۲۴ ساعت

24 نوامبر
۳دیدگاه

شوخِ فتنه انگیز

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  مؤرخ ۳ قوس  (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۴ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شوخِ فتنه انگیز

زلفِ تو دام و چشمت صد تیر را رها کرد

تا سر زدم  به  دامت  دل از تنم جدا کرد

ای شوخ  فتنه  انگیز  بر حال ما نظر کن 

لعل لبت به شوخی  ما را  غم  آشنا کرد

یا دل بر از بری ما  یا  دلبری  به  ما کن

تا خویشتن  نصیحت  ما  را  چرا گدا کرد

صد بیت را  سرودم  بر زلف   پیچ پیچت 

آخر  به   دلربایی    دیوانه ام  صدا کرد

در خواب ناز دیدم دستش به گردنم بود

به به چه کار خوبی در خواب  من وفا کرد

سوگند خورده  بودم  تا  از  لبش بگیرم

میخواست تا  بگیرم لیکن کمی  حیا کرد

از داغ دل چه گویم از درد دل چه گویم

آن فتنه جو برایم  صد  درد  بی دوا کرد

در کوچه دیدمش دوش چشمش بچشمم افتاد

یا چشم او بلا کرد یا چشم  من خطا کرد

در کوی  بی  نوایی   افتاده ام  به زاری

از بس که آن جفا گر بی حد بمن جفا کرد

طاهر به چشم مستش شعرو غزل سراید 

لیکن به  هر نگاهش  صد تیر را رها کرد

سیدآصف طاهری 

نیدرزاکسن-آلمان 

۱۵.۱۱.۲۰۲۵

بحر : مضارع مثمن اخرب 

وزن : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن 

18 نوامبر
۳دیدگاه

شکایت های پنهان

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  مؤرخ ۲۷ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۸ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شکایت های پنهان

در کجا ؟کی؟ پیش کی دربِ  دلم را وا کنم؟

تا غمِ  دیرینه  را  در  گوش  او  نجوا کنم؟

بی تو جانم هر نفس در شعله‌ می‌سوزد بتا

دل کتابِ نیست جانا پیش  هر کس  تا کنم؟

هر شب  از یادی تو میمیرم کجایی بی وفا

تا دوایی  درد  بی  درمانِ  خود  پیدا  کنم؟

زخم ها  دارد دلم  از  روز گاری  بی کسی

نیست بازاری که دل  با  درهمی  سودا کنم

سایه ام  ما  را رها  کرد  و رود  دنبا ل تو

این غمی دیرینه را زین پس که را نجوا کنم

شام غم تا صبح باشد اشک از چشمم روان

گر بخواهی می توان از خونِ دل  دریا کنم

رنگ و بوی در غزل  هایم نمی بینم رفیق

بعد از ین    با  نام  زیبایت  غزل  زیبا کنم

خسته ام   افتاده ام  دیوانه ام  شیدا   شدم

هیچ راهی  نیست  باید غصه را حاشا کنم

کاش یک شب وا شود در تو بیآیی بی خبر

تا   شکایت  های  پنهان  از دلم  افشا کنم

میروم هر شب به صحرا نقش پایت میکشم

دور تر از چشم  زاهد  سجده را آن جا کنم

از فراقت میزنم شب سر به صحرایی جنون

میروم  آن   جا که  شاید  ماه خود پیدا کنم

کاش میشد در قدم های تو  سازم  جان  فدا

هم تو را هم خویش را چو طاهری رسوا کنم

سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان 

۲۰ آگست ۲۰۲۵

12 نوامبر
۳دیدگاه

گفتگویی با محترم سید آصف طاهری شاعر زیبا سرا از خطهء ادب پرور هرات

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه مؤرخ ۲۱ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۲ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

 

در ادامهِ گفتگو  با همکاران قلمی سایت ۲۴ ساعت

اینک صحبتی داریم با محترم 

 سید آصف طاهری 

شاعر زیبا سرا از

خطهء ادب پرور هرات

که خدمت خوانندگان

گرامی پیشکش میگردد.

پرسش :

جناب آقای طاهری  گرامی با سپاس و امتنان از همکاری های قلمی شما میخواهم در نخست خود را برای خوانندگان محترم سایت ۲۴ ساعت معرفی نموده و بفرمایید دارای چند فرزند میباشید ؟

پاسخ :

عرض سلام و ارادت دارم خدمت شما جناب هروی صاحب بزرگوار و سایر  دست اندر کاران محترم سایت وزین ۲۴ ساعت و همچنین خواننده گان عزیز سایت زیبای ۲۴ ساعت.
بنده سید آصف طاهری فرزند سید ناصر طاهری متولد ناحیه چهارم ولایت هرات می باشم.

