تجلیلی ازشیخ الشعرا؛مردتوانمندعرصه ی ادب
تاریخ نشر جمعه اول سرطان ۱۳۹۷ – ۲۲ جون ۲۰۱۸– هالند
تجلیلی از شیخ الشعرا؛ مردتوانمند عرصه ی ادب
استاد گران ارج مان
{ استاد براتعلی فدایی هروی}
…
سال تولد: سال ۱۳۰۷ خورشیدی
..
محل تولد : شهرکهنه هرات محله ی خواجه عبدالله مصری
…
عندلیبِ خوش نفس
…
همزمان با تجلیل از استاد درهامبورگ جرمنی از سوی دوستان شاعر وصاحبدلان وارسته و بزرگداشت استاد درهرات وآنهم درخانه ی درویشانه وبی ریای خود استاد
……
من که فدایی فدایی شدم
دلشده از درد جدایی شدم
نام فدایی همه جا را گرفت
هرکه بر او دست دعا را گرفت
روحِ سخن بسته ی احسان او
مشتری دایم دکّان او
سوژه ی شعرم نفسِ تازه اش
معرکه ی جالبِ آوازه اش
محفل اندیشه ازو سرفراز
باده وساغر وسبو سرفراز
اوجِ هنر قامتِ ازاده اش
مستی این انجمن از باده اش
رستمِ میدانِ هنر درزمان
قلبِ ستم از سخنش خونچکان
جلوه ی آیینه ی شام وپگاه
قُلِّه ی شادی وسخنگوی آه
دل به وفا داده ودور از هراس
داغِ دلِ جامعه را انعکاس
وردِ زبانِ هَمَگان شعر او
راوی فریادِ نهان شعراو
از لبِ اوچهچه ی بلبل به باغ
مستِ تمایل وتناول به باغ
هرچه فراز از هنراو نشیب
خوش نفس ازنعره ی او عندلیب
قامتِ سعدیِّ دگر گشته است
حافظ سرشارِ هنر گشته است
حافظه اش محرمِ اسرارِ عشق
جوششِ سرچشمه ی کهسارِ عشق
قافله ی عشق وادب را امیر
قاید پردانشِ روشن ضمیر
معرفتم ذره ی خورشیداو
وردِ زبان درهمه سو دیدِ او
نقطه پرکار هنرگشته است
حرف ازو زیروزبر گشته است
رقصِ سخن درغزلش آشکار
کرده دلِ آیینه هاراشکار
کیست درین شهر همانند او
نیست مگر همدل وپابندِ او
…
سایه ی او برسرِ ما مستدام
محضرِ استادِ سخن را سلام
….
نورالله وثوق
هرات انجمن ادبی دوستداران سخن
شهریور هزار وسه صد وپنجاه ودوخورشیدی
..
…
استاد فدایی را فکر می کنم هیچکس از هم دوره هایم ا زمن بهتر نشناسند؛ ایشان درایام جوانی با پدرم انسی فراوان داشتند وهم سن وسال بودند؛ شبهای جمعه در دهکده ای غیزان درخانه ای پدربزرگم جلساتی برگزار می کردند؛ درین جلسات که در واقع می شود گفت بزم شعر؛هرکس به نوبه ای خود ازحافظه قصیده ای در وصف بزرگان دین می خواند واستا د بنا به روایت پدرمرحومم تنها کسی بودند که ازابتدای جوانی باحافظه ای قوی دران بزم می درخشیدند وسروده های خودرا با صدای رسایی که داشتند ازحفظ می خواندند . آن دوران گذشت و به دنبال اینکه من هنوز سالهای کودکیم را طی می کردم ؛شبی در یکی از محافل دینی استاد در محضر بزرگ مرد ادب مرحوم شیخ محمد طاهر قندهاری غزلی را که اکنون گلشن قدس نام گرفته است:
من آن چکامه سراعندلیب خوش نفسم
که صحن گلشن قدس است صحنه ای قفسم
به اوج قاف قناعت عدیل عنقایم
نه در بساط مذلت نشسته چون مگسم
…..
را با صدای رسای خود خواندند: بعد از ختم جلسه شیخ که درادبیات عرب وپارسی؛ بزرگ زمان خود بودند استاد فدایی را خواستند وتحسینش کردند؛ که البته باآن نحو؛ اقبال چنین تحسینی تا آن زمان ازسوی شیخ برای دیگری میسر نشده بود
……
قرارگاه استاد وبسیاری از شخصیت های ادبی وعلمی مطرح جامعه که می شود به یاری حافظه نام بعضی ازایشان را تذکرداد : شیخ محمد طاهر قندهاری ؛ استاد فکری سلجوقی ؛ استاد علی اصغر بشیر؛ استاد شیر علی قانون ؛ شیخ غلام حسین طالب خاشرودی ؛ مولوی شیر احمد استاد فخرالمدارس هرات؛استادعبدالله شفیقی؛ محمد آصف فکرت وشاعر گرامی جناب عبدالکریم تمناو…..
..
دکان پدریم دربازار زرگرها بود که میشود گفت اولین پایگاه ادبی ومرکز تجمع بزرگان وصاحبدلان و جوانان هرات آن زمان.
استاد فدایی وسایر بزرگان پیوسته وتقریباهمه روزه در آنجا دررفت وآمد بودند.
…
امادرمورد شاگردی من درمحضر استاد:
تا جایی که یادم هست؛ در کلاس ششم ابتدایی بودم که پدرم روزی برای شان گفتند؛ پسرم علاقه ای ویژه ای به شعر دارد اگر امکان داشته باشد؛ اورا به عنوان شاگرد خویش پذیرا باشید؛هنوزخبری از جلسات ادبی نبود؛ انجمن ادبی هرات هم از خود دران دوران برای جذب نوجوانان وجوانان کاری و فعالیتی نشان نمی داد یا ما بی خبر بودیم؛ من اولین شاگرد استاد بودم؛ پس از من خدایش بیامرزاد نعیم کریم زاد وجناب ناصر کفاش و شاعر فرهیخته جناب علی احمد زرگرپورواستاد فضل الله زرکوب و محمد ظاهر رستمی وشهید سید حیدر محمودی و جناب عبدالرحیم مطهری افتخار این شاگردی را به دست آوردند ؛ بعدها با معرفی این آقایان تعداد زیادی درین حلقه پیوستند؛ سالها گذشت وما درخانه ای دوستان به صورت نوبتی هفته ای یک شب گردمی آمدیم؛ تا اینکه روزی درباغ پدری من در غیزان چشمه محفلی تر تیب دادیم؛ استاد دران زمان درفراه رود وظیفه ای دولتی داشتند؛ بعد از ظهر جمعه بود؛ استاد عزم سفرکردند ؛ درجا غزلی فی البدیهه سرودم که مطلع آن چنین بود:
خورشید شور وشوق عزیزان چه می روی
استاد من زقریه ای غیزان چه میروی
..
استاد همان طور که سرپا با دوستان در حال وداع بودند قلم وکاغذ را ازمن گرفتند و درجاغزلی آبدار در پاسخ سرودند ؛ هرچند همه ای آن غزل در خاطرم نیست اما با این مطلع آغاز می شد:
تا ازچمن به قلب غم اندود میروم
افروختم چو آتش وچون دود میروم
یاران صفای صحبت تان مستدام باد
من گرچه دیر آمده ام زود میروم
اندر فراش سبزه نشینید خوش که من
چون سبزۀ خزان زده مطرود میروم
چون قیس رهنورد بیابان حیرتم
کاندر سراغ لیلی مقصود میروم
چون لالۀ غریب فدایی زطرف باغ
با قلب داغ سوی فره رود میروم
…..
این جلسات بعداً رونق بیشتری پیدا کردو سر زبانها افتاد تا آنجا که جلسات شبانه ای ما از مرز هفتاد تن گذشت .
…
ما دران زمان وبعدها جای مشخصی برای دایرکردن محافل نداشتیم. بعدها به فکر ساختن انجمن نیمه رسمی ادبی افتادیم و نامش را با مشورت استاد انجمن ادبی د وستداران د وستداران سخن گذاشتیم.
..
اولین بار انعکاس این انجمن در روزنامه ای اتفاق اسلام با درخشش مشاعره ای که درباغ پدری مرحوم غلام فاروق بهره مند رضازاده برگذار شد علنی گشت که دوستان این غزل استادرا پی گرفته بودند
غم دوران خورم یاغصه ای جانانه یاهردو
زدست دیده نالم یا دل دیوانه یاهردو
……
طوریکه فردای آن روز این غزل واستقبالیه های آن را شخصا به دفتر روزنامه اتفاق اسلام بردم ودرزیر آن نوشتم:
انجمن ادبی دوستداران سخن
رییس اطلاعات وفرهنگ متوجه نازک کاری قضیه نشد؛چاپش کرد وصدای انجمن درسراسر هرات پیچید؛که اگر آرشیف روزنامه موجودباشد قضیه روشن می شود.این انجمن کاررا به زودی به جایی رساندکه: قضیه بگوش مقامات مسوول در کابل رسیدودراثر شیطنت رقیبان محفل که اتفاقا کم هم نبودند؛دولت احساس خطر کرد..
دولت وقت از برگذاری این جلسات وبه وجود آمدن این انجمن به وحشت افتا دروزی رییس اطلاعات وفرهنگ ؛ استا د فدایی و جناب استاد شفیقی ومن وتنی چند را در دفتر ریاست اطلاعات وکلتور خواست و اخطارگونه ای که از کابل صادر شده بود برای مان ابلاغ کرد؛ اما د.وستان با آن هم دنبال کاررا گرفتند
……
این محافل پیوسته دایر میشد وحاصل آن دهها شاعر ونویسنده بودکه درواقع همه مان مدیون حضرت استاد فدایی هستیم .
…….
یاد آوری دو خاطره:
روزی هنگامی که استاد با من گرم صحبت بودند از ایشان خواستم که یک بیت بداهه که در آن واژه ی دکان ؛درخت بید ؛لب جوی؛ بازار؛به کاررود ومشخصا آدرس من در آن به کاررفته باشد بسرایید؛ استاد همان لحظه نوشتند:
درپای درخت بید اندرلب جوی
دکان وثوق را به بازار بجوی
……
صبح دوازدهم خرداد/ جوزای هزار وسه صد ونود یک خورشیدی به رسم همه ساله همراه جناب محمد آصف رحمانی وجمعی دیگر از شعرا به دیدار استاد فدایی هروی رفتیم. بزرگ مردی که بر گردن تعداد زیادی از شاعران نسل ما، پیش از ما و پیشتر از ما حق استادی دارد. ساعتی نشستیم و با این مرد فرزانه گپ زدیم. خاطرات استاد را از گذشته هایی که برای ما خیلی دور به نظر می رسید شنیدیم. شنا سم. استاد از خاطراتی که همراه پدربزرگم داشتند گفتند و از بادغیس یادی کردند که سال ها در این ولایت { آستان} وظیفه دولتی داشتند. گویا یکی از آن سال ها خشک سالی آمده بوده و مردم زیادی از گرسنگی به رنج اندر شده بودند و در همین وضعیت اسف بار شهرداری جارچی به بازار فرستاده و به مردم مژده داده بود که ما س ارزان شده است و می توانید از این به بعد ” پو” ( یک واحد وزن ) چهار افغانی خریداری کنید. استاد بر سبیل طنز ابیات زیر را در این مورد نوشته بودند:
ایاالناس از اناث و ذکور
ای گروه گرسنه رنجور
گر شکر وقف قحط سالی شد
نرخ نان گر به چرخ تالی شد
گر که انبان تان ز غله تهیست
چه غمت چون زمانه رو به بهیست
سبزه بسیار رسته غم نخورید
از گیاهان دشت کم نخورید
این شنیدم که باز در بازار
جار زد شاروالی غمخوار
بر شما مژده باد ارزانی
ماس شد پاو چار افغانی
…
که همین شعربود و برطرفی شان از کار .
استاد در سال های پربار عمرشان طنزهای زیادی نیز گفته اند که کمتر مکتوب شده است و تعدادی از شاگردان استاد در خاطر دارند.
….
دردورانی که هنوزمحافل ما برای خود نام ا نجمن دوستداران سخن را نگرفته بود شبی در خانه ای یکی از دوستان بودیم ؛ رسم براین بود که هرشب مطلع غزلی از نام آوران عرصه ای شعر به اصطلاح به اقتراح گذاشته میشد یعنی هر کس باید به استقبال آن بداهه ای می سرود من با این امر از اول مخالف بودم ومی گفتم غزلی که با سرایش آن شاعری همه جا مطرح شده است ِ اقبال مطرح شدن برای شاعر بعدی را ضعیف می سازد دوستان مخالفت می کردند تا اینکه شبی غزل مشهور سیمین بهبهانی را برای استقبال گذاشتند:
…
ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگهای شب دوید بیا
…….
همه غزلی سرودند من هم غزلی اما طنز آمیز ؛که هنوزبعضی از ابیات آن زبانزد دوستان است:
زبس به گربه ای خود تا سحر سُقلمه زدم
به روی دفتر اشعار من برید بیا
……
که البته اصطلاحات هراتی دران به کار رفته است مثل سُقلمه و بَرید که بهتر است توضیحش ندهم.
وباز شب دیگر غزل معروف رهی با مطلع :
..
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که درویرانه ها افتاده ام
:
برای دوستان گفتم این غزل را با این قد رت استقبال کردن کاری است دشوارولی عزیزان اصرار کردند ومن باز طنز ی بااین قافیه سرودم که مقطع آن چنین است:
نه زن دنیا نه مرد آخرت گشتم وثوق
وای من کز چشم شیطان وخدا افتاده ام
…….
چند سال قبل سفری به ایران داشتم ؛ محفل عروسی بود پدر داماد به نام ناصر خزاعی که از وابستگان جناب ظاهررستمی است سرش را به گوشم کرده گفت با اجازه یکی ازاشعار قدیمی تان را بخوانم وباخنده خواند:
زبس به گربه ای خود تاسحر سقلمه زدم
به روی دفتر اشعار من برید بیا
………
من دران وقت به قدرت شعر طنز پی بردم و گفت یادش به خیر آن شبهای پربرکت که چنین سرایشهایی را از خود به یادگار گذاشته است.
…….
استاد بعد از مهاجرت به ایران ریاست انجمن ادبی گذشته را منتها باتعویض نام بنا به مقتضای زمان { انجمن شعرای مهاجر افغانستان } به عهده گرفتنتد که نتیجه اش تبارز استعدادهای فراوانی است تان درخاطرم نیست که به گونه خلاصه می توان ازشاعران زیبا پرداز : آصف رحمانی وعارف رحمانی نظام ادین شکوهی وعلیشاه حکیمی و… که نام تک تک دوسو پس از باز گشت به زادگاه شان بامشوره عزیزان انجمن ناظم هروی را تأسیس کردند ودوسال قبل به پیشنهاد من وتأیید حاضرین درمحفل به افتخار حضرت استاد فدایی ؛ درمحضر ایشان نام انجمن راگذاشتیم { انجمن ادبی استاد فدایی } که تا اکنون مسؤلیتش به عهده ی شاعر جوان وپر آوازه ی هرات آقای روح الامین امینی است . بزرگ داشت استاد چه درخارج از مرزهای افغانستان وچه درداخل بارها تجلیل به عمل آمده ومحافل شکوهمندی بدین ماسبت برگزار شده است که آخرینش دیروزدرهرات وامروزدرهامبورگ صورت گرفته که این خود بزرگی استاد را می رساند.
نکته ی باریکتر آزمو اینکه استاد باهمه کسالت شان بسیاری اوقات ؛ شبهای جمعه باحضور خود کانون ادبی مهتاب را پرازشور وهیجان می سازند و باصدای دلنشین واستادانه غزلها وچکامه های خودرا از حافظه تقدیم عزیزان می کنند که از طریق فضای مجازی بسیاری علاقه مندان ازین منبع پرفیض؛ بهره مند می شوند .
..
مثنویی که درابتدای سخن پیشکش عزیزان کردم بخشی بو از مثنوی سالیان پیشم را که به جهت تجلیل ازمقام والای اساتید زمان حضرات استاد محمد علی عطار واستاد فدایی و استاد مشعل سروده ده بودم
…..
الان که دوستان دارند درهرات زادگاه این مرد بزرگ ادبیات و هامبورگ از نودمین سالروزتولد شان تجلیل می کنند جادارد بگویم : افتخار داریم بزرگ مردی را درمیهن خود داریم که تقریبا با یک قرن خاطره و تقدیم دهها شاعر درخورستایش به جامعه شعروادب وتأسیس چندین موسسه ادبی ونشر چند مجموعه ی شعری؛ چون آفتابی برتارک آسمان هنر می درخشد :
درینجا به اضافه ی ده ها قصیده ی که از این بزرگمرد درحافظه ها باقی مانده می توان به آثار مطبوع شان این گونه اشاره کرد:
«حریم راز»، «چامهها و چکامهها»، «راه روشن» و «گنج در ویرانه» و… .
یکی از ویژگیهای بزرگ استاد حافظه ی قوی ایشان است هنوز که هنوز است درمحافل ادبی اشعار خودرا باصدای رسا درین کهن سالس از حافظه می خوانند
..
اینک دوسه چکامه ازغزلهای آبدارشان را پیشکش ادب دوستان می کنم وازاینکه نتوانستم درهامبورگ حضور برسانم امید وارم پوزش مرا عزیزان گران ارج بپذیرند
..
این دل غمزدهام را سر سودای تو خوش
دیدهی روشنم از حسن دل آرای تو خوش
ناز کن تا شوم از نرگس غماز تو مست
شانه زن تا شوم از زلف سمن سای تو خوش
پای صد سلسله دل در خم گیسوی تو بند
روی صد قافله جان در گذر پای تو خوش
سرو بالا، رخ مه، نرگس شهلا، لب لعل
ای ز سر تا به قدم جملهی اعضای تو خوش
یک دم ای شاهد مقصود ز خلوتگه دل
خیز و بر دیده نشین، منزل و مأوای تو خوش
تو که بر من نظرِ لطف نکردی امروز
کو دلی تا شود از وعدهی فردای تو خوش
دلِ حیران “ فدایی” تو به لطف سخنی
بنواز ای سخن از لعل گهر زای تو خوش
…
تا چشم دل به روی تو دلبر نظر نکرد
دل ترک جان نگفته و جان ترک سر نکرد
پروانه سان به شعله عشق تو تا نسوخت
عاشق ز حال خویش صبا را خبر نکرد
یا پیک صبح بر من مسکین نظر نداشت
یا بر جوار کوی تو جانا گذر نکرد
خاکت به سر، دلا! که ز هجر رخ نگار
بر سنگ خاره، شعله آهت اثر نکرد
عمری تو لاف عشق و محبت زدی و یار
غیر از حدیث صحبت اغیار سر نکرد
ای مرغ پرشکسته! از این دام ابتلا
کس بی وقوف، جان سلامت بدر نکرد
در راه عشق، توشه صبر و تحملی
آن کس که برنداشت، به جرأت سفر نکرد
دوشینه پیر میکده میگفت: نوش باد
آن را که باده خورد و ز مستی حذر نکرد
کو عاشقی که تن به رضای قضا نداد
وآنگاه بردباری حکم قدر نکرد
با درد و غم بساز، فدایی، که روزگار
جز زهر کین به کاسه اهل هنر نکرد
…
شعر من تصویر است
شعر من آژیر است
شعر من چهره بغرنج گلستان من است
که ز بیداد خزان
گل و برگش همگی خشکیده است
رنگ بر چهره هر سرو و گلش پوسیده است
شعر من چهره کابوس زمان است که بس دلگیر است
شعر من تصویر است
شعر من آژیر است
شعر من پرده هر لولی بازاری نیست
که مرا حرفه شود
که مرا نان بخشد
که مرا جامه دهد
و مرا در رده مزدبگیران مقدم دارد
شعر من زاده ایمان من است
همه احساس، همه تدبیر است
شعر من تصویر است
شعر من آژیر است…
..
غزل دیگری از استاد باذکرخاطره ای:
…
یارب این شام سیه راسحری خواهد بود
وزدم صبح سعادت اثری خواهد بود
آرزومرد؛ دل افسرده شد وعمر گذشت
دیگر از عهد جوانی خبری خوهد بود
در فضایی که بود حکمروا ظلمت وآز
شام محنت زدگان را قمری خواهد بود
ره بسی تنگ فرس لنگ کذر گه همه سنگ
کاروان را سر سثر وسفری خواهد بود
درره عشق فدایی که خطرهاست بجان
نیست پیدا که چوشیرت جگری خواهد بود
…….
هرات هزار وسه صد وچهل ونه خورشیدی
فدایی هروی
……..
این شعرزیبا در سالهای پایانی حکومت ظاهرخان سروده شده؛ درست زمانی که گرسنگی شهرهای زیادی از افغانستان را همراه با مردمش می بلعید و مردم دسته دسته به ناچار کودکان خودرا به خصوص باشندگان بادغیس و غور؛ در معرض فروش قرار می دادند. استاد این شعر سوزناک را سرود وراهی نشر درروزنامه ای اتفاق اسلام کردکه متاسفانه مسوول روزنامه دست به سانسور بی معنایی زد و با دستکاری ناهنجاری کمر مفهوم زیبای شعررا شکست و مطلعش را اینگونه وارونه ساخت:
هرکجا شام سیه را سحری خواهد بود
ازدم صبح سعادت اثری خواهدبود
……
حالا مزه ای اختناق آن دوره را شاعران امروزی ما خوبست باتغییر ساختار این غزل به تماشا بنشینند
…..
سایه ی این بزرگمرد عرصه ادب برسرما مستدام
..
جادارد درینجا از فداکار ترین دوستانی که در لحظات دشوار زندگی استاد درکنار ایشان ایستاده اند تشکر کنم ازجمله موسس انجمن ادبی مهتاب شاعر گرامی جناب عبدالرحیم مطهری و جناب عبدالله حریری و نوراحمد جان یوسفی و…که خدایار شان باد
..
پانوشت:مثنویی که در آغاز سخن پیشکش خوانندگان کردم با اندک ویرایشی؛ بخشی از سه مثنویی است که دران زمان جهت تجلیل از سه شخصیت بزرگ: استاد محمد سعید مشعل؛ استاد محمد علی عطار واستاد فدایی سروه بودم
…
http://norollahwosuq.blogfa.com/
درود به دوست گرامی جناب آقای نورالله وثوق ، نوشته زیبا و خاطرات جالبی را تقدیم دوستان نموده اید.
برای محترم شیخ الشعرا؛ استاد براتعلی فدایی هروی طول عمر با عزت مملو از سلامتی آرزو میکنم . موفق باشید. مهدی بشیر
ممنون همراهی های محمد مهدی جان بشیر مسوول سایت بیست وچهار ساعت
درود بر شما جناب وثوق عزیز ، خرسندم ازاینکه مدتی را در انجمن شعرای مهاجر افغانستان در مشهد مقدس از محضر استاد والامقام جناب فدایی و سایر عزیزان مستفید شده و استفاده نمودم. از خداوند برای حضرت استادم جناب فدایی گرانمایه طول عمر و سعادتمندی دارین تمنا دارم.
با عرض حرمت
قیوم بشیر هروی
برای شاعر فرهیخته محترم نورالله وثوق موفقیت های مزید از بارگاه خداوندج استدعا می نمایم.