۲۴ ساعت

13 آگوست
بدون دیدگاه

ایام تموز

تاریخ نشر  دوشنبه ۲۳ اسد ۱۳۹۱ –  ۱۳ آگست ۲۰۱۲

ایام تموز

شفیق احمد ستاک

تورنتو

شفیق احمد ستاک

شفیق احمد ستاک

گرچه ایامِ تموز است، ولی فصل دلم سرمائیست
همه جا سردی و خونسردی و لاپروائیست
دل من خسته از این زندگی  و رسوائیست
شاید انگیزه اش اینست که  دور از وطن آبائیست

این سرِ کوچه بخون خفتن وسوگ و ماتم
آن سری، شادی و بزمِ خوشی و شهنائیست
این یکی صحنهء سریال و فیلم هندیست
وان دگر، “اکشنِی” از هالیود و کوبائیست

بزمِ موسیقی پر از خلق و مسجد خالیست
خائنِ پست وزیر است و صادق، جالیست
خامه ها خام وقلم و حامیِّ استعمار است
ذوقها پست و فرومایه و هم بیمار است
زین سبب، شعر من امشب نه کلاسیک، نه هم نیمائیست

سگ، شب و روز در آغوشِ پریرویان است
چهارپا بین که سرِ خوانِ بشر مهمان است
لیک، در رویِ جهان، قسمتِ من
سالها شد که همان بیکسی و تنهائیست
هرکه مشتی به سرم می کوبد
اگر از اهل کتاب است ویا بودائیست
بهر نابودیِّ من،
هر طرف محکمهء صحرائیست
هیأت منصفهء بی انصاف
حکم آتش زدن خانه و اعدام مرا
به شیاطین داده است
امر فرموده که سر از تن وی دور کنید
مال و دارائیِّ منقول ورا، چور کیند
جرمش اینست که او،
مومن بی وطن برمائیست

شیخِ ما رهبرِ ما،
غرق در نشهء همخوابگی با چند زنِ داخلی و خارجی از خود بیخود
در غم خوردن و نوشیدن و تزئینِ سر و صورت و خودآرائیست
هر کجا تازه جوانیست، میان امت
روز وشب خواب، سرِ بسترِ خودارضائیست

های آقایِ رئیس !
میشود اینکه مرا نیز مشاور سازی
“سوپراسکل” بِنمائی و در افشایِ فساد
بیشتر از دِگران وارد و ماهر سازی
گر “الف” در جگرم نیست ولی،
نزد من نیز گذرنامهء کانادائیست
مَسلکِ ویژهء من،
بردنِ آب، سرِ کوتل و سربالائیست
چند سالِ دِگرم تجربه در رشتهء جاسوسی و کارآگاهیست
مقصدم مثلِ صد و چند تنِ دیگرِ دور وپیشت
جمع پول و هوسِ ثروت و اندوختنِ دارائیست

نه غمِ خدمتِ مردم به دلم،
نه هم اندیشهء عمران مجدد دارم
هدف از آمدنم در کشور،
صِرف، پر کردنِ جیب و شکم و منفعتِ دنیائیست
باز هم وعده نمایم که مرا با تو به هر کار
چه پاکیزه چه مردار، سرِ همراهیست
زانکه تعیین من آنجا
نه ز شایستگی و تجربه و کارآئیست
و نه از صدق و وطن دوستی  یا دانائیست
بلکه ناشی ز سرِ مصلحت و قومیت و تابعیتِ غربی و کانادائیست

کُلهء پوست بسر،
چپن ابلقِ ابریشمی در شانهء تو
بر لب پیر و جوان قصه و افسانهء تو
طشتِ رسوائی ات، افتاده ز بام،
سرِ هرکوچه و هر چهارراهیست
گرچه قدرت چو زنِ فاحشهء هرجائیست
گرچه این منصبِ تو نیز کمی دعوائیست
بترنگان که زمان رام بکام تو بُوَد
آنچه کم داری فقط یک لقب ومسند شاهنشاهیست
به گمانم که مُیسّر شود این نیز ترا
چونکه دیریست سرِ کاخِ تو و مجلس و کابینهء تو
بارشِ پوند، تومَن، یورو و هم دالرِ آمریکائیست

داخل پارلمان،
سر ابقاء وفراخوانیِّ برخی وزراء
عده ای از وکلا،
گرمِ شرط بندی و دَوبالائیست
صرف،  در داخلِ کاخِ تو اگر آرامیست
آنهم آرامش قبل از طوفان،
انفجاری سرِ هر منعطف و گولاهیست
انتحاری سرِ این کوچه و آن چهارراهیست
با چنین وضع در این کشور ویرانهء ما
همه بدبین شده و میگویند :
امنیت خواب و خیال واهیست
شاید این نیز، ز خیراتِ سرِ طالبی و ملاهیست

مافیای زر و زور،
روز وشبِ در صددِ غصبِ زمین است اینجا
دشمن از چهارطرف،
باز آماده و در حالِ کمین است اینجا
رشتهء و حدتِ مان بگسسته
جادهء کار وتجارت و بسته
بیشتر، داد وستد
با جهانِ خارج
نه ز راه خشکی، بلکه از راه هواپیمائیست
کشورِ مصرفی و ملتِ استهلاکی
اقتصادی که نه در مرحلهء پویائیست
افتضاحی که کنون شاهد آن،
شعبهء مالیه ودارائیست

یادم آمد که بگویم به تو آقای وزیر
پول اندوخته در بانک که در داخل و خارجِ داری
نه ز رشوت وَ نَه از سرقتِ بیت المال است
مثلِ شیر مادر،
به تو اینها همگی حلّال است
نیمِ این گنج که از بهر تو باد آورده
ناشی از خلطِ حسابات و چندین غلطِ املائیست
نیمِ دیگر شاید،
حاصلِ زحمتِ چند سالهء دانشگاهیست
زانکه مغزِ تو و امثال خودت، طلائیست
وقتی صحبت بکنی
در صدایت چقدر گیرائیست !
ورنه بینِ تو و ” لودین” ز کجا دشمنیِّ آبائیست
این که او کرده سر آغازِ حساب
از حسابِ تو ودارائی منقول خودت
میتوان گفت که در حق شما بیراهیست
چه توان داشت توقع،
زنظامی که روان در فلکِ گمراهیست
زنظامی که روان در فلکِ گمراهیست  

********

شفیق احمد ستاک

 

 
بدون دیدگاه

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما