۲۴ ساعت

آرشیو 'برگ های از تاریخ و یادی از فرهیختگان'

17 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و چند شعر از محمود طرزی (قسمت آخر)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه ۲۷  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۷ جون  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت آخر :

پیشنهاد طرزی در باره ی آگاهی از لهجه های محلی

طرح او این است که  نا آگاهی از همدیگر زمانی پایان می یابد که زبان نوشتاری واحدی از طرف همه آموخته شود.

لازمه زبان واحد نوشتاری، داشتن سواد نوشتن وخواندن است. طرزی بر بیناد چنان برداشت، این پیشنهاد را دارد:

«اما این کار را یک چیز آسانی نباید پنداشت. دشوار است. کشش و کوشش زیادی میخواهد به افزون شدن ارباب قلم منوط است وجود یافتن ارباب قلم، به کثرت الات و ادوات مربوط است.

آلات وادوات، افزونی گرفتن مکتب ها، مطبعه ها و کتاب ها

طرزی در ادامه، عصاره و فشردۀ پیشنهادات و آرزومندی هایش را که گونۀ از تاکید است، چنین می آورد:

«خلص مدعا اینکه هر آن قدر نزدیکی و آشنایی و یگانگی که در مابین  زبان تحریر یعنی نوشتن و زبان مکالمه یعنی گفتگو حاصل آید، همان قدر آسانی و سهولت، برای ترقیات علمی، ادبی فنی حکمی پیدا می شو د.»(۱۰)

 مسلم و مسجل است و به تایید تاریخ رسیده، که داشتن سواد، یا یافتن توان خواندن و نوشتن به انسان ها امکانی را فراهم و مساعد می کند که واژه ها و جملات را با صورت اصلی- نوشتاری آن فرا گیرند. در نتیجه، مردمان متعلق به مناطق و محلات مختلف و دارندۀ گویش های جدا گانه، می توانند صحبت همدیگر را بهتر درک کنند.

 شایان یادآوری است که چنین رویکردی، ازعلاقمندی به ویژه گی های محلی زبان نمی کاهد. اما در پهلوی روی آورد به سرچشمه ی واژه های زبان فارسی، از فاصله ی موجود میان زبان شفاهی و زبان نوشتاری میکاهد. با آنکه طرزی برای بیان منظورش چند منظومه را مثال آورده است، چنان مثال را در زبان گفتاری و روزمره بارها میتوان مشاهده نمود. نمونه های بسیاری را داریم. از آن جمله: در دهۀ چهل خورشیدی، افرادی که درخارج از کابل، رادیویی را پیش روی نهاده و به سخنان وکلای شورا گوش فرا میدادند، سخنان آن وکیلی را درک وفهم میکردند که “کتابی” نبود و نزدیک به فهم مردم. در حالی که سخنان بعضی وکلا چنان دشوار بود که گویی آن شنونده گان به ترجمان نیاز داشتند.

چرا تاکید بر این موضوع

گفتیم به تایید تاریخ رسیده است که داشتن سواد، انسانها را برای درک همدیگر، آشنایی با دیگران و اندیشه های متفاوت کمک میرساند. داشتن سواد میتواند برای انسان گشایش یک دریچه باشد که خارج از اطاق خود بیرون ها را ببیند. این سخن بر همان مقوله ی شناخته شده و به تکرار نشسته ی “زبان وسیله ی افهام وتفهیم است” ناظر است. فراهم شدن زمینه های فراگیری سواد، در مکتب و یا مطالعه و دسترسی به کتاب های بیشتر، پنجره ی بزرگتری را به روی انسانها می گشاید. در یک سخن، دروازه را برای آگاهی از تمدن باز میکند. اینک از سواد در مسیر منفی استفاد ه می شود، جای خودش را دارد.

 انسانهای با سواد و مطالعه، به درک همدیگر ولهجه های زبانی شان در محدوده ی یک کشور بسنده نمی کنند. نظر و آگاهی شان به افق های دورتر می افتد. از جهان دیگر، از دانستنی ها، از تجارب و تاریخ آن، از افکار واندیشه های سایر انسانها آگاهی می یابند. در پرتو چنان سطح و سویه و فراگیری دانش، امکان مقایسه، پذیرش افکار بهتر و دور کردن احتمالی افکار پیشین اشتباه آمیز را پیدا میکنند. چنین است که دانستن زبان و یا زبانهای دیگر به ابعاد چنین امکانی می افزاید.

پس از اگر تاکیدی روی فراگیری سواد، تأسیس مکتب و به کار افتیدن مطبعه برای چاپ کتاب شده، رشد و تحول انسان در مرکز آن قرار داشته است.

هنگامی که چنین برداشت را در میان می آوریم، موضع و موقف دیگری هم از نظر پنهان نمی ماند که چرا جهالت گستران با فراگیری سواد، تأسیس مکتب و مطبعه، ناسازگاری، مخالفت و دشمنی دارند.

تفاوت های امیر امان الله یکسو، اگر امیری تن به تأسیس مکتب و مطبعه داده بود، علاقه ی اصلی اش را تفنن و به میان آمدن نسل خوشامد گوی، مداح و چاپلوس احتوا میکرد، نه نیاز رشد انسان و اندیشمند شدن او.

گروه طالبان که اکنون نمونه ی موجود و نماد مخالفت قرون وسطایی  با فراگیری درس از سوی دختران و زنان میباشد، میراث بردار، همان ذهنیت پس مانده و ترسیده از رشد انسانها است. هرگاه ادعاها، تصامیم و کارکردهای گروه طالبان با معیارهایی سنجیده شوند که حکایت از مدارج بالای فکر واندیشۀ انسان دارد، این گروه بزودی مطرود اعلام می شود. زیرا سعی می کند بدون دغدغه بار دوش مردم فاقد سواد باشدو از آنها کام برآرد.ازینرو است که این گروه سعی دارد، مردم را در چاردیوار افکار پس مانده، اسیر بی خبری و نا آگاهی قراربدهد. زیرا یک گروه ستمگر، وقتی موفق به ستمگری است که مردم نا آگاه از زیان های ستمگری را در کنار و یا زیر تسلط داشته باشد.

نه! به مکتب های دانش ستیز

از زمان محمود طرزی به اینسو، گسست چندین باره ی پیام های بیش از صد سال برای درس خواندن، مکتب رفتن و با دانش شدن؛ اگر مصیبتی بزرگ برای افغانستان شده است، ترفند دیگری به ابعاد آن می افزوده است. این شیوه ی فریبنده و آسیب زا را زمانی میتوانیم بیابیم که دشمن دانش و علم، از گشایش و  داشتن مکتب گپ بزند و دانشگاه را باز بگذارد. اما در آنجا، درس و فراگیری موضوعی را موقع نمیدهد که حد اقل، فکر واندیشۀ جاهلانۀ حاکم را زیر پرسش ببرد. در این مدرسه ها، مکتب ها و دانشگاه ها، سعی  بر این است که پذیرنده گان و ادامه دهنده گان راه و رسم حکومت دینی با قرائت طالبی تولید شوند. حتا پیرامون دختران و زنان باید در نظر داشت که دستگاه های سرکوب و جهالت گستری، غافل نیستند که از آنها استفادۀ جهالت گستری نمایند. در این پیوند است که اگر مطالبه می شود که دختران و زنان حق درس و کار را دارند، نباید چنان تلقی شود که به هرشرطی و در پرتو هر نوع آموزشی مکتب بروند. مطالبۀ درس خواندن برای دختران، موازی با نیاز عصر و زمان، خواهان آموزش دانش و فراگیری علوم است، نه کتاب های تاریک کنندۀ ذهن و اسیر سازی زن. اسیر سازی زن که از تبعیض جنسیتی مرد پسمانده، عقب نگهداشته شده و محروم از علم و دانش ناشی می شود، افزون بر اینکه ستم و جفای بزرگ در حق نصف نفوس جامعه است، نقش مثبت و همراه با آگاهی دادن مادر به فرزند را در نخستین کانون ها یا مهد پرورش نخستین آسیب جبران ناپذیر میرساند.

 در راستای چنین اقدام پرمخاطره، گروه طالبان به منابع و ذخایری، مانند زبان فارسی وسایر زبانهای دارندۀ ملیون ها گوینده، هجوم تبهکارانه می برد. این زبان سیری از رشد فکری انسانها را در حوزۀ نظم و نثر و دانش های متنوع، مانند بسا زبان های دیگر در سطح جهان، در اختیار انسانها نهاده است. گوینده گان، نویسنده گان و شاعران پشتو زبان  کشور، با موجودیت و استفاده  از ظرفیت هایی که زبان فارسی دارا است، بهره گرفته و تعدادی آثار متنوع ومتعدد را آفریده اند. سمت دادن نسل دیگر به سوی دشمنی با زبان های دیگر و از جمله زبان  فارسی، برای هموطنان پشتو زبان نیز بسیار زیانمند است. اگر تحلیل سیاسی و واضح شدن ماهیت پاکستانی کردن افغانستان از سوی طالبان را هم در نظر بگیریم، این پروژۀ فارسی ستیزی، عاقبت بسیار ناخوشنایندی برای زبان پشتو نیز در قبال دارد. عاقبتی که فراگیری  زبان پنجابی را تحمیل خواهد کرد.

  این اقدامات و رفتار نابخردانه در برابر همه کوشش هایی قرار می گیرد که عصر و زمان آرزومند خدمت به انسان با دانش و آگاه است.

فرهنگ احترام وبی حرمتی جاهلانه

سطرها و برگهای نخسنین این نوشتار را در نظر آوریم که محمود طرزی از موضوع با اهمیت سواد داشتن، توان خواندن و نوشتن و آگاه شدن از لهجه های محلی زبان ها و مشخصاً زبان فارسی را منظور داشت. طی گذشت زمان، تأمین روابط  افراد متعلق به اقوام و ملیت ها، انتشار کتاب هایی پیرامون اشعار وضرب المثل های عامیانه، نقش رادیوها و تلویزیون ها، چنان آرزومندی را تا حدودی تحقق بخشید. اما از سوی دیگر، پسرفت های فرهنگی بی مانند با سپردن قدرت به گروه طالبان، مصیبت سزاوار اندیشه وتشویش را بیشتر ایجاد کرده است.

اکنون آتش ستیز با زبان فارسی، اشغال مناطق فارسی زبان و دیگران از سوی مظهر جهل، دورنمای خانمانسوزی را در چشم انداز میگذارد.

راه خردمندانه این برداشت و طرح میتواند باشد که تصامیم نا بخردانۀ طالبان محکوم شده و به دارنده گان زبان های مختلف و همچنان گویش های متنوع احترام نهاده شود. هیچ زبانی را بر زبان دیگر نباید تحمیل کرد. نباید رشد یک زبان را منوط به محدود نمودن و تجرید زبان دیگر نمود. احترام و مدارا با زبان های موجود دریک کشور، حاکی از احترام به انسانها وانسانیت است.

ازینرو دو موقف در برابر هم قرار می گیرند: رعایت فرهنگ احترام و یا بی حرمتی فرهنگی و تن دادن به جهالت!

***

منابع

  • لطیف ناظمی تارنمای صدای آلمان ع
  • محمود طرزی. مقالات. ص ۷۴۱. کابل ۱۳۵۵. جمع آوری وترتیب: دکتر روان فرهادی. به اهتمام سخیداد فائز.موسسۀ نشراتی بیهقی.
  • منبع بالا
  • منبع بالا
  • میر غلام محمد غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. کابل. چاپ نخست ۱۳۴۶. ص۷۲۵
  • منبع بالا. ص ۷۲۱
  • مقالات ص ۷۴۱. سراج الاخبار- قوس سال ۱۲۹۶ خورشیدی
  • م.غ.م. غبار . افغانستان درمسیر تاریخ . چاپ نخست. ص ۷۰۸
  • مقالات طرزی ص۷۴۴
  • ” ”           “

زمان نگارش: هامبورگ. اول اگست. ۲۰۲۴ ع

15 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از محمود طرزی (قسمت دوم)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : یکشنبه ۲۵  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۵ جون  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت دوم :

در آیینه ی این بیت های مردمی

اکنون( سال ۱۴۰۳ خورشیدی) با گذشت ۱۰۷سال از نبشته ی طرزی و تبصره های او، فریادهای اجتماعی تاریخی را از آن می شنویم. چهره یی از رویدادهای تاریخ را با شفافیت در آن می نگریم. از سینۀ دردمندِ انسان لاغراندام، نماد زجر دیده گان استثمار شده، فغانی را می شنویم که بازخواستگری نداشته و از دست ظلم وستم و مالیه ستانی طاقت سوز به سوی خدا روی آورده است. اینجاست که از منظر نیاز و دسترسی به ویژه گی نهفته در فریادهای اجتماعی آن، فریاد محلی- ملیتی و تاریخی آن نیز بازیابی وشناختنی می شوند.

سینۀ قاقروق شده، نماد لاغری، فقر و مظلومیت است. آنچه را “روده قاق” نیز گویند.

 به یاد بیاوریم که در سالهای پیش، هنگامی که آقای محقق بر اشرف غنی می تازید، غنی را “روده قاق” نامید. هرچند گمانی برجای نتواند بماند که اشرف غنی روده چرب” بود، اما تصور میشود که محقق از کاربرد”روده قاقی” او، کله خشکی و بی مغزی او را منظور داشت.

سینۀ قاقروق شده، دق دق میکند. این اصطلاح “دق، دق” توصیف صدا است. صدایی که با تماس ابزار و اشیأ، مانند باهم خوردن ظروف ویا هرچیز منجمد دیگر با هم، ایجاد می شود. در این بیت، از ناداری و ناتوانی انسان حاکی است که تنش خشکیده است.

این بیت ها از آنجا در مناطق وسیع هزاره نشین کشور، جایی در دل مردم مواجه با ستم و بهره کشی، یافته اند که از زنده گی  آنها سخن داشته و با زبان قابل فهم وعامیانه سروده شده اند.

 مستند است کارمندان و ناظران حکومتی، آنانی که با تن لاغر مامور می شدند، اما چندی بعد با تن فربه و چاق برمی گشتند، صاحب اندوخته های بسیار می شدند. ضوابطی میان این فربهی و آن “سینۀ قاقروق” ارتباطی را ابراز می کند. عُمال حکومتی بدون هیچگونه حقی، افزون خواهی و گرفتن اندک بخور ونمیر میسر نزد مردم را در پیش می گرفتند. پیش از آنکه “موصلاتش” به سوی قریه ها بروند، نخست به وسیلۀ یک تن از عساکر حکومتی پیغام آماده گی برای مالیۀ محصولات را می فرستادند. “موصل”، “ماصل” که صورت شفاهی- لهجه یی “محصل” است، حصول کنندۀ محصولات و آنآنی را می گفتند که خبر آمدن مالیه ستان ها را می آوردند. همچنان به عساکر و مامورین حکومتی نیز گفته میشد که ورقی یا مکتوبی در دست داشتند و برای خبری از حکومت به مردم، یا جلب آنها به حکومت محل به سوی مردم میرفتند. “موصل” گاهی از طریق ملک قریه و زمانی هم مستقیم به منزل”جلبی” ها میرفت. مکتوب آنها  را حواله و شخص دارندۀ آنرا حواله دار می گفتند.

راویان حکایت می کنند که این “ماصل”،”موصل”، چنان با دبدبه وارد محل مورد نظر می شد که گویی، شخص حاکم و یا حکمران وارد شده است. عزت شدن ومهمانداری دیدن، دریافت رشوت و تحفه، بخشی از مطالبات “موصل- ماصل ، محصل” بود. هرگاه پای “جلبی” یا جلب شده به حکومت محلی میرسید، به میزان واندازۀ پول رشوت وانسان آزاری افزوده می شد.

در مناطق هزاره نشین کشور هم نخست “موصل” های حکومت، خبری را به مردم انتقال میدادند که برای دادن مالیه، آماده باشند. بعد در وقت معین”موصلات” میرسیدند. اما با چگونه رفتاری:

با قار(قهر) وغضب، “غُــر” میزدند، آن چنان که حیوانی به غضب آید. و “وقره ابلق موکنه” چشم های خود را سیاه وسپید میکردند. ترساندن با چشم ها، همواره بزرگ نمودن و گرفتن ژست های ترساننده را حاکی است که سیاهی و سپیدی  آن بیشتر اشکار می شود.

از آنجایی که بیشترین آرزومندی حکومتی ها از مردم هزارۀ کشور، گرفتن روغن بود و روغن مشهور به روغن صاف یا روغن زرد آنها شهرت بسیار داشت، حکومتی ها فشار بیشتر را نیز بالای مردم برای دریافت روغن صاف و در کنار آن مالیۀ جنسی گندم وجو می نهادند. وقتی مردم مظلوم با عذر و زاری از نداشتن روغن صاف سخن گفته اند، “موصل” که گوش شنوایی برای شنیدن آن نداشتد، چیغ میزد که “غلغل”(غالمغال، سر وصدا) نکن. زیرا برای او بسنده بوده است که صدای “بق، بق “بزکی را شنیده است.

 این است که این بیت در فراسوی نیت و منظور محمود طرزی که جلب توجه به ویژه گی های لهجه یی زبان فارسی بود، بر بال و شانۀ درد آمیزش، برای ما پیامی تاریخی فرستاده است که از روزگارطاقت سوز آن مردم آگاهی بیابیم.

پیشتر گفتیم که درد نهفته در این بیت ها و تصویر اوضاع مردم آزارانه اش مستند هم است. این هم گواهی تاریخی آن:

«عوارض ومالیات دولت گوناگون بود وبا زور محصل از مردم گرفته می شد…

چون پای ملک وارباب بین مالیه دهنده و دولت وسیط بود، مقداری هم حصۀ شخصی آنها می شد. دفاتر تحصیلداری در پایتخت و ولایات بر جان و مال مردم مسلط بودند…

مامورین بزرگ دولت غله و علوفه کار آمد خود را به قیمت معینه بسیار نازل در عوض معاش خود بالای مالیه دهان دور دست حواله می گرفتند… آنگاه توسط محصلین مسلح، اشیاِ حواله شده گی را از مردم تا خانۀ خودمیرسانیدند ویا پول قیمت آنرا چندین بار بیشتر نقد میگرفتند…

در سال ۱۹۱۱ نرخ روغن در بازار کابل فی سیر ۱۵ روپیه بود نایب السلطنه( سردار نصرالله خان، پسر امیر عبدالرحمن و برادر امیر حبیب الله خان “سراج المله والدین”- چراغ ملت و دین- هفت هزار روپیه از معاش خود را عوض خزانه در بهسود حواله گرفت و در عوض آن روغن به نرخ تقریباً رایگان جمع کرد. این وقت حاکم هزاره جات سردار محمد اکبرخان بود  و دراین موضوع دفتر خانه گی نایب  السلطنه، علی احمد خان آقا و مرزا عبد الرحیم خان نامۀ ذیل را به سردار نوشتند:

“…عوض تنخواه(معاش) عالی ما، کارکنان حضورعالی ما به جهت خریداری روغن زرد، مصارف کارخانۀ طباخی ما، اسمی دفتری بهسود حواله و برات حاصل نموده اند… سررشتۀ خریداری روغن مذکور را بدرستی  و قیمت مناسب خریداری نموده… ارسال میدارید که خاطر جمع شوم. انشاءالله تعالی. در فرستادن روغن ساعی باشید که بزودی و روغن خوب برسانید.فقط.”

این روغن از بهسود تا کابل بالای مردم رسانده شده و تحویل”کارخانۀ طباخی نایب السلطنه گردید.» (۸)

ادامه دارد …

14 ژوئن
۳دیدگاه

در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از محمود طرزی (قسمت اول)

( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۲۴  جوزا  ( خرداد ) ۱۴۰۴  خورشیدی – ۱۴ جون  ۲۰۲۵   میلادی   ملبورن  استرالیا

 نوشته ء : نصیرمهرین

قسمت اول :

 فهرست موضوعات

  • در آیینه ی چند سخن و چند شعر از محمود طرزی
  • در آیینه ی این بیت های مردمی
  • پیشنهاد طرزی در باره ی آگاهی از لهجه های محلی
  • چرا تاکید بر این موضوع
  • نه! به مکتب های دانش ستیز
  • فرهنگ احترام و بی حرمتی جاهلانه
  • منابع

 در آیینه ی چند سخن و  چند شعر از

محمود طرزی

اشعار و نکاتی که در پایین می آیند، تاکید و تاییدی اند بر آن بخش از سخنان شخصیت چند بُعدی، محمود طرزی که مُهر ونشان نهادن ویژه گی های محلی در شعر را طرف توجه قرار داده بود.

شایان یادآوری است که طرزی یکی از معروفترین چهره های سیاسی و ادبی، به ویژه در حوزۀ تأثیر نهادن از راه برگردانی، نوشتن چندین کتاب و مهمترین عنوان های جریده ی سراج الاخبار است. دقیقتر آن: او« اندیشمند بود، نویسنده بود، شاعر بود، مترجم بود، سیاستگر بود، دولتمرد بود، معرف ادبیات مدرن بود، بیگانه ستیز بود و فراتر از همه متجدد و هماورد جویی علیه سنت گرایی بود.»(۱)

 اما  نباید فراموش نماییم که او مانند هر ادیب و دانشمند و متفکری، به گفته ی پیشینیان ما، جامع الاطراف و جامع الکمالات نبود. اشتباهاتی که از او سرزد از نارسایی ها و نابسنده بودن اطلاعات او ازجامعه شناسی، نقش زبان ها و سیری که جامعه ی دارنده ی اقوام به سوی ملت شدن طی کنند، در آن برهه از تاریخ حاکی است. زمینه های پدید آیی، شکل گیری و حفظ چنان اشتباهات را در پیوندهای اجتماعی محدود و سنتی زمان نگارش نوشته هایش میتوان سراغ گرفت.

آنچه در سطرهای پایین می آید، یادآوری از سعی او است برای جلب توجه خواننده گان سراج الاخبار به سوی سطح عامیانه. تاکیدی است برای درک سطح عوام و تنوع لهجه ها و شیوه های رنگارنگ زبان فارسی و با پیشنهاد ارتقا.

نخست از برداشت طرزی می آغازیم که با این سخنان مقدمه گرفته است:

«مقصد عاجزانۀ ما از نوشتن مقالۀ “اشعار ملی” این است که نظر (و) توجه قارئین کرام خویشتن را به سوی اهمیت زبان قومی و ملتی خود معطوف نمائیم که ترکیب  زبان فارسی ملتی از چه گونه لهجه ها وشیوه های رنگارنگی تشکیل یافته است.»(۲)

در ادامۀ چنین نظری، برداشتش را تعمیم میدهد و به درستی  وارد قلمرو زبان پشتو می نماید: «و این متنوع یعنی رنگارنگی لهجه ها و شیوۀ زبان افغانی ( پشتو. ن. مهرین) قندهار هیچگاه به شیوۀ زبان ننگرهار نمی ماند که در آن خصوص مبحث جداگانۀ مستقله از یک نقطۀ نظر دیگر محاکمه نمائیم» (۳)

طرزی با نشان دادن بیت هایی از  کلیم همدانی، توضیح میدهد که عوام سواد نیاموخته، از درک مقصد ومدعای یک غزل آبدار معنی دار عاجز میماند:

فصل گل روی تو جوان ساخت جهانرا

حسن  تو  برون  کرد  ازین  باغ خزانرا

مژگان   تو   خنجر    برخ   ماه  کشیده

ابروت   زده   بر سر  خورشید کمانرا …

پس از آن، با آوردن نمونه هایی از شعر فارسی در چند محل، ویژه گی های بومی، محلی  وملی آنها را با ساختاری در لهجه های رایج نشان میدهد که زودتر درک میشوند. اما آنجا که به ویژه گی محلی ارتباط می گیرد، برای مناطق دیگر فارسی زبانها ناشناخته است. 

مثال هایی را که طرزی آورده است، همچنان نتیجه و ارزیابی از آنها، حتی امروز با گذشت بیش از یک سده، به قوت خود باقی مانده اند. پیشنهاد های طرزی و علت پسمانی و تحول نیافته گی را در پایان موضوعات مطرح شده می آوریم.

طرزی نخست این شعر را از صاحبداد کوهستانی می آورد:

بلبــل ارباتو کند دعوی  شیرین سخنی

سرکـَنی، بال کـَنی ، لایق غولک زدنی

گـر سرت  درد  کنـد ، خیل  ملا  نگذارم

بــه رخت  چــف  کـَدنی ، کـف  کـُـدنی

سرو  اگـر  ناز  کنـد  ، با قد  تو ای  دلبر  

سر زنی، بیخ زنی، لایق آتش کــدنی

بَرُخ لاله رخان شب همه شبصاحبداد” 

ببینـی و ببینـی، یکــذره پلـک نــزنی  (۴) 

در شعر بالا، عناصر مروج و لهجه ی زبان فارسی ویژه ی شمالی– کوهستان و مناطق مجاور، جلوه ی بارز دارند. از اینرو چنان که برای مردم آن محل میتواند روان آشنا، دلنشین و پذیرنده باشد، در مناطق دور افتاده ی دیگر از مردم فارسی زبان، آن شناسایی و پذیرنده گی را در سطح کوهستان نتواند داشت.

