در ستایش ادیبان و عندلیبان عصر ظاهرشاه – از مرحوم طالع تا محجوبه هروی
( هفدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه ۴ اسد ( مرداد ) ۱۴۰۴ خورشیدی – ۲۶ جولای ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
شاعر: زنده یاد استاد محمد حسن شیرین سخن. فرستنده: محترم بشیر احمد شیرین سخن
در ستایش ادیبان و عندلیبان عصر ظاهرشاه
(از مرحوم طالع تا محجوبه هروی)
هراتی بحرِ طبعت میزند موج
دمادم ، رفته رفته میکند اوج
گهی حمد و، گهی نعت و مناجات
گهی داری به لب شیرین حرکات
گهی گریه، گهی خنده، گهی غم
گهی از عشقِ جانان میزنی دم
گهی از طالع خود گشته نالان
گهی طالب به دیدارِ دُرخشان
گهی شایق به گفتارِ همایون
گهی خسته، گهی اسبابِ محزون
انیس و همدم و همرازِ نیکزاد
شفیقِ مجنون و همدرسِ کهزاد
نه فیضی میرسد از توبهٔ مسکین
نه از خود شاد کردی روحِ غمگین
نه خیری داری اندر قومِ نادار
فقیر و ناتوان از تو بیزار
چرا یارب، حراسان گشته روشان؟
درین عالم، به حیرت رفته حیران
رمق نبود، مزن دم از رشیدی
بود امید ها در ناامیدی
غُبارِ مقدمِ اهلِ نظر شو
هراتی نقشِ پایِ رهگذر شو
شنو تائب، که دنیا چون حُباب است
حیات اینجا، خطی بر رویِ آب است
فریدِ عصرِ جاوید باش در کار
وفا لازم بود بر قومِ بیدار
نویدم داد ناصح، پیک جانان
شدم عاجز، وصالش نیست آسان
چو فکری، فکرِ مُروارید و زَر کن
به غواصِ واژگانت مختصر کن
ز بهره بهرهور باشی ز ریشه
که طبعِ پرتوان دارد همیشه
خلیلی، هر طرف جویا و گویا
هراتی را نباشد ذره ،پروا
به توفیقِ خدا، مخلوق مایل
خلیل آسا، عاشق نیم بسمل
صفای دیدِ امنی گشت شیدا
لطیفی، خوشمشام از بویِ لیلا
رجائی، با هوای عشقِ خادم
به قانونِ محبت نیست مجرم
اسیرِ حاذقه گشته منیری
کند مخفی برایش دستگیری
اگر سالم کفِ دهقان نباشد
غنی را همت و احسان نباشد
بخیز از جای، زلمی باش عسکر
سپاهی را بود دشنهٔ مظفر
طبیبِ حاذقِ کو ، درد مندم؟
ضعیف و زار گشتم، مستمندم
شرارِ شعلهٔ دل، پیکرم سوخت
شفق دامنکشان شد، اخترم سوخت
پَرِ پروانهٔ شمعِ جمالش
بسوزد بر امیدی و وصالش
نه واعظ، نه مؤذن، نه خطیب است
نه حافظ، نالههای عندلیب است
بیا فیروز، چون مشعل برافروز
بشو صابر، به غمهای وطنسوز
ادیبِ سرخوشِ از قومِ احرار
فروغِ انجمن ، شمعِ شبِ تار
نسیمی کو، که گویم شرحِ حالش؟
به سلجوقی، و یا میوند و والش
امیدی، فضلِ حق یارِ تو باشد
تو، طفلی، حق نگهدارِ تو باشد
هراتی یاد کردی از ادیبان
چرا محجوبه اندر طاقِ نسیان؟
بیادت هست، آن محجوبهٔ گل
به هنگامِ وداع، بر سویِ کابل
وصیتها به تو، آن میرمن داشت
سفارش بهرِ زنهای وطن داشت
سفارش کرد: که هربانوی افغان
روان گردند به پشتِ علم و عرفان
سفارش کرد تا مکتب بخوانند
که فکر و ذکرِ انسانی بدانند
اگر دوشیزه در مکتب نخواند
اصولِ زندگانی را نداد
وصیتش به سلطانِ وطن بود
بسی ایجادِ کارگاه و انجمن بود
اگر سازد مکتب شاهِ عادل
به مشکل، مُلک نمیگردد مقابل
ادیبان ، شاعران و عندلیبان
همه درعهدِ ظاهرشاهِ افغان
محمد حسن هراتی شیرین سخن
۱۳۲۶ هجری شمسی
جناب بشیر جان شیرین سخن عزیز از ارسال سروده ی زیبای زنده یاد استاد محمد حسین هراتی شیرین سخن جهانی ممنون ، در امان حق باشید.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی