مخمس بر یکی از بهترین غزل های توحیدی و عرفانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح .
( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه مؤرخ ۱۵ قوس (آذر) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۶ دسامبر ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
مخمس بر یکی از بهترین غزل های توحیدی و
عرفانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح .
( همه کس کشیده محمل بجناب کبریایت )
دل من پرُ است ز مهرت، سر خود نهم به پایت
شده ام مُسَخرِ تو ، نفَسَم شده هوایت
به زبان ذکر گویم ، شب و روز بوّد سنایت
” همه کس کشیده محمل ، به جناب کبریایت
من و خجلتِ سجودی ، که نکرده ام برایت”
چو گدا به درب شاهِ ، سر شب سحر غنودم
که به ناله کرده ام آه ، به جبین عرق فزودم
چو بِگویم از دَرِ عجز ، بِپذیر ثنا درودم
” نه بخاکِ در بسودم ، نه بسنگش آزمودم
بکجا برم سری را ، که نکرده ام فدایت”
به هزار جلوه خون است ، دلِ من ازین سوالم
که چه سان جمال بینم ، ذره ام بی کمالم
خجلم ز معصیت ها ، که به روزِ حشر نالم
” نشود خمار شبنم ، مئ جام انفعالم
چو سحر به مغز چیند، سرخالی از هوایت”
نفسم چو بی اثر ماند ، سر فطرتم بپیچد
به تواضعِ عجز سامان ، که غرور بمن نزیبد
ز خزان عمر خواهم ، دلِ من ز غم شکیبد
” طربِ بهارِ امکان ، به چه حیرتم فریبد
به برِ خیال دارم ، گلِ رنگی از قبایت “
نه غرور جای دارد ، نه مثال دارد اینجا
ز کمالِ آن خجالت ، سرِ اقبال دارد اینجا
نه هُما پَرَد به اوجِ ، نه چو بال دارد اینجا
” هوسِ دماغِ شاهی، چه خیال دارد اینجا
به فلک فرو نیاید ، سرِ کاسهء گدایت “
همه عمر دویدم از پی، که به ذکرِ تو نوازم
نرسیده ام به سازی ، که به عشقِ تو بسازم
که به حیرتم فزون شد،به چه تحفهء بنازم
” به بهار نکته سازم ، ز بهشت بی نیازم
چمن آفرینِ نازم ، به تصوِرِ لقایت”
تو ز رحم و شفقتِ خود، به کنارِ دردمندان
نظری ز لطف داری ، به منِ غریب چندان
ز شکوهِ همتِ تو ، که نشست به تخت شاهان
” نتوان کشید دامن ، ز غبارِ مستمندان
بِخرام و ناز ها کن ، سرِ ما و نقشِ پایت”
همه جا حضوری با من ، تو قریبِ شاهرگِ من
نه گلی به باغ خندد ، نه طراوتِ به گلشن
دلِ من گهُر بِبندد ، که به نامِ تو تپیدن
“نفس از تو صبحِ خرمن ، نگه از تو گل بدامن
تویی آنکه در بَرِ من ، تهی از من است جایت”
همه جلوه هات نورم ، ز تغافل همچو کورم
ز غبارِ شوکتِ مُلک، به قناعتی چو مورم
به رهِ حلاج اسیرم ، که ز دار او منصورم
“ز وصال بی حضورم ، به پیام ناصبورم
چقدر ز خویش دورم، که به من رسد صدایت”
قدمی شمرده بِگذار ، نبری گمان که حرَف است
تو مباش همچو اسراف ، ز تکبرِ که سَرف است
بِشنو سخن ز زرغون که بطینتِ تو ظرَف است
“نفسِ هوس خیالان ، به هزار نغمه صرَف است
سرِ درد سر ندارم ، منِ بیدل و دعایت “
الحاج محمد ابراهیم زرغون
اسلو – ناروی
پنج دسامبر ۲۰۲۴
سنا = روشنایی ، نور و فروغ و بلندی ذکر شده
ثنا = مدح کردن ، نیایش و ستایش و دعا کردن

مخمس زیبا و دلپذیر جناب استاد زرغون عزیز ، سعادتمند و سرافراز باشید.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی
ملبورن – استرالیا