.تعلیمات ابتدایی را در لیسه سیفی و لیسه انقلاب به پایان رسانده ام . و شامل انستتیوت علوم صحی ولایت هرات شدم.

ازدواج کردم و دارای چهار فرزند هستم .  پسر بزرگم سید یاسر در دانشگاه برلین مصروف تحصیل هست .دخترم نیلوفر پیش دانشگاه را می‌خواند. پسرم سیدالیاس نیز پیش دانشگاه را می‌خواند و پسر سید ایلیا صنف سوم مدرسه هست.

پرسش :

لطف نموده در مورد کار و فعالیت های قبلی تان در افغانستان قدری روشنی انداخته و همچنین بفرمایید در حال حاضر مصروف چه فعالیت ها هستید؟

پاسخ :

بعد از چند سال وظیفه منحیث پرستار در شفاخانه های هرات و کابل شامل دانشگاه رازی و بعد از فراقت منحیث لابرانت در شفاخانه هرات و اسلام قلعه مدت ۲۸ سال در خدمت مردم بودم و اخیر بحیث پرستار استخدام شدم و قرار است از اول سال ۲۰۲۶ با یک کلینک صحی کار نمایم.

پرسش :

علت ترک وطن و پیوستن به خیل مهاجرین چه بوده و در کدام سال ناگزیر به ترک وطن شدید و در حال حاضر در کدام کشور زندگی می کنید؟

پاسخ :

بنده نسبت مشکلات امنیتی در سال ۱۳۹۷ خورشیدی مجبور به ترک وطن شدم .و فعلا در ایالت نیدرزاکسن آلمان زنده گی میکنم.

پرسش :

جناب طاهری ، تا بحال چند اثر از شما به زینت چاپ آراسته شده ، لطف نموده نام بگیرید و بفرمایید خوانندگان محترم چگونه میتوانند به این اثار با ارزش  دسترسی پیدا کنند؟

پاسخ :

تا اکنون یک کتاب تحت عنوان (نیلوفر و یاس) که بر گرفته شده از اسامی فرزندانم میباشد و شامل یک صد و هفتاد غزل است  به چاپ رسیده و یک کتاب دیگر شامل دو صد و پنجاه غزل نیز تحت ویرایش و چاپ هست.
کتاب چاپی (نیلوفر و یاس) را دوستان می‌توانند از کتاب خانه های ولایت هرات و کابل بدست بیاورندو بشکل (پی دی اف) بصورت رایگان از طریق ارتباط مستقیم در رسانه های اجتماعی بنده میتوانند بدست بیاورند.

پرسش :

در مورد سرودن شعر میخواهم بدانم که از کدام سال به سرودن آغاز نمودید و در کدام قالب های شعری می سرایید؟

پاسخ :

بنده مدت ۱۵ سال می‌شود که شعر می‌سرایم ولی در اوایل به صورت پراکنده بود . از ۵ سال بدین طرف به صورت حرفه‌ای تحت نظر استادان علوم عروض شعر می‌سرایم.
بنده در غالب دو بیتی ،غزل ، و رباعی می‌سرایم .و سروده های محدود مخمس، نیز دارم.
سبک اشعارم عراقی هست .
مضامین اشعارم میهنی ، عرفانی ، عاشقانه، و طنزی می باشد.

پرسش :

آیا به جز از سرودن شعر درکار های فرهنگی و اجتماعی دیگر در شهر محل سکونت تان فعالیت دارید یا خیر؟

پاسخ :

بلی  در شهری که زنده گی میکنم یک انجمن فرهنگی رسمی داریم که بنده عضو هیئت رهبری این مجموعه هستم. و در راستای فرهنگ مثبت افغانستان کار میکنم.
ترویج فرهنگ اصیل ، جوان مردی، گذشت،  کمک به مردم افغانستان، کورس های زبان مادری پشتو ، و فارسی، کورس های آموزش قرآن مجید ، بر گذاری مراسم ملی ، و فرهنگی از جمله کار های این انجمن هست.

