۲۴ ساعت

17 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و چند شعر از محمود طرزی (قسمت آخر)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۲۷  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۷ جون  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت آخر :

پیشنهاد طرزی در باره ی آگاهی از لهجه های محلی

طرح او این است که  نا آگاهی از همدیگر زمانی پایان می یابد که زبان نوشتاری واحدی از طرف همه آموخته شود.

لازمه زبان واحد نوشتاری، داشتن سواد نوشتن وخواندن است. طرزی بر بیناد چنان برداشت، این پیشنهاد را دارد:

«اما این کار را یک چیز آسانی نباید پنداشت. دشوار است. کشش و کوشش زیادی میخواهد به افزون شدن ارباب قلم منوط است وجود یافتن ارباب قلم، به کثرت الات و ادوات مربوط است.

آلات وادوات، افزونی گرفتن مکتب ها، مطبعه ها و کتاب ها

طرزی در ادامه، عصاره و فشردۀ پیشنهادات و آرزومندی هایش را که گونۀ از تاکید است، چنین می آورد:

«خلص مدعا اینکه هر آن قدر نزدیکی و آشنایی و یگانگی که در مابین  زبان تحریر یعنی نوشتن و زبان مکالمه یعنی گفتگو حاصل آید، همان قدر آسانی و سهولت، برای ترقیات علمی، ادبی فنی حکمی پیدا می شو د.»(۱۰)

 مسلم و مسجل است و به تایید تاریخ رسیده، که داشتن سواد، یا یافتن توان خواندن و نوشتن به انسان ها امکانی را فراهم و مساعد می کند که واژه ها و جملات را با صورت اصلی- نوشتاری آن فرا گیرند. در نتیجه، مردمان متعلق به مناطق و محلات مختلف و دارندۀ گویش های جدا گانه، می توانند صحبت همدیگر را بهتر درک کنند.

 شایان یادآوری است که چنین رویکردی، ازعلاقمندی به ویژه گی های محلی زبان نمی کاهد. اما در پهلوی روی آورد به سرچشمه ی واژه های زبان فارسی، از فاصله ی موجود میان زبان شفاهی و زبان نوشتاری میکاهد. با آنکه طرزی برای بیان منظورش چند منظومه را مثال آورده است، چنان مثال را در زبان گفتاری و روزمره بارها میتوان مشاهده نمود. نمونه های بسیاری را داریم. از آن جمله: در دهۀ چهل خورشیدی، افرادی که درخارج از کابل، رادیویی را پیش روی نهاده و به سخنان وکلای شورا گوش فرا میدادند، سخنان آن وکیلی را درک وفهم میکردند که “کتابی” نبود و نزدیک به فهم مردم. در حالی که سخنان بعضی وکلا چنان دشوار بود که گویی آن شنونده گان به ترجمان نیاز داشتند.

چرا تاکید بر این موضوع

گفتیم به تایید تاریخ رسیده است که داشتن سواد، انسانها را برای درک همدیگر، آشنایی با دیگران و اندیشه های متفاوت کمک میرساند. داشتن سواد میتواند برای انسان گشایش یک دریچه باشد که خارج از اطاق خود بیرون ها را ببیند. این سخن بر همان مقوله ی شناخته شده و به تکرار نشسته ی “زبان وسیله ی افهام وتفهیم است” ناظر است. فراهم شدن زمینه های فراگیری سواد، در مکتب و یا مطالعه و دسترسی به کتاب های بیشتر، پنجره ی بزرگتری را به روی انسانها می گشاید. در یک سخن، دروازه را برای آگاهی از تمدن باز میکند. اینک از سواد در مسیر منفی استفاد ه می شود، جای خودش را دارد.

 انسانهای با سواد و مطالعه، به درک همدیگر ولهجه های زبانی شان در محدوده ی یک کشور بسنده نمی کنند. نظر و آگاهی شان به افق های دورتر می افتد. از جهان دیگر، از دانستنی ها، از تجارب و تاریخ آن، از افکار واندیشه های سایر انسانها آگاهی می یابند. در پرتو چنان سطح و سویه و فراگیری دانش، امکان مقایسه، پذیرش افکار بهتر و دور کردن احتمالی افکار پیشین اشتباه آمیز را پیدا میکنند. چنین است که دانستن زبان و یا زبانهای دیگر به ابعاد چنین امکانی می افزاید.

پس از اگر تاکیدی روی فراگیری سواد، تأسیس مکتب و به کار افتیدن مطبعه برای چاپ کتاب شده، رشد و تحول انسان در مرکز آن قرار داشته است.

هنگامی که چنین برداشت را در میان می آوریم، موضع و موقف دیگری هم از نظر پنهان نمی ماند که چرا جهالت گستران با فراگیری سواد، تأسیس مکتب و مطبعه، ناسازگاری، مخالفت و دشمنی دارند.

تفاوت های امیر امان الله یکسو، اگر امیری تن به تأسیس مکتب و مطبعه داده بود، علاقه ی اصلی اش را تفنن و به میان آمدن نسل خوشامد گوی، مداح و چاپلوس احتوا میکرد، نه نیاز رشد انسان و اندیشمند شدن او.

گروه طالبان که اکنون نمونه ی موجود و نماد مخالفت قرون وسطایی  با فراگیری درس از سوی دختران و زنان میباشد، میراث بردار، همان ذهنیت پس مانده و ترسیده از رشد انسانها است. هرگاه ادعاها، تصامیم و کارکردهای گروه طالبان با معیارهایی سنجیده شوند که حکایت از مدارج بالای فکر واندیشۀ انسان دارد، این گروه بزودی مطرود اعلام می شود. زیرا سعی می کند بدون دغدغه بار دوش مردم فاقد سواد باشدو از آنها کام برآرد.ازینرو است که این گروه سعی دارد، مردم را در چاردیوار افکار پس مانده، اسیر بی خبری و نا آگاهی قراربدهد. زیرا یک گروه ستمگر، وقتی موفق به ستمگری است که مردم نا آگاه از زیان های ستمگری را در کنار و یا زیر تسلط داشته باشد.

نه! به مکتب های دانش ستیز

از زمان محمود طرزی به اینسو، گسست چندین باره ی پیام های بیش از صد سال برای درس خواندن، مکتب رفتن و با دانش شدن؛ اگر مصیبتی بزرگ برای افغانستان شده است، ترفند دیگری به ابعاد آن می افزوده است. این شیوه ی فریبنده و آسیب زا را زمانی میتوانیم بیابیم که دشمن دانش و علم، از گشایش و  داشتن مکتب گپ بزند و دانشگاه را باز بگذارد. اما در آنجا، درس و فراگیری موضوعی را موقع نمیدهد که حد اقل، فکر واندیشۀ جاهلانۀ حاکم را زیر پرسش ببرد. در این مدرسه ها، مکتب ها و دانشگاه ها، سعی  بر این است که پذیرنده گان و ادامه دهنده گان راه و رسم حکومت دینی با قرائت طالبی تولید شوند. حتا پیرامون دختران و زنان باید در نظر داشت که دستگاه های سرکوب و جهالت گستری، غافل نیستند که از آنها استفادۀ جهالت گستری نمایند. در این پیوند است که اگر مطالبه می شود که دختران و زنان حق درس و کار را دارند، نباید چنان تلقی شود که به هرشرطی و در پرتو هر نوع آموزشی مکتب بروند. مطالبۀ درس خواندن برای دختران، موازی با نیاز عصر و زمان، خواهان آموزش دانش و فراگیری علوم است، نه کتاب های تاریک کنندۀ ذهن و اسیر سازی زن. اسیر سازی زن که از تبعیض جنسیتی مرد پسمانده، عقب نگهداشته شده و محروم از علم و دانش ناشی می شود، افزون بر اینکه ستم و جفای بزرگ در حق نصف نفوس جامعه است، نقش مثبت و همراه با آگاهی دادن مادر به فرزند را در نخستین کانون ها یا مهد پرورش نخستین آسیب جبران ناپذیر میرساند.

 در راستای چنین اقدام پرمخاطره، گروه طالبان به منابع و ذخایری، مانند زبان فارسی وسایر زبانهای دارندۀ ملیون ها گوینده، هجوم تبهکارانه می برد. این زبان سیری از رشد فکری انسانها را در حوزۀ نظم و نثر و دانش های متنوع، مانند بسا زبان های دیگر در سطح جهان، در اختیار انسانها نهاده است. گوینده گان، نویسنده گان و شاعران پشتو زبان  کشور، با موجودیت و استفاده  از ظرفیت هایی که زبان فارسی دارا است، بهره گرفته و تعدادی آثار متنوع ومتعدد را آفریده اند. سمت دادن نسل دیگر به سوی دشمنی با زبان های دیگر و از جمله زبان  فارسی، برای هموطنان پشتو زبان نیز بسیار زیانمند است. اگر تحلیل سیاسی و واضح شدن ماهیت پاکستانی کردن افغانستان از سوی طالبان را هم در نظر بگیریم، این پروژۀ فارسی ستیزی، عاقبت بسیار ناخوشنایندی برای زبان پشتو نیز در قبال دارد. عاقبتی که فراگیری  زبان پنجابی را تحمیل خواهد کرد.

  این اقدامات و رفتار نابخردانه در برابر همه کوشش هایی قرار می گیرد که عصر و زمان آرزومند خدمت به انسان با دانش و آگاه است.

فرهنگ احترام وبی حرمتی جاهلانه

سطرها و برگهای نخسنین این نوشتار را در نظر آوریم که محمود طرزی از موضوع با اهمیت سواد داشتن، توان خواندن و نوشتن و آگاه شدن از لهجه های محلی زبان ها و مشخصاً زبان فارسی را منظور داشت. طی گذشت زمان، تأمین روابط  افراد متعلق به اقوام و ملیت ها، انتشار کتاب هایی پیرامون اشعار وضرب المثل های عامیانه، نقش رادیوها و تلویزیون ها، چنان آرزومندی را تا حدودی تحقق بخشید. اما از سوی دیگر، پسرفت های فرهنگی بی مانند با سپردن قدرت به گروه طالبان، مصیبت سزاوار اندیشه وتشویش را بیشتر ایجاد کرده است.

اکنون آتش ستیز با زبان فارسی، اشغال مناطق فارسی زبان و دیگران از سوی مظهر جهل، دورنمای خانمانسوزی را در چشم انداز میگذارد.

راه خردمندانه این برداشت و طرح میتواند باشد که تصامیم نا بخردانۀ طالبان محکوم شده و به دارنده گان زبان های مختلف و همچنان گویش های متنوع احترام نهاده شود. هیچ زبانی را بر زبان دیگر نباید تحمیل کرد. نباید رشد یک زبان را منوط به محدود نمودن و تجرید زبان دیگر نمود. احترام و مدارا با زبان های موجود دریک کشور، حاکی از احترام به انسانها وانسانیت است.

ازینرو دو موقف در برابر هم قرار می گیرند: رعایت فرهنگ احترام و یا بی حرمتی فرهنگی و تن دادن به جهالت!

***

منابع

  • لطیف ناظمی تارنمای صدای آلمان ع
  • محمود طرزی. مقالات. ص ۷۴۱. کابل ۱۳۵۵. جمع آوری وترتیب: دکتر روان فرهادی. به اهتمام سخیداد فائز.موسسۀ نشراتی بیهقی.
  • منبع بالا
  • منبع بالا
  • میر غلام محمد غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. کابل. چاپ نخست ۱۳۴۶. ص۷۲۵
  • منبع بالا. ص ۷۲۱
  • مقالات ص ۷۴۱. سراج الاخبار- قوس سال ۱۲۹۶ خورشیدی
  • م.غ.م. غبار . افغانستان درمسیر تاریخ . چاپ نخست. ص ۷۰۸
  • مقالات طرزی ص۷۴۴
  • ” ”           “

زمان نگارش: هامبورگ. اول اگست. ۲۰۲۴ ع

15 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از محمود طرزی (قسمت دوم)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۲۵  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۵ جون  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت دوم :

در آیینه ی این بیت های مردمی

اکنون( سال ۱۴۰۳ خورشیدی) با گذشت ۱۰۷سال از نبشته ی طرزی و تبصره های او، فریادهای اجتماعی تاریخی را از آن می شنویم. چهره یی از رویدادهای تاریخ را با شفافیت در آن می نگریم. از سینۀ دردمندِ انسان لاغراندام، نماد زجر دیده گان استثمار شده، فغانی را می شنویم که بازخواستگری نداشته و از دست ظلم وستم و مالیه ستانی طاقت سوز به سوی خدا روی آورده است. اینجاست که از منظر نیاز و دسترسی به ویژه گی نهفته در فریادهای اجتماعی آن، فریاد محلی- ملیتی و تاریخی آن نیز بازیابی وشناختنی می شوند.

سینۀ قاقروق شده، نماد لاغری، فقر و مظلومیت است. آنچه را “روده قاق” نیز گویند.

 به یاد بیاوریم که در سالهای پیش، هنگامی که آقای محقق بر اشرف غنی می تازید، غنی را “روده قاق” نامید. هرچند گمانی برجای نتواند بماند که اشرف غنی روده چرب” بود، اما تصور میشود که محقق از کاربرد”روده قاقی” او، کله خشکی و بی مغزی او را منظور داشت.

سینۀ قاقروق شده، دق دق میکند. این اصطلاح “دق، دق” توصیف صدا است. صدایی که با تماس ابزار و اشیأ، مانند باهم خوردن ظروف ویا هرچیز منجمد دیگر با هم، ایجاد می شود. در این بیت، از ناداری و ناتوانی انسان حاکی است که تنش خشکیده است.

این بیت ها از آنجا در مناطق وسیع هزاره نشین کشور، جایی در دل مردم مواجه با ستم و بهره کشی، یافته اند که از زنده گی  آنها سخن داشته و با زبان قابل فهم وعامیانه سروده شده اند.

 مستند است کارمندان و ناظران حکومتی، آنانی که با تن لاغر مامور می شدند، اما چندی بعد با تن فربه و چاق برمی گشتند، صاحب اندوخته های بسیار می شدند. ضوابطی میان این فربهی و آن “سینۀ قاقروق” ارتباطی را ابراز می کند. عُمال حکومتی بدون هیچگونه حقی، افزون خواهی و گرفتن اندک بخور ونمیر میسر نزد مردم را در پیش می گرفتند. پیش از آنکه “موصلاتش” به سوی قریه ها بروند، نخست به وسیلۀ یک تن از عساکر حکومتی پیغام آماده گی برای مالیۀ محصولات را می فرستادند. “موصل”، “ماصل” که صورت شفاهی- لهجه یی “محصل” است، حصول کنندۀ محصولات و آنآنی را می گفتند که خبر آمدن مالیه ستان ها را می آوردند. همچنان به عساکر و مامورین حکومتی نیز گفته میشد که ورقی یا مکتوبی در دست داشتند و برای خبری از حکومت به مردم، یا جلب آنها به حکومت محل به سوی مردم میرفتند. “موصل” گاهی از طریق ملک قریه و زمانی هم مستقیم به منزل”جلبی” ها میرفت. مکتوب آنها  را حواله و شخص دارندۀ آنرا حواله دار می گفتند.

راویان حکایت می کنند که این “ماصل”،”موصل”، چنان با دبدبه وارد محل مورد نظر می شد که گویی، شخص حاکم و یا حکمران وارد شده است. عزت شدن ومهمانداری دیدن، دریافت رشوت و تحفه، بخشی از مطالبات “موصل- ماصل ، محصل” بود. هرگاه پای “جلبی” یا جلب شده به حکومت محلی میرسید، به میزان واندازۀ پول رشوت وانسان آزاری افزوده می شد.

در مناطق هزاره نشین کشور هم نخست “موصل” های حکومت، خبری را به مردم انتقال میدادند که برای دادن مالیه، آماده باشند. بعد در وقت معین”موصلات” میرسیدند. اما با چگونه رفتاری:

با قار(قهر) وغضب، “غُــر” میزدند، آن چنان که حیوانی به غضب آید. و “وقره ابلق موکنه” چشم های خود را سیاه وسپید میکردند. ترساندن با چشم ها، همواره بزرگ نمودن و گرفتن ژست های ترساننده را حاکی است که سیاهی و سپیدی  آن بیشتر اشکار می شود.

از آنجایی که بیشترین آرزومندی حکومتی ها از مردم هزارۀ کشور، گرفتن روغن بود و روغن مشهور به روغن صاف یا روغن زرد آنها شهرت بسیار داشت، حکومتی ها فشار بیشتر را نیز بالای مردم برای دریافت روغن صاف و در کنار آن مالیۀ جنسی گندم وجو می نهادند. وقتی مردم مظلوم با عذر و زاری از نداشتن روغن صاف سخن گفته اند، “موصل” که گوش شنوایی برای شنیدن آن نداشتد، چیغ میزد که “غلغل”(غالمغال، سر وصدا) نکن. زیرا برای او بسنده بوده است که صدای “بق، بق “بزکی را شنیده است.

