ارسال شده توسط admin در 
داستان
نـوشتـه : سمیع الدین افغانی 
 
باز گشت
 داستان  کوتاه
قسمت پنجم
 تاریخ نشر جمعه چهارم قوس ۱۳۹۰ –  ۲۵ نوامبر  ۲۰۱۱ 

سميع الدين افغانی
شب بعد ازصرف نان نسیم موضوع را با مادرش چنین شریک ساخت :
مادر جان اګر فکرت باشد در راه در باره زندګی اینده ام چیزی ګفتین ؟
مادر ش جواب داد  : بلی بلی بچیم خوب یادم است۰
 نسیم : میخواستم برایت بګویم که شریک زندګی مه انتخاب کرده ام  و تا اندازه ی در این کار قدمی چندی برداشته ام۰
مادرش ګفت  :بسیار خوب پس بګوبچیم که انتخابت  کی وکجا است ای عروس مقبول مه ؟
نسیم جواب داد: مادرجان  نامش نادیه است همان همصنفی ام ، اګر یادت باشه یک روز  باخواهرخوا ندهـایش  در خانه ما مهمان  بودند۰
مادرش ګفت  : بلی بلی شناختم دختری بدی نیست انتخاب خوبی است۰
نسیم ادامه داد: مادر جــان مـــه تصمیم دارم تـا شما بـــه خـــانه  شـان خواستګاری بروید، خانه ایشان  درین نزدیکی هـــا است وپـــدرش درینجا وظیفه دارد و نادیه نیز با فامیل شان درین شهر  زندګی میکنند.
 ادامه نوشته…