پرسش :

شعر را چگونه تعریف میکنید و به نظر شما شاعر خوب کیست و از چه خصوصیاتی میتواند برخوردار باشید؟

پاسخ :

شعر همان طوری که علما تعریف نموده اند سخن خیال انگیز است شعر سخنی هست که در آن معنا و احساس در قالبی موسیقیایی و خیال انگیز تجلی می‌کند تا روح و روان مخاطب را تسخیر کند. شعر زبان و تاریخ یک ملت هست . در طول تاریخ هر کس کتابی نوشته تحت هر عنوانی چه سیاسی چه تاریخی چه اجتماعی، و….. مورد انتقاد دیگری قرار گرفته است. ولی یگانه کتابی که از صد ها سال تا اکنون مورد احترام و افتخار هست زبان شعر و کتاب شعر هست.

شاعر خوب صرفا کسی نیست که واژه ها، وزن ها و قافیه ها را بشناسد،  بلکی کسی هست که روح و روان سخن را بشناسد، با واژه ها بازی کند و توانایی دیدن جهان با چشمان باز آفرینی در قالب استعاره  ، نماد و تصویر سازی داشته باشد شاعر کسی هست که زبان یک ملت باشد،  با غم و درد مردم شریک باشد از درد دل مردم آگاه باشد . با شادی مردم شریک باشد . اگر مصیبتِ شامل حال ملت می‌شود برای آن بسراید . تسلی درد مردم باشد.
شاعر نباید مسائل سیاسی ، عقیده تی ، سمتی ، قومی ، و…. را شامل سروده هایش کند،
شاعر باید حسی که خداوند برایش داده شخصی نکند .از زبان مردم بگوید .
شاعر می‌تواند با چیدن کلمات پهلوی هم از فرهنگ والای یک جامعه تعریف کند .همچنان بر عکس،
شاعر خوب کسی هست که میراث های که برایش مانده احترام بگذارد.

پرسش :

 اشعار کدام شاعران را بیشتر می پسندید؟

پاسخ :

بنده به همه شعرا احترام دارم  ولی حضرت حافظ را خدای شعر فارسی میپدارم،  سعدی ، مولوی ، سنایی،عطار، رهی و شهریار ، صائب تبریزی را همیشه مطالعه میکنم.

پرسش :

نظر تان در مورد سایت ۲۴ ساعت چیست و از کدام سال به همکاری آغاز نمودید:

پاسخ :

سایت ۲۴ ساعت، یک سایت فرهنگی ،آموزشی ، اجتماعی، با داشتن مدیران مجرب که همیشه در راستای ترویج فرهنگ و خدمات رسانه ای ، معرفی نویسنده گان، شاعران، فرهنگیان  نقش مهم داشتند ،
بنده به نوبه خودم سپاسگزاری میکنم از مدیریت ۲۴ ساعت که همیشه همکاری های خوبی با بنده داشته اند.

پرسش :

برای جوانان هموطن ما که در دیار غربت زندگی می کنند چه توصیه های دارید؟

پاسخ :

پیام من به جوانان در غربت اینست تا چیز های مثبتی را که با خود از کشور آورده اند ترویج نمایند ، و چیز های خوبی که از اینجا بدست می‌آورند با خود به وطن ببرند،
برای فرزندان خود زبان مادری شان را بیاموزانند ،  نشود روزیکه به افغانستان بروند ضرورت به ترجمان برای صحبت  کردن با پدر کلان و مادر کلان خود داشته باشند،

پرسش :

در پایان اگر پیام و یا مطلبی است که نپرسیده باشم لطف نموده بیان کنید.

پاسخ :

پیام خاصی ندارم ، به امید روزی که همه با هم در یک فضای آرام در کشور بدون هیچ حرفی آرام زنده گی کنیم.

بشیر هروی:

جناب طاهری گرانقدر از اینکه به سؤالاتم پاسخ دادید از لطف  شما تشکر و قدردانی نموده ، سعادتمندی و طول عمر با برکت برایتان تمنا دارم.

 

10 نوامبر
۱ دیدگاه

قصهء عشق

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه مؤرخ ۱۹ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۰ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

قصهء عشق
========

من نشستم به صفِ باز آی خونین جگران

چشم من کور شد و نامه رود بر دیگران
قصهٔ عشق مرا  فاش  نکن در همه جا
و نگویی به  کسی حال  دلِ بی هنران 
دلِ من لاله شد از داغ  تو ای لاله رخم
مژه گانِ تو  بَود  بر دلِ  من  تیر و کمان
هر دم از یاد تو فریاد  کنم  در  همه جا
که من آنم که قربانِ تو کردم سرو جان
بی تو این خانه پر از وسوسه باشد چکنم
بخدا نیست نماند است بمن تاب و توان
آمدی  خنده  کنان  بر لبِ  بامی دلِ من
رفتی و مانده به جان و دلِ من داغ نشان
همه دانند که دیوانه و سر گشته شدم
از غمی عشق تو باشد، وچه حاجت به بیان
ای که نقشی تو بَوُد بر دلِ غمدیدهٔ من
ناز   کمتر  بنما بر  منِ  بی نام و نشان
ساقیا باده  بده  زخم   دلم   تازه شود
تا بمیرم  به درِ   دلبرِ  خود   خنده کنان
آنچنان مست شوم تا بَرِ  جانان برسم
که دهم جام حقیقت بدلی بی خبران 
نکته دانان همه جمع اند درین بزم سخن
تو هم ای دلبرِ من این غزلم نغز بخوان 
گر ز کویت بروم خاک  دو   عالم بسرم 
تو هم این طاهرِ شیدا ز درِ خود مَرهان 
سیدآصف طاهری
 نیدرزاکسن-آلمان 
۱۴ آکست ۲۰۲۵
04 نوامبر
۱ دیدگاه

سوختم

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  مؤرخ ۱۳ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۴ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

سوختم

نه دلی مانده  به من تا  که  به نالم به درت

نه سری مانده به من تا که گذارم به سرت

تا سحر خیره  نشستم به  در و  کوی شما

که خدا  خواهد  اگر –   بر منِ  شیدا  نظرت

لرزه  افتاده  به تن نیست   مرا تاب و  توان

بس که آتش زده بر من  لبِ  همچون گهرت 

سایه وار  آمده ام  تا   که    نباشد   اثر ام

تا   ندانند   حریفان   که  شدم   خاک درت

سوختم در تبت آن  شب  که نظر کرده بمن

که خدا   داند و   من دانم    و   تیرِ  نظرت

عمر خود خاک  درت  سرمه  نمودم و عجب 

کور گشتم   به  درت   لیک    ندیدم  ثمرت

شعر ها می چکد از چشمِ منِ  خانه خراب

همه   بیت   و   غزلم    باد    فدای هنرت

ماه رخسار تو زد بر  دلِ    شیدا  چه کنم

یک همین سر که بمن  مانده بقربانِ سرت

رمقی نیست  که   آیم  به درِ خانه ی تو

که خدا از تو خبر دارد  و    من بی خبرت

یا که خاموش نما   شعله ی   آتش ز دلم

یا بسوزان  مرا  تا  که   شوم شعله ورت

جان برآمد ز تنِ   طاهرِ   شیدا  چه  کنم

بیت آخر  که  سرودم  به لبِ  پر شکرت

سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان 

۲۳ می ۲۰۲۵ 

 

 

 

 

29 اکتبر
۲دیدگاه

شوخ شهرآشوب

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : چهارشنبه  مؤرخ ۷ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۹ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شوخ شهرآشوب

دیگران  را  آرزو  ، تنها  بهشتی  بودن است

آروزی من به آغوشت فقط جان دادن است

هر کسی  یک آرزو  دارد درین دنیایی  دون

آرزوی من به دوری نرگست چرخیدن است

نازنینا  خنده  کن  تا  جان  به  تن  باشد مرا

چون نفسها بسته در آن لحظهٔ خندیدن است

من شدم هم کیش  با  فرهاد  لیکن عاقبت

او فقط یک کو کند و کار من جان کندن است

کی توانم بی تو  حتی یک نفس بیرون کنم

شرمست از زیر تیغت جان سلامت بردن است

صبح محشر گر سرم بر دارم از خشتِ لحد

در تکاپوی  تو  باشم  ، آرزویم  دیدن  است

شرط عاشق بودنم، آن است امیدم همان

قبل مردن دست زیبای تو را بوسیدن است

هرچه گفتم  یکطرف  این بیت آخر یکطرف

آرزوی من فقط یک لحظه با تو بودن است

نازنینا ، دلبرا ، شیرین  سخن ،  ابرو کمان

شوخ شهرآشوب من کارم تو را جان دادن است

شاعرِ دل داده اش خود  جان فدایی کرده است

کار آن ابرو کمان با چشم ، طاهر کشتن است

سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان 

۲۷ اکتوبر ۲۰۲۵

 

 

27 اکتبر
۳دیدگاه

عشق را نشناختم

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : دوشنبه  مؤرخ ۵ عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۲۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

عشق را نشناختم

در   خیالاتم  وصالش  را  به  دل  می بافتم

من پذیرفتم  و  تسلیمم  که   دل  را  باختم

گرچه عمری را برایش، بگذریم سودی نکرد

خود بدستِ خویشتن  آتش به دل افراختم

عاشقی از یک طرف  لعلِ  لبش از یکطرف

من بسویش تا نفس بودم به تن بشتافتم 

مرغ دل هرشب بکویش چون پرِ پروانه شد

در هوایش تا سحر هر شب جگر بگداختم

چون پرستو آشیان  کردم  بکویش عاقبت

آنچنان حسرت کشیدم تا  که  دل انداختم

تا که دیدم دل خرابی می‌کند  در کوی او

دور تر  از  چشم  دلبر  آشیان  را  ساختم

گفتمش بی تو نشاید زنده گی امکان پذیر

خنده کرد و گفت جانا من  تو را نشناختم 

از زبانِ ناکسان صد طعنه ها  بر من زدند

پیر گشتم  عمر خود  را  در جوانی باختم

درد من درمان  ندارد  جز لبِ  شیرین یار

ای طبیبا  مرهمی  دل را  برایت  ساختم

حسرتا طاهر که عمرش برایت  خاک کرد

عمر خود  را خاک  کردم  عشق  را نشناختم

سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۵

 

 

 

17 اکتبر
۳دیدگاه

  به خاموشی غزل گویم! 

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۲۵ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۷ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

  به خاموشی غزل گویم! 

( خداوندا برایم را هِ از  بی  راهه  پیدا کن)

و یا از راه دیگر این  دلی  شیدا تسلی کن

 نمیدانم   کجایم   در  کدامین  غم گرفتارم

 مرا از غصه و تردیدِ بی پایانِ شب ها کن

 بهر سو رفته ام من نا تمام از عشق بر گشتم

اگر درمان دیگر نیست ، مرگم را محّیا کن

بجز عاشق نمی‌داند به مفهومی غزل هایم

 اگر خواهی بخوان آن را بوصف خویش معنا کن

به عشقی مبتلا گشتم که درمانش طبیبی نیست

 خلاصم کن طبیبی من و ختمی این معما کن

 به این امید دادم دل برایت تا که  در یابی

 اگر خواهی بیا و این دلِ رسوا  مداوا کن

 نه راهی مانده در پیشم نه امیدی به برگشتم

 بیا بن بست را با عشق خود  جانا مسما کن

 اگر پایان من خواهی بخندی من نمیمیرم

 برای  کشتنِم  یک راه  دیگر  را مُحیّا کن

 به جز نامت اگر گویم برای من خطا باشد

 به مرگم راضیم جانا بدهِ فتوا زبان وا کن

 خداوندا به وصلش گر تو راهی را نمی یابی

 دلم در زیر پایش کن، و  راهش را مُصّفا کن

 به خاموشی غزل گویم مبادا بشنوند اغیار

 دلی طاهر تو را خواهد به خاموشی دلم وا کن

 سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان 

۵ جولای ۲۰۲۵

 

 

 

  

 

 

12 اکتبر
۱ دیدگاه

کاروانِ عشق

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه مؤرخ ۲۰ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۲ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

کاروانِ عشق

دیگر کسی نمانده که تا شکوه سر کنم

از  این   دیار  بی کسیِ  باید  سفر  کنم

دل خسته از فراق کسی بس نشسته ام

کورم ، نمی شود که به کویش نظر کنم

از این   دیار  می روم  و   با   هزار  داغ

باید روم  و  خسته دلان   را  خبر   کنم

جز نام  یار  هیچ  نباشد به  ذهنِ  من

گر از زبان رود چه  خاکی به سر کنم

اُمّیدی  از  بهشت  نباشد  دیگر   مرا

با جرعه ای غمش کزین دل بدر کنم

ای ماه پر فروغ  به  شیدا  نظر  فکن

شاید شود به لطفِ تو کمتر ضرر کنم

آتش گرفته  است  دلِ بی  قرار من

از عشق و آتشت   نتوانم  حذر کنم

خاکِ درت که سرمه به چشمان من بود

این یک حقیقت است نباید گذر کنم

ای کارون عشق، مرادم چه می شود؟

تا کی ،چگونه ،صبر کنم دیده تر کنم

من  زنده ام  تا  که   ببینم جمال یار

چون طاهری جانِ خودم خاک در کنم

سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان 

۲۳ جون ۲۰۲۵ 

10 اکتبر
۳دیدگاه

شوقِ دیدار

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه مؤرخ ۱۸ میزان  (مهر ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۰ اکتوبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

