۲۴ ساعت

آرشیو 'یادی از فرهیختگان'

09 سپتامبر
۱ دیدگاه

یادها وخاطره ها ( ادای احترام به استاد عادل و جسور ، لطیف پیروز رستم زاده).

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۱۸ سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۹ سپتامبر  ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

یادها وخاطره ها

ادای احترام به استاد عادل و جسور،

لطیف پیروز رستم زاده

 

یکی از زمینه های به یادماندنی، رویدادهای زمان شاگردی در مکتب است. شاگردان از تعدادی هم صنف ها، از معلم ها، از سرمعلم و یا مدیر مکتب، خاطره هایی را درسینه می داشته باشند.

خاطره ها از معلم هایی که با انضباط بودند، حاکم بر درس و واسطه ناپذیر؛ بیشتر به یاد ماندنی بوده اند. هم برای آنانی که نمره ی کامیابی دریافت نکرده بودند و هم  برای شاگردانی که به آن ویژه گی ها در آن هنگام و پسانتر حرمت نهاده اند.

داؤود سرمد را به یاد می آورم که در مکتب قلعه ی مرادبیگ معلم بود و من در مکتب شکردره. چندین بار در شهرآرا در ساعت ۷ صبح در یک موتر نشستیم. بدون سلام وسخنی. یکی از روزها که از روی تصادف در پهلوی هم نشستیم، چند لحظه بعد، شاید برای خلق شدن موضوع، آهسته پرسید، “معلمِ واسطه پذیر خو نیستی؟”، در پاسخ آنعزیز، استاد لطیف پیروز رستم زاده یادم آمد که میگفت، «امتحان نزدیک است، “اقا جانک هایم”همه می دانید که واسطه پذیر نیستم.»

در صنف دوازده ی مکتب نادریه بودیم که شخصیت بسیارعالی، مرحوم میرحبیب آغا، مدیر مکتب در حاشیه ی درس الجبر، به اطلاع رسانید که عزیزانم، معلم نوی برای مضمون هندسه ی شما تعیین شده است. معلمی که میان شهزاده و فقیرزاده، فرقی قایل نیست.

 دریافت این ویژه گی معلم نادیده و نو که از سوی مدیر مکتب گفته شد، برای شاگردان وضاحت نداشت. پسانتر اطلاع یافتیم که استاد لطیف پیروز همانگونه که در یاددادن درس به شاگردان دست بالا دارد، نمره ی شاگردان را مطابق استحقاق شان می دهد. از آنجایی که در مکتب حبیبیه شهزاده محمد داؤود”پشتونیار” فرزند پادشاه کشور، مستحق نمره ی صفر بود، در پایان امتحان سالانه ی مضمون الجبر، در کنار معلم هندی، وی به عنوان “ممیز” صفر را همراه با امضا، در پیشانی پارچه ی سفید شهزاده نهاده بود.

پاداشی! که نصیب وی شد این بود که در زودترین فرصت از معلمی مکتب حبیبیه منفک و به ارزگان رفت. پسان ها  در سال ۱۳۵۹ خورشیدی زندانی شد و مزایای پاداش دیگری را هم چشید.

حالا در آلمان با عمری بیش از ۸۰ سال، با سرافرازی و افتخار، با یاد مردم و وطن زنده گی میکند.

دوست عزیزم، انسان سخت کوش، امان الله کبیری در کتاب عقابان خونین و رازهای اندوهگین، بیشتر از این استاد جسور و عادل یاد کرده است.

هرباری که استاد لطیف پیروز را می بینم و یا تلفونی صحبت می کنیم؛ من احترام به آن ویژه گی هایش را افزونتر از پیشتر در خود احساس می کنم.

برای استاد لطیف پیروز رستم زاده، تندرستی و افتخارهای بسیاری را آرزو دارم.

نصیر مهرین

***

 

 

25 جولای
۳دیدگاه

دهمین سالیاد ارتحال ملکوتی شاعر و سیاستمدار با اقتدار و وطن دوست استاد شیر احمد یاور کنگورچی

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : جمعه 3 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 25 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

دهمین سالیاد ارتحال ملکوتی شاعر و سیاستمدار

با اقتدار و وطن دوست شیر احمد یاور کنگورچی

————————————————-

مسئولین سایت 24 ساعت فرا رسیدن دهمین سال درگذشت

شاعر گرامی و همکار  سابق ما  زنده یاد

استاد شیر احمد یاور کنگورچی

را به دوست وهمکار گرامی ما محترم احمد محمود امپراطور

، باقی فامیل معزز شان و سایر فرهنگیان عزیز تسلیت

عرض نموده ، روان آن عزیز را شاد  و خشنود طلبیده

  و  اینک  مطلبی ر ا  که  فرزند  گرامی  آنمرحوم 

محترم محمود امپراطور عزیز فرستادند خدمت

شما خوانندگان گرانقدر پیشکش می نماییم. 

 

روح شان شاد ویادشان گرامی باد

 

سوگ‌نامه‌ی خورشید معرفت؛ در رثای

پیرِ روشن‌ ضمیر

《استاد شیر احمد یاور کنگورچی 》

 

چگونه می‌توان فریاد دل را از ورای این غبار اندوه به گوش آسمان رساند، آنگاه که اخترِ دانایی و آگاهی از افق خاک غروب می‌کند؟

دهمین سالیاد کوچ خاموشانه‌ مردی فرا رسیده است که جانش با آمیغ مهر، صداقت، دانایی، و رنج مردم آشنا بود.

 انسانی که در هیأت خویش، سادگی، فرزانگی، فروتنی و عشق به انسان را یک‌جا داشت.

استاد شیر احمد یاور کنگورچی، منشأ الهام و آگاهی برای نسل‌ها بود. 

نگاهش بیدارکننده، سخنش آرام‌بخش، و حضورش امیدبخش دل‌های خسته.

 نه در سودای جا و مقام، بلکه در جست‌وجوی حقیقت، عدالت، و کرامت انسانی می‌زیست.

خامه‌اش زلالِ اندیشه و دغدغه بود. سکوتش صدای وجدان، و کلامش آیینه‌ی حقیقت. 

او در کوره‌راه‌های سخت تاریخ، فانوس بیداری به دست گرفت و دل‌ها را با روشنی افکار خود روشن ساخت.

نه تنها اهل قلم، که انسان‌دوستان، بیداردلان و مشتاقان راه حقیقت، همه از سرچشمه‌ی اندیشه‌اش سیراب شدند. 

او آموزگار آزادگی بود، زنده‌نگر در جهان مرده‌انگاری‌ها.

در فضای مسموم جهل و خودکامگی، نسیم دانایی و دوستی بود.

 در زمانه‌ی بی‌مهری و فراموشی، مرهم جان‌ها و بیدارباش دل‌ها بود.

اکنون، جسم پاکش در آرامگاه خاک می‌آساید، اما جان سخنش در برگ برگ تاریخ جاری‌ست. صدای قدم‌هایش هنوز در راهروهای اندیشه شنیده می‌شود، و نام بلندش در آسمان انسانیت همچنان می‌درخشد.

ای آفریدگار جان و معنا، روان بلند این مرد آگاه را در بارگاه مهربانی‌ات بپذیر، و چراغ فکرش را تا همیشه فروزان نگاه دار.

 

اینهم نمونهِ کلام شان

—————————————–

هستی همه آئینـــــــــهء  ذات توست

زمــــــــــــزمهء  ما  همه   آیات توست

عهــــــد  و  وفـــــــای  تو  بـــود لایزال

مهـــــــر و صفــــــای تو بود  بی زوال

خیــــــــر  و  سخای  تو  بود  جاویدان

از کـــــــرمت  زندگی   انـــــــدر  امان

رحــــم  تو  باشد   به  همه  بی دریغ

بر سر مظلــــوم  نه  کشیدی  تو تیغ

داد تو باشد به  همـــــه  بی  حساب

مانده  بشــــــــــر از  کرمت  لا جواب

هست نمودی تو خلائـــــــــق  بسی

نیست گه پیـــوند تو  را  بــــا  کسی

جایــــــــگه  ای  تو  بُوَد  عرش  برین

 بر فلک و بـــــــر  مَلک  ات  آفــــرین

 منبــــــع  اســـــرار  همه  زی حیات

مرجـــــــــــع امیال و  ثبات  و  ممات

در  زبر  عـــــــرش  تــــــو  را جایگاه

بر  همــــــه  مخلوق  تو  دادی  پناه

میــــــدهی تو از بـــــــــر ما   زندگی

نیست  شــــــــرافت  نکنیم   بندگی

ستــــــــر کنی  عیب و  خدای جلیل

خلق کنــــی خلق و رب بــــی بدیل  

منبع انــــــــــوار ثبــــــــــات و حیات

مرجـــــــــــع اســرار حیات  و ممات

سازی اتــــوم  ذرهء  ناچیــــــــــز را

دادی به ما خواستیــــــم هر چیز را

بودی او  هستـــــی   تو ذات قدیم

غیر تو  باشد  همــــــه  عالم عدیم

ذره به پیشت نبَُوَد کهکشــــــــــان

چــــــرخ بــــرین و فلک از تو نشان

روشنی عالـــــــــم و  هستی توئی

در حقیــقت هرچه که هستی توئی

دست تو باشــــد ز بــــر دست ها

خواهی کنی نیست همه هست ها

قطـــــــــره ای باران ز سما ریختی

بحــــر کـــــــران را  تو  بر انگیختی

لعل و گهـــــر کردی سیاه سنگ را

دادی به گیتـــــــی همه جا رنگ را

چشـــــــم خـــرد را بنمودی  تو باز

خــــالق کونیـــــــن و  رب  بی نیاز

جبهـــــه بسائیم به خاکت رواست

کس به تو سجــــده نکند نارواست

کون و مکــــان را تو به کنُ ساختی

بر ســـــر موجود  عالــــم افراختی

کن فیـــکونش بکنــی  مال توست

 هستی همـــه منتظر قال توست

ثابت و سیـــــــاره به فــــــرمان تو

شمس و  قمـــــــــر  ذرهء  از آن تو

رزق رســـــان همـــــه موجـود یان

با خبــــــــر از جمله  عیان  و  نهان  

عهـــــــــد نمائی  و  به  آن ایستی

بی خبـــــــر از حال  دلـــم نیستی

از همـــه احساس  توئی  بی نیاز

ســــــوز نباشد  و  نداری  گـــــداز

دیده بینـاست تو را  چشم  نیست

داری غضب عاملهء  خشم نیست

می شنوی لیـــــک تو را گوش نه

خور نـــــداری و تـــــو را نوش ,نه

داری مکـــــان و تو مکین نیستی

خود تو بدانی که چسان  زیستی

دادی به ما آنچه که خود  داشتی

می درویم  آنچه   که  تو  کاشتی 

پــــروری یکسان بچه دررحم مام

خالق کُل بـــــــا هُنــــــر  نیک نام

نطفــهء شاه و گـــدا  یکسان بُوَد

فــــرق درآن نه تن و نه  جان بُوَد

فــــرق ندارد زن شــــــاه و  گــدا

نیست در آن هیچ  گه  ما  و شما

زادن طفل گاه پس و پیش نیست

درهمه اعضاش کم و بیش نیست

نیست به یک نوع اگــــر نان شان

شیـــر به یک رنگ به پستان شان

شادی رسانی به همه قوم وخیش

رنجــــه نه سازی گهی قلب پُریش

فــرق نکردی  گهی شـــاه و  گدا

عــدل خـــــــــدائیت نمودی به ادا

چشـــــم امید همـــــــه بر تو بُوَد

 شادی و عید همــــــه از  تو بُوَد

قهر تو باشــد بر  ما  غـــــــم فزا

لطف عمیمت همــــه وقت بهر ما

هستی تو کس برهمگی بی کسان

باشی بر غمــــزده شادی رسان

زهــــــر تو خواهی  بکنی انگبین

ای صمــــــــــد با   خرد  نیک بین 

پاک خود آئی  و  خــــدائی  همه

ذات  قدیــــر  هستی  برای همه 

کردی کرم  هیچ  نه  اندوختیـــم

آدمییت مــــــــــا که کم آموختیم

خلق نمودی بشـــــــــر با شرف

شکـــــــــر نکرده برویم هر طرف

فاعیل مختـــــاریم و  پُــر ما جرا

می کنیم هـــــــر دَم  عمل ناروا

گوش نکردیـــــــــــــم به پیغام تو

خوار نمودیـــم همه  وقت نام تو

هستی قــــریب از نــگه دیده ام

غیــــــر تو من از  همه  ببریده ام

خواستـــــــه بودم و خواهم تو را

چون پــــــــــــر کاه در بغل کهربا

هستیم همه بی خرد و ناسپاس

گنگ و کر و، آدم حق نا شنــاس

تو احــــــــــدی ثانی نباشد تو را

کنگورچی راخود تو بشو رهنــــما

————————————

02/میزان/ 1376 هجری خورشیدی

سروده شده است

شیر احمد یاور کنگورچی