۲۴ ساعت

آرشیو 'معرفی شاعران ، نویسنده گان ، داکتران ، روشنفگران و هنرمندان.'

24 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد فیض محمد عاطفی هروی ، شاعر طنز پرداز  و خوش کلام کشور.

تاریخ نشر: جمعه چهارم جوزا ( خرداد )  ۱۴۰۳ خورشیدی – 24 می  2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد فیض محمد عاطفی هروی ،

شاعر طنز پرداز  و خوش کلام کشور.

قیوم بشیر هروی

24 می 2024

ملبورن – آسترالیا

یکی دیگر از فرزانگان شیرین کلام سرزمین ما شاعریست بذله گو ، نویسنده ایست خوش قلم و طنز پردازیست توانا بنام فیض محمد عاطفی هروی.  

استاد فیض محمد عاطفی هروی فرزند میرزا خیر محمد در سال 1303 خورشیدی در شهر هرات دیده بجهان گشود، هرچند بعضی ها سال تولدش را 1306 خورشیدی گفته اند.

او تحصیلات ابتدایی را در مکتب بابا ولی مست آغاز و بعدآ در لیسه رشدیه ادامه داد و سپس وارد دانشگاه نظامی کابل ( حربی پوهنتون) گردید .

با وجودی که در دانشگاه نظامی به تحصیل پرداخت ، اما علاقمندی اش به ادبیات اورا بسوی شعر و ادب کشانید و دیری نگذشت که بعنوان یک نویسنده به مطبوعات روی آورد و اشعار طنزی اش جلوه گر قلم سحرآمیزش گردید.

اشعارش را در قالب مثنوی و طنز می سرود.

روی آوردن او به اشعار طنزی و انتقادی او را در صف طنز پردازان ماهر  کشورقرار داد وقلم به بیان ناهنجاری های  جامعه به زبان طنزگرفت وبا طنز های انتقادی اش  اربابان زر و زور و تزویر را هدف قرار داد.

در اکثر آثارش صدای آزادی خواهی و دفاع از عدالت اجتماعی را میتوان حس کرد. سخنش را بی پرده و بدون واهمه بیان می کرد.

او پس از پایان تحصیلات نظامی بحیث مدیر مسئول مجله اردو و همینطور ریاست نشرات وزارت دفاع و ریاست مطبعه عسکری کار کرد.

مهمترین اثر استاد عاطفی را که بصورت طنز منظوم چندین بار اقبال چاپ یافت بنام ( آیینه محیط ) میباشد که کاستی ها و نارسایی های حکومت ظاهر شاهی را با صراحت لهجه بیان نموده .

او که با روحیه آزادی خواهی قلم بدست گرفته بود در یکی از سروده هایش خطاب به  پادشاه ( محمد ظاهر شاه)  چنین میگوید:

خطاب به شاه

ای شاه جوان  چرا به خوابی

مفتونِ    کدام      لعل   نابی

رنگ تو پریده  از غمِ کیست

اشک تو روان به ماتم کیست

دلداه ی   قامتِ  کی   هستی؟

آشفته ی  طلعت  کی هستی ؟

تو  عالم  و مقتدا  ولی   چٌپ

تو شاهِ جوان  و شانه ها کٌپ

حکام تو خون  خلق خوردند

عمال  تو  مال  جمله  بردند

از بسکه  گدا شده است ملت

محکومِ  فنا  شده  است ملت

بدخواه   تو گشته  افسرِ  تو

با خون تو  تشنه  عسکر تو

از بدو جلوس  تا به این دم

بر مسند جم  نشسته بی غم

در راهِ مقام  و قوم  و توده

کاری که تو کرده ای چه بوده ؟

مردم   دلِ   بی   قرار دارند

از  نزد   تو    انتظار  دارند

چون دست تو  بر کنار باشد

مارا  ز  که   انتظار   باشد

گیریم  که  نیتِ   تو پاکست

فکرتو به اعتلای خاک است

دانستگیت   چه  سود   دارد

چون  سیرِ عمل  نمی سپارد

ای شه  به  خدا  توکلی   کن

زین  بی  خبری تحولی  کن

بردار  بساط  خود سری  را

منسوخ   نما  ستمگری   را

آیین   فساد     را   بر انداز

از عدل  صلای   علم  انداز

فرهنگ ضعیف را جوان کن

برنامه ی  تازه  را عیان کن

از سینه ی  کوهسارِ  میهن

بیرون  بنما   هزار   معدن

بیکاری  و فقر  را  دوا کن

آزادی   خلق   را  عطا کن

برعکس خویش مهربان شو

تو شاه جوانی  و  جوان شو

آنها  که  ترا  مدیحه   گویند

یا راهِ  خوش  آمدِ  تو  پویند

زنها  مخور فریب  شان  را

بر دارِ رژیم  و تیپِ شان را

کاین ها  همه  مارِ آستین اند

آمادهِ   فرصت   و  کمین اند

خواهند  در این  بساط ِ  یغما

از راهِ  فریب  و رمز و ایما

همچو   پشک  و بساطِ  دنبه

بر   مقعد   ما   کنند    سنبه

منظورهمه گرفت وخورد است

کوتی و اتو مبیل   فورد است

دیو اند  ولی  به  شکلِ انسان

گرگ اند ولی به رنگ چوپان

همدست مشو  به حزب خایین

از   قهر  خدا   مباش    ایمن

با قدرت و  ثروت  و صداقت

سهل  است   ترقی  و سعادت

امروز     تو   اعتبار   داری

سرمایه     و   اقتدار    داری

یک جنبش مختصر به کار است

یک حرکت با  ثمر به کار است

آری ! مرحوم استاد فیض محمد عاطفی با چنین روحیه ای زیست و قلم بدست گرفت و هرگز زبان به مدح و ثنای حکام عصرش نگشود. مجموعه ی (آیینه ی محیط ) که گفته می شود اولین بار تو سط مرحوم استاد اثیر هروی به زینت چاپ آراسته شد نمایانگر فصاحت کلام اوست که بی باکانه نوشت .                  

آنچه در را می توان در آثار اکثر طنز پردازان و طنز نویسان به درستی درک کرد و دید روحیهِ نترس آنهاست که بدون ترس و واهمه قلم بر میدارند و بعباره ای بخاطر بیان ناهنجاری های جامعه در مقابل حاکمان عصر شان می نویسند ، که استاد عاطفی مرحوم نیز یکی ازین قلم بدستان بود که در مقابل نارسایی ها و مشکلات موجود عصرش با قلم منتقدانه اش  نظام حاکم ظاهر شاهی را نشانه گرفته بود.

مقالات فراوانی در مورد زنده یاد استاد عاطفی توسط نویسندگان سرزمین ما نوشته شده  ، چنانچه در بخشی از مقاله ی جامعی که توسط استاد گرامی محترم محقق عبدالغنی نیکسیر در سالهای اخیر عمر آن مرحوم به  رشته ی تحریر درآمده چنین می خوانیم:

 ”  او بیاد می آورد که در کنارش کسانی چون شایق ، فکری ، عطار ، غواص ، توفیق ، مایل ، بشیر هروی ، صابر هروی ، مشعل و مانند ایشان بوده اند ، که باید گفت همدوشی با ایشان چه خاطراتی خجسته را بذهنش تداعی میکند .

عاطفی با همه این پیشکسوتان معاشر و مباشر بوده واز تبار این نسل بشمار می آید، که از کارکردهای آنها فیض ها برده و ثمر ها برگرفته است .”

روان همه این عزیزان شاد و خشنود باد.

مرحوم عاطفی هروی علاوه بر شاعری و نویسنده گی در هنر موسیقی نیز علاقمندی خاصی داشته و گفته می شود در نواختن تنبور و هارمونیه نیز مهارت داشته است.

و سرانجام این مرد وارسته و روشن ضمیر  و آزادمنش بتاریخ پانزدهم حوت 1389 خورشیدی جان به جانان سپرد و رخ در نقاب خاک کشید. روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

 

منابع :

1 – تارنمای افغان موج ( مقاله ی از استاد نیکسیر).

2 – بی بی سی فارسی.

3 – تارنمای مشعل ( مقاله ی از دکتور حمیدالله مفید).

 

20 می
۳دیدگاه

بمناسبت سی و هفتمین سال شهادت استاد شهید عزیزالله مبشر.

تاریخ نشر: دوشنبه 31 ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 20 می 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

بمناسبت سی و هفتمین سال شهادت استاد شهید عزیزالله مبشر.

خاک  کشورم  امشب    رنگ   دیگری  دارد

هر طرف  بخون   خفته   تازه   پیکری دارد

ز آتش   نفاق   و  کین  آه   و  ناله  می بارد

کودک  و زن  و مردش   دیده ای تری دارد

میکشند به خاک و خون بس ستاره ها هردم

آسمان   نیلگونش   ماه    و   اختری   دارد

از سکوت مرگبارش  غصه  و غم است پیدا

هر طرف دلی پر  خون    گریه  مادری  دارد

قیوم بشیر هروی

31 ثور 1403 خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

 

در شرایطی که  سیل بنیان کن جهل و ظلمت با نظرات ،افکار و عقاید باطله اش موج فزاینده ای را برای تسلط بر ارزش های والای انسانی در تمامی اکناف عالم روی دست گرفته و هر آئینه می خواهد بشریت را به گودال نیستی  و نابودی بکشاند و اصول و پایه های مکتب انسانیت و نهضت های آزادی بخش را  فرو ریزد و با همکاری همه جانبه ی مثلث شوم  استعمار ، استحمار و استثمار، این برده فروشان حرفه ای  به طرق مختلف در تلاش اند تا  ملت های محروم را  به زیر یوغ  خویش بکشانند ، انسان های آگاه  با درک حقایق عینی جامعه  در مقابل مکتب   ، وطن ، ناموس و فرزندان خویش احساس مسئولیت نموده و دست به قیام و مبارزهء همه جانبه می زنند  .   

 آری ! با کودتای منحوس هفتم ثور 1357 خورشیدی که آغازی بود برای اشغال کشور عزیز ما توسط ارتش سرخ شوروی  و به وجود آمدن جو اختناق و خفقان آور بر سرزمین ما ، جنبش های خود جوش مردمی تشکیل یافته ، دست به قیام زده و به مبارزه علیه استبداد و بیدادگری پرداختند . مقاومت سرسختانهء نیروهای آزادیبخش در سرتاسر افغانستان شدت گرفت و بیش از یک ونیم میلیون انسان جان های عزیز شانرا دراین راه فدا نمودند . در میان این فداکاران و جانبازان قهرمان یکی نیز استاد شهید عزیزالله مبشر بود که با تلاش های پیگیر و سازمان یافته به مقاومت در مقابل نیرو های مستبد و مزدور اجنبی پرداخت تا بالاخره جان عزیزش را دراین راه فدا نمود.

آری ! استاد شهید  مبشر در سال 1327 خورشیدی در یک خانوادهء فرهنگی ، مؤمن  و متدین دیده بجهان گشود که اورا عزیزالله نام نهادند. پدر مرحومش همت علی نام داشت که در تربیهء سالم فرزند دلبندش سعی فراوان بخرچ داد و او را در سن 6 سالگی شامل مکتب نمود.              

عزیزالله مبشر در حالیکه هنوز پانزدهمین بهار زنده گی اش را سپری ننموده بود  دست اجل سایهء پدر را از روی سرش گرفت و با مرگ پدر مسئولیت سرپرستی فامیل بدوش او افتاد و ناگزیر نصف روز را برای امرار معاش کار مینمود و نصف دیگر روز را به تحصیل می پرداخت.         

شهید مبشر از لیسهء مرکزی امام صاحب کندز فارغ التحصیل شد و نسبت معاذیری نتوانست به تحصیلاتش در پوهنتون ادامه دهد تا اینکه در سال 1351 شامل دارالمعلمین عالی کندز شده و در پایان به حیث استاد در لیسهء مرکزی امام صاحب مقرر گردید و ایفای وظیفه می نمود.     

او انسانی بود آگاه ، سخنرانی بود ورزیده که با فصاحت کلام حرف میزد و نویسنده ی بود توانا .

شهید مبشر که با جمعی از جوانان روشنفکر و همدوره اش برای مبارزه با افکار و ایدیالوژی مارکسیستی حلقهء مبارزاتی را تشکیل داده بود در سال 1355 توسط رژیم استبدادی داود خان دستگیر و روانهء زندان دهمزنگ گردید. بعد ها او را به اتهام قیام سال 1353 افسران اردو به زندان پلچرخی کابل انتقال دادند. پس از رهایی از زندان در سال 1357 و در جریان مبارزات افتخار آفرین مردمی به شمولیت در حزب حرکت اسلامی افغانستان در آمد. مدتی را بحیث مسئول فرهنگی در شهر کابل ایفای وظیفه نمود و سپس عازم ایران شده و نخست بحیث مسئول فرهنگی حرکت اسلامی در دفتر زابل تقرر یافت و بعدآ بحیث مسئول کل دفتر زاهدان کار می نمود . پس از آن مدتی بحیث معاون شورای عالی در داخل کشور مقرر شد و همزمان عضویت شورای مرکزی و عضویت شورای سرپرستی شرطة الخمیس را در ایران بدست آورد تا اینکه در سال 1365 در جمع هیئتی با همراهی مرحوم آیت الله ساجدی از طرف شورای مرکزی حرکت اسلامی افغانستان به داخل کشور اعزام گردید تا اینکه بتاریخ 14 ثور 1366 در جریان مأموریتش در یک کمینی که توسط عده ای خود فروخته برنامه ریزی شده بود ، جام شهادت را سرکشید و به دیدار معبود شتافت .                                 

بلی ! امروز در فقدان از دست دادن انسانی قرار داریم که 37 سال قبل جان شیرینش را فدای مکتب ، کشور ومردمش نمود تا انقلاب اسلامی مسیر درستش را بپیماید و به سرمنزل مقصود برسد ، اما آنچه درنهایت بدان مواجه شدیم شوربختانه با سقوط رژیم منحوس وخودفروختهء کابل و تشکیل نخستین دولت مجاهدین درکشور نه تنها درد های مردم ما پایان و زخم های شان التیام  نپذیرفت ، بلکه سرآغازی شد برای درد ها و زخم های چرکین و ناسور دیگرکه متآسفانه هنوز هم به شدت و حدت خودش ادامه دارد و با تأسف هزاران پدر و مادر دیگر داغدار از دست دادن جگرگوشه های شان شدند.

آنچه واضح و مبرهن می باشد، اینست که  شهدای ما برای این جان نباختند که عده ای جا طلب به مقام و رتبه های حکومتی برسند و همه چیز را به فراموشی سپرده و بجای دفاع از خون های پاک شهدائ عزیز ما ، درعمل پا روی خون هایشان بگذارند.  نمیدانم چه کسی پاسخگوی این همه خون های به ناحق ریخته شده در سرزمین افغانستان خواهد بود؟ آیا جنگ های ویرانگر و تباه کن پس از سقوط رژیم کمونیستی در افغانستان و ریختن خون های بسیاری در نقاط مختلف کشور توسط  آنعهده از کسانی که بنام اسلام به جنگ و خونریزی ادامه دادند را چگونه میتوان توجیه نمود؟ ملتی که بزرگترین دشمن دین روس نابکار را توا نست به زانو در بیاورد چرا اینچنین هدف نامردانی قرار بگیرد که با نام اسلام و مسلمان کاری را انجام دادند که با تآسف مردم ما در چنین  شرایط  سخت و دشواری قراربگیرند که مجبورشوند بگویند خداکفن کش سابق رابیامرزد !   

راکت باران کابل توسط نیروهای وابسته به حکمتیار را کسی از یاد برده نمیتواند ، جنگ های تنظیمی و ده ها مورد دیگر که هرکدام برگی از تاریخ سرزمین ما را سیاه نموده را هیچ کسی نمیتواند فراموش کند .

درین شکی نیست که تمام این بدبختی ها با کودتای منحوس  7 ثور 1357 خورشیدی آغاز شد ، اما کار هاییکه توسط نیروهای به اصطلاح اسلامی  از هشتم ثور 1371 خورشیدی بدینسو صورت پذیرفت ، آنهم بنام مسلمان ،  سیاه ترین اوراق تاریخ سرزمین ما را رقم زد.

آری ! این دردی است که امروزه دل های میلیون ها انسان را می آزارد ، بسا جای تآسف و تأثر است که  پس از آنهمه فداکاری ها امروزه در وضعیتی قرار بگیریم که به مراتب بد تر از زمان کمونیستان باشد. واقعآ جای تأسف است !!!

 آیا این اعمال خیانت به خون های ریخته شدهء شهدای عزیز انقلاب تلقی نمی شود؟  چه کسی پاسخگوی این حوادث ناهنجار خواهد بود؟

ناگفته نباید گذاشت که مدیریت غلط و ناسنجیده توسط حکومت های سه دهه اخیر در کشوربود که زمینه سازتشکیل نیروهای ارتجاعی بنام طالبان را رقم زد و در فرجام دیدیم کرسی هاییرا که چند روزی  بدان تکیه زده  بودند را نیز با زد و بند های خاینین ملی در اگست 2021 به طالبان سپردند و یکبار دیگر دردی بر درد های هموطنان ما بخصوص بانوان سرزمین ما که نیمی از قشر جامعه را تشکیل می دهند، افزودند.

این حقیقت را نمیتوان کتمان کرد و از آن چشم پوشی نمود ، زیرا همه آنهاییکه پس از سقوط حکومت کمونیستی درافغانستان تا تسلیم دهی کشور به نیرو های ضد فرهنگ طالبانی مسبب همه رنج ها و نابسامانی های کشور و مردم مظلوم و دردیده ما تا ایندم هستند و در فردای قیامت از الف تا یای شان که بنحوی درین بدبختی ها سهیم بودند می بایست پاسخگوی آنچه بر هموطنان ما تحمیل شده خواهند بود. بدون شک خون های بناحق ریخته شده ای شهدای عزیز ما چون حلقه های دار بر گردن هر یک از قدرت طلبان خواهد شد.

در پایان با  درود بر روان پاک شهدای وطن ما ، سالروز شهادت استاد شهید عزیز الله مبشر را را خدمت فامیل محترم ایشان ، همسنگران و سایر هموطنان عزیز تبریک و تسلیت عرض نموده ، روان آن بزرگمرد را شاد و خشنود می طلبم . روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

 

و اینهم فرازی از وصیت نامهَء استاد شهید عزیزالله مبشر خطاب به هموطنانش :

 

و تو هم ای خواهر و ای برادر!

ای اسارت ناپذیری که در قرن بیست حماسه آفریدی و با دست خالی بزرگترین  دشمن  خدا ،  روس  را  در افغانستان  انقلابی  بپای  میز محاکمه کشانده ای ، بدان  که مسئولیت تمام  نشده است ، زیرا  هنوز خون های بناحق ریخته  شدهء  ما  نخشکیده ، هنوز  مرهمی  بر قلب مجروح دردمندی نهاده نشده است ، هنوز نفاق های تباه کن نه تنها از جامعهء ما محو  نگردیده که  رو به  افزایش است و هنوز … و هنوز هم پنجه های خون آشام ظالمین و بیدادگران گلو های ضعیف مظلومین را خفه نموده و همه صدای عدالت و آزادی خواهی را می خواهند خاموش نمایند وهنوز با وجود گذشت مدت زیادی از انقلاب اسلامی ما نمیشود حق را حق گفت و باطل را باطل زیرا  معیاری برای شناخت حقایق ضد زور در جامعهء ما دیده نمی شود ، ملت آنقدر شکنجه شده و تازیانه خورده اند که عاد ت نموده اند  حق را باطل گفته و باطل را حق اعلان نمایند ، زیرا قدرت در دست ارباب باطل است و هنوز …

شهید استاد مبشر

اینک مرثیه اییرا که چند سال قبل سروده بودم

خدمت شما پیشکش می نمایم:

آزادهِ دوران

ای دریغ آن  مردِ با ایمان  کجاست

آشنای  مکتب   و   قرآن  کجاست

راد مردی   بود   در   فصل  جهاد

با وفا ، با  عهد و با پیمان کجاست

داشت  با علم  و   صفا  اندیشه ای

با  تواضع   یاورِ  خوبان   کجاست

بود  در شام   سیه   چون   کوکبی

آن درخشان چون مهِ تابان کجاست

استادی  بود   با    فضل    و  کمال

آن « مبشر» عاشقِ  انسان کجاست

شد  شهید   در  سنگر  کار  و عمل

ای  «بشیر» آزادهِ  دوران  کجاست

14 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر رهیاب یکی از نخبگان فرزانه و پژوهشگر وارستهِ خطهِ ادب پرور هرات

تاریخ نشر: سه شنبه 25  ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 14 می 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

 یادی از زنده یاد استاد محمد ناصر رهیاب

یکی از نخبگان فرزانه و پژوهشگر

وارستهِ خطهِ ادب پرور هرات

 قیوم بشیر هروی

14 می 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا 

 

شادروان محمد ناصر رهیاب فرزند مرحوم میرزا غلام رسول بتاریخ سوم عقرب سال 1333 در روستای برناباد ولسوالی غوریان ولایت هرات در یک خانوادهء مرفه و علاقمند به فرا گرفتن دانش و ادب  چشم به جهان گشود.

پدرش که از بزرگان جامعه بشمار میرفت  رئیس بلدیهِ غوریان و ارباب روستای برناباد نیز بود و ازین رو لقب « ارباب رئیس » را برایش داده بودند. فرزندش را شامل مکتب ابتدائیه برناباد نمود و همزمان معلم خانگی هم برایش گرفت که شخص بسیار مسئولیت پذیری بود که در اکثر دروس مکتب کمکش می نمود.   

او علاوه بر مکتب به مسجد محل هم میرفت و ظرف یک ماه مؤفق شد روخوانی قرآن کریم را به پایان برساند و بعدآ نزد مولانا ابو نصر برنابادی قرائت قرآن کریم را آموخت.

پس از پایان صنف ششم در امتحان کانکور شرکت نموده و با اخذ نمرهِ بالا به مکتب ابن سینای کابل راه یافت ، اما نسبت دوری از فامیل با مخالفت پدرش مواجه شد و ناگزیر شامل دارالمعلمین هرات شد که از مکاتب برتر هرات بود.  

با فراغت از دارالمعلمین بعنوان اول نمره عمومی و پس از سپری نمودن امتحان کانکور هرچند میتوانست به نسبت گرفتن نمره بالا به هر رشته ای که میخواست شامل شود ، اما ترجیح داد به رشته ادبیات فارسی  هرچند د راوایل علاقه ای نداشت ، شامل شود.  

مرحوم استاد رهیاب درینمورد چنین می گوید:

” به صنف فاکولتۀ ادبیات و علوم اجتماعی که نشستم آهسته­آهسته خوشم آمد و گفتم اکنون که سرنوشت مرا به اینجا کشانده بیا یکی از همین رشته ها آن را بخوانم، در فاکولتۀ ادبیات و علوم اجتماعی سال اول را عمومی خواندم و از سال دوم رشته بندی می شد، کسانی که اوسط نمره های شان بلند بود، ای بسا به رشتۀ ژورنالیزم می رفتند؛ مگر با آن که اول نمرۀ عمومی این فاکولته شده بودم به آن رشته ای که دیگران سرودست می شکستند، نام ننوشتم و به صنف ادبیات دری پای گذاشتم. در دوسال نخست، ازین که در پهلوی کسانی نشسته بودم که از شعر و ادبیات کله های شان پر بود و از این شاعر و نویسنده حرف و حدیث داشتند و از آن دیگری چیز چیزهایی می دانستند احساس حقارت می کردم و تحت فشار روانی بسیاری بودم. کتاب های درسی را خیلی خوب یاد داشتم و در آزمون ها نیز بالاترین نمرات را به دست می آوردم؛ مگر کمتر چیزی غیردرسی به یاد داشتم. دار و ندارم در محدودۀ همان کتاب های مکتب و مطلب هایی بود که در کتاب های درسی می خواندم. ازین که شماری از هم صنفی هایم شعرهایی از این یا آن شاعر را می خواندند، و مباحث ادبی راه می انداختند و اظهار نظرهای دربارۀ دیدگاه هایی که از سوی استاد در صنف پی افکنده می شد، داشتند، سخت به خود می پیچیدم. از آن جایی که یکی از ویژه گی های شخصیتی من این بود که همیشه می خواستم برجسته تر و توانمند تر از دیگران باشم، در پی چاره ای دیگر برآمدم، نمی خواستم از سوی هم صنفی یان دست کم گرفته شوم؛ چرا که گاهی این بر و اون بر،داشته هایم را پشت سر میخانیک می گفتند: «عجب اول نمره یی لام تا کام چیز دیگری نمی داند. این ها انگیزه هایی در من پدید آوردند، مرا تکان دادند تا از خواب غفلت خود بکاهم بخوانم و بخوانم تا کم از کم از همین شرمنده گی بیرون آیم. ساعت ها غرق مطالعۀ کتاب های ادبی بودم کتاب های زیادی در راستای ادبیات فارسی از شعر و داستان گرفته تا نوشتارهای پژوهشی را می خواندم و نکات ارزنده را یادداشت می کردم. زمانی گذشت دیدم از بسیار شاعران و نویسنده گان چیزهای بسیاری به حافظه سپرده ام و گپ هایی در این یا آن راستای ادبیات در چنته دارم. ازین پس به راه افتادم و توانستم قلم به دست گیرم، بنویسم و احساس کنم که پیگیرانه و با برنامه کار می کنم و می توانم برای خود کسی بشوم. “

 

استاد رهیاب با کسب درجه لیسانس تحصیلاتش را به پایان رسانید و بحیث استاد مؤسسه عالی تربیه معلم استخدام و بتدریس ادبیات فارسی دری پرداخت .

زمانیکه امتحان ماستری فارسی و پشتو برای اولین بار در افغانستان برگزار میشد از میان 200 تن شرکت کننده تنها شش تن پذیرفته شدند که استاد رهیاب یکی از آن شش نفر بود.

زنده یاد استاد رهیاب همزمان با دوره ماستری، در حالیکه در رشته ء تحصیلی اش شامل کار دولتی بود از هرات به مؤسسهء عالی سید جمال الدین افغانی درکابل تبدیل شد و تا کودتای کمونیستی 1357 بحیث استاد شعبهء زبان و ادبیات دری کار کرد.

با دگرگونی های سیاسی در کشور بهانه گیری ها آغاز گشت و او را بعنوان معلم جزایی به مکتب متوسطه محمود ایوب خان فرستادند.

بعدها با تأسیس اکادمی علوم افغانستان ، به کوشش یکتن از همکلاسی های دورهء ماستری اش  به عضویت علمی انستیتیوت زبان و ادبیات دری اکادمی علوم افغانستان تقرر یافت  و با تلاش شبانه روزی و شرکت در تمام سیمینارها و کنفرانس های زبان و ادبیات فارسی تلاش نمود تا مقالات متعددی بنویسد تا بتواند جلب توجه سایرین را کسب کند.

در چنین شرایطی فیصله دولت براین شد تا تمام اعضای اکادمی علوم باید به خدمت سربازی بروند و او ناگزیر پس از مدتی بکابل رفت و در قوای پانزده زرهی پلچرخی کابل مشمول  و بمدت یک سال و چهارماه د مرکز مخابره خدمت کرد و با آدم های متفاوتی از هر گوشه وکنار کشور برخورد تا اینکه در پایان سال 1360 خورشیدی با ترخیص از عسکری به کار قبلی اش برگشت و عضو علمی اکادمی علوم افغانستان شد و پس از چند ماهی مدیر مسئول مجله خراسان ارگان نشراتی انستیتیوت زبان و ادبیات دری شد و بمدت شش سال درین سمت باقی ماند و مؤفق شد درین مدت تیراژ مجله را از 200 شماره به 6000 شماره برساند. در همین ایام دچار بیماری سرطان شد و برای عمل جراحی به اروپا رفت .

در حالیکه بعضی از نزدیکانش به نقل قول از داکتران میگفتند که چنین مریضانی بیشتر از 4 – 12 ماه زنده نمی مانند. اما روحیه قوی استاد رهیاب او را چنان پابرجا نگهداشت که  با توکل بر خدا چنان به مطالعه و نگارش آغازید که هیچ کس گمان نمی کرد.

او سفر پژوهشی اش را در باره  سید جمال الدین افغان بنام خطیب بزرگ و داستان نویس « کوچک » آغاز کرد که در مجله ژوندون به نشر میرسید. و همین امر باعث شد همه بشمول کسانی که توقع زنده ماندنش را نداشتند با تعجب بدو بنگرند. اما استاد رهیاب با ایمان راسخی که به خداوند داشت همچنان به کارها و تلاش های روزمره اش افزود.

بعدا ها دچار حمله قلبی شد و باز برای تداوی بخارج از کشور رفت و داکتران که زنده ماندنش را معجزه میدانستند ، موجب شد تا با روحیه قوی به کارش ادامه دارد ، تا اینکه در سال 1368 خورشیدی بصفت استاد شعبه دری در دانشگاه نو بینیاد در هرات  به تدریس بپردازد.

در سال 1383 خورشیدی برخلاف میل باطنی اش بحیث معاون علمی دانشگاه تقرر یافت ، اما پس از 8 سال از سمتش استعفا داد . نظر به حوصله مندی ، صداقت ، پشت کار و دانشی که آن مرحوم داشت با استعفایش مخالف صورت گرفت و حتی برایش ریاست دانشگاه را پیشنهاد کردند ، اما او زیر بار نرفت و بالاخره استعفایش پذیرفته شد.

اما قبل از استعفایش در حالیکه هم معاون دانشگاه بود وهم استاد با تأسیس دانشگاه غالب از او خواسته شد تا پس از وقت رسمی بعنوان مشاور این نهاد تحصیلی با آنها همکاری کند، و او هم پذیرفت.

در سال 1398 خورشیدی در یک انتخابات سری و مستقیم بعنوان رئیس دانشگاه غالب انتخاب گردید

استاد رهیاب علاقمندی خاصی به پژوهش داشت و چنان غرق ادبیات و فرهنگی دری شده بود که هرگز احساس خستگی نمیکرد وشب ها تا دیروقت بیدار بود ، مطالعه میکرد . می نوشت .  بقول خودش که میگوید:

هرگز بیاد ندارم شبی را که  قبل از ساع 2:00  بخوابم.

استاد رهیاب در حالیکه برایش همیشه میسر بود تا همراه با خانواده اش به یکی از کشور های مرفه جهان زندگی کند ، اما ترجیح داد تا در وطنش باقی بماند و تا جاییکه برایش مقدور است به جامعه فرهنگی وطنش خدمت کند.

چنانچه خودش میگوید:

”  یکی از دل چسپی هایم این است که می خواهم در اجتماع و سرنوشت مردم کشورم نقش مثبتی داشته باشم و تا آنجا که میسر بوده به یاری خداوند، کارهایی کرده ام، هرچند راه هایی را که باید می رفتم را نرفته ام و کارهایی را که باید می کردم را نکرده ام، فراوان اند. “

او علاوه بر استادی در دانشگاه ، پژوهشگری و کارهای اداری در بخش های مختلف دیگر نیز خدمت کرده که میتوان به بعضی از آنها در اینجا اشاره نمود:

سر محقق در اکادمی علوم و مدیر مسئول مجلۀ خراسان

عضویت هیئت رهبری انجمن ادبی هرات

عضویت هیئت رئیسه ای اتحادیه شعرا و نویسندگان در کابل .

 یکی از بنیاد گراران شورای متخصصان و معاون این نهاد اجتماعی .

آموزش رایگان داستان نویسی به دختران شهر .

در زندگی نامه اییکه توسط مرحوم استاد رهیاب نوشته شده ، در مورد  آثار و نوشته هایش و همکاری خانواده اش در این راه چنین آمده:

”  چندین کتاب نوشتم، که شماری از آنها چاپ شده اند مقاله های فراوانی در نشریه های معتبر و نامعتبر، در داخل کشور و خارج نشر کردم که بیشتر این نوشتارها در راستای ادبیات شناسی هستند نظریۀ ادبی، نقد ادبی و سبک ادبی، این را هم بگویم اگر معاونت و تشویق خانواده به ویژه خانم من نبود، هرگز نمی توانستم چنین پژوهش هایی را به جامعۀ زبانی فارسی دری پیش کش کنم.

زمانی که سرباز بودم نخستین مقاله ام را با نام زمان در فعل دری به اکادمی علوم فرستادم تا در مجلۀ خراسان چاپ کنند؛ مگر سخت به آن تاختند؛ زیرا زمان همخوانی نداشت از همین رو، آن نوشتار را چاپ نکردند، پسان ها که یکی از دوستان مدیر مسؤول مجله خراسان شد، محبت کرد و آن را به چاپ رساند. این نوشتار، نه تنها در افغانستان بل در ایران نیز درنگ کردنی به شمار آمد و تاکنون یکی از بهترین نوشتارهایی است که از خامه ام تراویده است. از پا ننشسته این رخ داد ناگوار مرا از کار نینداخت بل انگیزه ای شد بیشتر پژوهش و کار کنم؛ در سمینارها، کنفرانس ها و سمپوزیم ها اشتراک چشم دوختنی داشته باشم که حاصل این تلاش ها همان شد تا زمانی فرا برسد که مدیران مسؤول مجله ها بارها و بارها، با خواهش و پافشاری از من بخواهند، مقاله ای بفرستم تا به چاپ برسانند؛ یعنی آن کسی که نوشتارهای او بدون وسیله و واسطه هرگز روی چاپ را نمی دید به چنان جایگاهی دست یافت و نام و آوازه یی به دست آورد که هر مدیر مجله­ ی میخواست نام او را خواننده گان در مجله اش پیدا کنند. این داستان را برای دانش جویانم بارها و بارها گفته ام از برای این که تا بدانند جوانی دورانی است که هنوز توانایی شما شناخته و برجسته نشده بی گمان این امر سبب می شود دست آوردها و نوآوری هایی به چشم نیاید و نادیده گرفته شود؛ مگر آنگاه که با تلاش و سخت کوشی بتوانید جای گاه ویژه ی برای خود پیدا کنید و در آن استوار بایستید؛ درنگی از پا ننشینید بروید آگاهانه و مسؤولانه گام بردارید بی گمان به جاهایی می رسید. شاید دشوارتر به نشر برسد، مگر بدون چشم داشت می شود، از یاد مبرید که میدان داران گذشته گاهی سد راه تان می گردند؛ زیرا می ترسند که جای گاه خود را از دست خواهند داد؛ مگر می توانید از این وادی نیز بگذرید و آنان ناگزیر شوند، حضور شمار را در کنار خود بپذیرند: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. “

 

 

از استاد رهیاب اثار فراوانی به یادگار مانده که  تعدادی از آنها اقبال چاپ یافته و یکی از آثارش نیز تحت عنوان « شعر، هنر زبانی زیبا »  در ایران بعنوان کتاب سال شناخته شد.

سایرآثارش قرار ذیل میباشد:

1 –  سبک‌شناسی.

2 –  سپیده‌دم .

3 – داستان‌نویسی.

4 –  نقد ادبی.

5 –  گره به باد مزن.

6 – سامان‌گرایی در نوشتار دانشگاهی.

و ده ها مقاله تحقیقی و پژوهشی .

و سرانجام این استاد بی بدیل و فرزانه بتاریخ 8 دلو (بهمن) 1402 خورشیدی دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید ، روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

منابع :

1 – خبرگزاری عقاب –  زندگینامه استاد محمد ناصر رهیاب

2 – خبرگزاری وطن .

 

 

10 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب، نویسنده، خبرنگار ،پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

تاریخ نشر: جمعه 21 ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 10  می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد رهنورد زریاب ، نویسنده، خبرنگار ،

پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور

قیوم بشیر هروی

10 می 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

به سلسله معرفی شخصیت های فرهنگی سرزمینم خرسندم که اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد رهنورد زریاب نویسنده، خبرنگار ، پژوهشگر و داستان نویس چیره دست معاصر کشور.

محمد اعظم رهنورد زریاب در سوم ماه سنبه 1323 خورشیدی در گذر ریکا خانه ی شهر کهنهِ کابل دیده بجهان گشود، پدرش از اهالی غزنه و مادرش اهل کندز بود. تعلیمات ابتدایی را در مسجد گوری های بازار سراجی کابل فرا گرفت و بعدا شامل مکتب حبیبیه شده و تا پایان تحصیلات ادامه داد. پس از آن در سال 1344 در رشتهِ خبرنگاری شامل دانشگاه کابل گردید و با یک بورسیه تحصیلی به کشور زلاند نو رفت ، اما پس از مدتی نسبت ناسازگاری طبیعتش با آب و هوای آن کشور مجددآ به کابل بازگشت و  در دانشگاه کابل تحصیلاتش را ادامه داده و با کسب لیسانس خبرنگاری فارغ شد و متعاقبا بخدمت سربازی رفت و پس از ترخیص بحیث کارمند وزارت اطلاعات و فرهنگ در مجله ژوندون شروع بکار نمود.

مرحوم استاد رهنورد زریاب به زبان انگلیسی هم تسلط کامل داشت.

در سال 1350 خورشیدی بازهم با گرفتن یک بورسیه تحصیلی دیگر به کشور انگلستان رفت و تصدیقنامه  کارشناسی ارشد را از دانشگاه ویلز جنوبی بدست آورد و در 1351 خورشیدی به کابل بازگشت .

او در سال 1353 با بانو سپوژمی زریاب ( نویسنده ی نامدار) کشور ازدواج کرد که ثمره ی این پیوند سه فرزند میباشد.

زنده یاد رهنورد زریاب با کودتای هفت ثور دستگیر و مدتی را در زندان پلچرخی سپری نمود. پس از آزادی در سال 1358 بار دیگر در وزارت اطلاعات و فرهنگ بکار گمارده شد و در سال 1368 با گشوده شدن فضای سیاسی در کشور ، نامزد غیر حزبی انتخابات ریاست اتحادیه ی نویسندگان در رقابت با بارق شفیعی عضو حزب حاکم گردید که با رأی اکثریت به ریاست اتحادیه انتخاب شد. اما پس از دو سال ازین سمت استعفا داد و در سال 1371 خورشیدی  با سقوط  رژیم کمونیستی و روی کارآمدن مجاهدین ،  کابل را بصوب پاکستان ترک نموده وبعدا به همسر و فرزندش در فرانسه پیوست. تا اینکه در سال 1382 با درخواست ریاست جمهور کرزی به کشور برگشت و بحیث مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ شروع بکار نمود، اما در 1383 پس از آنکه طرح ها و برنامه هایش عملی نشدند از مقامش استعفا داده و بعنوان ویراستار خبر در تلویزیون خصوص طلوع پیوست که تا پایان عمرش بدان ادامه داد.

سایر فعالیت های کاری مرحوم رهنورد زریاب قرار ذیل میباشد :

1 – خبرنگار در مجله ژوندون .

2 – مدیر عمومی خبرنگاران روزنامه های اصلاح و انیس .

3 – مدیر مسئول فصلنامهء آریانا که به زبان انگلیسی به نشر میرسید.

4 – مسئول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ .

5 – آمر دفتر فرهنگ مردم.

6 – دبیر روزنامه کابل تایمز .

7 – دبیر بخش داستان نویسی اتحادیه ی فرهنگی .

زنده یاد زریاب داستان نویسی را از دوران مکتب آغاز نموده بود و نخستین داستانش در سال 1342 خورشیدی در  مجله ی پشتون ژغ  زیر عنوان « بی گل و با برگ» به نشر رسید.

گفته میشود که او  تنها نویسنده ی است که مؤفق شده بیشتر از یکصد داستان کوتاه و بلند بنویسد و ازین جهت یکی از پرکارترین نویسنده گان کشور در نیم قرن گذشته بوده که به سبک های مختلف می نوشت.

داستانهایش حکایت از ذهن روشن و آگاهی فراوانش از اجتماع  و ادبیات  غنی زبان فارسی دارد.

زنده یاد زریاب از آندسته نویسندگانی بود که علاوه بر افغانستان ، در کشور های منطقه ، بخصوص حوزه زبان پارسی نیز طرفدارانی فراوانی داشت . آثار ادبی که از او به یادگار مانده خلاقیت نویسنده را در نگارش میرساند . بعضی از آثارش برنده ی جوایز مختلف ادبی در داخل و خارج از کشور شده است.

در آثار مرحوم رهنورد زریاب تنوع سبک نگارش را بخوبی می توان حس کرد.

 او اولین مجموعه داستانی اش را در سال 1362 بنام « آوازی از میان قرن ها» به چاپ رسانید

و همینطور مجموعه های دیگرش به ترتیب ذیل اقبال چاپ یافتند:

1 – مجموعه ی شش جلدی داستان های کوتاه .

2 – شهر طلسم شده .

3 – مردی که سایه اش ترکش کرد.

4 – دزدِ اسپ .

5 – و باران می بارید.

6 – سک و تفنگ .

7 – مار های زیر درختان سنجد .

8 – پیران ها ( ترجمه چند داستان از نویسنده گان جهان .

9 – حاشیه ها ( مجموعه مقاله های پژوهشی ).

10 – گنگِ خوابدیده ( مجموعه مقاله های پژوهشی) .

11 – پایان کار سه رویین تن ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی) .

12 – زیبای زیر خاک خفته ( گزیده ی داستان های کوتاه ).

13 – گلنار و آیینه ( رمان ) .

14 – چه ها که نوشتیم ( مقاله های پژوهشی و یادواره ها ) .

15 – دورِ قمر ( که بین سالهای 1373 تا 1375 بطور مسلسل در نشریه ( وفا) چاپ پشاور به نشر رسید.

16 – و شیخ گفت – نشر زریاب

17 – چار گرد قلا گشتم ( زمان ) – نشر زریاب .

18 – شورشی که آدمیزادگکان و جانورکان بر پا کردند ( رمان) – نشر زریاب .

19 – قلندرنامه .

20 – کاکه شش پر و دختر شاه پریان (رمان) .

21 – درویش پنجم (رمان) –  نشر زریاب .

22 – سکه ای که سلیمان یافت (رمان) – نشر زریاب .

23 – آزادی اندیشه و گفتار ( مجموعهِ مقاله های پژوهشی ).

24 – هذیان های دورِ غربت ( طنز ها) .

و آثاری که ناتمام ماندند و یا اقبال چاپ نیافتند:

1 – سیب و ارستا طالیس .

2 – راز های دایه ی پیر .

3 – و سرانجام آقای سحر خیز بیدار می شد.

4 – زن بدخشانی .

استاد رهنورد زریاب مقالاتی نیز در مورد صادق هدایت و بزرگ علوی نوشته است.

 و همچنین گزیده ای از داستان های کوتاه او  بنام « تصویر» به زبان روسی  ترجمه شده است و فیلمنامه « اختر مسخره» نیز از آثار آنمرحوم میباشد.

قابل یادآوری میاشد که مرحوم رهنورد زریاب علاوه بر ادبیات پارسی به ادبیات جهان نیزبلدیت وعلاقمندی خاصی داشت که بدون شک می توان اورا از صاحب نظران درین باب دانست. او همچنین در روان شناسی ، جامعه شناسی ، فلسفه و تاریخ نیز آشنایی کامل و مطالعات گسترده ای داشت .

سرانجام این نویسنده شهیر کشور پس از ابتلا به ویروس کرونا  و بستری شدن  در بیمارستان 400 بستر کابل در 21 قوس 1399  وفات یافت و در شهدای صالحین آن شهر در کنار پدر و مادرش آرمید. 

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

و اما ” گلنار و آیینه » عنوان رمانی است از زنده یاد رهنورد زریاب که نویسنده های زیادی درمورد آن مقالات نوشتند  که اینک توجه شما را به بخشی از نوشته ی  جلب میکنم که توسط دوست فرهیخته و نویسنده آگاه جناب صبورالله سیاه سنگ  تحت عنوان  آیينه ‌يی در برابر ” گلنار و آيينه” تحریر یافته است :

 در آغاز  محترم سیاه سنگ  نوشته اش را اینچنین می آغازد :

” رهنورد زرياب يكی از چهار، پنج تن پيشگام در قلمرو داستاننويسی افغانستان است و بر نگارنده اين يادداشت حق استادی دارد. حتا اگر من آن را به همين صراحت ننويسم يا او خود اين را نداند يا نپذيرد، باز هم حق استاديش نه از من واپس ستانيده خواهد شد و نه كاستی خواهد گرفت.

اين حق ادا نشدنی برميگردد به سی و چند سال پيش، روزگاری كه خواندن نوشته‌ها و گوش دادن به سخنهای رهنورد يكی از آرزوهای من و چند همدرس ديگرم بود.

امروز كه اين سطرها را مينويسم، افزون بر آرزوهای ديروز، ميخواهم “حق” همانگونه كه بايسته است، بر جا باشد. ”

در بخش دیگری از نوشته محترم سیاه سنگ  اینطور  می خوانیم:

 فشرده “گلنار و آيينه”

 ” مردی كه نزديك شصت سال دارد، پس از ديدن رقص زنی كنار گورستان در خواب، بيدار ميشود و ميبيند كه همان زن (ربابه گذشته و گلنار كنونی) آمده، بر تخت خواب اتاق خودش نشسته است. زن ميپرسد: “تو آن قصه را نوشتی؟” مرد در پاسخ ميگويد: “مينويسم. همين لحظه مينويسم.” و به نوشتن می ‌آغازد.

 و آن “نوشته” چنين است: راوی (داستاننويسی كه در جوانی دانشگاه ادبيات ميخواند) با رقاصه‌ يی به نام ربابه آشنا ميشود. ربابه از افسانه مادر مادر مادر مادر مادرش كه رقاصه دربار مهاراجه ‌يی در لكهنو بوده و به مسابقه رقص با تصويرش در آيينه وادار شده، تا مادر خودش كه رقاصه‌ يی در كابل بوده و پس از رقص خودخواسته در برابر آيينه جان سپرده است، می آغازد و سلسله رقصهای درباری يا محفلی خود و خانواده اش را به او باز ميگويد.

 روزی ربابه از زبان خاله شيرين كفشناس به راوی ميگويد كه آنها با هم خواهر و برادرند. با شنيدن اين خبر دنيای راوی دگرگون ميشود. پس از چندی، ربابه با استفاده از سفر راوی به باميان، به هندوستان ميرود. “برادر” از دوری خواهر بار ديگر بيچاره ميشود. ولی “خواهر” همانگونه كه بيخبر رفته بود، پس از يك سال ناگهانی برميگردد. راوی آرامش گمشده اش را باز مييابد. اين بار ربابه با استفاده از دور امتحانات دانشگاهی راوی با خاله شيرين و دو برادر خانگی (امير و خسرو) به هند ميرود.

 شبی، پس از سی ‌و‌ پنج سال، ربابه در كنار بستر راوی پيدا ميشود و از او ميپرسد: “همه چيز را نوشتی؟” راوی پاسخ ميدهد:‌ “ها، همه چيز را نوشتم.”

 طبعاً داستانی كه راوی نوشتنش را به ربابه وعده داده بود،‌ همين جا پايان مييابد.  وانگهی راوی ميپرسد: “اما تو چرا ناگهان مرا رها كردی و رفتی؟” پاسخ ربابه خود آويزه ديگر و گويا دنباله ننوشته داستان نخست است. اين بار او از زندگی سرگردان در دهلی و حيدرآباد، بيماری و مرگ خاله شيرين، برگشت پنهانی به كابل، رفتن به پشاور، واپس آمدن به كابل، كودتای ثور، مجاهدين، طالبان و مرگ امير و خسرو ميگويد و خاموش ميشود. ربابه با همين خموشی ميميرد.

 راوی ميرود و بر زينه زيارتی كه در جوانی وعده‌ گاه ديدار او با ربابه بود، مينشيند. درويشی می آيد و چيزهايی به او ميگويد كه فشرده اش چنين است: “تو دختر ربابه را جستجو ميكنی./ همين جاست. در خرابات زندگی ميكند. /برخيز كه برويم./ دختر ربابه گلنار نام دارد./ گلنار خواهر توست./ پس ربابه مادرت بود؟” و راوی ميگويد: “ها، او مادرم بود.”

 درويش و راوی به سوی خرابات ميروند. و داستان با اين سه سطر پايان مييابد:‌ “به نظرم آمد كه هوا كم كم روشن ميشود. باران هنوز هم ميباريد. و من آواز تك تك ساعت ديواری را ميشنيدم.”

زيبايی گلنار و آيينه :

تقابل آدمها و اشيا با تصوير ميان آيينه و گسستن پيوند، حتا بيگانگی، ميا ن آنها در شعر و داستان ديروز از يونان تا هند پديده تازه ‌يی نيست؛ ولی برخوردی كه رهنورد زرياب با راه انداختن مسابقه ميان رقاصه و تصوير به هدف از پا درآوردن پديده ميان آيينه ميكند، ستودنی است.

 افسانه “گلنار و آيينه”  از روانی خوشايندی بهره ‌ور است. نثر گيرای رهنورد، داستان را پذيرا تر از آنچه كه است، مينماياند. بسا پردازهای نيمه نخست كتاب شاعرانه اند:

 “ماه در آسمان به تنهايی جلوه ميفروخت؛ مثل اينكه ستاره‌ ها را گذاشته بود كه بروند و بخوابند.” ص5، “ديگر كليد سپيده‌دم قفل سياه شب را باز كرده بود و خورشيد ميخواست آزاد شود و به بلنديهای آسمان برود.” ص30، “كوچه‌ های قديمی كابل خاموش و آرام بودند و كتاب سياه شب با واژه ‌های ستاره ‌يی، همچنان گشوده و باز بود.” ص 5، “اصلاً او خودش به رقص مبدل شده بود. خودش يك پارچه رقص شده بود. گلنار ديگر وجود نداشت. تنها رقص بود و رقص بود. چرخيدن بود و پاكوبی بود و جنبش و تموج اندامها بود.” ص56، “از آسمان شب، سرمه و ستاره ميباريد.” ص91، “سرش را بلند كرد. در تاريكی به سوی آسمان نگريست. در ديده‌ گان اشك ‌آلودش ستاره‌ های آسمان منعكس شدند. انبوهی از ستاره ها را در چشمان او ديدم.” ص113 و چندين نمونه زيباتر و بهتر ديگر. “

منابع :

1 –  ویکی پدیا – دانشنامه آزاد.

2 – افغان موج –   ” آيينه ‌يی در برابر ” گلنار و آيينه “ ( محترم صبورالله سیاه سنگ )

 

05 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد شهیده رابعه بلخی مادر شعر پارسی

تاریخ نشر : یکشنبه16 ثور (اردیبهشت) ۱۴۰۳ خورشیدی – 5 می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد شهیده رابعه بلخی

مادر شعر  پارسی

قیوم بشیر هروی

5 می 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

بانو رابعه بلخی را مادر شعر فارسی  می نامند ، پدرش کعب قزداری  از اعرابی بودند اند که در پی حمله و تسخیر خراسان وارد بلخ شده بودند.  او در دورهء سامانیان حکمران سیستان ،قندهار ، بُست و بلخ  بوده و انسانی بود فاضل و قابل احترام.

گفته اند که رابعه کعب قزداری در قرن چهارم هجری قمری در شهر « حصدار » از توابع بلوچستان می زیست که در مسیر کراچی به کویته و بین دو کوه قرار دارد ، اما از زمان کودکی و نوجوانی او اطلاع دقیقی در دست نیست ، ولی به استناد به روایتی که در حکایت بیست و یکم عطار نیشابوری در کتاب الهی نامه اش آمده او را همزمان با رودکی دانسته .

این حکایت در چهار صد و هشت بیت و در بحر ” هَزج مسدّس محذوف ” سروده شده است که بعدآ بصورت جداگانه به نشر میرسد.

در سایت انترنتی ( کتابناک) سال تولدش را ( 293 قمری برابر با 284 خورشیدی و سال وفاتش را 322 قمری مصادف با 312 خورشیدی) و متولد بلخ  بیان نموده  است ، اما تأیید و یا رد آن از عهده این قلم بیرون است.

پدر رابعه که  علاقه خاصی به دخترش داشت در قسمت  تربیه فرزندش کوشش بسزایی نمود و نظر به مهارت  و توانایی های که در او دید دخترش را  زین العرب ( زینت قوم عرب ) لقب داد. او به استناد گفتار عطار ، در سرایش شعر ، هنر نقاشی ، شمشیر زنی و سوارکاری بسیار ماهر بود. و تحت تعلیمات خاص پدر مؤفق شد زبان دری را بصورت عالی بیاموزد ، چنانچه طولی نکشید نظر به ذوق و استعداد سرشارش در جمله شاعران و چکامه سرایان پارسی گوی آنزمان قرار گرفت.

رابعه بلخی را دختری سیه چشم و بلند قامت و زیبا روی میدانستند که خواستگاران فراوانی داشت ، اما پدرش هیچگاه مؤافقتی بدان نکرد  تا اینکه وفات یافت  و حارث برادر رابعه بر تخت پادشاهی جلوس کرد.

با برداشتی که میتوان از روایت عطار در الهی نامه اش  نمود اینست که  پس از مرگ پدرو حاکم شدن حارث ، در یکی ازمحافل شاهانه ء حارث ، رابعه با بکتاش خزانه دار حارث آشنایی یافت و ناگه دل بدو سپرد و عاشق او شد.

از آن پس ماجرای عشق و دلدادگی آغاز شد ، عشقی که شعله هایش وجودش را فرا گرفت و با گذشت هر روز حالش را دگرگون می ساخت ، عشقی که خواب و خوراک و آرامش را ازو ربود ، اما توان بیانش را نداشت ، چون می دانست عاشق شدن دختر پادشاه بر غلامش گناهی است نا بخشودنی و غیر تحمل  و بعباره ای ننگی بر دامن خانواده شمرده میشد ، اما  ، جز عاشق و معشوق کسی دیگری چنین حسی را درک نموده نمیتواند ، زیرا  دل دادن به کسی نه زمانی مشخصی می خواهد ، نه سن و سالی و نه  هم مقام ومنصبی .

آری ! عشق رابعه به بکتاش باعث شد تا این درد بزرگ را درون سینه اش نگهدارد و روزبروز این درد سینه اش را میفشرد ، اشک از دیدگانش جاری میشد ، اما چیزی بر زبان آورده نمیتوانست.

تا اینکه  این درد جانکاه  روزبروز آزارش می داد و در نهایت پس از تحمل یکسال بر وی غلبه کرد و سر بر بستر بیماری نهاد.

حارث بر بالینش طبیب آورد تا دردش را درمان کند ، اما چه سود؟

از آنجا که او دایه ای مهربان  و دلسوز ، رموز فهم و غمخوار و در عین حال زیرک و کاردان  داشت ، با هر حیله و نیرنگی که ممکن بود مؤفق شد قفل دهان رابعه را باز نموده و راز عشق پنهانش را هویدا سازد و در نهایت بعنوان واسطه توانست نامه اییرا که رابعه عنوانی بکتاش نوشته بود با تصویری که از خودش کشیده بودرا به او برساند واز علاقه رابعه به بکتاش اطلاع دهد .

الا  اي  غايب    حاضر    كجايي؟
به پيش من نه اي  آ خر  كجايي؟

بيا و  چشم و دل  را   ميهمان كن
وگرنه   تيغ گير  و  قصد جان كن

دلم   بردي  و  گر  بودي    هزارم
نبودي جز  فشاندن  بر  تو   كارم

ز تو يك  لحظه  دل  زان  برنگيرم
كه  من  هرگز دل از جان برنگيرم

اگر  آيي  به   دستم   باز    رستم
و گرنه مي ‌روم هر جا  كه  هستم

به هر  انگشت  درگيرم    چراغي
تورا مي  ‌جويم از هردشت و باغي

اگر   پيشم   چو  شمع  آيي  پديدار
و گرنه   چون  چراغم  مرده  انگار

گویا بکتاش چیزی از دلباختن رابعه نمیدانست ، لذا با گشودن نامه و دیدن تصویرش او هم یک دل نه ، بلکه صد دل عاشق او شد.

دایه رسالتش را بعنوان نامه رسان دو دلباخته انجام میداد و این نامه نگاری های پنهان ادامه یافت و رابعه اشعار فراوانی خطاب به بکتاش مینوشت و میفرستاد.

 تا اینکه روزی بکتاش رابعه را در محلی دید و شناخت  و دست بدامنش شد ، ولی با خشونت و سردی از سوی او روبرو شد و علتش نیز واهمه از آشکار شدن از رابطه  شان بود.

رابعه می دانست که فاش شدن این موضوع امکان دارد به مرگ هردوی شان بیانجامد. لذا ترجیح داد هر طور شده او را از خود براند. لذا چنین گفت:

” كه هان اي  بي ادب اين چه  دليري است
تو   روباهي  ترا   چه  جاي  شيري است

كه  باشي  تو   كه    گيري    دامن    من
كه    ترسد    سايه   از    پيراهن   من “

اما بکتاش با نا امیدی گفت: ” ای بت دلفروز ، این چه ماجرایی است که در نهان برای من شعر می فرستی و دیوانه ام می کنی و اکنون روی می پوشی و چون بیگانگان از خود می رانیم ؟».

و رابعه چنین پاسخ داد:

« از این راز آگاه نیستی و نمی دانی که آتشی که در دلم زبان می کشد و هستیم را خاکستر می کند چه گرانبهاست . چیزی نیست که با جسم خاکی سروکار داشته باشد . جان غمدیدهء من طالب هوسهای پست و شهوانی نیست ، ترا همین بس که بهانهء این عشق سوزان و محرم اسرارم باشی ، دست از دامنم بردار که این کار چون بیگانگان از آستانه ام دور شوی. »

بر مبنای روایت عطار ، روزی لشکر دشمن در حوالی شهر بلخ میرسد و بکتاش هم برای مقابله همراه با سپاه روانه کارزار میگردد.

از طرفی هم رابعه که تاب بی خبری از وضعیت بکتاش را نداشت ، با لباس مبدل و رو بند، بصورت پنهانی بدنبال سپاه بلخ روانه میدان جنگ میشود.

بکتاش دراین نبرد زخم بر میدارد و رابعه که جان بکتاش را در خطر می بیند ، شمشیر کشیده و داخل میدان می شود و پس از کشتن تعدادی ازعساکر دشمن ، پیکر مجروح بکتاش را بر اسبش انداخته و از مهلکه نجات میدهد.

اما رابعه که از جراحت بکتاش  دلی سوخته داشت و صبر و قرار نداشت نامه ای به او نوشت :

چه افتادت  كه افتادي   به   خون در
چو من زين  غم نبيني   سرنگون ‌تر

همه شب هم چو شمعم   سوز  دربر
چو شب بگذشت  مرگ  روز بر سر

چه مي ‌خواهي زمن با اين همه سوز
كه نه شب بوده‌ام  بي‌ سوز  نه روز

چنان گشتم زسوداي تو  بي خويش
كه از پس  مي‌ندانم  راه  و از پيش

دلي دارم  ز  درد   خويش   خسته
به بيت الحزن در بر خويش  بسته

اگر    اميد    وصل     تو    نبودي
نه گردي ماندي  از من  نه  دودي

نامه مانند مرهم درد بكتاش را تسكين داد و سيل اشك از ديدگانش روان ساخت و به دلدار پيغام فرستاد:

كه: «جانا  تا  كي ام  تنها گذاري
سر    بيمار    پرسيدن   نداري؟

چو داري خوي مردم چون لبيبان
دمي بنشين  به   بالين   غريبان

اگر يك زخم دارم  بر سر امروز
هزارم هست برجان اي دل افروز

زشوقت  پيرهن  بر  من  كفن شد
بگفت اين وز خود بي خويشتن شد»

رابعه روزی در راهی با رودکی شاعر بر میخورد ، برای یکدیگر شعر می خوانند و سؤال و جواب می کنند. رودکی از طبع لطیف رابعه متعجب شده و به راز عشق شان پی برده و روانه درگاه شاه ِ بخارا شد که به کمک حارث شتافته بود .

برحسب  تصادف حارث نیز جهت سپاسگزاری همان روز به دربار شاهِ بخارا آمده بود.محفل شاهانه ای برپا شد بزرگان و شاعران درباراز رودکی خواستند تا شعر بخواند. او هم برپا خاست و اشعاری را که رابعه خوانده بود همه را به خوانش گرفت.

شاه از شنیدن آن مجذوب گشت و نام گویندهء شعر را پرسید:

از آنجاییکه رودکی مست می وگرم خواندن شعر شده بود بدون توجه به حضور حارث (برادر رابعه) ، زبان گشود و داستان را همانطور که شنیده بود بی پرده بیان کرد و گفت شعر از دختر کعب است که مرغ دلش در دام غلامی اسیر گشته ، چنانکه خواب و خوراک از او رخت  بربسته و جز گفتن شعر و سرودن غزل و ارسال نامه به معشوق کاری ندارد.

حارث با شنیدن این خبرخشمگین شده و به بلخ بر میگردد و پس از یافتن صندوقچه ِ حاوی اشعار رابعه از اتاق بکتاش ، به زعم داشتن رابطه نامشروع میان شان دستور داد بکتاش را به زندانی و رابعه را به گرمابه برده و رگِ دستانش را زده و درش را با سنگ و گچ مسدود کنند.

روز بعد چون در را گشودند با پیکر بیجان رابعه مواجه شدند که با خون خود اشعاری را با انگشت خطاب به بکتاش روی دیوارهء گرمابه نوشته بود:

نگارا بي ‌تو چشمم چشمه ‌سار است
همه رويم به خون   دل   نگار است

ربودي جان و در وي خوش نشستي
غلط  كردم  كه   بر  آتش   نشستي

چو  در  دل آمدي      بيرون  نيايي
غلط كردم كه   تو   در خون   نيايي

چون از دو چشم من  دو جوي دادي
به گرمابه   مرا    سرشوي   دادي

منم   چون    ماهي    بر  تابه آخر
نمي ‌  آيي   بدين     گرمابه   آخر؟

نصيب عشق   اين  آمد  ز   درگاه
كه در دوزخ كنندش   زنده  آنگاه

سه ره دارد    جهان   عشق اكنون
يكي آتش  يكي اشك و  يكي   خون

به آتش خواستم  جانم   كه  سوزد
چه جاي توست  نتوانم    كه سوزد

به اشكم پاي   جانان   مي‌ بشويم
به خونم دست از   جان مي بشويم

بخوردي خون   جان   من تمامي
كه نوشت باد,   اي   يار  گرامي

كنون درآتش و  درا  شك ودرخون
برفتم زين  جهان    جيفه  بيرون

مرا  بي  تو     سرآمد     زندگاني
منت  رفتم تو    جاويدان  بماني

چون خبر مرگ رابعه پیچد ، بکتاش توانست به نحوی از زندان بگریزد و شبانه سر از تن حارث جدا نماید ، سپس بر مزار رابعه رفته و خنجری بر سینه خود فرو برد.                                                                                                                                  

و چنین بود قصه زندگی شاعربانویی که با دل دادن به محبوبش جانش را نیز گرفتند که میتوان از آن بعنوان دردناکترین داستان عاشقی در جهان نام برد.

وقتی به حکایت رابعه بلخی پس از هزار و اندی سال می نگریم ، هیچ تفاوتی درین برهه از تاریخ در سرزمین ما دیده نمیشود ، همان جامعه مرد سالار و  زن ستیزانه که بود  و همان  بند و بست همچنان جریان دارد، بخصوص اوضاع نابسامان  و تلخی که زنان در جامعه امروزی افغانستان دارند و بدبختانه روزبروز بدتر شده میرود.

 و اما در مورد اشعار رابعه بلخی باید یاد آور شد که متأسفانه به جز از هفت غزل (بعباره ای یازده غزل) و چهار دوبیتی و دو بیت مفرد باقی مانده که مجموعاً پنجاه و پنج بیت است و مابقی اشعارش که کاملا عاشقانه بوده توسط برادرش حارث از بین برده شده.

ولی با توجه به سروده های بجا مانده از رابعه بلخی میتوان بر لیاقت و طبع زیبای او صحه گذشت . حقا که شیخ عطار نیشابوری و سایر افرادی که از او تمجید کردند مبالغه نبوده و میتوان اورا لایق اینهمه تمجید و توصیف دانست.

او را که مادر شعر پارسی میدانند برای اولین بارتوانست بحور و اوزانی را وارد شعر پارسی نماید که قبل از او کسی در آن اوزان  شعری نسروده بود.

داستان عشق و زندگی تلخ رابعه بلخی را نخستین بار شیخ عطار نیشابوری در الهی نامه اش با زبان شیرین بیان نموده و در قرن سیزدهم ، نیز رضا قلی هدایت ، توانسته آن قصه غم انگیز را بنام « گلستان ارم» به نظم در آورده و در مجله اخیر مجمع الفصحا درج نماید.

همچنین در سال 1344 خورشیدی شاعر شیوه بیان و چیره دست ما محترم استاد محمد ناصر طهوری  توسط این داستان شورانگیز را به رشته نظم درآورده و بنام « شعلهِ بلخ » به نشر برساند.

علاوه بر آن در بزرگداشت از مقام زنده یاد رابعه بلخی مقالات متعددی از جانب نویسندگان و پژوهشگران کشور تحریر یافته و فلیم نیز ساخته شده است.

در پانزده ماه عقرب 1345 نیز از سوی وزارت اطلاعات و فرهنگ وقت از مقام او تجلیل بعمل آمد.

در سال 2010 میلادی نیز کنفرانس علمی تحت عنوان « رابعه بلخی و جایگاهِ او در شعر و ادب پارسی»  با حضور تعداد کثیری از نویسندگان ، پژوهشگران و شاعران کشور های افغانستان ، تاجیکستان و ایران در شهر دوشنبه ، پایتخت کشور تاجیکستان برگزار شد .

قابل یادآوری میباشد که در اکثر والایات افغانستان خیابان ها ، مدارس و میادین زیادی بنام رابعه بلخی نام گذاری شده که دلالت به میزان احترام به این شاعر آزاد اندیش و فرزانه دارد.

پیکر زنده یاد رابعه بلخی در پارک کوچکی در بلخ بخاک سپرده شده که روزانه تعدادی زیادی از آن دیدن میکنند.

روحش شاد ، شادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

و اینهم نمونه ای از کلام این شاعر فرزانه که بیادگار مانده است:

حالِ عاشق

الا  ای   باد   شبگیری   پیام  من  به   دلبر بر

بگو آن ماه خوبان را که   جان با دل  برابر بر

به قهر از من فگندی دل   بیک دیدار  مهرویا

چنان چون حیدر کرار در ان   حصن  خیبر بر

تو  چون   ماهی  و  من  ماهی  همی  سوزم

بتابد بر غم عشقت نه بس باشد جفا بنها دی از بربر

تنم چون چنبری گشته  بدان  امید  تا  روزی

ززلفت برفتد ناگه  یکی   حلقه  به   چنبر  بر

ستمگر گشته معشوقم همه غم زین قبول دارم

که هرگز سود نکند کس بمعشوق  ستمگر بر

اگر خواهی که خوبانرا بروری خود به عجز آری

یکی رخسار خوبت را بدان خوبان برابر بر

ایا موذ ن بکار و حا ل عا شق گر خبر داری

سحر گاها ن   نگاه  کن تو  بدان  الله اکبر بر

مدارا (بنت کعب) اندوه که یار از تو جدا ماند

رسن گرچه  دراز  آید   گذ ردارد به چنبر بر

 

 

منابع :

1 –  بیتوته.

2 – دانشنامه آزاد.

3 – کتابناک

 

 

02 می
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد مولانا نجم العرفا استاد غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی .

تاریخ نشر: پنجشنبه ۱۳ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲ می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن -آسترالیا .

 یادی از زنده یاد مولانا نجم العرفا استاد

غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی .

قیوم بشیر هروی

2 می 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

 زنده یاد  مولانا   نجم العرفا استاد غلام حیدر متخلص به حیدری وجودی شاعر برجسته ، پژوهشگر توانا ،عارف نامی  و مولانا شناس معاصر، فرزند مرحوم محمد شفیع  در سال 1318 خورشیدی در رخهء پنجشیر پا بعرصه وجود نهاد.

دوران ابتدایی را در پنجشیر سپری کرد و می بایست برای ادامه تحصیل به کابل برود ، اما رؤیایی عجیبی در 12 سالگی باعث شد تا گوشه عزلت گزیند وبه قول خودش آن رؤیا او را « بین عقل و جنون معلق کرد». این حالت باعث شد تا این مصرع بر زبانش جاری گردد:

” چه بودی ، رو نمودی ، دل ربودی ، بیدلم کردی.”

  ازآن پس درحدود چهارسال همه روزه صبح ها بر فراز بلند ترین تپه ی روستا که در مقابل منزل شان بود میرفت و به تنهایی اوقاتش را میگذراند . همین تنهایی و گوشه گیری او را بدنیای شعر و شاعری سوق داد.

در شانزده سالگی رهسپار کابل شد و با مرحوم صوفی غلام نبی عشقری آشنا شد. در اوایل سروده هایش را برای او می خواند. بعد ها آشنایی اش با مرحوم شایق جمال ، مرحوم استاد عبدالحق بیتاب و مرحوم مولانا خسته باعث شد تا نشست های شاعرانه میان آنها صورت پذیرد و از حضور چنین صاحب دلانی بسیار بیاموزد که خود راهگشایی بود برایش در سیر و سلوک عارفانه  و این امر باعث شد تا عنوان نجم العرفا را بگیرد و علاقمندان فراوانی بیابد . اشعارش در روزنامه های آنزمان راه یافته و به نشر می رسید.

پس از پایان دوره سربازی که شش سال بطول انجامید در سال 1343 خورشیدی بعنوان مآمور دولت شروع به کار کرد و پس از مدت چندماه بصفت محرر در انجمن شعرای افغانستان کار نمود ، انجمنی که دارای 14 عضو بود ( هفت عضو پشتو زبان و هفت عضو فارسی زبان) ، اما نسبت اختلافات شدید درونی  میان اعضأ دیری نپائید که از هم فرو پاشید و این امر باعث شد تا حیدری وجودی بعنوان مسئول بخش مجلات و روزنامه ها در کتابخانه عامه کابل مقرر شود ، وظیفه اییکه با دل و جان مشتاق آن شد و  پس از باز نشستگی  نامه ای عنوانی رئیس جمهوری وقت حامد کرزی نوشت و از او خواست حاضر است بخاطر انس و الفتی که در طول سالها با در و دیوار محل کارش دارد  بدون هیچگونه حقوق و مزایایی به کار خود در کتابخانه عامه ادامه دهد . آقای کرزی نیز پیشنهادش را پذیرفت وطی صدور حکمی با پرداخت حقوق مقرر و ابقای او در وظیفه اش بصورت دایمی مؤافقت کرد .

و اما چیره دستی او در دنیای شعر چنان به پیش رفت که بزودی بعنوان مولانا شناس همه او را می شناختند ، چنانچه در سال 1365 خورشیدی مؤفق شد اولین « عرس حضرت مولانا » را در کابل بنا نهد که بیشتر از 2000 نفر در آن شرکت جستند.

مرحوم حیدری وجودی خود را از پیروان عارفان بزرگ پیشین می دانست و زندگی اش را وقف سلوک عارفانه نموده بود.

محترم استاد پرتو نادری در بارهء شادروان حیدری وجودی چنین گفته است :

” استاد حیدری وجودی نه تنها در عرفان نظری و عملی جایگاهء  بلند و ستایش بر انگیزی دارد ، بلکه شعر های او خود منبر با شکوهیست که پیوسته از آن پند ، اندرز ، عشق و بینش های عارفانه چنان طیفی از نور در دلهای اهل دل راه گشوده است .

این عشق و بینش به ویژه غزل های او را به چشمه سار گوارایی بدل کرده است . چشمه سار شفاف ، سرد و گوارایی در یک تموز داغ ، چشمه ساری که تا می نوشی ، پیوسته می خواهی بنوشی و بنوشی . “

آری ! او با چنین بینش روحانی مؤفق شد سالها با برپایی محافل مثنوی خوانی به جمع آوری تعدادی از جوانانی که علاقمند به ادبیات عرفانی بودند بتدریس مثنوی معنوی بپردازد که مشتاقین زیادی داشت و این کار را روز های دوشنبه و چهارشنبه هر هفته در دفتر کارش در کتابخانه عامه انجام می داد.

گفته شده که مرحوم استاد حیدری وجودی از سال 1368 تا سال 1384 برای مدت شانزده سال بطور متواتر در محافلی که هفته دوبار برگزار می نمود مؤفق شد مثنوی معنوی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی را بطور کامل شرح دهد.

زنده یاد استاد حیدری وجودی در میان اهل تصوف جایگاه ی خاصی کسب نموده بود و غزل هایش در میان جمعی از علاقمندانش که خویش را مریدان او می دانستند محبوبیت بسزایی داشت.

و علاوه بر آنها هنرمندان مشهور کشور نیز تعدادی از غزل هایش را کمپوز و در قالب آهنگ با زیبایی اجرا نمودند تا امروز مردم با دلچسپی بدان گوش میدهند.

طوری که در بالا بدان اشاره شد ، زندگی این عارف بزرگ از سن 12 سالگی متحول شد و  مسیری را طی نمود که او را به یکی از افتخارات سرزمین ما مبدل ساخت.

زنده یاد استاد حیدری وجودی انسانی بود فروتن که عمری را با کمال مناعت زیست ، اما سخن به مدح و ثنای اربابان زر و زود و تزویر نگشود و هیچگاهی دست طمع پیش کسی دراز نکرد.

او فقیرانه زیست ، عارفانه زندگی کرد ، عاشقانه سرود و مقامی بس جاودانه کسب کرد.

از مرحوم مولانا استاد حیدری وجودی آثار فراوانی به یادگار مانده که هرکدام آن را میتوان بعنوان اثر منحصر بفرد و ناب پذیرفت. تعدادی از این آثار که در کابل به زینت چاپ آراسته شده عبارتند از:

1 – عشق و جوانی – 1349 .

2 – راهنمای منظوم پنجشیر – 1351 .

3 – نقشِ امید – 1355 .

4 – با لحظه های سبزِ بهار – 1364 و چاپ دوم 1388 .

5 – سالی در مدارِ نور – 1366 و چاپ دوم 1379 .

6 – سایهِ معرفت – 1375 و چاپ ششم 1391 .

7 – صورِ سبز صدا – از سال چاپ تذکری داده نشده.

8 – میقات تغزل – 1378 .

9 – غربت مهتاب – 1382 و چاپ دوم 1387 .

10 – لحظه هایی در آب و آتش – 1383 .

11- آوای کبود – 1383 .

12- ارغنون عشق – 1377 و چاپ دوم 1387 .

13 – شکوهِ قامت مقاومت – 1383 و چاپ دوم 1384 .

14- رباعیات و دوبیتی ها – 1379 و چاپ دوم 1387 .

15- دیوان حیدری وجودی – 1394

و افزون بر اینها رساله ی با عنوان ( مولانای روشنگر و کوردلان بی باور ) که در زمینه معرفی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی نگارش یافته همراه با رساله ی دیگری تحت عنوان ( نور و نورالانوار در مثنوی) از تألیفات اوست.

و همچنین استاد مرحوم مؤفق شد تا دو مجموعه از اشعار مرحوم صوفی غلام نبی عشقری را به نام های ( افلاکِ عشق و دلِ نالان ) و همینطور اشعار عبدالواحد صادقی را زیر نام ( نورِ معرفت ) تصحیح و تدین نماید و علاوتآ گزیده یی از غزل های شاعران بنام کشور را با نام ( غزل هایی از واصل کابلی تا واصف باختری ) را همراه با گزیده یی از غزلیات مرحوم شایق جمل را گردآوری و تدین نماید.

قابل ذکر است که تقریظ نویسی آن استاد فرهیخته بر آثار تعدادی کثیری از شاعران  نیز یکی دیگر از کار های آنمرحوم میباشد که قابل قدر است.

این شاعر عارف  باری هدف خود از شاعری را چنین بیان نموده بود:

”  رهایی جوانان از دام خود بیگانگی ”  و می گفت : ” هر یکی از ما مسلمانان رسالت وجدانی داریم که با وسایل ممکنه در حد توان خویش در راه تنویر اذهان مردم ، به خصوص جوانان روزگار و نسل های آینده و نجات ایشان از خطر از خود بیگانگی اهتمام بورزیم و نگذاریم که نسل های آینده ما اسیر دام های فریبای دشمنان اسلام شوند .”

بدون شک هدف و آرمان نیک او قابل ستایش و قدردانی بوده .

او با چنین هدفی با مناعت طبع و فقر زندگی کرد و هرگز بخاطر رسیدن به مقام و منصب دست سوی کسی دراز نکرد.

و سرانجام این عارف نامدار و مولانا شناس معاصر در سن 81 سالگی بر اثر مبتلا شدن به ویروس کرونا در21 جوزای سال 1399 خورشیدی در کابل چشم از جهان پوشید و جامعه فرهنگی کشور را سوگوار ساخت.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد

 اینهم نمونه ی  از کلام  آن غزلسرای توانای کشور:

گردش چشمِ سیاه

گردش   چشم   سیاه  تو  خوشم می آید

موج   دریای  نگاه  تو  خوشم   می آید

همچو  مهتاب  که در  ابر  حریری تابد

تن  و تنپوش  سیاه  تو  خوشم  می آید

چون چراغی که دل شب به مزاری سوزد

سوختن در سر راه  تو  خوشم  می آید

در سپهر  نگهم  نور  فشاند   شب ها

مهر من  جلوه ماه  تو خوشم  می آید

جلوه گلشن  اندام که دیدی ای  دشت

که خس وخار وگیاه تو خوشم می آید

بس که در آتش هجران کسی سوخته ای

اشک جان پرور و آه تو خوشم می آید

رفتی از خویش و کف پای کی را بوسیدی

ای دل پاک  گناه  تو  خوشم  می آید

منابع :

1 – بی بی سی فارسی .

2 – آخرین حلقهء شاعران عارف در افغانستان (استاد پرتو نادری )

3 -یو تیوب ( آهنگ فرهاد دریا)

29 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از علامه استاد صلاح الدین سلجوقی، فیلسوف، نویسنده، شاعر و دیپلمات شناخته شدهء کشور.

تاریخ نشر : دوشنبه 10 حمل ( اردیبهشت ) 1403 خورشیدی – 29 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

  یادی از علامه استاد صلاح الدین سلجوقی ،فیلسوف ،

نویسنده ، شاعر و دیپلمات شناخته شدهء کشور.

این مطلب در سال 2011  تحریر یافته بود و اینک با ویرایش  مجددآ تقدیم میگردد:

قیوم بشیر هروی

29 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

به سلسله معرفی فرزانگان  علم و فرهنگ سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد علامه استاد صلاح الدین سلجوقی ، انسان متواضع ، روشن ضمیر و سخاوتمندی که زیاد می دانست و به فراوان می نگاشت ، او اندیشمندی بود به تمام معنی فرهیخته ، آموزگاری بود وارسته ، شاعری بود نکته سنج ، عالمی بود با دانش  ، امانت داری بود امین و خدمتگذاری بود مصدق که وظیفه اش را به درستی انجام میداد.

استاد صلاح الدین سلجوقی  در سال 1276 هجری شمسی در ناحیهء پایحصار شهر باستانی هرات در یک خانوادهء متدین و اهل دانش و فضیلت بدنیا آمد. ایام کودکی و نوجوانی را به کسب دانش و ادب سپری نمود و ادبیات فارسی را در نزد پدرش مرحوم مفتی سراج الدین سلجوقی که از سرشناسان و فرهیخته گان نامی هرات بود ، فرا گرفت  ونسبت ذکاوتی که داشت همزمان با سعی و کوشش فراوان به مقدمات دروس عربی آشنا گردید و همین مسئله باعث شد تا در مدرسه سلجوقی های هرات شامل و به کسب علوم متداولهء آنروز بپردازد و راه را برای فراگیری علوم پیشرفتهء دیگر بگشاید. چنانچه ا و سپس به کشور های پاکستان ، هند و عربستان سفر کرد و در آنجا به زبان های اردو ، انگلیسی و عربی تسلط کامل یافت و در راهء تصوف قدم گذاشت و در آموختن فلسفه نیز تا حدی کوشید که بعنوان استاد مسلم فلسفه ، تصوف ، الهیات و ماورالطبیعة شناخته شد.

علامه سلجوقی در معرفی خود چنین گفته است :

 “من در هرات از يك عايله ‌يی كه تا ياد می‌ دهند علمای معقول و منقول بوده‌اند، به وجود آمده‌ام.”

در قسمت دیگر چنین می گوید:

“تا مدتی به شيوۀ اجداد خود منسلك بودم كه بعد از آن شوق مطالعه و مزيدِ غور در ادب و اخلاق و الهيات و تصوف مرا قدری بيشتر جانب فلسفه سوق داد.”

همین بینش و نگرش خردمندانهء وی موجب شد تا در سال 1294 هجری خورشیدی بعنوان جوانترین  مفتی محکمهء شرعی هرات برگزیده شود  و به صفت  کارمند رسمی دولت ایفای وظیفه کند.

مرحوم سلجوقی درسالهای بعد نیز در پست های مختلف دولتی در هرات و کابل ایفای وظیفه نمود. چنانچه در سال 1300 خورشیدی مدیر معارف در زادگاه اش هرات گردید و با خلاقیت و نبوغ سرشارش به خدمات ارزنده ی در چارچوب وزارت معارف پرداخت  و بحیث مدیر جریدهء « اتفاق اسلام » و جریدهء « فریاد» در هرات مشغول گردیده و خدمت نمود.  سپس رهسپار کابل شده  و مدتی را به صفت آموزگار به تدریس منطق و ادبیات در دبیرستان امانی ، فارسی و عربی در دبیرستان حبیبیه و و ادبیات در دبیرستان استقلال  پرداخت و همزمان عضو فعال دارالتألیف نیز بود.

مرحوم علامه سلجوقی پس از تأسیس انجمن ادبی هرات باستان که در بیست و سوم قوس سال 1309 هجری خورشیدی با تلاش مداوم تعدادی از روشنفکران هرات  بعنوان نخستین انجمن ادبی کشور درخشید ، همکاری اش را با آن آغاز و همچنان ادامه داد و پس از یک دورهء 12 ساله که نسبت مشکلات گوناگون برای مدت چهار سال وچهارماه تلاش های این انجمن به خاموشی گرائید و مجلهء هرات نیز همزمان از چاپ باز مانده بود ، با تلاش پیگیر و توجهء خاص روانشاد محمد ابراهیم رجایی ، استاد صلاح الدین سلجوقی ، محمد علم غواص ، استاد فکری سلجوقی و عبدالکریم خان احراری در برج سرطان سال 1327 خورشیدی تحت نام « کلوپ ادبی هرات » دوباره به کار آغاز کردو مجلهء هرات نیز دوباره توفیق چاپ یافت . مرحوم سلجوقی بعد ها در پست های گوناگون دولتی از قبیل مدیریت جریدهء « ثروت» ، مدیر مطبوعات وزارت امور خارجه ، منشی دارالتحریر شاهی ، کنسول افغانستان در بمبئی ، ژنرال کنسول افغانستان در دهلی  و مستشار در سفارت افغانستان در کراچی خدمت نمود و در سال 1328 بعنوان وکیل منتخب شهر هرات در دورهء هفتم شورای ملی  راه یافت  و  در سال 1332 خورشید  ریاست مستقل مطبوعات را بعهده گرفت .

شادروان علامه سلجوقی علاوه بر زبان مادری اش به زبان های پشتو ، عربی ، انگلیسی و اردو تکلم می نمود و مترجمی بود درستکار و نویسنده ای بود که حقایق را صادقانه بیان میداشت .  

از علامه صلاح الدین سلجوقی آثار متعددی به زبان های دری و عربی  بجا مانده که در زمینه های فلسفه ، اخلاق ، سیاست ، ادب ، هنر ، الهیات وعلوم اجتماعی تحریر یافته است. برخی از آثار بجا مانده از شادروان سلجوقی  به شرح ذیل می باشد:

1 – آیینهء تجلی .

2 – اشعار پراگنده .

3 – گوشه ء از پیغام تو .

4 – افکار شاعر .

5 – مقدمهء علم اخلاق .

6 – جبیره .

7 – نگاهی به زیبایی .

8 – تجلی خدا در آفاق و انفاس .

9 – تقویم انسان .

10- ترجمهء تهذیب الاخلاق ابن مسکویه .

11-  نقد بیدل .

12 – محمد در شیرخواره گی .

 صبحگاهء  روز یکشنبه هفدهم جوزای سال 1349 هجری خورشیدی بود که خبر جانکاهء درگذشت عالم ربانی ، فیلسوف نستوه ، نویسندهء چیره دست ، شاعر ممتاز ، مؤرخ نامدار و دانشمند فرزانه علامه استاد صلاح الدین سلجوقی  که درست چند ساعت قبل جان به جان آفرین سپرده بود در سراسر شهر پیچید و همگان را  سوگوار ساخت .

آری ! در شامگاهء شانزدهم جوزای 1349 مادر میهن در ماتم از دست دادن فرزند فرزانه ای از دیار خواجه عبدالله انصاری به سوگ نشست که دست اجل او را به کام مرگ کشیده بود . این آزاده مرد  که پنجاه و پنج سال از عمر پربارش را در خدمت فرهنگ  و مردم سرزمینش سپری نموده بود و با دانش اندوخته اش در جهت تنویر جامعه عالمانه قدم برمیداشت در هنگام مرگ 73 سال سن داشت.

روحش شاد و یاد وخاطره اش جاودانه باد

و اینک منظومه ای را که  توسط شاعر حساس و شیوا بیان کشور مرحوم  استاد ضیاء قاری زاده در رثای استاد فقید سلجوقی سروده شده بود تقدیم خواننده گان محترم می نماییم که از جریدهء ترجمان مؤرخ بیست و یکم جوزای 1349 چاپ کابل اقتباس گردیده است :

در رثای سلجوقي

استاد    بزرگوار  ،  سلجوقي

مجموعهء افتخار ،   سلجوقي

گم كرده جواني   پر از غوغا

اي پير خرد شعار ،  سلجوقي

اي بلبل  باغ  خواجهء  انصار

اي رازي ، رازدار، سلجوقي

در  سلسله    نوائي   و جامي

اي نغمهء  سازگار،  سلجوقي

آفاق   نورد   و  انفس   آرائي

خاقاني  پخته  كار ،  سلجوقي

اي پيرهرات را به صد ميدان

پي رفته  مريد وار ، سلجوقي

اي بزم  تو پر لطيفه و حكمت

اي جبر تو  اختيار،  سلجوقي

بر  ياد   ز  نون  آتني   بستي

بر چرخ  رواق كار، سلجوقي

بن هاني  و بونواس  ما بودي

بن  ثابت و يا بشار ، سلجوقي

اي بسته نظرزنيك وزشتي دهر

اي رسته ز گيرودار، سلجوقي

اي رو به نقاب خاك  دركرده

بر گير سر از مزار، سلجوقي

من آمده ام  كه  بر سر گورت

شعري  بكنم  نثار ،  سلجوقي

حاشا كه دگر جهان برون آرد

چون تودر شاهوار،  سلجوقي

آخر به سراغ  رفته گان رفتي

بنوشته  خط  غبار ،  سلجوقي

از بس كه گريستم به يادت من

شد   دفترم  آبدار  ،  سلجوقي

و همچنین دو استاد  گرانمایه دیگر هر یک مرحوم  استاد خلیل الله خلیلی  و مرحوم استاد عبدالرحمن پژواک نیز در رثای شادوران سلجوقی چنین سروده اند که اینک  بترتیب تقدیم می گردد:

خورشیدِ اهل علم

خورشید  اهل علم ، بلند   آسمان  فضل
سلجوقی آنکه  دهر بنازد  به   نام  وی
بعد از وفات  حضرت جام ی  دگر  ندید
شمعی  به روشنایی  وی  محفل  هری
فرهنگ شرق وغرب به بال کمال خویش
شهباز  فکر چرخ   نوردش  نمد  طی
رازی که حل نگشت به  قانون بوعلی
از مولوی  شنیده  به سوزنده  ساز نی
سال وفات وی چو خلیل ز طبع جست
گفتا که” باد  رحمت عام  خدا بر وی”

و استاد عبد الرحمن پژواک در رثای او گوید:

پیرِ طریقت
از چه گریه  به  چیزی  که از  رضای خداست
به نص دین و به  دستور عقل هر دو خطاست
بمیرد  عقل  چو  استاد   دین   و  دانش   مُرد
چو عقل  مُرد  ،  توان  رضا  و  صبر کجاست
به   حیرتم    که   چسان    آسمان   نمی افتاد
که او فتاد  و هنوز این  بنای  هرزه  زیباست
ز  همدمان    تو    آنجا    سنایی    و    عطار
ز  رهبران  تو  آنجای  شمس   و   مولاناست
ستاره  حافظ  و  سعدیست  بر یسار  و   یمین
نشسته   بیدل  و خاقانی  اند بر چپ  و راست
تو  رفتی    و  همه    مردگان    زنده    هنوز
ببین   تفاوت  ره  از  کجای  ته  به   کجاست
سیه   پوش   چو  پژواک ای   جوان   امروز
که  مرگ  پیر  طریقت    مصیبت    برناست.

منابع :

1 –  جریدهء ترجمان .

2 –   وبلاگ محترم مسلم سلجوقی .

3 –  صفحه ی انجمن افغانها در ایرلند.

26 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی، شاعر فرزانه، نویسنده توانا، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

تاریخ نشر : جمعه ۷ ثور ( اردیبهشت ) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۶ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا.

یادی از زنده یاد استاد غلام حیدر اسیر هروی ، شاعر فرزانه ، نویسنده 

توانا ، پژوهشگر وارسته و طنز پرداز معروف هرات .

قیوم بشیر هروی

26 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

استاد غلام حیدر اسیر هروی در 15 حمل 1334 خورشیدی در محله دروازه عراق شهر زیبای هرات در یک خانوادهء متوسط دیده بجهان گشود ، پدرش مرحوم میرزا عباس علی خان کارمند دولت بود.

 در سن شش سالگی او را  نزد آخند سید حسین مسگر تا چیزی بیاموزد و طوری که خودش یاد نموده ، او را به آخند مسگر  سپردند و گفتند گوشت اش از شما  و استخوانش از ما.

مرحوم آخند مسگر سی پاره ، قرآن مجید ، پنج کتاب و دیوان حافظ را برایش تدریس کرد .

و در سن 9 سالگی پدرش او را به مکتب سیفی گذاشت که تا صنف پنجم بیشتر ادامه نداد.

مرحوم اسیر هروی یکی از خاطراتش را از دوران مکتب چنین حکایت نموده :

” چون شیفتهء علم بودم ، سه سال را در یک صنف لنگر انداختم ، تا اینکه بر اثر برخورد فیزیکی با معلم ادبیات فارسی پاهایم را بیش از 12 معلم همراه با دو بسته چوب تر که 24 عدد میشد نوازش پدرانه دادند که بیش از یک ساعت در حضور تمام دانش آموزان به طور انجامید و بعد از لت و کوب بخاطر خوش اخلاقی از مکتب اخراج شدم. از آن پس به خیاطی ، آهنگری ، لش کشی در سلاخ خاه مشغول شدم .”

زنده یاد اسیر هروی 19 سال داشت که نسبت بیکاری به کشور ایران مهاجرت کرد تا اینکه در سنبله 1356 همزمان با جشن استقلال دوباره به هرات بازگشت و در اواخر همان سال به خدمت عسکری رفت. مدت دو سال  و چهار ماه را در نقاط  مختلف کشور خدمت کرد و چند ماه آخر خدمت را در نورستان بعنوان  جزایی فرستاده شد که در همان جا به اسارت درآمد. 

طوری که خودش در شرح زندگی نامه اش بیان نموده پس از آنکه اسیر شد ، نام اسیر را برای خودش برگزید.

او زمانی که در کودکی دیوان حافظ را فرا می گرفت  علاقمند کتاب شد و آرزو داشت تا روزی نامش در پشت کتابی حک شود.

مرحوم اسیر را با آنکه تحصیلات دانشگاهی و اکادمیک نداشت ، اما با استعداد سرشارش در ادبیات اورا مشتاق و علاقمند نوشتن و سرودن وپژوهش نمود .

خودش میگوید:

تا سال 1374 خورشیدی آنقدر نوشتم که داغ قلم بر انگشتانم هنوز هم نمایان است . در همین سال کمپیوتری خریدم و چون قبلآ با ماشین تایپ بلدیت داشتم از کمپیوتر هم می توانستم استفاده کنم و با پروگرام زرنگار به تعداد 5 جلد کتاب را تایپ کردم ، اما بر اثر یک اشتباه همه را دیلیت نمودم ، و ناگزیر همه را مجددآ تایپ کردم.

مرحوم استاد اسیر در ششم سنبله 1367 خورشیدی در یکی از از جلسات شب شعر مهاجر در مشهد شرکت جست که به کمک محترم محمد ظاهر رستمی که از دوستان نزدیکش بود معرفی و عضویت انجمن را دریافت کرد.

نخستین اثرش که به زینت چاپ آراسته شد ( چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نافرجام ) نام داشت که  آنرا می توان تاریخ ادبیات شعرای مهاجر در ایران دانست.

علاقمندی مرحوم استاد اسیر به ادبیات وکارهای فرهنگی بحدی بود که برای چاپ اثر معروفش ( انبنچه ی گپِ هرات ) خانه اش را بفروش رسانید .

او  با متانت بالایی که داشت هرگز دست پیش کسی دراز نکرد و هیچکاه از کسی طلب کمک مالی نشد.

کتاب ( انبنچهِ گپ هرات) که در سال 1368 خورشیدی به زینت چاپ آراسته شد شامل اشعار محلی او می باشد که می توان از آن بعنوان یکی از شاهکار های ادبیات فولکلور کشور بخصوص شهر زیبای هرات نام برد.

مرحوم اسیر از سال 1383 تا 1389 خورشیدی کارمند اداره عابدات تاریخی  و کتابخانه عامه هرات بود که موفق شد بیش از 36000 جلد از کتب موجود در کتابخانه را به ترتیب حروف الفباء ترتیب و تنظم نماید. او بیشتر از 1000 دوبیتی دارد که بچاپ رسیده و علاوتآ ضرب المثل ها ، چیستان ها و همچنین لاندی های پشتو دارد که گنج بزرگی از ادبیات عامیانه شهر هرات می باشد.

مرحوم اسیر هروی را نمی توان تنها یک شاعر دانست ، بلکه او را می توان دایرةالمعارف ادبیات هرات دانست .  او توانسته بود تمام واژه های محلی هرات و داستان های تاریخی آندیار را در سینه اش حفظ کند . او انسانی بود چند بعدی  که در زمینه های مختلف نویسندگی ، پژوهشگری و طنز پردازی ید طولایی داشت ، زیبا می نوشت  و عالی می سرود.

مرحوم اسیر با هزینه شخصی اش ماه نامه طنز ( پالون) که بمعنای ( پالان ) میباشد را در سال 1384 تآسیس کرد ، خودش می نوشت و چاپ میکرد. او آدمی بود که حرفش را بی باکانه میگفت و علاوتآ آدم  شوخ طبعی هم بود ، و هرگاه نشریه ( پالون) را به یکی از مقام های دولتی هدیه  میداد میگفت ”  برایت پالون آوردم “.

او انسانی بود صریع الهجه و هرگز از گفتن حقایق باکی نداشت ، و همین موضوع باعث شده بود تا دوستان و دشمنانی نیز داشته باشد.

او روی عقیده و حرفش می ایستاد ، تاجاییکه زمانی روی واژهء ( خیابان) که او میخواست جایگزین کلمه ( سرک) شود با شهردار وقت بحث کرد و چون حرفش پذیرفته نشد ، از سمتش استعفا داد.

مرحوم استاد اسیر در سال 1362 ازدواج کرد و از او 5 فرزند بجای مانده است.

او عمر پربارش را برای پاس داری از فرهنگ غنا مندی زبان فارسی  و حفظ کلمات و واژه های رایج در هرات  صرف نمود و آثار گرانبهای از خود به یادگار گذاشت که همه آنها آثاری اند منحصر به فرد و درخور ستایش.

از مرحوم استاد اسیر 22 اثر به چاپ رسیده و 17 اثر دیگر همچنان نیازمند چاپ می باشد. به امید روزی که شاهد چاپ هر یک ازاین گنجینه های ادبی او باشیم.

تعدادی از آثار استاد اسیر مرحوم به شرح ذیل می باشد:

۱- انبنچه کپ هرات در دو هزار واژه.

۲- گلواره های نستعلیق.

۳- نظر ملت به قلم ملت.

۴- طنز و نقدی بر تذکر ای کاح ها هنوز ایستاده اند.

۵- دردی کش غم های شب.

۶- کلپ ساووندن با فارسی هروی فکرت.

۷- شهر های ایرانشرقی (افغان ستان امروز) در شاهنامهء فردوسی.

۸- شاعر کتیبه ها پیرامون مرگ استاد عطار هروی.

۹- فردوس خمچه آباد سلطان میر عبدالواحد شهید.

۱۰- هذیان جوانی مجموعه شعر اسیر هروی.

۱۱- آوای غربت مجموعه شعر.

۱۲- آیین محیط فیض محمد عاطفی.

۱۳- چهل و هشت جلسهدر یک انجمن و کودتای نافرجام آن.

۱۴- رند دراک قصیده سرای هریوا مولا بنایی.

۱۵- شاعر موج ها.

۱۶- شرح حال امر حسینی غوری هروی.

۱۷- چهار بیتی های محلی هراتی.

۱۸- بدایع الوقلیع زیدین محمود واصفی هروی.

۱۹- هذیان های جوانی از الف تا یا دیوان شعر اسیر هروی.

۲۰- انبنچه گیاهان دارویی طب یوسفی.

۲۱- کج کل نیستان ادب فرنگ مردم هرات.

۲۲- انبنچه گپ هرات فرهنگ اسیر.

کتابهای که آماده  چاپ است عبارت اند از:

۱- داستانهای محلی هراتی.

۲- افسانه هراتی.

۳- جلد دوم چهل و هشت جلسه در یک انجمن و کودتای نا فرجام آن.

۴- اشعار محلی هراتی.

۵- تذکره مهندسین یکصد ساله هرات.

۶- مشدد واژه در زبانگتاری هرات.

۷- گلچینی از بعضی داشته های فرهنگ مردم هرات.

۸ تصحیح دیوان شعر زنگی سبا.

۹- تلخیص امیر علیشر نوایی.

۱۰- دیوان کامل بنایی هروی.

۱۱- نظر ملت به قلم ملت در باره آینده افغان ستان قلمی.

۱۲- تصحیح الابنیه عن حقایق ادویه علی موفق هروی.

۱۳- (مچم) فرهنگ مردم هرات با رسم و راج های آن.

۱۴- جندین هزار عکس از چهار محله هرات.

۱۵- چندین فلیم برداری از کوچه و پس کوچه های هرات.

۱۶- شاروالان هرات.

 و سرانجام این مرد فاضل و برجستهء هرات بتاریخ 19 عقرب سال 1400 خورشیدی در زادگاهش غریبانه جان به جان آفرین سپرد و با دریغ و درد طوری که در گزارشات منتشره از مراسم خاکسپاری آنمرحوم به نشر رسیده تعداد اندکی حضور داشتند ، که این هم یکی دیگر از قدر نشناسی هایی است که در کشور افغانستان  نسبت به فرهنگیان اتفاق می افتد.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که به لهجه شیرین هراتی سروده شده :

گلی جان

گلی   جان  عاشق صدای  تونم (1)

هوش  پرک  گشته ی  نگاه   تونم

تا که  خوشکیتی  (2) و در جنگی

دلغشای (3)  سر و   صدای  تونم

به    هزار    وعده ی    بجا   ناور

 انتظارم    و   در    وفای     تونم

به چه  جرمی  زدی   و  بشکستی

دلکم  را  مه    در  پناه ی    تونم

ئلبر      دلفریب    و      دلسنگی

شد   عمری  که  در  جفای  تونم

غمشریک    ستاره    های   شبم

شب نشین  رخِ  چو  ماه  ی تونم

ای سیه مو به موی تو قسم است

بسته ی   پیچه ی  سیاه ی تونم

پر زدم   دور بام  خانه ی  عشق

کفترِ  دو   چپ    هوای     تونم

آدمی     یا    فرشته    یا  حوری

هرچه  هستی  مه  از برای  تونم

می کشی   یا   مرا   تو   می بخشی

تا قیامت مه چش وراه (4) ی تونم

عشوه و ناز  را  گران   نفروش

که   خریدار  عشوه   های  تونم 

تو نگشتی   اسیر  و  کی   دیدی 

پای     زیبی   به  بند  پای  تونم 

 

1 – تونم – تو هستم.

2 – خوشکیتی ، خفه هستی ، پیشانی ات ترش است ، ناراحتی .

3 – دلغشا ، احساس ضعف .

4 – چش وراه – چشم به راه .

 

منابع :

1 – مستند زندگینامه استاد غلام حیدر اسیر هروی.

2 – روزنامه هشت صبح .

3 – فرهنگسرای  دوربین .

23 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از بابای موسیقی، سرتاج موسیقی، شیر موسیقی و کوه بلند موسیقی مرحوم استاد محمد حسین سرآهنگ

تاریخ نشر : سه شنبه 4 ثور ( اردیبهشت ) 1403 خورشیدی – 23 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از بابای موسیقی ، سرتاج موسیقی ، شیر موسیقی

و کوه بلند موسیقی مرحوم استاد محمد حسین سرآهنگ            

قیوم بشیر هروی

23 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

 

زنده یاد استاد محمد حسین سرآهنگ فرزند مرحوم استاد غلام حسین در سال 1302 خورشیدی در کوچه خوردک یا خرابات شهر کابل چشم به جهان گشود.

مرحوم استاد گامو خان پدر بزرگ مادری ، مرحوم استاد عطا حسین پدر بزرگ پدری و مرحوم استاد کریم حسین ، کاکای استاد سرآهنگ از هنرمندان بزرگ هند بودند که در زمان امیر شیر علی خان از هند به کابل آمدند و از طرف امیر در کوچه خرابات جابجا شدند.

 محمد حسین همزمان با آغاز مکتب به فراگیری علم موسیقی نزد پدر هنرمندش  آغاز کرد.

همین امر باعث شد تا پدر متوجه استعداد هنری فرزندش شود ، لهذا او را به هند برد و نزد استاد عاشق علی خان بنیانگذار مکتب موسیقی پتیاله به شاگردی گذاشت.

محمد حسین بمدت شانزده سال پای درس استاد عاشق علی خان زانو زد و با عالمی اندوخته از علم موسیقی به وطن بازگشت و از نخستین روزهای تأسیس رادیو کابل همکار هنری آن شد و در برنامه های شامگاهی شب ها  از تاریخ 14 قوس  تا اول جدی  1325 خورشیدی چهار بار  صدایش از رادیو پخش شد و آن زمانی بود که برنامه های رادیو بصورت زنده از ساختمانی در پل باغ عمومی کابل پخش می شد  ،  زیرا رادیو تازه از  « کوتی لندنی » در پل هارتن به این ساختمان نقل مکان کرده بود و هنوز وسایل و امکانات ضبط وجود نداشت.

و نکته جالب توجه این بود که  دوسال قبل از آن در اصولنامه 27 ماده ای رادیو آمده بود که هرگاه کسی دستگاه شخصی رادیو دارد باید با پرداخت یک افغانی مجوز استفاده از آن را بگیرد ، در حالیکه این مجوز برای هتل ها و رستوان ها پنج افغانی تعیین شده بود.

در آن سالها مجله « پشتو ژغ» که در اول هر ماه چاپ میشد برنامه های یک ماهه رادیو را بصورت فهرست وار نشر میکرد که نام آواز خوان و زمان پخش آنرا نیز اعلام میکرد.

اکثر مردم که برای شنیدن نشرات رادیو به گوشه های از شهر که بلند گو هایی نصب شده بود جمع میشدند و بدان گوش میدادند.

مرحوم استاد سرآهنگ با علاقمندی به هنر موسیقی با انرژی وپشت کار زحمت می کشید تا  اینکه در سال 1329 خورشیدی در فستیوال بزرگ موسیقی که با شرکت استادان داخلی و خارجی منجمله مرحوم استاد قاسم افغان و استاد بره غلام علی خان هندوستانی  در سینما پامیر کابل برگزار شده بود او نیز شرکت جست و با هنرنمایی زیبایش از سوی شاروالی کابل به اخذ مدال طلا نایل آمد و درست در همان سال بود که از سوی ریاست مستقل مطبوعات به لقب استادی مفتخر شد. مدتی گذشت ، تا اینکه از سوی دولت لقب سرآهنگ نیز به او اعطاء گردید .

او با درخشش فوق العاده اش در دنیای موسیقی مورد توجه خاص دوایر فرهنگی هنری داخل و خارج از کشور قرار گرفت و همه ساله دو یا سه بار دعوت نامه هایی از سوی  کشور های هند ، پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی سابق دریافت میکرد که در اکثر کنسرت ها و کنفرانس ها با گنجینه ای از اندوخته های هنری اش سهم میگرفت.

مرحوم استاد سرآهنگ یکی از آواز خوانان مشهور موسیقی کلاسیک در افغانستان بود که با خوانش اشعار حضرت ابوالمعانی بیدل جایگاهی خاصی را در میان علاقمندان موسیقی کلاسیک بدست آورده بود .

زنده یاد استاد سرآهنگ طی سفر های هنری اش در هندوستان به کسب القاب متعددی نایل آمد که می توان از القاب ذیل نام برد:

کوه بلند موسیقی از دانشگاه چندیگر هند.

 القاب ماستر، داکتر و پروفیسور موسیقی از دانشگاه کلاکندرا در شهر کلکته هند.

 سرتاج موسیقی از دانشگاه مرکزی الله آباد هند .

بابای موسیقی پس از اجرای آخرین کنسرتش در سال 1357 خورشیدی در دهلی نو.

و  شیر موسیقی  که در پایان آخرین کنسرتش در زمستان سال 1360 خورشیدی از دانشگاه الله آباد هند بدست آورد . اما در جریان همین سفرش بود که دچار یک حمله شدید قلبی شد و کنسرتهایش را نیمه تمام گذاشت و در شفاخانه شهر بمبئی بستری شد و در حالیکه داکتران معالح برایش توصیه نموده بودند که نه تنها دیگر آواز نخواند ، بلکه تا صحت یابی کامل حتی لب به سخن نگشاید.

اما استاد سرآهنگ با بهبودی نسبی کنسرت هایش را تمام نمود و با گرفتن دو مدال طلا و نفره  دیگر به وطن بازگشت و بدین ترتیب تعداد مدالهایش از بیست عدد گذشت که در تاریخ موسیقی کلاسیک هیچ استادی در نیم قاره هند مؤفق نشده بود به اندازه اواینهمه جایزه هنری را تصاحب کند.                              

استاد هنرمندی بود که طی نیم قرن فعالیت هنری اش افتخارات زیادی را به جامعه هنری کشور حاصل  نمود .

او آواز خوان پرکاری بود که  آثار  فراوانی از خود بجا گذاشت که بخشی از آنها در استدیوی رادیو افغانستان ثبت و در آرشیو رادیو بایگانی شده است ( البته اگر با روی  آمدن گروه ضد فرهنگِ طالبانی  هنوز هم باقی مانده باشد).

سالها قبل در برنامه های ویژه رادیو که به گردانندگی استاد بزرگوار جناب عبدالوهاب مددی ، هنرمند سرشناس کشور برگزار میشد  قبل از شروع  آهنگ های استاد سرآهنگ گفتگوی کوتاهی نیز توسط استاد مددی با ایشان صورت میگرفت که علاقمندان به آواز استاد با دلچسپی بدان گوش فرا می دادند.

 آثار مرحوم استاد سرآهنگ در سه بخش مختلف غزلخوانی ، محلی خوانی و کلاسیک خوانی ( راگ ، خیال و تهمری) موجود است ، گرچه استاد سرآهنگ به طور مسلکی هنرمند محلی خوان نبوده ، اما نسبت علاقه ایکه به موسیقی محلی کشورش داشت ، بعضی از طرز های محلی را که مربوط مناطق مختلف کشور بود اجرا و آثار ارزنده ای از خود بجای گذاشته است.

و اما پیک اجل بیشتر مهلتش نداد و در سحرگاه یکشنبه 16 جوزای 1361  در شفاخانه ابن سینا داعی اجل را لبیک گفت و بخواب ابدی رفت. و در ساعت 9 صبح همان روز در حالیکه تعداد زیادی از مسئولان دولتی و منسوبین وزارت اطلاعات و فرهنگ و رادیو تلویزیون حاضر بودند از کلینیک صدری شفاخانه ابن سینا برداشته شد و پس از مراسم غسل و کفن طبق وصیعت خودش به گذر خرابات برده شد تا ساکنان آن گذراز نزدیک با سرحلقه خراباتیان وداع نمایند ،سپس جنازه اش در حالیکه تعدادی زیادی از علاقمندان آوازش حضور داشتند در مسجد پل خشتی نماز جنازه ادا و بعدآ در شهدای صالحین بخاک سپرده شد . روحش شاد و یادش گرامی باد.

و اینهم لیستی از آهنگ های مرحوم استاد سرآهنگ تا جاییکه مقدور بوده.

ای که در دیر وحرم مست کرم میآیی

گر کنم صاحب من با تو نگاهی گاهی

بادا بادا

از من چرا رنجیده ای

جانانه ام وقت خزان گر از گلستان بگذرد

شب که ازنشۀ می بیخودومستش دیدم

معنی بلند اینجا گشته پیر راز من

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم1

گهی بر سر گهی در دل گهی در دیده جا دارد

میآید از دشت جنون گردم بیابان در بغل

ای نسیم صحر آرامگۀ یار کجاست

بجای ساز امشب نالۀ زین بینوا بشنو

مرا آنروز گریان آفریدند        

اگر خورشید گردونم واگر گرد سر راهم 

من سگ درگاه عبدالقادر گیلانی ام

گلدستۀ نزاکت حسنت کی بسته است

پر خودنمای کارگۀ چند و چون مباش 

عنبرین موی مرا دیوانه کرد  1

ما را کجاست حوصلۀ روزگار

او خدا جان دلم تنگ است 

دل در خون تپیدۀ دارم    1

دل من سخت آرزو دارد   1

شماله گیگی گلان پاره دی جبینه   1

ساری ساری …اردو   1

دوستان از منش دعا مبرید  1

بسته ای دل به زلف یار شدی

اگر آن چشم شور افگن شرابیست

کرو منوکی… اردو  1

ای طبیب دردمندان چارۀ دردم بکن

ثمرو کو.. اردو

متوجا جوگی…اردو 1

گرانه محبوبا     پشتو

جوله نا جولا  اردو  تمری

ای کبک دری بیا ببالینم

آتش پروانه را بر سر بلبل بریز

دل در خون تپیدۀ دارم  2

چون جان خراباتم     مجلسی 1

بیا و وصف زلف یار بشنو

پردۀ دیده ودل فرش ادب باید کرد

ز بخت نارسا نگرفت دستم گردن مینا

بی کس شهیدم خون هم ندارم

چون تار ساز هر چند آواز مینماییم

ای نور دیده دیدۀ تو دیده دیده ام

چرا امشب بگوشم شور دل بسیار میآید

خیزید و یک دو ساغر صهبا بیاورید  با مهوش

ای تما شا هیان هرزه نگاه

ای مژدۀ دیدار تو چون عید مبارک

لاگی نا مورادی نا   اردو

جوله نا جولا    اردو 2

سندی بیروی…اردو

هر ستمو هر جفا گواراهی   اردو

عرش اگر باشم زمین آسمان بیدلم

یار من بیا بیا

طالعم زلف یار را ماند1

همی صیا  … اردو

جوانی لوتا دی  .. اردو

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم 2

محبت بسکه پرکرده است وفا جان و تن ما را

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت 1

نجریا ….اردو

مهر تو در ظمیرم و شورتو در سراست

چون جان خراباتم   رادیویی

یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

به یک عشوه مرا بر باد کردی

ای سرت گردم چه احسان کرده ای

شبکه طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد

در میکده افتادم بیمار خراباتم

مرا بیمار بیماران آفریده اند

بعد ازین من خدمت آینه سازان میکنم

امشب به لحن تازه چو مطرب صدا کشید

اگر به گلشن زناز گرددقد بلند تو جلوه فرما

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم 1

نازی جان همدم من دلبر من

در خانۀ که سقف ندارد ستون مباش

وضع من روزگار را ماند

نه من شهرت پرستم نه زگردون کام میخواهم

پوریۀ شب    راگ

ترانۀ امیر خسرو

امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

متوجا جوگی  اردو 2

یادو پیاکی….    اردو

جان هیچ وجسد هیچ نفس هیچ بقا هیچ

بباغی که چون صبح خندیده بودم    بیروی

از جراحت زار دل چیده است دامان ناله ام

چمن امروز فرش منزل کیست

شبکه طوفان جوشی چشم ترم آمد بیاد

دل من سخت آرزو دارد

چو سرو از ناز بر جوی حیا بالیدنت نازم

نگذشته مه از گوشۀ ابروی او هنوز

به طفلی در دبستان محبت

عالم همه افسانۀ ما دارد و ما هیچ

چون جان خراباتم    مجلسی

از عشق بپرهیزم پس با چه درآمیزم

نمیدانم چه منزل بود شب جای که من بودم

در خرابات مغان منزل نمی باید گرفت

کند یوسف صدا گر بو کنی  پیراهن ما را

در عشق نه تسبیح نه زنار ضرور است

امشب زساز مینا گرم است جای مطرب

نازی جان همدم من دلبر من رادیویی

بیدل خاکسار را ماند

گل جوش باده دارد تا گلستان بیایید

راشه په مهر ومحبت    پشتو

مرا گریه کردن ضرور است واقف

در پرتو چراغی پروانه مینگارم

گر کنم صاحب من با تو نگاهی گاهی  2

خرامان از درم باز آ

دیدۀ زنده دلان اشک فشان میباشد

بیا خورشید معنی را ببین از روزن مینا

سوخته  لاله زار من    رادیویی

طالعم زلف یار را ماند    رادیویی

او خدا جان دلم تنگ است    رادیوییی

شاد کن جان من که غمگین است   استدیویی

رفتیم وداغ ما بدل روزگار ماند

زمن عمریست میگردد جدا دل

دلبر هر که بی وفا کردد

متو جا جوگی   اردو

دم تیغ آن تبسم رگ گل بریده باشد

بهار آمد زخویش و آشنا بیگانه خواهم شد

در کف مردانگی شمشیر میباید گرفت

طالعم زلف یار را ماند  مجلسی

من آن صیدم که هر جا میروم در دام صیادم

او یار کتت کار دارم   مجلسی

ترا من دوست دارم  مجلسی

شاد کن جان من که غمگین است  مجلسی

او خدا جان دلم تنگ است   مجلسی

دل کاش بدست تو نمیداد سرآهنگ

دلم چو لاله گرفته است رنگ وبوی ترا

تجلی کرد حسنش در خلوتگۀ هوشم

این دل گمگشته را در زلف خوبان یافتم

دلرا به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

بهر جا آن سرو بالا برقصد

او خدا جان دلم تنگ است  استدیویی

دل در خون تپیدۀ دارم

دارم گله از تو جانان قربان سرت از ما نرنجی

وضع من روزگار را ماند    استدیویی

دلدار گذشت و نگۀ بازپسین ماند

دنیاست خوب و دنیا لیکن وفا ندارد   محفلی

یک لحظه گفتار دارم       محفلی

نا جوره مشی شاه لیلا  محفلی

چهار بیتی های شمالی   محفلی

شمالگی گی گلان پاره دی جبینه    محفلی

جوله نا جولا   اردو

لاگی نا مورا دینا  اردو

ای شیخ جنان از تو گلزار جهان از من

زبعد ما نه غزل نه قصیده میماند

بیا ای جام و مینای طرب نقش کف پایت

رو کن بهرکه خواهی گل پشت ورو ندارد

جاهو صیا… اردو

قد رسای تو را  با احمد ولی

اگر سبزه بودم بدامان صحرا   با احمد ولی

ساقی بده از لطف خود جامی که مدهوشم کند

آن چشم را ببین به چه ناز آفریده اند

چون شدم بیدار رخت دل بدامان یافتم

بادا بادا الهی مبارک بادا

حنا بیارید بر دستش بمالید

ماه من آهسته برو

سرشکم نسخۀ دیوانۀ کیست

گاهی به شهر گاه به صحرا گریستم

تو میرفتی و من شور قیامت ساز میکردم

یاد آن شب که به زلف سیهش چنگ زدم؟

خاک رۀ تو همره باد صبا رسید

آنقدر مستم که از چشمم شراب آید برون

ستمو گری تیری لیهی   اردو

بهار آندل که خون گردد زسودای گل رویی

جانانه بیا به پلو گرو…پشتو

ترا من دوست دارم

جهان در سرمه خوابید از خیال چشم فتانت

من اگر اینبار رفتم آزارم مکن

صبحدم دیدم نگاری در گل و گلزار مست

اگر اشتیاق زحمت بدری چمیده آید

عنبرین مویی مرا دیوانه کرد   تلویزیونی

عرض مرا به خدمت آن سیم بر کنید

ابر ها در قدمت ریزش گوهر دارد

ستم است اگر هوست کشد که به سیر سرو وسمن درا

ای که در دیر و حرم مست کرم میآیی

چرا کس  منکر بیطاقتی های درا باشد

طفل هندویی مرا دیوانه کرد

جمو ناکسی       اردو

قوالی  ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد

قوالی  از نالۀ دل ما تا کی رمیده رفتن

آندل که به چشم دلبر افتاد

که قیمت گهر از دیدن ار شود پیدا

ای رخت شسته تر از دامن مهتاب بهار

میروم از شهر تان به چشم خونبار

آن فتنه که آفاقش شور من و ما باشد

سوخته لاله زار من رفته گل از کنارمن  استیویی

رخ زیبای ترا یاد کنم یا نکنم

گل بی رخ یار خوش نباشد

ای که در چشمم دوا انداخی؟

زنده ام نامم از حیا مبرید

صیا ظلمو کرو   اردو

ما درین شهر قریبیم ودرین ملک فقیر

که گل بوی تو خواهد داد ومن دیوانه خواهم شد

به تو حسن نیکو نمیماند

دل با تو سفر کرد تهی ماند کنارم

گوش طلب که کار گوش هیچ دهن نمیکند

لاگی له گه نا  اردو

خواجۀ اجمیری

مستم از بادۀ شبانه هنوز

آهنگهای در خانقاه

خیزید و یک دو ساغری صهبا بیآورید

جان به لب رسیدۀ دارم

آجابی چوری را   اردو

ساری ساری راته   اردو

در خانۀ که سقف ندارد ستون مباش

رفته گل از کنار من

مرا آنروز گریان آفریدند

خاموش نفسم شوخی آهنگ من اینست

ازین حسرت قفس روزی دو نپسندید آزادم

نجریا به راگ پیلو

زهی چمن ساز صبح فطرت تبسم لعل مهر جویت

ما نقد عافیت به می ناب داده ایم  مجلسی

خوبان پارسا را من خوب میشناسم  مجلسی

شکست گلها هرگز صدا ندارد  مجلسی

واره لیلو  مجلسی

نه بر صحرا سری دارم نه در گلزار میگردم

عمر برق وشرار را ماند

راگ مشرمین  کافی تات و ماروه تات

خیال فارسی به راگ مشرمین

به کنج نامرادی خویش را گمنام میخواهم

ساز من ساز مستی آهنگ است

دل یارم  از سنگ است

وحشی صحرای حسن نرگس فتان کیست

آفاق جا ندارد همت کجا نشیند

به  صد گردون تسلسل بست دور ساغر عشقم

دوش از نظر خیال تو دامن کشان گذشت

التفاتی بر دل رنجور و بیمارم بکن

دلرا به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

دل انجمن محرم بیگانه نباشد

عشق کارم تباه خواهد کرد

از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن

بیقراران تو کز شوق فنا بیگانه اند

صیا ظلمو کری    اردو

نعت خواجۀ قریب نواز

یادو پیاکی  اردو

دیده گریان سینه بریان کرده ای

یادو پیاکی   اردو

نه ما جوگی  اردو

کست مجلسی در هرات

همه کس کشیده محمل به جناب کبریایت

خلق را نسبت بیگانگی است بهم

بهار فرصت رنگم بگرد یار میگردم

یار من بیا بیا

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم  رادیویی

به تو حسن نکو نمیماند   رادیویی

سوخته لاله زار من  رادیویی

امشب به لحن تازه چو مطرب صدا کشید

امروز نو بهار است ساغر کشان بیایید

پا اگر ماند زرفتار بسر میآیم

میل پیکان تیر او دارد

دوستان از منش دعا مبرید

که من دیروز خسرو بودم و امروز فرهادم

پی اشک من ندانم بکجا رسیده باشد مجلسی

بباغی که چون صبح خندیده بودم  مجلسی

متو جا جوگی  مجلسی

یادو پیاکی   مجلسی

قد خم گشته را تا میتوانی وقف طاعت کن  مجلسی

جز سوختن بیادت مشق دگر ندارم   مجلسی

گدای حضرت شاهم پناه حضرت شاهم

برس بداد من ای خواجۀ قریب نواز

نه من شهرت پرستم نه زگردون کام میخواهم

دور زچشم مخمورت……

زمن برد آن دو چشم سرمه سا دل

دل را به ناز از کفم آن لاله رو گرفت

دو چشم مست وبی باکش مرا دیوانه کرد امشب

دوش در حلقۀ ما قصۀ گیسوی تو بود

شد اندوه و ماتم زدوران پدید

زگریه مردم چشمم نشسته در خون است

تحییر مطلعی سر زد که من از خویشتن رفتم

تو گر آیی بهشت آید طرب آید بهار آید

من و خجلت سجودی که نکرده ام برایت

این یار بی وفایم آخر بما چها کرد

 ساقی ما نرفته خانه هنوز

یار من بیا بیا

ای کبک دری بیا ببالینم

ساقی گلچهای ره برخیز شراب آور

شبکه طوفان جوشی چشم ترمآمد بیاد

من از تو جدا نمیتوان بود

خرابات در منزل دوستان

ای طبیب مهربان رحمی به آزار دلم

تبسم از لبت چون موج در گوهر کند بازی

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم

سیر گلزار کی یارب در کمر دارد بهار

نعت   زبانم لایق حمد خدا شد

آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت

از عزّت و خواری نه امید است و نه بیمم

اگر ساقی ز موج باده بندد رشته بر سازم‌

الا ای دلبر برچیده دامان‌! سرو آزادم‌

ای وجود نازکت پروردة دامان من‌!

باز بر خود جلوه از رنگ دگر دارد بهار

به آن سیمین‌بدن گر بگذرانم‌

به جای ساز، امشب نالة این بی‌نوا بشنو

بی‌دست‌وپا به خاک ادب نقش بسته‌ایم‌

چشم وا کن رنگ اسرار دگر دارد بهار

حدیث روی نکویت شنیده‌آمده‌ام‌

حیلت رها کن‌، عاشقا! دیوانه شو، دیوانه شو

دنبال دل خویش دوانم‌، چه توان کرد؟

دوش کاین چرخ زمرّد پر ز اختر ساختند

دیدم چو خرامت به چمن از سر ناز است‌

ذوق حلاوت از دل بی‌کبروکین طلب‌

ز من برد آن دو چشم سرمه‌سا دل‌

گلدستة نزاکت حسنت که بسته است‌؟

می‌سوزم از فراقت‌، روی از جفا بگردان‌

نازم آن مشتی که فرق زورمندان بکشند

نشاط این بهارم بی گل رویت چه کار آید؟

همه‌کس کشیده محمل به جناب کبریایت‌

یاد آن فرصت که عیش رایگانی داشتیم (چهره‌)

یاد باد آن کز تبسّم فیض عامی داشتی‌

نه مفصل نه مجملی دارد

بسکه امشب بیتو ام سامان اعضا آتش است

یا بیا مسلمان شو یا مرا نثارا کن

بذوق سجدۀ باز از عدم گلباز میایم

تو کریم مطلق ومن گدا

زسودای چشم تو تا کام گیرم

لاله دیدم روی زیبای تو ام آمد بیاد

دوش وقت صحر از غصه نجاتم دادند

شب شمع یکطرف رخ جانانه یکطرف

روز ها شد نمینمایی تو

کسی معنی بحر فهمیده باشد

لباس عشق را در بر نمیکردم چه میکردم

از جوان حسن سلوک پیر نتوان یافتن

 و تعداد زیادی راگ ها تمری ها خیالها و غیره

 

منابع :

BLOGFA

دانشنامه آزاد

 

 

 

 

 

 

21 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی، استاد دانشگاه، پژوهشگر توانا، نویسنده وارسته و محقق برجسته کشور.

تاریخ نشر : یکشنبه 2 ثور ( اردیبهشت ) 1403 خورشیدی – 21 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی ، استاد دانشگاه

، پژوهشگر توانا ، نویسنده وارسته و محقق برجسته کشور.

قیوم بشیر هروی

21 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

به سلسله معرفی فرزانگان سرزمین ما اینک یادی می کنیم از زنده یاد استاد محمد مسعود رجایی ، استاد دانشگاه ، پژوهشگر توانا ، نویسندهء وارسته  ، محقق برجسته و یکی از رؤسای انجمن ادبی هرات که بمدت 10 سال درین پست خدمت نمود.

مرحوم استاد مسعود رجایی فرزند زنده یاد محمد ابراهیم رجایی از فرهنگیان با سابقه ،  داستان نویس و از مؤسسان انجمن ادبی هرات بود که در سال 1330 خورشیدی در خطه ادب پرور هرات دیده به جهان گشود.

 او که در یک خانوادهء فرهنگی بدنیا آمد و رشد و نمو کرد ، مکتب را در لیسه سلطان غیاث الدین غوری به پایان برد و در سال 1352 خورشیدی روانه کابل گردید و وارد دانشکده ادبیات دانشگاه کابل شده و در سال 1356 خورشیدی با کسب درجه لیسانس تحصیلاتش را به پایان برد و پس از بازگشت به هرات  مدتی را در روزنامه اتفاق اسلام شامل کار شد.

استاد رجایی در سال 1361 خورشیدی به عضویت اکادمی علوم افغانستان در کابل درآمد و با آغاز  فعالیت هایش در بخش پژوهش ، تحقیقاتش را در مورد تاریخ و ادبیات هرات  آغاز نمود و مقالات زیادی در این مورد نوشت که همه نمایانگر قلم توانای آن بزرگمرد بود.

با دایر شدن دانشگاه هرات در سال 1368 خورشیدی دوباره به هرات بازگشت و در دانشکده ادبیات و علوم انسانی به صفت استاد مشغول تدریس گردید و تعدادی زیادی از محصلین از محضر او مستقید شدند و بهره بردند ، او شاگردانی را تربیه نموده که امروز خود از جمله استادان ادبیات در دانشگاه هرات مشغول خدمت می باشند.

استاد رجایی در ادبیات کلاسیک شامل نظم و نثر توانایی خاصی داشت ، بخصوص در متون مکتب هندی استاد چیره دستی بود و همین توانایی  باعث می شد تا محصلین با اعتماد به نفس در کلاس های او شرکت کنند.

استاد رجایی علاوه بر تدریس در پست های ریاست دانشکده ادبیات و رئیس دیپارتمنت ادبیات فارسی ایفای وظیفه نمود و از سال 1381 همزمان ریاست انجمن ادبی هرات را نیز عهده دار گردید و فعالیت هایش را در دو بخش دانشگاه و انجمن بنحو احسن پیش برد.

استاد رجایی انسانی بود رئوف ، مهربان و نهایت با حوصله.

زمانی که مرحوم استاد رجایی  رئیس انجمن ادبی هرات بود به برگزاری محافل بررسی و تدریس شعر  در کنار شخصیت های مانند استاد ضیأالحق سخا ، محقق استاد عبدالغنی نیکسیر ، زنده یاد استاد سعادت ملوک تابش ، مرحوم استاد براتعلی فدایی ، محترم محمد ظاهر رستمی و جمع دیگری از فرهنگیان هرات مبادرت ورزید که شاعران جوان فراوانی در آن شرکت می جستند و اشعار شانرا برای بررسی  آورده و می خواندند و استاد نیز با حوصله مندی گوش فرا می داد و نواقص آنرا با کمال آرامش و با نقد و بررسی های ماهرانه بیان می کرد.

چنانچه در میان شاعران جوان و نوپا کسانی هم بودند که با سرقت های ادبی؛ اشعار دیگران  را بنام سروده های خود می آوردند ، اما استاد با تجربه ایکه داشت متوجه این موضوع می شد ، اما هرگز بطور مستقیم به رخ طرف مقابل نمی آورد و تنها با ذکر این کلام که شعرت خیلی شبیه به شعر فلان شاعر است ، پیامش را می رساند.

از زنده یاد استاد رجایی ، آثار و مقالات متعددی  بجا مانده که بخشی از آنها اقبال چاپ یافتند مانند مجموعه مقالات ایشان در باب مکتب بیدل  و سبک هندی تحت نام « طاووس سخن در آیینه خانه » ،  « حوض های مسقف هرات » ، چاپ کتاب «  معماری اسلامی هرات » اثر رفیع سمیع زی ، چاپ بخشی از کتاب « تاریخ هرات باستان » ، چاپ «  مجموعه مقالات سیمینار علمی زنده یاد فکری سلجوقی » و ده ها مقاله دیگر نام برد.

واما با کمال تأسف از نیمه های سال 1388 خورشیدی استاد مرحوم دچار مرض سرطان معده شد و از آن رنج می برد. ولی دردناکتر از آن نادیده گرفتن مشکلات اقتصادی اش از سوی ادارات دولتی و در رأس آن وزارت تحصیلات عالی بود که او را با همه مشکلاتش تنها گذاشتند و متآسفانه از هیچ حق وحقوقی که معمولآ  اساتید دانشگاه در چنین شرایطی برخوردار می باشند بهره مند نشد و برای رفتن به خارج بخاطر تداوی اش نتوانست از امکانات حکومتی استفاده نماید.

وحتی تعدادی از فرهنگیان دست بدامان ریاست جمهوری شدند تا زمینه تداوی استاد را در خارج از کشور فراهم سازند ، اما با پاسخ مناسبی روبرو نگردیدند.

اما جمعی از دوستان همدلش او را تنها نگذاشتند و زمینه سفرش به هند را برای تداوی فراهم ساختند ، او چندین بار به هند رفت ، ولی تداوی اش مثمر ثمر واقع نشد و بالاخره پس از سه  سال به تاریخ 5 سرطان 1391 خورشیدی به عمر 61 سالگی در زادگاهش جان به جان آفرین تسلیم نمود و پیکر پاکش در جوار مزار خواجه عبدالله انصاری ( رح ) در گازرگاه شریف بخاک سپرده شد.

میگویند هنگام مراسم تدفین بر سر مزار استاد پیام تسلیتی قرائت گردید  که از طرف رئیس جمهور فرستاده شده بود ، بعباره ای کرسی نشینان کابل  میخواستند بدین منوال برای خود بینی خمیری درست کنند که گویا ما در غم شما شریکیم ، باید اذعان نمود که بدا بحال مردم بیچاره ما که سالها مجبور بودند تحت قیادت انسان های خود خواه و بی خاصیتی بنام رئیس جمهور زندگی کنند .

 و این بود گوشه ی از زندگی نامه انسان وارسته  و ادب پروری که تا آخرین روی های حیات پربارش کار کرد ،  زحمت کشید و هرگز به قلم به مدح و ثنا اربابان زر و زور و تزویر بدست نگرفت، روانش  شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

زنده یاد استاد فضل الله زرکوب که از دوستان و یاران دانشگاهی مرحوم استاد رجایی بود با شنیدن خبر دردناک وفات استاد رجایی  چنین سرود :

در سوگ یار دانشگاهیم استاد مسعود رجایی که مظلومانه زیست و محرومانه رفت.

یار دانشگاهیم 

بسیار بی  لحاظی  و  نامرد؛   روزگار!

این درد را کجا  برم  ای  خیل  دردمند!

درد جوانه ای که  نرویید   و  شد سپند

بی درد را چه سود حکایت  ز کوه درد

بر گوشِ کر؛ سرود نکیسا ست چون چرند

بغضی دو دسته می فشرد بر گلوی من

چندان که مثل نی شده باریک و بند بند

بُغضی که گر بترکد و جوشد ز سینه ام

ابری شود سیه   ز  هریرود  تا  خجند

بُغضی  ز بی  وفایی این  کاسه‌ باژگون

این  کژدمی  که  هیچ نداند  بجز  گزند

بر برگ  گل نشانه رود  نیشِ  گُرزه را

گاهی به نوشخند و زمانی  به  نیشخند

با مهر؛ قهر  و با  گل  لبخند  در ستیز

بر   چهرۀ   ملیحِ  تبسم  به   ریشخند

بسیار بی   لحاظی  و نامرد؛  روزگار

تا چند  یاوه؟  این  دهن گند  را  ببند

ای دلقک دو روی سیهکار چند رنگ

زهر نژادگانی و بر  سِفلگان  چو قند

بر من مگوی قصه ز اُسطوره های تلخ

من خوانده ام تمامی پازند  را و زند

غیر از گلوی صید که داند  چیست حال؟ 

بر گردنی که تنگ  شود  حلقۀ کمند

من دانم و دلم که چه بیرحم؛ نشتری

پایِ  اسیرِ آبله  داند   ز کال  و کند

زان دردناکتر که ببینی به چشم خویش

جان تو را گرفته و بر شانه می برند

سه شنبه هفتم تیرماه نود و یک

فضل الله زرکوب

منابع :

1 –  بی بی سی فارسی.

2 – تارنمای افغان موج .

 

 

 

 

 

 

18 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار شاعر شیوا بیان، ادیب فرزانه و مترجم توانا

تاریخ نشر : پنجشنبه ۳۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۱۸ اپریل ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی از زنده یاد استاد میر عبدالحلیم شایق پندار

شاعر شیوا بیان ، ادیب فرزانه و مترجم توانا

قیوم بشیر هروی

18 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

 

شاعر گرانقدر و زیبا سرای  که یادش را گرامی میداریم کسی نیست جز زنده یاد میر عبدالحلیم شایق « پندار ».

او متولد سال 1317 خورشیدی در محله گازرگاه شریف هرات می باشد. پدرش مرحوم استاد میر عبدالعلی شایق هروی از شعرای مشهور کشور  ما و مادرش مرحومه حلیمه شایق صبیهء مرحوم میر غلام نبی ، میر گازرگاه در دورهء سراجیه و امانیه می باشد.

او تحصیلاتش را در مدرسه فخر المدارس و لیسه سلطان غیاث الدین غوری هرات به اتمام رسانید و سپس روانه کابل شد و شامل دانشکدهء اقتصاد در دانشگاه کابل گردید. بعد از ختم تحصیل در سال 1974 میلادی  روانه ایالات متحده امریکا شده و در دانشگاه نبراسکا در اوماها شامل و در سال 1975 مؤفق به کسب  شهادتنامه مافوق لیسانس در رشته اداره عامه گردید.

مرحوم شایق پندار پس از بازگشت به کشور سالها در شعب مختلف اداری در وزارت داخله ، آرشیف ملی و وزارت اطلاعات و فرهنگ کار کرد و همچنین اقدام به تأسیس دارالترجمه  شخصی خودش گردید و رسمآ بعنوان مترجم شروع به کار نمود.

طوری که در کتاب  مجموعهِ شعر« دفتر سوخته» آمده ، اواز دوران کودکی در محضر پدرش مرحوم شایق هروی به با شعر آشنایی حاصل نمود و در 11 سالگی اولین سروده اش را به سبک چهاربیتی سرود.

علاقمندی او به شعر و استعداد سرشارش درین باب طولی نکشید که او را بعنوان یکی از سرایشگران ناب سرزمین ما تبدیل نمود.

گفته شده که او در شعر از کسی پیروی نمیکرد ، اما به شاعران بزرگی چون نظامی  ، مولانا و اشعار استاد خلیل الله خلیلی علاقه ای خاص داشت و اشعار نادر پور ، سیمین  ، توللی ، فروغ ، حمیدی و مشیری را می پسندید.

او همانند نامش انسان حلیم ، مهربان و آرامی بود ، اشعارش از زیبایی خاصی برخوردار بود با مضامین عالی که حقایق عینی جامعه را با صداقت بیان می نمود.

در مقدمه ایکه به قلم برادر گرامی اش استاد میر عبدالسلام شایق « فراز» نوشته شده ، چنین می خوانیم:

” میر عبدالحلیم شایق « پندار» یکی از شاعران قدرتمند زبان دری کشور ماست و تاریخ شعر و ادب فارسی نام گرامی او را در قطار شاعران فراموش نشدنی کشور ما بخاطر خواهد داشت. او در تمام سالهای حیات اجتماعی خود بحیث یک شاعر توانا شناخته می شد و شعرش و خودش مورد توجه و احترام فرهنگیان و اهل ادب قرار داشت. شعر او پر از صلابت و استحکام بود و روانی و زیبایی که در همان صنعت « سهل ممتنع » شناخته میشود و در اشعار شاعران بزرگ مشهود است ، در شعر او به وضاحت و وفرت دیده می شد. در مضمون آفرینی و بیان مضامین شاعرانه از شاعران ممتاز زمان بود. شعر شایق پندار  پر از مضامین تازه است ، در هر نوع شعری که سروده ، تازگی مضمون و سلاست بیانش مقام بلند سخنش را نشان می دهد.”

براستی وقتی به فرهنگستان پرثمر کشور ما بخصوص خطهء هریوا می نگریم چه بزرگانی را داشتیم که هریک گنجی از معانی ادبی و فرهنگی و از سرمایه های معنوی آندیار بودند که افول  هرکدام شان از آسمان فرهنگ و ادب سرزمین ما  بواقع جبران ناپذیر و ضایعه بس عظیمی محسوب می شود .

مرحوم شایق پندار هم از جمله شاعرانی بود که رشته تحصیلی و کاری اش کاملا متفاوت از هم بود ، او شاعر و ادیبی بود که در رشته اقتصاد تحصیل کرد ، اما در بخش ادبیات و شعر مهارتش را هویدا ساخت و چنان کار کرد که همه فکر میکردند در رشته ادبیات ماستری دارد ، او علاوه بر اشعار کلاسیک شعر نونیز می سرود :

در لابلای سروده هایش درد غربت و دوری از سرزمین مادری اش را به وضاحت می توان دید و احساس کرد.

با دریغ و درد او سرانجام در سال 2005 میلادی جان بجان آفرین تسلیم نمود و رخ در نقاب خاک کشید.

آری ! زنده یاد استاد شایق پندار یکی از شاعران برجسته و از فرهیختگانی بود مرگش نه تنها خانواده ودوستانش را سوگوار ساخت ، بلکه تعدادی زیادی از شاعران هموطن و حتی همزبانش را متآثر ساخت که هریک در رثای او مرثیه ها نوشتند ، اشعاری سرودند و مطالبی مرقوم داشتند که برای پاسداری از مقام شامخ او ثبت تاریخ ادبیات غنامند کشور ما گردید که همزمان می تواند تسلی خاطر فامیل محترم شایق را فراهم سازد:

این شاعران عبارتند از :

محترمه رئوفه احرای ، جناب لامع احراری ، مرحوم دهزاد کهدستانی ، جناب میر غلام قادر سالک ، جناب استاد ولی سرخابی ، جناب میر عبدالقیوم سرور ، جناب ضیاء سعید (شاعر ایرانی) ، جناب جلیل احمد عثمانی ، مرحوم استاد محمد آصف فکرت ، جناب داکتر کوهیار.

زنده یاد استاد محمد آصف فکرت که یکی از دوستان صمیمی مرحوم شایق پندار بود  با شنیدن خبر مرگ دوست سفرکرده اش چنین سرود:

اي هم نفس و هم دل و هم صحبت  و همراه

ما مانده زمين گير و تو  را  ره شــده  كوتاه

اي  مرغ    بهشتي  كه    ازين  باغ  پريدي

رفتي كه تو  را  تنگ  شد   اينجا  جولانگاه

از  ما  چه شنيدي كه لب  از نطق  ببستي؟

از  ديدن ما داري  آخــــر زچـــــه  اكــــــراه؟

از شوق لب كيست كه بستي ز سخن    لب؟

وز عشق  رخ  كيست  كه رفتي به تك  چاه؟

گفتي كه   نشينيم   و  بگوييم  ســــــــخنها

تو  راه  دگر رفتــــي و  من ديده   فرا  راه

اي  دوست، به رمز سخن دوست، تو واقف

اي  يار،  به  اســـــــرار  دل  يار،  تو  آگاه

بنشين  و مگير از ما آن صحبت جان بخش

برگرد و منه بر  ما اين  فـــــــرقت  جانكاه

ما  گرچه ز ديدار  تو نومـــــيد شدســــــتيم

نوميد  نســــــــازدت  خداوند  ز درگـــــــاه

اي  مير  گذرگه  را  از نام خوشــــــت فخر

ايزد كنــــــــدت  هم  نفـــــــس  پير گذرگاه

آصف فكرت  

۱۶  می  ۲۰۰۵

 

ضمن آرزوی شادی روح  میرعبدالحلیم شایق  « پندار »، جا دارد تا از برادر گرامی شان جناب میر عبدالواسع شایق ابراز امتنان نمایم که با ارسال مجموعه شعر « دفتر سوخته» بر من منت نهادند ، اینک نمونه ای از کلام مرحوم شایق پندار را تقدیم شما خوانندگان محترم می نماییم که از مجموعه ِ دفتر سوخته انتخاب برگزیده شده.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

خاکستر

شعر من  ای  جاودانی  ناله ام

داستانِ  رنج   چندین  ساله ام

ای فروزان مشعلِ  جاویدِ  من

اختر من ، ماه من ، خورشید من

بیخودی های دل  خود کام من

یادرگار  عشق  نافرجام   من

ای خروش بیقراری های من

قصه ی شب زنده داری های من

ای که با غم در دل من زاده ای

با سرشک از چشم من افتاده ای

یک دم دیگر به من دمساز شو

با دل خونین من  همراز شو

قصه ی این هستی درهم بگو

داستان   دلنشین  غم   بگو

سالها گفتی به او  پیغامِ من

قصه های جانِ  بی آرامِ من

داشتی  پیغام روح  سرکشی

شعله  افشاندی   بنام  آتشی

این زمان برگو که آن آتش فسرد

شعله های سرکش دیرینه مرد

بازگو  افسانه ی   چشم ترم

داستانِ    سردی  خاکسترم

کابل – 1344 خورشیدی

 

مآخذ:

1 – مجموعه شعر « دفتر سوخته» (مرحوم استاد میر عبدالحلیم شایق پندار).

2 – تارنمای کاتبان ( مرحوم استاد فکرت هروی»

 

11 آوریل
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد عبدالسلام دهزادکهدستانی ، شاعر، پژوهشگر و آموزگار توانای کشور

تاریخ نشر : پنجشنبه 23 حمل ( فروردین) 1403 خورشیدی – 11 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی

 ، شاعر ، پژوهشگر و آموزگار توانای کشور

قیوم بشیر هروی

11 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

یکی دیگر از فرزانگان سرزمین ادب پرور هرات مرحوم استاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی می باشد که بیشتر عمرش را در راه تربیت اولاد وطن صرف نمود.

او شاعر شیوا بیان ، نویسندهء چیره دست ، معلم نمونه و انسانی بود آرام و مهربان.

زنده یاد عبدالسلام دهزاد کهدستانی فرزند مرحوم حاجی محمد ثمان خان کهدستانی ، در سال 1309 خورشیدی در یک خانوادهء علم پرور در روستای کهدستان ولسوالی انجیل ولایت هرات پا بعرصه وجود نهاد.

تحصیلات ابتدایی را در مکتب کهدستان آغاز و در دارالمعلمین عالی کابل به پایان رسانید و در سال 1335 بعنوان معلم در مکتب ابتدایی روستای کهدستان مشغول کار شد و در تربیه فرزندان وطن صادقانه کوشید و تلاش نمود.

اما ذوق و علاقه اش به آموختن و تحصیل باعث شد تا پس از شش سال خدمت در وظیفه مقدس معلمی در سال 1342 خورشیدی شامل دانشکدهء زبان و ادبیات دانشگاه کابل شود تا برآگاهی اش بیافزاید. پس از فراغت و کسب لیسانس در سال 1346 به عنوان متصدی انجمن نویسندگان هرات انتخاب  گردید و در سال 1367 عضویت مجلس سنا را به دست آورد.

استاد دهزاد در سال 1370 عضو علمی مسلکی در ریاست تألیف و ترجمه وزارت معارف شد.

از آن پس  به پژوهش و تحقیق در ادبیات پرداخت  ومقالات فراوانی نوشت که زینت بخش صفحات اکثر نشرات داخل کشور گردید و با استقبال زیاد علاقمندان مواجه می گشت.

او را می توان پژوهشگر راسخی دانست که با تلاش و علاقه  کار می کرد و توانست کتابی را بنام تحقیقات ادبی آماده چاپ سازد ، اما از اینکه اقبال چاپ یافت یا خیر اطلاعی در دست نیست ، امید که این امر تحقق پذیرفته باشد، همچنین مجموعه اشعار استاد دهزاد نیز در سالهای آخر عمر آن استاد جاودان یاد قرار بود به نشر برسد.

استاد در قالب های غزل ، قطعه و دوبیتی  می سرود که اشعارش  پخته ، اما سلیس و روان است ، علاقمندانی زیادی داشته و دارد که در لابلای آنها مضامین ادبی ، عرفانی و اجتماعی را می توان بخوبی حس کرد. در  سروده هایش تبلوری از احساس  ، صفا،  صمیمیت و حس وطن دوستی  شاعر  نهفته  است. 

استاد مرحوم انسان  بود مهربان ، متواضع و در عین حال بسیار مددگار و نیکوکار.  او باری  خطاب به جوانان کشورش چنین گفته است:

نوع انسان در عمل فرمانده ی بحر و بر است

این جهان اورا به حکم عقل و وجدان, کشور است

در  طریق  مدعا   در  این   محیط   بی کران

کشتی عزم بشر را علم  و ایمان  لنگر است

ای جوان  ای  مظهر  آزادگی   و   مردمی!

در طریق خدمت مردم  ترا  حق  یاور است

این دیار عدل و انصاف است و جهد و یکدلی

این دیار دوستی و عدل و انسان پرور است

تا  توانی  مردم  مظلوم   را   همدرد  باش

رحم بردرماندگان ,مقبول  شرع انور است

استاد دهزاد یکی از نخبگان شهیر معاصر هرات بود که با نوشتن مقالات علمی و ادبی در راه تنویر افکار جامعه هرگز کوتاهی نکرد و با صدق و صفا مینوشت .

او که با سابقه طولانی آموزگاری در معارف کشور سالهای زیادی ازعمر پربارش را در تدریس زبان و ادبیات فارسی دری در مکاتب متعدد ، لیسه ها و دارالمعلمین عالی هرات صرف  نمود و شاگردانی زیادی از محضر این استاد گرامی  استفاده جسته و کسب فیض نمودند، در باره اهمیت مکتب و ارزشهای معنوی آن شعری دارد که خواندن آن خالی از دلچسپی نیست :

می دهد منزلت و قدر به  انسان , مکتب

پرورشگاه  د ماغ  دل و وجدان , مکتب

چشم  بینای  تو را  نور  نظر می بخشد

از برای من و تو رحمت رحمان, مکتب

در سلوک تو دهد  کیفیت  لطف  و ادب

مدد  زندگی  و  رونق   دوران , مکتب

اندرین صحنه ی ترکیب که ره پیدا نیست

راهنمایی است سوی عالم عرفان, مکتب

در گذرگاه  تو ای  طالب   فرزانه  علم

می دهد نور چو قندیل شبستان , مکتب

گر  ترا  میل  علاج   دل    بیمار   بود

دشمن تنبلی و غفلت  و نسیان , مکتب

ماده ی   راه   کمال     بشریت    دانش

پاسدار شرف و حرمت  انسان , مکتب

ای جوانی که تعالی  و سعادت  خواهی

مشعل راه  تو در عالم امکان  ,  مکتب

تو هم از دیده انصاف  چو(دهزاد) ببین

داده در نوع  بشر قوت طیران , مکتب

از مرحوم استاد دهزاد کهدستانی چهار اثر علمی به زیور چاپ آراسته شده که قرار ذیل می باشند :

1 – آوای از دهستان.

2 – سیمای ادب در آیینه ی حکایت .

3 – درجِ مروارید.

4 – حریم وصال .

اما بصورت پراکنده مقالات و اشعار زیادی از استاد کهدستانی در نشرات کشور به دست نشر سپرده شده که هر کدام درخور اهمیت میباشد.

گفته شده که در سالهای اخیر عمر آنمرحوم مجمموعه اشعار و همچنین کتاب تحقیقات ادبی ایشان آماده چاپ بود ، اما ازچگونگی چاپ آن اطلاعی در دست نیست ، امیدواریم به چاپ رسیده باشد.

و اما د رکنار سایر مضامین در اشعار شاعران عشق را نیز میتوان بخوبی دید و این چیزیست که در کلام اکثر شاعران از متقدمین گرفته تا حال با وضاحت کامل نمایان بوده و می توان آنرا حس کرد و بدون شک استاد کهدستانی نیز ازین امر مستثنی بوده نمیتواند چنانچه میتوان در غزل ذیل  بخوبی آنرا دید و حس کرد:

 

گیسوی آشفته

امشب ای سودای گیسوی پریشان کسی

آتش سوزان فگندی در دل و جان کسی

بر مرادِ خاطر  ما   گوهر  دریای  لطف

می نماید امشب از  چاک  گریبان کسی

در دل  آوراه ام  شور  جنون  انگیخته

جلوهء  مستانهء  کاکل   پریشان   کسی

از خدا خواهم شبی بر مدعای  دل شوم

در حریم عشق چون آیینه حیران کسی

دل که از بیداد شب های جدایی  آب شد

هم چو اشک از دیده افگندم به فرمان کسی

در سکوتِ تیرهء شب های هجران سوختم

از فروغ عشق چون شمع شبستانِ کسی

شوربختی بین که تا رخشید صبحِ آرزو

چون دلم بشکست با من عهد و پیمانِ کسی

گر بدل بردیم داغ ِ  بوسه  از  لعل لبی

در قیامت باز دست ما  و دامان  کسی

دردلِ (دهزاد) هم داغ ِ جنون را تازه کرد

گیسوی آشفته ی بر گشته مژگانِ کسی

این مرد با وقار و فرزانهِ روشن ضمیر سرانجام در سال 1399 خورشیدی به سن 90 سالگی دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید، روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد..

منابع : 

1 – صد شاعر معاصر هرات ( استاد ولی شاه بهره).

2 – زندگینامه استاد دهزاد کهدستانی ( ماهنامه آموزگار نوشته خلیل احمد توانا) ،

 

 

09 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد مولوی خال محمد خسته ،شاعر، خطاط، نویسنده ، پژوهشگر، سیاستمدار، دانشمند، آموزگار ، مؤرخ ، مبارز مشروطیت و آزادیخواه، عالم دین  و حافظ قرآن.

تاریخ نشر : دوشنبه 20 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 8 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد مولوی خال محمد خسته ،شاعر، خطاط،

نویسنده ، پژوهشگر، سیاستمدار، دانشمند، آموزگار ، مؤرخ ،

مبارز مشروطیت و آزادیخواه، عالم دین  و حافظ قرآن.

قیوم بشیر هروی

8 اپریل 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

مرحوم  استاد خال محمد خسته فرزند زنده یاد ملا رستم و نواسهء شادروان عبدالرحیم در سال 1281 خورشیدی در دهکدهء دهباز ختلان  از توابع تاجیکستان کنونی در خانواده ی از مهاجران آن دیار ، چشم به جهان گشود ، پدرش از قریه شتل پنجشیر و مادرش از ختلان ماوراءالنهر بود.

خال محمد هنوز کودک دوساله بود که سایه پرمهر مادر از سرش رخت بربست و تحت تربیت پدر قرار گرفت.

پنج ساله بود که از ختلان به شهر بخارا کوچیدند و تحت سرپرستی پدر  و دانشمندان  وقت بخارا ، هنر خطاطی و سایر علوم متداول روز چون صرف ، نحو ،تجوید ، عقاید ، فقه اسلامی و ادبیات فارسی دری ، عربی و ترکی را فرا گرفت و به حفظ قرآن کریم نایل آمد. با استعداد سرشار و ذوق وافری که به شعر داشت از  سن ده سالگی به سرودن شعر آغاز کرد و مشتاقانه به پیش رفت.

خودش در ین باره گفته است:

به ده  در  شعر  گفتن   کردم آغاز

به سال  پانزده  گشتم  سخن  ساز

به بیست و پنج گردیدم سخن سنج

فلک  پیما  شدم  اندر سی  و   پنج

خانوادهء خسته  پس از 5 سال اقامت در بخارا روانه مزار شریف شدند. زمانیکه پدر مولانا جهت ادای مراسم حج روانه عربستان شد ، خسته نیز در منطقه سیاه گرد مزارشریف به دهقانی پرداخت و پس از دوسال امامت مسجد بوینه قره را بدوش گرفت.

او در سال 1302 خورشیدی جهت ادامه تحصیل عازم هندوستان شد. اما با رسیدن به دیار بت مشکلات فراوانی را متحمل گردید، چنانچه خودش میگوید:

می شنیدم  که  زر  به  هندوستان

خاک روب است چون به ترکستان

حالیا    خسته       آمدم      دیدم

مفلسان  اند  هر کجا   یک  سان

بدون شک فراگرفتن علم و دانش آنهم دور از وطن و در دیار غربت آسان نیست و علاوه بر صبر و شکیبایی  پشت کار نیز می طلبد. چنانچه با حوصله مندی و متانت نزد عبدالغنی یاقوت رقم دهلوی زانو زد و خطاطی را به نحو احسن آموخت و در سال 1315 خورشیدی مؤفق به کسب لقب « مولوی» شده و به کشورش عزیمت نمود . چند سالی را در مدرسه ِ اسدیه مزارشریف و مکتب متوسطه علوم دینی و همچنین مدرسه خواجه خیران به تدریس پرداخت .

زنده یاد مولوی خسته در سال 1320 خورشیدی جهت شرکت در مراسم جشن استقلال از مزارشریف به کابل رفت و درآنجا با شعراء و ادبای آندیار آشنایی حاصل نمود و خود نیز بعنوان یک شاعر  ، نویسنده ، خطاط ، سیاستمدار ، دانشمند ،  آموزگار ، تذکره نویس ، حافظ قرآن ، عالم دین ، مبارز و آزادیخواه مشروطیت جایگاهش را تثبیت نمود.

او انسانی بود وارسته و پرکار. هرگز احساس خستگی نمیکرد. دانش و فهم او باعث شد تا محبوبیت خاصی در میان مردم پیدا کند ، چنانچه در سال 1327 خورشیدی بعنوان وکیل دوره ی هفتم شورای ملی از شهر مزارشریف کاندیدا و روانه پارلمان شد. اما از همان اوایل ورود به پارلمان با آگاهی از اوضاع کشور و با روحیهء آزاد منشی  در مقابل مفاسد اداری حکومت موضع گرفت وبا ایستادگی برای قانونمندی و آزادی مشروطیت  در صف مخالفان حکومت قرار گرفت و با صراحت لهجه صحبت میکرد. تا جاییکه  حق انتخاب مجدد او در دوره هشتم شورای ملی سلب شد و علاوتآ از رفتن او به خارج از کابل برای همیشه جلوگیری بعمل آمد .جالب توجه اینکه در سن پنجاه سالگی به خدمت عسکری جلب گردید.

پس از آن بحیث مامور فروشات در کتاب فروشی ابن سینا مقرر شد و اوایل سال 1335 خورشیدی مؤفق به  گشودن دکان کتاب فروشی در کوچه کاه فروشی کابل گردید.

او در سال 1339 خورشیدی جهت تصحیح ، اهتمام و چاپ کلیات حضرت بیدل برگزیده شد و  و با دانش و فهم عالی که داشت آنرا مؤفقانه به انجام رسانید.

اما به محض انتخاب شدن او برای چنین کاری خبر به بیرون پیچید تا جاییکه سفیر کبیر افغانستان  در قاهره  نامه ای عنوانی وزارت معارف نوشت و توسط عبدالله رؤوفی برای شخص وزیر فرستاد که در آن از او انتقاد نموده بود که چرا چنین کار مهم با ارزشی را به شخص بی سواد و بیگانه ای سپرده است .

از قضای روزگار نامه بدست یکی از ارادتمندان مولوی خسته افتاد که آنرا فوتو کاپی نموده و کاپی اش را به مولوی خسته رسانید.

این نامه موجب بر آشفتگی مولوی خسته گردید و در محفلی که چندین تن از شاعران و نویسنده گان  و شاگردان آن مرحوم حضور داشتند در پاسخ آن نامه چنین گفت :

” از آن‌ جا که در این مکتوب بی ‌سواد و بیگانه قلمداد شده‌ ام، لازم می‌ دانم که شما را در جریان یک سلسله وقایع قرار دهـم. این‌ که من سواد دارم و یا بی ‌سواد هستم، به هموطنانم به شمول جناب سفیر، نگارنده این نامه پیداست که به تبصره مزید نیازی نیست. اما درباره بیگانه بودن خود بایست بگویم که هرگز و ابداً بیگانه نیستم و آبا و اجدادی به این خاک تعلق دارم. پدرم به نام ملا رستم از پنجشیر است که در سلک منشیان سردار محمد اسحاق خان والی مزار شریف منسلک بود. هنگامی که وی علیه امیر عبدالرحمن خان قیام کرده و منهزم گردید، ارکان حکومتش که پدر من نیز در شمار آنان بود، به ماوراءالنهر فرار نمودند. پدر پنجشیری‌الاصل من در ختلان رحل اقامت افگند و با دختری از همان ناحیه ازدواج کرد که من نتیجه همان وصلت هستم. چطور می ‌توان مرا بیگانه نامید، آیا یک پنجشیری در این مرز و بوم بیگانه است؟ “

مولوی خسته به سخنور توانا، ادیب فرزانه، شاعر و دانشمند گرانمایه استاد واصف باختری نیز وصیت نمود که این پیام را صادقانه و رسالت‌ مندانه به حلقات علمی و فرهنگی کشور در آینده برساند ومرحوم استاد واصف باختری نیز در ادای این دین همت گماشت و راز پنجشیری بودنِ مولانا خسته و علت افشای آن را از زبان خودش بیان نمود.

سایر فعالیت های مولوی خسته بشرح ذیل می باشد:

1 – در ماه میزان سال 1343 خورشیدی در جمله وکلای انتصابی در لویه جرگه نخستین قانون اساسی دوران مشروطیت افغانستان گردید.

2 – از ماه قوس 1344 خورشیدی امتیاز نشر جریده ی وحدت را کسب نمود که تنها به نشر بیشت شماره از آن مؤفق شد.

3 – تهیه مطالب جلد سوم آریانا دایرة المعارف .

آثار بجا مانده از مولوی خسته عبارتند از:

1 – خمستان ( نخستین اثر آنمرحوم که در سال 1314 توسط جنرال کنسول افغانستان  « زنده یاد استاد صلاح الدین سلجوقی » در هند به زینت چاپ آراسته شد.)

2 – رمز حیات .

3 – یادی از رفته گان .

4 – معاصرین سخنور. ( درین اثر مرحوم مولوی خسته از کلیات شش جلدی خود و دو جلد منتخبات خود نیز خبر داده بود که متأسفانه از موجودیت آن خبری نیست).

5 – ضرب المثل ها.

6 – تذکرهء خطاطان .

7 – عقدِ ثریا .

8 –  تذکرهء تذکره نگاران.

9 – فرقه ی ثالث .

10 – نظم الحیات .

11 – دبیرستان بلخ .

12 – موسیقی دانان و کارستان بلخ .

قابل تذکر است که بخشی دیگری از کارکرد ها و آثار آنمرحوم  بصورت خطی در شعب نسخ خطی اکادمی علوم افغانستان و آرشیف ملی قرار دارد . اما چه دردآور است وقتی آثار چنین بزرگانی سالها در قفسه های آرشیف باقی می ماند، در حالیکه حکومت های گذشته بخصوص در 20 سال اخیر با وجود اینکه  توانایی چاپ آنها را داشتند ، اما هرگز توجهی نکردند. به طور مثال لازم  است خاطره ای را که از سال 2003 میلادی دارم دراینجا با شما خواننده گان محترم شریک سازم  که می توان بعنوان مشت نمونه ی خروار دانست و آن اینکه:

اواخر ماه آگست سال 2003 طی سفری به کابل،  روزی به دیدار وزیر محترم اطلاعات و فرهنگ وقت جناب سید مخدوم رهین رفتم و پس از معرفی خود از ایشان خواستم که اگر امکان داشته باشد یک کاپی از آثار پدرم ( شادروان استاد علی اصغر بشیر هروی) را که خود شان  قبل از ترک افغانستان  به آرشیف ملی سپرده بودند ،  برایم بدهند تا آنها را چاپ کنم.

آقای وزیر در پاسخ گفتند:

 ” ما هیئتی را تعیین کردیم تا اثار موجود در آرشیف  را بررسی وآثار استاد را نیز چاپ نمایند  “ ، شنیدن این خبر مرا بیحد خوشحال ساخت ، اما  از آن تاریخ قریب 21 سال گذشت و هرگز چنین وعده ای جامه ی عمل نپوشید ، حالا هم که کرسی نشینان ضد فرهنگ در کشور حاکم شدند ، هیچ تضمینی وجود ندارد که آثار گرانبهای « بشیرها ، خسته ها و ده ها دانشمند و نویسنده و مؤرخ » دیگر مصئون باقی بماند.  اگر چنین اتفاقی بیافتد و خدای ناکرده  این آثار به یغما برده شده و یا نابود گردد چه کسی پاسخگوی آن بوده می تواند جزء همان حاکمانی که 20 سال حکومت کردند و در نهایت با کوله باری از بیت المال فرار را بر قرار ترجیح دادند.

امیدواریم که چنین اتفاقی هرگز نیافتد و آن آثار گرانبها همچنان مصئون بماند تا فرزندان این مرز و بوم که آینده سازان کشور خواهند بود روزی بعنوان مآخذ از آنها استفاده نمایند.

و اما سرانجام مولوی خال محمد خسته بعد از هفتاد ویک سال فراز و نشیب زندگی پربارش بتاریخ 26 سنبه 1352 خورشیدی جان و جان آفرین تسلیم نمود و در دامنه ی شهدای صالحین کابل بخاک سپرده شد.

از مرحوم مولوی خسته چهار فرزند (دو پسر و دو دختر) بجا مانده است.

اینهم نمونه ای از کلام آن سخنور توانا وخوش کلام:

 

طلبگاری حسن

دیده بگشا  زادب محفل راز است  اینجا

دم نگهدار که  سر در دم گازست  اینجا

جذبه شوق بود  راه زن ِ صبر و  ثبات

تب و تابِ نفسِ  آئینه  گدازست   اینجا

مگذر بی خبر از  انجمن ِ  بزم ِ  شهود

یک قلم جلوه گه نازونیاز است  اینجا

همه دانند  که  از دل  بلب  آید  نفسی

کس نفهمد چه بسوز و که بساز است اینجا

عشق را چاره نباشد ز طلبگاری حسن

خرمن سوختگان شعله نوازست اینجا

عالمی مستِ قیام و رکوعست  و سجود

زاهد خشک نه تنها به نماز است اینجا

خسته آخر که بسر منزل تحقیق رسد

هرکه بینی برهی در تگ تازست اینجا

خسته

 

منابع :

1 –  تارنمای آریائی ( بمناسبت چهلمین روز درگذشت مولانا خسته از محترم نذیر احمد صوفی زاده).

2 – مولانا خسته شاعر و خطاط معاصر (  محترم ذوالمجد عالمشاهی).

3 – زندگینامه خال محمد خسته ( وبلاگ فرهنگیان پنجشیر).

06 آوریل
۱ دیدگاه

نگرشی بر زندگی هنری استاد نجیب الله انوری ، خوشنویس برجسته  و مخترع خط جدید تبسم از سرزمین پیرهرات

تاریخ نشر: شنبه 18 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 6 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

نگرشی بر زندگی هنری استاد نجیب الله انوری ، خوشنویس

برجسته و مخترع خط  جدید « تبسم » از سرزمین پیرهرات

 قیوم بشیر هروی

18 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

  شهر باستاني هرات به گواهي تاريخ زادگاه بزرگان ونام آورانيست كه بحق مي توان بعنوان اسوه ها و الگو هاي  فرهنگ ، عرفان ،هنر و ادبيات سرزمين آرياناي قديم ، خراسان  ديروز و يا افغانستان كنوني برشمرد.

آری! درین خطه هنرپرور استادان و نخبگانی  پرورش یافتند که هر کدام به تنهایی گنجی از مفاهیم و ارزش های عرفانی ، ادبی و هنری می باشند . یکی از این فرزانگان استاد نجیب الله انوری می باشد .

استاد نجیب الله انوری فرزند زنده یاد نصرالله خان معلم است که در سال 1348 خورشیدی در محلهء قدیمی بازار عراقِ شهر باستانی هرات دیده به جهان گشود.

پدرش از معلمان با سابقه و از جمله ی بزرگان شهر هرات بود.

استاد انوری با راهنمایی پدر بزرگوارش ، تعلیمات ابتدایی را در مکتب عبدالواسع جبلی و خواجه محمد تاکی فرا گرفت و از سن ده سالگی نسبت علاقه اش به هنر نقاشی ، طراحی و خوشنویسی   به حلقه شاگردان جاودان یاد استاد محمد علی عطار هروی خاتم الخطاطین عصر   پیوست و زانوی ادب و شاگردی زده و از محضر مبارک آن استاد گرانمایه  بنحو احسن استفاده نمود ، فیض برد و با استعداد سرشار و مهارت خارق العاده اش  به قله های بلند هنر صعود نمود.

خودش در مورد آموختن ، تسلط و فراگیری فنون و تکنیک های اولیه خاطره ای دارد که چنین بیان می کند:

 ” در مشق های اولیه و نوشتن حرف الفبایی « ن » مشکل داشتم و چون در نگارش حروفی که شکل دوار ، دایره ی دارند باید خیلی مسلط ، ماهر و معتدل بود ، کمی ضعف داشتم و به دلخواهم نمی گشت. روزی استاد مرحوم با ملایمت و ظرافت خیره کننده اش در حالی که برایم طریقه نگاشتن حروف دوار را یاد میداد ، گفت :

آری فرزند نون درآوردن سخت است که منظق استاد درین فرصت – دو منظوره بود ، هم در عرصهِ هنر و هم در کسب رزق و روزی و زندگی . اما آموزش هنر اصیل خطاطی و خوشنویسی نزد استاد گرامی  ، عطار هروی عمر کوتاهی داشت وبعد از یک سال ونیم شاگردی و فراگیری ، استاد محمد علی عطار راهی مهاجرت وغربت شد. “

نجیب الله انوری ، دوران لیسه را در مکتب دارالمعلمین هرات سپری نمود و نسبت ادامه جنگ و با بسامانی های امنیتی در سال 1364 خورشیدی روانه ایران شد.

از آنجاییکه علاقمندی اش به تداوم آموختن بیشتر هنر بود حتی در محیط هجرت نیز آرام نگرفت  تا اینکه مجددآ در شهر مشهد به هنرستان خوشنویسی استاد محمد علی عطار شرفیاب شد و بهتر از گذشته درخشید و در نگارش خطوط سبعه یا هفتگانه مهارتش را نشان داد و در اندک زمان به آموختن و نگارش خطوط ثلث ، نسخ ، نستعلیق ، محقق ، شکسته نستعلیق ، ریحان و نوعی از خط کوفی دست یازید.

و در ادامه  با راهنمایی استاد عطار ، از محضر اساتیدی چون مرحوم استاد امین الله پیرزاد هروی ، مرحوم حاکم غنام از کشور عراق و زنده یاد مصطفی مهدی زاده از کشور ایران  شاگرد و مهارت های لازم را کسب نمود.

لازم است بدانیم که حدود سه دهه قبل در ایران خطی بنام « معلی » اختراع شد که نوعی برداشت آزاد از روی خط کوفی بود ، اما در مقابل آن که  به خلق نگارش نوعی جدیدتر آن احساس میشد ، استاد انوری با پشت کار و حوصله مندی و توجه به فنون خطاطی و خوشنویسی بحدی تلاش کرد که در نتیجه  با درایت و فهم موفق گردید خط جدیدی را بنام  « تبسم»  ابداع و در آسمان هنری کشور ما به ثبت برساند.

 از استاد نجیب الله انوری سه اثر تاکنون اقبال چاپ یافته که عبارتتند از:

1 – گلواژه های نستعلیق.

2 – رسم الخط انوری .

3 – تلاوت نی  ، که این آثر گرانسنگ  گزیده ای است از 72 اثر هنری زیبا و منحصر به فرد استاد انوری  .

تلاوت نی   با مقدمه ای از  محقق شهیر هرات جناب استاد عبدالغنی  نیکسیر ، ویرایش ، استاد محمد کاظم کاظمی و اهتمام پژوهشگر توانا جناب استاد محمد رفیع اصیل یوسفی  و همکاری مرحوم استاد براتعلی فدایی هروی ، محترم علی عبداللهی ، محترم محمد ظاهر رستمی ، محترم محمد ناصر ناهض تیموری ، محترم سید عبدالقادر رحیمی  و محترم محمد حنفی دشتی در سال 1393 خورشیدی توسط نشرات بدخشان در شهر مشهد با قطعه وزیری و با کیفیت عالی به تیراژ 1500 نسخه  بچاپ رسیده که با شماره  کتابشناسی ملی 3510151 ثبت شده است.

این مجموعه هنری را شادروان استاد سعادتملوک تابش  بنام « تلاوت نی » نام گذاری نمودند که بعنوان کتاب برگزیده سال 1393 خورشیدی در هرات انتخاب و توسط ریاست اطلاعات  فرهنگ ولایت هرات ، طی مراسم ازرو نمایی آن تجلیل و لوح تقدیر ویادبودی نیز اهدا گردید که درتاریخ انتشارات آثار هنرمندان  ، نویسندگان و شاعران کشور ما بی نظیر و ارزنده بود.

از خدمات دیگر استاد انوری میتوان از انجمن خوشنویسان هرات نام برد که در سال 1383 خورشیدی تآسیس گردیدو تحت نظر و حمایت انجمن ادبی هرات تاکنون فعالیت دارد.

استاد انوری توانسته در کلاسهای آزاد هنری اش در این انجمن به تعداد زیادی از علاقمندان و مشتاقین هنر آموزش دهد.

در مورد سایر خدمات هنری و تراوشات قلمی استاد انوری میتوان از موارد ذیل نام برد:

1 – نگارش مرقعات و آیاتی از قرآن و احادیث نبوی ، برای کاشانهء عرفانی شادروان استاد تابش هروی .

2 – نگارش خطوط دروازه مسجد جامع صادقیه و سالن اجتماعات آن در هرات.

3 – نگارش مرقع چهارده معصوم (ع) برای امور فرهنگی هنری مؤسسه خیریه امام جواد (ع).

4 – نگارش کتیبه ء تکیه میرزا خان ،  نگارش گلچینی از آیات قرآنی پیرامون انفاق ، صدقه و دلجویی ، نگارش کتیبه زیارت بی بی معصومه واقع درب عراق – هرات ، نگارش بیش از سیصد اثر گرانسنگ خوشنویسی برای مجموعه های هنری.

5 – نگارش نبشته های منظر جهاد ، یا موزیم نظامی « باغ ملت » در هرات.

6 – ایجاد آموزشگاه ها و دوره های آموزش هنر ظرف سی سال گذشته، نوشتن نام وعنوان برای کتب ، روزنامه ها ، مجلات و مطبوعات افغانستان.

7 – نگارش کتیبه های دیوار ، سقف و محراب مساجد و تکایا.

8 – نگارش خطوط زیبا سازی فضای شهر.

همچنین سهمگیری و شرکت در نمایشگاه های هنری بصورت گروهی و انفرادی در شهر های پکتیا ، کابل ، جلال آباد ، هرات و خوست و همچنین کشور های پاکستان ، ایران ، بحرین ، امارات ، آلمان و کانادا را میتوان نام برد که آثارش مورد توجه ، استقبال و تقدیر قرار گرفت.

آنچه استاد انوری را با سایر هم طرازانش متمایز میسازد چاپ گزیده هنری تلاوت نی میباشد که در داخل و خارج افغانستان بر سرزبانها افتاده و خوب درخشیده.

محترم محمد رفیع اصیل یوسیفی مهتمم این اثر چنین می گوید:

” او اصالت و تنوع را در هم آمیخته است و می توان او را پرچمدار بزرگ درین عرصه بشمار آورد ، تلاش ها ، نو آوری ها و ابتکارات انوریدر هنر (نقاشی خط) نیز مثال زدنی است . شاید بتوان ، درین دوران او را یگانه میدان دار هنر نقاشی خط هریوا دانست چنانچه غوغای قلمش کران تا کران این خاک هنر خیز را طنین انداز بوده و فاتح دورترین کرانه های رنج  ریاضت است .”

آنچه درخور یادآوری می باشد  استقبال گرم از « تلاوت نی» توسط انجمن خوشنویسان ایران ، بی بی سی فارسی و سایر نشرات داخلی افغانستان و سایت های نشراتی برون مرزی می باشد.

اما با وجود همه این مؤفقیت ها آنچه بر شانه های خسته استاد انوری سنگینی میکند دردِ غربت و مهاجرت از یک طرف و ناراحتی قلبی ایشان از سوی دیگر میباشد که متأسفانه آرامش استاد را بهم زده. 

در پایان ضمن آرزوی صحتمندی برای استاد انوری گرامی ، جا دارد تا از دوست فرهیخته و پژوهشگر توانا جناب آقای استاد اصیل یوسفی  اظهار سپاس و امتنان نمایم که در تهیه این مطلب مرا یاری رساندند.

نوت :

عکس های مندرج درین مطلب از تارنمای تسنیم گرفته شده.

 

 

04 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالواحد بهره، شاعر، نویسنده، پژوهشگر ویکی از بنیانگذارن معارف نوین در هرات.

تاریخ نشر : پنجشنبه 16 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی  – 4 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالواحد بهره ، شاعر ، نویسنده ،

پژوهشگر ویکی از بنیانگذارن معارف نوین در هرات.

قیوم بشیر هروی

16 حمل(فروردین) 1403 خورشیدی

ملبورن – استرالیا

وقتی تاریخ پربار  و سراسر درخشان  کشور و بخصوص سرزمین علم و فرهنگ هرات باستان را  ورق می زنیم ، درمی یابیم  چه شخصیت ها و فضلای ادبی دراین خطه  پا به عرصه  وجود نهاده، رشد و نمو کرده و در نهایت هر یک  خدمات  شایانی را در آن انجام  داده و صفحهِ درخشان و طلایی را بنام خویش به ثبت رسانیده اند.   

آری ! یکی از شخصیت های بارز  مرحوم استاد عبدالواحد بهره میباشد که عمر پربارش را در راه تعالی و ترقی این سرزمین سپری نموده و برای تنویر افکار عامه از هیچگونه تلاشی دریغ ننمود.                                       

مرحوم استاد بهره فرزند ارشد زنده یاد مولوی رحیم داد تیموری عالم ومفتی متبحرهرات و فرزند بی بی هاجر عارفهء کامل و شاعرهء فاضل و نواسه مولانا میر محمد یوسف قاضی القضات وقت هرات است که  نسب شان  به گوهر شاد  بیگم  و شاهرخ  میرزای تیموری می رسد.                                    

شادروان استاد بهره درسال 1277 خورشیدی در قریهء پهرهء ولسوالی گذره ولایت هرات دیده بجهان گشود و نزد پدر بزرگوارش و سایر علمای  آنزمان به تحصیل علوم متداوله پرداخت و در سال 1299 خورشیدی با کسب درجه  اول نمره گی از دارالمعلمین علوم دینی هرات فارغ گردید.                     

نخستین کار رسمی استاد بهره معاونیت معارف  جدید  دارالنصرت و مدیرمکتب شرافت هرات بود که طی حکمی از سوی مرحوم علامه صلاح الدین سلجوقی مقررگردید.     

که پس از چند ماه سرپرستی امور معارف جدیدالتأسیس هرات نیز به ایشان محول گردید ، اما دشمنان فرهنگ ومعارف هرات با تبلیغات سؤ عرصه را بر استاد تنگ نموده و معلمین را بچه کافرکنک می خواندند.                           

اما مرحوم استاد بهره با مطالعه دقیق از اوضاع دست به یک اقدام بی سابقه زده و جهت تنویر  افکار و اذهان عامه گردهمایی را در باغ میرزا خان هرات برگزار نمود و در حالیکه تعداد زیادی از بزرگان هرات را دعوت نموده بود با تحریر و نمایش نخستین نمایشنامه تعلیم جدید و قدیم هرات مؤفق شد توطئه دشمنان معارف را همانجا خنثی و هزاران دانش آموز را جذب مکاتب تازه   تأسیس هرات نماید و برگ طلایی را در تاریخ معارف این خطه به ثبت برساند.                                                                                 

مرحوم استاد بهره که با این اقدام متبکرانه اش توانسته بود موانع بزرگی را از سر راه بردارد ، بصورت هفته وار نمایشات آموزندهء تیاترنوین را نیز در محوطه چهار باغ هرات برای عموم مردم بنمایش می گذشت که با استقبال گرم روبرو گردید.                          

پس از این مؤفقیت مرحوم استاد بهره مؤفق به کسب نخستین مدال تعلیمی امیر امان الله خان غازی گردید که همراه با تقدیر نامه ای  بتاریخ اول قوس 1301 خورشیدی توسط مرحوم علامه صلاح الدین سلجوقی از کابل برای شان ارسال گردید.                                 مرحوم بهره در سال 1302 خورشیدی مؤفق به تأسیس چند مکتب دیگر در هرات گردید که تعدادی زیادی شامل آن گردیدند ، اما با روی کار آمدن امیر حبیب الله خان کلکانی مرحوم استاد بهره بصفت یکی از بنیانگذاران معارف هرات دستگیر و در قلعه اختیارالدین هرات که محل نظارتخانه حکومتی بود زندانی گردید . اما با تصرف کابل توسط نادرخان از حبس رها گردیده و در سال 1309 خورشیدی از سوی مرحوم عبدالرحیم خان نایب سالار، نایب الحکومه هرات، بصفت نماینده امور خارجه در تورغندی هرات  تقرر یافت. 

مرحوم بهره از آغاز سال 1310 تا پایان سال 1315 خورشید بصفت معاون انجمن ادبی هرات و مسئول مجله ادبی تعیین گردید که در تمام شماره های مجلات ادبی هرات مقالات پژوهشی و اشعارش به نشر می رسید که توسط محترم خلیل الله افضلی نویسنده و پژوهشگر در قالب کتابی گردآوری شده است.                                                                                   

مرحوم استاد بهره نسبت آشنایی کامل به زبان عربی در سال 1313 خورشیدی بعنوان معلم کاروان حجاج هرات تعیین و ضمن انجام فریضه حج  در آن سفر به سرایش صد سلام شریف در جوار روضه مطهر پیامبر عظیم الشأن اسلام توفیق حاصل نموده که پس از مولانا جامی دومین صد سلام زبان فارسی دری شناخته شده و در روزنامه معروف کشور مصر و در قسمت اخیر دلایل الخیرات کشور عربستان سعودی در آن زمان نیز به زیور چاپ آراسته گردید.

به اساس نوشته مولانا خستهِ مزاری ،عارف ، بیدل شناس و مؤرخ نامی کشور، صد سلام استاد بهره به درجه قبولیه روحانیت محمدی رسید که همه ساله تبرکآ در طی پنجاه سال متمادی در روزمولود شریف در مسجد جامع هرات توسط خود استاد قرائت گردیده است.      مرحوم استاد بهره از سال 1315 خورشیدی تا سال 1321 بصفت سرمعلم مکتب جدیدالتأسیس رشدیه ، انصاری و آمر تفتیش معارف هرات صادقانه خدمت نمود و بخاطر ارادت کاملش نسبت به پیر هرات 28 سال متواتر در مراسم ادبی عرفانی شب های جمعه  نمکدان گازرگاه  اشتراک و باشرح و تفسیر آثار عرفانی پیرهرات بر غنامندی آن مجالس پر فیض  ادبی که با حضور بزرگان میادین علم وعرفان برگزار می گردید بیفزود و به بیان ناگفته هایی از فراز های کلامی پیرهرات توفیق حاصل نمود.                         

قابل یادآوری میباشد که مرحوم استاد بهره در طول دوران کاری اش مؤفق به کسب تقدیر نامه ها و مدال های از سوی والیان هرات ، وزرای کشور، محمد ظاهر شاه پادشاه وقت وهمچنین سردار محمد داؤد نخستین رئیس جمهور افغانستان گردید .                              

محترم دکتورحفیظ الله بصیر نویسنده و مؤرخ  مقیم آلمان  که در سال 1342 خورشیدی در همایش تجلیل از نهصدمین سال درگذشت پیر هرات اشتراک داشته است ، در کتابش می نویسد:                                                  

” استاد بهره یکی از سخنرانان پرجاذبه و قرائت کنندگان شعر شیوایش در روز نخست همایش پیر هرات بود. ”                              

از استاد بهره در بیش از 53 کتاب که نویسندگان آنها استادان مشهور تاریخ و فرهنگ داخلی و خارجی اند بعنوان استاد سابقه دارو یکی از بنیانگذاران معارف و فرهنگ نوین هرات در عصر امانیه یاد شده است و فراز هایی از ابتکارات ماندگارش در آنها درج گردیده است .                                   

استاد همچنین به نگارش و سرایش چهارده اثر شعر ونثر پژوهشی و ارشادی بزبان های فارسی دری ، پشتو وعربی توفیق حاصل نموده که رهنمای سعادت گزینه ی از چهارده اثرسودمند اوست .این اثر شامل بخشی از الهیات ، صد سلام ، غزلیات ، مخمسات ، لطایف انتقادی و اجتماعی ، اشعار میهنی ، نامه ها تقاریظی از بزرگان شعر و ادب چون علامه سلجوقی ، استاد خلیل الله خلیلی ، استاد نجف علی رهبر ، استاد حفیظ الله علیم ، استاد محمد خان نویدی ، استاد عبدالغیاث قاضی زاده ، استاد محمد سعید مشعل و استاد نطقی افضلی میباشد .  (روان بزرگانی که از میان ما رفتند شاد وخشنود باد)                                                                               

در صفحات اخیر کتاب رهنمای سعادت مطلبی تحت نام خواب حقیقت توجه خواننده را بخود جلب میکند که از زبان استاد بهره چنین بیان گردیده است:

” زمانی که مسئولیت مرستون هرات را عهده دار بودم ، تعدادی از دیوانگان و مجانین در آن نگهداری و حفاظت می شدند .یکی از دیوانگان که مسمی به دیوانهِ کابلی بود با ضرب سنگ ، استخوان سر گنگ برهنه  را که همواره ملبس و آلوده بود می شکند. و بر اساس هدایت داکتر معالج باید بدن گنگ برهنه شسته و پاک میشد که متأسفانه همه محافظین پا بفرار گذاشتند. دراین اثنا وجدان بشری ام مرا واداشت تا خودم به شستشوی بدن آن دیوانهِ  بی کس همت بگمارم. شب در عالم خواب  متوجه می شوم که درب خانه ام کوبیده میشود وقتی درب را باز کردم ، سه نفر عرب چهل تار بسر درحالیکه بیرق بزرگ و سبز رنگی را بدست دارند برایم میگویند مایان خادمان روضه مطهر رسول خدا هستیم ، دیشب برای ما از طرف آن جناب امر شد تا بیرق فراز مرقدم را گرفته و به شهر هرات برای حاجی عبدالواحد بهره که خدمتکار امت  بی کس و محتاج من است برسانید و بگویید که روحانیت مرا شاد وخرسند ساختید.   ”          

قابل یادآوری میباشد که بپاس خدمت ارزنده  شادروان استاد بهره در عرصه معارف ، اوایل سال 1391 خورشیدی مکتب متوسطه استاد عبدالواحد بهره از سوی وزارت معارف وقت افغانستان تأسیس گردید.                              

همچنین همزمان با تجلیل از صد وبیستمین سال تولد استاد بهره و رونمایی کتاب رهنمای سعادت ، در سال 1398 خورشیدی  فرهنگ سرای بزرگ استاد بهره نیزدر شهر هرات  رسمآ گشایش یافت که  اقدامی بود درخور تحسین و قابل قدر از سوی فرهنگیان خطهء هنرپرور و ادب خیز هرات باستان.         

استاد بهره پس از یک عمر خدمت و تربیت بیش از چهل هزار تن از فرزندان این مرز وبوم  و انجام خدمات صادقانه در پست های مختلف سرانجام در اواخر سال 1362 خورشیدی دار فانی را وداع و جامعه فرهنگی کشور را سوگوار ساخت که بدون شک جایش برای همیش خالی و درگذشت ایشان ضایعه جبران ناپذیری پنداشته می شود.                                          

  استاد بهره به پا س این موهبت بزرگ  چنین سروده اند:

خدمتِ خلق

دایما   لطف   خداوند   بود   یارِ  کسی

که گشاید به  مروت  گره از  کارِ کسی

نشود  سینه ات   افگار  ز  آفات  زمان

گرنهی مرهمی برسینه ی  افگارِ  کسی

دستی ازغیب رسد بهر کمک  گاری تو

گر تو باشی  ز ره  لطف  مددگار  کسی

روح  پاک نبوی از تو رضا  مند   شود

شاد سازی  اگر از لطف  دل زارِ  کسی

طاعتی نیست پسندیده تر از خدمت خلق

دل بدست آر ومزن  دست  به آزارِ کسی

منابع : در تهیه معلومات فوق از ویدیوییکه بمناسبت گرامیداشت از یکصد و بیستمین سال تولد روان شاد استاد عبدالواحد بهره در سال 2019 میلادی ترتیب و تنظیم شده بود استفاده شده است.                                           

 

 

03 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد محمد سعید مشعل غوری « هروی»

تاریخ نشر: چهارشنبه 15 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 3 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد محمد سعید مشعل

غوری « هروی» چهره ی تابناک هنر

نقاشی و مینیاتوری ،ادیب و

شاعرمعاصر کشور ما

قیوم بشیر هروی

سوم اپریل 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

زنده یاد استاد محمد سعید مشعل غوری «هروی» یکی از مفاخر بارز و از چهره های تابناک هنر نقاشی ، مینیاتوری و منبدکاری معاصر کشورما می باشد که آثار پربهایی از خود به یادگار گذاشت.

زنده یاد استاد مشعل در سال 1292 خورشیدی در یک خانوادهء هنردوست و هنرپرور ولایت غور دیده به جهان گشود ، پدرش مرحوم حاجی محمود خان فرزند غلام رسول خان از سرداران و بزرگان با رسوخ غور واز هنرمندان برجسته آندیار بود بودکه در جنگ میوند نیز شرکت جسته بود و مردم آندیار احترام خاصی به وی داشتند.

استاد مشعل تحصیلات ابتدایی را نزد علما و اساتید غور آغاز و در دوران امان الله خان در کابل بپایان برد. پس از بازگشت به زادگاهش  به فراگیری علوم دینی پرداخت و سپس روانه  هرات شد تا نقاشی و تذهیب کاری رافرا گیرد، اما نخست به ادبیات و شعر روی آورد و از محضر مرحوم استاد خلیل الله خلیلی که در آن روزگار در هرات بود بهره ها برد و استفاده نمود و در هرات اقامت گزید و بطور جدی به فرا گیری هنر نقاشی و میناتوری پرداخت.

پدر استاد مشعل از را از هنرشناسان دورهء تیموریان هرات میدانستند و کاکایش نیز در تذهیب کاری و خوشنویسی ید طولایی داشت.

زنده یاد استاد مشعل با پشت کارو استعداد سرشارش یکی از بهترین های عصر خود شد وعلاوه بر نقاشی ، مینیاتوری ، مجسمه سازی ، گچبری ، سنگ تراشی و خوشنویسی به هنر موسیقی نیز علاقه داشت که میتوان از مهارت او در نواختن دوتار و ویلون نیز نام برد.

او در کنار هنرمندی اش به کار های دولتی نیز گمارده شد ودر بخش های مختلف ایفای وظیفه نمود.

سالها بعنوان حاکم جوند (بزرگترین ولسوالی ولایت بادغیس) و ولسوالی های کهسان و گلران در هرات ، مدیر تحریرات ولایت هرات و از سال 1335 خورشیدی بعنوان رئیس شهرداری هرات کار کرد و به ساخت بازار صنعتگران در هرات اقدام نمود.

اما کار های اداری هرگز مانع کارهای هنری اش نشد و بحدی درین راستا پیش رفت که شاگردان فراوانی را  نیز تربیه نمود.

زنده یاد استاد مشعل در اینکه سایه پرمهر پدر و کاکای گرامی اش چگونه بر هنرمندی اش تآثیر داشته میگوید:

” کاکایم سلطان محمد، خطاط و تذهیب کار بود و ذوق هنری خوبی داشت. انگیزه های اولیه را کاکایم در ضمیرم رسوخ داد، ولی پدرم در حقیقت شرق شناس بود. در کتابخانه او نسخه های بی نظیری از نگارگران و نقاشان مشهور هرات وجود داشت .”     

استاد مشعل خدمات قابل قدری را در عرصه های مختلف هنری و ترویج و گسترش میناتوری انجام داد وتآسیس مکتب هنری بهزاد در سال 1325 خورشیدی که در حال حاضر بنام  لیسه هنری بهزاد شهرت دارد از کار های مهم اوست که در سی وپنج رشته مختلف هنری  آموزش بیش از 1000 شاگرد را تحت نظر خود استاد مشعل  یاد نمود که از فعالیت های این مکتب بشمار میرفت.

از کار های باارزش استاد میتوان از اینها نام برد:

1 – طراجی وگچبری محراب شبستان مسجد جامع هرات که با مهارت خاص توسط شاگردان استاد مشعل و تحت سرپرستی خود ایشان صورت گرفت .

2 –  تذهیب قرآن بزرگی که کتابت آن بخط ثلث توسط زنده یاد استاد عطار هروی انجام پذیرفت .

3 – در بخش مجسمه سازی و سنگر تراشی ، میتوان از پیکر تراشی چهار اسب سفید در حوض پارک گلهای شهر هرات نام برد که متأسفانه در دور اول حاکمیت طالبان از بین برده شد.

4 – نقاشی و تذهیب های خانه هرات در تالار بزرگ ولایت هرات که دیوار های آن بر پایه مکتب هنری تیموری ، نقاشی و تذهیب یافته است.

5 –تثبیت هنر مینیاتوری بعنوان یک مضمون در دارالمعلمین عالی هرات بود که بیش از 4 دهه قبل به ابتکار استاد مشعل صورت گرفت و صد ها شاگرد از آن فارغ و بعنوان استاد هنر در سراسر کشور توظیف شدند.

مرحوم استاد مشعل در سالهای اخیر عمر پربارش که با دور نخست حکومت طالبان ( این گروه فرهنگ ستیز) همزمان بود احساس افسردگی میکرد و روزگارش به سختی میگذشت.

او در گفتگویی که چند ماه قبل از وفاتش با محترم ( محمد رفیع اصیل یوسفی) انجام داده بود چنین گفت :

“…تصمیم دارند خانه مرا از من بگیرند، به خاطر آنکه سندش را خالقیار (والی هرات در زمان دولت کمونیستی) امضا کرده است، و من تصمیم گرفتم که اگر چنین کنند برای همیشه هرات را به لقایش ببخشم و به زادگاهم غور بروم و در همان جا بمیرم. با آن هم، من با این مردم خو گرفته ام، خودم را از آنها می دانم و درغم شان می سوزم. همانجا که تو (خطاب به رفیع اصیل، مصاحبه کننده) نشسته ای، خبرنگار بی بی سی آقای کسری ناجی نشسته بود و من به صراحت به او گفتم که ما اینک در یک خالیگاه تاریخی به سر می بریم. ما که اینجا زندگی می کنیم، می دانیم که چه می گذرد و چه می کنند. تاریخ و تمدن این سرزمین به عقب رفته که متاسفانه متوقف شده و به بند کشیده شده است .”

استاد مشعل در این گفتگو، با چشمانی اشکبار می گوید: 

” که چند شب پیش، استاد عطار، خوشنویس هروی را در خواب دیده که به او می گوید: “چرا نزد ما نمی آیی ؟

و اما از خاطرات تلخی که استاد مشعل مرحوم ازطول عمر هنری اش داشت میتوان به از حادثه تلخ زیر یاد کرد:

1 –  جنگ شدیدی که در محله باباجی شهرهرات در سال 1362 خورشیدی رخ داد تمام آثار منقوش ومکتوب استاد با بیش از سه هزار جلد از کتب نفیسی که در کتابخانه شخصی اش بود در آتش سوخت.

2 –  تخریب چهار مجسمه اسب سفید توسط طالبان بود که استاد درین مورد چنین گفته بود:

“به طور ناگهانی از پارک گلها می گذشتم و می خواستم به طرف خانه خود بروم، دیدم که در میان حوض، اثری از اسب های سفیدی که هر روز آنها را می دیدم و در ایام جوانی حجاری کرده بودم نیست. نگهان حالم منقلب شد و بر زمین خوردم و هر زمان که از آن جا می گذشتم، چشمانم را می بستم تا آن صحنه تلخ را به خاطر نیاورم . “

زنده یاد استاد محمد سعید مشعل در طول نیم قرن حیات هنری خود شاگردانی فراوانی را تربیت کرد که بارزترین شان عبارتند از:

1 – محمد ناصر طالب .

2 – کریم رحیمی .

3 – خلیل اقا ازهر هروی ( که خوشبختانه از دوستان صمیمی ام در شهر ملبورن میباشند).

4 – مقصود خوشبخت .

5 عنایت الله احراری.

کاری از استاد خلیل آقا ازهر هروی (از شاگردان استاد مشعل)

آثار فراوانی از استاد مشعل به یادگار مانده که تعدادی از آنها به زینت چاپ آراسته شده که عبارتند از:

1 – مشعل هنر ( که نگارستان هرات را به دوازده رشتهء هنری تقسم نموده است .)

2 – خشک وتر ، ای داغ ( مجموعه شعر).

3 – صیقل ایمان ( در بارهء علم عقاید ).

4 – زبان گفتاری مردم غورات ، تاریخ غورات ، چه در کجاست ( نقاط باستانی ، آثار تاریخی و معادن مهم افغانستان).

و چندین اثر دیگر که هنوز چاپ نشده .

استاد محمد سعید مشعل در حالیکه از مریضی قلبی رنج میبرد سر انجام در 12 دلو (بهمن) 1376 خورشیدی در شهر هرات چشم از جهان پوشید و در جوار مزار حضرت امام فخر رازی رح بخاک سپرده شد.

روانش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم :

بزمگاهِ خواجه  عبدالله انصاری (رح)

اگر   خواهی  که  یابی  لذت   آغوش   دلداری

اگر خواهی روی از خواب غفلت سوی بیداری

اگر در سینه  قلبی  پر زه  مهر  و آرزو  داری

بباید  جست  راه   دوستان    حضرت    باری

دهد تا  ساقی  عرفان  دلت  را  جام  هشیاری

درآ  در بزم‌ گاه خواجه عبدالله  انصاری (رح)

دل اینجا، روح اینجا، خلوت اینجا، التفات اینجاست

بهشت اینجا، بهار اینجا، نفس اینجا، حیات اینجاست

زمان اینجا، کمال اینجا، زلال اینجا، نجات اینجاست

در این منزل همه جمع اند چون پیر هرات اینجاست

بیا و خاک این  در کن  اگر  داری  سر یاری

درآ در بزم گاه خواجه  عبدالله انصاری (رح)

در اینجا روح پاک  اولیا  را می توان  دیدن

مقام فیض بخش  اصفیا را  می توان   دیدن

نگاه   پر  ز مهر  انبیا  را  می توان   دیدن

ازین ره گر خدا خواهد  خدا را  می توان  دیدن

زخود بیرون شو ار خواهی همی ازدوست غمخواهی

درآ  در بزمگاه  خواجه عبدالله انصاری (رح)

زهی جرات اگر این روضه را گوییم رضوانش

که شور هردو عالم خیزد از  طاق نمکدانش

فلک را  روشنی  از  لمعه  مهر  درخشانش

فلک را طوطیای  چشم  باشد  خاک ایوانش

اگر خواهی به عمر خود نبینی روی دشواری

درآ در بزم  گاه خواجه  عبدالله انصاری(رح)

بیاکز فیض انوارش ببینی یک  جهان مشعل

فضا مشعل، هوا مشعل، زمین تا آسمان مشعل

زسقف روضه  او تا به  فرق فرقدان  مشعل

به قانون ادب چون شمع میسوزد زبان مشعل

بیا   و  اشکریزان  با  فغان  و  ناله و زاری

درآ در بزم گاه خواجه عبدالله انصاری (رح)

محمد سعید مشعل غوری (هروی)

منابع :

1 – تارنمای دویچه ول (آلمان)

2 – تارنمای سحر

3 – تارنمای بی بی سی

01 آوریل
۱ دیدگاه

یادی از شاعرِ پیشکسوت و دردآشنای سرزمینم زنده یاد محمد ناصر فرخاد « صابری »

تاریخ نشر: دوشنبه 13 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 1 اپریل 2024 میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از شاعرِ پیشکسوت و دردآشنای

سرزمینم زنده یاد محمد ناصر

فرخاد « صابری»

قیوم بشیر هروی

1 اپریل 2024

ملبورن – آسترالیا

زنده یاد محمد ناصر فرخاد فرزند مرحوم علی اصغر فرزند شادروان محمد حسن،  در سال 1333 خورشیدی در شهر هرات دیده بجهان گشود ، پس از ختم تحصیلات ابتدایی ، لیسه عالی جامی را به پایان رسانید و دیپلم فراغت را بدست آورد.

با تجاوز اتحاد شوروی به افغانستان ، ناگزیر به ترک زادگاهش شده و روانه ایران گردید. د رایران به بفعالیت های فرهنگی ادبی آغاز کرد و به سرودن شعر پرداخت و در انجمن شعرای مهاجر شرکت می جست که می توان اورا از شاعران نسل اول مهاجرت دانست.

در کتاب کاج ها هنوز ایستاده اند تألیف محترم محمد ظاهر رستمی هروی ،  او خودش را چنین معرفی نموده است:

” از آن جایی که شعر و شاعری میراث ارجمندی از نیاکان پر تلاش این مرز وبوم بوده است و اشعار فارسی ، جزء لالایی های مادران با احساس و خوش قریحهء مردم ما بوده ، من از آوان کودکی به شعر ذوق و علاقه داشتم و همیشه زمزمهء آرامش بخش مادرم که می گفت :

دلی دارم چو مینای شکسته … به گوشم طنین می افکند.

بعد ها که بزرگ تر شدم احساس کردم می توانم چیز هایی بنویسم که مثل شعر باشد، لذا بدون توجه به تمسخر بزرگ ترها به راهم ادامه دادم ، اما بعدا با شاعران شهر خویش آشنا شدم و دست به تجربه های بیشتر در زمینه های شعری زدم. دیوان های متقدمین را خیلی مطالعه کردم واز بزرگان خیلی چیز ها یاد گرفتم ، تا این که در حلقهء شعر استاد فدائی راه یافتم و خود مدتی در زمینهء شعر صاحب ادعا گردیدم ، ولی خیلی زود ادعای خویش را پس گفتم ، چون شاعر شدن و ادعای شاعری خیلی هم آسان نیست . “

اولین بار در ایران با نامش آشنایی حاصل نمودم ، اما خودش را از نزدیک ندیده بودم تا اینکه اوایل ماه حوت 1365 خورشیدی برابر با مارچ 1987 میلادی زمانیکه هوای هندوستان به سرم زده بود و عزم سفر به دیار بت داشتم در شهر لاهور پاکستان بصورت تصادفی در دهلیز هوتلی که در آن اقامت داشتیم با وی سر خوردم وپس از سلام و احوالپرسی پی بردم که این همان شاعر خوش کلام همدیارم ناصر فرخاد است. از آن شب پیوند دوستی و آشنایی ما رقم خورد . شب ها به اتاقش میرفتم و به شنیدن دکلمه های اشعارش گوش فرا میدادم. و گاهی از سروده هایم برایش می خواندم.  این سر آغازی بود برای آشنایی و دوستی ما. از قضای روزگار از سفر به هند منصرف شدم و دوباره به شهر کویته برگشته ومدتی را آنجا ماندم. چندی پس از آن  در سفری که از شهر کویته پاکستان بسوی ایران داشتم نیز تا شهرک رباط که منقطه مرزی میان افغانستان ، پاکستان و ایران می باشد با فرخاد عزیز همسفر شدم ، سفری که هرگز خاطرات خوش آن فراموشم نمی شود، سفری که تمام راه را با خواندن شعر طی کردیم.

سال ها این آشنایی وارتباط ادامه یافت تا اینکه دست سرنوشت مرا دوباره راهی غربت سرای پاکستان نمود جاییکه بحیث مسؤول امور فرهگی شورای ولایتی کابل حرکت اسلامی افغانستان  و مدیر مسؤل جریده پیام شهداء مقرر شدم و بدین ترتیب چند سالی اورا ندیدم.   

آخرین باری که او را ملاقات نمودم برج سپتامبر 1991 میلادی برابر با سنبله 1370 خورشیدی بود که طی سفردیگری به ایران به دیدنش رفتم و پس از آن نیز به پاکستان و بالاخره به آسترالیا آمدم.                                   

گرفتاری های روزگار و مصروفیت های زندگی باعث شد تا سالها از او بی خبر بمانم. تا اینکه بر حسب تصادف با مامایش در شهر کنبرا آشنا شدم و گاهگایی جویای احوالش ازین طریق میشدم.

اواسط سال 1397 بود که از طریق مامایش اطلاع یافتم که ناصر عزیز پس از یک سکتهء مغزی قدری از توانمندی جسمی و قدرت تکلم را از دست داده ، این خبر خوبی نبود و سخت موجب تآثرم گردید ، اما چه می توان کرد جز اینکه برایش دعا نمود و آرزوی صحتمندی و بهبودی اش را داشت.

اما در ادامهء آن خبر خوشی را نیز دریافت کردم و آن انتشار مجموعه اشعارش بود تحت عنوان افسانهء ناخوانده که توسط انتشارات بدخشان به زینت چاپ آراسته شده است که توسط مامایش برایم ارسال شد.    

          این مجموعه وزین با مقدمه آقایان محمد کاظم کاظمی شاعر و پژوهشگر و بصیر احمد حسین زاده روزنامه نگار گرانقدر همدیارم دربیشتر از270 صفحه به چاپ رسیده که شامل غزلیات  ، چهار پاره ها ، مثنوی ها و نوسروده های شاعر می باشد و جا دارد از شاعر گرانمایه محترمه فریبا صابری خواهر گرامی جناب فرخاد عزیز که بانی نشر این اثر شده اند  نیز اظهار سپاس و امتنان نمایم.  

در بخشی از مقدمه ایکه محترم محمد کاظم کاظمی نوشته است چنین می خوانیم:

 “شاعر گرانقدر ناصر فرخاد را می شود یکی از پیشگامان شعر امروز هرات دانست. وقتی می گوییم « شعر امروز هرات» ، منظور مان شعری است که از دایرهء سنت رایج در شعر متأخر افغانستان رسته وافق های تازه ای را جستجو می کند.”                        

او علاوه می کند:

” ناصر فرخاد همانند شادروان سعادتملوک تابش ، نوذر الیاس، ضیاءالحق سخا و حمیرا نکهت دستگیر زاده از هم نسلان خویش ، در مفصل سنت و تجدد ایستاده است واز این روی هم در قالب های کهن آثاری ارجمند دارد وهم در قالب های نو. والبته چنان که رسم نوگرایان آن سال هاست ، به قالب چهار پاره گرایشی ویژه دارد.”                             

و همین طور در قسمتی از یادنامه ایکه  توسط  محترم بصیر احمد حسین زاده  تحریر  یافته  اینطور آمده است:                                                                            

” دیروز به سراغش رفتم . زنگ منزلش را زدم ، خودش با سختی در را به رویم باز کرد. مردی را در مقابل خود دیدم که هیچ شباهتی با آن جوان رشید و خوش قد وبالایی که 25 سال پیش دیده بودم نداشت. در شگفت شدم از بازی روزگار و چرخ کژمدار.              

جویای احوالش شدم و گفتم : « شما در مشهد بودیم و ما خبر نداشتیم.؟ دیدم اشک در چشمانش جمع شد و در حالی که به سختی صحبت می کرد، چند کلمه ای بر زبان آورد و گفت: « بله، من سال ها است که سکتهء ناقص کرده ام و یک دست وپای من حس ندارد و در تکلم هم به شدت مشکل دارم ودر چند سال اخیر دردهای زیادی را تحمل کردم . کسی هم در این سال ها سراغی از من نگرفته است. اما به هر حال خدا را شاکرم و راضی هستم به رضای او …»                                                                                   

چهره اش خیلی تغییر کرده بود و اصلآ نمی توانستم باور کنم که این ناصر فرخاد است.

راستش از خودم خجالت کشیدم که چگونه این شاعر همشهری من در طول این سال ها با این بیماری سخت در این شهر دست و پنجه نرم کرده است و من از او بی خبر بوده ام. حقیقتآ حالم از خودم به هم خورد.”    

اما چه باعث شده که فرهنگیان ما اینچنین از حال هم بیخبر بمانند و در حالیکه محافل و گردهمایی های فراوان ادبی و هنری هر از چند گاهی در مشهد برگزار می شد ، اما چرا کسی از فرخاد عزیز یادی نکردو گویا او را به فراموشی سپرده بودند؟

چه علتی را می توان یافت که  در جامعه هنری فرهنگی کشور کمتر توجهی به هنرمندان ، نویسندگان ، شاعران، استادان و در مجموع اهل فرهنگ صورت نمی گیرد و چه بسا از هنرمندان کشور بخصوص در سال های اخیر حیات شان با مشکلات فراوانی دست و پنجه نرم می کردند ، در فقر و تنگدستی درگذشتند و  هرگز کسی به سراغ شان نرفت و توجهی به آنها ننمود.                                        چنانچه  محترم بصیر احمد حسین زاده در بخش دیگری از یادنامه اش می گوید:

” راستی چرا دراین سال ها که این همه جلسهء شعر و شاعری و سیمینار وجشنواره برگزار شده ،کسی از او یادی نکرده است؟ ”      

آیا آنعده از فرهنگیان ما که در همسایگی ناصر عزیز  بود وباش داشتند پاسخ قناعت کننده ای به پرسش بالا دارند؟ بدون شک باید گفت نه !                                               

آری ! ناصر فرخاد عزیز سالهای اخیر عمرش را در بستر بیماری گذراند و سرانجام روز شنبه 11 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی در شهر مشهد جان به جان آفرین تسلیم نمود و روز گذشته در بهشت رضای آن شهر بخاک سپرده شد ، روحش شاد ویادش گرامی باد.

در پایان ضمن عرض تسلیت به خانوادهء معزز فرخاد عزیز و جامعه فرهنگی کشور از زحمات همه عزیزانی که در چاپ  افسانهء ناخوانده زحمت کشدیدند اظهار سپاس و قدردانی نموده اینک نمونه ای از کلام شاعر گرانمایه را خدمت شما عزیزان تقدیم می نمایم.

فسانهء ناخوانده

تو ای بلور غرور از غرود  می شکنی

مرا چو سنگِ صبورِ  صبور می شکنی

بیا  و  مطلع   شعرِ  نگفته ی  من باش

اگر چه واژهء عشرم به زور می شکنی

تنور  قلب  مرا  گرم  کرده  آتشِ  شوق

تو از چه مشعلهء این تنور  می شکنی

چگونه با تو بگویم که بی تو می میرم

ز بعد  مرگ  مرا  زیر گور  می شکنی

چو عنکبوت تنیدم ب ه خویش تارِ امید

تواش ببازی، چون پای مور می شکنی

یکی   فسانهء  ناخواندهء    زمانم من

که وقت خواندنم از یک مرور می شکنی

تو آن ستارهء عشقی که در سپهر خیال

مرا به چشمکی از راه دور می شکنی

ز انتظار تو شد کور، دیدهء « فرخاد»

چرا عصای محبت ز کور می شکنی؟

29 مارس
۳دیدگاه

یادی از شخصیت چند بعدی فرهنگ وهنر زنده یاد استاد محمد یوسف کهزاد

تاریخ نشر : جمعه ۱۰ حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۹ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شخصیت چند بعدی فرهنگ وهنر،

زنده یاد استاد محمد یوسف کهزاد

 

قیوم بشیر هروی

جمعه 10 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

زنده یاد  استاد یوسف کهزاد فرزند مرحوم میرزا محمد علی به سال 1314 خورشیدی در شهر کابل و در یک خانوادهء فرهنگی  دیده به جهان گشود. پس از تعلیمات ابتدایی از لیسه نجات فارغ التحصیل شد و در 1332 وارد دانشگاه کابل گردید و پس از ختم تحصیل در رشته زبان و ادبیات پارسی دری  سند فراغت بدست آورد.

 مرحوم کهزاد پس از پایان آموزش‌ها در کابل به حیث‌ نویسنده و بازیگر در تیاتر شهر کابل  شامل کار شد و همزمان به همکاری  های  ادبی – هنری با نشریه کابل پرداخت. پس از مدتی  برای آموزش هنر نقاشی مدرن عازم ایتالیا شد و در اکادمی هنرهای زیبای روم شامل گردید.

در سال 1343 خورشیدی و پایان تحصیلات در ایتالیا بکابل برگشت و با تلاش و علاقه وافری که به هنر نقاشی داشت بعنوان یکی از برجسته ترین نقاشان عصر خود عرض اندام نمود.

با رسیدن به کابل در مدیریت هنر ریاست تألیف وترجمه وزارت اطلاعات و فرهنگ شامل کار شدو چند ماه بعد ازآن در سال 1344 مسئوولیت بخش هنر در ریاست ثقافت و هنر وزارات اطلاعات و فرهنگ را بعهده گرفت و بلافاصله نگارستان پروفیسور غلام محمد میمنه گی را در شهر کابل اساس گذاشت که در بخش های مختلف نقاشی ، مجسمه سازی ، خوشنویسی و میناتور فعالیت داشت.

تابلو های نقاشی مرحوم استاد کهزاد در چندین نمایشگاه جهانی در اروپا به نمایش گذاشته شد ، چنانچه آثارش در مسابقات جهانی نقاشی ایتالیا شرکت جست و با کسب مقام نخست ، برندهء دیپلوم افتخار و مدال طلای آن مسابقات نیز گردید.

او علاوه بر نقاشی در سرودن شعر ، داستان نویسی ، نمایشنامه نویسی و پژوهش های هنری  – ادبی ید طولایی داشت.

اشعارش سلیس و روان ، اما پخته بود. هر چند خودش  درین مورد شکسته نفسی نموده و در مقدمه ایکه در کتاب گزیدهء اشعارش که در سال 1377 خورشیدی از سوی سفارت کبرای افغانستان در دهلی جدید بچاپ رسیده چنین می گوید:

 ” این مجموعهء مختصر که امروز به دسترس شما قرار دارد ، تجلی اندیشه ها و احساس کسی است که هرگز شاعر نبوده است ، تنها به خاطر ارضای ذوق خودم ، کلماتی را کنار هم چیده و مدعی هم نیستم که در دنیای بیکران ادبیات ، قدم گذاشته ام. این را نیز باید اعتراف کنم که من ناخود آگاه ، پیرو مکتب متقدمین بوده و این هم به علتی است که از دورهء جوانی خوشه چین سبک هندی بودم و تا حال از فلسفه و نازک خیالی های آن در سروده های خود استفاده کرده ام ، از طرف دیگر هر گوینده ، در هر قطبی که باشد ، منظورش رساندن پیامی است به وسیلهء سخن موزون و یا بی وزن و قافیه به دیگران. “

زنده یاد کهزاد علاقه مفرطی به اشعار بیدل داشت و همین علاقمندی بر اندیشه و ذهنیت او تأثیر خاصی گذاشت.  اما  اشعارش همانند اشعار بیدل پیچیده نبوده ، بلکه از روانی خاصی برخوردار میباشد. اشعارش زیبا و دلنشین بوده و می توان گفت سروده های مرحوم کهزاد تقریبآ همه پسند میباشد.

در خلال سروده هایش حس پاک وطن دوستی ، عشق به مردم ، طبیعت زیبای کشورش و در نهایت بیان دردهای مردمان سرزمینش را میتوان بخوبی احساس کرد.

زنده یاد کهزاد نخستین وظیفه رسمی اش را بعنوان نویسنده و بازیگر در تیاتر شهر کابل آغاز نمود و همزمان با نشریه کابل در بخش های ادبی و هنری همکاری داشت.

از کارهای ارزنده ی او میتوان از تأسیس نگارستان ملی افغانستان  که درآن آثار نقاشان معروف کشور بایگانی میشود و همچنین باز آفرینی  تصویر دختران چنگزن که در رواق مجسمه بودا بود نام برد که بیش از هزار و ششصد سال قدمت دارد.

همزمان او در دانشکدهء هنر های زیبای دانشگاه کابل به تعلیم و تربیت  هنرنقاشی  مشغول شد و در پهلوی آن با رادیو تلویزیون افغانسنتان نیز هکار داشت.

زنده یاد استاد کهزاد قبل از ترک وطن، مسئولیت ریاست فرهنگی وزارت اطلاعات و فرهنگ را نیز  بدوش داشت.

اما پس از درگیری های تنظیمی در 1371 کابل را ترک و همراه باخانواده اش به هندوستان رفت و مدت هشت سال را با تمام سختی ها و مشقت های روزگار سپری کرد تا اینکه به ایالت کالیفورنیای امریکا کوچید و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد.

از زنده یاد استاد کهزاد مقالات فراوانی در نشرات داخلی و برون مرزی کشور به چاپ رسیده  و اثار فراوانی نیز از او بصورت چاپ نشده باقی مانده که امید است روزی خانوادهء محترمش درین قسمت توجه نموده و آنها را به چاپ برسانند.

آثار مرحوم کهزاد که بصورت مستقل چاپ شده اند قرار ذیل می باشند:

1 – جلوه های زیبایی هنر .

2 – و خدا زیبایی را آفرید.

3 – مروارید های سیاه.

4 – گزیدهء اشعار .

 این هنرمند وارسته ،  ادیب توانا  ، شاعر گرانمایه و پژوهشگر برجسته پس از سالها زندگی در امریکا سرانجام در  11 ماه جدی 1397 خورشیدی برابر با اول جنوری 2019 در ایالت کالیفورنیای امریکا جان به جان آفرین سپرد و دار فانی را وداع گفت. روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که از کتاب گزیدهء اشعارش برای شما انتخاب شده است:

کوچهء خرابات

دگر به جنس هنر در وطن بهایی نیست

دگر به  کوی  خراباتیان  صدایی نیست

بهرطرف که نظر میکنم غم اندود است

مگر به  کشور  افغانیان  خدایی  نیست

اگر مسیح   به   بالینش   آید   و   گوید

دگر به درد دل این وطن  دوایی نیست

به ناجوانی  این  زنده گی  که  می بینم

دگر به آمد و  رفتِ  نفس  بقایی نیست

اگر به قسمت من بخت  واژگون گردد

نشان تیر اجل  را  دگر  خطایی نیست

چنان شکسته  مرا بار زنده گی امروز

که نیمه شب به لبم قوتِ  دعایی نیست

سخن به مرگ خلیلی درید دامن خویش

دگر ببزم ادب  بمسل  و صفایی نیست

زتوپ وراکت دشمن دل وطن خون است

دگر به سینهء این خاک ، جای پایی نیست

به   تیغ  غیر    دریدند    سینهء  خاکم

بهر  طرف  نگرم  چشم آشنایی  نیست

چنان به خون و به آتش کشیده شد امروز

که آن هرات و همان بلخ و پکتیایی نیست

بهر چه می نگری  سر بخاک  می ساید

درین ستمکده  یک قامتِ  رسایی نیست

زبان شیشه  بجز سنگ  کسی  نمی داند

دگر به اشک  تو کهزاد همنوایی نیست

یوسف کهزاد

منابع :

مقاله ای از استاد پرتو نادری

گزیدهء اشعار ( محمد یوسف کهزاد)

 

27 مارس
۳دیدگاه

پنج دهه آشنایی و دوستی صمیمانه با زنده یاد استاد جلال نورانی طنز پرداز ، نویسنده ، ژورنالیست و پژوهشگر ورزیدهء کشور

تاریخ نشر: چهارشنبه 8 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 27 مارس 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

پنج دهه آشنایی و دوستی صمیمانه با زنده یاد استاد جلال نورانی

طنز پرداز ، نویسنده ،ژورنالیست و پژوهشگر ورزیدهء کشور

قیوم بشیر هروی

27 مارس 2024 میلادی

ملبورن – استرالیا

امروز از بزرگ مردی یاد می کنیم که می توان او را از جمله پیشگامان طنز در کشور ما نامید.

زنده یاد جلال نورانی در 31 سرطان 1327 خورشیدی در منطقه شیرپور شهر کابل دیده به جهان گشود ، پس از فراگیری دوره ابتدایی  و ادامه تحصیل در لیسه امانی  در سال 1346 خورشیدی سند فراغت گرفت و  وارد دانشکده حقوق دانشگاه کابل شد و در سال 1351 خورشیدی با اخذ درجه لیسانس فراغت حاصل نمود.

او از زمانی که در صنف چهارم مکتب بود به تقاضای پدرش عصرها پس از آمدن پدر به خانه به خواندن روزنامه های اصلاح و انیس به صدای بلند می پرداخت و همین امر باعث شد تا بیشتر علاقمند به مطالعه گردد. او پس از فرا گیری زبان آلمانی در مکتب کم کم شروع به ترجمه داستان های کوتاه برای مجله اطفال ( دکمکیانو انیس) می نمود.

روی آوردن او به طنزاززمانی آغاز گردید که در دفتر ژوندون با زنده یاد استاد بشیر هروی مقابل گردید، آن زمان استاد بشیرصفحه کچری قروت را در ژوندن سرپرستی می نمودند.

مرحوم نورانی درمقاله ایکه بمناسب بیست و ششمین سال وفات استاد بشیرهروی نگاشته بود چنین گفت:

” آشنایی من با استاد بشیر و خانوادۀ نجیب وی از اواسط دهه چهل آغاز شد. در تمام سالهای چاپ جریده تر جمان در کابل ، من به عنوان شاگرد و دستیار استاد معظم بشیر هروی با ایشان همکاری داشتم و با هفت نام مستعار برای ترجمان مطلب می نوشتم.

اینکه استاد بشیر هروی تا چه حد در تربیه ذوق طنز نویسی من و سایرآغاز گران طنز نویسی نقش اساسی داشته اند درین مختصر نمی گنجد “

  او  با رهنمایی و تشویق شادروان استاد بشیر هروی به طنز روی آورد و همکاری اش را در این راستا با ترجمان آغاز نمود و با نام های مستعار جیمنون ، بچهء جیمنون ، اشتوکا ، چوشکی ، شیر پودری خور ، گل سیب ، گلبدست و نورانی می نوشت. 

آری! مرحوم نورانی از سال 1348 تا 1352 که آخرین شماره ترجمان چاپ می شد همکار دایمی ترجمان بود.

پس از کودتای26 سرطان 1352 و توقف نشرات ترجمان ، مرحوم نورانی در صفحه طنز و فکاهی مجله ژوندون و رونامه انیس وقت طنز گونه های می نوشت و طنز هایی را نیز از زبان های روسی ، بلغاری و ترکی ترجمه میکرد و نخستین مقالهء پژوهشی اش را با رهنمایی زنده یاد استاد بشیر هروی تحت عنوان طنز در اثار حکیم سنایی غزنوی  به رشته تحریر درآورد ودر سیمیناربین المللی حکیم سنایی غزنوی که در سال 1356 خورشیدی در کابل برگزار گردیده بود ارائه نمود. و همزمان همکاری با رادیو افغانستان را با نوشتن درامه ها ، پارچه های تمثیلی و نمایشنامه ها آغاز نمود.       

آری ! او هنوز دانشجو بود که در حلقات مطبوعاتی شهر کابل به حیث یک طنزنویس با استعداد شناخته شده بود.

پخش نمایشنامه‌های طنزی جلال نورانی از رادیوی افغانستان در نخستین سال‌های دهه ۵۰ خورشیدی آغاز شد و سبب شهرت او گردید. او سپس 1358 خورشیدی برای ادامه تحصیلات عالی عازم سن پترزبورگ در اتحاد شوروی سابق شد  ودر کنار یادگیری زبان روسی در رشته خبرنگاری سند فوق لیسانس را بدست آورد و بکابل باز گشت.                                                            

برخی از آثار مرحوم نورانی که اقبال چاپ یافتند قرار ذیل است :

1 – ای همو بیچاره گگ اس

2 – مربای مرچ

3 – وغیره نویسی

4 – طنز هایی از چهار گوشه جهان که شامل 101 طنز از 27 کشور جهان است و از زبان های روسی ، بلغاری و غیره ترجمه شده است.

5 – چه کنم عادتم شده

6 – طنز های منتخب و کارتون ها

7 – مادر کلان ( داستان برای کودکان )

8 – تیاتر کودک

9 – تیاتر و مکتب  ، در مورد ترویج تیاتر در مکاتب به اضافه یازده نمایشنامه کوتاه دیگر.

10 – شیوه های تشویق و تنبیه در مکاتب

11 – قول شرف

12- رنگ و بوی حرفه های ( داستان های منظوم از نویسنده ایتالیایی )

13 – سحرگاهان اینجا آرام است

14 – کاروان دوستی

15 – فیلمنانه جادوگر سبز.

16 – گفتاری در مورد ادبیات دراماتیک

و مهمترین اثری که از ایشان به جا مانده است هنز طنز پردازی میباشد که می توان گفت مفصل ترین اثر پژوهشی در مورد طنز است که نتیجه تقریبآ ده سال تحقیق و کارکرد شبانه روزی مرحوم نورانی بوده که با استفاده از منابع فارسی ، انگلیسی و روسی به رشته تحریر درآمده است  و اثری است منحصر به فرد  میباشد که تا قبل از آمدن طالبان در دانشگاه کابل بصورت اکادمیک تدریس میشد .

  در مورد کارهای مرحوم نورانی در استرالیا باید گفت که  همکاری چندین ساله شان با مجله افغانستان و جهان امروز که اینجانب مدیر مسئول آن بودم و در شهر ادیلاید استرالیا جنوبی منتشر میشد از سال 1999 آغازو تا سال 2003 ادامه یافت و متعاقبآ با همکاری هم مجله هنری گلبرگ را تأسیس نمودیم که تنها 12 شماره از آن اقبال نشر یافت و ابتدا من آنرا در شهر ادیلاد منتشر میکردم و پس از نشر یکی دوشماره و نقل مکان نمودن من به ملبورن با همکاری هم  چاپ آنرا ادامه دادیم. 

آنچه جالب توجه میباشد:      

1- همکاری مرحوم نورانی با پدرم زنده یاد استاد بشیر هروی (1348 – 1352) خورشید در هفته نامه ترجمان .

2 – همکاری چندین ساله  مرحوم نورانی  با برادر گرامی ام محمد مهدی بشیر( در حال حاضر مؤسس و صاحب امتیاز سایت وزین 24 ساعت) از برج حمل 1353 خورشیدی تا ماه جدی 1368 ( بجز سه سال « 1358 – 1361 » که مرحوم نورانی برای تحصیلات عالی به خارج رفته بود) در روزنامه انیس  و مجله دکمکیانو انیس و از اول دلو 1368 تا ثور 1371 خورشیدی که مرحوم نورانی رئیس مؤسسه نشراتی انیس بود و مهدی بشیر مدیر مسئول مجله د کمکیانو انیس. 

3 – همکاری من با مرحوم نورانی از سال 1999 تا 2006 در مجله افغانستان و جهان امروز و مجله هنری گلبرگ.

اما آشنایی فامیلی ما با مرحوم نورانی و فامیل محترم شان از اوایل 1347  آغاز شد که با رفت و آمد های فامیلی  ادامه یافت و در حال حاضر نیز با خواهر بزرگ مرحوم نورانی محترمه استاد زلیخا نورانی که درملبورن اقامت دارند همچنان ادامه دارد.

ناگفته نباید گذاشت که مرحوم نورانی یکی از بنیان گزاران فعال انجمن فرهنگی ایالت  ویکتوریا استرالیا بودند که با همکاری محترم محمد اسلم اکرم ،محترمه زلیخا نورانی ، شاد روان استاد عبدالرؤف راصع ، شادروان آقای مسعود ، محترمه ممتاز مسعود ،  محترم مهدی دعاگوی ، محترم بشیر احمد کشتیار ،محترمه حبیبه عسکر ، محترمه شکیلا نصیر ،  محترم روانی ، محترم علی یار ،زنده یاد  انجنیر یونس عزیز ، محترم صاحب شکیب ، محترم انجنیر فرید رسیف ، اینجانب قیوم بشیر هروی و تعدادی دیگری از فرهنگیان و فرهنگ دوستان مقیم ملبورن پایه گزاری گردید، هرچند تعدادی از این دوستان نظر به دلایلی بعدآ از اشتراک در آن کناره گیری نمودند.           

و اما تصمیم رفتن به افغانستان پس از قریب 16 سال زندگی در آسترالیا :

در آستانهء سال 2009 میلادی بود که جلال نورانی بعد از اقامت شانزده ساله در شهر ملبورن کشور آسترالیا ناگهان بکس سفری اش را بست و گفت : میروم افغانستان.

برای خدا حافظی با خانه اش رفتم ( خانه یی که نداشت یعنی آپارتمان کرایی اش).

پرسیدم : چرا میروی؟

به بکس بسته ایکه فکر می کنم حدود سی کیلو وزن را در خود جا داده بود اشاره کرد و گفت: میخواهم این را به افغانستان انتقال بدهم، حتماآ باید انتقالش بدهم.

لحن جدی این طنز پرداز که القابی چون داستان نویس ، نمایشنامه نویس ، پژوهشگر و مترجم آثار ادبی را هم پیشیروی نامش قطار می کنند ، مرا بهت زده ساخت. به سوی او چرخیدم و به چشمانش نگریستم ، میخواستم ببینم که به کی مانند شده ؟ به جیمز باند ویا کدام قاچاقبر حرفه یی ؟ دیدم به هیچ کسی شباهت ندارد، جزء  خودش، همان جلال نورانی که در چند سال اخیر در مجلهء هنری گلبرگ باهم همکار بودیم ، همان طنز پرداز وطن ما که مورچه زیر پایش آزار نمی بیند ، اما گاهی خرطوم فیل را دندان می گیرد ، از موش می گریزد ، اما سگ دیوانه را به لگد می زند ، از لگذ قاطر مست نمی ترسد ، اما گوسفند مظلوم را به خاطر « گوسفندی بودن» می نکوهد، گدی پران بازی را دوست دارد و از جنگ انداخت گدی پران( کاغذ باد) حتی در همین پس پیری لذت می برد و چون کودکان خیزک می زند که کدام کاغذ پران آن دیگری را به دست باد می سپارد و به قول بچه های کابل « آزاد» می کند، اما سگ جنگی ، مرغ جنگی و قچ جنگی را ابلهانه می داند.

از او پرسیدم:

خوب ،  میخواهی این بکس سی کیلویی را به کابل ببری؟

گفت: بلی ، باید ببرم.

دیدم که بهترین فرصت دست داده که با این طنز پرداز شوخی کنم ، گفتم:

کاکا نورانی ! اگر این بکس را از مواد مخدر پر کرده افغانستان می بری ، زیره به کرمان بردن است ،  اگر پر از دالر است ، محال است که آنرا از همین میدان هوایی ملبورن بگذرانی ، گیرم که همه به خواب خرگوشی رفتنند و بکس دالر را به وطن بردی ، بدان و آگاه باش که هنوز روی اقیانوس هند پرواز می کنی که اختطاف چیان در کابل برایت آهنگ « قدم بنه و فرود آ که خانه خانهء تست » را به افتخارت دسته جمعی می خوانند .    

اگر این بکس پر از قباله های شرعی و اسناد قانوی جایداد های هموطنان ساکن استرالیا است که میخواهی آنرا از غاصبان گرفته وبه صاحبان شان برگدرانی ، بدان و آگاه باش که زمین چوران شخ بروت و گردن کلفت در افغانستان صد ها هزار جریب زمین و ملکیت های دولتی را قورت کرده و آروغی هم نزده اند. این اسناد دست داشتهء ترا « درگیران » بخاری بادی گارد های خود هم نمی کنند.

نورانی برخاست و بکسش را باز کرد و گفت :

ببین در بکس من چیست ؟

به اندرون بکس سفری  او نظر کردم ، در آن جزء چند تکه لباس مستعمل چیزی نبود . بقیه اشیای داخل بکس دوسیه ها و پاکت هایی بودند که همه پر بودند از دست نوشته های نورانی و یاد داشت های شانزده سالهء این پژوهشگر از صد ها مأخد دری ، انگلیسی ، روسی و سایر یادداشتها و نوشته های او . من آگاهی داشتم که نورانی در آسترالیا برای نوشتن کتاب بزرگی در زمینهء طنز مشغول تحقیق است . در رابطه به طرحهای خود برای نوشتن چند کتاب تحقیقی دیگر نیز نورانی با من صحبت کرده بود. او برایم گفته بود که هفت یا هشت کتاب تحقیقی دارد  در زمینهء طنز ، انواع و اشکال طنز ، تیوری های طنز ، تکنیک های هنر طنز پردازی و تاریخچهء آن ،  او همچنان در بارهء ادبیات دراماتیک ، نمایشنامه نویسی و مطبوعات افغانستان هم مواد لازم را برای تدوین آماده نموده بود و در آن زمان میگفت که شاید چند مجموعه از داستانهای طنز و نمایشنامه های خود را هم به چاپ برسانم. اما نمیدانست  که چه زمانی را در کابل باید بگذراند تا با دست پر برگردد و از طرفی علاقمندی وی برای ملاقات نسل نوین کشور نیز مهم به نظر می رسید تا بداند در چه شرایطی زنده گی میکنند و اوضاع کشور از نگاه اقتصادی ، اجتماعی و فرهنگی به چه منوال است.            

خلاصه اینکه جلال نورانی روانهء افغانستان شد . من به هر طریقی با وی تماس می گرفتم . ضمن صحبت های تیلیفونی فهمیدم که نورانی هدف اصلی خود را با جدیت و پشت کار دنبال کرده است و چندین کتاب جدید او به چاپ رسیده اند . در پهلوی آن مشغولیت های دیگری هم داشته ، از جمله تدریس در دانشگاهء کابل و کار در وزارت اطلاعات و فرهنگ به حیث مشاورنشراتی وزیر اطلاعات.

چهار سال گذشت تا اینکه شبی  زنگ تیلفون منزل ما به صدا درآمد ، با برداشتن گوشی تیلفون صدای آشنای جلال نورانی دوست عزیز و گرانقدرم را که پس از یک سفر طولانی از کابل برگشته بود شنیدم ، پس از مصافحه و احوالپرسی فردایش با همراهی دوست فرهیخته زنده یاد استاد عبدالرؤف راصع پژوهشگر توانای کشورم به دیدنش رفتیم .و ساعاتی را به گفت و شنود در بارهء اوضاع کشور و وضعیت نظام فرهنگی در افغانستان پرداختیم.

آری ! جلال نورانی طنزپرداز، درامه نویس و ژورنالیست ورزیدهء کشورما پس از چهار سال  بود وباش در کابل ،در اواخر ماه مارچ سال (۲۰۱۳) عیسوی در ترکیب یک هیئت عالیرتبهء افغانستان برای افتتاح نمایشگاهء آثار تاریخی افغانستان « گنجینهء باختر » به ملبورن آمده بود . به شهری که شانزده سال در آن میزیست.

دیداری تازه شده و من با استفاده از فرصت مصاحبه مفصلی با نورانی عزیز انجام دادم که درهمان سال از طریق سایت 24 ساعت به نشر رسید.

پس از این مصاحبه نورانی به افغانستان رفت و دیگر برنگشت و سرانجام در 27 مارس 2017 میلادی در شهر کابل بر اثر سکته قلبی جان به جان آفرین تسلیم نمود و در کابل بخاک سپرده شد ، اما  آنچه بر درد از دست دادن نورانی افزود بی توجهی حاکمان بی کفایت کابل بود و در رأس آنها وزارت اطلاعات و فرهنگ ، وزارتی که سالها نورانی در آن خدمت کرد و در اواخر عمرش نیز بحیث مشاور وزیر ایفای وظیفه می نمود ، طوریکه پیکر پاک این انسان آزاده و پاک طینت در زادگاهش مانند بیگانه و غریبی که هیچ کسی را نداشته باشد بخاک سپرده شد.  در حالیکه خدمات نورانی را هرگز تاریخ و مردم افغانستان فراموش نخواهند کرد.

روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم دو مرثیه از من که اولی را پس از شنیدن خبر درگذشت نورانی بزرگ ودومی در نخستین سالروز وفاتش سروده بودم:

داغ فراق

دوباره فصل بهارم  خزان  دیگر شد

هوای مُلک دلم دور  ز نور اختر شد

جلالِ شوکتِ نورانی ام  فسرد  دریغ

روانه سوی  خدا با  ندای  داور شد

قلم گرفت بدستش که خنده ها بکنیم

به طنز های دلش همنوا و یاور شد

تمام عمر به کس الفتش دریغ نکرد

کتاب خاطره اش بردلم چه پر پر شد

« بشیر» دعا نما شادمانه روحش باد

کنون زداغ فراق دیده ام زخون ترشد

28 مارس 2017

 

            ناله ی دلها          

رفتی  و در هوای تو  تنها  نشسته ام

با درد و آه وغصه و غم ها نشسته ام

تو با  کتاب  طنز و صفا  بخش زندگی

من  با  کتاب   ناله ی  دلها  نشسته ام

رفتی جلال و باغ  وطن زرد وزار شد

من  در  فراق  رفتن  گلها   نشسته ام

رفتی  جلال وداغ تو ماند  بر دلِ وطن

من درسکوت وظلمت شبها نشسته ام

رفتی جلال  و طنز  وطن  ناتمام  ماند

من با  هزار  خاطره  یکجا  نشسته ام

بازا« بشیر» که نام جلال  جاودان شد

من با  امید  و روزن  فردا  نشسته ام

 قیوم بشیر «هروی»

ملبورن – استرالیا

سوم اپریل ۲۰۱۸

23 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد میرغلام حضرت شایق جمال، شاعر،نویسنده و آموزگار توانای کشور.

تاریخ نشر : شنبه 4 حمل ( فروردین ) 1403 خورشیدی – 23 مارس 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد استاد میرغلام حضرت شایق جمال ،

شاعر ، نویسنده و آموزگار توانای کشور.

قیوم بشیر هروی

23 مارس 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

اینک به یاد شاعر، نویسنده و آموزگاری  این سطوررا می نویسم که  عمر پربارش را وقف آموزش فرزندان سرزمین ما نمود ، آری این شاعر عزیزو گرانقدر کسی نیست جزء  زنده یاد استاد میرغلام حضرت متخلص به شایق جمال.

شادروان شایق جمال فرزند مرحوم میر جمال الدین   در سال 1275 خورشیدی در کوچه غسلان گذر وزیر شهر کابل بدنیا آمد . تحصیلات ابتدایی را نزد پدربزرگ مادری خود مرحوم میرغلام فاروق فراگرفت ،سپس تا صنف دهم در مکتب حبیبیه ادامه داد.

بعدآ شامل دارالحفاظ کابل  شد و 18 سپاره از قرآن کریم را نزد قاری خضر محمد حفظ نمود. پس از آن وارد دارالمعلمین کابل گردید و پس از سه سال با دریافت شهادتنامه درجه اول فراغت حاصل نمود و به حیث معلم و وبعدها سرمعلم در یکی از مکاتب کابل ایفای وظیفه نمود.

استاد شایق جمال ، فقه ، صرف ونحو و شعر را از زنده یاد قاری عبدالله ملک الشعرا آموخت. از سال 1300 خورشیدی به سرودن شعر آغاز کرد و در 1333 خورشیدی نخستین مجموعه ی اشعارش بنام دیوان شایق حاوی قصاید ، غزلیات ، رباعیات  و قطعات با تقریظ بلندی از مرحوم قاری عبدالله ملک الشعراء اقبال چاپ یافت . این دیوان بعدها چندین بار تجدید چاپ شد.

استاد شایق جمال علاقمندی خاصی به غزل سرایی داشت و در آن از سبک های  هندی وخراسانی پیروی میکرد. اشعار مرحوم شایق جمال از زیبایی خاصی برخوردار است که میتوان به اصطلاحات عامیانه ، تعبیرات همه پسند  و عام فهم آن اشاره نمود که در حین حال زیبا ودلنشین بوده و با خواندن نخستین بیت هر غزل خواننده را چنین مجذوب خود می سازد که گاهی به یکی دو غزل هم بسنده نکند و چندین غزل را پشت سر هم به خوانش بگیرد.                                 

در خلال  سروده هایش به ترکیبی از موضوعات وطن دوستی ، عدالت اجتماعی ، آزادی ، صلح ، اتحاد و غیره بر می خوریم .که درد اجتماع و رنج مردم را با زیبایی و خیلی ماهرانه به بیان میگرفت . عاشقانه هایش بی حد دلنشن و سوزناک بود. خیلی از غزل های استاد را استادان بزرگ موسیقی کمپوز و بخوانش گرفتند.

از خصوصیات دیگر مرحوم شایق جمال بذله گویی ،طنز پردازی ، بدیهه سرایی و حاضر جوابی وی بود. مجموعهء طنز ( لطایف و ظرایف) استاد در سال 1383 خورشیدی بچاپ رسید.                                                                        

مرحوم استاد شایق جمال یکی از همکاران دایمی هفته نامه معروف ترجمان بود و که اشعار طنزی و کنایه آمیزش از آن طریق به نشر میرسید.                        

باری زنده یاد استاد خلیل الله خلیلی او را شاعر نازک خیال خوانده و ستوده بودند.

سرانجام استاد شایق جمال بتاریخ 25 اسد 1353 خورشیدی دار فانی را وداع و در جوار مزار شاه دوشمشیره بخاک سپرده شد ، روحش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم یکی از سروده های زنده یاد شایق جمال که در شماره 18 سال پنجم ترجمان مؤرخ 26 اسد 1351 خورشیدی بچاپ رسیده بود:

 لیلای جامعه

یک پیکر قوی  است  سراپای جامعه

افراد  هم   بصورت   اعضای  جامعه

آن یک سرود گر شده چون چشم و گوش او

بعضی دهان و دست ودل و پای جامعه

در راحت محیط شریک  است  فرد هم

این جوی کی جداست  ز دریای جامعه

با چشم هوش وعینک  دانش نگاه کن

در صفحه ِ  حقیقت   و  معنای  جامعه

افراد هم به  سود   و  زیانند  مشترک

گر واقفی  ز نکتهِ ی   زیبای   جامعه

مجنون به انفراد  چسان    زندگی کند

دارد صد  احتیاج  به   لیلای   جامعه

باشد   مدام  طالب    آرام  و  راحتش

هرکس که عاشق است  ببالای جامعه

فردی که نوع پرور وصاحب ترحم است

غافل نباشد  از غم  و  سودای  جامعه

تا از تو نام  نیک   بماند   درین  دیار

امروز  باش   در  غم   فردای  جامعه

جمعیت است گلشن و افراد چون گلش

آشفته گی  مخواه  به  گلهای  جامعه

آئینهِ   سعادت   هر   قوم     می شود

بشاش   باد    لوحهِ   سیمای   جامه

شایق  اگر بدست  تو افتد   عزیز دار

چون گوهر است  آدم   دانای  جامعه

استاد شایق جمال

 منابع :

1 – سالنامه  سال پنجم ترجمان.

2 –  سایت آریائی ( نوشتهء امام عبادی)

22 مارس
۱ دیدگاه

یادی از شخصیت وارسته ، عارف ، سیاستمدار ، شاعر، آموزگار ، سخنران و نویسنده ی نامی کشور زنده یاد استاد سعادتملوک تابش هروی.

تاریخ نشر: جمعه سوم حمل (فروردین) ۱۴۰۳ خورشیدی – ۲۲ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از شخصیت وارسته ، عارف ، سیاستمدار ، شاعر،

آموزگار ، سخنران ونویسنده ی نامی کشور

زنده یاد استاد سعادتملوک تابش هروی.

قیوم بشیر هروی

22 مارس 2024 میلادی

ملبورن – آسترالیا

امروز از شخصیت فرهیخته و ادیبی یاد میکنیم که خود یک دایرةالمعارف به تمام معنی سیاسی ، عرفانی ، دینی ، اجتماعی و فرهنگی بود .

آری !  استاد سعادتملوک تابش  شاعری بود شیوا بیان ، آموزگاری بردبار  ، با تهذیب  و سخت کوش ، نویسنده ای بود چیره دست ، اندیشمندی بود صاحب نظر ، سخنرانی بود شیرین گفتار، عارفی بود فهیم و انسانی بود متواضع که لحظه ای نیاسود و تا توانست  قلم زد ، نوشت و سرود.

زنده یاد تابش در سال 1330 خورشیدی در شهر هرات دیده بجهان گشود و پس از کسب تحصیلات ابتدایی و متوسطه در لیسه های جامی و سلطان  برای ادامه تحصیل روانه کابل شد و در دانشگاه کابل در رشته ادبیات و علوم انسانی تحصیل کرد و مؤفق به کسب لیسانس گردید.

مدتی در لیسه حبییه کابل به وظیفه مقدس مدرسی پرداخت و مدتی هم بعنوان مدیر انجمن های علوم دینی ، اجتماعیات ، فلسفه و زبان کار کرد.

بدون شک می توان از استاد تابش  بعنوان اسوهء تقوا ، صداقت و مهربانی یاد کرد .

یکی از کارهایی مهمی که زنده یاد استاد تابش انجام داد  تأسیس انجمن های آموزشی برای جوانان بود که حضور جوانان درآن نشانی از محبوبیت استاد و توجه به سخنان گهربار آن بزرگمرد بود که در جهت تنویر افکار جوانان استادانه و ماهرانه قدم بر میداشت و با تشریح برنامه های تعلیمی برای شان مثمر ثمر واقع میشد .

استاد تابش در سخنوری مهارت خاصی داشت و با فصاحت و بلاغت سخن میراند.

در مورد فعالیت های سیاسی زنده یاد استاد تابش باید گفت :

پس از کودتای ثور 1357 خورشیدی از سوی کودتاچیان دستگر و روانه زندان شد ، پس از چند ماه رها و ناگزیر روانه ایران گردید و در سال 1358 به حزب اسلامی رعد افغانستان در مشهد پیوست و مدتی مسئولیت فرهنگی آن حزب و بعدآ بعنوان رهبر سیاسی آن ایفای نقش نمود.اما فراز و نشیب های درون حزبی او را دلسرد و منجر به کناره گیری وی از تمام فعالیت های سیاسی گردید و پس از آن به پژوهش و تحقیق در مسایل عرفانی و دینی روی آورد.

زنده یاد سعادتملوک تابش شاعری بود که علاوه بر غزل و رباعی در شعر نو درخشش خاصی داشت ، چنانچه او را را می توان بعنوان یکی از پیشکسوتان شعر نو در افغانستان دانست . 

 مادر پیر یکی از سروده هاییست که در مسابقه بزرگداشت روز مادر در سال 1353 خورشیدی مقام نخست را از آن خود کرد.

 مادر پیر

آن صبح درد خیز

لبخند پیر زال در آیینه جان سپرد

لغزید چون نگاه ضعیفش به روی وموی

در کوچه های چهره در هم کشیده اش

نقش امید های جوانی فتاده بود

اشکی درشت وسرد

 لرزید روی پلک و چو طفلی غریب و گنگ

در بازوان آیینه انداخت خویش را

آنروز هم گذشت که چون روز های پیش

پروانه طلائی امید وعشق او

امید شام عشرت و دامادی پسر

در کشتزار خاطر افسرده اش بسی

پر زد به شور وشوق

**

تیر غروب از جگر ابر خون چکاند

خورشید در پناه درختان بید مرد

کرم سیاه شب به خم شاخه ها تپید

آمدپسرز کوچه ولی خسته و غمین

لختی ز شب گذشت

هر یک درون بستر اندیشه دراز

خفتند روی بستر چرکین خویشتن

فرزند خواب دید که با حور دختری

بزمی به پا نموده و خلوتگه و صفاست

درحجله زفاف و شب عیش و عشرت است

خنیاگران به پرده شادی زنند تار

دوشیزده گان مست همه در سرور و رقص

اما

صدای ناله جانسوز مادرش

کز ترس در میانه کابوس های خواب

فریاد زد که :

 آه!  کمک ، سوخت ، سوخت، سوخت

او را ز کاخ مبهم خوابش بیرون کشید

پاشید عطر خواب ز چشمان او ، مگر

دیو غضب به حلقه درهای دیده اش

کوبید تند و گرم

ناگاه کوفت بر سر بیچاره مادرش

مشتی بزرگ و سخت

***

مادر که دیو مرگ به رگهای خسته اش

فریاد میکشید

آهسته زیر لب ز خوشی این سرود خواند

عمرت دراز باد !

مهر سعادت ابدی همرهت پسر!

راهت به سوی شهر پر از نور باز باد

لیکن مرا ببخش

من خواب دیدم اینکه تو در بین آتشی

ویندم سرود بر لب لرزان او فسرد

چون زهر سرد مرگ به نایش رسیده بود

غلطید و جان سپرد

آثار استاد تابش هروی قرار ذیل اند:

1 – امام سجاد و انقلابی دیگر.

2 – طلوع انقلاب اسلامی افغانستان.

3 – قرآن و دیدگاه های زیبائی شناسی .

4 – نمود های وابستگی .

5 – مارکسیسم در افغانستان.

6 – نمود ها و مولفه های حیات و حاکمیت رحمانی – جلد 1 .

7 – نمود ها ومؤلفه های حیات و حاکمیت رحمانی – جلد 2 .

8 – همسرداری و همسر گرایی.

9 – راز و رمز نویسندگی .

10 – جامعه شناسی سیاسی افغانستان .

11- تهاجم و شکست شوروی در افغانستان .

12 – سر آغاز فاجعه جدید در تاریخ معاصر افغانستان .

13 – موقعیت خوشنویسی از دیدگاه اسلام : عطار آئینه دار.

14 – هویت ستیزی .

15 – هدف گرائی و هدف گریزی .

16 – دریچه ای بر تمدن معنی دار.

17 – افغانستان و تهدید غرب .

18 – انسان دلسوز به خویشتن .

19 – آرمان های فاطمی (س) .

20 – شکوه شهادت .

21 – علامه شهید سید اسماعیل بلخی و اندیشه های او .

22 – ریشه ها و پیامد های روانپریشی .

و اینهم مجموعه های شعری استاد تابش مرحوم :

1 – بوئی از کوثر.

2 – فرمود عقیلهء تبار عشاق .

3 – شمیم صحرا.

4 – کاروانِ ناله .

5 – طور خونین .

6 – بیتابی اشراق .

7 – دوراهی .

8 – چند کلمه .

9 – نمایش آواز .

10 – برکهِ ذکر .

11 – بلور نیاز .

12 – ها له ای از تکبیر .

13 – لای بازوان آفتابی نسیم.

14 – سرود های مهاجر.

15 – لحظه های طلوع .

16 – غزل های انقلابی .

17 مهری در نیمه شب .

18 – نیایش های مردود.

19 – هذیان .

20 – در انتظار شعر سپید.

21 – شعر آفرینش .

زنده یاد استاد تابش هرگز ازدواج نکرد وتا آخر عمر مجرد باقی ماند.

 زنده یاد استاد محمد آصف فکرت از دوستان صمیمی و نزدیک مرحوم استاد تابش در مقاله ایکه از طریق سایت کاتبان در 2010 نشر شده در مورد خصوصیات اخلاقی و شخصی  دوست ادیب و دانشور شان چنین نوشته اند:

” به آراستگی و پاکیزگی جامه می پوشید. مهمان نواز بود. از پذیرایی او لذت می بردی. دلبستۀ گل پروری بود. گفتی گلها نیز زبان محبت او را می دانستند. گلدانهای خانۀ او بیش از هر گلدان دیگری گل و برگ و طراوت

هنرش به شعر و نویسندگی محدود نمی شد. خطیب و سخنوری ماهر بود. با وقار و شمرده شمرده و فصیح سخن می گفت. رسام و نقاش زبردستی بود. تابلوهای بسیار زیبای گل و برگ و مناظر طبیعی آفرید.  ای کاش ارادتمندان و دوستان تابش در هرات گزارش و تصاویری از تابلوهای نقاشی و رسامی او نیز تهیه کنند و به نشر بسپارند.

پدر و مادر را به اعلی درجه بزرگ می داشت و محترم می شمرد. از پدر به حرمتی نقل قول می کرد که از فیلسوفی بزرگ روایت می نمود، و از مادر با چنان باور و اطمینانی حکایت می کرد که باور و حرمتش را از استواری بیانش در می یافتی.

به برادران و خواهرانش وفادارانه و فداکارانه می رسید.  شنیدم که مرگ نابهنگام برادرزادۀ تحصیلیافته و نوجوانش سخت سوگوارش ساخته بود.

خورشیدی بود در آسمان فرهنگ هرات که زود نشست. کاهش تابش این خورشید دوستان او را سرمازده و افسرده ساخت. و می دانی که چه دشوار است در سوگ دوستی فاضلتر و کمسالتر از خویش چیزی نوشتن؟

 روان استاد سعادتملوک تابش شاد و قرین روانهای و پاکان نیکان باد.”

اگر بخواهیم در مورد شخصیت زنده یاد استاد تابش و فعالیت های شان  به تفصیل بنویسیم شاید کتاب های قطوری را هم کفاف نکند ، پس به همین بسنده نموده و می افزاییم که زنده یاد استاد تابش که در اواخر عمر از بیماری قلبی رنج میبرد و سرانجام در صبحگاه هفتم میزان 1389 خورشیدی به اثر حمله قلبی جان به جان آفرین سپرد و رخ در نقاب خاک کشید.

روحش شاد ، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

پس از شنیدن خبر  درگذشت استاد تابش نویسندهء  این سطور مرثیه ای سروده بود که اینک تقدیم  شما خوبان میگردد:

درسوگ زنده یاد استاد

سعادتملوک تابش

دردا که  باز دست   اجل    گلشنی  فسرد

در گیرو دار  حادثه  روح  و  تنی  فسرد

آزاده   مرد  شاعر و  هم   نامدار  عصر

پرورده ی  محبت و  پاک  دامنی  فسرد

استاد  فضل و دانش وعلم ، مظهر صفا

زان غنچه های مهر و وفا همدمی فسرد

شهر هری که  داشت  ز نامش  طراوتی

با سوز و آه و  ناله و غم مآمنی  فسرد

باشد« بشیر» خلد  برین  جای حضرتش

روشن ضمیر خسته ای را بهمنی فسرد

قیوم بشیرهروی

همچنین علاوه بر ده ها مقاله در مورد شخصیت مرحوم تابش ، دوست فرهیخته و دانشمند جناب محمد رفیع اصیل یوسفی نیز یادنامه ای تحت عنوان ( آیینه ِ مهر) در مورد استاد آماده نمودند که از سوی مؤسسه خیریه امام جواد (ع) توسط انتشارات بدخشان به چاپ رسید که زحمات شان قابل قدر است.

و اینهم نمونه ای از کلام آن استاد جاودانه یاد زنده یاد استاد سعادتملوک تابش که برای شما عزیزان برگزیده شده:

برقِ جلوه

اگرچه جلوه ات، پنهانی ازدل، سر کشید ازمن

سرافرازم که چیزی،غیرِرنگِ خود،ندید ازمن

غبارِ  نیستی   بودم   به   نیرنگِ    تماشایش

بهشتی    از   تقلاّی    شکفتن   آفرید   ازمن

چنان پُرگشته بودم ازحضورِ او  که  دریاوش

کلامِ خویش  را ، بی نغمۀ  گفتن ، شنید ازمن

هزاران  ناله  کشتم  در    پناهِ     تار   یادِ او

که تا یک شعله داغِ  آشنایی  سرکشید از من

چه  شیرین  دستگاهی  دارم  از داغ  تمنایت

که هرجالاله ی پژمرد  خونِ او چکید  از من

نه تنها جان به بالِ ناله  ها  رفت  از دیارِ ما

که، بس دورِ خیالت پرزدم، دل هم رمید ازمن

به ذوقِ  آ شنایی   بانگاهت   زاهدِ   مسکین

به خونِ خویشتن زد غوطه تارمزی شنید ازمن

به  فصلِ  سیرِ دل  تابش  نگاهِ  فتنه  انشایش

به جزرنگِ زخودرفتن، گلِ  دیگر نچید  ازمن

تابش

منابع :

1 – دانشنامهِ آزاد.

2 – کاتبان .

3 – یادداشت های شخصی.

21 مارس
۱ دیدگاه

یادی اززنده یاد استاد محمد علی عطار هروی ، هنرمند بی بدیل وخوشنویس پنجه طلایی 

تاریخ نشر: پنجشنبه 2 حمل (فروردین) 1403 خورشیدی – 21 مارس 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا 

یادی اززنده یاد استاد محمد علی عطار هروی ،

 هنرمند بی بدیل وخوشنویس پنجه طلایی

 معاصر وطن

قیوم بشیر هروی

دوم حمل(اسفند) 1403 خورشیدی

ملبورن – استرالیا

حدود سه چهار روز میگذرد از سالروز درگذشت یکی از اسطوره های خوشنویسی خطهء هنر پرور هرات باستان زنده یاد استاد محمد علی عطار هروی معروف به آخوند عطار.

استاد عطار هروی در سال 1289 خورشیدی در محله خواجه عبدالله مصری در یک خانوادهء مذهبی دیده بجهان گشود.

پدرش زنده یاد محمد اسماعیل به پیشه عطاری و خشنویسی مشغول بود و فرزندنش محمد علی را نیز دراین رشته پرورش داد .

زنده یاد عطار هروی آموزش های ابتدایی را در مکاتب سنتی هرات فرا گرفت و خوشنویسی را از پدر هنرمندش  آموخت.

ثلث – محقق – ریحان – کوفی مرتبط

زنده یاد استاد عطار با ذکاوتی که داشت در فرا گیری هنر خوشنویسی به سرعت به یکی از بهترین های معاصر نه تنها  در کشور ، بلکه در منطقه مبدل شد و به همه خطوط فارسی و عربی چون نسخ ، ثلث ، نستعلیق ، تعلیق و کوفی  و غیره آشنایی پیدا کرد و علاوه بر اینها با کاوشگری در آثارباستانی و تاریخی در صدد  گرد آوری مسکوکات دوره های قرون اول و دوم اسلام ، بخصوص رسم الخط دوره خلفای راشدین  برآمد که سرانجام موفق شد به نمونه های  اصلی خط کوفی دست یابد . این مؤفقیت باعث گردید تا به تحقیق و تفحص  در دوره های بنی عباس ، بنی امیه ، غزنویان و دوره تیموری ادامه دهد که درین راستا مؤفق شد به انواع واقسام تفاوت هایی که در خط کوفی وجود داشت آشنایی حاصل کند.

از ویژه گیهای که استاد عطار را با سایرهم طرازانش متمایز میساخت این بود که استاد توانایی کتابت در بیش از چهل نوع خط را داشت که همین امر باعث شد او را به بعنوان یکی از بلند مرتبه ترین خوشنویسان معاصربشناسند.

ثلث – دیوانی جلی – کوفی معقلی و کوفی قرن سوم

زنده یاد استاد عطار هروی شخصیت بارز، انسان حلیم ، آرام و بی نهایت مهربان بود و همین امر باعث میشد تا مشتاقین فراوانی جهت  فرا گیری این هنر خوشنویسی دور آن بزرگمرد جمع شوند ، چنانچه استاد عطار  در طول عمر پربار هنری خویش  شاگردان زیادی را تربیه نمود که هرکدام در فرا گیری این هنرزیبا نویسی تلاش زیاد نمودند تا نام استاد شانرا زنده نگهدارند.

معقلی – کوفی و ثلث

پس از اشغال سرزمین ما توسط ارتش سرخ کمونیستی شوروی و تشدید درگیری ها در کشور ، زنده یاد استاد عطار هروی هم ناگزیر به ترک زادگاهش گردید و روانه غربت سرای ایران شد. اما آنچه باعث نگرانی و رنجش خاطر استاد شد نابودی اکثر آثار و کتیبه هایی بود که استاد طی سالها برای آن زحمت کشیده بودند که متأسفانه اکثرا نابود شد و ازبین رفت.

آثاری که از استاد بجا مانده است عبارتند از:

1 – گنجینه ها .

2 – قرآن المحلی .

3 – کتیبه ها .

4 –  اساور (مرقع خطوط اسلامی ) مجموعه ی از آثار استاد عطار هروی  میباشد که به اهتمام محترم محمد رفیع اصیل یوسفی در سال 1386خورشیدی توسط انتشارات ملک اعظم در ایران به زیور چاپ آراسته شد.

میگویند استاد با رسیدن به شهر مشهد در حالیکه هنوز عرق پای شان خشک نشده بود ، تعدادی از مسئولین آستان قدس رضوی که  از حضور چنین استاد بی همتا آگاهی حاصل نموده بودند ، موقع را غنیمت شمرده واستاد را به همکاری دعوت نمودند ودر نهایت  از هنرنمایی های آن استاد بی بدیل به نحو احسن استفاده بردند که باعث افتخار است برای هنر دوستان و هنرپروران بخصوص خطهء هنر پرور هرات .

استاد سالها در بنیاد پژوهش های آستان قدس درمشهد به خوشنویسی و کتیبه نگاری مشغول شد و تا لحظه ای مرگ دمی نیاسود  تا اینکه سرانجام بتاریخ 27 حوت (اسفند) 1371 خورشیدی دار فانی را وداع وبه رخ در نقاب خاک کشید.

پیکر استاد عزیز را در داخل حرم مطهر حضرت امام رضا (ع) بخاک سپردند و استاد جاودانه یاد نیز همانند ده ها چهره ی شناخته شدهء فرهنگی – هنری دیگر سرزمین ما در دیار غربت جان بجان آفرین تسلیم نمود.

روحش شاد ؛ یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.

توقیع

منابع :

1 – دانشنامه آزاد

2 – مجموعه اساور( به اهتمام محترم محمد رفیع اصیل یوسفی).

19 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد الحاج غلام سرور دهقان عارف نامی و سخنسرای وارستهِ کشور

تاریخ نشر : سه شنبه 29 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی – 19 مارس 2024 میلادی – ملبورن – آسترالیا

یادی از زنده یاد الحاج غلام سرور دهقان

عارف نامی و سخنسرای وارستهِ کشور

قیوم بشیر هروی

29 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

در خانه پدری ما در حصه دوم خیرخانه مینه کابل ،  کتابخانه ای داشتیم که هزاران جلد کتاب در آن موجود بود بشمول ده ها نسخه کتب خطی. هرچند در سیلابی که سال 1351 آمد و آب به داخل کنابخانه راه یافته بود تعدادی زیادی کتب از بین رفت که جبرانش هرگز امکان پذیر نبود.

فکر کنم  از وقتی که در صنف چهارم یا پنجم مکتب بودم  پدر مرحومم برایم وظیفه داده بودند که روزانه یکساعت را در آن کتابخانه بگذرانم و موضوعاتی را طبق تقاضای ایشان از میان بعضی کتاب ها بیرون نویسی کنم  و علاوه بر آن کتاب های را که تازه خریداری مینمودند و یا دوستان شان هدیه می دادند ، وظیفه داشتم در قفسه های کتابخانه که در زیر زمینی کلان منزل ما موقعیت داشت جابجا نمایم ، اوایل کمی احساس خستگی میکردم ، ولی بعد ها علاقه گرفتم و این چیزی بود که ایشان آرزو داشتند .  گاهی بعضی از  کتاب های شعری را نیز برای خودم بر می داشتم و مطالعه می نمودم. خوب بخاطر دارم که درمیان کتب تازه رسیده ،  دو نسخه کتاب ( مزرعه دهقان) بود که استاد محمد ناصر طهوری برای شان آورده بودند. من از پدرم خواهش کردم اگر امکان داشته باشد یک نسخه آنرا برای استاد ادبیات ما ( مرحوم احمد ضیاء تخاری)  ببرم البته به طور امانت ، چون ایشان عادت داشت در خلال درس گاهی شعری را بخواند و میگفت از شاعر فقید عارف دهقان است. 

پدرم  با پیشانی باز موافقت کردند و فرمودند نمیخواهد امانت بدهی ، بگو نگهدارند. و من یک نسخه را برای استادم بردم و نسخه دوم تا زمانیکه د رکابل بودم در کتابخانه ما موجود بود . دیروز خوشبخانه از طریق انترنیت موفق شدم نسخه پی دی اف همان کتاب را بیابم  با این تفاوت که این نسخه از چاپ دوم آن اثر میباشد که در سال 1379 خورشیدی بچاپ رسیده ، در حالیکه نسخه اول در سال 1356 چاپ شده بود ، اما اینکه آیا تمام مطالب چاپ اول در آن است و یا کم و زیادی شده نمیدانم ، ولی برایم سعادتی است  که امروز به معرفی آن شخصیت بارز ادبی و عرفانی زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان می پردازم. 

زنده یاد الحاج غلام سروردهقان در سال 1282 خورشیدی در چهاردهی کابل دیده بجهان گشود ،

پدرش محمد اعظم خان فرزند میرزا عبداللطیف ولد میرزا الوغ بیگ ولد میرزا شاهرخ ولد امیر تیمور صاحب قران میباشد.

از سن 5-6 سالگی نزد ملا سراج الدین  خواندن و نوشتن را آموخت و قرآن کریم   ، دیوان خواجه حافظ و گلستان سعدی را خواند.

بین سنین 15-20 سالگی با اشتیاق فراوان به آموختن خط نستعلیق پرداخت و از نزد مرحوم میرزا محمد محسن معروف که از همکاران پدرش بود بصورت بسیار استادانه  آموخت  و بزودی بعنوان میرزا در وزارت مالیه امانیه شامل کار شد و بعدآ شامل مکتب حکام گردید و تا کسب سند فراغت ادامه داد. پس از آن بعنوان علاقه دار به پنجشیر واستالف رفت ، تا اینکه عشق مجازی به  سراغش آمد و بعدها به حقیقت کشیده شد.

خودش در مثنوی  « سرگذشت » دراین باره میگوید:

صید عقاب  مجازم  کردنــد          

لقمۀ  چنگل    بازم   کردند           

هـدف  ناوک   نازی  گشتم            

بسمل عشوه طرازی گشتم          

بچه فرزند  به   دلال  شدم          

نوکر  هندو  و  رمال  شدم          

آنقدر عشق م جازم   بربود           

که مرا بندۀ یک  بنده نمود         

آنقدر واله و  حیران  گشتم         

که ز دل بندۀ  جانان  گشتم       

من وفا کردم و او کرد جفا       

دادند از غیب مرا  مزد وفا      

دور معشوق  مجازی گشتم      

سوختم تا  که نمازی  گشتم     

چه مجازی که حقیقت یارش    

 ماه وخورشید چوخدمتگارش    

این موضوع آنقدر بر وی اثر گذاشت که ناگزیر از وظیفه اش برای همیشه دست کشید و استعفا داد و راهی شهر های دیگر چون  غزنی ، هرات وبلخ گردید ، چنانچه بازدید نمودن آن مناطق برایش الهام بخش بود و او را به عرفان علاقمند نمود . مدتها در هرات ماند و بر مزار پیرهرات خواجه عبدالله انصاری ، تربت شیخ جام میرفت و در هرات با ادبا و شعرای وقت هرات چون مرحوم عبدالحسین توفیق ، مرحوم غلامرضا مایل هروی ، مرحوم عاطفی ، مرحوم شایق جمال و مرحوم طالب قندهاری آشنایی حاصل نمود و زمینه دوستی محکمی با آنها شد تا جاییکه با تشویق آنها توانست مثنوی « بخت و طالع » را بنویسد .

 بعدا روانه ایران شد تا آثار کلاسیک پارسی دری را درآن دیار بیابد و از آن بهره ببرد.  متعاقبا به کابل بر میگردد و با  شاعر روشن دل ،مرحوم باقی قایل زاده کابلی  ،مرحوم شایق جمال ، مرحوم مولانا قربت و مرحوم مولانا خسته همکلام میشود و گاهی به مشاعره می پردازد.

شعراء ، فضلا و ادبای کابل به منزلش راه یافتند و جلسات شعر و ادبی برگزار می شد و خانه اش بعنوان کانون تبادل افکار دانشمندان عصرش گردید.

زمانی که  مرحوم سعید نفیسی محقق شهیر ایرانی به کابل آمد بصورت تصادقی با مرحوم دهقان آشنا شد و این آشنایی اورا برای چندین مرتبه به محل کار او کشانید تا  باهم دیدار و تبادل افکار نمایند 

عبور از عشق مجازی و رسیدن به عشق واقعی سبب می شود که مرحوم دهقان به سرودن اشعار عارفانه بپردازد و تا جایی پیش می رود که یک عارف به تمام معنی می گردد .

بزرگان و ادیبان  سرزمین ما  در مورد زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان  چنین گفته اند:

پروفیسور دکتور عنایت الله شهرانی:

 ” حاجی دهقان عاشق بزرگی است، عشق در زنده گی او تأثیر کرد و همان عشق اورا از عالم ظاهر در عالم باطن آورد، همان عشق اورا به عرفان کشانید و همان عشق اورا شاعر ساخت ” .

 استاد لطیف ناظمی :  

” دهقان با آنکه در پیری مرد ولی مرگش در سطح پیر مردان عادی نبود چه او یک هنرمند، یک شاعر و یک عارف وارسته بود و مرگ هنرمند راستین از کوه سنگینتر است .”

زنده یاد استاد رازق فانی :

” دریغ که آن رهنورد گمنام کوره راه حقیقت و عشق ناشناخته از پیش چشم ما گذشت و حالا که در میان ما نیست میدانیم که «دهقان» مردی از تبار بزرگان بود.”

زنده یاد استاد عبدالرشید بینش :

” شعر دهقان مخصوصاً برای آنانیکه از عرفان و تصوف سر رشته دارند واقعاً پیام آور جهان معنی است “.

مرحوم استاد عبدالحسین توفیق در شأن دهقان و تاریخ وفات او گوید:

گفت   تـــوفیق  سال  تـــاریخش

«بود دهقان  یکی آفتاب سخن»

شادروان محمد طاهر بدخشی به اسم مستعار «ابوذر ویسی» :

 ” … و در حیات تأملی عمیقی که مخصوص عرفای فقیر، چنان فرو رفت که ماحول خویش را مدتها فراموش میکرد..”

شادروان عبدالقدیر پور غنی  هم در شأن دهقان و تاریخ وفات او گوید:

شاعـــــر    نامــــدار   ما   دهقان

حافظ   عصر  و   سعدی   دوران

خردم «آه» کشید و گفت هی هی

از جهــــان رفت سرور دهقــــان

 

استاد پرتو نادری :

 ” حاجی غلام سرور دهقان زنده‌گی صوفیانه یی داشت و شعرش بیشتر آمیخته با جلوه های تصوف وعرفان است. البته باز بازتاب مفاهیم عرفانی و صوفیانه در شعر او برخاسته از نفس عرفانی وسلوک صوفیانۀ اوست تا آگاهی های او در پیوند به تصوف وعرفان. او در مشرب عشق است . “

استاد پرتو نادری در جای دیگر میگوید:

 ” تصوف او یک تصوف پویا بود، او بی اعتنا به بی عدالتی حاکم درجامعه نبود، بلکه خواهان مبارزه بر ضد بی عدالتی اجتماعی نیز بود. این بُعد شخصیت او سبب شده بود تا شماری از شخصیت‌های  مبارز و آنانی که خواهان تغییر در زندگی سیاسی – اجتماعی مردم بودند، نیز با دهقان نشست و برخاستی داشته باشند”

سخن در مورد مرحوم حاجی غلام سرور دهقان فراوان است ، اما حکیم را نتواند مگر حکیم ستود.

در اینجا بخش هایی را از  نوشته ی  پدر گرامی ام زنده یاد استاد علی اصغر بشیر هروی  می آورم که با عنوان ( به یاد دهقان ) در نخستین مجموعه شعری آنمرحوم ( مزرعه دهقان ) در سال 1356 خورشیدی  گنجانیده و به کوشش استاد گرانمایه جناب محمد ناصر طهوری به چاپ رسیده است:

 

” هنوز به یادم است که سی و چهار سال پیش ازین ( سال 1322 شمسی) چند هفته یا چند ماهی پس از آنکه با استاد عزیز و گرانمایه ام « عبدالحسین توفیق » آشنا شده و به خوشه چینی از خرمن معرفت آن ادیب لبیب ، آغاز نموده بودم ، یک روز ، استاد مجموعهء کوچکی از اشعار شاعر وارسته و عارف بلند پایه معاصر ( غلام سرور ) دهقان را که خود از گویندهء آن شنیده و در قید کتابت آورده بود ، برای مطالعه بمن سپردند که چند روزی نزد این ضعیف بود و مخصوصآ دو پارچه یکی همان غزلی است که اکنون هم درین مجموعه عنوان « علم عشق » دارد ، ولی مطلع آن در آن مجموعه به این شکل بود :

هرچه پالیدم ، علم عشق ، در دفتر نبود

بود هر علمی ز علم عشق  ، بهتر نبود

نه بصورت تصحیح شده امروز و دیگر بخش اخیر مثنوی « مستورهء بی نقاب » است که در ( صفحهء 147) این مجموعه آمده است.

من آن دو پارچه را بدون اجازهء استاد – بدون جازه، برای اینکه در عالم یکرنگی بسر میبردیم و این به اصطلاح نزاکت بازی ها ی امروزی هنوز چندان رواج نیافته بود – برای خود استسناخ کردم وغزل « علم عشق را با طبع نارسای خود استقبال نمودم.

مطلع غزل استقبالیه چنین بود:

عشق را جز ترک هستی ، معنی دیگر نبود

معنی دیگر اگر هم بود ، ازین خوشتر نبود

و مقطع آن بدین گونه بود:

همچو دهقان ، در قرائت خانه ِ گیتی « بشیر»

هرچه   پالیدم  ،   علم   عشق  در  دفتر نبود

روزی که مجموعهء دستنویس شده استاد را به ایشان تقدیم کردم ضمنا از استقبال غزل « علم عشق» یاد آوری نمودم و آنچه سروده بودم به نظر شان رسانیدم، گفتند :

 بیا که نزد دهقان برویم و خودت ، شعرت را آنجا قرائت کن.

پرسیدم :

مگر دهقان همین جاست ؟ و جواب شنیدم :

بلی ، در هرات است و چند روز است که وارد شده است .

نمیدانم ، دران ساعت ، چه مهمی مرا از صحبت آن مرد راه خدا باز داشت که معذرت خواستم و قرار شد که فردا به ملاقات کسی که شعرش ، روحم را تسخیر کرده بود ، به اتقاق استاد بروم ، ولی مثل اینکه سعادت دیدار او نصیبم نبود ، فردا در وقت معین ، کاری برای من یا استاد پیش آمد و فردای دیگر و فردا های دیگر گذشت و دهقان از هرات به حج رفت ، یا از حج آمده بود وبه کابل عزیمت کرد. (تردید ازمن است و گناه از حافظه !) و بالاخره حسرت دیدارش بر دلم ماند.

سالها بعد که به کابل آمدم ، در بعضی ملاقات ها با استاد توفیق ، که ذکر خیر دهقان در میان می آمد که وقتی ازاوقات به محضرش رویم ، تا من از فیض صحبت او ، بهره مند گردم ولی این وقت مقرر ، هرگز مساعد نشد ، یا استاد کاری داشت که مانع از همراهی با این ضعیف بود یا گرفتاری و مانعی برای من پیش می آمد که نمی توانستم در خدمت استاد باشم و به محضر دهقان راه یابم.

ما  کل  ما  یتمنی   المرء  بدرکه

تجری الرباح بما لاتشتهی السفن

و یک روز شنیدم که دهقان به جوار رحمت ایزدی شتافته است ومن برای همیشه از دیدن او و محضر با صفای درویشانه اش ، محروم شده ام.

در مجلس ترحیمش حضور یافتم و فاتحه و اخلاصی نثار روح پاکش کردم ، همین و بس . قدس الله روحه و طیب مشهده ونر قبره.”

 ایشان در ادامه می نویسند:

” مرحوم دهقان ، شاعری بود عارف و عارفی بود شاعر ، ولی نه از آن شاعرانی که معنی را فدای لفظ می کنند و نه از آن عارفانی که علم عشق  (عرفان) را از لای کتاب و گوشهء مدرسه ، یا خانقاه فرا میگیرند.

 روح بزرگش جذبه ای از جذبات حق دریافته بود ، و راه یافتنش به عالم معنی ، از طریق تفکر در آثار صنع ایزدی ، صورت گرفته بود. در شعر اگر چه تا اندازه ئی وزن و آهنگ خاص آنرا به رهنمایی ذوق سلیم خود مراعات می کرد ، ولی چندان پابند قافیه نبود و گویی درین روش ، پیر روشن ضمیر بلخی را پیروی میکرد که گفته است :

قافیه  اندیشم   و  دلدار  من

گویدم  مندیش جز دیدار من

و به همین سببب است که این ضعیف راقم سطور ، مطلع همان غزلی را که پیشتر یاد شد به همان شکر نخستینش که طبیعی تر و شاید از نگاه وابستگان قواعد و وقوانین سخن دارای نقصی باشد ، بهتر می پسندید و می پسندد، نه به صورتیکه فعلا چاپ شده است و نمیدانم خود آن مرحوم دران دستبرده و به شکلی که ادب رسمی و کتابی است ، درآورده یا میدان ومخلصان چنین کرده اند.

اساسآ شعر،نغمهء روح آزاده و آسوده از علایق مادی شاعر است و این نغمه هرقدر به طبعیت نزدیکتر باشد ، دلکش تر و گیرا تر و دلربا تر است و اگر شاعر از جهان معنی پیامی آورده باشد ، شعرش هر قدر بیشتر طبیعی و خالی از تصنع و خود سازی باشد ، پیام آن بهتر در دلها می نشیند و در تقویت و تزکیت نفوس ،مؤثر تر واقع میشود.

شعر دهقان ، پیام عالم معنی است ، پیامی است برای جانهای که بویی از انسانیت به مشامشان رسیده است ، پیامی است برای انسانهایی که فرق میان جان و تن را دریافته اند. پیامی است از کسی که گمشده خود را بای یافته و احساس شور انگیز این دریافت را در قالب شعر ریخته و میخواهد به اهل دل برساند.

به این دو بیت توجه فرمائید:

باز چشم  من  چو مجنون  راه   محمل  میزند

یا منم   دیوانه  ، یا   لیلاست     منزل   میزند

عشق سرکش ، در ضمیر  ما  اگر  ننهاده دام

دل چرا در  سینه  خود را همچو بسمل میزند؟

دهقان دریافته بود که حقیقت انسان وقتی آشکار می شود که از زیر پردهء خود پرستی ها ، خود خواهای ها ، خودکامی ها، خود سریها و بالاخره خود سازی ها براید وبه حریم خود شناسی ، نزدیک شود . ببینید درین معنی چه خوب میگوید:

هم همدم می ، گشتم و هم محرم زاهد

آیا به چه رنگیم گر از خویش برآییم؟

بد نیست که چون آبله های کف دهقان

گر   قافیه   تنگی  بکند  پیش  بر آییم

شرح معانی و مفایهیم ، ابیات گیرا و دلپذیری که دهقان ، در خلال غزلهای شور انگیز و دیگر انواع شعر خود ، آورده است ، از چون من کسی که حتی سعادت یک دقیقه مصاحبت و همنشینی با او را نیافته ام واین حسرت تا زمانی که دامن کفن زیر پای خاک کشیده شود ، با من خواهد بود، نوعی تکلف یا اظهار وجود بی معنی است واگر در بارهء سه چهار بیت او چیزی نوشتم ، برای آن بود که به طالبان معنی ( و نه دلبستگان لفظ) یاد آوری کنم که شعر کسی چون دهقان ، اگر ساده و طبیعی است ، اگر دران « سیاه » با « ادا» در یک قافیه آمده :

روز من کرد سیه ، چشم سیاه ناکرده

زلف نا شانه زده  ، ناز  و ادا ناکرده

واگر «گرداب » همقافیه « بنیاد» شده است:

غرقه ، طفان گرداب خودم

سیل   ویرانی  بنیاد  خودم

و یااگر « های دوچشمه » را بجای « ه ،هه، وصل » به کار برده است :

باز  در  سینه   مست  آمده آتش   به   قیام

سوخت هنگامه، شیخ همرهء صد پرتو خام

هیچ عیبی ندارد ، زیرا سخن او ، سخن دل است ، و برای اهل دل ، گفته شده و سرشار از معانی رقیق و دلنشین است . از آن معانی که بقول شبستری « هرگز به حرف ناید» :

کسی که میگوید :

من نگویم از بدان بگرید و با نیکان نشین

دست ناپاکان  بشوی  و  دامن  پاکان بگیر

و بدین وسیله ، مهمترین درس انسانیت و اخلاق را به دوستداران اخلاق انسانی می دهد ، کسی که می سراید:

تو اگر چه بنده ، طاعتی ، من اگر چه بار ملامتم

نرسد ثواب  ریای تو  ، به  گناه  شرب  نهانی ام

و بدینگونه ریا کران را تنبیه می کند وزشتی کارشان را به رخ شان می کشد ،کسی که می فرماید:

ای نفس واقف  نیی  ز  اسرار ما ،  آهسته باش

عشق ، مارا برده در جایی که دل ، بیگانه است

و به این سادگی عظمت مقام معرفت را بیان می نماید:

اگر در بند حرف و لفظ نباشد و دل در قافیه و عروض نبندد ، عغجب نیست.

عروض و قافیه را برای آنها بگذارید که دل را تنها به لفظ ، خوش کرده اند واز جهان معنی اطلاعی ندارند ، نه برای دهقان که میگوید:

هم رند همین باغم ، شیخ همین صحرا

در مغز، نمیگنجد معنی یی که من دارم

خدایش رحمت کناد و بر درجاتش بیفراید بالنبی و آله الامجاد.”

(کابل – 8 اسد 1356)

زنده یاد حاجی غلام سرور دهقان تا آخرین سال های زندگی با  شخصیت های بزرگ ادبی ارتباط صمیمانه داشت و رهروان تصوف و عرفان به خانه اش می رفتند.

 

مرحوم دهقان عارفانه سرود و صوفیانه زندگی کرد ،هرچند در اواخر گوشه عزلت گزیده بود ،  تا اینکه پیک اجل بسراغ او آمد و در  شب دوشنبه یازدهم حوت 1354 خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و رخ در نقاب خاک کشید. و پیکر پاکش در گلخانهء چهاردهی کابل بخاک سپرده شد ، روح ملکوتی اش شاد ، یادش گرامی وخاطراتش جاودانه باد.

اینهم غزل معروفی از این شاعر عارف و فرزانه  تقدیم شما باد.

بتخانه نشین

بتخانه  نشین   هستم  ، از  کعبه   سخن  دارم

عیب است مسلمان  را این کیش  که  من دارم

هرهشت بهشت اینجا در دامن یک مست است

کوثر به گدا  بخشد ،  ساقی یی  که  من  دارم

تا جان  ندهم  ، جانان   ،  هرگز   ننماید  رُخ

جزمزگ علاجی نیست، این درد که  من دارم

از دود  در این   صحرا ،  گیرید   سراغم  را

من  دوزخی  عشقم ،   در  شعله  وطن  دارم

گر پوش  مزارم  را  ،  از  برگ   گیا  کردند

دهقان  همین  دشتم   ،  از  سبزه  کفن  دارم

هم رند همین باغم  ، هم شیخ  همین  صحرا

در مغز نمی گنجد ،  معنی  یی  که   من دارم

غلام سرور دهقان

 

مأخذ:

1– کتاب مزرعهء دهقان ( به کوشش استاد محمد ناصر طهوری).

2 – « مزرعهء دهقان» و آن روز داغِ تابستان (استاد پرتو نادری).

3 – حاجی غلام سرور دهقان « کابلی» (دکتور عنایت الله شهرانی).

17 مارس
۱ دیدگاه

یادی از مرحومه عایشه درانی شاعر و سخنسرای چیره دست وطن

تاریخ نشر: یکشنبه ۲۷ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۷ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از مرحومه عایشه درانی شاعر و سخنسرای چیره دست وطن

قیوم بشیر هروی

28 حوت (اسفند) 1402 خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

شاعر بانویی را که امشب به معرفی گرفته و یادش را گرامی میداریم مرحومه عایشه درانی یکی از سخنسرایان چیره دست وطن ما  می باشد.

پدرش  یعفوب علی خان توپچی باشی و یکی از رجال قوم درانی بود.

تاریخ دقیق تولدش گرچه مشخص نیست ، اما میگوند در حدود سال 1150 خورشیدی در شهر زیبای کابل پا بعرصه حیات گذاشت .

از همان آوان کودکی به خواندن و نوشتن علاقه داشت و تحت تربیه معلم خانگی قرار گرفت . دیری نگذشت که با ادبیات فارسی آشنا شد و حافظ ، بوستان ، گلستان و جامی را بخوانش گرفت.

مرحومه عایشه درانی از بیست سالگی به سرودن شعر آغاز نمود و دوران زندگی او همزمان بود با عصر تیمورشاه درانی و پسرانش.

میگویند در یکی از روز ها که تیمورشاه از جنگ برمیگشت ، عایشه شعری  را در وصف کابل سروده بود که شدیدآ مورد پسند و نوازش  تیمورشاه قرار گرفت.

از آن پس با تشویق نزدیکانش بیشتر به شعر  وشاعری پرداخت.

 او شاعره ای بود چیره دست و توانا که موفق شد دیوان کاملش را  مشتمل  بر قصاید ، غزلیات ، مثنوی ها ، مخمسات ، ترجیع بند ها ، رباعیات ، دوبیتی ها و قطعات  بتاریخ ۲۶ رجب سنه ۱۲۳۲ هجری قمری  برابر با   21 جوزا ( خرداد) 1196 خورشیدی تکمیل نماید که بالغ  بر 3000 قطعه شعر میباشد.

بعدها این دیوان به امر امیرعبدالرحمن خان در سال 1261 خورشیدی توسط مطبعه حکومتی وقت به چاپ رسید.

چاپ دوم آن در 30 عقرب سال 1386 خورشیدی توسط انتشارات شریعتی درتهران صورت گرفت که در 386 صفحه میباشد.

با توجه به دیوان مرحومه عایشه درانی در میا بیم که رابطه معنوی و عاطفی با ائمه اطهار داشته که شعر ذیل یکی از همان سروده هاست :

شه ولایت   و بحر عنایت  است  علی

به جمع  یاران  اخیر ، اول  امامانست

ز بعد شاه  نجف   مرتضی  علیّ  ولی

دوم امام حسن  راحت  دل  و  جانست

سوم امام حسین  است  نور  چشم نبی

که افضل الغربا   و  شه    شهیدانست

امام زین عبادست  چهارمین   بر حق

که علم و حلم و کمالش چو صبح خندانست

امام   محمد   باقر   به   رتبت   پنجم

ذوی‌العطا و سخا همچو شمس برهانست

امام جعفرصادق که صادق الوعدست

ز شش جهت به تمنّای   او محبّانست

به هفت ارض و سما در مقابل دشمن

امام موسی  کاظم  چو  تیغ   برّانست

امام هشتم  عالی  نسب  ذوی‌الاحسان

علی رضاست که   ضامن  غریبانست

نهم تقی است که وصفش به شرح ناید راست

صفات مشتهرش همچو  ماه  کنعانست

دهم نقی است که نصرت ز نام او جویند

که رتبه‌ی کرمش را  نه  حدّ  امکانست

امام یازدهم عسکریست  شاه  دو کَون

که شیوه‌ی حَسَنش همچو خور درخشانست

امام دوازدهم آن که  نام   او  مهدیست

چو مهر و ماه به زیر  نقاب  پنهانست

اگر چه  عایشه   مستوجب   عذاب بود

رجای وی به عطای  غفور و فرانست

 

عایشه درانی پس از ازدواج صاحب 5 دختر و یک پسر گردید.

دوران سرایش  او را می توان به سه بخش تقسیم نمود:

مرحله اول : دوران غزل سرایی های عاشقانه در سال های جوانی وی که در عهد تیمورشاه درانی بود.

مرحله دوم : سرایش اشعار تصوفی و عرفانی ( قصیده ها و مثنوی ها ) که همزمان بود با جنگ های داخلی پسران تیمورشاه و حمله انگلیس به افغانستان.

مرحله سوم : دوران تلخ زندگی اوست که با سرودن مرثیه ها بیانگر دردها و زندگی پر فراز و نشیب اوست. دراین دوران بیشتر سروده هایش در بارهء پسر 25 ساله اش  (فیض طلب) اختصاص یافت که در جنگ کشمیر  به شهادت رسید، او نیز همانند پدر کلانش یک نظامی بود.

این شاعر بانوی گرامی  هشت سال پس از شهادت تنها پسرش سرانجام در روز پنجشنبه 26 میزان  1232 خورشیدی در کابل دار فانی را وداع و رخ در نقاب خاک کشید و در اونچی باغبانان کابل بخاک سپرده شد.

روانش شاد ویادش گرامی باد.

اینهم نمونه ای از کلام او که در بارهء پسر شهیدش سروده است:

چه کنم

بی تو ای مونس جان تخت سلیمان  چه کنم

            عمر خضر ار بودم حشمت   خاقان  چه کنم             

    با تو در دوزخ سوزان بتوان   زیست  مدام     

بی تو با حور جنان روضه رضوان چه کنم 

گرچه  ابر  کرم   از  چشمه   حیوان   بارد

بس ببارد به سر و لوُ لوُ و مرجان  چه کنم

                              نیست  بر لوح  بصر  غیر   خط    زنگاری                                

چون نبینم رخ  تو   یوسف  کنعان  چه کنم  

                             روز شب  کردم  و  شب   روز نیامد  یارم                                 

عمر بر باد شد اکنون سر و سامان چه کنم    

                         هر  کسی  کشته   خود  می‌ درود  آخر کار                              

هستم از  فعل  بد خویش  پشیمان  چه کنم     

       عایشه  درد   تو  بگذشته  ز  قانون  شفا             

چون علاجی نبود سعی به  درمان چه کنم       

مأخذ:

1 – دانشنامه آزاد.

2 –  عایشه درانی شاعر کمتر شناخته شده (دکتور حمیرا قادری).

3 – آرشیف شخصی.

 

16 مارس
۱ دیدگاه

یادی از زنده یاد استاد عبدالقدوس توکل ، شاعر ، آموزگار و نوازنده ی پنجه طلایی کشور

تاریخ نشر: شنبه ۲۶ حوت (اسفند) ۱۴۰۲ خورشیدی – ۱۶ مارس ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – استرالیا

یادی از زنده یاد استاد عبدالقدوس توکل ، شاعر ،

آموزگار و نوازنده ی پنجه طلایی کشور.

قیوم بشیر هروی

26 حوت ( اسفند ) 1402 خورشیدی

ملبورن – آسترالیا

استاد عبدالقدوس توکل ، متولد 1327 خورشیدی در قریه کبابیان از توابع ولسوالی انجیل ولایت هرات میباشد که عمر پربارش را در خدمت معارف و علاقمندان هنر سپری نمود.    

زنده یاد استاد توکل انسانی بود خوش صحبت و مهربان ، شاعری بود توانا و آموزگاری بود وارسته که سا ل ها بعنوان معلم در مکاتب شهر هرات به تعلیم و تربیه فرزندان آن خطه پرداخت.                                                                                                        

این استاد فرهیخته در سرودن شعر ید طولایی داشت و اشعار زیبایش زینت بخش صفحات روزنامه اتفاق اسلام بود، اشعاری بس  دلنشینی از خود به یادگار گذاشت که تا حال چهار اثر شعری از ایشان به زینت چاپ آراسته شده که از آن جمله  مجموعه شیون در سال 1374 بچاپ رسید، ولی از سال نشر آثار دیگری اطلاعی در دست نیست.                               

 همچنین « گلچینی از ادبیات فارسی دری » کتابی است از نوشته های آن مرد وارسته که اقبال چاپ یافته است.                                 استاد توکل را می توان بعنوان یکی از باسابقه دار ترین اعضای انجمن ادبی هرات و همچنین روزنامه پر طرفدار « اتفاق اسلام » دانست.                                                  

استاد توکل یکی از معلمان برتر معارف هرات بشمار میرفت که خاطرات خوشی از ایشان در میان دست اندرکاران معارف و شاگردان آنمرحوم همواره دهن بدهن میگردد. او سالها در مکاتب مختلف هرات منجمله لیسه جامی  به وظیفه مقدس معلمی ادامه داد.               

ایشان یکی از هنرمندان پرطرفدار موسیقی محلی هرات و نوازندهء دوتار بودند که بقول هنرمندان آن خطه :”  آقای توکل در دوتارنوازی توانایی خاصی داشت وهمین علاقه‌ اش به موسیقی محلی سبب شد تا آله‌ی جدید موسیقی به ‌نام «دلنواز» را بسازد”           دلنواز ، آله ی موسیقی است که حدود 16 سال قبل از امروز توسط استاد عبدالقدوس توکل نوازندهء توانای هرات اختراع و ساخته شد. این آله ترکیبی است از دوتار و دلربا که سیستم پرده بندی آن تقریبآ شبیه دوتار است و دسته اش مانند تنبور ، اما کوتاه ترمی باشد.      قابل ذکر است که استاد توکل علاوه بر دوتار و دلربا ، به نواختن دلتواز که ساخته خودش است ،  همچنین  در رباب ، طبله و آواز خوانی نیز مهارت داشت.                                

سنائی توکل فرزند کوچکتر استاد درمورد آله ِ موسیقی ( دلنواز) از قول پدرش می گوید  که ایشان به مدت 50 -55 سال در فکر ساختن چنین آله ی بودند تا بلاخره موفق شدند تا دلنواز را بسازند که بسیار مورد استقبال هنرمندان قرار گرفت .                                        و اما آنچه باعث تأثر میباشد رفتار غیر مسئولانه  اراکین  وزارت اطلاعات و فرهنگ و بخصوص اتحادیه هنرمندان میباشد که در قسمت دلجویی و توجه به مشکلات هنرمندان عزیز کوتاهی  می نمودند.                                                                                  در ویدیویی که مدتی قبل از وفات استاد توکل ثبت شده، وحید توکل  فرزند ارشد استاد چنین می گوید : استاد قریب ده سال است که در بستر بیماری قرار دارند و متأسفانه از جانب هیچ نهادی به مشکلات شان رسیدگی نگردیده و حتی جویای احوال ایشان نگردیدند ، او با وضاحت میگوید که از اتحادیه هنرمندان و وزارت اطلاعات وفرهنگ سخت گله مندیم. قابل ذکر است که درین ویدیو از تنها شخصی محترمی که نام میبرد جناب استاد ولی شاه بهره می باشد که چندین بار از استاد عیادت نموده اند .                                                جفای را که در مورد استاد می شنویم ، قبلآ  نسبت به هنرمندان و فرهنگیان دیگری هم شنیدیم  ، اما هیچ کس بفکر راه و چاره ای نشد و حالا هم که نظام ضد هنر و ضد فرهنگ حکفرماست توقعی نمیتوان از آن  داشت.                                                                

این بود گوشه ای از زندگینامه هنرمند پنجه طلایی و عزیز هرات که پس از سالها مریضی ،  با تأسف در شام جمعه اول میزان (مهر) 1401 خورشیدی جان به جان آفرین سپرد و بدیدار معبود شتافت ، روانش شاد، یادش گرامی و خاطراتش جاودانه باد.                      اینهم نمونه ای از کلام آن مرحوم که تقدیم عزیزان می گردد:

رسم یاری

نیامدی  به  تماشای  رس م  یاریی من

که بنگری به قدم هات بوسه باریی من

چنان به یادِ تو فریاد  می زنم  هر شب

که هیچ کس نکند  میل هم جواریی من

اگر که خوئن جگر خوردن است می نوشی

کسی حریف  نباشد به  می گساریی من

بیا   به   مزرعه ی  دامنم  شبی  بنگر

که  لذتی  ببری از  چراغ    کاریی  من

به  خوابم  آی   اگر  شد   گریز پایی تو

خدا نخواسته است از بیم دردِ ساریی من

رسید  جان به  لبم  از تو  نامه ی  نرسید

مگر خبرنشدی از نفس شمار یی  من

ایا که صبر مرا سوختی به دوریی خویش

به چشم مهر نظر کن  به  بی قراریی  من

چه  گونه  رام  شود   بی  کمند   گیسویش

که  هست  در گرو  او   دلِ   فراریی  من

بهار گو برو د  چلچله    نخواند  هیچ

تویی  بهارِ من  و نازنین   قناریی من

مأخذ:

1 – صد شاعر معاصر هرات .

2 – سازندهِ دلنواز در بستر بیماری (کانال یوتیوب خط نخست)