شوقِ دیدار

ترسم آن است که این عشق به حاشا بکشد

اشک   از  دیده  روان  تا  دلِ  دریا  بکشد

 بیم از آنست که دل تنگ  شود بار غمت

درد هجرانِ  تو را  این  دلِ  رسوا بکشد

 بیم دارم که دلم شعله کشد از پسِ عشق

شعله هایش همه عشاق به یغما بکشد

 وعده دادی که تو را تا  به ابد یار شوم

نکند   حرف  تو  جانا  به   درازا   بکشد

 ترسم آنست که گیسوی شکن در شکنت

بخت بد بر منِ بیچاره ای  شیدا بکشد

 بیم   دارم  که  مبادا  خمِ ابروی کمان

کمری خم به منِ بی سر و بی پا بکشد

 میروم ناله کنان تا به رسم بر درِ دوست

ترس دارم نشود  راه به بی را بکشد

 شوق دیدار تو دارم که شدم خانه خراب

خوف دارم که وصالِ تو به رویا بکشد

 خاک بر دیده فشانم که   شوم هم سفرت

بخت بد ترسم از آنست به دعوا بکشد

 آنچنان محو تو شد شاعرِ دیوانه ای تو

نقش پایت به دلش تا دلِ شب ها بکشد

 این غزل هم ز غمت آه فشان شد چکنم

طاهری از غمِ دل در غزلش آه بکشد

 

سیدآصف طاهری 

نیدرزاکسن-آلمان 

۹ سپتامبر ۲۰۲۵  

 

 

06 جولای
۱ دیدگاه

دردِ بی درمان

تاریخ نشر : شنبه 16  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 6 جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

دردِ بی درمان

اگر روزی  کسی با خنده هایش  بی قرارت کرد

کسی با گردش چشمش اسیری   روزگارت کرد

اگر روزی  شدی  تنها  نمودی گریه در شب ها

درین دنیا شدی رسوا کسی دور  از  دیارت کرد

اگر دردت  فراوان شد دلت از  غصه ویران شد

کمی حالت پریشان شد کسی گرد و غبارت کرد

اگر روزی  برای  دیدنش  رفتی تو را  نشناخت 

و یا در را به  رویت  وا نکرد  و انتظارت کرد

اگر چشمی  فریبایش  به   یادت   آمد   و  دیدی

فراق  و درد بی  درمان  اگر بی اختیارت  کرد

اگر شب تا سحر خوابت  نیام د تا  نمازی صبح

ویا روزی کسی با جلوه ی حسنش شکارت کرد

مزن بیهوده دست وپا که این دردیست بی درمان

کسی چون طاهری با دردبی درمان دچارت کرد

سیدآصف طاهری 

نیدرزاکسن-آلمان

2 فبروری 2024  

بحر: هزج مثمن سالم 

مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعیلن

05 جولای
۳دیدگاه

لبِ میگون

تاریخ نشر : جمعه 15  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 5 جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

لبِ میگون

کمترین چیزِ که از او مانده  بمن دیده ی تر

هم چنان  اشکِ شب  و آهِ  سحر خونِ جگر

هر کجا هست  خد ا پشت  و  پناهش بشود

این  دعای منِ شیداست به هر شام و سحر

دیده بر راه  بَود  تا  که  رسد  نامه  رسان

من و چشمانِ  تر و خونِ  جگر دیده به در

شود   آیا    که    بیاید    و دلم   شاد کند ؟

تا دری میکده  رقصم  نه به  پا  بلکه  بسر 

شود   آیا   که   او  بیاید  نفسم  تازه  شود

دست  خود  حلقه  کنم   دَورِ کمر   بارِ دگر

نذر کردم  به   دری  میکده  رقصان  بروم

گر خدا  خواست  بیآید  لبِ  میگون  ز سفر 

این غزل  را به سری راه  تو خوانم  صنما

و کنم فرش به راهت  سرو تن جان و جگر

طاهری  تا  بسحر دست  به  دعا پیش خدا

که  خدا  حفظ   کنی  دلبرِ   ما   را  ز خطر

سیدآصف طاهری

 نیدرزاکسن-آلمان 

16 جنوری 2024

بحر: رمل مثمن مخبون محذوف 

فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن