گفت و گويى خر با خركار
تاریخ نشر چهار شنبه هفتم دلو ۱۳۹۴ – ۲۷ جنوری ۲۰۱۶ هالند
گفت و گويى خر با خركار
طنزِ منظوم
از : حسن شاه فروغ
خرى با صاحبِ خود گفت يك بار
سوالى دارم از تو ، مردِ خر كار
چو گرديد روزى همسايه سرت قهر
صدا ميزد ترا خر گشته ى خر
چرا ؟ انسان خواند يكديگر خر
چه باشد فرقى ما و تو درين دهر
به خشم آمد خركار گفت از قهر
من انسانم، تو هستى زاده ى خر
بُگفتا خر، ترا چون بُغض و كين است
جوابِ آن سوالِ من نه اين است
كجا گفتم تو هستى همچو من خر
چرا؟ خر گشته ى بر من زنى عر
هر آنوقت خواستى بارت كشيدم
به پُشتيم هر خس و خارت كشيدم
نمودى بارِ خود بر پُشتم هر بار
سوارم گشتى و گفتى كه هُشدار
چه فرقى هست، ميانِ ما و تو يار
اگر خر نيستى ، هستى تو خركار
اگرچه سن و سالم كهتر از تُست
ولى عقل و خيالم بهتر از تُست
چرا با اين همه خر خوانى ما را
هميشه از خودت كم دانى ما را
بتو خر گفته اند عقلت چنين است
اگر خر خوانده اند جاى يقين است
چو خركار از خرش گرديد دل آزار
روان شد تا فروشد خر به بازار
ببُرد خر رسته ى جوهر فروشى
فغان ميزد كه خر دارم فروشى
كسى گفتش كه اى جانِ برادر
من اينجا زر فروشم، كى خرم خر
نمى بينى كه اين جوهر فروشيست
نه جاى گاو جاى خر فروشيست
بِكُن عرضه اگر هست دُرو گوهر
درين بازار نتوانى فروخت خر
خرش خنديده گفت خركارِ خود را
نديدى تا كنون بازارِ خود را
فروغ هرچند نموده قصه از خر
بقولِ خر نكرده هيچ باور
فروغ ٤/١١/١٣٩٤
جناب فروغ عزیز ، سروده طنزی گفت و گویى خر با خرکار خیلی عالی و زیباست . خط بردم جالب بود . موفق وسلامت باشید. مهدی بشیر
فروغ صاحب گرامی دقیقاًٌ چه زیبا بود و پر مفهوم سلامت باشید .
بسیار عالی چنانچه مولانا میفرماید:
گوش خر بفروش و دیگر گوش خر
کین سخن را درنیابد گوش خر