

 هرگز وسیله ای برای مرگ دیگران نکرده ام

 مرا می کشید

 برای اینکه قدیمی ترین

 باشنده این سرزمینم

 نام آسه مایی و شیواکی(شیوه کی)

 پژواک صدای من در تاریخ

 این سرزمین زخمی است.

معبد من بر بلندای

 شیردروازه کابل خدا را به کمک می طلبد.

 شما مرا می کشید

 زیرا من شما را می پذیرم

 و شما مرا نمی پذیرید.

 با آنکه شما دین نیاکان تان را زیر پا کردید.

بگذارید من که هندو ام و

سکه

 به آن دین معتقد بمانم.

 مرا می کشید

 زیرا من نمی کشم

 مرا می کشید

 زیرا ویرانگر

 نیستم

 مرا می کشید

 زیرا در قلب خود نفرت ندارم

 مرا می کشید

 من کبوتر صلحم

من سفیر عشقم

 من آیینه محبتم

 شما زاده زهدان مرگ هستید.

 برای این مرا می کشید،

 زیرا نفس زندگی را از من می شنوید

فاروق فارانی

13 ژانویه
۱ دیدگاه

ممنوع را با فریاد تان ممنوع کنید

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۲۴  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۱۳  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن – استرالیا

ممنوع را با فریاد تان ممنوع کنید.

 صدای دختران افغانستان را ممنوع می کنند.

 این را برای دختران وطن تبریک می گویم.

 این ممنوع کردن اعترافی است به قدرت صدای زنان و دختران.

 آن‌ها با این ممنوع کردن زبونی خود را و شکوه صدای بلند اعتراض و فریاد زنان و دختران را قبول کردند.

 صدای شما می تواند میدان های جنگ و میز های ،،صلح،، دشمنان را نابود کند

دشمنان به عظمت صدای شما باور کردند،

حالا لازم است که شما خود به کوبندگی آواز و فریاد تان باور کنید.

 

 ممنوع را با فریاد تان ممنوع کنید.

 

 دختر صدای حنجره ات  تیغ و   نیزه است

 دیدی چسان به سینه خصم وطن نشست؟

دیدی    که   از   شکوه   صدای    بلند تو

گرگ و شغال زوزه کشید و کمر شکست

 دختر صدا بکش که  جهان   با  صدای تو

 پیوند  دشمنان   عدالت  توان   گسست

 فریاد    دختران   وطن  می زند  به خاک

 جنگ  ترا و صلح   ترا،  دشمنان  پست!

ای حافظان  مرگ  و سکوت و  درندگی

 دیگر نمی توان دهن  عشق  را  ببست

فاروق فارانی

09 ژانویه
۱ دیدگاه

قصه نو

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :پنجشنبه ۲۰  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۹  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن – استرالیا

قصه نو

 ای قصه گوی امشب،  یک قصه   دگر کن

 پایان   اگر   نگیرد،   تنها   بگیر   سر     کن

 در   سرزمین  پریان،  با  ساحران   درآویز

 دیوان بدور افگن، در شام شان سحر کن

 گردان    تهمتن     را    بار    دگر   بر انگیز

 در دست شان کمان ده، از عشق  ها خبر کن

 اکنون که شهر مرده، خود را به شب سپرده

 دیوار هم که کر شد، رو قصه را به در کن

 کشتی و کاروان را دریا و  دشت  خورده

 در این سکون مرده، با قصه ها سفر کن

 از هرچه گفتنی است، آوای تازه  انگیز

ای قصه گو خدا را، از خامشی  حذر کن

 در این جدال خالی، قحط سروده گر هاست

 صد زخم را ببر کن، نو قصه یی ز بر کن

فاروق فارانی

 

07 ژانویه
۱ دیدگاه

سوگ . . . 

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :سه شنبه  ۱۸  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۷  جنوری   ۲۰۲۵  میلادی – ملبورن – استرالیا

سوگ . . . 

وای رویا رها چرا ردر رخواب ها مردید

 وای   دریا  ها  چرا  با  آب ها ،  مردید

چشمه های مست واماندید   از رفتن

 از دمیدن مانده، چون مرداب ها مردید

 چون گل گلدان شدید ای عشق های خام

 پیش بیماران  و  در تشناب  ها مردید

 در رگ تان راگ ها در نغمه  ها بودند

 در   گلو   پوسیده  در آلاب ها  مردید

 چون پلنگ خسته بی عشق  در شبها

بی جهش بر ماه، بی مهتاب ها مردید

 از تپش های دل تان نیز  پس ماندید

 بی نفس پشت نفس در تاب ها مردید

کشته تقدیس های  مردگان  گشتید

چون خدای مرده در محراب ها مردید

 آهوان مست صحرا های جان بودید

پوست بر دیوار یا در قاب  ها مردید

 مست سیراب سراب رنگ گردیدید

غرق خشکی گشته با بی آب ها مردید

زنده   برخیزید   رؤیا های  خوابیده!

 باورم ناید چنین در خواب ها مردید

فاروق فارانی

 ویسبادن

۲۰۲۲

04 ژانویه
۱ دیدگاه

نفرین مکن این سنگ را . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۱۵  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۴  جنوری   ۲۰۲۵  میلادی – ملبورن – استرالیا

نفرین مکن این سنگ را . . .

در این غریو و این خروش این کیست خوابیده خموش

 از عشق سیلی زن به او، اندیشه  را بیدار کن

خشم خدا طاغی شده، بر لاشه ها  ماتم مکن،

 شیطان چراغی برفروز، شب بیشه را بیدار کن

 وقتی   درخت  بارور  سم  میوه  می آرد  به بار

 بر شاخه اش  آتش بزن ، رو ریشه  را  بیدار کن

 اکنون که قلب سنگ ها، بهر شکستن  می زند

 نفرین مکن این سنگ را ، آن شیشه را بیدار کن

 پهنای صحرا ره نبست، گر کوه بنشیند چه باک؟

 عشق و جنون جولان بده رو  تیشه  را  بیدار کن

فاروق فارانی

29 دسامبر
۱ دیدگاه

درخت

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه  ۹  جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۹ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

در سال های قبل یک شاعر ایرانی شعری برای «درخت»

سرود. فکر می کنم، شاعران دیگری هم این شعر را با

خلاقیت خودشاناستقبال کردند. بیست سال قبل،

من هم به استقبال «درخت» رفتم.

درخت

 فردا   ترین   نشانه     فردایی   ای   درخت

 جنگ   بهاری  ،    پرچم   بالایی  ای  درخت

 در موج رنگ در سفری، سال و  سالهاست

 ایستاده یی و می روی ، دریایی ای درخت

 در رقص چار فصل ، به  رقصی و  همچنان

 چون مرغ خواب کرده ، به یک پایی ای درخت

با   کلک   روی   ابر   نویسی   سرود   خود

 فریاد  رنگی ، صورت  آوایی    ای   درخت

 با اختران   اشاره   و  با  ماه  لب  به    لب

در جنگلی  همیشه  و  تنهایی  ای  درخت

 دستان گشوده، خم نشده، زخم گل به کف

 هر فصل بر صلیب خود، عیسایی ای درخت

شاعر ترینی   ، شعر  گل  و  سیب بر لبت

 با هر زبان  برگ  چه  غوغایی  ای درخت

 هرگز    نهان   نگشت  ، تمنای  خفته ات

پر از  جوانه ،  شهوت رسوایی ای درخت

فاروق فارانی

دوم اکتوبر ۲۰۰۲

27 دسامبر
۱ دیدگاه

عشق و آفتاب و جنون

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۷ جدی  ( دی) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۷ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

این دو غزل که ردیف مشابه دارند در یک روز در سال ۲۰۰۲

سروده شده بودند. امروز این دو غزل را در میان یادداشت

هایم ، یافتم و تقدیم شما عزیزان می کنم.

 ۱

« عشق و آفتاب و جنون »

 

گسستنی ست مگر، عشق و آفتاب و جنون

که کرده  اند، حذر  ، عشق  و  آفتاب و جنون

 ز مرگ  و  ماه  و  ملامت ، دل  جهان  بگرفت

 چه می کند به هدر، عشق و آفتاب و جنون

 مگر  که  نقطه  پایان  نشسته   بر   هستی

 و یا که نیست خبر، عشق  و آفتاب و جنون

هزار   کوه   شکاف      و    هزار    بحر    بدر

 برون  شوند  اگر ، عشق  و  آفتاب  و جنون

 مگوی قصه ی پایان  ، نمی توان  بشکست

 به تیغ و توغ و تبر، عشق و  آفتاب  و جنون

 شتاب  بخش  سفر  را  که  انتهایی  نیست

 بنه به بار  سفر،  عشق  و آفتاب  و  جنون

 ز  من  مخواه ،    مقیم   جزیره   ها    گردم

جهان نموده شرر، عشق و  آفتاب  و جنون

 بگستران   به  سر  راه ، فرش   طوفان  را

 رسیده اند  به در ، عشق و  آفتاب و جنون

 اگر   که  میل  پریدن  ترا  به   اوج خداست

 ببند بر سر  پر، عشق  و  آفتاب   و  جنون .

۲

« عشق و آفتاب و جنون »

 

برا ز درد برا ،   عشق  و   آفتاب  و  جنون

جهان نو بگشا ، عشق  و  آفتاب  و جنون

زمین   غمزده  فانوس  زار  خاموشیست

 شراره ی  بنما ، عشق  و آفتاب و جنون

صلیب و دار همه بی مسیح و منصور اند

 خروج  تازه  بیا ، عشق  و آفتاب  و جنون

 کنون که  خون  رگ  نسل  ما به  زر آلود

 بیا به رگ رگ ما، عشق و آفتاب و جنون

 چرا تو نفرت همزاد عشق ،  بی نوری ؟

بیا به همرهی با عشق و آفتاب و جنون

فاروق فارانی

23 دسامبر
۱ دیدگاه

آن سرکشی هایت چه شد . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۳   جدی  ( دی ) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۳ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

این شعر در سال ۲۰۰۲ سروده شده است

 سال های که به قول فروغ فرخزاد: « نان نیروی شگفت

رسالت را مغلوب کرده بود» و خیل عظیمی از «فردا آوران»

را تجاوز غرب با انجیو ها، جامعه مدنی ها و

رسانه های زرد، بکام خود کشیده بود.

آن سرکشی هایت چه شد . . .

 

 

گفتی  که    فردا    آوری   ،  عهد  تو   با   ما  این  نبود

کاذب   ترین  صبح   است  این  ،  پیمان فردا   این نبود

 گفتی که دریا می شوی، پر چشمه   صحرا  میشوی

 این  پاسخ  جوی  لجن  ، بر   تشنگی   ها   این  نبود

 از    آفتاب  قصه    ها،   شب   های    ما   لبریز   بود

نان   گوهر  افسانه   شد  ، افسانه   اما     این   نبود

 ما    بادبان     افراشته،    امید       طوفان     کاشته

 ای ناخدا  این  شوره  بود ، آن  شور   دریا  این  نبود

 از عشق می‌گفتی  سخن  آن  را  نهان   کردی بدل

 دل اینچنین لب آنچنان  ، آن  عشق  رسوا  این نبود

شد عشق مسخ و شعر هم، شد واژه مسخ و نغمه هم

 دردی که  می جستیم ما،  آن   درد  ، دردا این نبود

 سالار طوفان گستران، شیطان سرخ عشق و جان

 آن سرکشی هایت چه شد، پیمان خدا را این نبود

فاروق فارانی

۸ نوامبر ۲۰۰۲

20 دسامبر
۱ دیدگاه

الا ای مرغ آزادی

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۳۰ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۲۰ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

الا ای مرغ آزادی

 

 قطعه شعری که تقدیم میگردد ، یک روز پس از آغاز تجاوز اتحادشوروی (۱۹۷۹ ) در زندان سپیشل برانچ پیشاور(پاکستان) سروده شده است .

در آن زمان بر اثر توطئه دو تنظیم جهادی و خبر چینی دو «دوست» ناجوان ، من و چند نفر از رفقایم در زندان پولیس پاکستان افتادیم. در آن جا بود که خبر ورود قوای اتحاد شوروی به افغانستان را شنیدم.

 در همان روز شعر «نشانی»، « میهنم اشغال شد » و همین شعر «الا ای مرغ آزادی» را سرودم.

این اشعار در آن زمان در جریده «سوم

 عقرب» که بعدا نام آن به «صدای افغانستان» تغییر یافت و در آلمان منتشر می شد و در «صدای نورستان» که در نورستان منتشر می شد و در بعضی از نشریات دیگر انتشار یافتند.

