قفس …
تاریخ نشر چهار شنبه ۱۶ ثور ۱۳۹۴ – ششم می ۲۰۱۵ هالند
قفس …
مريم افضلى احدى
قفس ها روز وشب
تاريك و بى نوراند
قفس بيگانه ازگرمى
هما نا سرد و دلگيرند
اگر بر شاخهاى سبز رقصانند
بسا چون حلقه دارى
گلو را ميفشارند
قفس …
تنها همانا ميله هاى محكم از آهن
و يا از چوبها ياسيم و زر نيست
قفس ..
آن حلقه هاى وحشى انديشه ها اند
قفس …
آن بند ها و رشته هاى زور مندانند
قفس …
آن لفظ هاى آتشين اند
كه روح پاك آزادى و حرمت را
چو تيغ كُند زخمى ميكند هردم ..
قفس…..
آن چارجوب بستر درد است
كه محكوم ميكند از بهر خوابيدن
قفس….
آن حكم هاى و سر زنش هاست
كه انسانى خودش را
زور مند از ديگرى داند
و گورى ميكند…
بر دفن معصوميت …
قفس ..
آن طرز هاى فكر آدم هاست
كه گويا
قوانين را ….
بروى سنگ خارا حك نمودند
قفس…
چشمان وحشى…
و هوس آلود آنان است
كه با يك ديد ننگين
برهنه سازدد….
آنگه
كند محكوم به اين جرم ..
مريم افضلى احدى
درود به خواهر عزیزم خانم مریم افضلى احدى ، تشکر از سروده عالی و مملو از احساس تان . همیشه شعر تان جاری و قلم تان نویسا باشد. موفق باشید. مهدی بشیر
سروده ی زیبا با تصویرهای قابل تجسم و زبان دلنشین موفق باشید ب دراین شعر خیلی هنرمندانه واقعیت های عصرمان ارایه شده اند.
حیدری
بسیار زیباست و با احساس عالی سروده شده است .موفقیت های تانرا دوست و خواهر گرامی مریم جان افضلی عزیز خواهانم .
دنيا سپاس استاد محترم مهدى صاحب ، پروين جان و حيدرى صاحب از احساس نيك تان .