هستی، انسان و عدم
( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه مؤرخ ۲۶ قوس (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۱۷ دسامبر ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
هستی، انسان و عدم
عمری گذشت در خم و پیچ مدام هیچ
بـودن نـدیده مانـدن کس در دوام هیچ
جاه و جلال و قـدرت آدم فـسـانه بود
ابحـاری در سـراب تخیّـل تمــام هیچ
زور و زر و کمال تمـدن به باد رفت
ای بی خبرزگردش و درک مرام هیچ
تاریخ پر ز قصۀ جنگ و ستیز گشت
گویی که در غلاف قلم شد حسام هیچ
هـست و شـدن ارچه تکامل کـرده اند
دردا که می فتند در آخـر به دام هیچ
در امتداد بـود و شـدن خـاک میشویم
تا ذره ذره هـسـتی شـود انقسـام هیچ
دیگ زمان در آتش آز شدن بسوخت
فـرسـوده گـشت در گـذر انهـدام هیچ
هیچی که در خیال عدم جلوه می کند
افکنده است بودو شدن را به کام هیچ
که در تنوع هستی شـده عیان
افـشـرده بـود در دل چـاه ضلام هیچ
ازبس تضاد و جنگ بُوَد در دل شدن
شـایــد که انقلابی دمـد از قـیـام هیچ
بود وشدن و هیچ و عدم در تقابل اند
بــودن زنـدگی و نـبــودن، پـیام هیچ
هیچ از کـجا بـیامـده و در کـجا رود
تـشـتی که بار بار فـتــاده ز بام هیچ
هیچ هـرچه ادعا بکند هیچ می شود
تنها مگـر ز هـیـچ بپرســنـد نام هیچ
هیچ و عدم که حالت هستی کند بیان
بـودن دمیده در گـذر گام به گام هیچ
هستی هماره جلوه گرهستی خودست
زیـرا که بـر عــدم نسـپارد لگام هیچ
راز بقا که در یـد اصـل تکامل است
هربار زنده می شود ازقتل عام هیچ
جسم و روان نتیجۀ دور تکامل است
هستی شده که مأمن ارواح رام هیچ
هیچ وعدم اگرچه ندارند جسم و جان
لیکن؛ نماد کُه شـده سنگ رخام هیچ
پیچـیده بـانـگ هیچ و عـدم تا دم ابـد
آن ســوی بیکـرانـه نیابی عـلام هیچ
عالم تمام لب به لب از هستِ کل بود
یارب عدم چه بوده که زاید مام هیچ
روز طلوع و شام غروب از کجا رسد
بی نورِ آفتابِ سحر، نیست شام هیچ
آن مطلقیکه خلق شده ازعدم کجاست
زیـرا حقیقتیست که گـردد هُمام هیچ
خاخام وشیخ وراهب ومرتاض رابگو
تاکی زجهل وخدعه کنید احترام هیچ
خلقت که در زمان ومکان آمـده پدید
چیزی نبـوده جـزهـنــر انضمام هیچ
هستی اگربه چنگ زمان و مکان فتد
بود و نبود وهست و شدن ادغام هیچ
درد گـذشته حال شـما را کند خـراب
آینده چیست جز نظری در غمام هیچ
در حال واقعی همه گـر زندگی کنند
خوشحـال و شـاد از عمـل التیام هیچ
با انعکاس هستی درهستی فتاده است
بس نقش بیکرانـه ز کلک رسام هیچ
تصـویـر ذهـن آدم در بند بـوده است
آن خالقی که حکـم کـند در مقام هیچ
انسان ز ترس هیچ وعـدم بندگی کند
تا خویـش را رها کـنـد از انتقام هیچ
یک روز گربه قولی قیامت رسد فرا
آهسته گک به گوش خداگوسلام هیچ
ازعقل و دین و فلسفه بسیار گفته اند
آدم به ظنّ خـود شده چندی امام هیچ
جعـل و دسـیـسه تا که شـده منبع خبر
گـمـراه می کـنـد هـمه را ارقـام هیچ
تقلید کـور و منطق محـدود و اعـتقاد
هریک به سهم خود بگرفتند وام هیچ
ایمان وعقل ودانش واحساس هرکدام
نقشی گرفته انـد عجب در درام هیچ
هیچ و عدم زهـستی در اذهان آمدند
بود ونبود وهست وشدن درگدام هیچ
امواج مغز و نور دل از گوهر وجود
با عشق بی زوال بکند پر، تمام هیچ
هستی فراتر از همه ابعاد بوده است
با چـشـم دل نظر بکـنـد انهـزام هیچ
عالم که پر زهستی جاوید بوده است
گویا که هیچ زنـده بُوَد در کلام هیچ
گیرم که بی حساب کنی عمرازنخست
غـافــل مـشــو ز فـلـسـفـۀ خیّام هیچ
ازفیلسوف و عالم و اهل هنر بپرس
آیا کی بـوده پیرو کـور دو غلام هیچ
برهان عقل خالص اگرقید منطقست
سـازد طلسـم دیگری از انظلام هیچ
اشراق درشهود و تصوف چه میکند
شـوری فکـنـده در گـذر انعـدام هیچ
از هـستی و فـنا و بقـا نقل کـرده اند
هـستیست در بقا و فنا در کـنام هیچ
هستی که درعـدم نبودغیرهیچ، هیچ
دلخوش مکن به لذت دارلسـلام هیچ
آدم اسیر قاموس وهم و خیال گشت
عمری گذشت در گـذر ازدحام هیچ
از ارز دیجـیتال خـیالی سخـن زنند
دلخوش کنند به باورِسودِ سهام هیچ
گرسکه اعتبارِخودش را ز دست داد
بازار پـر شــود مگـر از اقـلام هیچ
جنگ وجدال آدم نادان برای چیست
گویا که دست و پا بزند در قوام هیچ
آغـاز هـیچ را ز عـدم جستجو کنند
در هیچ و پوچ گم بشود فرجام هیچ
بازیگـران هیچ و فنا هیچ می شوند
هرچند می کنند همه را سرسام هیچ
بربند کتاب مطلق وازنسبیت بخوان
ازعرش تا به فرش نیابی خرام هیچ
ازهیچ خلق هستی مایک فسانه است
با کِی رسیده است مگر تلگرام هیچ
انسان تا سـراسیمۀ عقل قاصراست
افتاده در عدم همه نظم و نظام هیچ
هستی بیزوال و خدا در طبیعت اند
آزاده باش و دورشو ازلیم ولام هیچ
گر پادشاه ملک دل وجان خود شوید
بی شک که بندگی نکنید اوهـام هیچ
عشق و صفا و مهروخردهست تا بدل
لبریـز باده هـستی کند نیز جـام هیچ
ازدردِ رنج و لـذتِ شادی گریزنیست
هستی پرازحوادث وهیچ ازکدام هیچ
پرشورِزندگی و طرب کن خلای پوچ
بگـذر ز اعـتقاد حـلال و حـرام هیچ
انسان اگر طبیب دل وجان خود شود
درمان کند سراطون پوچ وزکام هیچ
ای خـالـق هـنـرکـدۀ هـستی و زمـان
بیرون فکن زوادی اذهان رُمام هیچ
ازوهم هیچ وپوچ که انسان کند اسیر
معنا بساز و باغ زمن کن رغام هیچ
خودرابیافرین وگذرکن زهفت خوان
صد زال زرورستم دستان زسام هیچ
میدان رابه قدرت رخش درون سپار
بگشاعنان سرکش وبرکن حزام هیچ
هیچ وعدم وبودوشدن سرّ وحدت اند
هستی چوبی عدم شده دراختتام هیچ
انسـان اگر به قلۀ هـستی کند صعود
نظم نـویـن بـه پا کند از انفصام هیچ
رسول پویان
۲ دسامبر ۲۰۲۵

بسیار زیبا جناب آقای پویان گرامی ، سعادتمند و سرافراز باشید.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی
ملبورن – استرالیا