۲۴ ساعت

آرشیو 'معرفی شاعران ، نویسنده گان ، داکتران ، روشنفگران و هنرمندان.'

05 اکتبر
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد پوهاند دکتور جلال الدین صدیقی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۱۴ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد پوهاند دکتور جلال الدین صدیقی

قیوم بشیر هروی

پنجم اکتوبر ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

در ادامه معرفی فرهنگیان سرزمین ما امروز یادی میکنیم از زنده یاد پوهاند دکتور جلال الدین صدیقی ، مؤرخ آگاه ، پژوهشگر وارسته ، روزنامه نگار توانا و  مترجم نام آشنای سرزمین ما بخصوص خطهء ادب پرور هرات.

آری ! زنده یاد دکتر جلال الدین صدیقی فرزند محمد کریم خان صدیقی در سال ۱۳۱۹ خورشیدی در شهر زیبای هرات دیده بجهان گشود.

تحصیلات ابتدایی را در مکتب سلطان غیاث الدین غوری آغاز و تحصیلات ثانوی را نیز در همانجا بپایان برد و در سال ۱۳۴۱ خورشیدی بکابل رفت و شامل  دانشکدهء ادبیات دانشگاه کابل شد و در سال ۱۳۴۵ سند فراغت در رشتهء خبرنگاری بدست آورد و بلافاصله بعنوان استاد در دانشکدهء علوم اجتماعی آغاز بکار نمود.

پس از سه سال تدریس برای ادامه تحصیل روانه ایران شد و در سال ۱۳۵۰ خورشیدی با کسب سند کارشناسی ارشد دوباره بوطن بازگشت ، اما شوق ادامه تحصیل یکسال بعد دوباره او را روانه تهران نمود و در سال ۱۳۵۷ مؤفق گردید تا پایان نامهء دکتورای خودرا بدست آورد و با بازگشت به کشور تا سال ۱۳۶۲ خورشیدی  به تدریس ادامه داد.

البته در دانشنامه آریانا نیز در مورد تحصیلات ایشان چنین آمده :

  ” در ۱٩۶۶ میلادی، رشته‌ی ادبیات پارسی دانشگاه کابل، در ۱٩۶٩ میلادی رشته‌ی علوم انسانی دانشگاه عثمانی هندوستان و در ۱٩٧۵ رشته‌ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران را به پایان رساند. در ۱٩٨۱ م در دانشگاه کابل به درجه‌ی پروفیسوری رسید“.

 زنده یاد صدیقی بعد ها در پست های آمر کتابخانهء مرکزی دانشگاه کابل طی سالهای ۱۳۶۲ – ۱۳۶۴ و آمر شعبهء تاریخ معاصر افغانستان در دانشکدهء علوم اجتماعی بین سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۸ خورشیدی ایفای وظیفه نمود.

 زنده یاد دکتور صدیقی انسانی بود آرام و خوش برخورد که با فروتنی و تواضع در دل همه دوستانش جا گرفته بود. او سالها برای پرورش فرزندان وطنش تحقیق کرد ، پژوهش نمود و نوشت و در بخش های مختلف فرهنگی ، تاریخی و علمی پرداخت و اندوخته هایش را در خلال کتب و مقالات فراوانی بدست نشر سپرد که ذیلآ به بخشی از آنها اشاره می کنیم:

۱ –  تاریخ تمدن اسلام.

۲ – افغانستان دردایره المعارف تاجیک (باهمکاری دکتور قربان بابایف) .

۳ – با سرزمین نورستان آشنا شوید.

۴ – چگونگی استیلای نظام قبیله سالاری در افغانستان.

همچنین کتب زیر مؤفق شده تا ترجمه و بدست نشر بسپارد:

۱ – تاجیکان اثر بابه جان غفوراٌف .

۲ – افغانستان در سال های بیست و سی قرن بیستم.

۳ – تذکره التواریخ عبدالله کابلی اثر دکتر شمس الدین نورالدینوف.

علاوه بر کتب متذکره در حدود ۳۰۰ مقاله پژوهشی و علمی نیز از ایشان بجا مانده که بخشی از آنها در مجلات وحید ، سخن ، آینده ، یغما وسایر نشرات در ایران به نشر رسید.

طوری که در مقاله ای از محترم حمیدالله کامگار منتشره در تارنمای مؤسسه پژوهشی بایسنغر آمده جناب خلیل الله افضلی مدیر آن مؤسسه و بانو رابعه غواص صدیقی همسر مرحوم دکتور صدیقی در حال گردآوری و آماده سازی مجموعهِ مقالات ایشان می باشند که بخشی از آنها قرار ذیل می باشد:

۱ – اصل و نسب و وجه تسمیه ال کرت هرات؛

۲ – دو سند مهم (در بارۀ روابط هند انگلیسی با سپاه امیر افغانستان)؛

۳ – درگذشت و سرگذشت غبار؛

۴ – پیدایش انگور در هرات باستان؛

۵ – انتقام بگیران زبان پارسی؛

۶ – اشاره‌هایی به نگرش تاریخی استاد خلیلی؛

۷ – بازتاب تاریخ­‌نگاری تحلیلی در کتاب «فیضی از فیوضات» کاتب؛

۸ – ارزش اسناد آرشیفی فیض محمد کاتب، در تدوین تاریخ نوین افغانستان؛

۹ – خلج؛

۱۰ – جنبش­‌های مردم خراسان در عهد عباسیان؛

۱۱ – سیماهای نخستین آدمیان در شاه‌نامه؛

۱۲ – شرح حال، وظایف، افکار و آثار علامه استاد صلاح‌­الدین سلجوقی؛

۱۳ – بازتاب اندیشه­‌های غیرقبیلوی در شاهنامۀ فردوسی و مقایسۀ آن با اندیشه‌های نظام قبیلوی؛

۱۴ – تحلیل و بررسی اهداف والای آفرینشی شاهنامه به استناد مقدمه منصور ابومنصوری؛

۱۵ – بررسی نحوه­ی بازتاب تضادهای طبقاتی در آثار ناصر خسرو؛

۱۶ – تاجیکان؛

۱۷ – روش تاریخ‌نگاری استاد فکری سلجوقی؛

۱۸ – باغ عدنانی؛

۱۹ – نگاهی به سیر فرهنگ هرات؛

۲۰ – نقش هرات و هراتیان در تدوین، تزیئن و نگهداری شاه‌نامۀ فردوسی؛

۲۱ – جغرافیای تاریخی خطه باستانی هرات؛

۲۲ – سندی از تلاش­‌های هنری یکی از بزرگ­‌ترین کتاب­خانه‌ه­ای قرن نهم هجری در هرات؛

۲۳ – افغانستان در قرون جدیده؛

۲۴ – جواهر لعل نهرو، مؤرخ و نویسندۀ مبارز؛

۲۵ – هرات از نظر جهان‌گردان (۱)؛

۲۶ – هرات از نظر جهان‌گردان (۲)؛

۲۷ – هرات از نظر جهان‌گردان (۳)؛

۲۸ – هرات از نظر جهان­گردان (۴)؛

۲۹ – هرات از نظر جهان­‌گردان (۵)؛

۳۰ – هرات از نظر جهان­‌گردان (۶)؛

۳۱ – هرات از نظر جهان­‌گردان (۷)؛

۳۲ – هرات از نظر جهان­‌گردان (۸)؛

۳۳ – آبادانی­‌ها و بقایای آثار عمرانی از زمان آل کرت هرات؛

۳۴ – ادبیات درباری؛

۳۵ – بازتاب احوال زحمت­‌کشان به ویژه زحمت­‌کشان هزاره در آثار منظوم و منثور مرحوم استاد خلیل­‌الله خلیلی؛

۳۶ – بازتاب وقایع تاریخی در آثار بیدل؛

۳۷ – بررسی نحوۀ تاریخ‌­نگاری پس از انقلاب ثور؛

۳۸ – تجلی شاه‌نامۀ فردوسی در آثار پژوهشگران شوروی؛

۳۹ – پرابلم­‌های تاریخ‌­نویسی در افغانستان؛

۴۰ – پیشینۀ تأسیس احزاب سیاسی؛

۴۱ – تجلی فرهنگ کهن در حدودالعالم؛

۴۲ – حصول استقلال سیاسی؛

۴۳ – سرشت و سرنوشت ثروت برمکیان؛

۴۴ – سیر تحول فرمان­‌های صلح؛

۴۵ – شگردهای آموزش و پرورش در عصر تیموریان هرات؛

۴۶ – ضرورت بررسی اسناد آرشیفی (۱)؛

۴۷ – ضرورت بررسی اسناد آرشیفی (۲)؛

۴۸ – ضرورت بررسی اسناد آرشیفی (۳)؛

۴۹ – لغو نظام بردگی؛

۵۰ – معرفی حدودالعالم؛

۵۱ – نسخۀ خطی نادر از منتخبات ا. ا. سمیانوف؛

۵۲ – نظری بر مدارس آموزش و پرورش در هرات معاصر؛

۵۳ – نظری به تاریخ و فرهنگ هزاره­‌های افغانستان (۱)؛

۵۴ – نظری به تاریخ و فرهنگ هزاره­‌های افغانستان (۲)؛

۵۵ – نقش افغانستان در تاریخ تمدن اسلام (بخش دوم)؛

۵۶ – نقش سید جمال‌­الدین افغان در تحریک جنبش­‌های آزادی­‌خواهی نیم قارۀ هند؛

۵۷ – نگرشی به دستاوردهای هنری برادران ملیت هزاره؛

۵۸ – نهضت مشروطه‌خواهی؛

۵۹ – آزادی بیان و مطبوعات؛

۶۰ –  جهاد ملی باید از طریق تأمین اطلاعات و اخبار برای طبقۀ بی‌سواد در قراء کشور تعمیم شود؛

۶۱ – حقوق و وجایب مطبوعات آزاد؛

۶۲ – پیرامون آزادی مطبوعات؛

۶۳ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۱)؛

۶۴ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۲)؛

۶۵ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۳)؛

۶۶ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۴)؛

۶۷ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۵)؛

۶۸ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۶)؛

۶۹ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۷)؛

۷۰ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۸)؛

۷۱ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۹)؛

۷۲ – رجال تاریخی و سیاسی افغانستان در دو قرن اخیر (۱۰)؛

 امیدواریم بقیه مقالاتی که از لیست باز مانده اند نیز جمع آوری ، تنظیم  و بچاپ رسیده باشد.

 قابل تذکراست که زنده یاد پوهاند دکتور صدیقی  اواخر سال ۱۳۷۱ خورشیدی در حالیکه از بیماری شکر رنج می برد برای مداوا عازم کشور آلمان گردید .

گفته شده که بر اثر جنگ های خانمانسوز داخلی در شهر کابل کتابخانه شخصی ایشان مورد غارت قرار گرفت و همین امر باعث شد تا اثرات ناخوشایندی بر روح و روان ایشان وارد شود که با تأسف در سحرگاه روز شنبه  ۳۰ سرطان ۱۳۷۵ خورشیدی  دار فانی را وداع ، خانواده و جامعه فرهنگی را به سوگ نشاند و طبق وصیت آنمرحوم ، پیکر پاکش را به شهر هرات انتقال  و در جوار مزار مولانا عبدالرحمن جامی بخاک سپردند.

 روح شان شاد ، یادشان گرامی و خاطرات شان جاودانه باد.

 

منابع : 

.۰۳۰

۱ – دانشنامه آریانا .

۲ – مؤسسه پژوهشی بایسنغر ( مقاله محترم حمیدالله کامگار).

 

28 سپتامبر
۳دیدگاه

یادی از زنده یاد نصیر احمد نشاط پنجشیری ، شاعر و طنز پرداز بنام کشور

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه  ۷ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۸ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

یادی از زنده یاد نصیر احمد نشاط پنجشیری

، شاعر و طنز پرداز بنام کشور

 

قیوم بشیر هروی

 بیست وهشتم سپتامبر  ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

امروز به سلسله معرفی فرهنگیان عزیز وطن ما یادی می کنیم از زنده یاد نصیر احمد نشاط پنجشیری ، شاعر طنز پرداز کشور .

نصیر احمد نشاط پنجشیری در اواسط سال ۱۳۳۹ خورشیدی در قریه علی بابای ولسوالی آبشار ولایت پنجشیر دیده به جهان گشود . پدرش مرحوم استاد عزیز احمد مرد متقی ، دانشمند و سخت کوشی بود .

نصیر احمد دورهء ابتدائی را  در تنها مکتب قریه که فقط سه کلاس داشت در شاگردی پدر سپری نمود ، اما نسبت تنگدستی از ادامه تحصیل در مکاتب دور تر چون کابل باز ماند ، اما تا سن ۱۷ سالگی علوم دینی متداول زمانش را در زیر سایه پدر نزد علمای جیدِ آندیار در حصه دوم پنجشیر معروف به  (دره) فرا گرفت و بعد روانه کابل شد.

مدتی را در کابل سرگردان بود ، اما بخت یاری نکرد تا بتواند به تحصیلاتش در آنجا ادامه دهد. ناگزیر در جستجوی یافتن کار برآمد وتصادفا با زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی ، شاعر ، نویسنده ، مؤرخ ، منجم ، محقق ، ادیب و طنز نویس توانای کشور آشنا شد و استاد که از علاقه مندی او به ادبیات و شعر آگاهی یافت، دستش را گرفت و دردفتر ترجمان او را شامل کار ساخت.

نصیر احمد جوان با استعداد و زیرکی بود و تنها ۱۸ سال داشت که به ترجمان پیوست.  همین امر باعث شد تا طی پنج سال و اندی نه تنها در دفتر ترجمان کار کند ، بلکه نزد مرحوم استاد بشیرهروی زانوی شاگردی زد و قلم بدست گرفت و از محضر آنمرحوم استفاده ی شایان نمود.

او انسانی بود مهربان ، روشن ضمیر، صادق و پرکار که از هرلحظه کارش در ترجمان بنحو احسن استفاده مینمود . او علاوه بر آن آشپز ماهری نیز بود تا جاییکه اکثر ظهر ها تعدادی موقع صرف غذا خود را به دفتر ترجمان میرساندند تا از دست پخت نصیر احمد تناول کنند.

  ترجمان جریده ای بود که زنده یاد پروفیسور دکتور عبدالرحیم نوین کارتونیست ورزیده کشور صاحب امتیاز آن و زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی  مدیر مسوول آن بودند. علاوه بر آنها برادرم محمد مهدی بشیر مؤسس سایت وزین فرهنگی ۲۴ ساعت ، نیز در دفتر ترجمان مشغول کار بود.

صنف دوم مکتب بودم که روزانه بعد از رخصتی به دفتر ترجمان میرفتم و نصیر احمد هر باری که مرا می دید با خوشرویی و مهربانی میگفت :

میرزا قیوم باز آمدی؟   

میرزا قیوم یکی از نام های مستعاری بود که پدر مرحومم  بخشی از طنز ها و دلنوشته های شانرا بدان اسم منتشر میکردند. دفتر ترجمان محلی بود که نویسنده گان وشاعران طنزپرداز وطنز نویس ما آنجا می آمدند تا نوشته های شانرا برای نشر بسپارند. این نصیر احمد جان که بعد ها بنام نصیر احمد نشاط پنجشیری شهرت یافت با گشاده رویی از آنها استقبال می کرد و مطالب شانرا تسلیم می شد تا به پدرم تحویل دهد. بعضی روز ها در میان کسانی که آنجا می آمدند یکی هم زنده یاد جلال نورانی بود. هرچند من آنزمان چیزی از طنز نمی دانستم ، اما متوجه می شدم که هر کدام آنها مطالبی می خواندند و گاهی در موردش حرف می زدند. گاهگاهی هم میدیدم مرحوم پوهاند نوین که در پهلوی دفتر ترجمان معاینه خانه ایشان بود نیز به جمع آنها پیوسته، میگفتند ، می خواندند ، می نوشتند و گاهی هم می خندیدند. در واقعیت امر دفتر جریده ترجمان یک کانون فرهنگی طنز نگاری و طنز پردازی بود که رهبری آنرا مرحوم استاد بشیر هروی بعهده داشت. 

جریده ترجمان بازگو کننده دردهای میلیون ها هموطن ما در آن ایام بود ، از مأمور شهرداری گرفته تا صدراعظم کشور از زبان طنز و کنایه هایش در امان نبودند ، نواقص اداری ، کارشکنی ها ، کمبود مواد ارتزاقی ، مواد سوخت ، مکتب ، دانشگاه ، قیمت های مواد خوراکی و همه و همه از زیر ذره بین ترجمان می گذشتند و مسوولین امور با زبان طنز و فکاهی منتقدانه متوجه آن خلا ها میشدند. ترجمان نه تنها بازگو کننده درد دلهای هموطنان ما بود، بلکه مدرسه ی بود که با زبان طنز و فکاهی جایگاهی خاصی را در میان خواننده گانش کسب نموده بود. زنده یاد جلال نورانی طنز پرداز چیره دست بارها گفته بود که جلال با ترجمان نورانی شد و همینطور نصیر احمد ، نشاط گردید. و بسا کسان دیگری که شاید روزی خود شان بیان کنند.

آری ! میگویند خواستن توانستن است ، و زنده یاد نصیر احمد نشاط اینرا ثابت نمود ، چنانچه در پهلوی کار در دفتر ترجمان تا توانست زحمت کشید و فیض برد ، تا جاییکه سالها بعد خودش نیز یکی از طنز نویسان معروف و بنام کشور شد.

او زمانی که کابل توسط نیروی های حکمتیار راکت باران شد چنین سرود:

ای هموطـــن موشک مـــزن، ما را  زمستان میکُشد

آزار بی موجب مــــده، سرمـــــا  که  آســــان میکُشد

این مــــردمِ مظلـــــوم را ، در فصلِ سـرما عنقریب

یا قحطی یا قیمتـــی ،یا بـــــرف و  بــــــاران میکُشد

همدین مظلـــومِ  تـــــرا ،چون اژدهــــا فقر و مرض

در زیر پا می افگــــند،با چنـــــگ  و دنــدان میکُشد

جز شعلهء توپ و سکر،کو برق و تیل و چوبِ ما؟

افــــلاس ماننــــد خودت، ناکــــــرده  پرسان میکُشد

زحمت نکش مرمی مـــزن،بر سینـــهء همدین خود

بر حالِ ما رحمی بکُــــن،مــــــا را  غمِ  نان میکُشد

راهء تجارت بسته شــــد،اهلِ تجـارت خسته شـــــد

گر جزیه را کمتر دهــــــد ، رهگیـــرِ  نادان میکُشد

مرحوم نشاط چند سال قبل از طریق مرحوم نورانی پیامی فرستاده بود که اگر امکان داشته باشد جریده ترجمان را دوباره راه اندازی نماییم ، ولی با تأسف که نسبت معاذیری مؤفق به این کار نشدیم.

 در سال ۱۳۷۹ خورشیدی یک مجموعه ی از اشعارش را که اکثرآ طنز های منظوم بود بنام (نزع کابل) در شهر پشاور به چاپ رساند و همچنین گزیده های طنز هایش بنام ( گلِ زقوم) که مورد استقبال زیاد قرار گرفت و گفته شده که چند مجموعه ی دیگر را آماده چاپ نموده بود که از چگونگی چاپ آن اطلاعی در دست نیست.

واما با دریغ و درد در شامگاه ۲۷ آگست سال ۲۰۱۹ میلادی این شاعر عزیز وطنز نویس بنام کشور نسبت مریضی که داشت دار فانی را وداع و به ابدیت پیوست.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر طنز پرداز و گرامی:

حسن غمکش

از پی اهـــلِ دل  روانـه شدم

ماهی بحــــر  بیکـــرانه  شدم

تا که باشم ذبیح قبــل الموت

تیر نمـــرود را نشانـــه   شدم

در زبانِ سخنـــورانِ   علیــــم

استعــــاراتِ عارفانـــــه  شدم

هرکه در بند رفت، بر لب او

آه جانکاه و عاجــــزانه  شدم

بر لب هرکه شد ز بــــند آزاد

نغمـــه و خنـــده و ترانه شدم

بر لبِ هرکه شب نخفته زغم

ناله و ضجه ی شبانـــه شدم

بر  تنِ  همدیـــــار  مجروحـــم

مرهــــمِ زخمِ  تازیانــــه شدم

در دلِ هر پرنـــــده ی قفسی

غم و انــــدوه ی آشیانه شدم

زیر سنگِ جفـــای طفلِ فلک

شیشه بودم که دانه دانـه شدم

سوختم در کنارِ سوختـه گان

حسنِ غمکشِ زمانـــــه شدم

نصیر احمد نشاط پنجشیری

 

منابع :

۱ – یادداشت های نگارنده.

۲ – تارنمای سپیده دم ( نوشته محترم نور محمد سنگر )

20 آگوست
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد ذبیح الله رضایی بسمل هروی

تاریخ نشر : سه شنبه ۳۰ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۰ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

 

یادی از زنده یاد استاد ذبیح الله رضایی بسمل هروی

 

قیوم بشیر هروی

۲۰ آگست ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

به سلسله معرفی فرهنگیان عزیز وطن ما اینک یادی میکنیم از زنده یاد  استاد ذبیح الله رضایی بسمل هروی  فرزند مرحوم حاجی محمد حسین رضایی از بازرگانان معروف هرات که  در سال ۱۲۸۶ خورشیدی در آن خطه ادب پرور دیده به جهان گشود.

تحصیلات خود را درشهر هرات آغاز و در کابل ادامه داده و به اتمام رسانید. و با بازگشت به زادگاهش  به تجارت که شغل پدری اش بود روی آورد و سالهای زیادی در شعب مختلف تجاری و اقتصادی در داخل وخارج کشور ایفای وظیفه نمود.

گفته شده که مرحوم بسمل هروی از آوان نوجوانی به مطالعه دیوان اشعار  و کتب ادبی علاقه داشت و شیفته اشعار قاآنی بود ، چنانچه علاقمندی وافر او به شعر و ادبیات  باعث شد تا در کنار کارهای روزمره به سرودن شعر نیز مبادرت ورزد . او در شعر خود را پیرو قاآنی میدانست و در سرودن غزل  و نظم و قصیده سرایی چنان مهارت بدست آورد که او را از اساتید دورانش می شمردند.

دیوان اشعارش را با بیش از  ۲۰۰۰ بیت ذکر نمودند اند که بیشتر آن قصیده  میباشد .

زنده یاد بسمل هروی انسانی بود خوش برخورد ، مهربان و در حین حال شوخ طبع .

در سال ۱۳۳۴ خورشیدی بعنوان مسئول اطاق تجارت در هرات انتخاب و ایفای وظیفه نمود. از مرحوم بسمل هروی هفت فرزند به یادگار مانده که دو تن از آنها به کار های فرهنگی و ادبی بیشتر توجه داشتند ، یکی مرحومه امجد رضایی شاعره ای بود که سالها بعنوان استاد در دارالمعلمین کابل کا ر کرد و فرزند دیگر شان محترم فضل الله رضایی بسمل نویسنده و یکی از مؤسسان کانون فرهنگی افغانستان و آلمان میباشد که سالهاست مسئولیت فرهنگی این نهاد را عهده دار بوده و در خدمت هموطنان مهاجرش در کشور المان می باشد.

 زنده یاد بسمل هروی  علاوه بر زبان مادری اش به زبان های روسی ، فرانسوی ، انگلیسی و اردو نیز تسلط داشت و کتاب ( خدا در طبیعت ) نوشته ی  « شاتو بریان »  را از فرانسوی به فارسی ترجمه نمود که متأسفانه به اثر مهاجرت های ناخواسته و ناآرامی های وطنش نتوانست به انجام برساند و مانند میلیون ها هموطنش راهی غربت سرای ایران شد و در شهر مشهد سکونت گزید ، اما درد غربت و دوری از مادر وطن برایش درد جانکاهی بود که  تاب و توانش را گرفته بود وسرانجام در سال ۱۳۶۵ خورشیدی در شهر مشهد دیده از جهان فرو بست و رخ در نقاب خاک کشید. روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن شاعر گرانمایه که برای شما برگزیدیم.

 

سنگدلِ عشوه گر

دوش چو  زنگی شبی  ،  کرد  ز عالم  فرار

شام  پر اندوه  رفت  ،  گشت  سحر آشکار

ظلمت شب دور شد ، درد و غمم رفت نیز

دلبر من  در  رسید  ،  با  رخ  خورشید وار

زلف کجش  را   ببین ،  کرده  به گلزار  جا

خال لبش  را نگر ، گشته   به    کوثر  قرار

فتنه به چشمش نهان ، شعله ز چشمش عیان

زان شده آتش به جان ، زین  شده دلها فگار

زود بجستم   ز جا ، گفتمش :   ای مه لقا !

کرد برایم   نصیب ،  وصل   تو  را   کردگار

زین سخن آمد به خشم ، گفت: که ای خیره چشم

بیهوده  گویی  بهل  ، حرف مزن ، شرم دار

عجب  و تکبر  بنه ، زانکه  چنین گفته اند :

پیشهء   عاشق   بود   ،  عاجزی   و انکسار

از  سر  خود  دور کن  ،   فکر   تمنای  خام

من چو  همایم ، تورا، نیست به سویم گذار

چون که  شنیدم  از او ، این  سخنان درشت

از رهِ  فکرت  زدم  ،  حیلهء   دیگر  به   کار

شعر و  غزل خواندمش ، تاکه شود رامِ من

زان  که شود  رام شعر ، دلبر  عرفان شعار

رام نمودش به من ،  خواندن  شعر و  غزل

دلبر   مغرورِ   من  ،  گشت   بسی   بردبار

بوسه بسی  بر  زدم  ، از  لبِ  جان  پرورش

گشت  از آن  شعرِ من  ، هم چو لبش آبدار

تنگ فشردم   به بر  ، گفتمش ای   سیم بر

سنگدلِ   عشوه گر   ،   سرو   قدِ   گلعذار

چهره  پر از چین  مکن ، زهر زچشمت مریز

از  سر مژگان  بزن  ،   بخیه  به  قلبِ فگار

ننگ  اگر  می کنی  ، این که نشینی به من

سوی گلستان ببین ، گشته قرین گل به خار

خنده  کنان  زیر لب  ، گفت  به وضعِ ادب

شعر  چو  افسونِ  تو  ،  برد  ز  من  اختیار

شعر  ندیدم  چنین  ،  روح  فزا   ( بسملا )

می  سزددت  گر  کنی ،  بر   شعرا  افتخار

 

 

منابع :

 – آثار هرات – استاد خلیل الله خلیلی – چاپ نخست ۱۳۰۸

 – شعرای معاصر هرات – محمد علم غواص – چاپ ۱۳۳۰ .

 – هرات در عهد ملکیار – محمد وزیر اخی کرخی توخی هروی – چاپ ۱۳۸۰ .

 – از محترم فضل الله بسمل ، فرزند مرحوم بسمل هروی نیز ممنونم که در تهیه این مطلب همکاری نمودند.

 

 

 

 

06 جولای
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالغفور برشنا ،شاعر،ترانه سرا، نویسنده، نقاش، طراح، کارتونیست، نمایشنامه نویس،داستان نویس، مترجم و آموزگار شهیر کشور.

تاریخ نشر : شنبه ۱۶  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالغفور برشنا ،شاعر، ترانه سرا ، نویسنده ، نقاش ، طراح،

کارتونیست ، نمایشنامه نویس ،داستان نویس، مترجم و آموزگار شهیرِ کشور.

قیوم بشیر هروی

۶ جولای ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

به سلسله معرفی فرزانگان سرزمین ما اینک یادی می کنیم از شخصیت چند بعدی هنری ، فرهنگی و ادبی کشور زنده یاد استاد عبدالغفور برشنا.

عبدالغفور برشنا فرزند سردار امیر محمد خان در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در شهر کهنهء کابل دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را درمکتب  ” ترقی ” آغاز و در ادامه شامل لیسهء حبیبیه شد و بعدآ در زمان شاه امان الله خان با جمعی دیگر از محصلین به کشور آلمان فرستاده شد تا تحصیلات عالی اش را در در رشته طب در آنجا ادامه دهد. اما فطرتآ او علاقه فراوانی به هنر های زیبا داشت و همین امر باعث تا در آلمان شاگرد ” مکس لیبرمن ” شده و همچنین در بخش آموزش رسامی ، حکاکی روی سنگ و فن جدید چاپ و طباعت در اکادمی های هنر واقع در شهرهای مختلف آلمان چون برلین ، لیپزیک ، موشن و بریمن تحصیل کرد.

او این استعداد هنری را از مادرکلان بی بی فاطمه معروف به ” بی بی فاطو جان ” خواهر وزیر محمد اکبر خان و دختر امیر دوست محمد خان که با پدرکلانش محمد علی خان ازدواج نموده بود به ارث برده بود.

” بی بی فاطو جان ” که در خوش نویسی بخصوص خط نستعلیق و شکست مهارت قابل وصفی داشت تأثیر زیادی روی نواسه اش داشت.

او پس از اتمام تحصیلات به کشور بازگشت و بعنوان معلم در مکتب صنایع ، مدیر در همان مکتب و مدیر در مکتب نجات کارکردو همچنان در تقویت هنرنقاشی از نزد نقاش شهیر کشور مرحوم پروفیسر غلام محمد میمنه گی که همسایهء دوران کودکی او بود بهره جست.

 همزمان  نسبت استعداد عالی اش در رشته موسیقی و آواز خوانی جهت فرا گیری اساسات موسیقی نزد استاد نوروز ، استاد غلام حسین و استاد قاسم افغان زانو زد و دیری نپایید که با نام مستعار « رنگریز » آهنگ های زیبایی ساخت که برخی از آنها قرار ذیل می باشد:

 – او خانم کجا میری ، چقدر به ناز میری .

– من لالهء آزادم ، خودرویم و خود بویم .

– نه من وصل ونه هجران می پرستم.

– در این حدیقه من آن نخل خشک ِ بی ثمرم.

– به نازی که لیلا به محمل نشیند.

– شوخِ طناز بیا.

– باغوانه ورو ورو ټولوه د باغ گلونه.

او علاوه بر سرودن شعر به ساختن کمپوز ها و تصانیف فراوانی برای هنرمندان بنام کشور آماده نموده که میتوان به برخی از آنها چنین اشاره نمود:

ای نگار من ، گل عذار من  برای ( استاد جلیل زلاند ) ، پورته که چشمان برای ( میرمن آزاده) ، من لالهء آزادم برای ( استاد عبدلوهاب مددی) ، دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما برای ( احمد ولی) ، گر رفتی مزار باغبان باشی برای ( ذبیح الله روح انگیز)  وهمچین ( استاد حفیظ الله خیال) که همه با زیبایی خاصی آنها را اجراء نمودند.

همچنین کمپوز های از مرحوم استاد برشنا توسط ، محمد رفیع و منادی از هنرمندان شهیر هندوستان اجراء شد که درفلم های « دزدِ شهر » و « وقت » روی پرده سینما رفت.

از نوشته های چاپی استاد برشنا میتوان از:

کاکه اورنگ و کاکه بدرو ، باد آورده را باد میبرد ، نیکی وبدی ، قفلِ دل ، لیان دختر پادشاهِ باختر و یک فامیل کوچی  نام برد وهمچنین مقالات علمی وادبی زیادی را توانست از زبان های آلمان و انگلیسی به دری ترجمه نماید که ترجمه زندگی امیر شیر علی خان از زبان آلمانی به دری یکی ازآنهاست.

 نمایشنامه های مشهور مرحوم استاد برشنا عبارتند از:

لالا ملنگ ، تونل و مریض عشق  که آنزمان مورد توجه و استقبال فراوان مردم قرار گرفت.

این هنرمند چند بعدی در بخش های مختلف دولتی ایفای وظیفه نمود که از آنجمله میتوان از:

آمر نشرات رادیو افغانستان و سپس رئیس رادیو کابل که توانست در آن زمان پای تعداد زیادی از  هنرمندان را به رادیو باز کند که از آنجمله میتوان از:

استاد دٌری لوگری ، بی بی خدیجه ضیایی با نام هنری میرمن پروین و نطاقان زن چون میرمن لطیفه کبیر سراج و برخی دیگرنام برد.

اتشهء کلتوری افغانستان در تهران ، مشاور وزارت معارف و مدیر مطبعه دولتی نام برد که توانست زمینه چاپ رنگه با قطع و صحافت زیباتر را نیز فراهم سازد.

از کار های هنری استاد برشنا میتوان از تابلوی  از تابلوی مراسم تاج گذاری احمدشاه درانی، سلطان محمود غزنوی، شیرشاه سوری، چارچتهٔ کابل و مناظر بالاحصار کابل نام برد .

او علاوه بر کار های رسمی با مطبوعات کشور نیز همکاری داشت و در نشرات مختلف چون :

ژوندون ، آریانا ، اصلاح ، انیس و برخی دیگر داستانها ، مقالات علمی و آموزنده ودر قالب طنز مطالب انتقادی اش را همراه  کارتون هایش بچاپ میرساند.

از مرحوم استاد برشنا آثار زیاد هنری در شهر های نیویورک ، مسکو ، پیکنگ ، قاهره ، دهلی ، تهران ، سوفیا ، دوشنبه و کنیس فرانسه به نمایش گذاشته شده است همچنین بیشتر از ۲۰۰ اثر نقاشی رنگ آبی ، نوک آهنی و سوخته کار وی در شهر های مختلف آلمان به نمایش گذشته شده است که مورد استقبال گرم هنردوستان وهنرشناسان قرار گرفته است.

قابل یادآوریست که در سال ۱۹۶۸ میلادی به پاس خدمات فرهنگی و تلاش های استاد برشنا در راه رشد و توسعه روابط کلتوری بین کشور آلمان و افغانستان ، مدال عالی دولتی آلمان توسط رئیس جمهور آن کشور به وی اهدأ شد.

در ضمن  سرود ملی اولین جمهوری افغانستان که شعرش از استاد عبدالرؤوف بینوا بود از کمپوز های مرحوم استاد برشنا بود.

مرحوم برشنا سالها بعد درمورد اینکه چگونه بجای داکتر شدن هنرمند شد در یک مصاحبه چنین گفته بود:

  ” من قبل از سفر به آلمان به سرمفتش صدراعظم هاشم خان گفتم: ممکن است یک داکتر شوم اما یک داکتر بد، اما ممکن است که یک نقاش شوم اما یک   نقاش خوب. او در جوابم   گفت که امروز در افغانستان ما به داکتر ضرورت داریم، فعلاً نقاشی به کدام درد ما میخورد؟ ”                         

 و اما اتفاق نادری که در زمان حیاتش رخ داد ،  تدویر محفلی بود که بخاطر  تقدیر از کارکرد ها و شخصیت علمی آنمرحوم  درست یک هفته قبل از وفاتش توسط وزارت اطلاعات وکلتور وقت دایر شده بود که وزیر اطلاعات وکلتور پوهاند دکتور عبدالرحیم نوین شخصآ از خدمات بزرگ او تقدیر بعمل آمد.

زنده یاد استاد عبدالغفور برشنا ، شخص متواضع ، حلیم ، خوش برخورد ، مهربان ، پرکار و درحین حال بذله گو بود که سرانجام بتاریخ ۲۵ جدی ۱۳۵۲ خورشیدی در کابل جان به جان آفرین سپرد و در حالیکه تعدادی کثیری از دوستان ، آشنایان ، مأموران دولتی ، وزیر داخله و وزیر اطلاعات و فرهنگ پوهاند دکتور عبدالرحیم نوین حضور داشتند ، در شهدای صالحین بخاک سپرده شد . روحش شاد ویادش گرامی باد.

منابع :

تارنمای لمر.

دانشمنامه آزاد.

قاموس کبیر افغانستان.

30 ژوئن
۱ دیدگاه

بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی عشقری شاعر شیوا بیان ، محبوب وپر آوازهء وطنِ ما (قسمت دوم)

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۰  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۳۰ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی

عشقری شاعر شیوا بیان ، محبوب وپر آوازهء وطنِ ما 

قیوم بشیر هروی

۳۰ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

قسمت دوم

اشعار عشقری بدون شک حاوی مطالب ناب بوده و توجه  خواننده را بخود معطوف و جذب می کند که برایش لذت بخش می باشد.

طوری که قبلآ تذکر یافت دکان صوفی عشقری به کانون فرهنگی غزل سرایان و عارفان صوفی مشرب مبدل شده بود .

یکی از فرزانگانی که علاقه و ارادت خاص به مرحوم صوفی عشقری داشت ، شادروان استاد محمد حسین سرآهنگ بود که روزها به دیدار صوفی میرفت و از همصحبتی با وی فیض میبرد.

از زنده یاد استاد حیدری وجودی نقل شده که دو هفته قبل از وفات صوفی عشقری، استاد سرآهنگ از وی در مورد معنای بیتی از حضرت ابوالمعانی می پرسد:

صوفی که دل از زندگی کنده بود به سرآهنگ گفت :

مرا از حرف خودم خوشم نمی آید ، شرح بیدل را چه می پرسی؟

درین لحظه سرآهنگ به وجد می آید و فریاد می زند و صوفی را در آغوش می گرفته و میگوید:

عشقری آن شور بازارت  چه  شد ؟

غرفهِ  خالیِ  ز  نصوارت   چه  شد

نی   جمالی  ماند  و نه  شایق  ترا

هم نشینِ  نغز  گفتارت   چه  شد؟

قاسم   استادِ    خراباتت    خموش

چنگ و شهنایی و  سه تارت چه شد؟

کاکه های چوک و  شور بازار کو؟

بالکه های رند و  چوتارت چه شد

 

آنچه توانسته بیش از هرچیز دیگری صوفی عشقری را شاعر محبوبی بسازد استفاده از ترکیبات عامیانه مردم است که در سروده های او به وضاحت دیده میشود . او شاعر زبان عوام بود که با بهره گیری از فرهنگ عامیانه در دل همگان راه یافته بود.

 

 ” به رسیدن وصالت به خدا تلاش دارم

تو بیا به کلبه ی من چلوی رواش دارم

ز فراق  تو  مریضم ،  بنما  عیادتم  را

جگرهزار پاره، دل  قاش  قاش دارم “

 

این شاعر وارسته سرانجام پس از ۸۷ سال فراز و نشیب زندگی بتاریخ نهم سرطان ۱۳۵۸ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و در شهدای صالحین کابل بخاک سپرده شد. روانش شاد و یادش گرامی باد.

او قبل از مرگش چنین سروده بود:

روزی بیا  به  فاتحه  سوی  مزار من

تا  دور  قامت  تو  بگردد   غبار  من

در زیر خاک گرچه تنم شد سوا سوا

در فکر و ذکر تو ست دل بیقرار من

شاید دعا  کنند  عزیزانم    ای  صبا

پیغام مرگ  من  ببرید  در  دیار من

ای عشقری بجوش جوانی شدم اسیر

بر خاک ریخت میوه باغ و بهار من

پس از درگذشت آنمرحوم مجموعه ی غزل هایش توسط زنده یاد استاد حیدری وجودی جمع آوری و تحت عنوان کلیات اشعار عشقری به زینت چاپ آراسته شد. روح هردو شاعر گرامی شاد وخشنود باد.

و اینهم نمونه ی از کلام مرحوم صوفی عشقری:

شکستِ دلها

دنیاست خوب  و دنیا لیکن  بقا  ندارد

دارد   چو   بیوفایی  یک   آشنا  ندارد

هرچیز  در شکستن   فریاد می برآرد

اما  شکست  دلها  هرگز  صدا  ندارد

دانی چنار باخود آتش  زند چه باعث

سرتابپای دست است, دست دعا ندارد

شخصیکه بینوا شد خانه بدوش گردد

در هر کجا که باشد  بیچاره  جا ندارد

هرچند دختر رز در میکده عروس است

افسوس دستُ پایش رنگ  حنا ندارد

دلدارِ پرغرورم بسیار مستِ ناز است

چون سایه در پیش من, رو بر قفا ندارد

این حرف را به تکرار از هر کسی شنیدم

ظالم به روی دنیا ترس از خدا ندارد

با رهروئ بگفتم اینراه  کدام راه است

گفتا که راه عشقست هیچ انتها ندارد

کرد هرکه را نشانه یکذره بج نگردد

دست  قضا   بعالم  تیر   خطا   ندارد

فرزند  ارجمندم  گرچه قمار باز است

لیکن نماز خود  را هرگز  قضا ندارد

نزد طبیب  رفتم  خندیده  اینچنین گفت

درد تو درد عشق است هرگز دوا ندارد

در صفحهء کتابی دیدم  نوشته این بود

صد  بار  اگر بمیرد  عاشق فنا ندارد

یارب تو کن حفاظت  پامانده عشقری را

بر دشت حیرت آباد  پشتُ پناه ندارد

افتاده‌ عشقری  را  بالای  خاک دیدم

گفتم به این  ادیبی   یک  بوریا  ندارد

صوفی عشقری

 

 

منابع :

۱ – بی بی سی فارسی .

۲ – تارنمای بیتوته.

 

29 ژوئن
۱ دیدگاه

بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی عشقری شاعر شیوا بیان ، محبوب وپر آوازهء وطنِ ما (قسمت اول)

تاریخ نشر : شنبه ۹  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

بمناسبت چهل و پنجمین سالروز درگدشت زنده یاد صوفی غلام نبی

عشقری ، شاعر شیوا بیان ، محبوب و پر آوازهء وطن ما.

قیوم بشیر هروی

۲۹ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

قسمت اول –

به ادامه معرفی فرزانگان  سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد صوفی غلام نبی عشقری شاعر شیوا بیان و پر آوازهِ سرزمین ما که چهل و پنج سال قبل در نهم سرطان ۱۳۵۸ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و جهان فانی را وداع گفت.

غلام نبی عشقری فرزند مرحوم عبدالرحیم خان و نواسهِ شیر محمد خان معروف به داده شیر  در سال ۱۲۷۱ خورشیدی در قریه چهلتن پغمان ولایت کابل چشم به جهان گشود و سپس کوچه بارانه کابل اقامت گزید.

در آوان کودکی در مسجد محل به خواندن قرآن کریم ، پنج کتاب ، دیوان خواجه حافظ شیرازی ، بوستان وگلستان سعدی ،پرداخت و  انوار سهیلی و بعضی کتب دیگر فارسی را از محضر آموزگاران آن ایام  فرا گرفت.

اجدادش از ده بید سمرقند بودند که در زمان سلطنت امیر شیر علی خان به کابل مهاجرت کرده و از تجاران بزرگ آن زمان بشمار میرفتند.

 در کودکی پدرش وفات نمود و در سن هشت سالگی برادر بزرگش را از دست داد و یک سال بعد از آن  در نه سالگی نیز سایه پرمهر مادر از سرش رخت بر بست و او به تنهایی به زندگی اش ادامه داد.

پس از مرگ خانواده اش مدتی به پیشه اجدادی اش ( تجارت ) ادامه داد ، چنانچه خودش در این مورد گفته بود:

تجارت  پیشه  ما بود  چندی

به هرجا بود از ما بار بندی

مرحوم صوفی عشقری با استعداد سرشاری که داشت از ۱۸  سالگی به سرودن شعر رو آورد و تخلص عشقری را برای خود بر گزید و توانست جایگاه اش را در میان شاعران عصر پیدا کند.

او در یکی از مصاحبه های رادیویی اش گفته بود:

من با ملک الشعرا استاد قاری عبدالله خان ، استاد عبدالحق بیتاب صاحب واستاد شایق جمال و دیگر استادان و بزرگان ، همیشه ارتباط ، صحبت و مجلس داشتم.  آنها عالمان و بزرگان بودند و من را در شعر و شاعری تشویق و رهنمایی میکردند.

او در ادامه می افزاید:

زمانیکه در مجلس میبودیم ؛ استاد قاری صاحب میگفت :

صوفی جان در این شب و روز  کدام غزلی و یا شعری نو داری،  به ما بخوان ؟

من شعر  خود را میخواندم  و یا آ ن را به حضور  بیتاب صاحب میدادم که اصلاح کند.

ولی ؛ قاری صاحب برای بیتاب صاحب میگفت :

شعر صوفی  را غرض نگیر که خراب میشه ، بگذار به ذوق و طبع خودش ؛ بسیار خوبش است.

او درمورد شاعران عصرش چنین سروده:

شایق جمال وبسمل وبیتاب و حیدری

  بودند یار ویاور وغمخوارِ عشقری

کهزاد واعتمادی و قُربت درآن زمان  

 گفتند   آفرین   به   گفتارِ   عشقری

او در یک گفتگوی دیگر با رادیو افغانستان در باره عشق و محبت چنین می گوید:

منشاء اصلی « شعر و شاعری » از محبت است و زمانیکه محبت از اندازه بلند رفت ، آن را عشق میگویند !

در بخش دیگری از مصاحبه اش ادامه می دهد:

بناآ تا زمانیکه یک شاعر  عشق و محبتی نداشته باشد و از آن رهگذر به او سوزی ، دردی یا کیفی پیش نشود ، هیچوقت به شعر و شاعری نمی رسد.

با توجه با این نکات در می یابیم که او نیز از عشق و محبت مستثنی نبوده ، اما با وجود آن گفته شده که صوفی عشقری تا پایان عمر ازدواج نکرد .

خودش درین مورد میگوید:

 به عمر خود نکردم  ازدواجی

مپرس از سرمه و رنگ حنایم

منم مستغنی از سامان  هستی

به چشم اهل دنیا، چون گدایم !

ولی سالها در آرزوی داشتن یک همسر ماه جبین بوده ، چنانچه میگوید:

سالها   شد  عشقری  این  آرزو  دارد   دلم

در سفر یا در وطن، یک مه جبین باشد مرا

ویا :

عمری دلم به ناوک نازت نشانه بود

جان دادنم به خاک درت رایگانه بود

یکدم وصال یار ندیدم به عمر خویش

با آ نکه  آرزوی  دلم  جاودانه  بود.

     گفته شده که او برای امرار معاش ابتدا دکان خوراکه فروشی ، سپس نصوار فروشی و بعدها در سال ۱۳۳۵ خورشیدی دوکان صحافی کتاب باز نموده است. دکانی که در کوتاه ترین زمان ممکن محلی برای بزم های شاعرانه تصوفی و عرفانی بخصوص بیدل شناسی مبدل گشت و رفت و آمد مشایخ ، استادان اهل علم و ادب و موسیقی تأثیر بسزایی را بر حال و احوال او گذاشت و این دلالت به علاقمندی او به تصوف و عرفان داشت.

میگویند او در بخارا از حلقه های مثنوی خوانی ، بیدل خوانی و زیارت حضرت شاه نقشبندی «رح» مستفید شده و به سیر و سلوک صوفیانه پرداخته است و از او یک انسان متقی ، عابد و پرهیزگار ساخت که در سروده ی زیر بدان اشاره شده است.

 

کمالِ حٌسن

زنده باشی  یار من  آیینه   وارم  ساختی

پارسا و صوفی و شب زنده دارم ساختی

در جهان گمنام بودم  قیمت و  قدرم نبود

صاحب نام و نشان  و  با  وقارم ساختی

ازسراخلاص هرکس دست می بوسد مرا

متقی   و عابد    و  پرهیزگارم   ساختی

گرچه پیرم در برمن دل  جوانی می کند

در خزان برگ ریزان نو  بهارم  ساختی

پیر و برنا این زمان آید دعا خواهد زمن

از کمال حسن خود حاجت برآرم ساختی

تا نبودم آشنایت ذرّه از من عار داشت

قطره یی بودم و  بحر  بیکرانم  ساختی

خام کار افتاده بودم  سال  ها  از  تنبلی

چست و چالاکم نمودی پخته کارم ساختی

صدقه این دستگیری ها ویاری ات شوم

باغی   بودم   بنده  پروردگارم  ساختی

عشقری گفتارشیرینت سراپا حکمت است

در دو عالم شاد باشی هوشیارم ساختی

 

ادامه دارد …

25 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد میر اسمعیل مسرور نجیمی، شاعر آزادمنش و فرزانه سرزمین ما

تاریخ نشر:  سه شنبه ۵ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۵ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد میر اسمعیل مسرور نجیمی ،

شاعر  آزادمنش و فرزانه سرزمین ما

قیوم بشیر هروی

۲۵ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

میر اسمعیل نجیمی  در سال ۱۳۰۳ خورشیدی  در گذر چنداول شهر کابل دیده به جهان گشود ، آوان کودکی را در همانجا گذراند پس از دوران ابتدائی شامل لیسه استقلال شده و در سال ۱۳۲۱ تحصیلاتش را به اتمام رسانید.

پس از ختم تحصیل در پست های  دولتی شامل کار شد و در ادارات مختلف چون ریاست مستقل مطبوعات ، آمریت عمومی محاسبه انجمن حقوقدانان افغانستان ، بانک ملی افغان و شعب افغان نشنل بانک در شهر های پشاور و کراچی پاکستان ایفای وظیفه نمود.

با مرحوم مسرور نجیمی از سال ۲۰۰۰ میلادی ، زمانیکه مدیر مسئول نشریه افغانستان و جهان امروز  و رئیس انجمن افغانهای آسترالیای جنوبی بودم آشنایی حاصل نمودم ، ایشان همکاری شانرا با نشریه افغانستان و جهان امروز آغاز و بعدها  در مجله گلبرگ ادامه دادند.

در برج مارچ سال ۲۰۰۳ میلادی نخستین مجموعه اشعار خود را تحت عنوان ( اندیشه های شهر شعر ) که به همت دو تن از فرزندان ایشان هریک (میر محمد شاه نجیمی و فیاض شاه نجیمی) به زیور چاپ آراسته شده بود از شهر گوتینگن آلمان  برایم فرستادند که این تحفهِ گرانبها زینب بخش کتابخانه ی شخصی ام میباشد.

 

در آغازین این کتاب مختصری از زندگینامه شاعر توجه خواننده را بخود جلب می کند که بقلم خود شاعر تحریر یافته است.

در بخشی از آن چنین  میخوانیم:

 ” از کودکی به شعر و ادبیات علاقه پیدا کردم. دیوان حافظ شیرازی ، بوستان و گلستان سعدی ، یوسف و زلیخای جامی  و نصاب سبیان را نزد استاد خانگی ام خواندم. او مرا با بحر های شعر ، اوزان عروضی ، وزن و ردیف و قافیه آشنا ساخت . سپس از استادانم در مکتب – استاد مرحوم قاری عبدالله ملک الشعراء و استاد مرحوم سرور گویا (اعتمادی) ، عمیقتر آموختم. از عنفوان جوانی  به شعر سرایی شروع کردم. رهنمایم اندرین راه، استاد بزرگوارم ملک الشعراء شدند. شعرم را با توجه می خواندند و اصلاح می نمودند و مشوره های لازم برایم میدادند. با سبک های شعری در زبان دری آشنایم ساختند و از سبک لسان الغیب خواجهء شیراز ، تحلیل ها و یادآوری ها می نمودند. همان تحلیل ها مرا گرویدهء مکتب حافظ شیرازی ساخت که تا اکنون در آن سبک طبع آزمایی میکنم.”

مرحوم مسرور نجیمی علاوه بر سرایش شعر ، نوشتن پارچه های ادبی ، داستانهای کوتاه بنام های ” یتیم هوشمند و گدایان شهر و نمایشنامه های بنام های « ثریا ، سروش زندگی و بی خبری»  را نیز در کارنامه اش دارد که  طبق گفته خودش ، داستانها از طریق نشرات وقت به نشر رسیده و دو نمایشنامه اش نیز در پوهنی ننداری روی صحنه رفته است.

این شاعر درد آشنا و آزاد منش مانند هزاران هموطنش طعم تلخ غربت و خانه بدوشی را چشیده و در حالیکه وطن وزادگاهش را ترک میکند پریشانِ از بین رفتن زحمات چندین ساله اش میباشد ، چنانچه در  بخش دیگری  از زندگینامه اش د رخصوص آثارش چنین میگوید:

” سرنوشت آثار من نیز ، جزء تراژیدی عمومی جامعهء ما و به خصوص جامعهء فرهنگی ما می باشد. جنگ ، مهاجرت و دربدری پدیده های تحمیلی بودند که بالای هر هموطن ما نازل شدند. من نیز راه دیار غریب را در پیش گرفتم ، اما کهولت سن ناتوانم ساخت تا کوله بار مجموعهء آثارم را با خود بردارم و به خارج انتقال دهم. میترسم که آتش جنگ های خانمانسوز در کابل ، آثار مرا نیز در کام خود بلعیده باشد واز آنها جزء خاک و خاکستر چیزی باقی نمانده باشد وحاصل کار بیش از نیم قرنم را به باد فنا داده باشد.”

زنده یاد مسرور نجیمی علاوه بر غزل در قالب های دوبیتی ، رباعی ، مخمس و قصیده نیز می سرود.

آثاری زیادی ازین شاعر گرانمایه به یادگار مانده که بخشی از آنها اقبال چاپ یافتند و برخی بصورت قلمی میباشد که امیدوارم فرزندان گرامی آنمرحوم در قسمت چاپ  آثار قلمی ایشان همت بگمارند تا خدای ناکرده به فراموشی سپرده نشوند.

مجموعه آثار مرحوم مسرور نجیمی عبارتند از:

اندیشه های شهر شعر ، سرود های پرنیانی ، سر گردون ، نوروز باستان ، گذشت عمر ، رئوس اندیشه ، روشن نگاه ، چکیده و همچنین  بیوگرافی شعرا ، نویسندگان ، علما و دانشمندان نیز نام برد.

زنده یاد مسرور نجیمی اشعار میهنی و حماسی فراوانی دارد که بیشتر در دیار غربت سروده شده و دردهای جامعه و هموطنانش را بیان نموده است.

این شاعر فرهیخته سرانجام بر اثر بیماری که عاید حالش شده بود بتاریخ ۲۹ جنوری ۲۰۱۵ میلادی در شهر گوتینگن آلمان جان به جان آفرین سپرد و متأسفانه دست اجل ساعاتی پس از وفاتش دوست دیرینه زندگی اش یعنی همسر مهربان و وفادارش را نیز گرفت و این زوج مهربان همزمان بخانه ابدی شتافتند. روح شان شاد و خلد برین جای شان باد.

اینهم نمونه ای از کلام این شاعر گرامی  که تقدیم شما عزیزان خواننده می گردد:

مهدِ ویران

درآن مهدی که ویران گشته یی، آمال رنگ رنگ است

کشاکش های بی بنیاد وفکر جهل ،درجنگ است

به  نادانی  همی  تازند  و  می  نازند   در  فرجام

سرِ هریک ( به دار) الا ، به زیر آسیا سنگ است

ندارد   سود  میراثِ   نگون    پاشیِ تاج  و تخت

برون از مغزها گردد که ارث و آز   ر ا ننگ است

سخن  از هستی  و  نابودی  این   خیل   دژخیمان

دمادم گفت ( بی پرده) که  دامانِ  نگه  تنگ است

کهن   عمرِ   کهن   سالان ِ   بی    مغزِ   فرومایه

که گردیده ، کجا دانسته ، آن نظمی که در چنگ است؟

همه خواب وخیال است و جنون تا کی در آن مهدی ؟

که در کف داشتن ( گنج گران لعلی) که در چنگ است

نفس تا میکشد ، بیمارِ غم ، ( افسرده و حیران )؛

علاجی نیست ، ( سرتاسر) فریب و کذب ونیزنگ است؛

زمام   مهدِ  ویران   را  گرفته   ( بی مروت ها  )

چه کرده؟ جز تبهکاری ، به این مقصد، هم آهنگ است

دلِ  آگنده   در  خون  داشته (  مسرور ) میگوید:

بس است آخر قسی قلبا ! که گویای دلِ تنگ است

کوتینگِن – آلمان

۳۰ اسد ۱۳۷۴ برابر با ۲۱ آگست ۱۹۹۵

23 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد بانو امجد رضائی شاعر با احساس و آزاده ی سرزمین ما

تاریخ نشر:  یکشبه ۳ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد بانو امجد رضائی شاعر

با احساس و آزاده ی سرزمین ما

قیوم بشیر هروی

۲۳ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

هرگاه با ژرف نگری تاریخ زرین سرزمین ما بخصوص خطهء ادب پرور هرات باستان را ورق بزنیم ، نه تنها در هر صفحه اش ، بلکه در هر سطر آن به عزیزی بر میخوریم که در راه تعالی فرهنگ و ادب غنامند وطن ما  قدم گذاشته ، مشتاقانه به پیش رفته و افتخارانه نام نیکی از خود بجا گذاشته است.

آری ! یکی از این عزیزان زنده یاد مرحومه بانو امجد رضایی هروی میباشد.

محترمه بانو امجد رضایی هروی فرزند زنده یاد استاد ذبیح الله رضایی هروی متخلص به بسمل در سال ۱۳۲۳ خورشیدی در شهر زیبای هرات در یک خانواده فرهنگی دیده بجهان گشود. از کودکی تحت تربیه پدر بزرگوارش که خود از شاعران بنام آن روزگار بشمار میرفت قرار گرفت و آرام آرام در حالیکه زمزمه های اشعار پدر گوشش را نوازش میداد به شعر روی آورد و از صنف ششم ابتدایی به سرودن شعر آغاز نمود و مورد تشویق معلم و مدیر معارف قرار گرفت. همچنین در بازدیدی که در آن ایام توسط مرحوم استاد خلیل الله خلیلی از لیسه مهری بعمل آمد ، پس از آنکه او شعری را در حضور مهمانان قرائت نمود مورد تشویق استاد خلیلی قرار گرفت.

این تشویق ها باعث شد تا با  ذوق فراوان  به شعر و شاعری علاقه بگیرد ، چنانچه سروده هایش را برای اصلاح و بررسی نزد مرحوم استاد فکری سلجوقی میفرستاد  ، تا اینکه روزی استاد از تصحیح سروده هایش امتناع ورزید و طی یادداشتی برایش چنین نوشت: ”  دخترم ، اشعار تو بعد از این ضرورت به اصلاح ندارد”.  خواندن این یادداشت بزرگترین مؤفقیت برای بانو رضایی هروی بشمار میرفت چون نتیجه تلاشش را با دل و جان حس میکرد.

او تحصیلاتش را در لیسه مهری هرات ، به اتمام رساند و سپس بکابل رفت و در دانشکده ادبیات و علوم بشری دانشگاه کابل به تحصیلات عالی اش ادامه داد.  پس از پایان تحصیل و فراغت به زادگاهش برگشت و در لیسه مهری بعنوان استاد ادبیات شامل کار شد و در تربیه فرزندان وطنش  همت گمارد.

اما پس از مدتی دوباره بکابل رفت و شامل دارالمعلمین کابل شد و به حیث استاد درآن مؤسسه مشغول کار گردید.

اما پس از نابسامانی های سیاسی و اجتماعی در کشور  او نیز همانند هزاران هموطنش  ناگزیر به ترک خانه و کاشانه اش گردید و همراه با خانواده رهسپار دیار غربت شد تا اینکه پس از نقل مکان های متعدد سرانجام در شهر اوتاوا-  کانادا اقامت گزید.

اما احساس او نسبت به وطن و هموطنانش بخصوص بانوان سرزمینش او را آرام نگذاشت و بدین تریب در اکثر برنامه های فرهنگی آن شهر و همچنین تلویزیون های فارسی زبان سهم بارزی میگرفت و ندای آزادی خواهی هموطنان دربندش را با سرودن اشعار زیبا فریاد میزد و در حالیکه از

 نارسایی های عینی جامعه مرد سالار افغانستان بخوبی آگاهی داشت ، جهت پشتیبانی از بانوان  درد دیده و رنج کشیده ی سرزمینش همواره تلاش میکرد تا صدای شانرا بگوش جهانیان برساند.                                               

از مرحومه بانو امجد رضایی هروی اشعار فراوانی در نشرات داخل وخارج از کشور به چاپ رسیده است.

ولی با دریغ ودرد این شاعر شیوا بیان و با احساس سرانجام در سال ۲۰۰۸ میلادی در شهر اوتاوا چشم از جهان فرو بست و رخ در نقاب خاک کشید ، روانش شاد و یادش گرامی باد

قابل ذکر است که نخستین مجموعه اشعار مرحومه بانو رضایی هروی چندی  پس از وفاتش در سال ۲۰۱۰ میلادی به همتِ همسر گرامی شان جناب دکتور حبیب طبیبی در ۳۹۱ صفحه و مشتمل  بر ۱۳۰ سروده به زینت چاپ آراسته شد که  در آغازین آن چنین می خوانیم:

” این یادگارِ ارزندهء همسرم را به فرزندان مان : طوفان ، وژمه و عبدالله طبیبی اهداء می کنم. “

قابل ذکر است که پس از پیشگفتاری که بوسیله همسر شاعر تحریر یافته ، تقریظی نیز توسط ادیب فرهیخته و توانا جناب استاد لطیف ناظمی زیر عنوان ( امجد رضائی شعله اییکه ناگهان خاموش شد ) توجه خواننده را بخود جلب میکند که استاد با ژرف نگری به زوایای مختلف شعر او پرداخته و در بخشی ازآن چنین می خوانیم:

” … شماری از شاعر زنان ما ، در پی آن می افتند که با خود و پیرامون خود آشنا شوند و پنهان کاری را در سخن خویش یکسو گذارند ، که یکی از آنان امجد رضائی است که با دریغ ، سال پار به گونهء ناگهانی از میان ما رفت . “

اینهم نمونه ای از کلام شاعر که خطاب به بانوان سرزمینش سروده است:

تنگنای ستم

زنم که ناله من خفته در گلوی  من است  

زنم که شام سیه  صبح  آرزوی  من است  

زنم که نعره من در سکوت  حسرت  مُرد  

مزارسینه جلودارِ های و  هوی  من است 

عقیق  جام  دلم  رنگ   خوشدلی  نگرفت     

زبسکه زهر ستم در رگ سبوی من است   

چو گل، ز شاخه  جدا  سازدم   به بوئیدن  

به بوستان جهان، تا که رنگ و بوی من است

برید   تیغ   ستم   رشته ی  تنم ، چو زنم  

بخون سرخ دلم، سجده و وضوی من است

برای   لذت    خود  کامگان   خون   آشام   

هرآنچه  هیچ  نیرزیده  آبروی  من   است  

       زنم   که   زندگیم    را   رقم    زند   دگری         

حقوق حقه من ، در  کف عموی من است  

به تنگنای  ستم  ،   با  شکنجه    دمسازم    

زنم که  کنج قفس ، گور آرزوی  من است 

به اوج   فاجعه  ،  شعله  پوش  گشته تنم   

زنم که طعمه ی آتش،رخ  نکوی  من است 

     اگر   زبان   بگشایم ، بداد   خواهی و عدل       

هزار تیر ملامت، رها به   سوی   من است  

   رهم   ز    دام   بلا  ،  تا   به   اوج   آزادی       

اگرچه روزمن‌اکنون سیه چو موی من است 

   بخاک و خون   بکشم  رسم   بردگی   ها را     

زنم   که  خصلت  آزاد گی، بخوی من است   

       بیاد قلب    بخون   خفته ی   زنان  ( امجد )          

     زدیده  گوهر اشکم،  روان  بروی من است          

امجد رضایی هروی

اتاوا – کانادا

۲۰۰۱

منابع:

۱ – با سپاس از دوست فرهیخته جناب آقای فضل الله رضائی بسمل که خلاصه ای

از زندگینامه این شاعر گرامی را در اختیارم گذاشتند.

۲ – تارنمای کابل نات

19 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد ناهض تیموری هروی، شاعر،نویسنده،روزنامه نگار و آموزگار توانای کشور

تاریخ نشر: چهارشنبه ۳۰ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۹ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد ناهض تیموری هروی ، شاعر ،

نویسنده ، روزنامه نگار و آموزگار توانای کشور

قیوم بشیر هروی

۱۹ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 

استاد محمد ناصر ناهض تیموری هروی معروف به ناهض الملک فرزند مرحوم الحاج محمد سرور خان تیموری در روز نوروز سال ۱۳۳۰ خورشیدی در ناحیه اول شهر باستانی هرات در یک خانوادهء فرهنگی و علم دوست دیده به جهان گشود.

پس از فرا گرفتن دوران ابتدایی ، تحصیلات عالی را تا درجه فوق دیپلوم ادامه داد.از جوانی به سرودن شعر آغاز نمود و در قالب های کلاسیک و نو می سرود.

پس از پایان تحصیل بعنوان آموزگار در مکاتب هرات کار کرد و علاوه بر آن در بخش های مختلف  اداری ایفای وظیفه نمود که ذیلآ بدان اشاره میکنیم:

کارمند ریاست  معادن  و صنایع و ساختمانی بنایی .

عضو مسلکی ، معاون و سرپرست مجله هرات .

مدیر بوردِ نشراتی ، مدیر تصحیح و عضور هیئت تحریر و سرپرست  روزنامه اتفاق اسلام.

آمر کتابخانه عامه هرات .

مدیر عمومی اطلاعات و خبرنگاران هرات .

مشاور ارشد ریاست  اطلاعات و فرهنگ هرات .

ریاست عمومی اطلاعات و فرهنگ هرات .

مرحوم استاد ناهض شخصیت بارز و آگاهی بود که حرفش را بی دغدغه بیان میکرد . معلوماتش نسبت به تاریخ هرات و هراتیان در حدی بود که  استاد محمد ناصر معین از استادان دانشگاه هرات در مورد مرحوم ناهض چنین میگوید:

” کمتر شخصیتی مانند ایشان سراغ داریم ، آنها خود تاریخ مجسم هرات بودند که تمام خانواده های هراتی را با تمام ابعاد شان می شناختند. “

آری !

زنده یاد استاد ناهض الملک تیموری هروی شاعری بود شیوا بیان ، نویسنده ای بود آگاه ، مدیری بود مدبر و آموزگاری بود توانا که برای تربیت فرزاندان آندیار زحمات قابل قدری کشید.

محقق وارسته استاد عبدالغنی نیکسیر از شخصیت مرحوم ناهض چنین یاد می کند:

“از زمانیکه استاد ناهض همکار من بودند در اطلاعات و فرهنگ و معاون مجله هرات بودند ، من مدیر مجله هرات بودم ، مدت ده سال دوازده سال باهم همکار بودیم ….. من افتخار دوستی استاد ناهض را داشتم ، انسانی بسیار خلیق ، دانشمند ، شاعر بودند. “

همچنین استاد گل احمد نظری آریانا از مرحوم ناهض چنین یاد می نماید:

” از اولین روز هاییکه من علاقمند به کارهای نویسندگی شدم و از طریق روزنامه اتفاق اسلام به مطبوعات راه پیدا کردم اولین کار های قلمی من در روزنامه اتفاق اسلام به نشر رسید. جناب آقای ناهض هم کسی بودند که در عرصه مطبوعات قلم می زدند و قدم می زدند و صاحب استعداد بسیار خوبی در نویسندگی و شعر بودند.”

از مرحوم استاد ناهض تنها یک کتاب بنام ( مشتی غبار) ، آنهم چندی قبل از وفات ایشان به زینت چاپ آراسته شده ، هرچند مقالات  و اشعار زیادی از ایشان در روزنامه اتفاق اسلام و مجله هرات بصورت مرتب بدست نشر سپرده میشد.

آثاری که بجا مانده و هنوز اقبال چاپ نیافتند عبارتند از : کتاب حٌسن و دوبیتی ها که امیدواریم فرزندان ایشان درین خصوص اقدام عملی نموده و بگذارند تا این آثار با ارزش بدسترس همگان قرار گیرد.

زنده یاد استاد ناهض پس از ۴۵ سال خدمت در بخش های مختلف ادارات  بازنشسته و خانه نشین گردید.

دوست فرزانه و کاکازادهء گرامی ام جناب استاد ولی شاه بهره در مورد شخصیت مرحوم ناهض چنین میگوید:

” استاد ناهض واقعا از جرئت اخلاقی خاصی برخورد بود ، ما شاهد بودیم که در محافل بزرگ ، در مجالس بزرگ  د رحالیکه شخصیت های نظامی ، شخصیت های سیاسی و رهبران این کشور حضور داشتند ، خود استاد ناهض واقعا به گونه های مختلف ابراز احساسات میکردند ،  ادای دین میکردند وبدون ترس به ابراز حقایق می پرداختند.”

مرحوم استاد ناهض یکی از پاسداران واقعی فرهنگ غنامند سرزمین ما بود که بعنوان نقل مجالس هرات از ایشان نام برده میشد.

خالد ناهض فرزند آنمرحوم درین مورد خاطره اییرا از پدر مرحومش  چنین تعریف میکند:

 ” کودک بودم پرسان میکردم پدر: کلکسیون های اتفاق اسلام  به چه درد میخورد؟

که اینها همه را جمع می کنید

برایم گفتند:

اینها فرهنگ ماست ، هویت ماست ، زبان ماست ، ارزش ماست ، انسان با هویت زنده است ، تلاش بکنید ، کار فرهنگی بکنید که حیات ما معنا پیدا بکند ، پویا بماند.”

از مرحوم استاد ناهض به دلیل داشتن کارنامه های درخشان بعنوان یکی از شخصیت های مطرح فرهنگی – اجتماعی در سطح افغانستان بخصوص خطهء ادب پرور هرات یاد می شود.

اشعارش سلیس و روان ، اما پخته بودند که بر دل خواننده می نشست.

با دریغ و درد این فرزانه مرد سرزمین ما سرانجام در سن ۷۲ سالگی در زادگاهش جان به جان آفرین تسلیم و بتاریخ ۶ عقرب ۱۴۰۲ خورشیدی در جوار آرامگاه پیر هرات خواجه عبدالله انصاری (رح) بخاک سپرده شد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن شاعر فرزانه هرات زمین:

هالهء غمها

هوس در  کلبهِ ا حزان  ندارد  رهگذار این جا

ز خود بیگانه شو باری کهتا یابی قرار این جا

سحر در هالهء غم ها به خود  پیچیدم  و گفتم

چه خواهد شد سرانجامِ  خطِ مشتی غبار اینجا

سرشک لاله گون بارم به  امید  که  تا روزی

بر آب ِ  دیده ام  بالد  گلِ  روی  نگار  این جا

بباغ   سینه  بذری   کاشتم   از مهرِ  تبدارش

که روزی بر دهد ، گردم از آن من کامگار این جا

به تیر ِ بی  نصیبی  ها  سپر ،  دنیای فانی را

بشوی او راِ دفتر را به  چشمِ اشکبار این جا

سرشکی کز نوای  دل  بریزد ،  در حریم جان

برویاند  ز خاک  او هزاران  لاله زار این جا

فضای مزرغ  دل  را  به  تقوا   آبیاری   کن

که زٌهدِ خشک و بی تقوا ندارد اعتبار این جا

ادب  را  در  شررگاهِ   محبت   پاسداری  کن

که بزم ِ وصل را باشد دری از انکسار این جا

سمندِ    آرزو  ها  را به  تیغ  ناله ی  پٌر  کن

که بی اشکِ ارادت کس ندارد  اعتبار این جا

بپای   شمع ِ  یاد  او  ، سراپا   سوختم   اما

نشد واقف کسی ( ناهض ) ز حالِ بیقرار این جا

 منابع:

صد شاعر معاصر هرات (ولی شاه بهره)

رادیو تلویزیون معراج

یادداشت های نویسنده

 

 

 

16 ژوئن
۳دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالرؤوف راصع ، روزنامه نگار ، منتقد، نویسنده و پژوهشگر وارسته.

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۶ جون ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالرؤوف راصع  ، روزنامه نگار ،

منتقد ، نویسنده و پژوهشگر وارسته.

قیوم بشیر هروی

۱۶ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

استاد عبدالرؤف راصع فرزند غلام نبی در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در شهر باستانی هرات دیده به جهان گشود ، تحصیلاتش را در همانجا بپایان برد و سپس برای ادامه تحصیل به ایران رفت و پس از پایان  دورهء روزنامه نگاری به کشور بازگشت.

مرحوم استاد راصع بیش از ۴۰ سال از عمرش پربارش را در زمینه های مختلف نویسندگی ، نقد ، پژوهش و ویراستاری و کارگردانی  در داخل  و خارج از کشور سپری نمود. بیشتر نوشته هایش در مورد نقد و بررسی نوشته های هنری و ادبی چون نقد قصه های معاصر افغانستان ، نگرش و بررسی عاشقه های کلاسیک ادبیات دری و مروری بر ادبیات کهن و درونمایه های اجتماعی آن بوده که زحمات فراوانی را دراین راستا متقبل شده است.

مرحوم راصع را اولین بار اواسط سال ۱۹۹۰ میلادی  در دفتر کارم در شهر پشاور که من آنزمان  مسئولیت نشریه پیام شهداء ، مطبعه جهاد و  کورس تایپستی نبرد را بعهده داشتم  ملاقات نمودم . ایشان آنزمان در شهر اسلام آباد در شورای ثقافتی  جهاد افغانستان با مرحوم صباح الدین کشککی همکار بودند و بعنوان سردبیر مجله ی « جهادِ افغان» ایفای وظیفه نموده و مؤفق گردید تا درمدت  کوتاهی  فشرده ی بیش از نهصد کتاب را که به وسیله ی نو یسنده گان دوران مقاومت نوشته شده بود تهیه نماید که جلد اول آن از سوی شورای ثقافتی  بچاپ رسید.

باردومی که با ایشان آشنایی بیشتر حاصل نمودم اوایل سال ۲۰۰۴ میلادی بود که در شهر ملبورن با زنده یاد جلال نورانی به منزل شان رفتیم که بدوستی صمیمی انجامید و تا زمان درگذشت آنمرحوم  ادامه داشت و میتوان گفت علاوه بر دید و بازدید های هفته وار ،  اکثر شب ها نیز یکی دوساعت تیلفونی صحبت می نمودیم و اشعارو سروده هایم را برایشان میخواندم و راجع به مسائل روز  صحبت و تبادل نظر میکردیم  و از  اندوخته های شان فیض میبردم.

مرحوم استاد راصع مقدمه ای بر نخستین مجموعه اشعارم ( ترانه ی لالایی ) نوشتند که برایم بسیار با ارزش است.

ایشان در نقد و بررسی نوشته های هنری و ادبی ید طولایی داشت و یکی  از مقاله هایش « نظری در بارهء طنزهای هارون یوسفی است که در سیماها و اواز ها نیز آمده است.

 سایر کارهای فرهنگی مرحوم راصع به شرح ذیل میباشد:

۱ – ویراستاری متن های درسی  دانشگاه های افغانستان شامل :

تاریخ جهان ، روان شناسی عمومی ، تاریخ ادبیات دری افغانستان و متن های پراکنده.

۲ – ۱۳۵۰ – ۱۳۵۲ خورشیدی – معاون مجله ی « روغتیا زیری » ( ارمغان تندرستی) و از سال ۱۳۵۴ – ۱۳۵۷ مدیر مسؤول همان مجله.

۳ – ۱۳۵۸ – ۱۳۶۱ – دبیر هفته نامه ی « برگ سبز» .

۴ – ۱۳۶۱ – ۱۳۶۵  خورشیدی – مدیر مسؤول مجله « هنر » ارگان اتحادیه هنرمندان افغانستان.

۵ – ۱۹۹۰ – ۱۹۹۱ میلادی – دبیر مجله ِ « جهاد افغان » نشریه شورای ثقافتی جهاد افغانستان در اسلام آباد.

۶ – ۱۹۹۴ میلادی – مدیر مسؤول مجلهِ « پیام افغان » ارگان شورای افغان آسترالیا – ملبورن – استرالیا.

ایشان همچنین در روزنامه انیس ، مجله ژوندون و دکمکیانو انیس نیز مدتی با برادرم محمد مهدی بشیر در کابل همکار بودند.

اثار و نوشته ها:

۱ – تأثیر فلم های سینمایی بر روان بیننده ، چاپ کابل اتحادیه هنر مندان افغانستان سال ۱۹۸۹ میلادی .
٢- جلد نخست ” فشرده ی نهصد کتاب چاپ مقاومت افغان ” اما مؤلف از چگونگی چاپ جلد های دوم و سوم آن اطلاع نیافت.
٣- ” اوسانه و سی سانه ” داستان های ادبیات عامیانه ی افغانستان، چاپ کابل، مؤسسه ی نشراتی بیهقی کابل – سال ۲۰۰۸ میلادی.
۴- وضعیت صحی مردم افغا نستان ، نشر کرده ی: وزارت صحت عامه افغانستان ، کابل
۵- ” مروارید های پراکنده ” با نصرت دهقان- رمان، چاپ سنچری پرس ، ملبورن استرالیا
۶- ” با تو هر گز بابا ” داستان بلند ، پاورقی مجله ی ” گلچین ” ملبورن۱۹۹۴ میلادی.
٧- ” عشق دروغ است، فریب است سراب است ” داستان بلند ” سال ۱۹۹۵ میلادی
٨- ” عشق های کهن در ادبیات کهن ” سال های ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۶میلادی.
٩- ” زنده گی قصه می سا زد ” گزینه ی بیست و دو داستان کوتاه، بیشترینه در باره ی زنده گی در غربت.
١٠- ” فضا ها و نماد ها ” گزینه ی مقالات، چاپ گلچین سال های ۱۹۹۵ تا ۱۹۹۶ میلادی .
١١- برنامه نویسی برای رادیو افغانستان ، برنامه های: ” شهر قصه، جوانه ها، سرود و سخن، صبح آدینه روز ، و…. سال های ۱۹۷۳ تا ۱۹۸۹ میلادی.
١٢- ” نقد و بررسی ادبیات داستانی معاصر افغانستان ” مجله های : ” ژوندون” و” آواز ” سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۸۹ میلادی.
کار های سینمایی:

 ۱ – فلم نامه ی” دام مرگ ” به سفارش یونیسف ، این فلم به پرودیوسری وزارت صحت عامه افغانستان، کار گردانی هنری رؤوف راصع و کار گردانی عمومی انجنیر لطیف در افغان فلم ساخته شد. داستان این فلم را استاد لطیف ناظمی نویسنده ی نستوه کشور نوشت.

٢- فلم” اختر مسخره ” فلم نامه ی ان را  مرحوم استاد رهنورد زریاب نوشت و فلم به کار گردانی  مرحوم استاد رؤوف راصع و کارگردانی عمومی انجنیر لطیف در افغان فلم ساخته شد و قرار بود برای شرکت درفیستیوال بین ا لمللی گلدن پراک فرستاده شود اما کار ان به موقع تمام نشد.

جوایز :

١- ” بررسی قصه و داستان و مفاهیم أخلاقی ان در یک هزار سال ادبیات کلاسیک دری ” برنده ِ جایزه ی دوم وزارت اطلاعات و فرهنگ . ۱۹۸۲ .
٢-” عاشقانه های کهن از ادبیات کهن” چهارده بخش، نشر شده از بر نامه ی” شهر قصه ” رادیو افغانستان ، جایزهِ  دوم وزارت اطلاعات وفرهنگ سال ۱۹۸۳ .
٣- ” تهیه ی بهترین گزارش ها و گفت و شنود ها برای مجله ی ژوندون ” جایزه ی دوم، وزارت اطلاعات و کلتور، کابل  – سال ۱۹۸۴ میلادی.

آخرین باری که با مرحوم استاد راصع صحبت کردم یک شب قبل از درگذشت ایشان بود ، اما با تأسف فردای آن بتاریخ ۱۶ جون ۲۰۱۵ میلادی بر اثر سکته قلبی در شهر ملبورن جان به جان آفرین سپرد که توسط دوست مشترک ما جناب استاد سامع اطلاع حاصل نمودم و همانروز با شرکت در مراسم تدفین آنمرحوم مرثیه اییرا سروده و خواندم که خدمت شما عزیزان پیشکش می نمایم.

روح شان شاد ، یادشان گرامی و خاطراتش تان جاودانه باد.

بریده باد دستم که به مرگ حضرت استادم مرثیه می نویسم

هجران

ای دریغا   رفت  استادم    دلم    بیتاب شد

کز فراق  رفتنش  بس دیده ها   پر آب شد

سیل غم  آمد گرفت  این  وادی  شهر مرا

چشم بست استاد ما و تا ابد در خواب شد

سوختم در آتش  هجران  او  با صد دریغ

روز ما تاریک و شام تیره بی مهتاب شد

بسکه دارم سینه ای آتشفشان  اندر فراق

غصه می بارد« بشیر» بزم عزای ناب شد

منابع :

زندگینامه مرحوم راصع ( یادداشتی که در زمان حیات شان برایم داده بودند ).

09 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان ، شاعرِ شورآفرین و مبارز خستگی ناپذیر

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۰  جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۹ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان ،

شاعرِ شورآفرین و مبارز خستگی ناپذیر

 قیوم بشیر هروی

نهم جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

در سرزمین ما شعر های حماسی یا بعباره ای شعر مقاومت جایگاهی خاصی دارد چنانچه در برهه های مختلف تاریخی – سیاسی حماسه سرایانی بودند که برای بیداری مردم قلم بدست گرفتند ، اما اگر بصورت دقیق تر وبا بینش و نگرش صادقانه بدان بنگریم از دهه پنجاه بدینسو این نوع شعررشد قابل توجهی نموده است و امروزه شعر مقاومت را میتوان بعنوان شعر روشنگری ، بیداری ، مبارزاتی در برابر ستمگری ها ، نابسامانی ها و دفاع از ارزشهای والانی انسانی دانست. 

 آری ! شعرای زیادی با سرودن اشعار حماسی و مردمی نام شانرا بعنوان سرایشگر شعر مقاومت ثبت نمودند ، بخصوص پس از کودتای ثور ۱۳۵۷ خورشیدی و سیل مهاجرت ها به خارج از کشور ، این روند ادامه یافت.

یکی ازین حماسه سرایان زنده یاد استاد سید فضل احمد پیمان می باشد که می توان او را از بانیان شعر مقاومت در نیم قرن اخیر دانست. هرچند او در دهه دموکراسی نیز برای مبارزه با نابسامانی ها  و بیان دردهای جامعه و مقابله با بیعدالتی های روزگار چنین سروده بود :

مردان  کار  دیده  چی  تقریر  می کنند

پنهان خورید رشوه که تعزیر می کنند

قاچاق و رشوه را نتوان  سد باب کرد

این خواب راغلط زه چی تعبیر می کنند

نا جایز است   نزد   بزرگان  مظاهره

بگریز ای پسر که تو را گیر می کنند

صد خانه  را  خراب  نمایند   خائنان

اقدام بهر خود  چو به  تعبیر می کنند

محروم ما ز شمع  و  حریفان مال را

از برق های صد شمع  تنویرمی کنند

قومی به زور پول به منصب رسیده اند

قومی دیگر حواله به تقدیر می کنند

هرروز تیره روز  تر از روز دیگری

باطل در این  خیال که اکسیر می کنند

زور  مقررات   به  ظالم   نمی رسد

مشکل حکایتی است که تقریر می کنند

سید فضل احمد پیمان در سال ۱۳۲۰ خورشیدی در روستای ملدان ولسوالی انجیل ولایت هرات دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در همان جا آغاز نمود. ودرکنار آن به آموختن کتب دینی و  عربی پرداخت. گفته شده که مرحوم پیمان در رشته حقوق نیز تحصیل نموده بود.

از سن ۱۸ سالگی به سرودن شعر روی آورد وبیشتر به سرایش غزل می پرداخت ، اما با دگرگونی ها و باسامانی های سیاسی در کشور بخصوص اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی تغییر مسیر داد و به سرایش  اشعار حماسی و انقلابی شروع نمود و با نام های پیمان و سوگوار می سرود.

او با گرفتن قلم و سرودن شعر های حماسی ، در حالیکه مبارزه اش را در مقابل نیروهای اشغالگر شوروی و جیره خواران شان آغاز کرد ، نه تنها در روشن ساختن اذهان عامه از یکسو و روحیه دادن به فرزندان صدیق میهن که در مبارزات مسلحانه سهیم بودند از سوی دیگر تلاش نمود، بلکه به این باور داشت که سرودن اشعار حماسی و بازتاب آن در میان مردم و بخصوص مبارزان مدافع وطن باعث تقویت روحیه آنان میگردد.

مرور بر لغزش های جمعی از مجاهد نما ها پس از سقوط رژیم کمونیستی در کشور هرگز نمی تواند حقانیت جهادگران پاک اندیش واقعی را نادیده بگیرد .

درین شکی نیست که با تأسف عده ای فرصت طلب باعث شدند تا ذهنیت عامه  نسبت به جهاد و جهادگران واقعی تغییر یابد ، اما باید بخاطر داشت که آینده گان با مرور بر صفحات زرین  تاریخ مبارزات اجداد و نیاکان شان میتوانند چهره های مضر و یا بعباره ای گرگانی که در لباس میش بعنوان رهبر و پیشوا با ظهور نامیمون شان  باعث ویرانی کشور و بربادی ارزش های انسانی و بخاک و خون کشیده شدن بیشتر هموطنان ما شدند را بخوبی خواهند شناخت.

زنده یاد پیمان را علاوه بر شاعر بودن بعنوان نویسنده ،  سیاستمدار و حقوق دان نیز می شناختند. او علاوه بر چاپ سه اثر منحصر به فردش بنام های « شام شهیدان ، نوای آزادی و توفان خون »  ، ماهنامه ی فروغ انقلاب، نخستین نشریه ی چاپی در ولایت بادغیس را نیز تآسیس و بعنوان صاحب امتیاز آن کار کرد.  او همچنین مدیریت مسئول ماهنامه ی پیام همبستگی در ولایت هرات را بدوش داشت .

مرحوم پیمان در دهه هفتاد خورشیدی به حیث رئیس دادستانی ولایت بادغیس مقرر شد و در اوایل دهه هشتاد بصفت مستوفی ولایت هرات و در اواسط همین دهه به حیث رئیس دادستانی ولایت هرات منصوب گردید و همچنین مدتی به عنوان سرپرست ولایت هرات ایفای وظیفه نمود. او  بیشتر بخاطر سروده های حماسی اش شهرت یافت ، هرچند در انواع قالب های شعری چون قصیده ، غزل ، مثنوی ، قطعه ، رباعی نیز ید طولائی داشت.

او انسانی بود روشن ، فهیم و نهایت مهربان  که با درک اوضاع ناهنجار وطنش و اقتضای زمان شخصآ به مبارزات نظامی علیه اشغالگران پرداخت و علاوه بر مبارزات مسلحانه، مبارزه با قلم را با سرودن اشعار حماسی اش بدوش گرفت و هرگز بخاطر مقام و رتبه ای به مدح و ثنای اربابان زر و زور وتزویر نپرداخت و با جرئت به مبارزاتش ادامه میداد.

او حتی در سروده هایش چه غزل ، دوبیتی  و یا رباعی همسنگرانش  و رهبران جهاد را به دوری از ستم ، کبر و غرور بیجا مخاطب قرار می داد:

مجاهد ! ظلم و بدکاری گناه است

ستمگاری و  مکاری   گناه است

کسی   کو   پیرو    اسلام   باشد

اگر او را   بیازاری   گناه  است

****

مجاهد  چشم  مستت   را   بنازم

جبین   حق  پرستت   را    بنازم

خرامان می روی در جبههِ جنگ

کلاشینکوف   دستت   را  بنازم

****

خوشا آهنگِ وحدت ساز کردن

گره از مشکل خود   باز کردن

به   بالِ   اتحاد   و   همنوائی

به اوج   آرزو   پرواز  کردن

****

خوشا در رزمگه مردانه مردن

غبار از چهره  هستی  ستردن

خوشا جام شهادت نوش کردن

میان سنگر  حق  جان سپردن

****

لباس جنگ در بر  می کنم من

به جرئت عزمِ سنگر می کنم من

قوای   نابکار    شوروی   را

برون از خاکِ  کشور  می کنم من

گفته شده که داکتر نجیب الله رئیس جمهور وقت افغانستان توسط یکی از نزدیکانش از پیمان میخواهد تا از سرودن اشعار انقلابی اش دست بکشد و در عوض پست مهمی در حکومت برایش داده میشود ، غافل از آنکه این درخواست نه تنها او را ازین کار باز نداشت ، بلکه مصمم تر ساخت تا بهتر و پخته تر بسراید.

سخن در مورد این شاعر حماسی ، مبارز و سروده هایش  زیاد است ، اما به گفته استاد سخن زنده یاد خلیل الله خلیلی اکتفاء می کنیم که در وصف زنده یاد پیمان  و محتوای شعر او چنین گفته است:

” سید سخنور، حضرت سوگوار! شور رسوا کن دشمن خونخوار و سوز ناله برانگیز گلگون قبایان وطن در اشعار خجسته تو، چندان مقام متعالی دارد که جای برای تحلیل و نقد ادبی بازنمیگذارد، اما به صراحت میتوان گفت که جزالت و انسجام و رعایت مقررات و ریزه کاریها و ظرافت ها در شعر شیوای تو، بیانگر همان سبک عراقی است که در دبستان هنرپرور، شاعر ساز، روح انگیز و جان آویز هرات، خواجه انصاری پایه گذاشته . “

و سر انجام این مرد فاضل و شاعر شورآفرین و مبارز در روز سه شنبه اول عقرب سال ۱۳۹۷ خورشیدی در شهر هرات درگذشت و پیکر پاکش در در گازرگاه شریف و در جوار پیرهرات خواجه عبدالله انصاری رح بخاک سپرده شد. روحش شاد و یادش گرامی باد.

این هم نمونه ای دیگری از کلام آنمرحوم:

 دریانوردِ پیر

من کیستم شناور  بازو شکسته ‌ای

در رهگذار سیل حوادث  نشسته ‌ای

غیر از خروش مدهش طوفان سهمگین

نشنیده مژده‌ای، ز لب پی ‌خجسته‌ ای

دلداده‌ای، فریفته‌ای، در هوای دوست

پیوند مهر از همه عالم  گسسته‌ ای

آزاده‌ای، ز  بار  تعلق  بسان سرو

مجنون طراز سلسله برپای بسته ‌ای

آزرده‌ای،  ولی  نه به  آزار مایلی

دل خسته‌ای، ولیک دلی را نخسته‌ ای

مستغنی از سیاست حکام بحر و بر

دریانورد پیر ز جان دست شسته‌ ای

در احتضار، عمر به آخر رسانده‌ای

طرفی ز جان ‌سپاری خود بر نبسته‌ ای

از اهل این زمانه،  سزاوار دوستی

کمتر سراغ دیده و بسیار جسته ‌ای

از بخت در شکایت و از دهر تنگ‌دل

از آشنا ملول و ز بیگانه خسته ‌ای

محروم زیست هرکه چو«پیمان» دراین وطن

یا سیم و زر نداشت یا دار و دسته ‌ای

منابع :

۱ – دانشنامه آزاد.

۲ – یادداشت های وحید پیمان .

06 ژوئن
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد مولانا نجیبی کرٌخی هروی شاعر ، نویسنده ،خطیب ،مدرس ، دانشمند و عارف نامی کشور.

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۷ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۶ جون  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد مولانا نجیبی کرٌخی هروی شاعر ،

نویسنده ، خطیب ، مدرس و عارف نامی کشور.

قیوم بشیر هروی

۶ جون ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

با ژرف نگری بر صفحات پربار تاریخ  سرزمین ما به بزرگان و نام آورانی بر می خوریم که هرکدام شان از سرمایه های معنوی کشور ما بشمار می آیند. یکی ازین فرزانگان سخن گستر، زنده یاد مولانا غلام محمد نجیبی کروخی هروی ، شاعر ، نویسنده ، خطیب ، مدرس و عارف نامی کشور ما می باشد.

مولانا نجیبی در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در ولسوالی کرٌخِ ولایت ادب پرورِ هرات دیده به جهان گشود. علوم ابتدایی و دینی را نزد پدرش فرا گرفت و دوران ثانوی و عالی  را در کرٌخ و بعدآ در هرات بپایان برد.

استعداد سرشار او به مطالعه وعلاقمندی اش به آموزه های دینی وکمال انسانی باعث شد تا به مطالعه کتب تکوین و تدوین بپردازد و در آموختن حکمت و معرفت اندوخته های فراوانی بدست آورد. این امر اورا بسوی حلقات معنوی کشاند و با شرکت در مجالس مثنوی خوانی شیفته حضرت مولانا گردید.

در این ارتباط  استاد حیدر حمید مطلبی در مورد زنده یاد مولانا کرٌخی هروی نوشته است که در بخشی از آن چنین می خوانیم:

   ” آنان‌ که سَری و سِری با مثنوی و حضرت مولوی داشته باشند، ناممکن است که سایۀ اندیشه‌های آن اندیش مرد بلند قامت، بر آنان سایه نیفکند. نجیبی نیز از این امر مستثنا نبوده است. مصاحبتْ با ملکوت ‌نوردان دریا نوشی چونان مولانا، او را بر این بلندا نشانده است. مولانای کرٌخ ، به تبع مولانای جهانِ جان ، هماره خستۀ جدایی و ماندۀ دورماندن از اصلْ بوده است. او در نامه‌ یی که به ‌یکی از افاضل روزگار نوشت، در فرازی از آن چنین آورد :

 « بشنو از نی چون حکایت می‌کند

 از   جدایی‌  ها    شکایت   می‌کند؛

 به سان نی‌ام بریده از نیستان، جدایِ از دوستان، شکسته نی ‌یی که نی‌ نوازی ندارد، وامانده ‌یی که بی‌ دل ‌نوازی به ‌سر می ‌برد، چون کهنه کتابی به گوشۀ مسجدم گذاشته‌اند و چون شکسته شیشه‌ یی بر سر قبری ‌انداخته …»
او در چندین موضع، به تصریح، خود را دنباله‌ روِ مکتب بزرگ تمدنی حضرت مولوی دانسته و افتخار کسب فیض از آثارِ اثرناک او را از ابلغ سعاداتِ خود تلقی کرده است . “

زنده یاد کرٌخی هروی را می توان بعنوان یک دانشمند به تمام معنا و عارف وارسته دانست که در حوزه های مختلف علمی ، ادبی و فرهنگی  از احترام خاصی برخوردار بوده و شاگردان زیادی را در بخش های مختلف تربیت نمود.

  مولانا کرٌخی را علاوه بر شاعر بودن ، عارف اعتدالگرایی می دانستند که پیروان زیادی داشت.  او در سالهای اخیر عمرش در مسجد جامع شیخ الاسلام کرٌخ به حیث خطیب و مدرس کار کرد و به آموزش دادن جوانان و نویسندگی مشغول بود.

 کتاب های « نخل کهن کرخ » و « مردِ مردستان » را می توان از جمله ِ مهمترین اثار ایشان برشمرد که  مجموعه‌ یی از یادداشت‌های منثور و منظوم  بوده که به زینت چاپ آراسته شدند.

عتیق الله نجیبی نواسه ی مرحوم مولانا کرٌخی هروی در مورد پدر کلانش چنین می گوید:

« یکی از بزرگترین سجایای اخلاقی و صفات اجتماعی مولانا نجیبی این بود که دایما به‌ خاطر منافع ملی و مردمی و دفع مفاسد از مردم می‌تپید و کوشش می‌کرد که مسئله‌ی شوم اختلاف در دایره‌‌ای که ایشان حضور داشتند ظهور نکند .»

اما با دریغ و درد این شخصیت علمی و عارف وارسته که در اواخر عمرش از بیماری سرطان رنج میبرد،  سر انجام پس از چندین ماه مجادله با این بیماری بتاریخ دهم جدی سال ۱۴۰۲ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد وجامعه علمی – فرهنگی کشور را سوگوار ساخت. روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از اشعار آن مرحوم از کتاب صد شاعر معاصرهرات که بکوشش و گردآوری استاد ولی شاه بهره بچاپ رسیده ، اقتباس و خدمت خوانندگان محترم پیشکش میگردد:

حبیبِ سنگدل

شدم مریض و دو چشمم به راهِ یاران است

چو کشتِ  دیمه  که  در انتظار  باران است

به   نزدِ   اهل ‌ خِرد  صحبتِ     خِردمندان

چو نسخه‌ یی که زحاذق دوا ودرمـان است

ولیک  وضع  زمان   قابل   تحمل   نیست

که هرکه ره به دوپا رفته باشد انسان است

ظهور بشره‌ی  ماشی  دو پای و پهن  ظفر

چنین  تصورِ   خالی   نگاه   یونان   است

چکیده‌ یی  ز عناصر چو گشت  صورت او

دمیده‌ی  ز  خدا   طبق   قولِ   قرآن   است

معلّمی    به   حقایق    معظمی   به   ملک

خلیفه‌ یی بخدا ، مُحسدی  به  شیطان است

خِرد  چو  ذره‌  شگاف  است وآسمان ‌پیما

ولی به درکِ  حقیقت جهول و نادان است

شکسـته‌ پاست  (نجیبی) برای خدمت خلق

گمان  که دفترِ عمرش  قریب  پایان  است

سپیده  کرده‌ی  موی  و سیاه کرده‌ی روی

امید بسته به مـولایِ خویش رحمـان است

گــرم ببخشد وعفوم کند به رحمت خویش

بجاســت،اینکه خدا اهل عفووغفران است

ورم  به  قعر  جهنم  برد  به عدل وحساب

سزاست همچومنی راکه اهل‌عصـیان است

غلام  پیرم    و  مولا   و   مالک   تحریر

خداست جلّ الهی  که فضل واحسـان است

حبیب   سنگ  ‌دلم  گر نیامدی  خیر  است

که نزد  سنگدلان  این  عمل  فراوان است

منابع :

۱ – صد شاعر معاصر هرات ( استاد ولی شاه بهره).

۲ – دانشنامهِ هرات ( مقاله ای از استادحیدرِ حمید).

۳ – صفحهِ مولانا کرٌخی هروی (رح).

29 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد حسن هراتی « شیرین سخن » شاعر و نویسنده اهل طریقت

تاریخ نشر: چهارشنبه ۹ جوزا ( خرداد ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

 

یادی از زنده یاد استاد محمد حسن هراتی ( شیرین سخن )

شاعر و نویسندهِ اهل طریقت

قیوم بشیرهروی

۲۹ می ۲۰۲۴

ملبورن – استرالیا

با مرور بر تاریخ پربار هرات به فرزانگانی بر میخوریم که هر کدام از آنها از جمله سرمایه های معنوی نه تنها آن خطه ادب پرور ، بلکه تمام کشور ما بحساب می آیند . یکی ازین فرهیختگان زنده یاد استاد محمد حسن هراتی معروف به شیرین سخن می باشد که از جمله خلفای طریقت حضرت شیخ الاسلام کرخ بود.

او شاعری بود زیبا کلام که نخست هراتی تخلص می کرد ، اما اشعار شیرین و دلپذیرش اورا به شیرین سخن مبدل ساخت.

آری ! محمد حسن هراتی ملقب به شیرین سخن فرزند زنده یاد عالم دین محمد حسین هراتی در سال ۱۲۷۴ خورشیدی درقریه باغ دشت ولسوالی انجیل ولایت زیبای هرات در یک خانوادهء ادبی و عرفانی چشم به جهان گشود.

علوم متداوله دینی را نزد پدرش فرا گرفت و در سال ۱۲۸۹ خورشیدی در حلقه صوفیان طریقت پیوست و از محضر صوفی وارسته مرحوم میرزا محمد عمر مشهور به حضرت کرخ اجازه خلافت گرفت و در راه طریقت ریاضت فراوانی کشید.

از آنجاییکه توانست بعنوان یک شاعرخوش کلام و نویسندهِ توانا جایگاه اش را در میان اهل قلم باز کند، همکاری اش را با انجمن ادبی هرات آغاز نمود.نوشته های دینی ، ادبی ، عرفانی و اجتماعی او زینت افزای صفحات روزنامه اتفاق اسلام گردید که در بسا موارد مردم را به وحدت فرا می خواند.

او که انسان خوش قلب ، روشن ضمیر  ، پاک طینت و صادقی بود از سوی حکومت وقت برای مدتی بحیث رئیس عمومی جنگلات هرات مقرر گردید  که جنگلات بادغیس را نیز تحت پوشش قرار میداد و در منطقه ِ پسته لیق ایفای وظیفه مینمود و کارش را بنحو احسن و با علاقمندی و شایستگی انجام داد. چنانچه روزی در حالیکه سوار بر اسب از میان جنگلات میگذشت متوجه شد که شخصی درخت پسته اییرا بریده و درحال ساختن کندهء شخم زنی میباشد . بلادرنگ خودش را پایین انداخته و شخص مذکور را دستگیر و به مقامات امنیتی در شهر تسلیم داد و فورآ نامه هایی نوشته به همه اقوام ساکن در منطقه بشمول بزرگان ومتنفذین  می فرستد و گویا آنها را به تشییع پیکر فرزندش که در راه پسته لیق شهید شده دعوت میکند که جماعت زیادی با گریه و شیون جهت شرکت در آن مراسم حضور می یابند.

مرحوم شیرین سخن در حالیکه با چشمان اشک آلود در میان مریدانش سخنرانی میکرد خطاب به حاضرین گفت : اجازه دهید قبل از ادای نماز جنازه برای آخرین بار با فرزند شهیدش خداحافظی کند. بعد در حالیکه همه با گریه و زاری اشک میرختند از میان تابوت تنه ی بریده شده ی درخت پسته را بیرون آورد و خطاب به مردم گفت :

” ای مردم ! این تنه ی درخت پَسته، گویا که فرزند شهید من است که بدست متجاوزین ودزدان پسته لیق قطع گردیده و به شهادت رسیده است وبدانید که این تنه ی درخت پسته برایم ازجسد فرزندم مهم تر وبا اهمیت تر است چون جسد فرزند فقط مربوط به من وتنه ی درخت بریده شده ی پسته، متعلق به هفده ملیون افغان هموطن من است “

بر مرگ درخت  ناله بسیار کنید

نفرین به تبرزین و تبر دار کنید

 

مردم حاضر در صحنه که متوجه این تدبیر شیرین سخن شده بودند برای حفاظت از پسته لیق وعده ی همه جانبه دادند و بدین صورت دست چپاولگران یغماگر از محل کوتاه شد.

آری ! مرحوم شیرین سخن ، این انسان با تدبیر با این کارش بدرستی نشان داد که حس وطن دوستی و حفاظت از دارایی های عامه تا چه حد برایش باارزش است .

و اما اشعار مرحوم محمد حسن هراتی بحدی شیرین و جذاب بود که میگویند در بعضی از محافل که در حضور پادشاه کشور محمد ظاهر شاه برگزار میشد و مرحوم هراتی شعری میخواند همه بشمول شاه به پا می ایستادند و او را تشویق نموده وشاه میگفت : زبانت را باید بوسید.

اینجاست که او از آن پس به شیرین سخن معروف و شناخته می شود.

او سالها با اکثر نشرات کابل همکاری داشت و با شاعران و قلم بدستان  توانای عصر خود چون استاد خلیل الله خلیلی ، استاد عبدالواحد بهره ، استاد عبدالعلی شایق ، الحاج محمد ابراهیم خلیل ، غلام حبیب نوایی ، مخفی بدخشی ، محجوبه هروی و تعدادی دیگر آشنایی و دوستی داشت و با بعضی از آنها مشاعره و تبادل اشعار داشت. چنانچه قصیده ای برای بانو محجوبه هروی فرستاد با این مطلع :

هزاران آفرین بر طبع شکر  بار محجوبه

به حیرت رفته ام از دفتر اشعارِ محجوبه

و محجوبه هروی هم پاسخی نوشت به این مطلع:

زهی لطف کلامت صیقل زنگار محجوبه

بیان روشنت  رونق  فزای  کار محجوبه

متأسفانه قصیده ای کامل آن در دسترس نبود تا به نشر برسد.

و اما استاد خلیلی که دوستی تنگاتنگ با استاد شیرین سخن داشت در:

کتاب : آثار هرات ، فصل پنجم ، بخش ح تحت عنوان حسن ( یا هراتی شیرین سخن) در مورد مرحوم شیرین سخن چنین میگوید:

” در سنه ۱۳۱۰ قمری (*)  تولد یافته در باغ نظرگاه سکونت دارد در طریقت از خلفای حضرت کرخ و در شاعری از نویسندگان به سبک عصر حاضر است. گویا شاعری است قدیمی که طبعی جوان دارد و شعری روان اقتضای محیط و وضعیات دنیای امروزه مؤید روحیات ادبی او گردیده، قلم  ، آقای هراتی را تا یک اندازه نقاد و شعر او را آزاد ساخته است  . “

در بخشی دیگری چنین می افزاید:

”  تا جایی که توانسته احساسات وطن خواهی و شرف نوع پرستی را در قالب شعر گنجانیده است. ما امیدواریم آقای حسن به این اقدام مسعود خود موفق آمده و سرمشق برای ادبیات آینده این محیط فراهم نماید. از اینجاست که طلبکاران ترقی ادبیات هرات، مانند مدیر روزنامه اتفاق اسلام آقای جویا و غیره او را (شیرین سخن) نامیده و همه می خواهند اسباب تشویقی برای حصول این مطلب حسن به حسن فراهم نموده باشند. “

مرحوم استاد خلیلی در ادامه از مشاعره ایکه با شادروان شیرین سخن داشت چنین یاد می کند:

(مشاعره ای که با این عاجز نموده)

از طبع شکسته من  نسبت به فوت پدر

اوصبا که این فلک حقه  باز پرنیرنگ 

کند عذار افق را به خون خود  گلرنگ

سپاه صبح فرازد علم  به  کشور زنگ 

نوای مرغ سحر پر شود به صد آهنگ 

کشد  ز مقدم  خورشید  ناله های  انین

نسیم صبح سعادت وزد ز  طرف  چمن 

درد  ز شوق  گل سرخ  حیب  تا  دامن 

فتد ز  بلبل  ا فسرده   در  چمن  شیون

صدای  گریه  آب  آید  از سوی  گلشن 

به باغ لرزه  در افتد  ز شور آن  و این

الا  نسیم  سحر پیک  پی  خجسته  من

انیس  خاطر ناشاد  و روح  خسته  من

به  جویبار   امل   نو نهال  رسته   من 

صفای این  دل محنت  کش شکسته من 

تو ای  مسیح که بخشی مرا حیات نوین

برو   به   باغ   نظرگاه   ببر  پیام  مرا 

رسان  به شاعر شیرین سخن  کلام مرا

ببر  به   انجمن   دوستان   تو  نام  مرا 

سپس به حضرت او عرضه ده سلام مرا 

بگوی عرض ارادت ز  خاک  تا  پروین

که ای یگانه سخن سنج نکته زای هرات

ادیب  فاضل   و  دانشور  رسای   هرات

تویی که گشته مضاعف زتو بهای هرات 

تویی  که طبع  بلند  تو  در فضای هرات 

گشاده  بال  چو طیاره   بر سپهر  برین 

نه درخورتو بود ای تو  صدر بزم سخن 

که همچو صبح کشیدی از دوستان دامن 

گرفته ای چو یتیمان  به کنج  خانه وطن 

برای  مرگ  پدر همنشین   رنج  و محن 

شدی  شکسته  و  افسرده   و  نزار  انین 

ز نظم  دلکش  نغزت   دماغ   ما   تر کن 

بیا  و   باز   حکایات   دوستی   سر  کن 

ز در  درآ   و  شبستان   ما    منوّر   کن 

دماغ   مجلس    روحانیان    معطر   کن

به لطفِ  طبع  بکن   کام  تلخ  ما  شیرین 

گهی به عشق  بتان  یاد جام  و  باده بکن 

گهی سخن   ز  رفیقان  شوخ  ساده  بکن 

گهی  وظیفه  خود  را  از این  زیاده بکن 

برای   مملکتت    خدمتی    اراده    بکن

به  عهد  شاه  فلک  قدر  آسمان   تمکین 

بیا  که  از می  وحدت   زنیم  جامی  چند 

به   شاهراه   محبت    دویم   گامی   چند 

به  صبح  وصل  مبدل  کنیم   شامی  چند 

کنیم   با    قلم     خویش    اهتمامی   چند

مگر چو  شعله  زنیم آتشی  به چرخ برین 

بیا  که   ما  و  تو  از آب  و خاک  افغانیم

چو   مرغکان   بهشتی   ز  یک  گلستانیم

دو  سر کشیده  در  آغوش   یک  گریبانیم 

دو  یار همدل  و هم   مذهب  و  سخندانیم 

تو پیر  زنده  دل   و من  جوانک  غمگین

بیا   که   ما  و  تو  جویا  شویم  جویا  را 

مساعدت   بکنیم   آن    جوان    دانا   را 

نهیم    بر  کف   خود    خامۀ   توانا   را 

برای   خدمت    ملت    زبان    گویا   را

چنان کشیم که  لرزد  ز ما  زمان و زمین

(جواب حسن هراتی )

شبی  سیاه   و  معنبر   چو  طرۀ   شبرنگ

فلک  به   نجم  درخشان  چو خانه  ارژنگ

گرفته  کشور گردون   ز  شاه  خطهٔ  زنگ

نشانده  ثابت  و  سیار  هر    کجا  سرهنگ 

کشیده     کوکب     مریخ    لشکر   خونین 

سپیده  دم   که   فرازد  به  کوه  دشت   کمر 

صبا   که   خیمه  بر افراشت  خسرو  خاور 

گرفته    شکل   زمرد    چو   گنبد   اخضر 

ز  خواب    ناز    برآورد   سر   تمام   بشر

شود   ز خون   جوانان   ما   وطن  رنگین

ورق   ورق   بجهد   برگ    لاله    سیراب

دهد زنور معارف خبر به شیخ و به شاب دار

رسد   بزمزه    مخلوق    فکرت  و    آداب 

بداند   آن  که   نداند   طریق   راه   صواب

ز  درس  و بحث  فروزد  فروغ  دین  مبین 

گهی   طواف   جوانان    نیک    زاده   کنم 

گهی    زیارت     گلچهرگان     ساده    کنم 

گهی    ستاده    شوم    خدمت    فتاده    کنم 

گهی  که   تشنه  شوم  میل  جام  و باده  کنم 

هزار  جام     بنوشم   به   هر  شبی   تخمین

تمام  روی  زمین  چون  ز  یک  پدر   باشند 

ز  نسل   آدم   و   حوا    همه    بشر   باشند 

چرا  به   کینه  و   بر   ضد   یکدگر   باشند

ز  بس   که  در  پی   آشوب   منتشر  باشند 

دلم   گرفته   ز  اوضاع   شور  روی  زمین 

دمی که  در همه جا  دین  و لفظ  یکسان شد 

ستاره    های    درخشنده ای    نمایان    شد 

بنای   ظلم   به   شمشیر  عدل   ویران   شد 

تمام   روی   زمین  سربه   سر مسلمان  شد 

شود    خروج    شه   صاحب الزمان   تعیین

دهان   دشمن    دین   تا  به  گوش  پاره  کند 

به  هر طرف  که  به  چشم  بصر  نظاره  کند 

به  جای   میش   بسی   گرگ   در قناره  کند 

به  خائنان  وطن  یک   به   یک   اشاره  کند

که  این  سزای  شما  نیست  بدتر است از این 

به   اوج  م حفل  صنعت  چو  من   اداره  کنم

جهان    کهنه     فرسود     را   عماره    کنم

به  طرح  دلکش  مرغوب  برج  و  باره  کنم 

از   این   محیط   پر از  یاس  غم  کناره  کنم 

بساط   ظلم   کنم   جمع   از   یسار  و   یمین

برو   به    یار   (خلیلی)    سلام   ما  برسان 

که   ای   ادیب    سخن    سنج   شاعر  افغان 

منم   به   خدمت   تو   بنده   آشکار  و   نهان 

به   سان   سوسن    آزاده   با    هزار   زبان

دهان   به   مدح   و ثنای  تو کرده ام  شیرین

ندیده ام   به  جهان   چون   تو  عارف   الکن

خصوص که تو تو تو میگویی حه حه حه حسن 

قه  قند   یا   شه  شکر    یا     گشاده    د دهن

هه هی   هلا   به   بیا   باش   دلبر   مه مه من 

له     لکنه    دهنت      هست      عقده   پروین 

اگر   چه   شعله   زد  آتش    نخست   بر  جانم 

میان     نار       محبت        نموده        بریانم

به    راه     دوست     خلیلم      نموده    قربانم 

ز     درفشانی       این       دوستان      نمیدانم

که   در جواب   چه   گویم   برای  آن  و به این

یکی    گرفته    ز  جانم    یکی    ربوده    نفس 

یکی   فکنده    به    دامم    یکی    نهاده    قفس 

یکی   نشسته   به   پیشم   یکی   ستاده  به   پس 

من  ار  به   خانه   سلامت روم ز دست دو کس 

به   زور  قوت   بازوی    خود    کنم    تحسین

هزار    شکر     که     ما    از    نژاد   انسانیم 

ز  پود   و  تار    محبت    به    عشقه    پیچانیم 

به    جویبار     حقیقت      چو     آب    جریانیم 

به    فکر   ملت     مظلوم      خویش    گریانیم 

به    سان    ابر   بهاری   به    فصل   فروردین

اگر    که     سرور   جویا   ز  ما    نشد    جویا 

زنیم    چنگ      به      دامان       عروه الوثقى 

کنیم      انجمن        عارفانه ای        بر       پا 

که   جز   خرد    نبود   هیچ    اندر     آنجا   جا 

به   هم   مشاعره   سازیم    شعر   های    متین

هراتی   کرد   چو  از  شعر  و   شاعری   توبه

به    شاعران     زبر    دست    همسری    توبه 

به     نزد      مردم      دانا     سخنوری    توبه 

به     هیچ     کس     ننمایم      برابری     توبه 

که     شعر     بنده    ندارد     تلازمی    چندین

از استاد شیرین سخن دو اثر بنام های مولود نامه و دٌرِ یتیم به زیور  چاپ آراسته شده و ده اثر قلمی باقی مانده که هنوز اقبال چاپ نیافتند.                          

یکی از نواسه های آن مرحوم ، بانو (پروانه شیرین سخن) که خود نیز شاعر است در مورد پدر بزرگش چنین می گوید:                                                   

” مرحوم شیرین سخن در انواع قالب های شعری چون  : غزل، قصیده، مثنوی، رباعی، مخمس، و‌مسدس مهارت داشت.

  چنانچه در قالب مسدس اثری بنام مولودنامه  دارد که به زیور چاپ مزین گردید و یکی از بهترین منظومات وی پیرامون میلاد فخر کاینات حضرت محمد رسول الله(ص) میباشد، قرار اقرار خودش با استفاده از مطالب و مدارک یکصدو ده جلد کتاب تفسیر و تاریخ در سال ۱۳۲۱ شمسی برشته نظم در آورده که معروف ترین اثر منظوم هراتی است.”

پروانه شیرین سخن می افزاید:

” دو اثر (عشق احمد) و (رهنمای چشتیان) نزد بنده موجود می باشد که بزودی تحت عنوان دیوان هراتی شیرین سخن به دسترس اهل شعر و طریقت قرار خواهد گرفت.”

محترم استاد ولیشاه بهره در مطلبی پیرامون استاد هراتی شیرین سخن در مورد کتاب دٌرِ یتیم آنمرحوم چنین میگوید:

 ” (کتاب دُر یتیم ) اثرسرایشی استاد شیرین سخن است که زندگانی پیامبرعظیم الشان اسلام در آن به صورت عالمانه با سوز وگداز فروانی ، به رشتۀ نظم آورده شده است .” 

همچنین می افزاید:

” شیرین سخن از جملۀ دوستان و ندیمان استاد بهره بود که مرثیه ی لوح مزارش ، سرایش وی است.”

از مرحوم استاد هراتی شیرین سخن دو پسر و دو دختر بجا مانده که تنها یکی از پسرانش بنام محمد یاسین علاقمند شعر و ادبیات بوده و نواسه اش نیز راه پدر بزرگش را در پیش گرفته و شعر می سراید.

وی از دوستان نزدیک زنده یاد استاد خلیل الله خلیلی شاعر مشهور کشور بود، چنانچه بعد از وفات شیرین سخن، استاد خلیلی سروده ای شیوا  بر لوح مزار وی سروده و حک گردیده است.

از وی دو پسر و دو دختر بجا ماند و تنها از بین آنها محمد یاسین به شعر و ادبیات علاقه مند بود. 

و سر انجام این شخصیت بارز و فرهیخته در سال ۱۳۳۸ خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و در حضور تعدادی کثیری از مردم بشمول مقامات دولتی ، علماء ، مشایخ و صوفیان در جوار آرامگاه خواجگان خلوتی به خاک سپرده شد و مرثیه ای توسط زنده یاد استاد خلیلی سروده شده که بر سنگ مزار آنمرحوم حک شده است.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

اینهم چند سروده از مرحوم شیرین سخن که تقدیم حضور شما خوانندگان محترم میگردد:

 
جوابِ سرخ

هرکس که خورد از دم  شمشیر آب سرخ

در عرصه   وجود   کند    انقلاب   سرخ 

روز   مصاف    از  دهن     توپ  آتشین 

دانم  که  می دهد به مخالف جواب سرخ 

جانم  فدای  آن  که  به  شهر  سخن کشد 

از نوک خامه یک رقمی پیچ و تاب سرخ

از بس که دشمنان وطن گشته شور چشم 

بالا  نمی توان  ز رخ این  دم نقاب سرخ 

هر صبحدم  به  جای عرق  دست روزگار 

باشد به  روی دختر  دهقان ، گلاب سرخ 

روزی  قضا  به گردن  رشوت  ستان کند 

از عکس  خون  بیگنهانش  طناب  سرخ 

مَنْعَم  مکن  ز باده  « هراتی » به  آشکار 

نوشد به یاد روی وطن  از  شراب  سرخ

 رشوت مگیر

ای نامه  های  مقصد،  ما  را  جواب  کن 

پای    مراد    عالمی    اندر    رکاب   کن 

تاکی  به    باغ    ناله  کشد   بلبلِ   حزین 

ای  غنچه   یک  مراتبه  ترک  نقاب   کن 

بر شاخ  گل  میان  چمن  چهره  بر  فروز

از    پرتو    جما ل   جهان    آفتاب    کن 

بیکارگی   و  کاهلی  و  تنبلی   و   ضعف 

یک   سو گذار   در پی  صنعت  شتاب کن 

نه ترس از خدا  و نه شرم از خلایق است

ای  دزد   روز   خانه   مردم   خراب   کن 

رشوت مگیر ازکس و ناکس به مکر و فن 

از   مال  مردمان   تو   بسی   اجتناب  کن 

هر دم کند  مبارزه  با  صنف  رشوه  خوار 

جانم    فدای      شاعرک ِ     انقلاب    کن

بیدار  گشته  است  چو  موسی  تمام  خلق

پندم   « هراتیا »   بشنو  ترک  خواب  کن

 برگزیده  از کتاب مثنوی (عشق احمد)

ز موجودات  عالم   بینی  هرچند
همه صورت  بُوَد   معنی خداوند
زقاف عشق معنی قیل وقال است
مبارک  باد  وقت  شکر  حالست
چو عاشق بگذرد  از قیل  و قالی
رسد آنگه  به  یک  دریای  حالی
تمنای    وصال       دیدن     آرد
ز  باغ   آن   هوا   گل  چیدن آرد
سر مویی از  آن    خالی    نباشد
دلش   هرگز  به  بی  حالی نباشد
بیان عشق  چون  از  من  شنیدی
بسرحد     ظهور    او     رسیدی

 

منابع :

۱ –  محمد حسن هراتی شیرین سخن – ( بانو پروانه شیرین سخن ).

۲ –  حسن  یا هراتی شیرین سخن  – ( زنده یاد استاد خلیلی الله خلیلی ) .

۳ – برگی ازتاریخ پرافتخار وماندگار بزرگان شهرما  – ( محترم استاد ولی شاه بهره ).

نوت : عناوین اشعار از متن سروده ها انتخاب شده .

(*) –  تاریخ تولد ۱۳۱۲ قمری برابر با ۱۲۷۴ خورشیدی صحیح میباشد نظر به یادداشت بانو پروانه شیرین سخن.

26 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد حاجی محمد اسماعیل سیاهِ سپید اندرون

تاریخ نشر: یکشبه ۶ جوزا ( خرداد )  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ می  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد حاجی محمد اسماعیل سیاه ِ

سپید اندرون

قیوم بشیر هروی

۲۶ می ۲۰۲۴

ملبورن – استرالیا

 

هرگاه تاریخ پربارخطه ی ادب خیز و هنرپرورهرات را با ژرف نگری ورق بزنیم ، نه تنها در هر فصل آن ، بلکه در هرصفحه ی از آن به فرزانه مردی بر می خوریم که در بٌعد های مختلف سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی زحمت کشیده و افتخاراتی آفریده اند. یکی ازین شخصیت ها شاعری بود بذله گو و شوخ طبع که در زمان سلطنت چندین پادشاه از امیر حبیب الله خان  گرفته تا محمد ظاهر شاه زندگی کرد.

این شخصیت نامدار کسی نبود جزء حاحی محمد اسماعیل سیاه  فرزند آخوند زاده ملا عبدالاحد که در سال ۱۲۳۶ خورشیدی در ولسوالی کرخ ولایت هرات دیده به جهان گذاشت.

از تحصیلات حاجی اسماعیل سیاه اگرچه معلوماتِ دقیقی  در دست نیست ، اما او توانسته بود خودش را در جایگاهی برساند که علاوه بر سرودن شعر بعنوان یک سیاستمدار آزادیخواه نیز شناخته شود.

او بمدت دوسال  به حیث حاکم غور که در آنزمان از توابع ولایت هرات بود نیز خدمت نموده است.

مرحوم حاجی اسماعیل علاوه بر سیاه  با القابی چون سپید اندرون و گوزٌگ نیز شناخته میشد که در پایان بعضی از سروده هایش می نوشت و از محبوبیت خاصی در میان مردم برخوردار بود.

او در حالیکه بعنوان شاعر طنز نویس و بذله گو در میان مردم شناخته می شد در میان درباریان نیز به صفت یک شخصیت با نفوذ فرهنگی سیاسی یاد می شد که در بذله گویی و شوخ طبعی حریفی نداشت، تا جاییکه در محافل دربار همیشه از جانب حاکمان ، والیان و بزرگان با رسوخ دعوت می گردید و همه در تلاش بودند تا اورا در بذله گویی و شوخ طبعی شکست دهند ، اما او آدمی بود حاضر جواب و برایش فرقی نمی کرد که طرف مقابل او چه کسی و در چه رتبه و مقامی قرار داشت و کمتر اتفاق می افتاد که شکست بخورد هرچند باری از یک کودک نیز شکست خورده بود.

جا دارد درین قسمت دو حکایت مشهوری را که در کتابِ (سیاهِ سپید اندرون) نوشتهء دکتور عبدالغفور آرزو آمده بیاوریم که نشانه شکست و پیروزی حاجی میباشد:

”  روزی حاکم شهر کابل به هرات می آید و همراه با اسماعیل سیاه برای خوردن پکوره به بازار می رود ، والی در حال خوردن پکوره است و اسماعیل در حال خوردن چوریدن استخوان ، والی که در حال پکوره خوردن است با استفاده از فرصت خطاب به اسماعیل سیاه می گوید:

شما هراتی ها که این همه استخوان می خورید ، پس سگ های شما چی می خورند؟

حاجی بلافاصله جواب می دهد:  پکوره.

در مواقعی نیز حاجی تلاش کرده تا کس یا کسانی را بخنداند و همزمان به شوخی شکست دهد ، اما بر عکس آن اتفاق افتاده است. بطور مثال روزی کودکی در حال جمع آوری قشاد( سرگین حیواناتی مانند خر و گاو) بود.

حاجس از کنارش رد شد و به شوخی رو به کودک کرد و گفت :

اگر من هم سرگین کنم جمع می کنی؟

کودک گفت نه !

حاجی پرسید چرا؟

کودک گفت :

مادرم مرا توصیه کرده است که سرگین خر پیر را جمع آوری نکنی.”

از مرحوم حاجی اسماعیل سیاه دو اثر معروف باقی مانده که نخستین اثرش بنام دیوان شاعر با کوشش مرحوم عبدالرحیم خان نایب سالار والی وقت هرات که شوهر خواهر زنده یاد استاد خلیل الله خلیلی بود در هرات به چاپ رسید ، اما پس از مدتی توسط وابستگان حکومت بطور کامل جمع آوری شد .

اثردیگرش (گرگ و شغال) نام دارد و در بعضی جا ها ( سگ و شغال) معرفی شده که در قالب مثنوی ودر حدود ۶۲۷ بیت دارد. این اثر  در انتقاد از حاکمیت شاه امان الله خان سروده شده و به زوایای مختلف آزادمنشی او در مقابله با استبداد دینی ، خرافات ، قانون شکنی ، بی امنی  ، فحشا ، بی عدالتی و غیره نابسامانی های آن دوران می پردازد که بیانگر احساس پاک  و بی آلایشانه ِ آن شاعر گرامی می باشد.

از شوخ طبعی و بذله گویی مرحوم حاجی اسماعیل سیاه که بگذریم تمامی اشعارش تبلوری است از افکار آزادیخواهانه و آزاد منشانه او در مقابله با حاکمین زمانش . گفته شده که مشروطه خواهان وقت به نسبت انتقادات تند و بی باکانه اش  اورا واجب القتل دانسته بودند.

ناگفته نباید گذاشت که شوخ طبعی مرحوم حاجی اسماعیل سیاه زبان زد خاص و عام بوده و حتی با گذشت تقریبا ۸۰ سال از وفاتش هنوز هم در اذهان عامه نامش پابرجا و قابل احترام است.

آری ! سرانجام  این شاعر گرامی و خوش طبع ما در چهارم عقرب سال ۱۳۲۴ خورشیدی جان به جان آفرین تسلیم و به دیار ابدی شتافت و پیکر پاکش در جوار زیارتگاه حضرت صاحب کرخ بخاک سپرده شد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینک نمونه ای از کلام آن مرحوم را که در شماره  بیست و یکم سال اول جریده معروف ترجمان مؤرخ پنجشنبه ۱۴ سنبله ۱۳۴۷ خورشیدی برابر با ۵ سپتمبر  ۱۹۶۸ میلادی بچاپ رسیده بود تقدیم حضور شما خوانندگان محترم می نمایم:

فریاد نارسا

بخ بخ باین سیاست و هی هی به این نفاق

عصمت ز خانه گم  شده و فرش  از اطاق

بر ما همیشه  رسم  مساوات   جاری است

از پیش روی سیلی  و از پشت   سر قفاق

هر جای هر که را که بینی  ز  ضرب دزد

از پای لنگ باشد و از دست   خود  چلاق

هر شب کشیک دارم و هر  روز  مرد کار

اکنون  تفاق  را   که  کند   فرق  از  نفاق

فریاد   ما    بسمع      وزارت   نمی رسد

داریم  همچو  طفل  به حلقوم  خود  خناق

مستوره  همچنان  به  در و کوی می رود

از سر فکنده معجر و از پای خود  دولاق

ساق و سرین  برهنه   و  مقطوع   آستین

خوشحال ناظری که نظر  می کند به ساق

« گ…گ » دوسال مانده زعیش تو یا سه سال

بر … جفت  می فکن  و بر … وت   طاق

مرحوم حاجی اسماعیل سیاه

منابع:

۱ – هفته نامه فکاهی ، سیاسی ، انتقادی و اجتماعی ترجمان سال اول.

۲ – ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.

24 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد فیض محمد عاطفی هروی ، شاعر طنز پرداز  و خوش کلام کشور.

تاریخ نشر: جمعه چهارم جوزا ( خرداد )  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۴ می  ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد فیض محمد عاطفی هروی ،

شاعر طنز پرداز  و خوش کلام کشور.

قیوم بشیر هروی

۲۴ می ۲۰۲۴

ملبورن – آسترالیا

یکی دیگر از فرزانگان شیرین کلام سرزمین ما شاعریست بذله گو ، نویسنده ایست خوش قلم و طنز پردازیست توانا بنام فیض محمد عاطفی هروی.  

استاد فیض محمد عاطفی هروی فرزند میرزا خیر محمد در سال ۱۳۰۳ خورشیدی در شهر هرات دیده بجهان گشود، هرچند بعضی ها سال تولدش را ۱۳۰۶ خورشیدی گفته اند.

او تحصیلات ابتدایی را در مکتب بابا ولی مست آغاز و بعدآ در لیسه رشدیه ادامه داد و سپس وارد دانشگاه نظامی کابل ( حربی پوهنتون) گردید .

با وجودی که در دانشگاه نظامی به تحصیل پرداخت ، اما علاقمندی اش به ادبیات اورا بسوی شعر و ادب کشانید و دیری نگذشت که بعنوان یک نویسنده به مطبوعات روی آورد و اشعار طنزی اش جلوه گر قلم سحرآمیزش گردید.

اشعارش را در قالب مثنوی و طنز می سرود.

روی آوردن او به اشعار طنزی و انتقادی او را در صف طنز پردازان ماهر  کشورقرار داد وقلم به بیان ناهنجاری های  جامعه به زبان طنزگرفت وبا طنز های انتقادی اش  اربابان زر و زور و تزویر را هدف قرار داد.

در اکثر آثارش صدای آزادی خواهی و دفاع از عدالت اجتماعی را میتوان حس کرد. سخنش را بی پرده و بدون واهمه بیان می کرد.

او پس از پایان تحصیلات نظامی بحیث مدیر مسئول مجله اردو و همینطور ریاست نشرات وزارت دفاع و ریاست مطبعه عسکری کار کرد.

مهمترین اثر استاد عاطفی را که بصورت طنز منظوم چندین بار اقبال چاپ یافت بنام ( آیینه محیط ) میباشد که کاستی ها و نارسایی های حکومت ظاهر شاهی را با صراحت لهجه بیان نموده .

او که با روحیه آزادی خواهی قلم بدست گرفته بود در یکی از سروده هایش خطاب به  پادشاه ( محمد ظاهر شاه)  چنین میگوید:

خطاب به شاه

ای شاه جوان  چرا به خوابی

مفتونِ    کدام      لعل   نابی

رنگ تو پریده  از غمِ کیست

اشک تو روان به ماتم کیست

دلداه ی   قامتِ  کی   هستی؟

آشفته ی  طلعت  کی هستی ؟

تو  عالم  و مقتدا  ولی   چٌپ

تو شاهِ جوان  و شانه ها کٌپ

حکام تو خون  خلق خوردند

عمال  تو  مال  جمله  بردند

از بسکه  گدا شده است ملت

محکومِ  فنا  شده  است ملت

بدخواه   تو گشته  افسرِ  تو

با خون تو  تشنه  عسکر تو

از بدو جلوس  تا به این دم

بر مسند جم  نشسته بی غم

در راهِ مقام  و قوم  و توده

کاری که تو کرده ای چه بوده ؟

مردم   دلِ   بی   قرار دارند

از  نزد   تو    انتظار  دارند

چون دست تو  بر کنار باشد

مارا  ز  که   انتظار   باشد

گیریم  که  نیتِ   تو پاکست

فکرتو به اعتلای خاک است

دانستگیت   چه  سود   دارد

چون  سیرِ عمل  نمی سپارد

ای شه  به  خدا  توکلی   کن

زین  بی  خبری تحولی  کن

بردار  بساط  خود سری  را

منسوخ   نما  ستمگری   را

آیین   فساد     را   بر انداز

از عدل  صلای   علم  انداز

فرهنگ ضعیف را جوان کن

برنامه ی  تازه  را عیان کن

از سینه ی  کوهسارِ  میهن

بیرون  بنما   هزار   معدن

بیکاری  و فقر  را  دوا کن

آزادی   خلق   را  عطا کن

برعکس خویش مهربان شو

تو شاه جوانی  و  جوان شو

آنها  که  ترا  مدیحه   گویند

یا راهِ  خوش  آمدِ  تو  پویند

زنها  مخور فریب  شان  را

بر دارِ رژیم  و تیپِ شان را

کاین ها  همه  مارِ آستین اند

آمادهِ   فرصت   و  کمین اند

خواهند  در این  بساط ِ  یغما

از راهِ  فریب  و رمز و ایما

همچو   پشک  و بساطِ  دنبه

بر   مقعد   ما   کنند    سنبه

منظورهمه گرفت وخورد است

کوتی و اتو مبیل   فورد است

دیو اند  ولی  به  شکلِ انسان

گرگ اند ولی به رنگ چوپان

همدست مشو  به حزب خایین

از   قهر  خدا   مباش    ایمن

با قدرت و  ثروت  و صداقت

سهل  است   ترقی  و سعادت

امروز     تو   اعتبار   داری

سرمایه     و   اقتدار    داری

یک جنبش مختصر به کار است

یک حرکت با  ثمر به کار است

آری ! مرحوم استاد فیض محمد عاطفی با چنین روحیه ای زیست و قلم بدست گرفت و هرگز زبان به مدح و ثنای حکام عصرش نگشود. مجموعه ی (آیینه ی محیط ) که گفته می شود اولین بار تو سط مرحوم استاد اثیر هروی به زینت چاپ آراسته شد نمایانگر فصاحت کلام اوست که بی باکانه نوشت .                  

آنچه در را می توان در آثار اکثر طنز پردازان و طنز نویسان به درستی درک کرد و دید روحیهِ نترس آنهاست که بدون ترس و واهمه قلم بر میدارند و بعباره ای بخاطر بیان ناهنجاری های جامعه در مقابل حاکمان عصر شان می نویسند ، که استاد عاطفی مرحوم نیز یکی ازین قلم بدستان بود که در مقابل نارسایی ها و مشکلات موجود عصرش با قلم منتقدانه اش  نظام حاکم ظاهر شاهی را نشانه گرفته بود.

مقالات فراوانی در مورد زنده یاد استاد عاطفی توسط نویسندگان سرزمین ما نوشته شده  ، چنانچه در بخشی از مقاله ی جامعی که توسط استاد گرامی محترم محقق عبدالغنی نیکسیر در سالهای اخیر عمر آن مرحوم به  رشته ی تحریر درآمده چنین می خوانیم:

 ”  او بیاد می آورد که در کنارش کسانی چون شایق ، فکری ، عطار ، غواص ، توفیق ، مایل ، بشیر هروی ، صابر هروی ، مشعل و مانند ایشان بوده اند ، که باید گفت همدوشی با ایشان چه خاطراتی خجسته را بذهنش تداعی میکند .

عاطفی با همه این پیشکسوتان معاشر و مباشر بوده واز تبار این نسل بشمار می آید، که از کارکردهای آنها فیض ها برده و ثمر ها برگرفته است .”

روان همه این عزیزان شاد و خشنود باد.

مرحوم عاطفی هروی علاوه بر شاعری و نویسنده گی در هنر موسیقی نیز علاقمندی خاصی داشته و گفته می شود در نواختن تنبور و هارمونیه نیز مهارت داشته است.

و سرانجام این مرد وارسته و روشن ضمیر  و آزادمنش بتاریخ پانزدهم حوت ۱۳۸۹ خورشیدی جان به جانان سپرد و رخ در نقاب خاک کشید. روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

 

منابع :

۱ – تارنمای افغان موج ( مقاله ی از استاد نیکسیر).

۲ – بی بی سی فارسی.

۳ – تارنمای مشعل ( مقاله ی از دکتور حمیدالله مفید).

 

20 می
۳دیدگاه

بمناسبت سی و هفتمین سال شهادت استاد شهید عزیزالله مبشر.

تاریخ نشر: دوشنبه ۳۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

بمناسبت سی و هفتمین سال شهادت استاد شهید عزیزالله مبشر.

خاک  کشورم  امشب    رنگ   دیگری  دارد

هر طرف  بخون   خفته   تازه   پیکری دارد

ز آتش   نفاق   و  کین  آه   و  ناله  می بارد

کودک  و زن  و مردش   دیده ای تری دارد

میکشند به خاک و خون بس ستاره ها هردم

آسمان   نیلگونش   ماه    و   اختری   دارد

از سکوت مرگبارش  غصه  و غم است پیدا

هر طرف دلی پر  خون    گریه  مادری  دارد

قیوم بشیر هروی

۳۱ ثور ۱۴۰۳ خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

 

در شرایطی که  سیل بنیان کن جهل و ظلمت با نظرات ،افکار و عقاید باطله اش موج فزاینده ای را برای تسلط بر ارزش های والای انسانی در تمامی اکناف عالم روی دست گرفته و هر آئینه می خواهد بشریت را به گودال نیستی  و نابودی بکشاند و اصول و پایه های مکتب انسانیت و نهضت های آزادی بخش را  فرو ریزد و با همکاری همه جانبه ی مثلث شوم  استعمار ، استحمار و استثمار، این برده فروشان حرفه ای  به طرق مختلف در تلاش اند تا  ملت های محروم را  به زیر یوغ  خویش بکشانند ، انسان های آگاه  با درک حقایق عینی جامعه  در مقابل مکتب   ، وطن ، ناموس و فرزندان خویش احساس مسئولیت نموده و دست به قیام و مبارزهء همه جانبه می زنند  .   

 آری ! با کودتای منحوس هفتم ثور ۱۳۵۷ خورشیدی که آغازی بود برای اشغال کشور عزیز ما توسط ارتش سرخ شوروی  و به وجود آمدن جو اختناق و خفقان آور بر سرزمین ما ، جنبش های خود جوش مردمی تشکیل یافته ، دست به قیام زده و به مبارزه علیه استبداد و بیدادگری پرداختند . مقاومت سرسختانهء نیروهای آزادیبخش در سرتاسر افغانستان شدت گرفت و بیش از یک ونیم میلیون انسان جان های عزیز شانرا دراین راه فدا نمودند . در میان این فداکاران و جانبازان قهرمان یکی نیز استاد شهید عزیزالله مبشر بود که با تلاش های پیگیر و سازمان یافته به مقاومت در مقابل نیرو های مستبد و مزدور اجنبی پرداخت تا بالاخره جان عزیزش را دراین راه فدا نمود.

آری ! استاد شهید  مبشر در سال ۱۳۲۷ خورشیدی در یک خانوادهء فرهنگی ، مؤمن  و متدین دیده بجهان گشود که اورا عزیزالله نام نهادند. پدر مرحومش همت علی نام داشت که در تربیهء سالم فرزند دلبندش سعی فراوان بخرچ داد و او را در سن ۶ سالگی شامل مکتب نمود.              

عزیزالله مبشر در حالیکه هنوز پانزدهمین بهار زنده گی اش را سپری ننموده بود  دست اجل سایهء پدر را از روی سرش گرفت و با مرگ پدر مسئولیت سرپرستی فامیل بدوش او افتاد و ناگزیر نصف روز را برای امرار معاش کار مینمود و نصف دیگر روز را به تحصیل می پرداخت.         

شهید مبشر از لیسهء مرکزی امام صاحب کندز فارغ التحصیل شد و نسبت معاذیری نتوانست به تحصیلاتش در پوهنتون ادامه دهد تا اینکه در سال ۱۳۵۱ شامل دارالمعلمین عالی کندز شده و در پایان به حیث استاد در لیسهء مرکزی امام صاحب مقرر گردید و ایفای وظیفه می نمود.     

او انسانی بود آگاه ، سخنرانی بود ورزیده که با فصاحت کلام حرف میزد و نویسنده ی بود توانا .

شهید مبشر که با جمعی از جوانان روشنفکر و همدوره اش برای مبارزه با افکار و ایدیالوژی مارکسیستی حلقهء مبارزاتی را تشکیل داده بود در سال ۱۳۵۵ توسط رژیم استبدادی داود خان دستگیر و روانهء زندان دهمزنگ گردید. بعد ها او را به اتهام قیام سال ۱۳۵۳ افسران اردو به زندان پلچرخی کابل انتقال دادند. پس از رهایی از زندان در سال ۱۳۵۷ و در جریان مبارزات افتخار آفرین مردمی به شمولیت در حزب حرکت اسلامی افغانستان در آمد. مدتی را بحیث مسئول فرهنگی در شهر کابل ایفای وظیفه نمود و سپس عازم ایران شده و نخست بحیث مسئول فرهنگی حرکت اسلامی در دفتر زابل تقرر یافت و بعدآ بحیث مسئول کل دفتر زاهدان کار می نمود . پس از آن مدتی بحیث معاون شورای عالی در داخل کشور مقرر شد و همزمان عضویت شورای مرکزی و عضویت شورای سرپرستی شرطه الخمیس را در ایران بدست آورد تا اینکه در سال ۱۳۶۵ در جمع هیئتی با همراهی مرحوم آیت الله ساجدی از طرف شورای مرکزی حرکت اسلامی افغانستان به داخل کشور اعزام گردید تا اینکه بتاریخ ۱۴ ثور ۱۳۶۶ در جریان مأموریتش در یک کمینی که توسط عده ای خود فروخته برنامه ریزی شده بود ، جام شهادت را سرکشید و به دیدار معبود شتافت .                                 

بلی ! امروز در فقدان از دست دادن انسانی قرار داریم که ۳۷ سال قبل جان شیرینش را فدای مکتب ، کشور ومردمش نمود تا انقلاب اسلامی مسیر درستش را بپیماید و به سرمنزل مقصود برسد ، اما آنچه درنهایت بدان مواجه شدیم شوربختانه با سقوط رژیم منحوس وخودفروختهء کابل و تشکیل نخستین دولت مجاهدین درکشور نه تنها درد های مردم ما پایان و زخم های شان التیام  نپذیرفت ، بلکه سرآغازی شد برای درد ها و زخم های چرکین و ناسور دیگرکه متآسفانه هنوز هم به شدت و حدت خودش ادامه دارد و با تأسف هزاران پدر و مادر دیگر داغدار از دست دادن جگرگوشه های شان شدند.

آنچه واضح و مبرهن می باشد، اینست که  شهدای ما برای این جان نباختند که عده ای جا طلب به مقام و رتبه های حکومتی برسند و همه چیز را به فراموشی سپرده و بجای دفاع از خون های پاک شهدائ عزیز ما ، درعمل پا روی خون هایشان بگذارند.  نمیدانم چه کسی پاسخگوی این همه خون های به ناحق ریخته شده در سرزمین افغانستان خواهد بود؟ آیا جنگ های ویرانگر و تباه کن پس از سقوط رژیم کمونیستی در افغانستان و ریختن خون های بسیاری در نقاط مختلف کشور توسط  آنعهده از کسانی که بنام اسلام به جنگ و خونریزی ادامه دادند را چگونه میتوان توجیه نمود؟ ملتی که بزرگترین دشمن دین روس نابکار را توا نست به زانو در بیاورد چرا اینچنین هدف نامردانی قرار بگیرد که با نام اسلام و مسلمان کاری را انجام دادند که با تآسف مردم ما در چنین  شرایط  سخت و دشواری قراربگیرند که مجبورشوند بگویند خداکفن کش سابق رابیامرزد !   

راکت باران کابل توسط نیروهای وابسته به حکمتیار را کسی از یاد برده نمیتواند ، جنگ های تنظیمی و ده ها مورد دیگر که هرکدام برگی از تاریخ سرزمین ما را سیاه نموده را هیچ کسی نمیتواند فراموش کند .

درین شکی نیست که تمام این بدبختی ها با کودتای منحوس  ۷ ثور ۱۳۵۷ خورشیدی آغاز شد ، اما کار هاییکه توسط نیروهای به اصطلاح اسلامی  از هشتم ثور ۱۳۷۱ خورشیدی بدینسو صورت پذیرفت ، آنهم بنام مسلمان ،  سیاه ترین اوراق تاریخ سرزمین ما را رقم زد.

آری ! این دردی است که امروزه دل های میلیون ها انسان را می آزارد ، بسا جای تآسف و تأثر است که  پس از آنهمه فداکاری ها امروزه در وضعیتی قرار بگیریم که به مراتب بد تر از زمان کمونیستان باشد. واقعآ جای تأسف است !!!

 آیا این اعمال خیانت به خون های ریخته شدهء شهدای عزیز انقلاب تلقی نمی شود؟  چه کسی پاسخگوی این حوادث ناهنجار خواهد بود؟

ناگفته نباید گذاشت که مدیریت غلط و ناسنجیده توسط حکومت های سه دهه اخیر در کشوربود که زمینه سازتشکیل نیروهای ارتجاعی بنام طالبان را رقم زد و در فرجام دیدیم کرسی هاییرا که چند روزی  بدان تکیه زده  بودند را نیز با زد و بند های خاینین ملی در اگست ۲۰۲۱ به طالبان سپردند و یکبار دیگر دردی بر درد های هموطنان ما بخصوص بانوان سرزمین ما که نیمی از قشر جامعه را تشکیل می دهند، افزودند.

این حقیقت را نمیتوان کتمان کرد و از آن چشم پوشی نمود ، زیرا همه آنهاییکه پس از سقوط حکومت کمونیستی درافغانستان تا تسلیم دهی کشور به نیرو های ضد فرهنگ طالبانی مسبب همه رنج ها و نابسامانی های کشور و مردم مظلوم و دردیده ما تا ایندم هستند و در فردای قیامت از الف تا یای شان که بنحوی درین بدبختی ها سهیم بودند می بایست پاسخگوی آنچه بر هموطنان ما تحمیل شده خواهند بود. بدون شک خون های بناحق ریخته شده ای شهدای عزیز ما چون حلقه های دار بر گردن هر یک از قدرت طلبان خواهد شد.

در پایان با  درود بر روان پاک شهدای وطن ما ، سالروز شهادت استاد شهید عزیز الله مبشر را را خدمت فامیل محترم ایشان ، همسنگران و سایر هموطنان عزیز تبریک و تسلیت عرض نموده ، روان آن بزرگمرد را شاد و خشنود می طلبم . روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

 

و اینهم فرازی از وصیت نامهَء استاد شهید عزیزالله مبشر خطاب به هموطنانش :

 

و تو هم ای خواهر و ای برادر!

ای اسارت ناپذیری که در قرن بیست حماسه آفریدی و با دست خالی بزرگترین  دشمن  خدا ،  روس  را  در افغانستان  انقلابی  بپای  میز محاکمه کشانده ای ، بدان  که مسئولیت تمام  نشده است ، زیرا  هنوز خون های بناحق ریخته  شدهء  ما  نخشکیده ، هنوز  مرهمی  بر قلب مجروح دردمندی نهاده نشده است ، هنوز نفاق های تباه کن نه تنها از جامعهء ما محو  نگردیده که  رو به  افزایش است و هنوز … و هنوز هم پنجه های خون آشام ظالمین و بیدادگران گلو های ضعیف مظلومین را خفه نموده و همه صدای عدالت و آزادی خواهی را می خواهند خاموش نمایند وهنوز با وجود گذشت مدت زیادی از انقلاب اسلامی ما نمیشود حق را حق گفت و باطل را باطل زیرا  معیاری برای شناخت حقایق ضد زور در جامعهء ما دیده نمی شود ، ملت آنقدر شکنجه شده و تازیانه خورده اند که عاد ت نموده اند  حق را باطل گفته و باطل را حق اعلان نمایند ، زیرا قدرت در دست ارباب باطل است و هنوز …

شهید استاد مبشر

اینک مرثیه اییرا که چند سال قبل سروده بودم

خدمت شما پیشکش می نمایم:

آزادهِ دوران

ای دریغ آن  مردِ با ایمان  کجاست

آشنای  مکتب   و   قرآن  کجاست

راد مردی   بود   در   فصل  جهاد

با وفا ، با  عهد و با پیمان کجاست

داشت  با علم  و   صفا  اندیشه ای

با  تواضع   یاورِ  خوبان   کجاست

بود  در شام   سیه   چون   کوکبی

آن درخشان چون مهِ تابان کجاست

استادی  بود   با    فضل    و  کمال

آن « مبشر» عاشقِ  انسان کجاست

شد  شهید   در  سنگر  کار  و عمل

ای  «بشیر» آزادهِ  دوران  کجاست

14 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر رهیاب یکی از نخبگان فرزانه و پژوهشگر وارستهِ خطهِ ادب پرور هرات

تاریخ نشر: سه شنبه ۲۵  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۴ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

 یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر رهیاب

یکی از نخبگان فرزانه و پژوهشگر

وارستهِ خطهِ ادب پرور هرات

 قیوم بشیر هروی

۱۴ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا 

 

شادروان محمد ناصر رهیاب فرزند مرحوم میرزا غلام رسول بتاریخ سوم عقرب سال ۱۳۳۳ در روستای برناباد ولسوالی غوریان ولایت هرات در یک خانوادهء مرفه و علاقمند به فرا گرفتن دانش و ادب  چشم به جهان گشود.

پدرش که از بزرگان جامعه بشمار میرفت  رئیس بلدیهِ غوریان و ارباب روستای برناباد نیز بود و ازین رو لقب « ارباب رئیس » را برایش داده بودند. فرزندش را شامل مکتب ابتدائیه برناباد نمود و همزمان معلم خانگی هم برایش گرفت که شخص بسیار مسئولیت پذیری بود که در اکثر دروس مکتب کمکش می نمود.   

او علاوه بر مکتب به مسجد محل هم میرفت و ظرف یک ماه مؤفق شد روخوانی قرآن کریم را به پایان برساند و بعدآ نزد مولانا ابو نصر برنابادی قرائت قرآن کریم را آموخت.

پس از پایان صنف ششم در امتحان کانکور شرکت نموده و با اخذ نمرهِ بالا به مکتب ابن سینای کابل راه یافت ، اما نسبت دوری از فامیل با مخالفت پدرش مواجه شد و ناگزیر شامل دارالمعلمین هرات شد که از مکاتب برتر هرات بود.  

با فراغت از دارالمعلمین بعنوان اول نمره عمومی و پس از سپری نمودن امتحان کانکور هرچند میتوانست به نسبت گرفتن نمره بالا به هر رشته ای که میخواست شامل شود ، اما ترجیح داد به رشته ادبیات فارسی  هرچند د راوایل علاقه ای نداشت ، شامل شود.  

مرحوم استاد رهیاب درینمورد چنین می گوید:

” به صنف فاکولتۀ ادبیات و علوم اجتماعی که نشستم آهسته­آهسته خوشم آمد و گفتم اکنون که سرنوشت مرا به اینجا کشانده بیا یکی از همین رشته ها آن را بخوانم، در فاکولتۀ ادبیات و علوم اجتماعی سال اول را عمومی خواندم و از سال دوم رشته بندی می شد، کسانی که اوسط نمره های شان بلند بود، ای بسا به رشتۀ ژورنالیزم می رفتند؛ مگر با آن که اول نمرۀ عمومی این فاکولته شده بودم به آن رشته ای که دیگران سرودست می شکستند، نام ننوشتم و به صنف ادبیات دری پای گذاشتم. در دوسال نخست، ازین که در پهلوی کسانی نشسته بودم که از شعر و ادبیات کله های شان پر بود و از این شاعر و نویسنده حرف و حدیث داشتند و از آن دیگری چیز چیزهایی می دانستند احساس حقارت می کردم و تحت فشار روانی بسیاری بودم. کتاب های درسی را خیلی خوب یاد داشتم و در آزمون ها نیز بالاترین نمرات را به دست می آوردم؛ مگر کمتر چیزی غیردرسی به یاد داشتم. دار و ندارم در محدودۀ همان کتاب های مکتب و مطلب هایی بود که در کتاب های درسی می خواندم. ازین که شماری از هم صنفی هایم شعرهایی از این یا آن شاعر را می خواندند، و مباحث ادبی راه می انداختند و اظهار نظرهای دربارۀ دیدگاه هایی که از سوی استاد در صنف پی افکنده می شد، داشتند، سخت به خود می پیچیدم. از آن جایی که یکی از ویژه گی های شخصیتی من این بود که همیشه می خواستم برجسته تر و توانمند تر از دیگران باشم، در پی چاره ای دیگر برآمدم، نمی خواستم از سوی هم صنفی یان دست کم گرفته شوم؛ چرا که گاهی این بر و اون بر،داشته هایم را پشت سر میخانیک می گفتند: «عجب اول نمره یی لام تا کام چیز دیگری نمی داند. این ها انگیزه هایی در من پدید آوردند، مرا تکان دادند تا از خواب غفلت خود بکاهم بخوانم و بخوانم تا کم از کم از همین شرمنده گی بیرون آیم. ساعت ها غرق مطالعۀ کتاب های ادبی بودم کتاب های زیادی در راستای ادبیات فارسی از شعر و داستان گرفته تا نوشتارهای پژوهشی را می خواندم و نکات ارزنده را یادداشت می کردم. زمانی گذشت دیدم از بسیار شاعران و نویسنده گان چیزهای بسیاری به حافظه سپرده ام و گپ هایی در این یا آن راستای ادبیات در چنته دارم. ازین پس به راه افتادم و توانستم قلم به دست گیرم، بنویسم و احساس کنم که پیگیرانه و با برنامه کار می کنم و می توانم برای خود کسی بشوم. “

 

استاد رهیاب با کسب درجه لیسانس تحصیلاتش را به پایان رسانید و بحیث استاد مؤسسه عالی تربیه معلم استخدام و بتدریس ادبیات فارسی دری پرداخت .

زمانیکه امتحان ماستری فارسی و پشتو برای اولین بار در افغانستان برگزار میشد از میان ۲۰۰ تن شرکت کننده تنها شش تن پذیرفته شدند که استاد رهیاب یکی از آن شش نفر بود.

زنده یاد استاد رهیاب همزمان با دوره ماستری، در حالیکه در رشته ء تحصیلی اش شامل کار دولتی بود از هرات به مؤسسهء عالی سید جمال الدین افغانی درکابل تبدیل شد و تا کودتای کمونیستی ۱۳۵۷ بحیث استاد شعبهء زبان و ادبیات دری کار کرد.

با دگرگونی های سیاسی در کشور بهانه گیری ها آغاز گشت و او را بعنوان معلم جزایی به مکتب متوسطه محمود ایوب خان فرستادند.

بعدها با تأسیس اکادمی علوم افغانستان ، به کوشش یکتن از همکلاسی های دورهء ماستری اش  به عضویت علمی انستیتیوت زبان و ادبیات دری اکادمی علوم افغانستان تقرر یافت  و با تلاش شبانه روزی و شرکت در تمام سیمینارها و کنفرانس های زبان و ادبیات فارسی تلاش نمود تا مقالات متعددی بنویسد تا بتواند جلب توجه سایرین را کسب کند.

در چنین شرایطی فیصله دولت براین شد تا تمام اعضای اکادمی علوم باید به خدمت سربازی بروند و او ناگزیر پس از مدتی بکابل رفت و در قوای پانزده زرهی پلچرخی کابل مشمول  و بمدت یک سال و چهارماه د مرکز مخابره خدمت کرد و با آدم های متفاوتی از هر گوشه وکنار کشور برخورد تا اینکه در پایان سال ۱۳۶۰ خورشیدی با ترخیص از عسکری به کار قبلی اش برگشت و عضو علمی اکادمی علوم افغانستان شد و پس از چند ماهی مدیر مسئول مجله خراسان ارگان نشراتی انستیتیوت زبان و ادبیات دری شد و بمدت شش سال درین سمت باقی ماند و مؤفق شد درین مدت تیراژ مجله را از ۲۰۰ شماره به ۶۰۰۰ شماره برساند. در همین ایام دچار بیماری سرطان شد و برای عمل جراحی به اروپا رفت .

در حالیکه بعضی از نزدیکانش به نقل قول از داکتران میگفتند که چنین مریضانی بیشتر از ۴ – ۱۲ ماه زنده نمی مانند. اما روحیه قوی استاد رهیاب او را چنان پابرجا نگهداشت که  با توکل بر خدا چنان به مطالعه و نگارش آغازید که هیچ کس گمان نمی کرد.

او سفر پژوهشی اش را در باره  سید جمال الدین افغان بنام خطیب بزرگ و داستان نویس « کوچک » آغاز کرد که در مجله ژوندون به نشر میرسید. و همین امر باعث شد همه بشمول کسانی که توقع زنده ماندنش را نداشتند با تعجب بدو بنگرند. اما استاد رهیاب با ایمان راسخی که به خداوند داشت همچنان به کارها و تلاش های روزمره اش افزود.

بعدا ها دچار حمله قلبی شد و باز برای تداوی بخارج از کشور رفت و داکتران که زنده ماندنش را معجزه میدانستند ، موجب شد تا با روحیه قوی به کارش ادامه دارد ، تا اینکه در سال ۱۳۶۸ خورشیدی بصفت استاد شعبه دری در دانشگاه نو بینیاد در هرات  به تدریس بپردازد.

در سال ۱۳۸۳ خورشیدی برخلاف میل باطنی اش بحیث معاون علمی دانشگاه تقرر یافت ، اما پس از ۸ سال از سمتش استعفا داد . نظر به حوصله مندی ، صداقت ، پشت کار و دانشی که آن مرحوم داشت با استعفایش مخالف صورت گرفت و حتی برایش ریاست دانشگاه را پیشنهاد کردند ، اما او زیر بار نرفت و بالاخره استعفایش پذیرفته شد.

اما قبل از استعفایش در حالیکه هم معاون دانشگاه بود وهم استاد با تأسیس دانشگاه غالب از او خواسته شد تا پس از وقت رسمی بعنوان مشاور این نهاد تحصیلی با آنها همکاری کند، و او هم پذیرفت.

در سال ۱۳۹۸ خورشیدی در یک انتخابات سری و مستقیم بعنوان رئیس دانشگاه غالب انتخاب گردید

استاد رهیاب علاقمندی خاصی به پژوهش داشت و چنان غرق ادبیات و فرهنگی دری شده بود که هرگز احساس خستگی نمیکرد وشب ها تا دیروقت بیدار بود ، مطالعه میکرد . می نوشت .  بقول خودش که میگوید:

هرگز بیاد ندارم شبی را که  قبل از ساع ۲:۰۰  بخوابم.

استاد رهیاب در حالیکه برایش همیشه میسر بود تا همراه با خانواده اش به یکی از کشور های مرفه جهان زندگی کند ، اما ترجیح داد تا در وطنش باقی بماند و تا جاییکه برایش مقدور است به جامعه فرهنگی وطنش خدمت کند.

چنانچه خودش میگوید:

”  یکی از دل چسپی هایم این است که می خواهم در اجتماع و سرنوشت مردم کشورم نقش مثبتی داشته باشم و تا آنجا که میسر بوده به یاری خداوند، کارهایی کرده ام، هرچند راه هایی را که باید می رفتم را نرفته ام و کارهایی را که باید می کردم را نکرده ام، فراوان اند. “

او علاوه بر استادی در دانشگاه ، پژوهشگری و کارهای اداری در بخش های مختلف دیگر نیز خدمت کرده که میتوان به بعضی از آنها در اینجا اشاره نمود:

سر محقق در اکادمی علوم و مدیر مسئول مجلۀ خراسان

عضویت هیئت رهبری انجمن ادبی هرات

عضویت هیئت رئیسه ای اتحادیه شعرا و نویسندگان در کابل .

 یکی از بنیاد گراران شورای متخصصان و معاون این نهاد اجتماعی .

آموزش رایگان داستان نویسی به دختران شهر .

در زندگی نامه اییکه توسط مرحوم استاد رهیاب نوشته شده ، در مورد  آثار و نوشته هایش و همکاری خانواده اش در این راه چنین آمده:

”  چندین کتاب نوشتم، که شماری از آنها چاپ شده اند مقاله های فراوانی در نشریه های معتبر و نامعتبر، در داخل کشور و خارج نشر کردم که بیشتر این نوشتارها در راستای ادبیات شناسی هستند نظریۀ ادبی، نقد ادبی و سبک ادبی، این را هم بگویم اگر معاونت و تشویق خانواده به ویژه خانم من نبود، هرگز نمی توانستم چنین پژوهش هایی را به جامعۀ زبانی فارسی دری پیش کش کنم.

زمانی که سرباز بودم نخستین مقاله ام را با نام زمان در فعل دری به اکادمی علوم فرستادم تا در مجلۀ خراسان چاپ کنند؛ مگر سخت به آن تاختند؛ زیرا زمان همخوانی نداشت از همین رو، آن نوشتار را چاپ نکردند، پسان ها که یکی از دوستان مدیر مسؤول مجله خراسان شد، محبت کرد و آن را به چاپ رساند. این نوشتار، نه تنها در افغانستان بل در ایران نیز درنگ کردنی به شمار آمد و تاکنون یکی از بهترین نوشتارهایی است که از خامه ام تراویده است. از پا ننشسته این رخ داد ناگوار مرا از کار نینداخت بل انگیزه ای شد بیشتر پژوهش و کار کنم؛ در سمینارها، کنفرانس ها و سمپوزیم ها اشتراک چشم دوختنی داشته باشم که حاصل این تلاش ها همان شد تا زمانی فرا برسد که مدیران مسؤول مجله ها بارها و بارها، با خواهش و پافشاری از من بخواهند، مقاله ای بفرستم تا به چاپ برسانند؛ یعنی آن کسی که نوشتارهای او بدون وسیله و واسطه هرگز روی چاپ را نمی دید به چنان جایگاهی دست یافت و نام و آوازه یی به دست آورد که هر مدیر مجله­ ی میخواست نام او را خواننده گان در مجله اش پیدا کنند. این داستان را برای دانش جویانم بارها و بارها گفته ام از برای این که تا بدانند جوانی دورانی است که هنوز توانایی شما شناخته و برجسته نشده بی گمان این امر سبب می شود دست آوردها و نوآوری هایی به چشم نیاید و نادیده گرفته شود؛ مگر آنگاه که با تلاش و سخت کوشی بتوانید جای گاه ویژه ی برای خود پیدا کنید و در آن استوار بایستید؛ درنگی از پا ننشینید بروید آگاهانه و مسؤولانه گام بردارید بی گمان به جاهایی می رسید. شاید دشوارتر به نشر برسد، مگر بدون چشم داشت می شود، از یاد مبرید که میدان داران گذشته گاهی سد راه تان می گردند؛ زیرا می ترسند که جای گاه خود را از دست خواهند داد؛ مگر می توانید از این وادی نیز بگذرید و آنان ناگزیر شوند، حضور شمار را در کنار خود بپذیرند: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. “

 

 

از استاد رهیاب اثار فراوانی به یادگار مانده که  تعدادی از آنها اقبال چاپ یافته و یکی از آثارش نیز تحت عنوان « شعر، هنر زبانی زیبا »  در ایران بعنوان کتاب سال شناخته شد.

سایرآثارش قرار ذیل میباشد:

۱ –  سبک‌شناسی.

۲ –  سپیده‌دم .

۳ – داستان‌نویسی.

۴ –  نقد ادبی.

۵ –  گره به باد مزن.

۶ – سامان‌گرایی در نوشتار دانشگاهی.

و ده ها مقاله تحقیقی و پژوهشی .

و سرانجام این استاد بی بدیل و فرزانه بتاریخ ۸ دلو (بهمن) ۱۴۰۲ خورشیدی دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید ، روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

منابع :

۱ – خبرگزاری عقاب –  زندگینامه استاد محمد ناصر رهیاب

۲ – خبرگزاری وطن .

 

 

10 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب، نویسنده، خبرنگار ،پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

تاریخ نشر: جمعه ۲۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۰  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب ، نویسنده، خبرنگار ،

پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

قیوم بشیر هروی

۱۰ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

به سلسله معرفی شخصیت های فرهنگی سرزمینم خرسندم که اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد رهنورد زریاب نویسنده، خبرنگار ، پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور.

محمد اعظم رهنورد زریاب در سوم ماه سنبه ۱۳۲۳ خورشیدی در گذر ریکا خانه ی شهر کهنهِ کابل دیده بجهان گشود، پدرش از اهالی غزنه و مادرش اهل کندز بود. تعلیمات ابتدایی را در مسجد گوری های بازار سراجی کابل فرا گرفت و بعدا شامل مکتب حبیبیه شده و تا پایان تحصیلات ادامه داد. پس از آن در سال ۱۳۴۴ در رشتهِ خبرنگاری شامل دانشگاه کابل گردید و با یک بورسیه تحصیلی به کشور زلاند نو رفت ، اما پس از مدتی نسبت ناسازگاری طبیعتش با آب و هوای آن کشور مجددآ به کابل بازگشت و  در دانشگاه کابل تحصیلاتش را ادامه داده و با کسب لیسانس خبرنگاری فارغ شد و متعاقبا بخدمت سربازی رفت و پس از ترخیص بحیث کارمند وزارت اطلاعات و فرهنگ در مجله ژوندون شروع بکار نمود.

مرحوم استاد رهنورد زریاب به زبان انگلیسی هم تسلط کامل داشت.

در سال ۱۳۵۰ خورشیدی بازهم با گرفتن یک بورسیه تحصیلی دیگر به کشور انگلستان رفت و تصدیقنامه  کارشناسی ارشد را از دانشگاه ویلز جنوبی بدست آورد و در ۱۳۵۱ خورشیدی به کابل بازگشت .

او در سال ۱۳۵۳ با بانو سپوژمی زریاب ( نویسنده ی نامدار) کشور ازدواج کرد که ثمره ی این پیوند سه فرزند میباشد.

زنده یاد رهنورد زریاب با کودتای هفت ثور دستگیر و مدتی را در زندان پلچرخی سپری نمود. پس از آزادی در سال ۱۳۵۸ بار دیگر در وزارت اطلاعات و فرهنگ بکار گمارده شد و در سال ۱۳۶۸ با گشوده شدن فضای سیاسی در کشور ، نامزد غیر حزبی انتخابات ریاست اتحادیه ی نویسندگان در رقابت با بارق شفیعی عضو حزب حاکم گردید که با رأی اکثریت به ریاست اتحادیه انتخاب شد. اما پس از دو سال ازین سمت استعفا داد و در سال ۱۳۷۱ خورشیدی  با سقوط  رژیم کمونیستی و روی کارآمدن مجاهدین ،  کابل را بصوب پاکستان ترک نموده وبعدا به همسر و فرزندش در فرانسه پیوست. تا اینکه در سال ۱۳۸۲ با درخواست ریاست جمهور کرزی به کشور برگشت و بحیث مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ شروع بکار نمود، اما در ۱۳۸۳ پس از آنکه طرح ها و برنامه هایش عملی نشدند از مقامش استعفا داده و بعنوان ویراستار خبر در تلویزیون خصوص طلوع پیوست که تا پایان عمرش بدان ادامه داد.

سایر فعالیت های کاری مرحوم رهنورد زریاب قرار ذیل میباشد :

۱ – خبرنگار در مجله ژوندون .

۲ – مدیر عمومی خبرنگاران روزنامه های اصلاح و انیس .

۳ – مدیر مسئول فصلنامهء آریانا که به زبان انگلیسی به نشر میرسید.

۴ – مسئول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ .

۵ – آمر دفتر فرهنگ مردم.

۶ – دبیر روزنامه کابل تایمز .

۷ – دبیر بخش داستان نویسی اتحادیه ی فرهنگی .

زنده یاد زریاب داستان نویسی را از دوران مکتب آغاز نموده بود و نخستین داستانش در سال ۱۳۴۲ خورشیدی در  مجله ی پشتون ژغ  زیر عنوان « بی گل و با برگ» به نشر رسید.

گفته میشود که او  تنها نویسنده ی است که مؤفق شده بیشتر از یکصد داستان کوتاه و بلند بنویسد و ازین جهت یکی از پرکارترین نویسنده گان کشور در نیم قرن گذشته بوده که به سبک های مختلف می نوشت.

داستانهایش حکایت از ذهن روشن و آگاهی فراوانش از اجتماع  و ادبیات  غنی زبان فارسی دارد.

زنده یاد زریاب از آندسته نویسندگانی بود که علاوه بر افغانستان ، در کشور های منطقه ، بخصوص حوزه زبان پارسی نیز طرفدارانی فراوانی داشت . آثار ادبی که از او به یادگار مانده خلاقیت نویسنده را در نگارش میرساند . بعضی از آثارش برنده ی جوایز مختلف ادبی در داخل و خارج از کشور شده است.

در آثار مرحوم رهنورد زریاب تنوع سبک نگارش را بخوبی می توان حس کرد.

 او اولین مجموعه داستانی اش را در سال ۱۳۶۲ بنام « آوازی از میان قرن ها» به چاپ رسانید

و همینطور مجموعه های دیگرش به ترتیب ذیل اقبال چاپ یافتند:

۱ – مجموعه ی شش جلدی داستان های کوتاه .

۲ – شهر طلسم شده .

۳ – مردی که سایه اش ترکش کرد.

۴ – دزدِ اسپ .

۵ – و باران می بارید.

۶ – سک و تفنگ .

۷ – مار های زیر درختان سنجد .

۸ – پیران ها ( ترجمه چند داستان از نویسنده گان جهان .

۹ – حاشیه ها ( مجموعه مقاله های پژوهشی ).

۱۰ – گنگِ خوابدیده ( مجموعه مقاله های پژوهشی) .

۱۱ – پایان کار سه رویین تن ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی) .

۱۲ – زیبای زیر خاک خفته ( گزیده ی داستان های کوتاه ).

۱۳ – گلنار و آیینه ( رمان ) .

۱۴ – چه ها که نوشتیم ( مقاله های پژوهشی و یادواره ها ) .

۱۵ – دورِ قمر ( که بین سالهای ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۵ بطور مسلسل در نشریه ( وفا) چاپ پشاور به نشر رسید.

۱۶ – و شیخ گفت – نشر زریاب

۱۷ – چار گرد قلا گشتم ( زمان ) – نشر زریاب .

۱۸ – شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کردند ( رمان) – نشر زریاب .

۱۹ – قلندرنامه .

۲۰ – کاکه شش پر و دختر شاه پریان (رمان) .

۲۱ – درویش پنجم (رمان) –  نشر زریاب .

۲۲ – سکه ای که سلیمان یافت (رمان) – نشر زریاب .

۲۳ – آزادی اندیشه و گفتار ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی ).

۲۴ – هذیان های دورِ غربت ( طنز ها) .

و آثاری که ناتمام ماندند و یا اقبال چاپ نیافتند:

۱ – سیب و ارستا طالیس .

۲ – راز های دایه ی پیر .

۳ – و سرانجام آقای سحر خیز بیدار می شد.

۴ – زن بدخشانی .

استاد رهنورد زریاب مقالاتی نیز در مورد صادق هدایت و بزرگ علوی نوشته است.

 و همچنین گزیده ای از داستان های کوتاه او  بنام « تصویر» به زبان روسی  ترجمه شده است و فیلمنامه « اختر مسخره» نیز از آثار آنمرحوم میباشد.

قابل یادآوری میاشد که مرحوم رهنورد زریاب علاوه بر ادبیات پارسی به ادبیات جهان نیزبلدیت وعلاقمندی خاصی داشت که بدون شک می توان اورا از صاحب نظران درین باب دانست. او همچنین در روان شناسی ، جامعه شناسی ، فلسفه و تاریخ نیز آشنایی کامل و مطالعات گسترده ای داشت .

سرانجام این نویسنده شهیر کشور پس از ابتلا به ویروس کرونا  و بستری شدن  در بیمارستان ۴۰۰ بستر کابل در ۲۱ قوس ۱۳۹۹  وفات یافت و در شهدای صالحین آن شهر در کنار پدر و مادرش آرمید. 

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

و اما ” گلنار و آیینه » عنوان رمانی است از زنده یاد رهنورد زریاب که نویسنده های زیادی درمورد آن مقالات نوشتند  که اینک توجه شما را به بخشی از نوشته ی  جلب میکنم که توسط دوست فرهیخته و نویسنده آگاه جناب صبورالله سیاه سنگ  تحت عنوان  آیینه ‌یی در برابر ” گلنار و آیینه” تحریر یافته است :

 در آغاز  محترم سیاه سنگ  نوشته اش را اینچنین می آغازد :

” رهنورد زریاب یکی از چهار، پنج تن پیشگام در قلمرو داستاننویسی افغانستان است و بر نگارنده این یادداشت حق استادی دارد. حتا اگر من آن را به همین صراحت ننویسم یا او خود این را نداند یا نپذیرد، باز هم حق استادیش نه از من واپس ستانیده خواهد شد و نه کاستی خواهد گرفت.

این حق ادا نشدنی برمیگردد به سی و چند سال پیش، روزگاری که خواندن نوشته‌ها و گوش دادن به سخنهای رهنورد یکی از آرزوهای من و چند همدرس دیگرم بود.

امروز که این سطرها را مینویسم، افزون بر آرزوهای دیروز، میخواهم “حق” همانگونه که بایسته است، بر جا باشد. ”

در بخش دیگری از نوشته محترم سیاه سنگ  اینطور  می خوانیم:

 فشرده “گلنار و آیینه”

 ” مردی که نزدیک شصت سال دارد، پس از دیدن رقص زنی کنار گورستان در خواب، بیدار میشود و میبیند که همان زن (ربابه گذشته و گلنار کنونی) آمده، بر تخت خواب اتاق خودش نشسته است. زن میپرسد: “تو آن قصه را نوشتی؟” مرد در پاسخ میگوید: “مینویسم. همین لحظه مینویسم.” و به نوشتن می ‌آغازد.

 و آن “نوشته” چنین است: راوی (داستاننویسی که در جوانی دانشگاه ادبیات میخواند) با رقاصه‌ یی به نام ربابه آشنا میشود. ربابه از افسانه مادر مادر مادر مادر مادرش که رقاصه دربار مهاراجه ‌یی در لکهنو بوده و به مسابقه رقص با تصویرش در آیینه وادار شده، تا مادر خودش که رقاصه‌ یی در کابل بوده و پس از رقص خودخواسته در برابر آیینه جان سپرده است، می آغازد و سلسله رقصهای درباری یا محفلی خود و خانواده اش را به او باز میگوید.

 روزی ربابه از زبان خاله شیرین کفشناس به راوی میگوید که آنها با هم خواهر و برادرند. با شنیدن این خبر دنیای راوی دگرگون میشود. پس از چندی، ربابه با استفاده از سفر راوی به بامیان، به هندوستان میرود. “برادر” از دوری خواهر بار دیگر بیچاره میشود. ولی “خواهر” همانگونه که بیخبر رفته بود، پس از یک سال ناگهانی برمیگردد. راوی آرامش گمشده اش را باز مییابد. این بار ربابه با استفاده از دور امتحانات دانشگاهی راوی با خاله شیرین و دو برادر خانگی (امیر و خسرو) به هند میرود.

 شبی، پس از سی ‌و‌ پنج سال، ربابه در کنار بستر راوی پیدا میشود و از او میپرسد: “همه چیز را نوشتی؟” راوی پاسخ میدهد:‌ “ها، همه چیز را نوشتم.”

 طبعاً داستانی که راوی نوشتنش را به ربابه وعده داده بود،‌ همین جا پایان مییابد.  وانگهی راوی میپرسد: “اما تو چرا ناگهان مرا رها کردی و رفتی؟” پاسخ ربابه خود آویزه دیگر و گویا دنباله ننوشته داستان نخست است. این بار او از زندگی سرگردان در دهلی و حیدرآباد، بیماری و مرگ خاله شیرین، برگشت پنهانی به کابل، رفتن به پشاور، واپس آمدن به کابل، کودتای ثور، مجاهدین، طالبان و مرگ امیر و خسرو میگوید و خاموش میشود. ربابه با همین خموشی میمیرد.

 راوی میرود و بر زینه زیارتی که در جوانی وعده‌ گاه دیدار او با ربابه بود، مینشیند. درویشی می آید و چیزهایی به او میگوید که فشرده اش چنین است: “تو دختر ربابه را جستجو میکنی./ همین جاست. در خرابات زندگی میکند. /برخیز که برویم./ دختر ربابه گلنار نام دارد./ گلنار خواهر توست./ پس ربابه مادرت بود؟” و راوی میگوید: “ها، او مادرم بود.”

 درویش و راوی به سوی خرابات میروند. و داستان با این سه سطر پایان مییابد:‌ “به نظرم آمد که هوا کم کم روشن میشود. باران هنوز هم میبارید. و من آواز تک تک ساعت دیواری را میشنیدم.”

زیبایی گلنار و آیینه :

تقابل آدمها و اشیا با تصویر میان آیینه و گسستن پیوند، حتا بیگانگی، میا ن آنها در شعر و داستان دیروز از یونان تا هند پدیده تازه ‌یی نیست؛ ولی برخوردی که رهنورد زریاب با راه انداختن مسابقه میان رقاصه و تصویر به هدف از پا درآوردن پدیده میان آیینه میکند، ستودنی است.

 افسانه “گلنار و آیینه”  از روانی خوشایندی بهره ‌ور است. نثر گیرای رهنورد، داستان را پذیرا تر از آنچه که است، مینمایاند. بسا پردازهای نیمه نخست کتاب شاعرانه اند:

 “ماه در آسمان به تنهایی جلوه میفروخت؛ مثل اینکه ستاره‌ ها را گذاشته بود که بروند و بخوابند.” ص۵، “دیگر کلید سپیده‌دم قفل سیاه شب را باز کرده بود و خورشید میخواست آزاد شود و به بلندیهای آسمان برود.” ص۳۰، “کوچه‌ های قدیمی کابل خاموش و آرام بودند و کتاب سیاه شب با واژه ‌های ستاره ‌یی، همچنان گشوده و باز بود.” ص ۵، “اصلاً او خودش به رقص مبدل شده بود. خودش یک پارچه رقص شده بود. گلنار دیگر وجود نداشت. تنها رقص بود و رقص بود. چرخیدن بود و پاکوبی بود و جنبش و تموج اندامها بود.” ص۵۶، “از آسمان شب، سرمه و ستاره میبارید.” ص۹۱، “سرش را بلند کرد. در تاریکی به سوی آسمان نگریست. در دیده‌ گان اشک ‌آلودش ستاره‌ های آسمان منعکس شدند. انبوهی از ستاره ها را در چشمان او دیدم.” ص۱۱۳ و چندین نمونه زیباتر و بهتر دیگر. “

منابع :

۱ –  ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.

۲ – افغان موج –   ” آیینه ‌یی در برابر ” گلنار و آیینه “ ( محترم صبورالله سیاه سنگ )

 

05 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد شهیده رابعه بلخی مادر شعر پارسی

تاریخ نشر : یکشنبه۱۶ ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۵ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد شهیده رابعه بلخی

مادر شعر  پارسی

قیوم بشیر هروی

۵ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

بانو رابعه بلخی را مادر شعر فارسی  می نامند ، پدرش کعب قزداری  از اعرابی بودند اند که در پی حمله و تسخیر خراسان وارد بلخ شده بودند.  او در دورهء سامانیان حکمران سیستان ،قندهار ، بُست و بلخ  بوده و انسانی بود فاضل و قابل احترام.

گفته اند که رابعه کعب قزداری در قرن چهارم هجری قمری در شهر « حصدار » از توابع بلوچستان می زیست که در مسیر کراچی به کویته و بین دو کوه قرار دارد ، اما از زمان کودکی و نوجوانی او اطلاع دقیقی در دست نیست ، ولی به استناد به روایتی که در حکایت بیست و یکم عطار نیشابوری در کتاب الهی نامه اش آمده او را همزمان با رودکی دانسته .

این حکایت در چهار صد و هشت بیت و در بحر ” هَزج مسدّس محذوف ” سروده شده است که بعدآ بصورت جداگانه به نشر میرسد.

در سایت انترنتی ( کتابناک) سال تولدش را ( ۲۹۳ قمری برابر با ۲۸۴ خورشیدی و سال وفاتش را ۳۲۲ قمری مصادف با ۳۱۲ خورشیدی) و متولد بلخ  بیان نموده  است ، اما تأیید و یا رد آن از عهده این قلم بیرون است.

پدر رابعه که  علاقه خاصی به دخترش داشت در قسمت  تربیه فرزندش کوشش بسزایی نمود و نظر به مهارت  و توانایی های که در او دید دخترش را  زین العرب ( زینت قوم عرب ) لقب داد. او به استناد گفتار عطار ، در سرایش شعر ، هنر نقاشی ، شمشیر زنی و سوارکاری بسیار ماهر بود. و تحت تعلیمات خاص پدر مؤفق شد زبان دری را بصورت عالی بیاموزد ، چنانچه طولی نکشید نظر به ذوق و استعداد سرشارش در جمله شاعران و چکامه سرایان پارسی گوی آنزمان قرار گرفت.

رابعه بلخی را دختری سیه چشم و بلند قامت و زیبا روی میدانستند که خواستگاران فراوانی داشت ، اما پدرش هیچگاه مؤافقتی بدان نکرد  تا اینکه وفات یافت  و حارث برادر رابعه بر تخت پادشاهی جلوس کرد.

با برداشتی که میتوان از روایت عطار در الهی نامه اش  نمود اینست که  پس از مرگ پدرو حاکم شدن حارث ، در یکی ازمحافل شاهانه ء حارث ، رابعه با بکتاش خزانه دار حارث آشنایی یافت و ناگه دل بدو سپرد و عاشق او شد.

از آن پس ماجرای عشق و دلدادگی آغاز شد ، عشقی که شعله هایش وجودش را فرا گرفت و با گذشت هر روز حالش را دگرگون می ساخت ، عشقی که خواب و خوراک و آرامش را ازو ربود ، اما توان بیانش را نداشت ، چون می دانست عاشق شدن دختر پادشاه بر غلامش گناهی است نا بخشودنی و غیر تحمل  و بعباره ای ننگی بر دامن خانواده شمرده میشد ، اما  ، جز عاشق و معشوق کسی دیگری چنین حسی را درک نموده نمیتواند ، زیرا  دل دادن به کسی نه زمانی مشخصی می خواهد ، نه سن و سالی و نه  هم مقام ومنصبی .

آری ! عشق رابعه به بکتاش باعث شد تا این درد بزرگ را درون سینه اش نگهدارد و روزبروز این درد سینه اش را میفشرد ، اشک از دیدگانش جاری میشد ، اما چیزی بر زبان آورده نمیتوانست.

تا اینکه  این درد جانکاه  روزبروز آزارش می داد و در نهایت پس از تحمل یکسال بر وی غلبه کرد و سر بر بستر بیماری نهاد.

حارث بر بالینش طبیب آورد تا دردش را درمان کند ، اما چه سود؟

از آنجا که او دایه ای مهربان  و دلسوز ، رموز فهم و غمخوار و در عین حال زیرک و کاردان  داشت ، با هر حیله و نیرنگی که ممکن بود مؤفق شد قفل دهان رابعه را باز نموده و راز عشق پنهانش را هویدا سازد و در نهایت بعنوان واسطه توانست نامه اییرا که رابعه عنوانی بکتاش نوشته بود با تصویری که از خودش کشیده بودرا به او برساند واز علاقه رابعه به بکتاش اطلاع دهد .

الا  ای  غایب    حاضر    کجایی؟
به پیش من نه ای  آ خر  کجایی؟

بیا و  چشم و دل  را   میهمان کن
وگرنه   تیغ گیر  و  قصد جان کن

دلم   بردی  و  گر  بودی    هزارم
نبودی جز  فشاندن  بر  تو   کارم

ز تو یک  لحظه  دل  زان  برنگیرم
که  من  هرگز دل از جان برنگیرم

اگر  آیی  به   دستم   باز    رستم
و گرنه می ‌روم هر جا  که  هستم

به هر  انگشت  درگیرم    چراغی
تورا می  ‌جویم از هردشت و باغی

اگر   پیشم   چو  شمع  آیی  پدیدار
و گرنه   چون  چراغم  مرده  انگار

گویا بکتاش چیزی از دلباختن رابعه نمیدانست ، لذا با گشودن نامه و دیدن تصویرش او هم یک دل نه ، بلکه صد دل عاشق او شد.

دایه رسالتش را بعنوان نامه رسان دو دلباخته انجام میداد و این نامه نگاری های پنهان ادامه یافت و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش مینوشت و میفرستاد.

 تا اینکه روزی بکتاش رابعه را در محلی دید و شناخت  و دست بدامنش شد ، ولی با خشونت و سردی از سوی او روبرو شد و علتش نیز واهمه از آشکار شدن از رابطه  شان بود.

رابعه می دانست که فاش شدن این موضوع امکان دارد به مرگ هردوی شان بیانجامد. لذا ترجیح داد هر طور شده او را از خود براند. لذا چنین گفت:

” که هان ای  بی ادب این چه  دلیری است
تو   روباهی  ترا   چه  جای  شیری است

که  باشی  تو   که    گیری    دامن    من
که    ترسد    سایه   از    پیراهن   من “

اما بکتاش با نا امیدی گفت: ” ای بت دلفروز ، این چه ماجرایی است که در نهان برای من شعر می فرستی و دیوانه ام می کنی و اکنون روی می پوشی و چون بیگانگان از خود می رانیم ؟».

و رابعه چنین پاسخ داد:

« از این راز آگاه نیستی و نمی دانی که آتشی که در دلم زبان می کشد و هستیم را خاکستر می کند چه گرانبهاست . چیزی نیست که با جسم خاکی سروکار داشته باشد . جان غمدیدهء من طالب هوسهای پست و شهوانی نیست ، ترا همین بس که بهانهء این عشق سوزان و محرم اسرارم باشی ، دست از دامنم بردار که این کار چون بیگانگان از آستانه ام دور شوی. »

بر مبنای روایت عطار ، روزی لشکر دشمن در حوالی شهر بلخ میرسد و بکتاش هم برای مقابله همراه با سپاه روانه کارزار میگردد.

از طرفی هم رابعه که تاب بی خبری از وضعیت بکتاش را نداشت ، با لباس مبدل و رو بند، بصورت پنهانی بدنبال سپاه بلخ روانه میدان جنگ میشود.

بکتاش دراین نبرد زخم بر میدارد و رابعه که جان بکتاش را در خطر می بیند ، شمشیر کشیده و داخل میدان می شود و پس از کشتن تعدادی ازعساکر دشمن ، پیکر مجروح بکتاش را بر اسبش انداخته و از مهلکه نجات میدهد.

اما رابعه که از جراحت بکتاش  دلی سوخته داشت و صبر و قرار نداشت نامه ای به او نوشت :

چه افتادت  که افتادی   به   خون در
چو من زین  غم نبینی   سرنگون ‌تر

همه شب هم چو شمعم   سوز  دربر
چو شب بگذشت  مرگ  روز بر سر

چه می ‌خواهی زمن با این همه سوز
که نه شب بوده‌ام  بی‌ سوز  نه روز

چنان گشتم زسودای تو  بی خویش
که از پس  می‌ندانم  راه  و از پیش

دلی دارم  ز  درد   خویش   خسته
به بیت الحزن در بر خویش  بسته

اگر    امید    وصل     تو    نبودی
نه گردی ماندی  از من  نه  دودی

نامه مانند مرهم درد بکتاش را تسکین داد و سیل اشک از دیدگانش روان ساخت و به دلدار پیغام فرستاد:

که: «جانا  تا  کی ام  تنها گذاری
سر    بیمار    پرسیدن   نداری؟

چو داری خوی مردم چون لبیبان
دمی بنشین  به   بالین   غریبان

اگر یک زخم دارم  بر سر امروز
هزارم هست برجان ای دل افروز

زشوقت  پیرهن  بر  من  کفن شد
بگفت این وز خود بی خویشتن شد»

رابعه روزی در راهی با رودکی شاعر بر میخورد ، برای یکدیگر شعر می خوانند و سؤال و جواب می کنند. رودکی از طبع لطیف رابعه متعجب شده و به راز عشق شان پی برده و روانه درگاه شاه ِ بخارا شد که به کمک حارث شتافته بود .

برحسب  تصادف حارث نیز جهت سپاسگزاری همان روز به دربار شاهِ بخارا آمده بود.محفل شاهانه ای برپا شد بزرگان و شاعران درباراز رودکی خواستند تا شعر بخواند. او هم برپا خاست و اشعاری را که رابعه خوانده بود همه را به خوانش گرفت.

شاه از شنیدن آن مجذوب گشت و نام گویندهء شعر را پرسید:

از آنجاییکه رودکی مست می وگرم خواندن شعر شده بود بدون توجه به حضور حارث (برادر رابعه) ، زبان گشود و داستان را همانطور که شنیده بود بی پرده بیان کرد و گفت شعر از دختر کعب است که مرغ دلش در دام غلامی اسیر گشته ، چنانکه خواب و خوراک از او رخت  بربسته و جز گفتن شعر و سرودن غزل و ارسال نامه به معشوق کاری ندارد.

حارث با شنیدن این خبرخشمگین شده و به بلخ بر میگردد و پس از یافتن صندوقچه ِ حاوی اشعار رابعه از اتاق بکتاش ، به زعم داشتن رابطه نامشروع میان شان دستور داد بکتاش را به زندانی و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستانش را زده و درش را با سنگ و گچ مسدود کنند.

روز بعد چون در را گشودند با پیکر بیجان رابعه مواجه شدند که با خون خود اشعاری را با انگشت خطاب به بکتاش روی دیوارهء گرمابه نوشته بود:

نگارا بی ‌تو چشمم چشمه ‌سار است
همه رویم به خون   دل   نگار است

ربودی جان و در وی خوش نشستی
غلط  کردم  که   بر  آتش   نشستی

چو  در  دل آمدی      بیرون  نیایی
غلط کردم که   تو   در خون   نیایی

چون از دو چشم من  دو جوی دادی
به گرمابه   مرا    سرشوی   دادی

منم   چون    ماهی    بر  تابه آخر
نمی ‌  آیی   بدین     گرمابه   آخر؟

نصیب عشق   این  آمد  ز   درگاه
که در دوزخ کنندش   زنده  آنگاه

سه ره دارد    جهان   عشق اکنون
یکی آتش  یکی اشک و  یکی   خون

به آتش خواستم  جانم   که  سوزد
چه جای توست  نتوانم    که سوزد

به اشکم پای   جانان   می‌ بشویم
به خونم دست از   جان می بشویم

بخوردی خون   جان   من تمامی
که نوشت باد,   ای   یار  گرامی

کنون درآتش و  درا  شک ودرخون
برفتم زین  جهان    جیفه  بیرون

مرا  بی  تو     سرآمد     زندگانی
منت  رفتم تو    جاویدان  بمانی

چون خبر مرگ رابعه پیچد ، بکتاش توانست به نحوی از زندان بگریزد و شبانه سر از تن حارث جدا نماید ، سپس بر مزار رابعه رفته و خنجری بر سینه خود فرو برد.                                                                                                                                  

و چنین بود قصه زندگی شاعربانویی که با دل دادن به محبوبش جانش را نیز گرفتند که میتوان از آن بعنوان دردناکترین داستان عاشقی در جهان نام برد.

وقتی به حکایت رابعه بلخی پس از هزار و اندی سال می نگریم ، هیچ تفاوتی درین برهه از تاریخ در سرزمین ما دیده نمیشود ، همان جامعه مرد سالار و  زن ستیزانه که بود  و همان  بند و بست همچنان جریان دارد، بخصوص اوضاع نابسامان  و تلخی که زنان در جامعه امروزی افغانستان دارند و بدبختانه روزبروز بدتر شده میرود.

 و اما در مورد اشعار رابعه بلخی باید یاد آور شد که متأسفانه به جز از هفت غزل (بعباره ای یازده غزل) و چهار دوبیتی و دو بیت مفرد باقی مانده که مجموعاً پنجاه و پنج بیت است و مابقی اشعارش که کاملا عاشقانه بوده توسط برادرش حارث از بین برده شده.

ولی با توجه به سروده های بجا مانده از رابعه بلخی میتوان بر لیاقت و طبع زیبای او صحه گذشت . حقا که شیخ عطار نیشابوری و سایر افرادی که از او تمجید کردند مبالغه نبوده و میتوان اورا لایق اینهمه تمجید و توصیف دانست.

او را که مادر شعر پارسی میدانند برای اولین بارتوانست بحور و اوزانی را وارد شعر پارسی نماید که قبل از او کسی در آن اوزان  شعری نسروده بود.

داستان عشق و زندگی تلخ رابعه بلخی را نخستین بار شیخ عطار نیشابوری در الهی نامه اش با زبان شیرین بیان نموده و در قرن سیزدهم ، نیز رضا قلی هدایت ، توانسته آن قصه غم انگیز را بنام « گلستان ارم» به نظم در آورده و در مجله اخیر مجمع الفصحا درج نماید.

همچنین در سال ۱۳۴۴ خورشیدی شاعر شیوه بیان و چیره دست ما محترم استاد محمد ناصر طهوری  توسط این داستان شورانگیز را به رشته نظم درآورده و بنام « شعلهِ بلخ » به نشر برساند.

علاوه بر آن در بزرگداشت از مقام زنده یاد رابعه بلخی مقالات متعددی از جانب نویسندگان و پژوهشگران کشور تحریر یافته و فلیم نیز ساخته شده است.

در پانزده ماه عقرب ۱۳۴۵ نیز از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ وقت از مقام او تجلیل بعمل آمد.

در سال ۲۰۱۰ میلادی نیز کنفرانس علمی تحت عنوان « رابعه بلخی و جایگاهِ او در شعر و ادب پارسی»  با حضور تعداد کثیری از نویسندگان ، پژوهشگران و شاعران کشور های افغانستان ، تاجیکستان و ایران در شهر دوشنبه ، پایتخت کشور تاجیکستان برگزار شد .

قابل یادآوری میباشد که در اکثر والایات افغانستان خیابان ها ، مدارس و میادین زیادی بنام رابعه بلخی نام گذاری شده که دلالت به میزان احترام به این شاعر آزاد اندیش و فرزانه دارد.

پیکر زنده یاد رابعه بلخی در پارک کوچکی در بلخ بخاک سپرده شده که روزانه تعدادی زیادی از آن دیدن میکنند.

روحش شاد ، شادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر فرزانه که بیادگار مانده است:

حالِ عاشق

الا  ای   باد   شبگیری   پیام  من  به   دلبر بر

بگو آن ماه خوبان را که   جان با دل  برابر بر

به قهر از من فگندی دل   بیک دیدار  مهرویا

چنان چون حیدر کرار در ان   حصن  خیبر بر

تو  چون   ماهی  و  من  ماهی  همی  سوزم

بتابد بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنها دی از بربر

تنم چون چنبری گشته  بدان  امید  تا  روزی

ززلفت برفتد ناگه  یکی   حلقه  به   چنبر  بر

ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبول دارم

که هرگز سود نکند کس بمعشوق  ستمگر بر

اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری

یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر

ایا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری

سحر گاها ن   نگاه  کن تو  بدان  الله اکبر بر

مدارا (بنت کعب) اندوه که یار از تو جدا ماند

رسن گرچه  دراز  آید   گذ ردارد به چنبر بر

 

 

منابع :

۱ –  بیتوته.

۲ – دانشنامه آزاد.

۳ – کتابناک

 

 

02 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد مولانا نجم العرفا استاد غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی .

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۳ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن -آسترالیا .

 یادی از زنده یاد مولانا نجم العرفا استاد

غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی .

قیوم بشیر هروی

۲ می ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

 زنده یاد  مولانا   نجم العرفا استاد غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی شاعر برجسته ، پژوهشگر توانا ،عارف نامی  و مولانا شناس معاصر، فرزند مرحوم محمد شفیع  در سال ۱۳۱۸ خورشیدی در رخهء پنجشیر پا بعرصه وجود نهاد.

دوران ابتدایی را در پنجشیر سپری کرد و می بایست برای ادامه تحصیل به کابل برود ، اما رؤیایی عجیبی در ۱۲ سالگی باعث شد تا گوشه عزلت گزیند وبه قول خودش آن رؤیا او را « بین عقل و جنون معلق کرد». این حالت باعث شد تا این مصرع بر زبانش جاری گردد:

” چه بودی ، رو نمودی ، دل ربودی ، بیدلم کردی.”

  ازآن پس درحدود چهارسال همه روزه صبح ها بر فراز بلند ترین تپه ی روستا که در مقابل منزل شان بود میرفت و به تنهایی اوقاتش را میگذراند . همین تنهایی و گوشه گیری او را بدنیای شعر و شاعری سوق داد.

در شانزده سالگی رهسپار کابل شد و با مرحوم صوفی غلام نبی عشقری آشنا شد. در اوایل سروده هایش را برای او می خواند. بعد ها آشنایی اش با مرحوم شایق جمال ، مرحوم استاد عبدالحق بیتاب و مرحوم مولانا خسته باعث شد تا نشست های شاعرانه میان آنها صورت پذیرد و از حضور چنین صاحب دلانی بسیار بیاموزد که خود راهگشایی بود برایش در سیر و سلوک عارفانه  و این امر باعث شد تا عنوان نجم العرفا را بگیرد و علاقمندان فراوانی بیابد . اشعارش در روزنامه های آنزمان راه یافته و به نشر می رسید.

پس از پایان دوره سربازی که شش سال بطول انجامید در سال ۱۳۴۳ خورشیدی بعنوان مآمور دولت شروع به کار کرد و پس از مدت چندماه بصفت محرر در انجمن شعرای افغانستان کار نمود ، انجمنی که دارای ۱۴ عضو بود ( هفت عضو پشتو زبان و هفت عضو فارسی زبان) ، اما نسبت اختلافات شدید درونی  میان اعضأ دیری نپائید که از هم فرو پاشید و این امر باعث شد تا حیدری وجودی بعنوان مسئول بخش مجلات و روزنامه ها در کتابخانه عامه کابل مقرر شود ، وظیفه اییکه با دل و جان مشتاق آن شد و  پس از باز نشستگی  نامه ای عنوانی رئیس جمهوری وقت حامد کرزی نوشت و از او خواست حاضر است بخاطر انس و الفتی که در طول سالها با در و دیوار محل کارش دارد  بدون هیچگونه حقوق و مزایایی به کار خود در کتابخانه عامه ادامه دهد . آقای کرزی نیز پیشنهادش را پذیرفت وطی صدور حکمی با پرداخت حقوق مقرر و ابقای او در وظیفه اش بصورت دایمی مؤافقت کرد .

و اما چیره دستی او در دنیای شعر چنان به پیش رفت که بزودی بعنوان مولانا شناس همه او را می شناختند ، چنانچه در سال ۱۳۶۵ خورشیدی مؤفق شد اولین « عرس حضرت مولانا » را در کابل بنا نهد که بیشتر از ۲۰۰۰ نفر در آن شرکت جستند.

مرحوم حیدری وجودی خود را از پیروان عارفان بزرگ پیشین می دانست و زندگی اش را وقف سلوک عارفانه نموده بود.

محترم استاد پرتو نادری در بارهء شادروان حیدری وجودی چنین گفته است :

” استاد حیدری وجودی نه تنها در عرفان نظری و عملی جایگاهء  بلند و ستایش بر انگیزی دارد ، بلکه شعر های او خود منبر با شکوهیست که پیوسته از آن پند ، اندرز ، عشق و بینش های عارفانه چنان طیفی از نور در دلهای اهل دل راه گشوده است .

این عشق و بینش به ویژه غزل های او را به چشمه سار گوارایی بدل کرده است . چشمه سار شفاف ، سرد و گوارایی در یک تموز داغ ، چشمه ساری که تا می نوشی ، پیوسته می خواهی بنوشی و بنوشی . “

آری ! او با چنین بینش روحانی مؤفق شد سالها با برپایی محافل مثنوی خوانی به جمع آوری تعدادی از جوانانی که علاقمند به ادبیات عرفانی بودند بتدریس مثنوی معنوی بپردازد که مشتاقین زیادی داشت و این کار را روز های دوشنبه و چهارشنبه هر هفته در دفتر کارش در کتابخانه عامه انجام می داد.

گفته شده که مرحوم استاد حیدری وجودی از سال ۱۳۶۸ تا سال ۱۳۸۴ برای مدت شانزده سال بطور متواتر در محافلی که هفته دوبار برگزار می نمود مؤفق شد مثنوی معنوی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی را بطور کامل شرح دهد.

زنده یاد استاد حیدری وجودی در میان اهل تصوف جایگاه ی خاصی کسب نموده بود و غزل هایش در میان جمعی از علاقمندانش که خویش را مریدان او می دانستند محبوبیت بسزایی داشت.

و علاوه بر آنها هنرمندان مشهور کشور نیز تعدادی از غزل هایش را کمپوز و در قالب آهنگ با زیبایی اجرا نمودند تا امروز مردم با دلچسپی بدان گوش میدهند.

طوری که در بالا بدان اشاره شد ، زندگی این عارف بزرگ از سن ۱۲ سالگی متحول شد و  مسیری را طی نمود که او را به یکی از افتخارات سرزمین ما مبدل ساخت.

زنده یاد استاد حیدری وجودی انسانی بود فروتن که عمری را با کمال مناعت زیست ، اما سخن به مدح و ثنای اربابان زر و زود و تزویر نگشود و هیچگاهی دست طمع پیش کسی دراز نکرد.

او فقیرانه زیست ، عارفانه زندگی کرد ، عاشقانه سرود و مقامی بس جاودانه کسب کرد.

از مرحوم مولانا استاد حیدری وجودی آثار فراوانی به یادگار مانده که هرکدام آن را میتوان بعنوان اثر منحصر بفرد و ناب پذیرفت. تعدادی از این آثار که در کابل به زینت چاپ آراسته شده عبارتند از:

۱ – عشق و جوانی – ۱۳۴۹ .

۲ – راهنمای منظوم پنجشیر – ۱۳۵۱ .

۳ – نقشِ امید – ۱۳۵۵ .

۴ – با لحظه های سبزِ بهار – ۱۳۶۴ و چاپ دوم ۱۳۸۸ .

۵ – سالی در مدارِ نور – ۱۳۶۶ و چاپ دوم ۱۳۷۹ .

۶ – سایهِ معرفت – ۱۳۷۵ و چاپ ششم ۱۳۹۱ .

۷ – صورِ سبز صدا – از سال چاپ تذکری داده نشده.

۸ – میقات تغزل – ۱۳۷۸ .

۹ – غربت مهتاب – ۱۳۸۲ و چاپ دوم ۱۳۸۷ .

۱۰ – لحظه هایی در آب و آتش – ۱۳۸۳ .

۱۱- آوای کبود – ۱۳۸۳ .

۱۲- ارغنون عشق – ۱۳۷۷ و چاپ دوم ۱۳۸۷ .

۱۳ – شکوهِ قامت مقاومت – ۱۳۸۳ و چاپ دوم ۱۳۸۴ .

۱۴- رباعیات و دوبیتی ها – ۱۳۷۹ و چاپ دوم ۱۳۸۷ .

۱۵- دیوان حیدری وجودی – ۱۳۹۴

و افزون بر اینها رساله ی با عنوان ( مولانای روشنگر و کوردلان بی باور ) که در زمینه معرفی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی نگارش یافته همراه با رساله ی دیگری تحت عنوان ( نور و نورالانوار در مثنوی) از تألیفات اوست.

و همچنین استاد مرحوم مؤفق شد تا دو مجموعه از اشعار مرحوم صوفی غلام نبی عشقری را به نام های ( افلاکِ عشق و دلِ نالان ) و همینطور اشعار عبدالواحد صادقی را زیر نام ( نورِ معرفت ) تصحیح و تدین نماید و علاوتآ گزیده یی از غزل های شاعران بنام کشور را با نام ( غزل هایی از واصل کابلی تا واصف باختری ) را همراه با گزیده یی از غزلیات مرحوم شایق جمل را گردآوری و تدین نماید.

قابل ذکر است که تقریظ نویسی آن استاد فرهیخته بر آثار تعدادی کثیری از شاعران  نیز یکی دیگر از کار های آنمرحوم میباشد که قابل قدر است.

این شاعر عارف  باری هدف خود از شاعری را چنین بیان نموده بود:

”  رهایی جوانان از دام خود بیگانگی ”  و می گفت : ” هر یکی از ما مسلمانان رسالت وجدانی داریم که با وسایل ممکنه در حد توان خویش در راه تنویر اذهان مردم ، به خصوص جوانان روزگار و نسل های آینده و نجات ایشان از خطر از خود بیگانگی اهتمام بورزیم و نگذاریم که نسل های آینده ما اسیر دام های فریبای دشمنان اسلام شوند .”

بدون شک هدف و آرمان نیک او قابل ستایش و قدردانی بوده .

او با چنین هدفی با مناعت طبع و فقر زندگی کرد و هرگز بخاطر رسیدن به مقام و منصب دست سوی کسی دراز نکرد.

و سرانجام این عارف نامدار و مولانا شناس معاصر در سن ۸۱ سالگی بر اثر مبتلا شدن به ویروس کرونا در۲۱ جوزای سال ۱۳۹۹ خورشیدی در کابل چشم از جهان پوشید و جامعه فرهنگی کشور را سوگوار ساخت.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

 اینهم نمونه ی  از کلام  آن غزلسرای توانای کشور:

گردش چشمِ سیاه

گردش   چشم   سیاه  تو  خوشم می آید

موج   دریای  نگاه  تو  خوشم   می آید

همچو  مهتاب  که در  ابر  حریری تابد

تن  و تنپوش  سیاه  تو  خوشم  می آید

چون چراغی که دل شب به مزاری سوزد

سوختن در سر راه  تو  خوشم  می آید

در سپهر  نگهم  نور  فشاند   شب ها

مهر من  جلوه ماه  تو خوشم  می آید

جلوه گلشن  اندام که دیدی ای  دشت

که خس وخار وگیاه تو خوشم می آید

بس که در آتش هجران کسی سوخته ای

اشک جان پرور و آه تو خوشم می آید

رفتی از خویش و کف پای کی را بوسیدی

ای دل پاک  گناه  تو  خوشم  می آید

منابع :

۱ – بی بی سی فارسی .

۲ – آخرین حلقهء شاعران عارف در افغانستان (استاد پرتو نادری )

۳ -یو تیوب ( آهنگ فرهاد دریا)

29 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از علامه استاد صلاح الدین سلجوقی، فیلسوف، نویسنده، شاعر و دیپلمات شناخته شدهء کشور.

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۰ حمل ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

  یادی از علامه استاد صلاح الدین سلجوقی ،فیلسوف ،

نویسنده ، شاعر و دیپلمات شناخته شدهء کشور.

این مطلب در سال ۲۰۱۱  تحریر یافته بود و اینک با ویرایش  مجددآ تقدیم میگردد:

قیوم بشیر هروی

۲۹ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

به سلسله معرفی فرزانگان  علم و فرهنگ سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد علامه استاد صلاح الدین سلجوقی ، انسان متواضع ، روشن ضمیر و سخاوتمندی که زیاد می دانست و به فراوان می نگاشت ، او اندیشمندی بود به تمام معنی فرهیخته ، آموزگاری بود وارسته ، شاعری بود نکته سنج ، عالمی بود با دانش  ، امانت داری بود امین و خدمتگذاری بود مصدق که وظیفه اش را به درستی انجام میداد.

استاد صلاح الدین سلجوقی  در سال ۱۲۷۶ هجری شمسی در ناحیهء پایحصار شهر باستانی هرات در یک خانوادهء متدین و اهل دانش و فضیلت بدنیا آمد. ایام کودکی و نوجوانی را به کسب دانش و ادب سپری نمود و ادبیات فارسی را در نزد پدرش مرحوم مفتی سراج الدین سلجوقی که از سرشناسان و فرهیخته گان نامی هرات بود ، فرا گرفت  ونسبت ذکاوتی که داشت همزمان با سعی و کوشش فراوان به مقدمات دروس عربی آشنا گردید و همین مسئله باعث شد تا در مدرسه سلجوقی های هرات شامل و به کسب علوم متداولهء آنروز بپردازد و راه را برای فراگیری علوم پیشرفتهء دیگر بگشاید. چنانچه ا و سپس به کشور های پاکستان ، هند و عربستان سفر کرد و در آنجا به زبان های اردو ، انگلیسی و عربی تسلط کامل یافت و در راهء تصوف قدم گذاشت و در آموختن فلسفه نیز تا حدی کوشید که بعنوان استاد مسلم فلسفه ، تصوف ، الهیات و ماورالطبیعه شناخته شد.

علامه سلجوقی در معرفی خود چنین گفته است :

 “من در هرات از یک عایله ‌یی که تا یاد می‌ دهند علمای معقول و منقول بوده‌اند، به وجود آمده‌ام.”

در قسمت دیگر چنین می گوید:

“تا مدتی به شیوۀ اجداد خود منسلک بودم که بعد از آن شوق مطالعه و مزیدِ غور در ادب و اخلاق و الهیات و تصوف مرا قدری بیشتر جانب فلسفه سوق داد.”

همین بینش و نگرش خردمندانهء وی موجب شد تا در سال ۱۲۹۴ هجری خورشیدی بعنوان جوانترین  مفتی محکمهء شرعی هرات برگزیده شود  و به صفت  کارمند رسمی دولت ایفای وظیفه کند.

مرحوم سلجوقی درسالهای بعد نیز در پست های مختلف دولتی در هرات و کابل ایفای وظیفه نمود. چنانچه در سال ۱۳۰۰ خورشیدی مدیر معارف در زادگاه اش هرات گردید و با خلاقیت و نبوغ سرشارش به خدمات ارزنده ی در چارچوب وزارت معارف پرداخت  و بحیث مدیر جریدهء « اتفاق اسلام » و جریدهء « فریاد» در هرات مشغول گردیده و خدمت نمود.  سپس رهسپار کابل شده  و مدتی را به صفت آموزگار به تدریس منطق و ادبیات در دبیرستان امانی ، فارسی و عربی در دبیرستان حبیبیه و و ادبیات در دبیرستان استقلال  پرداخت و همزمان عضو فعال دارالتألیف نیز بود.

مرحوم علامه سلجوقی پس از تأسیس انجمن ادبی هرات باستان که در بیست و سوم قوس سال ۱۳۰۹ هجری خورشیدی با تلاش مداوم تعدادی از روشنفکران هرات  بعنوان نخستین انجمن ادبی کشور درخشید ، همکاری اش را با آن آغاز و همچنان ادامه داد و پس از یک دورهء ۱۲ ساله که نسبت مشکلات گوناگون برای مدت چهار سال وچهارماه تلاش های این انجمن به خاموشی گرائید و مجلهء هرات نیز همزمان از چاپ باز مانده بود ، با تلاش پیگیر و توجهء خاص روانشاد محمد ابراهیم رجایی ، استاد صلاح الدین سلجوقی ، محمد علم غواص ، استاد فکری سلجوقی و عبدالکریم خان احراری در برج سرطان سال ۱۳۲۷ خورشیدی تحت نام « کلوپ ادبی هرات » دوباره به کار آغاز کردو مجلهء هرات نیز دوباره توفیق چاپ یافت . مرحوم سلجوقی بعد ها در پست های گوناگون دولتی از قبیل مدیریت جریدهء « ثروت» ، مدیر مطبوعات وزارت امور خارجه ، منشی دارالتحریر شاهی ، کنسول افغانستان در بمبئی ، ژنرال کنسول افغانستان در دهلی  و مستشار در سفارت افغانستان در کراچی خدمت نمود و در سال ۱۳۲۸ بعنوان وکیل منتخب شهر هرات در دورهء هفتم شورای ملی  راه یافت  و  در سال ۱۳۳۲ خورشید  ریاست مستقل مطبوعات را بعهده گرفت .

شادروان علامه سلجوقی علاوه بر زبان مادری اش به زبان های پشتو ، عربی ، انگلیسی و اردو تکلم می نمود و مترجمی بود درستکار و نویسنده ای بود که حقایق را صادقانه بیان میداشت .  

از علامه صلاح الدین سلجوقی آثار متعددی به زبان های دری و عربی  بجا مانده که در زمینه های فلسفه ، اخلاق ، سیاست ، ادب ، هنر ، الهیات وعلوم اجتماعی تحریر یافته است. برخی از آثار بجا مانده از شادروان سلجوقی  به شرح ذیل می باشد:

۱ – آیینهء تجلی .

۲ – اشعار پراگنده .

۳ – گوشه ء از پیغام تو .

۴ – افکار شاعر .

۵ – مقدمهء علم اخلاق .

۶ – جبیره .

۷ – نگاهی به زیبایی .

۸ – تجلی خدا در آفاق و انفاس .

۹ – تقویم انسان .

۱۰- ترجمهء تهذیب الاخلاق ابن مسکویه .

۱۱-  نقد بیدل .

۱۲ – محمد در شیرخواره گی .

 صبحگاهء  روز یکشنبه هفدهم جوزای سال ۱۳۴۹ هجری خورشیدی بود که خبر جانکاهء درگذشت عالم ربانی ، فیلسوف نستوه ، نویسندهء چیره دست ، شاعر ممتاز ، مؤرخ نامدار و دانشمند فرزانه علامه استاد صلاح الدین سلجوقی  که درست چند ساعت قبل جان به جان آفرین سپرده بود در سراسر شهر پیچید و همگان را  سوگوار ساخت .

آری ! در شامگاهء شانزدهم جوزای ۱۳۴۹ مادر میهن در ماتم از دست دادن فرزند فرزانه ای از دیار خواجه عبدالله انصاری به سوگ نشست که دست اجل او را به کام مرگ کشیده بود . این آزاده مرد  که پنجاه و پنج سال از عمر پربارش را در خدمت فرهنگ  و مردم سرزمینش سپری نموده بود و با دانش اندوخته اش در جهت تنویر جامعه عالمانه قدم برمیداشت در هنگام مرگ ۷۳ سال سن داشت.

روحش شاد و یاد وخاطره اش جاودانه باد

و اینک منظومه ای را که  توسط شاعر حساس و شیوا بیان کشور مرحوم  استاد ضیاء قاری زاده در رثای استاد فقید سلجوقی سروده شده بود تقدیم خواننده گان محترم می نماییم که از جریدهء ترجمان مؤرخ بیست و یکم جوزای ۱۳۴۹ چاپ کابل اقتباس گردیده است :

در رثای سلجوقی

استاد    بزرگوار  ،  سلجوقی

مجموعهء افتخار ،   سلجوقی

گم کرده جوانی   پر از غوغا

ای پیر خرد شعار ،  سلجوقی

ای بلبل  باغ  خواجهء  انصار

ای رازی ، رازدار، سلجوقی

در  سلسله    نوائی   و جامی

ای نغمهء  سازگار،  سلجوقی

آفاق   نورد   و  انفس   آرائی

خاقانی  پخته  کار ،  سلجوقی

ای پیرهرات را به صد میدان

پی رفته  مرید وار ، سلجوقی

ای بزم  تو پر لطیفه و حکمت

ای جبر تو  اختیار،  سلجوقی

بر  یاد   ز  نون  آتنی   بستی

بر چرخ  رواق کار، سلجوقی

بن هانی  و بونواس  ما بودی

بن  ثابت و یا بشار ، سلجوقی

ای بسته نظرزنیک وزشتی دهر

ای رسته ز گیرودار، سلجوقی

ای رو به نقاب خاک  درکرده

بر گیر سر از مزار، سلجوقی

من آمده ام  که  بر سر گورت

شعری  بکنم  نثار ،  سلجوقی

حاشا که دگر جهان برون آرد

چون تودر شاهوار،  سلجوقی

آخر به سراغ  رفته گان رفتی

بنوشته  خط  غبار ،  سلجوقی

از بس که گریستم به یادت من

شد   دفترم  آبدار  ،  سلجوقی

و همچنین دو استاد  گرانمایه دیگر هر یک مرحوم  استاد خلیل الله خلیلی  و مرحوم استاد عبدالرحمن پژواک نیز در رثای شادوران سلجوقی چنین سروده اند که اینک  بترتیب تقدیم می گردد:

خورشیدِ اهل علم

خورشید  اهل علم ، بلند   آسمان  فضل
سلجوقی آنکه  دهر بنازد  به   نام  وی
بعد از وفات  حضرت جام ی  دگر  ندید
شمعی  به روشنایی  وی  محفل  هری
فرهنگ شرق وغرب به بال کمال خویش
شهباز  فکر چرخ   نوردش  نمد  طی
رازی که حل نگشت به  قانون بوعلی
از مولوی  شنیده  به سوزنده  ساز نی
سال وفات وی چو خلیل ز طبع جست
گفتا که” باد  رحمت عام  خدا بر وی”

و استاد عبد الرحمن پژواک در رثای او گوید:

پیرِ طریقت
از چه گریه  به  چیزی  که از  رضای خداست
به نص دین و به  دستور عقل هر دو خطاست
بمیرد  عقل  چو  استاد   دین   و  دانش   مُرد
چو عقل  مُرد  ،  توان  رضا  و  صبر کجاست
به   حیرتم    که   چسان    آسمان   نمی افتاد
که او فتاد  و هنوز این  بنای  هرزه  زیباست
ز  همدمان    تو    آنجا    سنایی    و    عطار
ز  رهبران  تو  آنجای  شمس   و   مولاناست
ستاره  حافظ  و  سعدیست  بر یسار  و   یمین
نشسته   بیدل  و خاقانی  اند بر چپ  و راست
تو  رفتی    و  همه    مردگان    زنده    هنوز
ببین   تفاوت  ره  از  کجای  ته  به   کجاست
سیه   پوش   چو  پژواک ای   جوان   امروز
که  مرگ  پیر  طریقت    مصیبت    برناست.

منابع :

۱ –  جریدهء ترجمان .

۲ –   وبلاگ محترم مسلم سلجوقی .

۳ –  صفحه ی انجمن افغانها در ایرلند.

26 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی، شاعر فرزانه، نویسنده توانا، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

تاریخ نشر : جمعه ۷ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی ، شاعر فرزانه ، نویسنده 

توانا ، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

قیوم بشیر هروی

۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

استاد غلام حیدر اسیر هروی در ۱۵ حمل ۱۳۳۴ خورشیدی در محله دروازه عراق شهر زیبای هرات در یک خانوادهء متوسط دیده بجهان گشود ، پدرش مرحوم میرزا عباس علی خان کارمند دولت بود.

 در سن شش سالگی او را  نزد آخند سید حسین مسگر تا چیزی بیاموزد و طوری که خودش یاد نموده ، او را به آخند مسگر  سپردند و گفتند گوشت اش از شما  و استخوانش از ما.

مرحوم آخند مسگر سی پاره ، قرآن مجید ، پنج کتاب و دیوان حافظ را برایش تدریس کرد .

و در سن ۹ سالگی پدرش او را به مکتب سیفی گذاشت که تا صنف پنجم بیشتر ادامه نداد.

مرحوم اسیر هروی یکی از خاطراتش را از دوران مکتب چنین حکایت نموده :

” چون شیفتهء علم بودم ، سه سال را در یک صنف لنگر انداختم ، تا اینکه بر اثر برخورد فیزیکی با معلم ادبیات فارسی پاهایم را بیش از ۱۲ معلم همراه با دو بسته چوب تر که ۲۴ عدد میشد نوازش پدرانه دادند که بیش از یک ساعت در حضور تمام دانش آموزان به طور انجامید و بعد از لت و کوب بخاطر خوش اخلاقی از مکتب اخراج شدم. از آن پس به خیاطی ، آهنگری ، لش کشی در سلاخ خاه مشغول شدم .”

زنده یاد اسیر هروی ۱۹ سال داشت که نسبت بیکاری به کشور ایران مهاجرت کرد تا اینکه در سنبله ۱۳۵۶ همزمان با جشن استقلال دوباره به هرات بازگشت و در اواخر همان سال به خدمت عسکری رفت. مدت دو سال  و چهار ماه را در نقاط  مختلف کشور خدمت کرد و چند ماه آخر خدمت را در نورستان بعنوان  جزایی فرستاده شد که در همان جا به اسارت درآمد. 

طوری که خودش در شرح زندگی نامه اش بیان نموده پس از آنکه اسیر شد ، نام اسیر را برای خودش برگزید.

او زمانی که در کودکی دیوان حافظ را فرا می گرفت  علاقمند کتاب شد و آرزو داشت تا روزی نامش در پشت کتابی حک شود.

مرحوم اسیر را با آنکه تحصیلات دانشگاهی و اکادمیک نداشت ، اما با استعداد سرشارش در ادبیات اورا مشتاق و علاقمند نوشتن و سرودن وپژوهش نمود .

خودش میگوید:

تا سال ۱۳۷۴ خورشیدی آنقدر نوشتم که داغ قلم بر انگشتانم هنوز هم نمایان است . در همین سال کمپیوتری خریدم و چون قبلآ با ماشین تایپ بلدیت داشتم از کمپیوتر هم می توانستم استفاده کنم و با پروگرام زرنگار به تعداد ۵ جلد کتاب را تایپ کردم ، اما بر اثر یک اشتباه همه را دیلیت نمودم ، و ناگزیر همه را مجددآ تایپ کردم.

مرحوم استاد اسیر در ششم سنبله ۱۳۶۷ خورشیدی در یکی از از جلسات شب شعر مهاجر در مشهد شرکت جست که به کمک محترم محمد ظاهر رستمی که از دوستان نزدیکش بود معرفی و عضویت انجمن را دریافت کرد.

نخستین اثرش که به زینت چاپ آراسته شد ( چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نافرجام ) نام داشت که  آنرا می توان تاریخ ادبیات شعرای مهاجر در ایران دانست.

علاقمندی مرحوم استاد اسیر به ادبیات وکارهای فرهنگی بحدی بود که برای چاپ اثر معروفش ( انبنچه ی گپِ هرات ) خانه اش را بفروش رسانید .

او  با متانت بالایی که داشت هرگز دست پیش کسی دراز نکرد و هیچکاه از کسی طلب کمک مالی نشد.

کتاب ( انبنچهِ گپ هرات) که در سال ۱۳۶۸ خورشیدی به زینت چاپ آراسته شد شامل اشعار محلی او می باشد که می توان از آن بعنوان یکی از شاهکار های ادبیات فولکلور کشور بخصوص شهر زیبای هرات نام برد.

مرحوم اسیر از سال ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۹ خورشیدی کارمند اداره عابدات تاریخی  و کتابخانه عامه هرات بود که موفق شد بیش از ۳۶۰۰۰ جلد از کتب موجود در کتابخانه را به ترتیب حروف الفباء ترتیب و تنظم نماید. او بیشتر از ۱۰۰۰ دوبیتی دارد که بچاپ رسیده و علاوتآ ضرب المثل ها ، چیستان ها و همچنین لاندی های پشتو دارد که گنج بزرگی از ادبیات عامیانه شهر هرات می باشد.

مرحوم اسیر هروی را نمی توان تنها یک شاعر دانست ، بلکه او را می توان دایرهالمعارف ادبیات هرات دانست .  او توانسته بود تمام واژه های محلی هرات و داستان های تاریخی آندیار را در سینه اش حفظ کند . او انسانی بود چند بعدی  که در زمینه های مختلف نویسندگی ، پژوهشگری و طنز پردازی ید طولایی داشت ، زیبا می نوشت  و عالی می سرود.

مرحوم اسیر با هزینه شخصی اش ماه نامه طنز ( پالون) که بمعنای ( پالان ) میباشد را در سال ۱۳۸۴ تآسیس کرد ، خودش می نوشت و چاپ میکرد. او آدمی بود که حرفش را بی باکانه میگفت و علاوتآ آدم  شوخ طبعی هم بود ، و هرگاه نشریه ( پالون) را به یکی از مقام های دولتی هدیه  میداد میگفت ”  برایت پالون آوردم “.

او انسانی بود صریع الهجه و هرگز از گفتن حقایق باکی نداشت ، و همین موضوع باعث شده بود تا دوستان و دشمنانی نیز داشته باشد.

او روی عقیده و حرفش می ایستاد ، تاجاییکه زمانی روی واژهء ( خیابان) که او میخواست جایگزین کلمه ( سرک) شود با شهردار وقت بحث کرد و چون حرفش پذیرفته نشد ، از سمتش استعفا داد.

مرحوم استاد اسیر در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و از او ۵ فرزند بجای مانده است.

او عمر پربارش را برای پاس داری از فرهنگ غنا مندی زبان فارسی  و حفظ کلمات و واژه های رایج در هرات  صرف نمود و آثار گرانبهای از خود به یادگار گذاشت که همه آنها آثاری اند منحصر به فرد و درخور ستایش.

از مرحوم استاد اسیر ۲۲ اثر به چاپ رسیده و ۱۷ اثر دیگر همچنان نیازمند چاپ می باشد. به امید روزی که شاهد چاپ هر یک ازاین گنجینه های ادبی او باشیم.

تعدادی از آثار استاد اسیر مرحوم به شرح ذیل می باشد:

۱- انبنچه کپ هرات در دو هزار واژه.

۲- گلواره های نستعلیق.

۳- نظر ملت به قلم ملت.

۴- طنز و نقدی بر تذکر ای کاح ها هنوز ایستاده اند.

۵- دردی کش غم های شب.

۶- کلپ ساووندن با فارسی هروی فکرت.

۷- شهر های ایرانشرقی (افغان ستان امروز) در شاهنامهء فردوسی.

۸- شاعر کتیبه ها پیرامون مرگ استاد عطار هروی.

۹- فردوس خمچه آباد سلطان میر عبدالواحد شهید.

۱۰- هذیان جوانی مجموعه شعر اسیر هروی.

۱۱- آوای غربت مجموعه شعر.

۱۲- آیین محیط فیض محمد عاطفی.

۱۳- چهل و هشت جلسهدر یک انجمن و کودتای نافرجام آن.

۱۴- رند دراک قصیده سرای هریوا مولا بنایی.

۱۵- شاعر موج ها.

۱۶- شرح حال امر حسینی غوری هروی.

۱۷- چهار بیتی های محلی هراتی.

۱۸- بدایع الوقلیع زیدین محمود واصفی هروی.

۱۹- هذیان های جوانی از الف تا یا دیوان شعر اسیر هروی.

۲۰- انبنچه گیاهان دارویی طب یوسفی.

۲۱- کج کل نیستان ادب فرنگ مردم هرات.

۲۲- انبنچه گپ هرات فرهنگ اسیر.

کتابهای که آماده  چاپ است عبارت اند از:

۱- داستانهای محلی هراتی.

۲- افسانه هراتی.

۳- جلد دوم چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نا فرجام آن.

۴- اشعار محلی هراتی.

۵- تذکره مهندسین یکصد ساله هرات.

۶- مشدد واژه در زبانگتاری هرات.

۷- گلچینی از بعضی داشته های فرهنگ مردم هرات.

۸ تصحیح دیوان شعر زنگی سبا.

۹- تلخیص امیر علیشر نوایی.

۱۰- دیوان کامل بنایی هروی.

۱۱- نظر ملت به قلم ملت در باره آینده افغان ستان قلمی.

۱۲- تصحیح الابنیه عن حقایق ادویه علی موفق هروی.

۱۳- (مچم) فرهنگ مردم هرات با رسم و راج های آن.

۱۴- جندین هزار عکس از چهار محله هرات.

۱۵- چندین فلیم برداری از کوچه و پس کوچه های هرات.

۱۶- شاروالان هرات.

 و سرانجام این مرد فاضل و برجستهء هرات بتاریخ ۱۹ عقرب سال ۱۴۰۰ خورشیدی در زادگاهش غریبانه جان به جان آفرین سپرد و با دریغ و درد طوری که در گزارشات منتشره از مراسم خاکسپاری آنمرحوم به نشر رسیده تعداد اندکی حضور داشتند ، که این هم یکی دیگر از قدر نشناسی هایی است که در کشور افغانستان  نسبت به فرهنگیان اتفاق می افتد.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که به لهجه شیرین هراتی سروده شده :

گلی جان

گلی   جان  عاشق صدای  تونم (۱)

هوش  پرک  گشته ی  نگاه   تونم

تا که  خوشکیتی  (۲) و در جنگی

دلغشای (۳)  سر و   صدای  تونم

به    هزار    وعده ی    بجا   ناور

 انتظارم    و   در    وفای     تونم

به چه  جرمی  زدی   و  بشکستی

دلکم  را  مه    در  پناه ی    تونم

ئلبر      دلفریب    و      دلسنگی

شد   عمری  که  در  جفای  تونم

غمشریک    ستاره    های   شبم

شب نشین  رخِ  چو  ماه  ی تونم

ای سیه مو به موی تو قسم است

بسته ی   پیچه ی  سیاه ی تونم

پر زدم   دور بام  خانه ی  عشق

کفترِ  دو   چپ    هوای     تونم

آدمی     یا    فرشته    یا  حوری

هرچه  هستی  مه  از برای  تونم

می کشی   یا   مرا   تو   می بخشی

تا قیامت مه چش وراه (۴) ی تونم

عشوه و ناز  را  گران   نفروش

که   خریدار  عشوه   های  تونم 

تو نگشتی   اسیر  و  کی   دیدی 

پای     زیبی   به  بند  پای  تونم 

 

۱ – تونم – تو هستم.

۲ – خوشکیتی ، خفه هستی ، پیشانی ات ترش است ، ناراحتی .

۳ – دلغشا ، احساس ضعف .

۴ – چش وراه – چشم به راه .

 

منابع :

۱ – مستند زندگینامه استاد غلام حیدر اسیر هروی.

۲ – روزنامه هشت صبح .

۳ – فرهنگسرای  دوربین .

23 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از بابای موسیقی، سرتاج موسیقی، شیر موسیقی و کوه بلند موسیقی مرحوم استاد محمد حسین سرآهنگ

تاریخ نشر : سه شنبه ۴ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۳ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از بابای موسیقی ، سرتاج موسیقی ، شیر موسیقی

و کوه بلند موسیقی مرحوم استاد محمد حسین سرآهنگ            

قیوم بشیر هروی

۲۳ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

زنده یاد استاد محمد حسین سرآهنگ فرزند مرحوم استاد غلام حسین در سال ۱۳۰۲ خورشیدی در کوچه خوردک یا خرابات شهر کابل چشم به جهان گشود.

مرحوم استاد گامو خان پدر بزرگ مادری ، مرحوم استاد عطا حسین پدر بزرگ پدری و مرحوم استاد کریم حسین ، کاکای استاد سرآهنگ از هنرمندان بزرگ هند بودند که در زمان امیر شیر علی خان از هند به کابل آمدند و از طرف امیر در کوچه خرابات جابجا شدند.

 محمد حسین همزمان با آغاز مکتب به فراگیری علم موسیقی نزد پدر هنرمندش  آغاز کرد.

همین امر باعث شد تا پدر متوجه استعداد هنری فرزندش شود ، لهذا او را به هند برد و نزد استاد عاشق علی خان بنیانگذار مکتب موسیقی پتیاله به شاگردی گذاشت.

محمد حسین بمدت شانزده سال پای درس استاد عاشق علی خان زانو زد و با عالمی اندوخته از علم موسیقی به وطن بازگشت و از نخستین روزهای تأسیس رادیو کابل همکار هنری آن شد و در برنامه های شامگاهی شب ها  از تاریخ ۱۴ قوس  تا اول جدی  ۱۳۲۵ خورشیدی چهار بار  صدایش از رادیو پخش شد و آن زمانی بود که برنامه های رادیو بصورت زنده از ساختمانی در پل باغ عمومی کابل پخش می شد  ،  زیرا رادیو تازه از  « کوتی لندنی » در پل هارتن به این ساختمان نقل مکان کرده بود و هنوز وسایل و امکانات ضبط وجود نداشت.

و نکته جالب توجه این بود که  دوسال قبل از آن در اصولنامه ۲۷ ماده ای رادیو آمده بود که هرگاه کسی دستگاه شخصی رادیو دارد باید با پرداخت یک افغانی مجوز استفاده از آن را بگیرد ، در حالیکه این مجوز برای هتل ها و رستوان ها پنج افغانی تعیین شده بود.

در آن سالها مجله « پشتو ژغ» که در اول هر ماه چاپ میشد برنامه های یک ماهه رادیو را بصورت فهرست وار نشر میکرد که نام آواز خوان و زمان پخش آنرا نیز اعلام میکرد.

اکثر مردم که برای شنیدن نشرات رادیو به گوشه های از شهر که بلند گو هایی نصب شده بود جمع میشدند و بدان گوش میدادند.

مرحوم استاد سرآهنگ با علاقمندی به هنر موسیقی با انرژی وپشت کار زحمت می کشید تا  اینکه در سال ۱۳۲۹ خورشیدی در فستیوال بزرگ موسیقی که با شرکت استادان داخلی و خارجی منجمله مرحوم استاد قاسم افغان و استاد بره غلام علی خان هندوستانی  در سینما پامیر کابل برگزار شده بود او نیز شرکت جست و با هنرنمایی زیبایش از سوی شاروالی کابل به اخذ مدال طلا نایل آمد و درست در همان سال بود که از سوی ریاست مستقل مطبوعات به لقب استادی مفتخر شد. مدتی گذشت ، تا اینکه از سوی دولت لقب سرآهنگ نیز به او اعطاء گردید .

او با درخشش فوق العاده اش در دنیای موسیقی مورد توجه خاص دوایر فرهنگی هنری داخل و خارج از کشور قرار گرفت و همه ساله دو یا سه بار دعوت نامه هایی از سوی  کشور های هند ، پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی سابق دریافت میکرد که در اکثر کنسرت ها و کنفرانس ها با گنجینه ای از اندوخته های هنری اش سهم میگرفت.

مرحوم استاد سرآهنگ یکی از آواز خوانان مشهور موسیقی کلاسیک در افغانستان بود که با خوانش اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل جایگاهی خاصی را در میان علاقمندان موسیقی کلاسیک بدست آورده بود .

زنده یاد استاد سرآهنگ طی سفر های هنری اش در هندوستان به کسب القاب متعددی نایل آمد که می توان از القاب ذیل نام برد:

کوه بلند موسیقی از دانشگاه چندیگر هند.

 القاب ماستر، داکتر و پروفیسور موسیقی از دانشگاه کلاکندرا در شهر کلکته هند.

 سرتاج موسیقی از دانشگاه مرکزی الله آباد هند .

بابای موسیقی پس از اجرای آخرین کنسرتش در سال ۱۳۵۷ خورشیدی در دهلی نو.

و  شیر موسیقی  که در پایان آخرین کنسرتش در زمستان سال ۱۳۶۰ خورشیدی از دانشگاه الله آباد هند بدست آورد . اما در جریان همین سفرش بود که دچار یک حمله شدید قلبی شد و کنسرتهایش را نیمه تمام گذاشت و در شفاخانه شهر بمبئی بستری شد و در حالیکه داکتران معالح برایش توصیه نموده بودند که نه تنها دیگر آواز نخواند ، بلکه تا صحت یابی کامل حتی لب به سخن نگشاید.

اما استاد سرآهنگ با بهبودی نسبی کنسرت هایش را تمام نمود و با گرفتن دو مدال طلا و نفره  دیگر به وطن بازگشت و بدین ترتیب تعداد مدالهایش از بیست عدد گذشت که در تاریخ موسیقی کلاسیک هیچ استادی در نیم قاره هند مؤفق نشده بود به اندازه اواینهمه جایزه هنری را تصاحب کند.                              

استاد هنرمندی بود که طی نیم قرن فعالیت هنری اش افتخارات زیادی را به جامعه هنری کشور حاصل  نمود .

او آواز خوان پرکاری بود که  آثار  فراوانی از خود بجا گذاشت که بخشی از آنها در استدیوی رادیو افغانستان ثبت و در آرشیو رادیو بایگانی شده است ( البته اگر با روی  آمدن گروه ضد فرهنگِ طالبانی  هنوز هم باقی مانده باشد).

سالها قبل در برنامه های ویژه رادیو که به گردانندگی استاد بزرگوار جناب عبدالوهاب مددی ، هنرمند سرشناس کشور برگزار میشد  قبل از شروع  آهنگ های استاد سرآهنگ گفتگوی کوتاهی نیز توسط استاد مددی با ایشان صورت میگرفت که علاقمندان به آواز استاد با دلچسپی بدان گوش فرا می دادند.

 آثار مرحوم استاد سرآهنگ در سه بخش مختلف غزلخوانی ، محلی خوانی و کلاسیک خوانی ( راگ ، خیال و تهمری) موجود است ، گرچه استاد سرآهنگ به طور مسلکی هنرمند محلی خوان نبوده ، اما نسبت علاقه ایکه به موسیقی محلی کشورش داشت ، بعضی از طرز های محلی را که مربوط مناطق مختلف کشور بود اجرا و آثار ارزنده ای از خود بجای گذاشته است.

و اما پیک اجل بیشتر مهلتش نداد و در سحرگاه یکشنبه ۱۶ جوزای ۱۳۶۱  در شفاخانه ابن سینا داعی اجل را لبیک گفت و بخواب ابدی رفت. و در ساعت ۹ صبح همان روز در حالیکه تعداد زیادی از مسئولان دولتی و منسوبین وزارت اطلاعات و فرهنگ و رادیو تلویزیون حاضر بودند از کلینیک صدری شفاخانه ابن سینا برداشته شد و پس از مراسم غسل و کفن طبق وصیعت خودش به گذر خرابات برده شد تا ساکنان آن گذراز نزدیک با سرحلقه خراباتیان وداع نمایند ،سپس جنازه اش در حالیکه تعدادی زیادی از علاقمندان آوازش حضور داشتند در مسجد پل خشتی نماز جنازه ادا و بعدآ در شهدای صالحین بخاک سپرده شد . روحش شاد و یادش گرامی باد.

و اینهم لیستی از آهنگ های مرحوم استاد سرآهنگ تا جاییکه مقدور بوده.

ای که در دیر وحرم مست کرم میآیی

گر کنم صاحب من با تو نگاهی گاهی

بادا بادا

از من چرا رنجیده ای

جانانه ام وقت خزان گر از گلستان بگذرد

شب که ازنشۀ می بیخودومستش دیدم

معنی بلند اینجا گشته پیر راز من

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم۱

گهی بر سر گهی در دل گهی در دیده جا دارد

میآید از دشت جنون گردم بیابان در بغل

ای نسیم صحر آرامگۀ یار کجاست

بجای ساز امشب نالۀ زین بینوا بشنو

مرا آنروز گریان آفریدند        

اگر خورشید گردونم واگر گرد سر راهم 

من سگ درگاه عبدالقادر گیلانی ام

گلدستۀ نزاکت حسنت کی بسته است

پر خودنمای کارگۀ چند و چون مباش 

عنبرین موی مرا دیوانه کرد  ۱

ما را کجاست حوصلۀ روزگار

او خدا جان دلم تنگ است 

دل در خون تپیدۀ دارم    ۱

دل من سخت آرزو دارد   ۱

شماله گیگی گلان پاره دی جبینه   ۱

ساری ساری …اردو   ۱

دوستان از منش دعا مبرید  ۱

بسته ای دل به زلف یار شدی

اگر آن چشم شور افگن شرابیست

کرو منوکی… اردو  ۱

ای طبیب دردمندان چارۀ دردم بکن

ثمرو کو.. اردو

متوجا جوگی…اردو ۱

گرانه محبوبا     پشتو

جوله نا جولا  اردو  تمری

ای کبک دری بیا ببالینم

آتش پروانه را بر سر بلبل بریز

دل در خون تپیدۀ دارم  ۲

چون جان خراباتم     مجلسی ۱

بیا و وصف زلف یار بشنو

پردۀ دیده ودل فرش ادب باید کرد

ز بخت نارسا نگرفت دستم گردن مینا

بی کس شهیدم خون هم ندارم

چون تار ساز هر چند آواز مینماییم

ای نور دیده دیدۀ تو دیده دیده ام

چرا امشب بگوشم شور دل بسیار میآید

خیزید و یک دو ساغر صهبا بیاورید  با مهوش

ای تما شا هیان هرزه نگاه

ای مژدۀ دیدار تو چون عید مبارک

لاگی نا مورادی نا   اردو

جوله نا جولا    اردو ۲

سندی بیروی…اردو

هر ستمو هر جفا گواراهی   اردو

عرش اگر باشم زمین آسمان بیدلم

یار من بیا بیا

طالعم زلف یار را ماند۱

همی صیا  … اردو

جوانی لوتا دی  .. اردو

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم ۲

محبت بسکه پرکرده است وفا جان و تن ما را

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت ۱

نجریا ….اردو

مهر تو در ظمیرم و شورتو در سراست

چون جان خراباتم   رادیویی

یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

به یک عشوه مرا بر باد کردی

ای سرت گردم چه احسان کرده ای

شبکه طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد

در میکده افتادم بیمار خراباتم

مرا بیمار بیماران آفریده اند

بعد ازین من خدمت آینه سازان میکنم

امشب به لحن تازه چو مطرب صدا کشید

اگر به گلشن زناز گرددقد بلند تو جلوه فرما

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم ۱

نازی جان همدم من دلبر من

در خانۀ که سقف ندارد ستون مباش

وضع من روزگار را ماند

نه من شهرت پرستم نه زگردون کام میخواهم

پوریۀ شب    راگ

ترانۀ امیر خسرو

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

متوجا جوگی  اردو ۲

یادو پیاکی….    اردو

جان هیچ وجسد هیچ نفس هیچ بقا هیچ

بباغی که چون صبح خندیده بودم    بیروی

از جراحت زار دل چیده است دامان ناله ام

چمن امروز فرش منزل کیست

شبکه طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد

دل من سخت آرزو دارد

چو سرو از ناز بر جوی حیا بالیدنت نازم

نگذشته مه از گوشۀ ابروی او هنوز

به طفلی در دبستان محبت

عالم همه افسانۀ ما دارد و ما هیچ

چون جان خراباتم    مجلسی

از عشق بپرهیزم پس با چه درآمیزم

نمیدانم چه منزل بود شب جای که من بودم

در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت

کند یوسف صدا گر بو کنی  پیراهن ما را

در عشق نه تسبیح نه زنار ضرور است

امشب زساز مینا گرم است جای مطرب

نازی جان همدم من دلبر من رادیویی

بیدل خاکسار را ماند

گل جوش باده دارد تا گلستان بیایید

راشه په مهر ومحبت    پشتو

مرا گریه کردن ضرور است واقف

در پرتو چراغی پروانه مینگارم

گر کنم صاحب من با تو نگاهی گاهی  ۲

خرامان از درم باز آ

دیدۀ زنده دلان اشک فشان میباشد

بیا خورشید معنی را ببین از روزن مینا

سوخته  لاله زار من    رادیویی

طالعم زلف یار را ماند    رادیویی

او خدا جان دلم تنگ است    رادیوییی

شاد کن جان من که غمگین است   استدیویی

رفتیم وداغ ما بدل روزگار ماند

زمن عمریست میگردد جدا دل

دلبر هر که بی وفا کردد

متو جا جوگی   اردو

دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد

بهار آمد زخویش و آشنا بیگانه خواهم شد

در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت

طالعم زلف یار را ماند  مجلسی

من آن صیدم که هر جا میروم در دام صیادم

او یار کتت کار دارم   مجلسی

ترا من دوست دارم  مجلسی

شاد کن جان من که غمگین است  مجلسی

او خدا جان دلم تنگ است   مجلسی

دل کاش بدست تو نمیداد سرآهنگ

دلم چو لاله گرفته است رنگ وبوی ترا

تجلی کرد حسنش در خلوتگۀ هوشم

این دل گمگشته را در زلف خوبان یافتم

دلرا به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

بهر جا آن سرو بالا برقصد

او خدا جان دلم تنگ است  استدیویی

دل در خون تپیدۀ دارم

دارم گله از تو جانان قربان سرت از ما نرنجی

وضع من روزگار را ماند    استدیویی

دلدار گذشت و نگۀ بازپسین ماند

دنیاست خوب و دنیا لیکن وفا ندارد   محفلی

یک لحظه گفتار دارم       محفلی

نا جوره مشی شاه لیلا  محفلی

چهار بیتی های شمالی   محفلی

شمالگی گی گلان پاره دی جبینه    محفلی

جوله نا جولا   اردو

لاگی نا مورا دینا  اردو

ای شیخ جنان از تو گلزار جهان از من

زبعد ما نه غزل نه قصیده میماند

بیا ای جام و مینای طرب نقش کف پایت

رو کن بهرکه خواهی گل پشت ورو ندارد

جاهو صیا… اردو

قد رسای تو را  با احمد ولی

اگر سبزه بودم بدامان صحرا   با احمد ولی

ساقی بده از لطف خود جامی که مدهوشم کند

آن چشم را ببین به چه ناز آفریده اند

چون شدم بیدار رخت دل بدامان یافتم

بادا بادا الهی مبارک بادا

حنا بیارید بر دستش بمالید

ماه من آهسته برو

سرشکم نسخۀ دیوانۀ کیست

گاهی به شهر گاه به صحرا گریستم

تو میرفتی و من شور قیامت ساز میکردم

یاد آن شب که به زلف سیهش چنگ زدم؟

خاک رۀ تو همره باد صبا رسید

آنقدر مستم که از چشمم شراب آید برون

ستمو گری تیری لیهی   اردو

بهار آندل که خون گردد زسودای گل رویی

جانانه بیا به پلو گرو…پشتو

ترا من دوست دارم

جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت

من اگر اینبار رفتم آزارم مکن

صبحدم دیدم نگاری در گل و گلزار مست

اگر اشتیاق زحمت بدری چمیده آید

عنبرین مویی مرا دیوانه کرد   تلویزیونی

عرض مرا به خدمت آن سیم بر کنید

ابر ها در قدمت ریزش گوهر دارد

ستم است اگر هوست کشد که به سیر سرو وسمن درا

ای که در دیر و حرم مست کرم میآیی

چرا کس  منکر بیطاقتی های درا باشد

طفل هندویی مرا دیوانه کرد

جمو ناکسی       اردو

قوالی  ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد

قوالی  از نالۀ دل ما تا کی رمیده رفتن

آندل که به چشم دلبر افتاد

که قیمت گهر از دیدن ار شود پیدا

ای رخت شسته تر از دامن مهتاب بهار

میروم از شهر تان به چشم خونبار

آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد

سوخته لاله زار من رفته گل از کنارمن  استیویی

رخ زیبای ترا یاد کنم یا نکنم

گل بی رخ یار خوش نباشد

ای که در چشمم دوا انداخی؟

زنده ام نامم از حیا مبرید

صیا ظلمو کرو   اردو

ما درین شهر قریبیم ودرین ملک فقیر

که گل بوی تو خواهد داد ومن دیوانه خواهم شد

به تو حسن نیکو نمیماند

دل با تو سفر کرد تهی ماند کنارم

گوش طلب که کار گوش هیچ دهن نمیکند

لاگی له گه نا  اردو

خواجۀ اجمیری

مستم از بادۀ شبانه هنوز

آهنگهای در خانقاه

خیزید و یک دو ساغری صهبا بیآورید

جان به لب رسیدۀ دارم

آجابی چوری را   اردو

ساری ساری راته   اردو

در خانۀ که سقف ندارد ستون مباش

رفته گل از کنار من

مرا آنروز گریان آفریدند

خاموش نفسم شوخی آهنگ من اینست

ازین حسرت قفس روزی دو نپسندید آزادم

نجریا به راگ پیلو

زهی چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهر جویت

ما نقد عافیت به می ناب داده ایم  مجلسی

خوبان پارسا را من خوب میشناسم  مجلسی

شکست گلها هرگز صدا ندارد  مجلسی

واره لیلو  مجلسی

نه بر صحرا سری دارم نه در گلزار میگردم

عمر برق وشرار را ماند

راگ مشرمین  کافی تات و ماروه تات

خیال فارسی به راگ مشرمین

به کنج نامرادی خویش را گمنام میخواهم

ساز من ساز مستی آهنگ است

دل یارم  از سنگ است

وحشی صحرای حسن نرگس فتان کیست

آفاق جا ندارد همت کجا نشیند

به  صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت

التفاتی بر دل رنجور و بیمارم بکن

دلرا به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

دل انجمن محرم بیگانه نباشد

عشق کارم تباه خواهد کرد

از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن

بیقراران تو کز شوق فنا بیگانه اند

صیا ظلمو کری    اردو

نعت خواجۀ قریب نواز

یادو پیاکی  اردو

دیده گریان سینه بریان کرده ای

یادو پیاکی   اردو

نه ما جوگی  اردو

کست مجلسی در هرات

همه کس کشیده محمل به جناب کبریایت

خلق را نسبت بیگانگی است بهم

بهار فرصت رنگم بگرد یار میگردم

یار من بیا بیا

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم  رادیویی

به تو حسن نکو نمیماند   رادیویی

سوخته لاله زار من  رادیویی

امشب به لحن تازه چو مطرب صدا کشید

امروز نو بهار است ساغر کشان بیایید

پا اگر ماند زرفتار بسر میآیم

میل پیکان تیر او دارد

دوستان از منش دعا مبرید

که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم

پی اشک من ندانم بکجا رسیده باشد مجلسی

بباغی که چون صبح خندیده بودم  مجلسی

متو جا جوگی  مجلسی

یادو پیاکی   مجلسی

قد خم گشته را تا میتوانی وقف طاعت کن  مجلسی

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم   مجلسی

گدای حضرت شاهم پناه حضرت شاهم

برس بداد من ای خواجۀ قریب نواز

نه من شهرت پرستم نه زگردون کام میخواهم

دور زچشم مخمورت……

زمن برد آن دو چشم سرمه سا دل

دل را به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

دو چشم مست وبی باکش مرا دیوانه کرد امشب

دوش در حلقۀ ما قصۀ گیسوی تو بود

شد اندوه و ماتم زدوران پدید

زگریه مردم چشمم نشسته در خون است

تحییر مطلعی سر زد که من از خویشتن رفتم

تو گر آیی بهشت آید طرب آید بهار آید

من و خجلت سجودی که نکرده ام برایت

این یار بی وفایم آخر بما چها کرد

 ساقی ما نرفته خانه هنوز

یار من بیا بیا

ای کبک دری بیا ببالینم

ساقی گلچهای ره برخیز شراب آور

شبکه طوفان جوشی چشم ترمآمد بیاد

من از تو جدا نمیتوان بود

خرابات در منزل دوستان

ای طبیب مهربان رحمی به آزار دلم

تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم

سیر گلزار کی یارب در کمر دارد بهار

نعت   زبانم لایق حمد خدا شد

آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت

از عزّت و خواری نه امید است و نه بیمم

اگر ساقی ز موج باده بندد رشته بر سازم‌

الا ای دلبر برچیده دامان‌! سرو آزادم‌

ای وجود نازکت پرورده دامان من‌!

باز بر خود جلوه از رنگ دگر دارد بهار

به آن سیمین‌بدن گر بگذرانم‌

به جای ساز، امشب ناله این بی‌نوا بشنو

بی‌دست‌وپا به خاک ادب نقش بسته‌ایم‌

چشم وا کن رنگ اسرار دگر دارد بهار

حدیث روی نکویت شنیده‌آمده‌ام‌

حیلت رها کن‌، عاشقا! دیوانه شو، دیوانه شو

دنبال دل خویش دوانم‌، چه توان کرد؟

دوش کاین چرخ زمرّد پر ز اختر ساختند

دیدم چو خرامت به چمن از سر ناز است‌

ذوق حلاوت از دل بی‌کبروکین طلب‌

ز من برد آن دو چشم سرمه‌سا دل‌

گلدسته نزاکت حسنت که بسته است‌؟

می‌سوزم از فراقت‌، روی از جفا بگردان‌

نازم آن مشتی که فرق زورمندان بکشند

نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید؟

همه‌کس کشیده محمل به جناب کبریایت‌

یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم (چهره‌)

یاد باد آن کز تبسّم فیض عامی داشتی‌

نه مفصل نه مجملی دارد

بسکه امشب بیتو ام سامان اعضا آتش است

یا بیا مسلمان شو یا مرا نثارا کن

بذوق سجدۀ باز از عدم گلباز میایم

تو کریم مطلق ومن گدا

زسودای چشم تو تا کام گیرم

لاله دیدم روی زیبای تو ام آمد بیاد

دوش وقت صحر از غصه نجاتم دادند

شب شمع یکطرف رخ جانانه یکطرف

روز ها شد نمینمایی تو

کسی معنی بحر فهمیده باشد

لباس عشق را در بر نمیکردم چه میکردم

از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن

 و تعداد زیادی راگ ها تمری ها خیالها و غیره

 

منابع :

BLOGFA

دانشنامه آزاد

 

 

 

 

 

 

21 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی، استاد دانشگاه، پژوهشگر توانا، نویسنده وارسته و محقق برجسته کشور.

تاریخ نشر : یکشنبه ۲ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی ، استاد دانشگاه

، پژوهشگر توانا ، نویسنده وارسته و محقق برجسته کشور.

قیوم بشیر هروی

۲۱ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – آسترالیا

به سلسله معرفی فرزانگان سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی ، استاد دانشگاه ، پژوهشگر توانا ، نویسندهء وارسته  ، محقق برجسته و یکی از رؤسای انجمن ادبی هرات که بمدت ۱۰ سال درین پست خدمت نمود.

مرحوم استاد مسعود رجایی فرزند زنده یاد محمد ابراهیم رجایی از فرهنگیان با سابقه ،  داستان نویس و از مؤسسان انجمن ادبی هرات بود که در سال ۱۳۳۰ خورشیدی در خطه ادب پرور هرات دیده به جهان گشود.

 او که در یک خانوادهء فرهنگی بدنیا آمد و رشد و نمو کرد ، مکتب را در لیسه سلطان غیاث الدین غوری به پایان برد و در سال ۱۳۵۲ خورشیدی روانه کابل گردید و وارد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل شده و در سال ۱۳۵۶ خورشیدی با کسب درجه لیسانس تحصیلاتش را به پایان برد و پس از بازگشت به هرات  مدتی را در روزنامه اتفاق اسلام شامل کار شد.

استاد رجایی در سال ۱۳۶۱ خورشیدی به عضویت اکادمی علوم افغانستان در کابل درآمد و با آغاز  فعالیت هایش در بخش پژوهش ، تحقیقاتش را در مورد تاریخ و ادبیات هرات  آغاز نمود و مقالات زیادی در این مورد نوشت که همه نمایانگر قلم توانای آن بزرگمرد بود.

با دایر شدن دانشگاه هرات در سال ۱۳۶۸ خورشیدی دوباره به هرات بازگشت و در دانشکده ادبیات و علوم انسانی به صفت استاد مشغول تدریس گردید و تعدادی زیادی از محصلین از محضر او مستقید شدند و بهره بردند ، او شاگردانی را تربیه نموده که امروز خود از جمله استادان ادبیات در دانشگاه هرات مشغول خدمت می باشند.

استاد رجایی در ادبیات کلاسیک شامل نظم و نثر توانایی خاصی داشت ، بخصوص در متون مکتب هندی استاد چیره دستی بود و همین توانایی  باعث می شد تا محصلین با اعتماد به نفس در کلاس های او شرکت کنند.

استاد رجایی علاوه بر تدریس در پست های ریاست دانشکده ادبیات و رئیس دیپارتمنت ادبیات فارسی ایفای وظیفه نمود و از سال ۱۳۸۱ همزمان ریاست انجمن ادبی هرات را نیز عهده دار گردید و فعالیت هایش را در دو بخش دانشگاه و انجمن بنحو احسن پیش برد.

استاد رجایی انسانی بود رئوف ، مهربان و نهایت با حوصله.

زمانی که مرحوم استاد رجایی  رئیس انجمن ادبی هرات بود به برگزاری محافل بررسی و تدریس شعر  در کنار شخصیت های مانند استاد ضیأالحق سخا ، محقق استاد عبدالغنی نیکسیر ، زنده یاد استاد سعادت ملوک تابش ، مرحوم استاد براتعلی فدایی ، محترم محمد ظاهر رستمی و جمع دیگری از فرهنگیان هرات مبادرت ورزید که شاعران جوان فراوانی در آن شرکت می جستند و اشعار شانرا برای بررسی  آورده و می خواندند و استاد نیز با حوصله مندی گوش فرا می داد و نواقص آنرا با کمال آرامش و با نقد و بررسی های ماهرانه بیان می کرد.

چنانچه در میان شاعران جوان و نوپا کسانی هم بودند که با سرقت های ادبی؛ اشعار دیگران  را بنام سروده های خود می آوردند ، اما استاد با تجربه ایکه داشت متوجه این موضوع می شد ، اما هرگز بطور مستقیم به رخ طرف مقابل نمی آورد و تنها با ذکر این کلام که شعرت خیلی شبیه به شعر فلان شاعر است ، پیامش را می رساند.

از زنده یاد استاد رجایی ، آثار و مقالات متعددی  بجا مانده که بخشی از آنها اقبال چاپ یافتند مانند مجموعه مقالات ایشان در باب مکتب بیدل  و سبک هندی تحت نام « طاووس سخن در آیینه خانه » ،  « حوض های مسقف هرات » ، چاپ کتاب «  معماری اسلامی هرات » اثر رفیع سمیع زی ، چاپ بخشی از کتاب « تاریخ هرات باستان » ، چاپ «  مجموعه مقالات سیمینار علمی زنده یاد فکری سلجوقی » و ده ها مقاله دیگر نام برد.

واما با کمال تأسف از نیمه های سال ۱۳۸۸ خورشیدی استاد مرحوم دچار مرض سرطان معده شد و از آن رنج می برد. ولی دردناکتر از آن نادیده گرفتن مشکلات اقتصادی اش از سوی ادارات دولتی و در رأس آن وزارت تحصیلات عالی بود که او را با همه مشکلاتش تنها گذاشتند و متآسفانه از هیچ حق وحقوقی که معمولآ  اساتید دانشگاه در چنین شرایطی برخوردار می باشند بهره مند نشد و برای رفتن به خارج بخاطر تداوی اش نتوانست از امکانات حکومتی استفاده نماید.

وحتی تعدادی از فرهنگیان دست بدامان ریاست جمهوری شدند تا زمینه تداوی استاد را در خارج از کشور فراهم سازند ، اما با پاسخ مناسبی روبرو نگردیدند.

اما جمعی از دوستان همدلش او را تنها نگذاشتند و زمینه سفرش به هند را برای تداوی فراهم ساختند ، او چندین بار به هند رفت ، ولی تداوی اش مثمر ثمر واقع نشد و بالاخره پس از سه  سال به تاریخ ۵ سرطان ۱۳۹۱ خورشیدی به عمر ۶۱ سالگی در زادگاهش جان به جان آفرین تسلیم نمود و پیکر پاکش در جوار مزار خواجه عبدالله انصاری ( رح ) در گازرگاه شریف بخاک سپرده شد.

میگویند هنگام مراسم تدفین بر سر مزار استاد پیام تسلیتی قرائت گردید  که از طرف رئیس جمهور فرستاده شده بود ، بعباره ای کرسی نشینان کابل  میخواستند بدین منوال برای خود بینی خمیری درست کنند که گویا ما در غم شما شریکیم ، باید اذعان نمود که بدا بحال مردم بیچاره ما که سالها مجبور بودند تحت قیادت انسان های خود خواه و بی خاصیتی بنام رئیس جمهور زندگی کنند .

 و این بود گوشه ی از زندگی نامه انسان وارسته  و ادب پروری که تا آخرین روی های حیات پربارش کار کرد ،  زحمت کشید و هرگز به قلم به مدح و ثنا اربابان زر و زور و تزویر بدست نگرفت، روانش  شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

زنده یاد استاد فضل الله زرکوب که از دوستان و یاران دانشگاهی مرحوم استاد رجایی بود با شنیدن خبر دردناک وفات استاد رجایی  چنین سرود :

در سوگ یار دانشگاهیم استاد مسعود رجایی که مظلومانه زیست و محرومانه رفت.

یار دانشگاهیم 

بسیار بی  لحاظی  و  نامرد؛   روزگار!

این درد را کجا  برم  ای  خیل  دردمند!

درد جوانه ای که  نرویید   و  شد سپند

بی درد را چه سود حکایت  ز کوه درد

بر گوشِ کر؛ سرود نکیسا ست چون چرند

بغضی دو دسته می فشرد بر گلوی من

چندان که مثل نی شده باریک و بند بند

بُغضی که گر بترکد و جوشد ز سینه ام

ابری شود سیه   ز  هریرود  تا  خجند

بُغضی  ز بی  وفایی این  کاسه‌ باژگون

این  کژدمی  که  هیچ نداند  بجز  گزند

بر برگ  گل نشانه رود  نیشِ  گُرزه را

گاهی به نوشخند و زمانی  به  نیشخند

با مهر؛ قهر  و با  گل  لبخند  در ستیز

بر   چهرۀ   ملیحِ  تبسم  به   ریشخند

بسیار بی   لحاظی  و نامرد؛  روزگار

تا چند  یاوه؟  این  دهن گند  را  ببند

ای دلقک دو روی سیهکار چند رنگ

زهر نژادگانی و بر  سِفلگان  چو قند

بر من مگوی قصه ز اُسطوره های تلخ

من خوانده ام تمامی پازند  را و زند

غیر از گلوی صید که داند  چیست حال؟ 

بر گردنی که تنگ  شود  حلقۀ کمند

من دانم و دلم که چه بیرحم؛ نشتری

پایِ  اسیرِ آبله  داند   ز کال  و کند

زان دردناکتر که ببینی به چشم خویش

جان تو را گرفته و بر شانه می برند

سه شنبه هفتم تیرماه نود و یک

فضل الله زرکوب

منابع :

۱ –  بی بی سی فارسی.

۲ – تارنمای افغان موج .

 

 

 

 

 

 

18 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار شاعر شیوا بیان، ادیب فرزانه و مترجم توانا

تاریخ نشر : پنجشنبه ۳۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار

شاعر شیوا بیان ، ادیب فرزانه و مترجم توانا

قیوم بشیر هروی

۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

 

شاعر گرانقدر و زیبا سرای  که یادش را گرامی میداریم کسی نیست جز زنده یاد میر عبدالحلیم شایق « پندار ».

او متولد سال ۱۳۱۷ خورشیدی در محله گازرگاه شریف هرات می باشد. پدرش مرحوم استاد میر عبدالعلی شایق هروی از شعرای مشهور کشور  ما و مادرش مرحومه حلیمه شایق صبیهء مرحوم میر غلام نبی ، میر گازرگاه در دورهء سراجیه و امانیه می باشد.

او تحصیلاتش را در مدرسه فخر المدارس و لیسه سلطان غیاث الدین غوری هرات به اتمام رسانید و سپس روانه کابل شد و شامل دانشکدهء اقتصاد در دانشگاه کابل گردید. بعد از ختم تحصیل در سال ۱۹۷۴ میلادی  روانه ایالات متحده امریکا شده و در دانشگاه نبراسکا در اوماها شامل و در سال ۱۹۷۵ مؤفق به کسب  شهادتنامه مافوق لیسانس در رشته اداره عامه گردید.

مرحوم شایق پندار پس از بازگشت به کشور سالها در شعب مختلف اداری در وزارت داخله ، آرشیف ملی و وزارت اطلاعات و فرهنگ کار کرد و همچنین اقدام به تأسیس دارالترجمه  شخصی خودش گردید و رسمآ بعنوان مترجم شروع به کار نمود.

طوری که در کتاب  مجموعهِ شعر« دفتر سوخته» آمده ، اواز دوران کودکی در محضر پدرش مرحوم شایق هروی به با شعر آشنایی حاصل نمود و در ۱۱ سالگی اولین سروده اش را به سبک چهاربیتی سرود.

علاقمندی او به شعر و استعداد سرشارش درین باب طولی نکشید که او را بعنوان یکی از سرایشگران ناب سرزمین ما تبدیل نمود.

گفته شده که او در شعر از کسی پیروی نمیکرد ، اما به شاعران بزرگی چون نظامی  ، مولانا و اشعار استاد خلیل الله خلیلی علاقه ای خاص داشت و اشعار نادر پور ، سیمین  ، توللی ، فروغ ، حمیدی و مشیری را می پسندید.

او همانند نامش انسان حلیم ، مهربان و آرامی بود ، اشعارش از زیبایی خاصی برخوردار بود با مضامین عالی که حقایق عینی جامعه را با صداقت بیان می نمود.

در مقدمه ایکه به قلم برادر گرامی اش استاد میر عبدالسلام شایق « فراز» نوشته شده ، چنین می خوانیم:

” میر عبدالحلیم شایق « پندار» یکی از شاعران قدرتمند زبان دری کشور ماست و تاریخ شعر و ادب فارسی نام گرامی او را در قطار شاعران فراموش نشدنی کشور ما بخاطر خواهد داشت. او در تمام سالهای حیات اجتماعی خود بحیث یک شاعر توانا شناخته می شد و شعرش و خودش مورد توجه و احترام فرهنگیان و اهل ادب قرار داشت. شعر او پر از صلابت و استحکام بود و روانی و زیبایی که در همان صنعت « سهل ممتنع » شناخته میشود و در اشعار شاعران بزرگ مشهود است ، در شعر او به وضاحت و وفرت دیده می شد. در مضمون آفرینی و بیان مضامین شاعرانه از شاعران ممتاز زمان بود. شعر شایق پندار  پر از مضامین تازه است ، در هر نوع شعری که سروده ، تازگی مضمون و سلاست بیانش مقام بلند سخنش را نشان می دهد.”

براستی وقتی به فرهنگستان پرثمر کشور ما بخصوص خطهء هریوا می نگریم چه بزرگانی را داشتیم که هریک گنجی از معانی ادبی و فرهنگی و از سرمایه های معنوی آندیار بودند که افول  هرکدام شان از آسمان فرهنگ و ادب سرزمین ما  بواقع جبران ناپذیر و ضایعه بس عظیمی محسوب می شود .

مرحوم شایق پندار هم از جمله شاعرانی بود که رشته تحصیلی و کاری اش کاملا متفاوت از هم بود ، او شاعر و ادیبی بود که در رشته اقتصاد تحصیل کرد ، اما در بخش ادبیات و شعر مهارتش را هویدا ساخت و چنان کار کرد که همه فکر میکردند در رشته ادبیات ماستری دارد ، او علاوه بر اشعار کلاسیک شعر نونیز می سرود :

در لابلای سروده هایش درد غربت و دوری از سرزمین مادری اش را به وضاحت می توان دید و احساس کرد.

با دریغ و درد او سرانجام در سال ۲۰۰۵ میلادی جان بجان آفرین تسلیم نمود و رخ در نقاب خاک کشید.

آری ! زنده یاد استاد شایق پندار یکی از شاعران برجسته و از فرهیختگانی بود مرگش نه تنها خانواده ودوستانش را سوگوار ساخت ، بلکه تعدادی زیادی از شاعران هموطن و حتی همزبانش را متآثر ساخت که هریک در رثای او مرثیه ها نوشتند ، اشعاری سرودند و مطالبی مرقوم داشتند که برای پاسداری از مقام شامخ او ثبت تاریخ ادبیات غنامند کشور ما گردید که همزمان می تواند تسلی خاطر فامیل محترم شایق را فراهم سازد:

این شاعران عبارتند از :

محترمه رئوفه احرای ، جناب لامع احراری ، مرحوم دهزاد کهدستانی ، جناب میر غلام قادر سالک ، جناب استاد ولی سرخابی ، جناب میر عبدالقیوم سرور ، جناب ضیاء سعید (شاعر ایرانی) ، جناب جلیل احمد عثمانی ، مرحوم استاد محمد آصف فکرت ، جناب داکتر کوهیار.

زنده یاد استاد محمد آصف فکرت که یکی از دوستان صمیمی مرحوم شایق پندار بود  با شنیدن خبر مرگ دوست سفرکرده اش چنین سرود:

ای هم نفس و هم دل و هم صحبت  و همراه

ما مانده زمین گیر و تو  را  ره شــده  کوتاه

ای  مرغ    بهشتی  که    ازین  باغ  پریدی

رفتی که تو  را  تنگ  شد   اینجا  جولانگاه

از  ما  چه شنیدی که لب  از نطق  ببستی؟

از  دیدن ما داری  آخــــر زچـــــه  اکــــــراه؟

از شوق لب کیست که بستی ز سخن    لب؟

وز عشق  رخ  کیست  که رفتی به تک  چاه؟

گفتی که   نشینیم   و  بگوییم  ســــــــخنها

تو  راه  دگر رفتــــی و  من دیده   فرا  راه

ای  دوست، به رمز سخن دوست، تو واقف

ای  یار،  به  اســـــــرار  دل  یار،  تو  آگاه

بنشین  و مگیر از ما آن صحبت جان بخش

برگرد و منه بر  ما این  فـــــــرقت  جانکاه

ما  گرچه ز دیدار  تو نومـــــید شدســــــتیم

نومید  نســــــــازدت  خداوند  ز درگـــــــاه

ای  میر  گذرگه  را  از نام خوشــــــت فخر

ایزد کنــــــــدت  هم  نفـــــــس  پیر گذرگاه

آصف فکرت  

۱۶  می  ۲۰۰۵

 

ضمن آرزوی شادی روح  میرعبدالحلیم شایق  « پندار »، جا دارد تا از برادر گرامی شان جناب میر عبدالواسع شایق ابراز امتنان نمایم که با ارسال مجموعه شعر « دفتر سوخته» بر من منت نهادند ، اینک نمونه ای از کلام مرحوم شایق پندار را تقدیم شما خوانندگان محترم می نماییم که از مجموعه ِ دفتر سوخته انتخاب برگزیده شده.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

خاکستر

شعر من  ای  جاودانی  ناله ام

داستانِ  رنج   چندین  ساله ام

ای فروزان مشعلِ  جاویدِ  من

اختر من ، ماه من ، خورشید من

بیخودی های دل  خود کام من

یادرگار  عشق  نافرجام   من

ای خروش بیقراری های من

قصه ی شب زنده داری های من

ای که با غم در دل من زاده ای

با سرشک از چشم من افتاده ای

یک دم دیگر به من دمساز شو

با دل خونین من  همراز شو

قصه ی این هستی درهم بگو

داستان   دلنشین  غم   بگو

سالها گفتی به او  پیغامِ من

قصه های جانِ  بی آرامِ من

داشتی  پیغام روح  سرکشی

شعله  افشاندی   بنام  آتشی

این زمان برگو که آن آتش فسرد

شعله های سرکش دیرینه مرد

بازگو  افسانه ی   چشم ترم

داستانِ    سردی  خاکسترم

کابل – ۱۳۴۴ خورشیدی

 

مآخذ:

۱ – مجموعه شعر « دفتر سوخته» (مرحوم استاد میر عبدالحلیم شایق پندار).

۲ – تارنمای کاتبان ( مرحوم استاد فکرت هروی»