۲۴ ساعت

09 آگوست
۱ دیدگاه

غزۀ خونین

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر :  شنبه  18 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 9  آگست  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

غزۀ خونین

غـزه که  جهـنـم  زمین   گردیدست

از کینۀ شـیطـان  لعین  گردیدست

درقحطی دایمی همه خواهندمرد

عدالت  امریکا  چونین  گردیدست

*******

در  غرب  ز  خوردن   زیاد  میمیرند

از چـاقی و الکل و فـساد میمیرند

در غـزه جلـو  آب  و نان  را بستند

مـردم ز گـرسـنگی حـاد میمیرند

*******

بس ظلم و شکنجه و عذاب آوردند

برطفل نحیف وشیخ وشاب آوردند

در جـای غـذا و  آب  و  نـان و دارو

خمپاره و بمب و اضطراب  آوردند

*******

دوکان و سـرا  و  مدرسه  ویران گشت

هست وبود مردم بخاک یکسان گشت

کودک کُـشی گـردیـده به ظالم تفریح

حیوان نکـرد آن  چه  بـر انسان گشت

*******

نزدیک دوسال چشم  خود  را  بستند

دردا که ظالـمــان هـمـه هـم دستند

هر  فیصله  را چو   امریکا  ویتو  کرد

با حیله و فن سـران به آن پیوستند

*******

جنگی که تجاوز به حریـم  دیگر است

کـودک کُـشـی و قتل عـام بـشـر است

موضوع گراوگان وحماس تنها نیست

نـابـودی سـرزمیـن و ارث پـدر است

*******

همسایه به خاک کوچـه همسر کردید

بنگرکه چه بر کودک و   مادر   کردید

آن ظلمی که هیتلر زمانی به تو کرد

صد مرتبه امروز تـو  بـیـشتر کردید

*******

داد و فـغان و ناله را  کـس نشنید

در پهنۀ این جهـان دادرس نشنید

فریاد  سکوت  کودکان  غوغا کرد

قاتل بکُشت و لیک عسس نشنید

*******

امروز  زمین  که   دو  هوایی  دارد

دوزخ  و  بهـشت   ماجـرایی  دارد

ظالم بهشت  غز ه را   دوزخ  کرد

مظـلـوم فـقـیر هـم خـدایی دارد

*******

گویند که روز  محشری  فردا هست

حساب و عـدالتی در آن پیدا هست

درغزه بیا  ببین که  محشر برپاست

شیطان شده جلاد و خدا تنها هست

*******

از ظالـم   بی  رحم   حمایت  نکنید

با  عـامـل  کـشـتار   رفاقت   نکنید

گرحامی مظلوم وستمدیده شدید

با ظلـم  بجنگید  و  شکایت  نکنید

*******

آزاده و سـربلند و  با  وجـدان باش

در کشور پهناور  دل  سلطان باش

تسلیم به زوروزرشدن نامردیست

با داشته بساز و واقعاً انسان باشد

*******

قحطی وگرسنگی  و جنگ   آوردند

بـا شـدت مـرمی و  تـفـنگ  آوردند

دیگر چه کنند؛ آنچه داشتند کردند

انسـان و خـدا را که  بتنگ  آوردند

*******

آن نقشه که سرّی ونهان پیدا شد

در غـزۀ خونین   عـیان   رسوا شد

سـوز دل   مادران کودک  سوخته

داغ  دل  دنیای  پـر از  غـوغـا شد

*******

این جنگ بـرای ایـده و  مذهـب نیست

از بهـر دموکـراسـی  و مکـتـب نیست

بر حـرص و  خیال  امریکا  می چرخـد

جزغصب سرزمین دیگرمطلب نیست

*******

تا یک  نفــر  در  غـزه   زنـده     بُود

حمــاسـۀ  تاریــخ  فـروزنـده    بُود

هرگزکسی خاک به دشمن ندهد

اشغالگر وحشـی سـرافکنده بُود

*******

در غـزه  عـدالـت  جهانی  را بین

کوری  سران  خبر پرانی  را بین

این است مگـر مرام حقوق بشر

در جنگل گیتی  زندگانی  را بین

*******

گویی جهان جنگل وحشت شده است

دیـو ودد درّنـده حـمــایـت شده است

آهـو بـره را بــه گرگ وحشی دادند

آزادی و امـنـیــت غـارت شده است

*******

افراطیت و جنگ  و  ترور آوردند

با نفرت و نفرین  به  زور آوردند

بنیاد جوامع را چو  غارت کردند

نه زندگی؛ تابوت و  گور آوردند

*******

توهین به وجدان و   عدالت کردند

نفرین به انسان و  شرافت کردند

در مقـدم شـیطان خـدا را کُـشتند

بی پرده  خیانت  و  جنایت کردند

رسول پویان

8 آگست 2025 

05 آگوست
۱ دیدگاه

چراغ دل

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه  14 اسد  ( مرداد ) 1404  خورشیدی – 5  آگست  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

چراغ دل

ســیـرت  نیکـو  چـراع  دل را  روشـن کند

صـورت زیبا گلی  افـزون  در  گـلـشن کند

عشق دردل ریشه می‏گیردوگل دربوستان

بـاغـبــان از بهـر سـودا  میـل گلچیدن کند

حـرمـت  روح  کرامـت  را   نگهـداری  کنید

آن‏که پـوشــاک  نجـابـت  را  زیـب  تـن کند

سنت  جبر  حجـاب  و لختی  بی‏حـد و مرز

جنگ و دعوا برسر  هر کوچه  و  بزن کند

روزگاری  جامۀ انسان  اگر  بُود موی تن

باز گویی عصر  وحشی پاره  پیراهن کند

حــــقـۀ  ســـــوداگـران  مُــد  در  بـازار آز

دم بـه دم عـریانی و کـوتاه  تر دامـن کند

سوز سرما تابش خورشید سـوزانـد بدن

درطبیعت گر تعادل  را کسی  غدغن کند

ارزش انسان با عقل و کمال و دانشست

جامـه را شـایستۀ تـن تار و  پـود فن کند

هرکسی تابندۀ اخلاق و وجدان خودست

عشق در جان سـلیم و پاکـدل مأمـن کند

گر طلسم جهل و افراط  و تعصب بشکند

از  می حـق  برابر  کیـف  مـرد  و  زن کند

دانش وعشق وخردراگر به  اعجاز  آورید

کوه سنگین را  بالا  بـر نوک  سـوزن کند

غیرت گُرد آفـریـد  و همت  رخـسانـه باز

دلـبــران گل‏بدن را  گُـرد  شـیرافکـن  کند

خاطرات   نوجـوانی   چنگ  بر دل می‏زنـد

لب خموشست وغزل رویا را چنگزن کند

آشیان آتش گرفت وخانه ام ویران گشت

عشق جانان درحریم شهردل مسکن کند

گر وطن دربند افراط و ستم افتاده است

وحدت مردم رها از دیو و  دد   میهن کند

گوش گرچه محرم رازست در دنیای دل

صد شنیدن کی کار لحـظـه ‏یی دیـدن کند

امتحـان واقـعی را در  عمل بایـد گـرفت

اختلاط رو  بـه  رو گـشاده   تر روزن کند

حرف بسیاراست اما  پند دانایان بجاست

در عمل یک گام کار  چند صد گفتن کند

رسول پویان

30 می 2025

 

 

22 جولای
۱ دیدگاه

 زبان هویت

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 31 سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی -22 جولای  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

 زبان هویت

گـویند که دنـبه از  درون  می گندد

کُخ میزند وبه  ریش مان می خندد

بیگانـه  بـرای غـارت  گـنـج   وطـن

زنجیر به دست و  پای ما می بندد

*******

با نقشۀ امریکا  وطن   ویران شد

اردوی جوان مملکت  پاشان شد

مردم بـه زندان و  طلسم افتادند

تبعید و فرار خلق  بی پایان شد

*******

دردا که وطن اسیر صد چاله شدست

پر از غـم و رنج  و   داغ آلاله شدست

جنگی که میان  روس  و  امـریکا بـود

مانند سراطون چل وشش‏ساله شدست

*******

زن را  ز  حقوق  حقه  محروم کردند

بسیارستم به دختران مظلوم کردند

دروازۀ عـلـم  و  معـرفـت  را بسـتند

آنچه که بپا ستاده بود معدوم کردند

*******

در خاک و طن  ستم  فـراوان گردید

ازانگلیس وروس و پاکستان  گردید

آن چـه که نیـامـد ز دسـت  ایـشان

با نقـشۀ امریکا بـه  اینسان گردید

*******

گر نطـفه از پشـت   پـدر می آید

در مـادر میـهـــن   بـبــر  می آید

درخاک غریب  اگر نهال بنشانی

هـشـدار! که آواز  تـبــر می آید

*******

هرجا که روی به خاک خود برگردی

بـا رنـج و تـلاش  صـاحـب  زر گردی

در کـشـور دیگـران  اگـر  مـزدوریــد

در خـانـه بـیا که تاج  بـرسـر گردی

*******

مردم هری خدمت  مهمان کردند

احوال مهاجـریـن  پرسـان کردند

بـا کاروان دوسـتـی و هـمــدلی

راه سـفـرِ هموطن آسان کردند

*******

نیمروزوفراه که خطۀ  گُردان  است

تـیـمـارگــر  مهــاجـــر  نـالان  است

سیستان کهن دراین زمان دشـوار

بنگـرکه پـذیـرای بسا مهمان است

*******

افراطیت و جور  و   ستم  آوردند

تـیـغ دو دم و  گُلـه  و  بـم آوردند

تاریکی جهل ومرض  و استبداد

با طالب و داعش به هم آوردند

*******

بر مردم ما سـتم فراوان  کردند

آواره و بیمار  و  پریشان  کردند

با چال وفریب و نقشۀ شیطانی

آوردن افـراطـیت  آسـان کردند

*******

جنگ چل وشش‏ساله که دردافزا بود

کـش مکـش روســیـه  و امـریکا بود

خـون  جگـر  مهـاجـر  و  در بـه  دری

والله که نـتـیـجـۀ هـمــان دعــوا بود

*******

از چنگ ستمگران  وطن  بیرون  کن

آزادی و حـق  زنـدگی  مصئـون  کن

ظالـم که نظام ظلـم بـرپا کـردسـت

با علم و خـرد  کاخ ستم  وارون کن

*******

با ریشه و با اصل وطن   در  جنگند

با تاریخ و فرهنگ کهن    در  جنگند

از شعر و زبان مادری  می ترسند

در دهکده و کوه و  دمن  در جنگند

*******

در هـنـد  زبـان  فـارسـی  گویا  بود

در دولت و  در جامعه بس  پویا بود

با نقشۀ شوم انگلیس ویران گشت

بحری که سرچشمۀ  صد دریا  بود

*******

فارسی ستیزی طرح استعمار است

زیرا که آهنگین وخوش  گفتار  است

فـرهنگ و تمـدن کـهن  را  یار است

در بـسـتر تاریـخ مهین  معمار است

*******

فـارسـی دری مهر  خراسان باشد

گنجـینۀ فـرهـنـگ  درخـشان باشد

افتو بـه دو انگـشـت پنهان نـشـود

بنگرکه بهرطرف  خورستان باشد

*******

از گوهر و از درّ  دری  می گویم

ازدره و از  کبک  زری  می گویم

از خامه و  دیوان و  بیان و گفتار

از مهــر زبـان مـادری می گویم

*******

از طبع سخن ساز دری  می گویم

از حـافـظ  و  شـمـس  و عـنصـری

ازسعدی و فردوسی و بیدل گویم

از رودکی تا به  انوری   می گویم

*******

بـا ارث تمـدن  و  زبـان   می جنگند

با مشعل فرهنگ وبیان می جنگند

در دامـن  ایـران و  خـراسـان کهن

با درّ و گهر های  گران می جنگند

*******

در  هند و   ورارود  زبان  را  کشتند

هـم خـطّ و الفـبـای بیان  را کشتند

در قلب خراسـان به  دسـت طالب

موسیقی وشعر وداستان را کشتند

*******

فارسـی و دری زبان  واحد باشد

در لهجه فزون، بیان  واحد  باشد

پیکان  اگر  ز جنس  رنگارنگست

لیکن؛ هـدف و کمان واحد باشد

*******

فـارسـی دری آیینۀ  فـرهنگ است

رویای غـزل  ترانـه  و   آهنگ است

در جلـوۀ اشـراقـی و عـرفـانی دل

خورشید کهن ستارۀ  ارژنگ است

*******

در سغد و تخار و  بلخ بن  مایۀ آن

درپارس وهرات وهند سرمایۀ آن

از لعل بـدخـشـان و بخـارا بـشنو

فارسـی خـوش دری وپیرایۀ آن

*******

طالب ز گپ   و  واژگان  می ترسد

از نغمۀ  مرغـان  چمان  می ترسد

از شـعـلـۀ گلـواژۀ دانـشـکـده هـا

از زمزمۀ دخت  جوان   می ترسد

*******

در پشت سـر طالب استعمار است

با درّۀ تکفیری و با  سنگسار است

فرهنگ و تمـدن  و  زبان را دشمن

از عقدۀ جهل تار  خود افگار است

*******

میراث تـمـدن  کهـن  بـر  دوش است

میخانه و خانگاه ازان مدهوش است

فـارسـی دری زبـان هـویـت ماسـت

ازبرگ گل ولعل و گهر تن‏پوش است

*******

تاریـخ پر از تمـدن و فـرهنگ است

درهرزبان راوی صلح وجنگ است

از دیــدۀ تـاریـخ کـجــا  بگـریــزیــد

کرداروبیان همه را درچنگ است

*******

تا اسـم  عجـم  زبان  دل  گویا کرد

خـورشـیـد تمـدن  کهــن  بـالا  کرد

تاریخ قـدیـم شـرق روشـن گردید

ای گم‏شـدگان ره به شما پیدا کرد

*******

خـلــقی که بـه پـا سـتاد بازی ندهید

ایـن سقـف گشاده  را مجازی ندهید

صیدی که  رها شدست ازحلقۀ تنگ

دوباره به  چنگ گرگ  و تازی  ندهید

*******

آزادی جامعـه چه خـوش  آهنگ است

شهروندی وحق همگان درچنگ است

در ســـقـف گـشــاده و فـضـــای آزاد

پـرواز   کـبـــوتــران    رنگارنگ   است

*******

تفتیش عـقایـد نکـنـید  مـردم را

دربند توان  کشید  مگر  انجم را

مردم ز‏دست محتسب می‏گیرند

شـلاق شـکـنـجـه درۀ بـدنُـم را

*******

در نظم نویـن  جهان  دگرگون گردد

جنگ وجدل وکشاکش افزون گردد

تا مـدل نــو  بـرآیــد  از  کـــورۀ داغ

چندیـن حصار سست وارون گردد

*******

جنگاب گذار  که  پـر  طـلاتـم  باشد

راه گـدر و سـاحـل امـن  گـم باشد

ازجذر و مد  و  سرعت  دریا دریاب

آن کشتی که درخدمت مردم باشد

*******

درجنگ نوین زشش  جهت درگیرند

نـادیــده و نـاشــنـیـده در بـر گـیرند

از بهر نجات میهن و مـردم خـویش

رنگ رنگ دفاع وحمله در سرگیرند

*******

از فـتـنـۀ انگلـیـس  یاد آوردند

آتش به نهاد عدل وداد آوردند

افراطیت و جهالت  و  ویرانی

با نام شهادت و جهاد  آوردند

*******

دست  آورد جنگ  تحمیلی طالب بود

افـراطـیـت  و  نمــایـش   جـالـب بود

فـقـر و سـتم و فـشــار اسـتـبـدادی

آزادی  امـریــکا  در  ایـن   قـالب بود

*******

جان درتن هموطن به لب آمده است

از درد جـفا  بـه چنگ  تب آمده است

آزادی و آفـتـــــــاب مـا  را کـشـتـنـد

زندان و دار و تیره شـب  آمده است

*******

امروز جهـان  دوباره   تقسیم   گردد

این نقشه بدست  زور ترسیم گردد

افـسوس که مـردم سـتمدیدۀ مـان

در محـبس  طالـبـان  تسـلیم  گردد

*******

گویی که ز تاریخ  کهن بی خبر اند

ازنور خرد مهر و  شمن بی خبراند

از  کـشتن دیـوان بـه دسـت رسـتم

از جنگ خدا  و اهرمن بی خبر اند

*******

قـربانی انگلیس هـندوسـتان  شد

از  پـیکـر  آن  جـدا  پاکـسـتان  شد

هنگام دگربنگله  دیش  پیدا گشت

پاشـیدن تخـم کینه بس آسان شد

*******

بـا ذهـن دِیوبَند  نـفــاق افکندند

درقـم و نجف   افتراق   افکندند

در   مصـر کهـن  پـدیـدۀ  الازهـر

در  وحدت ترک  انفلاق افکندند

*******

ازدین عرب  سلاح  جنگی  ساختند

ذهـن سـلـفـی طالب دنگی  ساختند

با داعـش و الـقـاعـده پیمان بستند

در قالب دیـن بردۀ  زنگی  ساختند

*******

غـزه که زخـم دل نسـل بشر است

در قلزم خون کودکان شناور است

ظالم ز وجدان و خدا بی خبر است

دردا که جهان بشری کوروکراست

*******

بـازی  بـزرگ   درس   عـبـرت دارد

ازخرس و گرگ درس   عبرت دارد

آن پـیــچ و خـم منطـقـه را دریابید

با سوزش لُرگ درس  عبرت دارد

*******

بازی  بزرگ  دیگری  در   پیش است

هرکس گرفتار فضای  خویش است

آسان نبود شناخت دوست از دشمن

دو چهره و یاران  ریایی بیش است

*******

تجـزیــۀ    ایــران   حـقـیـقـت   دارد

با لیبی و  سـوریـه   شباهت  دارد

لعنت به  تجاوزگر و  میهن  فروش

جاسوسی به دشمن قباحت دارد

*******

گـویی سپس نـوبت پاکستان است

این مرکز افراط   بسی  لرزان است

مُلکی که به دست انگلیس بنیان شد

تجزیـۀ آن مگـر چونین  آسان است

*******

آتـش بـه غـرب   آســیا آوردند

بحران وجنگ و  ماجرا   آوردند

آسیای مرکـزی پلان بعدیست

در شـرق دور  هم  بلا اوردند

*******

دلگـرمی به امریکا تـوهم باشد

دور از عمل و  امید  مردم باشد

بار بار همین راه  غلط   را رفتید

لیکن؛ رۀ مستقل هنوز گم باشد

*******

اهداف   تجاوزگران   رنگ   رنگ است

گاهـی مـذاکـره و گاهـی جـنگ است

ســر بـر خـط تـسـلـیـم  فــرود آوردن

دور ازشرف و تمدن  و  فرهنگ است

*******

در    کشور   ایران    تجاوز کردند

بی پرده و  عریان   تجاوز   کردند

حقـوق بشر  و  حق  ملت ها را

کشتند و  قـربان   تجـاوز   کردند

*******

ایران نوین نسل جوان  می طلبد

افغان ستان خورستان می طلبد

در سـغـد و بخـارا   الفـبای  زبان

هـر بـام بلند نـردبـان  می طلبد

*******

ایران کهن به توطئه  پاشـان  گشت

بنیاد خراسان  بزرگ   ویران  گشت

هـنـد قـدیـم که  مهـد ریگـویـدا بـود

تجزیه بدست انگلیس عریان گشت

*******

دوباره خراسـان   بزرگ احیا  کن

ایرانشهری بساز و خود پیدا کن

در بستر تاریـخ و  تمدن    بـزرگ

با زور و توان زبان  دل  گویا کن

*******

هویت ما چـو قالی رنگارنگ است

در تار و پود تمدن و  فرهنگ است

در بـسـتر تاریـخ تکامـل کـردسـت

با گرز وکمند ونغمه و‏آهنگ است

*******

اول خـود و دوم جهـان را بشناس

بیخ وبن اصل و خاندان را بشناس

با جـام جـم چشم و دل خودبنگـر

جزر و مد بحر  بیکران  را بشناس

*******

گلـشـن  پـر از  گلان  رنـگارنـگ اسـت

هریک به رنگ وصنعتی قشنگ است

در سـمـفـونـی طبـیعـت و راز بـقـــاء

رویا و زبان و نغـمه  هـم‏آهـنگ است

*******

امریکا وروس و  چین  کشاکش  دارند

در بخـشِ جـهان نقـشه منقّـش دارند

رویای   جهان   تک‏روی    گشته خراب

بی شک که امـریکا  مـشـوّش دارند

*******

درغرب به طبل  جنگ  و  خون می کوبند

در کاخ سفـیـد که بـا جـنـــون می کوبند

در جـنگ سـوم جهـان شـود هیروشـیما

این فتنه گـران بس که فـزون می کوبند

*******

اوکراین که گوشت دم توپ گردیدست

قـربـانـی اهــداف  یــورپ  گـردیدست

باریشه وتاریـخ خودش  درجنگ است

در تایـر خـودکـشـی تیوپ  گردیدست

*******

امـریکا  و   اروپـا   کنون   هم‏دستند

در تقـسیم گـیتی  که پیمان بستند

از   نالۀ  خـون   کـودکان  جام‏ها  پر

درغارت شرق  همچنان  بدمستند

*******

هندوروس وچین کلان ستون شرق اند

ایـران  و  خراسـان  که  تاج  بـرفرق اند

ترک  و   عرب  و کُرد  به  خود  برگردند

این مجموعه خورشید زمین و برق اند

*******

هان! قارۀ آسیا تمدن خیز است

عقل وهنروشراره  برانگیزاست

ار قاموس فرهنگ ورا بگشایی

پرازخرد وحماسه و پرهیزاست

*******

افریقا و آسـیا ز یک سر   باشند

با امریکای لاتین  بـرابـر   باشند

درراه نجات خود  از  سلطۀ زور

همسنگر وهمدل و برادر باشند

*******

فردا که جهان رنگ  دیگر خواهد داشت

از آتش و خون و بم گذر  خواهد داشت

با وحـدت و همدلی خـود مـردم شـرق

بـرنـامه و حقـوق بـشـر خواهد داشت

*******

درک پیچ وخم ذهن قوی  می خواهد

دانـســتـن اذهــان غــوی می خواهد

بـرنـامــه و بــنیــان  مـنـظـم داشـتـن

برداشـت درست وواقعی می خواهد


رسول پویان

جولای 2025

22 ژوئن
۱ دیدگاه

عزّ و شرف وطن

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه 1  سرطان  ( تیر ) 1404  خورشیدی – 22 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

عزّ و شرف وطن

 

در خانـه قـوی باش که چورا چور است

دزدان به کمین فانوس شب بی نوراست

بشنو ز فرخی که خوب گفـت و  درسـت

رو زوربه دست آرکه حق با  زور است

*******
از مام وطـن  دفـاع  جـانـانـه کنید

درسنگرمرزوبوم  خود خانه کنید

گرزلف وطن خصم پریشان سازد

زلفـین پـریـشـان ورا شـانـه کنید

*******

هشدار! که دشمن وطن غـدّار است

کودک کشست و از خدا بیزرا است

از عاطفه و رحم و مروت خالیست

دیــوانـۀ مزدور فـقـط بـیـمار است

*******

هر مرغک  زنـده  آشیانی دارد

در باغ وطن نام  و نشانی دارد

نفرین برآن که بهر قتل مرغان

بمب مادر و تیر و کمانی دارد

*******

بشر در زیر ظلم  ظالمان است

هـلاک تـیــر ظلم  ظالمان است

زخـون کـودکان زار ومعصوم

دریغـا بـیـر ظلم  ظالمان است

*******

دردا که جهان در آتش و خون غرق است

شهر و ده و بوستان و هامون غرق است

گـویی که  ویـتـنــام  دیگـر خـواهـــد بــود

ضحـاک  بـه  خـطـۀ فـریـدون غـرق است

*******

از کاخ ستم  جور و جفا می خیزد

جرثومۀ جنگ  و ماجرا می خیزد

با طـیـف سـلاح  کـشـتـار جـمـعی

گاهی کرونا و گاهی وبا می خیزد

*******

دیـوانـه  یی آهـنگ  تجاوز دارد

در دسـت ستم سنگ  تجاوز دار

ازقصۀ ویتنام مگربی  خبراست

یا این که فـرهنگ تجاوز  دارد

*******

تاریخ و تمدن و وطن  یکجایند

مـیــراث بـزرگ  پــدر  و آبایند

دل‏ها همه زنده اند از حب وطن

سرها همه در مرز وطن بالایند

*******

اندیشه مکن که  زندگی دو روز است

پاییز و تموز و خُنُک  و نوروز است

در چـنگ  تجـاوزگـران  حـق حـیــات

تحقیر وشکنجه وعذاب و سوز است

*******

شمشیر دفاع مرز و بوم عریان باد

لعنت بـه  تجاوزگـر بی  وجـدان باد

در راه غرور و  شرف  و عزّ وطن

جان و دل و سرمایه همه قربان باد

*******

بر یاد خراسـان  بزرگ افتادم

در فکر حماسۀ سترگ افتادم

در بحـر تمـدن  قــدیــم ایـران

باپنجۀ شیرچنگ گرگ افتادم

*******

گویی به نبرد  شیر، موش آمده است

درمیدان رخش درازگوش آمده است

از نعــرۀ رسـتم دل  تاریـخ پـر است

دیـو ســفید وجهـل بـوش آمده است

*******

این مهد تمدنست ویران نشود

جولانگه‏ی گـرگان  بیان نشود‏

تاریخ  و تمدن  هـزاران ساله

هرگز اسیر  زرپرستان نشود

*******

ایران وخراسان دوپیکریک جان اند

فـرهـنــگ و تمـدن کهــن  دوران اند

از جـام جـم عـقــل و  خـرد نوشیدند

امروز چو اجداد خـود هم پیمان اند

*******

تسـلیم شـدن بـه اجنبی  ها ننگ است

دورازشرف ونجابت  و فرهنگ است

در هــرقــدم دفــاع  و مـیـدان  نـبـرد

حماسۀ فردوسی چه خوش آهنگست

*******

از جنگ سـوم جلوگیری باید کرد

لعنت به جنگ ودرگیری باید کرد

صد تف به روی جنگ افروزپلید

هم بر رخ زشت قلدری باید کرد

*******

مردم جهان علیه جنگ و خون اند

از دبــدبـۀ سـلطه گـران بیرون اند

در زیـر فـشار مالیات  خرد شدنـد

برحکومت و نابرابری مظنون اند

*******

صد نه به  جنگ  امریکا  باید  گفت

بـر سـلطۀ  تک روی  بلا باید  گفت

اکنون که جهان نظام چندقطبی شده

از صلح و تعادل  همه  جا باید گفت

*******

هـشـدار! که  امریکا  بـلا می آرد

کـشتار و جنگ  و  ماجرا می آرد

غارت بکند روی زمین زیرزمین

ظالم همه جا جور و جفا می آرد

*******

ازظلم و ستم به هر زبان بنویسند

غـمـنامـۀ غـزه را عـیان  بنویسند

در صفحۀ تاریخ جهان نام ترامپ

با خـون زنان و کـودکان بنویسند

*******

بر سـوریـه و لیبی و  لـبنان بنگر

برخواری وویرانی اوکراین بنگر

در غـزه ببین جـنـایـت  جنگی را

بر مـردم عــراق  پـریـشـان بنگر

*******

با زدن راکتور کُشند  مـردم  را

صد بمب هروشیما  کنند اتم را

برآدم وجاندارنکنند رحم هرگز

آلـوده کـنـند مـزارع  گـنـدم را

********

آزادی زن بهــانـه  و تـرفـنـد است

گفتاردموکراسی  یک نیرنگ است

هرسوکه نگه کنی فقط افراط است

طالب بـه دادن حـقـوق پابند است؟

*******

افغانسَتان که شد زندان  زنان

گرگان فتاده اند بر جان  زنان

طالب ز امـریکا بگـیرد  دالـر

اینست مگربهای ارمان زنان

*******

بر چال وفریب غرب باور نکنید

صد بار اگر کردید،  دیگر نکنید

از لـیـزر بنـگاه خبـر بگـریـزیـد

گفتار سراطون زا در سر نکیند

*******

در انجمن شـرق  چـراغ  افروزید

در شهر دل وملک  دماغ افروزید

در دامن کاخ وکوخ هرشهرودیار

در دهکـده و درّه و بـاغ افروزید

*******

از عمق دل ملک  خراسانم من

فرزند نیک هرات  باستانم من

تاریخ وزبان مشترک داریم ما

همسایـه و هم تبار ایـرانم من

*******

در آتش امریکا  وطـن  سوخته است

یکباره حقوق مردوزن سوخته است

پیمان قـطر که بمب مـادر بـودسـت

آزادی مـرغـان چـمن سوخته است

رسول پویان

21 جون 2025 

17 ژوئن
۱ دیدگاه

کتاب زبدۀ تاریخ

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 27  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 17 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

کتاب زبدۀ تاریخ

 

فسانه خوان وفسون سرگذشت موسارا

مگـر خـرد بکــنــد حـل ایـن معـمّا را

نگین خـاتـم و افـسانـۀ سـلیمان چیست

شـراره یی که بلـنـد کـرد دود بلـوا را

فسانه سازی مصر کهن به خاخام داد

تخـیـلی که ســرایـیـد طـور ســیـنـا را

حکایـت بت و بتخـانــه و تـبــر گفـتند

حدیث قوچ و پسر درد حمل سـارا را

کِی بود خواهر ابرام، همسر فرعـون

فدای ثروت و زر کرد دین و عقبا را

ز کین و خشـم پسرهـا و مادرانـدرها

گرفته نفرت عبری و سـامی دل‏ها را

خدای نیکی و مهر وحماسه را کشتتد

یَهُوه کرد فزون کین وخون ودعوا را

خـدا بـه مریـم باکـره داد نطـفـه مگـر

که بی پـدر بـزایـیـد جـســم عـیسـا را

ز تخم یـوسف نجـار قـصه‏هـا باقیست

پـژوهـشی بکـنیـد گـر نهـان و پیدا را

به مکر و فتنه مسیح را بـدار آویختند

به زور و زر بفـروشـند جـدّ و آبا را

به دل عروج وظهورصلیب پروردند

که بـر کـشند بـه خـدا قصۀ مسیحا را

خیال در هـمه جا نقـش می‏کند بازی

بـه دسـت کـم نگـیریـد چشم رویا را

زبان قصه و افسانه گرحقیقت نیست

چرا گلـو بُـبُـرنـد شـاعـران گـویا را

پیامبـران خیالی بـرای خود سـاختند

که تا ببند کشند عـقل وذهن فردا را

زبور وانجیل و تورات و آیت قرآن

نموده بانی اسـلام یهـود و ترسـا را

زخشم شمشیر خونریز نسل ابراهیم

کنیسه کـرد بنا، مسـجـد و کلـیسا را

تمام جنگ صلیبی حکایت خونسـت

که داد برهمه کشتاروجنگ فتوا را

بهشت و پل صراط وجهنم و محشر

حکایتی اسـت که الله کـند اهـورا را

شـرار آتـش زرتـشت در دل تاریـخ

بـه لـوح دل بنگاریـد مهـر میترا را

اگر تمدن و عقل و کتاب را سوختند

دسیسه بـود که ویران کنند اوستا را

نمک خورده؛ ولی بشکند نمکدان را

خبر دهید به کوروش رسم رسوا را

نبرد روم به ایرانویج وخراسان بود

که قتل عـام کنند قـوم پاک و دانا را

ز نام رستم وسورنا وکاوه می‏ترسند

به تار فـتـنۀ ضحـاک بـسـته دارا را

به جنگ هندی وفرهنگ آرین رفتند

که افـکـنـنـد در آتـش ریـگ‏ویـدا را

بـرای چین کهـن نیز تـوطـئه چیدنـد

نهند بـر سـر تـاریـخ و فـلسـفه پا را

میان مـردم اسـلاو تخـم جنگ پاشند

ز خـون پُـر کنند کـسـپین و ولگا را

به کام حکمت یونان حنظل شوکران

به تـوپ بـسته کنند پیکـران بـودا را

ز بطن کهنۀ یونان وروم بیرون شد

نظام غرب که افکند شوروغوغا را

ولی تششع روشنگری برفت از یاد

درنده کوسه ربود گوهران دریا را

زنور دانش واشراق شرق می‏ترسند

که متّـهَـم بکـنـنـد ذکـریا و سـیـنا را

زجنگ و کینه و افراطیت برند لذت

به خاک وخون فکندند شرق زیبا را

هماره زنده کنند جهل طالب وداعش

که بـار بـار بسـوزنـد هـسـتی مـا را

به تار مذهب و انترنیت وخبر بستند

دو دست عقل و چشمان ذهن بینا را

تـوگـویی مادر خـاخام هیتلری زایید

که روزوشب کُشد طفل وپیروبرنارا

مکان فتنه و تهدیـد گـشـته واشنگـتن

اسـیر تـوطـئه و جنگ کـرده دنیا را

همیشه ظالم وخونخوارمی‏شود نابود

گـرفـتــه خـون دل کـودکان ثـریا را

ترورووحشت وارعاب بگذریدازحد

کـفـانـده جگـر صبر و دل مـدارا را

بصد زبان وبصدرو دروغ میگویند

گرفته عفریت دجّال بوق و سرنا را

کتاب زبـدۀ تاریـخ را ز سـر خوانید

که ریشه‏یابی کنید خودی وشناسا را

جهان نظم و ثبات جدیـد می‏خـواهـد

که برقـرار کند عـدل و داد پـویا را

رسول پویان

 

10 ژوئن
۱ دیدگاه

پرتو عقل و خرد

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه 20  جوزا  ( خرداد ) 1404  خورشیدی – 10 جون  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

پرتو عقل و خرد

 

جهان که  در دل  دانش می‏کند تابـش

به جهل تیره و فاسـد نمی‏کند سازش

گـذشت جور  کلیسا و  عصر  تاریکی

کسی نبرد صلیبی کند مگر خواهش

زجنگ وکین عقاید چه میشود حاصل

به جز کشتن انسان و گریه و  زارش

دو بـاره خـنجـر افـراطیت شـده  بـالا

دیموکـراسـی بـزایید  چـوچـۀ داعش

دیموکراسی شـده  مسخـره  سـیابازی

ترورودهشت وافراط وسلطۀ فاحش

صدا   زنید  بـه  روشنگـران   دیروزین

که باززنده شود ذهن عقل و پیمایش

ز عدل و  رحم و  مدارا   بس  گریزانند

همه تجاوزوجنگست قول و  فرمایش

زمین به جنگ سوم جهان شود نابود

نه زرماند  و  نه زور و سرحد و ارزش

به ذهـن فاسـد دجّالِ جهل وسرمایه

برای عقل وخردنیست هیچ گنجایش

شده بازی مرموز وزشت جاسوسی

به ضد نـور تمدن ، شرافت  و  بینـش

همه دروغ و همه توطئه  همه نیرنگ

همه گـزارش  و  اخبار فتنه  و چالش

بمرده ارزش و اخلاق پاکی و راستی

دیگر  نمانده  خلوص گذشتن از آتش

به  خاک  و خون فکندند مادر و کودک

گرسنگی شده جنگی سلاح آزمایش

برای نسل کُشی آب و دانـه  آوردنـد

همه جنایت جنگی و حق  در کاهش

ز قتل عام  بشر تا  که  می‏برنـد  لـذت

کجاست رحم خداوند و حفظ پیدایش

ز مـوج  شعلۀ طـور  و  فسانۀ اعجاز

چرا دشمنی  و جنگ  مانده  درپایش

یَهُوَه خون  دل و  مغز کودکان خواهد

دو مار  شانۀ  ضحاک  می‏کند   خارش

مگـر زنـسـل کـیــانـی کاوه‏یی خیزد

قیـام صلح و  تعـادل  قـدرت و رانـش

خدای جان و خرد مهربان و رحمانست

نمی‏کـشـد؛ ولـی زنــده  می‏کـنـد آیـش

به صدگونه به  خورشیدم ی‏کنند دعوا

به صـد شـیوه  بـبـنـدنـد  روزن تابش

به دست جهل و خرافات طالب ظالم

به زوربند کنند درب مکتب  و خوانش

چرا ز  پرتـو  عقل  و  خـرد  هراسانند

که تیغ جهـل کـشـیدنـد بر سر دانش

پیام وحدت انسان دانش وعقل است

  1. زجهل، ظلم و جفا و ستم در افزایش

ز رشـد نطفۀ  خورشید  در نهاد شب

به دست دایۀ خیزش سحرکند زایش

کسی که  در دل شبها  چراغ افروزد

بسنده است که برکارخود کند نازش

ز عـمق  دل  بـدرآرد  ریـشــۀ غـم را

نوای تار  و  غـزل  بزم باده  و رامش

دلی که شـاد و  حمایت می‏کند دل را

چه رحمتی ک ه در باغ دل کند بارش

 

رسول پویان

8 جون 2025

 

 

12 می
۱ دیدگاه

شوخ طبعی

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : دوشنبه 22 ثور  ( اردیبهشت ) 1404  خورشیدی – 12 می  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

     خنده داروی طبع غمگین است

شـادخواری طبیب دیرین است    

    خنده روباش وشوخ طبعی کن

لــذّت زنـدگانـی  در ایــن است     

    لاله از  داغ  دل  نـمـی گــویـــد

عاشق خنده های نسرین است     

    گـره از  چـیـن  ابـروان  بگـشـا

جشن نوروز و فروردین  است     

   بلـبـل محـفـل و گلـستـان بـاش

که غزلخوان لعل نوشین است     

    در بهـار  و  تمـوز  باغ  و  چمن

پر گل و میوه  و  ریاحین است     

    طعم انگـور و سیب و شـفتالو

چـون لبان نگار شـیریـن است     

    جلوۀ رنگ  در خزان خوش باد

در زمستان چمن بلورین است     

     بـر لـب رود  در  شـب مهــتاب

دل ودلدار وماه و پروین است     

    محتسب درد و غـم کند افزون

جشن وشادی رسم پیشین است     

    قـول مفـتـی و خــدعــۀ زاهــد

غل وزنجیر ذهن و  آیین است     

شــادی و نیکی و خـرد ورزی                                                                                                                                                                                                                                                  روشن از آفتاب  بـرزیـن است     

     در تمدن عشـق و دوسـتی بین

آن که تـاریـــخ را آ ذیــن است     

    مهـر میترا و  شـعلۀ زرتـشـت

نـور نیکان در شـرایـیـن است     

     خشـم شمشیر و وحشت تلـوار

عقده افزای نفرت و کین است     

    صلح ودوستی وهمدلی با خلق

نـافی خنجــر و تبـرزیـن است     

    گـر زچـشـم صـفـای دل بینی

هرطرف بنگری  نگارین  است     

    بـر مـدارا خـرد کــنــد تعـظیم

کبریا خـاک پـای تمکـین است     

یار از دل که دل کـنـد  دعـوت

خوان لطف وکرم رنگین است

رسول پویان 

8 اپریل 2025

30 مارس
۱ دیدگاه

عید در نوروز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه 10 حمل  ( فروردین ) 1404  خورشیدی -30 مارچ  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

عید در نوروز

جهان را ز  بنیان   دگرگون   کنید

برون ازطلسمات  وافسون کنید

فـرشته بـر آریـد  ز  چنگال  دیـو

ده و  دره  پاک از دد و دون کنید

چـو  کاوه  بـتازیـد  بـر مار دوش

به سـر  تاج عـدل  فریدون کنید

ز نو خشت حق  و  عدالت  زنید

دژ ظـلـم  و  بـیــداد  وارون کنید

به دور  افکنید  جهل و اوهام را

ز علم و خرد جانِ مضمون  کنید

ز قـاتـل بگیردیـد  شـمـشیر تیز

گل افشان‏زمین قلزم  خون کنید

به کـودک کـشـانِ خدا ناشناس

بصد ها زبان  لعنت  افزون کنید

به لطف هنرخشم جنگ وستیز

ز  دل‏هـای  پـرکیـنه  بیرون  کنید

پر از  سبزه  و لاله  و  مـوج گل

کوه ودره وشهر  و هامون کنید

ز نیل  و فرات تا به  والگا وگنگ

رفیقان سیـحون و جیحون کنید

ز رویـای   شــوق   آور  زنــدگی

دل مسـت انـســان مفـتون کنید

ز   گل‏های   نوروز   در  عید  فطر

بسـاطی  معطـر  و گلگون  کنید

لبالب دلان را  ز  عـشق  و  وفـا

بـه مـانند  لـیـلا  و  مجـنون کنید

دل خـسـته را  پـیـش  دلبر برید

ز شادی و  دیدار  مشحون کنید

رسول پویان

29 مارچ 2025

20 مارس
۱ دیدگاه

جشن نوروز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه  30 حوت  ( اسفند ) ۱۴۰۳  خورشیدی 20 مارچ  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

جشن نوروز

هزارِ چهچـه  زن  بـوسـتان  نوروز است

هزار بیت  و غزل   بر زبان  نوروز  است

ز کوه و دره و دشت و دمن  سـبزه دمد

به جسم خاک توگویی روان نوروزاست

به باغ نرگس و در دشت لاله می روید

طلایـه دار گل  و  ارغـوان  نوروز  است

نسیم تازه دل و جـان را کـنـد خـوشـبـو

به هرطرف نگری گلفشان نوروز است

اگـرچـه دفـتـر پایـیـز پـر ز  الـوان است

ولی بهینه ز فصل خـزان ، نوروز است

هلابه رقص وغزلخوانی  و طرب خیزید

زهی که لایق پیر و جوان  نوروز است

کهـن کـتــاب تمـدن را ز سـر  خـوانـیـد

گـرامی عـنعـنـۀ بـاســتـان نوروز است

هـمیـشـه مقــدم نـوروز را گـرامی دار

به ما ز جـد و  نیا   ارمغان   نوروز است

ز روزگار  قـدیم   تا  به  عـصر  امروزی

گُزیده جشن بزرگ  جهان  نوروز است

بگو بـه دشمن جشن  بهـاری  و نوروز

که دوستدارهمه بی گمان نوروز است

رسـان بـه عاشق  نـوروز  قصۀ دل را

فروغ زینت  باغ  و  چمان  نوروز است

گیاه و عنصر و  جـانـدار  آشـنایان انـد

بهار  و  خرمی  هر زمان   نوروز  است

دل ار آیینۀ هست و بـود انسـان است

نماد  وحـدت  تاریـخ  مـان  نوروز است

اگـر  هـزار  بهـار  بگـذرد  بـه تـنـهـایی

انیس  خلوت  دل  مهربانِ  نوروز است

تبسـم لـب نـوشین یار بـاده بـه دسـت

خمار ساغر مسـت  لبان   نوروز است

رسول پویان

17 مارچ 2025 

14 مارس
۱ دیدگاه

صفای عشق

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه  23 حوت  ( اسفند ) ۱۴۰۳  خورشیدی 14 مارچ  2025   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

صفای عشق

جلوۀ صـورترر حـدیـث خـفـتۀ سـیرت کند

عقل ازسودای دل لرزان شود حیرت  کند

بند و زنجیر گـرانرر  را  بـرکـند از  پای  دل

تـرک دام و دانـه با اشـکال نـو غیرت  کند

از طلـسـم کهـنــۀ اوهــام مـرغ دل پـریـد

عشق را قربان که با نور ازل  وحدت  کند

دل که دردشت جنون آزادی  مجنون  بدید

گـو که لیلی در حصار پـرده ها  همت کند

پشـت کـوه قـاف دل سـیمرغ دارد آشــیان

نیسـت پـروایی اگـر دیـو خشـن هیبت کند

یک‏نفس بی‏عشق ومستی دل نمیگیردقرار

آفـرین برآن‏که با عشق و  صفا  عادت کند

وصل دل‏ها رانشاط شوق وحدت می دهد

درد دوری روزهارا سخت و پر محنت کند

آن که با عشق و وفا و   مهربانی زنده است

کی به رویای دیگرجز  همدمی رغبت کند

گر تمام عمردرسودای عشق  از کف رود

جـان می‏بایـد که دل را  غـرقـۀ  رحمت کند

الفـت و مهــر و وفـای یـار دل جاویـد بـاد

نـازم آن دل راکه لطـف خوش  بی‏منت کند

گرخط وخال بتان آرایش عشق وصفاست

حسن نیکو باغ دل را پـر گل  و بـرکت کند

گــوهــر انسـانیت را بحــر دل  می پـرورد

صد هزاران مـوج معنی جلوه از طینت کند

دل که بادل می‏خورد پیوند با  رویای  خوش

زنـدگی را با هـمه اخلاص دل حـرمت کند

شوق دل شور و نشاطی درجهان می‏افکند

دل به دل بامهرواخلاص وعمل خدمت کند

گر شکیبایی بسی تلخ اسـت؛ لیکن میوه اش

کام دل‏هــا را عـســل آگـیــن و پـرلـذّت کند

لحظه‏هـای تلـخ و شـیـرینـی که دارد انتظار

شـیفـتـگان وصل و رویـاهـا را دعــوت کند

عشق اگرمست جنون گردیده معذورش بدار

عقـل کارش را ز روی منطق و حکمت کند

رسول پویان 

5 مارچ 2025

06 فوریه
۱ دیدگاه

گنج شایگان

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه 18 دلو  ( بهمن ) ۱۴۰۳  خورشیدی – فبروری   2025   میلادی – ملبورن استرالیا

گنج شایگان

همیـشـه ثـروت  و کاخ  طلا نمی  ماند

شــکـوه و دبـدبـه تـا انـتــها نمی ماند

به پول وچوکی  وقدرت  افتخار  مکن

اســیـر ذهــن تهـی را غـنـا  نمی ماند

ز باد کبر و  غرور  غیرتی   نمی‏خیزد

چـو خـاکـسـار شـدی کبرایا  نمی ماند

دمی که کشتی بشکسته غرق میگردد

اثـر ز فــوت و فــن نـاخــدا  نمی ماند

قـد خمیده و پیـری می رسـد، هشدار!

ازین همه کش وفش جزعصا نمی‏ماند

ز داسـتان سـکـنـدر عـبــرت آمـوزیـد

که روز مــرگ قــوا و لــوا نمی ماند

به طبل و شیپور و کرنا می‏کنید تبلیغ

به غیر وهـم خموشی صـدا نمی ماند

ده ها هزار زن ومرد وکودکانکشتید

ولی شرارت و جـور و جفا نمی ماند

زسر بـرون کنید غصب مال مردم را

که ظلم ظالم وحرص و هوا نمی ماند

صمیم حبّ وطن  برگۀ  تجارت نیست

ز خـاک اگـر رود  ارث  نـیا نمی ماند

مباش در پـی تسـخـیـر خــانـۀ اجــداد

که روح از تـن انسـان جـدا نمی ماند

مریخ وماه وزمین را اگرشوی مالک

به غیر گورک تنگی تـو را نمی ماند

به جنگ ودشمنیوقلدری چراکوشید

کزان به جز غُر و قهر خدا نمی ماند

به تکروی نرسـی تا به منزل مقصود

منی اگـرچه زنی، غـیـر ما نمی  ماند

برای زن که افغانستان زنـدان  گشت

ز خطبه گاه قطر جز  خطا  نمی ماند

به نزد تاریخ وانسانیت شدی محکوم

به چشم پاره که شرم وحیا نمی ماند

به زور و معرکۀ اقتصاد خـود  نازید

نتیجـه جـز ضـرر  و مافـیا  نمی ماند

فقیر عشقم  و صد گنج شایگان دارم

غـنـای هـسـتی دل در خـفا نمی ماند

از ایـن لحظۀ کـوتاه  عـمر در عـالـم

به جزمحبت وعشق و وفا نمی ماند

خوشا که دل شده پیوند بادل محبوب

در انتها کـسـی جـز آشــنـا نمی ماند

رسول پویان

6 فبروری 2025

12 دسامبر
۱ دیدگاه

کهن جنگ تمدن

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه    22 قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی –12 د سامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

کهن جنگ تمدن

نفـس در سـینۀ فـردا گـره افتاده بازش کن

بـرای خــاطــر   آزردۀ   مـا   دلـنـــوازش کن

خمـوشـی در گلـوگاه تـرنّـم عـقـده می‏بندد

نی خشـک نیستان کهن برگیروسازش کن

اگـر دشـمن نمی‏دانـد قـدر و قیمـت انسـان

به لطف و  مهربانی عرقۀ بحر عزازش کن

به تاریکی فتاده میهـن از جهل ستمکاران

به نوردانش وعقل و مدارا سرفرازش کن

چه می‏دانـد ز تاریـخ  و تـمدن ظالـم نـادان

تو با کلک هنر بر لوح   گیتی  پردازش کن

اگـر مام وطن را پیش فـرزنـدان او کشتند

بـرای نسـل فـردا قـصـۀ زلف درازش کن

نمیرد اشتیاق و عشق و ارمان دردل انسان

برآرد سر زخاک تیره میهن  باز نازش کن

زعزم طاهرویعقوب و مسلم  قصه‏  ها گویند

بخـوان شهنامۀ فـردوسـی و یاد ایازش کن

سیاوش تا زآتش بگذرد دل را قوی گردان

کجی وراستی را پیش چشم دل ترازش کن

اگر دل راه و رسـم پاکبازان را بـرد از یاد

درون مجـمــر پاکـیـــزۀ آتـش گــدازش کن

حقیقت در نبرد حـق و باطل پرفـشان گردد

کبوتررا به جنگ لاشخواران شهبازش کن

وطن ازهریکی ما بهر آزادی کمک خواهد

اگر فرزند اهلی جان ودل نذرو نیازش کن

به میدان عمل جولان کن و گپ حقیقت گو

چـو اجـداد دلاور خویشتن را جانبازش کن

ز کین انگریز و جور امریکا شـدیم ویران

به خود شو متکی و تیشه بربنیان آزش کن

ثبات شـرق را تا می‏کـنـد تخـریب امـریکا

الا ای شیر شرقی کورچشمان گرازش کن

کی‏یف وکابل لبنان وشام و غزه ویران شد

توان آسیا را چیره برهرتاخت وتازش کن

دوباره داعش و عفریت افراطی کنند تولید

کهن جنگ تمدن را زنو ساز وترازش کن

جهان ترکیب ونقش تازه دراذهان می بندد

خردرا آشنا درپیچ وتاب ورمزورازش کن

رسول پویان

9 اکتوبر 2024 

 

 

 

05 دسامبر
۱ دیدگاه

نور کهن

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : پنجشنبه  15 قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی – 5  دسامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

نور کهن

نـور     کهن    ز روزن   دل   جلوه  گر    شدست

هـور از   نهاد   گـوهـر   هستی   بدر   شدست

آتش   اگر   ز رگ   رگ   جان     شعله   می‏کشد

آتـشـفـشـانی   در دل  مـا مـسـتـقـر  شدست

از گــوهــر   وجــود   تجـلـی    نمــوده    است

روشـن از آن دیــدۀ   نـسـل   بـشـر   شدست

بـا   نـردبـان      نـور   بـه   معــراج   می‏رســیـد

آن ناکجـا   که   پیر خـرد   مفـتـخــر   شدست

بـر روی   بـال   مـوج   بـه   دریا   کـنــم سـفر

ژرفـای مخـزن دُر و      طفـل   گهـر  شدست

در ذات   نـور   نـاب   اگـر   دل   شــده مـذاب

از شش  جهت  منور   و  مهر سحر  شدست

شوقی  که عشق  در دل انسان نهاده است

فـرزنــد  نـاز   مـادر  و  دخـت  پـدر   شدست

در چـشـمۀ  زلال  خـرد   غـسـل   کـرده ایـم

اندیـشـه جـاودانـی تـن   کان   زر   شدست

در تار و پود   جسم   شدن جان دمیده است

فرش حیات رنگین   و گسترده   تر  شدست

شـــور   غـــزل   تـا  بـــه   دل  ذرّگان فـتـــاد

تـا بی نهـایـت  از هـنــر  دل   خبـر   شدست

گـیـتـی نمـا   سـاغـر   دل  پـر  زبـاده گـشـت

ذهـن مسـت دانش و  ثـمرات  نظر شدست

عشقی که در دل و سر ما  خانه کرده است

خورشید روز   و د ر گذر   شب قمر شدست

مـا شـعـر دل بـه لـوح تمـدن نـبـشـته ایـم

حمـاسـه ‏هـای دور کهن مخـتصر شدست

رسول پویان

28 نوامبر 2024

20 نوامبر
۱ دیدگاه

ذهن ستم گستر

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه   30 عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 20  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

ذهن ستم گستر     

زمیـــن در آتـش خـودکامگان آز می سوزد

سـرا و مـزرع و دارایـی و انباز می سوزد

مگـو افـسـانـۀ گلـزار ابـراهـیـــم بـر انـسـان

که صدباغ وچمن درکوره‏های بازمی سوزد

برادر تشنه بر خون بـرادر بـوده در صحرا

پدرسنگین دل ومادرکه بی اعزاز می سوزد

یهوه کین و خشم وخون را باهم کند مخلوط

خدای مهربان و رحمت و دمساز می سوزد

نـشـد خـامـوش بـر انـسـان مظلوم آتش ظالم

فلسطین زیـر بمب و آتش سـرباز می سوزد

سران غرب چشم وگوش ودرب دل رابستند

حقـوق حــقـۀ انـسـان در اغـمــاز می سوزد

نه تنها کودک وپیروجوان را قتل عام کردند

در آتـش حرمت آزادی و جـانبـاز می سوزد

ندارد برتری در نـزد حـق انسان بـر انسان

چرا در دوزخ تبـعـیـض از آغـاز می سوزد

ز کـین و خـشم و بیداد سکندر در دل تاریخ

کهن تخت شهنشاهـانـه در شیراز می سوزد

بـرآمـد از دل یـونـان و روم ذهـن ستم‏گستر

که استعمار و نظم قلدری، هم‏باز می سوزد

فقط ازچنگ لیبرالیزم رسـوا خون می ریزد

زمین درورطه های جنگ براندازمی سوزد

جهان درچنگ چندتا مالک سرمایه افتادست

تمام خــلـق عـالــم در تب ناســاز می سوزد

چه داردراست افراطی بجزفاشیزم ویرانگر

که دنیا را به دیگ روغـن گـراز می سوزد

هجـوم حـرص امریکا شـده در آســیا دوزخ

که خشک وتردرین برنامۀ بگداز می سوزد

به دست طالب بی مایه دادند تیغ خون آشـام

که بنیان وطن درزیر تاخت وتاز می سوزد

نشاط ساز و آهنگ غزل خاموش گردیدست

بـه زیـر تـیــغ ظالـم در گلـو آواز می سوزد

بخواری غیرت عشق ومحبت را کشندبردار

میان آتش وخون شوروشوقِ  ناز می سوزد

لبان اجـتماع را بـا جـوالـدوز ســـتـم دوزنـد

ز بیم تشنۀ خـون بر زبـان ابـراز می سوزد

وطن زندان انسان گشته وباغ وچمن سوزان

ز جـور گرگسان بال و پر پرواز می سوزد

خـدا را جـنـبـشـی تـا مـادر میهـن شـود آزاد

چرا در شـانـۀ اقـبــال مـا شـهباز می سوزد

رسول پویان                        

15 نوامبر 2024               

 

10 نوامبر
۱ دیدگاه

اسرار عشق

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه   20 عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 10  نوامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

اسرار عشق

شدم تا همدم نـور آشیان در کهکشان دارم

از این جـا  تا  به  اوج  آسمان‏ها  نردبان دارم

گذشتم از سر افلاک  و  دیـدم مرز بی پایان

نه جایی در مکان و نه گذشتی اززمان دارم

در آن گرداب مشکینی  که   قد نورخم گردد

درون  ذره یی   اوزان  عــالــم  را نهان دارم

گرانش آنقدر افشرده سازد جسـم هستی را

که بیش   از وزن دنیا  ذرۀ دل  را گران دارم

بیا در حالت بی مرز بـودن چشم دل بگشا

جهـان  دیگـری  در بـزم  رقص  ذرّگان  دارم

شراب شوق هستی ازرگ وپود شدن نوشم

دل مسـتانـه را در جنبش  بـودن روان دارم

نگویم با کسی اسرارو عشق  و باور دل را

چه گنج پـربهـایی از  کران  تا  بی‏کران دارم

زشور و حال عقل باده نوش دل اگر مستم

خوشا گرراز پنهان  نزد  اهل  دل عیان دارم

به قول  و  وعدۀ بد گوهران  هرگز مکن باور

کزان صدزخم کاری در  دل  پیر و جوان دارم

وطـن در آتـش بیداد و اسـتـبداد می سـوزد

به جان از فتنۀ اهـریمنان تیغ و  سنان دارم

ز  ژرفـای   دل  تاریخ  آوردم  بـرون  مضمون

برای نسل انسان باغ وبستان و چمان دارم

چواجغک گرشوم بی‏ریشه  اصلم  را نمی‏دانم

که برهر صفحۀ  دوران  صدها  داستان دارم

شدم در مکتب عـلم و تمـدن تا که دانـشجو

ز درس حال و فردا و گـذشته  امتحان دارم

اگرخواهی که بادل همسفر گردی کمربربند

هـزاران شهپر سیمرغ د ر هـر آشـیان دارم

زجام دل بنوشم حرف روشن از سراخلاص

ازیرا حلقه بر د اوازه  سـر  بـر آسـمان دارم

به موج بحر دل بستم هـزاران   گوهر معنی

ز دردوداغ هجران نیز چشم خونفشان دارم

به لوح دل کشیدم چهـرۀ عـشق و محبت را

گل سـرخی بـرای هـمـدم دل ارمغــان دارم

رسول پویان

14 اکتوبر 2024

30 اکتبر
۱ دیدگاه

    سروش واژگان

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : چهارشنبه 9 عقرب  ( آبان ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 30 اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

        سروش واژگان      

 