 این است که این بیت در فراسوی نیت و منظور محمود طرزی که جلب توجه به ویژه گی های لهجه یی زبان فارسی بود، بر بال و شانۀ درد آمیزش، برای ما پیامی تاریخی فرستاده است که از روزگارطاقت سوز آن مردم آگاهی بیابیم.

پیشتر گفتیم که درد نهفته در این بیت ها و تصویر اوضاع مردم آزارانه اش مستند هم است. این هم گواهی تاریخی آن:

«عوارض ومالیات دولت گوناگون بود وبا زور محصل از مردم گرفته می شد…

چون پای ملک وارباب بین مالیه دهنده و دولت وسیط بود، مقداری هم حصۀ شخصی آنها می شد. دفاتر تحصیلداری در پایتخت و ولایات بر جان و مال مردم مسلط بودند…

مامورین بزرگ دولت غله و علوفه کار آمد خود را به قیمت معینه بسیار نازل در عوض معاش خود بالای مالیه دهان دور دست حواله می گرفتند… آنگاه توسط محصلین مسلح، اشیاِ حواله شده گی را از مردم تا خانۀ خودمیرسانیدند ویا پول قیمت آنرا چندین بار بیشتر نقد میگرفتند…

در سال ۱۹۱۱ نرخ روغن در بازار کابل فی سیر ۱۵ روپیه بود نایب السلطنه( سردار نصرالله خان، پسر امیر عبدالرحمن و برادر امیر حبیب الله خان “سراج المله والدین”- چراغ ملت و دین- هفت هزار روپیه از معاش خود را عوض خزانه در بهسود حواله گرفت و در عوض آن روغن به نرخ تقریباً رایگان جمع کرد. این وقت حاکم هزاره جات سردار محمد اکبرخان بود  و دراین موضوع دفتر خانه گی نایب  السلطنه، علی احمد خان آقا و مرزا عبد الرحیم خان نامۀ ذیل را به سردار نوشتند:

“…عوض تنخواه(معاش) عالی ما، کارکنان حضورعالی ما به جهت خریداری روغن زرد، مصارف کارخانۀ طباخی ما، اسمی دفتری بهسود حواله و برات حاصل نموده اند… سررشتۀ خریداری روغن مذکور را بدرستی  و قیمت مناسب خریداری نموده… ارسال میدارید که خاطر جمع شوم. انشاءالله تعالی. در فرستادن روغن ساعی باشید که بزودی و روغن خوب برسانید.فقط.”

این روغن از بهسود تا کابل بالای مردم رسانده شده و تحویل”کارخانۀ طباخی نایب السلطنه گردید.» (۸)

ادامه دارد …

14 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از محمود طرزی (قسمت اول)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۲۴  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۴ جون  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت اول :

 فهرست موضوعات

  • در آیینه ی چند سخن و چند شعر از محمود طرزی
  • در آیینه ی این بیت های مردمی
  • پیشنهاد طرزی در باره ی آگاهی از لهجه های محلی
  • چرا تاکید بر این موضوع
  • نه! به مکتب های دانش ستیز
  • فرهنگ احترام و بی حرمتی جاهلانه
  • منابع

 در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از

محمود طرزی

اشعار و نکاتی که در پایین می آیند، تاکید و تاییدی اند بر آن بخش از سخنان شخصیت چند بُعدی، محمود طرزی که مُهر ونشان نهادن ویژه گی های محلی در شعر را طرف توجه قرار داده بود.

شایان یادآوری است که طرزی یکی از معروفترین چهره های سیاسی و ادبی، به ویژه در حوزۀ تأثیر نهادن از راه برگردانی، نوشتن چندین کتاب و مهمترین عنوان های جریده ی سراج الاخبار است. دقیقتر آن: او« اندیشمند بود، نویسنده بود، شاعر بود، مترجم بود، سیاستگر بود، دولتمرد بود، معرف ادبیات مدرن بود، بیگانه ستیز بود و فراتر از همه متجدد و هماورد جویی علیه سنت گرایی بود.»(۱)

 اما  نباید فراموش نماییم که او مانند هر ادیب و دانشمند و متفکری، به گفته ی پیشینیان ما، جامع الاطراف و جامع الکمالات نبود. اشتباهاتی که از او سرزد از نارسایی ها و نابسنده بودن اطلاعات او ازجامعه شناسی، نقش زبان ها و سیری که جامعه ی دارنده ی اقوام به سوی ملت شدن طی کنند، در آن برهه از تاریخ حاکی است. زمینه های پدید آیی، شکل گیری و حفظ چنان اشتباهات را در پیوندهای اجتماعی محدود و سنتی زمان نگارش نوشته هایش میتوان سراغ گرفت.

آنچه در سطرهای پایین می آید، یادآوری از سعی او است برای جلب توجه خواننده گان سراج الاخبار به سوی سطح عامیانه. تاکیدی است برای درک سطح عوام و تنوع لهجه ها و شیوه های رنگارنگ زبان فارسی و با پیشنهاد ارتقا.

نخست از برداشت طرزی می آغازیم که با این سخنان مقدمه گرفته است:

«مقصد عاجزانۀ ما از نوشتن مقالۀ “اشعار ملی” این است که نظر (و) توجه قارئین کرام خویشتن را به سوی اهمیت زبان قومی و ملتی خود معطوف نمائیم که ترکیب  زبان فارسی ملتی از چه گونه لهجه ها وشیوه های رنگارنگی تشکیل یافته است.»(۲)

در ادامۀ چنین نظری، برداشتش را تعمیم میدهد و به درستی  وارد قلمرو زبان پشتو می نماید: «و این متنوع یعنی رنگارنگی لهجه ها و شیوۀ زبان افغانی ( پشتو. ن. مهرین) قندهار هیچگاه به شیوۀ زبان ننگرهار نمی ماند که در آن خصوص مبحث جداگانۀ مستقله از یک نقطۀ نظر دیگر محاکمه نمائیم» (۳)

طرزی با نشان دادن بیت هایی از  کلیم همدانی، توضیح میدهد که عوام سواد نیاموخته، از درک مقصد ومدعای یک غزل آبدار معنی دار عاجز میماند:

فصل گل روی تو جوان ساخت جهانرا

حسن  تو  برون  کرد  ازین  باغ خزانرا

مژگان   تو   خنجر    برخ   ماه  کشیده

ابروت   زده   بر سر  خورشید کمانرا …

پس از آن، با آوردن نمونه هایی از شعر فارسی در چند محل، ویژه گی های بومی، محلی  وملی آنها را با ساختاری در لهجه های رایج نشان میدهد که زودتر درک میشوند. اما آنجا که به ویژه گی محلی ارتباط می گیرد، برای مناطق دیگر فارسی زبانها ناشناخته است. 

مثال هایی را که طرزی آورده است، همچنان نتیجه و ارزیابی از آنها، حتی امروز با گذشت بیش از یک سده، به قوت خود باقی مانده اند. پیشنهاد های طرزی و علت پسمانی و تحول نیافته گی را در پایان موضوعات مطرح شده می آوریم.

طرزی نخست این شعر را از صاحبداد کوهستانی می آورد:

بلبــل ارباتو کند دعوی  شیرین سخنی

سرکـَنی، بال کـَنی ، لایق غولک زدنی

گـر سرت  درد  کنـد ، خیل  ملا  نگذارم

بــه رخت  چــف  کـَدنی ، کـف  کـُـدنی

سرو  اگـر  ناز  کنـد  ، با قد  تو ای  دلبر  

سر زنی، بیخ زنی، لایق آتش کــدنی

بَرُخ لاله رخان شب همه شبصاحبداد” 

ببینـی و ببینـی، یکــذره پلـک نــزنی  (۴) 

در شعر بالا، عناصر مروج و لهجه ی زبان فارسی ویژه ی شمالی– کوهستان و مناطق مجاور، جلوه ی بارز دارند. از اینرو چنان که برای مردم آن محل میتواند روان آشنا، دلنشین و پذیرنده باشد، در مناطق دور افتاده ی دیگر از مردم فارسی زبان، آن شناسایی و پذیرنده گی را در سطح کوهستان نتواند داشت.

در این راستا، آنچه فراسوی منظور اصلی و با اهمیت طرزی این اشعار را طی بـــعُد زمان جذابتر می نماید، مضمون و محتوی اجتماعی نهفته در آنها است.می بینیم که در آیینه ی این شعر، سخن دیگری هم قد برافراشته که سزاوار توجه جدی می شود:

گـرسرت درد  کنـد ، خیل  ملا نگـذارم

بــه رخت چــف کـَـدنی ، کـف کــَـدنی

شاعر از یک واقعیت میسر تلخ تاریخی- سنتی، اما ناخوشایند، سخنی را درمیان می آورد. آن سخن از سوی عاشق، موقع ندادن به ملا است که نباید بیاید و در کنار بالین معشوق او بنشیند، “چف” کند و با دهان کف کرده، دعاهایی را بخواند. اگر سایر صفت ها را هم بیفزاییم، نباید برای معشوق او، تعویذی بنویسد و بگوید که در کجای بیمار ببندند. زیرا عصری فرا رسیده بود که مردم عقب نگهداشته شده، از جهان دیگر و از جمله از ابزار علمی برای کاهش و مقابله با بیماری ها آگاهی می یافتند. بازتاب گسست از “چف وکف” ملا در شعر صاحبداد کوهستانی، نشان میدهد که چنین آگاهی اگر در سراج الاخبار، آنجا که روشنگران  این سخن را نیز می گفتند: عصر تیلگراف و خط آهن است، طنین تکاندهنده داشت، در دهات نیز چنان شمع ها روشنی میدادند. همچنان که در نشریات پنهانی می سرودند که:

نور  بیداری    جهانی    را   گرفت

خواب غفلت ای حریفان تا بکی (۵)

ویا  بر پسمانی ها می خروشیدند و به مخاطبان پیام میدادند:

ای ملت از برای خدا زودتر شوید…(۶)

بیت های صاحبداد کوهستانی توضیح میدهند که آگاهی نپذیرفتن “چف و کف” ملاها، که سرتاسر کشور را به عنوان همه کاره و از جمله دارندۀ قدرت مداوا در انحصار داشتند، در کوهستان صاحبداد راه پیموده بود.

عصر خط آهن و تیلگراف، پایان یابی کاروان های شتری و حیوانی را اگر دیگران می سرودند، آنانی که روی به پذیرش دانش و علم داشتند، با نپذیرفتن “چف وکف”این نماد سنتی و نه کارساز و مداواگر، در شعر سادۀ تغزلی پیام زیبایی را در گوش معشوق و درواقع به گوش پذیرنده گان تمدن و گسست از سنتی که عمرش به پایان رسیده بود، می آویخت.

                                                          *

محمود طرزی، پس از آوردن بیت های صاحبداد کوهستانی، وبیتی از خواجه محمد سیالنگی که با مطلع “سرخُ سفید دمدم خوبانمی” آغاز می شود، این برداشت را مطرح میکند که:«انصاف بفرمائید! هرگاه هزار گونه شعرهای آبدار خواجه محمد سیالنگی یا صاحبداد کوهستانی را در پیش یک هزارۀ وطنی افغانی(افغانستانی) بخوانیم، ایا بدرجۀ شعر ذیل یک تأثیری  برو خواهد بخشید؟ نی، نی! آن اصطلاحات و کلماتی که آنها در شعر خودشان استعمال کرده اند، در نظر رفیق هزاره گی ما، بیگانه وناشناس می آید. بلکه کلمات و الفاظ این شعر(شعرپایین) بر طبعش گوارا و بر حسیاتش لذت پیرا می شود:

ای خدا، سینۀ مو قاقروق شده، دق دق موکنه

ناظر    از   ما    طلب   مال  ،  به  نا حق  موکنه

موصلاتش    ز  سر  قار   و   غضب   آمده   بود

غُر  زده ،  فش زده ، و  قره   ره   ابلق   موکنه

موگومش : روغون  صاف و جو و گندم ندوروم 

موگه غلغل تونکو، بوزک تو بق بق موکنه. (۷)

در تایید آن برداشت می بینیم که دراین بیت ها، اصطلاحات و لهجه ی فارسی مردمان هزاره ی کشور تبارز دارند. هرگاه این بیت ها را به ویژه در آن زمان و در اوضاعی که ارتباط اجتماعی، آشنایی و تبادل سخن میان مردمان کشور اندک بود، در نظر آوریم، برای مردم کُهدامن و کوهستان مأنوس و آشنا نبوده و در ایجاد احساس آنها نیز، میزان تأثیری را که بر خود مردم هزاره ی کشور دارا بود، نداشته است.

اندکی یادآوری می شود که در زبان گفتاری – شفاهی لهجه ی هزاره ی زبان فارسی، واو(و) در جای یا(ی) نشسته است:

میکند ( موکنه)

می گویمش ( موگومش)

واو (و) در اینجا  و در موارد دیگر در جای الف می آید: ندارم- ندوروم

اما در زبان شفاهی  و در همه لهجه های متنوع فارسی، پسوند هـا(ه) وظیفۀ دال(د) را انجام میدهد: مانند: میتواند ( میتانه – موتانه)

ادامه دارد …

25 می
۱ دیدگاه

نمک در زخم

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه  ۴  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۵ می  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

شرل بنارد، همسرخلیل زاد خائن، نمک بر زخم ها می ریزد، اما اعتراض برخود را فراموش نکنیم.

خلیلزاد و همسرش مانند همه خائنان طالب دوست، وظیفه دارند که جنایات ننگین و وحشت آمیز طالبان را با دروغ و دیده درایی پنهان کنند. “شرل بنارد “منفور و خائن، پیش از دوباره آوردن طالبان نیز وظیفه ی قباحت زدایی از این گروه جنایت پیشه را انجام می داد. گاهی سخنی می گفت که شوهرش برزبان نمی آورد. اما وی اسرار هویدا می کرد. همسر اشرف غنی نیز یگان بار چنین کرد.

پ.ن: عکس را از تربیون گرامی نواندیشی گرفته ام.

هنگامی که ملیون ها انسان از ظلم وستم، از گوناگون تبعیض ها و جنایات بی مانندی که طالبان اِعمال می کنند، به شدت ناراضی هستند و زخمین، گمانی برجای نتواند بماند که سخنان آخر “ش. بنارد” و در واقع نمادی از خلیلزاد وسایر لابی های وجدان نداشته؛ آزار دهنده ی انسان، انسانیت و مخالفان می شود. اما می خواهم به زمینه های این جسارت خائنانه و دروغ بزرگ توجه کنیم.

تصور من این است که پراگنده گی در ابراز مخالفت و نبود خروشگاه متمرکز- فعال، که به صورت منظم با اسناد ومدارک واقعاً موجود، جنایات طالبان را افشأ کند؛ چنین روی آورد گستاخانه و بی شرمانه ی “ش.بنارد” و دیگران را زمینه می بخشد. در این راستا بسیار سزاوار توجه است که پیش از همه دختران و زنان آگاه و دارنده ی مرز روشن با جهالت و ستم ورزی طالبان، نهادی را که سخنگوی راستین روزگار اسفبار مردم وبه ویژه زنان ودختران باشد، ایجاد کنند. برای این منظور، شخصیت ها ونهادهای موجود و تا حدودی فعال، دور نکات مشترک برای همکاری، نکات میسر و لازم، با وجود سلیقه های گوناگون جمع شوند. توجه زبانهای دیگر، مصاحبه های منظم و بازتاب دادن حقایق، سبب می شوند که “بنارد” و بنارد های همسان او را موقع چنین دروغگویی نمی دهد.

دریافت این اعتراض برخود، بسیار کمک کننده است، نازنین!

 

 

27 آوریل
۴دیدگاه

کتاب “از کابل تا قاهره” نهالیست پربار

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه ۷ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۷ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

شناسنامه

نام کتاب: از کابل تا قاهره

موضوع: سفرنامه با برداشت هایی از اوضاع امنیتی، سیاسی، فرهنگی، و تاریخی

نویسنده: محترم رحیم شنسب

چاپ دوم

ناشر: انتشارات شاهمامه- هالند

زمان: بهار ۱۴۰۴ خورشیدی

 

 

 

کتاب “از کابل تا قاهره

نهالیست پربار

 

با مطالعه ی  کتاب “از کابل تا قاهره”، در سایه ی نهال پربار و برگی می نشینید، که هر برگ آن،برای شما نوازش کنان سخنی دلنشین، آموزنده و آگاهی بخشنده می آورد.

کتابی که سفرنامه است و نویسنده چشمدیدها، آموخته گی ها، تجارب، عواطف و احساساتش را آورده است.

در نخستین برگهای کتاب، محترم رحیم شنسب دَرِی را می گشاید به سوی دریافت تصورات و آرزومندی های جوانی که وارد مصر می شود تا به ادامه ی تحصیل بپردازد. پایان تحصیل در اکادمی پولیس، مدتی کار در داخل کشور و فراگیری بیشتر امور در مصر، دغدغه ی خاطر شخصیت آزاده یی می شود که برای میهن و امنیت مردمش با نکوکاری بپردازد. این احساس و آرزومندی را اکنون نیز که سپیدی برف پیرانه سری با ایشان یار است و درد غربت دور از وطن را خاموشانه ناله می کند، صمیمانه همراه دارد. من این ویژه گی ها را در برگ هایی که پیش روی شما نهاده شده است، صمیمانه و بی آلایشانه یافته ام.

اما میدانیم که رخدادهای دهه ی شصت ترسایی- (دهه ی چهل خورشیدی)، که با گستاخی های لگام گسیخته ی اسرائیل، شرق میانه را با فعل و انفعال بسیار مواجه نمود، از جمله در کشور مصر اوضاع هیجان برانگیزتر می شد.وضعیتی که حواس جهانیان را مانند رویداد های ویتنام بخود معطوف می نمود.

افزون برآن، روابط دیرینه، تاریخی، سیاسی، فرهنگی افغانستان با مصر با عوامل متعدد تأثیر گذار، به نیاز آشنایی با مصر ومصریان می افزود.

جناب رحیم شنسب، در پهلوی فراگیری درس، این نیازها را برای مردمش بهتر و بیشتر در قاهره دریافته است. این است که سفرنامه ی “ازکابل تا قاهره”، از آشنا سازی در محدوده ی فضای اکادمی نظامیقاهره، بسیار فراتر می رود. در کنار چشمدیدها و ثبت خاطرات، هنگامی که فرصت هایی برای ایشان فراهم شده است، به ورق گردانی کتاب های تاریخی روی آورده و تازه ترین اطلاعات را برای خواننده می آورد. در این راستا است که لاژورد عزیز بدخشان مان را در پیکر های موم شده ی فراعنه ی می یابیم و سنگ مرمر دوست داشتنی وطن را در روی مقبره ی جمال ناصر و…

از تاریخ، فرهنگ، مذاهب و در مجموع اوضاع مصر، میتوان گفت که در گونه ی منحصر به فرد برای هموطنان کتابی فراهم شده است در گستره ی مصر شناسی.

و در این راستا است که از حال و احوال سفیران ومحصلان افغانستان وکارکردهای آنها در قاهره اطلاعات شفاف می یابیم. روییدن سخن از سخن و گسترده ترشدن موضوع به روشنایی هر چه بیشتر مطالب  می افزاید.

یکی از ویژه گی های سفربه قاهره آنهم در اوضاعی که مؤلف ارجمند شاهد جنگ در شرق میانه بود، ایجاد احساس همنوایی ژرف، فراموش ناشده وتحسین برانگیز ایشان است با مردم فلسطین. با آگاهی از مظالم پیشینه و پسین سالیان، این دلبسته گی انسانی را چنان با صداقت ابراز می دارد که از حسرت نبودنش در داخل وطن، اندک از آن نیست.

پس از مطالعه ی متنی که در اختیارم نهاده شد، متوجه بسا مواردی شدم که برای نوشتن تاریخ موضوعات متعدد؛ نویسنده گان و پژوهشگران را کمک بسیار می رساند.نگاهی به فهرست مطالب، به چنین جذابیتگواهی میدهد.

تجدید چاپ این کتاب را برای محترم جناب رحیم شنسب و همه علاقمندان موضوعات یادآوری شده در بالا مبارک می خواهم.

نصیر مهرین

26 آوریل
۱ دیدگاه

اندکی از دردهای مردم داخل وطن

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه ۶ ثور  ( اردیبهشت ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۲۶ اپریل  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

اندکی از دردهای مردم داخل وطن

 

مشکلات گوناگونی ملیارد ها انسان را در جهان، رنج میدهد. رنج فقر وتنگدستی، در چهره ی بی نانی، بی دوایی، بی سرپناهی، دیدن مرگ زودرس کودکان و جوانان ظاهر می شود. آنسوی دیگر، شرکت ها و مؤسسات سرمایه اندوز، قشری را چاق تر و حریص تر در بلند جای های تصمیم گیری می نشاند. قشری که از وارد بازار کردن تلفون تا سلاح انسان کشی و رسانه های مشغول به تولید دروغ، عوامفریبی و در واقع پنهان کاری ریشه های مصیبت ها را نیز در اختیار دارد. نمونه یی را اگر از میان انبوه نمونه ها بیاوریم، نمونه ی افغانستان و فلسطین است. قشردارنده ی قدرت تصمیم، ایجاد رنج گستری می کند، بعد با استفاده از رسانه های به  ظاهر مستقل، بر اعمال حتا جنایت آمیز سرپوش گمراه کننده می نهد.

همانگونه که گواه بودیم، با آدمکشان اخته شده با مزدوری، بی رحمی، تبعیض های گوناگون پیمان بستند، راه دوباره رفتن و دادن قدرت به آنها را هموار کردند، سلاح سرکوب ها را در اختیار آنها گذاشتند. بعد بازی محیلانه را روی صحنه آوردند. به رسمیت نشناختن گروه ستمگر جاهل همراه با فرستادن معاش سرخمی و مزدوری.

رنج این همه دشواری هایی را که چنان رویکرد با خود می آورد، آن ملیون ها انسانی بردوش دارند که در داخل کشور زنده گی می نمایند. گمانی نیست که اندوه و رنجی بخشی از خارج نشینان را نیز آزار میدهد، اما زمین آنجایش می سوزد که در آتش است.

ادای دین و انجام امکان میسر برای خارج نشسته گان می تواند این وظیفه باشد که واقعیت های داخل کشور، با امانتداری بازتاب بیابند. نخستین موضوع، پذیرش ویا عدم پذیرش ابعاد تبعیض گروه جاهل وستمگر طالب است که مرز اشخاص و نهاد های داخل و خارج را تعیین می کند. آنانی که کوری چشم خود و ندیدن مظالم و ستمگری طالبان را انتخاب کرده، بر دهان قفل نهاده اند، در خفا، لابی های بی آزرم این گروه هستند.

آنانی که از درد ها و اشکال ستم و ظلم طالبان می گویند، آنانی که درس و کار را برای دختران و زنان حق مسلم انسانی یافته اند، آنانی که تمامیت خواهی را نمی پذیرند و به نقش آرا وعقاید شهروندان باورمند هستند، آنانی که دیگر اندیش را تحمل نموده و سلاح خشم وسرکوب را به رخش نمی کشند، آن انسانها ونهاد هایی که استعداد سالاری ارج می گذارند و… زمانی می توانند کارآیی میسر را نشان بدهند که از مشغولیت های زیانبار و مایوس کننده نیز دوری بجویند. بخش وسیعی از مردم داخل کشور با سینه های پردرد و رنج آمیزدر وضعیتی به سر می برند که امکان فریاد بر آوردن از مظالم را ندارند. زیرا با گروه بسیار بی رحم و ناتوانی های خودی مواجه هستند. هنگامی که در رسانه های خارج کشور، از درد ها و رنج های مردم، بدون مانع سخن می رود، معلوم است که بر دل آنها(مردم دردمند داخل وطن) می نشیند. اما وقتی می شنوند ویا می خوانند که در خارج کشور، تعدادی بهره مند از امکانات  و نبودن در دل دشواری ها، به ادبیات تشنج آمیز، به فحاشی، توهین وتحقیر، ترور شخصیت و… روی آورده اند، به درد ها ورنج های آنها افزوده می شود. این ادعا را گزارش های بسیاری بار آورده اند. سخنی از یک هموطن داخل کشور است که: «طالب هزار مشکل برای  مردم، وطن و نسل بعدی با خود آورده است، اما وقتی سخنان و نوشته های جنجالی و متأثر کننده ی وطنداران خارج نشین را می شنویم، نمک بر زخم های ما می شود.»

دریافت این سخنان و جلوگیری از تشنج های یأس انگیز وخشنود کننده ی دشمن، از یکی از دردهای آن دردمندان می کاهد.

نصیر مهرین

 

22 مارس
۱ دیدگاه

ابراز چند آرزو پس از نوروز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر :  شنبه ۲ حمل  ( فروردین ) ۱۴۰۴  خورشیدی ۲۲ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 ابراز چند آرزو پس از نوروز

استاد نصیر مهرین

 

آرزوهای بسیاری داریم. آرزوهای بسیاری هم داشتیم. ملیون ها دارنده ی آرزو درسینه های خا  ک، رفتند. شاید هم در واپسین لحظات زنده گی، به آن آرزوها و ادامه یافتن سعی و کوشش برای تحقق آن می اندیشیدند. زیرا افغانستان زخمین و مردمی که ناشادترین انسان های جهان هستند،به بیشترین غمخواری خودی و اندیشیدن و قدم پاکیزه نهادن نیاز داشت و دارد.

کم نبودند و نیستند آنانی که از آرزوهای خوب سخن گفتند، اما آنچه  را در پیش گرفتند، این بود که شیره ی جان ملیون ها انسان را کشیدند. عده یی آرزو داریم که آنها با آرامش سر در گریبان ببرند، شاید این آرزو روزنه ی کوچکی بگشاید که تفاوت میان آرزوهای پیشین و نتایج برجای مانده را بیابند.

تصور می شود که خردمندانه این باشد تا راهی در پیش گرفته شود که آرزوها و راه های تحقق، در فضای عاری از خشونت و با حضور فرهنگ تحمل به مبارزه بپردازند. راهی که فرهنگ سیاسی غلبه ی یکی بر دیگران (آنچه را که اکنون طالبان در پیش گرفته اند) را نمی پذیرد. زمینه ی مشق و تمرین چنین راهی، در سخنرانی ها، در نوشته ها و فعالیت های گوناگون عملی میسر و رشد دهنده است.

پس از این پیشگفتار:

  • این چند روز پسین، بهترین جمله ها برای سال آینده ابراز شد. اما این سال که امروز آمد، گوش ندارد که سخن شنو شود. افزون بر آن پُسته رسان هم نیست که حامل پیام های ما و شما برای کدام منبع شود. پس آرزوهای نیک را خودما با گفتار وکردار نیک شکل بدهیم و مضمون سال بسازیم.
  • از گفتار وکردار زشت، تشنج آمیز، زیانبار، آسیب زا و خدمت کننده به دشمن انسانیت که گروه طالبان است، خودداری کنیم.
  • تصمیم بگیریم که توهین، تحقیر و دشنام دهی را عنوانی مخالف ویا مخالفان نفرستیم. چنین رفتاری که در برخی از رسانه ها جای یافته است، اسباب دلسردی تعداد زیادی از خواننده گان وشنونده گان را فراهم کرده است.
  • مسائل موجود قومی، فرهنگی، زبانی، مذهبی را انکار نکنیم. برتری جویی را محکوم کنیم و از قوم ستیزی دوری جوییم.
  • هنگام شکوه وشکایت از دولتمردان پیشین، گاهی چنان تصور ایجاد می شود که از آنها توقع داریم، آرزوهای ما را انجام دهند. خیر. آنها کار خود را کردند و حالا هم مطابق آرزوهای شان، کار خود را می کنند. از بی اتفاقی آنها شکایت می کنیم، بدون اینکه به عنوان مخالف بی اتفاقی، توجه یافته باشیم که نشانه های تفاهم جویی خودی ها، اتحاد وهمکاری طلبی خود ما در کجا نمایان شده است.
  • حالا که نوروز رفت و سال نو هم آمد، این سال را بیشتر آزار ندهیم! از درخت پرشگوفه ی نوروزی پایین بیاییم و به روزها، هفته ها و ماه های تلخ سال نو، گفتار وکردار متفاوت با گذشته ی تکراری را هدیه کنیم. خوشنودی هایی را که در پیام های صمیمانه- تعارفی، برای دوستان در سال نو آرزو نموده ایم، با کاری که تکیه بر همخوانی وهمسویی دارد، اندک، اندک تحقق ببخشیم.

در پهلوی همه، یادمان باشد که دل بستن به “شیرخان” وامیدوار بودن از تصمیم او، یا گرگ و روباهی که ناجی مردم ما شوند، اشتباه سالیانی است که رفته اند، اما نادم!

 

19 مارس
۴دیدگاه

 نوروز “فرخنده” 

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه  ۲۹ حوت  ( اسفند ) ۱۴۰۳  خورشیدی ۱۹ مارچ  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا


«نوروز های ما “فرخنده” آشنا و داغدار هستند  

نوروز “فرخنده” 

استاد نصیر مهرین

                           

 یاد از نوروز درغربت هجرت که رنج انگیزی های شناخته شده یی را برای ملیون ها انسان با خود دارد، در دهسال پسین، نام فرخنده و جفای بزرگی را که بر او رفت نیز به یاد نویسنده ی این برگها می آورد.

روز۲۸حوت سال۱۳۹۳خورشیدی(۱۹ مارچ ۲۰۱۵ع)، دختری مسلمان که سر تا پایش پوشیده با لباس بود، نزد چهارزانو نشسته گانی رفت که در بیرون مسجد “شاه دوشمشیره”(۱) شغل تعویذ نویسی(۲) داشتند. پس از گفت وشنیدی با یک تن از آنها، اعتراض کرد که تعویذی را که می نویسی به مراجعه کننده، کمک نمیکند و مؤثر نیست. زین الدین تعویذ نویس(۳) برافروخته شد و فریاد بر آورد که:

مردم بیایید که این دختر ضد دین گپ می زند و قرآن شریف را هم سوختانده است.

در زودترین فرصت، چنین شکایتی درگوش مردم مردم بیکار و رهروان نشست و بنای شور و شری را نهاد. جمعیتی به شورآمده با دست و لگد به سیلی کاری و لگد زدن آن دختر پرداختند که با سنگ وچوب ادامه یافت.

پسانتر آشکار شد که آن دختر فرخنده ی ملکزاده نام دارد، بیست وهفت ساله است و تا هنگامی که توان فریاد برآوردن داشت، می گفت:

 این آدم دروغ می گوید. من قرآن را نسوختانده ام.

 از جمعیتی که جمع شدند و یا آنانی که تازه وارد معرکه می شدند، صدایی در دفاع از او یا اینکه بگویند رحم کنید، نزنیدش، شنیده نشد. چنین خاموشی معنی دار هم سزاوار توجیه است. زیرا در چنین و قت، معترضان احتمالی نیز می ترسند که با چنان عذابی مواجه نشوند. پولیس حضور یافته در صحنه نیزکار ساز نشد. در نتیجه، فرخنده را بسیار با مشت ولگد زدند وبعد با سنگ ها بر فرق و تنش کوبیدند. بعد صدا ها بلند شد که او را بسوزانید تا عذاب دوزخ را ببیند. موتر داری پیشنهاد کرد که در پایش ریسمان ببندید که با موتر کشش کنم. بعد همان موتر را از روی پیکر بی جان او عبور دادند. بنزین آمده شد. بنزین را بر پیکرش ریختند، خون وبنزین و لحظات بعد بوی پیکر آتش گرفته کناره های “شاه دوشمشیره” را فرا گرفت. فرخنده ی مثله شده در دریای بی آب کابل می سوخت. تعدادی می خندیدند، تنی چند خاموش بودند و تعدادی هم پرسش هایی را مطرح می کردند. پاسخ این بود که این دختر کافر، قرآن شریف را سوختانده بود. از آن میان اندک کسانی از جمعیت انبوه تازه وارد، می پرسیدند که چگونه و در کجا قرآن را آتش زد. پاسخ همان بود که کافر لعین بی دین  قرآن شریف را سوختانده بود. تعدادی میگفتند، جایش در دوزخ.

اما کسی نبود که بگوید: این داوران و تعیین کننده گان جای افراد در جنت و یا دوزخ در چه سطح ومقامی هستند؟ و چرا چنین کنند؟

 … آری، صدای پای نوروز سال ۱۳۹۴خورشیدی را می شنیدیم، اما دو روز پیش از ورودش، آن قتل و ایجاد فضای رنج آمیز برای خانواده ی فرخنده و همه ی آنانی که خود را در چنان سوگی شریک دانستند، داغ دیگری بر داغ های نوروز نشاند. نوروزهای ما “فرخنده” آشنا و داغدار هستند. این داغ ها را لاله های خونین جگر و با تاریخ دل آزرده گی هایش بهتر می شناسد. از آن پیشینه های رنجدیده، صدایی است از آن چنگ نواز سیستانی و خونین دل که گوش های ما را به شنیدن فرا میخواند:

«با این‌همه غم

در خانه ی دل

اندکی شادی باید

که گاهِ نوروز است

اندکی شادی باید، که گاهِ نوروز است.»( متن مفصل در مجموعه ی نوروز “فرخنده” انتشار یافته است)   

 

 

 

11 فوریه
۱ دیدگاه

به یاد زنده یاد علی اصغربشیرهروی دانشمند بزرگواری که با تواضع زیست*

نوشتهء استاد نصیر مهرین
زنده یاد علی اصغربشیرهروی (۱۲۹۸-۱۳۶۰ خورشیدی)، از چهره های بسیارعزیز حوزه ی پژوهش های ادبی وتاریخی، شاعر، کتاب شناس و از چیره دستان کتاب خوان و با مطالعۀ گسترده و ژرف بود. هنگامی که در دهه ی چهل خورشیدی، جریده ی طنز ترجمان انتشار یافت، بازتابی یافت که پیشینه نداشت. مدیر مسؤول آن جریده زنده یاد هروی بود و صاحب امتیازش، دکتورعبدالرحیم نوین. طبیبی در رشته ی نسایی و ولادی و کارتونیست موفق.از ویژه گی های جریده ی ترجمان موفقیت در انتشار طنزها، بسیجنده گی آن برای جلب وجذب تعدادی از طنزنگاران، کارتونیست ها و مضامین انتقادی بود. عفت قلم و سطح بالای ادبی آن جریده را در طول عمرچندین ساله اش همچنان فراز نگهداشت…
کودتای ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲ که گلیم آزادی نسبی بیان و رقابت های نشریاتی را جمع کرد، صاحب امتیاز جریده مرحوم نوین وزیر مطبوعات شد…
در این باره بیشتر نمی گویم. اما اندکی از آن یادداشت هایی را که زیر عنوان “کاشکی…” بیش از بیست سال پیش تهیه دیده بودم، می آورم: «کاش آن دموکراسی آزمونی و بحران آمیز، تداوم می یافت، بحران و برخورد بحران آمیز استبداد زا، از آن زدوده می شد… مدیر مسؤول جریده ی ترجمان وزیر فرهنگ کشور می بود و مرحوم نوین طبیب- کارتونیست، وزیر صحییه… کاش پای تعصب وتبعیض در افغانستان می شکست…»
از مطالعات و دانش زنده یاد هروی گفتم، به یادم می آید که در سفری کمتر از پنجاه سال پیش، دوکتاب را از کابل با خود داشتم. یکی از آنها بیست کتاب در یک کتاب نام داشت و دیگری “۱۰۰۱ حکایت ادبی و تاریخی”، تألیف زنده یاد علی اصغر بشیرهروی(چاپ سال ۱۳۴۶ خورشیدی) که ۳۳۳ حکایت ادبی و تاریخی دارد. این کتاب را که هنوز با من است, دوست میدارم.
آن بزرگوار زیرعنوان سخنی از مؤلف، پس ازیادآوری از ایام خردسالی ونقش تشویق آمیز والدین برای فراگیری درس و مطالعه ی کتابها، میگوید:«… بعد از چندی، با روش تحقیق انتقادی آشنایی یافتم و از آن پس کوشیدم تا آنچه می خوانم، از چاشنی تحقیق تهی نباشد و بعبارت دیگر، میان افسانه و تاریخ تفاوتی قائل شدم و سعی نمودم که در هر مسألۀ تاریخی نکتۀ جالبی را که روح همان مسأله بود، پیدا کنم. نمیدانم که تا چه اندازه در این کار موفق شدم، ولی از جملۀ نتایج خوبی که در پیروی این روش بدست آورده ام، یکی تألیف و تدوین کتابی است که اینک از نظر خوانندگان گرامی میگذرد.»
شایان یادآوری است که انتخاب حکایت ها، چنان موفقانه و دانشمندانه است که خواننده را به مطالعه و مراجعه به منابع آنها ترغیب وتشویق می کند.
نمونه یی از حکایت ها:
«عذرموجه
نی زسیریها بود دوری از آن خاک درم
صبر را می آزمایم، شوق را می پرورم(قاسمی)
بدیع الزمان میرزا پسر سلطان حسین میرزا بایقرا در بزم انس خود عده ای از مقربان را دعوت کرده بود واز جمله به قاضی زاده ی سیستان که عالمی با ذوق وصاحبدل بود نیز سفارش نموده بود که حضور بهم رساند.
قاضی زاده این قطعه را در معذرت از حضور خود در آن مجلس سرود و بعرض رسانید:
شهنشها ز کرم عذر بنده را بپذیر
ز خدمت دوسه روزی اگر کناره کنم
زمجلس تو مرا مانع است امر قضا
تو خود بگو که به امر قضا چه چاره کنم
زباده منع تو نتوانم ونکو هم نیست
که می خورند حریفان ومن نظاره کنم!»(ص ۲۹۲)
یاد ایشان همیشه عزیز.
• پ.ن: فشرده یی است از یادداشت های بیشتر.
20 ژانویه
۳دیدگاه

فرمان ” امر بالمعروف…” و زنان

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه ۱ دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی  ۲۰  جنوری   ۲۰۲۵   میلادی – ملبورن استرالیا

در نظر آوریم، هر باری که در افغانستان، کم ویا بیش زنان بدون چادری، با صدا و یا بی صدا در حوزه های مختلف توانسته اند، سهمی داشته باشند، منبع ترس برای ایجاد فتنه نبوده اند. زنان در بسا از دهات، در جمع آوری حاصلات و انتقال آنها به خانه ها ویا خرمن ها سهم داشته اند. شاید هموطنانی بسیاری را سراغ داشت که در باره ی وضعیت  زنان گواهی بدهند که زنان با مردان در دهات دور افتاده نیز با داشتن چادر و یا چادرکی که بعضی ها کمر را نیز می بستند، در کار بیرون از خانه سهم داشته اند. بدون ایجاد فتنه. حتا زنان کوچی های خیمه بردوش با روی برهنه در سفر و حصر با مردان خود مشارکت داشته اند

زنده یاد غبار در تصویر اوضاع اجتماعی یک دهی از ولایت فراه از جمله می نویسد:«زنان برقع و حجاب نمی شناختند وبا مردان خود شریک کار می کردند. این زنان آزاد و بی پروا زندگی عفیف را یک امر طبیعی می شمردند و از مفاسد اخلاقی مبرا بودند. افسوس از چنین استعداد هایی که برایگان مدفون می گردند.»(۱)

نویسنده در شهر کراچی پاکستان گواه بودم که زنان از حانه  های بلند منزل، شوهر ویا فرزند را با آواز بلند صدا می کردند و برای خرید مواد با آنها سخن می گفتند.

 در این پیوند حاشیه وار یادآوری می شود که با وجود آنهمه تجارب و با وجود آنکه در پاکستان زنی توانست مقام صدارت را  داشته باشد و دیگری مقام وزارت خارجه را، همچنان که پرورش دهنده گان ومدافعان پاکستانی طالبان می دانند که تجارب سهم زنان در افغانستان، حاکی از ایجاد دشواری  و فتنه انگیزی نیست، اما با رواداری اهانت بزرگ، در دفاع از موجود دست پرورده، پای سنت و رواج های سنتی بخشی را در افغانستان درمیان آورده، تعمیم داده و به دفاع از جهل و اپارتاید جنسیتی پیشگامی میکنند.

از آنجایی که در بررسی های دقیق اجتماعی تکیه به تجارب نقش مهم دارد و تجربه گواهی داده است که زن عامل فتنه نیست، بلکه سهم مثبت او دست جامعه را صمیمانه می گیرد و جامعه را دوشادوش مردان در تمام حوزه ها در مدارج بالاتر میرسانند، تاکید روی این تجارب و تردید یاوه های زیانبار طالبانی حایز اهمیت بسیار برای داشتن موقف و موضع مخالفت آمیز است. 

از این منظر و حتا از منظر تعداد دیگری از پیروان شریعت که روایت و اسناد دیگری دارند، هیچ موردی نشانی نمی شود که زن باعث و سبب فتنه در اجتماع شده باشد.

پس بهتر خواهد بود اگر علت اصلی هراس انگیزی زن ستیزانه را در شعور معیوب وبیمار، ذهنیت عقب مانده، ذهنیت تغییرندیده- سنتی و بافتش با ویژه گی های فرهنگی جوامع مختلف  بجوییم. عیب و نقصی که به تغییر ومداوای فرهنگی- تمدنی نیاز دارد.

برای جلوگیری از آن، قواعد و آداب و ویژه گی های معاشرتی وجود دارد که در سطح جهان رعایت شده است. چون طالبان با قوانین و آداب تمدنی نا آشنا و دشمن میباشند، کارشان به تهیه ی همچو قوانین و دستور های جاهلانه وستمگرانه انجامیده است.

ادامه دارد

***

  • میر غلام محمد غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد دوم.ص ۱۸۴. چاپ نخست.

 

06 دسامبر
۱ دیدگاه

به یاد زنده یاد محمد ماهرسامی

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه   ۱۶ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ دسامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالی

به یادِ زنده یاد محمد ماهر سامی 

 

امهء صمیمانه ایشان و فرستادن کتاب ” محمود سامی پاشا “

سعی و تلاش اندکی را که در راستادی بازنگری تاریخ افغانستان داشته ام ، این نتیجه را همواره با خود آورده است که تاریخ نگاری مورد پسند و نیاز حکومتگران ، حامل جعل ، تحریف ، پنهان کردن واقعیت ها ، توسل به تهمت و دروغ بوده و در واقع خیانت به تاریخ نگاری واقعی را عهده دار شده است .

نقد و طرد چنان تاریخی که بر ذهنیت های بسیاری تحمیل شده ، نشان داده است لازمه اش جست و جوی پنهان مانده ها ، مدارک و اسناد سانسور شده و مراجعه به اطلاعات شفاهی جای داشته د رسینه های پاکیزه کسانی است که آنرا در خدمت نگارش تاریخ واقعی قرار میدهند .

تکیه بر فرآورده های تاریخ نگاران وارسته و استادان پیشینه کهه جای خود را دارد.

گواه بوده  ام که انتشار برخی گفتنی ها ، زمینه های آشنایی با اعضای خانواده های درد دیده گان و قربانیان گونه های ستم را مساعد نموده ، در نتیجه فراهم شدن برگهای معطوف بر سرنوشت ستم دیده گان ، تاریخ ستمکاران و جعل آنها را وضاحت بیشتر داده است . این را هم گواه بوده ام که ذهنیت اخته شده با دروغ وجعل و دارندهء هر نوع علایق به ستمکاران ، دست به ایجاد مزاحمت زده است ، اما اندک نبوده اند عزیزانی که با ارائهء سند ومدرک که زبان رسای تاریخ نگاری واقعی است ، به کمک شتافته اند.

هنگامی که بازنگری زنده گی و نقش دو تن در افغانستان ( سید جمال الدین افغانی و محمود سامی پاشا ) برایم مطرح شد و مدارکی را نگریستم و ورق گردانی کردم ، گونهء از تبسم و اندوه را نیز احساس کردم. اندوه بر سرنوشت سامی ، انسانی که بار دردمندانهء مهاجرت را بردوش داشت ، مدتی که در افغانستان زنده کی کرد ، انبوهی از فرآورده های قلمی را بر دوش نهاد. سالها پیش طی چندین ماه ، نوشتهخ های او را که نیاز زمان و مکان مشخص بوده اند ، از راه کتابخانهءدیجیتال مطالعه کرده و یادداشت برداشتم . پس از آن نبشته یی را با عنوان ” در حق محمود سامی  جفا شده است ” انتشار دادم . این نبشته را محترم داکتر عنایت الله شهرانی ، در چاپ سوم کتاب ” محمود سامی پاشا ” نیز اورده است .

آرزومند استم ، تلاشگران دریافت تاریخ واقعی ، این کتاب را بخوانند و خود به داوری بنشییند که درافغانستان محی الدین انیس ، محمود سامی پاشا ، سرور جویا و . . . چه کرده اند. چرا نیست و نابود شدند . نقش خدمت و خیانت ، در تاریخ آن مقطع و پیامد های آن تا زمانهء کنونی چگونه بوده است . مطالعه کتابی که دریافت بار اندوه در تاریخ ما را نیز نشان میدهد.

پ.ن: عکس مرحوم محمد ماهر سامی و روی جلد کتاب تألیف جناب داکتر عنایت الله شهرانی.
26 سپتامبر
۲دیدگاه

هفده سال، “۲۴ ساعت” شمع پُـر درخشش

تاریخ نشر : پنجشنبه ۵ میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۶ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

 

هفده سال، ” ۲۴ ساعت ”

شمع پُـر درخشش

اوضاع بیش از چهاردهۀ میهن زخمین و رنجدیدۀ ما، ملیون ها انسان را دل ناخواسته روانۀ خارج نمود. انبوه ملیون انسان که با کارکردها، هراس ها و در واقع با انگیـــزه های متفاوت، ناگزیر شدند در خارج از کشور زیست نمایند. فعالیت های مختلف و از جمله، کارکردهای رسانه یی چه با هویت سیاسی، فرهنگی، ویا علایق دیگر، تعدادی را مشغول نمود. نگاهی به ماهیت و نقشی که این رسانه ها برجای نهاده اند، گاهی دل آزار بوده است. آنگاه که زشت گویی، زشت نویسی و بدخویی انسان ستیزانه را با نفرت انگیزی و یأس زایی های آن در جبین داشته اند.

 بخشی با پالایش ذهنی، جذابیت فرهنگی و گیرندۀ دست خوانندۀ تشنۀ اطلاعات ویژه گی یافته اند.

این ها که با اشارۀ عمومی یاد شدند، بر این سخن مُهر تایید نهاده اند که زمانه را سند و دفتر ودیوانی است.

بر بنیاد همین اسناد، زشت گویان وزشت نویسان را که همواره ننگ تبعیض وبرتری جویی و مُهر دفاع از گونه های استبداد را در پیشانی دارند، می یابیم و از آنها فاصله می گیریم. در سوی دیگر، آنانی را حرمت می نهیم وعزیز میداریم که به نیاز زمان و احتیاج سالم و مداواگر غربت نشسته،  اندیشیده و شمع روشنی بخش روشن کرده اند.

نگارنده در راستای تشخیص این نمونۀ احترام برانگیز، “سایت ۲۴ ساعت” عزیز را از جملۀ رسانه های یافته ام که فرهنگ انسانی، جذاب و پرکشش را با آرامش و تعادل فرهنگی یافته و مفهوم کار فرهنگی را تشخیص داده است. از این رو، به مناسبت آغازهفده همین سال نشراتی و پرافتخار این رسانۀ گرامی، بهترین آرزو هایم را برای دوستان عزیز مهدی بشیر و قیوم بشیر هروی و همه کارکنان وهمکاران ایشان ابراز میدارم. آرزو دارم موفقیت های بیشتر در ادامــۀ نیکنامی های پیشینه بزرگوار سزاوار احترام بسیار، زنده یاد علی اصغر بشیر هروی و کارکرد های هفده سالۀ ۲۴ عزیز،همچنان یار راه پرافتخار شما باشد.

با حرمت شایسته

نصیرمهرین

هامیورگ

۱میزان ۱۴۰۳ خورشیدی

 

 

 

08 سپتامبر
۴دیدگاه

نگاهی به کتاب ( چاپلوسی ) تألیف : استاد نصیر مهرین

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۸  سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۸ سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

نگاهی به کتاب ( چاپلوسی ) تألیف :

استاد نصیر مهرین

قیوم بشیر هروی

هشتم سپتامبر ۲۰۲۴

ملبورن – استرالیا

اخیرآ دوست فرهیخته ، قلم بدست توانا ومؤرخ ورزیده کشور جناب استاد نصیر مهرین نسخه ی پی دی اف از آخرین اثر گرانسنگ شان بنام (چاپلوسی) را که به تازه گی از چاپ برآمده برایم فرستادند. قبل از هرچیز جا دارد تا از لطف ایشان سپاسگزاری نموده و ضمن عرض تبریک مؤفقیت های مزید شانرا آرزو نمایم.

و اما چاپلوسی کتابی با قریب ۱۸۰ صفحه حاوی نکات ریز و درشتی می باشد که  توسط تاریخ نگار وارسته جناب استاد نصیر مهرین تهیه و تحریر و بوسیله انتشارات شاهمامه در تابستان ۱۴۰۳ خورشیدی برابر با جولای ۲۰۲۴ میلادی  در هالند به زیور چاپ آراسته شده است.

باز خوانی و ویراستاری این اثر توسط محترم عتیق الله نایب خیل صورت پذیرفته و برگ آرایی آن توسط بانو منیژه نادری انجام یافته است.

 استاد مهرین را سالهاست می شناسم ، انسانی است فرهیخته با قلم رونشگرانه که زیبا می نویسد و هرگز بخاطر کسب مقام و رتبه ای  از بیان حقیقت دست نکشیده و هیچگاهی برای خوشخدمتی به اربابان زر و زور وتزویر به مدح و ثنای آنان نپرداخته و برای بدست آوردن جیفه دنیوی از حقیقت چشم پوشی نکرده است ، تاریخ را همانطور که بوده بیان میکند و در حقایق عینی جامعه تشبث و دست درازی نمی کند.

او قلم افشاگرانه ای دارد که با ندای حق طلبی اش در مقابله با آنهایکه دست به حق تلفی می زنند می ایستد.

تاریخ را هرگز تحریف نمی کند ، او را عقیده برآنست که تاریخ نگار می بایست آنچه را که اتفاق افتاده با امانت داری بیان دارد  و این چیزیست که من بارها در نوشته ها و اثار ایشان به خوانش گرفتم.

وقتی به مطالب مندرج در کتاب چاپلوسی نظر می اندازیم ، صداقت نویسنده را بخوبی درک میکنیم در پیشگفتار این اثر تحت عنوان (فشرده) جناب استاد مهرین با درایت ، نگرش و با بینش صادقانه مروری بر تاریخ حد اقل چندین دههِ گذشته نموده و جنبه های مختلفی از چاپلوسی را در دوره های مختلف به بحث گرفته که هر بخش آن در خور تأمل و توجه می باشد .

اگر بخواهم در مورد هر بخش (چاپلوسی) بصورت جداگانه چیزی بنویسم در این مختصر نمی گنجد ، لهذا تنها به نشر فشرده این اثر بسنده میکنم و امیدوارم روزی این کتاب چه بصورت نسخه برقی یا طباعتی بدسترس همگان قرار گیرد تا از تملق و چاپلوسی در دربار اربابان زر و زور و تزویر طی دوره های مختلف آگاهی یابند.

و اینهم ( فشرده) از کتاب چاپلوسی که بصورت کامل تقدیم شما خوانندگان محترم میگردد:

فشرده

بیشترین برگهای تاریخ افغانستان و حوزهء بزرگتر و پیشینه اش که با مرز های تغییر دیده و نام خراسان شناخته شده است ، معطوف به رویداد های نظامی ، سیاسی است . رویدادهایی که با آوردن نقشِ چه بسا با روایت هالی مغشوش از شاهان ، سللاطین و امیران ، چهرهء تاریخ سیاسی قدرتمندان را دارا است .

نگاه ، نیاز و نقش در بارها در تاریخ نگاری درباری ، جز چنان نگارش، توجه دیگری را که خارج ازی آن دایرهء تنگ باشد ، بر نتمی تابید. اما در چند دههء پسین ، بلا شکست و ریخت و دورشدن نظام های گوناگون ، ادامه نیافتن سایهء ترس و تهدید ، مهاجرتا تعدادی از نویسنده گان ، دستارسی به مدارک پنهان مانده و روی انتشار ندیده ، فهم و درک از نگارش تاریخه که جهل و سانسور در آن راه نیابد ، زمینه های رویکرد به بازنگری و واقعیت نگاری تاریخ را از سوی تعدادی فراهم نمود.

یکی از نتایج چنین رویکردی ، عطف به آن عناصر فرهنگی است که در دل جامعه حضور دیرینه داشته ، کار کرد آسیب زا و مانع شوندهع در راه تحول و بهبود خواهی را به نمایش گذاشته است.

حضور عنصر چاپلوسی ، مدح بیجای و ستایش های بی مورد زورمندان و ستایش های قومی ، حزبی و با قرائت های مختلف و حتی متخاصم عادت داشتن به صفت های اسلامی ، در سرزمین محکوم و مظلوم بی مانند ، مصیبـت های کمتر طـرف توجه بـوده انـد. در حالیکه نیـاز شـناختن افغانسـتان و تبییـن تاریـخ واقعـی آن، محتـاج شـناخت و نقـش ایـن عناصـر موجـود در فرهنـگ و جامعـه اسـت.

سـعی نگارنـده از مطالبـی کـه در ایـن کتـاب جمـع آوری شـده و طـرف بحـث قـرار گرفتـه انـد، فـراز آوردن کارکـرد این عناصـر و هنجار زیانمند بـر بنیـاد اسـناد و نشـان دادن زمینـه هـا و عوامـل حضـور آنهـا اسـت .

در برابر آن، تاریخ این واقعیت را هم گواه است که نهادها و شخصیت هـای تحـول طلـب و بهبـود خـواه مـردم، مبارزه بـا هنجارهای زشـت و از جملـه چاپلوسـی را محکـوم و سـرزنش نمـوده انـد. ایـن گواهی راسـتین را نیـز مسـتند در این برگهـا مییابیم.

 بـه طـورمثـال، بـا آوردن نمونـه های متناقض از کار قلمی یک نویسـنده در چند نظام، سـعی شـده اسـت، جفاورزی در حق فرهنگ و نویسـنده، در وجـود نظـام اسـتبدادی و خودکامـه نشـان داده شـود. زیرا بیشـترین انتقادهـا و حملات آرام و یـا تنـد، روی افـرادی متمرکـز بـوده اسـت کـه در نظـام هـای اسـتبدادی، بـدون علایق قلبـی، بـه مـدح و سـتایش هـای نادرسـت پرداختـه انـد. در حالـی کـه بایـد سـاختار چاپلوسـی خـواه و مـدح طلـب را بـا نمونـه هـای دیـده شـدۀ آن محکـوم و مطـرود دانسـت. با چنیـن رویکـردی، حتـا دلسـوزی و ترحـم بـه حـال مداحـان و چاپلوسـان همـراه بـا دریافـت برخـورد سـازنده بـا آنهـا مطـرح میشـود.

بـا عطـف بـه چاپلوسـی و دریافـت سـتایش هـای بی مـورد و نـا وارد در رفتارهـای اجتماعـی و کارهـای فرهنگی با همزادان چند گانۀ چاپلوسـیِ مواجـه میشـویم. تصـور میشـود کـه شـناخت از ایـن عناصـر واقعـا موجـود در جامعـه، بـه دامنـۀ شـناخت از ویـژه گـی هـای حاکمیـت هـای پیشـین و تاریـخ سیاسـی آنهـا میافزایـد. زیـرا چنیـن اوصـاف را نظـام هـای خـود کامـه و انحصـاری قـدرت رواج داده انـد.

 هنـگام سـعی بـرای دریافـت ایـن عناصـر زیانبـار در جامعـه و فرهنـگ، خودسـتایی هایـی را مییابیـم کـه آسـیب هـای آنهـا، کمتـر از سـتایش سـنتی و دیرینـۀ یـک نـا عـادل بیدادگـر به عنـوان « عـادل دادگر» نیسـت..

 »« غیـرت افغانـی » حکایـت از ایـن مقولـه دارد. بـا آنکـه چنیـن صفتـی در ظاهـرش، غیـرت قومـی- پشـتونی کشـور را معرفـی میکنـد، امـا نشـان دادن و سـرزنش آن در برگهای این کتاب، کلیت چنین سـتایش قومی در وجود سـایر اقوام و یا در صورت جامع تر آن، «غیرت افغانسـتانی» را بـه عنـوان عنصـر غلـط و مطـرود در نظـر دارد.

 در همین راسـتا اسـت که از یک عنصر دیگر و بسـیار شـمول که شـب و روز در جامعـه و بخـش هایـی از مهاجریـن کشـور رواج دارد، یاد شـده اسـت. در نظـر آوریـم ایـن سـخنان را: »مـا کـه شـکر مسـلمان هسـتیم و هیـچ ظلـم و بـی عدالتـی در دیـن ومذهـب ما نیسـت . . . »

گواهـی میدهـم کـه برخـی از ابـراز نظـر کننده گان این سـخن، مسـلمان هسـتند و بـی عدالتـی و ظلمـی را روا دار نمیباشـند. امـا عمومیـت دادن ایـن پنـدار، آنهـم در اوضاعـی کـه گـروه هـا و نهادهـای زشـت خـوی، قـدرت جـوی و زرانـدوز، زیـر لـوا و شـعار و همیـن سـخنان، ازهیـچ فقـر گســتری، ظلــم و ســتمی بــر مــردم در افغانســتان دریــغ نورزیــده انــد، شایســتۀ پذیــرش و یــا خاموشــی محافظــه کارانــه و ترســیده نیســت..

اهمیــت فــراز آوردن ایــن موضــوع از ایــن جهــت هــم اســت کــه بــرای شـناخت دقیـق عوامـل خشـونت و جنـگ خویـی دیـده شـدۀ سـالها پیش و رفتـار شـکنجه آمیـز و خونریزانـۀ طالبـان مزدبگیـر، وقتـی بـه پیشـینه هـا مراجعـه میکنیـم، خشـونت همـزاد آنهـا اسـت. انتباهـی را کـه بـار مـیآورد ایـن اسـت کـه در هیـچ صورتـی نبایـد مجـاز باشـد که در مسـند حکومت بنشــینند.

و در بـارۀ آمـاده شـدن کتابـی کـه روی دسـت داریـد، امتنـان قلبـی ام را بایـد از بابـت بازخوانـی و ویراسـتاری مطالـب آن از سـوی نویسـندۀ ارجمنـد عتیـق اللـه نایـب خیـل بیـاورم. زیـرا بـا حوصلـه منـدی بـه رفـع کاسـتی ها و اشـتباهات تایپی پرداخت و پیشـنهادات باارزشـی را مطرح نمود..

چنیـن اسـت ابـراز تشـکر از زحمـات کار تهیـۀ روی جلـد، بـرگ آرایـی و چـاپ کتـاب از سـوی عزیـز فرهنـگ گسـتر، بانـو منیـژه نـادری مسـؤول انتشـارات شاهمامه .

 برای هر دو عزیز آرزوی مؤفقیت بیشتر دارم..

 هامبورگ

 نصیرمهرین

 سرطان ۱۴۰۳ خورشیدی

 

05 آگوست
۳دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری ( بخش سوم)

تاریخ نشر : دوشنبه ۱۵ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۵ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

          (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)     

 

۳

بافت اجتماعی ، عیاری و وطندوستی

 

هرجا چهره  و یا چهره هایی در داستانها ظاهر می شوند که با سایر افراد جامعه در گفت وشنیدی اند،دیده می شود که در بسیاری موارد مکان و زنده گی مشترکی آنها را با هم پیوند داده است. همدلی و بشر دوستی فردهنــدوباور را چنان با سایر مردم روایت میکند که نشانه یی از تعصب مذهبی پدیدار نیست. چنین روایتی با واقعیت های باقت زنده گی و تماس ها زنده گی  روزانه و اجتماعی پیشینه تطابق دارد.

چرایی آن را در پیشینۀ تاریخی و زیستن صلح آمیز در کنار هم میتوان دید. به همان میزانی که جامعه سیر رشد می پیمود و تعصب های هندو ستیزانه کاهش می یافت ویا مهار شدنی بود، چنین بافتی محکمتر می شد. اما در پهلوی پیشینه گی و دیرینه گی تعصب ها در جامعه، هرگاه استفاده جویان و تاجران حکومتی دین، مانند زمان امیر حبیب الله”سراج…” سر تعظیم به تبعیض فرومی بردند، آن تساهل و فرهنگ عزیز و گرامی آسیب می دید. آسیب زایی آن را در تغییر ندیدن ذهنیت سنتی- دینی ونقش نهادها و حکومتی های محاتفظه کارمیتوان مشاهده کرد. سنتی که مانند موارد بسیار در جامعه به درازا کشید. اما تا آنجا که به زنده گی اجتماعی، به مردم و ارتباطات آنها با هندوباوران و سکهـ های کشور تعلق گرفته است، معیاری شریفانه، مخلصانه کارکرد داشته است.

معیاری که  از سوی مسلمان همسایه در پکتیا، در جلال آباد، در قندهار، در کابل، در پروان و شهرهای دیگر، در برابر هندوهای کشور معمول بوده است، صداقت و راستکاری، امانتداری، ندیدن خدعه وفریب، در یک سخن بی آزاری های آنها راحکایت میکند. چنین سلوکی احترام صادقانۀ هندوباوران وطن به عقاید دینی را نیز همواره در نظر داشته است. زیرا آنها هیچگاه بی حرمتی را علیه همسایه گان اعمال نکرده اند.

در داستان های ایشرداس عزیز، آنگاه که ریالیسم چیره می شود، چنان سلوکی چهره اش را با زیبایی داستان نگاری و روایت مورد نیاز آن نشان میدهد و بر واقعیت های بافت شریفانه و محترمانه واخلاصمند مهر تایید می نهد.

اما این بخشی از اجتماع آنگاه که در کوچه ها ظاهر شده اند و یا پای در مکتب نهاده اند، در متن تعصب دیرینه، از سوی پذیرنده گان تعصب به ویژه کودکان با تمام رفتار کودکانه و انسان آزارانه اش، با گفتن، “بخوان کلمه ات را” بد رفتاری دیده اند . این بد رفتاری و کمتر طرف سرزنش قرار گرفته، در فراورده های قلمی ایشرداس عزیز نیز جلوۀ متبارز دارد. با این ویژه گی که همه را با واکنش محبت آمیز می آورد.

در میان همان بافت و سلوک احترام آمیز با اقشار آزاد زیسته از تلقینات تعصب آلود است که روایت داستانی از یک سلوک که راکهی نام دارد، با عیاری کاکه های کابل، و نمک شناسی در کنار هم قرار گرفته، فضای شکوهمندی را در داستان “ولاله را قسم دادم” ایجاد می شود.

در این داستان، راوی از زبان قهرمان اصلی، عمه تلسی خاطره هایی را می آورد. داستان با انتظار از عمه تلسی و شنیدن خاطراتش گشایش می یابد.

عمه تلسی روزگاری را به یاد می آورد که مهمان ها در منزلشان حضور یافته اند و با نبود برادرش  کاکه چونی لال درخانه، مادر، تلسی را که دختر جوانی بود می فرستد به   “هندوگذر  که برفی، بغلاوه و سمبوسه خریده بیاورد”

در مسیر راه، مزاحمی که لالا مشکی عکاس نام دارد و با صفات زشت ونفرت آمیز معرفی می شود، سرفۀ معنی دار میکند.

عمه تلسی روایت میکند که «بعد از رفتن مهمانان، فوراً چادری سر کرده، رفتم گذر سنگ تراشی تا در سماوات صفرعلی هزاره که مرکز جمع شدن کاکه های کابل بود (کاکه چونی) را از این ماجرا باخبر سازم.

در این جا راوی حکایت میکند که: «پدرم سخن عمه تُلسی را بریده و گفت:‌  
«خواهر جان تا جاییکه من خبردارم خودت خدا بیامرزد (صفرهزاره) را “راکهی”* بسته میکردی»
عمه تُلسی با سرفرازی پاسخ داد: بلی هان. او با ما آب و نمک خورده بود، او و کاکه چونی یکدیگر را از سال ها برادر خوانده بودند. مرد میدان بود از کاکه های مشهور کابل بود، در خیر و خیرات دست باز داشت از بهترین های روزگارش بود.»(  داستان و لاله را قسم دادم)

در آخرین داستان، که  عنوان”دوهفته زمانگیر نیست؟” را دارد، داکترآکاس میخواهد خاکستر مادرش را از آلمان به هند ببرد و به دریای گنگا بسپارد. اما همسرس پیهم یاد آوری میکند که  چون عروسی دختر حاجی آغا در کابل است، داکتر آکاس در محفل خوشی آنها نیز حضور بیابد. داکتر آکاس با یادآوری محبت های حاجی آغا و خانواده اش، در حالیکه خاکستر مادر را با امید رفتن به هند  همراه دارد، می پذیرد که آب ونمک را فراموش نکند. اما پایان داستان را رویداد انتحاری- انفجاری چنان رقم میزند که داکتر قربانی آن شده و انتقال خاکستر را حاجی آغا عهده دار می شود. تصویری که از آن لحظات در داستان ارائه شده است، شگفتی و تحسین بسیار را برای ایشرداس عزیز همراه می آورد. پایان داستان این صحنه را دارد:

«درین اثنا، آکاش، چشم هایش را باز نموده، اشاره‌ی بر حاجی‌آغا کرد و با زحمت زیاد سخنی به زبان آورد. حاجی با دقت ‌شنید و برای او تکرار کرد: «میگی خاکستر مادرت در بکس است و به هندوستان …». آکاش با حرکت چشم، سخن او را صحه گذارد. حاجی صاحب، اشک‌ریزان و شمرده شمرده برایش پاسخ داد:‌ «قول می‌دهم خودم این کار را انجام دهم!» خم شد و پیشانی او را بوسید.»*

با این ژانرهای داستانی و حکایت از پیشینه ها و پیوند های اجتماعی، عنصر عاطفه، محبت و همدیگر پذیری با تمام صمیمیت های انسانی و والایش، تلفیق یافته و موج وار در کنار هم میروند.

پیرامون علایق قلبی به وطن، میخواهم از داستان “خاک”بیاورم:

در پهلوی جنگ خونین، تبهکارانه و کابل سوز که همه باشنده گان شهر را بیازرد، بار فشارها و رنجهای بیشتری را هندوباوران و سیکهـ ها غمگینانه بر دوش غمین حمل می کردند. در داستان “خاک” جنگ های تنظیمی، پیامدها،  آزار واذیت، غصب خانه های هندوها وسیکهـ ها وناگزیر شدن به مهاجرت از کشور، بیان غم آمیز و واقعی داستانی یافته است.

آنانی که بی هیچ بازخواستگر و مرجعی  بودند که به آن همه بیدادگری برسد، روی به سوی فرار و رستن از شر آن همه آزار واذیت آوردند.

در داستان خاک،  شرح حال غم آمیز و اشک آلود خانوادۀ رام چند نماد صد ها خانوادۀ دیگر میشود که در این داستان به سخن آمده اند. خانوادۀ رام چند که با دشواری های زیاد، موفق شده اند از راه هوایی کشور را ترک بگویند، به میدان هوایی کابل  و نزدیکی طیاره میرسند. در آنجا تلاشی های غاصبانه چهره اش را بار دیگر نشان میدهد. مادر رام چند که در دستمالی پاکیزه، بسته یی را عزیز داشته و در بغل نگه داشته بود، طرف توجه افراد تلاشی- غاصب، قرار می گیرد.

این هم روایت خود داستان:

«فرد مسلح با طمع طلا و الماس پیش تر رفت و با بی حرمتی به سوی مادر دست انداخت و آن کلوله بسته شده رابه شدت کش کرد. ناگهان بسته باز شد، طلا و الماس نه ، بلکه خاک وطن بود که از گوشه چادر پیرزن، بر زینه های طیاره پاشان شد. پیر زن با چشم های گشاده و حیرت زده دید که گرد و غبار خاک ریخته شده، بزرگ شد و پهن شد. فضا را انباشت. میدان هوایی را انباشت. شهر را انباشت. و خود از میان گرد و خاک به پرواز درآمد.»

*

پیرامون داستان گفته اند که گشایش و پایانش اگر با هنرداستان نگاری همراه نباشد، در ایجاد احساس و تأثیر نهادن، جلب وکشش خواننده و مزیت های دیگر، توفیقی نخواهد داشت. داستان خاک، مانند سایر داستان های ایشرداس عزیز، این شکوهمندی، مزیت و احساس  برانگیزی را برای جلب توجه به رویدادهای گونانگون جامعۀ انسانی با پایانی دل انگیز دارا اند.

زهی سعادت برای ایشرداس عزیز.

*

من اندکی در بارۀ آنها  را به عنوان ادای دین، نوشتم. وقتی داستانها را خوانده ام، این آرزو را احساس نموده ام که کاش هموطنان ما نیز آنها را بخوانند. ۱۶ داستانی که جهانی از موضوعات را برای خواننده با ادبیات شفاف و محبت آمیز پیشکش میکنند، دارندۀ نکاتی اند، مشحون از عناصر انسان گرایی، تحمل پذیری و محبت گستری.

شایان یادآوری است که پس از انتشار قسمت نخست این نوشته، تعدادی از هموطنان با نگارنده تماس گرفته و آرزو های نیک خود را حتا تا طرح پذیرش چاپ داستانها ابراز کردند. چنین استقبالی نیز جای سپاس دارد.

   *

  • پینوشت: پیرامون راکهی این معلومات را بیایید که:

“راکهی” یا “رکهشه بند” در واقع محافظت خواهر از سوی برادر را میگویند و سال یک بار این رسم به جا می آید. طی مراسم آن، خواهر به دست راست برادر تار خام را که می تواند ساده یا دارای چندرنگ باشد، می بندد و برادر او محبت کرده عهد حمایت از وی را ابراز می کند. این پیوند اساس عاطفی دارد، تا مذهبی. شرط نیست که هر دو از یک پدر و مادر باشند. میشود والدین مشترک و غیر مشترک داشته باشند. مذهب واحد هم شرط نیست. صداقت ضابطۀ مهم این رابطه است. این رسم در تمام پیروان آیین هندو رواج دارد با همه یک رنگی هایش.

                                                                                       پــایــان

 

 

 

04 آگوست
۱ دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری ( بخش دوم )

تاریخ نشر : یکشنبه ۱۴ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۴ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

                (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)         

                       ۲                    

احساس دلتنگی(نوستالژی)

 

حضور راوی داستانها در خارج کشور، بُعد گله مندی از هجرت تحمیلی، نشاندادن عوامل مختلف و دارندۀ بار نوستالژی را در بیشترین داستانها دارا است. از آنجایی که روایت های داستانی این عناصر، زنده گی ملیون ها انسان را متأثر نموده است، این کتلۀ وسیع از رنجدیده گان، آزرده گان و دارنده گان همیشه گی یاد میهن در غربت، روایت سرگذشت و سرنوشت غم آمیز خود را در آن می بینند.

از نوستالژی در داستانهای ایشرداس عزیز یاد نمودیم، محتمل است که نگاهی به ادبیات چند دهۀ پسین هموطنان ما در خارج کشور، چنین جلوۀ متبارز را در فراورده های ادبی وضاحت بدهد. با ادامۀ عوامل مهاجر ساز و روی آوردن به زنده گی تحمیلی و دل ناخواسته، تأثیرعوامل غم آمیزی را که مهاجر در غربت می بیند، احساس جدیدی از محیط متفاوت را برای او ایجاد میکند. آب وهوا، بیگانه گی همسایه گان، بیگانه گی زبان، رفتارناخوشایند و کارمندان مؤسساتی که پناهنده به آنها نیاز دارد، مزید علتی می شود بر یاد از آب و هوای میهن، کوچه ها، یاران و دوستان، خویشاوندان و صد ها خاطره یی که از هر کدام می رویند و دلمشغولی پناهنده می شوند، با تمام رنجدیده گی های که فرد در وطن نیز نگریسته است.

یاد میهن ودلتنگی های خاطره آمیزش، به پناهنده گرمی می بخشد، نارضایتی های خود را با آن یادها از روزگاری که دارندۀ دشواری های پسین نبوده اند، به خوشنودی میرساند.

 با اندک بررسی مقدماتی برداشت نگارنده این است که حوزۀ شعر فارسی و بعد از آن داستان نگاری در خارج کشور، عنصر نوستالژی یا احساس دلتنگی برای میهن را بسیار داشته است. زنده یاد یوسف کهزاد(۱۹۳۵ کابل- ۲۰۱۹ امریکا ) پس از آنکه ناگزیر شد افغانستان را ترک بگوید و در هند به زنده گی پرداخت و بعد به امریکا، با سرودن شعر روان، کابلک ما، تصویر جامع از احساس دلتنگی را به دست میدهد. حتا در کار مبتکرانه و بسیار زحمت آمیز جناب امان الله کبیری (در کشور هالند)، پیرامون بخشی از نام های شخصیت ها، و جاده ها و خانه های کابل، افزون بر رویکرد تاریخنگارانه و کابل شناسانه، چنین احساسی از دلتنگی برای آن دیار و روزگار از دست رفته را میتوان نشانی نمود.

درحوزۀ داستان نگاری، تا آنجا که نویسنده نگریستم، چنین ویژه گی در داستان های ایشراس عزیز بسیار اند و به همان اندازه موفقانه تصویر شده اند. نمونه هایی را از نظر میگذرانم:

در داستان “عطر گل سنجد” که رایحۀ دل انگیز عطر آن، داستان را همراهی نموده است، این سخن که :”بیا بیرون در فکر آیندۀ کودکانت نیستی؟”، دَرِ روی آوردن به هجرت و رهایی از شرجنگ و آسیب های انسان آزاری گشایش می یابد. در داستان “رقاصه” یاد کوچه ها و برخی شخصیت های گرامی وهنرمند زمینۀ یادآوری یافته اند. اما زیبایی گشایش موضوع در این هم است که در داستان رقاصه، در نماد پرواز خیل کبوتران که به هرسوی پرواز میکنند، سخن از چند کوچه وشخصیت می آید:

«باقی دست چپش را سایه بان چشمانش ساخت و با دست راست تور را در هوا تکان داد. نگاهش به خیل کبوترهایی خیره مانده بود که اینک در یک گردش ناگهانی، درست بالای شوربازار شیرجه رفته بودند.
خیل کفتر های باقی، که اصلن عبدالباقی نامش بود و در گذر علی رضا خان کابل می‌زیست، فضای خانه های دکتر رحیم محمودی، رازق فانی و رحیم ساربان را گاه در فراز و گاهی در فرود طی کردند و به سویی گذر بارانه پرواز کردند. کبوترها، تا چشم کار می‌کرد حرکت های زیبا اجرا می‌کردند و این لرزه به تنش می انداخت.»

در این داستان، باقی به کنسرتی میرود. رفتن او به کنسرت، زمینۀ دیگری به نویسنده داستان میدهد که از هنر وهنرمندان میهنش یاد کند و با این زیبایی:

خانم قمر گل سرود. وبعد نوبت مهتاب میرسد.« نوبت بعدی به خانم ماری مهتاب رسید. چون یک چشم ماری جان صدمه دیده بود، مدام آن چشمش را با موهایش پنهان می‌کرد و همچو مهتاب دوشبه، نیم رخ سوی تماشاگران می دید.» آوردن نام ازهنرمندان عزیزما در داستان  آنهم در غربت، سخن ناشی از دلتنگی را در پایان می آورد:

«غلام نبی دلربانواز که از گذر خرابات بود با دلربا اش آلاپی سر داد که آمدن هنرمند را اعلام می کرد. ظاهر جان ربابی، که از کوهدامن بود با رباب اش نغمه کوتاهی نواخت. عبدال پغمانی هنوز دوهل را نوازش می داد ولی به نوا نیاوردش بود. سپس با اشاراتی کارگردان، آرام آرام نوای دلربا و رباب را همراهی کرد و آهنگ مستی را به تماشاگران سخاوت کرد.»(داستان رقاصه)

باآوردن نام  این کوچهها وهنرمندان که واقعی اند نه خیالی، آن یادواره های شاد زیسته، تسلی خاطر آزرده می شوند و با آوردن نام شیرغزنوی، از دست رفته هایش را فریاد گونه می سراید:

«امشب دل من بهار خواهد، سبزه، گل‌ها، شبنم»ادامه دارد.

تصویر بافت اجتماعی، عیاری و وطندوستی در داستان های ایشرداس عزیز(در شمارۀ آینده)   
                                          ***

 

 

 

02 جولای
۳دیدگاه

رنجدیده گی و محبت گستری

تاریخ نشر : سه شنبه ۱۲  سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲ جولای ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

رنجدیده گی و محبت گستری

                (در حاشیۀ داستان های جناب ایشرداس)               

           ۱             

رولان بارت:

“داستان جمله یی است طولانی و هرجمله، داستانی است کوتاه”

ازچندین سال به این سوی و با وقفه ها، کوتاه داستان هایی از قلم نویسندۀ زحمت آشنا و نستوه، ایشرداس عزیز انتشار می یابند.داستانهایی که خواندن آنها برای من، جهانی از احساس و توجه را همراه می آورد. من این احساس و برداشت هایم را با شما در میان میگذارم  و از درونمایه داستانها می آغازانم:

بیشترین درونمایه های داستانها، از آزموده گی ها و دیده گی های نویسنده ملهم اند. نویسنده به عنوان فردی هندوباور، کابوس هراسناک، فزونی یافته و پررنگ شده یی را که در چند دهۀ پسین افغانستان دیده وشناخته است، در داستان های کوتاه می آورد. ژانرداستانی در بسیاری از داستانهایش از این کابوس رحم نا آشنا شکل گرفته است.

این سخن را همینجا بیاورم، هنگامی که از این تجربیات نویسنده یاد می کنیم، آیا به عنوان یک فرد افغانستانی، اما نه هندوباور نخستین سالهای درس مکتب های ابتدایی را به یاد نمی آوریم که اگر کودکی هندو باور در مکتب ما بود، هر روز سخن آزارآمیز “بخوان کلمه ات” را بارها می شنید؟ ممکن است تعدادی آنرا فراموش نموده باشیم، اما وقتی زمینه های چنان رفتار در جامعه از میان نرفت و برخلاف، با پدید آیی عوامل آزار دهندۀ بیشتر مواجه شد، هندوباوران وسیکهـ های کشور را معصومانه در جایی از تعجب نشاند که نیافته گان و بیگانه گان راه انسانیت خویی و انسانیت کرداری، حتا حق درس را از شاگردان آنها ستانیدند و بر محل آتش سپاری آنها یورش بردند. خانه های شان را غصب کردند ودارایی های آنها را که  حلالتر از شیر مادر بود، دزدیدند و…

اگر ازعوام دور نگهداشته شکایتی نیست که محروم از دانش وتاریخ واقعی زیست، حتا درس خوانده گان دارندۀ ادعای فهم دانشگاهی، آنها را مهاجر نامیدند. بدون اینکه اندکی زحمت ببینند که همه هندوباوران کشور، در زمان شیرعلی خان و پسانتر رهسپار خراسان و افغانستان نشده اند. بلکه  زنده گی آنها به بسیار پیشینه ها در این سرزمین بر می گردد. پیشینه هایی که دیوار کوه های آسمایی نماد گواه دهندۀ آن است و زحمات و باج دهی های دیگر.

نویسنده داستانها، وقتی به سوی نگارش روی آورده است،  بر غلط پنداری و این برداشت های تاریخی در جامعه وقوف دارد. از کودکی تا هنگام مهاجرت تحمیلی وناگزیری گواه دردآمیز همه رویدادها بوده است. آنگاه که پای در خارج میگذارد، رنجهای  روز افزون گوش آویز فعالیت هایش می شوند.

اما وقتی ژانرهای داستانی را می بینیم و هنگامی که تصویر رویداد ها درمیان می آیند، با انتباه و پیام آوری ها دل انگیز و پررنگ انسانی مواجه می شویم. در نخستین نگاه ها، یکی از ویژه گیهایی که برجسته تر در اکثر داستانها فراز می آید، تصویر صحنه های صمیمت آمیز و نمایش فرهنگ هندوباروان است. برای خواننده یی که با هموطنان هندوباور رفت وآمد داشتند، نکاتی آشنا است، اما روایت داستانی و ریزه بینی های موفقانه به کشش و جذابیت آشتنایی بیشتر به آنها می افزاید.

بنگریم:« آن روز بوی عطر خاک و گاه گِل، در فضای حویلی ما، در گذر بارانه، عشوه می کرد همان عطری که آدم را در فصل بهار مست و شاداب می کند. خواهر هایم و زنان کاکا هایم همه مشغول پاک کردن، آراستن و آبپاشی بام خانه و پخت و پز بودند.     
نخواستم از مادرم بپرسم که چه خبر است؟ سرگرم کارهای خانگی مکتبم بودم. ناگهان خواهرم سویم آمد و گفت:        
“برخیز قلم و کتاب کتابچه هایت بردار، امروز عمه تُلسی، برای مبارکی نامزدی برادر مان می آید. قصه خواهد کرد و تا سحر ساز و سرود خواهد بود.”» ( وه لاله ره قسم دادم)

خوانش بقیۀ داستان، خواننده را با فرهنگ و رواج هایی اشنا می سازد که بسیار عزیز اند و سایۀ نوازشگر محبت وصمیمت تا پایان، رعایت ضابطۀ سلوک جمعی احترام آمیز  را همراهی میکند. 

ویا در داستان کوتاه کاغذ پیچ می خوانیم که:

«از قدم زدن برگشته بود. حمام کرد و لباس های منظم اش را پوشید و سوی الماری چوبی رفت که در آن گیتای مقدس جلوس کرده بود، چهار زانو نشست و با نوک شست دست راست هر بند انگشتان دست راستش را لمس کرده از ژرفای دل «هَری اُوم» گفت و به همین گونه با شست دست چپ انگشتان دست چپش را. در فرجام با دستان باهم چسپیده کتاب مذهبی را پاس نهاد و سجدۀ شکران کرد.»

اینجاست که آشنایی با فرهنگ هندوباوران، با چنان جملات شفاف، انسان با خرد و دیگر پذیر را رهنمایی میکند که اگر عقاید ومقدسات خود را عزیز میداریم، عزیز داشتن مقدسات دیگران را نیز بیابیم وحرمت بگذاریم.

ویژه گی آشناسازنده با فرهنگ هندوباروان، وارد شدن شخصیت های دیگر در داستانها وبافت نهایی در داستنان ایشر داس، ویژه گی فراتر از دیدن زنده گی هندوباوران را وضاحت میدهد. حتا در داستانهایی که

موفقانه تصویر رویداد های تاریخی- سیاسی را بر شانه دارند، آرزومندی های نیک خواهانه و بزرگ در سطح کشوری، با رویکرد انتقاد از پیشینۀ آزار دهندۀ مردم  در سطح وسیعتر،  ظاهر می شوند. داستان کوتاه “استاد! مه نسرین هستم، رفیق نسرین”، در پهلوی تصویر پیشینه ها و زن جوانی که توان به کرسی نشاندن امر ونهی را داشت، اما با معیوبیت، در خارج کشور، راوی را که آن سالها سمت استادی وی را داشته است، می بیند و خود را معرفی میکند، شکوهمندی وگسترده گی می یابد. در پایان این داستان کوتاه، دورۀ چندین ساله از زبان راوی و عامل قدرت پیشین، در این عبارات پرکشش می آیند:

«پرسیدمش:
مگر خودت نگفتی که تو کجا و دامن امپریالیزم غرب کجا، ما که غرب زده و اشرار و آشوب گر بودیم! سرسپرده گی شما چه شد؟
نسرین که بدنش نیمه فلج می نمود، با درد و اندوه گفت: در قندهار بر هر دو پایم مرمی خورد و فلج شدم….
گفتمش:
متاسفم.
گفت:
«نه استاد! تاسف لازم نیست. ده ها خانواده را با راپورهای نادرست داغ دیده و دردمند ساخته ام. شاید همین حالت از اثر دعای ایشان است.»    
“اس بان” من رسید و روانه ی خانه شدم.»(داستان کوتاه استاد مه نسرین هستم، “رفیق نسرین”)

ادامه دارد …

 

 

26 ژوئن
۳دیدگاه

تکیه بر بیگانه یا نیروی خودی؟

تاریخ نشر : چهارشنبه ۶ سرطان ( تیر ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ جون ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

تکیه بر بیگانه یا نیروی خودی؟

۳

نمونه های تاریخی

شاه شجاع

پیامد های تکیه بر بیگانه، با وضاحت یافتن دو منظور و انگیزه بیشتر و بهتر شناسایی می شوند.

نخست، آرزومندی قدرت طلبی با امکانات بیگانه.

 دوم، آرزومندی حوزۀ قدرت نیروی استعماری با استفاده از زمینه های موجود در کشور طرف توجه و قدرت جویان.

این انگیزه  و منظور را در همه زمانه های که تاریخ افغانستان از قدرت جویی، جنگ قدرت و حضور استعمار گواهی میدهد، میتوان دریافت.

 از نمونۀ شاه شجاع (شجاع الملک ۱۷۸۴- ۱۸۳۹)، فرزند تیمورشاه درانی – سدوزایی، نواسۀ احمدشاه درانی- سدوزایی می آغازیم:

نام شاه شجاع درانی برای مکتب دیده گان وعلاقمندان تاریخ افغانستان نا شناخته نیست. نامی است که پیش ازهمه پذیرش دست نشانده گی اورا به دست زمامداران هند بریتانیایی توصیف میکند. شاه شجاع پس از شکست در جنگهای داخلی قدرت طلبانه و بسیار فرساینده و زیانبار برای خراسان و یا افغانستان بعدی، سی سال درهند زنده گی داشت. جیره های حکومت هند بریتانیه یی را دریافت میداشت و شعر هم می سرود. اما هرگز هوای دسترسی به قدرت شاهانه را از یاد نبرده بود. آن هوا و آرزومندی نکبت بار، زمانی به سامان نشست که حکومت بریتانیه یی ها برای نفوذ بیشتر استعماری و اطمینان از شاهی در افغانستان که مجری و مدافع سیاست های آنها در منطقه باشد، او را همراه با سپاه ترساننده و ویرانگربه کابل فرستادند.

 

یادمان باشد که شاه شجاع به غیرازچند کتاب دربقیه کتاب هایی که با شرح روزگار اوپیوند دارند، به نکوهش گرفته شده است. متأسفانه حتا نکوهشگرانی هم بوده اند که آن رویکرد زیانبار را خود در زمانه و با گونۀ دیگر انجام داده اند. از همین روی است که فرستاده شده گان بعدی باقوای خارجی، نام او را تداعی کرده اند.

 آزآنجایی که درتاریخ کشورما، عمل گردن نهادن به آرزوهای سیاسی بیگانگان با نام آن شاه درانی پایان نپذیرفته،نیازبه شناخت ومعرفی بقیه شاه شجاع ها نیز احساس میشود. (۱)

هنگام آشنایی با بقیه شاه شجاع ها، موازی با نگرش ژرفتری که تاریخ نگری کشورما به آن نیازدارد،مسألۀ علل وعوامل وزمینه های رویش شاه شجاع ها، یا زمینه های موجود دسترسی به قدرت با هر قیمتی، مطرح میشود. اما این نگرش همواره واز طرف همه مبتنی بر پذیرش بقیه شاه شجاع ها نبوده است. این عدم پذیرش در واقع چالشی بحث برانگیز در سر راه دریافت عوامل وزمینه های شاه شجاع رُویی میشوند. من باب مثال، مدافعین امیردوست محمد خان وامیرعبدالرحمان خان حاضر نبوده اند که وجوه مشترک آن دوتن از بنیانگذاران افغانستان معاصررابا شاه شجاع درانی بپذیرند. ویا هواخواهان ببرک کارمل نشان دادن آن وجوه واوصاف مشترک را که از سوی کارمل در جنگ قدرت با حفیظ الله امین از راه تکیه بر شوروی(حالا از میان رفته)، دیده شده است، زننده واهانت آمیز! تلقی نموده بر واقعیت نگاران می تازند.

 به این ترتیب هنگامی که هنوزدرپذیرش واقعیت تاریخی برداشت واحدی نباشد،انگیزۀ دریافت علل سیاسی وتاریخی واجتماعی دستخوش دشواری میشود.

 انتخاب وگسیل اقای حامد کرزی ازجانب مقامات ایالات متحدۀ امریکا به افغانستان،نشان داد که باید در پی دریافت پاسخی ژرفتر وجامعتربه این پرسش بود وبیشتر اندیشید که چرا دیگران به کشور ما نیرو می فرستند و افراد مورد اطمینان واعتماد شان را؟ این اعتماد و اطمینان حکایت از کدام توافق پیشین دارد؟

 

 

20 می
۳دیدگاه

تکیه به بیگانه یا نیروی خودی؟

تاریخ نشر: دوشنبه ۳۱ ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۰ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

تکیه به بیگانه یا نیروی خودی؟

 ( یک اشاره ی کلی)

پرسش بالا در زمانی مطرح میشود که انبوهی تجارب از تکیه به بیگانه و پیامد های آنرا داریم. در واقع تاریخ به ویژه چند دهۀ پسین کشور ما وسایر کشورهای جهان، تجاربی را در اختیار نهاده اند که در این زمینه سزاوار توجه و درس گیری است.

مفهوم تکیه به بیگانه با مشخص نمودن چهره و خواستگاه آن، می تواند، پاسخ دقیق و واضح به پرسش بالا بدهد. به این معنی که اگر دولتی برای پیشبرد برنامه های اقتصادی وغیره، تکیه گاه و منبع دریافت توان ونیرو را کشور و یا کشور های دیگر انتخاب می کند، به چارچوب بحث متفاوت تری در مقوله ی وابسته گی نیاز دارد. چنین تجاربی را نیز افغانستان به قدر کافی برای درس اندوزی دارا میباشد.

اگر قرار بوده است گروه ها و سازمان ها و یا احزابی، با تکیه بر امکانات سازمان ها و یا دولت های دیگر، ساز و برگ وفربهیی به دست بیاورند و آورده اند، آن تجارب را نیز بسیار داریم .

نمونه ی دیگر را در چهره ی افراد واشخاصی میتوان نشانی نمود که به دلیل علاقه به جاه ومقام، شهرت و امتیازهای متنوع، حتا حاضر بوده اند، رذیلانه ترین تکیه گاه را از راه پذیرش عضویت سازمان های امنیتی دیگران بپذیرند.

همینطور گونه های تصورات و علایق با میزان های متفاوت که حاکی از توضیح سیاسی چنین مقوله اند، طرف توجه می آیند.

اما در این نبشته، اوضاع کنونی و گوشه یی از توقعات و نیازهای آن نیروهایی را طرف توجه قرار میدهیم که تمامیت خواهی گروه ستمگر وغیر قابل تحمل را نپذیرفته و دست اندر کار سازماندهی، رشد ونمو و توان یابی بهتر مبارزاتی علیه آن گروه مزدور می باشند. در این راستا مسلم است که در هر مورد و نشان دادن مقطع خاص، تجارب تکیه توهم آمیز پیشینه بر بیگانه نیز ظاهر می شود.

امروز، هسته ها، افراد، جبهات، و محافل بسیاری در داخل و خارج کشور، بنابر برداشت های نسبتاً همسان و یا متفاوت، حکومت جبار وستمگر طالبانی را نمی پذیرند. این عدم پذیرش میتواند خط قرمز نخستین باشد.اما نیاز های عملی مطالبات دیگری هم دارند. از جمله آن نگرانی هایی که تجربه ی اتکا به بیگانه نشان دادخ است که مبادا تکرار شود.

این دونوع نگرانی عبارت اند از:

  • چشم امید وتوقع داشتن ازافراد ومحافل فساد گسترکه با فرو بردن سر تعظیم به هر امر ونهی بیگانه خوی گرفته وبه آن معتاد شده بودند. تولید شده ی همان کارکردها بود که راه رابرای آوردن طالبان هموار کرد.
  • هسته ها ومحافلی که در آغاز کاراند، از همدیگر پذیری، از تحمل سیاسی، از دسترسی به عدالت مورد نیاز وطن در همه زمینه ها صحبت میکنند، اما همزمان توقع بیشتر را از نهاد ها و کشورهای جهانی در میان می آوردند. هرگاه اشاره یی از یکی از کشور ها می بینند که اندک شکایتی از طالبان دارد، به آن دل می بندند و گرویده ی آن شوخ چشمی می شوند. بدون توجه به صد ها رشته ی دوستی آن کشور با طلبان. در واقع چنین چشمداشتی، از آغاز بار توهم وانحراف را بردوش آنها میگذارد.

بهره گیری از تضادهای منطقه یی و جهانی، امکانات برای کاربرد های تاکتیکی، زمانی فراهم می شود که نیروی منسجم و دارنده قدرت مردمی با قد رسا وعاری از آلوده گی های شناخته شده محافل وابسته، تبارز بیابد. آنچه را که اکنون نمیتوان با جزییاتش مطرح کرد. در این مقطع مرزبندی با آنانی مهم است که با فرهنگ سیاسی تکیه به بیگانه به هر قیمت اخته شده اند و پاسخ آسان، ساده و آماده یی دارند که بدون اتکا به قدرت خارجی کاری نمیشود!

یکی از ملزومات به نیرو تبدیل  شدن، هسته ها و محافل مردمی در اوضاع کنونی این است که از تعدد مراکز بکاهند. کاستن تعدد مراکز مستلزم توافق روی نکات مشترک است. ازینرو هیج توجیهی پذیرفتنی نیست که تکروی های محافل دارنده ی نکات مشترک اما جدا رونده را تایید کند. عارضهی آسیب زای تکروی این دورنما را تصویر میکند که انرژی محافل معتاد به آن هدر میرود وسرانجام با انحلال و یأس زده گی فعالان آن نشانی از آن دیده نمیشود.

به طور مثال، این مهم اگر امروز در پیش روی زنان مبارز میهن ما که یکی از افتخارات تاریخ را رقم زده اند، صمیمانه پذیرفته نشود، بسیار محتمل است که دورنمای تأسف باری را در چشم  انداز بگذارد. مخالفت جدی با اپارتاید جنسیتی طالبان، نیاز به تشریک مساعی همه آنانی دارد که این تبعیض وحشت آمیز را نمی پذیرند. در کنار باهم آمدن، مکمل همدیگر شدن، نکات مشترک را به همگامی های مشترک سپردن، توان و ایجاد فضایی را درچشم انداز میگذارد که جلب وجذب بیشتر را در پی دارد. با توان و تبارز نیروی چشمگیر، جلب توجه مردمان  ونهادهایی نیز میسر می شود که اپارتاید  جنسیتی را بازتاب بدهند.

این شیوه ی کار، بنیاد های اصل اتکأ به خود را با تمام زحمت آمیزی هایش شکل میدهد.

15 می
۳دیدگاه

نورمحمد تره کی قربانی چاپلوسی

تاریخ نشر: چهارشنبه ۲۶  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۵ می ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – آسترالیا

نورمحمد تره کی قربانی چاپلوسی

( به مناسبت گذشت ۴۶ سال از کودتای ثور)

من این نورمحمد تره کی (۱۹۱۷ –۱۹۷۹) را که تعدادی در دهۀ دیموکراسی شناختند و خلق رنجدیده و چهره هایی رنجدهنده بیشتر پس از کودتای ثور با او آشنا شدند، با نورمحمد تره کی سال ۱۳۲۹ از منظر هیأت فکری وعقلی، متفاوت یافته ام. نورمحمد تره کی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی با نوشتن مضامین اعتراضی و اصلاحات خواهانه، نکات و موضوعاتی را در جریدۀ انگار طرف توجه قرار داده است که مشروطه خواهان و تحول طلبان بالتبع ضد استبداد طرف توجه قرار داده بودند. اما نورمحمد تره کی “خلقی” دربست و همه جانبه در مدار اتحادشوروی است و رهبر انسان آزاری هایی شد که تاریخ سرزمین ما ندیده بود. چنین بود که سالها پیش، پس از دیدن نبشته های او در جریدۀ انگار، برداشتی را یادداشت نموده بودم که این است: کاش نورمحمد تره کی در همان سطح مطالبات سال ۱۳۲۹ در جریدۀ انگار زنده گی سیاسی و قلمی میداشت. مضامین منتشرۀ او در سال ۱۳۲۹ خورشیدی یک جانب دیگر را هم نشان میدهند که وی آدم با عقلی بوده است، یا دقیق تر، تا یک اندازه با عقل. اما اینکه طی تحول منفی اش چه سبب شد که شعارباز و ترجیح دهندۀ منافع و مصالح شوروی شود و به ویژه پس از کودتای ثور، رهبر یک حزب و حکومتی خلق کُش و بیرحم و جفا کار باشد، میتواند در جایش طرف توجه و تأمل قرار بگیرد. حالا که سخن از چاپلوسی، آسیب شناسی و سرزنش آن است(۱)، این تفاوت او را در همین حوزه ببینیم. تره کی نویسنده در جریدۀ انگار، استعداد نوشتن طنز در سطح میانه یی را هم دارد. درشمارۀ دوم انگار، عنوان “پرسش و پاسخ” را برای یک کوتاه نوشت انتخاب کرده است. پرسش ها و پاسخ های طنز آمیز او میرسد اینجا که: «س (سوال)- نتیجۀ تملق و چاپلوسی اشخاص بی تجربه چیست؟» در پاسخ این پرسش می آورد که: «ج (جواب) اول معتبری و بعد از آن سرنگونی»(۲) این گفتۀ او را که خواندم، روزگار ترویج و تمرین مداحی ها و چاپلوسی های کراهت انگیزی را به یادم آورد که نشریات حکومتی و سخنرانی های شکنجه آمیز به مدح و چاپلوسی وی مشغول بودند. القاب پف کرده و کار روایی هایی را به او نسبت میدادند که در روایات جعل آمیز و داستان سازی ها برای قهرمان های افسانه یی تراشیده اند. در این میان متخصص”چتاقی” چاپلوسی که نردبان لرزان زیر پای تره کی نهاده بود، حفیظ الله امین بود. امین که خود خواهی اش بالاتر از هر مرام و مصلحتی بود، با ستایش ها از تره کی، راه توسعۀ نفوذ بیشتر در حزب و حکومت استبدادی را هموار کرد. امین در واقع تره کی را به عنوان لعبتکی پیش انداخته و با چاپلوسی، آن آدم سالها پیش نسبتاً با عقل را که از فرجام و نتیجۀ چاپلوسی هم خبر داشت، از خرد و هوشیاری و حد اقل تشخیص محیط ماحول دورنگهداشت. کارش بجایی رسید که برایش ترتیب سالگرۀ “معتبرانه” گرفته شد. کیک بزرگی برایش درمیان نهادند. مطابق یک شایعه که پذیرفتنی هم به نظر می آید، در آنشبِ اوج “معتبری”، تره کی چنان مست و گرم بود که از خوشی هرکسی سویش میدید، او را می بوسید. اما بربنیاد انگیزه های چاپلوس که کار خود را میکند و آنچه برای مقام میگوید، آنرا در دل ندارد، حفیظ الله امین پس از”معتبر سازی” تره کی، کار سرنگونی اش را در پیش گرفت و نردبان از زیر پایش دور کرد. آن هم با چه فضیحت و منافقتی! تیرهای چاپلوسی امین از آنجایی هم به هدف می نشست که تره کی عقل و درک نسبی سال ۱۳۲۹ را از دست داده بود. حافظه اش هم مانند کسان دیگری که حافظۀ تاریخی آسیب دیده دارند و یا به عارضۀ فراموشی آن مبتلا شده اند، از یادبرده بود که روزی دربارۀ چاپلوسی و عواقب آن سخن کوتاه، اما درست گفته بود. اما آن سخن گوش آویزش نبود. تره کی در اوج “معتبری” بود که برادرش فوت کرد. چون “معتبر” بود، مردمان بسیاری مجبور شدند به فاتحۀ او بروند. اما چاپلوسی چنان سرنوشتی از او بار آورد که به دستور چاپلوس، با نهادن بالشتکی بر دهنش، جانش را ستانیدند و قبر پنهانی اش را هم آتش زدند. حفیظ الله امین جنایتکار چاپلوس و چاپلوس پرور نیز چنان معتبری و سرنگونی را تجربه کرد. زیرا در ساختاری که استبداد و معیارهای حزب استبدادی حاکم اند، مقام جویان وهراسیده ها و افراد شریف، ناآگاه و یا آگاه، توان اعتراض بر کجروی ها را ندارند، آنانی که زیستن به هر قیمت را در پیش می گیرند، چاپلوسی هم میکنند. یا اینکه به تکیه بر بیگانۀ حریص و خونریزی و براندازی روی می آورند. چاپلوسی “شاگرد وفادار”، “معتبری” “نابغۀ شرق” و سرنگونی اش عبرت دهی بسیاری دارد.

(۱) نبشته هایی که با عنوان آسیب شناسی چاپلوسی در افغانستان فراهم آمده اند، در آیندۀ نزدیک انتشار می یابند.

(۲) نورمحمد تره کی. جریدۀ انگار. شمارۀ ۲ ص ۴. سال ۱۳۲۹ خورشیدی

 

25 آوریل
۳دیدگاه

کودتای نام نهاد میوندوال

تاریخ نشر : پنجشنبه ۶ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

قیوم بشیر هروی

۲۵ اپریل ۲۰۲۴ میلادی

ملبورن – استرالیا

دوست فرزانه و گرامی جناب استاد نصیر مهرین ، نویسندهء چیره دست و مؤرخ توانا اخیرآ نسخه ای از اثر با ارزش ( کودتای نام نهاد میوند وال ) را که به تازه گی  به زینت چاپ آراسته شده برایم فرستادند ، قبل از همه از محبت و لطف ایشان اظهار سپاس و امتنان نموده ، ضمن آرزوی مؤفقیت آن بزرگوار اینک به معرفی این اثر زیبا می پردازم:

کودتای نام نهاد میوند وال در ۱۹۴ صفحه و با پشتی رنگه با صفحه آرایی بانو منیژه نادری توسط انتشارات شاهمامه در کشور هالند به چاپ رسیده .

در آغازین این اثر چنین می خوانیم:

”  آرزویم از انتشار این کتاب:

این کتاب را نیز با امیدی انتشار میدهم که :

افکار و رفتار انسان آزارانه ، شناسایی و محکوم شوند

و روزی ، رفتار دور از جفاورزی ، جامعه و حکومتگران را همراهی کند. “

واقعآ چه آرزوی نیک و انسانی که تمنای هر آدمِ با درک و آزادمنش می باشد. آرزویی که جهانی بدور از آزار و اذیت را برای همه آدم های روی زمین بخواهیم.

در ادامه ، سپاسنامه ی از سوی نویسنده توجه خواننده را بخود جلب می کند که اینک با شما شریک می سازم:

” از اعضای خانواده های جفا دیده گان صمیمانه سپاسگزار هستم که اسنادی را برایم فرستاده اند ، احساس میکردم که با طرح هر نیاز و سخنی پیرامون جفا ورزی ها ، زخم اندوه آمیز پیشینه ی این عزیزان را تازه نموده باشم . در این راستا ، سپاس ویژه از بانو پروین امینی مرستیال و جناب داؤود ملکیار دارم.

از عزیزان انتشارات شاهمامه که این کتاب را به چاپ سپردند ، امتنان همیشه گی ام را ابراز میدارم.”

بعدآ  فهرستی از مندرجات این کتاب آمده که حاوی ۳۳ مطلب متفاوت می باشد.

پس از مرور آن به مقدمه ای می رسیم تحت عنوان ( برگهای اندوهبار) که توسط استاد مهرین عزیز نوشته شده.

در بخشی از این مقدمه چنین می خوانیم :

 ” اندک نبوده اند سلاطین و امیرانی که از نگارش جعل آمیز تاریخ ، ستایش نیاکان وجعل کردن شجره یی را منظور داشته اند تا آنها را برازنده تر و خاندان برتر جلوه دهد و بر آن بنیاد حق حکومت کردن بر مردم مظلوم و امتیاز داشتن را دریک فضای مختنق توجیه کند. در کنار آن ، تصویر رویداد ها ، جنگ های قدرت ، سلطه جویی ، مفاس ، خود فروشی ویا خاک فروشی گوناگون که اوصاف بارز خیانت آمیزی است ، وارونه و با دروغ آلوده ارایه شده اند. گذشت زمان ، تغییرات در حکومت ها چه خاندانی و چه غیر خاندانی فردی ویا حزبی ، دور شدن فضای اختناقی – مستبدانه و جای  یافتن نگارش تاریخ مبرا از دروغ که نقد تاریخ نگاری جعل آمیز متضمن آن بوده است ، آن برگهای نادرست را به زباله دان تاریخ می ریزد”

واضح و مبرهن است تاریخ نگاری با تکیه بر مستندات و بدور از اغراض مستوجب ستایش و درخور قدردانی می باشد ، و جناب مهرین را می توان از همین دسته تاریخ نگاران دانست که با صداقت تمام قلم بدست گرفته و در راستای حق بینی و حقیقت شناسی قلم فرسایی نموده است.

جناب مهرین در ادامه مقدمه چنین می نویسد:

 ” رویکرد توطیه آمیز علیه مخالفان نیز یکی از ملزومات دروغ گویی است . هنگامی که حکومت و یا چند تن از  ” چهار کلاه ” ها با پشتوانه ی امکانات حکومتی دسیسه یی را سازمان داده و در پی بدست آوردن نتایج شده اند ، دروغی پی افگنده ، به چاق سازی آن پرداخته و تا پایان کار حتی از توسل به غیر انسانی ترین رفتار های شکنجه آمیز استفاده کرده اند. “

متأسفانه حکومت داری در افغانستان ، افغانستانی که در فقر فرهنگی بسر برده و هنوز هم می برد کار دشواری نبوده ونیست ، زیرا با استفاده از نا آگاهی های اجتماعی ، عده ای را تطمیع و اجیر نموده و برای انجام نقشه های شوم شان از آنها کار می گرفتند .

در بخش دیگری از مقدمه چنین می خوانیم :

” هنگام مراجعه به تصویر های مختلفی که از رویداد های تاریخ در دست داریم ، بار ها نقش توطیه  و دروغ های مورد نیاز آن را با پیامد های زیانبار می یابیم. اگر کمتر از صد سال پسین را در نظر آوریم ، توطیه و دروغ در حق محمد ولی خان دروازی ، محمود سامی ، چرخی ها ، عبدالرحمن لودین ، محی الدین انیس ، عبدالخالق ، عبدالرحمن محمودی ، میر غلام محمد غبار ، غلام سرور جویا ، عبدالرحیم خان صافی ، عبدالملک عبدالرحیم زی و صدها و هزاران تن دیگر را در چند دهه پسین می یابیم که در برگهای تاریخ سرکاری ، هرگز چهره ی راستین آرزومندی آنها تصویر نشده است که حتا با توطیه و دروغ ها معرفی ، شکنجه یا اعدام شده اند.”

براستی چرا دولتمردان در طول تاریخ  با همه قدرت و توانایی که داشتند از اندک صدای مخالف خود احساس تزلزل در قدرت شان نموده و در صدد خاموش کردن هر صداییکه به ذوق شان برابر نباشد  بر می آمدند ، از نظر دولتمردان فرقی نمی کند که صدای مخالف را به چه منوال و ترتیبی ساکت و یا ببرند ، چنانچه هویداست هرگاه  صفحات تاریخ را با نگرش واقعبینانه ورق بزنیم در می یابیم که اکثر انسان هاییکه در مخالفت با نظام های حاکم حرفی زدند ، با هر توطیه و بهانه ای که ممکن بوده دستگیر ، شکنجه ، زندان و یا در نهایت به چوبه دار سپرده شدند.

نویسندهء محترم ( کودتای نام نهاد میوندوال) با بررسی به حقایق عینی جامعه ایی چون افغانستان چنین علاوه می کند:

” در چارچوب طرح و بررسی کودتاها در افغانستان ، متوجه شدم که چندین بار تعدادی متهم شده اند که قصد کودتا داشتند ، اما حکومت طرح آنها را خنثی کرده است . در راستای عطف به این موضوع ، ادعا را مانند سایر هموطنان عمیق شده به ادعا ، در چندین مورد دروغ و ناشی از یک دسیسه ی خود حکومت یافتم . بنا بر آن عنوان ارزیابی و بررسی موضوع را کودتای نام نهاد گذاشتم. “

آنچه را از جملات بالا می توان استنباط کرد ، بازهم توطیه چینی دیگری باید دانست که حاکمان وقت برای برچیده شدن مخالفان شان دسیسه ی طراحی نمودند  تا تعدادی از جمله مرحوم میوندوال را ازمقابل شان حذف کنند.

در قسمتی دیگری از این مقدمه آمده است:

” من در طول مدتی که به جمع آوری تاریخ شفاهی مشغول شده ام و یا آنچه را که از کوشش های دیگران یافته ام ، مثال کار جناب داؤود ملکیار را ندیده ام. گرچه در متن به این موضوع اشاره رفته است، اینجا نیز تبارزو برجسته گی زحمات ایشان را لازمی می بینم. “

نویسنده در ادامه چنین نوشته :

” جناب ملکیار با استفاده کمره ی ویدیویی ، ثبت آواز ( با موافقت طرف) دیدار های مستقیم از محمد ظاهر شاه تا قبر کن ها ، شکنجه دیده گان و شکنجه گران …. در خارج و داخل کشور تعدادی را دیده و مستندات گویا و رسایی را برای روشن نمودن موضع فراهم کرده است.  این همه را با تحمل زحمت و شکیبایی ، حتا هنگامی که عناصر با نفوظ در ایجاد توطیه ، دروغ و شکنجه ، دریافته اند که سخنانی را گفته اند که سرنخ برای برملایی توطیه و شکنجه به دست می دهد. پسانتربا بر افروخته گی خوف آمیز با وی سخن گفته اند ، اما جناب ملکیار با شهامت و استواری به موضوع و جمع آوری اطلاعات همه جانبه اندیشیده است . این است که سران زنده مانده ی توطیه ، شکنجه و جفاورزی و آن شخص پرستانی که از ابراز شکایت معاف استند، خوفی را در دل پرورانیده و از ابراز واکنش های تند علیه وی نیز دریغ نمی کنند.

داوری تاریخ پیرامون موضوع میوندوال که طی ارزیابی مستند ، عنوان جفای بزرگ و کودتای نام نهاد میوندوال را گرفت ، برخاسته از نیاز احترام به انسان و انسانیت ، بسیار شفاف و وارسته از غرض و مرض ، تعصبات و تبیعض های گوناگون و موجود ، ابراز شده است .

یکی از علل تأخیر نوشته ها از قلم من در شکل کتاب ، این بود که بیشترین منبع معلومات را فرآورده های مستند جناب ملکیار تشکیل میداد که انتشار کتاب جفای بزرگ حق مطلب را ادا نمود . “

نویسنده کتاب در بخش دیگری از کتاب تحت عنوان ( طرح موضوع) گزارشی را می آورد به این شرح:

” شام ۲۹ سنبله ۱۳۵۲ خورشیدی ، برنامه ی خبر های رادیو افغانستان ، خبر آتی را انتشار داد:

” یک عده خاین و مرتجع که به کمک یک کشور خارجی می خواستند نظام جمهوری را از بین ببرند ، با استناد و شواهد بالفعل گرفتار شدند. این افراد عبارت اند از : میوندوال ، دگر جنرال عبدالرزاق قوماندان سابق هوایی ، تورن جنرال خان محمد معروف به مرستیال و یک عده ی دیگر “

ده روز پس از انتشار این اعلامیه ، دولت خبر پایانی را نشر کرد:

” میوندوال و همکارانش به جنایات خود اعتراف کرده اند و چون میوندوال عرصه را به خود تنگ دید ، و راه نجات را مسدود، لذا شب گذشته حوالی صبح دست به خودکشی زده و با نکتایی اش خود را غرغره کرده است و فردا اسناد خیانت او چاپ می شود. “

طی یک برنامه ی رادیویی صحبت هایی از خان محمد خان ” مرستیال ” را انتشار دادند که از مخالفت با رژیم و قصد اقدامی علیه آن گفت.

بر اساس منابع مؤثق بعدی ، خان محمد خان مرستیال هنگام استنطاق و دیدن شکنجه ، از مخالفتش با اطرافیان داؤود خان انکار ننموده بود ، در حالی که هیچ سند و مدرکی ارایه نشد که به ادعای دولت مبنی بر تلاش های کودتایی صحه بگذارد . آنچه از طرف دولت عملی شد ، شیوه ی سنتی و شناخته شده ی اعمال شکنجه به منظور دریافت ” اعتراف ” بود. ابراز نظر تحکیم آمیز ما را در این زمینه ، صحبت های شاهدانی تشکیل میدهد که به اتهام کودتا زندانی و شکنجه شدند.

در جریان همان شکنجه ها با قصد دریافت مدارک جعلی است که خبر مرگ محمد هاشم میوندوال انتشار یافت. “

ماجراییکه با اعلام خبر فوق آغاز گشت نشانه ای از توطیه ی بس عظیمی بود که یکتن از طرفداران مشروطه خواهی را در نخستین نظام جمهوری در تاریخ افغانستان از سر راه برداشت که تا به امروز کسی به فکر چگونگی آن دسیسه نشده بود.

محترم استاد نصیر مهرین ، مؤرخ توانای کشور با حوصله مندی تمام جهت افشای این توطیه به جمع آوری مدارک و اسناد دست اول دست یافت که در نتیجه چاپ کتاب ” کودتای نام نهاد میوندوال ” را عرضه نمود.

متآسفانه درونمایه اکثردولت های حاکم درافغانستان چیزیست صد در صد برعکس شکل ظاهری شان که با تآسف قشر عظیمی از جامعه بدان توجه چندانی نداشتند و همین امر باعث میشود که دولتمردان و یا بعباره ای کرسی نشینان حکومتی جلو هرگونه صدای رسا را در گلو خفه نمایند و تا جایی پیش بروند که برای برداشتن آنها از هیچگونه دسیسه سازی ، توطیه ، شکنجه ، زندانی و در نهایت سربه نیست کردن دریغ ننمایند.

در فصل پایانی این کتاب تحت عنوان ( چرا جفا کردند؟ ) چنین میخوانیم:

چرا تعدادی از بیگناهان را انتخاب ، توقیف ، شکنجه و یا اعدام کردند؟

” با آنکه توطیه و مردم آزاری در محدوده ی بستن اتهام کودتا به اشخاصی که با نام محمد هاشم میوند وال پیوند زده شدند ، پایان نیافت و در چند سال نخست جموری در اشکال مختلف علیه دیگران نیز نماید شد ، با آنکه پس از کودتای ثور با نقش انحصاری همان شبکه توطیه ، بی امنیتی ، زندان ، شکنجه و اعدام ابعاد تکاندهنده تری یافت ، اما این توطیه به دنبال عدم حضور چندین ساله ی چنان کارکردها در  ” دهه ی دیموکراسی ” سرآغاز دوره ی دیگری از جعل و دروغ و جفا ورزی شد. زیرا آن امکان و آزادی های نسبی و کمک کننده ی سیر طبیعی جامعه که حدود ده سال چهره نمود و راه یافتن صدای اعتراض و بحث در مطبوعات آزاد را میسر می کرد ، در جمهوری استبدادی از میان رفت ، چنان فضایی از تحمیل لزومدید ، تصمیم و رأی موقع مناسب برای از میان برداشتن تعدادی از اشخاص جامعته شد.

دیدن سیر واقعی رویداد ها ، چنین برداشتی را در دسترس میگذارد.

اما متأسفانه با وجود گذشت زمان ، سران توطیه و شکنجه گران ، هرگز آماده ی دادن پاسخ به این پرسش نمیشوند که چرا چنین کردند؟.”

و این ماجرا همچنان ادامه دارد ….

مطالعه ” کودتای نام نهاد میوندوال ”  به بررسی تمام دسایس و توطیه های رژیم جمهوریت  برای  از میان برداشتن مخالفینش پرداخته که بدون شک خواننده را به نتیجه مطلوب میرساند .

در پایان  چاپ این اثر با ارزش را خدمت جناب مهرین عزیز تبریک گفته و مؤفقیت های مزید شانرا تمنا دارم.