مخمس بر غزل صفايي
تاریخ نشر پنجشنبه ۲۸ سرطان ۱۳۹۷ – ۱۹ جولای ۲۰۱۸– هالند
سيدجلال على يار
( ملبورن آستراليا )
نفس عاريت بود با من نپايد
كه جانم آخر از اين تن برآيد
در اين ترديد و شك را مى نشايد
از اين پس دور من چندى نپايد
مگر دوران هجرانم سر آيد
قد بالاش چون سروى رسا است
چه حاجت ها در او باشد روا است
که دردِ عشق دانم بى دوا است
مرا ز آن حسنِ روز افزون بجا است
به دل هر روز صد حسرت فزايد
مرا در عاشقى است جان نثارى
که پيشش ميکنم صد عذر و زارى
نه آید تا دم مرگم به يارى
پس از مرگم ببالين آمد آرى
قيامت گر چه دير آيد بيايد
لبِ لعل نمكين كي چشيدست
كه روز و شب برين چاشنى دويدست
بهشتِ آرزو اينجا بديدست
سرانگشتِ نگارين هركه ديدست
سرانگشتِ ازحيرت او بخايد
اگر آن شاهٌ اقليم سر کند ساز
من آن مطرب شوم و خوانم آواز
وگر رقصی کند آن سروی طناز
نقاب از روى دلبند ار كند باز
درِ فردوس بر عالم گشايد
اگر دلبر شبى از من كند ياد
وجودش بى بلا و بى گزند باد
بمن عشقِ نگارین اين پيام داد
مكن حيرت كه آن حور پري زاد
مرا ديوانه و حيران نمايد
نگاهت باشد برهرمستمندى
مدافع هر بلا و هر گزندى
ندارم غير تو نيكو پسندى
گرم جويى شفا زين دردمندى
شرابم شربتِ آن لعل بايد
جلالت راهمين است بخت و طالع
كه عشقت خُلق او را كرده صالح
نباشم من دگر در جمعِ سامع
صفايى را چه سود از پند ناصح
بگو تا بندم از دل بر گشايد
سيدجلال على يار ( ملبورن آستراليا )
درود به برادر بزرگوار واستاد گرامی جناب آقای سید جلال علی یار ، تشکر از مخمس زیبا و عالی تان . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر
جناب علی یار گرانقدر بازهم زیبا قلم زدید ، قلم تان همیشه رنگین باد.
با عرض حرمت
قیوم بشیر هروی
درود و احترام خدمت شما شخصیت ادبی و فرهنگی جناب محترم مهدی بشیر هروی لطف و محبت شما را میستایم سرفراز و پیروز باشید.