چادری ظلمت
( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : سه شنبه مؤرخ ۲۷ عقرب (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۸ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی – ملبورن – استرالیا
تقدیم به زنان با شهامت هرات
قصیدهی «چادری ظلمت»
ای نسیم صبح هرات از سوز جانم باخبر
برگشا پرده ز رخسار زنان شعله فشان
در دل شبهای تار ظلم و بیداد و ستم
میدمد از سینهشان فریادهای بیامان
چادری بر سر نهادن نیست از مهر و وقار
چادری شد بند و زنجیرِ دلِ آزادهگان
دخترانِ آفتاب اند این پری رویان پاک
چون سحر برخاسته از خوابِ ظلمِ کهنهجان
در شفاخانه، بهپایِ دردِ مردم ایستاده
دستشان مرهم، ولی دل پر ز داغِ بیزبان
دستگیر و در قفس کردندشان بیهیچ جرم
جز که گفتند این ستم را نیست دیگر در توان
لیک برخاست از دلِ مردم صدای دادخواه
تا گشودند آن قفس را، شد رها مرغِ جوان
شبنمِ فضلی، طبیبی با دلِ دریا و خرد
در قفس کردند او را، لیک جانش آسمان
با فغانِ مردم آزاده، شکست آن بند ظلم
باز شد زندان، رَها شد آن دلیرِ مهربان
هرات ای شهر جامی، شهر عرفان و هنر
در تو پیچیدهست عطرِ نغمههای بیکران
هرات ای خاکِ روشن، مهدِ دانش، مهدِ عشق
در تو میروید گلِ اندیشه از هر باغبان
هرات ای شهرِ نقاشان و خط های لطیف
در تو میرقصد شعور از پردههای بیزبان
هرات ای مهدِ پیرانِ طریق و عاشقان
در تو میتابد فروغِ حق ز چشمانِ جهان
چادری، آن برقعِ تیره، نه از ایمان ماست
چادری شد پردهای بر نورِ جانِ عاشقان
چشمِ تاریخ است گریان بر زنانِ بیپناه
کز ستم پوشیدهاند آن چادریهای گران
گرچه در بندند، اما روحشان آزاد و راد
چون نسیمِ کوهساران، چون شرارِ آسمان
طالبان گر پرده بستند از جفا بر روی نور
نور میتابد ز دلها، میدرخشد جاودان
در دل تاریخ خواهد ماند نامِ آن زنان
کز برای حق، فکندند این ستم را در فغان
وای اگر روزی رسد کز چادری سازند تاج
بر سرِ آن شیرزنانی کز ستم بودند امان
این سرود از سحرِ جانم بر لب آمد چون شراب
تا بماند یادشان در سینهی هر مهربان
شاعر این قصهی خون و غرور و روشنی
نام او فائز بود، از نسلِ شعرِ جاودان
خلیل الله فائز تیموری

جناب فائز تیموری عزیز احساس پاک تان قابل قدر است ، سعادتمند باشید.
باعرض حرمت
قیوم بشیر هروی
ملبورن – استرالیا