بعداً این شعر در مجموعه اشعار من بنام « در این جا هر چی زندان است» در اوایل سال  دو هزار نیز چاپ شد.

وقتی زنده یاد استاد زلاند با خانواده گرامی شان در اوایل جلوس ببرک کارمل به پاکستان آمدند، این شعر در دسترس شان قرار گرفت و او هم ابیاتی از این شعر را در قالب کمپوز فوق زیبای مشهور خود گنجانده و همراه خانواده هنرمندش به صورت آهنگی چندگانه اجرا کرد که در رادیوی سرتاسری پاکستان پخش شد و بدین صورت زنده یاد استاد زلاند آهنگ فراموش ناشدنی را به گنجینه موسیقی وطنپرستانه افغانستان افزودند.

نا گفته نماند، بعد ها در سایت بی بی سی فارسی از یک نویسنده تاجیک (اهل تاجیکستان) بنام «سلطان حمد» نوشته در رابطه زنده یاد استاد زلاند انتشار یافت که ضمن معلومات نادرست در باره زندگی استاد، این شعر را نیز آورده بود که شبهه انتساب این شعر بخودشان را پیش می آورد.

استاد زلاند همچنین این آهنگ را خودشان به تنهایی در کنسرت ها خوانده و در کست ها و سی دی ها به علاقمندان هنر شان تقدیم کرده بودند

 باید اضافه گردد که اصل این شعر دارای پنج بیت بوده است، اما براثر پیشنهاد زنده یاد استاد ولی احمد نوری در اوایل سال های دو هزار، دو بیت آخری به آن اضافه گردیده اند .

لازم می بینم از برادر و رفیق عزیزم آقای شکیب علومی صمیمانه سپاسگزاری کنم که برای این آهنگ زنده یاد استاد زلاند ویدیو کلیپ زیبای درست کردند که مایه مباهات است.

قابل یادآوری است که استاد زلاند علاوه بر این شعر، دو شعر دیگر مرا بنام های «فصل گل اکاسی گل های زخم داری» و «نروی که نور چشمی»

را نیز کمپوز کرده اند. اولی برای رادیوی دویچه ویلی که در آرشیف آن رادیو ثبت است و از دومی آن صرف یک نسخه‌ی صوتی (مجلسی) موجود است که زنده یاد استاد هاشم در طبله استاد زلاند را همراهی می کنند.

فاروق فارانی

اینهم ویدیو کلیپ آهنگ استاد زلاند که توسط آقای شکیب علومی تهیه شده است:

 https://youtu.be/OX2hXGqdWZE

الا ای مرغ آزادی

 

الا ای مرغ آزادی الا ای مرغ آزادی صدایت را شوم قربان

 بهایت سیل خون  باشد   ، بهایت را شوم قربان

 نیفتادی   ز پا    ای   پهلوان   ،  افغانستان   من

 تن خونین و دست  بسته ، پایت را شوم  قربان

هرات  و  بامیانت  یا  که  نورستان   و  بلخ ات را

بگو ای  مادر  میهن ،  کجایت   را  شوم  قربان؟

 بگو  دلبند  های  بسته   در    زنجیر  خصمت  را

 و یا شیران در  سنگر  رهایت     را  شوم  قربان

 قیامت وحشی دوران ما  را    پوزه  پرخون  کرد

 ندای  شد   قیام  تو  ،   ندایت   را  شوم  قربان

 جفا دیدی ز دست  دوستان و   دشمنان عمری

 لبت پر خنده و پر خون  ، وفایت  را شوم  قربان

 نه یک گامی براه  تو ،  نه  گوشی  بر  نوای تو

 نوا   کن   تا   نوای    بینوایت   را   شوم  قربان

18 دسامبر
۱ دیدگاه

بگو . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه   ۲۸ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۱۸ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

بگو . . .

ز شهر و دشت و شقایق ز کوه  و رود بگو

 بگو از  آنچه  که  آنجا   زمانی  بود  ، بگو

 از آن  طلیعه  که ما  را  امید  می‌بخشید

 وزان غروب که  چون  زخم شد کبود بگو

 ز چاه  خواب  برا  ، در   بغل   بگیر   آفاق

شرار عشق بپوش ، از ره و   گشود بگو

 اگرچه عقرب بغضی  نشسته   بین گلو

 ز نیش خامشی و نوشه ی  سرود بگو

از آنکه خاک بهر گوشه چشمه  می بخشید

 وزین   زمانه  که  دشنام  شد درود بگو

 فقط به حافظه آسمان  شب است، بیا

هر آنچه از سحرت  مانده  یاد،  زود بگو

 کنون که زهر به گوش زمانه می ریزند

 سوال« بود و نبودن» در این رکود بگو*

فاروق فارانی

 کابل ۲۰۱۳

* اشاره به داستان هملت اثر ویلیام شکسپیر

16 دسامبر
۱ دیدگاه

ستاره گان همه در گردنش حمایل و . . . 

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :دوشنبه  ۲۶ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۱۶ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

ستاره گان همه در گردنش حمایل و . . . 

 

هزار پنجره    د ر   او   شکسته وا نشده

درون خویش نشسته، ز خود رها نشده

ز پنجه های زمان قد کشیده چون فریاد

 به لاک   لحظه  فرو   رفته   و فرا نشده

 هلاک سجده ی محراب های شیطان است

 چه بنده خوی خدایا که خود خدا نشده

 ستارگان همه در گردنش  حمایل و او

سیاه چاله خود گشته زان  جدا نشده

رسوب کرده به اعماق خویش خندق وار

 نه«خود» شده ست و نه «من» گشته است و «ما» نشده

 ایوب وار به پوسیدگی   سپرده روان

 دعای مرگ فرو خوانده  و دوا نشده

 هزار پنجره در او  شکسته وا نشده

جهان در او شده در بغض و او صدا نشده

فاروق فارانی

14 دسامبر
۱ دیدگاه

آیینه های گمشده ات زنگ خورده اند

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۲۴ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی  – ۱۴ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

آیینه های گمشده ات

      زنگ خورده اند . . . 

 

بیدار شو   ستاره  بیاور  ز   خواب   خود

چون چشمه و فواره بشو از سراب خود

 دندان  گذار   بر رگ   سوزان   برق  ابر

 بر پرسش   ستاره   ببخشا جواب خود

 معتاد   دود  حادثه   ی خام  گشته ای

آتشفشان   برآ   و  برآ    از  عذاب  خود

 از بی ستارگی به سحر چشم بسته ای

 یلدا پرست! در  سفر   بی شتاب خود

آیینه های گمشده ات  زنگ خورده اند

 آئینگی مجوی و  بشو   راه   یاب خود

 در خواب می‌روی و به چنگت گرفته ای

 از پنجه ده به  پنجره   ها   آفتاب خود

 ناخن به چهره ات زن و  دریاب کین تویی

برکن نقاب  را  که  نگردی   نقاب خود

 

              فاروق فارانی

 

 

 

11 دسامبر
۱ دیدگاه

 آفتاب بنوش . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه    ۲۱ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی –۱۱ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 آفتاب بنوش . . .

 

 عطش فواره کشان است، آفتاب بنوش

 غروب فاجعه خوان است، آفتاب بنوش

 بخواب چشمه  دگر  احتلام آبی نیست

عروج   حادثه  نان  است ، آفتاب بنوش

شراب   های  کهن   عربده   نمی زایند

 هنوز کهنه جوان  است،  آفتاب بنوش

 پیام تشنه ی کام افق فقط می خوان

افق   بریده  زبان  است،  آفتاب بنوش

 در آفتابه ی این   آفتاب آب کجا است

 از آنکه در تو نهان است، آفتاب بنوش

فاروق فارانی

کابل ۲۰۱۳

08 دسامبر
۱ دیدگاه

گمگشته ی صد نسل

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :  یکشنبه   ۱۸ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی –۸ د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

گمگشته ی صد نسل

 

 ای رفته از این وادی ، گمگشته  پیدایی

 ای گمشده   دیروز،   گمگشته  فردایی

در هر وجب این خاک، نقش قدمت جستم

 گویا که عزیز  من ،  گمگشته بی پایی

 هنگامه  آوایت  ،  در   هر  طرفی   بالا

 ای بسته لب دوران، گمگشته گویایی

 وقتی که نجویمت، خود در پی ما آیی

 در خون من آمیزی،  گمگشته جویایی

 تو  عشق  شگوفایی ، آزادی فردایی

 گمگشته  مجنونی، گمگشته لیلا یی

 با  آنچه   فرود  آمد  ،  بیگانه  و  آزرده

 در خویش وطن کرده، گمگشته تنهایی

 ای  ماهی  ناپیدا،  در   قعر کجا رفتی

سخت است بیابیم ات، گمگشته دریایی

 پنداری  که  عذرایی ، از  ناز نمی آیی

 هشدار که می دانم، گمگشته رسوایی

 دانم که نمی آیی، ای گمشده صد نسل

 گمگشته «یمرا»یی، گمگشته «یسنا»یی*

 

فاروق فارانی 

کابل – ۲۰۰۹

* «یمرا» و «یسنا» نام های دختران من است

05 دسامبر
۱ دیدگاه

محکوم سرنوشت

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :پنجشنبه  ۱۵ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵  دسامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

     محکوم سرنوشت

 

 از راه شب  رسیده، بر   دوش صد ستاره

 دریا در او به  خنده ، بر  دوش   صد کناره

 در میخ   زار   روزان   ، با   گام   کند  رفته

 از نیش لحظه خسته، بر دوش صد هزاره

شب را به ره ندیده، خورشید دسته چیده

 در او طلوع به فریاد، بر دوش صد شراره

عطشان   یک   هزاره   ، در  او  هزار باره

 قرن سراب در  پیش، بر دوش صد فواره

 آن صخره سنگ برده، بر قله‌ ها کشیده*

محکوم  سرنوشتم، بر  دوش صد دوباره ‌

 

                   فاروق فارانی

 

 * اشاره به اسطوره یونانی «سیزیف» یا «سیسیفوس

02 دسامبر
۱ دیدگاه

 ما را غریق آب کن . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه  ۱۲ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲  دسامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

ما را غریق آب کن . . .

 دریا ترین، باران ترین ،این دشت را سیراب کن

 سرب  و  سراب  آلوده ایم ، ما را غریق آب کن

 این چشم بیدار عطش ، نیشی ست گژدمگون و ما

 در انتظار ن وش  تو ، چشمان    ما را  خواب کن

عصیان شام است و شفق ، پاشان شده فوج فلق

 افتاده    نعش   آفتاب ، یادی   از آن   مهتاب کن

در سازمان   سازِ مان   تا   پرده ی   دیگر   نهیم

این ساز مان بر دست خود، وان کلک در مضراب کن

 روییده   تا اوج   فلک  ، دیوار   ها   از  سینه ها

 این قلعه را پر رخنه کن ، پر  روزنه  ، پر باب کن

 وقتی که از گلدسته ها، گلبانگ تاراج گل است

 گل کن چراغ عمر شان ، آتش به آن محراب کن

 ای آفتابی چشم تو ، در سینه شب جاری مکن

سررا به سر بسپار و سر، بیرون از آن مرداب کن

فاروق فارانی

۳۰ جولای ۲۰۰۲

29 نوامبر
۱ دیدگاه

پگاهی نیست . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  ۹ قوس (آذر) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

         پگاهی نیست . . .

 

 ز چشم  آیینه  ها ، برق  یک  نگاهی نیست

 گلوی پنجره  ها بسته است  و آهی نیست

 ستاره ها  همه  با  آسمان  ،   جفا   کردند

 و ماه هاست در این شامگاه  ،د ماهی نیست

 افق به گمرهی  باد ها ، گره دخورده ست

 غروب جاده طلوع کرده است و راهی نیست

 سراب هار   به   خورشید  می  زند، دندان

 عطش به کوه و کمر جاری گشته، چاهی نیست

 کنون  که  دامن  آلوده    پرچم شهر است

 به جز کرامت  دوشیزگی  گناهی  نیست

گشای   حنجره  را  تا  گشود    پنجره   ها

 که جز صدای تو از زندگی گواهی نیست

 بیا به فاتحه‌ ی  نعش  شب  نماز  بخوان

 اگرچه مژده  یی  از زادن  پگاهی نیست

 

                        فاروق فارانی

 

 

25 نوامبر
۱ دیدگاه

سماع ریشه . . .

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۵ قوس (آذر) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۵ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

           سماع ریشه . . .