خـدا  تا  در  نمـاد  بنده یـی  مصلـوب  آدم شد

محـیط زنـدگانی  جلـوه  گاه  درد  و  ماتم شد

کتاب سـوگـوار ی  را ز  خون  دیده  بنوشتند

غم ودرد و  بلا  افزون  و  شادی  بشرکم شد

کلید دوزخ  و فردوس  را دست  شیاطین داد

به بازارِسیه  حرص  طلا و مال و درهم شد

کلام مهر آمیز  اهورا  ترس و وحشت گشت

بهـشـت خـرم  روی  زمین  سـوز  جهـنم شد

چرا از کوه سینا آتش  سوزنـده  فوران کرد

که جنگ وخون وکشتاربشردستورپیهم شد

به نیرنگ وفسون دشمن خونخوار انسانها

پیام صلح واحسان  مسیحا خصم  ارحم شد

ز ابنای سـلیمان دیـدۀ بلقیس خـونین گشت

چوبرانگشت جلادان دون رویای  خاتم شد

فرات و نیل و دریای سفید تان شده خونین

سـراطـون شـقاق و کـیـنـۀ عـالـم مُسلّم شد

ز داوود و سلیمان قـصه و افـسانـه بافیدند

برای نسل آگاه زمان تاریک و صمصم شد

شرار قتل وغارت بوده برهمسایگان  ظالم

ولی شمشیرکوروش با تمدن مهرِمرهم شد

کریشنا راز نور باور زرتشت  و بودا یاب

که با خورشید میترایی همه انواردرهم شد

ارسطو کی ز ژرفای دل  کنفوسیوس  دانـد

هجـوم خـشـم اسکندر با چنگیز مـدغـم شد

کتاب بیکـران سـرّ هستی را ز اول خـوان

کزان یک جرعۀ مستانگی درساغرِجم شد

مـیــان ما و هـستی گفـتگـویی بـود از اول

که پیوند علایق دم به دم تنظیم ومحکم شد

خــدا را در نگاه ذرّگان نـــور و آوا بـیــن

کلام و واژه و نـیرو و مـوسـیقی باهـم شد

سرودوساز گیتی تاکه دلهارابه رقص آرد

سـروش واژگان در عـالـم رویا مجسم شد

نوای سـازهستی دردل تاریک خاموشست

ازیـرا بند موسـیقی به حکـم خیل نافهم شد

ز بطـن شـب نیامـد آفتابی تا کـنون بیرون

توگـویی تیرگی وظلم و استبداد پی هم شد

شـد ازعـرش معلا کوکب بخت زنان پایین

ازان روزیکه افراط وستم مرسوم عالم شد

نیابی در متون کهنه جز حکم اسـارت بار

حـقوق حـقۀ زن نصف مـردان معـظـمشد

ز نوک خامۀ خاخام احکام  تعصب ریخت

حقوق وعدل وآزادی انسان دشنه و بم شد

طلسـم ظلـم غـداران را مظـلـوم کند باطـل

به پیش چشم عالم ادعای میش، سم سم شد

نیامد بعـد ازان تعـدیل روشـن بهـر آزادی

تجلی شـریعت دم به دم تاریک ومبهم شد

سیا تلـوار طالب را به فـرق مادران کوبید

نمیداند که عشق کابل و سیستان رستم شد

خراسان کهن تاسرزمین نوروخورشیدست

همیشه مهتر شایسته با فـرهـنگ محرم شد

نباشد جایی بر تاریکدلان درخطۀ خورشید

به خواری قامت ظلمِ تجاوزپیشگان خم شد

              رسول پویان                

         15 اگست 2024             

20 اکتبر
۱ دیدگاه

سیرت نیکو

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : یکشنبه 29 میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 20 اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

  سیرت نیکو 

وفـا و عـشق و محـبت کـرده بنیادم

بـه کـنج غمکـدۀ زنـدگی ازان شادم

بهـار تازه کـند بـاغ و گلـشن دل را

به ناز و غـمزه خرامـد سـرو آزادم

ز تار و پـود سخن تحـفۀ سفر سازم

به گوش دل برسد نـور موج میعادم

به بـرگ گل بنویـسـم سـیـرت نیکـو

ز چهـره نقـش بـبـنـدد کلک بهـزادم

همیشه عشق بود زنده در دل انسان

ازان چراغی به شبهای تیره دردادم

ز لـوح دل نشـود پاک قـصۀ عـشّاق

به زندگی نرود حرف عشق از یادم

ز درس خانه و مکتب تا به دانشگاه

به غـیــر عـشق نیامـوختم ز اسـتادم

ز شام تا به سحـر زیر پرتـو مهتاب

ربـاب نغـمه سـرا گـشت پـرپـر بادم

به حرف زاهـد و مفتی نمی‏کنم باور

سـرود غـمــزۀ چـشمی کـنـد ارشادم

نشسته درحرم قصرخسروی شیرین

به مژه کـوه گران کَند عشق فرهادم

اگـر بـه عمق گـرانـش بنگـری یابی

که عشق وجذبۀ دل بوداصل ایجادم

دریـده گـوش فـلک را نـالـۀ مظلـوم

شکسته سقف جهان را داد و فریادم

طلسم دیـو شـب تیره را کند ویـران

شـرار هــور کـنــم هـمت پـریـزادم

ز چـشم کاوه ببینید محـو ضحـاکان

بـیــاریـد از دل تاریـخ پتک حـدادم

             رسول پویان            

    19 اکتوبر 2024 میلادی    

12 اکتبر
۱ دیدگاه

طبع غزل ساز

( هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : شنبه 21 میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 12 اکتوبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

         طبع غزل ‏ساز        

 

دلی دارم که مسـت واژه و  معـنـا و گفتار است

خمـار سـاز و آواز و انیس  بیت و اشـعار است

کـند طبـع غـزل سـازی مـرا  ســرگـرم رویـاهـا

زشوروشوق رقص واژگان سرشارِسرشاراست

نیابی در جهان ازشعر فارسی شهدی شیرین تر

که چـون لعل هراتی دلپذیر و ناز و آبـدار است

کجـا شــد نغـمــۀ مـژگان و دعـوتـنـــامـۀ دیـدار

دل هجـران‏کـشـم در انتظار قـول و  اقـرار است

دل از لطف خوش خوبان شـادی و طرب جوید

اگـرچـه از جـفـــا و جــورِ غـدّاران افگار است

جهان را جنگ و خشم وکینه ویران می‏کند آخر

ازیرا دل ز خوی فتنه جویان سخت بیزار است

نـدارد قـتــل و غـارت در دل  انـسـانـیـت جـایی

فقط ویرانی وکشتارانسان حرص خونخواراست

ز مـرگ کـودکان بی‏پـنـاه خـوشـحال می‏ گـردنـد

مگر آیین و رسم و مسلک شان قتل و آزاراست

به جای نرگس و ریحان و سنبل بمب می ریزند

که معـمار جهـنم دشـمن فـردوس و گلـزار است

بـه دنیایی که قـتـل و غـارت ظـالــم شـود تمجید

دگرنه بحثی از قانون وعـدل وحق ومعیار است

ستمگـر حامی ظالـم شـده در وحشـت و کـشـتار

دل آزردۀ مظــلــــــــــــوم بـا آزادگان یـار است

ســـتـم بـر دیـدۀ انسـانـیـت هـردم زنــد نـیـشـتـر

زبینایی چه می‏گویی که در چشم بشر خار است

ز بنگاه خبــر در ذهـن انـسـان زهـر می ‏پاشـنـد

شـده عقل بشر معلول و سـر در بند افسار است

همان قومی که خود را برتـر از  کل  بشر گوید

همـاره پـیـشـتـاز فـتـنـه و تهــدیـد و پیکار است

شـراب غـول امـریکا شـده از خـون مظلـومـان

ابـر مستی که در فکـر صعود سـود بازار است

نمی ‏تـرسـد مگـر از آه طـفــل و چـوب یـزدانـی

که تـوفـانی تـر از بمب اتـم و مـوج ابحار است

                      رسول پویان                        

              11 اکتوبر 2024                

26 سپتامبر
۲دیدگاه

پیام تبریکی محترم رسول پویان

تاریخ نشر : پنجشنبه 5 میزان  ( مهر ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 26 سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا

پیام تبریکی محترم رسول پویان

 

با درود و سپاس

زندگی عجب زود میگذرد و از آن خاطراتی شیرین و تلخ به یادگار می ماند. هفده سال سپری شد و از آن گنجینۀ فرهنگی، ادبی و هنری شامل مقالات و اشعار خامه بر کفان در

آرشیف سایت وزین 24 ساعت باقی مانده است که بی شک گنجی گرانبهاست و بخشی از تاریخ معاصر کشور غرقه در خون و مردم مظلوم و رنج دیدۀ ما محسوب می‏‏شود.

در این جا هفدهمین سال نشراتی سایت 24 ساعت که با همت و پشتکار مهدی بشیر گرانقدر شکوفا شده است و سپس محترم قیوم بشیر هروی این وظیفۀ گران را بدوش

گرفته اند، تبریک می گویم. هماره چراغ این سایت برای روشنگری‏های بیشتر فروزان باد.

با سپاس فراوان

رسول پویان

13 سپتامبر
۱ دیدگاه

دل صد پاره

تاریخ نشر : جمعه 23  سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 13 سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

دل صد پاره

اگر یک لحظه گـردد در تمام عمر همدردم

ز ژرفای دل صـد پاره شـاید بر کشد دردم

ز دامـان تـمــوز داغ بـرگـشـتـم؛ ولی دیـدم

که سـرمای زمستانی کـنـد آواره دل سـردم

چه یابیم ازگذشت عمر تکـراری درین دنیا

کند پـرواز گرچه شـوق رویـای جهانگـردم

زمیراث کهن برکف چه دارد نسل امروزی

بـرای کی دهـم بعـد از ســفـر یاد رهـاوردم

بـه تـاریــخ تکامـل تـا شــــدم آگاه دانـســتـم

که تا لایـتـنــاهی بـا امــور نـــو هـمــاوردم

سرود و قصه و حماسۀ دور کهن خوش باد

که نجـوا می کند اوصـاف اجـداد جوانمردم

مده عشق ومحبت را زکف درزندگی هرگز

کتاب عـشق انـسان را کند رنگین شاه فردم

ز چشم مولوی و حافظ و جامی و فردوسی

تمـاشا کن که خـون پالا دل صـدپاره آوردم

چه پرسـی از جفا و جور مزدوران امریکا

به ارزانی فروختند خاک رابا آنچه پروردم

به روی گنج میهن فقر و فاقه می کند بیداد

به یغما میبرند دزدان جاهل کان ولاجوردم

وطن بازیچه یی در دست امریکا وپاکستان

نگاه غـرب و سودخواران امریکا کند نردم

به طرح و نقشه و پیمان امریکا مکـن باور

جدا از مـام میهـن وز جـفای غـول نامـردم

فلسطین مسلخ و افغانستان زنـدان مظلومان

به پیش چشم عالم زنده درگورست فردفردم

بدست محتسب شلاق ودرجیب دالر و دینار

مقـابـل با سـلاح شــوم اسـتـعـمارشـبگـردم

جهـالـت می دهــد بـربـاد میــراث تمـدن را

وطن گوید که تاکی روبه روبا خیل ولگردم

تـرقـی و تکامـل را کـنـد افـراطیـت ویـران

مقابـل با جهـول و قـرن هـا ذهـن عقبگردم

ندارم باکی ازخصمی که افراط و ستم آورد

بـرای حــق و آزادی هـمـیـشـه بـاد نـاوردم

جـدا از مادر میهـن در غـربت شـدم نـالان

به دل صد آرزودارم که روزی بازبرگردم

بـه روی قـلۀ چـرخ زمـان بـالا شــدم دیـدم

گـذشت عمـر و تاریـخ پـریـشـان عملکردم

رسول پویان

20 آگست 2024

04 سپتامبر
۱ دیدگاه

گذرِ عمر

تاریخ نشر : چهار شنبه 14 سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 4 سپتامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

گذر عمر

عمـر  در  انـتـظار  می گذرد

بـا دل  بـی قـــرار   می گذرد

تاکه چشمی  بهمزنی چالاک

صد خزان و  بهار  می گذرد

گله از روزگار  بی  ثمراست

زانکه او  خودکار  می گذرد

شاد زی تا که فرصتی داری

روزهـا بی  شـمار می گذرد

موج هـا دم  به دم می میرند

عمر چون  رودبار می گذرد

لحظه ها را اگر حساب کنید

ردبه ردچون قطار می گذرد

زندگی یک نفـس نباشد بیش

بس که چابکسوار می گذرد

زود بگـذشـت  سالـیـان دراز

حال و پار و  پرار می گذرد

زندگی در سفر بـود خوشتر

گرچه اینهم چو پارمی گذرد

بـاز  کـــردم  یـاد فــردوســی

ســـــفـر و  یـادگار می گذرد

رسـتم و  زال  زر کـجا رفتند

رزم اســـــفـنـدیـار می گذرد

عشق اگرچشمکی زندبشتاب

تا شـباب از کــنـار می گذرد

لفـظ و معنی بهم نمی سـازند

رنگ و روی  نگار  می گذرد

تا که کردم هوای پار و پرار

چشم دل دید که یار می گذرد

یار اگر با وفا و همدل گشت

زندگی خـوشگـوار می گذرد

وعده ها را عمل کنید امروز

ورنه قـول و قـرار می گذرد

در فـضــا و طیاره سـاعـاتی

در شب سرد و تار می گذرد

رسول پویان

28 می 2024

30 آگوست
۱ دیدگاه

صبح دلاویز

تاریخ نشر : جحمه 9 سنبله ( شهریور ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 30 اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

صبح دلاویز

 

رها ازتار شب ها می کند شوق  سحرخیزم

شـفـق بـازی کـنـد در  محفـل صبح دلاویزم

شــبـانی گـر بـه زیـر سـایـۀ مهـتاب بنشینم

به تار چنگ  زهـره  خـوشـۀ  پـرویـن  آویزم

ز سـاز آسـمان ها پر بُـود گـوش همه عالم

که ازخواب گران با نغمه های  نور برخیزم

به هر شکلی که آید زندگانی می برم لـذت

مـیـان پیچ و تاب لحـظه هـا  با آن گلاویزم

جهـانی خفته در ژرفـای  قلب  ذرۀ کـوچک

اگـر آگه شــوم  صـد  منبع  نـیــرو برانگیزم

انرژی می دهد برجان ودل نورجهان افروز

چراغان می کند درقعرِشب بزم طرب خیزم

زمستان گرکند روز و شبم را سردوغم آلود

بهـاری  می کـنـد انـوار دل  پـژمـرده پائیزم

لب نوشی که ازلعل بدخشان قصه می گوید

کـنـد از بـادۀ جـوشــان  و آتـشـنـاک لبریزم

اگردروازه را برروی مهمان بست ؛ اما من

به پاس آشـنایی پیش هـر گام باغ گل ریزم

غـم دوران اگـر در  خانـۀ دل می زنـد آتش

انـرژی درونی می کند  سـرشـار و  تجهیزم

اگـر نیروی  مستور درون  را  زنـده گـردانم

بـه مثل تیغ جـوهـردار و الماسین کند تیزم

جهان برمحور شور و نوای عشق می گردد

جـنـون عـشق و مسـتی غـزل کـرده ممیّزم

نه ازخاک وگلم درنورِخالص میشوم جاوید

نه پنداری که در ایـن  خاکـدان تیره ناچیزم

مهار کاروان مُلک  را  بـر پشت خـر بستند

بیاریـد بهـر آزادی میهن رخـش و  شبدیـزم

نگیرد نخـل خشک طالبانی ریشه درکشور

کند ویرانه  باغ  و کشتزار و نهر و کاریزم

 رسول پویان

17 آگست 2024

21 آگوست
۱ دیدگاه

عقلِ هستی

تاریخ نشر : چهارشنبه ۳۱  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۲۱ اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا 

 

عقل هستی

آرزوی دل  را  بـر لــوح  رویـا می کـشم

شکل فریاد سکوتـم را چه گویا می کشم

آنچه بر دل نقش می بندد تجسم می دهـم

آن چه در پنهانِ سـر آید هـویدا می کشم

نـرگس وبـرگ شقایق را از  دیـوار باغ

درمیان لاله های دشت وصحرا می کشم

در نگاه بـیکـران چـشمِ احـساس و خیال

اوج مستی از دل جـوشـان مینا می کشم

گـره هـا افـتــاده در تار نـواخـیـز طـرب

درطلوع صبحدم هـرعقده را وا می کشم

از تصـور صـورتی بـندم در قـاب زمان

بی ابـد وهـم ازل را پـیش بـیـنـا می کشم

قصۀ آغاز و پایان سربه سر افسانه است

جاودان اشکال بودن رابه هرجا می کشم

در دل کیهان دیـدم کهکشان ها بی شمار

بیکران عشق شدن در ذهن دنیا می کشم

سازهستی کهکشانهارابه رقص می آورد

جلـوه یـی از آن بـر یاد نکـیسـا می کشم

ارتعـاش تار هـستی نغمه هـا دارد به دل

پــرتــو آیــیـــنـه و امــواج آوا می کـشـم

ساز بزم کهکشان را گـوش دل ها بشنود

ایـن خـیـالات زمین را تـا ثـریـا می کشم

چهرۀ نـور و انـرژی از دل اســتاره هـا

برکتاب عقل هستی رُک وخوانا می کشم

تـا فـضـای ذرّگانِ نــور وحــدت آورنــد

نظم هستی در وجود فکرو معنا می کشم

حرکت ابحارهستی جوش وتوفان می کند

صد هزارن گوهراز اعماق دریا می کشم

هـرکه باشــد ذره یـی از منبع انـوار حـق

ازدل هرذرۀ صد موسی و عیسا می کشم

لحظه ها درسایه سار سرو دیرین سرکنم

حالت زرتشت را بر ذهـن بـودا می کشم

عـقــل کل فـلسـفی را در تکامـل بـنـگـرم

رسـم حجم ذهن انسان را سـراپا می کشم

عشق و رویا ومحبت رنج دل را می برد

سوزودرد هجر و غربت را تنها می کشم

با پر و بال فـروغ دل کـنــم سـیر و سفـر

بر رُخِ سـیمرغ کـوه قـاف عـنـقا می کشم

بـاز سـیـمـیـن خـیـالـم را بـه پـرواز آورم

تـیز تـر از نـورِ هُور تا ناکجاها می کشم

لاشـخواران را نمی آرم ز تاریکی برون

تا همـای نـور جـان بـر قله بـالا می کشم

وحـشـت افـراطـیـت دیـری نمی آرد دوام

از دل تاریک شب خورشید فردا می کشم

عـشق و احـساس و تمنا را بر لـوح خیال

بـانگاه خـامـۀ رویـا چــه زیـبــا می کشم

14 آگست 2024

رسول پویان

11 آگوست
۱ دیدگاه

جیغ خموش دل

تاریخ نشر : یکشنبه 21  اسد ( مرداد ) ۱۴۰۳  خورشیدی – 11 اگست  ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالیا     

جیغ خموش دل

فـدای سـیرت نیکـم  رهـا  از بند  تصویرم

خلوص گـوهـر عشقـم کند از دل  تنویرم

کسی اسـرار دل های پریشان را  نمیداند

ولی آشـفته بازار سـیاست کـرده دلگیرم

کتاب دل را با چشم دل دیگرنمی خوانند

کند ابزار بازار  تجارت  شـرح و  تفسیرم

بیاراید حسن نیکـویان  را  زیـور  اخلاص

طلای ناب را بیرون کشد ازمس اکسیرم

کمند زلف وکاکل می کشد دربند دلها را

طلسم زوروزر هرگز نسازد  قید زنجیرم

هـمــای طالـع فـرخنده دارد قـلـه پـیـمایی

چه پروایی اگر بازی کند با خاک تقدیرم

زخواب دوش بیدارم کند جیغ خموش دل

که در گوش خرد نجواکنان آورده تعبیرم

کهن سروی که ذات آشیانم راکشدبردوش

هـزاران بار در بـاغ تمـدن کـرده تعمیرم

بنازم خامۀ بی قـیـد و بند راستگـویان را

که بربرگ شقایق می کند مقبول تحریرم

امید تازه یی در بـاغ دل دارد گل افشانی

جوانی می دهد عشق نوین در پیکر پیرم

رسول پویان

7 آگست 2024

13 می
۱ دیدگاه

خشمِ سیلاب

تاریخ نشر: دوشنبه 24 ثور (اردیبهشت)  ۱۴۰۳ خورشیدی – 13 می ۲۰۲۴ میلادی – ملبورن – آسترالیا

خشم سیلاب

خانه و باغ و زمین و  روستا ویران گشت

خـشـم سیلاب طبیعـت  قا تل انـسـان گشت

ثروت و مال و زراعت را بیک دم آب برد

کودک و پیر وجوان در ناله و افغان گشت

فقر و بیداد و سـتم بـر حق مـردم کـم نبود

آب هم بر جان مردم  خنجر و پیکان گشت

خشکسالی هادل وجان زمین راسوخته بود

بعدِ سوز تشنگی هـای فـزون  توفان گشت

کودکان  درلای و گل غلتان  دیدم هرطرف

چشم مادرهابه سوگ کودکان گریان گشت

خلق مظلومیکه دردل تیغ ظالم خورده بود

در بهـار و لاله زارانی  جگـر بریان گشت

ظلم ظالم یکطرف جـور طبیعت این چنین

هـردو گـویی قاتـلان مـردم حـیـران گشت

خلق بغلان در عـذاب هر دو افتادنـد کنون

تیغ بیداد و ستم ازهر طرف  عریان گشت

نه فقط سیلاب و خشکسالی بلا گردیده اند

بر هـمـه مـردم تمام مملکـت زنـدان گشت

دانش و فهم و تخصص را بدور افکنده اند

دورۀ خـشـم و غـرور حـاکــم نـادان گشت

زن درزندان ومردان پشت نانی جان دهند

زخـمامریکا وطالب درد  بی درمان  گشت

همتِ آزادگی در صبـر و کـوشش  پـرورد

در پی هر شام تاریکی  سحر خندان گشت

رسول پویان

13 می 2024