۲۴ ساعت

15 نوامبر
۱ دیدگاه

غزل خزان و امید

( هجدهمین سال نشراتی )
تاریخ نشر : شنبه  مؤرخ ۲۴ عقرب  (آبان ) ۱۴۰۴ خورشیدی ۱۵ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی   ملبورن  استرالیا

غزل خزان و امید

 خزان هوا ز سروری، شده زرد و پریشانی‌ست

که هر برگ را عزمِ سفر هست و جانی‌ست

خزان آمد  و باغ  از نوای سبز  تهی شد

درختان عُریان، چون عابدی  نهانی‌ست

برگِ  رَزان   زرد  ، چو  عاشقان  رهِ حق

که در راهِ دوست سوختند و نهانی‌ست

هر آن  برگ کِه  افتاد، دعویِ وجود کرد

که من سبز بودم، چه شد؟ این چه داستانی‌ست؟

جهانِ سبز و زردش همه بازیچهٔ چشم است

کنون نوبتِ زردی، دگر نوبتِ سبزی‌ست

به هر سو که بنگری، نقش زردی و نیستی‌ست

جهانی   غریب    در   دلِ   انسانی‌ست

چو برگ از  درختان  جدا گشت  و افتاد

پشیمان شد از ناز و از خودستانی‌ست

خزان   را   چه  غم  از نا لهٔ برگِ رزان؟

خدایش چنین خواست، او را چه زیانی‌ست؟

زمینشان   کشد  در  بر خویش با مهر

که هستی ز مهر است و باقی، فسانی‌ست

بیا ای رفیق ، عبرت  از برگِ رزان گیر

که دنیا چنین است، دریاب معانی‌ست

مکن   تکیه   بر گلشن  و  نازک‌ برگت

که بنیادِ این باغ، پود   و   تارانی‌ست

ببین   در   خزان  ،   رازِ   پروردگار  را

که در زردی  و مرگ، حیاتی  نهانی‌ست

همه زرد شوند از گذرِ عمر  ، ولی من

ندیدم کسی را که از این رنگ برستی‌ست

مپندار که این باغ  همیشه   سبز است

چو بینی خزان را، بدان  پاسبانی‌ست

خزان آمد  و  باغِ  دلم   نیز زرد است

ولی امیدِ  سبزیِ  او  در  جانی‌ست

در   این  انجمنِ   زرد ، فائز چه کند؟

سپارد دلش  را، که عشقِ جهانی‌ست

 خلیل الله فائز تیموری 

 

یک پاسخ به “غزل خزان و امید”

  1. admin گفت:

    جناب فائز تیموری عزیز ممنونم ار ارسال این سروده زیبای تان ، مؤفق و مؤید باشید.
    باعرض حرمت
    قیوم بشیر هروی
    ملبورن – آسترالیا

دیدگاه بگذارید

لطفاً اطلاعات خود را در قسمت پایین پر کنید.
نام
پست الکترونیک
تارنما
دیدگاه شما