 

 دلم پنهان به  سینه  لیک  پر بیرون  ترین است

 به  رنگینی سپهر است و به سنگینی زمین است

 زغال معدن خاموش و یک دنیا فراموش است

 ولی می  سوزد  از  رویا  و  قوغ آتشین است

 دلی از بیدلی بیدل ، چنان چون  «قادر بیدل»

به پهنا آنچنان است و به تنگی این چنین است

 سرودم نظم یک منظومه خورشید، گم کرده است

 نه مهبانگیست،  اما مهر  را  در  آستین است

زمین در خواب و باران خسته و دریاست در تکرار

 مگر آغاز یک   پایان   دیگر ، در   کمین است؟

 بیا ای کوه و در قلب جهان عشق جاری شو

 که دریا سر به زیر است و سرود آن شرمگین است

 سماع ریشه های نلغه آشفته ست خواب خاک

 بهار ریشه پنهان است اما ریشه آیین است

 

                          فاروق فارانی

 

23 نوامبر
۱ دیدگاه

نشتر طلوع …

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۳ قوس (آذر) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ نوامبر ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

           نشتر طلوع …

 

 بی باری   بهارش ،   مشتی   جوانه   خواهد

 شب‌های کور تلخش، شمعی نشانه خواهد

 در  سینه  گاه  این    کوه ،  بحر  مذاب  پیچد

 آتشفشان  خشمش ، برقی  بهانه   خواهد

 طوفان عشق ما را، ساحل حصار  تنگ است

این اژدهای وحشی ، دهر   آستانه   خواهد

 دل های سرد این  خیل ، تا دل شود دوباره

 از عصر  پهلوانی ، شور  و  فسانه   خواهد

 آن بار   بی  بر  و بار ،  باید    به     باغ    آید

 در سر کند شکوفه، تا دست و شانه خواهد

 این زخم چرک   بسته  ،   تاریخ   نام   دارد

 از نشتر   طلوعی  ، روزی   دهانه  خواهد

 اندیشه   عقابی  ، سر های    تنگ  بگذار!

این باره انفجارت ، در  کوه    خانه   خواهد

                 فاروق فارانی

 

20 نوامبر
۱ دیدگاه

تویی همین سوار آمده . . . 

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه   ۳۰ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۰  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

تویی همین

              سوار آمده . . . 

 

سوار عشق می رسد،  کلاه  آفتاب در سرش

 ستاره سنگفرش او ، چراغ  ماهتاب در درش

 ز نقش نعل اسب او، جهد ستاره، رعد و برق و خشم

 به مشت اوست خنجری، ترانه و کتاب در  برش

 ز جان خود زدوده است، گرد و خاک صبر  مرده را

 دوباره می پرد ز نو، شکوه یک شتاب در پرش

 بهر چراغ می دهد ز روغن   دلش   شراره ها

 دوای درد و خیر جان، شرنگ انقلاب در شرش

 سوار اوج خود بشو، تویی  همین  سوار آمده

همانکه مست می رسد، نشانی از عقاب در فرش

فاروق فارانی

 

 

18 نوامبر
۱ دیدگاه

 بوسه خیانت …

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه   ۲۸ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۸  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

« ای یهودا، آیا پسر انسان رابا بوسه

تسلیم می کنی*» انجیل لوقا

     بوسه خیانت …

 

خاموش ترینی و   سرودی    نسرودی

 با این همه  پدرود  ، درودی  نسرودی

 دیوار   که  بسته   دهن      شهر ترانه

 از حلق دری، شعر  ورودی   نسرودی

وقتی که صلای تو   شررگاه   افق بود

 بر خامشی خویش فزودی،  نسرودی

 آنگاه که پیکار چو خورشید بخون گشت

 از نیزه و از جوشن و خودی  نسرودی

 صحرا همه کژراهه شد و قافله گمراه

 یک بارقه از شعله و  دودی  نسرودی

 آن معرکه فریاد  طلب  داشت ، اما تو

 لب بستی و از سینه سرودی نسرودی

 رود و دره و کوه   غزلخوان   هجوم اند

 سمفونی طوفان نشنودی ، نسرودی

 هرسوی صلیب است و مسیح است و یهودا

آن بوسه  خونین  نزدودی  ،  نسرودی

 فاروق فارانی 


*
   در روایات مسیحی وقتی عیسی مسیح و همراهان اش دستگیر شدند، یهودای خاین قرار شد، با بوسه گذاشتن بر چهره عیسی او را به دشمنانش

معرفی و مشخص کند.

 

 

 

 

 

 

16 نوامبر
۱ دیدگاه

انسانیت هنوز نمرده است.

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر شنبه  ۲۶ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۶  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

طوری که می دانیم بتاریخ ۲۶ فبروری سال روان آرون بوشنل افسر نیروی هوایی آمریکا خود را در مقابل سفارت اسرائیل در واشنگتن آتش زد، و فردای آن بتاریخ ۲۷ فبروری به جاودانگی پیوست..

آری ! این وجدان بیدار تا آخرین لحظه فریاد فلسطین آزاد و اعتراض به نسل کشی فلسطینی ها را چون پرچم انسانیت بلند نگهداشت، انسانیت هنوز نمرده است.

این چند بیت را که برای این انسان والا سرودم، به یاد جاودان اش تقدیم می کنم

 تقدیم:

آرون بوشنل به تو که شعله های سوزنده بدنت، پرچم وجدان و آزادگی خواهد بود .  .  .

انسانیت هنوز نمرده است.

فریاد با  آتش  کشید ،  با  آتش   فریاد  خود

 بیداد را در  داد او ، با  داد  و  با  بیداد   خود

 آوای آتش خیز شد، از حلق  پر  دود  جهان

 با مرگ پر از آتشش ، با هستی  آزاد  خود

 چشم جهان پر دود شد، گوش جهان آتش گرفت

 با آسمان همراه شد، با مرگ هستی زاد خود

 بیرون ز دام اهرمن  ، بر زندگی لبخند داد

 دست فلسطین بوسه زد، با شادی ناشاد خود

 ای عشق ای آزادگی ، ای درد ای دلدادگی

 هرگز نمی میری، جهان، دارد ترا در یاد خود

فاروق فارانی

 ۲۷ فبروری ۲۰۲۴

 

13 نوامبر
۱ دیدگاه

دگر چگونه . . .

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :چهارشنبه  ۲۳ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۳  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

دگر چگونه . . .      

 نه صِرف کشتیِ من، بحرِ من نشسته به گِل

 به دود ِمزرعه ، خفته  ، چمن نشسته به گِل

 کو   آن  دلی  که  بنوشد   ندای   عصیان  را

نوا شکسته و صوت و سخن نشسته به گِل

 ز هر گلو  سخنِ خون و جنگل و خشم است

 سرود ز وزه  شده   و  دهن  نشسته  به گِل

چنان   تلاوت  و   رگبار   در    افق   جاریست

 که رقص و قرصک  و شور  و اتن نشسته به گِل

 دگر   چگونه   بر   آن    قله    ها   عقاب   پرد

 که  فکرِ  اوج  و  غرور  وطن  نشسته  به گِل

 جذامِ   زردِ    تحمل   چو     عشق  را   کشته

روانِ  تازه  بیا ،  جان  و  تن   نشسته  به گِل

 به  پنجه  و   دل  و   اندیشه ات  نگاهی  کن

 در انفجارِ  دگر شو که « من » نشسته به گِل

فاروق فارانی                            

 

10 نوامبر
۱ دیدگاه

از روح و تن خویش سواری بسرائیم . . . ‌ا

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه   ۲۰ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۱۰  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

از روح و تن خویش

 سواری بسرائیم . . . ‌

از خانه    براییم   و  بهاری    بسرائیم

 با شعر بگرییم و  شعاری    بسرائیم

 هیهات هیاهو همگی همهمه گردید

 از حلق  هماوردیِ  هاری   بسرائیم

بگذار   که   کهسار  دگر  باره  بخواند

 کز سنگر و از صخره  حصاری بسرائیم

وقتی که سوارانِ بخون خفته گذشتند

 از روح و تنِ خویش سواری بسرائیم

 بیداریِ بی دار درین دور حرام است

 بیداریِ  خود  از  سر  داری بسرائیم

 با مشتِ طلا تا دهن عشق  شکستند

از حنجره ی سینه شراری  بسرائیم

 با لقمه‌ی خورشید سرِ گشنه نما سیر

 از قهقهه‌ی   صبح   اناری  بسرائیم

فاروق فارانی