در این راستا، آنچه فراسوی منظور اصلی و با اهمیت طرزی این اشعار را طی بـــعُد زمان جذابتر می نماید، مضمون و محتوی اجتماعی نهفته در آنها است.می بینیم که در آیینه ی این شعر، سخن دیگری هم قد برافراشته که سزاوار توجه جدی می شود:

گـرسرت درد  کنـد ، خیل  ملا نگـذارم

بــه رخت چــف کـَـدنی ، کـف کــَـدنی

شاعر از یک واقعیت میسر تلخ تاریخی- سنتی، اما ناخوشایند، سخنی را درمیان می آورد. آن سخن از سوی عاشق، موقع ندادن به ملا است که نباید بیاید و در کنار بالین معشوق او بنشیند، “چف” کند و با دهان کف کرده، دعاهایی را بخواند. اگر سایر صفت ها را هم بیفزاییم، نباید برای معشوق او، تعویذی بنویسد و بگوید که در کجای بیمار ببندند. زیرا عصری فرا رسیده بود که مردم عقب نگهداشته شده، از جهان دیگر و از جمله از ابزار علمی برای کاهش و مقابله با بیماری ها آگاهی می یافتند. بازتاب گسست از “چف وکف” ملا در شعر صاحبداد کوهستانی، نشان میدهد که چنین آگاهی اگر در سراج الاخبار، آنجا که روشنگران  این سخن را نیز می گفتند: عصر تیلگراف و خط آهن است، طنین تکاندهنده داشت، در دهات نیز چنان شمع ها روشنی میدادند. همچنان که در نشریات پنهانی می سرودند که:

نور  بیداری    جهانی    را   گرفت

خواب غفلت ای حریفان تا بکی (۵)

ویا  بر پسمانی ها می خروشیدند و به مخاطبان پیام میدادند:

ای ملت از برای خدا زودتر شوید…(۶)

بیت های صاحبداد کوهستانی توضیح میدهند که آگاهی نپذیرفتن “چف و کف” ملاها، که سرتاسر کشور را به عنوان همه کاره و از جمله دارندۀ قدرت مداوا در انحصار داشتند، در کوهستان صاحبداد راه پیموده بود.

عصر خط آهن و تیلگراف، پایان یابی کاروان های شتری و حیوانی را اگر دیگران می سرودند، آنانی که روی به پذیرش دانش و علم داشتند، با نپذیرفتن “چف وکف”این نماد سنتی و نه کارساز و مداواگر، در شعر سادۀ تغزلی پیام زیبایی را در گوش معشوق و درواقع به گوش پذیرنده گان تمدن و گسست از سنتی که عمرش به پایان رسیده بود، می آویخت.

                                                          *

محمود طرزی، پس از آوردن بیت های صاحبداد کوهستانی، وبیتی از خواجه محمد سیالنگی که با مطلع “سرخُ سفید دمدم خوبانمی” آغاز می شود، این برداشت را مطرح میکند که:«انصاف بفرمائید! هرگاه هزار گونه شعرهای آبدار خواجه محمد سیالنگی یا صاحبداد کوهستانی را در پیش یک هزارۀ وطنی افغانی(افغانستانی) بخوانیم، ایا بدرجۀ شعر ذیل یک تأثیری  برو خواهد بخشید؟ نی، نی! آن اصطلاحات و کلماتی که آنها در شعر خودشان استعمال کرده اند، در نظر رفیق هزاره گی ما، بیگانه وناشناس می آید. بلکه کلمات و الفاظ این شعر(شعرپایین) بر طبعش گوارا و بر حسیاتش لذت پیرا می شود:

ای خدا، سینۀ مو قاقروق شده، دق دق موکنه

ناظر    از   ما    طلب   مال  ،  به  نا حق  موکنه

موصلاتش    ز  سر  قار   و   غضب   آمده   بود

غُر  زده ،  فش زده ، و  قره   ره   ابلق   موکنه

موگومش : روغون  صاف و جو و گندم ندوروم 

موگه غلغل تونکو، بوزک تو بق بق موکنه. (۷)

در تایید آن برداشت می بینیم که دراین بیت ها، اصطلاحات و لهجه ی فارسی مردمان هزاره ی کشور تبارز دارند. هرگاه این بیت ها را به ویژه در آن زمان و در اوضاعی که ارتباط اجتماعی، آشنایی و تبادل سخن میان مردمان کشور اندک بود، در نظر آوریم، برای مردم کُهدامن و کوهستان مأنوس و آشنا نبوده و در ایجاد احساس آنها نیز، میزان تأثیری را که بر خود مردم هزاره ی کشور دارا بود، نداشته است.

اندکی یادآوری می شود که در زبان گفتاری – شفاهی لهجه ی هزاره ی زبان فارسی، واو(و) در جای یا(ی) نشسته است:

میکند ( موکنه)

می گویمش ( موگومش)

واو (و) در اینجا  و در موارد دیگر در جای الف می آید: ندارم- ندوروم

اما در زبان شفاهی  و در همه لهجه های متنوع فارسی، پسوند هـا(ه) وظیفۀ دال(د) را انجام میدهد: مانند: میتواند ( میتانه – موتانه)

ادامه دارد …

06 دسامبر
۱ دیدگاه

به یاد زنده یاد محمد ماهرسامی

هفدهمین سال نشراتی )

تاریخ نشر : جمعه   ۱۶ قوس  ( آذر) ۱۴۰۳  خورشیدی – ۶ دسامبر   ۲۰۲۴  میلادی – ملبورن – استرالی

به یادِ زنده یاد محمد ماهر سامی 

 

امهء صمیمانه ایشان و فرستادن کتاب ” محمود سامی پاشا “

سعی و تلاش اندکی را که در راستادی بازنگری تاریخ افغانستان داشته ام ، این نتیجه را همواره با خود آورده است که تاریخ نگاری مورد پسند و نیاز حکومتگران ، حامل جعل ، تحریف ، پنهان کردن واقعیت ها ، توسل به تهمت و دروغ بوده و در واقع خیانت به تاریخ نگاری واقعی را عهده دار شده است .

نقد و طرد چنان تاریخی که بر ذهنیت های بسیاری تحمیل شده ، نشان داده است لازمه اش جست و جوی پنهان مانده ها ، مدارک و اسناد سانسور شده و مراجعه به اطلاعات شفاهی جای داشته د رسینه های پاکیزه کسانی است که آنرا در خدمت نگارش تاریخ واقعی قرار میدهند .

تکیه بر فرآورده های تاریخ نگاران وارسته و استادان پیشینه کهه جای خود را دارد.

گواه بوده  ام که انتشار برخی گفتنی ها ، زمینه های آشنایی با اعضای خانواده های درد دیده گان و قربانیان گونه های ستم را مساعد نموده ، در نتیجه فراهم شدن برگهای معطوف بر سرنوشت ستم دیده گان ، تاریخ ستمکاران و جعل آنها را وضاحت بیشتر داده است . این را هم گواه بوده ام که ذهنیت اخته شده با دروغ وجعل و دارندهء هر نوع علایق به ستمکاران ، دست به ایجاد مزاحمت زده است ، اما اندک نبوده اند عزیزانی که با ارائهء سند ومدرک که زبان رسای تاریخ نگاری واقعی است ، به کمک شتافته اند.

هنگامی که بازنگری زنده گی و نقش دو تن در افغانستان ( سید جمال الدین افغانی و محمود سامی پاشا ) برایم مطرح شد و مدارکی را نگریستم و ورق گردانی کردم ، گونهء از تبسم و اندوه را نیز احساس کردم. اندوه بر سرنوشت سامی ، انسانی که بار دردمندانهء مهاجرت را بردوش داشت ، مدتی که در افغانستان زنده کی کرد ، انبوهی از فرآورده های قلمی را بر دوش نهاد. سالها پیش طی چندین ماه ، نوشتهخ های او را که نیاز زمان و مکان مشخص بوده اند ، از راه کتابخانهءدیجیتال مطالعه کرده و یادداشت برداشتم . پس از آن نبشته یی را با عنوان ” در حق محمود سامی  جفا شده است ” انتشار دادم . این نبشته را محترم داکتر عنایت الله شهرانی ، در چاپ سوم کتاب ” محمود سامی پاشا ” نیز اورده است .

آرزومند استم ، تلاشگران دریافت تاریخ واقعی ، این کتاب را بخوانند و خود به داوری بنشییند که درافغانستان محی الدین انیس ، محمود سامی پاشا ، سرور جویا و . . . چه کرده اند. چرا نیست و نابود شدند . نقش خدمت و خیانت ، در تاریخ آن مقطع و پیامد های آن تا زمانهء کنونی چگونه بوده است . مطالعه کتابی که دریافت بار اندوه در تاریخ ما را نیز نشان میدهد.

پ.ن: عکس مرحوم محمد ماهر سامی و روی جلد کتاب تألیف جناب داکتر عنایت الله شهرانی.